امامت امام علی علیه السلام: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
 
(۶ نسخه‌ٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشده)
سطر ۱: سطر ۱:
{{و}}
 
 
{{خوب}}
 
{{خوب}}
 
{{شناسنامه ائمه
 
{{شناسنامه ائمه
سطر ۷: سطر ۶:
 
|نام = علی  
 
|نام = علی  
 
|لقب = امیرالمؤمنین، مرتضی، حیدر کرار، امام متقین
 
|لقب = امیرالمؤمنین، مرتضی، حیدر کرار، امام متقین
|کنیه = ابو الحسن، ابوتراب
+
|کنیه = ابوالحسن، ابوتراب
 
|پدر = ابوطالب علیه السلام
 
|پدر = ابوطالب علیه السلام
|ماد ر= [[فاطمه بنت اسد]]
+
|مادر= [[فاطمه بنت اسد]]
|تاریخ ولادت = 13 [[رجب]] سال 30 [[عام الفیل]]
+
|تاریخ ولادت = ۱۳ [[رجب]] سال ۳۰ [[عام الفیل]]
 
|محل ولادت =[[مکه]]، [[خانه کعبه]]
 
|محل ولادت =[[مکه]]، [[خانه کعبه]]
|مدت امامت = 30 سال
+
|مدت امامت = ۳۰ سال
|مدت عمر = 63 سال
+
|مدت عمر = ۶۳ سال
|تاریخ شهادت = 21 [[رمضان]] سال 40 هجری
+
|تاریخ شهادت = ۲۱ [[رمضان]] سال ۴۰ هجری
 
|علت شهادت = ضربت خوردن در محراب نماز
 
|علت شهادت = ضربت خوردن در محراب نماز
 
|قاتل = ابن ملجم مرادی لعنة الله علیه
 
|قاتل = ابن ملجم مرادی لعنة الله علیه
 
|محل دفن = [[نجف اشرف]]}}
 
|محل دفن = [[نجف اشرف]]}}
  
 +
[[پیامبر اسلام]] صلی الله علیه وآله پس از [[مبعث حضرت محمد صلی الله علیه و آله|بعثت]] تا پایان حیات، به شکلهای مختلف از جمله در ماجرای «[[حدیث یوم الدار|یوم الدار]]» و واقعه «[[واقعه غدیر|غدیر خم]]»، [[حضرت على]] علیه‌السلام را به عنوان جانشین خود به مردم معرفی نمود و بر آن تأکید داشت. با این وجود، پس از [[رحلت پیامبر اسلام|رحلت پیامبر اکرم]] و در فقدان ایشان، در شورای [[سقیفه]]، مقام [[خلافت]] از جانشین راستین آن حضرت بازداشته شد. گرچه از نظر [[شیعه]]، حضرت علی علیه‌السلام [[امام]] و [[خلیفه|خلیفه]] بلافصل بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله است، اما آن حضرت در سال ۳۵ هجری یعنی پس از قتل [[عثمان بن عفان|خلیفه سوم]]، رسما به خلافت رسید، که تا هنگام [[شهادت امام علی علیه السلام|شهادت]] یعنی سال ۴۰ هجری ادامه داشت.
  
امام على بن ابوطالب (عليه السلام) نخستين فرد از مردان بود كه به پیامبر اسلام ايمان آورد. سه سال از بعثت پیامبر گذشته بود که آیه «وَأَنذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ» ([[سوره شعراء]]، آیه 214) نازل شد، پیامبر مهمانی ترتیب دادند و خویشان خود را دعوت به اسلام نمودند، از بین آن جمع کسی جز حضرت علی علیه السلام پاسخ نداد، این کار سه بار تکرار شد. رسول مکرم اسلام صلی الله علیه و آله فرمودند: بنشین که تو برادر و وصی و وزیر و وارث و جانشینم پس از من هستی. پس از آن نیز بارها پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله او را جانشین و امام پساز خود معرفی نمود.<ref> [[امام علی علیه السلام]]، همین دانشنامه </ref> پس از این واقعه بارها پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به شکلهای مختلف آن حضرت را به عنوان جانشین خود به مردم معرفی نمود. مهمترین و مشهورترین آنها مربوط به واقعه غدیر است که با نزول آیاتی از قرآن در این مورد همراه بود.
+
==دلایل امامت امام علی علیه‌السلام==
 +
به اعتقاد [[شیعه]]، [[امام علی علیه السلام|على بن ابى طالب]] (علیه السلام) جانشین بلافصل [[پیامبر اسلام|پیامبر اکرم]] (صلى الله علیه وآله) و نخستین [[امام]] امت اسلامى پس از رسول خدا است. اما [[اهل سنت]] و دیگر مذاهب غیر شیعى، على (علیه السلام) را چهارمین [[خلیفه]] پیامبر (صلى الله علیه وآله) مى دانند. برخی از دلایل عقلی و نقلی شیعه بر اثبات عقیده خود در این مورد عبارتند از:
  
گر چه از نظر شیعه علی علیه السلام خلیفه و امام بلافصل بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله است. اما آن حضرت در سال 35 یعنی پس از قتل خلیفه سوم اهل سنت، رسما به خلافت پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله در حکومت اسلامی رسید. خلافت ایشان تا سال 40 هجری که به شهادت رسیدند ادامه داشت.
+
===دلایل قرآنی===
 +
'''۱. [[آیه ولایت]]'''
  
==دلایل امامت امام علی علیه السلام==
+
خداوند متعال خطاب به مؤمنان فرموده است: «إِنّما وَلِیّکمُ اللّه وَرَسُولهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یقِیمُونَ الصَّلوة وَیؤْتُونَ الزَّکوة وَهُمْ راکعُون» ([[سوره مائده|مائده]]:۵۵)؛ جز این نیست که ولى و صاحب اختیار شما خداوند و رسول او و مؤمنانى اند که نماز گزارده و در حال رکوع زکات (صدقه) مى دهند.
به اعتقاد شيعه، على بن ابى طالب (عليه السلام) جانشين بلافصل پيامبر گرامى (صلى الله عليه وآله وسلم و نخستين امام امت اسلامى پس از رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) است. اهل سنت و ديگر مذاهب غير شيعى على (عليه السلام) را چهارمين خليفه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) مى دانند. برخی از دلایل عقلی و نقلی شیعه بر اثبات عقيده خود در این مورد عبارتند از:
 
  
'''1. عصمت وامامت على (عليه السلام)'''
+
مطابق روایات، این آیه در [[اسباب نزول|شأن]] حضرت على (علیه السلام) نازل شده است، هنگامى که در [[نماز]] و در حال [[رکوع]]، انگشتر خود را به بینوایى داد که از مردم درخواست کمک مى کرد و کسى به او اعتنا نکرد. کلمه «ولى» اگرچه کاربردهاى متفاوتى مانند هم پیمان، یاور و دوست دارد، ولى جامع آنها «الاولى بالشىء» است؛ یعنى ولىّ هر فرد، کسى است که با او نسبت ویژه اى دارد و در آن نسبت بر دیگران مقدم و سزاوارتر است. بر این اساس کاربرد واژه «ولى» در مصادیق مختلف آن، از قبیل مشترک معنوى است، نه لفظى. در این صورت، هرگاه در کلام قرینه اى بر تعیین مصداقى خاص وجود نداشته باشد، همه مصداق هاى ممکن را شامل مى شود. از آنجا که در این آیه، [[ولایت]] قبل از آن که به على (علیه السلام) (الذین آمنوا) نسبت داده شود، به خداوند و رسول خدا نسبت داده شده است، آن کاربردهایى از ولایت مقصود است که در مورد خدا و پیامبرش ممکن و محقق است، که ولایت حکومت و سرپرستى از آن جمله است. البته، ولایت حکومت و سرپرستى خداوند در حقیقت از طریق پیامبر و امام تحقق مى پذیرد. روشن است که این کاربرد ولایت با محبت و نصرت نیز منافات ندارد، اما این فرض که مقصود از ولایت در آیه فقط ولایت محبت و نصرت است، پذیرفته نیست، زیرا با [[سیاق]] آیه که بر حصر دلالت مى کند سازگارى ندارد، چون ولایت نصرت و محبت عمومیت دارد و همه مؤمنان را شامل مى شود.
  
يكى از دلايل شيعه بر امامت على (عليه السلام) اين است كه امام بايد معصوم باشد. كسانى كه غير از على (عليه السلام) ـ مدعى امامت بودند يا ديگران مدعى امامت آنان بودند (ابوبكر و عباس و سعد بن عباده) معصوم نبودند زيرا قبل از اسلام، بت پرست و مشرك بودند، و پس از اسلام آوردن نيز كسى مدعى اين كه از مقام عصمت علمى و عملى برخوردار باشند، نبوده است. بنابراين، در ميان اصحاب پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)، غير از على (عليه السلام) كسى از ويژگى عصمت برخوردار نبوده است. بر اين اساس امامت او اثبات مى گردد.  
+
'''۲. [[آیه اکمال|آیه إکمال دین]]'''
  
'''دلایل عصمت امام علی علیه اسلام:'''
+
«اَلْیوم أَکمَلْتُ لَکمْ دِینَکمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیکمْ نِعْمَتى وَرَضیتُ لَکمُ الإِسْلام دِیناً» (مائده:۳)؛ امروز دین شما را کامل کردم، نعمت خود را بر شما به اتمام رساندم و از اسلام به عنوان دین براى شما راضى شدم.
  
عصمت آن حضرت يكى از اين طريق اثبات مى شود كه اگر او هم داراى مقام عصمت نباشد، هيچ كس در امت اسلامى شايستگى امامت را نخواهد داشت، با اين كه وجود امام واجب است، در اين فرض لازم مى آيد كه اين فريضه اسلامى هرگز تحقق نيابد و اين، بر خلاف اجماع امت اسلامى است، زيرا حق از امت اسلامى بيرون نخواهد بود<ref>الذخيرة فى علم الكلام، ص437؛ الاقتصاد فيما يتعلق بالإعتقاد، ص317ـ 318؛ المنقذ من التقليد، ج2، ص300؛ ارشاد الطالبين، ص339؛ قواعد المرام/186ـ 187</ref>. راه ديگر براى اثبات عصمت اميرمؤمنان (عليه السلام نصوص قرآنى و روايى است، مانند:
+
مطابق روایات [[شأن نزول]]، این آیه در روز [[واقعه غدیر|غدیر خم]] و در ارتباط با نصب على (علیه السلام) توسط [[پیامبر]] (صلى الله علیه وآله وسلم) به ولایت و رهبرى مسلمانان نازل شده است. هنگامى که [[جبرئیل|جبرئیل]] این آیه را بر پیامبر فرو خواند، آن حضرت فرمود: «اللّه اکبر على إکمال الدین، و إتمام النعمة و رضى الرب برسالتى و بولایة على من بعدى». او با گفتن این جمله خشنودى خود و نیز سپاس خود از خداوند را اعلان کرد.
  
*[[آيه مباهله]] (آل عمران:61) كه با توجه به روايات شأن نزول، على (عليه السلام) به منزله نفس پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) به شمار آمده است. بنابراين، از ويژگى عصمت برخوردار خواهد بود.
+
گذشته از روایات شأن نزول، جمله «اَلْیوم یئِسَ الَّذِینَ کفَرُوا مِنْ دِینِکمْ» که پس از جمله «اَلْیومَ أَکمَلْتُ لَکمْ دینکم...» آمده است نیز قرینه گویایى بر این است که اکمال دین ناظر به مسئله [[امامت]] است، که اگرچه در طول دوران [[نبوت]] در مواقع گوناگون بیان شده بود، ولى بیان آن به صورت رسمى و با تشریفات خاصى در میان انبوهى از مسلمانان که از مناطق مختلف دنیاى [[اسلام]] گرد آمده بودند، تا آن روز انجام نشده بود، و اگر کافران تا آن روز امید داشتند که پس از پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) خواهند توانست اسلام را از مسیر درست آن منحرف سازند، با اعلان امامت على (علیه السلام) که در علم و عمل تالى پیامبر اکرم بود، امید آنان به یأس مبدل شد.
*[[آيه تطهير]] (احزاب:33) كه مطابق روايات در شأن پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)، على، فاطمه، حسن و حسين نازل گرديده است، از آنجا كه اراده در آيه اراده تكوينى است، هرگونه رجس و پليدى از آنان زدوده شده كه نتيجه آن عصمت است.
 
*[[حديث ثقلين]] كه بر عصمت عترت و اهل بيت پيامبر دلالت دارد و على نخستين آنان است
 
*[[حديث على مع الحق]] والحقّ مع على لن يفترقا حتّى يردا علىّ الحوض<ref>الغدير، ج3، ص251ـ 254</ref> زيرا محور و مدار حق بودن جز با عصمت امكان پذير نيست. به نقل ابن ابوالحديد، ابومحمد بن متّويه از متكلمان معتزلى در كتاب الكفاية بر عصمت على (عليه السلام) تصريح كرده و گفته است اگر چه ما به وجوب عصمت آن حضرت به عنوان امام اعتقاد نداريم، ولى او را معصوم مى دانيم و اين، از ويژگى هاى او در ميان اصحاب پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) بود<ref>شرح نهج البلاغه، ج6، ص298</ref>.
 
  
دليل عصمت به گونه اى ديگر نيز تقرير شده است و آن اين كه امت اسلامى درباره امام پس از پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) دو گروهند: گروهى گفته اند امام بايد معصوم باشد، و گروهى ديگر عصمت امام را لازم ندانسته اند گروه اول، على (عليه السلام) را امام دانسته اند، و گروه دوم نيز اگر عصمت را شرط امامت مى دانستند، امامت را مخصوص او مى دانستند. حاصل آن كه امت اجماع دارند كه اگر عصمت، شرط امامت باشد امامت مخصوص على (عليه السلام) است<ref>الذخيرة فى علم الكلام، ص437؛ كشف المراد، ص497؛ الاقتصاد فيما يتعلق بالاعتقاد، ص317؛ المنقذ من التقليد، ج2، ص300؛ ارشاد الطالبين، ص339</ref>.
+
'''۱۰. [[آیه تبلیغ]]'''
  
'''2. افضليت و امامت امام على (عليه السلام)'''
+
«یا ایها الرَّسُول بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیک مِنْ رَبِّک وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالتهُ وَاللّهُ یعْصِمُک مِنَ النّاسِ إِنَّ اللّهَ لا یهْدِى الْقَومَ الکافِرین» (مائده:۶۷)؛ اى رسول! آنچه را که از جانب پروردگارت بر تو نازل شده است به مردم ابلاغ کن و اگر این مأموریت را انجام ندهى رسالت خداوند را ابلاغ نکرده اى و خداوند تو را از [شرّ] مردم حفظ مى کند، به درستى که خدا کافران را هدایت نمى کند.
  
يكى از شرايط امامت، افضليت است ( افضليت امام) و از طرفى، على (عليه السلام افضل صحابه و بلكه افضل افراد بشر پس از پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) است ( افضليت على (عليه السلام) ) بنابراين، امامت در وى تعين يافته است<ref>همان</ref>.
+
مطابق روایات، این آیه در [[حجة الوداع]] بر پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) نازل گردید و [[سیاق آیات|سیاق]] آن بیانگر این است که پیامبر از جانب خداوند مأموریت یافته بود که مطلب بسیار مهمى را به مردم ابلاغ کند و اهمیت آن تا حدى است که بدون آن، رسالت او ناقص و نامقبول خواهد بود. بدیهى است پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) تا آن زمان همه اصول و فروع اسلام را به مسلمانان ابلاغ کرده بود و مسلمانان به آنها عمل مى کردند. تنها مطلبى که به صورت رسمى و عمومى ابلاغ نشده بود، مسئله رهبرى امت اسلامى پس از پیامبر بود. نگرانى پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) این بود که با ابلاغ این دستور الهى، [[نفاق|منافقان]] که از هر فرصتى براى ضربه زدن به اسلام استفاده مى کردند، چنین وانمود کنند که پیامبر در حقیقت به همان سنت هاى قومى و قبیلگى عمل مى کند، و مسئله رهبرى او نیز که به عنوان امرى الهى تبلیغ مى شد، ریشه در سنت هاى مزبور دارد و او در پایان، پسر عمو و داماد خود را به عنوان جانشین خود تعیین کرده است. اگر این تفکر در میان مسلمانان نفوذ مى کرد، همه تلاش هاى طاقت فرساى پیامبر در طول دوران نبوت، مخدوش مى گردید. خداوند به او اطمینان داد که کافران و منافقان از نقشه هاى خود طرفى نخواهند بست و بر او لازم است که بدون نگرانى از این جهت مأموریت الهى خویش را ا بلاغ کند. بر این اساس، پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) در هیجدهم [[ماه ذی الحجه|ذى الحجه]] و در غدیر خم به مأموریت ویژه خود جامه عمل پوشانید و على (علیه السلام) را به عنوان رهبر امت اسلامى پس از خود معرفى کرد.
  
'''3. اعلميت و امامت امام على (عليه السلام)'''
+
'''۱۱. آیه اولوا الأرحام'''
  
امام بايد به عموم احكام شريعت علم بالفعل و مصون از خطا داشته باشد هيچ يك از مدعيان امامت به جز على (عليه السلام) از چنين علم گسترده و كاملى برخوردار نبودند. آنچه اهل سنت درباره ابوبكر و عباسيه درباره عباس عموى پيامبر معتقدند، علم اجتهادى است كه هم محدود است وهم خطاپذير. بنابراين، امامت به على (عليه السلام) اختصاص داشته است <ref>همان</ref>.
+
«وَأُولُوا الأَرْحام بَعْضُهُمْ أَولى بِبَعْض فِى کتابِ اللّه» ([[سوره احزاب|احزاب]]:۶)؛ [در کتاب خداوند (شریعت الهى)] برخى خویشاوندان نسبت به برخى دیگر برترى دارند.  
  
'''4. عدم صلاحيت ديگران براى امامت'''
+
یعنى اگر کسى از دنیا برود خویشاوندان نزدیک او وارث او خواهند بود و تا خویشاوندان نزدیک هستند نوبت به خویشاوندان مرتبه بعد نمى رسد. این که برترى یاد شده در چه چیز است بیان نشده است، اگر چه گفته شده است [[شأن نزول]] آن وراثت در مال است، ولى مورد مخصّص نیست، بنابراین همه آن چیزهایى را که وراثت پذیر است شامل مى شود، خواه از مقوله مال باشد یا غیر مال. مقام [[امامت]] و رهبرى از امورى است که اگر فردى شرایط آن را داشته باشد مى تواند وارث امام و رهبر پیش از خود باشد. بر این اساس، على (علیه السلام) وارث مقام امامت پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) بوده است، زیرا او هم صفات امامت را داشت و هم خویشاوند پیامبر اکرم بود و از طرفى [[ابوبکر]] علاوه بر این که شرایط امامت را نداشت، خویشاوند نسبى پیامبر نیز نبود.
  
كسانى كه مدعى امامت بودند علاوه بر اين كه فاقد صفات عصمت، افضليت و اعلميت بودند، دست به كارهايى زدند كه نشان دهنده عدم صلاحيت آنان براى احراز مقام امامت است. متكلمان شيعه اين بحث را ذيل عنوان مطاعن خلفا مطرح كرده و موارد بسيارى از مطاعن خلفاى سه گانه را نقل كرده اند<ref>كشف المراد، ص504ـ 517</ref> با اثبات عدم شايستگى مدعيان امامت، امامت در على (عليه السلام) تعين خواهد يافت،زيرا در غير اين صورت، حق از امت اسلامى بيرون خواهد بود كه بر خلاف اجماع است.
+
بر این استدلال اشکال شده که مقتضاى آن این است که [[عباس بن عبدالمطلب|عباس]] عموى پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) وارث مقام امامت او باشد، زیرا وى در خویشاوندى نسبى بر [[امام علی علیه السلام|حضرت على]] (علیه السلام) برترى داشت، چرا که عمو برتر از پسر عمو است. در پاسخ گفته شده است: اولاً، على (علیه السلام) پسر عموى پدرى و مادرى پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) بود، ولى عباس تنها عموى پدرى پیامبر بود و پسر عموى پدرى و مادرى بر عموى پدرى فقط، مقدم است. ثانیاً، وراثت در امامت، مشروط به داشتن صفات امامت است، که [[عصمت]] و افضلیت از آن جمله است و عباس فاقد این دو شرط بود. به همین دلیل بود که عباس از على (علیه السلام) خواست دستش را پیش آورد تا با او به عنوان جانشین پیامبر [[بیعت]] کند. این درخواست بیانگر آن است که او على (علیه السلام) را شایسته امامت مى دانست، نه خود را.<ref>نهج الحق وکشف الصدق، ص۲۰۳؛ اللوامع الإلهیة، ص۳۴۰؛ دلائل الصدق، ج۲، ص۲۸۷ـ ۲۹۰؛ شرح المواقف، ج۸، ص۳۵۹؛ الصواعق المحرقة، ص۵۳</ref>
  
'''5. معجزات امام على (عليه السلام)'''  
+
'''۱۲. آیه «وَقِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسئُولُون»'''
  
معجزه، همان گونه كه اثبات كننده صدق مدعى نبوت است، راستگويى مدعى امامت را نيز اثبات مى كند. على (عليه السلام) خود را شايسته ترين فرد براى امامت مى دانست:أنا أحقّ بهذا الأمر منكم، لا أبايعكم وأنتم اولى بالبيعة لى<ref>الإمامة والسياسة، ج1، ص18؛ نهج البلاغه، خطبه74</ref> از سوى ديگر معجزات بسيارى به دست او آشكار گرديد. اين معجزات دليل روشن امامت او مى باشد <ref>كشف المراد، ص502ـ 503؛ تقريب المعارف، ص119ـ 120؛ اللوامع الإلهية، ص343</ref>.
+
در روایاتى که از طریق [[شیعه|شیعه]] و [[اهل سنت]] در [[تفسیر]] آیه «وَقِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسئُولُون» ([[سوره صافات|صافات]]:۲۴) نقل شده است، آنچه افراد در [[قیامت|قیامت]] از آن سؤال مى شوند، [[ولایت]] على بن ابی طالب (علیه السلام) است<ref>غایة المرام، ج۳، ص۸۶ـ ۹۱؛ شواهد التنزیل، ج۲، ص۱۶۰ـ ۱۶۴؛ الصواعق المحرقة، ص۱۸۷؛ نفحات الأزهار، ج۲۰، ص۳۷۸۳۷۳</ref>. ابن اسحاق، [[اعمش]]، شعبى، ابواسحاق سبیعى، [[محمد بن جریر طبری|ابن جریر طبرى]]، حسین بن حکم حبرى، [[ابونعیم اصفهانى]]، [[حاکم حسکانی|حاکم حسکانى]]، ابن شاهین بغدادى، [[ابن مردویه ی اصفهانی|ابن مردویه اصفهانى]]، خطیب خوارزمى، [[سبط بن جوزی|سبط ابن جوزى]]، ابوعبداللّه گنجى، جمال الدین زرندى، نورالدین سمهودى، شهاب الدین خفاجى، شهاب الدین آلوسى و قندوزى حنفى از جمله عالمان برجسته [[اهل سنت]] اند که نزول آیه مزبور را درباره ولایت على (علیه السلام) نقل کرده اند. در برخى از نقل ها ولایت [[اهل البیت|اهل بیت]] نیز روایت شده است.<ref>الصواعق المحرقة، ص۱۸۷</ref>
  
'''6. استخلاف بر مدينه'''
+
پرسش از اهل بیت پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) عموماً و از ولایت على (علیه السلام) خصوصاً در [[احادیث]] دیگرى نیز بیان شده است؛ چنان که در برخى از نقل هاى [[حدیث ثقلین]] آمده است: وإنّى سائلکم حین تردون علىّ عن الثقلین<ref>نوادر الاصول، ص۶۸ـ۶۹</ref>. در روایات متعدد دیگرى پرسش از چهار چیز در قیامت مطرح شده است که [[محبت اهل البیت علیهم السلام|محبت اهل بیت]] پیامبریکى از آنهاست.<ref>مجمع الزوائد، ج۱۰/۳۴۶؛ تاریخ دمشق، ج۲، ص۱۶۱</ref> در احادیث دیگرى آمده است که گذر از [[صراط]] در [[قیامت]] جز با داشتن ولایت على (علیه السلام) امکان نخواهد داشت<ref>فرائدالسمطین، ج۱، ص۲۸۹، مناقب على بن ابوطالب، ابن المغازلى، ص۱۱۹ و ۲۴۳</ref>.
  
پيامبر گرامى (صلى الله عليه وآله وسلم) هنگامى كه عازم تبوك بود على (عليه السلام) را جانشين خود در مدينه ساخت و پس از بازگشت، او را از اين مقام عزل نكرد، بنابراين اگر پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم بار ديگر نيز به سفر مى رفت على (عليه السلام) جانشين او در مدينه بود. بر اين اساس رهبرى او پس از رحلت پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) نيز در مورد مدينه ادامه يافته است، زيرا ملاك رهبرى على (عليه السلام) به عنوان جانشينى پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) به مدينه، نيازمندى مردم به رهبر و فقدان رهبرى پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) بود. اين ملاك پس از رحلت پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم به گونه اى قوى تر وجود داشت. هرگاه رهبرى مسلمانان در مدينه به على (عليه السلام) اختصاص داشته باشد، رهبرى ديگر شهرهاى اسلامى نيز مخصوص او است، زيرا به اجماع مسلمانان، ميان مدينه و شهرهاى ديگر در اين باره تفاوتى وجود ندارد<ref>كشف المراد، ص501</ref>.
+
با توجه به احادیث یاد شده در درستى [[سند حدیث|سند]] این مطلب که ولایت على (علیه السلام) در قیامت مورد سؤال قرار خواهد گرفت تردید روا نیست، با این حال جاى شگفت است که فضل بن روزبهان گفته است این روایت از طریق اهل سنت نقل نشده است.<ref>دلائل الصدق، ج۲، ص۱۵۰</ref> و [[ابن تیمیه]] آن را کذب و [[حدیث جعلی|موضوع]] شمرده است<ref>منهاج السنة، ج۷، ص۱۴۳ـ ۱۴۷</ref>.
  
بر اين استدلال اشكال شده كه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) افراد ديگرى را نيز در مدينه و شهرهاى ديگر جانشين خود ساخت، ولى شما به امامت آنان اعتقاد نداريد. پاسخ آن است كه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) برخى از آنان را از مقام خود بركنار كرد و ديگران نيز مدعى امامت نبودند و كسى نيز قائل به امامت آنان نشده است<ref>همان</ref>.
+
[[علامه حلی|علامه حلى]] در بیان استدلال به آیه و روایات یاد شده گفته است: لازمه پرسش از على (علیه السلام) این است که ولایت براى او ثابت باشد و از طرفى ولایت براى دیگر [[صحابی|صحابه]] ثابت نشده است، بنابراین، على (علیه السلام) افضل صحابه است و در نتیجه امام آنان خواهد بود.<ref>منهاج الکرامه، ص۱۵۳</ref> یعنى اگر چه کلمه ولایت نص در امامت نیست، ولى بر فضیلت ویژه اى دلالت مى کند که از میان صحابه به على (علیه السلام) اختصاص دارد، بر این اساس برترین اصحاب پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) است و چون افضلیت، شرط امامت است، امامت آن حضرت نیز ثابت مى شود<ref>دلائل الصدق، ج۲، ص۱۵۲</ref>.
  
'''7. نصوص جلى بر امامت امام على (عليه السلام)'''
+
از تقریر یاد شده نادرستى سخن فضل بن روزبهان روشن مى شود که گفته است: بر فرض درستى این روایات، بر این که على (علیه السلام) از اولیاى خداوند است دلالت مى کند و ولایت به معناى محبت است، پس نص در امامت نخواهد بود<ref>دلائل الصدق، ج۲، ص۱۵۰</ref>.
  
نصوص امامت على (عليه السلام) دوگونه اند: نصوص عام و نصوص خاص. نصوص عام به امامت وى اختصاص ندارند، بلكه امامت ديگر امامان اهل بيت را نيز اثبات مى كنند، مانند آيه : (كُونُوا مَعَ الصادِقين) (توبه:111) و آيه (أَطِيعُوا اللّه وَأَطِيعُوا الرَّسُول وَأُولى الأَمْرِ مِنْكُمْ) (نساء:59)، حديث ثقلين و حديث سفينه و مانند آنها<ref>تقريب المعارف، ص123ـ 126؛ كشف المراد، ص503</ref> نصوص خاص كه به امامت اميرمؤمنان اختصاص دارند دو گونه اند: نصوص جلى و نصوص خفى، نصوص جلى موردى اند كه در آنها واژگانى چون خلافت، امامت و امارت به كار رفته است. در نتيجه دلالت آنها بر امامت آشكار است و تأويل نمى پذيرد، و نصوص خفى امورى اند كه صراحت بر امامت ندارند و مجال تأويل در آنها وجود دارد و دلالت آنها بر امامت در گرو تأمل و توجه به قراين و شواهد است. استدلال به نصوص جلى بر امامت على (عليه السلام) در عموم كتاب هاى كلامى مهم شيعه آمده است.<ref>نمونه هايى از اين كتاب ها عبارتند از: الشافى فى الامامة، ج2، ص67؛ تلخيص الشافى، ج2، ص56؛ الإقتصاد فيما يتعلق بالإعتقاد، ص326؛ الذخيرة فى علم الكلام، ص363؛ المنقذ من التقليد، ج2/310؛ اللوامع الإلهية، ص335؛ ارشاد الطالبين، ص339؛ كشف المراد، ص498؛ قواعد المرام فى علم الكلام، ص187؛ گوهر مراد، ص511؛ دلائل الصدق، ج2، ص359ـ 371</ref>. در اين جا نمونه هايى از اين نصوص را يادآور مى شويم:
+
نادرستى سخن [[ابن تیمیه]] در منهاج السنة نیز روشن است که گفته است: لفظ مسئولون مطلق است و در سیاق نیز قرینه اى بر این که مقصود محبت على (علیه السلام) است وجود ندارد! پاسخ به ابن تیمیه این است که محبت على (علیه السلام) از سیاق آیه به دست نیامده است، بلکه از احادیث [[شأن نزول]] و شواهد بسیار آن در روایات دیگر استفاده شده است، و پاسخ فضل بن روزبهان این است که علامه حلّى ولایت را نص آشکار بر [[امامت]] ندانسته است، بلکه به قرینه افضلیت که مدلول التزامى روایات است، بر امامت على (علیه السلام) استدلال کرده است. شگفت آورتر این که آلوسى، ولایت [[خلفای راشدین|خلفاى راشدین]] را نیز بر ولایت على (علیه السلام) عطف کرده و گفته است ولایت آنان در [[قیامت]] مورد سؤال واقع خواهد شد.<ref>روح المعانى، ج۲۳،ص۸۰</ref> اما وى هیچ دلیلى بر مدعاى خود نقل نکرده است.  
  
1. سلّموا على علىّ بامرة المؤمنين؛ بر على (عليه السلام) به عنوان امير و فرمانرواى مؤمنان سلام كنيد.
+
دهلوى چند اشکال سندى و دلالى بر استدلال شیعه به آیه «وَقِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْئُولُون» و احادیث مربوط به آن وارد کرده است: ۱. روایت از کتاب فردوس دیلمى نقل شده که احادیث ضعیف را گرد آورده و در [[سند حدیث|سند]] آن، افراد ضعیف و مجهول قرار دارد؛ ۲. آیه در سیاق مربوط به مشرکان واقع شده است؛ ۳. مقصود از ولایت، محبت است و بر امامت دلالت نمى کند؛ ۴. بر فرض دلالت آن بر امامت، ناظر به وقت خاصى نیست، و این مطلب با مذهب اهل سنت هماهنگ است<ref>مختصر التحفة الإثناعشریه، ص۱۷۷ـ ۱۷۸</ref>.
  
2. هذا خليفتى فيكم من بعدى فاسمعوا له وأطيعوا؛ اين (على) جانشين من در ميان شما پس از من مى باشد، فرمان او را بشنويد و از او اطاعت كنيد.
+
پاسخ اشکال اول این است که روایت به کتاب فردوس دیلمى اختصاص ندارد، و سند برخى از نقل هاى آن معتبر است؛ چنان که شواهد بسیارى نیز آن را تأیید مى کند، بنابراین، در اصل این مطلب که ولایت على (علیه السلام) در قیامت مورد سؤال واقع خواهد شد، تردیدى راه ندارد. از اینجا پاسخ اشکال دوم نیز معلوم گردید، زیرا با وجود روایات یاد شده، سیاق اعتبار ندارد. پاسخ اشکال سوم او نیز از مطالب قبل به دست آمد، زیرا دلالت ولایت و محبت بر امامت از نوع دلالت التزامى است، نه دلالت مطابقى، و پاسخ اشکال چهارم این است که پرسش از ولایت على (علیه السلام) خلفا را نیز شامل مى شود؛ بنابراین، على (علیه السلام) امام خلفا نیز خواهد بود.
  
3. هذا أخى و وصيّى وخليفتى من بعدى و وارثى فاسمعوا له وأطيعوا؛ اين (على) برادر و وصى و جانشين من پس از من ووارث من است، سخن او را بشنويد و از او اطاعت كنيد.
+
'''۱۳. آیه «إِنّما أَنْتَ مُنْذِر وَ لِکلِّ قَومٍ هادٍ»'''
  
4. أنت أخى و وصيىّ وخليفتى من بعدى وقاضى دينى؛ تو [اى على] برادر، وصى وجانشين من پس از من و قاضى دين من هستى.
+
معناى آیه «إِنّما أَنْتَ مُنْذِر وَ لِکلِّ قَوم هاد»؛ ([[سوره رعد|رعد]]:۷) با توجه به آیات دیگر و روایات این است که همواره از سوى خداوند هدایتگرانى وجود داشته و خواهند داشت، که مردم را به آیین حق هدایت کرده و خواهند کرد. این هدایتگران یا پیامبرانند و یا جانشینان آنان.<ref>المیزان، ج۱۱، ص۳۰۵</ref> در [[قرآن|قرآن کریم]] از [[پیامبران]] با عنوان نذیر و منذر یاد شده است<ref>سبأ:۳۴؛ فاطر:۲۴؛ زخرف:۲۳؛ نجم:۵۶؛ فرقان:۵۱؛ ص:۴ و آیات دیگر</ref>. بنابراین، پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) یکى از مصادیق منذر است، چنان که پیامبران پیشین نیز مصادیق دیگر آن بودند، و همه پیامبران مصادیق هادیان الهى نیز بوده اند، چنان که اوصیاى آنان، دیگر مصادیق هادیان خداوند بوده اند. بر این اساس اوصیاى پیامبر اسلام نیز مصادیق هادیان الهى خواهند بود که نخستین آنان على بن ابى طالب (علیه السلام) است و این، مطلبى است که در روایات شأن نزول آیه بیان شده است. در این روایات که در منابع حدیثى [[شیعه]] و [[اهل سنت]] در حدّ [[متواتر]] نقل شده آمده است که پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) به على (علیه السلام) اشاره کرد و او را به عنوان مصداق هادى معین کرد. تعابیرى که در این روایات آمده بیانگر حصر است، مانند: «أنت الهادى و الهادى علىّ و بک یهتدى المهتدون». به ویژه آن که چنین تعبیرى درباره دیگر صحابه وارد نشده است. بر این اساس، مفاد روایات این است که در میان اصحاب پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) تنها على (علیه السلام) است که مصداق هادى الهى مى باشد. و این، همان معناى [[امامت]] است. بنابراین معناى این سخن پیامبر که فرمود: «أنا المنذر و علىّ الهادى»، این است که من مصداق منذر هستم و على مصداق هدایت گرى است که پیامبر نیست<ref>المیزان، ج۱۱، ص۳۲۷</ref>.  
  
5. ألم ترض أن تكون أخى وخليفتى من بعدى؛ [يا على] آيا راضى نيستى كه برادر و جانشين من پس از من باشى. پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) اين سخن را هنگامى به على فرمود كه ميان مسلمانان عقد اخوت برقرار كرد و كسى جز على (عليه السلام) باقى نمانده بود. وى به پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم عرض كرد ميان صحابه به جز من عقد اخوت برقرار ساختى، پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) سخن فوق را به او فرمود.
+
[[علامه حلی|علامه حلّى]] در دو کتاب خود<ref>نهج الحق وکشف الصدق، ص۱۸۰؛ منهاج الکرامة، ص۱۵۱ـ ۱۵۲</ref> به این [[آیه]] و [[احادیث]] مربوط به آن، بر امامت على (علیه السلام) استدلال کرده است. احادیثى که «هادى» در آیه را بر على (علیه السلام) تفسیر کرده است، علاوه بر منابع [[شیعه]]<ref>غایة المرام، ج۳، ص۷ـ۱۲؛ البرهان فى تفسیر القرآن، ج۲، ص۲۷۹ـ ۲۸۲</ref>، در منابع معتبر [[اهل سنت]] از برخى [[صحابه]] از جمله [[على بن ابى طالب]] (علیه السلام)، [[ابن عباس|عبداللّه بن عباس]]، [[ابن مسعود|عبداللّه بن مسعود]]، [[جابر ابن عبدالله انصاری|جابر بن عبداللّه انصارى]]، [[بریده اسلمی|بریده اسلمى]]، ابوبرزه أسلمى، یعلى بن مرّة، [[ابوهریره]] و سعد بن معاذ، نیز روایت شده است.<ref>تفسیر طبرى، ج۱۲، ص۷۲؛ المستدرک على الصحیحین، ج۳، ص۱۲۹؛ تاریخ ابن عساکر، ج۲، ص۱۴۵ـ ۴۱۷؛ الدر المنثور، ج۴، ص۴۵؛ شواهد التنزیل، ج۱، ص۳۸۱ـ ۳۹۵</ref>
  
6. أنت سيد المسلمين وامام المتقين وقائد الغرّ المحجّلين؛ تو [اى على] بزرگ مسلمانان و پيشواى متقيان و رهبر سپيد رويان و سرافرازان هستى.
+
محمد بن عباس معروف به حجام در کتاب «تأویل ما أنزل من القرآن الکریم فى النبىّ» از پنجاه طریق روایت کرده است که هادى در آیه مورد بحث بر على (علیه السلام) تطبیق شده است<ref>سعدالسعود، ص۹۹</ref>. [[حاکم نیشابوری|حاکم نیشابورى]] بر صحت سند حدیث تصریح کرده است؛ چنانکه ضیاء مقدسى نیز آن را در کتاب المختاره نقل کرده است. به گفته [[سیوطی|سیوطى]] وى در این کتاب احادیثى را آورده که ملتزم به صحت آنها بوده است.<ref>تدریب الراوى، ج۱، ص۱۱۵</ref> برخى از محققان درباره صحت اسناد حدیث از طریق اهل سنت تحقیق ارزنده اى انجام داده و به همه تشکیک ها پاسخ داده است<ref>نفحات الأزهار، ج۲۰، ص۳۱۴ـ ۳۳۶</ref>.
  
7. انّ اللّه اطلع إلى الأرض اطلاعة فاختارنى منها فجعلنى نبيّاً، ثم اطلع ثانية فاختار منها علياً فجعله إماماً، ثمّ أمرنى أن اتخذه أخاً ووصياً ووزيراً؛ خداوند بار نخست به زمين نظر افكند و مرا از آن برگزيد و پيامبر قرارداد، بار دوم به زمين نظر نمود و على را برگزيد و او را امام قرار داد، سپس به من دستور داد تا او را برادر، وصى و ياور خود سازم.
+
اما بر استدلال به آیه و احادیث شأن نزول آن بر امامت على (علیه السلام) اشکال هایى وارد شده است:
  
8. پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) خطاب به عبداللّه بن سمره كه از او خواست وى را به راه نجات هدايت كند، فرمود: إذا اختلفت الأهواء وتفرقت الآراء فعليك بعلى بن ابوطالب فإنّه امام اُمّتى وخليفتى عليهم؛ هرگاه عقايد و آرا مختلف گرديد به على بن ابى طالب اقتدا كن، زيرا او پيشواى امت من و جانشين من بر آنان است.
+
۱. ذکر على (علیه السلام) در احادیث به عنوان هادى، از باب مثال و نمونه است، و مقصود عالمان امت اسلامى است<ref>البحر المحیط، ج۵، ص۳۶۷ـ ۳۶۸</ref>.  
  
9. سلمان فارسى روايت كرده كه بر پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) وارد شدم، در حالى كه حسين (عليه السلام) را بر دامن خود نشانده و او را مى بوسيد و مى گفت: أنت سيد وابن سيد، أنت إمام ابن إمام ابوالأئمّة، وأنت حجّة ابن الحجّة ابوحجج تسعة من صلبك تاسعهم قائمهم؛ تو بزرگ و فرزند بزرگى، تو امام و فرزند امام و پدر امامانى، تو حجت، فرزند حجت و پدر حجت هاى نهگانه اى كه نهمين آنان قائم آنهاست.
+
جواب: این [[تأویل]] با ظاهر روایات که بر حصر دلالت مى کند سازگارى ندارد. آلوسى نیز این تأویل را نادرست دانسته است: وأنا أظنّک لا تلتفت إلى التأویل<ref>روح المعانى، ج۱۳، ص۱۰۸</ref>.
  
10. ابن عباس از پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم روايت كرده كه فرمود: انّ على بن ابوطالب إمام أُمّتى وخليفتى عليهم من بعدى ومن ولده القائم المنتظر المهدى؛ على بن ابى طالب پيشواى امت من و جانشين من بر آنان پس از من است، و مهدى قائم منتظر از فرزندان اوست.
+
۲. ظاهر احادیث، حجت است و باید به آن عمل کرد و لازمه آن این است که خلافت خلفاى دیگر را بپذیریم، زیرا على (علیه السلام) از روى طوع و رغبت با خلفا بیعت کرد.  
  
اين گونه روايات در كتاب هاى روايى شيعه به اندازه اى است كه در عالى ترين حد تواتر قرار دارد<ref>اثبات الهداه، ج3، ص213ـ215</ref> چنان كه نمونه هاى بسيارى از آنها در منابع حديثى و تفسيرى و تاريخى اهل سنت نيز نقل شده است كه حديث يوم الدار از آن جمله است. هنگامى كه آيه (وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الأَقْرَبين) (شعرا:214) بر پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) نازل شد. خويشاوندان خود را كه چهل مرد بودند در خانه ابوطالب گرد آورد و پس از پذيرايى از آنان نبوت خود را به آنها ابلاغ كرد و فرمود كدام يك از شما در امر نبوت مرا يارى مى كند تا برادر، وصى و جانشين من در ميان شما باشد، همگان سكوت كردند، ولى على (عليه السلام به دعوت پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) پاسخ مثبت داد، پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم دست بر دوش على گذاشت و خطاب به حاضران فرمود: انّ هذا أخى ووصيى وخليفتى فيكم فاسمعوا له وأطيعوا؛ به درستى كه اين (على) برادر، وصى و جانشيين من در ميان شماست، پس سخن او را بشنويد و از او اطاعت كنيد <ref>تاريخ طبرى، ج2، ص216 217؛ الكامل فى التاريخ، ج1، ص487؛ ينابيع الموده، ص105؛ كنزالعمال، ج6، احاديث:6008، 6045، 6102، 6155؛ شرح نهج البلاغه، ج3، ص267</ref>. شيخ سليم بشرى گفتـه است: رجـال، اين حـديث را كـه در مسند احمـد بن حنبـل (ج1، ص 111) روايـت شـده اسـت، مـورد بـررسى قـرار دادم، همگـى از ثقـات اند. طـرق ديگـر نقـل اين حديـث نيـز متضـافر اسـت و يكديگـر را تأييد مى كنند، بدين جهت به درستى آن اعتقاد دارم<ref>المراجعات، ص23</ref>. ديگر نصوص جلى در منابع اهل سنت در كتاب الغدير علامه امينى و غاية المرام سيد هاشم بحرانى آمده است<ref>الغدير، ج3، ص169، 174و 478؛ ج5، ص550، 960؛ج 9، ص364؛ غاية المرام، ج 1، 2، 3 و 7</ref>.
+
جواب: آلوسى این وجه را از برخى نقل کرده، ولى تأیید نکرده است، زیرا درستى آن در گرو اثبات بیعت على (علیه السلام) با خلفا از روى رضا و رغبت است، که خود مورد اختلاف است و از نظر شیعه پذیرفته نیست.
  
جاى بسى شگفتى است كه فضل بن روزبهان اشعرى ادعا كرده است كه كلمه خليفتى در نقل مسند احمد نيامده است<ref>دلائل الصدق، ج2، ص359</ref> و شگفت آورتر از او سخن ابن تيميه است كه اصل چنين حديثى را در صحاح و مسانيد اهل سنت انكار كرده است<ref>همان</ref>.
+
۳. مفاد «أنا المنذر و بک یا على یهتدى المهتدون» که در برخى از نقل هاى حدیث آمده این است که پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) فقط منذر است، و هدایتگرى به على (علیه السلام) اختصاص دارد، و این سخن نادرست است، زیرا پیامبر به نص قرآن کریم هدایت کننده بشر به صراط مستقیم بوده است.<ref>منهاج السنة، ج۳، ص۱۳۹</ref>  
  
'''بررسى اشكالات:'''
+
جواب: چنین برداشتى از روایت نادرست است، مفاد روایت انحصار هدایت گرى در على (علیه السلام) پس از پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) است؛ چنان که در نقل دیگر آمده است «بک یهتدى المهتدون من بعدى».
  
در هر حال، رواياتى كه بر امامت على (عليه السلام) دلالت آشكار دارند؛ يعنى از آن حضرت به عنوان خليفه پيامبر و امام يا اميرمؤمنان ياد شده است، از طريق شيعه در بالاترين حد تواتر نقل شده است و از طريق اهل سنت نيز اگر چه در حد تواتر نيست، ولى يقيناً در حد روايت مستفيض مى باشد و سند برخى از آنها نيز مطابق قواعد آنان معتبر است. با اين حال، در اين خصوص مناقشه هايى مطرح شده است:
+
۴. با توجه به حدیث «أصحابی کالنجوم بأیهم اقتدیتم اهتدیتم» هدایتگرى امت پس از پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) به على (علیه السلام) اختصاص ندارد، بلکه عموم صحابه پیامبر را شامل مى شود، بنابراین، هدایت با امامت ملازمه ندارد.<ref>دلائل الصدق، ج۲، ص۹۳ به نقل از التحفة الإثنا عشریة، ص۲۰۷</ref>
  
1. گاهى فرضيه نسخ آن توسط پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم مطرح گرديده است (شيخ سليم بشرى) ولى فرضيه نسخ حديث عقلاً و شرعاً مردود است، زيرا از قبيل نسخ حكم قبل از فرا رسيدن وقت عمل به آن است. علاوه بر اين كه هيچ گونه ناسخى از گفتار يا رفتار پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) نقل نشده است، بلكه در گفتار و رفتار پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) شواهد فراوانى بر تأييد و تثبيت آن يافت مى شود <ref>المراجعات، ص24</ref>.
+
جواب: وجه دلالت روایات بر حصر هدایت امت پس از پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) توسط على (علیه السلام) پیش از این بیان گردید. و حدیث مزبور نیز [[حدیث جعلی|مجعول]] است، زیرا یقیناً همه [[صحابی|صحابه]] پیامبر از چنان شایستگى علمى و عملى برخوردار نبودند که بتوانند هدایتگر علمى و عملى امت باشند. علاوه بر این که در میان آنان اختلافاتى در حد تعارض و تناقض وجود داشت و گفتارها و رفتارهاى تناقض آمیز نمى توانند راه هدایت باشند. علاوه بر این، محدثان و عالمان رجال [[اهل سنت]] حدیث مزبور را مردود دانسته اند.<ref>نفحات الأزهار، ج۲۰، ص۳۶۳ـ ۳۶۶</ref>
  
2. گفته شده است تعداد شيعه در عصر اول و دوره هاى پس از آن اندك بوده و در حدى نبوده است كه نقل نصوص امامت توسط آنان به حد تواتر برسد<ref>دلائل الصدق، ج2، ص351 به نقل از: ابطال نهج الباطل فضل بن روزبهان اشعرى</ref>.
+
===دلایل روایی===
 +
مهمترین روایاتی که بر [[امامت]] و خلافت [[حضرت على]] علیه السلام دلالت دارند عبارتند از:
  
آگاهان به تاريخ مى دانند كه تشيع در صدر اسلام در سرزمين حجاز و ديگر سرزمين هاى اسلامى ظهور كرد و همواره جمع كثيرى از امت اسلامى در مناطق مختلف دنياى اسلام پيرو مذهب تشيع بوده اند. مكه، مدينه و ديگر شهرهاى سرزمين حجاز، كوفه، بصره، كربلا، نجف، بغداد و شهرهاى ديگر سرزمين عراق، سوريه، حلب، جبل عامل، بعلبك در منطقه شامات، شهر مصر در آفريقا، يمن و شهرهاى مختلف ايران كه در گذشته قلمروى بسيار گسترده داشت مهم ترين و شناخته شده ترين شهرهايى هستند كه شيعيان در آنها زندگى مى كرده اند (تاريخ الشيعه) با توجه به كثرت شيعه و پراكندگى جغرافيايى آنان مى توان منشأ و علت تواتر نصوص امامت على (عليه السلام) را به دست آورد. خبر متواتر آن است كه ناقلان آن از نظر تعداد و شرايط مكانى و جهانى به گونه اى باشد كه احتمال خطا و تبانى بر ساختن آن عادتاً محال باشد.
+
'''۱. حدیث غدیر'''
  
با توجه به نكات پيش گفته، اين ويژگى ها در مورد نقل نصوص امامت توسط شيعه به صورت كامل تحقق دارد. از اين رو، در تواتر اين نصوص مجال كمترين ترديدى وجود نخواهد داشت<ref>الشافى فى الإمامة، ج2، ص68ـ 78؛ الذخيرة فى علم الكلام، ص463؛ تلخيص الشافى، ج2، ص46ـ 56؛ الإقتصاد فيما يتعلق بالاعتقاد، ص326ـ 328؛ المنقذ من التقليد، ج2، ص311ـ 314</ref>.
+
بیش از یکصد [[صحابی]] روایت کرده اند که [[پیامبر اسلام|پیامبر]] (صلى الله علیه وآله وسلم) در سفر [[حجة الوداع]]، پس از انجام مناسک [[حج]] و هنگام بازگشت از [[مکه]] به [[مدینه]]، در سرزمین [[جحفه‌|جحفه]] و در کنار [[واقعه غدیر|غدیر خم]]، حاجیان را که حدود یکصدهزار نفر بودند، متوقف ساخت و با این که هوا به شدت گرم و سوزان بود نماز ظهر و عصر را به جماعت اقامه کرد، آن گاه براى آنان سخنرانى کرد، و پس از توجه دادن مردم به [[توحید]]، [[نبوت]] و [[معاد]] و یادآورى این که او به زودى از دنیا خواهد رفت، و پس از گرفتن اقرار از آنان که او از جانب خداوند بر مسلمانان ولایت دارد و زمام امور دینى و دنیوى آنان به دست اوست، دست على (علیه السلام) را که در کنار او ایستاده بود بلند کرد و فرمود: «من کنت مولاه فهذا على مولاه»؛ هر کس من مولاى او هستم این على مولاى اوست. اگر چه کلمه مولى، علاوه بر امامت و رهبرى کاربردهاى دیگرى چون محبت و نصرت نیز دارد، ولى با توجه به قراین لفظى و غیر لفظى مقصود از آن در [[حدیث غدیر]]، امامت و رهبرى است. روشن ترین قرینه لفظى آن این است که پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) قبل از بیان جمله یاد شده، با تأکید بر ولایت و اولویت خود در تصمیم گیرى نسبت به امور مسلمانان، از آنان در این باره اقرار گرفت، آن گاه بدون فاصله فرمود: «من کنت مولاه فهذا علىّ مولاه». و گویاترین قرینه غیر لفظى این است که متوقف کردن حاجیان در آن سرزمین و در آن هواى بسیار گرم و سوزان که مسلمانان را در مشقت و زحمت بسیار قرار داد، آن هم از جانب پیامبر که در رحمت و مهربانى و حکمت سرآمد همه افراد بشر به شمار مى رود، براى بیان مطلب روشنى چون محبت و نصرت، معقول و منطقى به نظر نمى رسد، بر خلاف مسئله امامت که پایدارى و استوارى آیین [[اسلام]] را پس از پیامبر تضمین مى کرد.
  
3. اعتقاد به نص امامت على (عليه السلام توسط هشام بن حكم و ابن راوندى مطرح شده است<ref>المغنى، ج1، ص118</ref> اوّلاً، شواهد تاريخى معتبر، نادرستى اين فرضيه را آشكار مى سازد و ثانياً، لازمه اين فرضيه آن است كه چنين عقيده اى تا قبل از هشام بن حكم وجود نداشته و او آن را ابداع كرده است. اگر چنين بود بايد از مطالب مسلم و مشهور ميان مورخان و نويسندگان ملل و نحل بوده باشد، مانند عقايدى كه توسط افراد خاصى چون جهم بن صفوان، واصل بن عطا، ابوالحسن اشعرى و ديگران مطرح گرديد و در شمار مسائل مسلم و مشهور تاريخى قرار گرفت، در حالى كه درباره فرضيه جعل منصوص بودن امامت توسط هشام بن حكم چنين نيست<ref>الشافى فى الإمامة، ج2، ص119؛ المنقذ من التقليد، ج2، ص314ـ 315</ref>.
+
'''۲. حدیث منزلت'''
  
4. اگر امامت و خلافت على (عليه السلام به صورت آشكار توسط پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) بيان شده بود، در زمره مسائل مسلم و مشهور ميان مسلمانان قرار مى گرفت، همانند وجوب نمازهاى پنج گانه، روزه ماه رمضان، قبله بودن كعبه و مسائلى از اين قبيل (المغنى، ج1، ص114) پاسخ اين است كه نص بر امامت على (عليه السلام) با مسائل ياد شده قابل مقايسه نيست، زيرا در مورد آنها انگيزه اى براى كتمان و عدم نقل وجود نداشته است، ولى در مورد امامت، انگيزه عدم نقل و كتمان وجود داشته است، زيرا در آغاز گروهى از صحابه آن را ناديده گرفته و درباره جانشين پيامبر دست به انتخاب زدند و پس از آن با امتناع كنندگان از بيعت با خليفه برگزيده شده با روش قهرآميز برخورد كردند. اين اقدام از يك سو، مسئله را بر عده اى مشتبه ساخت، و از سوى ديگر كسانى نيز مرعوب شرايط شده و دم فرو بستند. اين وضعيت در دوران حكومت امويان و عباسيان تشديد شد و در نتيجه نص امامت على (عليه السلام) در ميان هواداران مكتب خلفا به فراموشى سپرده شد، و عالمان آنان در دوره هاى بعد به توجيه و تصحيح رفتار خلفا اهتمام ورزيدند<ref>تلخيص الشافى، ج2، ص60ـ61؛ المنقذ من التقليد، ج2، ص316ـ 317</ref>.
+
پیامبر گرامى (صلى الله علیه وآله وسلم) در موارد مختلف، که یکى از آنها در جریان سپردن امور [[مدینه]] به [[امام علی علیه السلام|على]] (علیه السلام) در مدتى که رسول خدا سپاه اسلام را در [[غزوه تبوک|غزوه تبوک]] فرماندهى مى کرد، بود، نسبت على (علیه السلام) به خود را به نسبت [[حضرت هارون علیه السلام|هارون]] به [[حضرت موسی علیه السلام|موسى]] (علیهما السلام) تشبیه کرده است. با این تفاوت که هارون پیامبر بود، ولى چون پیامبرى با رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) پایان پذیرفته است، على (علیه السلام) پیامبر نخواهد بود: «أنت منّى بمنزلة هارون من موسى إلاّ أنّه لا نبىّ بعدى». [[حدیث منزلت|حدیث منزلت]] در منابع روایى شیعه به صورت [[متواتر]] نقل شده است<ref>اثبات الهداة، ج۳؛ غایة المرام، ج۲</ref>.
  
5. مطابق اين نظريه اكثر اصحاب پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم از روى علم و عمد با دستور او مخالفت كرده اند. اين مطلب با سوابق تاريخى آنان در اطاعت از پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) سازگارى ندارد؛ چنان كه احتمال اين كه آنان در زمانى كوتاه با قصد و عمد راه ضلالت را برگزيدند، مردود است<ref>شرح المواقف، ج8، ص359؛ المغنى، ج1، ص119ـ 120</ref>.
+
نقلهاى این حدیث در منابع [[اهل سنت]] نیز در حد [[خبر متواتر|تواتر]] است. مؤلفان [[صحاح سته|صحاح]] و مسانید و عموم [[محدث|محدثان]] و مورخانى که غزوه تبوک را یادآور شده اند، حدیث منزلت را روایت کرده اند<ref>المراجعات، ص۲۸</ref>. نسائى در کتاب [[خصائص امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (کتاب)|خصائص أمیرالمؤمنین]] (علیه السلام)<ref>خصائص، ص۸۰ـ۹۷.</ref> ۲۱ روایت را در این باره نقل کرده است. [[ابن عساکر]] در کتاب [[تاریخ مدینة دمشق (کتاب)|تاریخ دمشق]] در معرفى على بن ابی طالب (علیه السلام) بیش از ۱۲۰ حدیث را از طرق مختلف که اکثر آنها صحیح اند از ۲۱ صحابی روایت کرده است. [[ابن عبدالبر آندلسی|ابن عبدالبرّ]] در [[الاستیعاب فی معرفة الاصحاب (کتاب)|الاستیعاب]] درباره احوال على (علیه السلام) پس از نقل حدیث منزلت گفته است: این حدیث از استوارترین و صحیح ترین آثار است. ابن حجر مکى<ref>الصواعق المحرقة، ص۶۱</ref> گفته است ائمه حدیث که در این فن به سخن آنان اعتماد مى شود این حدیث را صحیح دانسته اند، بسیارى از عالمان برجسته اهل سنت بر صحت و تواتر حدیث منزلت تصریح کرده اند<ref>نفحات الأزهار، ج۱۷، ص۱۴۹ـ ۱۶۲</ref>.
  
پاسخ اين است كه انگيزه و دليل همه كسانى كه به دستور پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم درباره امامت على (عليه السلام) عمل نكردند يكسان نبوده است. عده اى به خاطر مصلحت انديشى چنين تصميمى گرفتند، آنان گمان مى كردند فردى سالخورده تر از على (عليه السلام) براى مقام امامت در آن شرايط مناسب تر است، به ويژه اين كه على (عليه السلام) در دفاع از پيامبر و در جنگ ها افراد بسيارى از قريش را كشته بود، و كسانى از اين بابت نسبت به او در دل كينه داشتند. عده اى نيز بر فضايل بى شمار و نيز موقعيت ممتازى كه على (عليه السلام) نزد پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم داشت حسد مىورزيدند، بدين جهت امامت او را برنمى تافتند، بسيارى از افرادى كه از قدرت كافى در تحليل مسائل برخوردار نبودند نيز به خاطر عمل عده اندكى از مشاهير صحابه كه در سقيفه گرد آمده و درباره خلافت تصميم گرفتند، دچار اشتباه شده و به اين تصور كه آن گروه بدون دليل معتبر شرعى دست به آن اقدام نزده اند، نصوص امامت را رها كردند. با وجود چنين انگيزه ها نمى توان بى توجهى آنان به نصوص امامت را دليل مخالفت عمدى همه آنها با پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) دانست، و سپس آن را پديده اى باور نكردنى شمرد<ref>الاقتصاد فيما يتعلق بالإعتقاد، ص339ـ378</ref> برخى از اصحاب نيز بر اين باور بودند كه مسئله امامت از مسائل تعبدى نيست كه بايد دستور پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) درباره آن بى چون و چرا اجرا شود، بلكه از امورى است كه به مصلحت انديشى مسلمانان مربوط است، و آنان حق دارند درباره آن به تبادل نظر و انتخاب بپردازند. آنان در زمان پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) نيز با برخى از دستورهاى او كه مربوط به امور سياسى و اجتماعى بود مخالفت ورزيده يا درباره آن به چون و چرا پرداختند. جريان صلح حديبيه، القاى شبهه و ترديد در عمل به دستور پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم در آوردن قلم و كاغذ در بستر بيمارى، تعلل ورزيدن در عمل به دستور پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم در پيوستن به سپاه اسامة بن زيد و موارد ديگر، دلايل روشن بر اين مدعاست<ref>المراجعات، ص84، 87 و 91 92</ref>.
+
در این حدیث، منزلت هایى که هارون (علیه السلام) نسبت به موسى (علیه السلام) داشت براى على (علیه السلام) نسبت به پیامبر گرامى (صلى الله علیه وآله وسلم) ثابت شده است، از این منزلت ها نبوت استثنا شده است؛ چنان که اخوت نَسبَى نیز تخصّصاً خارج از مستثنا منه است. به جز دو منزلت یاد شده، منزلت هاى دیگر که خلافت [[حضرت هارون علیه السلام|هارون]]، وجوب اطاعت، وزارت و حمایت، محبوبیت و برترى بر دیگران از مهم ترین آنهاست. این منزلت ها در آیات [[قرآن]] بیان شده است<ref>طه:۲۹ـ ۳۲؛ اعراف:۱۴۲</ref>. عمومیت منزلت هاى هارون در حدیث منزلت دو دلیل دارد، یکى اضافه شدن کلمه «منزلة» که اسم جنس است به کلمه «هارون» که عَلَم است مى باشد (زیرا اضافه اسم جنس به علم از ادوات عموم است)، و دیگر استثنا است، زیرا استثنا از فرد خاص معقول نیست.<ref>نفحات الأزهار، ج۱۷، ص۲۵۷ـ ۳۸۰.</ref>
  
6. برخى گفته اند نصوص امامت على (عليه السلام) تنها بر امامت او دلالت مى كنند و نافى امامت ديگران نيستند. بنابراين، ديدگاه اهل سنت كه على (عليه السلام) را خليفه و امام چهارم مى دانند با نصوص امامت ناسازگار نيست<ref>شرح المقاصد، ج5، ص277</ref>.
+
[[حضرت موسی علیه السلام|حضرت موسى]] (علیه السلام) هنگامى که مى خواست به میقات برود، هارون را جانشین خود ساخت: «وَقالَ مُوسى لأَخیهِ هارُونَ اخْلُفْنى فِى قَوْمى وَأَصْلِحْ وَلا تَتَّبِعْ سَبِیل المُفْسِدین» ([[سوره اعراف|اعراف]]:۱۴۲). اگرچه این استخلاف در مورد خاصى انجام گرفته است، ولى عبارت آن عمومیت دارد و مورد، مخصص نیست. مقتضاى عمومیت استخلاف این است که هرگاه موسى (علیه السلام) بار دیگر به سفر مى رفت هارون جانشین او در رهبرى مردم بود، این عمومیت پس از درگذشت موسى (علیه السلام) را نیز شامل مى شود. اگر چه هارون (علیه السلام)، قبل از موسى (علیه السلام) از دنیا رفت، ولى اگر پس از موسى (علیه السلام) زنده مى بود، مقتضاى عمومیت استخلاف این بود که مقام خلافت او را داشته باشد. این که او خود مقام نبوت داشت، و اگر پس از موسى (علیه السلام) زنده مى بود به عنوان پیامبر الهى رهبرى مردم را عهده دار مى شد، با مطلب یاد شده منافات ندارد، زیرا خصوصیات موارد، دلالت کلام بر اساس قواعد زبانى و عقلایى را دگرگون نمى سازد. حدیث منزلت مقام خلافت هارون (علیه السلام) از جانب موسى (علیه السلام) را براى على (علیه السلام) از جانب پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله وسلم) اثبات کرده است. همان گونه که خلافت هارون عمومیت داشت؛ یعنى هم عموم امت موسى را شامل مى شود و هم محدود به زمان خاصى نبود، خلافت على (علیه السلام) نیز داراى چنین ویژگى بود. بنابراین، على (علیه السلام) پس از پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) جانشین او و رهبر امت اسلامى بود.
  
در پاسخ بايد گفت روشن است كه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم مطابق قواعد متعارف زبان با مردم سخن گفته است. فهم متعارف از سخن رهبران در مورد تعيين جانشين خود اين است كه جانشينى وامامت بلافصل مقصود مى باشد؛ چنان كه معتقدان به خلافت عمر، خلافت او را به تعيين ابوبكر مستند مى كنند و هرگز اين احتمال را مطرح نكردند، كه با سخن ابوبكر درباره خلافت عمر، خلافت ديگران نيز قابل طرح است.
+
از آنچه گفته شد پاسخ اشکال هایى چون استخلاف على (علیه السلام) از سوى پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) به مدینه و جریان جنگ تبوک اختصاص داشته و شامل عموم امت اسلامى و در زمان هاى دیگر نمى شود،<ref>شرح المواقف، ج۸، ص۳۶۳</ref> روشن گردید، زیرا همان گونه که تفتازانى یادآور شده است «العبرة لعموم اللفظ لا لخصوص المورد». علاوه بر این، استخلاف بر مدینه و عدم عزل او از آن، و این که کسى میان خلافت بر مدینه و شهرهاى دیگر قائل به تفصیل نشده است، و نیاز به خلیفه پس از درگذشت پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) شدیدتر از زمان غیبت موقت است، بر خلافت على (علیه السلام) پس از پیامبر دلالت مى کند.<ref>شرح المقاصد، ج۵، ص۲۷۶</ref><ref>الشافى فى الإمامة، ج۳، ص۵ـ۷۱؛ تلخیص الشافى، ج۲، ص۲۰۵ـ ۲۳۴؛ المنقذ من التقلید، ج۲، ص۳۴۸ـ ۳۵۶؛ المراجعات، ص۲۶ـ ۳۰؛ دلائل الصدق، ج۲، ص۳۸۹ـ ۳۹۳؛ نفحات الأزهار فى خلاصة عبقات الأنوار، ج۱۸، ص۳۱۰ـ ۳۶۰</ref>
  
تا اينجا درباره آن دسته از نصوص امامت على (عليه السلام سخن گفتيم كه در آنها واژگانى چون خلافت، امامت و امارت به كار رفته است و دلالت آنها بر امامت و خلافت صريح است، زيرا كاربرد ديگرى در معناى ديگرى از قبيل محبت و نصرت ندارند. اينك به تبيين نصوصى مى پردازيم كه در آنها واژگانى چون مولى و ولى به كار رفته است كه علاوه بر معناى امامت، در معناى محبت و نصرت و جز آن نيز به كار رفته اند و در نتيجه دلالت آنها بر امامت نيازمند قرائن و شواهد لفظى يا غير لفظى است. همين گونه است نصوصى كه شأن و مقامى را براى على (عليه السلام) اثبات كرده اند كه امامت را نيز دربرمى گيرد. دلالت اين گونه نصوص بر امامت على (عليه السلام) نيز نيازمند دقت بيشتر و توجه به شواهد و قرائن لفظى و غير لفظى است. متكلمان، اين دسته از نصوص را نصوص خفىّ ناميده اند <ref>الشافى فى الإمامة، ج2، ص67</ref>.
+
'''۳. نصوص دیگر بر امامت حضرت على'''
  
'''8. آيه ولايت'''
+
علاوه بر روایاتى که تا اینجا به عنوان نصوص بر امامت على (علیه السلام) بیان گردید، در کتاب هاى [[علم کلام|کلامى]] شیعه روایات دیگرى نیز در این باره آمده است. نصوص امامت حضرت على (علیه السلام) دوگونه اند: نصوص عام و نصوص خاص. نصوص عام به امامت وى اختصاص ندارند، بلکه امامت دیگر امامان [[اهل بیت]] را نیز اثبات مى کنند، مانند [[حدیث ثقلین|حدیث ثقلین]] و [[حدیث سفینه|حدیث سفینه]] و مانند آنها.<ref>تقریب المعارف، ص۱۲۳ـ ۱۲۶؛ کشف المراد، ص۵۰۳</ref>
  
خداوند متعال خطاب به مؤمنان فرموده است: (إِنّما وَلِيّكُمُ اللّه وَرَسُولهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلوة وَيُؤْتُونَ الزَّكوة وَهُمْ راكِعُون) (مائده:55)؛ جز اين نيست كه ولى و صاحب اختيار شما خداوند و رسول او و مؤمنانى اند كه نماز گزارده و در حال ركوع زكات (صدقه) مى دهند. مطابق روايات، اين آيه در شأن على (عليه السلام) نازل شده است، هنگامى كه در نماز و در حال ركوع انگشتر خود را به بينوايى داد كه از مردم درخواست كمك مى كرد و كسى به او اعتنا نكرد. كلمه ولى اگر چه كاربردهاى متفاوتى مانند پدر، عمو، پسرعمو، داماد، هم سوگند و هم پيمان، ياور و دوست دارد، ولى جامع آنها الاولى بالشىء است؛ يعنى ولى هر فرد، كسى است كه با او نسبت ويژه اى دارد و در آن نسبت بر ديگران مقدم و سزاوارتر است. بر اين اساس كاربرد واژه ولى در مصاديق مختلف آن از قبيل مشترك معنوى است، نه لفظى. در اين صورت، هرگاه در كلام قرينه اى بر تعيين مصداقى خاص وجود نداشته باشد، همه مصداق هاى ممكن را شامل مى شود. از آنجا كه در اين آيه، ولايت قبل از آن كه به على (عليه السلام)(الذين آمنوا) نسبت داده شود به خداوند و رسول خدا نسبت داده شده است، آن كاربردهايى از ولايت مقصود است كه در مورد خدا و پيامبرش ممكن و محقق است، كه ولايت حكومت و سرپرستى از آن جمله است. البته، ولايت حكومت و سرپرستى خداوند در حقيقت از طريق پيامبر و امام تحقق مى پذيرد. روشن است كه اين كاربرد ولايت با محبت و نصرت نيز منافات ندارد، اما اين فرض كه مقصود از ولايت در آيه فقط ولايت محبت و نصرت است پذيرفته نيست، زيرا با سياق آيه كه بر حصر دلالت مى كنند سازگارى ندارد،چون ولايت نصرت و محبت عموميت دارد و همه مؤمنان را شامل مى شود.
+
نصوص خاص که به امامت [[امیرالمومنین|امیرمؤمنان]] اختصاص دارند دو گونه اند: نصوص جلى و نصوص خفى؛ نصوص جلى مواردى اند که در آنها واژگانى چون [[خلافت]]، [[امامت]] و امارت به کار رفته است، در نتیجه دلالت آنها بر امامت آشکار است و تأویل نمى پذیرد، و نصوص خفى امورى اند که صراحت بر امامت ندارند و مجال [[تأویل]] در آنها وجود دارد و دلالت آنها بر امامت در گرو تأمل و توجه به قراین و شواهد است. استدلال به نصوص جلى بر امامت حضرت على (علیه السلام) در عموم کتاب هاى [[علم کلام|کلامى]] مهم شیعه آمده است.<ref>نمونه هایى از این کتاب ها عبارتند از: الشافى فى الامامة، ج۲، ص۶۷؛ تلخیص الشافى، ج۲، ص۵۶؛ الإقتصاد فیما یتعلق بالإعتقاد، ص۳۲۶؛ الذخیرة فى علم الکلام، ص۳۶۳؛ المنقذ من التقلید، ج۲/۳۱۰؛ اللوامع الإلهیة، ص۳۳۵؛ ارشاد الطالبین، ص۳۳۹؛ کشف المراد، ص۴۹۸؛ قواعد المرام فى علم الکلام، ص۱۸۷؛ گوهر مراد، ص۵۱۱؛ دلائل الصدق، ج۲، ص۳۵۹ـ ۳۷۱</ref> در اینجا نمونه هایى از این نصوص را یادآور مى شویم:
  
'''9. آيه إكمال دين:'''
+
۱. سلّموا على علىّ بإمرة المؤمنین؛ بر على (علیه السلام) به عنوان امیر و فرمانرواى مؤمنان سلام کنید.
  
(اَلْيَوم أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتى وَرَضيتُ لَكُمُ الإِسْلام دِيناً) (مائده:3)؛ امروز دين شما را كامل كردم، نعمت خود را بر شما به اتمام رساندم و از اسلام به عنوان دين براى شما راضى شدم. مطابق روايات شأن نزول، اين آيه در روز غدير خم و در ارتباط با نصب على (عليه السلام) توسط پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) به ولايت و رهبرى مسلمانان نازل شده است. هنگامى كه جبرئيل اين آيه را بر پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) فرو خواند، پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم فرمود: اللّه اكبر على إكمال الدين، وإتمام النعمة ورضى الرب برسالتى وبولاية على من بعدى او با گفتن اين جمله خشنودى خود و نيز سپاس خود از خداوند را اعلان كرد.
+
۲. هذا خلیفتى فیکم من بعدى فاسمعوا له وأطیعوا؛ این (على) جانشین من در میان شما پس از من مى باشد، فرمان او را بشنوید و از او اطاعت کنید.
  
گذشته از روايات شأن نزول، جمله (اَلْيَوم يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ) كه پس از جمله (اَلْيَومَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينكُم...) آمده است نيز قرينه گويايى بر اين است كه اكمال دين ناظر به مسئله امامت است، كه اگر چه در طول دوران نبوت در مواقع گوناگون بيان شده بود، ولى بيان آن به صورت رسمى و با تشريفات خاصى در ميان انبوهى از مسلمانان كه از مناطق مختلف دنياى اسلام گرد آمده بودند، تا آن روز انجام نشده بود، و اگر كافران تا آن روز اميد داشتند كه پس از پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) خواهند توانست اسلام را از مسير درست آن منحرف سازند، با اعلان امامت على (عليه السلام) كه در علم و عمل تالى پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم بود، اميد آنان به يأس مبدل شد.
+
۳. هذا أخى و وصیى وخلیفتى من بعدى و وارثى فاسمعوا له وأطیعوا؛ این (على) برادر و وصى و جانشین من پس از من ووارث من است، سخن او را بشنوید و از او اطاعت کنید.
  
'''10. آيه تبليغ'''
+
۴. أنت أخى و وصیىّ وخلیفتى من بعدى و قاضى دینى؛ تو [اى على] برادر، وصى وجانشین من پس از من و قاضى دین من هستى.
  
(يا ايُّها الرَّسُول بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالتهُ وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ إِنَّ اللّهَ لا يَهْدِى الْقَومَ الكافِرين) (مائده:67)؛ اى رسول خدا! آنچه را كه از جانب پروردگارت بر تو نازل شده است به مردم ابلاغ كن و اگر اين مأموريت را انجام ندهى رسالت خداوند را ابلاغ نكرده اى و خداوند تو را از [شرّ] مردم حفظ مى كند، به درستى كه خدا كافران را هدايت نمى كند.
+
۵. ألم ترض أن تکون أخى وخلیفتى من بعدى؛ [یا على] آیا راضى نیستى که برادر و جانشین من پس از من باشى. پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) این سخن را هنگامى به على فرمود که میان مسلمانان عقد [[برادری|اخوت]] برقرار کرد و کسى جز على (علیه السلام) باقى نمانده بود. وى به پیامبر عرض کرد میان صحابه به جز من عقد اخوت برقرار ساختى، پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) سخن فوق را به او فرمود.
  
مطابق روايات، اين آيه در حجة الوداع بر پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) نازل گرديد و سياق آن بيانگر اين است كه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) از جانب خداوند مأموريت يافته بود كه مطلب بسيار مهمى را به مردم ابلاغ كند. اهميت آن تا حدى است كه بدون آن، رسالت او ناقص و نامقبول خواهد بود. بديهى است پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) تا آن زمان همه اصول و فروع اسلام را به مسلمانان ابلاغ كرده بود و مسلمانان به آنها عمل مى كردند. تنها مطلبى كه به صورت رسمى و عمومى ابلاغ نشده بود مسئله رهبرى امت اسلامى پس از پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم بود. نگرانى پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) اين بود كه با ابلاغ اين دستور الهى، منافقان كه از هر فرصتى براى ضربه زدن به اسلام استفاده مى كردند، چنين وانمود كنند كه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) در حقيقت به همان سنت هاى قومى و قبيلگى عمل مى كند، و مسئله رهبرى او نيز كه به عنوان امرى الهى تبليغ مى شد، ريشه در سنت هاى مزبور دارد. بدين جهت او در پايان، پسر عمو و داماد خود را به عنوان جانشين خود تعيين كرد. اگر اين تفكر در ميان مسلمانان نفوذ مى كرد، همه تلاش هاى طاقت فرساى پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم در طول دوران نبوت، مخدوش مى گرديد. خداوند به او اطمينان داد كه كافران و منافقان از نقشه هاى خود طرفى نخواهند بست و بر او لازم است كه بدون نگرانى از اين جهت مأموريت الهى خويش را ا بلاغ كند. بر اين اساس، پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) در هيجدهم ذى3الحجه و در غدير خم به مأموريت ويژه خود جامه عمل پوشانيد و على (عليه السلام) را به عنوان رهبر امت اسلامى پس از خود معرفى كرد.
+
۶. أنت سید المسلمین وامام المتقین وقائد الغرّ المحجّلین؛ تو [اى على] بزرگ مسلمانان و پیشواى متقیان و رهبر سپید رویان و سرافرازان هستى.
  
'''11. آيه اولوا الأرحام'''
+
۷. انّ اللّه اطلع إلى الأرض اطلاعة فاختارنى منها فجعلنى نبیاً، ثم اطلع ثانیة فاختار منها علیاً فجعله إماماً، ثمّ أمرنى أن اتخذه أخاً و وصیاً و وزیراً؛ خداوند بار نخست به زمین نظر افکند و مرا از آن برگزید و پیامبر قرارداد، بار دوم به زمین نظر نمود و على را برگزید و او را امام قرار داد، سپس به من دستور داد تا او را برادر، وصى و یاور خود سازم.
  
(وَأُولُوا الأَرْحام بَعْضُهُمْ أَولى بِبَعْض فِى كِتابِ اللّه) (احزاب:6)؛ [در كتاب خداوند (شريعت الهى)] برخى خويشاوندان نسبت به برخى ديگر برترى دارند. يعنى اگر كسى از دنيا برود خويشاوندان نزديك او وارث او خواهند بود و تا خويشاوندان نزديك هستند نوبت به خويشاوندان مرتبه بعد نمى رسد. اين كه برترى ياد شده در چه چيز است بيان نشده است، اگر چه گفته شده است شأن نزول آن وراثت در مال است، ولى مورد مخصص نيست، بنابراين همه آن چيزهايى را كه وراثت پذير است شامل مى شود، خواه از مقوله مال باشد يا غير مال. مقام امامت و رهبرى از امورى است كه اگر فردى شرايط آن را داشته باشد مى تواند وارث امام و رهبر پيش از خود باشد. بر اين اساس، على (عليه السلام) وارث مقام امامت پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) بوده است، زيرا او هم صفات امامت را داشت و هم خويشاوند پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) بود و از طرفى ابوبكر علاوه بر اين كه شرايط امامت را نداشت، خويشاوند نسبى پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) نيز نبود.
+
۸. پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) خطاب به عبداللّه بن سمره که از او خواست وى را به راه نجات هدایت کند، فرمود: إذا اختلفت الأهواء وتفرقت الآراء فعلیک بعلى بن ابی طالب فإنّه امام اُمّتى وخلیفتى علیهم؛ هرگاه عقاید و آرا مختلف گردید به على بن ابى طالب اقتدا کن، زیرا او پیشواى امت من و جانشین من بر آنان است.
  
بر اين استدلال اشكال شده كه مقتضاى آن اين است كه عباس عموى پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم وارث مقام امامت او باشد، زيرا وى در خويشاوندى نسبى بر على (عليه السلام برترى داشت، چرا كه عمو برتر از پسر عمو است. در پاسخ گفته شده است: اولاً، على (عليه السلام) پسر عموى پدرى و مادرى پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) بود، ولى عباس تنها عموى پدرى پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم بود و پسر عموى پدرى و مادرى بر عموى پدرى فقط مقدم است. ثانياً، وراثت در امامت مشروط به داشتن صفات امامت است، كه عصمت و افضليت از آن جمله است و عباس فاقد اين دو شرط بود. به همين دليل بود كه عباس از على (عليه السلام خواست دستش را پيش آورد تا با او به عنوان جانشين پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) بيعت كند. اين درخواست بيانگر آن است كه او على (عليه السلام) را شايسته امامت مى دانست، نه خود را <ref>نهج الحق وكشف الصدق، ص203؛ اللوامع الإلهية، ص340؛ دلائل الصدق، ج2، ص287ـ 290؛ شرح المواقف، ج8، ص359؛ الصواعق المحرقة، ص53</ref>.
+
۹. [[سلمان فارسی|سلمان فارسى]] روایت کرده که بر پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) وارد شدم، در حالى که [[امام حسین علیه السلام|حسین]] (علیه السلام) را بر دامن خود نشانده و او را مى بوسید و مى گفت: أنت سید و ابن سید، أنت إمام ابن إمام ابو الأئمّة، وأنت حجّة ابن الحجّة ابو حجج تسعة من صلبک تاسعهم قائمهم؛ تو بزرگ و فرزند بزرگى، تو امام و فرزند امام و پدر امامانى، تو حجت، فرزند حجت و پدر حجت هاى نهگانه اى که نهمین آنان قائم آنهاست.
  
'''12. آيه (وَقِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسئُولُون) (صافات:24)'''
+
۱۰. [[ابن عباس]] از پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) روایت کرده که فرمود: انّ على بن ابی طالب إمام أُمّتى و خلیفتى علیهم من بعدى ومن ولده القائم المنتظر المهدى؛ على بن ابى طالب پیشواى امت من و جانشین من بر آنان پس از من است، و [[امام زمان عجل الله فرجه الشریف|مهدى]] قائم منتظر از فرزندان اوست.
  
در رواياتى كه از طريق شيعه و اهل سنت در تفسير اين آيه نقل شده است، آنچه افراد در قيامت از آن سؤال مى شوند، ولايت على بن ابوطالب (عليه السلام) است<ref>غاية المرام، ج3، ص86ـ 91؛ شواهد التنزيل، ج2، ص160ـ 164؛ الصواعق المحرقة، ص187؛ نفحات الأزهار، ج20، ص378373</ref>. ابن اسحاق، اعمش، شعبى، ابواسحاق سبيعى، ابن جرير طبرى، حسين بن حكم حبرى، ابونعيم اصفهانى، حاكم حسكانى، ابن شاهين بغدادى، ابن مردويه اصفهانى، خطيب خوارزمى، سبط ابن جوزى، ابوعبداللّه گنجى، جمال الدين زرندى، جونى حمونى، نورالدين سمهودى، شهاب الدين خفاجى، شهاب الدين آلوسى و قندوزى حنفى از جمله عالمان برجسته اهل سنت اند كه نزول آيه مزبور را درباره ولايت على (عليه السلام) نقل كرده اند. در برخى از نقل ها ولايت اهل بيت نيز روايت شده است<ref>الصواعق المحرقة، ص187</ref>.
+
این گونه روایات در کتاب هاى روایى شیعه به اندازه اى است که در عالى ترین حد [[متواتر|تواتر]] قرار دارد،<ref>اثبات الهداه، ج۳، ص۲۱۳ـ۲۱۵</ref> چنان که نمونه هاى بسیارى از آنها در منابع حدیثى و تفسیرى و تاریخى [[اهل سنت]] نیز نقل شده است که [[حدیث یوم الدار|حدیث یوم الدار]] از آن جمله است. هنگامى که آیه «وَأَنْذِرْ عَشِیرَتَک الأَقْرَبین» ([[سوره شعراء|شعرا]]، ۲۱۴) بر پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) نازل شد، خویشاوندان خود را که چهل مرد بودند در خانه [[ابوطالب علیه السلام|ابوطالب]] گرد آورد و پس از پذیرایى از آنان [[نبوت]] خود را به آنها ابلاغ کرد و فرمود کدام یک از شما در امر نبوت مرا یارى مى کند تا برادر، وصى و جانشین من در میان شما باشد؟ همگان سکوت کردند، ولى على (علیه السلام) به دعوت پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) پاسخ مثبت داد. پیامبر دست بر دوش على گذاشت و خطاب به حاضران فرمود: «انّ هذا أخى و وصیى وخلیفتى فیکم فاسمعوا له وأطیعوا»؛ به درستى که این (على) برادر، وصى و جانشیین من در میان شماست، پس سخن او را بشنوید و از او اطاعت کنید.<ref>تاریخ طبرى، ج۲، ص۲۱۶ ۲۱۷؛ الکامل فى التاریخ، ج۱، ص۴۸۷؛ ینابیع الموده، ص۱۰۵؛ کنزالعمال، ج۶، احادیث:۶۰۰۸، ۶۰۴۵، ۶۱۰۲، ۶۱۵۵؛ شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۲۶۷</ref> شیخ سلیم بشرى گفته است: رجال این حدیث را که در مسند [[احمد بن حنبل]]<ref>ج۱، ص ۱۱۱.</ref> روایت شده است، مورد بررسى قرار دادم، همگى از ثقات اند. طرق دیگر نقل این حدیث نیز متضافر است و یکدیگر را تأیید مى کنند، بدین جهت به درستى آن اعتقاد دارم.<ref>المراجعات، ص۲۳</ref> دیگر نصوص جلى در منابع اهل سنت در کتاب «[[الغدیر]]» [[علامه امینی|علامه امینى]] و «غایة المرام» [[سید هاشم بحرانی|سید هاشم بحرانى]] آمده است.<ref>الغدیر، ج۳، ص۱۶۹، ۱۷۴و ۴۷۸؛ ج۵، ص۵۵۰، ۹۶۰؛ج ۹، ص۳۶۴؛ غایة المرام، ج ۱، ۲، ۳ و ۷</ref>
  
پرسش از اهل بيت پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) عموماً و از ولايت على (عليه السلام) خصوصاً در احاديث ديگرى نيز بيان شده است؛ چنان كه در برخى از نقل هاى حديث ثقلين آمده است:وإنّى سائلكم حين تردون علىّ عن الثقلين<ref>نوادر الاصول، ص68ـ69</ref>. در روايات متعدد ديگرى پرسش از چهار چيز در قيامت مطرح شده است كه محبت اهل بيت پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم يكى از آنهاست<ref>مجمع الزوائد، ج10/346؛ تاريخ دمشق، ج2، ص161</ref> در احاديث ديگرى آمده است كه گذر از صراط در قيامت جز با داشتن ولايت على (عليه السلام) امكان نخواهد داشت<ref>فرائدالسمطين، ج1، ص289، مناقب على بن ابوطالب، ابن المغازلى، ص119 و 243</ref>.
+
جاى بسى شگفتى است که فضل بن روزبهان اشعرى ادعا کرده است که کلمه خلیفتى در نقل [[مسند احمد بن حنبل (کتاب)|مسند احمد]] نیامده است<ref>دلائل الصدق، ج۲، ص۳۵۹</ref> و شگفت آورتر از او سخن [[ابن تیمیه|ابن تیمیه]] است که اصل چنین حدیثى را در [[صحاح سته|صحاح]] و مسانید اهل سنت انکار کرده است.<ref>همان</ref>
 +
===دلایل عقلی===
 +
'''۱. عصمت امام على (علیه السلام)'''
  
با توجه به احاديث ياد شده در درستى سند اين مطلب كه ولايت على (عليه السلام) در قيامت مورد سؤال قرار خواهد گرفت ترديد روا نيست، با اين حال جاى شگفت است كه فضل بن روزبهان گفته است اين روايت از طريق اهل سنت نقل نشده است.<ref>دلائل الصدق، ج2، ص150</ref> وابن تيميه آن را كذب و موضوع شمرده است<ref>منهاج السنة، ج7، ص143ـ 147</ref>.
+
یکى از دلایل [[شیعه]] بر [[امامت]] حضرت على (علیه السلام) این است که امام باید [[عصمت|معصوم]] باشد. کسانى که غیر از على (علیه السلام) ـ مدعى امامت بودند یا دیگران مدعى امامت آنان بودند ([[ابوبکر|ابوبکر]] و [[عباس بن عبدالمطلب|عباس]] و [[سعد بن عباده]]) معصوم نبودند، زیرا قبل از [[اسلام]]، [[بت پرستی|بت پرست]] و مشرک بودند، و پس از اسلام آوردن نیز کسى مدعى این که از مقام [[عصمت]] علمى و عملى برخوردار باشند، نبوده است. بنابراین، در میان [[صحابی|اصحاب]] پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم)، غیر از على (علیه السلام) کسى از ویژگى عصمت برخوردار نبوده است. بر این اساس امامت او اثبات مى گردد.  
  
علامه حلى در بيان استدلال به آيه و روايات ياد شده گفته است:لازمه پرسش از على (عليه السلام اين است كه ولايت براى او ثابت باشد و از طرفى ولايت براى ديگر صحابه ثابت نشده است، بنابراين، على (عليه السلام) افضل صحابه است و در نتيجه امام آنان خواهد بود<ref>منهاج الكرامه، ص153</ref> يعنى اگر چه كلمه ولايت نص در امامت نيست، ولى بر فضيلت ويژه اى دلالت مى كند كه از ميان صحابه به على (عليه السلام) اختصاص دارد، بر اين اساس برترين اصحاب پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) است و چون افضليت، شرط امامت است، امامت آن حضرت نيز ثابت مى شود<ref>دلائل الصدق، ج2، ص152</ref>.
+
عصمت آن حضرت یکى از این طریق اثبات مى شود که اگر او هم داراى مقام عصمت نباشد، هیچ کس در امت اسلامى شایستگى امامت را نخواهد داشت، با این که وجود امام واجب است؛ در این فرض لازم مى آید که این فریضه اسلامى هرگز تحقق نیابد و این، بر خلاف [[اجماع]] امت اسلامى است، زیرا حق از امت اسلامى بیرون نخواهد بود<ref>الذخیرة فى علم الکلام، ص۴۳۷؛ الاقتصاد فیما یتعلق بالإعتقاد، ص۳۱۷ـ ۳۱۸؛ المنقذ من التقلید، ج۲، ص۳۰۰؛ ارشاد الطالبین، ص۳۳۹؛ قواعد المرام/۱۸۶ـ ۱۸۷</ref>.
  
از تقرير ياد شده نادرستى سخن فضل بن روزبهان روشن مى شود كه گفته است: بر فرض درستى اين روايات بر اين كه على (عليه السلام) از اولياى خداوند است دلالت مى كند و ولايت به معناى محبت است، پس نص در امامت نخواهد بود<ref>دلائل الصدق، ج2، ص150</ref>.
+
راه دیگر براى اثبات عصمت امیرمؤمنان (علیه السلام نصوص قرآنى و روایى است، مانند:
  
نادرستى سخن ابن تيميه نيز روشن است كه گفته است: لفظ مسئولون مطلق است و در سياق نيز قرينه اى بر اين كه مقصود محبت على (عليه السلام) است وجود ندارد (منهاج السنة) پاسخ به ابن تيميه اين است كه محبت على (عليه السلام) از سياق آيه به دست نيامده است، بلكه از احاديث شأن نزول و شواهد بسيار آن در روايات ديگر استفاده شده است، و پاسخ فضل بن روزبهان اين است كه علامه حلّى ولايت را نص آشكار بر امامت ندانسته است، بلكه به قرينه افضليت كه مدلول التزامى روايات است، بر امامت على (عليه السلام استدلال كرده است. شگفت آورتر اين كه آلوسى، ولايت خلفاى راشدين را نيز بر ولايت على (عليه السلام) عطف كرده و گفته است ولايت آنان در قيامت مورد سؤال واقع خواهد شد<ref>روح المعانى، ج23،ص80</ref> اما وى هيچ دليلى بر مدعاى خود نقل نكرده است. دهلوى چند اشكال سندى و دلالى بر استدلال شيعه به آيه (وَقِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْئُولُون) و احاديث مربوط به آن وارد كرده است: 1. روايت از كتاب فردوس ديلمى نقل شده كه احاديث ضعيف را گرد آورده و در سند آن، افراد ضعيف و مجهول قرار دارد؛ 2. آيه در سياق مربوط به مشركان واقع شده است؛ 3. مقصود از ولايت، محبت است و بر امامت دلالت نمى كند؛ 4. بر فرض دلالت آن بر امامت، ناظر به وقت خاصى نيست، و اين مطلب با مذهب اهل سنت هماهنگ است<ref>مختصر التحفة الإثناعشريه، ص177ـ 178</ref>.
+
*[[آیه مباهله]] ([[سوره آل عمران|آل عمران]]:۶۱) که با توجه به روایات [[اسباب نزول|شأن نزول]]، على (علیه السلام) به منزله نفس [[پیامبر اسلام|پیامبر]] (صلى الله علیه وآله وسلم) که معصوم است به شمار آمده است؛ بنابراین، از ویژگى عصمت برخوردار خواهد بود.
 +
*[[آیه تطهیر]] ([[سوره احزاب|احزاب]]:۳۳) که مطابق روایات در شأن پیامبر، على، [[حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها|فاطمه]]، [[امام حسن علیه السلام|حسن]] و [[امام حسین علیه السلام|حسین]] (علیهم السلام) نازل گردیده است، از آنجا که اراده در آیه اراده تکوینى است، هرگونه رجس و پلیدى از آنان زدوده شده که نتیجه آن عصمت است.
 +
*[[حدیث ثقلین]] که بر عصمت [[عترت]] و [[اهل البیت|اهل بیت]] پیامبر دلالت دارد و على نخستین آنان است.
 +
*حدیث «على مع الحق والحقّ مع على لن یفترقا حتّى یردا علىّ الحوض»<ref>الغدیر، ج۳، ص۲۵۱ـ ۲۵۴</ref>، زیرا محور و مدار حق بودن جز با عصمت امکان پذیر نیست. به نقل [[ابن ابی الحدید|ابن ابی الحدید]]، ابومحمد بن متّویه از متکلمان [[معتزله|معتزلى]] در کتاب «الکفای» بر عصمت على (علیه السلام) تصریح کرده و گفته است اگر چه ما به وجوب عصمت آن حضرت به عنوان امام اعتقاد نداریم، ولى او را معصوم مى دانیم و این، از ویژگى هاى او در میان اصحاب پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) بود.<ref>شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۲۹۸</ref>
  
پاسخ اشكال اول اين است كه روايت به كتاب فردوس ديلمى اختصاص ندارد، و سند برخى از نقل هاى آن معتبر است؛ چنان كه شواهد بسيارى نيز آن را تأييد مى كند، بنابراين، در اصل اين مطلب كه ولايت على (عليه السلام) در قيامت مورد سؤال واقع خواهد شد، ترديدى راه ندارد. از اين جا پاسخ اشكال دوم نيز معلوم گرديد، زيرا با وجود روايات ياد شده، سياق اعتبار ندارد.
+
دلیل عصمت به گونه اى دیگر نیز تقریر شده است و آن این که امت اسلامى درباره امام پس از پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) دو گروهند: گروهى گفته اند امام باید معصوم باشد، و گروهى دیگر عصمت امام را لازم ندانسته اند. گروه اول، على (علیه السلام) را امام دانسته اند، و گروه دوم نیز اگر عصمت را شرط امامت مى دانستند، امامت را مخصوص او مى دانستند. حاصل آن که امت اجماع دارند که اگر عصمت شرط امامت باشد، امامت مخصوص على (علیه السلام) است.<ref>الذخیرة فى علم الکلام، ص۴۳۷؛ کشف المراد، ص۴۹۷؛ الاقتصاد فیما یتعلق بالاعتقاد، ص۳۱۷؛ المنقذ من التقلید، ج۲، ص۳۰۰؛ ارشاد الطالبین، ص۳۳۹</ref>
  
پاسخ اشكال سوم او نيز از مطالب قبل به دست آمد، زيرا دلالت ولايت و محبت بر امامت از نوع دلالت التزامى است، نه دلالت مطابقى، و پاسخ اشكال چهارم اين است كه پرسش از ولايت على (عليه السلام) خلفا را نيز شامل مى شود، بنابراين، على (عليه السلام) امام خلفا نيز خواهد بود.
+
'''۲. افضلیت امام على (علیه السلام)'''
  
'''13. آيه: (إِنّما أَنْتَ مُنْذِر وَلِكُلِّ قَوم هاد)'''
+
یکى از شرایط امامت، افضلیت است، و از طرفى، على (علیه السلام) افضل [[صحابه]] و بلکه افضل افراد بشر پس از پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) است. بنابراین، امامت در وى تعین یافته است<ref>همان</ref>. على (علیه السلام) خود را شایسته ترین فرد براى امامت مى دانست: أنا أحقّ بهذا الأمر منکم، لا أبایعکم وأنتم اولى بالبیعة لى.<ref>الإمامة والسیاسة، ج۱، ص۱۸؛ نهج البلاغه، خطبه۷۴</ref>
  
جز اين نيست كه تو انذار كننده اى و هر قومى را هدايت گرى است.(رعد:7)  
+
'''۳. اعلمیت امام على (علیه السلام)'''
  
معناى آيه با توجه به آيات ديگر و روايات اين است كه همواره از سوى خداوند هدايت گرانى وجود داشته و خواهند داشت، كه مردم را به آيين حق هدايت كرده و خواهند كرد. اين هدايت گران يا پيامبرانند و يا جانشينان آنان.<ref>الميزان، ج11، ص305</ref> در قرآن كريم از پيامبران با عنوان نذير و منذر ياد شده است<ref>سبأ:34؛ فاطر:24؛ زخرف:23؛ نجم:56؛ فرقان:51؛ ص:4 و آيات ديگر</ref>. بنابراين، پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم يكى از مصاديق منذر (پيامبر الهى)، چنان كه پيامبران پيشين نيز مصاديق ديگر آن بودند، و همه پيامبران مصاديق هاديان الهى نيز بوده اند، چنان كه اوصياى آنان، ديگر مصاديق هاديان خداوند بوده اند. بر اين اساس اوصياى پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) نيز مصاديق هاديان الهى خواهند بود كه نخستين آنان على بن ابى طالب (عليه السلام) است و اين، مطلبى است كه در روايات شأن نزول آيه بيان شده است. در اين روايات كه در منابع حديثى شيعه و اهل سنت در حدّ متواتر نقل شده آمده است كه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) به على (عليه السلام) اشاره كرد و او را به عنوان مصداق هادى معين كرد. تعابيرى كه در اين روايات آمده بيانگر حصر است، مانند: أنت الهادى و الهادى على و بك يهتدى المهتدون به ويژه آن كه چنين تعبيرى درباره ديگر صحابه وارد نشده است. بر اين اساس، مفاد روايات اين است كه در ميان اصحاب پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) تنها على (عليه السلام) است كه مصداق هادى الهى مى باشد. و اين، همان معناى امامت است. بنابراين معناى اين سخن پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم كه فرمود: أنا المنذر وعلى الهادى اين است كه من مصداق منذر (پيامبر) هستم و على مصداق هدايت گرى است كه پيامبر نيست<ref>الميزان، ج11، ص327</ref>.
+
[[امام]] باید به عموم [[احکام]] [[شریعت|شریعت]] علم بالفعل و مصون از خطا داشته باشد. هیچ یک از مدعیان امامت به جز على (علیه السلام) از چنین علم گسترده و کاملى برخوردار نبودند. آنچه [[اهل سنت]] درباره [[ابوبکر]] و [[بنی عباس|عباسیه]] درباره [[عباس بن عبدالمطلب|عباس]] عموى پیامبر معتقدند، علم اجتهادى است که هم محدود است وهم خطاپذیر. بنابراین، امامت به على (علیه السلام) اختصاص داشته است<ref>همان</ref>.
  
علامه حلّى در دو كتاب<ref>نهج الحق وكشف الصدق، ص180؛ منهاج الكرامة، ص151ـ 152</ref> به اين آيه و احاديث مربوط به آن، بر امامت على (عليه السلام) استدلال كرده است. احاديثى كه هادى در آيه را بر على (عليه السلام) تفسير كرده است علاوه بر منابع شيعه<ref>غاية المرام، ج3، ص7ـ12؛ البرهان فى تفسير القرآن، ج2، ص279ـ 282</ref>، در منابع معتبر اهل سنت از تعدادى از صحابه كه على بن ابى طالب (عليه السلام)، عبداللّه بن عباس، عبداللّه بن مسعود، جابر بن عبداللّه انصارى، بريده اسلمى، ابوبرزه أسلمى، يعلى بن مرّة، ابوهريره و سعد بن معاذ از آن جمله اند، روايت شده است.<ref>تفسير طبرى، ج12، ص72؛ المستدرك على الصحيحين، ج3، ص129؛ تاريخ ابن عساكر، ج2، ص145ـ 417؛ الدر المنثور، ج4، ص45؛ شواهد التنزيل، ج1، ص381ـ 395</ref>.
+
'''۴. عدم صلاحیت دیگران براى امامت'''
  
محمد بن عباس معروف به حجام در كتاب تأويل ما أنزل من القرآن الكريم فى النبىّ (صلى الله عليه وآله وسلم از پنجاه طريق روايت كرده است كه هادى در آيه مورد بحث بر على (عليه السلام تطبيق شده است<ref>سعدالسعود، ص99</ref>. حاكم نيشابورى بر صحت سند حديث تصريح كرده است؛ چنان كه ضياء مقدسى نيز آن را در كتاب المختاره نقل كرده است، به گفته سيوطى وى در اين كتاب احاديثى را آورده كه ملتزم به صحت آنها بوده است<ref>تدريب الراوى، ج1، ص115</ref> برخى از محققان درباره صحت اسناد حديث از طريق اهل سنت تحقيق ارزنده اى انجام داده و به همه تشكيك ها پاسخ داده است<ref>نفحات الأزهار، ج20، ص314ـ 336</ref>.
+
کسانى که مدعى امامت بودند، علاوه بر این که فاقد صفات عصمت، افضلیت و اعلمیت بودند، دست به کارهایى زدند که نشان دهنده عدم صلاحیت آنان براى احراز مقام امامت است. متکلمان [[شیعه]] این بحث را ذیل عنوان «مطاعن» خلفا مطرح کرده و موارد بسیارى از مطاعن و معایب خلفاى سه گانه را نقل کرده اند.<ref>کشف المراد، ص۵۰۴ـ ۵۱۷</ref> با اثبات عدم شایستگى مدعیان امامت، امامت در على (علیه السلام) تعین خواهد یافت، زیرا در غیر این صورت، حق از امت اسلامى بیرون خواهد بود که بر خلاف اجماع است.
  
بر استدلال به آيه و احاديث شأن نزول آن بر امامت على (عليه السلام) اشكال هايى وارد شده است:
+
'''۵. معجزات امام على (علیه السلام)'''
  
1. ذكر على (عليه السلام) در احاديث به عنوان هادى از باب مثال و نمونه است، و مقصود عالمان امت اسلامى است<ref>البحر المحيط، ج5، ص367ـ 368</ref>. اين تأويل با ظاهر روايات كه بر حصر دلالت مى كند سازگارى ندارد. آلوسى نيز اين تأويل را نادرست دانسته است:وأنا أظنّك لا تلتفت إلى التأويل<ref>روح المعانى، ج13، ص108</ref>.
+
[[معجزه]]، همان گونه که اثبات کننده صدق مدعى [[نبوت]] است، راستگویى مدعى امامت را نیز اثبات مى کند. از سوى دیگر معجزات بسیارى به دست او آشکار گردید. این معجزات دلیل روشن امامت او مى باشد<ref>کشف المراد، ص۵۰۲ـ ۵۰۳؛ تقریب المعارف، ص۱۱۹ـ ۱۲۰؛ اللوامع الإلهیة، ص۳۴۳</ref>.
  
2. ظاهر احاديث، حجت است و بايد به آن عمل كرد و لازمه آن اين است كه خلافت خلفاى ديگر را بپذيريم، زيرا على (عليه السلام) از روى طوع و رغبت با خلفا بيعت كرد. آلوسى اين وجه را از برخى نقل كرده، ولى تأييد نكرده است، زيرا درستى آن در گرو اثبات بيعت على (عليه السلام با خلفا از روى رضا و رغبت است، كه خود مورد اختلاف است و از نظر شيعه پذيرفته نيست.
+
'''۶. استخلاف على (علیه السلام) بر مدینه'''
  
3. مفادأنا المنذر وبك يا على يهتدى المهتدون كه در برخى از نقل هاى حديث آمده اين است كه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم فقط منذر است، و هدايت گرى به على (عليه السلام) اختصاص دارد، و اين سخن نادرست است، زيرا پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) به نص قرآن كريم هدايت كننده بشر به صراط مستقيم بوده است<ref>منهاج السنة، ج3، ص139</ref> چنين برداشتى از روايت نادرست است، مفاد روايت انحصار هدايت گرى در على (عليه السلام) پس از پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم است؛ چنان كه در نقل ديگر آمده استبك يهتدى المهتدون من بعدى.
+
پیامبر گرامى (صلى الله علیه وآله وسلم) هنگامى که عازم [[تبوک]] بود، على (علیه السلام) را جانشین خود در [[مدینه|مدینه]] ساخت و پس از بازگشت، او را از این مقام عزل نکرد، بنابراین اگر پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) بار دیگر نیز به سفر مى رفت على (علیه السلام) جانشین او در مدینه بود. بر این اساس رهبرى او پس از [[رحلت پیامبر اسلام|رحلت پیامبر]] نیز در مورد مدینه ادامه یافته است، زیرا ملاک رهبرى على (علیه السلام) به عنوان جانشینى پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) به مدینه، نیازمندى مردم به رهبر و فقدان رهبرى پیامبر بود. این ملاک پس از رحلت پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) به گونه اى قوى تر وجود داشت. هرگاه رهبرى مسلمانان در مدینه به على (علیه السلام) اختصاص داشته باشد، رهبرى دیگر شهرهاى اسلامى نیز مخصوص او است، زیرا به اجماع مسلمانان، میان مدینه و شهرهاى دیگر در این باره تفاوتى وجود ندارد<ref>کشف المراد، ص۵۰۱</ref>.
  
4. با توجه به حديث أصحابوكالنجوم بأيّهم اقتديتم اهتديتم هدايتگرى امت پس از پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم به على (عليه السلام اختصاص ندارد، بلكه عموم صحابه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) را شامل مى شود، بنابراين، هدايت با امامت ملازمه ندارد<ref>دلائل الصدق، ج2، ص93 به نقل از التحفة الإثنا عشرية، ص207</ref>.
+
بر این استدلال اشکال شده که پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) افراد دیگرى را نیز در مدینه و شهرهاى دیگر جانشین خود ساخت، ولى شما به امامت آنان اعتقاد ندارید. پاسخ آن است که پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) برخى از آنان را از مقام خود برکنار کرد و آنان نیز مدعى امامت نبودند و کسى نیز قائل به امامت آنان نشده است<ref>همان.</ref>.
  
وجه دلالت روايات بر حصر هدايت امت پس از پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) توسط على (عليه السلام) پيش از اين بيان گرديد. و حديث مزبور نيز مجعول است، زيرا يقيناً همه صحابه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم از چنان شايستگى علمى و عملى برخوردار نبودند كه بتوانند هدايتگر علمى و عملى امت باشند، علاوه بر اين كه در ميان آنان اختلافاتى در حد تعارض و تناقض وجود داشت و گفتارها و رفتارهاى تناقض آميز نمى توانند راه هدايت باشند. علاوه بر اين، محدثان و عالمان رجال اهل سنت حديث مزبور را مردود دانسته اند<ref>نفحات الأزهار، ج20، ص363ـ 366</ref>.
+
'''۷. شواهد رفتارى و گفتارى پیامبر اکرم'''
  
'''14. حديث غدير'''
+
هرگاه زمامدار و رهبر جامعه نسبت به فردى خاص عنایت ویژه اى مبذول داشته و او نزد زمامدار از منزلت ویژه اى برخوردار باشد، عقلاى بشر آن را دلیل شایستگى او براى جانشنى وى و عهده دار شدن امر زمامدارى و رهبرى مى دانند. این روش عقلایى در شریعت [[اسلام]] مردود شناخته نشده است و در نتیجه روشى است معقول و مشروع. اینک اگر رفتار و گفتار پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) در ارتباط با على (علیه السلام) را مطالعه کنیم، موقعیت ممتاز و جایگاه ویژه او را نزد پیامبرخواهیم یافت، در اینجا نمونه هایى را بازگو مى کنیم:
  
بيش از يكصد صحابوپيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) روايت كرده اند كه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم در سفر حجة الوداع، پس از انجام مناسك حج و هنگام بازگشت از مكه به مدينه، در سرزمين جحفه و در كنار غدير خم، حاجيان را كه حدود يكصدهزار نفر بودند، متوقف ساخت و با اين كه هوا به شدت گرم و سوزان بود نماز ظهر و عصر را به جماعت اقامه كرد، آن گاه براى آنان سخنرانى كرد، و پس از توجه دادن مردم به توحيد، نبوت و معاد و يادآورى اين كه او به زودى از دنيا خواهد رفت، و پس از گرفتن اقرار از آنان كه او از جانب خداوند بر مسلمانان ولايت دارد، و زمام امور دينى و دنيوى آنان به دست اوست، دست على (عليه السلام) را كه در كنار او ايستاده بود بلند كرد و فرمود: من كنت مولاه فهذا على مولاه)؛ هر كس من مولاى او هستم اين على مولاى اوست. اگر چه كلمه مولى، علاوه بر امامت و رهبرى كاربردهاى ديگرى چون محبت و نصرت نيز دارد، ولى با توجه به قراين لفظى و غير لفظى مقصود از آن در حديث غدير، امامت و رهبرى است. روشن ترين قرينه لفظى آن اين است كه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) قبل از بيان جمله ياد شده، با تأكيد اولويت خود در تصميم گيرى نسبت به امور مسلمانان را يادآور شد و از آنان در اين باره اقرار گرفت، آن گاه بدون فاصله فرمود: من كنت مولاه فهذا علىّ مولاه و گوياترين قرينه غير لفظى اين است كه متوقف كردن حاجيان در آن سرزمين و در آن هواى بسيار گرم و سوزان كه مسلمانان را در مشقت و زحمت بسيار قرار داد، آن هم از جانب پيامبر كه در رحمت و مهربانى و حكمت سرآمد همه افراد بشر به شمار مى رود، براى بيان مطلب روشنى چون محبت و نصرت، معقول و منطقى به نظر نمى رسد، بر خلاف مسئله امامت كه پايدارى و استوارى آيين اسلام را پس از پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) تضمين مى كرد.
+
* در جریان [[غزوه خیبر|جنگ خیبر]]، پس از آن که [[ابوبکر]] و [[عمر بن خطاب|عمر]] در دو نوبت جداگانه به عنوان فرمانده سپاه براى جنگ با دشمن اعزام شدند و از میدان گریختند، پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود پرچم را به مردى خواهم داد که خدا و رسول خدا را دوست دارد و خدا و رسول خدا نیز او را دوست دارند و هرگز فرار نخواهد کرد، آن گاه پرچم را به على (علیه السلام) سپرد.
 +
* همچنین پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) نخست ابوبکر را مأموریت داد تا [[سوره توبه]] را بر مشرکان [[مکه]] بخواند، ولى سپس به دستور خداوند وى را معزول ساخت و مأموریت آن را به على (علیه السلام) سپرد و فرمود: این کار باید توسط من و یا فردى که از من است انجام شود.
 +
* درب خانه عده اى از افراد به سوى [[مسجد]] باز بود. پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) دستور داد تا درهاى خانه هاى خود را به سوى مسجد ببندند، و فقط در خانه على (علیه السلام) را باز گذاشت ([[حدیث سد الابواب]]). از آنجا که این کار براى برخى گران تمام شد، پیامبر فرمود: به خدا سوگند این کار را به رأى خود انجام ندادم، بلکه از جانب خداوند مأموریت داشتم.
 +
* پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) درباره على (علیه السلام) فرمود: على از من است و من از على هستم و او ولى هر مؤمنى پس از من است.
 +
* مطابق فرموده رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) هر کس به على (علیه السلام) ناسزا گوید در حقیقت به پیامبر ناسزا گفته است و هر کس با على جنگ کند، با پیامبر جنگیده است. محبت على (علیه السلام) نشانه [[ایمان|ایمان]]، و عداوت با او نشانه [[نفاق]] است.
 +
* [[عایشه|عایشه]] گفته است: هیچ مردى را محبوب تر از على و هیچ زنى را محبوب تر از [[حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها|فاطمه]] نزد پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) نیافتم.
 +
* پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) خطاب به على (علیه السلام) فرمود: هیچ چیزى را از خداوند براى خود نخواسته ام، مگر این که براى تو نیز خواسته ام، و هر چه از خدا خواسته ام به من عطا کرده است، مگر این که پس از من پیامبرى مبعوث نخواهد شد.
 +
* [[ابوسعید خدری]] گفته است: با جمعى از اصحاب منتظر آمدن پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) بودیم، پیامبر در حالى که بند کفشش پاره شده بود بر ما وارد شد. آن گاه کفش خود را به على (علیه السلام) داد تا آن را اصلاح کند، سپس فرمود: برخى از شما بر [[تأویل|تأویل]] قرآن جنگ خواهد کرد؛ چنان که من بر تنزیل آن جنگ کردم. هر یک از ابوبکر و عمر گفتند: آیا من آن فرد هستم؟ پیامبر فرمود: نه، او صاحب نعل (على) است.
  
'''15. حديث منزلت'''
+
مطالب یاد شده و نظایر آنها که بسیار است و علاوه بر منابع حدیثى و تاریخى شیعه، در [[صحاح سته|صحاح]] و مسانید و کتب تاریخ و سیره [[اهل سنت]] نقل شده است. به عنوان نمونه کتاب [[خصائص امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (کتاب)|خصائص امیرالمؤمنین]] نوشته ابوعبدالرحمان نسائى و [[مستدرک حاکم نیشابوری|المستدرک على الصحیحین]]، باب مناقب على بن ابی طالب (علیه السلام) گویاى این واقعیت است که رسول گرامى (صلى الله علیه وآله وسلم) نسبت به على (علیه السلام) عنایت ویژه اى داشته اند، و او نزد پیامبر از مقام و منزلت بى مانندى برخوردار بود. مجموعه این گفتارها و رفتارها از نظر عقلاى بشر به منزله نص و دلیل روشن بر امامت على (علیه السلام) به شمار مى رود.<ref>تقریب المعارف، ص۱۲۶ـ۱۲۷</ref>
  
پيامبر گرامى (صلى الله عليه وآله وسلم) در موارد مختلف، كه يكى از آنها در جريان سپردن امور مدينه به على (عليه السلام) در مدتى كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم سپاه اسلام را در غزوه تبوك فرماندهى مى كرد، بود، نسبت على (عليه السلام) به خود را به نسبت هارون به موسى (عليهما السلام) تشبيه كرده است. با اين تفاوت كه هارون پيامبر بود، ولى چون پيامبرى با رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم پايان پذيرفته است على (عليه السلام) پيامبر نخواهد بود.أنت منّى بمنزلة هارون من موسى إلاّ أنّه لا نبىّ بعدى. حديث منزلت در منابع روايى شيعه به صورت متواتر نقل شده است<ref>اثبات الهداة، ج3؛ غاية المرام، ج2</ref>.
+
==بررسى اشکالات و شبهات==
 +
روایاتى که بر امامت [[امام علی علیه السلام|امام على]] (علیه السلام) دلالت آشکار دارند؛ یعنى از آن حضرت به عنوان خلیفه پیامبر و امام یا [[امیرالمومنین|امیرمؤمنان]] یاد شده است، از طریق [[شیعه]] در بالاترین حد [[تواتر]] نقل شده است و از طریق [[اهل سنت]] نیز اگرچه در حد تواتر نیست، ولى یقیناً در حد روایت [[حدیث مستفیض|مستفیض]] مى باشد و [[سند حدیث|سند]] برخى از آنها نیز مطابق قواعد آنان معتبر است. با این حال، در این خصوص مناقشه هایى مطرح شده است:
  
نقل هاى حديث در منابع اهل سنت نيز در حد تواتر است. مؤلفان صحاح و مسانيد و عموم محدثان و مورخانى كه غزوه تبوك را يادآور شده اند، حديث منزلت را روايت كرده اند<ref>المراجعات، ص28</ref>. نسائى در كتاب خصائص أميرالمؤمنين (عليه السلام) (ص80ـ97) 21 روايت را در اين باره نقل كرده است. ابن عساكر در كتاب تاريخ دمشق در معرفى على بن ابوطالب (عليه السلام) بيش از يكصد و بيست حديث را از طرق مختلف كه اكثر آنها صحيح اند از 21 صحابوروايت كرده است. ابن عبدالبرّ در الاستيعاب درباره احوال على (عليه السلام) پس از نقل حديث منزلت گفته است:اين حديث از استوارترين و صحيح ترين آثار است. ابن حجر مكى<ref>الصواعق المحرقة، ص61</ref> گفته است ائمه حديث كه در اين فن به سخن آنان اعتماد مى شود اين حديث را صحيح دانسته اند، بسيارى از عالمان برجسته اهل سنت بر صحت و تواتر حديث منزلت تصريح كرده اند<ref>نفحات الأزهار، ج17، ص149ـ 162</ref>.
+
۱. گاهى از سوی برخی -مانند شیخ سلیم بشرى- فرضیه [[نسخ]] آن توسط [[پیامبر اکرم]] (صلى الله علیه وآله وسلم) مطرح گردیده است.  
  
در اين حديث، منزلت هايى كه هارون (عليه السلام) نسبت به موسى (عليه السلام) داشت براى على (عليه السلام) نسبت به پيامبر گرامى (صلى الله عليه وآله وسلم ثابت شده است، از اين منزلت ها نبوت استثنا شده است؛ چنان كه اخوت نَسبَى نيز تخصّصاً خارج از مستثنا منه است. به جز دو منزلت ياد شده، منزلت هاى ديگر كه خلافت هارون، وجوب اطاعت، وزارت و حمايت، محبوبيت و برترى بر ديگران از مهم ترين آنهاست. اين منزلت ها در آيات قرآن بيان شده است<ref>طه:29ـ 32؛ اعراف:142</ref>. عموميت منزلت هاى هارون در حديث منزلت دو دليل دارد يكى اضافه شدن كلمه منزلة كه اسم جنس است به كلمه هارون كه عَلَم است مى باشد، زيرا اضافه اسم جنس به علم از ادوات عموم است، و ديگر استثنا است، زيرا استثنا از فرد خاص معقول نيس<ref>نفحات الأزهار، ج17، ص257ـ 380.</ref>
+
جواب: ولى فرضیه نسخ حدیث عقلاً و شرعاً مردود است، زیرا از قبیل نسخ حکم قبل از فرا رسیدن وقت عمل به آن است. علاوه بر این که هیچ گونه ناسخى از گفتار یا رفتار پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) نقل نشده است، بلکه در گفتار و رفتار پیامبر شواهد فراوانى بر تأیید و تثبیت آن یافت مى شود.<ref>المراجعات، ص۲۴</ref>
  
حضرت موسى (عليه السلام) هنگامى كه مى خواست به ميقات برود، هارون را جانشين خود ساخت: (وَقالَ مُوسى لأَخيهِ هارُونَ اخْلُفْنى فِى قَوْمى وَأَصْلِحْ وَلا تَتَّبِعْ سَبِيل المُفْسِدين) (اعراف:142). اگر چه اين استخلاف در مورد خاصى انجام گرفته است، ولى عبارت آن عموميت دارد و مورد، مخصص نيست. مقتضاى عموميت استخلاف اين است كه هرگاه موسى (عليه السلام) بار ديگر به سفر مى رفت هارون جانشين او در رهبرى مردم بود، اين عموميت پس از درگذشت موسى (عليه السلام را نيز شامل مى شود. اگر چه هارون (عليه السلام)، قبل از موسى (عليه السلام) از دنيا رفت، ولى اگر پس از موسى (عليه السلام) زنده مى بود، مقتضاى عموميت استخلاف اين بود كه مقام خلافت او را داشته باشد. اين كه او خود مقام نبوت داشت، و اگر پس از موسى (عليه السلام) زنده مى بود به عنوان پيامبر الهى رهبرى مردم را عهده دار مى شد، با مطلب ياد شده منافات ندارد، زيرا خصوصيات موارد، دلالت كلام بر اساس قواعد زبانى و عقلايى را دگرگون نمى سازد. حديث منزلت مقام خلافت هارون (عليه السلام) از جانب موسى (عليه السلام) را براى على (عليه السلام) از جانب پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم اثبات كرده است. همان گونه كه خلافت هارون عموميت داشت؛ يعنى هم عموم امت موسى را شامل مى شود و هم محدود به زمان خاصى نبود، خلافت على (عليه السلام نيز داراى چنين ويژگى بود. بنابراين، على (عليه السلام) پس از پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) جانشين او و رهبر امت اسلامى بود.
+
۲. گفته شده است تعداد [[شیعه]] در عصر اول و دوره هاى پس از آن اندک بوده و در حدى نبوده است که نقل نصوص امامت توسط آنان به حد تواتر برسد.<ref>دلائل الصدق، ج۲، ص۳۵۱ به نقل از: ابطال نهج الباطل فضل بن روزبهان اشعرى</ref>
  
از آنچه گفته شد پاسخ اشكال هايى چون استخلاف على (عليه السلام) از سوى پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم به مدينه و جريان جنگ تبوك اختصاص داشته و شامل عموم امت اسلامى و در زمان هاى ديگر نمى شود<ref>شرح المواقف، ج8، ص363</ref> روشن گرديد، زيرا همان گونه كه تفتازانى يادآور شده است العبرة لعموم اللفظ لا لخصوص المورد. علاوه بر اين استخلاف بر مدينه و عدم عزل او از آن، و اين كه كسى ميان خلافت بر مدينه و شهرهاى ديگر قائل به تفصيل نشده است، و نياز به خليفه پس از درگذشت پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) شديدتر از زمان غيبت موقت است، بر خلافت على (عليه السلام) پس از پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) دلالت مى كند<ref>شرح المقاصد، ج5، ص276</ref>.
+
جواب: آگاهان به تاریخ مى دانند که [[شیعه|تشیع]] در صدر اسلام در سرزمین [[حجاز]] و دیگر سرزمین هاى اسلامى ظهور کرد و همواره جمع کثیرى از امت اسلامى در مناطق مختلف دنیاى اسلام پیرو مذهب تشیع بوده اند. مکه، مدینه و دیگر شهرهاى سرزمین حجاز، کوفه، بصره، کربلا، نجف، بغداد و شهرهاى دیگر سرزمین عراق، سوریه، حلب، جبل عامل، بعلبک در منطقه شامات، شهر مصر در آفریقا، یمن و شهرهاى مختلف [[ایران|ایران]] که در گذشته قلمروى بسیار گسترده داشت، مهمترین و شناخته شده ترین شهرهایى هستند که شیعیان در آنها زندگى مى کرده اند. با توجه به کثرت شیعه و پراکندگى جغرافیایى آنان مى توان منشأ و علت تواتر نصوص امامت على (علیه السلام) را به دست آورد. خبر متواتر آن است که ناقلان آن از نظر تعداد و شرایط مکانى و جهانى به گونه اى باشد که احتمال خطا و تبانى بر ساختن آن عادتاً محال باشد. با توجه به نکات پیش گفته، این ویژگى ها در مورد نقل نصوص امامت توسط شیعه به صورت کامل تحقق دارد. از این رو، در تواتر این نصوص مجال کمترین تردیدى وجود نخواهد داشت.<ref>الشافى فى الإمامة، ج۲، ص۶۸ـ ۷۸؛ الذخیرة فى علم الکلام، ص۴۶۳؛ تلخیص الشافى، ج۲، ص۴۶ـ ۵۶؛ الإقتصاد فیما یتعلق بالاعتقاد، ص۳۲۶ـ ۳۲۸؛ المنقذ من التقلید، ج۲، ص۳۱۱ـ ۳۱۴</ref>
  
آنچه بيان گرديد حاصل مباحث متكلمان شيعه در استدلال به حديث منزلت بر امامت على (عليه السلام است. در سخنان آنان نكات ديگرى نيز در تقرير استدلال يا پاسخ به اشكال ها بيان شده است كه نقل آنها موجب گسترده شدن بحث خواهد شد و اين مجال گنجايش آن را ندارد<ref>الشافى فى الإمامة، ج3، ص5ـ71؛ تلخيص الشافى، ج2، ص205ـ 234؛ المنقذ من التقليد، ج2، ص348ـ 356؛ المراجعات، ص26ـ 30؛ دلائل الصدق، ج2، ص389ـ 393؛ نفحات الأزهار فى خلاصة عبقات الأنوار، ج18، ص310ـ 360</ref>.
+
۳. اعتقاد به نص امامت على (علیه السلام) توسط [[هشام بن حکم|هشام بن حکم]] و ابن راوندى مطرح شده است.<ref>المغنى، ج۱، ص۱۱۸</ref>  
  
'''16. نصوص ديگر'''
+
جواب: اوّلاً، شواهد تاریخى معتبر، نادرستى این فرضیه را آشکار مى سازد و ثانیاً، لازمه این فرضیه آن است که چنین عقیده اى تا قبل از هشام بن حکم وجود نداشته و او آن را ابداع کرده است. اگر چنین بود باید از مطالب مسلم و مشهور میان مورخان و نویسندگان ملل و نحل بوده باشد، مانند عقایدى که توسط افراد خاصى چون جهم بن صفوان، واصل بن عطا، [[ابوالحسن اشعری|ابوالحسن اشعرى]] و دیگران مطرح گردید و در شمار مسائل مسلم و مشهور تاریخى قرار گرفت، در حالى که درباره فرضیه جعل منصوص بودن امامت توسط هشام بن حکم چنین نیست.<ref>الشافى فى الإمامة، ج۲، ص۱۱۹؛ المنقذ من التقلید، ج۲، ص۳۱۴ـ ۳۱۵</ref>
  
علاوه بر آيات و رواياتى كه تا اينجا به عنوان نصوص امامت على (عليه السلام بيان گرديد، در كتاب هاى كلامى شيعه آيات و روايات ديگرى نيز در اين باره آمده است، كه به دليل گسترده شدن دامنه بحث و محدوديت گنجايش مقاله دانشنامه اى، از نقل و تبيين آنها صرف نظر كرده و علاقمندان را به كتاب هاى: نهج الحق وكشف الصدق؛ منهاج الكرامة فى معرفة الإمامه؛ احقاق الحق و دلائل الصدق ارجاع مى دهيم.
+
۴. اگر امامت و خلافت على (علیه السلام) به صورت آشکار توسط پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) بیان شده بود، در زمره مسائل مسلم و مشهور میان مسلمانان قرار مى گرفت، همانند وجوب [[نماز|نمازهاى]] پنج گانه، [[روزه]] ماه رمضان، [[قبله]] بودن [[کعبه]] و مسائلى از این قبیل.<ref>المغنى، ج۱، ص۱۱۴.</ref>
  
'''17. شواهد رفتارى و گفتارى پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)'''
+
جواب: نص بر امامت على (علیه السلام) با مسائل یاد شده قابل مقایسه نیست، زیرا در مورد آنها انگیزه اى براى کتمان و عدم نقل وجود نداشته است، ولى در مورد امامت، انگیزه عدم نقل و کتمان وجود داشته است، زیرا در آغاز گروهى از [[صحابه]] آن را نادیده گرفته و درباره جانشین پیامبر دست به انتخاب زدند و پس از آن با امتناع کنندگان از بیعت با خلیفۀ برگزیده شده با روش قهرآمیز برخورد کردند. این اقدام از یک سو، مسئله را بر عده اى مشتبه ساخت، و از سوى دیگر کسانى نیز مرعوب شرایط شده و دم فرو بستند. این وضعیت در دوران حکومت [[بنی امیه|امویان]] و [[حکومت بنی عباس|عباسیان]] تشدید شد و در نتیجه نص امامت على (علیه السلام) در میان هواداران مکتب خلفا به فراموشى سپرده شد، و عالمان آنان در دوره هاى بعد به توجیه و تصحیح رفتار خلفا اهتمام ورزیدند.<ref>تلخیص الشافى، ج۲، ص۶۰ـ۶۱؛ المنقذ من التقلید، ج۲، ص۳۱۶ـ ۳۱۷</ref>
  
هرگاه زمامدار و رهبر جامعه نسبت به فردى خاص عنايت ويژه اى مبذول داشته و او نزد زمامدار از منزلت ويژه اى برخوردار باشد،عقلاى بشر آن را دليل شايستگى او براى جانشنى وى و عهده دار شدن امر زمامدارى و رهبرى مى دانند. اين روش عقلايى در شريعت اسلامى مردود شناخته نشده است و در نتيجه روشى است معقول و مشروع. اينك اگر رفتار و گفتار پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم در ارتباط با على (عليه السلام) را مطالعه كنيم، موقعيت ممتاز و جايگاه ويژه او را نزد پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) خواهيم يافت، در اينجا نمونه هايى را بازگو مى كنيم:
+
۵. مطابق این نظریه، اکثر اصحاب پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) از روى علم و عمد با دستور او مخالفت کرده اند. این مطلب با سوابق تاریخى آنان در اطاعت از پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) سازگارى ندارد؛ چنان که احتمال این که آنان در زمانى کوتاه با قصد و عمد راه ضلالت را برگزیدند، مردود است.<ref>شرح المواقف، ج۸، ص۳۵۹؛ المغنى، ج۱، ص۱۱۹ـ ۱۲۰</ref>
  
در جريان جنگ خيبر، پس از آن كه ابوبكر و عمر در دو نوبت جداگانه به عنوان فرمانده سپاه براى جنگ با دشمن اعزام شدند و از مداين گريختند، پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم فرمود پرچم را به مردى خواهم داد كه خدا و رسول خدا را دوست دارد و خدا و رسول خدا نيز او را دوست دارند و هرگز فرار نخواهد كرد، آن گاه پرچم را به على (عليه السلام) سپرد.
+
جواب: انگیزه و دلیل همه کسانى که به دستور پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) درباره امامت على (علیه السلام) عمل نکردند یکسان نبوده است. عده اى به خاطر مصلحت اندیشى چنین تصمیمى گرفتند، آنان گمان مى کردند فردى سالخورده تر از على (علیه السلام) براى مقام امامت در آن شرایط مناسب تر است، به ویژه این که على (علیه السلام) در دفاع از پیامبر و در جنگ ها افراد بسیارى از [[قریش|قریش]] را کشته بود، و کسانى از این بابت نسبت به او در دل کینه داشتند. عده اى نیز بر فضایل بى شمار و نیز موقعیت ممتازى که على (علیه السلام) نزد پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) داشت [[حسد]] مى ورزیدند، بدین جهت امامت او را برنمى تافتند. بسیارى از افرادى که از قدرت کافى در تحلیل مسائل برخوردار نبودند نیز به خاطر عمل عده اندکى از مشاهیر صحابه که در [[واقعه سقیفه بنی ساعده|سقیفه]] گرد آمده و درباره خلافت تصمیم گرفتند، دچار اشتباه شده و به این تصور که آن گروه بدون دلیل معتبر شرعى دست به آن اقدام نزده اند، نصوص امامت را رها کردند. با وجود چنین انگیزه ها نمى توان بى توجهى آنان به نصوص امامت را دلیل مخالفت عمدى همه آنها با پیامبر دانست، و سپس آن را پدیده اى باور نکردنى شمرد.<ref>الاقتصاد فیما یتعلق بالإعتقاد، ص۳۳۹ـ۳۷۸</ref> برخى از اصحاب نیز بر این باور بودند که مسئله امامت از مسائل تعبدى نیست که باید دستور پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) درباره آن بى چون و چرا اجرا شود، بلکه از امورى است که به مصلحت اندیشى مسلمانان مربوط است، و آنان حق دارند درباره آن به تبادل نظر و انتخاب بپردازند. آنان در زمان پیامبر نیز با برخى از دستورهاى او که مربوط به امور سیاسى و اجتماعى بود مخالفت ورزیده یا درباره آن به چون و چرا پرداختند. جریان [[صلح حدیبیه]]، القاى شبهه و تردید در عمل به دستور پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) در آوردن [[ماجرای قلم و قرطاس|قلم و کاغذ]] در بستر بیمارى، تعلل ورزیدن در عمل به دستور پیامبر در پیوستن به سپاه [[اسامة بن زید]] و موارد دیگر، دلایل روشن بر این مدعاست.<ref>المراجعات، ص۸۴، ۸۷ و ۹۱ ۹۲</ref>
  
پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) نخست ابوبكر را مأموريت داد تا سوره توبه را بر مشركان مكه بخواند، ولى سپس به دستور خداوند وى را معزول ساخت و مأموريت آن را به على (عليه السلام سپرد و فرمود: اين كار بايد توسط من و يا فردى كه از من است انجام شود.
+
۶. برخى گفته اند نصوص امامت على (علیه السلام) تنها بر امامت او دلالت مى کنند و نافى امامت دیگران نیستند. بنابراین، دیدگاه اهل سنت که على (علیه السلام) را خلیفه و امام چهارم مى دانند با نصوص امامت ناسازگار نیست.<ref>شرح المقاصد، ج۵، ص۲۷۷</ref>
  
گروهى از قريش به پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) گفتند ما همسايگان و هم پيمانان تو هستيم و عده اى از بردگان بدون اين كه به دين تو رغبتى داشته باشند، و صرفاً براى رهايى از دست ما به تو پيوسته اند، آنان را به ما بازگردان، پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) به ابوبكر و عمر روى كرد و فرمود رأى شما چيست؟ آن دو، سخن آنان را تصديق كردند، چهره پيامبر تغييير كرد و گفت به خدا سوگند، خداوند مردى از شما را بر شما برخواهد انگيخت كه قلبش را سرشار از ايمان ساخته است، و او براى دفاع از دين با شما نبرد خواهد كرد. هر يك از ابوبكر و عمر گفتند: آيا آن مرد منم؟ پيامبر فرمود: خير، او كسى است كه نعل (كفش) را وصله مى كند، او در آن هنگام كفش خود را به على (عليه السلام) داده بود تا وصله كند.
+
جواب: روشن است که پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) مطابق قواعد متعارف زبان با مردم سخن گفته است. فهم متعارف از سخن رهبران در مورد تعیین جانشین خود این است که جانشینى و امامت بلافصل مقصود مى باشد؛ چنان که معتقدان به خلافت [[عمر بن خطاب|عمر]]، خلافت او را به تعیین [[ابوبکر|ابوبکر]] مستند مى کنند و هرگز این احتمال را مطرح نکردند که با سخن ابوبکر درباره خلافت عمر، خلافت دیگران نیز قابل طرح است.
 +
==دوران امامت امام علی علیه‌السلام==
  
درب خانه عده اى از افراد به سوى مسجد باز بود. پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم دستور داد تا درهاى خانه هاى خود را به سوى مسجد ببندند، و فقط در خانه على (عليه السلام را باز گذاشت. از آن جا كه اين كار براى برخى گران تمام شد، پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم فرمود: به خدا سوگند اين كار را به رأى خود انجام ندادم، بلكه از جانب خداوند مأموريت داشتم.
+
[[پیامبر اسلام]] (صلى الله علیه وآله) در حالى که سرش بر دامان [[حضرت على]] (علیه السلام) بود، به ملکوت اعلى پیوست و دوران [[امامت]] [[امیرالمؤمنین]] آغاز گردید. اما با ماجراى [[سقیفه]]، [[خلافت]] و رهبرى امت اسلامى که یکی از مناصب مربوط به امامت است، از وى باز ستانده شد و این جریان تا ۲۵ سال ادامه یافت. رعایت مصلحت [[اسلام]] و مسلمانان مانع آن شد که امام (علیه السلام) براى اعمال حق خود به عمل قهرآمیز توسل جوید، اما در موارد مناسب حقیقت را آشکار مى ساخت و در حدّ ضرورت با خلفا همکارى مى کرد.  
  
پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) درباره او فرمود: على از من است و من از على هستم و او ولى هر مؤمنى پس از من است.
+
با کشته شدن [[عثمان بن عفان|عثمان]] به دست عده اى از مسلمانان، مردم با حضرت على (علیه السلام) [[بیعت]] کردند و بدین ترتیب شرایط براى اعمال حق [[امامت]] او فراهم گردید، اما طولى نکشید که عده اى پیمان شکستند و آتش [[جنگ جمل]] را برافروختند. [[معاویه|معاویه]] و هوادارانش جبهه [[قاسطین|قاسطین]] را در برابر امام گشودند و [[جنگ صفین|جنگ صفین]] را پدید آوردند که در جریان آن با نقشه شیطنت آمیز [[عمرو بن عاص]] و معاویه از یک سو و ساده لوحى و سطحى نگرى گروهى از سپاه امام (علیه السلام) از سوى دیگر، ماجراى تلخ [[حکمیت]] پدید آمد و به ظهور [[خوارج]] و [[جنگ نهروان]] انجامید.
  
رسول گرامى (صلى الله عليه وآله وسلم) به بنى وليعه فرمود: يا دست از مخالفت با اسلام برمى داريد يا اين كه مردى را كه چون خود من است به سوى شما مى فرستم تا فرمان مرا در مورد شما اجرا كند. عمر به ابوذر گفت: مقصود پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم چه كسى است؟ ابوذر گفت: مقصود او تو و دوستت (ابوبكر) نيستى، بلكه كسى است كه نعل را وصله مى كند، يعنى على (عليه السلام).
+
سرانجام در سحرگاه شب نوزدهم [[ماه رمضان]] سال ۴۰ هجرى، هنگامى که امام علی (علیه السلام) در حال [[نماز]] بود، [[ابن ملجم|ابن ملجم مرادى]] با شمشیر زهرآلود فرق مبارک پیشواى بزرگ فضیلت و عدالت را نشانه گرفت و در پى آن در شب ۲۱ همان ماه به [[شهادت امام علی علیه السلام|شهادت]] رسانید.
 
+
==پانویس==
مطابق فرموده رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) هر كس به على (عليه السلام) ناسزا گويد در حقيقت به پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) ناسزا گفته است و هر كس با على جنگ كند، با پيامبر جنگيده است. محبت على (عليه السلام) نشانه ايمان، و عداوت با او نشانه نفاق است.
 
 
 
عايشه گفته است: هيچ مردى را محبوب تر از على و هيچ زنى را محبوب تر از فاطمه نزد پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) نيافتم.
 
 
 
پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) خطاب به على (عليه السلام) فرمود: هيچ چيزى را از خداوند براى خود نخواسته ام، مگر اين كه براى تو نيز خواسته ام، و هر چه از خدا خواسته ام به من عطا كرده است، مگر اين كه پس از من پيامبرى مبعوث نخواهد شد.
 
 
 
ابوسعيد خدرى گفته است: با جمعى از اصحاب منتظر آمدن پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) بوديم، پيامبر در حالى كه بند كفشش پاره شده بود بر ما وارد شد. آن گاه كفش خود را به على (عليه السلام داد تا آن را اصلاح كند، سپس فرمود: برخى از شما بر تأويل قرآن جنگ خواهد كرد؛ چنان كه من بر تنزيل آن جنگ كردم. هر يك از ابوبكر و عمر گفتند: آيا من آن فرد هستم؟ پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: نه، او صاحب نعل (على) است.
 
 
 
مطالب ياد شده و نظاير آنها كه بسيار است و علاوه بر منابع حديثى و تاريخى شيعه در صحاح و مسانيد و كتب تاريخ و سيره اهل سنت نقل شده است به عنوان نمونه خصائص اميرالمؤمنين نوشته ابوعبدالرحمان نسائى؛ المستدرك على الصحيحين، ج3؛ باب مناقب على بن ابوطالب (عليه السلام) گوياى اين واقعيت است كه رسول گرامى (صلى الله عليه وآله وسلم نسبت به على (عليه السلام) عنايت ويژه اى داشته اند، و او نزد پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) از مقام و منزلت بى مانندى برخوردار بود. مجموعه اين گفتارها و رفتارها از نظر عقلاى بشر به منزله نص و دليل روشن بر امامت على (عليه السلام) به شمار مى رود<ref>تقريب المعارف، ص126ـ127</ref>.
 
 
 
==دوران امامت امام علی علیه السلام==
 
 
 
پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم در حالى كه سرش بر دامان على (عليه السلام) بود، به ملكوت اعلى پيوست و دوران امامت آن حضرت آغاز گردید. اما با ماجراى [[سقيفه]]، رهبرى امت اسلامى كه یکی از مناصب مربوط به امامت است از وى باز ستانده شد و اين جريان تا 25سال ادامه يافت. رعايت مصلحت اسلام و مسلمانان مانع آن شد كه امام (عليه السلام) براى اعمال حق خود به عمل قهرآميز توسل جويد، اما در موارد مناسب حقيقت را آشكار مى ساخت و در حدّ ضرورت با خلفا همكارى مى كرد. با كشته شدن عثمان به دست عده اى از مسلمانان، مردم با حضرت على (عليه السلام) بيعت كردند و بدين ترتيب شرايط براى اعمال حق امامت او فراهم گرديد، اما طولى نكشيد كه عده اى پيمان شكستند و آتش جنگ جمل را برافروختند. معاويه و هوادارانش جبهه قاسطين را در برابر امام گشودند و جنگ صفين را پديد آوردند كه در جريان آن با نقشه شيطنت آميز عمرو بن عاص و معاويه از يك سو و ساده لوحى و سطحى نگرى گروهى از سپاه امام (عليه السلام) از سوى ديگر، ماجراى تلخ حكميت پديد آمد و به ظهور خوارج و جنگ نهروان انجاميد. سرانجام در سحرگاه شب نوزدهم ماه رمضان سال 40هجرى هنگامى كه امام (عليه السلام) در حال نماز بود ابن ملجم مرادى با شمشير زهرآلود فرق مبارك پيشواى بزرگ فضيلت و عدالت را نشانه گرفت و در پى آن در شب 21 همان ماه به شهادت رسيد.
 
==پی نوشت==
 
 
{{پانویس}}
 
{{پانویس}}
 +
==منابع مقاله==
 +
• اثبات الهداة، حرّ عاملى، محمد بن حسن، مؤسسة الاعلمى، بیروت، ۱۴۲۵هـ ؛
  
== منابع ==
+
• ارشاد الطالبین، الفاضل المقداد، جمال الدین مقداد بن عبدالله، مکتبة المرعشى، قم، ۱۴۱۵هـ ؛
 
 
(1) اثبات الهداة، حرّ عاملى، محمد بن حسن، مؤسسة الاعلمى، بيروت، 1425هـ ؛
 
  
(2) ارشاد الطالبين، الفاضل المقداد، جمال الدين مقداد بن عبدالله، مكتبة المرعشى، قم، 1415هـ ؛
+
• الاقتصاد فیما یتعلق بالاعتقاد، طوسى، محمد بن الحسن، مطبعه خیام، قم، ۱۴۰۰ق ؛
  
(3) الاقتصاد فيما يتعلق بالاعتقاد، طوسى، محمد بن الحسن، مطبعه خيام، قم، 1400ق ؛
+
• الامامة والسیاسة، دینورى، ابن قتیبه، دارالمعرفه، بیروت، بى تا ؛
  
(4) الامامة والسياسة، دينورى، ابن قتيبه، دارالمعرفه، بيروت، بى تا ؛
+
• البرهان فى تفسیر القرآن، بحرانى، سید هاشم، دارالکتب العلمیه، قم، ۱۳۹۳ق ؛
  
(5) البرهان فى تفسير القرآن، بحرانى، سيد هاشم، دارالكتب العلميه، قم، 1393ق ؛
+
• تاریخ طبرى، الطبرى، محمد بن جریر، مکتبه خیاط، بیروت ؛
  
(6) تاريخ طبرى، الطبرى، محمد بن جرير، مكتبه خيّاط، بيروت ؛
+
• تدریب الراوى، سیوطى، جلال الدین، عبدالرحمن، تحقیق احمد عمر هاشم، دارالکتاب العربى، بیروت، ۱۴۲۴هـ ؛
  
(7) تدريب الراوى، سيوطى، جلال الدين، عبدالرحمن، تحقيق احمد عمر هاشم، دارالكتاب العربى، بيروت، 1424هـ ؛
+
• تفسیر طبرى، طبرى، محمد بن جریر، ضبط وتعلیق محمود شاکر، داراحیاء التراث العربى، بیروت ؛
  
(8) تفسير طبرى، طبرى، محمد بن جرير، ضبط وتعليق محمود شاكر، داراحياء التراث العربى، بيروت ؛
+
• تقریب المعارف، حلبى، ابوالصلاح، تقى بن نجم، مؤسسة النشر الاسلامى، قم، ۱۴۰۴ق ؛
  
(9) تقريب المعارف، حلبى، ابوالصلاح، تقى بن نجم، مؤسسة النشر الاسلامى، قم، 1404ق ؛
+
• خصائص امیرالمؤمنین (علیه السلام)، حسن بن احمد ؛
  
(10) خصائص اميرالمؤمنين (عليه السلام)، حسن بن احمد ؛
+
• الدر المنثور، سیوطى، جلال الدین، داراحیاء التراث العربى، بیروت، ۱۴۲۱هـ ؛
  
(11) الدر المنثور، سيوطى، جلال الدين، داراحياء التراث العربى، بيروت، 1421هـ ؛
+
• دلائل الصدق، مظفر، محمد حسن، مکتبة الذجاج،تهران ؛
  
(12) دلائل الصدق، مظفر، محمد حسن، مكتبة الذجاج،تهران ؛
+
• الذخیرة فى علم الکلام، سید مرتضى، على بن الحسین، مؤسسة النشر الاسلامى، قم، ۱۴۱۱هـ ؛
  
(13) الذخيرة فى علم الكلام، سيد مرتضى، على بن الحسين، مؤسسة النشر الاسلامى، قم، 1411هـ ؛
+
• روح المعانى، آلوسى، محمود، دارالفکر، بیروت ؛
  
(14) روح المعانى، آلوسى، محمود، دارالفكر، بيروت ؛
+
• سعدالسعود، ابن طاووس، رضى الدین، على بن موسى، منشورات الرضى، قم، ۱۳۶۳ش ؛
  
(15) سعدالسعود، ابن طاووس، رضى الدين، على بن موسى، منشورات الرضى، قم، 1363ش ؛
+
• الشافى فى الامامة، سید مرتضى، على بن الحسین، مؤسسة الصادق(علیه السلام)، تهران، ۱۴۰۷هـ ؛
  
(16) الشافى فى الامامة، سيد مرتضى، على بن الحسين، مؤسسة الصادق(عليه السلام)، تهران، 1407هـ ؛
+
• شرح المواقف، جرجانى، میرسید شریف، منشورات الشریف الرضى، قم، ۱۴۱۲ق ؛
  
(17) شرح المواقف، جرجانى، ميرسيد شريف، منشورات الشريف الرضى، قم، 1412ق ؛
+
شرح نهج البلاغه، ابن ابوالحدید، عبدالحمید بن هبة الله، دارلبنانیة للعلوم، بیروت، ۱۴۲۱هـ ؛
  
(18) شرح نهج البلاغه، ابن ابوالحديد، عبدالحميد بن هبة الله، دارلبنانية للعلوم، بيروت، 1421هـ ؛
+
• الصواعق المحرقة، هیثمى مکى، ابن حجر، احمد بن محمد، المکتبة العصریه، بیروت، ۱۴۲۵ق ؛
  
(19) الصواعق المحرقة، هيثمى مكى، ابن حجر، احمد بن محمد، المكتبة العصريه، بيروت، 1425ق ؛
+
• غایة المرام، بحرانى، سیدهاشم، بى تا ؛
  
(20) غاية المرام، بحرانى، سيدهاشم، بى تا ؛
+
• الغدیر، امینى، عبدالحسین، مرکز الغدیر للدراسات الاسلامیه، قم، ۱۴۲۱هـ ؛
  
(21) الغدير، امينى، عبدالحسين، مركز الغدير للدراسات الاسلاميه، قم، 1421هـ ؛
+
• فرائد السمطین، حموینى، ابراهیم ؛
  
(22) فرائد السمطين، حموينى، ابراهيم ؛
+
• قواعد المرام فى علم الکلام، بحرانى، ابن میثم، مکتبة آیت الله مرعشى، قم، ۱۴۰۶ق ؛
  
(23) قواعد المرام فى علم الكلام، بحرانى، ابن ميثم، مكتبة آيت الله مرعشى، قم، 1406ق ؛
+
• الکامل فى التاریخ، ابن اثیر، عزالدین، على بن ابوالکرم شیبانى، مؤسسة التاریخ العربى، بیروت، ۱۴۱۴ق ؛
  
(24) الكامل فى التاريخ، ابن اثير، عزالدين، على بن ابوالكرم شيبانى، مؤسسة التاريخ العربى، بيروت، 1414ق ؛
+
• کشف المراد، حلّى، حسن بن یوسف، مؤسسة النشر الاسلامى، قم، ۱۴۱۹ق ؛
  
(25) كشف المراد، حلّى، حسن بن يوسف، مؤسسة النشر الاسلامى، قم، 1419ق ؛
+
• کنزالعمال، متقى هندى، حسام الدین، مؤسسة الرسالة، بیروت، ۱۴۰۵ق ؛
  
(26) كنزالعمال، متقى هندى، حسام الدين، مؤسسة الرسالة، بيروت، 1405ق ؛
+
• گوهر مراد، اللاهیجى، عبدالرزاق، وزارة الثقافة والارشاد الاسلامى، تهران، ۱۳۷۲ش ؛
  
(27) گوهر مراد، اللاهيجى، عبدالرزاق، وزارة الثقافة والارشاد الاسلامى، تهران، 1372ش ؛
+
• اللوامع الالهیه، الفاضل المقداد، جمال الدین مقداد بن عبدالله، مکتبة المرعشى، قم، ۱۴۰۵هـ ؛
  
(28) اللوامع الالهيه، الفاضل المقداد، جمال الدين مقداد بن عبدالله، مكتبة المرعشى، قم، 1405هـ ؛
+
• مختصر التحفة الاثنى العشریه، شکرى آلوسى، سید محمود، تحقیق وتعلیق محب الدین الخطیب، الریاض، ۱۴۰۴هـ ؛
  
(29) مختصر التحفة الاثنى العشريه، شكرى آلوسى، سيد محمود، تحقيق وتعليق محب الدين الخطيب، الرياض، 1404هـ ؛
+
• المراجعات، شرف الدین، سید عبدالحسین، دارالصادق، بیروت ؛
  
(30) المراجعات، شرف الدين، سيد عبدالحسين، دارالصادق، بيروت ؛
+
• مجمع الزوائد، هیثمى، نورالدین على بن ابى بکر، بیروت، دارالکتب العلمیه ؛
  
(31) مجمع الزوائد، هيثمى، نورالدين على بن ابى بكر، بيروت، دارالكتب العلميه ؛
+
• المستدرک على الصحیحین، حاکم نیشابورى، محمد بن عبدالله، بیروت، دارالکتب العلمیه ؛
  
(32) المستدرك على الصحيحين، حاكم نيشابورى، محمد بن عبدالله، بيروت، دارالكتب العلميه ؛
+
• المغنى فى أبواب التوحید والعدل، همدانى، عبدالجبار، تحقیق الدکتور محمودمحمد قاسم، دارالکتب، بیروت ۱۳۸۲ق ؛
  
(33) المغنى فى أبواب التوحيد والعدل، همدانى، عبدالجبار، تحقيق الدكتور محمودمحمد قاسم، دارالكتب، بيروت 1382ق ؛
+
• مناقب، ابن المغازلى، على بن محمد، دارالکتب العلمیه، بیروت، بى تا ؛
  
(34) مناقب، ابن المغازلى، على بن محمد، دارالكتب العلميه، بيروت، بى تا ؛
+
• المنقذ من التقلید، حمصى، رازى، سدیدالدین محمود، مؤسسة النشر الاسلامى، قم، ۱۴۱۲ق ؛
  
(35) المنقذ من التقليد، حمصى، رازى، سديدالدين محمود، مؤسسة النشر الاسلامى، قم، 1412ق ؛
+
• منهاج السنة النبویة، ابن تیمیه، احمد بن عبدالحلیم ؛
  
(36) منهاج السنة النبوية، ابن تيميه، احمد بن عبدالحليم ؛
+
• منهاج الکرامة فى معرفة الامامة، حلّى، حسن بن یوسف، تحقیق عبدالرحیم مبارک، کتابخانه تخصص امیر المؤمنین(علیه السلام)، مشهد المقدسه، ۱۴۲۵هـ ؛
  
(37) منهاج الكرامة فى معرفة الامامة، حلّى، حسن بن يوسف، تحقيق عبدالرحيم مبارك، كتابخانه تخصص امير المؤمنين(عليه السلام)، مشهد المقدسه، 1425هـ ؛
+
• المیزان، طباطبایى، محمدحسین، مؤسسة الاعلمى، بیروت، ۱۳۹۳ق ؛
  
(38) الميزان، طباطبايى، محمدحسين، مؤسسة الاعلمى، بيروت، 1393ق ؛
+
• نفحات الأزهار فى خلاصة عبقات الانوار، میلانى، سیدعلى، مرکز تحقیق و ترجمه و نشر آراء، قم، ۱۴۲۳هـ ؛
  
(39) نفحات الأزهار فى خلاصة عبقات الانوار، ميلانى، سيدعلى، مركز تحقيق و ترجمه و نشر آراء، قم، 1423هـ ؛
+
• نوادر الاصول، ترمذى، محمد بن على، بیروت، دارالجیل ؛
  
(40) نوادر الاصول، ترمذى، محمد بن على، بيروت، دارالجيل ؛
+
• نهج البلاغه، الرضى، ابوالحسن محمد بن الحسین، صبحى الصالح، بیروت، ۱۳۸۷ش ؛
  
(41) نهج البلاغه، الرضى، ابوالحسن محمد بن الحسين، صبحى الصالح، بيروت، 1387ش ؛
+
نهج الحق وکشف الصدق، حلّى، حسن بن یوسف، دارالهجرة، قم، ۱۴۱۴هـ ؛
  
(42) نهج الحق وكشف الصدق، حلّى، حسن بن يوسف، دارالهجرة، قم، 1414هـ ؛
+
• ینابیع المودة، قندوزى حنفى، شیخ سلیمان، مؤسسة الأعلمى، بیروت، ۱۴۱۸ق؛
  
(43) ينابيع المودة، قندوزى حنفى، شيخ سليمان، مؤسسة الأعلمى، بيروت، 1418ق.؛
+
==منابع==
  
==منبع==
+
*دانشنامه کلام اسلامی، على ربانى گلپایگانى، جلد۱ صفحه۷۷.
*على ربّانى گلپايگانى، دانشنامه کلام اسلامی، جلد1 ، صفحه77
+
*[[امام علی علیه السلام|امام علی علیه‌السلام]]، همین دانشنامه.
*[[امام علی علیه السلام]]، همین دانشنامه
 
  
 
{{شناختنامه امام علی (ع)}}
 
{{شناختنامه امام علی (ع)}}
سطر ۳۳۰: سطر ۳۲۸:
 
[[رده:امامت]]
 
[[رده:امامت]]
 
[[رده:امام علی علیه السلام]]
 
[[رده:امام علی علیه السلام]]
 +
<references />

نسخهٔ کنونی تا ‏۲ مهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۰۷:۱۶

H1151.jpg
مقام امام اول
نام علی
القاب امیرالمؤمنین، مرتضی، حیدر کرار، امام متقین
کنیه ابوالحسن، ابوتراب
پدر ابوطالب علیه السلام
مادر فاطمه بنت اسد
زادروز ۱۳ رجب سال ۳۰ عام الفیل
زادگاه مکه، خانه کعبه
مدت امامت ۳۰ سال
مدت عمر ۶۳ سال
تاریخ شهادت ۲۱ رمضان سال ۴۰ هجری
علت شهادت ضربت خوردن در محراب نماز
قاتل ابن ملجم مرادی لعنة الله علیه
مدفن نجف اشرف


پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله پس از بعثت تا پایان حیات، به شکلهای مختلف از جمله در ماجرای «یوم الدار» و واقعه «غدیر خم»، حضرت على علیه‌السلام را به عنوان جانشین خود به مردم معرفی نمود و بر آن تأکید داشت. با این وجود، پس از رحلت پیامبر اکرم و در فقدان ایشان، در شورای سقیفه، مقام خلافت از جانشین راستین آن حضرت بازداشته شد. گرچه از نظر شیعه، حضرت علی علیه‌السلام امام و خلیفه بلافصل بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله است، اما آن حضرت در سال ۳۵ هجری یعنی پس از قتل خلیفه سوم، رسما به خلافت رسید، که تا هنگام شهادت یعنی سال ۴۰ هجری ادامه داشت.

دلایل امامت امام علی علیه‌السلام

به اعتقاد شیعه، على بن ابى طالب (علیه السلام) جانشین بلافصل پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) و نخستین امام امت اسلامى پس از رسول خدا است. اما اهل سنت و دیگر مذاهب غیر شیعى، على (علیه السلام) را چهارمین خلیفه پیامبر (صلى الله علیه وآله) مى دانند. برخی از دلایل عقلی و نقلی شیعه بر اثبات عقیده خود در این مورد عبارتند از:

دلایل قرآنی

۱. آیه ولایت

خداوند متعال خطاب به مؤمنان فرموده است: «إِنّما وَلِیّکمُ اللّه وَرَسُولهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یقِیمُونَ الصَّلوة وَیؤْتُونَ الزَّکوة وَهُمْ راکعُون» (مائده:۵۵)؛ جز این نیست که ولى و صاحب اختیار شما خداوند و رسول او و مؤمنانى اند که نماز گزارده و در حال رکوع زکات (صدقه) مى دهند.

مطابق روایات، این آیه در شأن حضرت على (علیه السلام) نازل شده است، هنگامى که در نماز و در حال رکوع، انگشتر خود را به بینوایى داد که از مردم درخواست کمک مى کرد و کسى به او اعتنا نکرد. کلمه «ولى» اگرچه کاربردهاى متفاوتى مانند هم پیمان، یاور و دوست دارد، ولى جامع آنها «الاولى بالشىء» است؛ یعنى ولىّ هر فرد، کسى است که با او نسبت ویژه اى دارد و در آن نسبت بر دیگران مقدم و سزاوارتر است. بر این اساس کاربرد واژه «ولى» در مصادیق مختلف آن، از قبیل مشترک معنوى است، نه لفظى. در این صورت، هرگاه در کلام قرینه اى بر تعیین مصداقى خاص وجود نداشته باشد، همه مصداق هاى ممکن را شامل مى شود. از آنجا که در این آیه، ولایت قبل از آن که به على (علیه السلام) (الذین آمنوا) نسبت داده شود، به خداوند و رسول خدا نسبت داده شده است، آن کاربردهایى از ولایت مقصود است که در مورد خدا و پیامبرش ممکن و محقق است، که ولایت حکومت و سرپرستى از آن جمله است. البته، ولایت حکومت و سرپرستى خداوند در حقیقت از طریق پیامبر و امام تحقق مى پذیرد. روشن است که این کاربرد ولایت با محبت و نصرت نیز منافات ندارد، اما این فرض که مقصود از ولایت در آیه فقط ولایت محبت و نصرت است، پذیرفته نیست، زیرا با سیاق آیه که بر حصر دلالت مى کند سازگارى ندارد، چون ولایت نصرت و محبت عمومیت دارد و همه مؤمنان را شامل مى شود.

۲. آیه إکمال دین

«اَلْیوم أَکمَلْتُ لَکمْ دِینَکمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیکمْ نِعْمَتى وَرَضیتُ لَکمُ الإِسْلام دِیناً» (مائده:۳)؛ امروز دین شما را کامل کردم، نعمت خود را بر شما به اتمام رساندم و از اسلام به عنوان دین براى شما راضى شدم.

مطابق روایات شأن نزول، این آیه در روز غدیر خم و در ارتباط با نصب على (علیه السلام) توسط پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) به ولایت و رهبرى مسلمانان نازل شده است. هنگامى که جبرئیل این آیه را بر پیامبر فرو خواند، آن حضرت فرمود: «اللّه اکبر على إکمال الدین، و إتمام النعمة و رضى الرب برسالتى و بولایة على من بعدى». او با گفتن این جمله خشنودى خود و نیز سپاس خود از خداوند را اعلان کرد.

گذشته از روایات شأن نزول، جمله «اَلْیوم یئِسَ الَّذِینَ کفَرُوا مِنْ دِینِکمْ» که پس از جمله «اَلْیومَ أَکمَلْتُ لَکمْ دینکم...» آمده است نیز قرینه گویایى بر این است که اکمال دین ناظر به مسئله امامت است، که اگرچه در طول دوران نبوت در مواقع گوناگون بیان شده بود، ولى بیان آن به صورت رسمى و با تشریفات خاصى در میان انبوهى از مسلمانان که از مناطق مختلف دنیاى اسلام گرد آمده بودند، تا آن روز انجام نشده بود، و اگر کافران تا آن روز امید داشتند که پس از پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) خواهند توانست اسلام را از مسیر درست آن منحرف سازند، با اعلان امامت على (علیه السلام) که در علم و عمل تالى پیامبر اکرم بود، امید آنان به یأس مبدل شد.

۱۰. آیه تبلیغ

«یا ایها الرَّسُول بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیک مِنْ رَبِّک وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالتهُ وَاللّهُ یعْصِمُک مِنَ النّاسِ إِنَّ اللّهَ لا یهْدِى الْقَومَ الکافِرین» (مائده:۶۷)؛ اى رسول! آنچه را که از جانب پروردگارت بر تو نازل شده است به مردم ابلاغ کن و اگر این مأموریت را انجام ندهى رسالت خداوند را ابلاغ نکرده اى و خداوند تو را از [شرّ] مردم حفظ مى کند، به درستى که خدا کافران را هدایت نمى کند.

مطابق روایات، این آیه در حجة الوداع بر پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) نازل گردید و سیاق آن بیانگر این است که پیامبر از جانب خداوند مأموریت یافته بود که مطلب بسیار مهمى را به مردم ابلاغ کند و اهمیت آن تا حدى است که بدون آن، رسالت او ناقص و نامقبول خواهد بود. بدیهى است پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) تا آن زمان همه اصول و فروع اسلام را به مسلمانان ابلاغ کرده بود و مسلمانان به آنها عمل مى کردند. تنها مطلبى که به صورت رسمى و عمومى ابلاغ نشده بود، مسئله رهبرى امت اسلامى پس از پیامبر بود. نگرانى پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) این بود که با ابلاغ این دستور الهى، منافقان که از هر فرصتى براى ضربه زدن به اسلام استفاده مى کردند، چنین وانمود کنند که پیامبر در حقیقت به همان سنت هاى قومى و قبیلگى عمل مى کند، و مسئله رهبرى او نیز که به عنوان امرى الهى تبلیغ مى شد، ریشه در سنت هاى مزبور دارد و او در پایان، پسر عمو و داماد خود را به عنوان جانشین خود تعیین کرده است. اگر این تفکر در میان مسلمانان نفوذ مى کرد، همه تلاش هاى طاقت فرساى پیامبر در طول دوران نبوت، مخدوش مى گردید. خداوند به او اطمینان داد که کافران و منافقان از نقشه هاى خود طرفى نخواهند بست و بر او لازم است که بدون نگرانى از این جهت مأموریت الهى خویش را ا بلاغ کند. بر این اساس، پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) در هیجدهم ذى الحجه و در غدیر خم به مأموریت ویژه خود جامه عمل پوشانید و على (علیه السلام) را به عنوان رهبر امت اسلامى پس از خود معرفى کرد.

۱۱. آیه اولوا الأرحام

«وَأُولُوا الأَرْحام بَعْضُهُمْ أَولى بِبَعْض فِى کتابِ اللّه» (احزاب:۶)؛ [در کتاب خداوند (شریعت الهى)] برخى خویشاوندان نسبت به برخى دیگر برترى دارند.

یعنى اگر کسى از دنیا برود خویشاوندان نزدیک او وارث او خواهند بود و تا خویشاوندان نزدیک هستند نوبت به خویشاوندان مرتبه بعد نمى رسد. این که برترى یاد شده در چه چیز است بیان نشده است، اگر چه گفته شده است شأن نزول آن وراثت در مال است، ولى مورد مخصّص نیست، بنابراین همه آن چیزهایى را که وراثت پذیر است شامل مى شود، خواه از مقوله مال باشد یا غیر مال. مقام امامت و رهبرى از امورى است که اگر فردى شرایط آن را داشته باشد مى تواند وارث امام و رهبر پیش از خود باشد. بر این اساس، على (علیه السلام) وارث مقام امامت پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) بوده است، زیرا او هم صفات امامت را داشت و هم خویشاوند پیامبر اکرم بود و از طرفى ابوبکر علاوه بر این که شرایط امامت را نداشت، خویشاوند نسبى پیامبر نیز نبود.

بر این استدلال اشکال شده که مقتضاى آن این است که عباس عموى پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) وارث مقام امامت او باشد، زیرا وى در خویشاوندى نسبى بر حضرت على (علیه السلام) برترى داشت، چرا که عمو برتر از پسر عمو است. در پاسخ گفته شده است: اولاً، على (علیه السلام) پسر عموى پدرى و مادرى پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) بود، ولى عباس تنها عموى پدرى پیامبر بود و پسر عموى پدرى و مادرى بر عموى پدرى فقط، مقدم است. ثانیاً، وراثت در امامت، مشروط به داشتن صفات امامت است، که عصمت و افضلیت از آن جمله است و عباس فاقد این دو شرط بود. به همین دلیل بود که عباس از على (علیه السلام) خواست دستش را پیش آورد تا با او به عنوان جانشین پیامبر بیعت کند. این درخواست بیانگر آن است که او على (علیه السلام) را شایسته امامت مى دانست، نه خود را.[۱]

۱۲. آیه «وَقِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسئُولُون»

در روایاتى که از طریق شیعه و اهل سنت در تفسیر آیه «وَقِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسئُولُون» (صافات:۲۴) نقل شده است، آنچه افراد در قیامت از آن سؤال مى شوند، ولایت على بن ابی طالب (علیه السلام) است[۲]. ابن اسحاق، اعمش، شعبى، ابواسحاق سبیعى، ابن جریر طبرى، حسین بن حکم حبرى، ابونعیم اصفهانى، حاکم حسکانى، ابن شاهین بغدادى، ابن مردویه اصفهانى، خطیب خوارزمى، سبط ابن جوزى، ابوعبداللّه گنجى، جمال الدین زرندى، نورالدین سمهودى، شهاب الدین خفاجى، شهاب الدین آلوسى و قندوزى حنفى از جمله عالمان برجسته اهل سنت اند که نزول آیه مزبور را درباره ولایت على (علیه السلام) نقل کرده اند. در برخى از نقل ها ولایت اهل بیت نیز روایت شده است.[۳]

پرسش از اهل بیت پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) عموماً و از ولایت على (علیه السلام) خصوصاً در احادیث دیگرى نیز بیان شده است؛ چنان که در برخى از نقل هاى حدیث ثقلین آمده است: وإنّى سائلکم حین تردون علىّ عن الثقلین[۴]. در روایات متعدد دیگرى پرسش از چهار چیز در قیامت مطرح شده است که محبت اهل بیت پیامبریکى از آنهاست.[۵] در احادیث دیگرى آمده است که گذر از صراط در قیامت جز با داشتن ولایت على (علیه السلام) امکان نخواهد داشت[۶].

با توجه به احادیث یاد شده در درستى سند این مطلب که ولایت على (علیه السلام) در قیامت مورد سؤال قرار خواهد گرفت تردید روا نیست، با این حال جاى شگفت است که فضل بن روزبهان گفته است این روایت از طریق اهل سنت نقل نشده است.[۷] و ابن تیمیه آن را کذب و موضوع شمرده است[۸].

علامه حلى در بیان استدلال به آیه و روایات یاد شده گفته است: لازمه پرسش از على (علیه السلام) این است که ولایت براى او ثابت باشد و از طرفى ولایت براى دیگر صحابه ثابت نشده است، بنابراین، على (علیه السلام) افضل صحابه است و در نتیجه امام آنان خواهد بود.[۹] یعنى اگر چه کلمه ولایت نص در امامت نیست، ولى بر فضیلت ویژه اى دلالت مى کند که از میان صحابه به على (علیه السلام) اختصاص دارد، بر این اساس برترین اصحاب پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) است و چون افضلیت، شرط امامت است، امامت آن حضرت نیز ثابت مى شود[۱۰].

از تقریر یاد شده نادرستى سخن فضل بن روزبهان روشن مى شود که گفته است: بر فرض درستى این روایات، بر این که على (علیه السلام) از اولیاى خداوند است دلالت مى کند و ولایت به معناى محبت است، پس نص در امامت نخواهد بود[۱۱].

نادرستى سخن ابن تیمیه در منهاج السنة نیز روشن است که گفته است: لفظ مسئولون مطلق است و در سیاق نیز قرینه اى بر این که مقصود محبت على (علیه السلام) است وجود ندارد! پاسخ به ابن تیمیه این است که محبت على (علیه السلام) از سیاق آیه به دست نیامده است، بلکه از احادیث شأن نزول و شواهد بسیار آن در روایات دیگر استفاده شده است، و پاسخ فضل بن روزبهان این است که علامه حلّى ولایت را نص آشکار بر امامت ندانسته است، بلکه به قرینه افضلیت که مدلول التزامى روایات است، بر امامت على (علیه السلام) استدلال کرده است. شگفت آورتر این که آلوسى، ولایت خلفاى راشدین را نیز بر ولایت على (علیه السلام) عطف کرده و گفته است ولایت آنان در قیامت مورد سؤال واقع خواهد شد.[۱۲] اما وى هیچ دلیلى بر مدعاى خود نقل نکرده است.

دهلوى چند اشکال سندى و دلالى بر استدلال شیعه به آیه «وَقِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْئُولُون» و احادیث مربوط به آن وارد کرده است: ۱. روایت از کتاب فردوس دیلمى نقل شده که احادیث ضعیف را گرد آورده و در سند آن، افراد ضعیف و مجهول قرار دارد؛ ۲. آیه در سیاق مربوط به مشرکان واقع شده است؛ ۳. مقصود از ولایت، محبت است و بر امامت دلالت نمى کند؛ ۴. بر فرض دلالت آن بر امامت، ناظر به وقت خاصى نیست، و این مطلب با مذهب اهل سنت هماهنگ است[۱۳].

پاسخ اشکال اول این است که روایت به کتاب فردوس دیلمى اختصاص ندارد، و سند برخى از نقل هاى آن معتبر است؛ چنان که شواهد بسیارى نیز آن را تأیید مى کند، بنابراین، در اصل این مطلب که ولایت على (علیه السلام) در قیامت مورد سؤال واقع خواهد شد، تردیدى راه ندارد. از اینجا پاسخ اشکال دوم نیز معلوم گردید، زیرا با وجود روایات یاد شده، سیاق اعتبار ندارد. پاسخ اشکال سوم او نیز از مطالب قبل به دست آمد، زیرا دلالت ولایت و محبت بر امامت از نوع دلالت التزامى است، نه دلالت مطابقى، و پاسخ اشکال چهارم این است که پرسش از ولایت على (علیه السلام) خلفا را نیز شامل مى شود؛ بنابراین، على (علیه السلام) امام خلفا نیز خواهد بود.

۱۳. آیه «إِنّما أَنْتَ مُنْذِر وَ لِکلِّ قَومٍ هادٍ»

معناى آیه «إِنّما أَنْتَ مُنْذِر وَ لِکلِّ قَوم هاد»؛ (رعد:۷) با توجه به آیات دیگر و روایات این است که همواره از سوى خداوند هدایتگرانى وجود داشته و خواهند داشت، که مردم را به آیین حق هدایت کرده و خواهند کرد. این هدایتگران یا پیامبرانند و یا جانشینان آنان.[۱۴] در قرآن کریم از پیامبران با عنوان نذیر و منذر یاد شده است[۱۵]. بنابراین، پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) یکى از مصادیق منذر است، چنان که پیامبران پیشین نیز مصادیق دیگر آن بودند، و همه پیامبران مصادیق هادیان الهى نیز بوده اند، چنان که اوصیاى آنان، دیگر مصادیق هادیان خداوند بوده اند. بر این اساس اوصیاى پیامبر اسلام نیز مصادیق هادیان الهى خواهند بود که نخستین آنان على بن ابى طالب (علیه السلام) است و این، مطلبى است که در روایات شأن نزول آیه بیان شده است. در این روایات که در منابع حدیثى شیعه و اهل سنت در حدّ متواتر نقل شده آمده است که پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) به على (علیه السلام) اشاره کرد و او را به عنوان مصداق هادى معین کرد. تعابیرى که در این روایات آمده بیانگر حصر است، مانند: «أنت الهادى و الهادى علىّ و بک یهتدى المهتدون». به ویژه آن که چنین تعبیرى درباره دیگر صحابه وارد نشده است. بر این اساس، مفاد روایات این است که در میان اصحاب پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) تنها على (علیه السلام) است که مصداق هادى الهى مى باشد. و این، همان معناى امامت است. بنابراین معناى این سخن پیامبر که فرمود: «أنا المنذر و علىّ الهادى»، این است که من مصداق منذر هستم و على مصداق هدایت گرى است که پیامبر نیست[۱۶].

علامه حلّى در دو کتاب خود[۱۷] به این آیه و احادیث مربوط به آن، بر امامت على (علیه السلام) استدلال کرده است. احادیثى که «هادى» در آیه را بر على (علیه السلام) تفسیر کرده است، علاوه بر منابع شیعه[۱۸]، در منابع معتبر اهل سنت از برخى صحابه از جمله على بن ابى طالب (علیه السلام)، عبداللّه بن عباس، عبداللّه بن مسعود، جابر بن عبداللّه انصارى، بریده اسلمى، ابوبرزه أسلمى، یعلى بن مرّة، ابوهریره و سعد بن معاذ، نیز روایت شده است.[۱۹]

محمد بن عباس معروف به حجام در کتاب «تأویل ما أنزل من القرآن الکریم فى النبىّ» از پنجاه طریق روایت کرده است که هادى در آیه مورد بحث بر على (علیه السلام) تطبیق شده است[۲۰]. حاکم نیشابورى بر صحت سند حدیث تصریح کرده است؛ چنانکه ضیاء مقدسى نیز آن را در کتاب المختاره نقل کرده است. به گفته سیوطى وى در این کتاب احادیثى را آورده که ملتزم به صحت آنها بوده است.[۲۱] برخى از محققان درباره صحت اسناد حدیث از طریق اهل سنت تحقیق ارزنده اى انجام داده و به همه تشکیک ها پاسخ داده است[۲۲].

اما بر استدلال به آیه و احادیث شأن نزول آن بر امامت على (علیه السلام) اشکال هایى وارد شده است:

۱. ذکر على (علیه السلام) در احادیث به عنوان هادى، از باب مثال و نمونه است، و مقصود عالمان امت اسلامى است[۲۳].

جواب: این تأویل با ظاهر روایات که بر حصر دلالت مى کند سازگارى ندارد. آلوسى نیز این تأویل را نادرست دانسته است: وأنا أظنّک لا تلتفت إلى التأویل[۲۴].

۲. ظاهر احادیث، حجت است و باید به آن عمل کرد و لازمه آن این است که خلافت خلفاى دیگر را بپذیریم، زیرا على (علیه السلام) از روى طوع و رغبت با خلفا بیعت کرد.

جواب: آلوسى این وجه را از برخى نقل کرده، ولى تأیید نکرده است، زیرا درستى آن در گرو اثبات بیعت على (علیه السلام) با خلفا از روى رضا و رغبت است، که خود مورد اختلاف است و از نظر شیعه پذیرفته نیست.

۳. مفاد «أنا المنذر و بک یا على یهتدى المهتدون» که در برخى از نقل هاى حدیث آمده این است که پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) فقط منذر است، و هدایتگرى به على (علیه السلام) اختصاص دارد، و این سخن نادرست است، زیرا پیامبر به نص قرآن کریم هدایت کننده بشر به صراط مستقیم بوده است.[۲۵]

جواب: چنین برداشتى از روایت نادرست است، مفاد روایت انحصار هدایت گرى در على (علیه السلام) پس از پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) است؛ چنان که در نقل دیگر آمده است «بک یهتدى المهتدون من بعدى».

۴. با توجه به حدیث «أصحابی کالنجوم بأیهم اقتدیتم اهتدیتم» هدایتگرى امت پس از پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) به على (علیه السلام) اختصاص ندارد، بلکه عموم صحابه پیامبر را شامل مى شود، بنابراین، هدایت با امامت ملازمه ندارد.[۲۶]

جواب: وجه دلالت روایات بر حصر هدایت امت پس از پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) توسط على (علیه السلام) پیش از این بیان گردید. و حدیث مزبور نیز مجعول است، زیرا یقیناً همه صحابه پیامبر از چنان شایستگى علمى و عملى برخوردار نبودند که بتوانند هدایتگر علمى و عملى امت باشند. علاوه بر این که در میان آنان اختلافاتى در حد تعارض و تناقض وجود داشت و گفتارها و رفتارهاى تناقض آمیز نمى توانند راه هدایت باشند. علاوه بر این، محدثان و عالمان رجال اهل سنت حدیث مزبور را مردود دانسته اند.[۲۷]

دلایل روایی

مهمترین روایاتی که بر امامت و خلافت حضرت على علیه السلام دلالت دارند عبارتند از:

۱. حدیث غدیر

بیش از یکصد صحابی روایت کرده اند که پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) در سفر حجة الوداع، پس از انجام مناسک حج و هنگام بازگشت از مکه به مدینه، در سرزمین جحفه و در کنار غدیر خم، حاجیان را که حدود یکصدهزار نفر بودند، متوقف ساخت و با این که هوا به شدت گرم و سوزان بود نماز ظهر و عصر را به جماعت اقامه کرد، آن گاه براى آنان سخنرانى کرد، و پس از توجه دادن مردم به توحید، نبوت و معاد و یادآورى این که او به زودى از دنیا خواهد رفت، و پس از گرفتن اقرار از آنان که او از جانب خداوند بر مسلمانان ولایت دارد و زمام امور دینى و دنیوى آنان به دست اوست، دست على (علیه السلام) را که در کنار او ایستاده بود بلند کرد و فرمود: «من کنت مولاه فهذا على مولاه»؛ هر کس من مولاى او هستم این على مولاى اوست. اگر چه کلمه مولى، علاوه بر امامت و رهبرى کاربردهاى دیگرى چون محبت و نصرت نیز دارد، ولى با توجه به قراین لفظى و غیر لفظى مقصود از آن در حدیث غدیر، امامت و رهبرى است. روشن ترین قرینه لفظى آن این است که پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) قبل از بیان جمله یاد شده، با تأکید بر ولایت و اولویت خود در تصمیم گیرى نسبت به امور مسلمانان، از آنان در این باره اقرار گرفت، آن گاه بدون فاصله فرمود: «من کنت مولاه فهذا علىّ مولاه». و گویاترین قرینه غیر لفظى این است که متوقف کردن حاجیان در آن سرزمین و در آن هواى بسیار گرم و سوزان که مسلمانان را در مشقت و زحمت بسیار قرار داد، آن هم از جانب پیامبر که در رحمت و مهربانى و حکمت سرآمد همه افراد بشر به شمار مى رود، براى بیان مطلب روشنى چون محبت و نصرت، معقول و منطقى به نظر نمى رسد، بر خلاف مسئله امامت که پایدارى و استوارى آیین اسلام را پس از پیامبر تضمین مى کرد.

۲. حدیث منزلت

پیامبر گرامى (صلى الله علیه وآله وسلم) در موارد مختلف، که یکى از آنها در جریان سپردن امور مدینه به على (علیه السلام) در مدتى که رسول خدا سپاه اسلام را در غزوه تبوک فرماندهى مى کرد، بود، نسبت على (علیه السلام) به خود را به نسبت هارون به موسى (علیهما السلام) تشبیه کرده است. با این تفاوت که هارون پیامبر بود، ولى چون پیامبرى با رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) پایان پذیرفته است، على (علیه السلام) پیامبر نخواهد بود: «أنت منّى بمنزلة هارون من موسى إلاّ أنّه لا نبىّ بعدى». حدیث منزلت در منابع روایى شیعه به صورت متواتر نقل شده است[۲۸].

نقلهاى این حدیث در منابع اهل سنت نیز در حد تواتر است. مؤلفان صحاح و مسانید و عموم محدثان و مورخانى که غزوه تبوک را یادآور شده اند، حدیث منزلت را روایت کرده اند[۲۹]. نسائى در کتاب خصائص أمیرالمؤمنین (علیه السلام)[۳۰] ۲۱ روایت را در این باره نقل کرده است. ابن عساکر در کتاب تاریخ دمشق در معرفى على بن ابی طالب (علیه السلام) بیش از ۱۲۰ حدیث را از طرق مختلف که اکثر آنها صحیح اند از ۲۱ صحابی روایت کرده است. ابن عبدالبرّ در الاستیعاب درباره احوال على (علیه السلام) پس از نقل حدیث منزلت گفته است: این حدیث از استوارترین و صحیح ترین آثار است. ابن حجر مکى[۳۱] گفته است ائمه حدیث که در این فن به سخن آنان اعتماد مى شود این حدیث را صحیح دانسته اند، بسیارى از عالمان برجسته اهل سنت بر صحت و تواتر حدیث منزلت تصریح کرده اند[۳۲].

در این حدیث، منزلت هایى که هارون (علیه السلام) نسبت به موسى (علیه السلام) داشت براى على (علیه السلام) نسبت به پیامبر گرامى (صلى الله علیه وآله وسلم) ثابت شده است، از این منزلت ها نبوت استثنا شده است؛ چنان که اخوت نَسبَى نیز تخصّصاً خارج از مستثنا منه است. به جز دو منزلت یاد شده، منزلت هاى دیگر که خلافت هارون، وجوب اطاعت، وزارت و حمایت، محبوبیت و برترى بر دیگران از مهم ترین آنهاست. این منزلت ها در آیات قرآن بیان شده است[۳۳]. عمومیت منزلت هاى هارون در حدیث منزلت دو دلیل دارد، یکى اضافه شدن کلمه «منزلة» که اسم جنس است به کلمه «هارون» که عَلَم است مى باشد (زیرا اضافه اسم جنس به علم از ادوات عموم است)، و دیگر استثنا است، زیرا استثنا از فرد خاص معقول نیست.[۳۴]

حضرت موسى (علیه السلام) هنگامى که مى خواست به میقات برود، هارون را جانشین خود ساخت: «وَقالَ مُوسى لأَخیهِ هارُونَ اخْلُفْنى فِى قَوْمى وَأَصْلِحْ وَلا تَتَّبِعْ سَبِیل المُفْسِدین» (اعراف:۱۴۲). اگرچه این استخلاف در مورد خاصى انجام گرفته است، ولى عبارت آن عمومیت دارد و مورد، مخصص نیست. مقتضاى عمومیت استخلاف این است که هرگاه موسى (علیه السلام) بار دیگر به سفر مى رفت هارون جانشین او در رهبرى مردم بود، این عمومیت پس از درگذشت موسى (علیه السلام) را نیز شامل مى شود. اگر چه هارون (علیه السلام)، قبل از موسى (علیه السلام) از دنیا رفت، ولى اگر پس از موسى (علیه السلام) زنده مى بود، مقتضاى عمومیت استخلاف این بود که مقام خلافت او را داشته باشد. این که او خود مقام نبوت داشت، و اگر پس از موسى (علیه السلام) زنده مى بود به عنوان پیامبر الهى رهبرى مردم را عهده دار مى شد، با مطلب یاد شده منافات ندارد، زیرا خصوصیات موارد، دلالت کلام بر اساس قواعد زبانى و عقلایى را دگرگون نمى سازد. حدیث منزلت مقام خلافت هارون (علیه السلام) از جانب موسى (علیه السلام) را براى على (علیه السلام) از جانب پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله وسلم) اثبات کرده است. همان گونه که خلافت هارون عمومیت داشت؛ یعنى هم عموم امت موسى را شامل مى شود و هم محدود به زمان خاصى نبود، خلافت على (علیه السلام) نیز داراى چنین ویژگى بود. بنابراین، على (علیه السلام) پس از پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) جانشین او و رهبر امت اسلامى بود.

از آنچه گفته شد پاسخ اشکال هایى چون استخلاف على (علیه السلام) از سوى پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) به مدینه و جریان جنگ تبوک اختصاص داشته و شامل عموم امت اسلامى و در زمان هاى دیگر نمى شود،[۳۵] روشن گردید، زیرا همان گونه که تفتازانى یادآور شده است «العبرة لعموم اللفظ لا لخصوص المورد». علاوه بر این، استخلاف بر مدینه و عدم عزل او از آن، و این که کسى میان خلافت بر مدینه و شهرهاى دیگر قائل به تفصیل نشده است، و نیاز به خلیفه پس از درگذشت پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) شدیدتر از زمان غیبت موقت است، بر خلافت على (علیه السلام) پس از پیامبر دلالت مى کند.[۳۶][۳۷]

۳. نصوص دیگر بر امامت حضرت على

علاوه بر روایاتى که تا اینجا به عنوان نصوص بر امامت على (علیه السلام) بیان گردید، در کتاب هاى کلامى شیعه روایات دیگرى نیز در این باره آمده است. نصوص امامت حضرت على (علیه السلام) دوگونه اند: نصوص عام و نصوص خاص. نصوص عام به امامت وى اختصاص ندارند، بلکه امامت دیگر امامان اهل بیت را نیز اثبات مى کنند، مانند حدیث ثقلین و حدیث سفینه و مانند آنها.[۳۸]

نصوص خاص که به امامت امیرمؤمنان اختصاص دارند دو گونه اند: نصوص جلى و نصوص خفى؛ نصوص جلى مواردى اند که در آنها واژگانى چون خلافت، امامت و امارت به کار رفته است، در نتیجه دلالت آنها بر امامت آشکار است و تأویل نمى پذیرد، و نصوص خفى امورى اند که صراحت بر امامت ندارند و مجال تأویل در آنها وجود دارد و دلالت آنها بر امامت در گرو تأمل و توجه به قراین و شواهد است. استدلال به نصوص جلى بر امامت حضرت على (علیه السلام) در عموم کتاب هاى کلامى مهم شیعه آمده است.[۳۹] در اینجا نمونه هایى از این نصوص را یادآور مى شویم:

۱. سلّموا على علىّ بإمرة المؤمنین؛ بر على (علیه السلام) به عنوان امیر و فرمانرواى مؤمنان سلام کنید.

۲. هذا خلیفتى فیکم من بعدى فاسمعوا له وأطیعوا؛ این (على) جانشین من در میان شما پس از من مى باشد، فرمان او را بشنوید و از او اطاعت کنید.

۳. هذا أخى و وصیى وخلیفتى من بعدى و وارثى فاسمعوا له وأطیعوا؛ این (على) برادر و وصى و جانشین من پس از من ووارث من است، سخن او را بشنوید و از او اطاعت کنید.

۴. أنت أخى و وصیىّ وخلیفتى من بعدى و قاضى دینى؛ تو [اى على] برادر، وصى وجانشین من پس از من و قاضى دین من هستى.

۵. ألم ترض أن تکون أخى وخلیفتى من بعدى؛ [یا على] آیا راضى نیستى که برادر و جانشین من پس از من باشى. پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) این سخن را هنگامى به على فرمود که میان مسلمانان عقد اخوت برقرار کرد و کسى جز على (علیه السلام) باقى نمانده بود. وى به پیامبر عرض کرد میان صحابه به جز من عقد اخوت برقرار ساختى، پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) سخن فوق را به او فرمود.

۶. أنت سید المسلمین وامام المتقین وقائد الغرّ المحجّلین؛ تو [اى على] بزرگ مسلمانان و پیشواى متقیان و رهبر سپید رویان و سرافرازان هستى.

۷. انّ اللّه اطلع إلى الأرض اطلاعة فاختارنى منها فجعلنى نبیاً، ثم اطلع ثانیة فاختار منها علیاً فجعله إماماً، ثمّ أمرنى أن اتخذه أخاً و وصیاً و وزیراً؛ خداوند بار نخست به زمین نظر افکند و مرا از آن برگزید و پیامبر قرارداد، بار دوم به زمین نظر نمود و على را برگزید و او را امام قرار داد، سپس به من دستور داد تا او را برادر، وصى و یاور خود سازم.

۸. پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) خطاب به عبداللّه بن سمره که از او خواست وى را به راه نجات هدایت کند، فرمود: إذا اختلفت الأهواء وتفرقت الآراء فعلیک بعلى بن ابی طالب فإنّه امام اُمّتى وخلیفتى علیهم؛ هرگاه عقاید و آرا مختلف گردید به على بن ابى طالب اقتدا کن، زیرا او پیشواى امت من و جانشین من بر آنان است.

۹. سلمان فارسى روایت کرده که بر پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) وارد شدم، در حالى که حسین (علیه السلام) را بر دامن خود نشانده و او را مى بوسید و مى گفت: أنت سید و ابن سید، أنت إمام ابن إمام ابو الأئمّة، وأنت حجّة ابن الحجّة ابو حجج تسعة من صلبک تاسعهم قائمهم؛ تو بزرگ و فرزند بزرگى، تو امام و فرزند امام و پدر امامانى، تو حجت، فرزند حجت و پدر حجت هاى نهگانه اى که نهمین آنان قائم آنهاست.

۱۰. ابن عباس از پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) روایت کرده که فرمود: انّ على بن ابی طالب إمام أُمّتى و خلیفتى علیهم من بعدى ومن ولده القائم المنتظر المهدى؛ على بن ابى طالب پیشواى امت من و جانشین من بر آنان پس از من است، و مهدى قائم منتظر از فرزندان اوست.

این گونه روایات در کتاب هاى روایى شیعه به اندازه اى است که در عالى ترین حد تواتر قرار دارد،[۴۰] چنان که نمونه هاى بسیارى از آنها در منابع حدیثى و تفسیرى و تاریخى اهل سنت نیز نقل شده است که حدیث یوم الدار از آن جمله است. هنگامى که آیه «وَأَنْذِرْ عَشِیرَتَک الأَقْرَبین» (شعرا، ۲۱۴) بر پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) نازل شد، خویشاوندان خود را که چهل مرد بودند در خانه ابوطالب گرد آورد و پس از پذیرایى از آنان نبوت خود را به آنها ابلاغ کرد و فرمود کدام یک از شما در امر نبوت مرا یارى مى کند تا برادر، وصى و جانشین من در میان شما باشد؟ همگان سکوت کردند، ولى على (علیه السلام) به دعوت پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) پاسخ مثبت داد. پیامبر دست بر دوش على گذاشت و خطاب به حاضران فرمود: «انّ هذا أخى و وصیى وخلیفتى فیکم فاسمعوا له وأطیعوا»؛ به درستى که این (على) برادر، وصى و جانشیین من در میان شماست، پس سخن او را بشنوید و از او اطاعت کنید.[۴۱] شیخ سلیم بشرى گفته است: رجال این حدیث را که در مسند احمد بن حنبل[۴۲] روایت شده است، مورد بررسى قرار دادم، همگى از ثقات اند. طرق دیگر نقل این حدیث نیز متضافر است و یکدیگر را تأیید مى کنند، بدین جهت به درستى آن اعتقاد دارم.[۴۳] دیگر نصوص جلى در منابع اهل سنت در کتاب «الغدیر» علامه امینى و «غایة المرام» سید هاشم بحرانى آمده است.[۴۴]

جاى بسى شگفتى است که فضل بن روزبهان اشعرى ادعا کرده است که کلمه خلیفتى در نقل مسند احمد نیامده است[۴۵] و شگفت آورتر از او سخن ابن تیمیه است که اصل چنین حدیثى را در صحاح و مسانید اهل سنت انکار کرده است.[۴۶]

دلایل عقلی

۱. عصمت امام على (علیه السلام)

یکى از دلایل شیعه بر امامت حضرت على (علیه السلام) این است که امام باید معصوم باشد. کسانى که غیر از على (علیه السلام) ـ مدعى امامت بودند یا دیگران مدعى امامت آنان بودند (ابوبکر و عباس و سعد بن عباده) معصوم نبودند، زیرا قبل از اسلام، بت پرست و مشرک بودند، و پس از اسلام آوردن نیز کسى مدعى این که از مقام عصمت علمى و عملى برخوردار باشند، نبوده است. بنابراین، در میان اصحاب پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم)، غیر از على (علیه السلام) کسى از ویژگى عصمت برخوردار نبوده است. بر این اساس امامت او اثبات مى گردد.

عصمت آن حضرت یکى از این طریق اثبات مى شود که اگر او هم داراى مقام عصمت نباشد، هیچ کس در امت اسلامى شایستگى امامت را نخواهد داشت، با این که وجود امام واجب است؛ در این فرض لازم مى آید که این فریضه اسلامى هرگز تحقق نیابد و این، بر خلاف اجماع امت اسلامى است، زیرا حق از امت اسلامى بیرون نخواهد بود[۴۷].

راه دیگر براى اثبات عصمت امیرمؤمنان (علیه السلام نصوص قرآنى و روایى است، مانند:

  • آیه مباهله (آل عمران:۶۱) که با توجه به روایات شأن نزول، على (علیه السلام) به منزله نفس پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) که معصوم است به شمار آمده است؛ بنابراین، از ویژگى عصمت برخوردار خواهد بود.
  • آیه تطهیر (احزاب:۳۳) که مطابق روایات در شأن پیامبر، على، فاطمه، حسن و حسین (علیهم السلام) نازل گردیده است، از آنجا که اراده در آیه اراده تکوینى است، هرگونه رجس و پلیدى از آنان زدوده شده که نتیجه آن عصمت است.
  • حدیث ثقلین که بر عصمت عترت و اهل بیت پیامبر دلالت دارد و على نخستین آنان است.
  • حدیث «على مع الحق والحقّ مع على لن یفترقا حتّى یردا علىّ الحوض»[۴۸]، زیرا محور و مدار حق بودن جز با عصمت امکان پذیر نیست. به نقل ابن ابی الحدید، ابومحمد بن متّویه از متکلمان معتزلى در کتاب «الکفای» بر عصمت على (علیه السلام) تصریح کرده و گفته است اگر چه ما به وجوب عصمت آن حضرت به عنوان امام اعتقاد نداریم، ولى او را معصوم مى دانیم و این، از ویژگى هاى او در میان اصحاب پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) بود.[۴۹]

دلیل عصمت به گونه اى دیگر نیز تقریر شده است و آن این که امت اسلامى درباره امام پس از پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) دو گروهند: گروهى گفته اند امام باید معصوم باشد، و گروهى دیگر عصمت امام را لازم ندانسته اند. گروه اول، على (علیه السلام) را امام دانسته اند، و گروه دوم نیز اگر عصمت را شرط امامت مى دانستند، امامت را مخصوص او مى دانستند. حاصل آن که امت اجماع دارند که اگر عصمت شرط امامت باشد، امامت مخصوص على (علیه السلام) است.[۵۰]

۲. افضلیت امام على (علیه السلام)

یکى از شرایط امامت، افضلیت است، و از طرفى، على (علیه السلام) افضل صحابه و بلکه افضل افراد بشر پس از پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) است. بنابراین، امامت در وى تعین یافته است[۵۱]. على (علیه السلام) خود را شایسته ترین فرد براى امامت مى دانست: أنا أحقّ بهذا الأمر منکم، لا أبایعکم وأنتم اولى بالبیعة لى.[۵۲]

۳. اعلمیت امام على (علیه السلام)

امام باید به عموم احکام شریعت علم بالفعل و مصون از خطا داشته باشد. هیچ یک از مدعیان امامت به جز على (علیه السلام) از چنین علم گسترده و کاملى برخوردار نبودند. آنچه اهل سنت درباره ابوبکر و عباسیه درباره عباس عموى پیامبر معتقدند، علم اجتهادى است که هم محدود است وهم خطاپذیر. بنابراین، امامت به على (علیه السلام) اختصاص داشته است[۵۳].

۴. عدم صلاحیت دیگران براى امامت

کسانى که مدعى امامت بودند، علاوه بر این که فاقد صفات عصمت، افضلیت و اعلمیت بودند، دست به کارهایى زدند که نشان دهنده عدم صلاحیت آنان براى احراز مقام امامت است. متکلمان شیعه این بحث را ذیل عنوان «مطاعن» خلفا مطرح کرده و موارد بسیارى از مطاعن و معایب خلفاى سه گانه را نقل کرده اند.[۵۴] با اثبات عدم شایستگى مدعیان امامت، امامت در على (علیه السلام) تعین خواهد یافت، زیرا در غیر این صورت، حق از امت اسلامى بیرون خواهد بود که بر خلاف اجماع است.

۵. معجزات امام على (علیه السلام)

معجزه، همان گونه که اثبات کننده صدق مدعى نبوت است، راستگویى مدعى امامت را نیز اثبات مى کند. از سوى دیگر معجزات بسیارى به دست او آشکار گردید. این معجزات دلیل روشن امامت او مى باشد[۵۵].

۶. استخلاف على (علیه السلام) بر مدینه

پیامبر گرامى (صلى الله علیه وآله وسلم) هنگامى که عازم تبوک بود، على (علیه السلام) را جانشین خود در مدینه ساخت و پس از بازگشت، او را از این مقام عزل نکرد، بنابراین اگر پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) بار دیگر نیز به سفر مى رفت على (علیه السلام) جانشین او در مدینه بود. بر این اساس رهبرى او پس از رحلت پیامبر نیز در مورد مدینه ادامه یافته است، زیرا ملاک رهبرى على (علیه السلام) به عنوان جانشینى پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) به مدینه، نیازمندى مردم به رهبر و فقدان رهبرى پیامبر بود. این ملاک پس از رحلت پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) به گونه اى قوى تر وجود داشت. هرگاه رهبرى مسلمانان در مدینه به على (علیه السلام) اختصاص داشته باشد، رهبرى دیگر شهرهاى اسلامى نیز مخصوص او است، زیرا به اجماع مسلمانان، میان مدینه و شهرهاى دیگر در این باره تفاوتى وجود ندارد[۵۶].

بر این استدلال اشکال شده که پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) افراد دیگرى را نیز در مدینه و شهرهاى دیگر جانشین خود ساخت، ولى شما به امامت آنان اعتقاد ندارید. پاسخ آن است که پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) برخى از آنان را از مقام خود برکنار کرد و آنان نیز مدعى امامت نبودند و کسى نیز قائل به امامت آنان نشده است[۵۷].

۷. شواهد رفتارى و گفتارى پیامبر اکرم

هرگاه زمامدار و رهبر جامعه نسبت به فردى خاص عنایت ویژه اى مبذول داشته و او نزد زمامدار از منزلت ویژه اى برخوردار باشد، عقلاى بشر آن را دلیل شایستگى او براى جانشنى وى و عهده دار شدن امر زمامدارى و رهبرى مى دانند. این روش عقلایى در شریعت اسلام مردود شناخته نشده است و در نتیجه روشى است معقول و مشروع. اینک اگر رفتار و گفتار پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) در ارتباط با على (علیه السلام) را مطالعه کنیم، موقعیت ممتاز و جایگاه ویژه او را نزد پیامبرخواهیم یافت، در اینجا نمونه هایى را بازگو مى کنیم:

  • در جریان جنگ خیبر، پس از آن که ابوبکر و عمر در دو نوبت جداگانه به عنوان فرمانده سپاه براى جنگ با دشمن اعزام شدند و از میدان گریختند، پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود پرچم را به مردى خواهم داد که خدا و رسول خدا را دوست دارد و خدا و رسول خدا نیز او را دوست دارند و هرگز فرار نخواهد کرد، آن گاه پرچم را به على (علیه السلام) سپرد.
  • همچنین پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) نخست ابوبکر را مأموریت داد تا سوره توبه را بر مشرکان مکه بخواند، ولى سپس به دستور خداوند وى را معزول ساخت و مأموریت آن را به على (علیه السلام) سپرد و فرمود: این کار باید توسط من و یا فردى که از من است انجام شود.
  • درب خانه عده اى از افراد به سوى مسجد باز بود. پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) دستور داد تا درهاى خانه هاى خود را به سوى مسجد ببندند، و فقط در خانه على (علیه السلام) را باز گذاشت (حدیث سد الابواب). از آنجا که این کار براى برخى گران تمام شد، پیامبر فرمود: به خدا سوگند این کار را به رأى خود انجام ندادم، بلکه از جانب خداوند مأموریت داشتم.
  • پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) درباره على (علیه السلام) فرمود: على از من است و من از على هستم و او ولى هر مؤمنى پس از من است.
  • مطابق فرموده رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) هر کس به على (علیه السلام) ناسزا گوید در حقیقت به پیامبر ناسزا گفته است و هر کس با على جنگ کند، با پیامبر جنگیده است. محبت على (علیه السلام) نشانه ایمان، و عداوت با او نشانه نفاق است.
  • عایشه گفته است: هیچ مردى را محبوب تر از على و هیچ زنى را محبوب تر از فاطمه نزد پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) نیافتم.
  • پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) خطاب به على (علیه السلام) فرمود: هیچ چیزى را از خداوند براى خود نخواسته ام، مگر این که براى تو نیز خواسته ام، و هر چه از خدا خواسته ام به من عطا کرده است، مگر این که پس از من پیامبرى مبعوث نخواهد شد.
  • ابوسعید خدری گفته است: با جمعى از اصحاب منتظر آمدن پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) بودیم، پیامبر در حالى که بند کفشش پاره شده بود بر ما وارد شد. آن گاه کفش خود را به على (علیه السلام) داد تا آن را اصلاح کند، سپس فرمود: برخى از شما بر تأویل قرآن جنگ خواهد کرد؛ چنان که من بر تنزیل آن جنگ کردم. هر یک از ابوبکر و عمر گفتند: آیا من آن فرد هستم؟ پیامبر فرمود: نه، او صاحب نعل (على) است.

مطالب یاد شده و نظایر آنها که بسیار است و علاوه بر منابع حدیثى و تاریخى شیعه، در صحاح و مسانید و کتب تاریخ و سیره اهل سنت نقل شده است. به عنوان نمونه کتاب خصائص امیرالمؤمنین نوشته ابوعبدالرحمان نسائى و المستدرک على الصحیحین، باب مناقب على بن ابی طالب (علیه السلام) گویاى این واقعیت است که رسول گرامى (صلى الله علیه وآله وسلم) نسبت به على (علیه السلام) عنایت ویژه اى داشته اند، و او نزد پیامبر از مقام و منزلت بى مانندى برخوردار بود. مجموعه این گفتارها و رفتارها از نظر عقلاى بشر به منزله نص و دلیل روشن بر امامت على (علیه السلام) به شمار مى رود.[۵۸]

بررسى اشکالات و شبهات

روایاتى که بر امامت امام على (علیه السلام) دلالت آشکار دارند؛ یعنى از آن حضرت به عنوان خلیفه پیامبر و امام یا امیرمؤمنان یاد شده است، از طریق شیعه در بالاترین حد تواتر نقل شده است و از طریق اهل سنت نیز اگرچه در حد تواتر نیست، ولى یقیناً در حد روایت مستفیض مى باشد و سند برخى از آنها نیز مطابق قواعد آنان معتبر است. با این حال، در این خصوص مناقشه هایى مطرح شده است:

۱. گاهى از سوی برخی -مانند شیخ سلیم بشرى- فرضیه نسخ آن توسط پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) مطرح گردیده است.

جواب: ولى فرضیه نسخ حدیث عقلاً و شرعاً مردود است، زیرا از قبیل نسخ حکم قبل از فرا رسیدن وقت عمل به آن است. علاوه بر این که هیچ گونه ناسخى از گفتار یا رفتار پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) نقل نشده است، بلکه در گفتار و رفتار پیامبر شواهد فراوانى بر تأیید و تثبیت آن یافت مى شود.[۵۹]

۲. گفته شده است تعداد شیعه در عصر اول و دوره هاى پس از آن اندک بوده و در حدى نبوده است که نقل نصوص امامت توسط آنان به حد تواتر برسد.[۶۰]

جواب: آگاهان به تاریخ مى دانند که تشیع در صدر اسلام در سرزمین حجاز و دیگر سرزمین هاى اسلامى ظهور کرد و همواره جمع کثیرى از امت اسلامى در مناطق مختلف دنیاى اسلام پیرو مذهب تشیع بوده اند. مکه، مدینه و دیگر شهرهاى سرزمین حجاز، کوفه، بصره، کربلا، نجف، بغداد و شهرهاى دیگر سرزمین عراق، سوریه، حلب، جبل عامل، بعلبک در منطقه شامات، شهر مصر در آفریقا، یمن و شهرهاى مختلف ایران که در گذشته قلمروى بسیار گسترده داشت، مهمترین و شناخته شده ترین شهرهایى هستند که شیعیان در آنها زندگى مى کرده اند. با توجه به کثرت شیعه و پراکندگى جغرافیایى آنان مى توان منشأ و علت تواتر نصوص امامت على (علیه السلام) را به دست آورد. خبر متواتر آن است که ناقلان آن از نظر تعداد و شرایط مکانى و جهانى به گونه اى باشد که احتمال خطا و تبانى بر ساختن آن عادتاً محال باشد. با توجه به نکات پیش گفته، این ویژگى ها در مورد نقل نصوص امامت توسط شیعه به صورت کامل تحقق دارد. از این رو، در تواتر این نصوص مجال کمترین تردیدى وجود نخواهد داشت.[۶۱]

۳. اعتقاد به نص امامت على (علیه السلام) توسط هشام بن حکم و ابن راوندى مطرح شده است.[۶۲]

جواب: اوّلاً، شواهد تاریخى معتبر، نادرستى این فرضیه را آشکار مى سازد و ثانیاً، لازمه این فرضیه آن است که چنین عقیده اى تا قبل از هشام بن حکم وجود نداشته و او آن را ابداع کرده است. اگر چنین بود باید از مطالب مسلم و مشهور میان مورخان و نویسندگان ملل و نحل بوده باشد، مانند عقایدى که توسط افراد خاصى چون جهم بن صفوان، واصل بن عطا، ابوالحسن اشعرى و دیگران مطرح گردید و در شمار مسائل مسلم و مشهور تاریخى قرار گرفت، در حالى که درباره فرضیه جعل منصوص بودن امامت توسط هشام بن حکم چنین نیست.[۶۳]

۴. اگر امامت و خلافت على (علیه السلام) به صورت آشکار توسط پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) بیان شده بود، در زمره مسائل مسلم و مشهور میان مسلمانان قرار مى گرفت، همانند وجوب نمازهاى پنج گانه، روزه ماه رمضان، قبله بودن کعبه و مسائلى از این قبیل.[۶۴]

جواب: نص بر امامت على (علیه السلام) با مسائل یاد شده قابل مقایسه نیست، زیرا در مورد آنها انگیزه اى براى کتمان و عدم نقل وجود نداشته است، ولى در مورد امامت، انگیزه عدم نقل و کتمان وجود داشته است، زیرا در آغاز گروهى از صحابه آن را نادیده گرفته و درباره جانشین پیامبر دست به انتخاب زدند و پس از آن با امتناع کنندگان از بیعت با خلیفۀ برگزیده شده با روش قهرآمیز برخورد کردند. این اقدام از یک سو، مسئله را بر عده اى مشتبه ساخت، و از سوى دیگر کسانى نیز مرعوب شرایط شده و دم فرو بستند. این وضعیت در دوران حکومت امویان و عباسیان تشدید شد و در نتیجه نص امامت على (علیه السلام) در میان هواداران مکتب خلفا به فراموشى سپرده شد، و عالمان آنان در دوره هاى بعد به توجیه و تصحیح رفتار خلفا اهتمام ورزیدند.[۶۵]

۵. مطابق این نظریه، اکثر اصحاب پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) از روى علم و عمد با دستور او مخالفت کرده اند. این مطلب با سوابق تاریخى آنان در اطاعت از پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) سازگارى ندارد؛ چنان که احتمال این که آنان در زمانى کوتاه با قصد و عمد راه ضلالت را برگزیدند، مردود است.[۶۶]

جواب: انگیزه و دلیل همه کسانى که به دستور پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) درباره امامت على (علیه السلام) عمل نکردند یکسان نبوده است. عده اى به خاطر مصلحت اندیشى چنین تصمیمى گرفتند، آنان گمان مى کردند فردى سالخورده تر از على (علیه السلام) براى مقام امامت در آن شرایط مناسب تر است، به ویژه این که على (علیه السلام) در دفاع از پیامبر و در جنگ ها افراد بسیارى از قریش را کشته بود، و کسانى از این بابت نسبت به او در دل کینه داشتند. عده اى نیز بر فضایل بى شمار و نیز موقعیت ممتازى که على (علیه السلام) نزد پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) داشت حسد مى ورزیدند، بدین جهت امامت او را برنمى تافتند. بسیارى از افرادى که از قدرت کافى در تحلیل مسائل برخوردار نبودند نیز به خاطر عمل عده اندکى از مشاهیر صحابه که در سقیفه گرد آمده و درباره خلافت تصمیم گرفتند، دچار اشتباه شده و به این تصور که آن گروه بدون دلیل معتبر شرعى دست به آن اقدام نزده اند، نصوص امامت را رها کردند. با وجود چنین انگیزه ها نمى توان بى توجهى آنان به نصوص امامت را دلیل مخالفت عمدى همه آنها با پیامبر دانست، و سپس آن را پدیده اى باور نکردنى شمرد.[۶۷] برخى از اصحاب نیز بر این باور بودند که مسئله امامت از مسائل تعبدى نیست که باید دستور پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) درباره آن بى چون و چرا اجرا شود، بلکه از امورى است که به مصلحت اندیشى مسلمانان مربوط است، و آنان حق دارند درباره آن به تبادل نظر و انتخاب بپردازند. آنان در زمان پیامبر نیز با برخى از دستورهاى او که مربوط به امور سیاسى و اجتماعى بود مخالفت ورزیده یا درباره آن به چون و چرا پرداختند. جریان صلح حدیبیه، القاى شبهه و تردید در عمل به دستور پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) در آوردن قلم و کاغذ در بستر بیمارى، تعلل ورزیدن در عمل به دستور پیامبر در پیوستن به سپاه اسامة بن زید و موارد دیگر، دلایل روشن بر این مدعاست.[۶۸]

۶. برخى گفته اند نصوص امامت على (علیه السلام) تنها بر امامت او دلالت مى کنند و نافى امامت دیگران نیستند. بنابراین، دیدگاه اهل سنت که على (علیه السلام) را خلیفه و امام چهارم مى دانند با نصوص امامت ناسازگار نیست.[۶۹]

جواب: روشن است که پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) مطابق قواعد متعارف زبان با مردم سخن گفته است. فهم متعارف از سخن رهبران در مورد تعیین جانشین خود این است که جانشینى و امامت بلافصل مقصود مى باشد؛ چنان که معتقدان به خلافت عمر، خلافت او را به تعیین ابوبکر مستند مى کنند و هرگز این احتمال را مطرح نکردند که با سخن ابوبکر درباره خلافت عمر، خلافت دیگران نیز قابل طرح است.

دوران امامت امام علی علیه‌السلام

پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله) در حالى که سرش بر دامان حضرت على (علیه السلام) بود، به ملکوت اعلى پیوست و دوران امامت امیرالمؤمنین آغاز گردید. اما با ماجراى سقیفه، خلافت و رهبرى امت اسلامى که یکی از مناصب مربوط به امامت است، از وى باز ستانده شد و این جریان تا ۲۵ سال ادامه یافت. رعایت مصلحت اسلام و مسلمانان مانع آن شد که امام (علیه السلام) براى اعمال حق خود به عمل قهرآمیز توسل جوید، اما در موارد مناسب حقیقت را آشکار مى ساخت و در حدّ ضرورت با خلفا همکارى مى کرد.

با کشته شدن عثمان به دست عده اى از مسلمانان، مردم با حضرت على (علیه السلام) بیعت کردند و بدین ترتیب شرایط براى اعمال حق امامت او فراهم گردید، اما طولى نکشید که عده اى پیمان شکستند و آتش جنگ جمل را برافروختند. معاویه و هوادارانش جبهه قاسطین را در برابر امام گشودند و جنگ صفین را پدید آوردند که در جریان آن با نقشه شیطنت آمیز عمرو بن عاص و معاویه از یک سو و ساده لوحى و سطحى نگرى گروهى از سپاه امام (علیه السلام) از سوى دیگر، ماجراى تلخ حکمیت پدید آمد و به ظهور خوارج و جنگ نهروان انجامید.

سرانجام در سحرگاه شب نوزدهم ماه رمضان سال ۴۰ هجرى، هنگامى که امام علی (علیه السلام) در حال نماز بود، ابن ملجم مرادى با شمشیر زهرآلود فرق مبارک پیشواى بزرگ فضیلت و عدالت را نشانه گرفت و در پى آن در شب ۲۱ همان ماه به شهادت رسانید.

پانویس

  1. نهج الحق وکشف الصدق، ص۲۰۳؛ اللوامع الإلهیة، ص۳۴۰؛ دلائل الصدق، ج۲، ص۲۸۷ـ ۲۹۰؛ شرح المواقف، ج۸، ص۳۵۹؛ الصواعق المحرقة، ص۵۳
  2. غایة المرام، ج۳، ص۸۶ـ ۹۱؛ شواهد التنزیل، ج۲، ص۱۶۰ـ ۱۶۴؛ الصواعق المحرقة، ص۱۸۷؛ نفحات الأزهار، ج۲۰، ص۳۷۸۳۷۳
  3. الصواعق المحرقة، ص۱۸۷
  4. نوادر الاصول، ص۶۸ـ۶۹
  5. مجمع الزوائد، ج۱۰/۳۴۶؛ تاریخ دمشق، ج۲، ص۱۶۱
  6. فرائدالسمطین، ج۱، ص۲۸۹، مناقب على بن ابوطالب، ابن المغازلى، ص۱۱۹ و ۲۴۳
  7. دلائل الصدق، ج۲، ص۱۵۰
  8. منهاج السنة، ج۷، ص۱۴۳ـ ۱۴۷
  9. منهاج الکرامه، ص۱۵۳
  10. دلائل الصدق، ج۲، ص۱۵۲
  11. دلائل الصدق، ج۲، ص۱۵۰
  12. روح المعانى، ج۲۳،ص۸۰
  13. مختصر التحفة الإثناعشریه، ص۱۷۷ـ ۱۷۸
  14. المیزان، ج۱۱، ص۳۰۵
  15. سبأ:۳۴؛ فاطر:۲۴؛ زخرف:۲۳؛ نجم:۵۶؛ فرقان:۵۱؛ ص:۴ و آیات دیگر
  16. المیزان، ج۱۱، ص۳۲۷
  17. نهج الحق وکشف الصدق، ص۱۸۰؛ منهاج الکرامة، ص۱۵۱ـ ۱۵۲
  18. غایة المرام، ج۳، ص۷ـ۱۲؛ البرهان فى تفسیر القرآن، ج۲، ص۲۷۹ـ ۲۸۲
  19. تفسیر طبرى، ج۱۲، ص۷۲؛ المستدرک على الصحیحین، ج۳، ص۱۲۹؛ تاریخ ابن عساکر، ج۲، ص۱۴۵ـ ۴۱۷؛ الدر المنثور، ج۴، ص۴۵؛ شواهد التنزیل، ج۱، ص۳۸۱ـ ۳۹۵
  20. سعدالسعود، ص۹۹
  21. تدریب الراوى، ج۱، ص۱۱۵
  22. نفحات الأزهار، ج۲۰، ص۳۱۴ـ ۳۳۶
  23. البحر المحیط، ج۵، ص۳۶۷ـ ۳۶۸
  24. روح المعانى، ج۱۳، ص۱۰۸
  25. منهاج السنة، ج۳، ص۱۳۹
  26. دلائل الصدق، ج۲، ص۹۳ به نقل از التحفة الإثنا عشریة، ص۲۰۷
  27. نفحات الأزهار، ج۲۰، ص۳۶۳ـ ۳۶۶
  28. اثبات الهداة، ج۳؛ غایة المرام، ج۲
  29. المراجعات، ص۲۸
  30. خصائص، ص۸۰ـ۹۷.
  31. الصواعق المحرقة، ص۶۱
  32. نفحات الأزهار، ج۱۷، ص۱۴۹ـ ۱۶۲
  33. طه:۲۹ـ ۳۲؛ اعراف:۱۴۲
  34. نفحات الأزهار، ج۱۷، ص۲۵۷ـ ۳۸۰.
  35. شرح المواقف، ج۸، ص۳۶۳
  36. شرح المقاصد، ج۵، ص۲۷۶
  37. الشافى فى الإمامة، ج۳، ص۵ـ۷۱؛ تلخیص الشافى، ج۲، ص۲۰۵ـ ۲۳۴؛ المنقذ من التقلید، ج۲، ص۳۴۸ـ ۳۵۶؛ المراجعات، ص۲۶ـ ۳۰؛ دلائل الصدق، ج۲، ص۳۸۹ـ ۳۹۳؛ نفحات الأزهار فى خلاصة عبقات الأنوار، ج۱۸، ص۳۱۰ـ ۳۶۰
  38. تقریب المعارف، ص۱۲۳ـ ۱۲۶؛ کشف المراد، ص۵۰۳
  39. نمونه هایى از این کتاب ها عبارتند از: الشافى فى الامامة، ج۲، ص۶۷؛ تلخیص الشافى، ج۲، ص۵۶؛ الإقتصاد فیما یتعلق بالإعتقاد، ص۳۲۶؛ الذخیرة فى علم الکلام، ص۳۶۳؛ المنقذ من التقلید، ج۲/۳۱۰؛ اللوامع الإلهیة، ص۳۳۵؛ ارشاد الطالبین، ص۳۳۹؛ کشف المراد، ص۴۹۸؛ قواعد المرام فى علم الکلام، ص۱۸۷؛ گوهر مراد، ص۵۱۱؛ دلائل الصدق، ج۲، ص۳۵۹ـ ۳۷۱
  40. اثبات الهداه، ج۳، ص۲۱۳ـ۲۱۵
  41. تاریخ طبرى، ج۲، ص۲۱۶ ۲۱۷؛ الکامل فى التاریخ، ج۱، ص۴۸۷؛ ینابیع الموده، ص۱۰۵؛ کنزالعمال، ج۶، احادیث:۶۰۰۸، ۶۰۴۵، ۶۱۰۲، ۶۱۵۵؛ شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۲۶۷
  42. ج۱، ص ۱۱۱.
  43. المراجعات، ص۲۳
  44. الغدیر، ج۳، ص۱۶۹، ۱۷۴و ۴۷۸؛ ج۵، ص۵۵۰، ۹۶۰؛ج ۹، ص۳۶۴؛ غایة المرام، ج ۱، ۲، ۳ و ۷
  45. دلائل الصدق، ج۲، ص۳۵۹
  46. همان
  47. الذخیرة فى علم الکلام، ص۴۳۷؛ الاقتصاد فیما یتعلق بالإعتقاد، ص۳۱۷ـ ۳۱۸؛ المنقذ من التقلید، ج۲، ص۳۰۰؛ ارشاد الطالبین، ص۳۳۹؛ قواعد المرام/۱۸۶ـ ۱۸۷
  48. الغدیر، ج۳، ص۲۵۱ـ ۲۵۴
  49. شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۲۹۸
  50. الذخیرة فى علم الکلام، ص۴۳۷؛ کشف المراد، ص۴۹۷؛ الاقتصاد فیما یتعلق بالاعتقاد، ص۳۱۷؛ المنقذ من التقلید، ج۲، ص۳۰۰؛ ارشاد الطالبین، ص۳۳۹
  51. همان
  52. الإمامة والسیاسة، ج۱، ص۱۸؛ نهج البلاغه، خطبه۷۴
  53. همان
  54. کشف المراد، ص۵۰۴ـ ۵۱۷
  55. کشف المراد، ص۵۰۲ـ ۵۰۳؛ تقریب المعارف، ص۱۱۹ـ ۱۲۰؛ اللوامع الإلهیة، ص۳۴۳
  56. کشف المراد، ص۵۰۱
  57. همان.
  58. تقریب المعارف، ص۱۲۶ـ۱۲۷
  59. المراجعات، ص۲۴
  60. دلائل الصدق، ج۲، ص۳۵۱ به نقل از: ابطال نهج الباطل فضل بن روزبهان اشعرى
  61. الشافى فى الإمامة، ج۲، ص۶۸ـ ۷۸؛ الذخیرة فى علم الکلام، ص۴۶۳؛ تلخیص الشافى، ج۲، ص۴۶ـ ۵۶؛ الإقتصاد فیما یتعلق بالاعتقاد، ص۳۲۶ـ ۳۲۸؛ المنقذ من التقلید، ج۲، ص۳۱۱ـ ۳۱۴
  62. المغنى، ج۱، ص۱۱۸
  63. الشافى فى الإمامة، ج۲، ص۱۱۹؛ المنقذ من التقلید، ج۲، ص۳۱۴ـ ۳۱۵
  64. المغنى، ج۱، ص۱۱۴.
  65. تلخیص الشافى، ج۲، ص۶۰ـ۶۱؛ المنقذ من التقلید، ج۲، ص۳۱۶ـ ۳۱۷
  66. شرح المواقف، ج۸، ص۳۵۹؛ المغنى، ج۱، ص۱۱۹ـ ۱۲۰
  67. الاقتصاد فیما یتعلق بالإعتقاد، ص۳۳۹ـ۳۷۸
  68. المراجعات، ص۸۴، ۸۷ و ۹۱ ۹۲
  69. شرح المقاصد، ج۵، ص۲۷۷

منابع مقاله

• اثبات الهداة، حرّ عاملى، محمد بن حسن، مؤسسة الاعلمى، بیروت، ۱۴۲۵هـ ؛

• ارشاد الطالبین، الفاضل المقداد، جمال الدین مقداد بن عبدالله، مکتبة المرعشى، قم، ۱۴۱۵هـ ؛

• الاقتصاد فیما یتعلق بالاعتقاد، طوسى، محمد بن الحسن، مطبعه خیام، قم، ۱۴۰۰ق ؛

• الامامة والسیاسة، دینورى، ابن قتیبه، دارالمعرفه، بیروت، بى تا ؛

• البرهان فى تفسیر القرآن، بحرانى، سید هاشم، دارالکتب العلمیه، قم، ۱۳۹۳ق ؛

• تاریخ طبرى، الطبرى، محمد بن جریر، مکتبه خیاط، بیروت ؛

• تدریب الراوى، سیوطى، جلال الدین، عبدالرحمن، تحقیق احمد عمر هاشم، دارالکتاب العربى، بیروت، ۱۴۲۴هـ ؛

• تفسیر طبرى، طبرى، محمد بن جریر، ضبط وتعلیق محمود شاکر، داراحیاء التراث العربى، بیروت ؛

• تقریب المعارف، حلبى، ابوالصلاح، تقى بن نجم، مؤسسة النشر الاسلامى، قم، ۱۴۰۴ق ؛

• خصائص امیرالمؤمنین (علیه السلام)، حسن بن احمد ؛

• الدر المنثور، سیوطى، جلال الدین، داراحیاء التراث العربى، بیروت، ۱۴۲۱هـ ؛

• دلائل الصدق، مظفر، محمد حسن، مکتبة الذجاج،تهران ؛

• الذخیرة فى علم الکلام، سید مرتضى، على بن الحسین، مؤسسة النشر الاسلامى، قم، ۱۴۱۱هـ ؛

• روح المعانى، آلوسى، محمود، دارالفکر، بیروت ؛

• سعدالسعود، ابن طاووس، رضى الدین، على بن موسى، منشورات الرضى، قم، ۱۳۶۳ش ؛

• الشافى فى الامامة، سید مرتضى، على بن الحسین، مؤسسة الصادق(علیه السلام)، تهران، ۱۴۰۷هـ ؛

• شرح المواقف، جرجانى، میرسید شریف، منشورات الشریف الرضى، قم، ۱۴۱۲ق ؛

• شرح نهج البلاغه، ابن ابوالحدید، عبدالحمید بن هبة الله، دارلبنانیة للعلوم، بیروت، ۱۴۲۱هـ ؛

• الصواعق المحرقة، هیثمى مکى، ابن حجر، احمد بن محمد، المکتبة العصریه، بیروت، ۱۴۲۵ق ؛

• غایة المرام، بحرانى، سیدهاشم، بى تا ؛

• الغدیر، امینى، عبدالحسین، مرکز الغدیر للدراسات الاسلامیه، قم، ۱۴۲۱هـ ؛

• فرائد السمطین، حموینى، ابراهیم ؛

• قواعد المرام فى علم الکلام، بحرانى، ابن میثم، مکتبة آیت الله مرعشى، قم، ۱۴۰۶ق ؛

• الکامل فى التاریخ، ابن اثیر، عزالدین، على بن ابوالکرم شیبانى، مؤسسة التاریخ العربى، بیروت، ۱۴۱۴ق ؛

• کشف المراد، حلّى، حسن بن یوسف، مؤسسة النشر الاسلامى، قم، ۱۴۱۹ق ؛

• کنزالعمال، متقى هندى، حسام الدین، مؤسسة الرسالة، بیروت، ۱۴۰۵ق ؛

• گوهر مراد، اللاهیجى، عبدالرزاق، وزارة الثقافة والارشاد الاسلامى، تهران، ۱۳۷۲ش ؛

• اللوامع الالهیه، الفاضل المقداد، جمال الدین مقداد بن عبدالله، مکتبة المرعشى، قم، ۱۴۰۵هـ ؛

• مختصر التحفة الاثنى العشریه، شکرى آلوسى، سید محمود، تحقیق وتعلیق محب الدین الخطیب، الریاض، ۱۴۰۴هـ ؛

• المراجعات، شرف الدین، سید عبدالحسین، دارالصادق، بیروت ؛

• مجمع الزوائد، هیثمى، نورالدین على بن ابى بکر، بیروت، دارالکتب العلمیه ؛

• المستدرک على الصحیحین، حاکم نیشابورى، محمد بن عبدالله، بیروت، دارالکتب العلمیه ؛

• المغنى فى أبواب التوحید والعدل، همدانى، عبدالجبار، تحقیق الدکتور محمودمحمد قاسم، دارالکتب، بیروت ۱۳۸۲ق ؛

• مناقب، ابن المغازلى، على بن محمد، دارالکتب العلمیه، بیروت، بى تا ؛

• المنقذ من التقلید، حمصى، رازى، سدیدالدین محمود، مؤسسة النشر الاسلامى، قم، ۱۴۱۲ق ؛

• منهاج السنة النبویة، ابن تیمیه، احمد بن عبدالحلیم ؛

• منهاج الکرامة فى معرفة الامامة، حلّى، حسن بن یوسف، تحقیق عبدالرحیم مبارک، کتابخانه تخصص امیر المؤمنین(علیه السلام)، مشهد المقدسه، ۱۴۲۵هـ ؛

• المیزان، طباطبایى، محمدحسین، مؤسسة الاعلمى، بیروت، ۱۳۹۳ق ؛

• نفحات الأزهار فى خلاصة عبقات الانوار، میلانى، سیدعلى، مرکز تحقیق و ترجمه و نشر آراء، قم، ۱۴۲۳هـ ؛

• نوادر الاصول، ترمذى، محمد بن على، بیروت، دارالجیل ؛

• نهج البلاغه، الرضى، ابوالحسن محمد بن الحسین، صبحى الصالح، بیروت، ۱۳۸۷ش ؛

• نهج الحق وکشف الصدق، حلّى، حسن بن یوسف، دارالهجرة، قم، ۱۴۱۴هـ ؛

• ینابیع المودة، قندوزى حنفى، شیخ سلیمان، مؤسسة الأعلمى، بیروت، ۱۴۱۸ق؛

منابع