حکمیت

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
Icon-encycolopedia.jpg

این صفحه مدخلی از دانشنامه جهان اسلام است

(احتمالا تصرف اندکی صورت گرفته است)


«تحکیم» یا «حکمیت» به معنای داوری خواستن و حَکَم قرار دادن است و در اصطلاح تاریخی به واقعه‌ای مشهور در جنگ صفین گفته می شود که به پیدایش خوارج انجامید.

ماجرای حکمیت

جنگ صفین در سال ۳۷ هجری روی داد و در این جنگ پس از این که سپاه معاویه در آستانه شکست قرار گرفت، به پیشنهاد عمرو عاص، سپاهیان معاویه قرآنها را بر نیزه کردند و از سپاه حضرت علی علیه السلام خواستند که از جنگ دست بکشند و حکمیت قرآن را بپذیرند.[۱]

امام علی علیه السلام اعلام کرد که این درخواست، فریبکارانه و به منظور فرار از شکست است و از این رو فرمان به ادامه جنگ داد ولی گروهی از سپاهیان ایشان خواستار پایان دادن به جنگ و قبول حکمیت قرآن شدند. در رأس این گروه اشعث بن قیس بود که معاویه قبلاً با او مخفیانه مذاکره کرده بود.[۲] اشعث پیش از این ماجرا نیز سپاه علی علیه السلام را به رهاکردن جنگ ترغیب می کرد.[۳] با اصرار اشعث و کسانی دیگر از جمله مِسْعَر بن فَدَکی و زید بن حُصَیْن و تهدید حضرت علی به قتل یا تسلیم و تحویل او به معاویه، جنگ متوقف شد.[۴] امام در وضعی که دشمن پدید آورده بود پیشنهاد معاویه را برای متارکه جنگ و تعیین نماینده برای مذاکره پذیرفت و ماجرای تحکیم شکل گرفت.

معاویه، عمروعاص را که به زیرکی معروف بود به نمایندگی برگزید و علی علیه السلام مالک اشتر یا به قولی عبداللّه بن عباس[۵] و به قولی دیگر ابوالاسود دُئَلی را انتخاب کرد،[۶] اما با مخالفت همان کسانی که توقف جنگ را بر وی تحمیل کرده بودند، مواجه شد و این بار نیز نمایندگی ابوموسی اشعری به امام تحمیل شد. یکی از انگیزه های انتخاب ابوموسی، تعصبات قومی و قبیله ای بود زیرا بسیاری از آنان از جمله اشعث بن قیس همانند ابوموسی یمنی بودند.[۷] پس از انتخاب ابوموسی، سند تحکیم نوشته شد و امام برخلاف میل خود و برای حفظ مصالح امت اسلامی آن را امضا کرد.[۸] در این سند آمده است که علی و معاویه و سپاهیانشان، حکمیت قرآن و سنت پیامبر را پذیرفته اند و ابوموسی اشعری و عمروعاص باید بر این اساس تا ماه رمضان آینده، حکم خود را ابلاغ کنند و هر حکمی که بدهند در امان خواهند بود.

در پایان سند، نام چند تن از اصحاب علی علیه السلام و معاویه به عنوان شاهد آمده است.[۹] اشعث بن قیس سند تحکیم را برای مسلمانان خواند؛ گروهی از جمله عُروة بن اُدَیَّة با آن مخالفت کردند و شعار «لاحُکْمَ اِلاّ لِلّه» سر دادند و می گفتند که در دین خدا هیچکس نباید دیگری را حَکَم قرار دهد. این گروه به «مُحِکّمة اولی» معروف اند.[۱۰] جمعی از کسانی که قبول حکمیت را به علی علیه السلام تحمیل کرده بودند نیز به این مخالفان پیوستند و قبول حکمیت را کفر و گناه کبیره خواندند و گفتند که ما از آن توبه کردیم و علی هم باید توبه کند.

امام سخن این گروه را نپذیرفت و با آیات قرآنی با آنان محاجّه کرد.[۱۱] به این ترتیب، گروهی با اصرار زیاد علی علیه السلام را به قبول حکمیت واداشتند و در اندک زمانی نظرشان را تغییر دادند و قبول حکمیت را کفر دانستند. این دوگانگی در رفتار سبب شده است که برخی محققان میان گروهی که حکمیت را تحمیل کردند و گروهی که پذیرش آن را کفر دانستند، فرق بگذارند از جمله برونوف گفته است که گروه اول از قاریان و گروه دوم از بَدَویان بوده اند.[۱۲] این نظر بر واقعیات تاریخی منطبق نیست و مورخان تصریح کرده اند که همان کسانی که حکمیت را بر علی علیه السلام تحمیل کردند، بر وی اعتراض نمودند.

همچنین گروهی گفته اند که مخالفت پس از اظهارنظر حکمین صورت گرفت. این نظر نیز درست نیست زیرا پس از متارکه جنگ، امام علی علیه السلام سپاه خود را از صفّین به سوی کوفه حرکت داد و در این هنگام دوازده هزار تن از سپاهیان با اعتراض به قبول حکمیت، از آن حضرت جدا شدند و با رهبری کسانی چون عبداللّه بن کَوّاء و شَبَث بن رِبْعی به محلی به نام حَروراء رفتند. در این هنگام هنوز دو حَکَم به مذاکره نپرداخته بودند. ظاهراً این ماجرا نتیجه ترفند کسانی از قبیل اشعث بن قیس کِنْدی، حُرْقوص بن زُهَیْر و شبث بن ربعی بوده است.[۱۳]

ابوموسی اشعری و عمروعاص در رمضان همان سال در دُومَة الجَنْدل توافق کردند که هر یک، موکّل خود را از خلافت عزل کند و سپس انتخاب خلیفه را به شورای مسلمانان واگذارند.[۱۴] اما ابن اعثم کوفی گفته است که آن دو بر عزل علی و معاویه و انتخاب عبداللّه بن عمر به عنوان خلیفه توافق کردند.[۱۵]

روز اعلام نتیجه حکمیت، عمروعاص با این بهانه که سن ابوموسی بیشتر و مقام او والاتر است، پیشنهاد کرد نخست رأی او را اعلام کند. ابوموسی طبق قرار، علی علیه السلام را از خلافت عزل کرد ولی عمروعاص که پس از او سخن گفت، معاویه را بر مسند خلافت تثبیت نمود.[۱۶] این رأی سبب رنجش طرفداران امام علی شد و میان آنان و عمروعاص سخنان تندی رد و بدل گردید.

بررسی حکمیت

شبهات خوارج درباره تحکیم، سبب بحثهای کلامی طولانی و پیدایش فرقه های مختلف شد. خوارج با استناد به بعضی آیات ـ از جمله «...اِنِ الحُکْمُ اِلاّ لِلّهِ...»،[۱۷] «...وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما اَنْزَلَ اللّهُ فَاُولئِکَ هُمُ الکافِروُنَ»[۱۸] و نیز آیات ۴۷ و ۴۸ سوره مائده و آیه ۶۷ سوره یوسف ـ می گفتند حاکم فقط خداست و نمی توان دیگران را حَکَم قرار داد، لذا تعیین اشخاصی برای حکمیت در واقعه صفین کاری خلاف و گناه کبیره بوده است.

از سوی دیگر بیشتر آنان مرتکب گناه کبیره را کافر می دانستند و بر این پایه به کفر امام علی علیه السلام و معاویه حکم می کردند و جنگ با آنان را لازم می شمردند. ظاهراً مقصود آنان از این سخن که حُکم جز از آنِ خدا نیست، منحصر به موضوع تحکیم نبوده، بلکه انکار دولت و حکومت به طور عام بوده است.

حضرت علی نیز ناظر به همین تلقی آنان، جمله مشهور خود را گفت که آنان سخن حقی می گویند (اِنِ الحُکمُ اِلاّ لِلّه) و از آن نتیجه باطل می گیرند (لا اِمْرَةَ اِلاّ لِلّه)، چرا که انتظام امور مردم بدون امیر و فرمانروا - نیکوکار یا تبهکار - از هم می گسلد.[۱۹]

در هر صورت این اعتقاد خوارج دیری نپایید[۲۰] و آنان بزودی ضرورت امامت به معنای رهبری را دریافتند. در حقیقت واقعه تحکیم، مبدأ تحول یا بروز اعتقاد خوارج نسبت به موضوع امامت شد؛ آنان بعد از واقعه تحکیم و خروج بر امام علی علیه السلام با حذف بُعد الاهی و شرعی امامت، آن را تا حد مدیریت سیاسی و اجتماعی مردم کاهش دادند، تا جایی که همه خوارج بجز نَجْدات که اصل ضرورت امامت و حتی رهبری را انکار می کردند، معتقد شدند که هر کسی که قائم به کتاب و سنت و عالم به آن دو باشد، شایسته امامت است، امامت با بیعت دو تن تحقق می یابد[۲۱] و از سوی دیگر خروج بر امام ستمکار واجب است.[۲۲]

در واقعه صفین همانطور که گفته شد، موضوع تحکیم بر امام علی علیه السلام تحمیل گردید. امام در آن زمان شرایط پذیرش تحکیم را به نفع اسلام و جامعه اسلامی نمی دانست، اما به ضرورت آن را پذیرفت و در عین حال، اساس تحکیم را قرآن و سنت پیامبر قرار داد و بنا به سند تحکیم، دو حَکَم با این شرط تعیین شدند که بر اساس قرآن و سنّتِ پیامبر داوری کنند.[۲۳]

در بیان علی علیه السلام پذیرش تحکیم اساساً کار نادرستی نیست و تا وقتی که داور برخلاف قرآن سلوک نکرده، حکم او پذیرفتنی است. قرآن کریم در مواردی مسلمانان را به تعیین حکم توصیه کرده است، از جمله برای حل اختلافات میان همسران که بیم طلاق برود؛[۲۴] و تعیین نوع قربانی به عنوان کفاره صید در حال احرام.[۲۵] پیامبر نیز در غزوه بنی قریظه، سعد بن معاذ را حَکَم کرد.[۲۶] امام علی علیه السلام در مناظره با ابن کوّاء و چند تن دیگر از خوارج به همین نکات توجه داد و آنان مجاب شدند و به آن حضرت پیوستند.[۲۷]

به گفته ابوالحسن علی اشعری، شیعیان درباره واقعه تحکیم دو نظر داشتند؛ گروهی پذیرفتن تحکیم از سوی حضرت علی علیه السلام را تقیه دانستند و تقیه را در این موارد مجاز خواندند، چنانکه پیامبر نیز در اول اسلام چنین می کرد؛ گروهی دیگر تحکیم را اساساً عملی درست تلقی کردند، خواه تقیه بوده باشد، خواه نباشد. در کتابهای ملل و نحل و کتب کلامی شیعه از کهنترین روزگاران، نشانی از چنین تقسیمی نیست.[۲۸]

پانویس

  1. نصر بن مزاحم، ص۴۷۸؛ دینوری، ص۱۸۸.
  2. دینوری، ص۱۹۰؛ یعقوبی، ج۲، ص۱۸۸ـ۱۸۹؛ برای اقوال دیگر رجوع کنید به علی اشعری، ص۱۲۸؛ بغدادی، ص۷۴ـ۷۵.
  3. نصر بن مزاحم، ص۴۸۱.
  4. طبری، ج۵، ص۴۹؛ مسعودی، ج۳، ص۱۴۱؛ شهرستانی، ج۱، ص۱۱۴.
  5. دینوری، ص۱۹۲؛ ابن اعثم کوفی، ج۱، ص۴۲۷.
  6. ابن عبدربه، ج۵، ص۹۳.
  7. رجوع کنید به نصر بن مزاحم، ص۵۰۰؛ مجلسی، ج۳۳، ص۲۹۸.
  8. طوسی، ج۲، ص۲۶۰.
  9. نصر بن مزاحم، ص۵۰۴ـ۵۰۸؛ نیز رجوع کنید به دینوری، ص۱۹۴ـ۱۹۶؛ طبری، ج۵، ص۵۳ـ۵۴؛ ابن اعثم کوفی، ج۱، ص۴۳۳؛ ابن جوزی، ج۵، ص۱۲۲؛ ابن ابی الحدید، ج۲، ص۲۰۶.
  10. علی اشعری؛ بغدادی، همانجاها؛ شهرستانی، ج۱، ص۱۱۵.
  11. نصر بن مزاحم، ص۵۱۳ـ۵۱۴؛ مبرد، ج۲، ص ۱۵۴ـ۱۵۵؛ طبری، ج۵، ص۶۴ـ۶۶؛ مفید، ص۱۸۰؛ نیز رجوع کنید به خوارج.
  12. ولهاوزن، ص۳۲.
  13. رجوع کنید به یعقوبی، ج۲، ص۱۸۹ـ۱۹۰؛ طبری، ج۵، ص۷۲ـ۷۳، ۸۲؛ شهرستانی، همانجا؛ ابن کثیر، ج۷، ص۲۸۹؛ سیوطی، ص۱۷۴.
  14. نصر بن مزاحم، ص۵۴۴؛ ابن اثیر، ج۳، ص۳۳۲؛ ابن کثیر، ج۷، ص۲۸۲، ۲۸۴.
  15. ج۱، ص۴۴۰.
  16. نصر بن مزاحم، ص۵۴۶؛ مسعودی، ج۳، ص۱۴۸.
  17. سوره انعام: ۵۷.
  18. سوره مائده: ۴۴.
  19. رجوع کنید به نهج البلاغة، خطبة ۴۰.
  20. طبری، ج۵، ص۷۵؛ علی اشعری، ص۶۵.
  21. نوبختی، ص۱۰.
  22. بغدادی، ص۵۰.
  23. رجوع کنید به نهج البلاغة، خطبة ۱۲۵.
  24. رجوع کنید به سوره نساء: ۳۵.
  25. رجوع کنید به سوره مائده: ۹۵
  26. رجوع کنید به ابن عبدربه، ج۵، ص۹۸؛ و نیز رجوع کنید به بغدادی، ص ۷۹ـ۸۰.
  27. رجوع کنید به طبرسی، ج۱، ص۱۸۸؛ ابن ابی الحدید، ج۲، ص۲۷۵.
  28. برای نمونه رجوع کنید به سعد اشعری، ص۱۲ـ۱۳؛ نوبختی، ص۱۶.

منابع

مطالب مرتبط