ابوطالب علیه السلام
«ابوطالب بن عبدالمطلب»، از بزرگان مکه و عموى پیامبر صلی الله علیه وآله بود و پیوسته از آن حضرت در برابر مشرکان حمایت میکرد. به اعتقاد شیعه، ابوطالب به پیامبر و دین او ایمان آورد، اما مصلحت را در کتمان آن دانست. ابوطالب شاعرى نامآور نیز بود و ابیات فراوانى به او منسوب است که بخشى از آن، حاکى از عقاید او و بخشى داراى ارزش تاریخى است.
زندگینامه
گفته شده که نام ابوطالب، عبدمناف یا عمران بوده و ۳۵ سال پیش از عامالفیل در مکه متولد شده است. مادرش، فاطمه دختر عمرو بن عائذ بن عمران بن مخزوم بود[۱] که به سبب داشتن پسرانى چون عبدالله (پدر پیامبر) و ابوطالب (از داوران قریش)، زنى «مُنجِبَه» (زاینده فرزندانى نجیب) شناخته مىشد.[۲]
پدرش عبدالمطلب، رئیس مکه و قریش در سال هشتم عامالفیل به هنگام مرگ، داورى و تولیت امور کعبه را به زبیر و کفالت محمد صلی الله علیه و آله و تولیت سقایت (آب دادن به حاجیان) را به ابوطالب سپرد؛[۳] هر چند ابوطالب بعدها به سبب تنگدستى، منصب سقایت را به عباس وانهاد.[۴]
با مرگ عبدالمطلب، ریاست در قریش اندکى دگرگون شد و کسانى چون ابن جدعان و ولید بن ربیعه نیز مدعى ریاست شدند.[۵] خشکسالىهاى پیاپى که از عهد عبدالمطلب پیدا شد[۶] و نیز جود و بخشش فراوان ابوطالب - که گفتهاند: در آن روز که او اطعام مىکرد، کسى دیگر از قریش اطعام نمىکرد[۷] - و نیز رونق تجارت و ظهور صاحبان ثروت، موجب تنگدستى ابوطالب شد تا آنجا که حضرت محمد صلی الله علیه و آله و عباس براى کمک به او، سرپرستى ۲ تن از فرزندانش را پذیرفتند.[۸]
موقعیت ابوطالب براى جانشینى عبدالمطلب به تدریج دچار تزلزل شد؛ اما سیادت معنوى وى که میراث خاندان او بود، همچنان تا هنگام مرگش باقى ماند. ابوطالب در عین تنگدستى، سیدى بزرگوار و فرمانروایى پرهیبت بود. امام على علیهالسلام درباره ریاست او مىگوید: پدرم در عین تهیدستى، سرور قریش بود؛ در حالى که پیش از او هرگز (شخص) تهىدستى بر قریش ریاست نکرده بود.[۹]
ابوطالب، وقار و حکمت حکما و هیبت ملوک را داشت و به گفته اکثم بن صیفى، حکیم عرب: حکمت، ریاست و حلم در ابوطالب گرد آمده بود.[۱۰]
دربارۀ درایت و عدالت و نفوذ او گفتهاند که قبایل عرب در مکه، ابوطالب را داور خود میشناختند و او نیز در داوری جانب حق را نگه میداشت و مردی صاحب رأی بود. او در عصر جاهلیت نخستین کسی بود که سوگند در شهادت برای اولیای دم را بنا نهاد و این روش بعدها جزو سنن و حقوق اسلامی گردید و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آن را همان گونه پذیرفت.[۱۱]
به سبب ارتباط خویشاوندى نزدیک ابوطالب با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و حمایتهاى بىدریغ او از آن حضرت، بخشهایى از زندگىاش که با زندگى پیامبر ارتباط مستقیم دارد، بیشتر مورد توجه تاریخنویسان مسلمان قرار گرفته است. ابوطالب پس از مرگ عبدالمطلب و بنا به وصیت او، برادرزاده ۸ سالهاش را به خانه خویش برد و فراتر از فرزندان خود به او محبت کرد. شبانگاه بستر او را در کنار بستر خود مىگسترد و غذایى ویژه براى او فراهم مىآورد[۱۲] و به حکم پیشه خود که بازرگانى بود[۱۳] گاه عطر و گندم به شام مىبرد،[۱۴] و با این که فرزندانش به همسفرى با او تمایل داشتند، فقط پیامبر را با خود مىبرد و گویا هیچ سفرى بى او نرفته است.[۱۵]
در یکى از همین سفرها بود که در شهر «بُصرى»، داستان بَحیراى راهب و خبر او درباره آینده حضرت محمد، رخ داد؛ چون بَحیرا از نسبت ابوطالب با حضرت پرسید، ابوطالب در ابتدا، او را پسر خود خواند که این خود اوج محبت وى را به پیامبر نشان مىدهد.[۱۶]
ابوطالب که سرپرستى محمد صلی الله علیه و آله را بر عهده گرفته بود، حتى در دوران جوانى نیز به وى عنایت و توجه داشت و به پیشنهاد همو بود که حضرت براى تجارت از سوى خدیجه راهى شام شد[۱۷] و سرانجام او که بزرگ خانواده بود، از سوى پیامبر به خواستگارى خدیجه رفت و با کلماتى بلیغ و کوتاه به وصف او پرداخت.[۱۸]
ابوطالب هنگام بعثت پیامبر صلی الله علیه و آله، ۷۵ سال داشت و از همان ابتداى بعثت، همراهى خویش با پیامبر را نشان داد. در نخستین مرحله دعوت که حضرت مخفیانه به آن مىپرداخت، بر پایه روایتى، روزى او را با فرزندش حضرت على علیهالسلام در اطراف مکه در حال نماز دید و از آنان درباره آنچه بدان مشغولاند، پرسید. رسول خدا صلی الله علیه و آله آن را دین خدا، فرشتگان و پیامبران خواند و او را بدان دعوت کرد؛ ابوطالب با گروش فررندش علی (ع) به اسلام مخالفت نکرد و حتّی او را به همراهی با پیامبر فرمان داد و محمد (ص) را نیز از پشتیبانی خود مطمئن ساخت،[۱۹] اما خود در پاسخ به دعوت پیامبر که او را سزاوارترین فرد برای قبول اسلام میدانست، ظاهراً به سالخوردگی خود و ملامت و کینۀ قریش اشاره کرد.[۲۰]
بر پایه روایتى دیگر، او با شنیدن اعتقادات پسرش على علیهالسلام، درباره پیامبر گفت: او (=پیامبر) تو را جز به خیر دعوت نمىکند.[۲۱] ابوطالب در یومالانذار، جزو دعوتشدگان از خویشاوندان پیامبر صلی الله علیه و آله بود و برخى او را در همان مجلس که فرزند نوجوانش، امام على علیهالسلام از سوى پیامبر صلی الله علیه و آله به جانشینى برگزیده شد، از آنرو که به اطاعت فرزندش فراخوانده شده، مسخره کردند[۲۲] و هنگامى که دعوت، گسترش یافت و پیامبر آشکارا به نکوهش از بتپرستى پرداخت، ابوطالب رسماً به حمایت از ایشان برپا خاست و چون گروهى از مشرکان نزد وى رفته تا او را از حمایت رسول اکرم صلی الله علیه و آله بازدارند، با سخنانى ملایم، آنان را آرام کرد و بازگرداند و پیامبر صلی الله علیه و آله به راه خویش ادامه داد.[۲۳]
در دومین گفتگوى سران قریش با ابوطالب که به روایتهاى گوناگون نقل شده، پس از شنیدن سخنان آنان به پیامبر گفت: پسر برادر! به گونهاى رفتار کن که من تاب تحمل آن را داشته باشم؛ ولى چون پایدارى پیامبر صلی الله علیه و آله را دید، بدو گفت: هر گونه که مىپسندى رفتار کن به خدا سوگند تو را تسلیم نخواهم کرد.[۲۴]
براى بار سوم، چون پیشنهاد مشرکان را درباره مبادله عمارة بن ولید ـ که از زیباترین و قوىترین جوانان قریش بود ـ با پیامبر شنید، آنان را سرزنش کرد و مطعم بن عدى را که پیشنهاد قریش را منصفانه خوانده بود، به طرفدارى از آنان متهم و در شعرى هجو[۲۵] و به روایتى دیگر به قتل تهدید کرد.[۲۶]
گویا در شب همین واقعه، پیامبر براى مدتى ناپدید شد و ابوطالب از بنىهاشم و بنىمطلب خواست تا زمان پیدا شدن پیامبر با شمشیرهاى به کمر بسته، سران مشرک را زیر نظر بگیرند و وقتى پیامبر آمد، ابوطالب رسماً اعلام کرد: به خدا سوگند اگر او (= محمد صلی الله علیه و آله) را مىکشتید، یکى از شما را زنده نمىگذاشتم. این رفتار قریش را درهم شکست و ابوجهل را بیش از همه سرافکنده کرد؛[۲۷] به روایتى دیگر این واقعه در شب «اسراء» یا معراج پیامبر که مدتى کوتاه ناپدید شده بود، رخ داد.[۲۸]
حضور ابوطالب، جلو آسیبرسانى مشرکان به پیامبر را مىگرفت؛[۲۹] از اینرو در هشتادمین سال زندگى خود، همه بنىهاشم و بنىمطلب را دعوت کرد تا به حمایت از رسول خدا صلی الله علیه و آله برخیزند که جز ابولهب، همگى پذیرفتند. ابوطالب چون یکپارچگى بنىهاشم را در حمایت از رسول خدا صلی الله علیه و آله دید، فضیلتهاى پیامبر را براى آنان بازگفت و جایگاهش را نشان داد تا بر استوارى رأیشان بیفزاید.[۳۰]
ابوطالب پس از هجرت مسلمانان به حبشه (پنجم بعثت) در شعرى، نجاشى را به سبب پذیرش مسلمانان ستود[۳۱] و در سال هفتم بعثت، چون قریشیان کمر به قتل پیامبر بستند، با سرودهاى به دفاع از حضرت برخاست. در بیتى از این قصیده آمده است: «واللّهِ لن یَصِلوا إلیک بجمعهم * حتّى أغیّبَ فی التّراب دفیناً؛ سوگند به خدا! قریش نمىتواند به تو دست یابد؛ مگر اینکه من در خاک دفن شوم».[۳۲]
چون دعوت پیامبر (ص) در مکه بالا گرفت، سران قریش به اندیشۀ قتل او افتادند و از ابوطالب خواستند که محمد (ص) را به آنان تسلیم کند و چون او نپذیرفت، با خود پیمان بستند که از هرگونه روابط فردی و اجتماعی با بنیهاشم اجتناب ورزند. پس پیامبر (ص) و ابوطالب و مسلمانان در بیرون شهر مکه، در محلی که بعدها «شعب ابی طالب» شهرت یافت، مقام گزیدند. از بنی هاشم و بنی مطلب، جز ابولهب، آنانکه رضایت به کشتن پیامبر نمیدادند، همگی به ابوطالب پیوستند و او شعری در مدح قوم خود سرود و آنان را در پایداری و دفاع از حریم پیامبر تحریض و تشجیع کرد.[۳۳]
حمایتهاى بىدریغ ابوطالب از پیامبر صلی الله علیه و آله و ناامیدى قریش از بازدارى وى، آنان را به انعقاد عهدنامهاى بر ضد بنىعبدالمطلب کشاند؛ ولى این پیمان نه تنها ابوطالب را به عقبنشینى وانداشت بلکه موجب شد تا وى با تحریک و تحریض دیگران، از رسول خدا صلی الله علیه و آله پشتیبانى کند[۳۴] و پس از آن که پیامبر از طریق وحى از نابودى عهدنامه آگاه شد، ابوطالب به اتفاق ایشان به سوى مکه آمد و در جمع قریشیانى که از وى مىخواستند تا پسر برادرش را رها کند و به سوى آنان بازگردد، در کنار کعبه گفت: مردم! به سراغ عهدنامه خود بروید که شاید در آن گشایش و وسیله صله رحم براى ما باشد.
چون عهدنامه را آوردند، ابوطالب گفت: آیا این عهدنامه شما است؟ همگى تصدیق کردند؛ سپس آنان را از خبر غیبى پیامبر صلی الله علیه و آله آگاه کرد و گفت: اگر او دروغ گفته باشد، او را به شما تحویل مىدهم تا او را بکشید. قریش گفتند: این انصاف است؛ اما چون معجزه الهى را دیدند، گفتند: این سحر است.[۳۵]
به هر روى به دنبال آن، عهدنامه نقض شد و ابوطالب نقضکنندگان آن را در شعرى ستود.[۳۶] ابوطالب با این کوششها تا حد پدرى پیامبر بالا رفت و همسرش چونان مادر حضرت بود.[۳۷]
ابوطالب سرانجام در سال دهم بعثت و در ۸۵ سالگى از دنیا رفت.[۳۸] مورخان در روز و ماه وفات وی اختلاف دارند. برخی ۲۶ ماه رجب و برخی دیگر ۷ ماه رمضان، یعنی سه روز پیش از وفات حضرت خدیجه سلام الله علیها -همسر رسول خدا صلی الله علیه و آله- را روز درگذشت آن بزرگ مرد هاشمی میدانند. او در بستر مرگ، بنى عبدالمطلب را فراخواند و گفت: شما هرگز بهتر از آنچه از محمد مىشنوید و او بدان امر مىکند، نمىیابید؛ پس از او پیروى و او را یارى کنید تا رشد یابید.[۳۹]
جملات بر جاى مانده از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله که هنگام دیدن جنازه ابوطالب بر زبان راند، مىتواند تصویرى کامل و دقیق را از ابوطالب در نگاه ایشان ترسیم کند: عمو! کودک بودم مرا پروراندى. یتیم بودم مرا سرپرستى کردى و در بزرگى مرا یارى نمودى. خداوند به جهت من تو را سزاى نیکو دهد.[۴۰] و نیز فرمود: در این ایام دو مصیبت (=مرگ خدیجه و ابوطالب) بر این امت نازل شد. بر کدام یک بیشتر گریه کنم؟[۴۱] حزن و اندوه پیامبر صلی الله علیه و آله بر خدیجه و ابوطالب، موجب شد که این سال را «عامالحزن» بنامند.[۴۲] در منابع تاریخى، بدون هیچ اختلافى، مرگ ابوطالب را آغاز مرحلهاى دانستهاند که قریش بر آزار و اذیت پیامبر جسارت یافت.[۴۳]
پیکر ابوطالب در منطقه حجون مکه به خاک سپرده شد.[۴۴] از او پسرانى چون عقیل، جعفر و على علیهالسلام و دخترانى چون امهانى، جمانه و ریطه، باقى ماندند.[۴۵]
ایمان ابوطالب
ایمان و اسلام ابوطالب از دیرباز میان شیعه و سنى، محل بحث و نزاع بوده؛ اما سمت و سوى مباحث از نگاه تاریخى، به مسأله کلامى تغییر مسیر داده است. در عرصه مجادلات حدیثى، هر دو فرقه، ابوابى را در مجامع حدیثى به موضوع ایمان ابوطالب اختصاص دادهاند که در کتاب «الحجّة» از اصول کافى، روایتهایى در این باره و جایگاه او در مراحل گوناگون زندگى حضرت رسول صلی الله علیه و آله نقل شده است.[۴۶] در دیگر کتابها نیز روایات بسیارى هست[۴۷] که شیعه بر اساس آنها، مدعى اجماع اهل بیت علیهم السلام بر ایمان وى است.[۴۸]
جمهور علما و مفسران شیعه و عدهای از بزرگان اهل سنّت، به اعتبار روایان اهل بیت (ع)، یا اجتهاد و استنباط خود، عقیده به اسلام ابوطالب دارند و اسناد راویان حدیث گروهی از مورخان و مفسران اهل تسنن را که انکار ایمان ابوطالب کردهاند، ضعیف و یا مرسل میدانند. از دیدگاه شیعه، استناد برخی از علمای اهل سنت به آیاتی از قرآن که نزول آنها را دربارۀ ابوطالب تفسیر کرده اند، بیاعتبار و مردود است.[۴۹]
منابع تاریخى و حدیثى اهل سنت بر چند نکته متفقاند: سرپرستى ابوطالب از پیامبر صلی الله علیه و آله، حمایت او از آن حضرت در برابر مشرکان و از بین رفتن امنیت پیامبر با مرگ ابوطالب؛ ولى در باب سکوتِ وى هنگام احتضار و بر زبان نیاوردن شهادتین، اختلاف دارند؛ هر چند روایتهایى که نشان مىدهد کلمه شهادتین را بر زبان آورده، از دید آنان پنهان نمانده است.[۵۰]
بر اساس روایتهاى تاریخى، نه تنها ابوطالب را نمىتوان در زمره افراد بىاعتنا به دعوت نبوى شمرد، بلکه به گواهى تاریخ، خلق و خو و رفتار فردى و اجتماعى پیامبر صلی الله علیه و آله در سالهاى پیش از بعثت، اثر تربیت خاندانى است که به پاىبندى به آیین حنیف، شرافت، پاکدامنى و سخاوت شهره بودند و ابوطالب، رئیس چنین خاندان بزرگوارى بوده است.
توفیق نسبى دعوت اسلامى در مکه بدون یاورى ابوطالب ممکن نبود.[۵۱] خدمت و هنر ابوطالب آن بود که نزاع پیامبر با قریش را به نزاعى میان دو طایفه مهم و معتبر تبدیل ساخت و از این رهگذر، پیامبر را در آماج نزاعها و مخالفتها تنها رها نکرد.[۵۲]
بنابراین، موارد تاریخى با نقل سکوت ابوطالب در بستر مرگ، هرگز نمىتواند مبناى داورى درباره ایمان یا کفر او قرار گیرد؛ هر چند در نمایه رفتار تاریخى او ـ به ویژه در دهه نخستین بعثت که همواره بر محور حمایت از پیامبر مىچرخید ـ او را در شمار مؤمنانى قرار مىدهد که در راه حمایت از پیامبر صلی الله علیه و آله دچار آسیبهاى جدى و فراوان شدند.[۵۳]
در میان مجموعههاى حدیثى ـ کلامى ـ تاریخى، موضع ابنابىالحدید معتزلى در شرح نهجالبلاغه در این باره جالب است. وى روایتها و استدلالهاى اهلسنت و شیعه را در کنار هم نقل مىکند تا خواننده خود به داورى در این موضوع بپردازد. ابنابىالحدید، نخست به دیدگاه اهل سنت درباره ابوطالب اشاره و از آنان احادیثى را نقل مى کند؛ از جمله:
- خوددارى ابوطالب از گفتن شهادتین هنگام مرگ؛
- نزول پارهاى آیات قرآن درباره او؛
- روایت منسوب به على علیهالسلام که پس از مرگ ابوطالب به پیامبر صلی الله علیه و آله گفت: عموى گمراه تو از دنیا رفت با او چه کنم؟
- نماز نخواندن ابوطالب؛
- ارث نبردن على علیهالسلام و جعفر از میراث ابوطالب، به دلیل آن که آنها (برخلاف پدر) مسلمان بودند؛
- روایت پیامبر درباره جایگاه آخرتى ابوطالب در کنار آتش؛
- عدم استغفار حضرت براى ابوطالب؛
سپس بدین شرح به نقل دیدگاه شیعه و معتزله مىپردازد:
- بر زبان آوردن شهادتین به صورت آهسته؛
- اجازه یافتن پیامبر صلی الله علیه و آله براى شفاعت او بر پایه روایتى از على علیهالسلام؛
- حشر وى در قیامت در سیماى پیامبران و اُبهَّت پادشاهان؛
- سزاوارى آتش براى کسى که ایمان ابوطالب را منکر است؛
- سنگینتر بودن ایمان ابوطالب نسبت به ایمان همه مردم و این که امام على علیهالسلام به نیابت از او حج انجام مىداد؛
- تصدیق پیامبر به راستگویى در نبوت توسط ابوطالب؛
- سخنى از پیامبر صلی الله علیه و آله که ابوطالب سرپرست یتیم در بهشت است؛
- اظهار محبت پیامبر صلی الله علیه و آله به عقیل به جهت ابوطالب؛
- تشبیه وى به اصحاب کهف که ایمانشان را مخفى کردند؛
- اعلام درگذشت ابوطالب از سوى جبرئیل به پیامبر و اینکه مکه را ترک کند؛
- اعلام رضایت پیامبر صلی الله علیه و آله از او؛
- غسل ابوطالب به فرمان پیامبر صلی الله علیه و آله و وعده استغفار؛
- یادکردن پیامبر از او؛
- سخن ابوبکر مبنى بر این که اسلام ابوطالب، مایه روشنى چشم پیامبر صلی الله علیه و آله بود؛
- بقاى فاطمه بنت اسد که مسلمان بود، در قباله همسرى ابوطالب؛
- محبت پیامبر صلی الله علیه و آله به او؛
- مخدوش بودن روایتى که وى را جهنمى مىخواند؛
- آگاهى از فضایل پیامبر که در وقت ازدواج آن حضرت با خدیجه بر زبان راند؛
- مضمون اشعار او؛
- تقیه کردن ابوطالب.
ابن ابى الحدید در پایان، درباره ایمان ابوطالب بر اساس قاعده عقلى در تعارض دو بینه نزد حاکم به توقف حکم مىکند؛ هر چند راه جدال را براى اصحاب حدیث بازمىگذارد و در نهایت با اشاره به دیدگاه شیعه مىنویسد: به نظر شیعیان، روایتهایى که از اسلام ابوطالب حکایت مىکند، اَرجح است... .[۵۴]
ابن ابی الحدید همچنین در پاسخ یکی از کسانی که کتابی به نام اسلام ابوطالب نوشت و از وی خواست تا بر آن کتاب صحه بگذارد نوشت: «من می دانم که اگر ابوطالب نبود، هیچ یک از پایه های دین پابرجا نمی ماند و نیز می دانم که او برگردن هر مسلمانی تا روز قیامت حق دارد و حق شناسی و قدردانی از طرف دار حق، واجب است».
در روایاتی که از اهل بیت علیهم السلام وارد شده نیز، بر ایمان ابوطالب تأکید شده است. امام صادق علیه السلام در مورد ایمان ابوطالب می فرماید: «همانا ابوطالب از رفقای پیامبران، صدیقان و شهیدان و صالحان است و این ها رفیقان نیکی هستند».
در محضر امام سجاد علیه السلام از ایمان ابوطالب سؤال شد. آن حضرت فرمود: «عجبا! خداوند رسولش را از ادامه ازدواج زن با ایمان با کافر نهی فرموده است. درحالی که فاطمه بنت اسد از پیشگامان به اسلام بود و تا آخر عمر ابوطالب در همسری او باقی ماند».
علامه مجلسی درباره ایمان حضرت ابوطالب می نویسد: همه شیعیان به اتفاق رأی به اسلام و ایمان ابوطالب اعتقاد دارند و معتقدند که او در آغاز بعثت، به پیامبری پیامبر ایمان داشت و هرگز بتی را نپرستیده بلکه او از اوصیای ابراهیم علیه السلام بود.
علامه طبرسی درباره ایمان ابوطالب علیه السلام می گوید: ثابت شده که اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله بر ایمان ابوطالب اتفاق و اجتماع دارند.
شیخ مفید در کتاب اوائل المقالات می گوید: شیعیان بر این که ابوطالب مؤمن از دنیا رفت و آمنه بنت وهب، مادر پیامبر، بر آیین توحید بود، اتفاق نظر کامل دارند.
سید بن طاووس در کتاب «طرائف» می نویسد: به درستی که من علمای شیعه را بر ایمان ابوطالب هم داستان یافتم. بعضی از بزرگان ما مانند شیخ ابوالقاسم بلخی و ابوجعفر اسکافی همین اعتقاد را دارند، ولی اکثر علمای حدیث از اهل تسنن گویند که او با اعتقاد به دین قومش از دنیا رفت.
جعفر بن حسن، مفتی اعظم شافعی در مدینه، می گوید: اخبار متواتر بیانگر آن است که ابوطالب، پیامبر صلی الله علیه و آله را دوست داشت و او را در تبلیغ اسلام، یاری می نمود و تصدیق می کرد و فرزندانش مانند جعفر و حضرت علی علیه السلام را به پیروی از او و یاری او فرمان می داد.
درباره ایمان ابوطالب، در میان شیعیان کتابهایى تألیف شده که عناوین آنها در کتاب الذریعة نوشته آقا بزرگ تهرانى گرد آمده است که به نُه عنوان مىرسد.[۵۵] در میان اهل سنت نیز کتابى با نام اَسنىالمطالب فى نجاة ابىطالب نوشته شده است.[۵۶]
به نظر بعضى از پژوهشگران معاصر، روایاتى که درباره عدم ایمان ابوطالب نقل مىشود، نمىتواند درست باشد بلکه ساخته و پرداخته قضایایى است که در آن، رقابت و تفاخر میان خاندانهاى بنىامیه و بنىهاشم در یک دوره و بنىعباس و علویان در دوره دیگر به اوج خود رسیده بود. طرفداران بنىامیه که در منابر و مساجد به امام على علیهالسلام ناسزا مىگفتند و روایات و احادیثى در ذم او جعل مىکردند، آزادانه به تبلیغات بر ضد امام على و خاندان او مىپرداختند و طرفداران خاندان على جرأت رد و انکار نداشتند. این احادیث به دو دلیل براى پایین آوردن مقام على علیهالسلام و زدودن افتخارات خاندان او جعل و وضع شده است: الف. انکار افتخار على علیهالسلام که پدرش در شکوفایى اسلام نقش آفریده بود؛ در مواجهه با معاویه که پدرش از دشمنان سرسخت پیامبر بود و در فتح مکه به ناچار مسلمان شده بود؛ ب. تلاش بنىعباس که سر سلسله آنان نیز در مکه هنوز مسلمان نشده بود؛ در مقابله با علویانِ مدعى خلافت که به ابوطالب نسب مىبردند.[۵۷]
از زاویه کلامى، احمد زینى دحلان بر این باور است که ایمان، تصدیقِ قلبى و اسلام، اداى تکالیف ظاهرى شرعى است؛ بنابراین، اسلام و ایمان هر دو در کسى پیدا مىشود که شهادتین را بر زبان جارى سازد و آن را در قلب نیز تصدیق کند. اسلام آنگاه از ایمان جدا مىشود که شخصى فقط به تکالیف ظاهرى تن دهد؛ مانند منافقان. جدایى ایمان نیز از اسلام، زمانى است که کسى فقط تصدیقِ قلبى داشته باشد. اگر ایمان باطنى وجود داشته و تکذیب ظاهرى نیز از روى کینه و دشمنى باشد، ایمانِ باطنى سودى ندارد؛ ولى اگر عدمِ اطاعت ظاهرى و عدم اقرار زبانى، به سببِ عذرى باشد، ایمانِ باطنى سودمند است و یکى از عذرهاى عدم اطاعت ظاهرى از اسلام، ترس از ستمگر است؛ مانند ماجراى ابوطالب.[۵۸]
به نظر یکى دیگر از پژوهشگران، اگر ابوطالب را با ابولهب بسنجیم، درمىیابیم که انسان هیچگاه نمىتواند عقیده باطنى خود را در رفتار نشان ندهد؛ در حالى که ابوطالب هرگز تا پایان عمر رفتار کافرانهاى نداشت.[۵۹]
شعر ابوطالب
ابوطالب شاعرى نامآور بود و ابیات فراوانى به او منسوب است؛ البته همه آنها متواتر نیست؛ اما مجموعهاى از اشعار به گونهاى متواتر نقل شده که انتساب آنها را به او نمىتوان انکار کرد. این اشعار در چهار دیوان به نام اشعار ابوطالب جمع شده[۶۰] و از نخستین سدههاى اسلامى تا دورههاى بعد، همواره مورد توجه ادیبان و شاعران جهان اسلام بوده است. در بین همه آنها قصیده «لامیه» او شهرت بسزایى دارد. خاورشناسان نیز به رغم چند و چونى که در درستى انتساب این اشعار به ابوطالب کردهاند به انکار مطلق آنها نپرداختهاند.[۶۱]
بر پایه دو روایت تاریخى، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در دو واقعه به این اشعار در مدینه استناد و ابیاتى از آنها را قرائت کرده است: یکى ماجراى دعاى پیامبر براى نزول باران[۶۲] و دیگرى هنگام مشاهده کشتگان بدر[۶۳] که ابوطالب در آن، پیروزى بنىهاشم و مسلمانان را پیشبینى کرده بود.
اشعار منسوب به ابوطالب به سبب دربرداشتن حوادث مکه در طلوع اسلام و همچنین به سبب منزلت خاص وی، مورد عنایت ادبای عصر نخستین اسلامی قرار گرفت. بیشتر قصاید منسوب به او در مدح پیامبر و دفاع از اسلام و تأیید مسلمانان و نیز حاوی برخی نکات تاریخی و قومی است.[۶۴] به طورى که محققان در ماجراهاى عربستان و نخستین سالهاى بعثت نبوى صلی الله علیه و آله به آنها استناد مىکنند. ابن سلام جمحی ابوطالب را شاعری توانا دانسته و ابن حبیب نیز نام او را در زمرۀ شاعران آورده است. ادبا و نحویان نیز به اشعار منسوب به ابوطالب استناد میجستند. چنانکه سیبویه و جاحظ ابیاتی از او را به عنوان شواهد نحوی و ادبی در اوایل ظهور اسلام نقل کردهاند.
پانویس
- ↑ الاصابه، ج ۷، ص ۱۹۶.
- ↑ بزمآورد، ص ۱۶۳.
- ↑ تاریخ یعقوبى، ج ۲، ص ۱۳؛ تاریخ طبرى، ج ۱، ص ۵۱۹.
- ↑ بزمآورد، ص ۱۶۴.
- ↑ تاریخ یعقوبى، ج ۲، ص ۱۳ـ۱۴.
- ↑ همان، ص ۱۲.
- ↑ انسابالاشراف، ج ۲، ص ۲۸۸.
- ↑ تاریخ طبرى، ج ۱، ص ۵۳۸.
- ↑ تاریخ یعقوبى، ج ۲، ص ۱۴.
- ↑ الکنى والالقاب، ج ۱، ص ۱۰۸ـ۱۰۹.
- ↑ سنن النسائى، ج ۸، ص ۳ـ۵.
- ↑ الطبقات، ج ۱، ص ۹۶.
- ↑ السیرة النبویه، ج ۱، ص ۱۸۰.
- ↑ المعارف، ص ۵۷۵.
- ↑ الطبقات، ج ۱، ص ۹۶.
- ↑ تاریخ طبرى، ج ۱، ص ۵۱۹.
- ↑ البدء والتاریخ، ج ۴، ص ۱۳۷؛ صفةالصفوه، مج ۱، ج ۱، ص ۳۴.
- ↑ شرح نهجالبلاغه، ج ۱۴، ص ۲۶۵ـ۲۶۶.
- ↑ انساب، بلاذری، ۱ / ۱۱۳؛ سیره ابنهشام، ۱ / ۲۶۳-۲۶۴.
- ↑ همان.
- ↑ تاریخ طبرى، ج ۱، ص ۵۳۹ و ۵۴۳.
- ↑ تاریخ طبرى، ص ۵۴۲ـ۵۴۳.
- ↑ تاریخ طبرى، ج ۱، ص ۵۴۳.
- ↑ السیرة النبویه، ج ۱، ص ۲۶۶.
- ↑ همان، ص ۲۶۷.
- ↑ انسابالاشراف، ج ۲، ص ۲۹۱.
- ↑ الطبقات، ج ۱، ص ۱۵۸ـ۱۵۹.
- ↑ تاریخ یعقوبى، ج ۲، ص ۲۶.
- ↑ البدایة والنهایه، ج ۳، ص ۹۸.
- ↑ تاریخ طبرى، ج ۱، ص ۵۴۵.
- ↑ مجمعالبیان، ج ۴، ص ۴۴۶.
- ↑ السیر والمغازى، ص ۱۵۵؛ تاریخ یعقوبى، ج ۲، ص ۳۱.
- ↑ ابن هشام، ۱ / ۲۸۷- ۲۸۸.
- ↑ الکامل، ج ۲، ص ۸۷.
- ↑ همان، ص ۳۱ـ۳۲.
- ↑ السیرة النبویه، ج ۱، ص ۳۷۸.
- ↑ تاریخ یعقوبى، ج ۲، ص ۱۴.
- ↑ انسابالاشراف، ج ۲، ص ۲۸۹.
- ↑ المنتظم، ج ۲، ص ۱۴۶ـ۱۴۷.
- ↑ شرح نهجالبلاغه، ج ۱۴، ص ۲۷۰؛ تاریخ یعقوبى، ج ۲، ص ۳۵.
- ↑ تاریخ یعقوبى، ج ۲، ص ۳۵.
- ↑ بحارالانوار، ج ۱۹، ص ۱۵ و ۲۵ و ج ۳۵، ص ۸۲.
- ↑ السیرة النبویه، ج ۲، ص ۴۱۹؛ تاریخ طبرى، ج ۱، ص ۵۵۳؛ البدایة والنهایه، ج ۳، ص ۹۸.
- ↑ انسابالاشراف، ج ۲، ص ۲۸۹.
- ↑ الطبقات، ج ۱، ص ۹۷ـ۹۸.
- ↑ الکافى، ج ۱، ص ۴۴۰ـ۴۵۴.
- ↑ البرهان، ج ۲، ص ۴۶، ۶۷۲، ۶۷۸ و ۷۱۹ و ج ۴، ص ۲۷۴ـ۲۷۵.
- ↑ المیزان، ج ۷، ص ۵۷ـ۵۹.
- ↑ جرجانی، ۴ / ۱۳۵، ۷ / ۱۸۵؛ ابن ابی الحدید، ۱۴ / ۶۹-۷۰.
- ↑ السیر والمغازى، ص ۲۳۸؛ السیرة النبویه، ج ۲، ص ۴۱۸.
- ↑ تاریخ طبرى، ج ۱، ص ۵۴۷؛ تاریخ یعقوبى، ج ۲، ص ۳۱.
- ↑ البدایة والنهایه، ج ۳، ص ۹۸.
- ↑ المنتظم، ج ۲، ص ۱۴۶ـ۱۴۷.
- ↑ شرح نهجالبلاغه، ج ۱۴، ص ۲۶۲ـ۲۷۶.
- ↑ الذریعه، ج ۲، ص ۵۱۲ـ۵۱۳.
- ↑ بزمآورد، ص ۱۶۶ـ۱۶۷؛ الذریعه، ج ۲، ص ۵۱۱.
- ↑ همان.
- ↑ اسنىالمطالب، ص ۱.
- ↑ خطوات على طریق الاسلام، ص ۴۶۶.
- ↑ شعر ابىطالب، ص ۱۸.
- ↑ دائرةالمعارف بزرگ اسلامى، ج ۵، ص ۶۱۹.
- ↑ شرح نهجالبلاغه، ج ۱۴، ص ۲۷۴.
- ↑ همان، ص ۲۷۳.
- ↑ ابن ابی الحدید، ۱۴ / ۵۵-۵۸.
منابع
- دائرةالمعارف قرآن کریم، جلد ۲، صفحه ۱۳-۲۹.
- "ابوطالب"، دائرةالمعارف بزرگ اسلامی.
- درسهایی از تاریخ تحلیلی اسلام، هاشم رسولی محلاتی، جلد۱.
- مؤسسه تبیان، نرمافزار دایرةالمعارف چهارده معصوم علیهمالسلام.