اصحاب کهف
«اصحاب کهف» عنوانی است که قرآن کریم در آیات ۹ـ۲۶ سوره کهف برای گروهی از جوانانى مؤمن و یکتاپرست به کار برده است که از آیین بتپرستى دوران خویش بیزارى جستند و به غاری (کهف) پناه بردند. خداوند نیز آنان را به مدت ۳۰۹ سال به خوابى عمیق فرو برد و جایگاه امنى برایشان فراهم ساخت. قرآن هدف از آشکار کردن راز اصحاب کهف را اثبات عملى رستاخیز انسانها دانسته است.
محتویات
داستان اصحاب کهف در منابع
سرگذشت اصحاب کهف مسلماً در هیچ یک از کتب آسمانى پیشین نبوده است - اعم از کتب اصلى و کتب تحریف یافته کنونى - و نباید هم باشد؛ زیرا طبق نقل تاریخ این حادثه مربوط به قرون بعد از ظهور حضرت مسیح (علیه السلام) است. این جریان مربوط به زمان «دکیوس» (که معرب آن دقیانوس است) مى باشد که در عصر او مسیحیان تحت شکنجه سختى قرار داشتند و به گفته مورخان اروپائى این حادثه میان سالهاى ۴۹ تا ۲۵۱ میلادى روى داده است. گفته شده، داستان اصحاب کهف براى نخستین بار در قرن پنجم میلادى توسط یکى از دانشمندان مسیحى به نام «ژاک» که خلیفه کلیساى سوریه بود در رساله اى که به زبان سریانى نوشته است تشریح گردید و این خود مى رساند که این حادثه یکى دو قرن پیش از ظهور اسلام در میان مسیحیان شهرت داشته اما پاره اى از مشخصات آن از جمله مقدار و مدت خواب آنها، با آنچه در منابع اسلامى آمده تفاوت دارد زیرا قرآن صریحاً مدت خواب آنها را ۳۰۹ سال ذکر کرده است.
ساختار داستان در منابع مسیحى همگونى خاصى با نقلهاى اسلامى دارد و به «هفت خفتگان» یا «هفتخفتگان شهر اِفِسوس» معروف است.[۱] گیبون، مورخ معروف انگلیسى، داستان اصحاب کهف را چنین نقل مىکند: هنگامى که مسیحیان گرفتار ستمگریهاى امپراتور دیکیوس (Decius) بودند، ۷ تن از جوانان اشرافزاده شهر «اِفسوس» (Ephesus) در غار وسیع و عمیقى در کوهى در کنار شهر پنهان شدند. امپراتور ستمگر براى نابودى جوانان، فرمان داد دهانه غار را با ساختن تپه مستحکمى از سنگهاى بزرگ و ضخیم ببندند.
در این حال جوانان به خوابى عمیق فرو رفتند. این خواب به گونهاى معجزهآسا ۱۸۷ سال به طول انجامید، بدون آن که در این مدت به قواى حیاتى ایشان آسیبى برسد. پس از این مدت بردگان «ادولیوس» (Adolius) که وارث کوه مزبور بود، براى احداث ساختمان مجلل روستایى در آن محل آن سنگهاى ضخیم را برداشتند. با برداشتن سنگها، اشعه آفتاب به درون غار نفوذ کرد و عامل بیدار شدن جوانان خفته در غار گردید.
آنان که مىپنداشتند ساعاتى اندک در خواب بودهاند احساس گرسنگى کردند، از اینرو بر آن شدند که یکى از آنان به طور مخفیانه و ناشناس به شهر بازگردد و غذایى فراهم آورد. آنان «جامبلیکوس» (Jamblichus) را براى این کار برگزیدند؛ اما این جوان ـ اگر روا باشد که پس از این خوابِ درازمدت، نام «جوان» بر وى اطلاق کنیم ـ نتوانست منظره شهر بومى خود را که پیشتر با آن آشنا بود، باز شناسد. هراس او هنگامى فزونى یافت که صلیب بزرگى را بر دروازه بزرگ شهر اِفِسوس مشاهده کرد.
لباس شگفتآور و منفرد و لهجه قدیمى و متروک او نانوا را متحیر و سراسیمه کرد. هنگامى که جامبلیکوس پول قدیمى رایج در دوران امپراتور دیکیوس را به نانوا داد نانوا پنداشت که این جوان به گنجى دست یافته است، از اینرو وى را نزد قاضى برد و در آنجا با تبادل پرسش و پاسخهایى، داستان حیرتانگیز و درنگ درازمدت نزدیک به دو قرن آنان در غار روشن شد. در پى این رخداد، اسقف شهر اِفِسوس، کاهنان، حاکمان و مردم شهر و حتى خود امپراتور «شیودوسیوس» براى مشاهده غار مورد نظر شتافتند. پس از آن که ۷ جوان، خود را به حاضران رسانیدند و ماجراى خود را براى ایشان بازگو کردند مرگ آنان فرارسید و با کمال آرامش از دنیا رفتند.[۲]
بیشتر مورخان پادشاه ظالمى را که اصحاب کهف از ستم وى به غار پناه بردهاند «دقیانوس» دانستهاند؛ یعنى پادشاه و امپراتور روم که در تاریخ با نام «دکیوس» یا «دیکیانوس» شناخته مىشود؛ نیز پادشاه صالحى را که اصحاب کهف در دوران وى از خواب برخاستند «تیذوسیوس دوم» (تاودوسیوس و به نقلى ثیودوسیوس دوم) دانستهاند؛ امپراتورى که در تاریخ به «تیدوسیوس دوم» معروف بود و بین سالهاى ۴۰۸ـ۴۵۰ میلادى حکومت کرده است.[۳] منابع مسیحى نیز در این مورد با همین نقل هماهنگ است.[۴]
روایات اسلامى معمولاً اصحاب کهف را همانند روایات مسیحى، جوانانى اشراف زاده دانسته که در عید بزرگى با مرکبهاى خود به بیرون شهر رفتند و بتهایى را که مىپرستیدند به همراه خود بردند. خداوند در دلهایشان نور ایمان برافروخت و آنان به خداوند یکتا ایمان آوردند و هر چند در آغاز ایمان خود را از یکدیگر پوشیده مىداشتند؛ اما به تدریج ایمان خود را به یکدیگر اظهار کردند.[۵]
بر پایه برخى روایات، با این که پادشاه جبار و بتپرست عصر، همه کسانى را که از پرستش بتها سرباز مىزدند، مىکشت؛ ولى به اصحاب کهف مدتى مهلت داد تا از ایمان خود بازگردند. آنان از این فرصت استفاده کرده و به غار پناه بردند.[۶] برخى دیگر از روایات، آنان را امین و رازدار پادشاه عصر خود قلمداد کرده که هدایت یافته و به غار پناه بردند.[۷]
روایتى از وهب بن منبه، ماجراى ایمان آوردن اصحاب کهف را کاملاً متفاوت و مربوط به گرویدن جوانان شهر اِفسوس به یکى از حواریان حضرت عیسى علیه السلام دانسته است. بر اساس این روایت، یکى از حواریان حضرت عیسى علیهالسلام بر اثر سجده نکردن به بتِ سر درِ شهر از ورود به شهر ممنوع شده بود و به ناچار در گرمابهاى در بیرون شهر به کار و تبلیغ دین خدا پرداخت و از این راه برخى جوانان شهر به او گرویدند.[۸]
همچنین بر اساس برخى روایات، اصحاب کهف جوانانى رومى بودهاند که پیش از بعثت عیسى علیهالسلام وارد غار شدند و پس از بعثت آن حضرت از خواب برخاستند؛[۹] اما برخى روایات، همه ماجرا را مربوط به زمان پس از نبوت حضرت عیسى علیهالسلام و آنان را افرادى دانسته که بر شریعت عیسى علیهالسلام بودهاند.[۱۰]
در برخی روایات آمده است که اصحاب کهف هنگام ظهور، برای یاری حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) خواهند آمد.[۱۱]
شمار و نامهاى اصحاب کهف
شمار اصحاب کهف، چنان که از عنوان داستان در منابع مسیحى یعنى «هفت خفتگان» پیداست، ۷ نفر است. برخى نیز آنان را ۵ تن و برخى نیز ۱۳ تن نقل کردهاند.[۱۲]
نامهاى اصحاب کهف، طبیعتاً نامهایى یونانى است زیرا اِفِسوس، از شهرهاى یونان است. این نامها عبارت است از: مکسملینا، یلمیخا، دیمومدس (دیموس)، امبلیکوس، مرطونس، بیرونس، کشطونس.[۱۳]
روشن است که این نامها با ورود به نوشتارهاى اسلامى و عربى دستخوش تغییراتى شده است، چنان که طبرى نامهاى ایشان را این گونه نقل کرده است: مکسلمینا، محسلمینا، یملیخا، مرطونس، کسطونس، ویبورس، ویکرنوس، یطبیونس و قالوش.[۱۴] خود وى نیز بر اساس روایتى دیگر نامهاى دیگرى را با اندکى تفاوت ذکر مىکند.[۱۵]
قرآن مجید هیچگونه تصریحى درباره شمار اصحاب کهف ندارد و تنها بیان مىکند که مردم در عدد اصحاب کهف اختلاف نظر داشتهاند؛ برخى ایشان را با سگ همراهشان ۴ تن و برخى ۶ تن و برخى ۸ تن دانستهاند: «سَیقولونَ ثَلاثَةٌ رابِعُهُم کلبُهُم و یقولونَ خَمسَةٌ سادِسُهُم کلبُهُم رَجمـًا بِالغَیبِ ویقولونَ سَبعَةٌ وثامِنُهُم کلبُهُم» (سوره کهف/ ۱۸،۲۲) و چون «رَجماً بِالغَیبِ» را که اشاره به بىدلیل بودن سخن مردم است پس از دو قول اول ذکر کرده و قول سوم را بدون چنین تعبیرى آورده، برخى نتیجه گرفتهاند که قرآن نظر سوم را تأیید مىکند.[۱۶]
به هر روى، قرآن شمار کسانى را که از عدد اصحاب کهف آگاه بودند، اندک مىداند: «قُل رَبّى اَعلَمُ بِعِدَّتِهِم ما یعلَمُهُم اِلاّ قَلیلٌ» (سوره کهف/ ۱۸،۲۲)، از اینرو به رسول خدا صلى الله علیه و آله دستور مىدهد که جز به نحو مستدل با ایشان در این مورد به گفتگو نپردازد: «فَلا تُمارِ فیهِم اِلاّ مِراءً ظاهِرًا». (سوره کهف/ ۱۸،۲۲)
«مراء ظاهر» به معناى بحث غالب و مسلط است؛ بدین معنا که با آنان چنان با استدلال سخن بگو که گفتار تو بر نظر آنان غالب و مسلط گردد. احتمال دیگر این است که با آنان در خلوت بحث و گفتگو نکن زیرا گفتار تو را تحریف مىکنند، بلکه آشکارا و در حضور مردم گفتگو کن تا نتوانند حقیقت امر را تحریف کنند[۱۷] و چون خداوند خود از همه آگاهتر است: «رَبّى اَعلَمُ بِعِدَّتِهِم» (سوره کهف/ ۱۸،۲۲)، دیگر از هیچ کس درباره اصحاب کهف سؤال مکن: «ولا تَستَفتِ فیهِم مِنهُم اَحَدا». (سوره کهف/ ۱۸،۲۲) زیرا علم خداوند تو را از هر چیز بىنیاز مىکند.[۱۸]
مکان غار اصحاب کهف
درباره مکانِ غار اصحاب کهف نیز دیدگاههاى متفاوتى وجود دارد:
- برخی گفته اند: حادثه مزبور در شهر «اِفِسوس» واقع شده و غار مزبور نیز در همان جا قرار دارد و افسوس (افسیس) از شهرهاى معروف آسیاى صغیر (ترکیه کنونى و قسمتى از روم شرقى قدیم) است. ویرانههاى این شهر هم اکنون در ۷۳ کیلومترى شهرِ «ازمیر» ترکیه به چشم مىخورد و در کنار قریه «ایاصولوک» در کوه «ینایرداغ» هم اکنون غارى بسیار وسیع دیده مىشود که فاصله چندانى با افسوس ندارد و آثار صدها قبر در آن وجود دارد. ورودى این غار در سمت شمال شرقى بوده و هیچ اثرى از مسجد، صومعه یا کنیسه در آن به چشم نمىخورد. به عقیده بسیارى، غار مورد اشاره در داستان، همین غار است.[۱۹] این قول، با نقلهاى مسیحى سازگار است.[۲۰]
- برخی دیگر گفته اند: غار مزبور در نزدیکى پایتخت اردن یعنى شهر عمان و در نزدیکى روستاى «رجیب» واقع است. بر بالاى این غار صومعهاى دیده مىشود که بر اساس پارهاى از قراین، مربوط به قرن پنجم میلادى است و پس از آن که مسلمانان آنجا را فتح کردند به مسجد تبدیل شد.[۲۱] اطراف این غار از دو سمت شرقى و غربى باز است و آفتاب بر آن مىتابد و ورودى غار در سمت جنوب قرار دارد و در داخل غار ۷ یا ۸ قبر به چشم مىخورد. در سال ۱۹۶۳ میلادى هیئتى اکتشافى از اردن با حفارى به کشف این غار متروک نایل شد.[۲۲]
- غار اصحاب کهف در بتراء از شهرهاى فلسطین است.[۲۳]
- در کوه «قاسیون» نزدیک دمشق سوریه واقع است.[۲۴]
- در نزدیکى شهر نخجوان در کشور قفقاز واقع است.[۲۵]
علامه طباطبایى بنا به دلایلى دیدگاه اول را به رغم شهرتش، مردود مىداند؛ از جمله آن که از آیه «و تَرَى الشَّمسَ اِذا طَلَعَت تَزوَرُ عَن کهفِهِم ذاتَ الیمینِ و اِذا غَرَبَت تَقرِضُهُم ذاتَ الشِّمال» (سوره کهف/۱۸،۱۷) برمىآید که نور خورشید به هنگام طلوع بر سمت راست غار و هنگام غروب بر سمت چپ آن مىتابیده است، بنابراین باید ورودى غار در سمت جنوب باشد، در حالى که دَرِ ورودى غار موجود در شهر اِفِسوس به سمت شمال شرقى است. همچنین مضمون آیه «قالَ الَّذینَ غَلَبوا عَلى اَمرِهِم لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیهِم مَسجِدا» (سوره کهف/۱۸،۲۱) این است که در آن غار یا پیرامون آن، مسجد و عبادتگاهى بنا کردند در حالى که در غار اِفِسوس اثرى از مسجد یا صومعه یا عبادتگاه دیگر به چشم نمىخورد. البته در سه کیلومترى آن کنیسهاى وجود دارد که به هیچ وجه با غار مزبور ارتباطى ندارد.[۲۶] بنابراین از میان چند دیدگاه یاد شده، دیدگاه دوم با ویژگیهاى ذکر شده در آیات قرآن سازگار است و برخى روایات نیز آن را تأیید مىکند.[۲۷]
داستان اصحاب کهف در قرآن
قرآن کریم در طى ۱۸ آیه در سوره کهف به بیان این داستان پرداخته است. از سیاق نخستین آیه این قصه: «اَم حَسِبتَ اَنَّ اَصحبَ الکهفِ والرَّقیمِ کانوا مِن ءایاتِنا عَجَبا». (سوره کهف/۱۸،۹) برمىآید که این داستان اجمالاً پیش از نزول آیات، معلوم بوده و قرآن به شرح و تفصیل آن پرداخته است.[۲۸]
علت شگفت بودن ماجراى اصحاب کهف، درنگ ۳۰۹ ساله آنان در غار و آنگاه برخاستن ایشان در کمال سلامت بوده است. خواب طولانى اصحاب کهف از شگفتانگیزترین نشانههاى الهى است که موجب شده مفسران نیز به بحث درباره آن و اثبات آن به لحاظ علمى و تجربى بپردازند.[۲۹]
بر اساس روایاتى که در شأن نزول این آیات وارد شده، قریش شمارى از یاران خود را براى تحقیق درباره دعوت پیامبر اسلام صلى الله علیه وآله به سوى عالمان یهود در مدینه فرستادند تا نظر آنان را در این مورد جویا شوند. عالمان یهود با طرح چند پرسش گفتند: اگر محمد (ص) از عهده پاسخ به این پرسشها برآمد، او پیامبر خداست، وگرنه دروغگوست.
در پرداختهاى روایى گوناگون، این پرسشها کاملاً یکسان نقل نشده است؛ اما در همه روایات، یکى از این پرسشها به اصحاب کهف مربوط است که آیات مورد اشاره در پاسخ به آن نازل شده است.
در آیه ۹ سوره کهف، با عطف «الرقیم» بر «الکهف» آمده است: «اَم حَسِبتَ اَنَّ اَصحابَ الکهفِ والرَّقیمِ...» و این بحث میان مفسران به پیروى از برخى روایات، مطرح شده که آیا اصحاب کهف و رقیم یک گروه هستند یا دو گروه جدا، تا براى اصحاب رقیم نیز تفسیر و شأن نزول جداگانهاى ذکر کنند؛ اما این قول بسیار بعید به نظر مىرسد. و بیشتر مفسّران معتقدند «اصحاب کهف» و «اصحاب رقیم» یکى هستند؛ زیرا بعد از فرار و پناه بردن به غار «اصحاب کهف» نامیده شدند و چون بعد از بیداری از آن خواب طولانی خداوند در آنجا جانشان را گرفت و در غار هم بسته شد و جمله اى درباره آنها روى غار نوشته شد به «اصحاب رقیم» مشهور شدند.
ایمان آوردن اصحاب کهف
بر اساس ظاهر آیات، اصحاب کهف جوانانى بودند که به خدا ایمان آوردند و خداوند نیز بر هدایتشان افزود: «اِنَّهُم فِتیةٌ ءامَنوا بِرَبِّهِم وزِدناهُم هُدًى». (سوره کهف/ ۱۸،۱۴) «فتیه» جمع «فتا» به معناى جوان است.[۳۰] بر اساس برخى روایات، آنان سالمندانى باایمان بودند و واژه «فتیه» کنایه از جوانمردى آنان است.[۳۱]
آنان به آیین بتپرستى قوم خود معترض و از کرنش کورکورانه قومشان در برابر بتان سخت اندوهگین بودند: «هؤُلاءِ قَومُنَا اتَّخَذوا مِن دونِهِ ءالِهَةً لَولا یأتونَ عَلَیهِم بِسُلطان بَیّن» (سوره کهف/۱۸،۱۵) و این کار را بزرگترین ظلم مىدانستند: «فَمَن اَظلَمَ مِمَّنِ افتَرى عَلى اللّهِ کذِبا» (سوره کهف/۱۸،۱۵). اصحاب کهف از تأیید و یارى خداوند برخوردار بودند و خداوند دلهایشان را در راه ایمان محکم ساخته بود: «رَبَطنا عَلى قُلوبِهِم» (کهف/۱۸،۱۴) تا در برابر بتپرستى و مظاهر آن بایستند و آنان نیز بدون ترس از حوادث و سختیهاى آینده برپا خاسته[۳۲] و گفتند: پروردگار ما پروردگار آسمانها و زمین است و ما جز او معبودى را نمىخوانیم: «اِذ قاموا فَقالوا رَبُّنا رَبُّ السَّماواتِ والاَرضِ لَن نَدعوا مِن دونِهِ اِلهـًا» (سوره کهف/ ۱۸،۱۴). این که اصحاب کهف این جملات و اعتراضات را میان خود گفتند یا در برابر پادشاه جبار عصر خود، مورد اختلاف است.[۳۳]
به هر روى در حالى که همه خدایان دروغین را کنار گذاشته و از قوم بتپرست خود جدا شده بودند، به غار پناهبرده و از خدا رحمت و راه نجات خواستند: «اِذ اَوَى الفِتیةُ اِلَى الکهفِ فَقالوا رَبَّنا ءاتِنا مِن لَدُنک رَحمَةً وهَیّئ لَنا مِن اَمرِنا رَشَدا» (سوره کهف/۱۸،۱۰)؛ «واِذِ اعتَزَلتُموهُم و ما یعبُدونَ اِلاَّ اللّهَ فَأوُوا اِلَى الکهفِ». (سوره کهف/ ۱۸،۱۶)
خداوند نیز آنان را مشمول رحمت لایزال خود قرار داد و در کارشان گشایشى فراهم ساخت، چنان که در ادامه آیه فوق از قول اصحاب کهف نتیجه پناهبردن به غار را رحمت خدا ذکر مىکند: «ینشُر لَکم رَبُّکم مِن رَحمَتِهِ ویُهَیّئ لَکم مِن اَمرِکم مِرفَقا». (سوره کهف/ ۱۸،۱۶)
درنگ در غار
از قرآن کریم و روایات چنین برمىآید که خداوند اصحاب کهف را پس از ورود به غار به خوابى عمیق فرو برد:[۳۴] «فَضَرَبنا عَلى ءاذانِهِم فِى الکهفِ». (سوره کهف/ ۱۸،۱۱) زمخشرى مىنویسد: در این آیه مفعول «ضَرَبنا» حذف شده است و منظور این است که بر گوش آنان حجاب و مانعى قرار دادیم تا مانع شنیدن صداها گردد؛ یعنى آنان را به خوابى سنگین فرو بردیم.[۳۵]
طبرسى این آیه را کنایه از مسلط کردن خواب برایشان و تعبیر آیه را بسیار فصیح دانسته است.[۳۶] به احتمالى دیگر که علامه طباطبایى آن را بیان کرده مراد این است که خداوند همچون مادرى که با ضربههایى نرم و آهسته به گوش فرزند مىنوازد تا حواس او از پیرامون خود جدا شده به خواب سنگین فرو رود به گوش اصحاب کهف نواخته، تا به خواب عمیق فرو روند.[۳۷]
مدت درنگ اصحاب کهف در غار از نظر قرآن ۳۰۹ سال بوده است: «ولَبِثوا فى کهفِهِم ثَلثَ مِائَة سِنینَ وازدادوا تِسعا» (سوره کهف/ ۱۸، ۲۵)؛ اما بر اساس روایتى از ابن اسحاق، آنان پیش از خواب مدتى در غار به زندگى طبیعى مىزیستند و یکى از آنان با لباس مبدل وارد شهر مىشد و به تهیه آذوقه و توشه و جمعآورى خبرها از شهر درباره خودشان مىپرداخت و پس از بازگشت دیدهها و شنیدههاى خود را باز مىگفت؛[۳۸] اما با توجه به حرف «فاء» که مفید ترتیب اتصالى است: «فَضَرَبنا عَلى ءاذانِهِم» مىتوان گفت آنان بلافاصله پس از ورود به غار در خواب فرو رفتند و خداوند آنان را به گونهاى قرار داده بود که هر کس بدیشان مىنگریست آنان را بیدار مىپنداشت، حال آن که در خواب بودند: «وتَحسَبُهُم اَیقاظـًا وهُم رُقودٌ». (سوره کهف/ ۱۸،۱۸)[۳۹] برخى مفسران از این جمله چنین استنباط کردهاند که چشمان اصحاب کهف به هنگام خواب، باز بوده است.[۴۰]
خداوند در غار شرایطى را حاکم ساخته بود که کسى را یاراى نزدیک شدن و آسیب رساندن به آنان نباشد؛ دورنماى آنان در غار به گونهاى بود که هر کس آنان را مىدید ناگزیر از ترس مىگریخت: «لَوِاطَّلَعتَ عَلَیهِم لَوَلَّیتَ مِنهُم فِرارًا ولَمُلِئتَ مِنهُم رُعبا» (سوره کهف/۱۸،۱۸) و براى آن که بدن اصحاب کهف بر اثر تماس دائم با زمین دچار فرسودگى و آسیبى نشود خداوند آنان را به چپ و راست مىگرداند: «و نُقَلِّبُهُم ذاتَ الیمینِ و ذاتَ الشِّمالِ»(کهف/۱۸،۱۸) و براى آن که شرایط حیات براى آنان کاملا فراهم شود و از هر گونه آسیب جسمى به دور باشند خورشید نیز نور خود را ارزانیشان مىداشت: «وتَرَى الشَّمسَ اِذا طَلَعَت تَزوَرُ عَن کهفِهِم ذاتَ الیمینِ واِذا غَرَبَت تَقرِضُهُم ذاتَ الشِّمالِ» (سوره کهف/۱۸،۱۷) در این میان سگ آنها نیز در دهانه غار دستها را گشوده و به حالت نگهبانى خوابیده بود: «وکلبُهُم باسِطٌ ذِراعَیهِ بِالوَصیدِ». (سوره کهف/۱۸،۱۸)
غار در نیمکره شمالى زمین و به گونهاى بوده که خورشید، صبحگاهان به سمت راست آن و هنگام غروب به سمت چپ آن مىتابیده است:[۴۱] «وتَرَى الشَّمسَ اِذا طَلَعَت تَزوَرُ عَن کهفِهِم ذاتَ الیمینِ و اِذا غَرَبَت تَقرِضُهُم ذاتَ الشِّمالِ». (سوره کهف/ ۱۸،۱۷) از سوى دیگر آنان در محل وسیعى از غار قرار گرفته بودند: «وهُم فى فَجوَة مِنهُ». (سوره کهف/ ۱۸،۱۷) برخى گفتهاند: منظور این است که آنها در وسط و میانه غار قرار گرفته بودند به گونهاى که خنکاى نسیم باد و هوا به ایشان مىرسید.[۴۲]
پس از بیدارى
پس از ۳۰۹ سال، مؤمنان خفته در غار از خواب گران برخاستند. در واقع خواب آنان شبیه به مرگ و بیدارى آنها همچون رستاخیز بود و از همین رو قرآن کریم از بیدار کردن آنان به «برانگیختن و مبعوث کردن» تعبیر کرده است: «وکذلِک بَعَثناهُم» (سوره کهف/۱۸،۱۹) هر چند در برخى روایات از خواب آنان تعبیر به «مرگ» و از بیدارشدنشان به «دمیدن دوباره روح» تعبیر شده است؛[۴۳] اما به تصریح قرآن، مراد از آن خواب و بیدارى است.[۴۴] (سوره کهف/۱۸،۱۸)
به هر روى اصحاب کهف پس از بیدار شدن درباره مدت درنگشان در غار به گفتگو پرداختند. یکى از آنان پرسید: چه مدت درنگ کردید؟ گفتند: یک روز یا بخشى از یک روز: «قالَ قائِلٌ مِنهُم کم لَبِثتُم قالوا لَبِثنا یومـًا اَو بَعضَ یوم».(کهف/ ۱۸،۱۹)
به گفته برخى، علت تردید آنها این بوده که آنان در آغاز روز وارد غار شده و به خواب رفته بودند و در پایان روز بیدار شده بودند[۴۵] و چون نتوانستند مدت درنگ خود را در غار مشخص کنند، گفتند: خداوند به مدت درنگ ما آگاهتر است: «قالوا رَبُّکم اَعلَمُ بِما لَبِثتُم». (سوره کهف/۱۸،۱۹) برخى مفسران گفتهاند: پاسخ دهنده یک نفر به نام «تملیخا» بوده است و تعبیر به صیغه جمع: «قالوا» در این گونه موارد معمول است.[۴۶]
بلافاصله پس از این گفتگو، پیشنهاد کردند که یکى از آنان به شهر رفته و با سکههایى که داشتند، غذایى تهیه کند: «فَابعَثوا اَحَدَکم بِوَرِقِکم هذِهِ اِلَى المَدینَةِ». (سوره کهف/ ۱۸،۱۹) آنان تأکید کردند که کسى که به شهر مىرود باید دقت کند که طعام پاکترى تهیه کند: «فَلینظُر اَیها اَزکى طَعامـًا فَلیأتِکم بِرِزق مِنهُ» (سوره کهف/۱۸،۱۹) برخى از مفسران منظور از «اَزکى» را در این آیه طعام حلال و برخى آن را غذاى پاک و طاهر دانستهاند.[۴۷] برخى نیز آن را کنایه از بهترین غذا (خیرٌ طعاماً) قلمداد کردهاند.[۴۸] طبرى دو معناى حلالتر و طاهرتر را ترجیح داده است.[۴۹]
اصحاب کهف افزون بر آن تأکید کردند که کسى که به شهر مىرود باید مراقب باشد کسى از اوضاع ما آگاه نشود زیرا در این صورت به ما دست یافته و سنگسارمان مىکنند یا این که ما را به آیین خود بازمىگردانند و در این صورت هرگز رستگار نخواهیم شد: «ولیتَلَطَّف ولایشعِرَنَّ بِکم اَحَدا * اِنَّهُم اِن یظهَروا عَلَیکم یرجُموکم اَو یعیدوکم فى مِلَّتِهِم ولَن تُفلِحوا اِذًا اَبَدا». (سوره کهف/ ۱۸،۱۹ـ۲۰)
قرآن مشخص نمىکند که مأمور تهیه غذا کدام یک از آنان بود و نیز چگونگى آشکار شدن راز آنان را توضیح نمىدهد. اما طبق برخى روایات «یملیخا» یا «تملیخا» داوطلب این کار شد[۵۰] و با لباس چوپانى روانه شهر شد؛ اما چهره شهر را کاملاً دگرگون یافت، از جمله پرچمى را بر سر در شهر دید که بر آن نوشته شده بود: «لا اله الا الله عیسى رسول الله و روحه...»، از اینرو بسیار شگفت زده شد و شگفتى او هنگامى فزونى یافت که نانواى شهر با دیدن سکهاى که متعلق به بیش از ۳۰۰ سال پیش بود، از وى پرسید: آیا گنجى یافتهاى؟ به تدریج مردم از قراین حال فهمیدند که این مرد یکى از چند جوانى است که نامشان را در تاریخ ۳۰۰ سال پیش خوانده و شنیدهاند. پس وى را نزد پادشاه آوردند و او ماجراى خود را بیان داشت.[۵۱]
هدف از داستان اصحاب کهف
قرآن هدف از آشکار کردن راز اصحاب کهف را اثبات عملى رستاخیز انسانها دانسته است: «و کذلِک اَعثَرنا عَلَیهِم لِیعلَموا اَنَّ وعدَاللّهِ حَقٌّ واَنَّ السّاعَةَ لارَیبَ فیها». (سوره کهف/ ۱۸،۲۱) در برخى روایات نیز آمده است که در آن زمان زمامدار صالح و موحدى بر آن سرزمین حکومت مىکرد؛ اما مردم مملکت وى به نحلههاى گوناگونى گرویده بودند؛ گروهى از آنان منکر معاد بودند. این پادشاه از این وضع بسیار اندوهگین بود و همواره به درگاه الهى ناله و تضرع مىکرد تا این که خداوند با فاش ساختن ماجراى اصحاب کهف، معاد و رستاخیز انسانها را عملا ثابت کرد.[۵۲] برخى نیز اختلاف مردم را در جسمانى یا روحانى بودن معاد دانستهاند.[۵۳]
پس از فاش شدن این راز، مردم رهسپار غار شدند. پادشاه در حضور همگان با اصحاب کهف به گفتگو پرداخت و خدا را بر این رحمت عظیم سپاس گفت، در حالى که پادشاه در ورودى غار ایستاده بود، اصحاب کهف به مکان خود بازگشته و در آنجا به جوار الهى شتافتند.[۵۴] بر اساس نقل منابع مسیحى آنها پس از گواهى دادن به معاد جسمانى همچون قدیسان به جوار حق شتافتند.[۵۵]
مردم پس از این واقعه نیز اختلاف نظر پیدا کردند: «اِذ یتَنازَعونَ بَینَهُم...». (سوره کهف/۱۸،۲۱) همچنان که برخى از مفسران گفتهاند این تنازع، همان کشمکشى است که پس از اطلاع از حال اصحاب کهف و مردن آنها پس از بیدار شدن از خواب طولانى واقع شده است.
در واقع میان طرفداران معاد و مخالفان آن، نزاع و بحث درگرفت؛ مخالفان مىخواستند خواب و بیدارى اصحاب کهف بزودى فراموش شود و این دلیل استوار و شاهد روشن را از دست مؤمنان خارج سازند، از همین رو پیشنهاد ساختن بنایى بر روى آنان دادند: «فَقالوا ابنوا عَلَیهِم بُنیانـًا». (سوره کهف/۱۸،۲۱) و براى آن که مردم دیگر در این مورد کنجکاوى نکنند و ماجرا سربسته به انجام رسد، گفتند: خداوند به حال ایشان آگاهتر است: «رَبُّهُم اَعلَمُ بِهِم». (سوره کهف/ ۱۸،۲۱) از اینرو ما را نسزد که درباره ایشان به منازعه و احتجاج بپردازیم؛ اما مؤمنان راستین که ماجراى اصحاب کهف را شاهدى روشن براى اثبات معاد به معناى حقیقى آن مىدیدند سعى در ماندگار کردن داستان در اذهان کرده و گفتند که باید بر آنان مسجدى بسازیم:[۵۶] «قالَ الَّذینَ غَلَبوا عَلى اَمرِهِم لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیهِم مَسجِدا». (سوره کهف/ ۱۸،۲۱) نام این مسجد طبق برخى نقلها «التین» بود.[۵۷]
به طور کلی می توان گفت خداوند از بیان سرگذشت «اصحاب کهف» سه هدف داشته است: ۱. حمایت خدا از مؤمنین واقعی؛ اگر کسی برای خدا قیام کند، خدا هرگز او را تنها نمی گذارد. ۲. قدرت خداوند؛ مدت خواب «اصحاب کهف» و نحوه نگهداری آنها در غار که موجب فساد و پوسیدگی بدن و لباس آنها نشد همگی نشان از قدرت خداوند دارد. ۳. معاد باوری؛ همان طور که بیدار شدن «اصحاب کهف» بعد از ۳۰۹ سال ممکن است، زنده شده مردگان در قیامت هم امکان دارد.
پانویس
- ↑ The Encyclopedia Britanica, Vol .۲۰, P.۲۷۰-۸ Gibon The Decline And Fall Of The Roman Empire, Vol. I, P, ۵۴۴-۵.
- ↑ The Decline And Fall Off The Roman Empire, Vol. I.pp. ۵۴۴-۵۴۵.
- ↑ اهل الکهف، ص ۸۹ـ۹۰.
- ↑ The Encyclopedia Britanica, Vol.۲۰, p.۲۷۰.
- ↑ جامع البیان، مج ۹، ج ۱۵، ص ۲۵۶؛ تفسیر ابنکثیر، ج ۳، ص ۷۸ـ۷۹.
- ↑ همان، ص ۲۵۳.
- ↑ عرائس المجالس، ص ۳۷۱ـ۳۷۴؛ البرهان، ج ۳، ص ۶۲۲.
- ↑ جامع البیان، مج ۹، ج ۱۵، ص ۲۵۷؛ روض الجنان، ج ۱۲، ص ۳۱۸ـ۳۱۹؛ الکامل، ج ۱، ص ۳۵۵ـ۳۵۶.
- ↑ المعارف، ص ۵۴.
- ↑ تاریخ طبرى، ج ۱، ص ۳۷۳.
- ↑ ارشاد القلوب، ص ۲۸۶؛ حلیه الابرار، ج ۲، ص ۶۰۱
- ↑ اهل الکهف، ص ۸۸.
- ↑ اهل الکهف، ص ۸۸.
- ↑ جامع البیان، مج ۹، ج ۱۵، ص ۲۷۶.
- ↑ همان، ص ۲۵۲.
- ↑ المیزان، ج ۱۳، ص ۲۶۷ـ۲۶۸؛ نمونه، ج ۱۲، ص ۳۸۳.
- ↑ نمونه، ج ۱۲، ص ۳۸۴.
- ↑ المیزان، ج ۱۳، ص ۲۷۰.
- ↑ قاموس کتاب مقدس، ص ۸۷؛ نمونه، ج ۱۲، ص ۴۰۰ـ۴۰۱، اهل الکهف، ص ۹۱ـ۹۲.
- ↑ See,The Encyclopedia Britannica, Vol .۲۰, P.۲۷۰ - ۸ The Decline And Fall Off The Roman Empire, Vol.I, P. ۵۴۴-۵.
- ↑ المیزان، ج ۱۳، ص ۲۹۷؛ نمونه، ج ۱۲، ص ۴۰۱.
- ↑ المیزان، ج ۱۳، ص ۲۹۷؛ نمونه، ج ۱۲، ص ۴۰۱.
- ↑ همان، ص ۲۹۹.
- ↑ همان، ص ۲۹۹.
- ↑ همان، ص ۲۹۹.
- ↑ المیزان، ج ۱۳، ص ۲۹۶ـ۲۹۷.
- ↑ همان، ص ۲۹۸ـ۲۹۹.
- ↑ المیزان، ج ۱۳، ص ۲۴۴.
- ↑ نمونه، ج ۱۲، ص ۴۰۷ـ۴۰۹؛ خلق الکون، ص ۱۵۵ـ۱۵۷.
- ↑ مفردات، ص ۶۲۵، «فتى»؛ المیزان، ج ۱۳، ص ۲۴۷.
- ↑ همان، ص ۲۸۳.
- ↑ المیزان، ج ۱۳، ص ۲۹۲.
- ↑ روح المعانى، مج ۹، ج ۱۵، ص ۳۱۶.
- ↑ جامع البیان، مج ۹، ج ۱۵، ص ۲۲۵؛ البرهان، ج ۳، ص ۶۲۴؛ عرائس المجالس، ص ۳۷۵.
- ↑ الکشاف، ج ۲، ص ۷۰۵.
- ↑ مجمع البیان، ج ۶، ص ۶۹۸.
- ↑ المیزان، ج ۱۳، ص ۲۴۸.
- ↑ جامع البیان، مج ۹، ج ۱، ص ۲۵۳.
- ↑ المیزان، ج ۱۳، ص ۲۵۵ـ۲۵۶.
- ↑ همان، ج ۱۳، ص ۲۵۶.
- ↑ نمونه، ج ۱۲، ص ۳۶۸.
- ↑ الصافى، ج ۳، ص ۲۳۵؛ جوامعالجامع، ج ۲، ص ۳۵۶.
- ↑ البرهان، ج ۳، ص ۶۲۴.
- ↑ جامع البیان، مج ۹، ج ۱۵، ص ۲۶۹؛ الصافى، ج ۳، ص ۲۳۴؛ المیزان، ج ۱۳، ص ۲۴۹.
- ↑ جوامع الجامع، ج ۲، ص ۳۵۷؛ تفسیر ابن کثیر، ج ۳، ص ۸۱؛ نمونه، ج ۱۲، ص ۳۷۳.
- ↑ نمونه، ج ۱۲، ص ۳۷۴.
- ↑ المیزان، ج ۱۳، ص ۲۶۰.
- ↑ جامع البیان، مج ۹، ج ۱۵، ص ۲۷۹.
- ↑ جامع البیان، مج ۹، ج ۱۵، ص ۲۷۹.
- ↑ عرائس المجالس، ص ۳۷۵؛ روض الجنان، ج ۱۲، ص ۳۲۰؛ البرهان، ج ۳، ص ۶۲۴.
- ↑ عرائس المجالس، ص ۳۷۵ـ۳۷۶؛ روضالجنان، ج ۱۲، ص ۳۲۰ـ۳۲۳؛ البرهان، ج ۳، ص ۶۲۴ـ۶۲۵.
- ↑ تفسیر ابن کثیر، ج ۳، ص ۸۱ـ۸۲.
- ↑ همان؛ جامع البیان، مج ۹، ج ۱۵، ص ۲۸۱.
- ↑ جامعالبیان، مج ۹، ج ۱۵، ص ۲۷۵ـ۲۷۷؛ روضالجنان، ج ۱۲، ص ۳۲۳ـ۳۲۵.
- ↑ The Encyclopedia Britannica Vol.۲۰,p.۲۷۰. And The Decline And Fall The Roman Empire, (Gibbon) Vol. I, P. ۵۴۴-۵.
- ↑ المیزان، ج ۱۳، ص ۲۶۵ـ۲۶۷.
- ↑ تفسیر قرطبى، ج ۲۰، ص ۷۵.
منابع
- دائرةالمعارف قرآن کریم، جلد ۳، مدخل "اصحاب کهف" از منصور نصیری.
- "اصحاب کهف"، آیین رحمت، دفتر آیتالله مکارم شیرازی.
- اصحاب کهف، سایت یاران انتظار، بازیابی: ۱۲ آذر ۱۳۹۲.