مختصر نویسی متوسط است
مقاله مورد سنجش قرار گرفته است

احتضار

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

«اِحتضار» در اصطلاح به‌ معناى فرا رسیدن زمان مرگ و ظهور علائم آن است و به کسی که در آستانه جان دادن و خروج روح از بدن قرار گرفته، «مُحتَضَر» گویند. در قرآن کریم با تعابیرى مانند «اذا حَضرَ أحدَهم‌ الموتُ» از «احتضار» یاد شده و برخی احوال آن در آیاتی بیان گردیده است.

واژه‌شناسی احتضار

واژه «احتضار»، مصدر ثلاثى مزید از باب افتعال و از ریشه «ح ض ر» و از نظر لغوى به‌ معناى غایب نبودن[۱] و در اصطلاح به‌ معناى جان کندن[۲] و حضور مرگ است[۳] و مراد از حضور مرگ (انتقال از دنیا به آخرت) حضور اسباب و مقدمات آن مى‌باشد؛[۴] عرب، حاضر شدن سبب مرگ را کنایه از مسبّب (مرگ) مى‌داند.[۵] در این حالت، شخص از زندگى دنیایى ناامید شده و به مرگ خویش اطمینان یابد.[۶] در حقیقت احتضار به معنای آشکار شدن علایم مرگ، حالت جان کندن و واپسین دم زندگی است. به شخص در حال احتضار، «مُحتضَر» و «محضور» گفته مى‌شود.[۷]

در تبیین علت نامگذاری حالت جان کندن به احتضار گفته اند: نامگذاری این حالت به احتضار از آن جهت است که فرشتگان موکل شده بر او و بستگان و همچنین مرگ در نزد او حضور یافته‌اند.[۸] به نظر می‌رسد که علت اصلی چنین نامگذاری همان حضور مرگ و فرشتگان موکل مرگ باشد، چنانکه خداوند به صراحت در آیه ۱۸۰ سوره بقره از حضور مرگ با این جمله یاد کرده است: «اذا حضر أحدکم‌ الموت»؛ هنگامی که مرگ یکی از شما حاضر شود.

ناگفته نماند که اصطلاح احتضار مربوط به مرگ تدریجى بوده، درباره مرگ دفعى بکار نمى‌رود؛ البته دفعى بودن مرگ دلیل خوب یا بد بودن شخص نیست. طبق حدیثى، مرگ دفعى تخفیف و راحتى براى مؤمن، و گرفتارى و غضب براى کافر است؛[۹] زیرا مؤمن با توبه، استغفار و وصیت خود را آماده مرگ نموده و در یک لحظه جانش را به خداوند تسلیم مى‌کند؛ ولى کافر این آمادگى را ندارد.[۱۰]

مفهوم احتضار در قرآن

کلمه «احتضار» (به‌ معناى حضور مرگ) در قرآن کریم نیامده؛ اما با تعابیر دیگرى از جمله «اذا حَضرَ أحدَهم‌ الموتُ» حاضر شدن مرگ (سوره نساء/۴، ۱۸)، «جاء‌ أحدَهم الموت» آمدن‌ مرگ (سوره انعام/۶، ۶۱)، «غمرات‌ الموت» (سوره انعام/۶، ۹۳)، «اذا بلَغت التراقی» رسیدن جان به گلو (سوره واقعه/۵۶، ۸۳)، سکرات مرگ (سوره ق/۵۰، ۱۹)، «توفّى» به‌ معناى گرفتن و نگه‌دارى روح[۱۱] (سوره نحل/۱۶، ۳۲) و نظایر آن سخن رفته است.

شایان ذکر است که از مصدر احتضار، فقط واژه «محتضر» در قرآن به‌کار رفته که داراى معنایى غیرمرتبط با مرگ است (سوره قمر/۵۴، ۲۸) و در آیاتى نیز تعبیر حضور مرگ آمده ولى مراد از آن، زمان احتضار نیست بلکه منظور فرارسیدن برخى از اسباب غیرقطعى مرگ مانند بیمارى و پیرى است؛[۱۲] نظیر آیه‌ ۱۳۳ سوره بقره/۲ که به وصیت حضرت یعقوب علیه السلام اشاره دارد و آیه‌ ۱۸۰ سوره بقره/۲ که حکم وصیت مؤمنان در زمان مرگ را بیان کرده است. این‌گونه آیات از بحث ما خارجند.

در آیه‌ ۳۰ سوره قیامت/۷۵ با واژه «مَساق» به قطع تعلق روح از بدن اشاره شده است: «اِلى رَبِّک یومَئِذ المَساق». مساق، مصدر میمى به‌ معناى «سَوق» و معناى آیه این است که انسان در حال احتضار، به‌ سوى خداوند سوق داده مى‌شود. از تعبیر «مساق» استفاده مى‌شود که انسان در پیمودن این راه، هیچ‌گونه اختیارى ندارد[۱۳] و کاربرد لفظ سوق در این‌ گونه آیات به کراهت توده انسان‌ها از پدیده مرگ، صعوبت آن و مراحل پس از آن اشاره‌ دارد.

گفته شده در دو آیه «و‌النّازِعاتِ غَرقا والنّاشِطاتِ نَشطا» (سوره نازعات/۷۹، ۱‌ـ‌۲) خداوند به فرشتگانى که مأمور گرفتن جان انسان‌ها هستند، سوگند یاد‌ کرده و مراد از «نَزْع»، گرفتن روح کافران با سختى یا گرفتن روح انسان‌ها است و مراد از «نَشْط»، گرفتن روح مؤمنان است، ولى برخى مفسران این آرا را نپذیرفته و گفته‌اند: سیاق آیات هیچ‌گونه دلالتى بر این معانى ندارد.[۱۴]

قرآن در آیات متعددى، از ظهور علایم قطعى مرگ و تدریجى بودن این پدیده سخن گفته؛ تدریجى که به قطع تعلق روح از بدن در لحظه نهایى منتهى مى‌گردد (سوره قیامت/۷۵، ۲۶‌ـ‌۳۰) و نیز با ذکر ابعاد و حالات مربوط به احتضار، توجه انسان‌ها را به آن لحظه حسّاس جلب و آنان را به پرهیز از باورهاى باطل و گناهان، دعوت کرده است: «و‌مَن اَظلَمُ مِمَّنِ افتَرى... ولَو تَرَى اِذِ الظّالِمونَ فى غَمَراتِ المَوتِ‌...» (سوره انعام/۶، ۹۳؛ سوره محمد/۴۷، ۲۶‌ـ‌۲۸؛ سوره واقعه/۵۶، ۸۱‌ـ‌۸۷).

در تقسیم‌بندى کلى مى‌توان گفت: احتضار در قرآن به سه صورت آمده است:

بیشتر آیاتى که در آن‌ها از احتضار سخن رفته، از نوع سوم بوده و وقایع مربوط به احتضار را به‌ طور کلى بیان کرده است.

گاهى در تمثیل‌هاى قرآنى نیز از تغییر حالت ناشى از احتضار استفاده شده است. در آیات مربوط به جنگ احزاب، حالت گروهى از کارشکنان هنگام پدید آمدن احساس ترس از شکست به کسى تشبیه شده که اسباب مرگ وى را احاطه کرده و دچار پریشانى و زوال عقل گردیده است؛ چشمانش بى‌حرکت مانده، پلک نمى‌زند و دیدگانش از شدت ترس آکنده از حیرت است:[۱۵] «فَاِذا جاءَ الخَوفُ رَاَیتَهُم ینظُرونَ اِلَیک تَدورُ اَعینُهُم کالَّذى یغشى عَلَیهِ مِنَ المَوتِ‌...» (سوره احزاب/۳۳، ۱۹). در بیان کراهت شدید گروهى از مؤمنان غافل از شرکت در جنگ بدر آمده است: «یجادِلونَک فِى الحَقِّ بَعدَ ما تَبَیّنَ کاَنَّما یساقونَ اِلَى المَوتِ و هُم ینظُرون»؛ با تو درباره حق بعد از آن‌که روشن شد، مجادله مى‌کنند. گویى آنان را به‌ سوى مرگ مى‌رانند و ایشان (به آن) مى‌نگرند.(سوره انفال/۸، ۶)

رویدادهاى زمان احتضار

۱. رسیدن جان به گلو:

یکى از حالت‌هاى زمان احتضار که شدت آن را نیز بیان مى‌کند، رسیدن جان به گلو است. قرآن، از چنین تعبیرى براى بیان وحشت زیاد در غیر احتضار نیز بهره جسته و آن، هنگامِ غالب شدن هراس ناشى از هجوم دشمنان در عرصه کارزار است. (سوره احزاب/۳۳، ۹‌ـ‌۱۱) نظیر همین تعبیر در مورد حشر انسان‌ها در معاد نیز آمده است. (سوره غافر/۴۰، ۱۸)

رسیدن جان محتضر به گلو، در دو جاى قرآن ذکر شده: خداوند در سوره قیامت، ضمن منع انسان‌ها از برگزیدن دنیا بر آخرت، آن‌ها را متوجه این لحظه حساس کرده است: «کلاّ اِذا بَلَغَتِ التَّراقى». (سوره قیامت/۷۵، ۲۶) فاعل «بَلَغت» نفس است[۱۶] و «تَراقِى» جمع ترقوة، به‌ معناى استخوانى که گلو را از چپ و راست دربرگرفته،[۱۷] یا به‌ معناى جلو حلق و بالاى سینه است.[۱۸]

در آیات ۸۳‌ـ‌۸۷ سوره واقعه/۵۶ رسیدن جان به گلو، دلیلى بر قدرت الهى و عجز انسان‌ها از رویارویى با پدیده‌هاى گوناگون و از‌ جمله مرگ دانسته شده است: «فَلَولا اِذا بَلَغَتِ الحُلقوم و اَنتُم حینَئِذ تَنظُرون و نَحنُ اَقرَبُ اِلَیهِ مِنکم ولکن لاتُبصِرون فَلَولا اِن کنتُم غَیرَ مَدینین تَرجِعونَها اِن کنتُم صـدِقین». گفته شده: مراد از آیه‌ ۸۷ این است که اگر در ادّعاى خود صادقید، چرا روح محتضر را از هر طریقى که مى‌توانید (مانند تدابیر طبّى، تعویذهاى کاهنانه و طلسم‌هاى نجومى) حتى به‌ صورت نادر و اتفاقى باز‌نمى‌گردانید.[۱۹]

در آیات پیشین، افزون بر اشاره به نگاه‌هاى آکنده از دل‌سوزى و آمیخته با رعب اطرافیان محتضر به او که با زبان قال یا حال از اطرافیان کمک مى‌طلبد،[۲۰] به نزدیک‌تر بودن خداوند از اطرافیان به محتضر نیز اشاره شده است تا هم قدرت الهى و عجز انسان‌ها و هم رحمت خداوند به محتضر تبیین گردد.

۲. ناامیدى از شفاى محتضر:

در زمان احتضار، خویشاوندان و دوستان محتضر که در اطراف وى هستند، از روى ناامیدى مى‌گویند: چه کسى مى‌تواند او را شفا دهد؟[۲۱] «وَقِیلَ مَنْ رَاقٍ». (سوره قیامت/۷۵، ۲۷) بر اساس روایتى از امام‌ باقر علیه السلام گوینده این سخن (مَن راق) خود محتضر است.[۲۲] برخى گفته‌اند: «راق» به‌ معناى بالابرنده است نه شفا‌دهنده و گوینده این سخن، فرشتگانند که مى‌پرسند: چه کسى روح او را بالا مى‌برد: فرشتگان رحمت یا فرشتگان عذاب؟[۲۳] و نیز روایت شده که فرشتگان، از نزدیک شدن به کافر کراهت دارند و ملک‌الموت (عزرائیل) مى‌گوید: چه کسى روح این کافر را بالا خواهد برد؟[۲۴]

۳. یقین محتضر به جدایى:

انسان در لحظات احتضار، به جدایى یقین پیدا مى‌کند: «و‌ظَنَّ اَنَّهُ الفِراق». (سوره قیامت/۷۵، ۲۸) مراد از «ظنّ» در این آیه، علم و یقین است؛ زیرا انسان در حالت احتضار، به جدایى از دنیا، مال، اهل و فرزندان یقین مى‌یابد.[۲۵] گفته شده: مراد از ظنّ، گمان است و ممکن است کاربرد ظن در مورد او براى استهزا‌ باشد.[۲۶]

۴. جمع شدن ساق‌ها:

هنگام احتضار، دو ساق پاى انسان کنار هم جمع مى‌شوند: «والتَفَّتِ السّاقُ بِالسّاق». (سوره قیامت/۷۵، ۲۹) فعل «التفّ» از مصدر «التفاف» به‌ معناى جمع شدن و به هم پیچیدن[۲۷] و معناى آیه این است که در حال احتضار، به‌ دلیل زوال نیروى حیاتى که در بدن جریان داشته، ساق‌ها کنار هم جمع مى‌شوند.[۲۸] در تفسیر آیه پیشین، آراى دیگرى نیز وجود دارد، از جمله: الف. مراد از ساق، امر شدید است؛ زیرا انسان در سختى‌ها ساق خود را بالا مى‌زند و آیه، حاکى از وقوع شداید و سختى‌هاى حالت احتضار است.[۲۹] ب. اتصال امر دنیا به آخرت[۳۰] ج. مقصود از ساق، ساق پاى محتضر است که هنگام جان کندن، آن‌را به هم مى‌زند.[۳۱] د. مراد، دو ساق او است که در کفن پیچیده مى‌شود.[۳۲]

آیه از نظر لفظى، بر معناهایى نظیر پیوند شدت امر آخرت به امر دنیا یا اتصال حال مرگ به زندگى و اتصال شدت مرگ به شدت هراس بیرون آمدن از قبر دلالت ندارد؛ مگر این‌که گفته شود: مراد از پیچیده شدن ساق به ساق، فراگیر شدن شداید و آمدن آن‌ها یکى پس از دیگرى از لحظه احتضار تا روز قیامت است تا بر هر یک از موارد، قابل انطباق باشد.[۳۳]

۵. حضور فرشتگان در زمان احتضار:

یکى از حوادث مهم زمان احتضار، حضور فرشتگان و گرفتن جان محتضر (توفى) به‌وسیله آن‌ها است؛ حتى گفته شده: یکى از ادلّه نام‌گذارى زمان قبل از مرگ به «احتضار»، حضور فرشتگان در آن زمان‌ است.[۳۴]

فرشتگان در امر توفّى تفریط و کوتاهى نمى‌کنند: «...‌حَتّى اِذا جاءَ اَحَدَکمُ المَوتُ تَوَفَّتهُ رُسُلُنا و هُم لایُفَرِّطون». (سوره انعام/۶، ۶۱) مقصود از تفریط؛ ضایع کردن، غفلت، سستى یا ناتوانى است.[۳۵] توفّى به ملک‌الموت نیز نسبت داده شده است: «قُل یتَوَفّاکم مَلَک المَوتِ الَّذى وُکّلَ بِکم‌...». (سوره سجده/۳۲، ۱۱)

قرآن، گاهى صحنه‌هاى احتضار مؤمنان و کافران را به‌ صورت دو نقطه مقابل یک‌دیگر، در کنار هم ذکر مى‌کند تا اختلاف برخورد فرشتگان با این دو گروه به‌ گونه روشن‌ترى بیان شود. در آیه‌ ۲۸ سوره نحل/۱۶ به شدتِ احتضار ستم‌گران و خوارى آن‌ها در آن زمان اشاره شده: «اَلَّذینَ تَتَوَفّاهُمُ المَلائِکةُ ظالِمى اَنفُسِهِم فَاَلقَوُا السَّلَمَ ما کنّا نَعمَلُ مِن سوء بَلى اِنَّ اللّهَ عَلیمٌ بِما‌ کنتُم تَعمَلون» و در چند آیه بعد، از احتضار پاکان همراه با درود و بشارت سخن رفته است: «اَلَّذینَ تَتَوَفـّاهُمُ المَلائِکةُ طَیّبینَ یقولونَ سَلامٌ عَلَیکمُ ادخُلوا الجَنَّةَ بِما کنتُم تَعمَلون». (سوره نحل/۱۶، ۳۲)

فرشتگان، جان ستم‌گران را با سختى ستانده و دست‌هاى خویش را براى عذاب آن‌ها[۳۶] یا گرفتن جان‌هایشان[۳۷] مى‌گشایند: «...‌ولَو تَرَى اِذِ الظّالِمونَ فى غَمَراتِ المَوتِ والمَلائِکةُ باسِطوا اَیدیهِم اَخرِجوا اَنفُسَکمُ الیومَ تُجزَونَ عَذابَ الهونِ‌...». (سوره انعام/۶، ۹۳)

فرمان فرشتگان به ستم‌کاران (اَخرِجوا اَنفُسَکمُ= جان‌هایتان را خارج کنید)، امرى تکوینى و به‌ معناى قطع تعلق جان‌هاى آنان از بدن‌هایشان است؛ زیرا مرگ و زندگى به‌ دست انسان نیست.[۳۸] در بیان مراد از این فرمان، وجوه دیگرى نیز‌ گفته شده است.[۳۹]

فرشتگان هنگام گرفتن جان منافقان و کافران، بر صورت‌ها و پشت‌هاى آنان مى‌زنند: «فَکیفَ اِذا تَوَفَّتهُمُ المَلائِکةُ یضرِبونَ وُجوهَهُم و اَدبارَهُم». (سوره محمد/۴۷، ۲۷؛ سوره انفال/۸، ۵۰). گفته شده: فرشتگان به این دلیل بر صورت‌هاى این اشخاص مى‌زنند که از عالمى که رو به آن دارند، محجوب و رویگردان و به کبر و عُجب متّصف هستند و بر پشت‌هایشان به این دلیل مى‌زنند که به عالمى که پشت به آن دارند (عالم طبیعت) میل شدید داشته، به حرص و شهوت متّصف‌اند.[۴۰]

بر اساس روایتى از امام باقر علیه السلام، فرشته مرگ، هنگام گرفتن روح گنه‌کاران، چهره‌اى متناسب با اعمال و صفات آنان داشته، با قیافه‌اى خشم‌ناک و وحشت‌آور به همراه فرشتگانى که در دستانشان تازیانه‌هاى آتشین است به آنان نزدیک شده، جرعه‌اى از شراب دوزخ در گلویشان مى‌ریزد.[۴۱]

فرشتگان جان اهل ایمان را با ملاطفت و بشارت آنان به از بین رفتن ترس و غم مى‌ستانند؛ بدین‌گونه که از عذاب خدا ترسان و براى ثواب او غمگین مباشید، یا از امور آخرت که در پیش دارید، مترسید و درباره آن‌چه مانند زن و فرزند به‌ جا نهاده‌اید، محزون نباشید:[۴۲]«اِنَّ الَّذینَ قالوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ استَقاموا تَتَنَزَّلُ عَلَیهِمُ المَلائِکةُ اَلاّ تَخافوا ولاتَحزَنوا واَبشِروا بِالجَنَّةِ الَّتى کنتُم توعَدون». (سوره فصلت/۴۱، ۳۰) بنابر روایتى از امام‌ صادق علیه السلام نیز آیه پیشین به نزول فرشتگان در حالت احتضار اشاره دارد.[۴۳] به نظر برخى، عبارت «کنتُم توعَدون» که به‌صورت ماضى استمرارى است، بر تنزّل فرشتگان مزبور پس از مرگ دلالت‌ مى‌کند.[۴۴]خداوند در آیه‌ ۶۴ سوره یونس/۱۰ به مؤمنان پارسا، بشارت در دنیا و آخرت را وعده مى‌دهد: «لَهُمُ‌البُشرى فِى الحَیاةِ الدُّنیا و فِى الأخِرَةِ» در حدیثى از رسول‌ اکرم صلى الله علیه و آله آمده: بشارت در دنیا رؤیاهاى نیکویى است که مؤمن مى‌بیند و بشارت در آخرت، بشارت در زمان مرگ است.[۴۵]

بر اساس روایتى از امام صادق علیه السلام، ملک‌الموت به مؤمن در حالت احتضار مى‌گوید: آن‌چه امید داشتى به تو داده شد و از آن‌چه مى‌ترسیدى، ایمنى یافتى؛ آن‌گاه براى وى درى را به‌ سوى منزل‌گاهش در بهشت گشوده، به وى گفته مى‌شود: به سکونت‌گاه خویش در بهشت نظر کن و اینان رسول خدا، على، حسن و حسین علیهم السلام هستند.[۴۶]

بنابر حدیثى نبوى، ملک الموت و کمک‌کنندگانش (فرشتگان دیگر) براى قبض روح مؤمن به وى نزدیک نمى‌شوند؛ مگر پس از سلام بر او و بشارت او به بهشت.[۴۷] فقیهان براى مؤمنان، درباره مسلمان در حال احتضار، احکامى اعمّ از واجب، مستحب و مکروه ذکر کرده‌اند.[۴۸]

۶. مشاهده اهل بیت علیهم السلام:

امام صادق علیه السلام مى فرماید: از دوستان و دشمنان ما کسى نمى میرد، مگر آن که رسول خدا صلی الله علیه و آله و امیرمؤمنان و امام حسن و امام حسین علیهم السلام را مى بیند [و آنها نیز] او را مى بینند و بشارت مى دهند و اگر از غیر دوستان ما باشد آنها (پیامبر صلی الله علیه و آله و امامان علیهم السلام) را مى بیند در حالى که احساس بدى مى کند.[۴۹]

امام صادق علیه السلام، درباره بشارت مؤمنان به هنگام احتضار از سوى پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و امامان معصوم علیهم السلام استناد به این آیه شریفه مى کند که خداوند متعال مى فرماید: «الَّذِینَ ءَامَنُوا وَ کانُوا یتَّقُون * لَهُمُ الْبُشْرَى فِى الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِى الاَْخِرَة»؛ (سوره یونس، ۶۳ـ۶۴) همانان که ایمان آورده و پرهیزکارى ورزیده اند در زندگى دنیا و آخرت مژده براى آنان است.

۷. وسوسه شیطان براى نابودى ایمان:

از مسائل مهم به هنگام مرگ، تلاش شیطان براى از بین بردن ایمان است. راه خلاصى آن، تسلط بر دلایل ایمان و اصول عقائد با ادله قطعى و صفاى خاطر و حفظ کردن آنها است. همچنین خواندن دعاى عدیله که در مفاتیح الجنان آمده است.[۵۰]

شداید احتضار

از آیاتى مانند ۲۶‌ـ‌۳۰ سوره قیامت، ۸۳‌ـ‌۸۷ سوره واقعه، ۹۳ سوره انعام و نیز تعبیر «تزهق» به‌ معناى خروج چیزى با سختى[۵۱] در آیه «...‌و‌تَزهَقَ اَنفُسُهُم و هُم کافِرون» (سوره توبه/۹، ۵۵) و تعبیر آمدن سکرات مرگ و اشاره به قصد گریز انسان از آن: «و‌جاءَت سَکرَةُ المَوتِ بِالحَقِّ ذلِک ما کنتَ مِنهُ تَحید» (سوره ق/۵۰، ۱۹)، مى‌توان به شداید احتضار پى برد.

«سکرة» به‌ معناى مستى و مقصود از سکرة مرگ، حالتى است که هنگام جان کندن بر انسان عارض مى‌شود و همانند مستى که نمى‌داند چه مى‌گوید و با او چه گفته مى‌شود، به خویشتن مشغول و از مردم منقطع مى‌گردد.

تعبیر «بِالحقّ» در آیه اخیر اشاره دارد به این‌که وجود پدیده مرگ بر اساس قضاى الهى بوده، در نظام هستى ضرورى است.[۵۲] در تفسیر این تعبیر آراى دیگرى نیز ارائه شده است.[۵۳] طبق روایتى از امام صادق علیه السلام، مرگ براى برخى کافران از نیش زدن مار و عقرب و بریدن بدنشان با ارّه و قیچى و چرخاندن سنگ آسیاب در چشمانشان سخت‌تر‌است.[۵۴]

امام علی علیه السلام در وصف حال افراد محتضر هنگام مرگ می‌فرماید:

«سکرات مرگ و اندوه بر آنچه از دستشان رفته، یک جا آنان را در بر گرفت، اعضاء بدنشان در برابر آن سختیها به سستى گرایید و رنگشان تغییر کرد. سپس مرگ بیشتر در وجودشان نفوذ نمود، و بین آنان و سخن گفتنشان مانع شد، و آن محتضر در میان اهل بیتش با دیده اش مى بیند و با گوشش مى شنود، در حالى که عقلش بجاست و فکرش باقى است، اندیشه مى کند که عمرش را در چه راهى به باد داده و روزگارش را کجا برده، به یاد مى آورد ثروتى را که جمع کرده، و در به دست آوردنش توجه به حلال و حرام ننموده، و از جایى که حلال و حرامش برخى روشن و برخى مشتبه بوده به چنگ زده، و فعلا پایبند گناه جمع آورى آن ثروت است، و مشرف بر جدا شدن از آن شده، ثروتى که براى وارثان مى ماند و در آن خوش مى گذرانند و از آن بهره مند مى شوند، راحتى آن نعمت براى وارث و بار مسئولیت آن بر دوش اوست، و او در گرو این ثروت است. در پى آنچه وقت مردن برایش ظاهر مى شود از حسرت دست به دندان مى گزد، و به آنچه در ایام عمرش به آن رغبت داشته بى میل مى شود، و آرزو مى کند اى کاش این اموال به دست آن کس مى رسید که در گذشته به ثروت او غبطه مى خورد و بر آن حسد مى ورزید. آن گاه مرگ در غلبه بر بدنش چندان پیش مى رود که دیگر کوشش مانند زبانش از کار مى ایستد، در حالى که میان خانواده اش مى ماند که قدرت سخن گفتن و قدرت شنیدن ندارد، دیده به چهره اهل و عیالش مى گرداند، حرکات زبانش را مى بیند ولى صداى کلام آنان را نمى شنود. سپس پنجه مرگ با او گلاویز مى شود، چشم او نیز مانند گوشش از کار مى افتد، و روح از بدنش بیرون مى رود، و لاشه اى شده بین خانواده اش مى افتد، به طورى که از نشستن نزد او وحشت مى کنند، و از نزدیک شدن به او دورى مى جویند، گریه کننده اش را همراهى نمى کند، و قدرت پاسخ دادن به آن که صدایش مى کند ندارد. آن گاه او را برداشته به سوی خانه قبر مى برند، و وى را در آنجا به عملش سپرده و براى همیشه از دیدارش چشم مى پوشند».[۵۵]

احتضار، پایان مهلت توبه

انسان تا قبل از زمان احتضار، فرصت توبه دارد، ولى با فرا‌رسیدن حالت احتضار و ظاهر شدن علایم قطعى مرگ، دیگر توبه او پذیرفته نشده،[۵۶] هیچ سودى براى وى نخواهد داشت: «و‌لَیسَتِ التَّوبَةُ لِلَّذینَ یعمَلونَ السَّیئاتِ حَتّى اِذا حَضَرَ اَحَدَهُمُ المَوتُ قالَ اِنّى تُبتُ الآنَ‌...» (سوره نساء/۴، ۱۸).

گفته شده: مراد از گنهکاران (الّذین یعملون السیئات) در این آیه مسلمانانند؛ زیرا در ادامه آیه به عدم پذیرش توبه کافران تصریح شده است.[۵۷] در لحظه احتضار، حقایق براى انسان آشکار مى‌شود ولى اثرى بر آن مترتّب نمى‌گردد زیرا نمى‌توان ایمان آورد.[۵۸] فرعون هنگام گرفتارى در غرقاب نابودى، توبه و اظهار ایمان کرد ولى از وى پذیرفته نشد: «...‌حَتّى اِذا اَدرَکهُ الغَرَقُ قالَ ءامَنتُ اَنَّهُ لا اِلـهَ اِلاَّ الَّذى ءامَنَت بِهِ بَنوا اِسراءیلَ و اَنا مِنَ المُسلِمین ءالانَ و قَد عَصَیتَ قَبلُ و کنتَ مِنَ المُفسِدین». (سوره یونس/۱۰،‌ ۹۰‌ـ‌۹۱)

در برخى روایات وارد شده که توبه حتى در زمان احتضار نیز پذیرفته مى‌شود[۵۹] و در حدیثى از امام صادق علیه السلام آمده است: در زمان احتضار، امکان توبه براى انسان جاهل وجود دارد ولى این راه براى عالم مسدود است.[۶۰]

درخواست تأخیر مرگ و بازگشت به دنیا

بسیارى از انسان‌ها در زندگى دنیا دچار غفلت بوده، براى هجرت از دنیا آمادگى ندارند؛ به همین دلیل هنگام رویارویى با مرگ با استغاثه فراوان، درخواست تأخیر مرگ و بازگشت به دنیا را دارند. قرآن کریم از ابراز چنین تقاضایى چه هنگام فرارسیدن مرگ بر اثر فرود آمدن عذاب الهى بر اقوامى خاص (سوره ابراهیم/۱۴، ۴۴) و چه هنگام فرا رسیدن مرگ به‌ معناى عام خبر داده است: «حَتّى اِذا جاءَ اَحَدَهُمُ المَوتُ قالَ رَبِّ ارجِعون لَعَلّى اَعمَلُ صالِحـًا فیما تَرَکتُ کلاّ اِنَّها کلِمَةٌ هُوَ قائِلُها». (سوره مومنون/۲۳، ۹۹‌ـ‌۱۰۰)

طبق این آیه، مشرکان همواره به خدا شرک ورزیده، خدا را به آن‌چه از آن منزه است، وصف مى‌کنند و به اموال و فرزندانى که به آن‌ها داده شده، مغرورند تا زمانى که مرگ یکى از ایشان فرا رسد[۶۱] و غفلت و لجاجت را در وى از بین ببرد.

در این هنگام، از روى ندامت و حسرت بر کوتاهى‌هاى خویش درخواست مى‌کند که به دنیا بازگردد،[۶۲] که البته چنین درخواستى پذیرفته نمى‌شود. در حدیثى از رسول‌ اکرم صلى الله علیه و آله درباره این آیه آمده است: هنگامى که مرگ انسان فرا مى‌رسد، هر آن‌چه گرد آورده و از اداى حق آن خوددارى کرده، در برابرش جمع مى‌شوند و در آن هنگام است که مى‌گوید: «رَبِّ ارجِعون‌...».[۶۳]

بر اساس روایت دیگرى از آن حضرت، جمله «رَبِّ ارجِعون‌...» در آیات ۹۹‌ـ‌۱۰۰ سوره مومنون به کافر اختصاص دارد؛ امّا مؤمن هنگامى که ملائکه را مى‌بیند و آنان از وى درباره بازگشت به دنیا مى‌پرسند، دنیا را خانه غم‌ها خوانده، اشتیاق خود را براى رفتن به‌سوى خدا اعلام مى‌دارد.[۶۴] در عین حال، آیاتى دیگر به درخواست تأخیر اجل از سوى مؤمنان اشاره دارد؛ مانند آیاتى که در آن‌ها به مؤمنان امر شده از یاد خدا غافل نشوند و از آن‌چه روزیشان شده انفاق کنند؛ زیرا در غیر این صورت، هنگامى که مرگ یکى از آن‌ها فرا رسد از خداوند مى‌خواهد مرگ او را به تأخیر اندازد تا بتواند از اموال خویش انفاق کند: «یااَیهَا الَّذینَ ءامَنوا لاتُلهِکم اَموالُکم و لا اَولادُکم عَن ذِکرِ اللّهِ...‌ و اَنفِقوا مِن ما رَزَقناکم مِن قَبلِ اَن یأتِىَ اَحَدَکمُ المَوتُ فَیقولَ رَبِّ لَولا اَخَّرتَنى اِلى اَجَل قَریب فَاَصَّدَّقَ و اَکن مِنَ الصّالِحین ولَن‌ یؤَخِّرَ اللّهُ نَفسـًا اِذا جاءَ اَجَلُها‌...». (سوره منافقون/۶۳، ۹‌ـ‌۱۱)

وجه جمع این آیات با روایاتى که بر عدم رغبت مؤمن براى بازگشت به دنیا دلالت مى‌کنند، مى‌تواند این باشد که درخواست تأخیر اجل، مربوط به مؤمنان متوسط و گنهکار بوده و اشتیاق براى رفتن به‌ سوى خدا، مربوط به دارندگان درجات عالى ایمان است. در روایتى نیز آمده است که چون جان مؤمن به گلوى وى رسد، جایگاهش در بهشت به او نشان داده مى‌شود؛ آن‌گاه مى‌گوید: مرا به دنیا باز‌گردانید تا خویشان خود را از آن‌چه مى‌بینم آگاه سازم که به وى گفته مى‌شود راهى به‌ سوى این کار نیست.[۶۵] چنان‌که قرآن، شبیه چنین مطلبى را از مؤمنى راستین نقل مى‌کند: «...‌قالَ یالَیتَ قَومى یعلَمون بِما غَفَرَلى رَبّى وجَعَلَنى مِنَ المُکرَمین». (سوره یس/۳۶، ۲۶‌ـ‌۲۷)

احکام محتضر

  • واجب است محتضر را به پشت رو به قبله بخوابانند؛ به‌طوری‌که کف پاهایش به طرف قبله باشد.
  • مستحب است براى راحت شدن محتضر، بر بالین او «سوره یس»، «سوره صافات»، «سوره احزاب»، «آیة الکرسی»، آیه ۵۴ سوره اعراف و سه آیه آخر «سوره بقره»، و بلکه هر چه از قرآن ممکن است بخوانند.
  • مستحب است وى را شهادتین و اقرار به دوازده امام و سایر عقاید اسلام تلقین دهند.
  • مستحب است این دعا را به محتضر تلقین کنند: «اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِىَ الْکثِیرَ مِنْ مَعاصِیک وَ اقْبَلْ مِنّى الْیسیرَ مِنْ طاعَتِک یا مَنْ یقْبَلُ الْیسِیرَ وَ یعْفُو عَنِ الْکثِیرِ اقْبَلْ مِنِّى الْیسِیرَ وَاعْفُ عَنِّى الْکثیرَ إِنَّک انْتَ الْعَفُوُّ الْغَفُورُ اللَّهُمَّ ارْحَمْ فَإِنَّک رَحیم».
  • تنها گذاشتن محتضر و گذاشتن چیز سنگین روی شکم او و بودن جُنُب و حائض نزد او و همچنین حرف زدن زیاد و گریه کردن و تنها گذاشتن زنها نزد او مکروه است.[۶۶]

پانویس

  1. القاموس المحیط، ج‌۱، ص‌۵۳۴.
  2. جواهرالکلام، ج۴، ص۵؛ الدرالمنثور، ج۲، ص۴۶۰؛ المصباح، ص۱۴۰.
  3. القاموس‌المحیط، ج‌۱، ص‌۵۳۵؛ اقرب‌الموارد، ج‌۱، ص‌۶۶۷.
  4. مجمع‌البیان، ج‌۳، ص‌۳۷؛ الکاشف، ج‌۷، ص‌۳۳۴‌ـ‌۳۳۵؛ تفسیر قرطبى، ج‌۲، ص‌۱۷۳.
  5. تفسیر قرطبى، ج‌۲، ص‌۱۷۳.
  6. مجمع‌البیان، ج۳، ص۳۷.
  7. المصباح، ص‌۱۴۰؛ تاج العروس، ج‌۶، ص‌۲۹۱.
  8. مجمع‌ البحرین، ج۳، ص ۲۷۲.
  9. من لا‌یحضره الفقیه، ج‌۱، ص‌۱۵۱.
  10. تفسیر موضوعى، ج‌۵، ص‌۲۱.
  11. المیزان، ج‌۱۶، ص‌۲۵۱ و ج‌۳، ص‌۲۰۶.
  12. مجمع‌البیان، ج‌۱، ص‌۱۸۰؛ تفسیر قرطبى، ج‌۲، ص‌۹۳.
  13. همان، ج۲۰، ص‌۱۱۳.
  14. المیزان، ج‌۲۰، ص‌۱۷۹‌ـ‌۱۸۱.
  15. مجمع‌البیان، ج‌۸، ص‌۵۴۶.
  16. الکشاف، ج‌۴، ص‌۶۶۳؛ المنیر، ج‌۲۹، ص‌۲۷۳.
  17. مفردات، ص۱۶۶، «ترق»؛ المیزان، ج۲۰، ص‌۱۱۳.
  18. مفردات، ص‌۳۶۳، «رقى»؛ التبیان، ج‌۱۰، ص‌۲۰۰.
  19. تفسیر صدرالمتألهین، ج‌۷، ص‌۱۲۱.
  20. الفرقان، ج‌۲۷، ص‌۱۰۹.
  21. التبیان، ج‌۱۰، ص‌۲۰۰؛ المیزان، ج‌۲۰، ص‌۱۱۳.
  22. نورالثقلین، ج‌۵، ص‌۴۶۵.
  23. جامع‌البیان، مج۱۴، ج۲۹، ص۲۴۲؛ التبیان، ج‌۱۰، ص‌۲۰۰؛ الدر المنثور، ج‌۸‌، ص‌۳۶۱.
  24. تفسیر قرطبى، ج‌۱۹، ص‌۷۳.
  25. روح‌البیان، ج‌۱۰، ص‌۲۵۵؛ جامع‌البیان، مج‌۱۴، ج‌۲۹، ص‌۲۴۳.
  26. التفسیر الکبیر، ج‌۲۹، ص‌۲۳۱.
  27. لسان‌العرب، ج‌۱۲، ص‌۳۰۴‌ـ‌۳۰۶.
  28. المیزان، ج‌۲۰، ص‌۱۱۳؛ التفسیر الکبیر، ج‌۲۹، ص‌۲۳۲؛ جامع‌البیان، ج‌۲۹، ص‌۲۴۵؛ الدرالمنثور، ج‌۸‌، ص‌۳۶۲.
  29. التفسیر الکبیر، ج‌۲۹، ص‌۲۳۲.
  30. جامع‌البیان، ج‌۲۹، ص‌۲۴۵.
  31. التفسیر الکبیر، ج‌۲۹، ص‌۲۳۲.
  32. التفسیرالکبیر، ج‌۲۹، ص‌۲۳۲؛ جامع‌البیان، ج‌۲۹، ص‌۲۴۵.
  33. المیزان، ج‌۲۰، ص‌۱۱۳.
  34. مجمع‌البحرین، ج‌۱، ص‌۵۳۰؛ جواهرالکلام، ج‌۴، ص‌۶.
  35. مجمع‌البیان، ج‌۴، ص‌۴۸۳؛ تفسیر قرطبى، ج‌۷، ص‌۷.
  36. الدر المنثور، ج۳، ص‌۳۲۲.
  37. مجمع‌البیان، ج‌۴، ص‌۵۱۹.
  38. المیزان، ج‌۷، ص‌۲۸۵.
  39. التفسیر الکبیر، ج‌۱۳، ص‌۸۵‌.
  40. تفسیر ابن‌عربى، ج‌۱، ص‌۴۸۱ و ج‌۲، ص‌۵۰۱.
  41. لقاءالله، ص‌۲۰۵‌ـ‌۲۰۶.
  42. مجمع‌البیان، ج‌۹، ص‌۱۷.
  43. همان.
  44. المیزان، ج‌۱۷، ص‌۳۹۰.
  45. من لا‌یحضره الفقیه، ج‌۱، ص‌۱۵۰.
  46. تفسیر عیاشى، ج‌۲، ص‌۱۲۴ و ۱۲۵.
  47. من لا‌یحضره الفقیه، ج‌۱، ص‌۱۵۲.
  48. جواهرالکلام، ج‌۴، ص‌۶‌ـ‌۳۰.
  49. بحارالأنوار، ج۶، ص۱۸۱.
  50. شیخ عباس قمى، منازل الاخره، ص۱۲ـ۱۳.
  51. مفردات، ص‌۳۸۴؛ المیزان، ج‌۹، ص‌۳۰۸.
  52. المیزان، ج‌۱۸، ص‌۳۴۸.
  53. الکشّاف، ج‌۴، ص‌۳۸۶؛ التفسیر الکبیر، ج‌۲۸، ص‌۱۶۴.
  54. معانى الاخبار، ج‌۲، ص‌۱۹۲‌ـ‌۱۹۳.
  55. نهج البلاغه، خطبه ۱۰۹.
  56. التبیان، ج‌۳، ص‌۱۴۷.
  57. جامع البیان، مج‌۳، ج‌۴، ص‌۴۰۲.
  58. تفسیر موضوعى، ج۴، ص۱۷۳‌ـ‌۱۷۴.
  59. الکشاف، ج‌۱، ص‌۴۸۹.
  60. تفسیر عیاشى، ج‌۱، ص‌۲۲۸.
  61. المیزان، ج‌۱۵، ص‌۶۷.
  62. کشف‌الاسرار، ج‌۶، ص‌۴۶۷.
  63. التفسیر الکبیر، ج‌۲۳، ص‌۱۱۹.
  64. الکشاف، ج‌۳، ص‌۲۰۳؛ الدر‌المنثور، ج‌۶، ص‌۱۱۴‌ـ‌۱۱۵.
  65. من لا‌یحضره الفقیه، ج ۱، ص‌۱۵۲.
  66. براى آگاهى بیشتر در مورد احکام محتضر ر.ک: توضیح المسائل یکى از مراجع، بخش احکام محتضر.

منابع