صلح حديبيه
صلح حُدَیبیه، پیمان صلحی است که در منطقه حدیبیه در سال ششم هجری بین حضرت محمد (صلی اللّه علیه و آله و سلم) و مشرکان مکه امضا شد و در سوره فتح از آن به عنوان «فتح المبین» یاد شده است.
محتویات
مکان و زمان صلح حدیبیه
به نوشته یاقوت حموی، حدیبیه ـ که اهل حجاز آن را به تشدید (حدیبیّه) و عراقیان به تخفیف یاء میخوانند ـ نام قریهای در یک منزلی مکه و نُه منزلی مدینه است.[۱] به گفته وی، قسمتی از آن داخل حرم و قسمت دیگر خارج از حرم قرار دارد و نام آن برگرفته از اسم چاه حدیبیه یا درختی به نام حَدْباء است که در آن ناحیه قرار داشتند.[۲]
به روایت ابن اسحاق: رسول خدا -صلّى اللّه علیه و آله- پس از غزوه بنى مصطلق، ماه رمضان و شوّال را در مدینه بود و در ماه ذى قعده به قصد عمره بى آن که جنگى در نظر داشته باشد آهنگ مکه کرد.
واقدی تاریخ حرکت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) را رمضان سال ششم می داند.[۳]
حرکت به سوی حدیبیه
رسول خدا (ص) در خواب دیدند که وارد خانه کعبه شد، و سر خود را تراشید، و کلید خانه را گرفت، و همراه کسان دیگرى که به عرفات مىرفتند به عرفات رفت و وقوف فرمود. پیامبر (ص) اصحاب را براى انجام عمره دعوت فرمود، و ایشان هم شتابان آماده خروج شدند.[۴]
آن حضرت دستور داد که تنها با یک شمشیر غلاف شده حرکت کرده و از برداشتن هر نوع سلاح دیگر خوددارى کنند. این بدان دلیل بود که بر همه اعراب و نیز قریش ثابت شود رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم تنها قصد انجام عمره داشته و به هیچ روى سر جنگ ندارد. سعد بن عباده و عمر بن خطّاب از آن حضرت خواستند تا احتیاطاً سلاح بردارند تا اگر دشمن دست به اقدامى زد آماده باشند. عمر به پیامبر (ص) عرض کرد: در حالى که از ابوسفیان مى ترسیم، آیا صحیح است که آلات و ابزار جنگى با خود برنداریم؟ پیامبر (ص) فرمودند: مهم نیست، و به هر حال من دوست نمى دارم که در حال تشرف براى عمره، با خود اسلحه حمل کنم.[۵]
پیامبر (ص)، ابن امّ مکتوم (یا نمیلة بن عبد اللّه لیثى) را در مدینه جانشین خود فرمود، و روز دوشنبه اول ماه ذى قعده از مدینه بیرون آمدند. آن حضرت در خانه خود غسل فرمود، از در خانه بر قصواء، ناقه خود سوار شدند، و مسلمانان هم بیرون آمدند. هنگام ظهر در ذى الحلیفه نماز گزاردند، و دستور فرمودند تا شترها و گاوهاى قربانى را آوردند و بر آنها جل انداختند، و سپس شخصا شانه برخى از آنها را خراش مختصرى دادند که مشخص باشد.
تعداد مسلمانان در این غزوه
تعداد مسلمانان هزار و ششصد نفر بود، و گفته اند هزار و چهار صد نفر بوده، و هم گفته اند هزار و پانصد و بیست و پنج نفر بودهاند. از قبیله اسلم صد نفر، و به قولى هفتاد نفر، همراه آن حضرت بودند، چهار زن هم همراه ایشان بودند: امّ سلمه همسر پیامبر (ص)، و امّ عماره، و امّ منیع، و امّ عامر اشهلى.[۶] در بعضی از کتب به نقل از حذیفة بن یمان تعداد مسلمانان هفتصد نفر ذکر شده است.[۷]
مُحرِم شدن در شجره
پیامبر وارد مسجد شجره (مسجد ذى الحلیفه) شدند و دو رکعت نماز گزاردند، و از مسجد بیرون آمدند و بر مرکب خود سوار شدند و همانجا بر در مسجد مرکب خود را رو به قبله نگاه داشتند و مُحرم شدند و با چهار کلمه تلبیه گفتند: «لبیک، اللهم لبیک، لبیک لا شریک لک لبیک، انّ الحمد و النعمة لک و الملک، لا شریک لک». بیشتر مسلمانان با احرام آن حضرت مُحرم شدند، برخى هم در جحفه محرم شدند.[۸]
عدم همراهی برخی قبایل با پیامبر
در طول راه از بدویان خواستند تا وى را همراهى کنند. آنان از پذیرفتن دعوت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم خوددارى کردند، گویا ترس عمده آنان از این به ظاهر بى احتیاطى مسلمانان بود که سلاحى همراه نداشتند. اعراب بر این باور بودند که این سپاه بازگشت ندارد، زیرا به سوى مردم مسلحى مى رود که هنوز خاطره مصیبت بدر را در ذهن دارند.[۹] این قبایل عبارت بودند از: بنى بکر، مزینه و جهینه که با یک دیگر مى گفتند، آیا محمد مى خواهد به وسیله ما با قومى جنگ کند که از لحاظ مرکب و اسلحه کاملا آماده اند؟ حتما محمد و اصحابش یک لقمه چرب و نرم خواهند بود! و هرگز نه خودش و نه یارانش از این سفر برنخواهند گشت! زیرا نه عدهاى دارند و نه ساز و برگى![۱۰]
قبول نکردن هدیه مشرکان
پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم در راه به گروهى از بنى نَهْد برخوردند، و از آنان خواستند تا اسلام را بپذیرند، اما آنها قبول نکردند. پس از آن قدرى شیر براى رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرستادند، ایشان نپذیرفت و فرمود: لا أقْبَلُ هدیةَ مُشْرِک، هدیه مشرک را نمىپذیرم. پس از آن مقدارى شیر از آنان خریدند که سبب خشنودى آنها گردید.[۱۱]
سقای سپاه اسلام
هنگامى که رسول خدا به جحفه نزول اجلال کرد، در آنجا آب نیافت. سعد بن مالک را با شتران آب کش در پى آب فرستاد. وى مسافتى پیموده، رفته و مراجعت کرد و گفت قدم هایم از ترس دشمنان تاب حرکت نداشتند. پیغمبر فرمود بنشین دیگرى را بدین کار امر فرمود. او هم به محلى که رفیقش رفته رسیده و برگشت و سوگند یاد کرد که قدم هایم یاراى رفتن نداشتند.
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)، حضرت على (علیه السلام) را طلبیده و او را براى بدست آوردن آب مأموریت داد. وى حسب الامر قدم در راه گذارد، لیکن مردم مسلم می داشتند که او هم مانند دیگران بیمناک شده دست خالى برمی گردد. حضرت على (علیه السلام) با توکل به خدا پا به بیابان سوزانى گذاشته و آب آورد. صداى بانک شتران آب کش که بگوش پیغمبر(ص) رسید تکبیر گفت و امیرالمؤمنین على (علیه السلام) را دعا کرد.[۱۲]
وحشت قریش از کاروان مسلمانان
زمانى که خبر نزدیک شدن مسلمانان به قریش رسید آنها را ترساند.[۱۳] آنان به رایزنى با یکدیگر پرداخته و مصمم شدند تا از ورود آن حضرت به مکه جلوگیرى کنند. تصور آنان بر این بود که با توجه به وضعیت جنگى حاکم بر روابط آنان با رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم، ورود آنان به مکه، حتى براى انجام عمره، لطمهاى بر حیثیت قریش خواهد بود. در آن صورت اعراب تصور خواهند کرد که مسلمانان تا اندازهاى قدرتمند شده اند که به راحتى مى توانند به مکه درآیند.
قریشیان هم پیمانان خود مانند ثقیف و احابیش را به یارى طلبیده، دویست سوار را به فرماندهى خالد بن ولید به سوى منطقه غمیم فرستادند. خودشان نیز کودکان خود را برداشته در وادى بَلْدح که در راه خروجى مکه به سمت حدیبیه بود مستقر شدند. جاسوسانى نیز بر کوههای اطراف گماشتند تا مراقب حمله مسلمانان از نواحى مختلف باشند.[۱۴] قریش به وفور شترانى را ذبح کرده در چهار نقطه مکه اعراب را اطعام کردند.
رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم با شنیدن این خبر به مشاورت با اصحاب نشست. رایزنى در این بود که، آیا آنان باید با سواران دشمن رودررو مىشدند یا آنکه آنها را رها کرده به سراغ کسانى مىرفتند که در شهر بودند. عقیده عمومى آن بود که براى انجام عمره راهى شهر شوند، هر کسى در برابرشان ایستاد با وى بجنگند. آن حضرت پس از عبور از راههاى سختى که به هدف دور شدن از سواران دشمن بود، در منطقه «حدیبیه» واقع در ۲۲ کیلومترى غرب شهر مکه -در راه جده- فرود آمد. سواران دشمن نیز در نزدیکى آنان مستقر شدند.
خواندن نماز خوف
در اینجا رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم به دلیل نزدیکى دشمن، نماز خوف خواندند. گفته شده که آیه 102 سوره نساء در این باره نازل شده است: «و چون تو میانشان باشى، و برایشان اقامه نماز کنى، باید که گروهى از آنها با تو به نماز بایستند و سلاحهاى خویش را بردارند. و چون سجده به پایان بردند، برابر دشمن شوند تا گروه دیگر که نماز نخواندهاند بیایند و با تو نماز بخوانند. آنان نیز هوشیار باشند و سلاحهاى خویش بگیرند. زیرا کافران دوست دارند که شما از سلاحها و متاع خویش غافل شوید، تا یکباره بر شما بتازند.»
واقدی می نویسد: «ابن عباس گوید: این اولین مرتبه بود که رسول خدا (ص) نماز خوف گزاردند. سفیان بن سعید، با اسناد خود برایم از ابن عیاش زرقى نقل کرد، که گفته است: من هم در آن روز همراه رسول خدا (ص) بودم و آن حضرت چنین نماز گزاردند. ابن عیاش هم گوید: این اولین بارى بود که رسول خدا (ص) نماز خوف گزاردند. ربیعة بن عثمان، از وهب بن کیسان، از جابر بن عبدالله برایم نقل کرد که گفت: پیامبر (ص) اولین بار در جنگ ذات الرّقاع نماز خوف گزاردند،...».[۱۵]
دلایل قریش برای صلح با مسلمانان
از جلمه دلایل این صلح می توان به موارد زیر اشاره کرد:
- خستگی قریش: قریش در طول این سال ها توان جنگی خود را از دست داده بود و بسیاری از سران و مردان آن کشته شده بودند، در حالی که روز به روز به تعداد مسلمانان افزوده می شد و توان آنها بالا می رفت.
- متمدن تر بودن قریش نسبت به سایر قبایل: قریش همانند بدویان بیابانى نبود که تنها در اندیشه جنگ باشد، بلکه مى توانست به صلح نیز بیندیشد.
- در خطر بودن اقتصاد قریش: اگر قرار باشد جنگى بى حاصل برپا شود، آن هم با همه تبعات سخت آن، یکى از این تبعات، قطع راه تجارتى قریش است، چه بهتر که درباره صلح نیز فکرى شود.
به هر روى سران قریش تا این اندازه پختگى سیاسى داشتند که بفهمند جنگ با مسلمانان آن هم با هدف براندازى، دیگر از توان آنان خارج شده است.
زمانى که بُدَیل بن ورقاء به حدیبیه آمد، پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) فرمودند: قریش قومى هستند که از جنگ ضرر و زیان دیده و جنگ آنان را به ستوه آورده است.[۱۶] اعتقاد رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم چنین بود که قریش با توجه به شکستى که در احزاب متحمل شده و به علاوه همه تجربه هاى گذشته، در طى قریب بیست سال از آغاز بعثت، فکر حمله به اسلام را از سر بیرون کرده.
سهیل بن عمرو نیز در مذاکرات خود گفت که جنگ خواسته فرومایگان ماست و علاقه اى بدان نداریم.[۱۷]
مذاکره قریش و مسلمانان برای صلح
مذاکره کنندگان قریش
بدیل بن ورقاء خزاعى:
در محدوده مکه، رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم همپیمانانى از قبیله خزاعه داشت که در طول جنگهایش با قریش، بهره فراوان اطلاعاتى از آنان گرفته بود.[۱۸] یکى از رهبران آنان بدیل بن ورقاء خزاعى بود که در ایام استقرار رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم در حدیبیه، تماسهایى با آن حضرت داشت.
رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم براى رام کردن قریش و گرفتن اجازه براى انجام عمره، حاضر بود شرایطى را بپذیرد. در این هنگام، بدیل بن ورقاء نزد رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم آمد. وی گفت: شما در مورد جنگ با قوم خودت که سران عرب هستند، فریفته شده اى، به خدا قسم من هیچ کس را که آبرویى داشته باشد، همراه تو نمى بینم، بعلاوه آنچنان که مى بینم شما هیچ گونه سلاحى هم ندارید، ما همواره دوست داشته ایم که محمد پیروز شود. ولى حالا مى بینم که قریش با همه افراد و اموال خود بقصد جنگ با شما به منطقه بلدح بیرون آمده اند و همه دام هاى خود را هم همراه آوردهاند، و در مورد اطعام لشکر بر یک دیگر پیشى مى گیرند. هر کس که پیش آنها مى آید پرواری ها را به خوراکش مى دهند، و بدین وسایل خود را براى جنگ با شما تقویت مى کنند، بنابر این تصمیم خود را بگیرید و درست بیندیشید.
پیامبر (ص)، در پاسخ او فرمود: ما براى جنگ با هیچ کس نیامده ایم، بلکه آمده ایم تا بر این خانه طواف کنیم و هر کس ما را از این کار باز دارد با او جنگ مى کنیم، قریش هم قومى هستند که جنگ براى آنها زیان بخش بوده و آنها را به ستوه آورده است، حال اگر بخواهند ممکن است براى آنها مهلتى و مدتى معین کنم که در آن مدت در امان باشند، و مردم را به حال خود واگذارند که مردم بیشتر از آنهایند. اگر کار من در مردم ظاهر شد، قریش مختارند که آنها هم کار مردم را بکنند و به آیینى در آیند که مردم در مىآیند، و یا جنگ کنند و آنها که مى گویند آماده جنگند! به خدا قسم من تا جان در بدن دارم در مورد کار خودم تلاش خواهم کرد و خداوند فرمان خود را تنفیذ خواهد فرمود.[۱۹]
بدیل براى انتقال این پیشنهاد به مکه آمد. در آغاز قریش تمایلى به شنیدن اخبار او از سپاه مسلمانان نداشتند. اما به هر روى از وى خواستند تا آنچه را شنیده باز گوید. بدیل پیشنهاد صلح موقت را بازگفت.
عروة بن مسعود ثقفی:
قریش او را پیش رسول خدا (ص) فرستادند، عروة بن مسعود به حضور رسول خدا (ص) آمد. واقدى گوید: چون صحبتهاى عروة بن مسعود با پیامبر (ص) تمام شد، رسول خدا همان جوابى را که به بدیل بن ورقاء داده بودند به او دادند و همچنان براى قریش مهلتى و مدتى معین فرمودند.
عروة بن مسعود سوار شد و به حضور قریش آمد، و گفت: من به دربار پادشاهان رفته ام، پیش خسرو و هرقل و نجاشى بوده ام و به خدا قسم هیچ پادشاهى را ندیده ام که میان اطرافیان خود آن قدر مورد اطاعت باشد که محمد میان اصحاب خود. به خدا قسم یاران محمد هیچگاه بر او چشم نمى دوزند، و صداى خود را در محضر او بلند نمى کنند، و کافى است که او فقط به کارى اشاره کند تا انجام شود،... . من به دقت ایشان را آزمودم، بدانید که اگر شمشیر بخواهید به خوبى از عهده بر مى آیند و همان را به شما خواهند داد، من مردمى دیدم که اگر سالارشان را از کارى منع کنند به هیچ چیز که بر سر آنها بیاید اهمیت نمى دهند، و به خدا سوگند همراه محمد مردمى دیدم که هرگز و به هیچ حال او را رها نخواهند کرد، اکنون خود دانید، درست بیندیشید! و بر شما باد که نابخردى نکنید، او اکنون به شما مهلت و مدتى داده است و شما هم به او مهلت دهید، و آنچه را پیشنهاد کرده است بپذیرید که من خیرخواه شمایم، وانگهى مى ترسم که بر او پیروز نشوید، و او مردى است که به منظور بزرگداشت و تعظیم خانه آمده و با خود قربانى آوردهاست، و مى خواهد قربانیهاى خود را بکشد و بازگردد.
قریش گفتند: اى ابو یعفور در این باره چنین صحبت مکن! اگر کس دیگرى غیر از تو چنین صحبت کند سرزنشش مى کنیم، و به هر حال امسال او را از ورود به مکه باز مى داریم. سال آینده برگردد.[۲۰]
مکرز بن حفص بن اخیف:
چون او آمد و رسول خدا (ص) او را دیدند، فرمودند: این مرد فریب کارى است. او هم به حضور پیامبر (ص) آمد و ایشان همان گونه که به دیگران پاسخ داده بودند، به او نیز پاسخ دادند. هنگامى که مکرز پیش قریش برگشت، پاسخ پیامبر (ص) را به اطلاع آنها رساند.[۲۱]
حُلَیس بن علقمه:
قریش حُلَیس بن علقمه را که رئیس احابیش بود نزد رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرستادند. حضرت فرمود: او از قومى است که هَدْى (قربانى) را بزرگ داشته و اهل تألّه اند، شتران قربانى را پیش فرستید تا آنها را ببیند. قلاده اى بر گردن شتران نصب شده بود که نشان آماده ساختن آنان براى قربانى بود. در پس شتران، مسلمانان به تلبیه گفتن مشغول شدند. او از همان جا برگشت و به قریش گفت: او گروهى را دیده که نمى توان مانع آنها شد، مردمى که آماده طواف بیت شده اند. او افزود: اى قریش! ما با شما براى سد کردن راه چنین مردمى که براى اعظام خانه خدا و اداى حق آن مىآیند پیمان نبستیم؛ سپس تهدید کرد: اگر مانع این افراد شوید من با تمامى احابیش به کنارى خواهم رفت. قریش گفتند که اینها همه مکر و فریب است. اندکى صبر کن تا ببینیم چه باید کرد.[۲۲]
مذاکره کنندگان مسلمانان
خراش بن امیه:
نخستین کسى که پیامبر (ص) پیش قریش فرستادند، خراش بن امیه کعبى بود که بر شتر نر پیامبر (ص)، سوار شد و رفت تا به اشراف قریش بگوید که پیامبر (ص) براى چه منظورى آمدهاند، و بگوید که ما براى عمره آمده ایم، و همراه ما قربانى است و مى خواهیم بر خانه طواف کنیم و از احرام بیرون آییم و برگردیم.
قریش شتر پیامبر را پى کردند و کسى که این کار را کرد عکرمة بن ابى جهل بود و مى خواست خراش بن امیه را هم بکشد ولى گروهى از خویشان او که آنجا بودند مانع شدند، و قریش خراش را آزاد کردند. او با زحمت بسیار خود را به حضور پیامبر (ص) رساند و آنچه را که دیده بود به عرض رساند.[۲۳]
عمر بن خطاب:
پیامبر (ص)، عمر بن خطاب را فرا خواندند، تا پیش قریش روانهاش کنند، ولى او در پاسخ گفت: اى رسول خدا من مى ترسم که قریش بکشندم، چون قریش دشمنى مرا نسبت به خود دانسته است، و در آنجا کسى از بنى عدى هم نیست که مرا حفظ کند. عمر گفت: من شما را به مردى راهنمایى مى کنم که در مکه از من گرامى تر، و محترم تر، و پر خویشاوند است، و او عثمان بن عفان است.[۲۴]
عثمان بن عفان:
آن حضرت از عثمان خواست نزد قریش رود و بگوید ما براى جنگ نیامدهایم، بلکه براى تعظیم خانه خدا آمده و پس از قربانى شترانمان شهر را ترک خواهیم کرد. عثمان در بلدح با قریش برخورد. پیام رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم را به قریش رساند و از جمله آن که شما را نیز به ستوه آورده و برگزیدگانتان را از بین برده است. قریش گفتند که از همانجا بازگرد و به محمد بگو: آنان اجازه نخواهند داد تا او وارد مکه شود.
در این لحظه ابان بن سعید بن عاص از اشراف مکه بدو پناه داد و براى حفظ جان او، پشت سر وى سوار اسب شد و او را به مکه آورد. عثمان با تک تک اشراف مکه سخن گفت، اما اقدام عثمان نیز حاصلى در بر نداشت. گفته اند که عثمان سه روز در مکه براى دعوت قریش به پذیرش صلح ماند. واقدى نام ده نفر از مهاجرانى را که براى دیدن خانواده خویش به درون شهر رفتند یاد مى کند.[۲۵] قریش این افراد را به اسارت گرفتند و اجازه بازگشت آنها را به کاروان مسلمانان ندادند.
بیعت رضوان
به گفته واقدی مسلمانان در دو نوبت از مشرکان اسیر گرفتند:
- قریش شبی پنجاه پیاده را به سرپرستى مکرز بن حفص فرستاده بودند که در اطراف لشکرگاه رسول خدا بگردند، به امید اینکه بتوانند کسى را بگیرند یا شبیخون بزنند. اصحاب رسول خدا(ص) آنها را گرفتند، و به حضور پیامبر (ص) آوردند.
- جمعى از قریش حرکت کردند و نزدیک سپاه پیامبر (ص) آمدند و شروع به تیراندازى و پرتاب سنگ کردند. مسلمانان در آنجا هم گروهى دیگر از مشرکان را اسیر گرفتند.[۲۶]
به درازا کشیدن ماجراى عثمان، همراه با رسیدن برخى اخبار نگران کننده درباره مهاجرانى که به داخل شهر رفته بودند و اصرار قریش در جلوگیرى از ورود مسلمانان، ضرورت یک بیعت همگانى را فراهم کرد. این بیعت را بیعت رضوان و نیز بیعت شجره نامیده اند. زیرا رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم زیر درختى با مردم بیعت کردند، درختى که تا سالها حاجیان در کنار آن نماز مى گزاردند.[۲۷]
عنوان رضوان از آیه اى که در این باره نازل شد، گرفته شده است. این بیعت در ارتباط با شرایط خاصى بود که در آن لحظه پیش آمده و بنابر این موضوع آن امر جهاد بود. مسلمانان بایستى بر اصل پایدارى و مقاومت و جهاد با رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم بیعت مى کردند. درباره مضمون آنچه بر سر آن بیعت شد، اختلافى در نقلها به چشم م ىخورد. عمدتاً دو چیز نقل شده:
- مسلمانان بیعت کردند که در صورت جنگ از صحنه نبرد نگریزند: «بایعْناه على ان لا نَفِرّ».
- تا سرحد مرگ بایستند و بجنگند: «بایعَهُم عَلَى الْمُوْت».
پس از بیعت که رودرروى شمارى از مشرکان نیز صورت گرفت و آنان را به صلح تشویق کرد، حویطب بن عبد العزّى، و سهیل بن عمرو، و مکرز بن حفص پیش قریش برگشتند و به آنها خبر دادند که چگونه شاهد سرعت یاران پیامبر براى بیعت با آن حضرت بودهاند و اینکه چگونه تسلیم نظر رسول خدا بودند. خردمندان قریش گفتند، هیچ چیزى بهتر از آن نیست که با محمد مصالحه کنیم که امسال را برگردد و سال آینده مراجعت کند و سه روز اقامت کند، و قربانی هایش را بکشد و باز گردد، و در سرزمین ما اقامت کند، بدون اینکه به شهر درآید. همگى بر این کار اتفاق کردند.[۲۸]
جریان صلح حدیبیه
مشرکین، سهیل بن عمرو را به نمایندگى نزد رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرستادند. می توان گفت که آنها از جنگ با مسلمانان به هراس افتادند. او گفت: کسى که با تو بجنگد از عاقلان و فهیمان نیست، ما از جنگ بیزاریم و جنگ خواسته سفیهان ماست.[۲۹] سهیل گفت ابتدا اسیران را آزاد کن؛ رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) فرمودند: تا وقتى یاران من آزاد نشوند، اسیران شما آزاد نخواهند شد. مقصود کسانى بود که براى دیدار خانواده هاى خود به مکه رفته و قریش آنها را نگاه داشته بود.
پس از آن سهیل به مکه بازگشت و قریش بر این نکته توافق کردند تا آن سال را رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) برگردد و از سال آینده براى سه روز به داخل شهر آمده و پس از قربانى کردن شترانش و انجام عمره شهر را ترک کند. اصرار آنان بر عدم اجازه ورود در آن سال، جنبه حیثیتى داشت. در واقع دلیلش آن بود که نمى خواستند این تصور براى اعراب پیش آید که پیامبر به زور به مکه وارد شده است.[۳۰] سهیل بن عمرو بازگشت و مذاکرات صورت گرفت و قرار شد تا متن مکتوبى تهیه شود.
مخالفت برخی صحابه با صلح
تاکنون، تمامى سیاستها بر اساس جنگ با مشرکان پیش رفته و شاید مسلمانها فکر نمىکردند که مىتوان با مشرکان صلح هم کرد. به همین دلیل، پس از پذیرفته شدن صلح، شمارى از اصحاب درباره موضع پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم اظهار تردید کردند.
واقدى مى گوید: هنوز موافقتنامه نوشته نشده بود که عمر بن خطاب رو به پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) کرد و گفت: اى رسول خدا! مگر ما مسلمان نیستیم؟ حضرت فرمود: آرى؛ عمر گفت: پس چرا در دین خود اظهار خوارى و حقارت کنیم؟ حضرت فرمود: من بنده خداوند و فرستاده او هستم و هرگز با فرمان او مخالفت نمى کنم و او نیز مرا تباه نخواهد کرد.
واقدى مى افزاید: پس از آن عمر -که هنوز تردیدش برطرف نشده بود- نزد ابوبکر رفت و مانند همین مطالب میان آنان رد و بدل شد و ابوبکر همان پاسخ را داد. با این حال عمر سخت ناراحت بود ولی او سخنان ابوبکر را پذیرفت!
ابن عباس مى گوید: بعدها عمر در دوره خلافتش به من گفت: در آن روز خیال و شک و تردیدى برایم حاصل شد که از آغاز مسلمانى خود تا آن روز گرفتارش نشده بودم، و اگر در آن روز کسانى را مى یافتم که به آن واسطه دست از مسلمانى برمى داشتند من هم دست برمى داشتم![۳۱]
مخالفت با توافقنامه تنها اختصاص به عمر نداشت. گرچه، تا آنجا که منابع یاد کردهاند، او تنها کسى بوده که صداى اعتراضش را بلند کرد و این چنین به تردید افتاد. زمانى که صلحنامه نوشته شد، رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) به مردم دستور داد تا شتران خود را قربانى کنند و سرهاى خود را بتراشند. اما کسى از جاى خود برنخاست. رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) و سلم مجدداً فرمان خود را تکرار کرد، اما کسى او را اجابت نکرد. بار سوم نیز که مردم فرمانش را پیروى نکردند.
حضرت نگران و ناراحت بر ام سلمه وارد شد. ام سلمه به حضرت عرض کرد: شما خود شترانتان را قربانى کنید، مردم نیز به دنبال شما چنین خواهند کرد! رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم چنین کرد.[۳۲] این اقدام نشان مىدهد که ناراضیان فراوان بوده اند، اما رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم به سخن آنان وقعى نگذاشته و با استناد به نبوّت خویش و آن که خداوند او را تباه نخواهد کرد، پیمان صلح را منعقد کرده است.
مفاد صلحنامه
پس از بحث هاى فراوان، قرار شد تا عهدنامه نوشته شود. امام على (علیه السلام) مأمور نوشتن صلحنامه شد.[۳۳] رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم در ابتدا فرمود تا چنین بنویسد: بسم الله الرحمن الرحیم؛ اما سهیل اعتراض کرد و گفت: ما «رحمن» را نمى شناسیم. پیش از آن در مکه نیز مشرکان نسبت به کلمه «رحمان» حساسیت داشته و اظهار مى کردند که او را نمىشناسند. پس از اصرار سهیل قرار شد تا به نوشتن «باسمک اللهم» که مورد توافق دو طرف بود اکتفا شود.
جمله بعد این بود: این آن چیزى است که رسول الله و ... بر آن توافق کرده؛ سهیل به نوشتن «رسول الله» اعتراض کرد و گفت: تنها باید نام خود و پدرت باشد، چون ما تو را رسول خدا نمىدانیم. صداى اعتراض مسلمانان برخاست. اعتراض سهیل در قالب یک قرارداد مورد توافق دو طرف وارد بود و لذا رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم مسلمانان را ساکت کرد و قرار شد تا «محمد بن عبدالله» نوشته شود. رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم به امام فرمود تا عنوان «رسول الله» را از معاهده محو کند. امیرالمؤمنین عرض کردند دست او نمى تواند این عنوان را محو کند. حضرت فرمودند: محل آن را به من نشان دهد تا پاک کنم و امام چنین کرد.[۳۴]
در نهایت آنچه که بر آن توافق شد عبارت از این چند اصل بود:
- ده سال جنگ متوقف شده، مردم در امنیت باشند و هیچگونه سرقت پنهانى و یا خیانت صورت نگیرد.
- هر طایفه و قبیله اى مایل باشند مى توانند با محمد صلى الله علیه و آله و سلم یا با قریش هم پیمان باشند.
- اگر کسى از اصحاب محمد به سوى قریش باز گردد، به سوى محمد بازگردانده نمى شود، اما اگر کسى بدون اجازه ولى خود نزد محمد رفت، باید به مکه بازگردانده شود.
- محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) و اصحابش آن سال را به مدینه بازگردند و سال آینده مى توانند براى سه روز در مکه بمانند و جز سلاح مسافر، سلاح دیگرى همراه نخواهند داشت و آن شمشیر غلاف شده است.[۳۵]
- در نقلى دیگر آمده که ضمن معاهده، بدین نکته تصریح شده بود که هر کدام از اصحاب محمد که براى حج یا عمره به مکه مىآیند، امنیت خواهند داشت، چنانکه هر فرد قریشى که براى رفتن به شام یا مصر، از مدینه عبور کند، جان و مالش در امان خواهد بود.[۳۶]
چون عهدنامه نوشته شد، سهیل بن عمرو گفت: باید پیش من باشد. و رسول خدا (ص) فرمود: نه، پیش من باقى مى ماند. و نسخه دیگرى نوشتند که پیامبر (ص)، نسخه اول و سهیل بن عمرو نسخه دوم را گرفتند، و نسخه دوم در دست سهیل بود. در این هنگام قبیله خزاعه بپا خاستند و گفتند: ما به آیین و پیمان محمد (ص) مى پیوندیم، و ما با خویشاوندان خود هم عقیده ایم. قبیله بنى بکر هم گفتند: ما، هم عقیده قریش هستیم و در این مورد از طرف افراد دیگر قبیله هم، نمایندگى داریم.[۳۷]
فتح المبین
رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم با دوراندیشى ویژه خود، این صلح را آغاز فتح مکه مى دانست و خداوند نیز در آیات قرآن این صلح را فتح و پیروزى آشکار شناساند. جابر مى گوید: ما فتح مکه را جز روز حدیبیه نمى بینیم.[۳۸] گفته اند که سوره فتح درباره صلح حدیبیه نازل شده. در آغاز سوره آمده است: «إِنَّا فَتَحْنا لَک فَتْحاً مُبِیناً».
برخی از مهم ترین امتیازهایی که از این صلح نصیب مسلمانان شد عبارتند از:
- رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم با استفاده از آن، فرصتى براى بسط دعوت خویش در سایر نقاط جزیرة العرب و حتى خارج از آن یافت.
- رسول خدا و مسلمانان توانستند بدون جنگ براى عمره به مکه بروند و علاوه بر انجام شعایر دینى، به اعراب نشان دهند که آنان نیز کعبه را معظم مى شمرند و این گونه نیست که مشتى اوباش و ولگرد و از طبقه صعالیک باشند، آن گونه که قریش درباره آنان مى گفت.
- قریش موجودیت سیاسى دولت مدینه را پذیرفت. تا پیش از آن، قریش در اندیشه نابودى مسلمانان بود، اما اکنون پذیرفته بود که براندازى اسلام کار آسانى نیست و باید آن را به عنوان یک واقعیت بپذیرد.
- هر قبیلهاى خواست مىتوانست با رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم همپیمان شود، در عمل براى حل یک مشکل خارجى و در ضمن امتیازى براى مسلمانان بود، زیرا به هر روى قبایلى بودند که از ترس قریش به آن حضرت نزدیک نمىشدند و اکنون آزاد بودند تا همیپمان حضرت شوند. واقدى مى گوید: جنگ مانع میان مردم و سخن گفتن با آنها بود. زمانى که جنگ به صلح تبدیل شد، هر کسى کمترین شعورى داشت و درباره اسلام چیزى مى شنید مسلمان مى شد تا جایى که برخى از سران شرک همچون خالد بن ولید و عمرو بن عاص نیز مسلمان شدند.[۳۹]
پانویس
- ↑ یاقوت حموی، ذیل ماده.
- ↑ یاقوت حموی، ذیل ماده.
- ↑ المغازى، ج ۲، ص ۵۷۲
- ↑ المغازى/ترجمه،متن،ص:۴۳۳
- ↑ المغازى، ج ۲، ص ۵۷۳؛ إمتاع الاسماع، ج ۱، ص ۲۷۵
- ↑ المغازى/ترجمه،متن،ص:۴۳۵
- ↑ صحیح البخاری ج ۲ ص ۱۱۶ و صحیح مسلم ج ۱ ص ۹۱ و مسند أحمد ج ۵ ص ۳۸۴ و سنن ابن ماجة ج ۲ ص ۱۳۳۷ و التراتیب الإداریة ج ۲ ص ۲۵۱ و ۲۵۲ و ج ۱ ص ۲۲۰- ۲۲۳ و عن المصنف لابن أبی شیبة ج ۱۵ ص ۶۹.رجوع شود به :الصحیح من السیرة النبی الأعظم، مرتضى العاملی ،ج۱۵،ص:۷۹
- ↑ المغازى/ترجمه،متن،ص:۴۳۵
- ↑ لمغازى، ج ۲، صص ۵۷۵- ۵۷۴؛ امتاع الاسماع، ج ۱، ص ۲۷۶؛ سبل الهدى والرشاد، ج ۵، ص ۵۷
- ↑ المغازى/ترجمه،متن،ص:۴۳۵
- ↑ المغازى، ج ۲، ص ۵۷۵؛ امتاع الاسماع، ج ۱، ص ۲۷۷- ۲۷۶
- ↑ ترجمه الإرشاد ،ص:۱۰۹
- ↑ المغازى/ترجمه،متن،ص:۴۳۹
- ↑ المغازى، ج ۲، ص ۵۷۹؛ امتاع الاسماع، ج ۱، ص ۲۷۸، سبل الهدى والرشاد، ج ۵، ص ۶۱
- ↑ المغازى/ترجمه،متن،ص:۴۴۲
- ↑ السیرة النبویه، ابن هشام، ج ۳، ص ۳۰۹؛ سبل الهدى والرشاد، ج ۵، صص ۷۱- ۶۱؛ المغازى، ج ۲، ص ۵۹۲[ و قریشٌ قومٌ قد اضرّتْ بهم الحرب ونَهَکتْهم]
- ↑ المغازى، ج ۲، ص ۶۰۴
- ↑ السیرة النبویه، ابن هشام، ج ۳، ص ۳۱۲
- ↑ المغازى، ج ۲، ص ۵۹۴؛ السیرة النبویه، ابن هشام، ج ۳، ص ۳۰۹؛ در مصدر اخیر آمده است که رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم این مطالب را به بشر[ یا: بُسْر] بن سفیان کعبى فرمود؛ عیون التاریخ، ج ۱، ص ۲۳۹- ۲۳۸؛ سبل الهدى والرشاد، ج ۵، ص ۶۲؛ امتاع الاسماع، ج ۱، ص ۲۸۶
- ↑ المغازى/ترجمه،متن،ص:۴۵۴
- ↑ همان،ص:۴۵۵
- ↑ المغازى، ج ۲، صص ۶۰۰- ۵۹۹؛ عیون التواریخ، ج ۱، صص ۲۴۱- ۲۴۰؛ طبقات الکبرى، ج ۲، ص ۹۶؛ السیرة النبویه، ابن هشام، ج ۳، ص ۳۱۲؛ امتاع الاسماع، ج ۱، ص ۲۸۸؛ سبل الهدى والرشاد، ج ۵، صص ۷۶- ۷۵
- ↑ المغازى/ترجمه،متن،ص:۴۵۵-۴۵۶
- ↑ المغازى/ترجمه،متن،ص:۴۵۶
- ↑ المغازى/ترجمه،متن،ص:۴۵۵-۴۵۶
- ↑ المغازى/ترجمه،متن،ص:۴۵۸
- ↑ طبقات الکبرى، ج ۲، ص ۹۹؛ زمانى که عمر این مسأله را شنید دستور داد تا آن درخت را قطع کنند؛ طبقات الکبرى، ج ۲، ص ۱۰۰؛ سبل الهدى والرشاد، ج ۵، ص ۸۴؛ جابربن عبد الله در دورهاى که چشم خود را از دست داده بود گفت: اگر چشمم مىدید بهطور دقیق محل درخت را به شما نشان مى دادم، سبل الهدى، ج ۵، ص ۱۲۲
- ↑ ترجمه مغازی،ص:۴۵۵
- ↑ سبل الهدى والرشاد، ج ۵، ص ۸۰
- ↑ سهیل بن عمرو گفت: فوالله لایتحدث العرب انک دخلت علینا عنوة؛ نک: المغازى، ج ۲، ص ۶۰۵؛ السیرة النبویه، ابن هشام، ج ۳، صص ۳۱۶- ۳۱۱
- ↑ المغازى، ج ۲، صص ۶۰۷- ۶۰۶؛ الدرالمنثور، ج ۶، ص ۷۷؛ المصنف، عبد الرزاق، ج ۵، ص ۳۳۹؛ سبل الهدى والرشاد، ج ۵، ص ۷۸- ۷۶« ارتبت ارتیاباً لم ارتبه منذ اسلمت الا یومئذ ولو وجدت الیوم شیعة تخرج عنهم رغبة عن القضیه، لخرجت». درباره اصل اعتراض عمر نک: البخارى، کتاب الشروط، ج ۲، ص ۱۲۲؛ طبقات الکبرى، ج ۲، ص ۱۰۱؛ المصنف، ابن ابى شیبه، ج ۷، صص ۳۸۵- ۳۸۴؛ امتاع الاسماع، ج ۱، ص ۲۹۳؛ السیرة النبویه، ابن هشام، ج ۳، ص ۳۱۷؛ عیون التواریخ، ج ۱، ص ۲۴۴- ۲۴۳.
- ↑ المصنف، ابن ابى شیبه، ج ۷، صص ۳۸۹- ۳۸۳؛ امتاع الاسماع، ج ۱، ص ۲۹۹؛ بخارى، کتاب الشروط، ج ۲، ص ۲، ۱۲؛ مسند احمد، ج ۴، ص ۳۲۶؛ المغازى، ج ۲، ص ۶۱۳، الدرالمنثور، ج ۶، ص ۷۷؛ المصنف، عبد الرزاق، ج ۵، ص ۳۴۰؛ سبل الهدى والرشاد، ج ۵، ص ۱۲۶، ۹۲،( رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم بهام سلمه فرمود: الا تَرَینَ الى الناس بالامر فلا یفعلونه و هم یسمعون کلامى و ینظرون فى وجهى) با وجود چنین سخنى مؤلف سبل الهدى توجیه بىپایهاى براى دفاع از صحابه آورده؛ مثلًا آن که شاید دستور پیغمبر مستحب بوده است! و یا آن که لازم نبوده فوراً امر پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم را عمل کنند! نکته جالبى که همین مؤلف( ص ۱۲۶) به آن توجه کرده مشورت رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم باام سلمه است. او مىگوید از این نقل به دست مىآید که مشورت با زن فاضله رواست
- ↑ معمر مىگوید: از زهرى درباره کاتب معاهده حدیبیه سؤال کردم، خندید و گفت: على بن ابیطالب علیهما السلام؛ اما اگر از اینان( یعنى بنى امیه) سؤال کنى، خواهند گفت: عثمان؛ المصنف، عبد الرزاق، ج ۵، ص ۳۴۳؛ چشم زهرى روشن که ببیند برخى کاتب را محمد بن مسلمه معرفى کردند؛ سبل الهدى والرشاد، ج ۵، ص ۱۲۳
- ↑ المغازى، ج ۲، ص ۶۱۰؛ بعدها در جنگ صفین، امیرمؤمنان على علیه السلام به استناد همین واقعه، اعتراض پیروان خویش را دایر بر چرایى حذف کلمه «امیرالمؤمنین» از پیمان صلح یکساله با معاویه، پاسخ دادند. نک: مجمع البیان، ج ۹، ص ۱۱۸؛ المصنف، ابن ابى شیبه، ج ۷، ص ۳۸۳؛ سبل الهدى والرشاد، ج ۵، ص ۱۲۳.
- ↑ نک: انساب الاشراف، ج ۱، ص ۳۵۰؛ طبقات الکبرى، ج ۲، ص ۹۷؛ مجمع البیان، ج ۹، ص ۱۱۸؛ اعلام الورى، ص ۵۱، مکاتیب الرسول، ج ۱، ص ۲۷۵
- ↑ المصنف، ابن ابى شیبه، ج ۷، ص ۳۸۵؛ انساب الاشراف، ج ۱، ص ۳۵۱
- ↑ المغازى/ترجمه،متن،ص:۴۶۶
- ↑ مجمع البیان، ج ۱، ص ۱۰۹
- ↑ المغازى، ج ۲، ص ۲۴
منابع
- مغازى تاریخ جنگهاى پیامبر(ص)، محمد بن عمر واقدى (م ۲۰۷)، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، تهران، مرکز نشر دانشگاهى، چ دوم، ۱۳۶۹ش.
- سیره رسول خدا صلى الله علیه و آله وسلم،رسول جعفریان،انتشارات دلیل ما،قم، ۱۳۸۳ ش.
- ارشاد، شیخ مفید / مترجم محمدباقر ساعدى خراسانى، انتشارات اسلامیة، تهران،۱۳۸۰ ش.
- زندگانى محمد(ص) پیامبر اسلام، ابن هشام (م ۲۱۸)، ترجمه سید هاشم رسولى، تهران، انتشارات کتابچى، چ پنجم ، ۱۳۷۵ش.
- محمد ابراهیم آیتی. تاریخ پیامبر اسلام.
غزوات پیامبر اکرم (ص) | ||||||
2 هجری | غزوه ودّان * غزوه بواط * غزوه عشيره * غزوه كدر * غزوه بنى قينقاع * غزوه سويق | |||||
3 هجری | غزوه بدر * غزوه غطفان * غزوه احد * غزوه حمراء الأسد | |||||
4 هجری | غزوه بنى نضير * غزوه ذات الرقاع * غزوه بدر الموعد | |||||
5 هجری | غزوه دومة الجندل * غزوه خندق یا احزاب * غزوه بنى قريظه | |||||
6 هجری | غزوه بنى لحيان * غزوه ذى قرد * غزوه بنى مصطلق * غزوه حديبيه | |||||
7 هجری | غزوه خيبر | |||||
8 هجری | غزوه فتح مكه * غزوه حنين * غزوه طائف | |||||
9 هجری | غزوه تبوك |