هشام بن حکم
«هشام بن حَکَم» (۱۳۳-۱۷۹ ق)، محدث و متکلم بزرگ شیعه در قرن دوم هجری و از شاگردان و اصحاب امام صادق و امام کاظم علیهماالسلام بود. هشام از قدرت بیان و شهامت در مناظره برخوردار بود و با دانشمندان فرقههای عقیدتی و مذهبی دیگر در مناظره شرکت میکرد و از مکتب تشیع دفاع مینمود.
نام کامل | هشام بن حکم |
زادروز | ۱۳۳ قمری |
زادگاه | کوفه |
وفات | ۱۷۹ قمری |
مدفن | کوفه |
شاگردان |
محمد بن ابی عمیر، صفوان بن یحیی، حماد بن عثمان، یونس بن یعقوب، یونس بن عبدالرحمن،... |
آثار |
کتاب الامامة، الدلالات علی حدوث الاشیاء، کتاب التوحید، کتاب الجبر و القدر، الرد علی الزنادقه، کتاب الحکمین، کتاب الالفاظ،... |
محتویات
ولادت و خاندان
هشام بن حکم در اوایل قرن دوم هجری در کوفه دیده به جهان گشود. برخی تاریخ ولادت او را ۱۳۳ قمری دانستهاند.
هشام در شهر واسط رشد کرد و بعدها برای تجارت به بغداد آمد و در محله کرخ به بزازی مشغول شد. دانشمندان علم رجال مینویسند: هشام دو فرزند دختر و پسر داشت. پسرش حَکَم، متکلم بود و در بصره میزیست. هشام همچنین برادری به نام محمد بن حکم داشت که از راویان حدیث بود و محمد بن ابیعمیر، راوی معروف شیعه، از او روایت نقل میکند.[۱]
هشام در محضر امام صادق علیهالسلام
هشام بن حکم از همان آغاز جوانی، شیفته علم و معرفت بود. او برای رسیدن به این هدف، علوم عصر خویش را آموخت، کتب فلسفی دانشمندان یونان را فراگرفت و کتابی در ردّ یکی از فلاسفه یونان نگاشت.[۲] هشام، در مسیر تکامل اندیشهاش، به مکتبهای گوناگون علمی عصر خویش پیوست؛ ولی هیچ مکتبی عطش حقیقت جوییاش را فروننشاند. او سرانجام به وسیله عمویش، عمیر بن یزید کوفی، با امام صادق علیه السلام آشنا شد و در شمار پیروان آن حضرت قرار گرفت.[۳]
سیر تکاملی اندیشه هشام نشان میدهد که آگاهانه و بر اساس برهان عقلی تشیع را پذیرفته است. او به منظور کسب علم، تامین معاش، مناظره، تبلیغ معارف اهل بیت علیهمالسلام و انجام مناسک حج، به شهرهای بغداد، بصره، مدائن، حجاز و کوفه سفر کرد و با برهانهای دقیق و منطقیاش در گسترش فرهنگ اهل بیت علیهمالسلام کوشید.
هشام، به عنوان یک پژوهشگر شیعی، سعی میکرد پرسشهای خود را با امام صادق علیه السلام در میان نهد و از آن حضرت پاسخ دریافت کند. امام نیز در برابر پرسشهای هشام، با بردباری پاسخ میداد و قانعش میساخت.
نمونههایی از این پرسش و پاسخها در کتابهای علل الشرایع و توحید صدوق دیده میشود. از جمله نقل شده: روزی ابن ابیالعوجاء یکی از دانشمندان مخالف اسلام، پرسشی درباره تعدد زوجات مطرح کرد و گفت: قرآن از سویی در آیه سوم سوره نساء میگوید: «فانکحوا ما طاب لکم من النساء مَثنی و ثُلاث و رُباع فان خِفتم الا تعدلوا فواحدة»؛ با زنان پاک مسلمان ازدواج کنید، با دو یا سه یا چهار زن؛ و اگر میترسید میان آنها به عدالت رفتار نکنید، پس به یک همسر بسنده کنید. از سوی دیگر در آیه 129 همین سوره میفرماید: «ولن تستطیعوا ان تعدلوا بین النساء ولو حرصتم»؛ هرگز نمیتوانید میان زنان به عدالت رفتار کنید، هر چند کوشش کنید. با ضمیمه کردن آیه دوم به آیه اول درمییابیم که تعدد زوجات در اسلام ممنوع است؛ زیرا تعدد زوجات مشروط به عدالت است و عدالت هم ممکن نیست. پس تعدد زوجات در اسلام حرام است.
هشام از پاسخ بازماند و از ابن ابیالعوجاء فرصت خواست و برای گرفتن پاسخ به مدینه شتافت. هشام سخن ابن ابیالعوجاء را برای امام صادق علیه السلام باز گفت. امام فرمود: منظور از عدالت در آیه سوم سوره نساء، عدالت در نفقه و رعایت حقوق همسری و طرز رفتار و کردار است؛ و مراد از عدالت در آیه 129 این سوره عدالت در تمایلات قلبی است. بنابراین تعدد زوجات در اسلام حرام نیست و با شرایطی جایز است. هشام از سفر برگشت و پاسخ را در اختیار ابن ابیالعوجاء قرار داد. او سوگند یاد کرد که این پاسخ از تو (هشام) نیست.[۴]
جایگاه هشام در نظر امام صادق:
نمونههایی از رفتار امام صادق علیه السلام با شاگرد ممتازش میتواند از جایگاه هشام نزد آن بزرگوار پرده بردارد:
- روزی که یکی از شلوغترین ایام حج بود، امام صادق علیه السلام با گروهی از یارانش گفتگو میکرد. در این هنگام، هشام بن حکم که تازه به جوانی گام نهاده بود، خدمت امام رسید. پیشوای شیعیان از دیدن جوان شادمان شد، او را در صدر مجلس و کنار خویش نشاند و گرامی داشت. این رفتار امام حاضران را، که از شخصیت های علمی شمرده میشدند، شگفت زده ساخت. وقتی امام علیه السلام آثار شگفتی را در چهره حاضران مشاهده کرد، فرمود: «هذا ناصرُنا بقلبه و لسانه و یده؛ این جوان با دل و زبان و دستش یاور ماست». سپس برای اثبات مقام علمی هشام درباره نامهای خداوند متعال و فروعات آنها از وی پرسید و هشام همه را به نیکی پاسخ گفت. آنگاه حضرت فرمود: هشام، آیا چنان فهم داری که با درک و تفکرت دشمنان ما را دفع کنی؟ هشام گفت: آری. امام فرمود: «نفعَک الله به و ثبّتک»؛ خداوند تو را در این راه ثابت قدم دارد و از آن بهرهمند سازد. هشام میگوید: بعد از این دعا، هرگز در بحثهای خداشناسی و توحید شکست نخوردم.[۵]
- هشام چنان مورد توجه امام صادق علیه السلام بود که در یکی از روزها وی را به حضور طلبید و فرمود: درباره تو سخنی را میگویم که رسول خدا صلی الله علیه وآله به «حسان بن ثابت» (شاعر معروف عصر پیامبر که با شعرش از حریم اسلام حمایت میکرد) فرمود: «لاتزال مؤیّدا بروح القدس ما نصرتَنا بلسانک». تا وقتی که ما را با زبانت یاری میکنی، پیوسته تو را به وسیله روح القدس تایید کند.[۶]
- امام صادق علیه السلام میفرمود: هشام بن حکم مراقب و نگهبان حق ما و مؤیّد صدق ما و نابودکننده نظرهای باطل دشمنان ماست. کسی که از او پیروی کند، از ما پیروی کرده و کسی که با او مخالفت کند، با ما مخالفت ورزیده است.[۷]
مناظرههای علمی هشام:
هشام بن حکم، علاوه بر هوش سرشار و دانش وسیع، از قدرت بیان و صراحت لهجه و شهامت در مناظره برخوردار بود و با استفاده از این نعمتهای ارزشمند الهی، با دانشمندان و متفکران در مناظره شرکت میکرد. استادش امام صادق علیه السلام از شیوه مناظره و بیان وی خشنود بود و همواره او را تحسین میکرد. روزی امام به هشام فرمود: «یا هشام کلم الناس انی احب ان اری مثلکم فی الشیعه»؛ ای هشام، با مردم سخن بگو، من دوست دارم همانند تو در میان شیعیان ما باشد.[۸][۹]
آن بزرگوار گاه شیوه بحث هشام را میستود و میفرمود: این گونه استدلال در صحف حضرت ابراهیم و حضرت موسی علیهماالسلام آمده است. نگاهی گذرا به چند نمونه از مناظرههای هشام برای آشنایی با مقام علمی و شیوه بحث وی سودمند است.
- مناظره هشام با عمرو بن عبید معتزلی:
یونس بن یعقوب، یکی از شاگردان برجسته امام صادق علیه السلام میگوید: در یکی از سالهایی که هشام بن حکم به سفر حج مشرف شده بود، در «منا» حضور امام صادق علیه السلام شرفیاب شد. حمران بن اعین، محمد بن نعمان، هشام بن سالم و دیگر بزرگان شیعه نیز در مجلس حاضر بودند. حضرت صادق به هشام فرمود: آیا نمیخواهی داستان مناظره و گفتگوی خود با عمرو بن عبید را برای ما بیان کنی؟ هشام، که از همه اهل مجلس جوانتر به نظر میرسید، گفت: ای فرزند رسول خدا، جلالت شما مانع میشود؛ از شما شرم دارم و در حضورتان توان سخن گفتن در خویش نمییابم. امام صادق علیه السلام فرمود: وقتی به شما امر میکنیم، اطاعت کنید. آنگاه هشام داستان مناظره خودش با عمرو بن عبید معتزلی را چنین بیان کرد: به من خبر دادند که عمرو بن عبید روزها در مسجد جامع بصره با شاگردانش مینشیند، درباره امامت بحث میکند و عقیده شیعه درباره امامت را بیاساس و باطل میشمارد. این خبر برایم خیلی ناگوار بود، به همین سبب به بصره رفتم.
وقتی وارد مسجد جامع بصره شدم، بسیاری اطراف عمرو نشسته بودند. از حاضران تقاضا کردم اجازه دهند تا بتوانم نزدیک عمرو بنشینم. وقتی نشستم، به عمرو بن عبید گفتم: ای مرد دانشمند، من غریبم، اجازه میدهید چیزی بپرسم؟ گفت: آری. گفتم: آیا شما چشم دارید؟ گفت: پسرجان این چه پرسشی است، چرا درباره چیزی که میبینی میپرسی؟ گفتم: استاد عزیز پوزش میخواهم. پرسشهایم این گونه است، خواهش میکنم، پاسخ دهید. گفت: گرچه پرسشهایت احمقانه است، ولی آنچه میخواهی بپرس. گفتم: آیا چشم دارید؟ گفت: آری. پرسیدم: با آن چه میکنی؟ گفت: به وسیله آن رنگها و اشخاص را میبینم. گفتم: آیا بینی داری؟ گفت: آری. گفتم: از آن چه بهرهای میبری؟ گفت: به وسیله آن بوها را استشمام میکنم. گفتم: آیا زبان داری؟ گفت: آری. گفتم: با آن چه میکنی؟ گفت: طعم اشیا را میچشم. گفتم: آیا شما گوش دارید؟ گفت: آری. گفتم: از آنچه سود میبری؟ گفت: به آن صداها را میشنوم. گفتم: بسیار خوب، حالا بفرمایید دل هم دارید؟ گفت: آری. گفتم: دل برای چیست؟ گفت: به وسیله دل (مرکز ادراکات) آن چه بر حواس پنجگانه و اعضای بدنم میگذرد، تشخیص میدهم، اشتباههایم را برطرف میکنم و درست را از نادرست تشخیص میدهم. گفتم: مگر با وجود این اعضا از دل بینیاز نیستی؟ گفت: نه، هرگز. گفتم: در حالی که حواس و اعضای بدنت سالم است چگونه نیاز به دل داری؟ گفت: پسرجان، وقتی اعضای بدن در چیزی که با حواس درک میشود تردید کند، آن را به دل ارجاع میدهد تا تردیدش برطرف شود. گفتم: پس خداوند، دل را برای رفع تردید اعضا گذاشته است. گفت: آری. گفتم: پس وجود دل برای رفع حیرت و تردید ضروری است؟ گفت: آری، چنین است. گفتم: شما میگویید خدای تبارک و تعالی اعضای بدنت را بدون پیشوایی که هنگام حیرت و شک به او مراجعه کنند نگذاشته است، پس چگونه ممکن است بندگانش را در وادی حیرت و گمراهی رها کرده، برای رفع تردید و تحیرشان پیشوایی تعیین نفرماید؟ عمرو بن عبید پس از لحظهای تامل و سکوت، سر بلند کرد و به من نگریست و گفت: تو هشام بن حکم هستی؟ گفتم: نه. گفت: از همنشینیان اویی؟ گفتم: نه. پرسید: اهل کجایی؟ گفتم: کوفه. گفت: تو همان هشامی؛ سپس مرا در آغوش گرفت؛ به جای خود نشانید و تا من آنجا بودم، سخن نگفت.
حضرت صادق علیه السلام از شنیدن داستان خشنود و شادمان شد و فرمود: هشام، این گونه استدلال را از که آموختی؟ هشام گفت: آن چه از شما شنیده بودم، تنظیم و چنین بیان کردم. حضرت فرمود: به خدا سوگند این مطلب در صحف ابراهیم و موسی نوشته شده است.[۱۰]
- اکثریت دلیل بر حقانیت نیست:
یکی از خصوصیات بارز این دانشمند برجسته صراحت لهجه و حاضرجوابی بود. او سخنان مخالف و موافق را میشنید و پس از بررسی، نظر خود را آشکارا بیان میکرد. روزی ابوعبیده معتزلی به هشام گفت: دلیل درستی اعتقاد ما و بطلان اعتقاد شما این است که طرفداران ما بسیار و پیروان شما اندکند. هشام بیدرنگ گفت: با این سخن ما را نکوهش نمیکنی؛ بلکه بر حضرت نوح علیه السلام خرده میگیری. او 950 سال پیامبری کرد و شب و روز قومش را به سوی خدا فراخواند؛ ولی جز گروهی اندک به وی ایمان نیاوردند. بنابراین، اکثریت دلیل حقانیت نیست.[۱۱]
هشام در محضر امام کاظم علیهالسلام
پایههای اعتقادی و شخصیت والای علمی هشام بن حکم در مکتب امام صادق علیه السلام استوار شد. چون پیشوای ششم، در سال 148 ق. به شهادت رسید، هشام به امام کاظم علیه السلام روی آورد؛ از محضر آن معصوم والامقام نیز کامیاب شد و در شمار شاگردان و یاران آن حضرت جای گرفت. او نزد هفتمین امام شیعه چنان جایگاهی یافت که تاریخ نگاران وی را از کارگزاران مطمئن و مورد عنایت خاص آن حضرت شمردهاند.[۱۲]
هشام کارگزار خصوصی امام کاظم:
امام کاظم علیه السلام به هشام بن حکم توجهی خاص داشت و او را متصدی کارهای شخصیاش قرار داده بود. حسن فرزند علی بن یقطین میگوید: هرگاه حضرت موسی بن جعفر علیه السلام برای رفع نیازهای شخصی یا عمومی چیزی لازم داشت، به پدرم (علی بن یقطین) مینوشت: فلان چیز را خریداری یا تهیه کن و باید متصدی این کار هشام بن حکم باشد. عنایت حضرت به هشام چنان بود که پانزده هزار درهم به او وام داد و فرمود: با این پول تجارت کن، سودش را بردار و سرمایه را به ما برگردان. هشام پذیرفت و طبق دستور امام علیه السلام رفتار کرد.[۱۳]
دستور تقیه به هشام:
هشام میگوید: امام کاظم علیه السلام برای من پیام فرستاد: در این ایام که مهدی (سومین خلیفه عباسی) بر سرکار است، مواظب باش و از سخن گفتن بپرهیز؛ زیرا خطر جدی تهدیدت میکند. هشام به فرمان امام علیه السلام عمل کرد و از خطر نجات یافت تا آن که مهدی عباسی درگذشت و بار دیگر اوضاع به حال عادی برگشت.[۱۴]
سفارشهای اخلاقی امام کاظم به هشام:
- «یا هشام ان العاقل الذی لا یشغل الحلال شکرَه ولا یغلب الحرام صبرَه»؛ ای هشام، عاقل کسی است که حلال او را از سپاسگزاری بازندارد و حرام بر صبرش چیره نشود.
- «یا هشام ان العاقل لایکذب و ان کان فیه هواه»؛[۱۵] ای هشام، عاقل دروغ نمیگوید، هر چند دلخواهش باشد.
- «یا هشام لا دین لمن لا مروة له ولا مروة لمن لا عقل له. ان اعظم الناس قدرا الذی لا یری الدنیا لنفسه خطراً. اما ان ابدانکم لیس لها ثمن الا الجنة فلا تبیعوها بغیرها»؛[۱۶] ای هشام کسی که جوانمردی ندارد، دین ندارد و کسی که عقل ندارد، جوانمردی ندارد. باارزشترین مردم کسی است که دنیا را برای خود منزلت و مقام باارزشی نداند. همانا برای بدنهای شما بهایی جز بهشت نیست. پس آن را به غیر بهشت (و ارزانتر) نفروشید.
مقام علمی
هشام بن حکم نه تنها در علوم نقلی و عقلی سرآمد عصر خویش بود؛ بلکه هرگاه احساس میکرد حمایت از اسلام به تحصیل علوم دیگر نیاز دارد، با جان و دل در پی آن میشتافت و دانشی تازه میآموخت. او در مقام فتوا، یک فقیه پرهیزکار، در مقام مناظره و دفاع از اعتقادات شیعه یک متکلم ورزیده و در علم حدیث یک محدث ممتاز و مورد اعتماد راویان معروف شیعه بود. کتابهای حدیثی مختلف به رشته نگارش کشید و شاگردان بسیار تربیت کرد.
متکلم مجاهد قرن دوم هجری، علاوه بر فقه و لصول و کلام و فلسفه و علم حدیث، در علوم روانشناسی و سایر دانشهای رایج عصر خویش اطلاعات گستردهای داشت. عبدالله نعمه مینویسد: یحیی بن خالد برمکی، وزیر هارون الرشید، با حضور دانشمندان مختلف، نشستهای علمی و تخصصی برگزار میکرد. در یکی از نشستها، که هشام بن حکم نیز حضور داشت، پس از گفتگو و بحث در موضوعات مختلف علمی، یحیی گفت: درباره «عشق» هم سخن بگویید. حاضران هر یک در حد معلومات خویش مطالبی بیان کردند و سخنانشان به وسیله منشیان وزیر ثبت شد. وقتی نوبت به هشام بن حکم رسید، با بیانی شیرین مطالبی بیان کرد که حاضران بیاختیار لب به تحسین گشودند.[۱۷]
شاگردان هشام
هشام در پرتو انوار تابناک اهل بیت علیهمالسلام، شاگردان بسیاری تربیت کرد که بعضی از آنان گوی سبقت از همگان ربودند. برخی از آنان عبارتند از:
- محمد بن ابی عمیر؛ از راویان مورد اعتماد علمای بزرگ امامیه است.
- صفوان بن یحیی کوفی؛
- حماد بن عثمان؛
- یونس بن یعقوب؛
- علی بن منصور؛ او در علم کلام دانشوری برجسته بود و درسهای توحید و امامت را در مجموعهای با عنوان «تدبیر» گرد آورد.[۱۸]
- یونس بن عبدالرحمن؛ او فقیهی نامور و یاور مخصوص امام کاظم علیه السلام بود.
آثار و تألیفات
هشام بن حکم، علاوه بر فعالیتهای گسترده در دانش اندوزی و تبلیغ، حدود سی جلد کتاب در موضوعات مختلف علمی تألیف نمود. «الامامة» و جبر و اختیار در علم کلام و «الفاظ» در اصول فقه بخشی از یادگارهای آن دانشمند برجسته است.
- کتاب الامامة.
- الدلالات علی حدوث الاشیاء.
- الرد علی اصحاب الاثنین.
- کتاب التوحید.
- الرد علی اصحاب الطبائع.
- کتاب الجبر و القدر.
- کتاب المعرفه.
- کتاب الاستطاعه.
- الرد علی الزنادقه.
- الرد علی المعتزله.
- کتاب الحکمین.
- کتاب الوصیة و الرد علی من انکرها.
- کتاب الالفاظ، در اصول فقه.[۱۹]
هشام بن حکم در معرض اتهام
موقعیت و لیاقت هشام بن حکم در محضر امام صادق و امام کاظم علیهماالسلام چنان بود که گروهی بدان حسد ورزیدند و شایعات گوناگون علیه او رواج دادند. متاسفانه این شایعات سودمند واقع شد و حتی بعضی از شیعیان نیز درباره اعتقادات هشام در تردید فرو رفتند. از جمله اینکه گفته شده هشام به تجسیم قائل بوده است؛ زیرا او می گفت: خداوند جسمی است نه مانند اجسام دیگر!
سید مرتضی در این باره می نویسد: بیشتر اصحاب ما بر این باورند که هشام جملۀ «جسم لا کالأجسام» را در مقام معارضه و مجادله با معتزله گفته است. آیا اگر در مقام جدل و معارضه و نقض بر دشمن مطلبی گفته شود نمایانگر اعتقاد گوینده است؟! آیت الله خویی نیز می گوید: من گمان می کنم تمام روایات که دلالت دارد بر اینکه هششام معتقد به جسمیت است، موضعه (جعلی) است و منشأ این نسبتهای ناروا حسد است.[۲۰]
وقتی این نسبتهای ناروا به اوج خود رسید، موسی مشرقی خدمت امام رضا علیه السلام حضور یافت و گفت: آیا هشام را دوست بداریم یا از او بیزاری بجوییم؟ امام رضا علیه السلام فرمود: هشام را دوست بدارید. وقتی که به شما چنین گفتم، عمل کنید. اکنون برو و به شیعیان بگو امام مرا به ولایت و دوستی هشام فرمان داد.[۲۱]
وفات
یحیی بن خالد برمکی -وزیر خلافت عباسی- در آغاز به هشام بن حکم اظهار علاقه میکرد و مدتی نیز وی را دبیر مجالس مناظره خود ساخت. او سرانجام از هشام رنجید و اسباب کشتن وی را فراهم کرد. انتقادهای هشام آرای فلسفی یحیی بن خالد، مغلوب ساختن پیوسته وی در بحثها و نیز هراس وزیر از نزدیکی هشام به هارون الرشید، علل اصلی دشمنی یحیی با هشام بود. روزی هارون گفت: دوست دارم در مجالس مناظره شما شرکت کنم؛ اما نه در حضور دیگران، بلکه در پشت پرده تا حاضران نظرهای خویش را بیپروا بیان کنند.
یحیی مجلس مناظره ترتیب داد و هشام را نیز دعوت کرد. هارون طبق برنامه قبلی پشت پرده نشست. وزیر که اندیشه انتقام در سر میپروراند، با نقشه قبلی هشام را وارد بحث امامت کرد. هشام بعد از گفتگوی بسیار، گفت: «اگر امام مرا به جنگ فرمان دهد، اطاعت میکنم».
هارون با شنیدن این جمله، چهره در هم کشید و گفت: هشام مطلب را آشکار کرد. آیا با زندهبودن وی سلطنت من یک ساعت باقی میماند؟ به خدا سوگند، اثر زبان این مرد در دلهای مردم از صد هزار شمشیر برندهتر و مؤثرتر است.[۲۲] پس بی درنگ فرمان داد هشام را دستگیر کنند. هشام از خشم هارون به مدائن گریخت. از آن جا به کوفه رفت، در منزل ابن شرف پنهان شد و حدود دو ماه بعد جهان مادی را وداع گفت. بنابر رأی ابوعمرو کشی، وی در سال ۱۷۹ قمری درگذشته است.
از امام رضا علیه السلام درباره او نقل شده که فرمود: خدا او را رحمت کند؛ بندهای خیرخواه و دلسوز و یک انسان حقیقی بود. اصحابش بر او حسد بردند و آزارش کردند.[۲۳]
پانویس
- ↑ معجم رجال الحدیث، خویی، ج 10، ص 273.
- ↑ هشام بن حکم، صفایی، ص 14.
- ↑ رجال نجاشی، ص 433.
- ↑ منتهی الآمال، شیخ عباس قمی، ج 2، ص 251.
- ↑ تفسیر برهان، ج 1، ص 420.
- ↑ تنقیح المقال، ج 3، ص 294.
- ↑ هشام بن حکم، صفایی، ص 14؛ رجال نجاشی، ص 433؛ فهرست شیخ طوسی، ص 355.
- ↑ قاموس الرجال، ج 9، ص 317.
- ↑ هزاره شیخ طوسی، ج 2، ص 142.
- ↑ کافی، کلینی، ج 1، ح 3.
- ↑ همان؛ معجم الرجال الحدیث، ج 19، ص 282.
- ↑ معجم رجال الحدیث، ج 19، ص 271.
- ↑ رجال نجاشی، ص 433؛ فهرست طوسی، ص 355.
- ↑ عوالم، ج 21، ص 403.
- ↑ معجم رجال الحدیث، ج 19، ص 281.
- ↑ اصول کافی، ج 1؛ کتاب عقل و جهل، ج 12.
- ↑ قاموس الرجال، ج 9، ص 324.
- ↑ در مورد شرح حال او به مقاله نگارنده در شماره 15 ماهنامه کوثر رجوع شود.
- ↑ هشام بن حکم، عبدالله نعمه، ص 59.
- ↑ معجم رجال الحدیث، ج20 ص321.
- ↑ رجال نجاشی، ص 433.
- ↑ جامع الرواة، اردبیلی، ج 2، ص 313.
- ↑ هشام بن حکم، صفایی، ص 121.
منابع
- "هشام بن حکم"، عبدالکریم پاکنیا، مجله ماهنامه کوثر، شماره 18.
- "هشام بن حکم و اتهامات"، اکبر ترابی، کلام اسلامی، 1374، شماره 16.
- فلاسفه شیعه، عبدالله نعمه، ترجمه جعفر غضبان، تهران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1367ش.