حدیث منزلت

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

«حدیث منزلت»، از احادیث مشهور نبوى و مورد قبولِ عالمان شیعه و سنی می باشد. این حدیث به معرفى جایگاه و منزلت امام على (علیه‌السلام) نسبت به پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) و برترى موقعیت آن حضرت بر دیگر صحابه پرداخته و از جمله دلایل شایستگی ایشان براى خلافت و جانشینى رسول خدا به‌شمار می آید.

متن و سبب‌ صدور حدیث

از مشهورترین نقل هاى «حدیث منزلت» آن است که پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله خطاب به حضرت على علیه‌السلام فرمودند: «أنتَ مِنّى بِمَنزلةِ هارونَ مِنْ مُوسى، اِلّا أنّه لا نَبىَّ بَعدى».[۱] منزلت تو نسبت به من، مانند منزلت هارون به موسی است، جز اینکه بعد از من پیامبری نیست.

این حدیث با تعابیر و الفاظ مختلف و در زمانها و مکانهاى گوناگون از پیامبر اکرم نقل شده است، از جمله روز پیمان برادرى اول (قبل از هجرت به مدینه)، روز پیمان دوم برادرى (پنج ماه بعد از هجرت به مدینه)، در منزل امّ سلمه، و از همه مشهورتر در «غزوه تبوک».

حاکم نیشابورى ضمن صحیح‌ الاِسناد دانستن این حدیث، از ابن‌عباس نقل کرده که پیامبر اکرم در غزوه تبوک این حدیث را فرموده است. ابن‌عباس همچنین نقل کرده است که رسول اکرم در ادامه، به على علیه السلام فرمود: «شایسته نیست من بروم جز آنکه تو جانشین من باشى» و نیز فرمود: «پس از من تو ولىّ هر زن و مرد مؤمن خواهى بود».[۲]

زید بن ارقم نیز از جمله اصحابى است که این حدیث را نقل کرده و در گزارش خود این مطلب را نیز افزوده است که وقتى رسول‌ خدا، حضرت‌ علی‌ را به‌ جاى خود در مدینه گماشت، گروهى تصور کردند که پیامبر از على ناراحت است. وقتى این سخن به گوش حضرت على رسید، آن را نزد پیامبر باز گفت و رسول خدا در پاسخ، حدیث‌ منزلت را بیان فرمود.[۳]

نقل های‌ مختلف حدیث منزلت، همگى این مضمون‌ مشترک را دارند که جایگاه و منزلت امام على علیه‌السلام نسبت به پیامبر، همانند جایگاه هارون نسبت‌ به حضرت موسى علیه السلام است. اختلافات اندکى هم که در تعابیر این حدیث وجود دارد، از تکرار آن در مناسبتهاى مختلف و نیز نقل به معنا در احادیث، نشأت گرفته است.

اعتبار حدیث منزلت

حدیث منزلت در منابع تاریخی و روایی و کلامی گزارش شده است، حتی برخی دانشمندان شیعه، کتاب‌های مستقلی درباره آن نگاشته‌اند، از جمله میرحامد حسین هندی (متوفی ۱۳۰۶ ق) یک جلد از مجموعه عبقات‌الانوار را به این حدیث اختصاص داده است.

در برخی منابع، طرق این حدیث به ‌تفصیل ذکر شده است. حاکم حسکانی (محدّث مشهور سنی، متوفی قرن پنجم) از استادش، ابوحازم حافظ عبدوی، نقل نموده که وی حدیث منزلت را به پنج هزار سند روایت کرده است. حاکم نیشابوری طریق حدیث را صحیح دانسته و حافظ ذهبی نیز در تلخیص المستدرک بر صحت آن تأکید کرده است. حتی مخالفان و معاندان امام علی علیه‌السلام نیز نتوانسته‌اند این حدیث را رد کنند و ناگزیر به پذیرش آن شده و گاه، ناخواسته، آن را نقل کرده‌اند.

محدثین اهل سنت از جمله بخاری و مسلم نیز از نقل این حدیث شریف در کتب روایی خود (صحیحین) غافل نبوده اند.[۴] ابن ‌ابی‌الحدید معتزلی این حدیث را مورد اتفاق جمیع فرق اسلامی، و ابن عبدالبرّ آن را از درست‌‌ترین و استوارترین روایات دانسته است. افرادی چون ابن تیمیه، عبدالحق دهلوی، گنجیِ شافعی، ابوالقاسم علی بن محسِّن تنوخی و سیوطی نیز به صحت و شهرت آن گواهی داده‌اند.

بنابه نقل خطیب بغدادی، ولید بن عبدالملک اموی هم اصل این حدیث را پذیرفته و لفظ «هارون» را به «قارون» تبدیل کرده بوده است. مأمون عباسی نیز به هنگام احتجاج با فقها، به این حدیث استناد کرده است. معاویه هم حدیث منزلت را انکار نکرد و وقتی از سعد بن ابی‌وقاص پرسید: «چرا علی را دشنام نمی‌دهی؟» سعد پاسخ گفت: «به‌سبب سه فضیلتی که رسول خدا برای علی ذکر کرده است»، آنگاه حدیث منزلت را نقل کرد و معاویه نیز از واداشتن سعد به دشنام‌گویی علی علیه‌السلام دست برداشت.

دلالت حدیث منزلت

این حدیث، علاوه بر فضیلت امام‌ على علیه‌السلام، بر خلافت و عصمت ایشان نیز دلالت دارد، زیرا پیامبر صلی‌اللّه‌علیه‌وآله، به‌جز نبوت، همه فضائل و ویژگیها و مناصب هارون را براى حضرت على ثابت کرده است.

بنا بر آیات قرآن، حضرت موسى از خدا خواست تا برادرش «هارون» را وزیر او سازد و در امر رسالت شریکش گرداند تا یاری‌اش دهد. (سوره طه: ۲۹ـ۳۲) پس خداوند با درخواست او موافقت کرد و هارون، در غیاب موسى، جانشین او شد. (سوره اعراف: ۱۴۲)؛ بنابراین، تمام مناصب حضرت موسى براى برادرش نیز بوده است و اگر او بعد از موسى زنده می‌ماند، جانشین وى می‌شد (هارون چهل سال پیش از حضرت موسى درگذشت).

هارون نزد موسى داراى مقامها و جایگاههاى فراوانی بوده است و از اینجا می‌توان به عظمت مقام امام على و سزاوارى او بر خلافت بعد از رسول‌اکرم پی‌برد. با تکیه بر ماجراى هارون و موسى در قرآن کریم در می یابیم که:

  • هارون وزیر و شریک موسى در کارش بود، پس على نیز در امر خلافت و ولایت، جز نبوت، شریک پیامبر بود.
  • هارون دومین شخصیت بعد از موسى در میان بنی‌اسرائیل بود، على علیه السلام هم در میان امت پیامبر چنین بود.
  • هارون برادر موسى علیه السلام بود و امام على به دلیل حدیث متواتر «مؤاخات»، که در کتب شیعه و سنّى نقل شده است، برادر رسول خدا بود.
  • هارون برترین و محبوب‌ترین فرد قوم حضرت موسى نزد خدا و پیامبرش بود، على علیه السلام نیز چنین بود.
  • هارون خلیفه موسى در غیبتش به‌طور مطلق بود، على نیز چنین بود، به‌ ویژه با تصریح پیامبر که فرمود: «لاینبغى أن أذهب اِلّا و أنت خَلیفَتى».
  • هارون عالم‌ترین فرد قوم موسى بود، على هم به تصریح پیامبر عالم‌ترین فرد بعد از پیامبر بود.
  • اطاعت از هارون بر یوشع‌ بن نون (وصى موسى) و امت حضرت موسى واجب بود، اطاعت از على علیه السلام نیز با فرض وصایت ابوبکر، عمر، عثمان یا هر فرد دیگرى، بر آنها واجب بود.
  • خدا پشت موسى را با برادرش هارون، نیرومند و محکم ساخت و پشت پیامبر اکرم را با على علیه السلام ... .[۵]

ادلّه ملا محمد حسن هردنگی بر خلافت بلافصل علی علیه السّلام به استناد حدیث منزلت

از ادلّه دالّه بر خلافت بلافصل علی علیه¬السّلام در حیات رسول صلّی الله علیه و آله و بعد از رحلت، حدیث منزلت است، که متواتر است. چنان¬چه ایراد دیگر که مولانای مذکور کرده که این حدیث از آحاد است و به مذهب شیعه، مثبت حکمی نمی¬شود، بی¬معنی است. زیرا که خبر واحد را جمهور شیعه حجّت دانسته، جز سیدمرتضی و ابن قبه و ابن ادریس، به خصوص اگر محفوف به قراین باشد. دیگر حرف مولانای مذکور که این حقیر نمی¬تواند معارضه نماید با اجماع برخلافت شیخین؛ در فساد مثل سابق است. زیرا که اوّلاً اجماعی نیست؛ و ثانیاً اجماع را خود اهل سنّت دلیل ظنّی می¬دانند. ثالثاً خبر متواتر قطعی است قطعاً، و اجماع که ایشان می¬توانند آن را معارض این خبر قرار دهند، تا اجماع تمام امّت نباشد چنین ادعایی نمی-توانند بکنند. چه، دلیل اجماع نزد ایشان «لاتجتمع امتی علی خطاء» است و کجا است اجماع کل امّت؟ چنان چه سابق هم اشاره شد که لااقل از اینکه علی علیه¬السّلام خارج بودند و بیعت نکردند مگر بعد از شش ماه، به اعتراف خودشان و نصّ صحیح بخاری ، آن هم به اکراه و تهدید، چنان¬چه ذکر کرده است ابن ابی¬الحدید که از بزرگان علمان معتزله اهل سنّت است، و دیگران از روات و محدّثین ایشان. این حدیث قبل از تحقّق اجماع فرضی ایشان متواتر بوده، پس مخالف آن مشکوک¬الاسلام خواهند بود، اگر مقطوع¬العدم نباشد. تقریب استدلال و دلالت حدیث مذکور بدین¬گونه است که رسول صلّی الله علیه و آلشه اثبات فرمودند منزلتی را که هارون ازموسی داشت برای علی علیه¬السّلام. و بعد نفی نبوّت را فرمودند؛ و نفی نبوّت از منازل، دلیل ثبوت سایر منازل است که از آنها است ولایت مطلقه و امامت، که لازمه آن وجوب متابعت است. اگر کسی مضایقه کند از عموم منزلت، جواب آن است که اوّلاً در این جا قرینه عموم بسیار است چون استثناء، و نقل و فهم تمام شیعه چه کمتر از نقل لغوی واحد نیست قطعاً، و به آن اثبات وضع می¬شود. پس به این ]استدلال[ اگر مضایقه از اثبات وضع شود لااقل از اثبات مراد. ثانیاً حکمت مقتضی حمل بر عموم است، چه، تخصیص به بعض منازل دون بعض، تحکّم و تخصیص بلادلیل است. اگر ظهور را دلیل قرار دهی باز مدّعای ما ثابت می¬شود. چه ظاهر منازل، و اظهر از جمیع امامت و حجّت بودن بر رعیت است، چنان¬چه صریح آیه است که «... قالَ مُوسی لِأخیهِ هاروُنَ اخلُفنی فی قَومی...» یعنی گفت موسی از برای برادر خود هارون جانشین شو مرا در میان قوم من. ثالثاً اطلاق هم که ادون افراد محتمله¬الاراده از منزلت است کافی است در اثبات مراد ما. زیرا که مطلق منصرف است به فقرد شایع کامل؛ و فرد کامل و شایع از منزلت خلافت است؛ چنان¬چه از صریح آیه برمی¬آید. و آنفاً اشاره شد. پس بر هر تقدیر مفاد حدیث ثبوت خلافت است برای علی علیه¬السّلام، در حیات رسول و بعد از حیات هر دو الی یوم¬القیامه. ثبوت در نفس¬الامر مستلزم جواز تصرّف در حیات نیست. اوّلاً به جهت حکم عقل به تقدّم نبی، فانّه، النَّبِیُّ أولی بِالمُؤمنینَ مِن اَنفُسِهِم... و جواز اشتراط، جواز تصرّف خلیفه به عدم مستخلف ثانیاً. و ترتّب فایده بر خلافت کذائیه مانند آفتاب زیر ابر مسطور ثالثاً. و وقوع تصرّف فی الجمله رابعاً، مثل محاکمه نبی و اعرابی در باب ناقه، و حکم او بزرگوار و آنچه در مدینه کرد در وقتی که رسول صلّی¬الله علیه و آله در غزوه تبوک تشریف داشتند، خامساً. از سخنان بارده مولانای مذکور است که پس از آنکه منزلت عام نشد و مطلق شد به یک فرد، محقّق می¬شود که قرابت باشد. ضعف این سخن بارد، ظاهر است؛ چه، با شأن و منقبت صدر حدیث منافی است. حمل بر این معنی، از قبیل توضیح واضحات خواهد شد؛ زیرا که صدر حدیث این است که در غزوه تبوک نبی صلّی الله علیه و آله علی علیه¬السّلام را گذاشتند و با خود همراه نبردند. منافقان گفتند علی را گذاشت به جهت سنگینی علی بر نبی صلّی الله علیه و آله. و محض حقد او، او را با خود نبردند. علی علیه¬السّلام پس از استماع، شمشیر خود برداشته خدمت رسول آمد و ماجرا به عرض رسانید و عرض کرد: مرا می¬گذاری در میان زنان و کودکان؟ پس نبی صلّی الله علیه و آله فرمودند: آیا راضی نمی¬شوی که تو از من به منزله هارون باشی از موسی؟ عرض کرد بلی، راضی شدم. این معنی و صدر و ذیل چگونه ملازمت دارد با اینکه حمل شود بر مجرّد قرابت، با اینکه این معنی از اخوّت که بین خود و او بزرگوار قرار داد به اعلی مراتب استفاده شد و حمل کلام بر تأسیس اولی است از حمل بر تأکید. پس کلام دیگر مولانای مذکور که چرا جایز نباشد که مجازاً او را برادر خوانده باشد از نهایت صداقت، نیز مبین¬الفساد شد. از ایرادات فاسده مولانا این است که هارون بعد از موسی باقی نماند. پس باید علی خلیفه نباشد. الحق کلامی است نامتین. ای کودک عقل! اگر باقی می¬بود حجّت بود؟ محمول بر موضوع بار است مادام وجود الموضوع. همین که موضوع رفت محمول هم می¬رود، چنان¬چه هارون تا بود حجّت بود و واجب¬الطّاعه همچون موسی. علی علیه¬السّلام هم تا بود باید چنین باشد، نظر به حدیث مذکور. علاوه که اگر کسی را ذوق فهم عبارت باشد می¬فهمد که نبی صلّی الله علیه و آله خود دفع این شبهه فرموده¬اند. به قول خود که می¬فرمایند: مگر اینکه پیغمبری بعد از من نیست. یعنی اگر پیغمبری بعد از من می¬بود تو بودی. حال که نبی بعد از من نیست پس سایر منازل تو را است، که بعد از من خواهی بود. و از منازل است بلکه اظهر افراد او است وجوب طاعت که لازم معنی امامت و خلافت است. مولانای مذکور در آخر کلام خود می¬فرماید: چه ضرر دارد که خلافت علی ثابت شود به همین حدیث ولی در حیات نبی بر قوم او. پس مثبّت مدّعای شیعه نخواهد بود. جواب این سخن این است که جز اینکه اگر چنین باشد لازم می¬آید تخصیص دلیل عام از دون دلیل بر تخصیص، عیب دیگر ندارد. اگر به تخصیص قائل نشوی عزل لازم می¬آید و دلیل بر عزل نیست. علاوه که لایق و در خور شأن نبوّت و خلافت عزل نیست. چنان¬چه خود مولانای مذکور تنصیص بر این سخن کرده ]است[. این است وجه استدلال به حدیث مذکور؛ و ممکن است تقریب استدلال به این حدیث به وجه دیگر چونکه اجمال حظی دارد هر چند خالی از بعد نیست و آن این است که کلمه «الا» را حرف تنبیه بدانیم و «ان» را مکسوره قرار دهیم، درین وقت هم از صدر حدیث چنین برمی¬آید که جمیع منازل هارون از موسی برای علی ثابت است، بلکه جای آن است که توهّم شود که علی شریک درنبوّت با او بزرگوار است. به جهت دفع این توهّم و تثبیت عموم، آگاه فرمودند که پیغمبری بعد از من نیست. پس علی شریک¬النبوه نیست. باقی مانند سایر منازل به تقریبی که سابق بیان شد.[۶]

پانویس

  1. رجوع کنید به بخارى، ۱۴۰۷، ج ۷، جزء۴، قسم ۱، ص ۳۰۱؛ ابونعیم اصفهانى،ج ۴، ص ۳۷۵، ج ۷، ص ۱۹۵ـ۱۹۷؛ ج ۸، ص ۳۰۷؛ بیهقى، ج ۱۳، ص ۲۷۵ـ۲۷۶؛ خطیب بغدادى، ج ۴، ص ۴۶۵، ۶۴۲، ج ۵، ص ۳۳۲، ج۱۰، ص ۴۹۹؛ هیثمى، ج۹، ص۱۰۹؛ متقى، ج ۱۱، ص ۵۹۹، ج ۱۳، ص ۱۵۱، ۱۹۲.
  2. رجوع کنید به ابن‌ حنبل، ج۱، ص۵۴۵؛ حاکم‌ نیشابورى، ج۳، ص۱۳۴؛ ابن‌ کثیر، ج ۷، ص ۳۵۱؛ براى نقلهاى دیگر قسمت دوم عبارت پیامبر رجوع کنید به نسائى، ص۶۴؛ محمدبن جریر طبرى، ج۳، ص ۱۲۹؛ ابن‌حجر هیتمى، ص ۱۲۴؛ قزوینى، ص ۸۲ـ۸۷.
  3. رجوع کنید به هیثمى، ج۹، ص۱۱۱.
  4. رجوع کنید به ابن‌حنبل، ج ۱، ص ۲۷۷، ج ۳، ص ۴۱۷، ج ۷، ص ۵۱۳، ۵۹۱؛ بخارى، ۱۴۰۱، ج ۵، ص ۱۲۹؛ مسلم‌بن حجاج، ج ۲، ص ۱۸۷۰ـ ۱۸۷۱؛ ترمذى، ج ۵، ص ۶۳۸، ۶۴۰ـ۶۴۱؛ نسائى، ص ۵۰ ـ۶۱؛ حاکم‌نیشابورى، ج۳، ص۱۳۳ـ۱۳۴؛ احمدبن‌عبداللّه طبرى، ج۳، ص۱۱۷ـ۱۱۹؛ ابن‌کثیر، ج۵، ص۷ـ۸؛ هیثمى، ج۹، ص ۱۱۰؛ عینى، ج۱۶، ص۳۰۱؛ سیوطى، ۱۳۷۰ش، ص ۱۶۸؛ همو، ۱۴۲۱، ج ۳، ص ۲۳۶، ۲۹۱؛ متقى، ج ۱۳، ص ۱۶۳، ۱۷۱ـ۱۷۲؛ نیز رجوع کنید به میرحامد حسین، ج ۲، دفتر۱، ص ۲۹ـ۵۹؛ شرف‌الدین، ص۱۳۰؛ حسینى میلانى، ج ۱۸، ص ۳۶۳ـ۴۱۱.
  5. رجوع کنید به عبقات الانوار، میرحامد حسین، ج ۲، دفتر۱، ص ۸۶ـ۱۲۹.
  6. ملا محمد حسن هردنگی، تاملات کلامیه،1396، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات اجتماعی .

منابع