خیرالماکرین (اسم الله)

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

اسم «خیر الماکرین» در قرآن کریم دوبار آمده و در هر دو مورد وصف خدا قرار گرفته است:

۱. «فَلَمّا أَحَسَّ عِیسى مِنهُمُ الکفْر قالَ مَنْ أَنْصارِى إِلَى اللّهِ قالَ الحَوارِیونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللّهِ آمَنا بِاللّهِ وَ اشْهَدْ بِأَنّا مُسْلِمُونَ *... و مَکرُوا وَ مَکرَ اللّهُ وَاللّه خَیرُ الماکرینَ».(آل عمران/۵۲ ـ۵۴) «آنگاه که عیسى از بنى اسرائیل احساس کفر کرد گفت: یاور من در راه خدا کیست؟ حواریون گفتند: ما یاوران خداییم و به او ایمان آوردیم، گواه باش که ما تسلیم خدا هستیم... آنان حیله ورزیدند، و خدا هم حیله ورزید (حیله آنها را خنثى کرد) خدا بهترین مکر کنندگان است».

اکنون باید دید مقصود از مکر خدا چیست؟ و مکر کار عاجزان است نه خداى توانا، و مسلماً مقصود از «مکرِ» خدا بى اثر ساختن حیله آنان و یا کیفر دادن به مکر آنها است، و علت این که بى اثر ساختن یا کیفر دادن را، مکر خوانده است به خاطر رعایت صناعت مشاکله[۱] است.

این آیه تنها موردى نیست که بر اساس صناعت مشاکله از لفظى استفاده شده که مفاد ظاهرى آن با مقام خدا متناسب نیست، چنان که در جاى دیگر مى فرماید:

«...وَإِذا خَلَوا إِلى شَیاطِینِهِمْ قالُوا إِنَّا مَعَکمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِءونَ* اللّهُ یسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَ یمُدُّهُمْ فِى طُغْیانِهِمْ یعْمَهُونَ».(بقره/۱۴ـ ۱۵) «زمانى که با سرانشان خلوت مى کنند مى گویند ما با شماییم. ما آنان را استهزا مى کنیم، خداوند آنان را استهزا مى کند، و به آنان در طغیان و تجاوزشان مهلت مى دهد. در حالى که آنان حیران و سرگردان مى شوند».

ناگفته پیداست استهزا شایسته فرد حکیم نیست، خدا و پیامبران او بالاتر از آنند که به این کار دست بزنند، و لذا هنگامى که قوم موسى وى را متهم به استهزا کرد، گفت: این کار از آنِ جاهلان است و من هرگز از این گروه نیستم، چنان که مى فرماید: «...قالُوا أَتَتَّخِذُنا هُزُواً قالَ أَعُوذُ باللّهِ أَنْ أَکونَ مِنَ الجاهِلینَ».(بقره/۶۷) آیا ما را به استهزا مى گیرى، موسى گفت به خدا پناه مى برم که از جاهلان باشم.

اکنون ببینیم چگونه خدا شرّ و حیله بدخواهان حضرت مسیح را نقش بر آب کرد؟ آنچه از تفاسیر استفاده مى شود این است که گروهى از بنى اسرائیل تصمیم بر قتل حضرت مسیح گرفتند، ولى خدا نقشه آنها را نقش بر آب ساخت، و عیسى (علیه السلام) را از دست آنها نجات داد و به جاى مسیح کسى را کشتند که یهودیان را به جایگاه مسیح هدایت مى کرد.

مورخان مى گویند: حضرت مسیح حواریون خویش را در شبى گرد آورد و آنها را به کار خیر سفارش کرد و فرمود: یکى از شماها پیش از طلوع فجر، به من کفر مى ورزد، و مرا در مقابل چند درهم مى فروشد. این سخن را گفت و حواریون پراکنده شدند. در این هنگام یهود که تصمیم بر قتل مسیح داشتند، به تفتیش پرداختند، یهودا گفت به من چه مى دهید تا شما را به جایگاه او هدایت کنم؟ گفتند: سى درهم، او سى درهم را گرفت و جایگاه مسیح را به آنان نشان داد، ناگهان مشیت الهى بر این تعلق گرفت که او به صورت مسیح درآید، از این جهت یهودیان، به گمان این که او مسیح است او را کشتند و به دار آویختند.[۲]

۲. «وَ إِذْ یمْکرُ بِک الّذِینَ کفَرُوا لِیثْبِتُوک أَوْ یقْتُلُوک أَوْ یخْرِجُوک وَیمْکرونَ وَ یمْکرُ اللّهُ وَاللّهُ خَیرُ الماکرینَ».(انفال/۳۰) «به یاد آر زمانى که کافران درباره تو حیله ورزیدند، تا تو را زندانى کنند یا بکشند، یا تبعید نمایند، آنان مکر ورزیدند، خدا هم مکر ورزید، و خدا بهترین مکر کنندگان است».

آیه ناظر به مشاوره سران قریش براى خاموش کردن دعوت پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) است، سرانجام تصمیم گرفتند که نیمه شب به خانه او بریزند و او را در بسترش به قتل برسانند، ولى خدا پیامبر خود را از نقشه آنان آگاه ساخت، و توطئه آنان نقش بر آب شد، قرآن براى حفظ صناعت مشاکله، بى اثر بودن حیله کافران را مکر مى نامد و مى فرماید: «وَ یمْکرُ اللّهُ». آنگاه خود را با «خَیرُ الماکرینَ» توصیف مى کند، و تفسیر این آیه با آیه پیش یکسان است.

در برخى از آیات خدا خویش را با لفظ «أَسرعُ مَکراً» توصیف کرده فرموده است: «...قُلِ اللّهُ أَسْرعَُ مَکراً انَّ رُسُلنا یکتُبُون ما تَمْکرونَ».(یونس/۲۱) «بگو خدا سریع تر مکر مى کند (مکرراً بى اثر مى سازد) و رسولان ما نیرنگهاى شما را مى نویسند».

در این جا سؤالى مطرح است که آیا خدا در همه موارد به سرعت کیفر مى دهد و به زودى نقشه آنها را نقش بر آب مى سازد، یا این حکم مربوط به موارد معینى است، مثلاً آنجا که قتل پیامبر مایه ناکامى تبلیغ گردد یا ستمگر از نظر ستم به حدى برسد که مهلت دادن در حیات او نقض غرض باشد؛ و احتمال دارد مقصود سرعت در کیفر در روز قیامت باشد، زیرا روز رستاخیز از نظر ما دور است، ولى از نظر خدا نزدیک است، چنان که مى فرماید: «إِنَّهُمْ یرَونَهُ بَعِیداً * وَ نَراهُ قَریباً».(سوره معارج/۶ـ۷) «آنان روز قیامت را دور مى بینند و ما نزدیک».

در این جا احتمال سومى نیز هست و آن این که: کیفر اعمال بد ما در درون وجود ما نهفته است، هرچند خود احساس نمى کنیم، زیرا اعمال بد یک وجود دنیوى دارد و یک وجود اخروى، در این صورت تمام کیفرها و رنجها در درون ما موجود است، هرچند در عالم دنیا به آن توجه نداریم، و در قیامت آشکار خواهد شد، روى این بیان مى توان به مفاد «أَسرَعُ مَکراً» و نیز «أَسْرَعُ الحاسِبین» دست یافت.

پانویس

  1. مشاکله یکى از محسنات کلام است و آن این است که انسان در اداى مقصود خود از تعبیر طرف مقابل استفاده کند، مثلاً یک نفر به شما مى گوید: از ما بخواه تا براى شما غذایى بپزیم، از آنجا که شما به پیراهن نیاز دارید به او مى گویید براى من پیراهن بپز، در حالى که پیراهن دوختنى است نه پختنى، امّا چون طرف از پختن سخن گفته است، براى حفظ شکل سؤال از همان تعبیر استفاده مى نمایید، شاعر عرب در این مورد مى گوید: قالوا اقترح شیئاً نجد لک طبخه *** قلتُ اطبخوا لى جبة و قمیصاً
  2. طبرسى، مجمع البیان، ج۱، ص ۴۴۸، چاپ صیدا.

منابع

اسماء الله در قرآن
تعداد:۱۳۵
الف اله، اَحَد، اوّل، آخِر، اعلى، اکرم، اعلم، ارحم الراحمین، احکم الحاکمین، احسن الخالقین، اهل التقوی، اهل‌ المغفرة، اقرب، ابقى، اسرع الحاسبین.
ب بارى، باطن، بدیع، بَرّ، بصیر.
ت توّاب.
ج جبّار، جامع.
ح حکیم، حلیم، حیّ، حق، حمید، حسیب، حفیظ، حفى.
خ خبیر، خالق، خلاق، خیر، خیرالماکرین، خیرالرازقین، خیرالفاصلین، خیرالحاکمین، خیرالفاتحین، خیرالغافرین، خیرالوارثین، خیرالراحمین، خیرالمنزلین.
ذ ذوالعرش، ذوالطول، ذوانتقام، ذوالفضل العظیم، ذوالرحمة، ذوالقوة، ذوالجلال و الاکرام، ذوالمعارج.
ر رحمان، رحیم، رؤوف، رب، رفیع الدرجات، رزاق، رقیب.
س سمیع، سلام، سریع الحساب، سریع العقاب.
ش شهید، شاکر، شکور، شدید العذاب، شدید العقاب، شدید المحال.
ص صمد.
ظ ظاهر.
ع عالِمُ غيبِ السماواتِ و الأرضِ، علیم، عزیز، عفوّ، على، عظیم، علام‌الغیوب، عالم الغیب و الشهادة.
غ غافرالذنب،غالب، غفار، غفور، غنى.
ف فالق الاصباح، فالق الحب و النوى، فاطر، فتّاح.
ق قوى، قدوس، قیوم، قاهر، قهار، قریب، قادر، قدیر، قابل‌التوب، القائم على کل نفس.
ک کبیر، کریم، کافی.
ل لطیف.
م مؤمن، مهیمن، متکبر، مصوِّر، مجید، مجیب، مبین، مولی، محیط، مقیت، متعال، محیى، متین، مقتدر، مستعان، مبدى، مالک الملک.
ن نصیر ، نور.
و وهاب، واحد، ولی، والی، واسع، وکیل، ودود.
ه هادی.