ذوالمعارج

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

«ذو المعارج» از اسماى الهى و به این معنا است که همراه با اعمال و ارواح به جانب او صعود مى شود.[۱] معارج جمع «مِعْرَج» به معناى آلة صعود (نردبان) است و به مقامات ملکوت، که فرشتگان هنگام مراجعه به خداوند سبحان به آن عروج مى کنند، تفسیر شده است.[۲]

در معناى «معارج» وجوه دیگرى نیز ذکر شده است:

  • یعنى خداوند داراى فواضل و برتری هاى عالى و درجاتى است که آنها را به انبیاء و اولیاى خود در بهشت عطا مى فرماید، زیرا او است که عطاکننده منازل رفیع و درجات عالى است.
  • منظور از «معارج»، جایگاه عروج فرشتگان به آسمان است.
  • بدین معنا است که خداوند، داراى فرشتگان و صاحب آنها است که عروج به آسمانها نمایند.[۳]

«ذى المعارج» یک بار در قرآن و به عنوان وصف خدا آمده است، چنانکه در آیات زیر مى فرماید:

«سَأَلَ سائِلٌ بِعَذاب واقِع * لِلْکافِرینَ لَیسَ لَهُ دافِع * مِنَ اللّهِ ذِى المَعارِج * تعرُجُ المَلائِکة وَالرُّوح إِلیهِ فى یوم کانَ مِقدارُهُ خَمْسِینَ أَلْفَ سَنَة». (سوره معارج/۱ـ۴) «سؤال کننده‌اى از عذاب قطعى که رخ داد سؤال نمود، کسى نمى تواند آن را دفع کند، خداوندى که صاحب معراج ها است، فرشتگان و روح در روزى که به درازاى پنجاه هزار سال است به سوى او بالا مى روند».

اهل لغت براى «عروج» معانى متعددى مانند: میل، شمارش و ارتقاء را ذکر کرده اند، ولى مسلماً مقصود در این آیه همان سومى است، و آیه دوم که از ارتقاء فرشتگان و روح به سوى مقام ربوبى حکایت مى کند، این معنا را تأیید مى نماید.

و در هر حال مقصود از «ذو المعارج» یکى از دو معنى زیر است:

  • در آسمانها نقاط خاصى است که فرشتگان و روح در روز قیامت به مقام قرب الهى از آنجا عروج مى کنند تا فرمانها را دریافت کنند.
  • مقاماتى که افراد با ایمان آنها را یکى پس از دیگرى مى پیمایند.

معنى نخست با سیاق آیه انطباق بیشترى دارد، ولى در عین حال معنى دوم نیز خالى از شاهد نیست، چنان که مى فرماید:

«... لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کرِیمٌ».(سوره انفال/۴) «براى آنان نزد پروردگارشان درجات و آمرزش و روزى بسیار و پایدار است».[۴]

پانویس

  1. الاسماء والصّفات، بیهقى، ج۱، ص ۱۶۱.
  2. المیزان، ج۲۰، ص۷.
  3. مجمع البیان، ج ۹-۱۰، ص۵۳۰.
  4. منشور جاوید، جعفر سبحانی، ص ۲۴۶.

منابع

اسماء الله در قرآن
تعداد:۱۳۵
الف اله، اَحَد، اوّل، آخِر، اعلى، اکرم، اعلم، ارحم الراحمین، احکم الحاکمین، احسن الخالقین، اهل التقوی، اهل‌ المغفرة، اقرب، ابقى، اسرع الحاسبین.
ب بارى، باطن، بدیع، بَرّ، بصیر.
ت توّاب.
ج جبّار، جامع.
ح حکیم، حلیم، حیّ، حق، حمید، حسیب، حفیظ، حفى.
خ خبیر، خالق، خلاق، خیر، خیرالماکرین، خیرالرازقین، خیرالفاصلین، خیرالحاکمین، خیرالفاتحین، خیرالغافرین، خیرالوارثین، خیرالراحمین، خیرالمنزلین.
ذ ذوالعرش، ذوالطول، ذوانتقام، ذوالفضل العظیم، ذوالرحمة، ذوالقوة، ذوالجلال و الاکرام، ذوالمعارج.
ر رحمان، رحیم، رؤوف، رب، رفیع الدرجات، رزاق، رقیب.
س سمیع، سلام، سریع الحساب، سریع العقاب.
ش شهید، شاکر، شکور، شدید العذاب، شدید العقاب، شدید المحال.
ص صمد.
ظ ظاهر.
ع عالِمُ غيبِ السماواتِ و الأرضِ، علیم، عزیز، عفوّ، على، عظیم، علام‌الغیوب، عالم الغیب و الشهادة.
غ غافرالذنب،غالب، غفار، غفور، غنى.
ف فالق الاصباح، فالق الحب و النوى، فاطر، فتّاح.
ق قوى، قدوس، قیوم، قاهر، قهار، قریب، قادر، قدیر، قابل‌التوب، القائم على کل نفس.
ک کبیر، کریم، کافی.
ل لطیف.
م مؤمن، مهیمن، متکبر، مصوِّر، مجید، مجیب، مبین، مولی، محیط، مقیت، متعال، محیى، متین، مقتدر، مستعان، مبدى، مالک الملک.
ن نصیر ، نور.
و وهاب، واحد، ولی، والی، واسع، وکیل، ودود.
ه هادی.