واحد (اسم الله)

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

این مدخل از دانشنامه هنوز نوشته نشده است.

Icon book.jpg

محتوای فعلی بخشی از یک کتاب متناسب با عنوان است.

(احتمالا تصرف اندکی صورت گرفته است)

اسم صد و بیست و نهم: الواحد

لفظ واحد در قرآن سى بار آمده و در ۲۱ مورد وصف خداوند قرار گرفته است، برخى را یادآور مى شویم:

1.«وَإِلَٰهُكُمْ إِلَٰهٌ وَاحِدٌ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ الرَّحْمَٰنُ الرَّحِيمُ».(بقره/163)

«خداى شما خداى یگانه است خدایى جز او که رحمان و رحیم است نیست».

2. «لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ ثَالِثُ ثَلَاثَةٍ وَمَا مِنْ إِلَٰهٍ إِلَّا إِلَٰهٌ وَاحِدٌ...».(مائده/73)

«آنان گفتند: خدا سومین سه تا است کافر شدند، وجز خداى یکتا خدایى نیست».

3. «...أَأَرْبَابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ».(یوسف/39)

«آیا خدایان پراکنده خوب است یا خداى یگانه غالب».

4. «...لَا تَتَّخِذُوا إِلَٰهَيْنِ اثْنَيْنِ إِنَّمَا هُوَ إِلَٰهٌ وَاحِدٌ».(نحل/51)

«نگویید دو خدا، بلکه آن خداى یگانه است».

معنى واحد که معادل آن در زبان فارسى لفظ «یک» است روشن است، ولى باید توجه داشت که هدف از توصیف خدا به واحد نفى نظیر و مثل است و به تعبیر دیگر مقصود این نیست که خدا یک واحد عددى است، یعنى مانند یک فرد از انسان است، بلکه هدف این است که تعدد ندارد.

و به عبارت دیگر آنان که خدا را دو تا یا سه تا مى انگارند چون براى او نظیرى مى پندارند، قرآن با توصیف خدا به واحد این تعدد را نفى مى کند، چنان که با لفظ احد ترکیب وکثرت در اجزاء را باطل مى شمارد.

توحید خدا مراتبى دارد که به اجمال یادآور مى شویم:

1. توحید در ذات: دو معنا دارد:

الف. مثل و مانندى ندارد،

ب. بسیط است و اجزاء ندارد، نه درخارج و نه در ذهن.

2. توحید در صفات یعنى صفات خدا عین ذات او است نه زاید بر ذات.

3. توحید در خالقیت: در صفحه هستى آفریدگارى، بالذات جز او نیست.

4. توحید در ربوبیت: مدبر انسان و جهان خدا است.

5. توحید در حاکمیت: جز خدا کسى به دیگرى حق حکومت ندارد.

6. توحید در طاعت: یعنى مطاع بالذات جز او کسى نیست.

7. توحید در تشریع: قانونگذارى مخصوص او است.

8. توحید در عبادت: تنها او شایسته پرستش است.

توصیف خدا در این آیات به وصف وحدت ممکن است ناظر به توحید در ذات باشد، و این که براى او نظیر و مانندى نیست، همچنان که جزء عقلى و خارجى نیست، و در عین حال مى تواند ناظر به معنى وسیعى باشد و آن این که خالق و مدبرى جز او نیست، آنچه که مهم است تبیین توحید ذاتى خدا است، و این که مى گوییم خدا یکى است مقصود چیست؟

محقّقان مى گویند: وحدت بر دو نوع است:

1. وحدت عددى: و آن این که از یک مفهوم کلى که قابلیت پیدایش افراد کثیر را دارد فقط فردى به وجود آید، مانند مفهوم خورشید که در عالم حسّ ما یک مصداق بیش ندارد هرچند ممکن است در عوالم دور از حس ما خورشیدهاى دیگرى باشد.و چون از وجود آنها اطلاع نداریم مى گوییم آفتاب یکى است. این وحدت را، وحدت عددى مى نامند.

در توحید عددى ملاک، وجود یک مفهوم کلى است که نسبتش به افراد مختلف یکسان است، گرچه یک فرد بیش ندارد.

2. وحدت حقه: در این وحدت مفهوم کلى مطرح نیست، بلکه تمام توجه به خارج است و آن این که واقعیت یک شیئ تعدد بردار نباشد، یعنى اثنینیت و تکثر نپذیرد، مثلاً هرگاه وجود مطلق را از هر نوع اضافه به ماهیت قطع نظر کنیم، براى وجود صرف، ثانى و نظیر نیست،زیرا فرض این است که جز وجود، چیز دیگرى مطرح نیست و هیچ نوع تمیزى که مایه اثنینیت باشد در آن وجود ندارد، در این صورت چنین وجود تعدد پذیر نیست.

براى تقریب ذهن یادآور مى شویم مفهوم شیرینى یا ترشى هر یک ازاین دو مفهوم، وحدتى دارد، تا به سوى چیزى اضافه نشود نمى توان براى آن کثرت و اثنینیت تصور کرد، آنگاه تعدد مى پذیرد که بگوییم شیرینى قندو شیرینى عسل، و هرگاه پاى غیر از میان برداشته شود مفهوم شیرینى به وحدت خود باز مى گردد.

هرگاه در واقعیت خارج، وجودى باشد که در آن جز هستى چیزى نباشد و طبعاً از هر نوع حد و مرزى پیراسته گردد مسلماً چنین وجودى کثرت و تعدد بر نمى دارد، زیرا ملاک کثرت، نفوذ غیر در شیئ است، و فرض این است که جز وجود و هستى چیزى در آن نیست. بنابر این اگر مى گوییم خدا واحد است، مقصود از واحد همین است یعنى واقعیتى است که تعدد و اثنینیت نمى پذیرد.

در روز جمل که برق شمشیرها خواب را از چشمها ربوده و جانها را به لب آورده بود، مردى برابر امام علی (علیه السلام) قرار گرفت و عرض کرد این گفتار را براى من تفسیر کن، که مى گوییم «خدا یکى است». مردم از هر طرف به وى اعتراض کرده و گفتند: حالا جاى چنین پرسش است؟ امام (علیه السلام) فرمود: او را رها کنید، آنچه را او مى خواهد، همان است که ما آن را از طرف درگیر مى خواهیم. امام (علیه السلام) فرمود: این که مى گوییم خدا یکى است چهار احتمال دارد:

1. خدا یکى است مقصود وحدت ریاضى وعددى باشد.

2. خدا یکى است، مقصود از آن وحدت نوعى باشد، مانند انسان که یک نوع از حیوان است.

خدا را نمى توان با یکى از این دو معناى وحدت توصیف کرد، زیرا چیزى که دومى ندارد در باب اعداد وارد نمى شود، واحد عددى جایى است که از یک مفهوم کلى یک فرد پیدا شود در حالى که امکان فرد دیگر نیز باشد، در صورتى که خدا واحد است نظیر او محال است.

دومى نیز بر خدا اطلاق نمى شود زیرا لازمه آن این است که خدا شبیه افراد دیگر در این واقعیت نوعى باشد، و حال آن که خدا مثل و نظیر ندارد.

و امّا دو معنایى که قابل حمل برخدا است عبارتند از:

3. خدا یکى است یعنى براى او مثل و مانندى نیست.

4. خدا یکى است یعنى اجزاء ندارد، بلکه «أحدىّ المعنى» است یعنى نه در خارج و نه در عقل و نه در وهم، قابل تقسیم نیست.[۱]

در قرآن مجید اسم «واحد» همراه با اسم «قهار» وارد شده است چنان که مى فرماید: «هُوَ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ» و شاید هدف از کنار هم آمدن این دو اسم بیان برهان «واحد» بودن است، و آن این که هر موجود محدود و متناهى مقهور حدود و قیود حاکم بر آن مى باشد. هرگاه خدا از هر نظر قاهر باشد طبعاً حدّى بر آن حکم نخواهد کرد. و محدود نبودن ملازم با قاهریت است، و ناگفته پیدا است موجود بى حد و بى مرز، تعدد بردار نیست، زیرا هرگاه دومى فرض شود، این موجود بى مرز، مرز خواهد داشت.

قرآن و نفى تثلیث:

یکى از اهداف توصیف خدا به وحدانیت رد اندیشه تثلیث است که جزء عقاید مسیحیان است و حاصل گفتار آنها این است که واقعیت خدا را موجودى تشکیل مى دهد که براى خود داراى سه جز یا سه فرد است که در عین تعدد، داراى وحدت مى باشند، و خدا یکى از این سه جزء یا سه فرد است. از آنجا که تبیین تثلیث همراه با وحدت حامل تناقض در خود فرضیه است تاکنون هیچ متکلم مسیحى نتوانسته است این فرضیه دربرگیرنده تناقض را به صورت معقول تصویر وتبیین کند، تا چه رسد که بر حقانیت آن دلیل اقامه کند.

قرآن مجید از طرق گوناگون اندیشه تثلیث را ابطال کرده است که برخى را یادآور مى شویم:

گاهى قرآن بر بشر بودن مسیح و مادر او تصریح مى کند که مانند سایر پیامبران زندگى مادى داشتند در این صورت مسیحى که مى خورد و مانند دیگران زندگى مى کرد چگونه مى تواند خدا و یا یکى از افراد تثلیث باشد. چنان که مى فرماید:

«مَا الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ وَأُمُّهُ صِدِّيقَةٌ كَانَا يَأْكُلَانِ الطَّعَامَ».(مائده/75)

«مسیح فرزند مریم پیامبرى بیش نبود که قبل از او نیز پیامبرانى آمده اند، و مادر او صدیقه است، و هر دو غذا مى خوردند».

بنابر این زندگى مادّى مسیح و مادرش مریم نشانه نفى الوهیت او است.

و گاهى قرآن از راه دیگر اندیشه تثلیث را رد مى کند و آن این است که چگونه مى توان مسیح را به الوهیت توصیف کرد در حالى که خدا اگر بخواهد او و سایر افراد دیگر بشر را از بین مى برد چنان که مى فرماید:

«لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ قُلْ فَمَنْ يَمْلِكُ مِنَ اللَّهِ شَيْئًا إِنْ أَرَادَ أَنْ يُهْلِكَ الْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَأُمَّهُ وَمَنْ فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا...».(مائده/17)

«بگو آنان که مى گویند: خدا همان مسیح فرزند مریم است کافر شده اند، در پاسخ آنها بگو: چه کسى مى تواند مانع مشیّت الهى گردد اگر بخواهد مسیح فرزند مریم و مادرش و همه اهل زمین را به هلاکت رساند».

بنابر این قاهریت خدا ومقهور بودن مسیح گواه بر این است که مسیح فاقد الوهیت است.

گاهى قرآن از برهان سوم بهره مى گیرد و آن این که برخى از نصارى مسیح را فرزند خدا مى دانند، و یادآور مى شود که واقعیت فرزند دارى جز این نیست که جزئى از پدر جدا شده و در رحم مادر به تدریج پرورش پیدا کند، تا مثل خود پدر گردد. و اگر خدا داراى فرزند باشد قهراً مادى خواهد بودو باید براى آن حرکت، زمان و مکان و ترکیب فرض کرد، در حالى که خدا بالاتر و برتر از این امور است، چنان که مى فرماید:

«وَقَالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَدًا سُبْحَانَهُ بَلْ لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ كُلٌّ لَهُ قَانِتُونَ * بَدِيعُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَإِذَا قَضَىٰ أَمْرًا فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ».(بقره/116ـ117)

«مى گویند: خدا براى خود فرزند برگزیده است، منزه است او، بلکه هر چه در آسمانها و زمین است از آن او است، و همه فرمانبردار او مى باشند.او آفریننده آسمان و زمین است، هرگاه چیزى را اراده کند مى گوید موجود باش، و آن چیز موجود مى شود».

لفظ «سبحانه» درجمله «...اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَدًا سُبْحَانَهُ» ممکن است ناظر به همین گفتار پیش باشد، که فرزند داشتن لوازمى دارد که خدا از آن منزه است، ولى در عین حال دیگر جمله نیز نوعى گواه بر تنزیه خدا از فرزند مى باشند: مثلاً جمله: {{متن قرآن|«...لَهُ ما فى السَّمواتِ وَ الأَرْضِ کُلٌّ لَهُ قانِتُون) ممکن است ناظر به این باشد که تصویر فرزند براى خدا، تصویر ثانى براى او است، و طبعاً او نیز قاهرى مانند خدا خواهد بود، در حالى که آنچه که در جهان آفرینش است از آسمانها و زمین همه فرمانبردار او هستند، نه نظیر و همتاى او.

وجمله: «وَإِذَا قَضَىٰ أَمْرًا...» ممکن است ناظر به این باشد که «فرزنددارى» در گرو پرورش جزئى از موجود در مدت چند ماه است، در حالى که ایجاد خدا، ایجاد فورى است نه ایجاد تدریجى، او هر موقع بخواهد و اراده اش تعلق پیدا کند فوراً محقّق مى شود، البته معنى این سخن این نیست که در جهان فعل تدریجى وجود ندارد، بلکه باید فعل الهى را دو نوع تقسیم کرد:

هرگاه فعل مباشرى خدا باشد طبعاً نمى تواند حالت انتظارى داشته باشد و باید به صورت دفعى وجود پیدا کند، و از آنجا که فرزند خواهى مربوط به خود خدا است، با توجه به کمال فاعل تدریج متصور نخواهد بود.

ولى اگر فعل، فعل تسبیبى او باشد، مسلماً تدریجى خواهد بود، و در عالم ماده تدریج است به خاطر این است که قابلیت ها به طور تدریج پدید مى آیند طبعاً فیض وجود نیز رنگ تدریج به خود مى گیرد.

خلاصه باید افعال خدا را به دو نوع تقسیم کرد، فعلى که در گرو مقدمه پیشین نیست، جز فاعل(خدا) در آنجا مطرح نمى باشد تدریج در آن متصور نیست، و فعل در گرو قابلیت هاى پیشین است و خود قابلیت ها تدریجاً حاصل مى شوند، قبض به تبع تدریجى بودن قابلیت ها، تدریجى بوده، هرچند هر فیض نسبت به قابلیت خود دفعى و آنى است.

دقت در دو آیه یاد شده ما را به عظمت قرآن و اینکه نازل گردیده از فراسوى طبیعت است متوجه مى سازد و هرگز یک انسان دور از تمدن و مسایل علمى بدون استمداد از وحى نمى توانست در دو آیه کوتاه چنین براهین فلسفى بر نفى تثلیث و اثبات تنزیه خدا بیاورد.[۲]

پانویس

اسماء الله در قرآن
تعداد:۱۳۵
الف اله، اَحَد، اوّل، آخِر، اعلى، اکرم، اعلم، ارحم الراحمین، احکم الحاکمین، احسن الخالقین، اهل التقوی، اهل‌ المغفرة، اقرب، ابقى، اسرع الحاسبین.
ب بارى، باطن، بدیع، بَرّ، بصیر.
ت توّاب.
ج جبّار، جامع.
ح حکیم، حلیم، حیّ، حق، حمید، حسیب، حفیظ، حفى.
خ خبیر، خالق، خلاق، خیر، خیرالماکرین، خیرالرازقین، خیرالفاصلین، خیرالحاکمین، خیرالفاتحین، خیرالغافرین، خیرالوارثین، خیرالراحمین، خیرالمنزلین.
ذ ذوالعرش، ذوالطول، ذوانتقام، ذوالفضل العظیم، ذوالرحمة، ذوالقوة، ذوالجلال و الاکرام، ذوالمعارج.
ر رحمان، رحیم، رؤوف، رب، رفیع الدرجات، رزاق، رقیب.
س سمیع، سلام، سریع الحساب، سریع العقاب.
ش شهید، شاکر، شکور، شدید العذاب، شدید العقاب، شدید المحال.
ص صمد.
ظ ظاهر.
ع عالِمُ غيبِ السماواتِ و الأرضِ، علیم، عزیز، عفوّ، على، عظیم، علام‌الغیوب، عالم الغیب و الشهادة.
غ غافرالذنب،غالب، غفار، غفور، غنى.
ف فالق الاصباح، فالق الحب و النوى، فاطر، فتّاح.
ق قوى، قدوس، قیوم، قاهر، قهار، قریب، قادر، قدیر، قابل‌التوب، القائم على کل نفس.
ک کبیر، کریم، کافی.
ل لطیف.
م مؤمن، مهیمن، متکبر، مصوِّر، مجید، مجیب، مبین، مولی، محیط، مقیت، متعال، محیى، متین، مقتدر، مستعان، مبدى، مالک الملک.
ن نصیر ، نور.
و وهاب، واحد، ولی، والی، واسع، وکیل، ودود.
ه هادی.