اسم اعظم: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
(تعیین رده)
 
(۴ نسخه‌ٔ میانی ویرایش شده توسط ۳ کاربر نشان داده نشده)
سطر ۱: سطر ۱:
'''''بزرگ‌ترین اسم خداوند.'''''
+
{{مدخل دائرة المعارف|[[دائرة المعارف قرآن کریم]]}}
 +
'''«اسم أعظم»''' از اسماء [[خداوند]] متعال است که هر گونه اثرى بر آن مترتب مى‌شود. درباره حقیقت اسم‌ اعظم دو نظر مختلف وجود دارد؛ برخى بر اساس ظاهر روایات، آن را مرکب از حروف و الفاظ دانسته‌اند، اما به نظر برخی دیگر، این اسم از سنخ الفاظ و حروف نیست، بلکه حقیقتى عینى و خارجى است و تأثير مربوط به حقايق اين اسماءِ است نه خود الفاظ. [[پیامبر ‌اسلام|پیامبر ‌اکرم]] صلى الله علیه وآله و [[اهل ‌بیت]] ایشان علیهم‌السلام، بیشترین بهره‌مندى را از اسم‌ اعظم داشته‌اند.
  
اسم در لغت از ریشه «س‌ـ‌م‌ـ‌و» به معناى بلندى یا از ریشه «و‌ـ‌س‌ـ‌م» به معناى علامت است.<ref> المصباح، ص‌ 290، «سَمـا».</ref> در اصطلاح [[عرفان]]، ذات الهى همراه با صفتى معین و به اعتبار یكى از تجلّیاتش در مقام واحدیت، اسم نامیده مى‌شود و اسم‌هاى لفظى، اسمِ اسم است.<ref> شرح فصوص الحكم، ص‌ 43‌ـ‌44.</ref> از اسماى الهى كه در مقام واحدیت ظهور مى‌یابند به «مراتب الهیه» تعبیر ‌مى‌شود زیرا میان اسما نوعى ترتب وجود ‌دارد و برخى از آن‌ها بر بعضى دیگر متفرع‌اند.<ref> رسائل توحیدى، ص‌ 46.</ref>
+
==واژ‌ه‌شناسی==
 +
«اسم» در لغت از ریشه «س‌ـ‌م‌ـ‌و» به معناى بلندى یا از ریشه «و‌ـ‌س‌ـ‌م» به معناى علامت است.<ref> المصباح، ص‌ ۲۹۰، «سَمـا».</ref> در اصطلاح [[عرفان]]، ذات الهى همراه با صفتى معین و به اعتبار یکى از تجلّیاتش در مقام واحدیت، اسم نامیده مى‌شود و اسم‌هاى لفظى، اسمِ اسم است.<ref> شرح فصوص الحکم، ص‌ ۴۳‌ـ‌۴۴.</ref> از اسماى الهى که در مقام واحدیت ظهور مى‌یابند به «مراتب الهیه» تعبیر ‌مى‌شود زیرا میان اسما نوعى ترتب وجود ‌دارد و برخى از آن‌ها بر بعضى دیگر متفرع‌اند.<ref> رسائل توحیدى، ص‌ ۴۶.</ref>
  
برخى نیز بر مقام احدیت اطلاق اسم كرده و آن را نخستین اسم ذات دانسته‌اند زیرا ذات اقدس خداوند داراى صرافت و اطلاق و از هر نوع تعین مفهومى یا مصداقى ـ ‌حتى خود اطلاق‌ ـ منزه است و چون این، خود گونه‌اى تعین است كه همه تعین‌ها را محو مى‌كند و بساط همه كثرت‌ها را در‌مى‌نوردد، نخستین اسم و نخستین تعین خواهد ‌بود.<ref> همان، ص‌ 45.</ref>
+
برخى نیز بر مقام احدیت اطلاق اسم کرده و آن را نخستین اسم ذات دانسته‌اند زیرا ذات اقدس [[خداوند]] داراى صرافت و اطلاق و از هر نوع تعین مفهومى یا مصداقى ـ ‌حتى خود اطلاق‌ ـ منزه است و چون این، خود گونه‌اى تعین است که همه تعین‌ها را محو مى‌کند و بساط همه کثرت‌ها را در‌مى‌نوردد، نخستین اسم و نخستین تعین خواهد ‌بود.<ref> همان، ص‌ ۴۵.</ref>
  
اعظم صیغه تفضیل بر وزن أفْعَل و مقصود از اسم اعظم، بزرگ‌ترین اسم خداست؛<ref> كلمه علیا، ص‌ 30؛ اسماءاللّه و صفاته، ص‌ 84.</ref> ولى برخى اعظم را به معناى عظیم دانسته و گفته‌اند: همه اسماى الهى عظیم بوده و هیچ اسمى از اسم دیگر بزرگ‌تر نیست.<ref> مجمع البحرین، ج‌ ص‌ 118، «عظم»؛ التفسیرالكبیر، ج ص 115؛ الكاشف، ج ص 25؛ ج ص 426.</ref>
+
«أعظم» صیغه تفضیل بر وزن أفْعَل و مقصود از اسم اعظم، بزرگ‌ترین اسم خداست؛<ref> کلمه علیا، ص‌ ۳۰؛ اسماءاللّه و صفاته، ص‌ ۸۴.</ref> ولى برخى اعظم را به معناى عظیم دانسته و گفته‌اند: همه اسماى الهى عظیم بوده و هیچ اسمى از اسم دیگر بزرگ‌تر نیست.<ref> مجمع البحرین، ج‌ ۶، ص‌ ۱۱۸، «عظم»؛ التفسیرالکبیر، ج ۱، ص ۱۱۵؛ الکاشف، ج ۱، ص ۲۵؛ ج ۳، ص ۴۲۶.</ref>
  
تعبیر اسم اعظم در [[قرآن]] به‌كار نرفته؛ ولى برخى از آیات قرآن مشتمل بر آن دانسته شده است؛ مانند: [[حروف مقطعه]]، «بسم‌الله‌الرحمن الرحیم»؛ آیات 1‌ـ‌6 [[سوره حدید]]/57؛ 22‌ـ‌24 [[سوره حشر]]/59؛ 255 [[سوره بقره]]/2 ([[آیة ‌الكرسى]])؛ 2‌ [[سوره آل ‌عمران]]/3؛ 87 [[سوره نساء]]/4؛ 8 [[سوره طه]]/20؛ 26 [[سوره نمل]]/27؛ 13 [[سوره تغابن]]/64 و 62 [[سوره غافر]]/40.
+
تعبیر اسم اعظم در [[قرآن]] به‌کار نرفته؛ ولى برخى از [[آیه|آیات]] قرآن مشتمل بر آن دانسته شده است؛ مانند: [[حروف مقطعه]]، «بسم‌الله‌الرحمن الرحیم»؛ آیات ۱‌ـ‌۶ [[سوره حدید]]؛ ۲۲‌ـ‌۲۴ [[سوره حشر]]؛ ۲۵۵ [[سوره بقره]] ([[آیة الکرسی]])؛ ۲‌ [[سوره آل ‌عمران]]؛ ۸۷ [[سوره نساء]]؛ ۸ [[سوره طه]]؛ ۲۶ [[سوره نمل]]؛ ۱۳ [[سوره تغابن]] و ۶۲ [[سوره غافر]].
  
در تفاسیر ذیل آیات دیگرى نیز از اسم اعظم بحث شده است؛ مانند: 31 [[سوره بقره]]/2؛ 175، 180 [[سوره اعراف]]/7؛ 40 [[سوره نمل]]/27؛ 110 [[سوره اسراء]]/17 و 26 [[سوره آل ‌عمران]]/3.
+
در [[تفسیر قرآن|تفاسیر]]، ذیل آیات دیگرى نیز از اسم اعظم بحث شده است؛ مانند: ۳۱ [[سوره بقره]]؛ ۱۷۵، ۱۸۰ [[سوره اعراف]]؛ ۴۰ [[سوره نمل]]؛ ۱۱۰ [[سوره اسراء]] و ۲۶ [[سوره آل ‌عمران]].
  
در جوامع روایى، بابى با عنوان «اسم اللّه الأعظم» منعقد و روایات متعددى را در آن نقل كرده‌اند. در برخى از دعاها نیز به آن تصریح یا اشاره شده است؛ مانند [[دعاى سمات]]: «اللّهم إنّی أسئلك باسمك العظیم الأعظم...»، دعاى شب مبعث: «و باسمك الأعظم الأعظم الأجلّ الأكرم...» و [[دعاى سحر]]: «اللّهم إنّی أسألك من اسمائك بأكبرها...» تعبیر اسم اعظم گویا در كتاب‌هاى [[تورات]] و [[انجیل]] به‌كار نرفته ‌است.
+
در جوامع روایى، بابى با عنوان «اسم اللّه الأعظم» منعقد و روایات متعددى را در آن نقل کرده‌اند. در برخى از دعاها نیز به آن تصریح یا اشاره شده است؛ مانند [[دعای سمات|دعاى سمات]]: «اللّهم إنّی أسئلک باسمک العظیم الأعظم...»، دعاى شب مبعث: «و باسمک الأعظم الأعظم الأجلّ الأکرم...» و [[دعای سحر|دعاى سحر]]: «اللّهم إنّی أسألک من اسمائک بأکبرها...».
  
'''حقیقت اسم اعظم'''
+
==حقیقت اسم اعظم==
 +
درباره حقیقت اسم اعظم دو نظر مختلف وجود دارد:
  
درباره حقیقت اسم اعظم دو نظر وجود دارد:
+
الف) بسیارى از مفسران، آن را بر اساس ظاهر روایات، مرکب از حروف و الفاظ دانسته‌اند. برخى از آنان گفته‌اند: اسم ‌اعظم، اسمى معین نیست، بلکه هر اسمى را که بنده در حال استغراق در معرفت الهى و انقطاع فکر و عقل از غیر او بر زبان آورد، همان اسم اعظم است.<ref> شرح اسماءاللّه الحسنى، ص‌ ۹۲؛ مصباح‌الشریعه، ص‌ ۱۳۳.</ref> برخى دیگر، آن را اسمى معین دانسته‌اند که میان آنان دو قول وجود دارد: ۱. ‌اسم اعظم به هیچ وجه نزد آفریدگان معلوم نیست. ۲. اسم اعظم به ‌گونه‌اى معلوم است.<ref> شرح اسماء اللّه الحسنى، ص‌ ۹۴.</ref>
  
بسیارى از مفسران، آن را بر اساس ظاهر روایات، مركب از حروف و الفاظ دانسته‌اند. برخى گفته‌اند: اسم ‌اعظم، اسمى معین نیست بلكه هر اسمى را كه بنده در حال استغراق در معرفت الهى و انقطاع فكر و عقل از غیر او بر زبان آورد، همان اسم اعظم است.<ref> شرح اسماءاللّه الحسنى، ص‌ 92؛ مصباح‌الشریعه، ص‌ 133.</ref>
+
صاحبان قول نخست، پنهان بودن اسم اعظم را بدان جهت دانسته‌اند که مردم بر ذکر همه اسماى الهى مواظبت کنند به این امید که اسم اعظم نیز بر زبانشان جارى شود.<ref> همان، ص‌ ۱۰۲.</ref> شاید بتوان گفت یکى از رازهاى پنهان بودن اسم اعظم، مصون ماندن آن از دست نامحرمان و اغیار است و این خود نوعى تقدس و تنزیه اسم خداست.
  
برخى دیگر، آن را اسمى معین دانسته‌اند كه میان آنان دو قول وجود دارد: الف. ‌اسم اعظم به هیچ وجه نزد آفریدگان معلوم نیست. ب. اسم اعظم به ‌گونه‌اى معلوم است.<ref> شرح اسماء اللّه الحسنى، ص‌ 94.</ref> صاحبان قول نخست، پنهان بودن اسم اعظم را بدان جهت دانسته‌اند كه مردم بر ذكر همه اسماى الهى مواظبت كنند به این امید كه اسم اعظم نیز بر زبانشان جارى شود.<ref> همان، ص‌ 102.</ref> شاید بتوان گفت یكى از رازهاى پنهان بودن اسم اعظم، مصون ماندن آن از دست نامحرمان و اغیار است و این خود نوعى تقدس و تنزیه اسم خداست.
+
صاحبان قول دوم در تعیین اسم اعظم آراى گوناگونى دارند: الف. کلمه «[[الله|اللّه]]».<ref> جامع‌البیان، مج‌ ۱۴، ج‌ ۲۸، ص‌ ۷۲؛ التفسیرالکبیر، ج‌ ۱، ص‌ ۱۱۵؛ الصافى، ج‌ ۱، ص‌ ۸۱.</ref> ب.‌ کلمه «هو».<ref> شرح اسماء اللّه الحسنى، ص‌ ۹۴.</ref> ج. ‌«الحیّ القیّوم».<ref> همان، ص‌ ۹۹؛ مجمع‌البیان، ج‌ ۲، ص‌ ۶۹۶؛ تفسیر صدرالمتألهین، ج‌ ۱، ص‌ ۳۷.</ref> د. «[[ذوالجلال و الاکرام|ذوالجلال والإکرام]]».<ref> شرح اسماء اللّه الحسنى، ص‌ ۱۰۰؛ مجمع‌البیان، ج‌ ۷، ص‌ ۳۴۹؛ تفسیر ‌صدرالمتألهین، ج‌ ۴، ص‌ ۳۷.</ref> هـ‌. ‌[[حروف مقطعه]].<ref> شرح اسماء اللّه الحسنى، ص‌ ۱۰۰؛ جامع البیان، مج، ج‌ ۱، ص‌ ۱۳۰.</ref> و. برخى اسم اعظم را از ۱۱ حرف «أهَمٌ، سَقَک، حَلَعٌ، یَصٌ» مرکب و جامع عناصر چهارگانه (آتش، خاک، هوا ‌و ‌آب) دانسته‌اند.<ref> فى ملکوت اللّه، ص‌ ۳۷.</ref> ز. [[سعید بن جبیر|سعید ‌بن ‌جبیر]] آن را اسمى دانسته که از ترکیب حروف مقطعه بدست‌ مى‌آید و گفته است: اگر مردم مى‌توانستند حروف مقطعه را به درستى ترکیب کنند، اسم‌اعظم را به دست مى‌آوردند.<ref> مجمع البیان، ج‌ ۱، ص‌ ۱۱۲.</ref> ح.‌ کفعمى، اذکار و دعاهایى را مشتمل بر اسم اعظم دانسته؛ مانند [[دعاى جوشن کبیر]]، [[دعاى مشلول]]، [[دعاى مجیر]]، دعاى صحیفه، «یا‌ هو یا هو یا من لایعلم ما هو إلاّ هو»، «یا نور یا ‌قدّوس یا حیّ یا قیّوم یا حیًا لایموت یا حیّاً حین لاحیّ یا حیّ لا إله إلاّ أنت أسئلک بلا إله إلاّ‌ أنت» و «لا إله إلاّ أنت سبحانک إنّی کنت ‌من ‌الظّالمین».<ref> المصباح، ص‌ ۳۱۲.</ref>
  
صاحبان قول دوم در تعیین اسم اعظم آراى گوناگونى دارند: الف. كلمه «اللّه».<ref> جامع‌البیان، مج‌ 14، ج‌ 28، ص‌ 72؛ التفسیرالكبیر، ج‌ ص‌ 115؛ الصافى، ج‌ ص‌ 81.</ref> ب.‌ كلمه «هو».<ref> شرح اسماء اللّه الحسنى، ص‌ 94.</ref> ج. ‌«الحیّ القیّوم».<ref> همان، ص‌ 99؛ مجمع‌البیان، ج‌ ص‌ 696؛ تفسیر صدرالمتألهین، ج‌ ص‌ 37.</ref> د. «ذوالجلال والإكرام».<ref> شرح اسماء اللّه الحسنى، ص‌ 100؛ مجمع‌البیان، ج‌ ص‌ 349؛ تفسیر ‌صدرالمتألهین، ج‌ ص‌ 37.</ref> هـ‌. ‌حروف مقطعه.<ref> شرح اسماء اللّه الحسنى، ص‌ 100؛ جامع البیان، مج، ج‌ ص‌ 130.</ref> و. برخى اسم اعظم را از 11 حرف «أهَمٌ، سَقَكٌ، حَلَعٌ، یَصٌ» مركب و جامع عناصر چهارگانه (آتش، خاك، هوا ‌و ‌آب) دانسته‌اند.<ref> فى ملكوت اللّه، ص‌ 37.</ref> ز. سعید ‌بن ‌جبیر آن را اسمى دانسته كه از تركیب حروف مقطعه بدست‌ مى‌آید و گفته است: اگر مردم مى‌توانستند حروف مقطعه را به درستى تركیب كنند، اسم‌اعظم را به دست مى‌آوردند.<ref> مجمع البیان، ج‌ ص‌ 112.</ref> ح.‌ كفعمى، اذكار و دعاهایى را مشتمل بر اسم اعظم دانسته؛ مانند [[دعاى جوشن كبیر]]، [[دعاى مشلول]]، [[دعاى مجیر]]، [[دعاى صحیفه]]، «یا‌هو یا هو یا من لایعلم ما هو إلاّ هو»، «یا نور یا ‌قدّوس یا حیّ یا قیّوم یا حیًا لایموت یا حیّاً حین لاحیّ یا حیّ لا إله إلاّ أنت أسئلك بلا إله إلاّ‌أنت» و «لا إله إلاّ أنت سبحانك إنّی كنت ‌من ‌الظّالمین».<ref> المصباح، ص‌ 312.</ref>
+
در روایات متعددى نیز آیات و اذکارى، بر اسم اعظم مشتمل دانسته شده است؛ مانند آیاتى از [[سوره بقره]]، [[سوره آل ‌عمران]] و [[سوره طه]]<ref> کشف الاسرار، ج‌ ۱، ص‌ ۶۹۱؛ تفسیر بیضاوى، ج‌ ۱، ص‌ ۲۳۷؛ بحارالانوار، ج‌ ۹۰، ص‌ ۲۲۴.</ref>، «بسم الله الرحمن الرحیم» <ref> بحارالانوار، ج‌ ۹۰، ص‌ ۲۲۳‌ـ‌۲۲۴.</ref>، «الله لا إله إلاّ هوالحىّ القیّوم» ([[سوره بقره]]/۲،۲۵۵؛ [[سوره آل ‌عمران]]/۳،۲)، «و إلهکم إلهٌ واحدٌ‌...» ([[سوره بقره]]/۲،۱۶۳)<ref> کشف‌الاسرار، ج‌ ۱، ص‌ ۴۳۴؛ تفسیر صدرالمتألهین، ج‌ ۴، ص ۳۸؛ بحارالانوار، ج‌ ۹۰، ص‌ ۲۲۷.</ref>، «اللّه لا إله إلاّ هو لیجمعنّکم إلى یوم القیامة»([[سوره نساء]]/۴،۸۷)، «اللّه لا‌إله إلاّ هو له الأسماء الحسنى» ([[سوره طه]]/۲۰،۸)، «اللّه لا إله إلاّ هو ربّ العرش العظیم» ([[سوره نمل]]/۲۷،۲۶)، «اللّه لا إله إلاّ هو و على ‌اللّه فلیتوکل المؤمنون» ([[سوره تغابن]]/۶۴،۱۳)، «ذلکم اللّه ربّکم خلق کلّ شىء‌...» ([[سوره غافر]]/۴۰،۶۲)، ۶‌ آیه ابتداى [[سوره حدید]]/۵۷ و سه آیه آخر [[سوره حشر]]/۵۹<ref> مجمع البیان، ج‌ ۹، ص‌ ۳۹۹؛ تفسیر قرطبى، ج‌ ۱۸، ص‌ ۳۲؛ بحارالانوار، ج‌ ۹۰، ص‌ ۲۳۰‌ـ‌۲۳۱.</ref>، «یا‌هو یا من لا هو إلاّ هو»،<ref> التوحید، ص‌ ۸۹‌؛ مجمع‌البیان، ج‌ ۱۰، ص‌ ۸۶۰‌؛ بحارالانوار، ج‌ ۹۰، ص‌ ۲۳۲.</ref> «...اللّه اللّه اللّه اللّه الذی لا إله إلاّ هو...»،<ref> مکارم‌الاخلاق، ص ۳۵۲؛ بحارالانوار، ج ۹، ص ۲۲۶، ۲۳۲.</ref> «یا إلهنا و إله کلّ شىء إلهاً واحداً لا إله إلاّ أنت»،<ref> مجمع‌البیان، ج‌ ۷، ص‌ ۳۴۹.</ref> «لا إله إلاّ هو»، پس از [[نماز صبح]] گفتن ۱۰۰ مرتبه «بسم الله الرحمن الرحیم لاحول و لاقوّة إلاّ باللّه العلی العظیم» ‌و‌...
  
در روایات متعددى نیز آیات و اذكارى، بر اسم اعظم مشتمل دانسته شده است؛ مانند آیاتى از [[سوره بقره]]، [[سوره آل ‌عمران]] و [[سوره طه]]<ref> كشف الاسرار، ج‌ 1، ص‌ 691؛ تفسیر بیضاوى، ج‌ 1، ص‌ 237؛ [[بحارالانوار]]، ج‌ 90، ص‌ 224.</ref>، «بسم الله الرحمن الرحیم» <ref> بحارالانوار، ج‌ 90، ص‌ 223‌ـ‌224.</ref>، «الله لا إله إلاّ هوالحىّ القیّوم» ([[سوره بقره]]/2،255؛ [[سوره آل ‌عمران]]/3،2)، «و إلهكم إلهٌ وحدٌ‌...» ([[سوره بقره]]/2،163)<ref> كشف‌الاسرار، ج‌ 1، ص‌ 434؛ تفسیر صدرالمتألهین، ج‌ 4، ص 38؛ بحارالانوار، ج‌ 90، ص‌ 227.</ref>، «اللّه لا إله إلاّ هو لیجمعنّكم إلى یوم القیمة»([[سوره نساء]]/4،87)، «اللّه لا‌إله إلاّ هو له الأسماء الحسنى» ([[سوره طه]]/20،8)، «اللّه لا إله إلاّ هو ربّ العرش العظیم» ([[سوره نمل]]/27،26)، «اللّه لا إله إلاّ هو و على ‌اللّه فلیتوكّل المؤمنون» ([[سوره تغابن]]/64،13)، «ذلكم اللّه ربّكم خلق كلّ شىء‌...» ([[سوره غافر]]/40،62)، 6‌ آیه ابتداى [[سوره حدید]]/57 و سه آیه آخر [[سوره حشر]]/59<ref> مجمع البیان، ج‌ 9، ص‌ 399؛ تفسیر قرطبى، ج‌ 18، ص‌ 32؛ بحارالانوار، ج‌ 90، ص‌ 230‌ـ‌231.</ref>، «یا‌هو یا من لا هو إلاّ هو»،<ref> التوحید، ص‌ 89‌؛ مجمع‌البیان، ج‌ 10، ص‌ 860‌؛ بحارالانوار، ج‌ 90، ص‌ 232.</ref> «...‌اللّه اللّه اللّه اللّه الذی لا إله إلاّ هو...»،<ref> مكارم‌الاخلاق، ص 352؛ بحارالانوار، ج 9، ص 226، 232.</ref> «یا إلهنا و إله كلّ شىء إلهاً واحداً لا إله إلاّ أنت»،<ref> مجمع‌البیان، ج‌ 7، ص‌ 349.</ref> «لا إله إلاّ هو» پس از [[نماز صبح]] گفتن 100 مرتبه «بسم الله الرحمن الرحیم لاحول و لاقوّة إلاّ باللّه العلی العظیم» ‌و‌...‌
+
در دعاها و روایات مربوط به اسم اعظم بر اذکار «الحیّ»، «القیّوم»، «هو» و «بسم اللّه الرحمن الرحیم» تأکید شده است که به توضیح آن‌ها مى‌پردازیم:
  
در دعاها و روایات مربوط به اسم اعظم بر اذكار «الحیّ»، «القیّوم»، «هو» و «بسم اللّه الرحمن الرحیم» تأكید شده است كه به توضیح آن‌ها مى‌پردازیم:
+
۱. «الحیّ»؛ یعنى درّاک فعّال؛<ref> المصباح، ص ۳۲۷؛ مجموعه مصنفات، ج ۱، ص ۴۵۷.</ref> بنابراین دو صفت علم و قدرت، در صفت حیات نهفته است و همه کمالات دیگر نیز به این دو صفت باز‌مى‌گردد، پس نام شریف «[[حیّ (اسم الله)|الحیّ]]» همه کمالات الهى را دربردارد، به همین جهت عارفان آن را امام ائمه سبعه (حىّ،‌ عالم، مرید، قادر، سمیع، بصیر و متکلم) گفته‌اند؛<ref> هزار و یک نکته، ص‌ ۲۴۴.</ref> یعنى ۶ اسم دیگر بر «الحیّ» متوقف هستند.
  
الف. «الحیّ»؛ یعنى درّاك فعّال<ref> المصباح، ص 327؛ مجموعه مصنفات، ج 1، ص 457.</ref> بنابراین دو صفت علم و قدرت، در صفت حیات نهفته است و همه كمالات دیگر نیز به این دو صفت باز‌مى‌گردد، پس نام شریف «الحیّ» همه كمالات الهى را دربردارد، به همین جهت عارفان آن را امام ائمه سبعه (حىّ،‌ عالم، مرید، قادر، سمیع، بصیر و متكلم) گفته‌اند؛<ref> هزار و یك نكته، ص‌ 244.</ref> یعنى 6 اسم دیگر بر «الحیّ» متوقف هستند.
+
۲. «[[قیّوم|القیّوم]]»؛ یعنى آنچه قائم به ذات خود و برپادارنده غیر خود است،<ref> الاشارات والتنبیهات، ج‌ ۳، ص‌ ۱۸.</ref> به ‌گونه‌اى که غنى بالذات باشد و در ذات و کمالات خود نیازمند غیر نباشد؛ اما هر چه غیر اوست، به او نیاز داشته باشد و به بیان دیگر، همه کمالاتِ موجوداتِ دیگر از او باشد.<ref> همان، ج‌ ۳، ص‌ ۱۴۰.</ref>
  
ب. «القیوم»؛ یعنى آنچه قائم به ذات خود و برپادارنده غیر خود است،<ref> الاشارات والتنبیهات، ج‌ 3، ص‌ 18.</ref> به ‌گونه‌اى كه غنى بالذات باشد و در ذات و كمالات خود نیازمند غیر نباشد؛ اما هر چه غیر اوست، به او نیاز داشته باشد و به بیان دیگر، همه كمالاتِ موجوداتِ دیگر از او باشد.<ref> همان، ج‌ ص‌ 140.</ref>
+
در خواص دو اسم «الحیّ» و «القیّوم» از روایاتى استفاده مى‌شود که ۱۹ مرتبه گفتن «الحیّ» بر مریض به ویژه بیمار مبتلا به چشم درد، مفید است و فراوان گفتن «القیّوم» سبب تصفیه و پاکى دل مى‌شود و هر کس «الحی القیوم» را بسیار بگوید به ویژه در آخر شب، آثار مادى و معنوى فراوانى خواهد داشت.<ref> المصباح، ص‌ ۳۶۶.</ref> برخى گفته‌اند: به تجربه ثابت شده که فراوان گفتن «یا ‌حیّ یا قیّوم یا من لا إله إلاّ أنت» باعث حیات عقل مى‌شود.<ref> منازل‌السائرین، ص‌ ۷۳.</ref> عده بسیارى از مفسران، دو ‌اسم «الحیّ» و «القیّوم» را اسم اعظم یا قریب به آن دانسته و به شرح و تفسیر آن دو پرداخته‌اند.<ref> مجمع‌البیان، ج‌ ۲، ص‌ ۶۹۶؛ التفسیرالکبیر، ج‌ ۱، ص‌ ۱۱۵؛ نمونه، ج‌ ۲، ص‌ ۲۶۳‌ـ‌۲۶۴.</ref>
  
در خواص دو اسم «الحیّ» و «القیّوم» از روایاتى استفاده مى‌شود كه 19 مرتبه گفتن «الحیّ» بر مریض به ویژه بیمار مبتلا به چشم درد، مفید است و فراوان گفتن «القیّوم» سبب تصفیه و پاكى دل مى‌شود و هر كس «الحی القیوم» را بسیار بگوید به ویژه در آخر شب، آثار مادى و معنوى فراوانى خواهد داشت.<ref> المصباح، ص‌ 366.</ref> برخى گفته‌اند: به تجربه ثابت شده كه فراوان گفتن «یا ‌حیّ یا قیّوم یا من لا إله إلاّ أنت» باعث حیات عقل مى‌شود.<ref> منازل‌السائرین، ص‌ 73.</ref> عده بسیارى از مفسران، دو ‌اسم «الحیّ» و «القیّوم» را اسم اعظم یا قریب به آن دانسته و به شرح و تفسیر آن دو پرداخته‌اند.<ref> مجمع‌البیان، ج‌ 2، ص‌ 696؛ التفسیرالكبیر، ج‌ 1، ص‌ 115؛ نمونه، ج‌ 2، ص‌ 263‌ـ‌264.</ref>
+
۳. «هو» اسم خداى متعالى است، نه ضمیر؛ به همین جهت «یا هو» درست است.<ref> شرح اسماء اللّه الحسنى، ص‌ ۹۴.</ref> نزد عارفان «هو» به مقام «هویت مطلقه» من حیث هى هى اشاره دارد، بى‌آن که متعیّن به تعیّن صفاتى یا متجلى به تجلیات اسمایى باشد و این اشاره، از غیر صاحب قلب تقى نقى احدى احمدى [[پیامبر اسلام|محمدى]] صلى الله علیه و آله ممکن نیست.<ref> چهل حدیث، ص‌ ۶۵۲.</ref> به عبارت دیگر «هو» به مقامى اشاره دارد که اشاره و آمال عارفان از آن منقطع و از اسم و رسم مبرا و از تجلى و ظهور منزه است.<ref> همان، ص‌ ۶۵۳.</ref>
  
ج. «هو» اسم خداى متعالى است؛ نه ضمیر به همین جهت «یا هو» درست است.<ref> شرح اسماء اللّه الحسنى، ص‌ 94.</ref> نزد عارفان «هو» به مقام «هویت مطلقه» من حیث هى هى اشاره دارد، بى‌آن كه متعیّن به تعیّن صفاتى یا متجلى به تجلیات اسمایى باشد و این اشاره، از غیر صاحب قلب تقى نقى احدى احمدى محمدى صلى الله علیه و آله ممكن نیست.<ref> چهل حدیث، ص‌ 652.</ref> به عبارت دیگر «هو» به مقامى اشاره دارد كه اشاره و آمال عارفان از آن منقطع و از اسم و رسم مبرا و از تجلى و ظهور منزه است.<ref> همان، ص‌ 653.</ref>
+
۴. «[[آیه تسمیه|بسم الله الرحمن الرحیم]]» در روایات بسیارى، اسم اعظم یا نزدیکتر به اسم اعظم از سیاهى چشم به سفیدى آن دانسته شده است،<ref> بحارالانوار، ج‌ ۹۰، ص‌ ۲۲۵.</ref> زیرا آن‌گونه که عارفان گفته‌اند، براى ظهور و بروز اسما باید براى هویت غیبیه و ذات مقدس، خلیفه الهیه غیبیه‌اى باشد که عبارت از فیض اقدس است و نخستین مستفیض از فیض اقدس و نخستین تعیّن آن، اسم اعظم «اللّه» است و مظاهر نخست آن اسم، مقام رحمانیت و رحیمیت ذاتى است.<ref> مصباح الهدایه، ص‌ ۱۶‌ـ‌۱۸؛ شرح مقدمه قیصرى، ص‌ ۶۹۱‌ـ‌۶۹۲.</ref>
  
د. «بسم الله الرحمن الرحیم» در روایات بسیارى اسم اعظم یا نزدیكتر به اسم اعظم از سیاهى چشم به سفیدى آن دانسته شده است،<ref> [[بحارالانوار]]، ج‌ 90، ص‌ 225.</ref> زیرا آن‌گونه كه عارفان گفته‌اند، براى ظهور و بروز اسما باید براى هویت غیبیه و ذات مقدس، خلیفه الهیه غیبیه‌اى باشد كه عبارت از فیض اقدس است و نخستین مستفیض از فیض اقدس و نخستین تعیّن آن، اسم اعظم «اللّه» است و مظاهر نخست آن اسم، مقام رحمانیت و رحیمیت ذاتى است.<ref> مصباح الهدایه، ص‌ 16‌ـ‌18؛ شرح مقدمه قیصرى، ص‌ 691‌ـ‌692.</ref>
+
گفته شده: «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم» از انسان به شرط عبودیت، همانند کلمه «کُن» از خداى متعالى است؛<ref> تحریر تمهید القواعد، ص‌ ۱۵۲.</ref> یعنى بسم اللّه... از چنین شخصى، همانند کن ایجادى، قدرت بر انجام هر چیزى را پدید ‌مى‌آورد.
  
گفته شده: «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم» از انسان به شرط عبودیت، همانند كلمه «كن» از خداى متعالى است؛<ref> تحریر تمهید القواعد، ص‌ 152.</ref> یعنى بسم اللّه... از چنین شخصى، همانند كن ایجادى، قدرت بر انجام هر چیزى را پدید ‌مى‌آورد.
+
ب) نظر دوم درباره حقیقت اسم اعظم، آن است که این اسم از سنخ الفاظ و حروف نیست، بلکه حقیقتى عینى و خارجى است. [[علامه طباطبایی]] می گوید: بحث حقیقى از علت و معلول و خواص آن، نظریه لفظى بودن اسم اعظم را رد مى‌کند زیرا اسم لفظى از جهت خصوص لفظش مجموعه‌اى از صداها و کیفیات عرضیه است و از جهت معناى متصورش صورتى ذهنى به شمار مى‌رود و محال است که با صدایى یا صورتى ذهنى، بتوان در هر چیزى و به هر گونه دلخواه تصرف کرد و اگر اسماى الهى در عالم مؤثر بوده و واسطه‌هاى نزول فیض از ذات الهى هستند، الفاظ یا معانى آن‌ها چنین اثرى ندارد بلکه حقایق آن‌ها منشأ چنین آثارى است و اگر کسى درباره یکى از نیازهایش از همه اسباب، منقطع و به پروردگارش متصل شود به حقیقتِ اسمى که با نیاز وى مناسب است متصل شده است، پس حقیقت آن اسم تأثیر گذاشته و حاجت شخص برآورده مى‌شود. حال اگر کسى به حقیقت اسم اعظم متصل شود و [[دعا]] کند، هر خواسته‌اى که داشته باشد مستجاب خواهد‌ شد.<ref> المیزان، ج‌ ۸، ص‌ ۳۵۵‌ـ‌۳۵۶.</ref>
  
نظر دوم درباره حقیقت اسم اعظم، آن است كه این اسم از سنخ الفاظ و حروف نیست بلكه حقیقتى عینى و خارجى است. برخى گفته‌اند: بحث حقیقى از علت و معلول و خواص آن نظریه لفظى بودن اسم اعظم را رد مى‌كند زیرا اسم لفظى از جهت خصوص لفظش مجموعه‌اى از صداها و كیفیات عرضیه است و از جهت معناى متصورش صورتى ذهنى به شمار مى‌رود و محال است كه با صدایى یا صورتى ذهنى، بتوان در هر چیزى و به هر گونه دلخواه تصرف كرد و اگر اسماى الهى در عالم مؤثر بوده و واسطه‌هاى نزول فیض از ذات الهى هستند، الفاظ یا معانى آن‌ها چنین اثرى ندارد بلكه حقایق آن‌ها منشأ چنین آثارى است و اگر كسى درباره یكى از نیازهایش از همه اسباب، منقطع و به پروردگارش متصل شود به حقیقتِ اسمى كه با نیاز وى مناسب است متصل شده است پس حقیقت آن اسم تأثیر گذاشته و حاجت شخص برآورده مى‌شود. حال اگر كسى به حقیقت اسم اعظم متصل شود و [[دعا]] كند هر خواسته‌اى كه داشته باشد مستجاب خواهد‌ شد.<ref> المیزان، ج‌ 8، ص‌ 355‌ـ‌356.</ref>
+
اسم اعظم نزد عارفان، نخستین اسمى است که در مقام واحدیت ظهور مى‌یابد و آن جامع جمیع [[اسماء و صفات الهی|اسماء و صفات]] است و اسماى دیگر به وسیله آن ظهور مى‌یابد.<ref> مصباح الهدایه، ص‌ ۱۷؛ شرح مقدمه قیصرى، ص‌ ۶۴۶.</ref> توضیح آن که ذات مقدس حق، اعتبارات گوناگونى دارد:
  
اسم اعظم نزد عارفان، نخستین اسمى است كه در مقام واحدیت ظهور مى‌یابد و آن جامع جمیع اسما و صفات است و اسماى دیگر به وسیله آن ظهور مى‌یابد.<ref> مصباح الهدایه، ص‌ 17؛ شرح مقدمه قیصرى، ص‌ 646.</ref> توضیح آن كه ذات مقدس حق، اعتبارات گوناگونى دارد:
+
الف. اعتبار ذات من حیث هى؛ به حسب این اعتبار، ذات، مجهول مطلق شمرده مى‌شود و هیچ اسم و رسمى براى آن نیست و دست آمال عارفان و آرزوى اصحاب قلوب و اولیا از آن کوتاه است،<ref> چهل حدیث، ص‌ ۶۲۴.</ref> چنان ‌که اندیشه هیچ حکیمى نیز به آن راه ندارد: «لا‌یُدرکه بُعد الهمَم و لایناله غَوص الفِطَن».<ref> نهج ‌البلاغه، خطبه ۱.</ref>
  
الف. اعتبار ذات من حیث هى به حسب این اعتبار، ذات، مجهول مطلق شمرده مى‌شود و هیچ اسم و رسمى براى آن نیست و دست آمال عارفان و آرزوى اصحاب قلوب و اولیا از آن كوتاه است،<ref> چهل حدیث، ص‌ 624.</ref> چنان ‌كه اندیشه هیچ حكیمى نیز به آن راه ندارد: «لا‌یُدركه بُعد اِلهمَم و لایناله غَوص الفِطَن».<ref> [[نهج ‌البلاغه]]، خطبه 1.</ref>
+
ب. اعتبار ذات به مقام تعیّن غیبى و عدم ظهور مطلق که آن را مقام «احدیّت» گویند.
  
ب. اعتبار ذات به مقام تعیّن غیبى و عدم ظهور مطلق كه آن را مقام «احدیّت» گویند.
+
ج. اعتبار ذات به حسب مقام واحدیّت و جمع اسماء و صفات.<ref> چهل حدیث، ص‌ ۶۲۴.</ref> نخستین حقیقتى که در این مقام تعیّن مى‌یابد، اسم اعظم یعنى «[[الله|اللّه]]» است و از تجلّى آن جمیع اسماى دیگر ظاهر مى‌شود،<ref> مصباح‌الهدایه، ص‌ ۱۷‌ـ‌۱۹، ۳۴؛ شرح مقدمه قیصرى، ص‌ ۶۴۶.</ref> به همین دلیل اسم اعظم، بالذّات بر اسماى دیگر تقدم داشته و به عالم قدس نزدیک‌تر است.<ref> شرح فصوص الحکم، ص ‌۱۱۷؛ شرح مقدمه قیصرى، ص‌ ۶۴۶؛ مصباح الهدایه، ص‌ ۱۹.</ref> البته این امر بدان معنا نیست که دیگر اسماى الهى، جامع همه حقایق اسما نبوده و در ذات خود ناقص‌اند بلکه همه اسماى الهى، جامع جمیع اسما و مشتمل بر همه حقایق و کمالات‌اند زیرا همه اسما با ذات مقدس و با یکدیگر متحدند.  
  
ج. اعتبار ذات به حسب مقام واحدیّت و جمع اسما و صفات.<ref> چهل حدیث، ص‌ 624.</ref>
+
فرق اسم اعظم با دیگر اسما این است که در اسماى دیگر، یکى از کمالات ظهور دارد و کمال دیگر باطن است؛ مثلا در اسماى جمال، جمال ظاهر و جلال باطن است و در اسماى جلال، جلال ظاهر و جمال باطن است؛ ولى اسم اعظم در حدّ اعتدال و استقامت است و هیچ یک از جمال و جلال در آن بر دیگرى غلبه ندارد و هیچ یک از ظاهر و باطن بر دیگرى حاکم نیست، پس اسم اعظم در عین بطون، ظاهر و در عین ظهور، باطن و در عین آخریت اول و در عین اولیت، آخر است.<ref> مصباح الهدایه، ص‌ ۱۹‌ـ‌۲۰؛ شرح مقدمه قیصرى، ص‌ ۶۹۳‌ـ‌۶۹۴.</ref> ناگفته نماند که عارفان، اسماى الهى را به اسماى ذات، صفات و افعال تقسیم کرده و اسم اعظم را از اسماى ذات دانسته‌اند.<ref> شرح فصوص الحکم، ص‌ ۴۵.</ref>
  
نخستین حقیقتى كه در این مقام تعیّن مى‌یابد، اسم اعظم یعنى «اللّه» است و از تجلّى آن جمیع اسماى دیگر ظاهر مى‌شود،<ref> مصباح‌الهدایه، ص‌ 17‌ـ‌19، 34؛ شرح مقدمه قیصرى، ص‌ 646.</ref> به همین دلیل اسم اعظم، بالذّات بر اسماى دیگر تقدم داشته و به عالم قدس نزدیك‌تر است.<ref> شرح فصوص الحكم، ص ‌117؛ شرح مقدمه قیصرى، ص‌ 646؛ مصباح الهدایه، ص‌ 19.</ref> البته این امر بدان معنا نیست كه دیگر اسماى الهى، جامع همه حقایق اسما نبوده و در ذات خود ناقص‌اند بلكه همه اسماى الهى، جامع جمیع اسما و مشتمل بر همه حقایق و كمالات‌اند زیرا همه اسما با ذات مقدس و با یكدیگر متحدند. فرق اسم اعظم با دیگر اسما این است كه در اسماى دیگر، یكى از كمالات ظهور دارد و كمال دیگر باطن است؛ مثلا در اسماى جمال، جمال ظاهر و جلال باطن است و در اسماى جلال، جلال ظاهر و جمال باطن است؛ ولى اسم اعظم در حدّ اعتدال و استقامت است و هیچ یك از جمال و جلال در آن بر دیگرى غلبه ندارد و هیچ یك از ظاهر و باطن بر دیگرى حاكم نیست پس اسم اعظم در عین بطون، ظاهر و در عین ظهور، باطن و در عین آخریت اول و در عین اولیت، آخر است.<ref> مصباح الهدایه، ص‌ 19‌ـ‌20؛ شرح مقدمه قیصرى، ص‌ 693‌ـ‌694.</ref> ناگفته نماند كه عارفان، اسماى الهى را به اسماى ذات، صفات و افعال تقسیم كرده و اسم اعظم را از اسماى ذات دانسته‌اند.<ref> شرح فصوص الحكم، ص‌ 45.</ref>
+
کسانى که اسم اعظم را از سنخ الفاظ نمى‌دانند به روایاتى نیز استدلال کرده‌اند، چنان‌که از [[امام صادق]] علیه‌السلام نقل شده است: خداى متعال اسمى را آفرید که با حروف به صوت نمى‌آید و با‌الفاظ تکلم نمى‌شود...<ref> الکافى، ج ‌۱، ص‌ ۱۱۲؛ المیزان، ج‌ ۸، ص‌ ۳۶۳.</ref> و در روایات دیگرى آمده ‌است که اسم اعظم ۷۳ حرف دارد، برخى [[پیامبران]] تعدادى از حروف آن را و [[پیامبر اسلام]] صلى الله علیه و آله ۷۲ حرف آن را مى‌دانستند و یک حرف آن را خداوند در حجاب قرار داده یا آن که براى خود برگزیده است.<ref> الکافى، ج‌ ۱، ص‌ ۲۳۰؛ میزان الحکمه، ج‌ ۲، ص‌ ۱۳۶۷.</ref>
  
كسانى كه اسم اعظم را از سنخ الفاظ نمى‌دانند به روایاتى نیز استدلال كرده‌اند، چنان‌كه از [[امام صادق]] علیه‌السلام نقل شده است: خداى متعالى اسمى را آفرید كه با حروف به صوت نمى‌آید و با‌الفاظ تكلم نمى‌شود...<ref> الكافى، ج ‌1، ص‌ 112؛ المیزان، ج‌ ص‌ 363.</ref> و در روایات دیگرى آمده ‌است كه اسم اعظم 73 حرف دارد، برخى [[پیامبران]] تعدادى از حروف آن را و [[پیامبر اسلام]] صلى الله علیه و آله 72 حرف آن را مى‌دانستند و یك حرف آن را خداوند در حجاب قرار داده یا آن كه براى خود برگزیده است.<ref> الكافى، ج‌ 1، ص‌ 230؛ میزان الحكمه، ج‌ 2، ص‌ 1367.</ref>
+
روشن است که مقصود از حروف در این روایات، حروف معمول نیست زیرا اگر اسم ‌اعظم اسمى لفظى بود که با مجموع حروفش بر معنایى دلالت مى‌کرد و دانستن برخى از آن ‌حروف، هیچ سودى براى پیامبران علیهم‌السلام نداشت<ref> المیزان، ج‌ ۸، ص‌ ۳۶۶.</ref> و در حجاب بودن حرفى از حروف [[الفبا]]، نامعقول‌ بود.<ref> رسائل توحیدى، ص‌ ۷۵.</ref>
  
روشن است كه مقصود از حروف در این روایات حروف معمول نیست زیرا اگر اسم ‌اعظم اسمى لفظى بود كه با مجموع حروفش بر معنایى دلالت مى‌كرد و دانستن برخى از آن ‌حروف، هیچ سودى براى [[پیامبران]] علیهم‌السلام نداشت<ref> المیزان، ج‌ 8، ص‌ 366.</ref> و در حجاب بودن حرفى از حروف الفبا، نامعقول‌ بود.<ref> رسائل توحیدى، ص‌ 75.</ref>
+
==مراتب اسم اعظم==
 +
اسم اعظم داراى دو جهت است: غیب و ظهور. از جهت غیب با فیض اقدس و ذات احدیت و هویت غیبیه اتحاد داشته و عین آن‌هاست و فرق بین آن‌ها فقط به حسب اعتبار است. اسم اعظم از این جهت، در هیچ مرآتى ظاهر نشده و هیچ‌گونه تعیّنى ندارد<ref> مصباح الهدایه، ص‌ ۱۵، ۲۱‌ـ‌۲۲، ۳۳؛ شرح مقدمه قیصرى، ص‌ ۶۹۳.</ref> و پنهان بودن اسم اعظم و برگزیدن آن در علم غیب نیز فقط به سبب بى‌تعیّن بودن آن است که باعث مى‌شود کسى به آن دست نیابد، مگر در صورت فنا و در آن صورت دیگر نشانى از مخلوق نیست و شاید مقصود از آنچه در برخى روایات آمده که خداوند یک حرف آن را براى خود برگزید، همین معنا باشد؛<ref> رسائل توحیدى، ص‌ ۷۵‌ـ‌۷۶.</ref> ولى از جهت ظهور اسم اعظم تجلى فیض اقدس بوده و خود در همه مراتب اسمایى، تجلى و ظهور دارد،<ref> مصباح الهدایه، ص‌ ۱۷، ۳۳؛ شرح مقدمه قیصرى، ص‌ ۶۴۶.</ref> بنابراین مى‌توان این دو جهت را دو مرتبه از اسم اعظم دانست.
  
'''مراتب اسم اعظم'''
+
مرتبه سوم اسم اعظم، حقیقت انسانیّه و عین ثابت [[پیامبر اسلام|محمدى]] صلى الله علیه و آله است زیرا عین ثابت محمدى صلى الله علیه و آله مظهر اسم اعظم و تعین آن است و ظاهر و مظهر یا متعیّن و تعیّن در خارج یکى هستند، گرچه در عقل متفاوت‌اند،<ref> شرح فصوص الحکم، ص‌ ۱۱۸، ۱۲۳‌ـ‌۱۲۴؛ شرح مقدمه قیصرى، ص‌ ۶۴۷؛ مصباح الهدایه، ص‌ ۷۶.</ref> چنان‌که [[ائمه اطهار|امامان]] علیهم‌السلام نیز به حسب مقام ولایتشان، اسم اعظم‌اند.<ref> مصباح الهدایه، ص‌ ۷۷‌ـ‌۷۸؛ شرح دعاى سحر، ص‌ ۸۶.</ref> به همین اعتبار، شاید بتوان همه عالم را از مراتب اسم اعظم دانست زیرا آنچه غیر خداست صورت و مظهر حقیقت انسانیه است.<ref> شرح فصوص الحکم، ص‌ ۱۲۴.</ref>
  
اسم اعظم داراى دو جهت است: غیب و ظهور. از جهت غیب با فیض اقدس و ذات احدیت و هویت غیبیه اتحاد داشته و عین آن‌هاست و فرق بین آن‌ها فقط به حسب اعتبار است. اسم اعظم از این جهت، در هیچ مرآتى ظاهر نشده و هیچ‌گونه تعیّنى ندارد<ref> مصباح الهدایه، ص‌ 15، 21‌ـ‌22، 33؛ شرح مقدمه قیصرى، ص‌ 693.</ref> و پنهان بودن اسم اعظم و برگزیدن آن در علم غیب نیز فقط به سبب بى‌تعیّن بودن آن است كه باعث مى‌شود كسى به آن دست نیابد، مگر در صورت فنا و در آن صورت دیگر نشانى از مخلوق نیست و شاید مقصود از آنچه در برخى روایات آمده كه خداوند یك حرف آن را براى خود برگزید، همین معنا باشد؛<ref> رسائل توحیدى، ص‌ 75‌ـ‌76.</ref> ولى از جهت ظهور اسم اعظم تجلى فیض اقدس بوده و خود در همه مراتب اسمایى، تجلى و ظهور دارد،<ref> مصباح الهدایه، ص‌ 17، 33؛ شرح مقدمه قیصرى، ص‌ 646.</ref> بنابراین مى‌توان این دو جهت را دو مرتبه از اسم اعظم دانست.
+
مرتبه چهارم اسم اعظم، مقام اطلاق حقیقت محمدیه صلى الله علیه و آله یعنى مقام مشیت (وجود منبسط) است، چنان که از روایت منقول از [[امام صادق]] علیه‌السلام<ref> الکافى، ج‌ ۱، ص‌ ۱۱۲.</ref> برخى درباره این مقام، چنین استفاده کرده‌اند که خداوند اسمى آفرید که همه حدود از آن دور است، حتى حد ماهیت و در حالى ‌که مستور است، مستور نیست؛ یعنى خفاى آن بر اثر شدت ظهور آن ‌است.<ref> شرح دعاى سحر، ص‌ ۸۷.</ref>
  
مرتبه سوم اسم اعظم، حقیقت انسانیّه و عین ثابت محمدى صلى الله علیه و آله است زیرا عین ثابت محمدى صلى الله علیه و آله مظهر اسم اعظم و تعین آن است و ظاهر و مظهر یا متعیّن و تعیّن در خارج یكى هستند، گرچه در عقل متفاوت‌اند،<ref> شرح فصوص الحكم، ص‌ 118، 123‌ـ‌124؛ شرح مقدمه قیصرى، ص‌ 647؛ مصباح الهدایه، ص‌ 76.</ref> چنان‌كه امامان علیهم‌السلام نیز به حسب مقام ولایتشان، اسم اعظم‌اند.<ref> مصباح الهدایه، ص‌ 77‌ـ‌78؛ شرح دعاى سحر، ص‌ 86.</ref> به همین اعتبار، شاید بتوان همه عالم را از مراتب اسم اعظم دانست زیرا آنچه غیر خداست صورت و مظهر حقیقت انسانیه است.<ref> شرح فصوص الحكم، ص‌ 124.</ref>
+
مرتبه پنجم اسم اعظم، وجود عنصرى [[پیامبر اسلام|پیامبر ‌اکرم]] صلى الله علیه و آله است که از عالم علم الهى به عالم مُلک نازل شده و آن مجمل حقیقت انسانیّه است و جمیع مراتب وجود خارجى در آن منطوى است؛ مانند انطواى عقل تفصیلى در عقل بسیط اجمالى.<ref> همان، ص‌ ۸۶.</ref> پایین‌ترین مرتبه ‌اسم اعظم، اسم اعظم لفظى است.<ref> همان، ص‌ ۹۳.</ref>
  
مرتبه چهارم اسم اعظم، مقام اطلاق حقیقت محمدیه صلى الله علیه و آله یعنى مقام مشیت (وجود منبسط) است، چنان كه از روایت منقول از [[امام صادق]] علیه‌السلام<ref> الكافى، ج‌ ص‌ 112.</ref> برخى درباره این مقام، چنین استفاده كرده‌اند كه خداوند اسمى آفرید كه همه حدود از آن دور است، حتى حد ماهیت و در حالى ‌كه مستور است، مستور نیست؛ یعنى خفاى آن بر اثر شدت ظهور آن ‌است.<ref> شرح [[دعاى سحر]]، ص‌ 87.</ref>
+
==حاملان اسم اعظم==
 +
از [[آیه|آیات]] و روایات استفاده مى‌شود که برخى از انسان‌ها اسم اعظم را مى‌دانستند؛ ولى مقدار بهره‌مندى آنان از این اسم شریف یکسان نبود و هر کس مقدار بیشترى از اسم اعظم نزد او بود به همان اندازه، قدرت بیشترى براى تصرف در جهان در اختیار داشت. هر انسان کاملى چون مظهر اسم اعظم است، آن را مى‌داند؛<ref> تفسیر موضوعى، ج‌ ۶، ص‌ ۲۲۸‌ـ‌۲۳۰.</ref> ولى [[پیامبر ‌اسلام]] صلى الله علیه و آله و [[اهل ‌بیت]] ایشان علیهم‌السلام بیشترین بهره‌مندى را از اسم‌اعظم دارند و از ۷۳ حرف اسم اعظم، ۷۲‌ حرف آن نزد آنان وجود ‌دارد.<ref> الکافى، ج‌ ۱‌، ص‌ ۲۳۰‌؛ المصباح، ص‌ ۳۱۲‌؛ بحارالانوار، ج‌ ۱۴، ص‌ ۱۱۳‌ـ‌۱۱۵.</ref>
  
مرتبه پنجم اسم اعظم، وجود عنصرى پیامبر ‌اكرم صلى الله علیه و آله است كه از عالم علم الهى به عالم مُلك نازل شده و آن مجمل حقیقت انسانیّه است و جمیع مراتب وجود خارجى در آن منطوى است؛ مانند انطواى عقل تفصیلى در عقل بسیط اجمالى.<ref> همان، ص‌ 86.</ref> پایین‌ترین مرتبه ‌اسم اعظم، اسم اعظم لفظى است.<ref> همان، ص‌ 93.</ref>
+
در [[قرآن]] به برخى از کسانى که اسم اعظم را مى‌دانستند، اشاره شده است:
  
'''حاملان اسم اعظم'''
+
*اهل بیت پیامبر علیهم‌السلام:<ref> الکافى، ج‌ ۱، ص‌ ۲۳۰؛ بحارالانوار، ج‌ ۱۴، ص‌ ۱۱۳‌ـ‌۱۱۵.</ref> در آیه ۴۳ [[سوره رعد]]/۱۳ از کسى یاد شده که همه علم کتاب نزد اوست: «...‌و مَن عِندَهُ عِلمُ الکتاب». بر اساس روایات، مقصود این آیه [[امیرالمومنین|امیرمؤمنان]] علیه‌السلام و پس از او بقیه اهل ‌بیت علیهم‌السلام هستند.<ref> نورالثقلین، ج‌ ۲، ص‌ ۵۲۱‌ـ‌۵۲۴.</ref> کسى که علم کتاب نزد او باشد، اسم اعظم را نیز دارد زیرا [[امام صادق]] علیه‌السلام در روایتى فرموده است: نزد [[حضرت سلیمان]] علیه‌السلام فقط یک حرف از اسم اعظم بود ولى نزد على علیه‌السلام تمام علم کتاب وجود داشت.<ref> همان، ص‌ ۵۲۴.</ref> نیز در آیه ۴۰ [[سوره نمل]]/۲۷ آمده است که نزد [[آصف بن برخیا|آصف ‌بن ‌برخیا]] بخشى از علم کتاب بود که آن بخش در احادیثى به یک حرف از اسم اعظم تفسیر شده است.<ref> الکافى، ج‌ ۱، ص‌ ۲۳۰.</ref> در روایات دیگرى، علم آصف ‌بن ‌برخیا در مقایسه با علم امامان که داراى همه علم کتاب بودند، مانند قطره‌اى در برابر دریا دانسته شده است.<ref> نورالثقلین، ج‌ ۲، ص‌ ۵۲۲.</ref> از مقایسه‌اى که در این ‌گونه روایات بین علم کتاب و حرفى از اسم اعظم شده، بدست مى‌آید که علم کتاب شامل اسم اعظم نیز ‌مى‌شود.
  
از آیات و روایات استفاده مى‌شود كه برخى از انسان‌ها اسم اعظم را مى‌دانستند؛ ولى مقدار بهره‌مندى آنان از این اسم شریف یكسان نبود و هر كس مقدار بیشترى از اسم اعظم نزد او بود به همان اندازه، قدرت بیشترى براى تصرف در جهان در اختیار داشت. هر انسان كاملى چون مظهر اسم اعظم است، آن را مى‌داند؛<ref> تفسیر موضوعى، ج‌ 6، ص‌ 228‌ـ‌230.</ref> ولى [[پیامبر ‌اسلام]] صلى الله علیه و آله و اهل ‌بیت ایشان علیهم‌السلام بیشترین بهره‌مندى را از اسم‌اعظم دارند و از 73 حرف اسم اعظم، 72‌ حرف آن نزد آنان وجود ‌دارد.<ref> الكافى، ج‌ 1‌، ص‌ 230‌؛ المصباح، ص‌ 312‌؛ بحارالانوار، ج‌ 14، ص‌ 113‌ـ‌115.</ref>
+
*آدم علیه‌السلام:<ref> المصباح، ص‌ ۳۱۲.</ref> خداوند همه اسماى الهى را به [[حضرت آدم]] علیه‌السلام آموخت و او مظهر اسم اعظم خدا بود:<ref> تفسیر موضوعى، ج‌ ۶، ص‌ ۲۳۱‌ـ‌۲۳۳.</ref> «و ‌عَلَّمَ ءادَمَ الاَسماءَ کلَّها» ([[سوره بقره]]/۲،۳۱).
  
در [[قرآن]] به برخى از كسانى كه اسم اعظم را مى‌دانستند، اشاره شده است:
+
*آصف‌ بن‌ برخیا: به وى یک حرف از اسم اعظم داده شده بود که با آن یک حرف توانست کمتر از چشم برهم زدنى، تخت ملکه [[یمن]] را به [[شام]] نزد [[حضرت سلیمان علیه السلام|سلیمان]] علیه‌السلام آورد:<ref> الکافى، ج‌ ۱، ص‌ ۲۳۰؛ نورالثقلین، ج‌ ۴، ص‌ ۸۸‌ـ‌۹۰.</ref> «قالَ الَّذى عِندَهُ عِلمٌ مِنَ الکتـبِ اَنا ءاتیک بِهِ قَبلَ اَن یَرتَدَّ اِلَیک طَرفُک.» ([[سوره نمل]]/۲۷،۴۰) از [[عبدالله بن عباس|ابن ‌عباس]] نقل شده که آصف ‌بن ‌برخیا تخت [[بلقیس]] را با ذکر «یا حىّ یا قیوم» احضار کرد.<ref> مجمع البیان، ج‌ ۲، ص‌ ۶۹۶؛ ج‌ ۷، ص‌ ۳۴۹.</ref>
  
*اهل بیت پیامبر<ref> الكافى، ج‌ ص‌ 230؛ بحارالانوار، ج‌ 14، ص‌ 113‌ـ‌115.</ref> علیهم‌السلام:
+
*عیسى علیه‌السلام: [[حضرت عیسی علیه السلام|حضرت عیسى]] علیه‌السلام مى‌توانست مردگان را زنده کند و کورمادرزاد و شخص مبتلا به بیمارى پیسى را شفا دهد. ([[سوره آل ‌عمران]]/۳،۴۹؛ [[سوره مائده]]/۵،۱۱۰) بر اساس برخى روایات، او به سبب برخوردارى از اسم اعظم مى‌توانست این اعمال را انجام دهد.<ref> الکافى، ج ۱، ص ۲۳۰؛ بحارالانوار، ج‌ ۴، ص‌ ۲۱۱؛ میزان الحکمه، ج‌ ۲، ص‌ ۱۳۶۷.</ref>
  
در آیه 43 [[سوره رعد]]/13 از كسى یاد شده كه همه علم كتاب نزد اوست: «...‌و مَن عِندَهُ عِلمُ الكِتب.» بر اساس روایات، مقصود این آیه امیرمؤمنان علیه‌السلام و پس از او بقیه اهل ‌بیت علیهم‌السلام هستند.<ref> نورالثقلین، ج‌ 2، ص‌ 521‌ـ‌524.</ref>
+
*[[بلعم باعورا|بلعم ‌بن ‌باعورا]]: در [[قرآن]]، داستان شخصى بیان شده که خداوند آیات خویش را به او داد؛ ولى وى خود را از آن‌ها تهى ساخت. ([[سوره اعراف]]/۷،۱۷۵) طبق برخى روایات این شخص، بلعم بن باعورا مردى از بنى‌اسرائیل بود که اسم اعظم به او عطا شده بود و هرگاه با آن [[دعا]] مى‌کرد دعایش مستجاب مى‌شد؛ ولى بر اثر پیروى از فرعون و دشمنى با موسى علیه‌السلام اسم اعظم را از ‌دست داد.<ref> مجمع البیان، ج‌ ۴، ص‌ ۷۶۸؛ بحارالانوار، ج‌ ۱۳، ص‌ ۳۷۷.</ref> در روایات به افراد دیگرى نیز اشاره شده که اسم اعظم را مى‌دانستند؛ مانند: [[حضرت نوح]]، [[حضرت ابراهیم]]، [[حضرت موسى]]،<ref> الکافى، ج‌ ۱، ص‌ ۲۳۰؛ المصباح، ص‌ ۳۱۲.</ref> [[حضرت یعقوب]]،<ref> بحارالانوار، ج‌ ۹۰، ص‌ ۲۲۶.</ref> [[حضرت خضر]]،<ref> همان، ص‌ ۲۳۲.</ref> [[یوشع بن نون|یوشع ‌بن ‌نون]]<ref> همان، ص‌ ۲۲۵.</ref> و غالب قطان یکى از اجداد [[پیامبر اسلام|‌رسول خدا]] صلى الله علیه و آله.<ref> همان، ص‌ ۲۲۶.</ref>
  
كسى كه علم كتاب نزد او باشد، اسم اعظم را نیز دارد زیرا [[امام صادق]] علیه‌السلام در روایتى فرموده است: نزد [[حضرت سلیمان]] علیه‌السلام فقط یك حرف از اسم اعظم بود ولى نزد على علیه‌السلام تمام علم كتاب وجود داشت.<ref> همان، ص‌ 524.</ref>
+
==آثار اسم اعظم==
 +
بر اساس روایات، [[حضرت عیسى]] علیه‌السلام بر اثر بهره‌مندى از اسم اعظم مى‌توانست مردگان را زنده کند و کور مادرزاد و شخص مبتلا به بیمارى پیسى را شفا دهد:<ref> الکافى، ج ۱، ص‌ ۲۳۰؛ بحارالانوار، ج‌ ۴، ص ۲۱۱؛ میزان‌الحکمه، ج‌ ۲، ص‌ ۱۳۶۷.</ref> «و ‌اُبرِئُ الاَکمَهَ والاَبرَصَ و اُحىِ المَوتى بِاِذنِ اللّه» ([[سوره آل ‌عمران]]/۳،۴۹)، چنان‌ که [[آصف بن برخیا|آصف ‌بن ‌برخیا]] با اسم اعظم، تخت [[بلقیس]] را از یمن به شام آورد:<ref> الکافى، ج‌ ۱، ص‌ ۲۳۰؛ نورالثقلین، ج ‌۴، ص ‌۸۸‌ـ‌۹۰.</ref> «اَنا ءاتیک بِهِ قَبلَ اَن یَرتَدَّ اِلَیک طَرفُک». ([[سوره نمل]]/۲۷،۴۰)
  
نیز در آیه 40 [[سوره نمل]]/27 آمده است كه نزد آصف ‌بن ‌برخیا علیه‌السلام بخشى از علم كتاب بود كه آن بخش در احادیثى به یك حرف از اسم اعظم تفسیر شده است.<ref> الكافى، ج‌ ص‌ 230.</ref> در روایات دیگرى، علم آصف ‌بن ‌برخیا در مقایسه با علم امامان كه داراى همه علم كتاب بودند، مانند قطره‌اى در برابر دریا دانسته شده است.<ref> نورالثقلین، ج‌ ص‌ 522.</ref> از مقایسه‌اى كه در این ‌گونه روایات بین علم كتاب و حرفى از اسم اعظم شده، بدست مى‌آید كه علم كتاب شامل اسم اعظم نیز ‌مى‌شود.
+
در روایات، آثار گوناگونى براى اسم اعظم ذکر شده است؛ براى مثال کسى که اسم اعظم را بداند دعایش مستجاب و هر چه از خدا بخواهد به او عطا مى‌شود<ref> کنزالعمال، ج‌ ۱، ص ۴۵۲‌ـ‌۴۵۳؛ بحارالانوار، ج‌ ۹۰، ص‌ ۲۲۴‌ـ‌۲۲۵.</ref> و از علم غیب به اندازه‌اى که خدا بخواهد آگاهى مى‌یابد و داراى [[معجزه]] یا کرامت مى‌شود<ref> الکافى، ج ‌۱، ص‌ ۲۳۰؛ میزان الحکمه، ج‌ ۲، ص‌ ۱۳۶۷.</ref> و همه خیرات و برکات بر او فرود مى‌آید و... <ref> المیزان، ج‌ ۸، ص‌ ۳۵۴.</ref>
  
* آدم علیه‌السلام:<ref> المصباح، ص‌ 312.</ref>
+
با دقت در روایات و دعاهاى مربوط به اسم ‌اعظم، روشن مى‌شود که هر گونه اثرى بر اسم ‌اعظم مترتب مى‌شود. اعم از پدید‌آوردن، نابود‌کردن، ابدا، اعاده، [[رزق|روزى]] دادن، زنده‌کردن، میراندن، جمع کردن و متفرق ساختن و خلاصه هر گونه دگرگونى جزئى و کلى.<ref> رسائل توحیدى، ص‌ ۷۳.</ref>
  
خداوند همه اسماى الهى را به [[حضرت آدم]] علیه‌السلام آموخت و او مظهر اسم اعظم خدا بود:<ref> تفسیر موضوعى، ج‌ ص‌ 231‌ـ‌233.</ref> «و ‌عَلَّمَ ءادَمَ الاَسماءَ كُلَّها» ([[سوره بقره]]/2،31)
+
کسانى که اسم اعظم را از سنخ الفاظ مى‌شمرند، در چگونگى تأثیر آن بر یک نظر نیستند، گرچه برخى از آنان این ‌گونه آثار را آثار خود لفظ بدون هیچ قید و شرطى مى‌دانند.<ref> المیزان، ج‌ ۸، ص‌ ۳۵۴.</ref> برخى دیگر معتقدند: اگر اسم اعظم از مقوله لفظ باشد باید گفت اثر، از آنِ لفظ است به ضمیمه حالات و شرایطى در گوینده، از نظر [[تقوا]] و پاکى و حضور قلب و توجه خاص به خدا و قطع امید از غیر او و [[توکل|توکل]] کامل بر ذات پاک او.<ref> پیام قرآن، ج‌ ۴، ص‌ ۵۷‌ـ‌۵۸.</ref>  
  
* آصف‌ بن‌ برخیا علیه‌السلام:
+
اما کسانى که اسم اعظم را از مقوله الفاظ نمى‌دانند مى‌گویند: کسى که اسم اعظم را مى‌داند مظهر این اسم شریف و خلیفه الهى است و خلیفه باید همه صفات مستخلف عنه را دارا باشد، بنابراین چنین شخصى همه صفات الهى، مانند علم و قدرت را دارد گرچه وجود این صفات در خداى متعال بالذات و به نحو وجوب و در خلیفه الهى بالغیر و به ‌نحو امکان است.
  
به وى یك حرف از اسم اعظم داده شده بود كه با آن یك حرف توانست كمتر از چشم برهم زدنى، تخت ملكه یمن را از یمن به شام نزد سلیمان علیه‌السلام آورد:<ref> الكافى، ج‌ 1، ص‌ 230؛ نورالثقلین، ج‌ 4، ص‌ 88‌ـ‌90.</ref> «قالَ الَّذى عِندَهُ عِلمٌ مِنَ الكِتـبِ اَنا ءاتیكَ بِهِ قَبلَ اَن یَرتَدَّ اِلَیكَ طَرفُكَ.» ([[سوره نمل]]/27،40) از ابن ‌عباس نقل شده كه آصف ‌بن ‌برخیا تخت بلقیس را با ذكر «یا حىّ یا قیوم» احضار كرد.<ref> مجمع البیان، ج‌ 2، ص‌ 696؛ ج‌ ص‌ 349.</ref>
+
==تعلیم اسم اعظم==
 +
روایات فراوانى اسم اعظم را قابل انتقال به دیگران مى‌داند، پس چنین نیست که فقط هر شخصى که خود قابلیت معنوى و ایمانى آن را بدست آورد، خدا به ‌طور مستقیم آن را به وى عطا کند؛ در برخى روایات آمده است که [[پیامبران]] علیهم‌السلام به فرزندان و اوصیاى خود، اسم اعظم را مى‌آموختند.<ref> بحارالانوار، ج‌ ۱۱، ص‌ ۲۲۷، ۲۴۶.</ref>
  
* عیسى علیه‌السلام:
+
در روایتى، عمر ‌بن ‌حنظله مى‌گوید: از [[امام باقر]] علیه‌السلام خواستم اسم اعظم را به من بیاموزد. فرمود: آیا توان آن را دارى؟ گفتم: بلى. سپس حالتى پیش آمد که خود از خواسته خویش منصرف شدم.<ref> همان، ج‌ ۲۷، ص ‌۲۷؛ رسائل توحید، ص‌ ۷۳.</ref>
  
او مى‌توانست مردگان را زنده كند و كورمادرزاد و شخص مبتلا به بیمارى پیسى را شفا دهد. ([[سوره آل ‌عمران]]/3،49؛ [[سوره مائده]]/5،110) بر اساس برخى روایات، عیسى علیه‌السلام به سبب برخوردارى از اسم اعظم مى‌توانست این اعمال را انجام دهد.<ref> الكافى، ج 1، ص 230؛ بحارالانوار، ج‌ 4، ص‌ 211؛ میزان الحكمه، ج‌ 2، ص‌ 1367.</ref>
+
روایات فراوانى نشان مى‌دهد که در صدر اسلام یادگیرى اسم اعظم خواسته و آرزویى بزرگ بوده که برخى از همسران [[پیامبر اسلام|پیامبر]] صلى الله علیه و آله و برخى از اصحاب [[ائمه اطهار|امامان]] علیهم‌السلام تقاضاى آن را داشتند؛<ref> البرهان، ج ۴، ص ۲۱۹؛ روح‌المعانى، مج‌ ۱۵، ج‌ ۲۸، ص‌ ۹۳‌ـ‌۹۴؛ بحارالانوار، ج‌ ۹۰، ص‌ ۲۲۳، ۲۲۵، ۲۲۷، ۲۳۰.</ref> البته در این روایات اشاره شده است که یادگیرى اسم اعظم قابلیت و لیاقت مى‌خواهد و اسم اعظم را به هر کسى نمى‌توان آموخت، بنابراین اسم اعظم قابل انتقال به دیگران است، گرچه برخى افراد که تقاضاى یادگیرى آن را داشتند وقتى به جهت عدم قابلیت خود با آثار آن مواجه مى‌شدند از خواسته خود صرفنظر مى‌کردند.
 
+
==پانویس==
* بلعم ‌بن ‌باعورا:
 
 
 
در [[قرآن]]، داستان شخصى بیان شده كه خداوند آیات خویش را به او داد؛ ولى وى خود را از آن‌ها تهى ساخت. ([[سوره اعراف]]/7،175) طبق برخى روایات این شخص، بلعم بن باعورا مردى از بنى‌اسرائیل بود كه اسم اعظم به او عطا شده بود و هرگاه با آن [[دعا]] مى‌كرد دعایش مستجاب مى‌شد؛ ولى بر اثر پیروى از فرعون و دشمنى با موسى علیه‌السلام اسم اعظم را از ‌دست داد.<ref> مجمع البیان، ج‌ 4، ص‌ 768؛ بحارالانوار، ج‌ 13، ص‌ 377.</ref>
 
 
 
در روایات به افراد دیگرى نیز اشاره شده كه اسم اعظم را مى‌دانستند؛ مانند: [[حضرت نوح]]، [[حضرت ابراهیم]]، [[حضرت موسى]]،<ref> الكافى، ج‌ 1، ص‌ 230؛ المصباح، ص‌ 312.</ref> [[حضرت یعقوب]]،<ref> [[بحارالانوار]]، ج‌ 90، ص‌ 226.</ref> [[حضرت خضر]]،<ref> همان، ص‌ 232.</ref> یوشع ‌بن ‌نون<ref> همان، ص‌ 225.</ref> و غالب قطان یكى از اجداد [[‌رسول خدا]] صلى الله علیه و آله.<ref> همان، ص‌ 226.</ref>
 
 
 
'''آثار اسم اعظم'''
 
 
 
بر اساس روایات، [[حضرت عیسى]] علیه‌السلام بر اثر بهره‌مندى از اسم اعظم مى‌توانست مردگان را زنده كند و كور مادرزاد و شخص مبتلا به بیمارى پیسى را شفا دهد:<ref> الكافى، ج 1، ص‌ 230؛ بحارالانوار، ج‌ 4، ص 211؛ میزان‌الحكمه، ج‌ 2، ص‌ 1367.</ref> «و ‌اُبرِئُ الاَكمَهَ والاَبرَصَ و اُحىِ المَوتى بِاِذنِ اللّه» ([[سوره آل ‌عمران]]/3،49)، چنان‌ كه آصف ‌بن ‌برخیا با اسم اعظم، تخت بلقیس را از یمن به شام آورد:<ref> الكافى، ج‌ 1، ص‌ 230؛ نورالثقلین، ج ‌4، ص ‌88‌ـ‌90.</ref> «اَنا ءاتیكَ بِهِ قَبلَ اَن یَرتَدَّ اِلَیكَ طَرفُكَ». ([[سوره نمل]]/27،40)
 
 
 
در روایات، آثار گوناگونى براى اسم اعظم ذكر شده است؛ براى مثال كسى كه اسم اعظم را بداند دعایش مستجاب و هر چه از خدا بخواهد به او عطا مى‌شود<ref> كنزالعمال، ج‌ 1، ص 452‌ـ‌453؛ بحارالانوار، ج‌ 90، ص‌ 224‌ـ‌225.</ref> و از علم غیب به اندازه‌اى كه خدا بخواهد آگاهى مى‌یابد و داراى معجزه یا كرامت مى‌شود<ref> الكافى، ج ‌1، ص‌ 230؛ میزان الحكمه، ج‌ 2، ص‌ 1367.</ref> و همه خیرات و بركات بر او فرود مى‌آید و... <ref> المیزان، ج‌ 8، ص‌ 354.</ref>
 
 
 
با دقت در روایات و دعاهاى مربوط به اسم ‌اعظم، روشن مى‌شود كه هر گونه اثرى بر اسم ‌اعظم مترتب مى‌شود. اعم از پدید‌آوردن، نابود‌كردن، ابدا، اعاده، روزى دادن، زنده‌كردن، میراندن، جمع كردن و متفرق ساختن و خلاصه هر گونه دگرگونى جزئى و كلى.<ref> رسائل توحیدى، ص‌ 73.</ref>
 
 
 
كسانى كه اسم اعظم را از سنخ الفاظ مى‌شمرند، در چگونگى تأثیر آن بر یك نظر نیستند، گرچه برخى از آنان این ‌گونه آثار را آثار خود لفظ بدون هیچ قید و شرطى مى‌دانند.<ref> المیزان، ج‌ 8، ص‌ 354.</ref>
 
 
 
برخى دیگر معتقدند: اگر اسم اعظم از مقوله لفظ باشد باید گفت اثر، از آنِ لفظ است به ضمیمه حالات و شرایطى در گوینده، از نظر تقوا و پاكى و حضور قلب و توجه خاص به خدا و قطع امید از غیر او و توكل كامل بر ذات پاك او؛<ref> پیام قرآن، ج‌ 4، ص‌ 57‌ـ‌58.</ref> اما كسانى كه اسم اعظم را از مقوله الفاظ نمى‌دانند.
 
 
 
مى‌گویند: كسى كه اسم اعظم را مى‌داند مظهر این اسم شریف و خلیفه الهى است و خلیفه باید همه صفات مستخلف عنه را دارا باشد، بنابراین چنین شخصى همه صفات الهى، مانند علم و قدرت را دارد گرچه وجود این صفات در خداى متعالى بالذات و به نحو وجوب و در خلیفه الهى بالغیر و به ‌نحو امكان است.
 
 
 
'''تعلیم اسم اعظم'''
 
 
 
روایات فراوانى اسم اعظم را قابل انتقال به دیگران مى‌داند، پس چنین نیست كه فقط هر شخصى كه خود قابلیت معنوى و ایمانى آن را بدست آورد، خدا به ‌طور مستقیم آن را به وى عطا كند؛ در برخى روایات آمده است كه [[پیامبران]] علیهم‌السلام به فرزندان و اوصیاى خود، اسم اعظم را مى‌آموختند.<ref> [[بحارالانوار]]، ج‌ 11، ص‌ 227، 246.</ref>
 
 
 
در روایتى، عمر ‌بن ‌حنظله مى‌گوید: از [[امام باقر]] علیه‌السلام خواستم اسم اعظم را به من بیاموزد. فرمود: آیا توان آن را دارى؟ گفتم: بلى. سپس حالتى پیش آمد كه خود از خواسته خویش منصرف شدم.<ref> همان، ج‌ 27، ص ‌27؛ رسائل توحید، ص‌ 73.</ref>
 
 
 
روایات فراوانى نشان مى‌دهد كه در صدر اسلام یادگیرى اسم اعظم خواسته و آرزویى بزرگ بوده كه برخى از همسران پیامبر صلى الله علیه و آله و برخى از اصحاب امامان علیهم‌السلام تقاضاى آن را داشتند؛<ref> البرهان، ج ص 219؛ روح‌المعانى، مج‌ 15، ج‌ 28، ص‌ 93‌ـ‌94؛ بحارالانوار، ج‌ 90، ص‌ 223، 225، 227، 230.</ref> البته در این روایات اشاره شده است كه یادگیرى اسم اعظم قابلیت و لیاقت مى‌خواهد و اسم اعظم را به هر كسى نمى‌توان آموخت، بنابراین اسم اعظم قابل انتقال به دیگران است، گرچه برخى افراد كه تقاضاى یادگیرى آن را داشتند وقتى به جهت عدم قابلیت خود با آثار آن مواجه مى‌شدند از خواسته خود صرفنظر مى‌كردند.
 
 
 
==پانویس ==
 
 
<references />
 
<references />
 
==منابع==
 
==منابع==
 
+
*[[دائرة المعارف قرآن کریم (کتاب)|دائرةالمعارف قرآن کریم]]، احمد عابدى و بخش فلسفه و کلام، ج ۳، ص ۲۶۱-۲۷۰.
احمد عابدى و بخش فلسفه و كلام، دائرة المعارف قرآن کریم، جلد 3، صفحه 261-270
+
[[رده:اسماء و صفات الهی]]
 
+
{{اسماء الله}}
[[رده:اسماء وصفات الهی]]
 

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۴ نوامبر ۲۰۲۳، ساعت ۱۲:۳۶

Icon-encycolopedia.jpg

این صفحه مدخلی از دائرة المعارف قرآن کریم است

(احتمالا تصرف اندکی صورت گرفته است)

«اسم أعظم» از اسماء خداوند متعال است که هر گونه اثرى بر آن مترتب مى‌شود. درباره حقیقت اسم‌ اعظم دو نظر مختلف وجود دارد؛ برخى بر اساس ظاهر روایات، آن را مرکب از حروف و الفاظ دانسته‌اند، اما به نظر برخی دیگر، این اسم از سنخ الفاظ و حروف نیست، بلکه حقیقتى عینى و خارجى است و تأثير مربوط به حقايق اين اسماءِ است نه خود الفاظ. پیامبر ‌اکرم صلى الله علیه وآله و اهل ‌بیت ایشان علیهم‌السلام، بیشترین بهره‌مندى را از اسم‌ اعظم داشته‌اند.

واژ‌ه‌شناسی

«اسم» در لغت از ریشه «س‌ـ‌م‌ـ‌و» به معناى بلندى یا از ریشه «و‌ـ‌س‌ـ‌م» به معناى علامت است.[۱] در اصطلاح عرفان، ذات الهى همراه با صفتى معین و به اعتبار یکى از تجلّیاتش در مقام واحدیت، اسم نامیده مى‌شود و اسم‌هاى لفظى، اسمِ اسم است.[۲] از اسماى الهى که در مقام واحدیت ظهور مى‌یابند به «مراتب الهیه» تعبیر ‌مى‌شود زیرا میان اسما نوعى ترتب وجود ‌دارد و برخى از آن‌ها بر بعضى دیگر متفرع‌اند.[۳]

برخى نیز بر مقام احدیت اطلاق اسم کرده و آن را نخستین اسم ذات دانسته‌اند زیرا ذات اقدس خداوند داراى صرافت و اطلاق و از هر نوع تعین مفهومى یا مصداقى ـ ‌حتى خود اطلاق‌ ـ منزه است و چون این، خود گونه‌اى تعین است که همه تعین‌ها را محو مى‌کند و بساط همه کثرت‌ها را در‌مى‌نوردد، نخستین اسم و نخستین تعین خواهد ‌بود.[۴]

«أعظم» صیغه تفضیل بر وزن أفْعَل و مقصود از اسم اعظم، بزرگ‌ترین اسم خداست؛[۵] ولى برخى اعظم را به معناى عظیم دانسته و گفته‌اند: همه اسماى الهى عظیم بوده و هیچ اسمى از اسم دیگر بزرگ‌تر نیست.[۶]

تعبیر اسم اعظم در قرآن به‌کار نرفته؛ ولى برخى از آیات قرآن مشتمل بر آن دانسته شده است؛ مانند: حروف مقطعه، «بسم‌الله‌الرحمن الرحیم»؛ آیات ۱‌ـ‌۶ سوره حدید؛ ۲۲‌ـ‌۲۴ سوره حشر؛ ۲۵۵ سوره بقره (آیة الکرسی)؛ ۲‌ سوره آل ‌عمران؛ ۸۷ سوره نساء؛ ۸ سوره طه؛ ۲۶ سوره نمل؛ ۱۳ سوره تغابن و ۶۲ سوره غافر.

در تفاسیر، ذیل آیات دیگرى نیز از اسم اعظم بحث شده است؛ مانند: ۳۱ سوره بقره؛ ۱۷۵، ۱۸۰ سوره اعراف؛ ۴۰ سوره نمل؛ ۱۱۰ سوره اسراء و ۲۶ سوره آل ‌عمران.

در جوامع روایى، بابى با عنوان «اسم اللّه الأعظم» منعقد و روایات متعددى را در آن نقل کرده‌اند. در برخى از دعاها نیز به آن تصریح یا اشاره شده است؛ مانند دعاى سمات: «اللّهم إنّی أسئلک باسمک العظیم الأعظم...»، دعاى شب مبعث: «و باسمک الأعظم الأعظم الأجلّ الأکرم...» و دعاى سحر: «اللّهم إنّی أسألک من اسمائک بأکبرها...».

حقیقت اسم اعظم

درباره حقیقت اسم اعظم دو نظر مختلف وجود دارد:

الف) بسیارى از مفسران، آن را بر اساس ظاهر روایات، مرکب از حروف و الفاظ دانسته‌اند. برخى از آنان گفته‌اند: اسم ‌اعظم، اسمى معین نیست، بلکه هر اسمى را که بنده در حال استغراق در معرفت الهى و انقطاع فکر و عقل از غیر او بر زبان آورد، همان اسم اعظم است.[۷] برخى دیگر، آن را اسمى معین دانسته‌اند که میان آنان دو قول وجود دارد: ۱. ‌اسم اعظم به هیچ وجه نزد آفریدگان معلوم نیست. ۲. اسم اعظم به ‌گونه‌اى معلوم است.[۸]

صاحبان قول نخست، پنهان بودن اسم اعظم را بدان جهت دانسته‌اند که مردم بر ذکر همه اسماى الهى مواظبت کنند به این امید که اسم اعظم نیز بر زبانشان جارى شود.[۹] شاید بتوان گفت یکى از رازهاى پنهان بودن اسم اعظم، مصون ماندن آن از دست نامحرمان و اغیار است و این خود نوعى تقدس و تنزیه اسم خداست.

صاحبان قول دوم در تعیین اسم اعظم آراى گوناگونى دارند: الف. کلمه «اللّه».[۱۰] ب.‌ کلمه «هو».[۱۱] ج. ‌«الحیّ القیّوم».[۱۲] د. «ذوالجلال والإکرام».[۱۳] هـ‌. ‌حروف مقطعه.[۱۴] و. برخى اسم اعظم را از ۱۱ حرف «أهَمٌ، سَقَک، حَلَعٌ، یَصٌ» مرکب و جامع عناصر چهارگانه (آتش، خاک، هوا ‌و ‌آب) دانسته‌اند.[۱۵] ز. سعید ‌بن ‌جبیر آن را اسمى دانسته که از ترکیب حروف مقطعه بدست‌ مى‌آید و گفته است: اگر مردم مى‌توانستند حروف مقطعه را به درستى ترکیب کنند، اسم‌اعظم را به دست مى‌آوردند.[۱۶] ح.‌ کفعمى، اذکار و دعاهایى را مشتمل بر اسم اعظم دانسته؛ مانند دعاى جوشن کبیر، دعاى مشلول، دعاى مجیر، دعاى صحیفه، «یا‌ هو یا هو یا من لایعلم ما هو إلاّ هو»، «یا نور یا ‌قدّوس یا حیّ یا قیّوم یا حیًا لایموت یا حیّاً حین لاحیّ یا حیّ لا إله إلاّ أنت أسئلک بلا إله إلاّ‌ أنت» و «لا إله إلاّ أنت سبحانک إنّی کنت ‌من ‌الظّالمین».[۱۷]

در روایات متعددى نیز آیات و اذکارى، بر اسم اعظم مشتمل دانسته شده است؛ مانند آیاتى از سوره بقره، سوره آل ‌عمران و سوره طه[۱۸]، «بسم الله الرحمن الرحیم» [۱۹]، «الله لا إله إلاّ هوالحىّ القیّوم» (سوره بقره/۲،۲۵۵؛ سوره آل ‌عمران/۳،۲)، «و إلهکم إلهٌ واحدٌ‌...» (سوره بقره/۲،۱۶۳)[۲۰]، «اللّه لا إله إلاّ هو لیجمعنّکم إلى یوم القیامة»(سوره نساء/۴،۸۷)، «اللّه لا‌إله إلاّ هو له الأسماء الحسنى» (سوره طه/۲۰،۸)، «اللّه لا إله إلاّ هو ربّ العرش العظیم» (سوره نمل/۲۷،۲۶)، «اللّه لا إله إلاّ هو و على ‌اللّه فلیتوکل المؤمنون» (سوره تغابن/۶۴،۱۳)، «ذلکم اللّه ربّکم خلق کلّ شىء‌...» (سوره غافر/۴۰،۶۲)، ۶‌ آیه ابتداى سوره حدید/۵۷ و سه آیه آخر سوره حشر/۵۹[۲۱]، «یا‌هو یا من لا هو إلاّ هو»،[۲۲] «...اللّه اللّه اللّه اللّه الذی لا إله إلاّ هو...»،[۲۳] «یا إلهنا و إله کلّ شىء إلهاً واحداً لا إله إلاّ أنت»،[۲۴] «لا إله إلاّ هو»، پس از نماز صبح گفتن ۱۰۰ مرتبه «بسم الله الرحمن الرحیم لاحول و لاقوّة إلاّ باللّه العلی العظیم» ‌و‌...

در دعاها و روایات مربوط به اسم اعظم بر اذکار «الحیّ»، «القیّوم»، «هو» و «بسم اللّه الرحمن الرحیم» تأکید شده است که به توضیح آن‌ها مى‌پردازیم:

۱. «الحیّ»؛ یعنى درّاک فعّال؛[۲۵] بنابراین دو صفت علم و قدرت، در صفت حیات نهفته است و همه کمالات دیگر نیز به این دو صفت باز‌مى‌گردد، پس نام شریف «الحیّ» همه کمالات الهى را دربردارد، به همین جهت عارفان آن را امام ائمه سبعه (حىّ،‌ عالم، مرید، قادر، سمیع، بصیر و متکلم) گفته‌اند؛[۲۶] یعنى ۶ اسم دیگر بر «الحیّ» متوقف هستند.

۲. «القیّوم»؛ یعنى آنچه قائم به ذات خود و برپادارنده غیر خود است،[۲۷] به ‌گونه‌اى که غنى بالذات باشد و در ذات و کمالات خود نیازمند غیر نباشد؛ اما هر چه غیر اوست، به او نیاز داشته باشد و به بیان دیگر، همه کمالاتِ موجوداتِ دیگر از او باشد.[۲۸]

در خواص دو اسم «الحیّ» و «القیّوم» از روایاتى استفاده مى‌شود که ۱۹ مرتبه گفتن «الحیّ» بر مریض به ویژه بیمار مبتلا به چشم درد، مفید است و فراوان گفتن «القیّوم» سبب تصفیه و پاکى دل مى‌شود و هر کس «الحی القیوم» را بسیار بگوید به ویژه در آخر شب، آثار مادى و معنوى فراوانى خواهد داشت.[۲۹] برخى گفته‌اند: به تجربه ثابت شده که فراوان گفتن «یا ‌حیّ یا قیّوم یا من لا إله إلاّ أنت» باعث حیات عقل مى‌شود.[۳۰] عده بسیارى از مفسران، دو ‌اسم «الحیّ» و «القیّوم» را اسم اعظم یا قریب به آن دانسته و به شرح و تفسیر آن دو پرداخته‌اند.[۳۱]

۳. «هو» اسم خداى متعالى است، نه ضمیر؛ به همین جهت «یا هو» درست است.[۳۲] نزد عارفان «هو» به مقام «هویت مطلقه» من حیث هى هى اشاره دارد، بى‌آن که متعیّن به تعیّن صفاتى یا متجلى به تجلیات اسمایى باشد و این اشاره، از غیر صاحب قلب تقى نقى احدى احمدى محمدى صلى الله علیه و آله ممکن نیست.[۳۳] به عبارت دیگر «هو» به مقامى اشاره دارد که اشاره و آمال عارفان از آن منقطع و از اسم و رسم مبرا و از تجلى و ظهور منزه است.[۳۴]

۴. «بسم الله الرحمن الرحیم» در روایات بسیارى، اسم اعظم یا نزدیکتر به اسم اعظم از سیاهى چشم به سفیدى آن دانسته شده است،[۳۵] زیرا آن‌گونه که عارفان گفته‌اند، براى ظهور و بروز اسما باید براى هویت غیبیه و ذات مقدس، خلیفه الهیه غیبیه‌اى باشد که عبارت از فیض اقدس است و نخستین مستفیض از فیض اقدس و نخستین تعیّن آن، اسم اعظم «اللّه» است و مظاهر نخست آن اسم، مقام رحمانیت و رحیمیت ذاتى است.[۳۶]

گفته شده: «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم» از انسان به شرط عبودیت، همانند کلمه «کُن» از خداى متعالى است؛[۳۷] یعنى بسم اللّه... از چنین شخصى، همانند کن ایجادى، قدرت بر انجام هر چیزى را پدید ‌مى‌آورد.

ب) نظر دوم درباره حقیقت اسم اعظم، آن است که این اسم از سنخ الفاظ و حروف نیست، بلکه حقیقتى عینى و خارجى است. علامه طباطبایی می گوید: بحث حقیقى از علت و معلول و خواص آن، نظریه لفظى بودن اسم اعظم را رد مى‌کند زیرا اسم لفظى از جهت خصوص لفظش مجموعه‌اى از صداها و کیفیات عرضیه است و از جهت معناى متصورش صورتى ذهنى به شمار مى‌رود و محال است که با صدایى یا صورتى ذهنى، بتوان در هر چیزى و به هر گونه دلخواه تصرف کرد و اگر اسماى الهى در عالم مؤثر بوده و واسطه‌هاى نزول فیض از ذات الهى هستند، الفاظ یا معانى آن‌ها چنین اثرى ندارد بلکه حقایق آن‌ها منشأ چنین آثارى است و اگر کسى درباره یکى از نیازهایش از همه اسباب، منقطع و به پروردگارش متصل شود به حقیقتِ اسمى که با نیاز وى مناسب است متصل شده است، پس حقیقت آن اسم تأثیر گذاشته و حاجت شخص برآورده مى‌شود. حال اگر کسى به حقیقت اسم اعظم متصل شود و دعا کند، هر خواسته‌اى که داشته باشد مستجاب خواهد‌ شد.[۳۸]

اسم اعظم نزد عارفان، نخستین اسمى است که در مقام واحدیت ظهور مى‌یابد و آن جامع جمیع اسماء و صفات است و اسماى دیگر به وسیله آن ظهور مى‌یابد.[۳۹] توضیح آن که ذات مقدس حق، اعتبارات گوناگونى دارد:

الف. اعتبار ذات من حیث هى؛ به حسب این اعتبار، ذات، مجهول مطلق شمرده مى‌شود و هیچ اسم و رسمى براى آن نیست و دست آمال عارفان و آرزوى اصحاب قلوب و اولیا از آن کوتاه است،[۴۰] چنان ‌که اندیشه هیچ حکیمى نیز به آن راه ندارد: «لا‌یُدرکه بُعد الهمَم و لایناله غَوص الفِطَن».[۴۱]

ب. اعتبار ذات به مقام تعیّن غیبى و عدم ظهور مطلق که آن را مقام «احدیّت» گویند.

ج. اعتبار ذات به حسب مقام واحدیّت و جمع اسماء و صفات.[۴۲] نخستین حقیقتى که در این مقام تعیّن مى‌یابد، اسم اعظم یعنى «اللّه» است و از تجلّى آن جمیع اسماى دیگر ظاهر مى‌شود،[۴۳] به همین دلیل اسم اعظم، بالذّات بر اسماى دیگر تقدم داشته و به عالم قدس نزدیک‌تر است.[۴۴] البته این امر بدان معنا نیست که دیگر اسماى الهى، جامع همه حقایق اسما نبوده و در ذات خود ناقص‌اند بلکه همه اسماى الهى، جامع جمیع اسما و مشتمل بر همه حقایق و کمالات‌اند زیرا همه اسما با ذات مقدس و با یکدیگر متحدند.

فرق اسم اعظم با دیگر اسما این است که در اسماى دیگر، یکى از کمالات ظهور دارد و کمال دیگر باطن است؛ مثلا در اسماى جمال، جمال ظاهر و جلال باطن است و در اسماى جلال، جلال ظاهر و جمال باطن است؛ ولى اسم اعظم در حدّ اعتدال و استقامت است و هیچ یک از جمال و جلال در آن بر دیگرى غلبه ندارد و هیچ یک از ظاهر و باطن بر دیگرى حاکم نیست، پس اسم اعظم در عین بطون، ظاهر و در عین ظهور، باطن و در عین آخریت اول و در عین اولیت، آخر است.[۴۵] ناگفته نماند که عارفان، اسماى الهى را به اسماى ذات، صفات و افعال تقسیم کرده و اسم اعظم را از اسماى ذات دانسته‌اند.[۴۶]

کسانى که اسم اعظم را از سنخ الفاظ نمى‌دانند به روایاتى نیز استدلال کرده‌اند، چنان‌که از امام صادق علیه‌السلام نقل شده است: خداى متعال اسمى را آفرید که با حروف به صوت نمى‌آید و با‌الفاظ تکلم نمى‌شود...[۴۷] و در روایات دیگرى آمده ‌است که اسم اعظم ۷۳ حرف دارد، برخى پیامبران تعدادى از حروف آن را و پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله ۷۲ حرف آن را مى‌دانستند و یک حرف آن را خداوند در حجاب قرار داده یا آن که براى خود برگزیده است.[۴۸]

روشن است که مقصود از حروف در این روایات، حروف معمول نیست زیرا اگر اسم ‌اعظم اسمى لفظى بود که با مجموع حروفش بر معنایى دلالت مى‌کرد و دانستن برخى از آن ‌حروف، هیچ سودى براى پیامبران علیهم‌السلام نداشت[۴۹] و در حجاب بودن حرفى از حروف الفبا، نامعقول‌ بود.[۵۰]

مراتب اسم اعظم

اسم اعظم داراى دو جهت است: غیب و ظهور. از جهت غیب با فیض اقدس و ذات احدیت و هویت غیبیه اتحاد داشته و عین آن‌هاست و فرق بین آن‌ها فقط به حسب اعتبار است. اسم اعظم از این جهت، در هیچ مرآتى ظاهر نشده و هیچ‌گونه تعیّنى ندارد[۵۱] و پنهان بودن اسم اعظم و برگزیدن آن در علم غیب نیز فقط به سبب بى‌تعیّن بودن آن است که باعث مى‌شود کسى به آن دست نیابد، مگر در صورت فنا و در آن صورت دیگر نشانى از مخلوق نیست و شاید مقصود از آنچه در برخى روایات آمده که خداوند یک حرف آن را براى خود برگزید، همین معنا باشد؛[۵۲] ولى از جهت ظهور اسم اعظم تجلى فیض اقدس بوده و خود در همه مراتب اسمایى، تجلى و ظهور دارد،[۵۳] بنابراین مى‌توان این دو جهت را دو مرتبه از اسم اعظم دانست.

مرتبه سوم اسم اعظم، حقیقت انسانیّه و عین ثابت محمدى صلى الله علیه و آله است زیرا عین ثابت محمدى صلى الله علیه و آله مظهر اسم اعظم و تعین آن است و ظاهر و مظهر یا متعیّن و تعیّن در خارج یکى هستند، گرچه در عقل متفاوت‌اند،[۵۴] چنان‌که امامان علیهم‌السلام نیز به حسب مقام ولایتشان، اسم اعظم‌اند.[۵۵] به همین اعتبار، شاید بتوان همه عالم را از مراتب اسم اعظم دانست زیرا آنچه غیر خداست صورت و مظهر حقیقت انسانیه است.[۵۶]

مرتبه چهارم اسم اعظم، مقام اطلاق حقیقت محمدیه صلى الله علیه و آله یعنى مقام مشیت (وجود منبسط) است، چنان که از روایت منقول از امام صادق علیه‌السلام[۵۷] برخى درباره این مقام، چنین استفاده کرده‌اند که خداوند اسمى آفرید که همه حدود از آن دور است، حتى حد ماهیت و در حالى ‌که مستور است، مستور نیست؛ یعنى خفاى آن بر اثر شدت ظهور آن ‌است.[۵۸]

مرتبه پنجم اسم اعظم، وجود عنصرى پیامبر ‌اکرم صلى الله علیه و آله است که از عالم علم الهى به عالم مُلک نازل شده و آن مجمل حقیقت انسانیّه است و جمیع مراتب وجود خارجى در آن منطوى است؛ مانند انطواى عقل تفصیلى در عقل بسیط اجمالى.[۵۹] پایین‌ترین مرتبه ‌اسم اعظم، اسم اعظم لفظى است.[۶۰]

حاملان اسم اعظم

از آیات و روایات استفاده مى‌شود که برخى از انسان‌ها اسم اعظم را مى‌دانستند؛ ولى مقدار بهره‌مندى آنان از این اسم شریف یکسان نبود و هر کس مقدار بیشترى از اسم اعظم نزد او بود به همان اندازه، قدرت بیشترى براى تصرف در جهان در اختیار داشت. هر انسان کاملى چون مظهر اسم اعظم است، آن را مى‌داند؛[۶۱] ولى پیامبر ‌اسلام صلى الله علیه و آله و اهل ‌بیت ایشان علیهم‌السلام بیشترین بهره‌مندى را از اسم‌اعظم دارند و از ۷۳ حرف اسم اعظم، ۷۲‌ حرف آن نزد آنان وجود ‌دارد.[۶۲]

در قرآن به برخى از کسانى که اسم اعظم را مى‌دانستند، اشاره شده است:

  • اهل بیت پیامبر علیهم‌السلام:[۶۳] در آیه ۴۳ سوره رعد/۱۳ از کسى یاد شده که همه علم کتاب نزد اوست: «...‌و مَن عِندَهُ عِلمُ الکتاب». بر اساس روایات، مقصود این آیه امیرمؤمنان علیه‌السلام و پس از او بقیه اهل ‌بیت علیهم‌السلام هستند.[۶۴] کسى که علم کتاب نزد او باشد، اسم اعظم را نیز دارد زیرا امام صادق علیه‌السلام در روایتى فرموده است: نزد حضرت سلیمان علیه‌السلام فقط یک حرف از اسم اعظم بود ولى نزد على علیه‌السلام تمام علم کتاب وجود داشت.[۶۵] نیز در آیه ۴۰ سوره نمل/۲۷ آمده است که نزد آصف ‌بن ‌برخیا بخشى از علم کتاب بود که آن بخش در احادیثى به یک حرف از اسم اعظم تفسیر شده است.[۶۶] در روایات دیگرى، علم آصف ‌بن ‌برخیا در مقایسه با علم امامان که داراى همه علم کتاب بودند، مانند قطره‌اى در برابر دریا دانسته شده است.[۶۷] از مقایسه‌اى که در این ‌گونه روایات بین علم کتاب و حرفى از اسم اعظم شده، بدست مى‌آید که علم کتاب شامل اسم اعظم نیز ‌مى‌شود.
  • آدم علیه‌السلام:[۶۸] خداوند همه اسماى الهى را به حضرت آدم علیه‌السلام آموخت و او مظهر اسم اعظم خدا بود:[۶۹] «و ‌عَلَّمَ ءادَمَ الاَسماءَ کلَّها» (سوره بقره/۲،۳۱).
  • آصف‌ بن‌ برخیا: به وى یک حرف از اسم اعظم داده شده بود که با آن یک حرف توانست کمتر از چشم برهم زدنى، تخت ملکه یمن را به شام نزد سلیمان علیه‌السلام آورد:[۷۰] «قالَ الَّذى عِندَهُ عِلمٌ مِنَ الکتـبِ اَنا ءاتیک بِهِ قَبلَ اَن یَرتَدَّ اِلَیک طَرفُک.» (سوره نمل/۲۷،۴۰) از ابن ‌عباس نقل شده که آصف ‌بن ‌برخیا تخت بلقیس را با ذکر «یا حىّ یا قیوم» احضار کرد.[۷۱]
  • عیسى علیه‌السلام: حضرت عیسى علیه‌السلام مى‌توانست مردگان را زنده کند و کورمادرزاد و شخص مبتلا به بیمارى پیسى را شفا دهد. (سوره آل ‌عمران/۳،۴۹؛ سوره مائده/۵،۱۱۰) بر اساس برخى روایات، او به سبب برخوردارى از اسم اعظم مى‌توانست این اعمال را انجام دهد.[۷۲]

آثار اسم اعظم

بر اساس روایات، حضرت عیسى علیه‌السلام بر اثر بهره‌مندى از اسم اعظم مى‌توانست مردگان را زنده کند و کور مادرزاد و شخص مبتلا به بیمارى پیسى را شفا دهد:[۷۹] «و ‌اُبرِئُ الاَکمَهَ والاَبرَصَ و اُحىِ المَوتى بِاِذنِ اللّه» (سوره آل ‌عمران/۳،۴۹)، چنان‌ که آصف ‌بن ‌برخیا با اسم اعظم، تخت بلقیس را از یمن به شام آورد:[۸۰] «اَنا ءاتیک بِهِ قَبلَ اَن یَرتَدَّ اِلَیک طَرفُک». (سوره نمل/۲۷،۴۰)

در روایات، آثار گوناگونى براى اسم اعظم ذکر شده است؛ براى مثال کسى که اسم اعظم را بداند دعایش مستجاب و هر چه از خدا بخواهد به او عطا مى‌شود[۸۱] و از علم غیب به اندازه‌اى که خدا بخواهد آگاهى مى‌یابد و داراى معجزه یا کرامت مى‌شود[۸۲] و همه خیرات و برکات بر او فرود مى‌آید و... [۸۳]

با دقت در روایات و دعاهاى مربوط به اسم ‌اعظم، روشن مى‌شود که هر گونه اثرى بر اسم ‌اعظم مترتب مى‌شود. اعم از پدید‌آوردن، نابود‌کردن، ابدا، اعاده، روزى دادن، زنده‌کردن، میراندن، جمع کردن و متفرق ساختن و خلاصه هر گونه دگرگونى جزئى و کلى.[۸۴]

کسانى که اسم اعظم را از سنخ الفاظ مى‌شمرند، در چگونگى تأثیر آن بر یک نظر نیستند، گرچه برخى از آنان این ‌گونه آثار را آثار خود لفظ بدون هیچ قید و شرطى مى‌دانند.[۸۵] برخى دیگر معتقدند: اگر اسم اعظم از مقوله لفظ باشد باید گفت اثر، از آنِ لفظ است به ضمیمه حالات و شرایطى در گوینده، از نظر تقوا و پاکى و حضور قلب و توجه خاص به خدا و قطع امید از غیر او و توکل کامل بر ذات پاک او.[۸۶]

اما کسانى که اسم اعظم را از مقوله الفاظ نمى‌دانند مى‌گویند: کسى که اسم اعظم را مى‌داند مظهر این اسم شریف و خلیفه الهى است و خلیفه باید همه صفات مستخلف عنه را دارا باشد، بنابراین چنین شخصى همه صفات الهى، مانند علم و قدرت را دارد گرچه وجود این صفات در خداى متعال بالذات و به نحو وجوب و در خلیفه الهى بالغیر و به ‌نحو امکان است.

تعلیم اسم اعظم

روایات فراوانى اسم اعظم را قابل انتقال به دیگران مى‌داند، پس چنین نیست که فقط هر شخصى که خود قابلیت معنوى و ایمانى آن را بدست آورد، خدا به ‌طور مستقیم آن را به وى عطا کند؛ در برخى روایات آمده است که پیامبران علیهم‌السلام به فرزندان و اوصیاى خود، اسم اعظم را مى‌آموختند.[۸۷]

در روایتى، عمر ‌بن ‌حنظله مى‌گوید: از امام باقر علیه‌السلام خواستم اسم اعظم را به من بیاموزد. فرمود: آیا توان آن را دارى؟ گفتم: بلى. سپس حالتى پیش آمد که خود از خواسته خویش منصرف شدم.[۸۸]

روایات فراوانى نشان مى‌دهد که در صدر اسلام یادگیرى اسم اعظم خواسته و آرزویى بزرگ بوده که برخى از همسران پیامبر صلى الله علیه و آله و برخى از اصحاب امامان علیهم‌السلام تقاضاى آن را داشتند؛[۸۹] البته در این روایات اشاره شده است که یادگیرى اسم اعظم قابلیت و لیاقت مى‌خواهد و اسم اعظم را به هر کسى نمى‌توان آموخت، بنابراین اسم اعظم قابل انتقال به دیگران است، گرچه برخى افراد که تقاضاى یادگیرى آن را داشتند وقتى به جهت عدم قابلیت خود با آثار آن مواجه مى‌شدند از خواسته خود صرفنظر مى‌کردند.

پانویس

  1. المصباح، ص‌ ۲۹۰، «سَمـا».
  2. شرح فصوص الحکم، ص‌ ۴۳‌ـ‌۴۴.
  3. رسائل توحیدى، ص‌ ۴۶.
  4. همان، ص‌ ۴۵.
  5. کلمه علیا، ص‌ ۳۰؛ اسماءاللّه و صفاته، ص‌ ۸۴.
  6. مجمع البحرین، ج‌ ۶، ص‌ ۱۱۸، «عظم»؛ التفسیرالکبیر، ج ۱، ص ۱۱۵؛ الکاشف، ج ۱، ص ۲۵؛ ج ۳، ص ۴۲۶.
  7. شرح اسماءاللّه الحسنى، ص‌ ۹۲؛ مصباح‌الشریعه، ص‌ ۱۳۳.
  8. شرح اسماء اللّه الحسنى، ص‌ ۹۴.
  9. همان، ص‌ ۱۰۲.
  10. جامع‌البیان، مج‌ ۱۴، ج‌ ۲۸، ص‌ ۷۲؛ التفسیرالکبیر، ج‌ ۱، ص‌ ۱۱۵؛ الصافى، ج‌ ۱، ص‌ ۸۱.
  11. شرح اسماء اللّه الحسنى، ص‌ ۹۴.
  12. همان، ص‌ ۹۹؛ مجمع‌البیان، ج‌ ۲، ص‌ ۶۹۶؛ تفسیر صدرالمتألهین، ج‌ ۱، ص‌ ۳۷.
  13. شرح اسماء اللّه الحسنى، ص‌ ۱۰۰؛ مجمع‌البیان، ج‌ ۷، ص‌ ۳۴۹؛ تفسیر ‌صدرالمتألهین، ج‌ ۴، ص‌ ۳۷.
  14. شرح اسماء اللّه الحسنى، ص‌ ۱۰۰؛ جامع البیان، مج، ج‌ ۱، ص‌ ۱۳۰.
  15. فى ملکوت اللّه، ص‌ ۳۷.
  16. مجمع البیان، ج‌ ۱، ص‌ ۱۱۲.
  17. المصباح، ص‌ ۳۱۲.
  18. کشف الاسرار، ج‌ ۱، ص‌ ۶۹۱؛ تفسیر بیضاوى، ج‌ ۱، ص‌ ۲۳۷؛ بحارالانوار، ج‌ ۹۰، ص‌ ۲۲۴.
  19. بحارالانوار، ج‌ ۹۰، ص‌ ۲۲۳‌ـ‌۲۲۴.
  20. کشف‌الاسرار، ج‌ ۱، ص‌ ۴۳۴؛ تفسیر صدرالمتألهین، ج‌ ۴، ص ۳۸؛ بحارالانوار، ج‌ ۹۰، ص‌ ۲۲۷.
  21. مجمع البیان، ج‌ ۹، ص‌ ۳۹۹؛ تفسیر قرطبى، ج‌ ۱۸، ص‌ ۳۲؛ بحارالانوار، ج‌ ۹۰، ص‌ ۲۳۰‌ـ‌۲۳۱.
  22. التوحید، ص‌ ۸۹‌؛ مجمع‌البیان، ج‌ ۱۰، ص‌ ۸۶۰‌؛ بحارالانوار، ج‌ ۹۰، ص‌ ۲۳۲.
  23. مکارم‌الاخلاق، ص ۳۵۲؛ بحارالانوار، ج ۹، ص ۲۲۶، ۲۳۲.
  24. مجمع‌البیان، ج‌ ۷، ص‌ ۳۴۹.
  25. المصباح، ص ۳۲۷؛ مجموعه مصنفات، ج ۱، ص ۴۵۷.
  26. هزار و یک نکته، ص‌ ۲۴۴.
  27. الاشارات والتنبیهات، ج‌ ۳، ص‌ ۱۸.
  28. همان، ج‌ ۳، ص‌ ۱۴۰.
  29. المصباح، ص‌ ۳۶۶.
  30. منازل‌السائرین، ص‌ ۷۳.
  31. مجمع‌البیان، ج‌ ۲، ص‌ ۶۹۶؛ التفسیرالکبیر، ج‌ ۱، ص‌ ۱۱۵؛ نمونه، ج‌ ۲، ص‌ ۲۶۳‌ـ‌۲۶۴.
  32. شرح اسماء اللّه الحسنى، ص‌ ۹۴.
  33. چهل حدیث، ص‌ ۶۵۲.
  34. همان، ص‌ ۶۵۳.
  35. بحارالانوار، ج‌ ۹۰، ص‌ ۲۲۵.
  36. مصباح الهدایه، ص‌ ۱۶‌ـ‌۱۸؛ شرح مقدمه قیصرى، ص‌ ۶۹۱‌ـ‌۶۹۲.
  37. تحریر تمهید القواعد، ص‌ ۱۵۲.
  38. المیزان، ج‌ ۸، ص‌ ۳۵۵‌ـ‌۳۵۶.
  39. مصباح الهدایه، ص‌ ۱۷؛ شرح مقدمه قیصرى، ص‌ ۶۴۶.
  40. چهل حدیث، ص‌ ۶۲۴.
  41. نهج ‌البلاغه، خطبه ۱.
  42. چهل حدیث، ص‌ ۶۲۴.
  43. مصباح‌الهدایه، ص‌ ۱۷‌ـ‌۱۹، ۳۴؛ شرح مقدمه قیصرى، ص‌ ۶۴۶.
  44. شرح فصوص الحکم، ص ‌۱۱۷؛ شرح مقدمه قیصرى، ص‌ ۶۴۶؛ مصباح الهدایه، ص‌ ۱۹.
  45. مصباح الهدایه، ص‌ ۱۹‌ـ‌۲۰؛ شرح مقدمه قیصرى، ص‌ ۶۹۳‌ـ‌۶۹۴.
  46. شرح فصوص الحکم، ص‌ ۴۵.
  47. الکافى، ج ‌۱، ص‌ ۱۱۲؛ المیزان، ج‌ ۸، ص‌ ۳۶۳.
  48. الکافى، ج‌ ۱، ص‌ ۲۳۰؛ میزان الحکمه، ج‌ ۲، ص‌ ۱۳۶۷.
  49. المیزان، ج‌ ۸، ص‌ ۳۶۶.
  50. رسائل توحیدى، ص‌ ۷۵.
  51. مصباح الهدایه، ص‌ ۱۵، ۲۱‌ـ‌۲۲، ۳۳؛ شرح مقدمه قیصرى، ص‌ ۶۹۳.
  52. رسائل توحیدى، ص‌ ۷۵‌ـ‌۷۶.
  53. مصباح الهدایه، ص‌ ۱۷، ۳۳؛ شرح مقدمه قیصرى، ص‌ ۶۴۶.
  54. شرح فصوص الحکم، ص‌ ۱۱۸، ۱۲۳‌ـ‌۱۲۴؛ شرح مقدمه قیصرى، ص‌ ۶۴۷؛ مصباح الهدایه، ص‌ ۷۶.
  55. مصباح الهدایه، ص‌ ۷۷‌ـ‌۷۸؛ شرح دعاى سحر، ص‌ ۸۶.
  56. شرح فصوص الحکم، ص‌ ۱۲۴.
  57. الکافى، ج‌ ۱، ص‌ ۱۱۲.
  58. شرح دعاى سحر، ص‌ ۸۷.
  59. همان، ص‌ ۸۶.
  60. همان، ص‌ ۹۳.
  61. تفسیر موضوعى، ج‌ ۶، ص‌ ۲۲۸‌ـ‌۲۳۰.
  62. الکافى، ج‌ ۱‌، ص‌ ۲۳۰‌؛ المصباح، ص‌ ۳۱۲‌؛ بحارالانوار، ج‌ ۱۴، ص‌ ۱۱۳‌ـ‌۱۱۵.
  63. الکافى، ج‌ ۱، ص‌ ۲۳۰؛ بحارالانوار، ج‌ ۱۴، ص‌ ۱۱۳‌ـ‌۱۱۵.
  64. نورالثقلین، ج‌ ۲، ص‌ ۵۲۱‌ـ‌۵۲۴.
  65. همان، ص‌ ۵۲۴.
  66. الکافى، ج‌ ۱، ص‌ ۲۳۰.
  67. نورالثقلین، ج‌ ۲، ص‌ ۵۲۲.
  68. المصباح، ص‌ ۳۱۲.
  69. تفسیر موضوعى، ج‌ ۶، ص‌ ۲۳۱‌ـ‌۲۳۳.
  70. الکافى، ج‌ ۱، ص‌ ۲۳۰؛ نورالثقلین، ج‌ ۴، ص‌ ۸۸‌ـ‌۹۰.
  71. مجمع البیان، ج‌ ۲، ص‌ ۶۹۶؛ ج‌ ۷، ص‌ ۳۴۹.
  72. الکافى، ج ۱، ص ۲۳۰؛ بحارالانوار، ج‌ ۴، ص‌ ۲۱۱؛ میزان الحکمه، ج‌ ۲، ص‌ ۱۳۶۷.
  73. مجمع البیان، ج‌ ۴، ص‌ ۷۶۸؛ بحارالانوار، ج‌ ۱۳، ص‌ ۳۷۷.
  74. الکافى، ج‌ ۱، ص‌ ۲۳۰؛ المصباح، ص‌ ۳۱۲.
  75. بحارالانوار، ج‌ ۹۰، ص‌ ۲۲۶.
  76. همان، ص‌ ۲۳۲.
  77. همان، ص‌ ۲۲۵.
  78. همان، ص‌ ۲۲۶.
  79. الکافى، ج ۱، ص‌ ۲۳۰؛ بحارالانوار، ج‌ ۴، ص ۲۱۱؛ میزان‌الحکمه، ج‌ ۲، ص‌ ۱۳۶۷.
  80. الکافى، ج‌ ۱، ص‌ ۲۳۰؛ نورالثقلین، ج ‌۴، ص ‌۸۸‌ـ‌۹۰.
  81. کنزالعمال، ج‌ ۱، ص ۴۵۲‌ـ‌۴۵۳؛ بحارالانوار، ج‌ ۹۰، ص‌ ۲۲۴‌ـ‌۲۲۵.
  82. الکافى، ج ‌۱، ص‌ ۲۳۰؛ میزان الحکمه، ج‌ ۲، ص‌ ۱۳۶۷.
  83. المیزان، ج‌ ۸، ص‌ ۳۵۴.
  84. رسائل توحیدى، ص‌ ۷۳.
  85. المیزان، ج‌ ۸، ص‌ ۳۵۴.
  86. پیام قرآن، ج‌ ۴، ص‌ ۵۷‌ـ‌۵۸.
  87. بحارالانوار، ج‌ ۱۱، ص‌ ۲۲۷، ۲۴۶.
  88. همان، ج‌ ۲۷، ص ‌۲۷؛ رسائل توحید، ص‌ ۷۳.
  89. البرهان، ج ۴، ص ۲۱۹؛ روح‌المعانى، مج‌ ۱۵، ج‌ ۲۸، ص‌ ۹۳‌ـ‌۹۴؛ بحارالانوار، ج‌ ۹۰، ص‌ ۲۲۳، ۲۲۵، ۲۲۷، ۲۳۰.

منابع

اسماء الله در قرآن
تعداد:۱۳۵
الف اله، اَحَد، اوّل، آخِر، اعلى، اکرم، اعلم، ارحم الراحمین، احکم الحاکمین، احسن الخالقین، اهل التقوی، اهل‌ المغفرة، اقرب، ابقى، اسرع الحاسبین.
ب بارى، باطن، بدیع، بَرّ، بصیر.
ت توّاب.
ج جبّار، جامع.
ح حکیم، حلیم، حیّ، حق، حمید، حسیب، حفیظ، حفى.
خ خبیر، خالق، خلاق، خیر، خیرالماکرین، خیرالرازقین، خیرالفاصلین، خیرالحاکمین، خیرالفاتحین، خیرالغافرین، خیرالوارثین، خیرالراحمین، خیرالمنزلین.
ذ ذوالعرش، ذوالطول، ذوانتقام، ذوالفضل العظیم، ذوالرحمة، ذوالقوة، ذوالجلال و الاکرام، ذوالمعارج.
ر رحمان، رحیم، رؤوف، رب، رفیع الدرجات، رزاق، رقیب.
س سمیع، سلام، سریع الحساب، سریع العقاب.
ش شهید، شاکر، شکور، شدید العذاب، شدید العقاب، شدید المحال.
ص صمد.
ظ ظاهر.
ع عالِمُ غيبِ السماواتِ و الأرضِ، علیم، عزیز، عفوّ، على، عظیم، علام‌الغیوب، عالم الغیب و الشهادة.
غ غافرالذنب،غالب، غفار، غفور، غنى.
ف فالق الاصباح، فالق الحب و النوى، فاطر، فتّاح.
ق قوى، قدوس، قیوم، قاهر، قهار، قریب، قادر، قدیر، قابل‌التوب، القائم على کل نفس.
ک کبیر، کریم، کافی.
ل لطیف.
م مؤمن، مهیمن، متکبر، مصوِّر، مجید، مجیب، مبین، مولی، محیط، مقیت، متعال، محیى، متین، مقتدر، مستعان، مبدى، مالک الملک.
ن نصیر ، نور.
و وهاب، واحد، ولی، والی، واسع، وکیل، ودود.
ه هادی.