اسم اعظم

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
Icon-encycolopedia.jpg

این صفحه مدخلی از دائرة المعارف قرآن کریم است

(احتمالا تصرف اندکی صورت گرفته است)

«اسم أعظم» از اسماء خداوند متعال است که هر گونه اثرى بر آن مترتب مى‌شود. درباره حقیقت اسم‌ اعظم دو نظر مختلف وجود دارد؛ برخى بر اساس ظاهر روایات، آن را مرکب از حروف و الفاظ دانسته‌اند، اما به نظر برخی دیگر، این اسم از سنخ الفاظ و حروف نیست، بلکه حقیقتى عینى و خارجى است و تأثير مربوط به حقايق اين اسماءِ است نه خود الفاظ. پیامبر ‌اکرم صلى الله علیه وآله و اهل ‌بیت ایشان علیهم‌السلام، بیشترین بهره‌مندى را از اسم‌ اعظم داشته‌اند.

واژ‌ه‌شناسی

«اسم» در لغت از ریشه «س‌ـ‌م‌ـ‌و» به معناى بلندى یا از ریشه «و‌ـ‌س‌ـ‌م» به معناى علامت است.[۱] در اصطلاح عرفان، ذات الهى همراه با صفتى معین و به اعتبار یکى از تجلّیاتش در مقام واحدیت، اسم نامیده مى‌شود و اسم‌هاى لفظى، اسمِ اسم است.[۲] از اسماى الهى که در مقام واحدیت ظهور مى‌یابند به «مراتب الهیه» تعبیر ‌مى‌شود زیرا میان اسما نوعى ترتب وجود ‌دارد و برخى از آن‌ها بر بعضى دیگر متفرع‌اند.[۳]

برخى نیز بر مقام احدیت اطلاق اسم کرده و آن را نخستین اسم ذات دانسته‌اند زیرا ذات اقدس خداوند داراى صرافت و اطلاق و از هر نوع تعین مفهومى یا مصداقى ـ ‌حتى خود اطلاق‌ ـ منزه است و چون این، خود گونه‌اى تعین است که همه تعین‌ها را محو مى‌کند و بساط همه کثرت‌ها را در‌مى‌نوردد، نخستین اسم و نخستین تعین خواهد ‌بود.[۴]

«أعظم» صیغه تفضیل بر وزن أفْعَل و مقصود از اسم اعظم، بزرگ‌ترین اسم خداست؛[۵] ولى برخى اعظم را به معناى عظیم دانسته و گفته‌اند: همه اسماى الهى عظیم بوده و هیچ اسمى از اسم دیگر بزرگ‌تر نیست.[۶]

تعبیر اسم اعظم در قرآن به‌کار نرفته؛ ولى برخى از آیات قرآن مشتمل بر آن دانسته شده است؛ مانند: حروف مقطعه، «بسم‌الله‌الرحمن الرحیم»؛ آیات ۱‌ـ‌۶ سوره حدید؛ ۲۲‌ـ‌۲۴ سوره حشر؛ ۲۵۵ سوره بقره (آیة الکرسی)؛ ۲‌ سوره آل ‌عمران؛ ۸۷ سوره نساء؛ ۸ سوره طه؛ ۲۶ سوره نمل؛ ۱۳ سوره تغابن و ۶۲ سوره غافر.

در تفاسیر، ذیل آیات دیگرى نیز از اسم اعظم بحث شده است؛ مانند: ۳۱ سوره بقره؛ ۱۷۵، ۱۸۰ سوره اعراف؛ ۴۰ سوره نمل؛ ۱۱۰ سوره اسراء و ۲۶ سوره آل ‌عمران.

در جوامع روایى، بابى با عنوان «اسم اللّه الأعظم» منعقد و روایات متعددى را در آن نقل کرده‌اند. در برخى از دعاها نیز به آن تصریح یا اشاره شده است؛ مانند دعاى سمات: «اللّهم إنّی أسئلک باسمک العظیم الأعظم...»، دعاى شب مبعث: «و باسمک الأعظم الأعظم الأجلّ الأکرم...» و دعاى سحر: «اللّهم إنّی أسألک من اسمائک بأکبرها...».

حقیقت اسم اعظم

درباره حقیقت اسم اعظم دو نظر مختلف وجود دارد:

الف) بسیارى از مفسران، آن را بر اساس ظاهر روایات، مرکب از حروف و الفاظ دانسته‌اند. برخى از آنان گفته‌اند: اسم ‌اعظم، اسمى معین نیست، بلکه هر اسمى را که بنده در حال استغراق در معرفت الهى و انقطاع فکر و عقل از غیر او بر زبان آورد، همان اسم اعظم است.[۷] برخى دیگر، آن را اسمى معین دانسته‌اند که میان آنان دو قول وجود دارد: ۱. ‌اسم اعظم به هیچ وجه نزد آفریدگان معلوم نیست. ۲. اسم اعظم به ‌گونه‌اى معلوم است.[۸]

صاحبان قول نخست، پنهان بودن اسم اعظم را بدان جهت دانسته‌اند که مردم بر ذکر همه اسماى الهى مواظبت کنند به این امید که اسم اعظم نیز بر زبانشان جارى شود.[۹] شاید بتوان گفت یکى از رازهاى پنهان بودن اسم اعظم، مصون ماندن آن از دست نامحرمان و اغیار است و این خود نوعى تقدس و تنزیه اسم خداست.

صاحبان قول دوم در تعیین اسم اعظم آراى گوناگونى دارند: الف. کلمه «اللّه».[۱۰] ب.‌ کلمه «هو».[۱۱] ج. ‌«الحیّ القیّوم».[۱۲] د. «ذوالجلال والإکرام».[۱۳] هـ‌. ‌حروف مقطعه.[۱۴] و. برخى اسم اعظم را از ۱۱ حرف «أهَمٌ، سَقَک، حَلَعٌ، یَصٌ» مرکب و جامع عناصر چهارگانه (آتش، خاک، هوا ‌و ‌آب) دانسته‌اند.[۱۵] ز. سعید ‌بن ‌جبیر آن را اسمى دانسته که از ترکیب حروف مقطعه بدست‌ مى‌آید و گفته است: اگر مردم مى‌توانستند حروف مقطعه را به درستى ترکیب کنند، اسم‌اعظم را به دست مى‌آوردند.[۱۶] ح.‌ کفعمى، اذکار و دعاهایى را مشتمل بر اسم اعظم دانسته؛ مانند دعاى جوشن کبیر، دعاى مشلول، دعاى مجیر، دعاى صحیفه، «یا‌ هو یا هو یا من لایعلم ما هو إلاّ هو»، «یا نور یا ‌قدّوس یا حیّ یا قیّوم یا حیًا لایموت یا حیّاً حین لاحیّ یا حیّ لا إله إلاّ أنت أسئلک بلا إله إلاّ‌ أنت» و «لا إله إلاّ أنت سبحانک إنّی کنت ‌من ‌الظّالمین».[۱۷]

در روایات متعددى نیز آیات و اذکارى، بر اسم اعظم مشتمل دانسته شده است؛ مانند آیاتى از سوره بقره، سوره آل ‌عمران و سوره طه[۱۸]، «بسم الله الرحمن الرحیم» [۱۹]، «الله لا إله إلاّ هوالحىّ القیّوم» (سوره بقره/۲،۲۵۵؛ سوره آل ‌عمران/۳،۲)، «و إلهکم إلهٌ واحدٌ‌...» (سوره بقره/۲،۱۶۳)[۲۰]، «اللّه لا إله إلاّ هو لیجمعنّکم إلى یوم القیامة»(سوره نساء/۴،۸۷)، «اللّه لا‌إله إلاّ هو له الأسماء الحسنى» (سوره طه/۲۰،۸)، «اللّه لا إله إلاّ هو ربّ العرش العظیم» (سوره نمل/۲۷،۲۶)، «اللّه لا إله إلاّ هو و على ‌اللّه فلیتوکل المؤمنون» (سوره تغابن/۶۴،۱۳)، «ذلکم اللّه ربّکم خلق کلّ شىء‌...» (سوره غافر/۴۰،۶۲)، ۶‌ آیه ابتداى سوره حدید/۵۷ و سه آیه آخر سوره حشر/۵۹[۲۱]، «یا‌هو یا من لا هو إلاّ هو»،[۲۲] «...اللّه اللّه اللّه اللّه الذی لا إله إلاّ هو...»،[۲۳] «یا إلهنا و إله کلّ شىء إلهاً واحداً لا إله إلاّ أنت»،[۲۴] «لا إله إلاّ هو»، پس از نماز صبح گفتن ۱۰۰ مرتبه «بسم الله الرحمن الرحیم لاحول و لاقوّة إلاّ باللّه العلی العظیم» ‌و‌...

در دعاها و روایات مربوط به اسم اعظم بر اذکار «الحیّ»، «القیّوم»، «هو» و «بسم اللّه الرحمن الرحیم» تأکید شده است که به توضیح آن‌ها مى‌پردازیم:

۱. «الحیّ»؛ یعنى درّاک فعّال؛[۲۵] بنابراین دو صفت علم و قدرت، در صفت حیات نهفته است و همه کمالات دیگر نیز به این دو صفت باز‌مى‌گردد، پس نام شریف «الحیّ» همه کمالات الهى را دربردارد، به همین جهت عارفان آن را امام ائمه سبعه (حىّ،‌ عالم، مرید، قادر، سمیع، بصیر و متکلم) گفته‌اند؛[۲۶] یعنى ۶ اسم دیگر بر «الحیّ» متوقف هستند.

۲. «القیّوم»؛ یعنى آنچه قائم به ذات خود و برپادارنده غیر خود است،[۲۷] به ‌گونه‌اى که غنى بالذات باشد و در ذات و کمالات خود نیازمند غیر نباشد؛ اما هر چه غیر اوست، به او نیاز داشته باشد و به بیان دیگر، همه کمالاتِ موجوداتِ دیگر از او باشد.[۲۸]

در خواص دو اسم «الحیّ» و «القیّوم» از روایاتى استفاده مى‌شود که ۱۹ مرتبه گفتن «الحیّ» بر مریض به ویژه بیمار مبتلا به چشم درد، مفید است و فراوان گفتن «القیّوم» سبب تصفیه و پاکى دل مى‌شود و هر کس «الحی القیوم» را بسیار بگوید به ویژه در آخر شب، آثار مادى و معنوى فراوانى خواهد داشت.[۲۹] برخى گفته‌اند: به تجربه ثابت شده که فراوان گفتن «یا ‌حیّ یا قیّوم یا من لا إله إلاّ أنت» باعث حیات عقل مى‌شود.[۳۰] عده بسیارى از مفسران، دو ‌اسم «الحیّ» و «القیّوم» را اسم اعظم یا قریب به آن دانسته و به شرح و تفسیر آن دو پرداخته‌اند.[۳۱]

۳. «هو» اسم خداى متعالى است، نه ضمیر؛ به همین جهت «یا هو» درست است.[۳۲] نزد عارفان «هو» به مقام «هویت مطلقه» من حیث هى هى اشاره دارد، بى‌آن که متعیّن به تعیّن صفاتى یا متجلى به تجلیات اسمایى باشد و این اشاره، از غیر صاحب قلب تقى نقى احدى احمدى محمدى صلى الله علیه و آله ممکن نیست.[۳۳] به عبارت دیگر «هو» به مقامى اشاره دارد که اشاره و آمال عارفان از آن منقطع و از اسم و رسم مبرا و از تجلى و ظهور منزه است.[۳۴]

۴. «بسم الله الرحمن الرحیم» در روایات بسیارى، اسم اعظم یا نزدیکتر به اسم اعظم از سیاهى چشم به سفیدى آن دانسته شده است،[۳۵] زیرا آن‌گونه که عارفان گفته‌اند، براى ظهور و بروز اسما باید براى هویت غیبیه و ذات مقدس، خلیفه الهیه غیبیه‌اى باشد که عبارت از فیض اقدس است و نخستین مستفیض از فیض اقدس و نخستین تعیّن آن، اسم اعظم «اللّه» است و مظاهر نخست آن اسم، مقام رحمانیت و رحیمیت ذاتى است.[۳۶]

گفته شده: «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم» از انسان به شرط عبودیت، همانند کلمه «کُن» از خداى متعالى است؛[۳۷] یعنى بسم اللّه... از چنین شخصى، همانند کن ایجادى، قدرت بر انجام هر چیزى را پدید ‌مى‌آورد.

ب) نظر دوم درباره حقیقت اسم اعظم، آن است که این اسم از سنخ الفاظ و حروف نیست، بلکه حقیقتى عینى و خارجى است. علامه طباطبایی می گوید: بحث حقیقى از علت و معلول و خواص آن، نظریه لفظى بودن اسم اعظم را رد مى‌کند زیرا اسم لفظى از جهت خصوص لفظش مجموعه‌اى از صداها و کیفیات عرضیه است و از جهت معناى متصورش صورتى ذهنى به شمار مى‌رود و محال است که با صدایى یا صورتى ذهنى، بتوان در هر چیزى و به هر گونه دلخواه تصرف کرد و اگر اسماى الهى در عالم مؤثر بوده و واسطه‌هاى نزول فیض از ذات الهى هستند، الفاظ یا معانى آن‌ها چنین اثرى ندارد بلکه حقایق آن‌ها منشأ چنین آثارى است و اگر کسى درباره یکى از نیازهایش از همه اسباب، منقطع و به پروردگارش متصل شود به حقیقتِ اسمى که با نیاز وى مناسب است متصل شده است، پس حقیقت آن اسم تأثیر گذاشته و حاجت شخص برآورده مى‌شود. حال اگر کسى به حقیقت اسم اعظم متصل شود و دعا کند، هر خواسته‌اى که داشته باشد مستجاب خواهد‌ شد.[۳۸]

اسم اعظم نزد عارفان، نخستین اسمى است که در مقام واحدیت ظهور مى‌یابد و آن جامع جمیع اسماء و صفات است و اسماى دیگر به وسیله آن ظهور مى‌یابد.[۳۹] توضیح آن که ذات مقدس حق، اعتبارات گوناگونى دارد:

الف. اعتبار ذات من حیث هى؛ به حسب این اعتبار، ذات، مجهول مطلق شمرده مى‌شود و هیچ اسم و رسمى براى آن نیست و دست آمال عارفان و آرزوى اصحاب قلوب و اولیا از آن کوتاه است،[۴۰] چنان ‌که اندیشه هیچ حکیمى نیز به آن راه ندارد: «لا‌یُدرکه بُعد الهمَم و لایناله غَوص الفِطَن».[۴۱]

ب. اعتبار ذات به مقام تعیّن غیبى و عدم ظهور مطلق که آن را مقام «احدیّت» گویند.

ج. اعتبار ذات به حسب مقام واحدیّت و جمع اسماء و صفات.[۴۲] نخستین حقیقتى که در این مقام تعیّن مى‌یابد، اسم اعظم یعنى «اللّه» است و از تجلّى آن جمیع اسماى دیگر ظاهر مى‌شود،[۴۳] به همین دلیل اسم اعظم، بالذّات بر اسماى دیگر تقدم داشته و به عالم قدس نزدیک‌تر است.[۴۴] البته این امر بدان معنا نیست که دیگر اسماى الهى، جامع همه حقایق اسما نبوده و در ذات خود ناقص‌اند بلکه همه اسماى الهى، جامع جمیع اسما و مشتمل بر همه حقایق و کمالات‌اند زیرا همه اسما با ذات مقدس و با یکدیگر متحدند.

فرق اسم اعظم با دیگر اسما این است که در اسماى دیگر، یکى از کمالات ظهور دارد و کمال دیگر باطن است؛ مثلا در اسماى جمال، جمال ظاهر و جلال باطن است و در اسماى جلال، جلال ظاهر و جمال باطن است؛ ولى اسم اعظم در حدّ اعتدال و استقامت است و هیچ یک از جمال و جلال در آن بر دیگرى غلبه ندارد و هیچ یک از ظاهر و باطن بر دیگرى حاکم نیست، پس اسم اعظم در عین بطون، ظاهر و در عین ظهور، باطن و در عین آخریت اول و در عین اولیت، آخر است.[۴۵] ناگفته نماند که عارفان، اسماى الهى را به اسماى ذات، صفات و افعال تقسیم کرده و اسم اعظم را از اسماى ذات دانسته‌اند.[۴۶]

کسانى که اسم اعظم را از سنخ الفاظ نمى‌دانند به روایاتى نیز استدلال کرده‌اند، چنان‌که از امام صادق علیه‌السلام نقل شده است: خداى متعال اسمى را آفرید که با حروف به صوت نمى‌آید و با‌الفاظ تکلم نمى‌شود...[۴۷] و در روایات دیگرى آمده ‌است که اسم اعظم ۷۳ حرف دارد، برخى پیامبران تعدادى از حروف آن را و پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله ۷۲ حرف آن را مى‌دانستند و یک حرف آن را خداوند در حجاب قرار داده یا آن که براى خود برگزیده است.[۴۸]

روشن است که مقصود از حروف در این روایات، حروف معمول نیست زیرا اگر اسم ‌اعظم اسمى لفظى بود که با مجموع حروفش بر معنایى دلالت مى‌کرد و دانستن برخى از آن ‌حروف، هیچ سودى براى پیامبران علیهم‌السلام نداشت[۴۹] و در حجاب بودن حرفى از حروف الفبا، نامعقول‌ بود.[۵۰]

مراتب اسم اعظم

اسم اعظم داراى دو جهت است: غیب و ظهور. از جهت غیب با فیض اقدس و ذات احدیت و هویت غیبیه اتحاد داشته و عین آن‌هاست و فرق بین آن‌ها فقط به حسب اعتبار است. اسم اعظم از این جهت، در هیچ مرآتى ظاهر نشده و هیچ‌گونه تعیّنى ندارد[۵۱] و پنهان بودن اسم اعظم و برگزیدن آن در علم غیب نیز فقط به سبب بى‌تعیّن بودن آن است که باعث مى‌شود کسى به آن دست نیابد، مگر در صورت فنا و در آن صورت دیگر نشانى از مخلوق نیست و شاید مقصود از آنچه در برخى روایات آمده که خداوند یک حرف آن را براى خود برگزید، همین معنا باشد؛[۵۲] ولى از جهت ظهور اسم اعظم تجلى فیض اقدس بوده و خود در همه مراتب اسمایى، تجلى و ظهور دارد،[۵۳] بنابراین مى‌توان این دو جهت را دو مرتبه از اسم اعظم دانست.

مرتبه سوم اسم اعظم، حقیقت انسانیّه و عین ثابت محمدى صلى الله علیه و آله است زیرا عین ثابت محمدى صلى الله علیه و آله مظهر اسم اعظم و تعین آن است و ظاهر و مظهر یا متعیّن و تعیّن در خارج یکى هستند، گرچه در عقل متفاوت‌اند،[۵۴] چنان‌که امامان علیهم‌السلام نیز به حسب مقام ولایتشان، اسم اعظم‌اند.[۵۵] به همین اعتبار، شاید بتوان همه عالم را از مراتب اسم اعظم دانست زیرا آنچه غیر خداست صورت و مظهر حقیقت انسانیه است.[۵۶]

مرتبه چهارم اسم اعظم، مقام اطلاق حقیقت محمدیه صلى الله علیه و آله یعنى مقام مشیت (وجود منبسط) است، چنان که از روایت منقول از امام صادق علیه‌السلام[۵۷] برخى درباره این مقام، چنین استفاده کرده‌اند که خداوند اسمى آفرید که همه حدود از آن دور است، حتى حد ماهیت و در حالى ‌که مستور است، مستور نیست؛ یعنى خفاى آن بر اثر شدت ظهور آن ‌است.[۵۸]

مرتبه پنجم اسم اعظم، وجود عنصرى پیامبر ‌اکرم صلى الله علیه و آله است که از عالم علم الهى به عالم مُلک نازل شده و آن مجمل حقیقت انسانیّه است و جمیع مراتب وجود خارجى در آن منطوى است؛ مانند انطواى عقل تفصیلى در عقل بسیط اجمالى.[۵۹] پایین‌ترین مرتبه ‌اسم اعظم، اسم اعظم لفظى است.[۶۰]

حاملان اسم اعظم

از آیات و روایات استفاده مى‌شود که برخى از انسان‌ها اسم اعظم را مى‌دانستند؛ ولى مقدار بهره‌مندى آنان از این اسم شریف یکسان نبود و هر کس مقدار بیشترى از اسم اعظم نزد او بود به همان اندازه، قدرت بیشترى براى تصرف در جهان در اختیار داشت. هر انسان کاملى چون مظهر اسم اعظم است، آن را مى‌داند؛[۶۱] ولى پیامبر ‌اسلام صلى الله علیه و آله و اهل ‌بیت ایشان علیهم‌السلام بیشترین بهره‌مندى را از اسم‌اعظم دارند و از ۷۳ حرف اسم اعظم، ۷۲‌ حرف آن نزد آنان وجود ‌دارد.[۶۲]

در قرآن به برخى از کسانى که اسم اعظم را مى‌دانستند، اشاره شده است:

  • اهل بیت پیامبر علیهم‌السلام:[۶۳] در آیه ۴۳ سوره رعد/۱۳ از کسى یاد شده که همه علم کتاب نزد اوست: «...‌و مَن عِندَهُ عِلمُ الکتاب». بر اساس روایات، مقصود این آیه امیرمؤمنان علیه‌السلام و پس از او بقیه اهل ‌بیت علیهم‌السلام هستند.[۶۴] کسى که علم کتاب نزد او باشد، اسم اعظم را نیز دارد زیرا امام صادق علیه‌السلام در روایتى فرموده است: نزد حضرت سلیمان علیه‌السلام فقط یک حرف از اسم اعظم بود ولى نزد على علیه‌السلام تمام علم کتاب وجود داشت.[۶۵] نیز در آیه ۴۰ سوره نمل/۲۷ آمده است که نزد آصف ‌بن ‌برخیا بخشى از علم کتاب بود که آن بخش در احادیثى به یک حرف از اسم اعظم تفسیر شده است.[۶۶] در روایات دیگرى، علم آصف ‌بن ‌برخیا در مقایسه با علم امامان که داراى همه علم کتاب بودند، مانند قطره‌اى در برابر دریا دانسته شده است.[۶۷] از مقایسه‌اى که در این ‌گونه روایات بین علم کتاب و حرفى از اسم اعظم شده، بدست مى‌آید که علم کتاب شامل اسم اعظم نیز ‌مى‌شود.
  • آدم علیه‌السلام:[۶۸] خداوند همه اسماى الهى را به حضرت آدم علیه‌السلام آموخت و او مظهر اسم اعظم خدا بود:[۶۹] «و ‌عَلَّمَ ءادَمَ الاَسماءَ کلَّها» (سوره بقره/۲،۳۱).
  • آصف‌ بن‌ برخیا: به وى یک حرف از اسم اعظم داده شده بود که با آن یک حرف توانست کمتر از چشم برهم زدنى، تخت ملکه یمن را به شام نزد سلیمان علیه‌السلام آورد:[۷۰] «قالَ الَّذى عِندَهُ عِلمٌ مِنَ الکتـبِ اَنا ءاتیک بِهِ قَبلَ اَن یَرتَدَّ اِلَیک طَرفُک.» (سوره نمل/۲۷،۴۰) از ابن ‌عباس نقل شده که آصف ‌بن ‌برخیا تخت بلقیس را با ذکر «یا حىّ یا قیوم» احضار کرد.[۷۱]
  • عیسى علیه‌السلام: حضرت عیسى علیه‌السلام مى‌توانست مردگان را زنده کند و کورمادرزاد و شخص مبتلا به بیمارى پیسى را شفا دهد. (سوره آل ‌عمران/۳،۴۹؛ سوره مائده/۵،۱۱۰) بر اساس برخى روایات، او به سبب برخوردارى از اسم اعظم مى‌توانست این اعمال را انجام دهد.[۷۲]

آثار اسم اعظم

بر اساس روایات، حضرت عیسى علیه‌السلام بر اثر بهره‌مندى از اسم اعظم مى‌توانست مردگان را زنده کند و کور مادرزاد و شخص مبتلا به بیمارى پیسى را شفا دهد:[۷۹] «و ‌اُبرِئُ الاَکمَهَ والاَبرَصَ و اُحىِ المَوتى بِاِذنِ اللّه» (سوره آل ‌عمران/۳،۴۹)، چنان‌ که آصف ‌بن ‌برخیا با اسم اعظم، تخت بلقیس را از یمن به شام آورد:[۸۰] «اَنا ءاتیک بِهِ قَبلَ اَن یَرتَدَّ اِلَیک طَرفُک». (سوره نمل/۲۷،۴۰)

در روایات، آثار گوناگونى براى اسم اعظم ذکر شده است؛ براى مثال کسى که اسم اعظم را بداند دعایش مستجاب و هر چه از خدا بخواهد به او عطا مى‌شود[۸۱] و از علم غیب به اندازه‌اى که خدا بخواهد آگاهى مى‌یابد و داراى معجزه یا کرامت مى‌شود[۸۲] و همه خیرات و برکات بر او فرود مى‌آید و... [۸۳]

با دقت در روایات و دعاهاى مربوط به اسم ‌اعظم، روشن مى‌شود که هر گونه اثرى بر اسم ‌اعظم مترتب مى‌شود. اعم از پدید‌آوردن، نابود‌کردن، ابدا، اعاده، روزى دادن، زنده‌کردن، میراندن، جمع کردن و متفرق ساختن و خلاصه هر گونه دگرگونى جزئى و کلى.[۸۴]

کسانى که اسم اعظم را از سنخ الفاظ مى‌شمرند، در چگونگى تأثیر آن بر یک نظر نیستند، گرچه برخى از آنان این ‌گونه آثار را آثار خود لفظ بدون هیچ قید و شرطى مى‌دانند.[۸۵] برخى دیگر معتقدند: اگر اسم اعظم از مقوله لفظ باشد باید گفت اثر، از آنِ لفظ است به ضمیمه حالات و شرایطى در گوینده، از نظر تقوا و پاکى و حضور قلب و توجه خاص به خدا و قطع امید از غیر او و توکل کامل بر ذات پاک او.[۸۶]

اما کسانى که اسم اعظم را از مقوله الفاظ نمى‌دانند مى‌گویند: کسى که اسم اعظم را مى‌داند مظهر این اسم شریف و خلیفه الهى است و خلیفه باید همه صفات مستخلف عنه را دارا باشد، بنابراین چنین شخصى همه صفات الهى، مانند علم و قدرت را دارد گرچه وجود این صفات در خداى متعال بالذات و به نحو وجوب و در خلیفه الهى بالغیر و به ‌نحو امکان است.

تعلیم اسم اعظم

روایات فراوانى اسم اعظم را قابل انتقال به دیگران مى‌داند، پس چنین نیست که فقط هر شخصى که خود قابلیت معنوى و ایمانى آن را بدست آورد، خدا به ‌طور مستقیم آن را به وى عطا کند؛ در برخى روایات آمده است که پیامبران علیهم‌السلام به فرزندان و اوصیاى خود، اسم اعظم را مى‌آموختند.[۸۷]

در روایتى، عمر ‌بن ‌حنظله مى‌گوید: از امام باقر علیه‌السلام خواستم اسم اعظم را به من بیاموزد. فرمود: آیا توان آن را دارى؟ گفتم: بلى. سپس حالتى پیش آمد که خود از خواسته خویش منصرف شدم.[۸۸]

روایات فراوانى نشان مى‌دهد که در صدر اسلام یادگیرى اسم اعظم خواسته و آرزویى بزرگ بوده که برخى از همسران پیامبر صلى الله علیه و آله و برخى از اصحاب امامان علیهم‌السلام تقاضاى آن را داشتند؛[۸۹] البته در این روایات اشاره شده است که یادگیرى اسم اعظم قابلیت و لیاقت مى‌خواهد و اسم اعظم را به هر کسى نمى‌توان آموخت، بنابراین اسم اعظم قابل انتقال به دیگران است، گرچه برخى افراد که تقاضاى یادگیرى آن را داشتند وقتى به جهت عدم قابلیت خود با آثار آن مواجه مى‌شدند از خواسته خود صرفنظر مى‌کردند.

پانویس

  1. المصباح، ص‌ ۲۹۰، «سَمـا».
  2. شرح فصوص الحکم، ص‌ ۴۳‌ـ‌۴۴.
  3. رسائل توحیدى، ص‌ ۴۶.
  4. همان، ص‌ ۴۵.
  5. کلمه علیا، ص‌ ۳۰؛ اسماءاللّه و صفاته، ص‌ ۸۴.
  6. مجمع البحرین، ج‌ ۶، ص‌ ۱۱۸، «عظم»؛ التفسیرالکبیر، ج ۱، ص ۱۱۵؛ الکاشف، ج ۱، ص ۲۵؛ ج ۳، ص ۴۲۶.
  7. شرح اسماءاللّه الحسنى، ص‌ ۹۲؛ مصباح‌الشریعه، ص‌ ۱۳۳.
  8. شرح اسماء اللّه الحسنى، ص‌ ۹۴.
  9. همان، ص‌ ۱۰۲.
  10. جامع‌البیان، مج‌ ۱۴، ج‌ ۲۸، ص‌ ۷۲؛ التفسیرالکبیر، ج‌ ۱، ص‌ ۱۱۵؛ الصافى، ج‌ ۱، ص‌ ۸۱.
  11. شرح اسماء اللّه الحسنى، ص‌ ۹۴.
  12. همان، ص‌ ۹۹؛ مجمع‌البیان، ج‌ ۲، ص‌ ۶۹۶؛ تفسیر صدرالمتألهین، ج‌ ۱، ص‌ ۳۷.
  13. شرح اسماء اللّه الحسنى، ص‌ ۱۰۰؛ مجمع‌البیان، ج‌ ۷، ص‌ ۳۴۹؛ تفسیر ‌صدرالمتألهین، ج‌ ۴، ص‌ ۳۷.
  14. شرح اسماء اللّه الحسنى، ص‌ ۱۰۰؛ جامع البیان، مج، ج‌ ۱، ص‌ ۱۳۰.
  15. فى ملکوت اللّه، ص‌ ۳۷.
  16. مجمع البیان، ج‌ ۱، ص‌ ۱۱۲.
  17. المصباح، ص‌ ۳۱۲.
  18. کشف الاسرار، ج‌ ۱، ص‌ ۶۹۱؛ تفسیر بیضاوى، ج‌ ۱، ص‌ ۲۳۷؛ بحارالانوار، ج‌ ۹۰، ص‌ ۲۲۴.
  19. بحارالانوار، ج‌ ۹۰، ص‌ ۲۲۳‌ـ‌۲۲۴.
  20. کشف‌الاسرار، ج‌ ۱، ص‌ ۴۳۴؛ تفسیر صدرالمتألهین، ج‌ ۴، ص ۳۸؛ بحارالانوار، ج‌ ۹۰، ص‌ ۲۲۷.
  21. مجمع البیان، ج‌ ۹، ص‌ ۳۹۹؛ تفسیر قرطبى، ج‌ ۱۸، ص‌ ۳۲؛ بحارالانوار، ج‌ ۹۰، ص‌ ۲۳۰‌ـ‌۲۳۱.
  22. التوحید، ص‌ ۸۹‌؛ مجمع‌البیان، ج‌ ۱۰، ص‌ ۸۶۰‌؛ بحارالانوار، ج‌ ۹۰، ص‌ ۲۳۲.
  23. مکارم‌الاخلاق، ص ۳۵۲؛ بحارالانوار، ج ۹، ص ۲۲۶، ۲۳۲.
  24. مجمع‌البیان، ج‌ ۷، ص‌ ۳۴۹.
  25. المصباح، ص ۳۲۷؛ مجموعه مصنفات، ج ۱، ص ۴۵۷.
  26. هزار و یک نکته، ص‌ ۲۴۴.
  27. الاشارات والتنبیهات، ج‌ ۳، ص‌ ۱۸.
  28. همان، ج‌ ۳، ص‌ ۱۴۰.
  29. المصباح، ص‌ ۳۶۶.
  30. منازل‌السائرین، ص‌ ۷۳.
  31. مجمع‌البیان، ج‌ ۲، ص‌ ۶۹۶؛ التفسیرالکبیر، ج‌ ۱، ص‌ ۱۱۵؛ نمونه، ج‌ ۲، ص‌ ۲۶۳‌ـ‌۲۶۴.
  32. شرح اسماء اللّه الحسنى، ص‌ ۹۴.
  33. چهل حدیث، ص‌ ۶۵۲.
  34. همان، ص‌ ۶۵۳.
  35. بحارالانوار، ج‌ ۹۰، ص‌ ۲۲۵.
  36. مصباح الهدایه، ص‌ ۱۶‌ـ‌۱۸؛ شرح مقدمه قیصرى، ص‌ ۶۹۱‌ـ‌۶۹۲.
  37. تحریر تمهید القواعد، ص‌ ۱۵۲.
  38. المیزان، ج‌ ۸، ص‌ ۳۵۵‌ـ‌۳۵۶.
  39. مصباح الهدایه، ص‌ ۱۷؛ شرح مقدمه قیصرى، ص‌ ۶۴۶.
  40. چهل حدیث، ص‌ ۶۲۴.
  41. نهج ‌البلاغه، خطبه ۱.
  42. چهل حدیث، ص‌ ۶۲۴.
  43. مصباح‌الهدایه، ص‌ ۱۷‌ـ‌۱۹، ۳۴؛ شرح مقدمه قیصرى، ص‌ ۶۴۶.
  44. شرح فصوص الحکم، ص ‌۱۱۷؛ شرح مقدمه قیصرى، ص‌ ۶۴۶؛ مصباح الهدایه، ص‌ ۱۹.
  45. مصباح الهدایه، ص‌ ۱۹‌ـ‌۲۰؛ شرح مقدمه قیصرى، ص‌ ۶۹۳‌ـ‌۶۹۴.
  46. شرح فصوص الحکم، ص‌ ۴۵.
  47. الکافى، ج ‌۱، ص‌ ۱۱۲؛ المیزان، ج‌ ۸، ص‌ ۳۶۳.
  48. الکافى، ج‌ ۱، ص‌ ۲۳۰؛ میزان الحکمه، ج‌ ۲، ص‌ ۱۳۶۷.
  49. المیزان، ج‌ ۸، ص‌ ۳۶۶.
  50. رسائل توحیدى، ص‌ ۷۵.
  51. مصباح الهدایه، ص‌ ۱۵، ۲۱‌ـ‌۲۲، ۳۳؛ شرح مقدمه قیصرى، ص‌ ۶۹۳.
  52. رسائل توحیدى، ص‌ ۷۵‌ـ‌۷۶.
  53. مصباح الهدایه، ص‌ ۱۷، ۳۳؛ شرح مقدمه قیصرى، ص‌ ۶۴۶.
  54. شرح فصوص الحکم، ص‌ ۱۱۸، ۱۲۳‌ـ‌۱۲۴؛ شرح مقدمه قیصرى، ص‌ ۶۴۷؛ مصباح الهدایه، ص‌ ۷۶.
  55. مصباح الهدایه، ص‌ ۷۷‌ـ‌۷۸؛ شرح دعاى سحر، ص‌ ۸۶.
  56. شرح فصوص الحکم، ص‌ ۱۲۴.
  57. الکافى، ج‌ ۱، ص‌ ۱۱۲.
  58. شرح دعاى سحر، ص‌ ۸۷.
  59. همان، ص‌ ۸۶.
  60. همان، ص‌ ۹۳.
  61. تفسیر موضوعى، ج‌ ۶، ص‌ ۲۲۸‌ـ‌۲۳۰.
  62. الکافى، ج‌ ۱‌، ص‌ ۲۳۰‌؛ المصباح، ص‌ ۳۱۲‌؛ بحارالانوار، ج‌ ۱۴، ص‌ ۱۱۳‌ـ‌۱۱۵.
  63. الکافى، ج‌ ۱، ص‌ ۲۳۰؛ بحارالانوار، ج‌ ۱۴، ص‌ ۱۱۳‌ـ‌۱۱۵.
  64. نورالثقلین، ج‌ ۲، ص‌ ۵۲۱‌ـ‌۵۲۴.
  65. همان، ص‌ ۵۲۴.
  66. الکافى، ج‌ ۱، ص‌ ۲۳۰.
  67. نورالثقلین، ج‌ ۲، ص‌ ۵۲۲.
  68. المصباح، ص‌ ۳۱۲.
  69. تفسیر موضوعى، ج‌ ۶، ص‌ ۲۳۱‌ـ‌۲۳۳.
  70. الکافى، ج‌ ۱، ص‌ ۲۳۰؛ نورالثقلین، ج‌ ۴، ص‌ ۸۸‌ـ‌۹۰.
  71. مجمع البیان، ج‌ ۲، ص‌ ۶۹۶؛ ج‌ ۷، ص‌ ۳۴۹.
  72. الکافى، ج ۱، ص ۲۳۰؛ بحارالانوار، ج‌ ۴، ص‌ ۲۱۱؛ میزان الحکمه، ج‌ ۲، ص‌ ۱۳۶۷.
  73. مجمع البیان، ج‌ ۴، ص‌ ۷۶۸؛ بحارالانوار، ج‌ ۱۳، ص‌ ۳۷۷.
  74. الکافى، ج‌ ۱، ص‌ ۲۳۰؛ المصباح، ص‌ ۳۱۲.
  75. بحارالانوار، ج‌ ۹۰، ص‌ ۲۲۶.
  76. همان، ص‌ ۲۳۲.
  77. همان، ص‌ ۲۲۵.
  78. همان، ص‌ ۲۲۶.
  79. الکافى، ج ۱، ص‌ ۲۳۰؛ بحارالانوار، ج‌ ۴، ص ۲۱۱؛ میزان‌الحکمه، ج‌ ۲، ص‌ ۱۳۶۷.
  80. الکافى، ج‌ ۱، ص‌ ۲۳۰؛ نورالثقلین، ج ‌۴، ص ‌۸۸‌ـ‌۹۰.
  81. کنزالعمال، ج‌ ۱، ص ۴۵۲‌ـ‌۴۵۳؛ بحارالانوار، ج‌ ۹۰، ص‌ ۲۲۴‌ـ‌۲۲۵.
  82. الکافى، ج ‌۱، ص‌ ۲۳۰؛ میزان الحکمه، ج‌ ۲، ص‌ ۱۳۶۷.
  83. المیزان، ج‌ ۸، ص‌ ۳۵۴.
  84. رسائل توحیدى، ص‌ ۷۳.
  85. المیزان، ج‌ ۸، ص‌ ۳۵۴.
  86. پیام قرآن، ج‌ ۴، ص‌ ۵۷‌ـ‌۵۸.
  87. بحارالانوار، ج‌ ۱۱، ص‌ ۲۲۷، ۲۴۶.
  88. همان، ج‌ ۲۷، ص ‌۲۷؛ رسائل توحید، ص‌ ۷۳.
  89. البرهان، ج ۴، ص ۲۱۹؛ روح‌المعانى، مج‌ ۱۵، ج‌ ۲۸، ص‌ ۹۳‌ـ‌۹۴؛ بحارالانوار، ج‌ ۹۰، ص‌ ۲۲۳، ۲۲۵، ۲۲۷، ۲۳۰.

منابع

اسماء الله در قرآن
تعداد:۱۳۵
الف اله، اَحَد، اوّل، آخِر، اعلى، اکرم، اعلم، ارحم الراحمین، احکم الحاکمین، احسن الخالقین، اهل التقوی، اهل‌ المغفرة، اقرب، ابقى، اسرع الحاسبین.
ب بارى، باطن، بدیع، بَرّ، بصیر.
ت توّاب.
ج جبّار، جامع.
ح حکیم، حلیم، حیّ، حق، حمید، حسیب، حفیظ، حفى.
خ خبیر، خالق، خلاق، خیر، خیرالماکرین، خیرالرازقین، خیرالفاصلین، خیرالحاکمین، خیرالفاتحین، خیرالغافرین، خیرالوارثین، خیرالراحمین، خیرالمنزلین.
ذ ذوالعرش، ذوالطول، ذوانتقام، ذوالفضل العظیم، ذوالرحمة، ذوالقوة، ذوالجلال و الاکرام، ذوالمعارج.
ر رحمان، رحیم، رؤوف، رب، رفیع الدرجات، رزاق، رقیب.
س سمیع، سلام، سریع الحساب، سریع العقاب.
ش شهید، شاکر، شکور، شدید العذاب، شدید العقاب، شدید المحال.
ص صمد.
ظ ظاهر.
ع عالِمُ غيبِ السماواتِ و الأرضِ، علیم، عزیز، عفوّ، على، عظیم، علام‌الغیوب، عالم الغیب و الشهادة.
غ غافرالذنب،غالب، غفار، غفور، غنى.
ف فالق الاصباح، فالق الحب و النوى، فاطر، فتّاح.
ق قوى، قدوس، قیوم، قاهر، قهار، قریب، قادر، قدیر، قابل‌التوب، القائم على کل نفس.
ک کبیر، کریم، کافی.
ل لطیف.
م مؤمن، مهیمن، متکبر، مصوِّر، مجید، مجیب، مبین، مولی، محیط، مقیت، متعال، محیى، متین، مقتدر، مستعان، مبدى، مالک الملک.
ن نصیر ، نور.
و وهاب، واحد، ولی، والی، واسع، وکیل، ودود.
ه هادی.