عرفان

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

«عرفان» در لغت به معنای شناخت است و در اصطلاح نام علمی است از علوم الهی که موضوع آن شناخت خدا و اسماء و صفات اوست؛ و بالجمله راه و روشی که اهل الله برای شناسائی حق انتخاب کرده اند «عرفان» می نامند.[۱] در عرفان، علم تنها کافی نیست و عمل اساس کار است و علم محصول عمل محسوب می‌شود و لذا عرفان به عرفان عملی و عرفان نظری تقسیم می‌شود.

تعریف عرفان

«عرفان»، یعنی شناختی که از دریافت های باطنی، بر اثر سیر و سلوک و مجاهدت با نفس بدست می‌آید. بشریت از روزی که خود را شناخته، برای شناخت جهان و پی‌ بردن به راز آفرینش، تلاش خستگی‌ناپذیری را آغاز کرده است و این تلاش همچنان ادامه دارد. او در جستجوی این است که هستی چیست، از کجا نشأت گرفته است و به کجا می‌رود و هدف نهائی آن کدام است؟ عرفان و شناسائى حق به دو طریق میسر است:

  • یکى به طریق استدلال از اثر به مؤثر و از فعل به صفت و از صفات به ذات رسیدن است، و این مخصوص علما می باشد.
  • دوم طریق تصفیه باطن و تخلیه سِرّ از غیر و تحلیه روح می باشد، و آن طریق معرفت، خاصّه انبیاء و اولیاء است، و این معرفت کشفى و شهودى را غیر از مجذوب مطلق کس را میسر نباشد مگر به سبب طاعت و عبادت قالبى و نفسى و قلبى و روحى و سرّى و خفى، و غرض از ایجاد عالم معرفت شهودى است.

عرفا عقیده دارند براى رسیدن به حق و حقیقت بایستى مراحلى را طى کرد تا نفس بتواند از حق و حقیقت بر طبق استعداد خود آگاهى حاصل کند، و تفاوت آنها با حکما آن است که تنها گرد استدلالهاى عقل نمى گردند، بلکه مبناى کار آنها بر شهود و کشف است.[۲]

تصوف و عرفان، از یک سرچشمه نشأت گرفته‌اند و هر دو حاصل یک واقعیتند. عنوان تصوف بیشتر به جنبه عملی و سلوک مکتب عنایت دارد و عنوان عرفان به جنبه نظری و اندیشه و دریافت؛ لذا عرفان، شعبه ای از فلسفه است که حکمت نظری و عملی را به هم‌ آمیخته و راه شناخت و سلوک را از یافته‌های باطنی بدست آورده است و این مسلکی است که از دیرباز و از دوران باستان به یادگار مانده است.

تاریخچه عرفان

عرفان و تصوف جزو ابداعات مسلمین نیست و ریشه در تاریخ دارد و این ریشه‌داری در تاریخ نیز ناشی از تأثیری است که دین فطری بر انسان دارد و آدمی را به سوی زهد و از آن جا به معرفت نفس رهنمون می‌شود.[۱] در میان مسلمین نیز عرفان و تصوف، در عهد خلفا، به لباس زهد حضور دارد.[۲] و لذا می‌توان گفت که تصوف اسلامی ریشه در خود اسلام دارد.[۳]

در قرن اول هجری، نوعی زهد افراطی و اعراض از دنیا در میان برخی از افراد ظهور کرد. علت این امر، یکی زندگانی اختصاصی پیامبر و برخی از صحابه اوست، همانند اصحاب صفه، و دیگری دنیاطلبی و لذت جویی فراوان امویان و عباسیان و بالاخره برداشت خاص این افراد از آموزه‌هایی هم چون مبارزه با نفس، اخلاص و توجه به آخرت و... است که در قرآن و سنّت آمده است.

مرحله رشد و رواج عرفان از اواخر قرن سوم آغاز می‌شود، و هر چند تصوف در این دوران مکتب کاملی نیست، ولی بیشتر محتوای عرفان، تقریبا به صورت کامل، رایج است. بایزید بسطامی (م، بین ۲۰۲ تا ۲۶۴)، با قول به حلول و اتحاد وجود معروف است، و جنید بغدادی (م، ۲۹۷) که او را شیخ المشایخ می‌خوانند در این دوره حضور دارد.

پس از آن، عرفان از هر دو جهت عملی و نظری، تکمیل شده و به صورت یک نظام فکری کامل در آمد. در خراسان، ابوسعید ابوالخیر (م، ۴۴۰) و خواجه عبدالله انصاری (م، ۴۸۱) هستند که انصاری عرفان عملی را تدوینی نو کرد. در فارس ابوعبدالله محمد بن خفیف شیرازی (م، ۳۷۱) و پس از او شیخ ابواسحاق کازرونی (م، ۴۲۶) حضور دارند. ابو حامد محمد غزالی (م ۵۰۵) صدای رسایی بود که در این دوران به دفاع از صوفیه برآمد. و دو کتاب معروف او، «المنقذ من الضلال» و «احیاء علوم الدین»، تأثیر فراوانی در ترویج تصوف داشتند. عرفان او با وجود رنگ نو افلاطونی، هم چنان اسلامی و زاهدانه است.

در دو قرن چهارم و پنجم، فارابی و اخوان الصفا سعی در نزدیکی عقل و شریعت داشتند و ابن سینا نیز حکمت شرقی خود را در کتاب الاشارات و التنبیهات مبنای تلفیق فلسفه و عرفان قرار داد. اهل تصوف نیز از این همه بهره بردند. در قرن ۶ ابن فارض مصری (۵۴۶ ـ۶۳۲) و پس از او محیی الدین ابن عربی (م، ۶۳۸) می‌درخشند که عرفان نظری، در این نظام خود را مدیون اوست. او در آثارش همانند الفتوحات المکیه و فصوص الحکم و... عرفان را به نوعی فلسفه تبدیل می‌کند و وحدت وجود را به خوبی تقریر و تبیین می‌نماید.

از آغاز قرن هفتم، آثار گذشتگان به طور مبسوط شرح و تفسیر می‌شود. صدر الدین قونوی (م ۶۷۷)، فخر الدین عراقی (۶۸۸)، سعید الدین فرغانی (م حدود ۷۰۰) با اثر بزرگ خود به نام مشارق الدراری، عبدالرزاق کاشانی (م ۷۳۶) و داود بن محمود بن محمد رومی قیصری (م ۷۵۱) شارح بزرگ فصوص الحکم ابن عربی در ترویج عرفان نظری نقش اساسی دارند. سید حیدر آملی (م ۷۸۷) عارف نامدار شیعی و صاحب «المحیط الاعظم» نیز از بزرگان این عصر می‌باشد، بسیاری از آثار بزرگ تصوف و عرفان نظری و عرفان عملی در این دوره نگاشته شده است. تمهید القواعد از صائن الدین الترکه اصفهانی (م ۸۳۵)، نفحات الانس از عبدالرحمان جامی (۸۱۲ ـ ۸۹۸) گلشن راز شیخ محمود شبستری (م حدود ۷۲۰)، الانسان الکامل از عزیز الدین نسفی و... .

از قرن دهم هجری، به بعد عرفان به شکل دیگری در می‌آید. بزرگان صوفیه، برجستگی گذشتگان را ندارند و نیز عرفایی یافت می‌شوند که داخل در سلسله‌های رسمی تصوف نیستند، صدر المتالهین شیرازی (م ۱۰۵۰)، فیض کاشانی (م ۱۰۹۱)، قاضی سعید قمی (۱۱۰۳) و نیز افرادی از میان فقهای شیعه که اهل سیر و سلوک عملی بوده و به مقامات عرفانی رسیده‌اند ولی به طور رسمی وارد عرفان و تصوف نشده‌اند. همانند سید مهدی بحر العلوم (م ۱۲۱۲) میرزا جواد آقا ملکی تبریزی (م ۱۳۳۳ ش) و علامه سید محمد حسین طباطبایی (م ۱۳۶۰ ش). [۴]

مرحوم استاد شهید مطهری، طبقه بندی عرفا را بر اساس دوران زندگی آنها تا قرن ۹ ذکرکرده‌اند،[۵] که می‌توان مراجعه کرد.

موضوع عرفان

ابن ترکه نویسنده تمهید القواعد لازم می‌داند که موضوع این علم به لحاظ مفهومی عام‌تر از تمام موضوعات باشد و از جهت حیطه و گستره، اتم از دیگر موضوعات و علوم باشد و نیز آشکارترین معنا برای انسان و ابتدایی‌ترین تصور و تعقل باشد. و تمامی این صفات را در کلمه وجود مطلق گرد آمده می‌بیند.[۳] قیصری نیز موضوع این علم را ذات احدیت و نصرت ازلی و صفات سرمدی او می‌داند.[۴]

شاید بتوان گفت از آنجا که در بینش عرفا، وجود و موجود حقیقی همان ذات احدی و صفات و نعوت اوست و به جز او در دیار هستی، حقیقتی نیست؛ پس بحث از ذات حضرت حق، بحث از تمام عالم هستی است و لذا هرچند تعبیر قیصری با تعبیر ابن ترکه تفاوت دارد ولی مراد هر دو یکی است.[۵]

مشخصات عرفان

قیصری می‌گوید مسائل عرفان عبارتند از چگونگی صدور کثرت از حضرت حق و چگونگی بازگشت این کثرت‌ها به او و بیان مظاهر اسماء الهی و نعوت ربانی و کیفیت بازگشت اهل الله به سوی او و نحوه سلوک و مجاهدات و ریاضات اهل الله و بیان نتایج دنیوی و اخروی یکایک اعمال و افعال و اذکار به گونه‌ای که در عالم حقیقت و واقع‌، ثابت است.[۶] همین مطلب را ابن ترکه در تمهید القواعد با عبارتی موجز بیان کرده است.[۷]

در عرفان علم تنها کافی نیست و عمل اساس کار است و علم محصول عمل محسوب می‌شود و لذا عرفان به عرفان عملی و عرفان نظری تقسیم می‌شود. عرفان، جهان خارج را واقعی دانسته و برای آن وحدتی حقیقی قائل است که هم دارای ظاهر است و هم باطن و باطن آن حقیقت محض است. عرفا در عین پذیرش استدلال و علم حصولی، اصالت را به ارتباط حضوری و شهودی بین انسان و حقیقت می‌دهند. هدف عارف رسیدن به حقیقت واحد عینی و اتحاد با آن و فناء در آن است. و بقای انسان را در همین وصول و اتحاد می‌بیند. و البته در این راه ریاضت و مجاهده است که انسان را به هدف می‌رساند.

عشق جزو مسائل اساسی عرفان است.[۸] عشق از تمام مخلوقات سریان می‌کند، در ذات حق نیز عشق است که تجلی می‌کند و عالم خلق می‌شود. محور جهانبینی عرفانی وحدت وجود است و خلق جهان نیز با تجلی واحد صورت می‌گیرد. عالم به بهترین وجه ممکن خلق شده است (نظام احسن). انسان جزو مهمترین مباحث عرفان است. انسان مظهر تام و تمام خداست. عالم کبیر است و در مقابل جهان، انسان صغیر است. آدمی پیش از جهان موطنی دارد که اصل اوست و به آن جا بازگشت خواهد کرد و لذا در این جهان به شدت احساس غربت می‌کند.[۹]

عرفا برای بیان اغراض خود از اصطلاحات خاصی استفاده می‌کنند که بیشتر حالت رازگونه دارند و تلاش می‌کنند معارف آنها در میان عامه رواج نیابد، همانند: وقت، حال، مقام، قبض و بسط، جمع و فرق، غیبت و حضور، ذوق، شرب، سکر، محو و محق و محو، خواطر،[۱۰] هویة و حقیقة الحقایق، احدیت و عماء، محبوبین و محبین، وجد و شهود و عیان و مکاشفه و تلوین و تمکین.[۱۱]

تفاوت عرفان و فلسفه

گفته شد که عرفان، شعبه ای از فلسفه است و فلسفه معمولا در کنار عرفان ذکر شده، اما با آن تفاوتهایی دارد، از جمله:

  • فیلسوف در استدلالات خود تنها به مبادی و اصول عقلی تکیه می‌کند و ابزار کار او عقل و منطق و استدلال است، ولی عارف مبادی و اصول کشفی و شهودی را مایه استدلال قرار می‌دهد و آن را به زبان عقل توضیح می‌دهد. ولذا ابزار کار او، دل، و مجاهده و تصفیه و تهذیب و حرکت در باطن است.
  • فیلسوف می‌خواهد جهان را به صورت کامل بفهمد ‌و همین را کمال انسان می‌داند، و عارف تلاش می‌کند به کنه و حقیقت هستی که خدا است برسد.
  • در نظر فیلسوف غیر خدا هم اصالت دارد و تفاوت ماسوا با خدا در وجوب و امکان است، ولی در نظر عارف غیر خدا هیچ نیست و هر چه هست اسماء و صفات و تجلیات خداست نه اموری در برابر او.[۱۲]
  • موضوع فلسفه موجود است، ولی موضوع ‌عرفان موجود حقیقی است که آن را منحصر در خدا می‌داند، و شاید نکته اصلی تفاوت هم این باشد که فیلسوف از پیش نتیجه کار فلسفه ورزی خود را نمی‌داند، ولی عارف درصدد است آن چه را یافته و شهود کرده است با مبادی عقلی توجیه و تفسیر کند.[۱۳]

پانویس

  1. دهخدا، لغت نامه، ج۱۰، ص: ۱۳۵۹۲.
  2. سید مصطفی حسینی دشتی، فرهنگ «معارف و معاریف»، ذیل واژه عرفان.
  3. ر.ک: صائن الدین علی الترکه: تمهید القواعد، به تصحیح حسن حسن زاده آملی، ص ۱۳ ـ ۲۵.
  4. . یثربی، عرفان نظری، ص ۲۱۷؛ و برنجکار، آشنایی با علوم اسلامی، ص ۱۴۲.
  5. . یثربی، عرفان نظری، ص ۲۱۷ و ۲۱۸.
  6. . یثربی، عرفان نظری، ص ۲۱۸.
  7. . ر.ک: صائن الدین ابن ترکه: تمهید القواعد، به تصحیح حسن حسن زاده آملی، ص ۲۶.
  8. . ر.ک: یثربی، سید یحیی، فلسفه عرفان، دفتر تبلیغات اسلامی قم، ۱۳۷۷، چ چهارم، ص ۳۳ ـ ۶۲.
  9. . ر.ک: مطهری، مرتضی، عرفان حافظ، ص ۸۳ ـ ۱۳۱.
  10. . ر.ک: مطهری، مرتضی، آشنایی با علوم اسلامی، ص ۱۶۱ ـ ۱۷۳؛ و عرفان حافظ، ص ۱۲.
  11. . ر.ک: یثربی، سید یحیی،‌عرفان نظری، ص ۲۳۹ ـ ۲۶۶.
  12. . ر.ک: مطهری، آشنایی با علوم اسلامی، ص ۸۹ ـ ۹۱.
  13. . ر.ک: برنجکار، آشنایی با علوم اسلامی، ص ۱۴۲ ـ ۱۴۳.

منابع

مطالب مرتبط