سیر منطقی به صورت کامل رعایت نشده
مختصر نویسی متوسط است
عنوان بندی متوسط
مقاله مورد سنجش قرار گرفته است

معراج: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
 
(۲۹ نسخه‌ٔ میانی ویرایش شده توسط ۶ کاربر نشان داده نشده)
سطر ۱: سطر ۱:
معراج؛ سیر و سفری شبانه ای است که خداوند به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله داد و او را از مكه به بيت المقدس و از آنجا به آسمان‌ها برد تا نشانه‌هاى عظمت و قدرت حق را مشاهده كند.
+
{{خوب}}
 +
معراج سیر و سفری شبانه است که خداوند به [[پیامبر اسلام|پیامبر اکرم]] صلی الله علیه و آله داد و او را از [[مکه]] به [[بیت المقدس|بیت المقدس]] و از آنجا به آسمان‌ها برد تا نشانه‌هاى عظمت و قدرت حق را مشاهده کند.
  
==آیه معراج در قرآن==
+
==معراج پیامبر اکرم در قرآن==
جریان معراج در آغاز سوره اسراء به این صورت آمده است:
 
  
{{متن قرآن|«سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى‌ بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بارَكْنا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ»}}.<ref>[[سوره اسراء]]، آیه1.</ref>
+
معراج پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به تصریح [[قرآن|قرآن کریم]] در سایه عبودیت آن حضرت رخ داده است. آغاز ماجرای معراج در [[سوره اِسراء|سوره اسراء]] چنین آمده است: {{متن قرآن|«سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَىٰ بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ»}}.<ref>[[سوره اسراء]]، آیه۱.</ref> پاک و منزه است خدایى که در (مبارک) شبى بنده خود (محمّد) را از مسجد حرام (مکه معظّمه) به مسجد اقصایى که پیرامونش را مبارک و پر نعمت ساختیم سیر داد تا آیات و اسرار غیب خود را به او بنماییم که او (خدا) به حقیقت شنوا و بیناست.<ref> ترجمه الهی قمشه ای </ref>  
 
 
پاك و منزه است خدايى كه در (مبارك) شبى بنده خود (محمّد) را از مسجد حرام (مكّه معظّمه) به مسجد اقصايى كه پيرامونش را مبارك و پر نعمت ساختيم سير داد تا آيات و اسرار غيب خود را به او بنماييم كه او (خدا) به حقيقت شنوا و بيناست.<ref> ترجمه الهی قمشه ای </ref>
 
 
 
==تفسیر آیه==
 
در تفسیر المیزان تفسیر آیه به این صورت آمده است:
 
 
 
كلمه "اسراء" و همچنين كلمه "سرى" كه ثلاثى مجرد آنست به معناى سير در شب است، وقتى گفته مى شود "سرى و اسرى" معنايش اين است كه فلانى در شب راه پيمود و وقتى گفته مى شود "سرى به و اسرى به" معنايش اين است كه او را شبانه سير داد و "سير" مخصوص روز يا اعم از روز و شب مى باشد و كلمه "ليلا" مفعول فيه است و بودنش در كلام اين معنا را افاده مى كند كه اين سير همه اش در شب انجام گرفت، هم رفتنش و هم برگشتنش.
 
 
 
مراد از "[[مسجد اقصى]]" به قرينه جمله "الَّذِي بارَكْنا حَوْلَهُ" بيت المقدس است و كلمه "اقصى" از ماده "قصو" و اين ماده به معناى دورى است، و اگر [[مسجد بيت المقدس]] را مسجد الاقصى ناميده بدين جهت است كه اين مسجد نسبت به محل زندگى رسول خدا صلی الله علیه و آله و مخاطبينى كه با اويند از [[مسجدالحرام]] خيلى دور است، زيرا محل زندگى ايشان شهر مكه است كه مسجدالحرام در همان جا است.
 
 
 
و جمله "لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا" نتيجه اين سير دادن را بيان مى كند و آن اين است كه پاره اى از آيات و نشانه هاى خود را به وى نشان دهد، و اين كه گفتيم: "پاره اى" به خاطر وجود كلمه "من" در كلام است. و سياق كلام دلالت دارد بر اين كه آن آيات از آيات و نشانه هاى عظيمى بوده، هم چنان كه در آيه ديگرى در داستان [[معراج]] به اين معنا تصريح نموده و فرموده است: {{متن قرآن|«لَقَدْ رَأى مِنْ آياتِ رَبِّهِ الْكُبْرى»}}؛ آيه هاى بزرگى از آيات پروردگارش را مشاهده نمود.<ref>سوره نجم، آيه 18.</ref>
 
 
 
و اين كه فرمود: "إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ" بيان علت سير دادن او به منظور نشان دادن آيات است، يعنى خدا چون شنوا به گفته هاى بندگان و بيناى به افعال ايشان است و تقاضاى حال رسول خود را ديد كه چنين اكرامى را اقتضاء مى كرد لذا او را براى نشان دادن پاره اى از آيات و نشانه هايش شبانه سير داد.
 
 
 
در اين آيه شريفه التفات و نكته اى به كار رفته و آن التفات از [[غيبت]] به تكلم با غير است، آن جا كه فرموده: {{متن قرآن|«بارَكْنا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا»}} زيرا در آغاز كلام خداى را غايب گرفته و در اين جا به صورت متكلم آورد و گفت: "مبارك كرديم پيرامون آن را" و دوباره خداى را غايب گرفته فرمود: "او شنوا و بينا است" و وجه آن اين است كه خواست بدين معنا اشاره كند كه اين اسراء شبانه و آثار مترتب بر آن يعنى نشان دادن آيات امرى بوده كه از ساحت عظمت و كبريايى و موطن عزت و جبروت حق تعالى صادر شده، و در آن سلطنت عظماى او به كار رفته، و خداوند با آيات كبراى خود براى او تجلى كرده است و اگر اين التفات به كار نمى رفت و گفته مى شد: "ليريه من آياته" تا از آيات خود به او نشان دهد و يا تعبير ديگرى نظير آن مى كرد اين نكته حاصل نمى شد.
 
 
 
و معناى آيه اين است كه: "بايد تنزيه كند تنزيه كردن مخصوصى آن خدايى را كه با عظمت و كبريائيش بنده خود محمد صلی الله علیه و آله را شبانه سير داد، نهايت قدرت و سلطنت خود را به وى نشان داده در دل يك شب او را از مسجدالحرام به سوى مسجد اقصى برده كه همان بيت المقدسى است كه پيرامونش را مبارك گردانيده بود، و اين بدان جهت است كه عظمت و كبريايى و آيات كبراى خود را به وى بنماياند، چون او شنواى به گفتار و بصير و داناى به حال او بود، و مى دانست كه او لايق چنين عنايت و مكرمتى هست".
 
  
 +
بخشی از جریان معراج نیز در [[سوره نجم]] آمده است:
 +
{{قرآن در قاب| عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوَى، ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوَى، وَهُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلَى، ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى، فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَا أَوْحَى، مَا کذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى،  أَفَتُمَارُونَهُ عَلَى مَا یرَى، وَلَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرَى، عِندَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهَى، عِندَهَا جَنَّةُ الْمَأْوَى، إِذْ یغْشَى السِّدْرَةَ مَا یغْشَى، مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَى، لَقَدْ رَأَى مِنْ آیاتِ رَبِّهِ الْکبْرَى|سوره=۵۳|آیه=۱|ترجمه=او را (جبرئیل) همان (فرشته) بسیار توانا (به وحى خدا) علم آموخته است. همان ملک مقتدرى که به خلقت کامل (و صورت ملکوتى بر رسول) جلوه کرد.و آن رسول در افق اعلا (ى کمال و مشرق انسانیت) بود.آن گاه نزدیک آمد و بر او (به وحى حق) نازل گردید.(بدان نزدیکى که) با او به قدر دو کمان یا نزدیکتر از آن شد. پس (خدا) به بنده خود وحى فرمود آنچه که هیچ کس درک آن نتواند کرد.آنچه (در غیب عالم) دید دلش هم به حقیقت یافت و کذب و خیال نپنداشت.آیا (شما کافران) با رسول بر آنچه (در شب معراج) به چشم مشاهده کرد ستیزه مى‌کنید؟ و یک بار دیگر هم او را (یعنى جبرئیل را) رسول مشاهده کرد. (در نزد (مقام) سدرة المنتهى (که آن درختى است در سمت راست عرش که منتهاى سیر عقلى فرشتگان و ارواح مؤمنان تا آنجاست و بر مقام بالاتر آگاه نیستند).بهشتى که مسکن متقیان است در همان جایگاه سدره است. چون سدره را مى‌پوشاند (از نور عظمت حق) آنچه که احدى از آن آگه نیست.چشم (محمّد صلى اللَّه علیه و آله و سلم از حقایق آن عالم) آنچه را باید بنگرد بى‌هیچ کم و بیش مشاهده کرد.آنجا از بزرگتر آیات حیرت ‌انگیز پروردگارش را به حقیقت دید}}
 
==حدیث معراج==
 
==حدیث معراج==
 +
[[علی بن ابراهیم قمی|قمى]] در تفسیر خود از پدرش از [[محمد بن ابی عمیر|ابن ابى عمیر]] از هشام بن سالم از [[امام صادق]] علیه السلام روایت کرده که فرمود: [[جبرئیل]] و [[میکائیل]] و [[اسرافیل]]، براق را براى [[رسول خدا]] صلی الله علیه و آله آوردند، یکى مهار آن را گرفت و دیگرى رکابش را و سومى جامه رسول خدا صلی الله علیه و آله را در هنگام سوار شدن مرتب کرد، در این موقع براق بناى چموشى گذاشت که جبرئیل او را لطمه اى زد و گفت: آرام باش اى براق، قبل از این پیغمبر، هیچ پیغمبرى سوار تو نشده، و بعد از این هم کسى همانند او، سوارت نخواهد شد. آنگاه اضافه فرمود که براق بعد از لطمه آرام شد و او را مقدارى که خیلى زیاد هم نبود بالا برد، در حالى که جبرئیل هم همراهش بود، و آیات خدایى را از آسمان و زمین به وى نشان مى داد.
  
قمى در تفسير خود از پدرش از [[ابن ابى عمير]] از [[هشام بن سالم]] از [[امام صادق]] علیه السلام روايت كرده كه فرمود: [[جبرئيل]] و [[ميكائيل]] و [[اسرافيل]] براق را براى [[رسول خدا]] صلی الله علیه و آله آوردند، يكى مهار آن را گرفت و ديگرى ركابش را و سومى جامه رسول خدا صلی الله علیه و آله را در هنگام سوار شدن مرتب كرد، در اين موقع براق بناى چموشى گذاشت كه جبرئيل او را لطمه اى زد و گفت: آرام باش اى براق، قبل از اين پيغمبر، هيچ پيغمبرى سوار تو نشده، و بعد از اين هم كسى همانند او، سوارت نخواهد شد.
+
رسول خدا صلی الله علیه و آله خودش فرموده: که در حین رفتن ناگهان یک منادى از سمت راست ندایم داد که هان اى محمد! ولى من پاسخ نگفته و توجهى به او نکردم. منادى دیگر از طرف چپ ندایم داد که هان اى محمد! به او نیز پاسخ نگفته و توجهى ننمودم، زنى با دست و ساعد برهنه و غرق در زیورهاى دنیوى به استقبالم آمد و گفت اى محمد به من نگاه کن تا با تو سخن گویم به او نیز توجهى نکردم و همچنان پیش مى رفتم که ناگهان آوازى شنیدم و از شنیدنش ناراحت شدم، از آن نیز گذشتم، این جا بود که جبرائیل مرا پایین آورد و گفت اى محمد، نماز بخوان من مشغول نماز شدم سپس گفت هیچ مى دانى کجا است که نماز مى خوانى؟ گفتم: نه، گفت: [[طور سينا|طور سینا]] است، همان جا است که خداوند با [[حضرت موسی علیه السلام|موسى]] تکلم کرد، تکلمى مخصوص، آن گاه سوار شدم، خدا مى داند که چقدر رفتیم که به من گفت پیاده شو و نماز بگزار. من پایین آمده نماز گزاردم، گفت: هیچ مى دانى کجا نماز خواندى؟ گفتم نه، گفت این [[بیت اللحم|بیت اللحم]] بود، و بیت اللحم ناحیه ایست از زمین [[بیت المقدس|بیت المقدس]] که [[حضرت عیسی علیه السلام|عیسى بن مریم]] در آن جا متولد شد.
  
آنگاه اضافه فرمود كه براق بعد از لطمه آرام شد و او را مقدارى كه خيلى زياد هم نبود بالا برد، در حالى كه جبرئيل هم همراهش بود، و آيات خدايى را از آسمان و زمين به وى نشان مى داد.  
+
آنگاه سوار شده به راه افتادیم تا به بیت المقدس رسیدیم، پس براق را به حلقه اى که قبلا [[انبیاء]] مرکب خود را به آن مى بستند بسته وارد شدم در حالى که جبرئیل همراه و در کنارم بود، در آن جا به [[حضرت ابراهیم علیه السلام|ابراهیم خلیل]] و موسى و عیسى در میان عده اى از انبیاء که خدا مى داند چقدر بودند برخورد نمودم که همگى به خاطر من اجتماع کرده بودند و مهیاى نماز بودند و من شکى نداشتم در این که به زودى جبرئیل جلو مى ایستد و بر همه ما امامت مى کند ولى وقتى صف نماز مرتب شد جبرئیل بازوى مرا گرفت و جلو برد و بر آنان امامت نمودم و البته غرور و عجبى نیست.
  
رسول خدا صلی الله علیه و آله خودش فرموده: كه در حين رفتن ناگهان يك منادى از سمت راست ندايم داد كه هان اى محمد! ولى من پاسخ نگفته و توجهى به او نكردم.
+
آنگاه خازنى نزدم آمد در حالى که سه ظرف همراه داشت یکى شیر و دیگرى آب و سومى شراب و شنیدم که مى گفت اگر آب را بگیرد هم خودش و هم امتش غرق مى شوند و اگر شراب را بگیرد هم خودش و هم امتش گمراه مى گردند و اگر شیر را بگیرد خود هدایت شده و امتش نیز هدایت مى شوند.
  
منادى ديگر از طرف چپ ندايم داد كه هان اى محمد! به او نيز پاسخ نگفته و توجهى ننمودم، زنى با دست و ساعد برهنه و غرق در زيورهاى دنيوى به استقبالم آمد و گفت اى محمد به من نگاه كن تا با تو سخن گويم به او نيز توجهى نكردم و همچنان پيش مى رفتم كه ناگهان آوازى شنيدم و از شنيدنش ناراحت شدم، از آن نيز گذشتم، اين جا بود كه جبرائيل مرا پايين آورد و گفت اى محمد، نماز بخوان من مشغول نماز شدم سپس گفت هيچ مى دانى كجا است كه نماز مى خوانى؟
+
آنگاه فرمود: من شیر را گرفتم و از آن آشامیدم، جبرئیل گفت: هدایت شدى و امتت نیز هدایت شدند. آن گاه از من پرسید: در مسیرت چه دیدى؟ گفتم: صداى هاتفى را شنیدم که از طرف راستم مرا صدا زد. پرسید: آیا تو هم جوابش را دادى؟ گفتم: نه و هیچ توجهى به آن نکردم. گفت: او مبلغ [[یهود|یهود]] بود اگر پاسخش گفته بودى امتت بعد از خودت به یهودى گرى مى گرائیدند.
  
گفتم: نه، گفت: [[طور سينا]] است، همان جا است كه خداوند با موسى تكلم كرد، تكلمى مخصوص، آن گاه سوار شدم، خدا مى داند كه چقدر رفتيم كه به من گفت پياده شو و نماز بگزار. من پايين آمده نماز گزاردم، گفت: هيچ مى دانى كجا نماز خواندى؟ گفتم نه، گفت اين [[بيت اللحم]] بود، و بيت اللحم ناحيه ايست از زمين بيت المقدس كه عيسى بن مريم در آن جا متولد شد.
+
سپس پرسید: دیگر چه دیدى؟ گفتم: هاتفى از طرف چپم صدایم زد، پرسید: آیا تو هم جوابش گفتى؟ گفتم: نه و توجهى هم نکردم، گفت: او داعى [[مسیحیت]] بود اگر جوابش مى دادى امتت بعد از تو مسیحى مى شدند. آنگاه پرسید: چه کسى در روبرویت ظاهر شد؟ گفتم: زنى دیدم با بازوانى برهنه که همه زیورهاى دنیوى بر او بود به من گفت: اى محمد به سوى من بنگر، تا با تو سخن گویم، جبرئیل پرسید: آیا تو هم با او سخن گفتى؟گفتم: نه سخن گفتم و نه به او توجهى کردم. گفت: او دنیا بود اگر با او هم کلام مى شدى امتت دنیا را بر آخرت ترجیح مى دادند.  
  
آنگاه سوار شده به راه افتاديم تا به [[بيت المقدس]] رسيديم، پس براق را به حلقه اى كه قبلا انبياء مركب خود را به آن مى بستند بسته وارد شدم در حالى كه جبرئيل همراه و در كنارم بود، در آن جا به ابراهيم خليل و موسى و عيسى در ميان عده اى از انبياء كه خدا مى داند چقدر بودند برخورد نمودم كه همگى به خاطر من اجتماع كرده بودند و مهياى نماز بودند و من شكى نداشتم در اين كه به زودى جبرئيل جلو مى ايستد و بر همه ما امامت مى كند ولى وقتى صف نماز مرتب شد جبرئيل بازوى مرا گرفت و جلو برد و بر آنان امامت نمودم و البته غرور و عجبى نيست.
+
آنگاه آوازى هول انگیز شنیدم که مرا به وحشت انداخت. جبرئیل گفت: اى محمد مى شنوى؟ گفتم: آرى، گفت این سنگى است که من هفتاد سال قبل از لب جهنم به داخل آن پرتاب کرده ام الآن در قعر جهنم جاى گرفت و این صدا از آن بود، اصحاب مى گویند: به همین جهت [[رسول خدا]] صلی الله علیه و آله تا زنده بود خنده نکرد.  
  
آنگاه خازنى نزدم آمد در حالى كه سه ظرف همراه داشت يكى شير و ديگرى آب و سومى شراب و شنيدم كه مى گفت اگر آب را بگيرد هم خودش و هم امتش غرق مى شوند و اگر شراب را بگيرد هم خودش و هم امتش گمراه مى گردند و اگر شير را بگيرد خود هدايت شده و امتش نيز هدايت مى شوند.
+
آن گاه فرمود: جبرئیل بالا رفت و من هم با او بالا رفتم تا به آسمان دنیا رسیدیم و در آن فرشته اى را دیدم که او را اسماعیل مى گفتند و هم او بود صاحب خطفه که خداى عزوجل درباره اش فرموده: {{متن قرآن|«إِلَّا مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَةَ فَأَتْبَعَهُ شِهَابٌ ثَاقِبٌ»}} مگر کسى که خبر را برباید پس تیر شهاب او را دنبال مى کند.<ref>[[سوره صافات]]، آیه ۱۰.</ref> و او هفتاد هزار [[فرشته]] زیر فرمان داشت که هر یک از آنان هفتاد هزار فرشته دیگر زیر فرمان داشتند. فرشته مذکور پرسید اى جبرئیل، این کیست همراه تو؟ گفت: این محمد رسول خدا صلی الله علیه و آله است، پرسید: مبعوث هم شده؟
  
آنگاه فرمود: من شير را گرفتم و از آن آشاميدم، جبرئيل گفت: هدايت شدى و امتت نيز هدايت شدند. آن گاه از من پرسيد: در مسيرت چه ديدى؟
+
گفت: آرى، فرشته در را باز کرد من به او سلام کردم او نیز به من سلام کرد من جهت او استغفار کردم او هم جهت من استغفار کرد و گفت: مرحبا به برادر صالح و پیغمبر صالح و هم چنین ملائکه یکى پس از دیگرى به ملاقاتم مى آمدند تا به آسمان دوم وارد شدم در آن جا هیچ فرشته اى ندیدم مگر آن که خوش و خندانش یافتم تا این که فرشته اى دیدم که از او مخلوقى بزرگتر ندیده بودم، فرشته اى بود کریه المنظر و غضبناک او نیز مانند سایرین با من برخورد نمود، هر چه آن ها گفتند او نیز بگفت و هر دعا که ایشان در حقم نمودند او نیز کرد، اما در عین حال هیچ خنده نکرد، آن چنان که دیگر ملائکه مى کردند.
  
گفتم: صداى هاتفى را شنيدم كه از طرف راستم مرا صدا زد.  
+
پرسیدم: اى جبرئیل این کیست که این چنین مرا به فزع انداخت؟ گفت: جا دارد که ترسیده شود خود ما هم همگى از او مى ترسیم او خازن و مالک جهنم است، و تاکنون خنده نکرده، و از روزى که خدا او را متصدى جهنم نموده تا به امروز روز به روز بر غضب غیظ خود نسبت به دشمنان خدا و گنه کاران - مى افزاید، و خداوند به دست او از ایشان انتقام مى گیرد، و اگر بنا بود به روى احدى تبسم کند، چه آن ها که قبل از تو بودند و چه بعدی ها قطعا به روى تو تبسم مى کرد، پس من بر او سلام کردم و او بر من سلام کرده به نعیم بهشت بشارتم داد.
  
پرسيد: آيا تو هم جوابش را دادى؟
+
پس من به جبرئیل گفتم: آیا ممکن است او را فرمان دهى تا آتش [[دوزخ]] را به من نشان دهد؟ جبرئیل (یعنى همان کسى که خداوند درباره اش فرمود: {{متن قرآن|«مُطاعٍ ثَمَّ أَمِِينٍ»}})<ref>[[سوره تکویر]]، آیه ۲۱.</ref> گفت: آرى، و به آن فرشته گفت: اى مالک، آتش را به محمد نشان بده، او پرده جهنم را بالا زد، و درى از آن را باز نمود لهیب و شعله اى از آن بیرون جست و به سوى آسمان سر کشید و هم چنان بالا رفت که گمان کردم مرا نیز خواهد گرفت، به جبرئیل گفتم دستور بده پرده اش را بیندازد، او نیز مالک را گفت تا به حال اولش برگردانید.
  
گفتم: نه و هيچ توجهى به آن نكردم.  
+
آن گاه به سیر خود ادامه دادم، مردى گندمگون و فربه را دیدم از جبرئیل پرسیدم این کیست؟ گفت: این پدرت [[حضرت آدم علیه السلام|آدم]] است، سپس مرا معرفى بر آدم نمود و گفت: این ذریه تو است، آدم گفت (آرى) روحى طیب و بویى طیب از جسدى طیب.
  
گفت: او مبلغ يهود بود اگر پاسخش گفته بودى امتت بعد از خودت به يهودى گرى مى گرائيدند، سپس پرسيد: ديگر چه ديدى؟
+
رسول خدا صلی الله علیه و آله به این جا که رسید [[سوره مطففین]] را از آیه هفدهم که مى فرماید: {{متن قرآن|«كَلَّا إِنَّ كِتَابَ الْأَبْرَارِ لَفِي عِلِّيِّينَ* وَمَا أَدْرَاكَ مَا عِلِّيُّونَ* كِتَابٌ مَرْقُومٌ * يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ»}} تا آخر سوره را تلاوت فرمود، پس آن گاه فرمود: من به پدرم آدم سلام کردم، او هم بر من سلام کرد، من جهت او استغفار نموده او هم جهت من استغفار کرد و گفت مرحبا به فرزند صالحم پیغمبر صالح و مبعوث در روزگار صالح.
  
گفتم: هاتفى از طرف چپم صدايم زد، پرسيد: آيا تو هم جوابش گفتى؟
+
آن گاه به فرشته اى از فرشتگان گذشتم که در مجلسى نشسته بود، فرشته اى بود که همه دنیا در میان دو زانویش قرار داشت، در این میان دیدم لوحى از نور در دست دارد و آن را مطالعه مى کند، و در آن چیزى نوشته بود، و او سرگرم دقت در آن بود، نه به چپ مى نگریست و نه به راست و قیافه اى (چون قیافه مردم) اندوهگین به خود گرفته بود، پرسیدم: این کیست اى جبرئیل؟
  
گفتم: نه و توجهى هم نكردم، گفت: او داعى مسيحيت بود اگر جوابش مى دادى امتت بعد از تو مسيحى مى شدند.  
+
گفت: این [[عزرائیل|ملک الموت]] است که دائما سرگرم قبض ارواح مى باشد، گفتم مرا نزدیکش ببر قدرى با او صحبت کنم. وقتى مرا نزدیکش برد سلامش کردم و جبرئیل وى را گفت که این محمد نبى رحمت است که خدایش به سوى بندگان گسیل و مبعوث داشته. [[عزرائیل]] مرحبا گفت و با جواب سلام تحیتم داد و گفت: اى محمد مژده باد تو را که تمامى خیرات را مى بینم که در امت تو جمع شده. گفتم حمد خداى منان را که منت ها بر بندگان خود دارد، این خود از فضل پروردگارم مى باشد آرى رحمت او شامل حال منست، جبرئیل گفت: این از همه ملائکه شدیدالعمل تر است پرسیدم آیا هر که تاکنون مرده و از این به بعد مى میرد او جانش را مى گیرد؟ گفت: آرى از خود عزرائیل پرسیدم آیا هر کس در هر جا به حال [[مرگ]] مى افتد تو او را مى بینى و در آن واحد بر بالین همه آن ها حاضر مى شوى؟ گفت: آرى. ملک الموت اضافه کرد که در تمامى دنیا در برابر آن چه خدا مسخر من کرده و مرا بر آن سلطنت داده بیش از یک پول سیاه نمى ماند که در دست مردى باشد و آن را در دست بگرداند و هیچ خانه اى نیست مگر آن که در هر روز پنج نوبت وارسى مى کنم و وقتى مى بینم مردمى براى مرده خود گریه مى کنند مى گویم گریه مکنید که باز نزد شما برمى گردم و آن قدر مى آیم و مى روم تا احدى از شما را باقى نگذارم.
  
آنگاه پرسيد: چه كسى در روبرويت ظاهر شد؟
+
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود اى جبرئیل فوق مرگ واقعه اى نیست! جبرئیل گفت: بعد از مرگ شدیدتر از خود مرگ است.
  
گفتم: زنى ديدم با بازوانى برهنه كه همه زيورهاى دنيوى بر او بود به من گفت: اى محمد به سوى من بنگر، تا با تو سخن گويم، جبرئيل پرسيد: آيا تو هم با او سخن گفتى؟
+
آن گاه فرمود به راه خود ادامه دادیم تا به مردمى رسیدیم که پیش رویشان طعام هایى از گوشت پاک و طعام هایى دیگر از گوشت ناپاک بود. ناپاک را مى خوردند و پاک را فرو مى گذاشتند پرسیدم اى جبرئیل این ها کیانند؟ گفت: این ها حرام خوران از امت تو هستند که [[حلال]] را کنار گذاشته و از [[حرام]] استفاده مى برند.
  
گفتم: نه سخن گفتم و نه به او توجهى كردم، گفت: او دنيا بود اگر با او هم كلام مى شدى امتت دنيا را بر آخرت ترجيح مى دادند.
+
فرمود: آن گاه فرشته اى از [[فرشتگان]] را دیدم که خداوند امر او را عجیب کرده بود بدین صورت که نصفى از جسد او را از آتش و نصف دیگرش را از یخ آفریده بود که نه آتش یخ را آب مى کرد و نه یخ آتش را خاموش و او با صداى بلند مى گفت: "منزه است خدایى که حرارت این آتش را گرفته نمى گذارد این یخ را آب کند، و برودت یخ را گرفته نمى گذارد این آتش را خاموش سازد، بارالها اى خدایى که میان آتش و آب را سازگارى دادى میان دل هاى بندگان با ایمانت الفت قرار ده"، پرسیدم: اى جبرئیل این کیست؟
  
آنگاه آوازى هول انگيز شنيدم كه مرا به وحشت انداخت.  
+
گفت: فرشته ایست که خدا او را به اکناف آسمان و اطراف زمین ها موکل نموده و او خیرخواه ترین ملائکه است نسبت به بندگان مؤمن از سکنه زمین، و از روزى که خلق شده همواره این دعا را که شنیدى به جان آنان مى کند.
  
جبرئيل گفت: اى محمد مى شنوى؟ گفتم: آرى، گفت اين سنگى است كه من هفتاد سال قبل از لب جهنم به داخل آن پرتاب كرده ام الآن در قعر جهنم جاى گرفت و اين صدا از آن بود، اصحاب مى گويند: به همين جهت [[رسول خدا]] صلی الله علیه و آله تا زنده بود خنده نكرد.
+
و دو فرشته در آسمان دیدم که یکى مى گفت پروردگارا به هر کسى که [[انفاق]] مى کند خلف و جایگزینى عطا کن و به هر کسى که از انفاق دریغ مى ورزد تلف و کمبودى ده.
  
آن گاه فرمود: جبرئيل بالا رفت و من هم با او بالا رفتم تا به آسمان دنيا رسيديم و در آن فرشته اى را ديدم كه او را اسماعيل مى گفتند و هم او بود صاحب خطفه كه خداى عزوجل درباره اش فرموده: {{متن قرآن|«إِلَّا مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَةَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ ثاقِبٌ»}} مگر كسى كه خبر را بربايد پس تير شهاب او را دنبال مى كند.<ref>[[سوره صافات]]، آيه 10.</ref>
+
آنگاه به سیر خود ادامه داده به اقوامى برخوردم که لب هایى داشتند مانند لب هاى شتر، گوشت پهلوی شان را قیچى مى کردند و به دهان شان مى انداختند، از جبرئیل پرسیدم: این ها کیانند؟ گفت: سخن چینان و مسخره کنندگانند.
  
و او هفتاد هزار [[فرشته]] زير فرمان داشت كه هر يك از آنان هفتاد هزار فرشته ديگر زير فرمان داشتند فرشته مذكور پرسيد اى جبرئيل، اين كيست همراه تو؟ گفت: اين محمد رسول خدا صلی الله علیه و آله است، پرسيد: مبعوث هم شده؟
+
باز به سیر خود ادامه داده به مردمى برخوردم که فرق سرشان را با سنگ هاى بزرگ مى کوبیدند. پرسیدم: این ها کیانند؟ گفت: آنان که [[نماز عشاء]] نخوانده مى خوابند.
  
گفت: آرى، فرشته در را باز كرد من به او سلام كردم او نيز به من سلام كرد من جهت او استغفار كردم او هم جهت من استغفار كرد و گفت: مرحبا به برادر صالح و پيغمبر صالح و هم چنين ملائكه يكى پس از ديگرى به ملاقاتم مى آمدند تا به آسمان دوم وارد شدم در آن جا هيچ فرشته اى نديدم مگر آن كه خوش و خندانش يافتم تا اين كه فرشته اى ديدم كه از او مخلوقى بزرگتر نديده بودم، فرشته اى بود كريه المنظر و غضبناك او نيز مانند سايرين با من برخورد نمود، هر چه آن ها گفتند او نيز بگفت و هر دعا كه ايشان در حقم نمودند او نيز كرد، اما در عين حال هيچ خنده نكرد، آن چنان كه ديگر ملائكه مى كردند.
+
باز به سیر خود ادامه دادم به مردمى برخوردم که آتش در دهانشان مى انداختند و از پائین شان بیرون مى آمد. پرسیدم: این ها کیانند. گفت: این ها کسانى هستند که اموال یتیمان را به ظلم مى خورند که در حقیقت آتش مى خورند و بزودى به سعیر جهنم مى رسند.
  
پرسيدم: اى جبرئيل اين كيست كه اين چنين مرا به فزع انداخت؟ گفت: جا دارد كه ترسيده شود خود ما هم همگى از او مى ترسيم او خازن و مالك جهنم است، و تاكنون خنده نكرده، و از روزى كه خدا او را متصدى جهنم نموده تا به امروز روز به روز بر غضب غيظ خود نسبت به دشمنان خدا و گنه كاران - مى افزايد، و خداوند به دست او از ايشان انتقام مى گيرد، و اگر بنا بود به روى احدى تبسم كند، چه آن ها كه قبل از تو بودند و چه بعدي ها قطعا به روى تو تبسم مى كرد، پس من بر او سلام كردم و او بر من سلام كرده به نعيم بهشت بشارتم داد.
+
آنگاه پیش رفته به اقوامى برخوردم که از بزرگى شکم احدى از ایشان قادر به برخاستن نبود از جبرئیل پرسیدم: این ها چه کسانى هستند؟ گفت: این ها کسانى هستند که [[ربا]] مى خورند، برنمى خیزند مگر برخاستن کسى که [[شیطان]] ایشان را مس نموده و در نتیجه احاطه شان کرده.
  
پس من به جبرئيل گفتم: آيا ممكن است او را فرمان دهى تا [[آتش دوزخ]] را به من نشان دهد؟ جبرئيل (يعنى همان كسى كه خداوند درباره اش فرمود: {{متن قرآن|«مُطاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ»}}<ref>[[سوره تكوير]]، آيه 21.</ref>)
+
در این میان به راه آل فرعون بگذشتم که صبح و شام بر آتش عرضه مى شدند و مى گفتند پروردگارا [[قیامت|قیامت]] کى به پا مى شود.
  
گفت: آرى، و به آن فرشته گفت: اى مالك، آتش را به محمد نشان بده، او پرده جهنم را بالا زد، و درى از آن را باز نمود لهيب و شعله اى از آن بيرون جست و به سوى آسمان سر كشيد و هم چنان بالا رفت كه گمان كردم مرا نيز خواهد گرفت، به جبرئيل گفتم دستور بده پرده اش را بيندازد، او نيز مالك را گفت تا به حال اولش برگردانيد.
+
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: پس از آن جا گذشته به عده اى از زنان برخوردم که به پستان هاى خود آویزان بودند، از جبرئیل پرسیدم: این ها چه کسانى هستند؟ گفت: این ها زنانى هستند که اموال همسران خود را به اولاد دیگران ارث مى دادند. آن گاه رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: غضب خداوند شدت یافت درباره زنى که فرزندى را که از یک فامیل نبوده داخل آن فامیل کرده و او در آن فامیل به عورات ایشان واقف گشته اموال آنان را حیف و میل کرده است.
  
آن گاه به سير خود ادامه دادم، مردى گندمگون و فربه را ديدم از جبرئيل پرسيدم اين كيست؟ گفت: اين پدرت آدم است، سپس مرا معرفى بر آدم نمود و گفت: اين ذريه تو است، آدم گفت (آرى) روحى طيب و بويى طيب از جسدى طيب.
+
آن گاه فرمود: (از آنجا گذشته) به عده اى از فرشتگان خدا برخوردم که خدا به هر نحو که خواسته خلقشان کرده و صورت هایشان را هر طور خواسته قرار داده هیچ یک از اعضاى بدنشان نبود مگر آن که جداگانه از همه جوانب و به آوازهاى مختلف خدا را حمد و [[تسبیح|تسبیح]] مى کردند، و فریاد آنان به ذکر و گریه از ترس خدا بلند بود، من از جبرئیل پرسیدم این ها چه کسانى هستند؟
  
رسول خدا صلی الله علیه و آله به اين جا كه رسيد [[سوره مطففين]] را از آيه هفدهم كه مى فرمايد: {{متن قرآن|«كَلَّا إِنَّ كِتابَ الْأَبْرارِ لَفِي عِلِّيِّينَ وَ ما أَدْراكَ ما عِلِّيُّونَ كِتابٌ مَرْقُومٌ يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ»}} تا آخر سوره را تلاوت فرمود، پس آن گاه فرمود: من به پدرم آدم سلام كردم، او هم بر من سلام كرد، من جهت او استغفار نموده او هم جهت من استغفار كرد و گفت مرحبا به فرزند صالحم پيغمبر صالح و مبعوث در روزگار صالح، آن گاه به فرشته اى از فرشتگان گذشتم كه در مجلسى نشسته بود، فرشته اى بود كه همه دنيا در ميان دو زانويش قرار داشت، در اين ميان ديدم لوحى از نور در دست دارد و آن را مطالعه مى كند، و در آن چيزى نوشته بود، و او سرگرم دقت در آن بود، نه به چپ مى نگريست و نه به راست و قيافه اى (چون قيافه مردم) اندوهگين به خود گرفته بود، پرسيدم: اين كيست اى جبرئيل؟
+
گفت: خداوند این ها را همین طور که مى بینى خلق کرده و از روزى که خلق شده اند هیچ یک از آنان به رفیق بغل دستى خود نگاه نکرده و حتى یک کلمه با او حرف نزده از ترس و خشوع در برابر خدا به بالاى سر خود و پائین پایشان نظر نینداخته اند من به ایشان سلام کرده ایشان بدون این که به من نگاه کنند با اشاره جواب دادند، آرى خشوع در برابر خدا اجازه چنین توجهى را به ایشان نمى داد، جبرئیل مرا معرفى نمود، و گفت: این محمد پیغمبر رحمت است که خدایش به سوى بندگان خود به عنوان نبوت و رسالت فرستاده، آرى این خاتم النبیین و سیدالمرسلین است، آیا با او هم حرف نمى زنید؟ ملائکه وقتى این حرف را شنیدند روى به من آورده سلام کردند و احترام نمودند، و مرا و امتم را به خیر مژده دادند.
  
گفت: اين ملك الموت است كه دائما سرگرم قبض ارواح مى باشد، گفتم مرا نزديكش ببر قدرى با او صحبت كنم وقتى مرا نزديكش برد سلامش كردم و جبرئيل وى را گفت كه اين محمد نبى رحمت است كه خدايش به سوى بندگان گسيل و مبعوث داشته [[عزرائيل]] مرحبا گفت و با جواب سلام تحيتم داد و گفت: اى محمد مژده باد تو را كه تمامى خيرات را مى بينم كه در امت تو جمع شده.
+
سپس به آسمان دوم صعود کردیم، در آن جا ناگهان به دو مرد برخوردیم که شکل هم بودند، از جبرئیل پرسیدم، این دو تن کیانند؟ جبرئیل گفت: اینان دو پسر خاله هاى تو [[حضرت یحیی علیه السلام|یحیى]] و [[حضرت عیسی علیه السلام|عیسى بن مریم]] علیه السلام، من بر آن دو سلام کردم، ایشان نیز بر من سلام کردند، و برایم طلب مغفرت نموده من هم براى ایشان طلب مغفرت کردم به من گفتند مرحبا به برادر صالح و پیغمبر صالح، در این میان نگاهم به ملائکه اى افتاد که در حال خشوع بودند، خداوند چهره هایشان را آن طور که خواسته قرار داده بود احدى از ایشان نبود مگر این که خداى را با صوت هاى مختلف حمد و تسبیح مى کردند.
  
گفتم حمد خداى منان را كه منت ها بر بندگان خود دارد، اين خود از فضل پروردگارم مى باشد آرى رحمت او شامل حال منست، جبرئيل گفت: اين از همه ملائكه شديدالعمل تر است پرسيدم آيا هر كه تاكنون مرده و از اين به بعد مى ميرد او جانش را مى گيرد؟ گفت: آرى از خود عزرائيل پرسيدم آيا هر كس در هر جا به حال [[مرگ]] مى افتد تو او را مى بينى و در آن واحد بر بالين همه آن ها حاضر مى شوى؟ گفت: آرى.
+
آنگاه به آسمان سوم صعود کردیم در آن جا به مردى برخوردم که صورتش آن قدر زیبا بود که از هر خلق دیگرى زیباتر بود، آن چنان که ماه شب چهارده از ستارگان زیباتر است، از جبرئیل پرسیدم این کیست؟
  
ملك الموت اضافه كرد كه در تمامى دنيا در برابر آن چه خدا مسخر من كرده و مرا بر آن سلطنت داده بيش از يك پول سياه نمى ماند كه در دست مردى باشد و آن را در دست بگرداند و هيچ خانه اى نيست مگر آن كه در هر روز پنج نوبت وارسى مى كنم و وقتى مى بينم مردمى براى مرده خود گريه مى كنند مى گويم گريه مكنيد كه باز نزد شما برمى گردم و آن قدر مى آيم و مى روم تا احدى از شما را باقى نگذارم.
+
گفت: این برادرت [[حضرت يوسف علیه السلام|یوسف]] است، من بر او سلام کردم و جهتش استغفار نمودم او هم به من سلام کرده برایم طلب مغفرت نمود، و گفت مرحبا به پیغمبر صالح و برادر صالح و مبعوث در زمان صالح.
  
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود اى جبرئيل فوق مرگ واقعه اى نيست! جبرئيل گفت: بعد از مرگ شديدتر از خود مرگ است.
+
در این بین [[ملائکه]] اى را دیدم که در حال خشوع بودند به همان نحوى که درباره ملائکه آسمان دوم توصیف کردم جبرئیل همان حرف هایى را که در آسمان دوم در معرفى من زد این جا نیز همان را تکرار نمود ایشان هم همان عکس العمل را نشان دادند.
  
آن گاه فرمود به راه خود ادامه داديم تا به مردمى رسيديم كه پيش رويشان طعام هايى از گوشت پاك و طعام هايى ديگر از گوشت ناپاك بود. ناپاك را مى خوردند و پاك را فرو مى گذاشتند پرسيدم اى جبرئيل اين ها كيانند؟ گفت: اين ها حرام خوران از امت تو هستند كه [[حلال]] را كنار گذاشته و از حرام استفاده مى برند.
+
آن گاه به سوى آسمان چهارم صعود نمودیم در آن جا مردى را دیدم از جبرئیل پرسیدم این مرد کیست؟ گفت: این [[حضرت ادریس علیه السلام|ادریس]] است که خداوند به مقام بلندى رفعتش داده، من به او سلام کرده برایش طلب مغفرت نمودم، او نیز جواب سلامم داد، و برایم طلب مغفرت نمود و از ملائکه در حال خشوع همان را دیدم که در آسمان هاى قبل دیده بودیم همه مرا و امتم را بشارت به خیر دادند، به علاوه آن ها در آن جا فرشته اى دیدم که بر تخت نشسته هفتاد هزار فرشته زیر فرمان داشت که هر یک از آن ها هفتاد هزار ملک زیر فرمان داشتند در این جا به خاطر مبارک رسول خدا صلی الله علیه و آله خطور کرد که نکند این همان باشد، پس جبرئیل با صیحه و فریاد به او گفت بایست و او اطاعتش نموده بپا خاست و تا قیامت هم چنان خواهد ایستاد.
  
فرمود: آن گاه فرشته اى از [[فرشتگان]] را ديدم كه خداوند امر او را عجيب كرده بود بدين صورت كه نصفى از جسد او را از آتش و نصف ديگرش را از يخ آفريده بود كه نه آتش يخ را آب مى كرد و نه يخ آتش را خاموش و او با صداى بلند مى گفت: "منزه است خدايى كه حرارت اين آتش را گرفته نمى گذارد اين يخ را آب كند، و برودت يخ را گرفته نمى گذارد اين آتش را خاموش سازد، بارالها اى خدايى كه ميان آتش و آب را سازگارى دادى ميان دل هاى بندگان با ايمانت الفت قرار ده"، پرسيدم: اى جبرئيل اين كيست؟
+
آن گاه به آسمان پنجم صعود کردیم در آن جا مردى سالخورده و بزرگ چشم دیدم که به عمرم، پیرمردى به آن عظمت ندیده بودم، نزد او جمع کثیرى از امتش بودند من از کثرت ایشان خوشم آمد، از جبرئیل پرسیدم این کیست؟
  
گفت: فرشته ايست كه خدا او را به اكناف آسمان و اطراف زمين ها موكل نموده و او خيرخواه ترين ملائكه است نسبت به بندگان مؤمن از سكنه زمين، و از روزى كه خلق شده همواره اين دعا را كه شنيدى به جان آنان مى كند.
+
گفت: این پیغمبرى است که امتش دوستش مى داشتند، این [[حضرت هارون علیه السلام|هارون]] پسر عمران است، من سلامش کردم، جوابم را داد برایش طلب مغفرت کردم او نیز براى من طلب مغفرت نمود، در همان آسمان باز از ملائکه در حال خشوع همان را دیدم که در آسمان هاى قبلى دیده بودم.
  
و دو فرشته در آسمان ديدم كه يكى مى گفت پروردگارا به هر كسى كه [[انفاق]] مى كند خلف و جايگزينى عطا كن و به هر كسى كه از انفاق دريغ مى ورزد تلف و كمبودى ده.
+
آن گاه به آسمان ششم صعود نمودیم، در آن جا مردى بلند بالا و گندمگون دیدم که گویى از شنوه (قبیله معروف عرب) بود، و اگر هم دو تا پیراهن روى هم مى پوشید باز موى بدنش از آن ها بیرون مى آمد، و شنیدم که مى گفت: [[بنى اسرائیل]] گمان کردند که من محترم ترین فرزندان آدم نزد پروردگار هستم و حال آن که این مرد گرامى تر از من است.
  
آنگاه به سير خود ادامه داده به اقوامى برخوردم كه لب هايى داشتند مانند لب هاى شتر، گوشت پهلوي شان را قيچى مى كردند و به دهان شان مى انداختند، از جبرئيل پرسيدم: اين ها كيانند؟ گفت: سخن چينان و مسخره كنندگانند.
+
از جبرئیل پرسیدم این کیست؟ گفت: این برادر تو [[موسى بن عمران]] است، پس او را سلام کردم او نیز به من سلام کرد، سپس براى هم دیگر استغفار نمودیم، و باز در آن جا از ملائکه در حال خشوع همان ها را دیدم که در آسمان هاى قبلى دیده بودم.
  
باز به سير خود ادامه داده به مردمى برخوردم كه فرق سرشان را با سنگ هاى بزرگ مى كوبيدند. پرسيدم: اين ها كيانند؟ گفت: آنان كه [[نماز عشاء]] نخوانده مى خوابند.
+
رسول خدا صلی الله علیه و آله سپس فرمود: آن گاه به آسمان هفتم صعود نمودیم و در آن جا به هیچ فرشته از فرشتگان عبور نکردیم مگر آن که مى گفتند اى محمد [[حجامت]] کن و به امتت بگو حجامت کنند، در ضمن در آن جا مردى دیدم که سر و ریشش جو گندمى، و بر کرسى نشسته بود. از جبرئیل پرسیدم: این کیست که تا آسمان هفتم بالا آمده و کنار [[بیت المعمور|بیت المعمور]] در جوار پروردگار عالم مقام گرفته؟
  
باز به سير خود ادامه دادم به مردمى برخوردم كه آتش در دهانشان مى انداختند و از پائين شان بيرون مى آمد. پرسيدم: اين ها كيانند. گفت: اين ها كسانى هستند كه اموال يتيمان را به ظلم مى خورند كه در حقيقت آتش مى خورند و بزودى به سعير جهنم مى رسند.
+
گفت: اى محمد این پدر تو [[حضرت ابراهیم علیه السلام|ابراهیم]] است در این جا محل تو و منزل پرهیزکاران از امت تو است، آن گاه رسول خدا صلی الله علیه و آله این آیه را تلاوت فرمود: {{متن قرآن|«إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَهَٰذَا النَّبِيُّ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَاللَّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ»}}.<ref>[[سوره آل عمران]]، آیه ۶۸.</ref>
  
آنگاه پيش رفته به اقوامى برخوردم كه از بزرگى شكم احدى از ايشان قادر به برخاستن نبود از جبرئيل پرسيدم: اين ها چه كسانى هستند؟ گفت: اين ها كسانى هستند كه [[ربا]] مى خورند، برنمى خيزند مگر برخاستن كسى كه [[شيطان]] ايشان را مس نموده و در نتيجه احاطه شان كرده.
+
پس به وى سلام کردم، بعد از جواب سلامم گفت: مرحبا به پیغمبر صالح و فرزند صالح و مبعوث در روزگار صالح، در آن جا نیز از ملائکه در حال خشوع همان را دیدم که در دیگر آسمان ها دیده بودم، ایشان نیز مرا و امتم را به خیر بشارت دادند.
  
در اين ميان به راه آل فرعون بگذشتم كه صبح و شام بر آتش عرضه مى شدند و مى گفتند پروردگارا قيامت كى به پا مى شود.
+
رسول خدا صلی الله علیه و آله اضافه کرد که در آسمان هفتم دریاها از نور دیدم که آن چنان تلألؤ داشتند که چشم ها را خیره مى ساخت و دریاها از ظلمت و دریاها از رنج دیدم که نعره مى زد و هر وقت وحشت مرا مى گرفت یا منظره هول انگیزى مى دیدم از جبرئیل پرسش مى کردم، مى گفت بشارت باد تو را اى محمد شکر این کرامت الهى را بجاى آور و خداى را در برابر این رفتارى که با تو کرد سپاسگزارى کن، خداوند هم دل مرا با گفتار جبرئیل سکونت و آرامش مى داد. وقتى این گونه تعجب ها و وحشت ها و پرسش هایم بسیار شد جبرئیل گفت: اى محمد! آن چه مى بینى به نظرت عظیم و تعجب آور مى آید، این ها که مى بینى یک خلق از مخلوقات پروردگار تو است، پس فکر کن خالقى که این ها را آفریده چقدر بزرگ است با این که آن چه تو ندیده اى خیلى بزرگتر است از آن چه دیده اى آرى میان خدا و خلقش هفتاد هزار حجابست و از همه خلایق نزدیکتر به خدا من و [[اسرافیل|اسرافیلم]] و بین ما و خدا چهار حجاب فاصله است حجابى از نور، حجابى از ظلمت، حجابى از ابر و حجابى از آب.
  
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: پس از آن جا گذشته به عده اى از زنان برخوردم كه به پستان هاى خود آويزان بودند، از جبرئيل پرسيدم: اين ها چه كسانى هستند؟ گفت: اين ها زنانى هستند كه اموال همسران خود را به اولاد ديگران ارث مى دادند آن گاه رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: غضب خداوند شدت يافت درباره زنى كه فرزندى را كه از يك فاميل نبوده داخل آن فاميل كرده و او در آن فاميل به عورات ايشان واقف گشته اموال آنان را حيف و ميل كرده است.
+
رسول خدا صلی الله علیه و آله افزود از عجائب مخلوقات خدا (که هر کدام بر آن چه که خواسته اوست مسخر ساخته) خروسى را دیدم که دو بالش در بطون زمین هاى هفتم و سرش نزد عرش پروردگار است و این خود فرشته اى از فرشتگان خداى تعالى است که او را آن چنان که خواسته خلق کرده، دو بالش در بطون زمین هاى هفتم و رو به بالا گرفته بود تا سر از هوا در آورد و از آن جا به آسمان هفتم و از آن جا هم چنان بالا گرفته بود تا این که شاخش به عرش خدا نزدیک شده بود. و شنیدم که مى گفت: منزه است پروردگار من هر چه هم که بزرگ باشى نخواهى دانست که پروردگارت کجا است، چون شان او عظیم است و این خروس دو بال در شانه داشت که وقتى باز مى کرد از شرق و غرب مى گذشت و چون سحر مى شد بال ها را باز مى کرد و به هم مى زد و به تسبیح خدا بانگ برمى داشت و مى گفت: "منزه است خداى ملک قدوس، منزه است خداى کبیر متعال، معبودى نیست جز خداى حى قیوم" و وقتى این جملات را مى گفت، خروس هاى زمین همگى شروع به [[تسبیح]] نموده بال ها را به هم مى زدند، و مشغول خواندن مى شدند و چون او ساکت مى شد همه آن ها ساکت مى گشتند. خروس مذکور پرهایى ریز و سبز رنگ و پرى سفید داشت که سفیدیش سفیدتر از هر چیز سفیدى بود که تا آن زمان دیده بودم و زغب (پرهاى ریز) سبزى هم زیر پرهاى سفید داشت آن هم سبزتر از هر چیز سبزى بود که دیده بودم.
  
آن گاه فرمود: (از آنجا گذشته) به عده اى از فرشتگان خدا برخوردم كه خدا به هر نحو كه خواسته خلقشان كرده و صورت هايشان را هر طور خواسته قرار داده هيچ يك از اعضاى بدنشان نبود مگر آن كه جداگانه از همه جوانب و به آوازهاى مختلف خدا را حمد و تسبيح مى كردند، و فرياد آنان به ذكر و گريه از ترس خدا بلند بود، من از جبرئيل پرسيدم اين ها چه كسانى هستند؟
+
رسول خدا صلی الله علیه و آله چنین ادامه داد که: سپس به اتفاق جبرئیل به راه افتاده وارد بیت المعمور شدم، در آن جا دو رکعت نماز خواندم و عده اى از اصحاب خود را در کنار خود دیدم که عده اى لباس هاى نو به تن داشتند و عده اى دیگر لباس هایى کهنه، آن ها که لباس هاى نو دربر داشتند با من به بیت المعمور روانه شدند و آن نفرات دیگر بجاى ماندند.
  
گفت: خداوند اين ها را همين طور كه مى بينى خلق كرده و از روزى كه خلق شده اند هيچ يك از آنان به رفيق بغل دستى خود نگاه نكرده و حتى يك كلمه با او حرف نزده از ترس و خشوع در برابر خدا به بالاى سر خود و پائين پايشان نظر نينداخته اند من به ايشان سلام كرده ايشان بدون اين كه به من نگاه كنند با اشاره جواب دادند، آرى خشوع در برابر خدا اجازه چنين توجهى را به ايشان نمى داد، جبرئيل مرا معرفى نمود، و گفت: اين محمد پيغمبر رحمت است كه خدايش به سوى بندگان خود به عنوان نبوت و رسالت فرستاده، آرى اين خاتم النبيين و سيدالمرسلين است، آيا با او هم حرف نمى زنيد؟ ملائكه وقتى اين حرف را شنيدند روى به من آورده سلام كردند و احترام نمودند، و مرا و امتم را به خير مژده دادند.
+
از آن جا بیرون رفتم دو نهر را در اختیار خود دیدم یکى از آن ها به نام "[[کوثر|کوثر]]" دیگرى به نام "رحمت" از نهر کوثر آب خوردم و در نهر رحمت شستشو نمودم آن گاه هر دو برایم رام شدند تا آن که وارد بهشت گشتم که ناگهان در دو طرف آن خانه هاى خودم و اهل بیتم را مشاهده کردم و دیدم که خاکش مانند مشک معطر بود، دخترى را دیدم که در نهرهاى بهشت غوطه ور بود، پرسیدم دختر! تو از کیستى؟ گفت: از آن [[زيد بن حارثه|زید بن حارثه]] مى باشم. صبح این مژده را به زید دادم.
  
سپس به آسمان دوم صعود كرديم، در آن جا ناگهان به دو مرد برخورديم كه شكل هم بودند، از جبرئيل پرسيدم، اين دو تن كيانند؟ جبرئيل گفت: اينان دو پسر خاله هاى تو يحيى و عيسى بن مريم علیه السلام، من بر آن دو سلام كردم، ايشان نيز بر من سلام كردند، و برايم طلب مغفرت نموده من هم براى ايشان طلب مغفرت كردم به من گفتند مرحبا به برادر صالح و پيغمبر صالح، در اين ميان نگاهم به ملائكه اى افتاد كه در حال خشوع بودند، خداوند چهره هايشان را آن طور كه خواسته قرار داده بود احدى از ايشان نبود مگر اين كه خداى را با صوت هاى مختلف حمد و تسبيح مى كردند.
+
نگاهم به مرغان بهشت افتاد که مانند شتران بختى (عجمى) بودند انار بهشت را دیدم که مانند دلوهاى بزرگ بود، درختى دیدم که آن قدر بزرگ بود که اگر مرغى مى خواست دور تنه آن را طى کند، مى بایست هفتصد سال پرواز کند و در بهشت هیچ خانه اى نبود مگر این که شاخه اى از آن درخت بدان جا سر کشیده بود. از جبرئیل پرسیدم این درخت چیست؟ گفت: این درخت "طوبى" است که خداوند آن را به بندگان صالح خود وعده داده، و فرموده: {{متن قرآن|«طُوبَىٰ لَهُمْ وَحُسْنُ مَآبٍ»}}؛ طوبى و سرانجام نیک مر ایشان راست.<ref>[[سوره رعد]]، آیه ۲۹.</ref>
  
آنگاه به آسمان سوم صعود كرديم در آن جا به مردى برخوردم كه صورتش آن قدر زيبا بود كه از هر خلق ديگرى زيباتر بود، آن چنان كه ماه شب چهارده از ستارگان زيباتر است، از جبرئيل پرسيدم اين كيست؟
+
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: وقتى وارد [[بهشت]] شدم به خود آمدم و از جبرئیل از آن دریاهاى هول انگیز و عجائب حیرت انگیز آن سؤال نمودم، گفت: این ها سیر اوقات و حجاب هایى است که خداوند به وسیله آن ها خود را در پرده انداخته و اگر این حجاب ها نبود نور عرش تمامى آن چه که در آن بود را پاره مى کرد و از پرده بیرون مى ریخت.
  
گفت: اين برادرت يوسف است، من بر او سلام كردم و جهتش استغفار نمودم او هم به من سلام كرده برايم طلب مغفرت نمود، و گفت مرحبا به پيغمبر صالح و برادر صالح و مبعوث در زمان صالح.
+
آنگاه به درخت [[سدرة المنتهى]] رسیدم که یک برگ آن امتى را در سایه خود جاى مى داد و فاصله من با آن درخت همان قدر بود که خداى تعالى درباره اش فرمود: {{متن قرآن|«قابَ قَوْسَینِ أَوْ أَدْنى»}}.<ref>سوره نجم، آیه ۹.</ref>
  
در اين بين ملائكه اى را ديدم كه در حال خشوع بودند به همان نحوى كه درباره ملائكه آسمان دوم توصيف كردم جبرئيل همان حرف هايى را كه در آسمان دوم در معرفى من زد اين جا نيز همان را تكرار نمود ايشان هم همان عكس العمل را نشان دادند.
+
در این جا بود که خداوند ندایم داد و فرمود: {{متن قرآن|«آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْهِ مِن رَّبِّهِ»}}.
  
آن گاه به سوى آسمان چهارم صعود نموديم در آن جا مردى را ديدم از جبرئيل پرسيدم اين مرد كيست؟ گفت: اين ادريس است كه خداوند به مقام بلندى رفعتش داده، من به او سلام كرده برايش طلب مغفرت نمودم، او نيز جواب سلامم داد، و برايم طلب مغفرت نمود و از ملائكه در حال خشوع همان را ديدم كه در آسمان هاى قبل ديده بوديم همه مرا و امتم را بشارت به خير دادند، به علاوه آن ها در آن جا فرشته اى ديدم كه بر تخت نشسته هفتاد هزار فرشته زير فرمان داشت كه هر يك از آن ها هفتاد هزار ملك زير فرمان داشتند در اين جا به خاطر مبارك رسول خدا صلی الله علیه و آله خطور كرد كه نكند اين همان باشد، پس جبرئيل با صيحه و فرياد به او گفت بايست و او اطاعتش نموده بپا خاست و تا قيامت هم چنان خواهد ايستاد.
+
در پاسخ، از قول خودم و امتم عرض کردم: {{متن قرآن|«وَالْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللّهِ وَ مَلآئِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لاَنُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِّن رُّسُلِهِ وَ قَالُواْ سَمِعْنَا وَ أَطَعْنَا غُفْرَانَكَ رَبَّنَا وَ إِلَيْكَ الْمَصِيرُ»}}.
  
آن گاه به آسمان پنجم صعود كرديم در آن جا مردى سالخورده و بزرگ چشم ديدم كه به عمرم، پيرمردى به آن عظمت نديده بودم، نزد او جمع كثيرى از امتش بودند من از كثرت ايشان خوشم آمد، از جبرئيل پرسيدم اين كيست؟
+
خداى تعالى فرمود: {{متن قرآن|«لاَيُكَلِّفُ اللّهُ نَفْسًا إِلاَّ وُسْعَهَا لَهَا مَا كَسَبَتْ وَ عَلَيْهَا مَا اكْتَسَبَتْ »}}.
  
گفت: اين پيغمبرى است كه امتش دوستش مى داشتند، اين هارون پسر عمران است، من سلامش كردم، جوابم را داد برايش طلب مغفرت كردم او نيز براى من طلب مغفرت نمود، در همان آسمان باز از ملائكه در حال خشوع همان را ديدم كه در آسمان هاى قبلى ديده بودم.
+
عرض کردم: {{متن قرآن|«رَبَّنَا لاَتُؤَاخِذْنَا إِن نَّسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا»}}.
  
آن گاه به آسمان ششم صعود نموديم، در آن جا مردى بلند بالا و گندمگون ديدم كه گويى از شنوه (قبيله معروف عرب) بود، و اگر هم دو تا پيراهن روى هم مى پوشيد باز موى بدنش از آن ها بيرون مى آمد، و شنيدم كه مى گفت: [[بنى اسرائيل]] گمان كردند كه من محترم ترين فرزندان آدم نزد پروردگار هستم و حال آن كه اين مرد گرامى تر از من است.
+
خداى تعالى فرمود: تو را مؤاخذه نمى کنم.
  
از جبرئيل پرسيدم اين كيست؟ گفت: اين برادر تو [[موسى بن عمران]] است، پس او را سلام كردم او نيز به من سلام كرد، سپس براى هم ديگر استغفار نموديم، و باز در آن جا از ملائكه در حال خشوع همان ها را ديدم كه در آسمان هاى قبلى ديده بودم.
+
عرض کردم: {{متن قرآن|«رَبَّنَا وَلاَ تَحْمِلْ عَلَيْنَا إِصْرًا كَمَا حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِينَ مِن قَبْلِنَا»}}.
  
رسول خدا صلی الله علیه و آله سپس فرمود: آن گاه به آسمان هفتم صعود نموديم و در آن جا به هيچ فرشته از فرشتگان عبور نكرديم مگر آن كه مى گفتند اى محمد [[حجامت]] كن و به امتت بگو حجامت كنند، در ضمن در آن جا مردى ديدم كه سر و ريشش جو گندمى، و بر كرسى نشسته بود. از جبرئيل پرسيدم: اين كيست كه تا آسمان هفتم بالا آمده و كنار [[بيت المعمور]] در جوار پروردگار عالم مقام گرفته؟
+
خداوند تعالى خطاب فرمود: "نه، تحمیلت نمى کنم".
  
گفت: اى محمد اين پدر تو ابراهيم است در اين جا محل تو و منزل پرهيزكاران از امت تو است، آن گاه رسول خدا صلی الله علیه و آله اين آيه را تلاوت فرمود: "إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِيُّ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَاللَّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ".<ref>[[سوره آل عمران]]، آيه 68.</ref>
+
من عرض کردم: {{متن قرآن|«رَبَّنَا وَلاَ تُحَمِّلْنَا مَا لاَطَاقَةَ لَنَا بِهِ وَاعْفُ عَنَّا وَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَآ أَنتَ مَوْلاَنَا فَانصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ»}}.<ref>[[سوره بقره]]، آیه ۲۸۵ و ۲۸۶.</ref>
  
پس به وى سلام كردم، بعد از جواب سلامم گفت: مرحبا به پيغمبر صالح و فرزند صالح و مبعوث در روزگار صالح، در آن جا نيز از ملائكه در حال خشوع همان را ديدم كه در ديگر آسمان ها ديده بودم، ايشان نيز مرا و امتم را به خير بشارت دادند.
+
خداى تعالى فرمود: این را که خواستى به تو و به امت تو دادم.
  
رسول خدا صلی الله علیه و آله اضافه كرد كه در آسمان هفتم درياها از نور ديدم كه آن چنان تلألؤ داشتند كه چشم ها را خيره مى ساخت و درياها از ظلمت و درياها از رنج ديدم كه نعره مى زد و هر وقت وحشت مرا مى گرفت يا منظره هول انگيزى مى ديدم از جبرئيل پرسش مى كردم، مى گفت بشارت باد تو را اى محمد شكر اين كرامت الهى را بجاى آور و خداى را در برابر اين رفتارى كه با تو كرد سپاسگزارى كن، خداوند هم دل مرا با گفتار جبرئيل سكونت و آرامش مى داد وقتى اين گونه تعجب ها و وحشت ها و پرسش هايم بسيار شد جبرئيل گفت: اى محمد! آن چه مى بينى به نظرت عظيم و تعجب آور مى آيد، اين ها كه مى بينى يك خلق از مخلوقات پروردگار تو است، پس فكر كن خالقى كه اين ها را آفريده چقدر بزرگ است با اين كه آن چه تو نديده اى خيلى بزرگتر است از آن چه ديده اى آرى ميان خدا و خلقش هفتاد هزار حجابست و از همه خلايق نزديكتر به خدا من و اسرافيلم و بين ما و خدا چهار حجاب فاصله است حجابى از نور حجابى از ظلمت حجابى از ابر و حجابى از آب.
+
[[امام صادق]] علیه السلام در این جا فرمود: "هیچ میهمانى به درگاه خدا گرامى تر از رسول خدا صلی الله علیه و آله (در آن وقتى که این تقاضاها را براى امتش مى کرد) نبوده است".
  
رسول خدا صلی الله علیه و آله افزود از عجائب مخلوقات خدا (كه هر كدام بر آن چه كه خواسته اوست مسخر ساخته) خروسى را ديدم كه دو بالش در بطون زمين هاى هفتم و سرش نزد عرش پروردگار است و اين خود فرشته اى از فرشتگان خداى تعالى است كه او را آن چنان كه خواسته خلق كرده، دو بالش در بطون زمين هاى هفتم و رو به بالا گرفته بود تا سر از هوا در آورد و از آن جا به آسمان هفتم و از آن جا هم چنان بالا گرفته بود تا اين كه شاخش به عرش خدا نزديك شده بود.
+
رسول خدا صلی الله علیه و آله عرض کرد: پروردگارا تو به انبیایت فضائلى کرامت فرمودى، به من نیز عطیه اى کرامت کن، فرمود: به تو نیز در میان آن چه که داده ام دو کلمه عطیه داده ام که در زیر عرشم نوشته شده، و آن کلمه: "لاحول و لاقوة الا باللَّه" و کلمه: "لامنجى منک الا الیک" مى باشد.  
  
و شنيدم كه مى گفت: منزه است پروردگار من هر چه هم كه بزرگ باشى نخواهى دانست كه پروردگارت كجا است، چون شان او عظيم است و اين خروس دو بال در شانه داشت كه وقتى باز مى كرد از شرق و غرب مى گذشت و چون سحر مى شد بال ها را باز مى كرد و به هم مى زد و به تسبيح خدا بانگ برمى داشت و مى گفت: "منزه است خداى ملك قدوس، منزه است خداى كبير متعال، معبودى نيست جز خداى حى قيوم" و وقتى اين جملات را مى گفت، خروس هاى زمين همگى شروع به [[تسبيح]] نموده بال ها را به هم مى زدند، و مشغول خواندن مى شدند و چون او ساكت مى شد همه آن ها ساكت مى گشتند. خروس مذكور پرهايى ريز و سبز رنگ و پرى سفيد داشت كه سفيديش سفيدتر از هر چيز سفيدى بود كه تا آن زمان ديده بودم و زغب (پرهاى ريز) سبزى هم زير پرهاى سفيد داشت آن هم سبزتر از هر چيز سبزى بود كه ديده بودم.
+
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: در این جا بود که ملائکه کلامى را به من آموختند، تا در هر صبح و شام بخوانم، و آن این است: "اللهم ان ظلمى اصبح مستجیرا بعفوک و ذنبى اصبح مستجیرا بمغفرتک و ذلى اصبح مستجیرا بعزتک، و فقرى اصبح مستجیرا بغناک و وجهى الفانى اصبح مستجیرا بوجهک الباقى الذى لایفنى - خدایا اگر ظلم مى کنم دلگرم به عفو توام و اگر گناه مى کنم پناهنده به مغفرتت هستم، خدایا ذلتم از دلگرمى به عزت تو است و فقرم پناهنده به غناى تو است و وجه فانیم مستجیر به وجه باقى تو" و من این را در موقع عصر مى خوانم.
  
رسول خدا صلی الله علیه و آله چنين ادامه داد كه: سپس به اتفاق جبرئيل به راه افتاده وارد بيت المعمور شدم، در آن جا دو ركعت نماز خواندم و عده اى از اصحاب خود را در كنار خود ديدم كه عده اى لباس هاى نو به تن داشتند و عده اى ديگر لباس هايى كهنه، آن ها كه لباس هاى نو دربر داشتند با من به بيت المعمور روانه شدند و آن نفرات ديگر بجاى ماندند.
+
آنگاه صداى اذانى شنیدم و ناگاه دیدم فرشته ایست که [[اذان]] مى گوید، فرشته ایست که تا قبل از آن شب کسى او را در آسمان ندیده بود، وقتى دو نوبت گفت: "اللَّه اکبر" خداى تعالى فرمود: درست مى گوید بنده من، من از هر چیز بزرگترم، او گفت: "اشهد ان لا اله الا اللَّه". خداى تعالى فرمود: بنده ام درست مى گوید، منم اللَّه، که معبودى نیست مگر من و معبودى نیست به غیر من.
  
از آن جا بيرون رفتم دو نهر را در اختيار خود ديدم يكى از آن ها به نام "كوثر" ديگرى به نام "رحمت" از نهر كوثر آب خوردم و در نهر رحمت شستشو نمودم آن گاه هر دو برايم رام شدند تا آن كه وارد بهشت گشتم كه ناگهان در دو طرف آن خانه هاى خودم و اهل بيتم را مشاهده كردم و ديدم كه خاكش مانند مشك معطر بود، دخترى را ديدم كه در نهرهاى بهشت غوطه ور بود، پرسيدم دختر! تو از كيستى؟ گفت: از آن [[زيد بن حارثه]] مى باشم صبح اين مژده را به زيد دادم.
+
او گفت: "اشهد ان محمدا رسول اللَّه اشهد ان محمدا رسول اللَّه". پروردگار فرمود: بنده ام راست مى گوید محمد بنده و فرستاده من است، من او را مبعوث کرده ام،
  
نگاهم به مرغان بهشت افتاد كه مانند شتران بختى (عجمى) بودند انار بهشت را ديدم كه مانند دلوهاى بزرگ بود، درختى ديدم كه آن قدر بزرگ بود كه اگر مرغى مى خواست دور تنه آن را طى كند، مى بايست هفتصد سال پرواز كند و در بهشت هيچ خانه اى نبود مگر اين كه شاخه اى از آن درخت بدان جا سر كشيده بود. از جبرئيل پرسيدم اين درخت چيست؟ گفت: اين درخت "طوبى" است كه خداوند آن را به بندگان صالح خود وعده داده، و فرموده: {{متن قرآن|«طُوبى لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ»}}؛ طوبى و سرانجام نيك مر ايشان راست.<ref>[[سوره رعد]]، آيه 29.</ref>
+
او گفت: "حى على الصلاة حى على الصلاة". خداى تعالى فرمود: راست مى گوید بنده من و به سوى واجب من دعوت مى کند هر کس از روى رغبت و به امید اجر دنبال واجب من برود همین رفتنش [[کفاره|کفاره]] گناهان گذشته او خواهد بود.
  
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: وقتى وارد بهشت شدم به خود آمدم و از جبرئيل از آن درياهاى هول انگيز و عجائب حيرت انگيز آن سؤال نمودم، گفت: اين ها سير اوقات و حجاب هايى است كه خداوند به وسيله آن ها خود را در پرده انداخته و اگر اين حجاب ها نبود نور عرش تمامى آن چه كه در آن بود را پاره مى كرد و از پرده بيرون مى ريخت.
+
او گفت: "حى على الفلاح حى على الفلاح". خداى تعالى فرمود: آرى نماز صلاح و نجاح و فلاح است. آن گاه در همان آسمان بر ملائکه امامت کردم و نماز گزاردیم آن طور که در بیت المقدس بر انبیاء امامت کرده بودم (این روایت از دستبرد [[عامه]] محفوظ نمانده و گرنه جا داشت حى على خیر العمل هم در آن ذکر شده باشد).
  
آنگاه به درخت [[سدرة المنتهى]] رسيدم كه يك برگ آن امتى را در سايه خود جاى مى داد و فاصله من با آن درخت همان قدر بود كه خداى تعالى درباره اش فرمود: {{متن قرآن|«قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى»}}.<ref>سوره نجم، آيه 9.</ref>
+
سپس فرمود: بعد از نماز، مهى همانند ابر مرا فرا گرفت به [[سجده]] افتادم پروردگارم مرا ندا داد: من بر همه انبیاى قبل از تو پنجاه [[نماز]] واجب کرده بودم همان پنجاه نماز را بر تو و امتت نیز واجب کردم این نمازها را در امتت بپاى دار، رسول خدا صلی الله علیه و آله مى گوید: من برخاسته به طرف پایین به راه افتادم، در مراجعت به ابراهیم برخوردم، چیزى از من نپرسید، به موسى برخوردم، پرسید چه کردى؟ گفتم: پروردگارم. فرمود: بر هر پیغمبرى پنجاه نماز واجب کردم، و همان را بر تو و بر امتت نیز واجب کردم، موسى گفت: اى محمد امت تو آخرین امتند، و نیز ناتوان ترین امتها هستند، پروردگار تو نیز هیچ خواسته اى برایش زیاد نیست و امت تو طاقت این همه نماز را ندارد برگرد و درخواست کن که قدرى به امت تو تخفیف دهد.  
  
در اين جا بود كه خداوند ندايم داد و فرمود: {{متن قرآن|«آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ»}}.
+
من به سوى پروردگارم برگشتم تا به سدرة المنتهى رسیده در آن جا به سجده افتادم، و عرض کردم پنجاه نماز بر من و امتم واجب کردى نه من طاقت آن را دارم و نه امتم پروردگارا قدرى تخفیفم بده، خداى تعالى ده نماز تخفیفم داد، بار دیگر نزد موسى برگشتم و قصه را گفتم. گفت: تو و امتت طاقت این مقدار را هم ندارید، برگرد به سوى پروردگار، برگشتم ده نماز دیگر از من برداشت، باز نزد موسى آمدم و قصه را گفتم. گفت: باز هم برگرد و در هر بار که برمى گشتم تخفیفى مى گرفتم. تا آن که پنجاه نماز را به ده نماز رساندم، و نزد موسى بازگشتم.  
  
در پاسخ، از قول خودم و امتم عرض كردم: {{متن قرآن|«وَالْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لانُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ وَ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا غُفْرانَكَ رَبَّنا وَ إِلَيْكَ الْمَصِيرُ»}}.
+
گفت: طاقت این را هم ندارید، به درگاه خدا شدم پنج نماز دیگر تخفیف گرفته نزد موسى آمدم، و داستان را گفتم، گفت: این هم زیاد است طاقتش را ندارید، گفتم: من دیگر از پروردگارم خجالت مى کشم، و زحمت پنج نماز برایم آسانتر از درخواست تخفیف است، این جا بود که گوینده اى ندا در داد: حال که بر پنج نماز صبر کردى در برابر همین پنج نماز ثواب پنجاه نماز را دارى، هر یک نماز به ده نماز و هر که از امت تو تصمیم بگیرد که به امید ثواب کار نیکى بکند اگر آن کار را انجام داد ده برابر ثواب برایش مى نویسم و اگر (به مانعى برخورد و نکرد به خاطر همان تصمیمش) یک ثواب برایش مى نویسم، و هر که از امتت تصمیم بگیرد کار زشتى انجام دهد، اگر انجام هم داد فقط یک گناه برایش مى نویسم، و اگر منصرف شد و انجام نداد، هیچ گناهى برایش نمى نویسم.
  
خداى تعالى فرمود: {{متن قرآن|«لايُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها لَها ما كَسَبَتْ وَ عَلَيْها مَا اكْتَسَبَتْ»}}.
+
امام صادق علیه السلام در این جا فرمود: خداوند از طرف این امت به موسى علیه السلام جزاى خیر بدهد "او باعث شد که تکلیف این امت آسان شود" این است [[تفسیر قرآن|تفسیر]] آیه: {{متن قرآن|«سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَىٰ بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا ۚ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ»}}.<ref>تفسیر قمى، ج ۲، ص ۳ الى ص ۱۲.</ref>
  
عرض كردم: {{متن قرآن|«رَبَّنا لاتُؤاخِذْنا إِنْ نَسِينا أَوْ أَخْطَأْنا»}}.
+
==روایات دیگرى در شرح اسراء و معراج==
  
خداى تعالى فرمود: تو را مؤاخذه نمى كنم.
+
و در [[الأمالی شیخ طوسی (کتاب)|امالى صدوق]] از پدرش از على از پدرش از ابن ابى عمیر از [[ابان بن عثمان]] از ابى عبداللَّه [[امام صادق علیه السلام|جعفر بن محمد]] علیه السلام روایت آمده که فرمود: وقتى رسول خدا صلی الله علیه و آله را به [[معراج]] و به [[بیت المقدس]] بردند جبرئیل او را سوار براق کرد و به اتفاق به بیت المقدس آمدند جبرئیل محراب هاى انبیاء را به آن جناب نشان داد، و رسول خدا صلی الله علیه و آله در آن محراب ها نماز گزارده و از آن جا عبورش داده در مراجعت به کاروان قریش برخوردند، رسول خدا صلی الله علیه و آله آبى را که آنان در ظرف داشتند دید و دید که شترى گم کرده اند و در پى آن مى گردند، رسول خدا صلی الله علیه و آله از آن آب بیاشامید، و مابقى آن را به زمین ریخت و چون از معراج برگشت و صبح شد به [[قریش|قریش]] فرمود که خداى تعالى دیشب مرا به بیت المقدس برد و آثار انبیاء و منزل هاى ایشان را نشانم داد، و
 +
من در مراجعت در فلان محل به کاروانى از قریش برخوردم که شترى گم کرده بودند و از آب ایشان بیاشامیدم، و مابقى آن را ریختم.
  
عرض كردم: {{متن قرآن|«رَبَّنا وَ لاتَحْمِلْ عَلَيْنا إِصْراً كَما حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِنا»}}.
+
[[ابوجهل]] گفت: اى قریش الآن فرصت خوبى دست داده، بپرسید مسجد اقصى چند ستون داشت؟ و چند قندیل در آن آویزان بود؟ پرسیدند: اى محمد! در این جمع کسانى هستند که بیت المقدس را دیده باشند، اینک تو بیت المقدس را براى ما توصیف کن ببینیم راست مى گویى یا خیر، بگو ببینیم چند عدد ستون داشت؟ و قندیل ها و محراب هایش چند تا بود؟
  
خداوند تعالى خطاب فرمود: "نه، تحميلت نمى كنم".
+
جبرئیل در دم نازل شده صورت بیت المقدس را در برابر آن جناب مجسم نمود، و آن جناب هر چه را ایشان مى پرسیدند پاسخ مى گفت، بعد از آن که از جزئیات بیت المقدس فارغ شدند گفتند: باید صبر کنى تا کاروان برسد، از کاروانیان نیز قضیه تو را بپرسیم، حضرت فرمود: شاهد صدق گفتار من این است که کاروانیان قریش هنگام طلوع آفتاب وارد مى شوند، در حالى که شترى خاکسترى رنگ پیشاپیش کاروانست.
  
من عرض كردم: {{متن قرآن|«رَبَّنا وَ لاتُحَمِّلْنا ما لاطاقَةَ لَنا بِهِ وَاعْفُ عَنَّا وَاغْفِرْ لَنا وَارْحَمْنا أَنْتَ مَوْلانا فَانْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرِينَ»}}.<ref>[[سوره بقره]]، آيه 285 و 286.</ref>
+
فرداى آن روز قریش به استقبال کاروان آمده شکاف دره را نگاه مى کردند مى گفتند الآن آفتاب مى زند. در همین بین در یک آن هم آفتاب طلوع کرد و هم کاروان نمودار شد در حالى که شترى خاکسترى رنگ پیشاپیش آن بود. از داستان شب گذشته و آن چه رسول خدا صلی الله علیه و آله فرموده بود پرسیدند. گفتند: آرى همین طور بود شترى از ما در فلان محل گم شده بود و ما آب خود را در ظرفى ریخته بودیم صبح که برخاستیم دیدیم آب به زمین ریخته شده است. ولى مشاهده این معجزات چیزى جز بر طغیان قریش نیفزود.<ref>امالى [[شیخ صدوق]]، ص ۳۶۳، مجلس ۶۹، ح ۱.</ref>
  
خداى تعالى فرمود: اين را كه خواستى به تو و به امت تو دادم.
+
مؤلف: در معناى این روایت، روایت دیگرى نیز از [[شیعه|شیعه]]<ref>[[منهج الصادقين فى الزام المخالفين (کتاب)|منهج الصادقین]]، ج ۵، ص ۲۵۲.</ref> و [[اهل سنت|سنى]]<ref>الدر المنثور، ج ۴، ص ۱۵۵.</ref> وارد شده است.
  
[[امام صادق]] علیه السلام در اين جا فرمود: "هيچ ميهمانى به درگاه خدا گرامى تر از رسول خدا صلی الله علیه و آله (در آن وقتى كه اين تقاضاها را براى امتش مى كرد) نبوده است".
+
و در همان کتاب به سند خود از [[ابن عباس|عبداللَّه بن عباس]] روایت کرده که گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله وقتى به آسمان عروج نمود جبرئیل او را به کنار نهرى رسانید، که آن را نهر نور مى گویند و آیه: {{متن قرآن|«وَجَعَلَ الظُّلُمَاتِ وَالنُّورَ»}} ([[سوره انعام]]/آیه 1) اشاره به آنست، وقتى به آن نهر رسیدند جبرئیل به او گفت: اى محمد! به برکت خدا عبور کن، زیرا خداوند چشمت را برایت نورانى کرده و پیش رویت را وسعت داده، آرى این نهرى است که تاکنون احدى از آن عبور نکرده نه فرشته اى مقرب و نه پیغمبرى مرسل، تنها و تنها من روزى یک بار در آن آب تنى مى کنم، و وقتى بیرون مى شوم بالهایم را بهم مى زنم هیچ قطره اى نیست که از بالم بچکد مگر آن که خداى تعالى از آن قطره فرشته اى مقرب خلق مى کند که بیست هزار صورت و چهل هزار بال دارد و به هر زبانى با لغتى جداگانه حرف مى زند که زبان دیگرى آن را نمى داند و نمى فهمد.
  
رسول خدا صلی الله علیه و آله عرض كرد: پروردگارا تو به انبيايت فضائلى كرامت فرمودى، به من نيز عطيه اى كرامت كن، فرمود: به تو نيز در ميان آن چه كه داده ام دو كلمه عطيه داده ام كه در زير عرشم نوشته شده، و آن كلمه: "لاحول و لاقوة الا باللَّه" و كلمه: "لامنجى منك الا اليك" مى باشد.  
+
رسول خدا صلی الله علیه و آله از آن نهر عبور کرد تا رسید به حجاب ها و حجاب ها پانصد عدد بودند که میان هر دو حجابى پانصد سال راه بود آن گاه به وى گفت: اى محمد! جلو برو رسول خدا صلی الله علیه و آله پرسید: چرا با من نمى آیى؟ گفت: من نمى توانم از این جا پا فراتر بگذارم، [[رسول خدا]] صلی الله علیه و آله آن قدر که خدا مى خواست جلو رفت تا آن که گفتار خداى را شنید که مى فرمود من محمودم و تو محمدى اسمت را از اسم خودم مشتق نمودم پس هر که با تو بپیوندد من با او مى پیوندم و هر که با تو قطع کند با او قطع مى کنم. برو به سوى بندگانم و ایشان را از کرامتى که به تو کردم خبر بده، هیچ پیغمبرى برنگزیدم مگر آن که براى او وزیرى قرار دادم و تو پیغمبر من، و [[امام علی علیه السلام|على بن ابى طالب]] وزیر تو است.<ref>امالى صدوق، ص ۲۹۰، ح ۱۰، طبع بیروت.</ref>
  
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: در اين جا بود كه ملائكه كلامى را به من آموختند، تا در هر صبح و شام بخوانم، و آن اين است: "اللهم ان ظلمى اصبح مستجيرا بعفوك و ذنبى اصبح مستجيرا بمغفرتك و ذلى اصبح مستجيرا بعزتك، و فقرى اصبح مستجيرا بغناك و وجهى الفانى اصبح مستجيرا بوجهك الباقى الذى لايفنى - خدايا اگر ظلم مى كنم دلگرم به عفو توام و اگر گناه مى كنم پناهنده به مغفرتت هستم، خدايا ذلتم از دلگرمى به عزت تو است و فقرم پناهنده به غناى تو است و وجه فانيم مستجير به وجه باقى تو" و من اين را در موقع عصر مى خوانم.
+
و در مناقب [[ابن شهر آشوب]] از ابن عباس روایت شده که در خبرى گفته: (رسول خدا) آوازى را شنید که مى گفت: "آمنا برب العالمین" ابن عباس اضافه کرده که (جبرئیل) گفت: این ها ساحران فرعونند و همچنین (رسول اللَّه) شنید که گوینده اى مى گفت: "لبیک اللهم لبیک". جبرئیل گفت: این ها حاجیانند، و نیز شنید صداى گوینده اى را که مى گفت: لبیک "اللَّه اکبر". جبرئیل گفت: این ها مجاهدین راه خدایند و نیز صداى تسبیح شنید. جبرئیل بیان داشت که اینان انبیایند پس وقتى به سدرة المنتهى و از آن جا به حجاب ها رسید جبرئیل گفت: یا رسول اللَّه تو خود جلو برو که من بیش از این نمى توانم نزدیک شوم چرا که اگر به اندازه یک بند انگشت نزدیکتر شوم خواهم سوخت.<ref>مناقب، ج ۱، ص ۱۷۹.</ref>
  
آنگاه صداى اذانى شنيدم و ناگاه ديدم فرشته ايست كه اذان مى گويد، فرشته ايست كه تا قبل از آن شب كسى او را در آسمان نديده بود، وقتى دو نبوت گفت: "اللَّه اكبر" خداى تعالى فرمود: درست مى گويد بنده من، من از هر چيز بزرگترم، او گفت: "اشهد ان لا اله الا اللَّه". خداى تعالى فرمود: بنده ام درست مى گويد، منم اللَّه، كه معبودى نيست مگر من و معبودى نيست به غير من.
+
و در [[الاحتجاج (کتاب)|احتجاج]] از ابن عباس روایت کرده که گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله در ضمن احتجاجى که علیه [[یهود|یهود]] مى کرد فرمود: "بر بال جبرئیل سوار شدم، سیر نمودم و به آسمان هفتم رسیدم از [[سدرة المنتهى]] که نزد آن جنت الماوى است نیز گذشتم تا آن که به ساق [[عرش]] پیوستم، و از ساق عرش ندا شد که به درستى که منم آرى منم اللَّه و معبود یکتا، معبودى نیست غیر من، منم "سلام"، "مؤمن"، "مهیمن"، "عزیز"، "جبار"، "متکبر"، "رؤوف"، "رحیم" و من او را با چشم دل دیدم نه با چشم سر...".<ref>احتجاج، ج ۱، ص ۴۸، طبع بیروت.</ref>
  
او گفت: "اشهد ان محمدا رسول اللَّه اشهد ان محمدا رسول اللَّه".
+
و در [[الکافی (کتاب)|کافى]] به سند خود از ابى الربیع روایت کرده که گفت سفرى با حضرت [[امام باقر علیه السلام|ابى جعفر]] علیه السلام به [[حج]] مشرف شدم که آن سال [[هشام بن عبدالملک|هشام بن عبدالملک]] نیز به اتفاق نافع مولاى [[عمر بن خطاب]] مشرف بود. نافع نظرى به ابى جعفر علیه السلام انداخت در حالى که در رکن بیت بود و مردم اطرافش جمع بودند، نافع به هشام گفت یا امیرالمؤمنین! این کیست که این قدر مردم اطرافش را گرفته اند؟
  
پروردگار فرمود: بنده ام راست مى گويد محمد بنده و فرستاده من است، من او را مبعوث كرده ام، او گفت: "حى على الصلاة حى على الصلاة".
+
گفت: این پیغمبر اهل کوفه محمد بن على است، نافع گفت: شاهد باش که مى روم و از مسائلى پرسش مى کنم که در جواب عاجز بماند، سؤالاتى به میان مى آورم که جز پیغمبر و یا وصى پیغمبر و یا فرزند پیغمبر نمى تواند جواب بگوید، گفت برو و سعى کن سؤالاتى را مطرح کنى تا شرمنده اش سازى.
  
خداى تعالى فرمود: راست مى گويد بنده من و به سوى واجب من دعوت مى كند هر كس از روى رغبت و به اميد اجر دنبال واجب من برود همين رفتنش [[كفاره گناهان]] گذشته او خواهد بود.
+
نافع نزدیک آمد تا خود را به دوش مردم تکیه داده رو به ابى جعفر کرد و گفت: اى محمد بن على من [[تورات]] و [[انجیل]] و [[زبور]] و [[قرآن]] را خوانده ام و حلال و حرام آن ها را یاد گرفته ام اینک آمده ام تا از تو سؤالاتى کنم که جواب آن ها را جز پیغمبران و یا اوصیاى آنان نمى دانند، راوى مى گوید: امام ابى جعفر علیه السلام سرش را بلند کرد و فرمود بپرس هر چه را که مى خواهى.
  
او گفت: "حى على الفلاح حى على الفلاح".
+
نافع گفت: به من بگو ببینم بین [[حضرت عیسى]] علیه السلام و [[خاتم الأنبیاء|خاتم الأنبیاء]] چند سال فاصله بود؟ فرمود: نظریه خودم را بگویم یا رأى تو را؟
  
خداى تعالى فرمود: آرى نماز صلاح و نجاح و فلاح است آن گاه در همان آسمان بر ملائكه امامت كردم و نماز گزارديم آن طور كه در بيت المقدس بر انبياء امامت كرده بودم (اين روايت از دستبرد عامه محفوظ نمانده و گرنه جا داشت حى على خير العمل هم در آن ذكر شده باشد).
+
عرض کرد: هر دو را، فرمود: بنا به قول من پانصد سال فاصله شد و اما بنا بر قول تو ششصد سال بوده، گفت: بگو ببینم معناى کلام خدا که مى فرماید: {{متن قرآن|«وَاسْأَلْ مَنْ أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رُسُلِنَا أَجَعَلْنَا مِنْ دُونِ الرَّحْمَٰنِ آلِهَةً يُعْبَدُونَ»}}.<ref>از پیغمبرانى که قبل از تو فرستاده ایم بپرس آیا ما به غیر رحمان معبودهاى دیگرى قرار دادیم که مردم را بپرستند؟ [[سوره زخرف]]، آیه ۴۵.</ref> چیست؟ و با این که بین رسول خدا صلی الله علیه و آله و پیغمبر قبل او عیسى پانصد سال فاصله است این سؤال را از کدام پیغمبر بکند؟
  
سپس فرمود: بعد از نماز، مهى همانند ابر مرا فرا گرفت به [[سجده]] افتادم پروردگارم مرا ندا داد: من بر همه انبياى قبل از تو پنجاه [[نماز واجب]] كرده بودم همان پنجاه نماز را بر تو و امتت نيز واجب كردم اين نمازها را در امتت بپاى دار، رسول خدا صلی الله علیه و آله مى گويد: من برخاسته به طرف پايين به راه افتادم، در مراجعت به ابراهيم برخوردم، چيزى از من نپرسيد، به موسى برخوردم، پرسيد چه كردى؟
+
حضرت در جوابش این آیه را تلاوت فرمود: {{متن قرآن|«سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَىٰ بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا»}}. و از جمله آیاتى که خداوند در بیت المقدس به او نشان داد این بود که خداوند انبیاء و مرسلین اولین و آخرین را محشور نموده به جبرئیل دستور داد تا [[اذان]] و [[اقامه]] را دو تا دو تا بگوید، و او در اذانش گفت حى على خیر العمل آن گاه به انبیاء نماز گزارد.
  
گفتم: پروردگارم. فرمود: بر هر پيغمبرى پنجاه نماز واجب كردم، و همان را بر تو و بر امتت نيز واجب كردم، موسى گفت: اى محمد امت تو آخرين امتند، و نيز ناتوان ترين امت هايند، پروردگار تو نيز هيچ خواسته اى برايش زياد نيست و امت تو طاقت اين همه نماز را ندارد برگرد و درخواست كن كه قدرى به امت تو تخفيف دهد.
+
و چون از نماز فارغ شد رو به ایشان کرده پرسید شما به چه چیز شهادت مى دهید. (عقاید دینى شما چیست؟) و چه چیزى را مى پرستیدید؟ گفتند: ما [[شهادت]] مى دهیم به این که معبودى نیست جز خداى تعالى و او را شریکى نیست و نیز شهادت مى دهیم بر این که تو رسول خدایى بر این معنا از ما عهد و میثاق ها گرفته اند، نافع گفت: درست فرمودى اى ابا جعفر.<ref>روضه کافى، ص ۱۰۳، ح ۹۳.</ref>
  
من به سوى پروردگارم برگشتم تا به سدرة المنتهى رسيده در آن جا به [[سجده]] افتادم، و عرض كردم پنجاه نماز بر من و امتم واجب كردى نه من طاقت آن را دارم و نه امتم پروردگارا قدرى تخفيفم بده، خداى تعالى ده نماز تخفيفم داد، بار ديگر نزد موسى برگشتم و قصه را گفتم. گفت: تو و امتت طاقت اين مقدار را هم نداريد،
+
و در [[علل الشرائع (کتاب)|علل]] به سند خود از ثابت بن دینار روایت کرده که گفت: من از حضرت [[امام سجاد علیه السلام|زین العابدین على بن الحسین]] علیه السلام درباره خداى عزوجل پرسیدم: که آیا خداوند به مکان وصف مى شود؟ حضرت فرمود: "تعالى اللَّه عن ذلک - خدا بزرگتر از این است".  
  
برگرد به سوى پروردگار، برگشتم ده نماز ديگر از من برداشت، باز نزد موسى آمدم و قصه را گفتم. گفت: باز هم برگرد و در هر بار كه برمى گشتم تخفيفى مى گرفتم. تا آن كه پنجاه نماز را به ده نماز رساندم، و نزد موسى بازگشتم.
+
عرض کردم: اگر خداوند به مکان وصف نمى شود پس چرا وقتى مى خواست پیغمبرش را به خود نزدیک کند او را به آسمان برد، مگر خدا در آسمان است؟ فرمود: نه این کار براى آن بود که مى خواست [[ملکوت|ملکوت]] و واقعیت آسمان ها و آن چه در آن ها (از عجائب صنع و بدایع خلقت) است را به او نشان دهد.
  
گفت: طاقت اين را هم نداريد، به درگاه خدا شدم پنج نماز ديگر تخفيف گرفته نزد موسى آمدم، و داستان را گفتم، گفت: اين هم زياد است طاقتش را نداريد، گفتم: من ديگر از پروردگارم خجالت مى كشم، و زحمت پنج نماز برايم آسانتر از درخواست تخفيف است، اين جا بود كه گوينده اى ندا در داد: حال كه بر پنج نماز صبر كردى در برابر همين پنج نماز ثواب پنجاه نماز را دارى، هر يك نماز به ده نماز و هر كه از امت تو تصميم بگيرد كه به اميد ثواب كار نيكى بكند اگر آن كار را انجام داد ده برابر ثواب برايش مى نويسم و اگر (به مانعى برخورد و نكرد به خاطر همان تصميمش) يك ثواب برايش مى نويسم، و هر كه از امتت تصميم بگيرد كار زشتى انجام دهد، اگر انجام هم داد فقط يك گناه برايش مى نويسم، و اگر منصرف شد و انجام نداد، هيچ گناهى برايش نمى نويسم.
+
پرسیدم: پس این که خداى تعالى مى فرماید: {{متن قرآن|«ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّىٰ* فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَىٰ»}} ([[سوره نجم]]/آیه 8-9). چه معنا دارد؟ و رسول خدا صلی الله علیه و آله به کجا نزدیک شد؟ (که بیش از دو تیرانداز و یا کمتر فاصله نماند؟)  
  
امام صادق علیه السلام در اين جا فرمود: خداوند از طرف اين امت به موسى علیه السلام جزاى خير بدهد "او باعث شد كه تكليف اين امت آسان شود" اين است تفسير آيه: "سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بارَكْنا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ".<ref>تفسير قمى، ج 2، ص 3 الى ص 12.</ref>
+
فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله به حجاب هاى نورى نزدیک شد و در آن جا ملکوت آسمان ها را مشاهده کرد، آن گاه تدلى (نزدیکى) نموده و از طرف پائین ملکوت زمین را نگریست تا آن جا که پنداشت نزدیکی هاى زمین است و بیش از دو تیرانداز و یا کمتر فاصله نبود. خلاصه جمله {{متن قرآن|«قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَىٰ»}} ناظر به فاصله آن جناب با زمین است.<ref>علل شرایع، ج ۱، ص ۱۳۱، باب ۱۱۲، ح ۱.</ref>
  
 +
و در [[تفسیر قمی (کتاب)|تفسیر قمى]] به سند خود از اسماعیل جعفى روایت کرده که گفت: من در [[مسجد الحرام|مسجدالحرام]] نشسته بودم و حضرت ابى جعفر علیه السلام نیز در گوشه اى نشسته بود، سر بلند کرده نگاهى به آسمان و نگاهى به [[کعبه|کعبه]] کرد و فرمود:{{متن قرآن|{{متن قرآن|«سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَىٰ بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى»}} سه بار این آیه را تکرار کرد، آن گاه متوجه من شد و فرمود: اهل [[عراق]] درباره این آیه چه مى گویند؟
  
==روايات ديگرى در شرح اسراء و معراج==
+
عرض کردم: مى گویند خداوند رسول خود را از مسجدالحرام به بیت المقدس برد، فرمود این طور نیست که آنان مى گویند لیکن از این جا به این جا سیرش دادند و با دست اشاره به آسمان کرد و فرمود ما بین آن دو حرم است.
  
و در امالى صدوق از پدرش از على از پدرش از ابن ابى عمير از ابان بن عثمان از ابى عبداللَّه جعفر بن محمد علیه السلام روايت آمده كه فرمود: وقتى رسول خدا صلی الله علیه و آله را به [[معراج]] و به [[بيت المقدس]] بردند جبرئيل او را سوار براق كرد و به اتفاق به بيت المقدس آمدند جبرئيل محراب هاى انبياء را به آن جناب نشان داد، و رسول خدا صلی الله علیه و آله در آن محراب ها نماز گزارده و از آن جا عبورش داده در مراجعت به كاروان قريش برخوردند، رسول خدا صلی الله علیه و آله آبى را كه آنان در ظرف داشتند ديد و ديد كه شترى گم كرده اند و در پى آن مى گردند، رسول خدا صلی الله علیه و آله از آن آب بياشاميد، و مابقى آن را به زمين ريخت و چون از معراج برگشت و صبح شد به قريش فرمود كه خداى تعالى ديشب مرا به بيت المقدس برد و آثار انبياء و منزل هاى ايشان را نشانم داد، و
+
آنگاه فرمود: به سدرة المنتهى رسید جبرئیل از همراهیش باز ایستاد رسول خدا صلی الله علیه و آله پرسید: آیا در چنین جایى مرا تنها مى گذارى؟ گفت: تو پیش برو که به خدا سوگند به جایى رسیده اى که هیچ خلقى از خلائق بدان جا نرسیده و نخواهد رسید این جا بود که پروردگار خود را دید و تنها سبحه میان او و خداوند فاصله بود، پرسیدم فدایت شوم سبحه چیست؟ حضرت با صورت خود اشاره به زمین و با دست خود اشاره به آسمان کرد و سه نوبت گفت: "جلال ربى جلال ربى" آن گاه خطاب شد که اى محمد، گفت: لبیک یا رب، خطاب رسید سکنه آسمان در چه چیز مشاجره مى کنند؟ پیامبر گفت: خداوندا تو منزهى من علمى ندارم جز آن چه که تو به من آموختى.
من در مراجعت در فلان محل به كاروانى از قريش برخوردم كه شترى گم كرده بودند و از آب ايشان بياشاميدم، و مابقى آن را ريختم.
 
  
ابوجهل گفت: اى قريش الآن فرصت خوبى دست داده، بپرسيد مسجد اقصى چند ستون داشت؟ و چند قنديل در آن آويزان بود؟ پرسيدند: اى محمد! در اين جمع كسانى هستند كه بيت المقدس را ديده باشند، اينك تو بيت المقدس را براى ما توصيف كن ببينيم راست مى گويى يا خير، بگو ببينيم چند عدد ستون داشت؟ و قنديل ها و محراب هايش چند تا بود؟
+
رسول خدا سپس فرمود: پس خداى تعالى دست در میان دو پستانم گذاشت و من برودت آن را در میان دو کتفم احساس کردم، آن گاه هیچ چیز از گذشته و آینده از من نپرسید مگر آن که پاسخ آن را دانستم، در پایان پرسید اى محمد! سکان آسمان ها در چه چیز مخاصمه و نزاع دارند؟ گفتم: در درجات و کفارات و حسنات.
  
جبرئيل در دم نازل شده صورت بيت المقدس را در برابر آن جناب مجسم نمود، و آن جناب هر چه را ايشان مى پرسيدند پاسخ مى گفت، بعد از آن كه از جزئيات بيت المقدس فارغ شدند گفتند: بايد صبر كنى تا كاروان برسد، از كاروانيان نيز قضيه تو را بپرسيم، حضرت فرمود: شاهد صدق گفتار من اين است كه كاروانيان قريش هنگام طلوع آفتاب وارد مى شوند، در حالى كه شترى خاكسترى رنگ پيشاپيش كاروانست.
+
فرمود: اى محمد نبوتت به پایان رسید، و خوردنت تمام شد، چه کسى را براى جانشینى خود در نظر گرفته اى؟ عرض کردم: پروردگارا من همه خلقت را آزمایش کرده ام کسى را مطیع تر از على براى خود نیافتم، فرمود: اى محمد! هم چنین مطیع تر از همه خلق نسبت به دستورات منست.
  
فرداى آن روز قريش به استقبال كاروان آمده شكاف دره را نگاه مى كردند مى گفتند الآن آفتاب مى زند در همين بين در يك آن هم آفتاب طلوع كرد و هم كاروان نمودار شد در حالى كه شترى خاكسترى رنگ پيشاپيش آن بود از داستان شب گذشته و آن چه رسول خدا صلی الله علیه و آله فرموده بود پرسيدند.
+
عرض کردم: پروردگارا همه خلقت را آزمودم کسى را نسبت به خودم علاقمندتر از على نیافتم، فرمود: و هم چنین نسبت به من، پس اى محمد! او را بشارت بده به این که آیات هدایت و پیشواى اولیاى من و نور براى فرمانبران من و کلمه باقیه ایست که من متقین را ملزم به پذیرفتن آن کرده ام، هر که او را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر که او را دشمن بدارد مرا دشمن داشته، علاوه بر این، من او را به خصائصى اختصاص داده ام که احدى را به آن اختصاص نداده ام.
  
گفتند: آرى همين طور بود شترى از ما در فلان محل گم شده بود و ما آب خود را در ظرفى ريخته بوديم صبح كه برخاستيم ديديم آب به زمين ريخته شده است. ولى مشاهده اين معجزات چيزى جز بر طغيان قريش نيفزود.<ref>امالى [[شيخ صدوق]]، ص 363، مجلس 69، ح 1.</ref>
+
عرض کردم پروردگارا آخر او برادر من و صاحب و وزیر و وارث من است، فرمود: این امرى است که قضایش مقدر شده که او باید مبتلا شود و مردم هم به وسیله او امتحان شوند علاوه بر این من او را ارث داده ام وارث داده ام وارث داده ام وارث داده ام، چهار چیز را که گره آن ها به دست اوست و او هرگز فاش نمى کند.<ref>تفسیر قمى، ج ۲، ص ۲۴۳.</ref>
  
مؤلف: در معناى اين روايت، روايت ديگرى نيز از شيعه<ref>[[منهج الصادقين]]، ج 5، ص 252.</ref> و سنى<ref>الدر المنثور، ج 4، ص 155.</ref> وارد شده است.
+
مؤلف: این که امام علیه السلام فرمود: "از این جا به این جا سیرش دادند". مقصود این است که آن جناب را از [[کعبه]] به [[بیت المعمور|بیت المعمور]] سیر دادند (و ما بین کعبه و بیت المعمور حرم است) نه این که مقصود این باشد که از کعبه تا بیت المقدس نرفته بلکه به [[مسجد الاقصى]] رفته است، چون اخبار بسیارى وارد شده که مقصود از مسجد اقصى همان بیت المقدس است، نه این که خواسته باشد مسجد اقصى را به بیت المعمور تفسیر کرده باشد بلکه مقصود حضرت این است که منتهاى معراج بیت المقدس نبوده بلکه از آن جا هم گذشته به بیت المعمور که در آسمان ها است برده شده.
  
و در همان كتاب به سند خود از عبداللَّه بن عباس روايت كرده كه گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله وقتى به آسمان عروج نمود جبرئيل او را به كنار نهرى رسانيد، كه آن را نهر نور مى گويند و آيه: "وَجَعَلَ الظُّلُماتِ وَالنُّورَ" اشاره به آنست، وقتى به آن نهر رسيدند جبرئيل به او گفت: اى محمد! به بركت خدا عبور كن، زيرا خداوند چشمت را برايت نورانى كرده و پيش رويت را وسعت داده، آرى اين نهرى است كه تاكنون احدى از آن عبور نكرده نه فرشته اى مقرب و نه پيغمبرى مرسل، تنها و تنها من روزى يك بار در آن آب تنى مى كنم، و وقتى بيرون مى شوم بالهايم را بهم مى زنم هيچ قطره اى نيست كه از بالم بچكد مگر آن كه خداى تعالى از آن قطره فرشته اى مقرب خلق مى كند كه بيست هزار صورت و چهل هزار بال دارد و به هر زبانى با لغتى جداگانه حرف مى زند كه زبان ديگرى آن را نمى داند و نمى فهمد.
+
و این که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: "این جا بود که پروردگار خود را دیدم" معنایش دیدن به چشم قلب است نه به چشم سر، همچنان که در پاره اى از روایات قبلى خود آن حضرت تصریح به آن کرده بود، روایاتى هم که رؤیت را به رؤیت قلبى تفسیر مى کند مؤید این معنا است.
  
رسول خدا صلی الله علیه و آله از آن نهر عبور كرد تا رسيد به حجاب ها و حجاب ها پانصد عدد بودند كه ميان هر دو حجابى پانصد سال راه بود آن گاه به وى گفت: اى محمد! جلو برو رسول خدا صلی الله علیه و آله پرسيد: چرا با من نمى آيى؟ گفت: من نمى توانم از اين جا پا فراتر بگذارم، [[رسول خدا]] صلی الله علیه و آله آن قدر كه خدا مى خواست جلو رفت تا آن كه گفتار خداى را شنيد كه مى فرمود من محمودم و تو محمدى اسمت را از اسم خودم مشتق نمودم پس هر كه با تو بپيوندد من با او مى پيوندم و هر كه با تو قطع كند با او قطع مى كنم برو به سوى بندگانم و ايشان را از كرامتى كه به تو كردم خبر بده، هيچ پيغمبرى برنگزيدم مگر آن كه براى او وزيرى قرار دادم و تو پيغمبر من، و على بن ابى طالب وزير تو است.<ref>امالى صدوق، ص 290، ح 10، طبع [[بيروت]].</ref>
+
و این که فرمود: "تنها سبحه میان پیامبر و خدا فاصله بود". معنایش این است که در نزدیکى به خدا به جایى رسید که میان خدا و پیامبر جز جلال او فاصله اى نماند. و این که فرمود: "خداى تعالى دست در میان دو پستانم گذاشت..." کنایه است از رحمت الهى، و حاصل معنایش این است که علمى از ناحیه او به قلبم وارد شد که هر شک و ریبى را از میان برد.
  
و در مناقب [[ابن شهر آشوب]] از ابن عباس روايت شده كه در خبرى گفته: (رسول خدا) آوازى را شنيد كه مى گفت: "آمنا برب العالمين" ابن عباس اضافه كرده كه (جبرئيل) گفت: اين ها ساحران فرعونند و همچنين (رسول اللَّه) شنيد كه گوينده اى مى گفت: "لبيك اللهم لبيك". جبرئيل گفت: اين ها حاجيانند، و نيز شنيد صداى گوينده اى را كه مى گفت: لبيك "اللَّه اكبر". جبرئيل گفت: اين ها مجاهدين راه خدايند و نيز صداى تسبيح شنيد. جبرئيل بيان داشت كه اينان انبيايند پس وقتى به سدرة المنتهى و از آن جا به حجاب ها رسيد جبرئيل گفت: يا رسول اللَّه تو خود جلو برو كه من بيش از اين نمى توانم نزديك شوم چرا كه اگر به اندازه يك بند انگشت نزديكتر شوم خواهم سوخت.<ref>مناقب، ج 1، ص 179.</ref>
+
و در [[الدر المنثور]] است که ابن ابى شیبه و مسلم و ابن مردویه از طریق ثابت از [[انس بن مالک|انس]] روایت کرده که گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: براق را برایم آوردند، حیوانى بود سفید و دراز، و بزرگتر از الاغ و کوچکتر از قاطر که هر گامش به اندازه چشم اندازش بود من آن را سوار شده به راه افتادم تا به بیت المقدس رسیدم، در آن جا براق را به همان حلقه اى که انبیاء مرکب خود را مى بستند ببستم و داخل مسجد شده دو رکعت نماز بجا آوردم.
  
و در احتجاج از ابن عباس روايت كرده كه گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله در ضمن احتجاجى كه عليه يهود مى كرد فرمود: "بر بال جبرئيل سوار شدم، سير نمودم و به آسمان هفتم رسيدم از سدرة المنتهى كه نزد آن [[جنت الماوى]] است نيز گذشتم تا آن كه به ساق عرش پيوستم، و از ساق عرش ندا شد كه به درستى كه منم آرى منم اللَّه و معبود يكتا، معبودى نيست غير من، منم "سلام"، "مؤمن"، "مهيمن"، "عزيز"، "جبار"، "متكبر"، "رؤوف"، "رحيم" و من او را با چشم دل ديدم نه با چشم سر...".<ref>احتجاج، ج 1، ص 48، طبع بيروت.</ref>
+
آنگاه بیرون آمدم جبرئیل ظرفى شراب و ظرفى شیر برایم آورد، من شیر را انتخاب کردم جبرئیل گفت، فطرت را اختیار کردى، آن گاه ما را به طرف آسمان دنیا برد در آن جا اجازه ورود خواست، پرسیدند تو کیستى؟ گفت: جبرئیلم، پرسیدند: همراهت کیست؟
  
و در كافى به سند خود از ابى الربيع روايت كرده كه گفت سفرى با حضرت ابى جعفر علیه السلام به حج مشرف شدم كه آن سال هشام بن عبدالملك نيز به اتفاق نافع مولاى [[عمر بن خطاب]] مشرف بود.
+
گفت: محمد صلی الله علیه و آله است، پرسیدند مبعوث شده؟ گفت: آرى مبعوث شده، در این موقع درب را باز کردند، ناگهان آدم را دیدم که به من مرحبا گفت و برایم دعاى خیر کرد.
  
نافع نظرى به ابى جعفر علیه السلام انداخت در حالى كه در ركن بيت بود و مردم اطرافش جمع بودند، نافع به هشام گفت يا اميرالمؤمنين! اين كيست كه اين قدر مردم اطرافش را گرفته اند؟
+
آنگاه ما به آسمان دوم عروج داده شدیم در آن جا نیز جبرئیل اذن ورود خواست، پرسیدند: تو کیستى؟ گفت: جبرئیلم، پرسیدند: چه کسى با تو است؟ گفت: محمد است، پرسیدند: مگر مبعوث شده؟ گفت: آرى مبعوث شده، ما را راه دادند، ناگهان دو پسر خاله ام [[حضرت عیسی علیه السلام|عیسى بن مریم]] و [[حضرت یحیی علیه السلام|یحیى بن زکریا]] را دیدم مرا مرحبا گفتند و برایم دعاى خیر کردند.
  
گفت: اين پيغمبر اهل كوفه محمد بن على است، نافع گفت: شاهد باش كه مى روم و از مسائلى پرسش مى كنم كه در جواب عاجز بماند، سؤالاتى به ميان مى آورم كه جز پيغمبر و يا وصى پيغمبر و يا فرزند پيغمبر نمى تواند جواب بگويد، گفت برو و سعى كن سؤالاتى را مطرح كنى تا شرمنده اش سازى.
+
سپس به آسمان سوم برده شدیم در آن جا نیز جبرئیل اجازه ورود خواست، پرسیدند: تو کیستى؟ گفت: جبرئیلم، پرسیدند: همراهت کیست؟ گفت: محمد است، پرسیدند: مگر مبعوث شده؟ گفت: آرى مبعوث شده، ما را راه دادند، ناگهان یوسف را دیدم که بهره اى از زیبایى داشت مرحبا گفت و برایم دعاى خیر نمود.
  
نافع نزديك آمد تا خود را به دوش مردم تكيه داده رو به ابى جعفر كرد و گفت: اى محمد بن على من [[تورات]] و [[انجيل]] و [[زبور]] و [[قرآن]] را خوانده ام و حلال و حرام آن ها را ياد گرفته ام اينك آمده ام تا از تو سؤالاتى كنم كه جواب آن ها را جز پيغمبران و يا اوصياى آنان نمى دانند، راوى مى گويد: امام ابى جعفر علیه السلام سرش را بلند كرد و فرمود بپرس هر چه را كه مى خواهى.
+
آنگاه ما به آسمان چهارم برده شدیم، جبرئیل اجازه ورود خواست، پرسیدند: کیستى؟ گفت جبرئیلم، پرسیدند: چه کسى با تو است؟ گفت: محمد است، پرسیدند: مگر مبعوث شده؟ گفت: آرى مبعوث شده، آن گاه ما را راه دادند وارد شدیم و من به ادریس برخوردم بر من مرحبا گفت و برایم دعاى خیر کرد.
  
نافع گفت: به من بگو ببينم بين [[حضرت عيسى]] علیه السلام و خاتم الأنبياء چند سال فاصله بود؟ فرمود: نظريه خودم را بگويم يا رأى تو را؟
+
آنگاه به آسمان پنجم رفتیم، و جبرئیل اجازه ورود خواست، گفتند: کیستى؟ گفت: جبرئیلم گفتند: آن کیست با تو؟ گفت: محمد است، پرسیدند: مگر مبعوث شده؟ گفت: آرى مبعوث شده، اجازه دادند وارد شدیم، و من به هارون برخوردم و مرا ترحیب گفت و برایم دعاى خیر کرد.
  
عرض كرد: هر دو را، فرمود: بنا به قول من پانصد سال فاصله شد و اما بنا بر قول تو ششصد سال بوده، گفت: بگو ببينم معناى كلام خدا كه مى فرمايد: {{متن قرآن|«وَسْئَلْ مَنْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رُسُلِنا أَجَعَلْنا مِنْ دُونِ الرَّحْمنِ آلِهَةً يُعْبَدُونَ»}}.<ref>از پيغمبرانى كه قبل از تو فرستاده ايم بپرس آيا ما به غير رحمان معبودهاى ديگرى قرار داديم كه مردم را بپرستند؟ [[سوره زخرف]]، آيه 45.</ref>
+
سپس به آسمان ششم عروجمان دادند در آن جا نیز جبرئیل اجازه خواست، گفتند: کیستى؟ گفت: جبرئیلم، پرسیدند: به همراه تو کیست؟ گفت: محمد است، پرسیدند: مگر مبعوث شده؟ گفت: آرى مبعوث شده، اجازه دادند وارد شدیم و من موسى را دیدم و مرا ترحیب گفت و دعاى خیر برایم کرد.  
  
چيست؟ و با اين كه بين رسول خدا صلی الله علیه و آله و پيغمبر قبل او عيسى پانصد سال فاصله است اين سؤال را از كدام پيغمبر بكند؟ حضرت در جوابش اين آيه را تلاوت فرمود: {{متن قرآن|«سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بارَكْنا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا»}}.
+
پس آنگاه به آسمان هفتم عروج داده شدیم و جبرئیل اجازه خواست، پرسیدند: کیستى؟ گفت: جبرئیلم، گفتند آن کیست؟ گفت: محمد، پرسیدند، مگر مبعوث شده؟ گفت: آرى مبعوث شده اجازه ورودمان دادند و من به ابراهیم برخوردم که تکیه به بیت المعمور داده بود و هر روز هفتاد هزار فرشته به دیدارش مى آمدند و دیگر آن عده نزد او نمى آمدند، بلکه هر روز یک عده اى دیگر او را دیدار مى کردند.
  
و از جمله آياتى كه خداوند در بيت المقدس به او نشان داد اين بود كه خداوند انبياء و مرسلين اولين و آخرين را محشور نموده به جبرئيل دستور داد تا [[اذان]] و [[اقامه]] را دو تا دو تا بگويد، و او در اذانش گفت حى على خير العمل آن گاه به انبياء نماز گزارد.
+
از آنجا عبور داده شدم و به سدرة المنتهى رسیدم، برگ درخت سدر را در آن جا دیدم که مانند گوش فیل بود و میوه اش هم چون کوزه هاى بزرگ و چون امر الهى آن درخت را فرا گرفت وضعش تغییر کرد، در نتیجه احدى از خلق خدا قادر نیست که زیبایى آن را توصیف کند، آن جا بود که خداوند به من [[وحى]] کرد آن چه را که کرد، و پنجاه نماز بر من واجب کرد تا در هر شبانه روز به جاى آورم، پس فرود آمدم تا به موسى رسیدم، او پرسید: خدا چه چیز بر امت تو واجب کرد؟ گفتم: پنجاه نماز. گفت: برگرد نزد پروردگارت، چرا که امت تو طاقت این مقدار را ندارند، آرى بنى اسرائیل را آزموده و این تجربه را به دست آوردم.
  
و چون از نماز فارغ شد رو به ايشان كرده پرسيد شما به چه چيز شهادت مى دهيد. (عقايد دينى شما چيست؟) و چه چيزى را مى پرستيديد؟ گفتند: ما [[شهادت]] مى دهيم به اين كه معبودى نيست جز خداى تعالى و او را شريكى نيست و نيز شهادت مى دهيم بر اين كه تو رسول خدايى بر اين معنا از ما عهد و ميثاق ها گرفته اند، نافع گفت: درست فرمودى اى ابا جعفر.<ref>روضه كافى، ص 103، ح 93.</ref>
+
من به درگاه پروردگارم برگشته به عرض رساندم که به امت من تخفیف ده خداى تعالى پنج نماز را تخفیف داد و من نزد موسى برگشتم و گفتم که پنج نماز تخفیف داده شد، گفت: امتت طاقت این را هم ندارند برگرد و از پروردگارت درخواست تخفیف کن، مى فرماید من هم چنان برمى گشتم و تخفیف مى گرفتم تا آن که خداى تعالى فرمود: اى محمد! حال رسید به پنج نماز، براى هر شبانه روز، و هر نماز اجر ده نماز را دارد و در نتیجه امتت از پنجاه نماز برخوردار مى شوند، و هر کس که تصمیم بگیرد حسنه اى را انجام دهد اگر نتوانست انجام دهد یک حسنه به حسابش مى نویسند و اگر انجام داد ده حسنه به حسابش نوشته مى شود و از طرفى اگر کسى تصمیم گرفت گناهى را مرتکب شود اما به آن گناه دست نیازید چیزى به حسابش نوشته نمى شود و اگر مرتکب شد یک سیئه برایش حساب مى شود، این جا بود که به سوى موسى برگشته و جریان را برایش گفتم، باز موسى گفت که نزد پروردگارت برگرد و باز تخفیف بگیر، گفتم: نه آن قدر رفتم و برگشتم که دیگر خجالت مى کشم.<ref>الدر المنثور، ج ۴، ص ۱۳۶.</ref>
  
و در علل به سند خود از [[ثابت بن دينار]] روايت كرده كه گفت: من از حضرت زين العابدين على بن الحسين علیه السلام درباره خداى عزوجل پرسيدم: كه آيا خداوند به مكان وصف مى شود؟ حضرت فرمود: "تعالى اللَّه عن ذلك - خدا بزرگتر از اين است".  
+
[[علامه طباطبایى|علامه طباطبایی]] گوید: این روایت از انس به طرق مختلفى نقل شده، از آن جمله طریق بخارى و مسلم و ابن جریر و ابن مردویه است که از طریق شریک بن عبداللَّه بن ابى نمر از انس روایت کرده و روایتش چنین است که گفت: شبى که رسول خدا را از مسجد کعبه به معراج بردند سه نفر قبل از این که به آن جناب وحى بیاید نزد او آمدند در حالى که آن جناب در مسجدالحرام خوابیده بود یکى از آن سه نفر از بقیه پرسید کدامیک از ایشان است؟ وسطى گفت: بهتر از همه او است، دیگرى گفت: بگیرید بهتر از همه را، و این جریان در آن شب زیاد ادامه نیافت و از نظر آن جناب ناپدید شدند تا آن که در شبى دیگر آمدند در حالى که دیدگان آن جناب بسته بود ولى دلش بیدار بود و مى دید (البته این اختصاص به آن شب و به آن حضرت ندارد اصولا انبیاء چنین هستند که دیدگان شان بسته مى شود ولیکن دل هایشان بیدار است و مى بیند) هیچ سخن نگفتند و او را برداشته نزد [[چاه زمزم]] گذاشتند و از میان آنان جبرئیل جلو آمد و بین گلو تا آخر سینه آن جناب را شکافته و قسمت سینه و اندرون او را با آب زمزم شستشو داد تا این که اندرونش پاکیزه گشت، آن گاه طشتى طلایى پر از ایمان و [[حکمت]] آورده و سینه و رگ هاى گردنش را از آن پر کرد آن گاه، روى هم گذاشته (بهبودش بخشید) و سپس به آسمان دنیایش عروج داد. (راوى حدیث را طبق حدیث قبلى ادامه مى دهد)<ref>الدر المنثور، ج ۴، ص ۱۳۷.</ref>
  
عرض كردم: اگر خداوند به مكان وصف نمى شود پس چرا وقتى مى خواست پيغمبرش را به خود نزديك كند او را به آسمان برد، مگر خدا در آسمان است؟ فرمود: نه اين كار براى آن بود كه مى خواست ملكوت و واقعيت آسمان ها و آن چه در آن ها (از عجائب صنع و بدايع خلقت) است را به او نشان دهد.
+
مساله شکافتن سینه و شستشو و پاکیزه کردن آن و پر کردنش از ایمان و حکمت، بیان یک حالت مثالى است که آن جناب مشاهده کرده نه این که طشتى مادى و از طلا در کار باشد و هم چنان که بعضى ها پنداشته اند مملو از امرى مادى به نام ایمان و حکمت شود بلکه همین پر کردن دل آن جناب از ایمان و حکمت، خود قرینه اى است بر این که طشت هم امرى معنوى و مثالى بوده.
  
پرسيدم: پس اين كه خداى تعالى مى فرمايد: "ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى ". چه معنا دارد؟ و رسول خدا صلی الله علیه و آله به كجا نزديك شد؟ (كه بيش از دو تيرانداز و يا كمتر فاصله نماند؟)
+
اخبار معراج از این گونه مشاهدات مثالى و تمثیل هاى روحى پر است و این معنا در عده اى از اخبار معراجیه که از طرق [[عامه]] نقل شده دیده مى شود، و پر واضح است که هیچ اشکالى هم ندارد.
  
فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله به حجاب هاى نورى نزديك شد و در آن جا ملكوت آسمان ها را مشاهده كرد، آن گاه تدلى (نزديكى) نموده و از طرف پائين ملكوت زمين را نگريست تا آن جا كه پنداشت نزديكي هاى زمين است و بيش از دو تيرانداز و يا كمتر فاصله نبود خلاصه جمله "قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى " ناظر به فاصله آن جناب با زمين است.<ref>علل شرايع، ج 1، ص 131، باب 112، ح 1.</ref>
+
ظاهر این روایت این است که معراج پیغمبر صلی الله علیه و آله قبل از [[مبعث حضرت محمد صلی الله علیه و آله|بعثت]] بوده که هنوز وحى به او نازل نشده بود. دیگر این که از آن برمى آید که این پیشامد در خواب بوده نه در بیدارى. اما این که قبل از بعثت بوده باشد احتمالى است که معظم روایات وارده در معراج که شاید از حد شمارش هم بیرون باشد آن را رد مى کند و علماى این بحث نیز همه اتفاق نظر دارند بر این که معراج بعد از بعثت بوده.
  
و در تفسير قمى به سند خود از اسماعيل جعفى روايت كرده كه گفت: من در مسجدالحرام نشسته بودم و حضرت ابى جعفر علیه السلام نيز در گوشه اى نشسته بود، سر بلند كرده نگاهى به آسمان و نگاهى به كعبه كرد و فرمود:
+
علاوه بر این، خود حدیث هم با این احتمال سازگار نیست، و آن را دفع مى کند زیرا در آن آمده است که در معراج پنجاه نماز و پس از چند نوبت گرفتن تخفیف، به راهنمایى موسى، پنج نماز واجب شده است، و واجب شدن نماز قبل از نبوت چه معنایى دارد؟ پس ناگزیر باید صدر حدیث را که داشت "قبل از آن که به آن جناب وحى مى آمد نزد او آمدند" بر این حمل کنیم که ملائکه شبى قبل از شب بعثت آمدند و آن سخنان را با خود گفتند، آن گاه شب بعد که آن حضرت مبعوث به نبوت شده بود آمدند و به معراجش بردند.
  
{{متن قرآن|«سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِالْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى»}} سه بار اين آيه را تكرار كرد، آن گاه متوجه من شد و فرمود: اهل عراق درباره اين آيه چه مى گويند؟
+
و در روایات ما [[امامیه|امامیه]]<ref>تفسیر قمى، ج ۲، ص ۱۳.</ref> آمده است که آن عده که در شب معراج با آن جناب در مسجد خوابیده بودند عبارت بودند از [[حضرت حمزه سيد الشهداء علیه السلام|حمزة بن عبدالمطلب]] و [[جعفر طیار|جعفر]] و [[امام علی علیه السلام|على]] دو فرزند [[ابوطالب علیه السلام|ابو طالب]].
  
عرض كردم: مى گويند خداوند رسول خود را از مسجدالحرام به بيت المقدس برد، فرمود اين طور نيست كه آنان مى گويند ليكن از اين جا به اين جا سيرش دادند و با دست اشاره به آسمان كرد و فرمود ما بين آن دو حرم است.
+
اما این که این واقعه در شب معراج در عالم خواب اتفاق افتاده ممکن است. - البته بعید است - بگوئیم که مساله شکافتن سینه و شستشوى اندرون آن حضرت در خواب بوده ولى پس از آن بیدارش کرده و به معراجش برده اند. ولى انصاف این است که ظهور این روایت در این که تمامى جریانات معراج، در خواب واقع شده بیشتر است، و روایات بعدى هم دلالت بر آن دارد.
  
آنگاه فرمود: به سدرة المنتهى رسيد جبرئيل از همراهيش باز ايستاد رسول خدا صلی الله علیه و آله پرسيد: آيا در چنين جايى مرا تنها مى گذارى؟ گفت: تو پيش برو كه به خدا سوگند به جايى رسيده اى كه هيچ خلقى از خلائق بدان جا نرسيده و نخواهد رسيد اين جا بود كه پروردگار خود را ديد و تنها سبحه ميان او و خداوند فاصله بود، پرسيدم فدايت شوم سبحه چيست؟ حضرت با صورت خود اشاره به زمين و با دست خود اشاره به آسمان كرد و سه نوبت گفت: "جلال ربى جلال ربى" آن گاه خطاب شد كه اى محمد، گفت: لبيك يا رب، خطاب رسيد سكنه آسمان در چه چيز مشاجره مى كنند؟ پيامبر گفت: خداوندا تو منزهى من علمى ندارم جز آن چه كه تو به من آموختى.
+
از آن جمله روایتى است که در الدر المنثور آمده و آن این است که ابن اسحاق و ابن جریر از [[معاویه|معاویة بن ابى سفیان]] روایت کرده اند که هر وقت درباره مساله معراج رسول خدا صلی الله علیه و آله از معاویه پرسش مى شد در جواب مى گفت: "رؤیاى صادقه از پیش خدا بود".<ref>الدر المنثور، ج ۴، ص ۱۵۷.</ref>
  
رسول خدا سپس فرمود: پس خداى تعالى دست در ميان دو پستانم گذاشت و من برودت آن را در ميان دو كتفم احساس كردم، آن گاه هيچ چيز از گذشته و آينده از من نپرسيد مگر آن كه پاسخ آن را دانستم، در پايان پرسيد اى محمد! سكان آسمان ها در چه چيز مخاصمه و نزاع دارند؟ گفتم: در درجات و كفارات و حسنات.
+
علامه طباطبایی می گوید: ولى ظاهر آیه کریمه که مى فرماید: {{متن قرآن|«سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَىٰ بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ»}} تا جمله: {{متن قرآن|«لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا»}} این احتمال و این گفته معاویه را رد مى کند و همچنین آیات اول [[سوره نجم]]. مثلا در آن آیات این جمله است که: {{متن قرآن|«مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَىٰ* لَقَدْ رَأَىٰ مِنْ آيَاتِ رَبِّهِ الْكُبْرَىٰ»}} چشم منحرف نشد و خطا نکرد او بزرگترین آیات پروردگار خود را دید.<ref>سوره نجم، آیه ۱۷ و ۱۸.</ref>
  
فرمود: اى محمد نبوتت به پايان رسيد، و خوردنت تمام شد، چه كسى را براى جانشينى خود در نظر گرفته اى؟ عرض كردم: پروردگارا من همه خلقت را آزمايش كرده ام كسى را مطيع تر از على براى خود نيافتم، فرمود: اى محمد! هم چنين مطيع تر از همه خلق نسبت به دستورات منست.
+
علاوه بر این که آیه در مقام منت نهادن است، در عین حال ثناى بر خداى سبحان نیز هست که چنین پیشامد بى سابقه را پیش آورده و چنین قدرت نمایى عجیبى را انجام داده، و پرواضح است که مساله "قدرت نمایى" با "خواب دیدن" به هیچ وجه سازگار نیست، خلاصه خواب دیدن پیغمبر بى سابقه و قدرت نمایى نیست چون خواب را همه کس چه صالح و چه طالح مى بیند و چه بسا فاسق و فاجر خواب هایى مى بینند که بسیار عجیب تر است از خواب هایى که یک مؤمن متقى مى بیند.
  
عرض كردم: پروردگارا همه خلقت را آزمودم كسى را نسبت به خودم علاقمندتر از على نيافتم، فرمود: و هم چنين نسبت به من، پس اى محمد! او را بشارت بده به اين كه آيات هدايت و پيشواى اولياى من و نور براى فرمانبران من و كلمه باقيه ايست كه من متقين را ملزم به پذيرفتن آن كرده ام، هر كه او را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر كه او را دشمن بدارد مرا دشمن داشته، علاوه بر اين، من او را به خصائصى اختصاص داده ام كه احدى را به آن اختصاص نداده ام.
+
و اصلا خواب در نظر عامه مردم بیش از یک نوع تخیل چیز دیگرى نیست که عامه آن را دلیل بر قدرت یا سلطنت بدانند منتهى اثرى که دارد این است که با دیدن آن تفألى بزنند و امیدوار خیرى شوند و یا با دیدن آن تطیرى بزنند و احتمال پیشامد ناگوارى را بدهند.
  
عرض كردم پروردگارا آخر او برادر من و صاحب و وزير و وارث من است، فرمود: اين امرى است كه قضايش مقدر شده كه او بايد مبتلا شود و مردم هم به وسيله او امتحان شوند علاوه بر اين من او را ارث داده ام وارث داده ام وارث داده ام وارث داده ام، چهار چيز را كه گره آن ها به دست اوست و او هرگز فاش نمى كند.<ref>تفسير قمى، ج ص 243.</ref>
+
و نیز در همان کتاب است که ابى اسحاق و ابن جریر از [[عایشه]] روایت کرده اند که گفت: من بدن رسول خدا صلی الله علیه و آله را از بسترم غایب ندیدم و در آن شب خداوند روح او را به معراج برد.<ref>الدر المنثور، ج ۴، ص ۱۵۷.</ref>
  
مؤلف: اين كه امام علیه السلام فرمود: "از اين جا به اين جا سيرش دادند". مقصود اين است كه آن جناب را از [[كعبه]] به [[بيت المعمور]] سير دادند (و ما بين كعبه و بيت المعمور حرم است) نه اين كه مقصود اين باشد كه از كعبه تا بيت المقدس نرفته بلكه به مسجد اقصى رفته است، چون اخبار بسيارى وارد شده كه مقصود از مسجد اقصى همان بيت المقدس است، نه اين كه خواسته باشد مسجد اقصى را به بيت المعمور تفسير كرده باشد بلكه مقصود حضرت اين است كه منتهاى معراج بيت المقدس نبوده بلكه از آن جا هم گذشته به بيت المعمور كه در آسمان ها است برده شده.
+
علامه طباطبایی می گوید: همان اشکالى که به روایت قبلى وارد بود بر این روایت نیز وارد است. علاوه بر این در سقوط این روایت از درجه اعتبار، همین بس که تمام راویان حدیث و تاریخ نویسان اتفاق کلمه دارند بر این که معراج قبل از هجرت به مدینه واقع شده، و ازدواج رسول خدا صلی الله علیه و آله با عایشه بعد از هجرت و در مدینه اتفاق افتاده آن هم بعد از گذشتن مدتى از هجرت و حتى دو نفر هم از راویان در این مطلب اختلاف نکرده اند. خود آیه نیز صریح است در این که معراج آن جناب از مکه و مسجدالحرام بوده.
  
و اين كه رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: "اين جا بود كه پروردگار خود را ديدم" معنايش ديدن به چشم قلب است نه به چشم سر، همچنان كه در پاره اى از روايات قبلى خود آن حضرت تصريح به آن كرده بود، رواياتى هم كه رؤيت را به رؤيت قلبى تفسير مى كند مؤيد اين معنا است.
+
و نیز در همان کتاب است که ترمذى (وى روایت را حسن دانسته) و طبرانى و ابن مردویه از [[ابن مسعود]] روایت کرده اند که گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: من ابراهیم را در شب معراج دیدم به من گفت: اى محمد از من بر امتت سلام برسان و به ایشان بگو که زمین بهشت، زمین پاکیزه و قابل کشت و زرع و آب آن گواراست، و همه آن دشت هموار است و نهال هایى که مى توانید بفرستید کلمه سبحان اللَّه و الحمدللَّه و لا اله الا اللَّه و اللَّه اکبر و کلمه لاحول و لاقوة الا باللَّه است.<ref>و ۲۹) الدر المنثور، ج ۴، ص ۱۵۳.</ref>
  
و اين كه فرمود: "تنها سبحه ميان پيامبر و خدا فاصله بود". معنايش اين است كه در نزديكى به خدا به جايى رسيد كه ميان خدا و پيامبر جز جلال او فاصله اى نماند. و اين كه فرمود: "خداى تعالى دست در ميان دو پستانم گذاشت..." كنايه است از رحمت الهى، و حاصل معنايش اين است كه علمى از ناحيه او به قلبم وارد شد كه هر شك و ريبى را از ميان برد.
+
و نیز در همان کتابست که طبرانى از عایشه روایت کرده که گفت: رسول خدا فرمود: وقتى مرا به آسمان بردند داخل بهشت شدم و به درختى از درختان بهشت رسیدم که زیباتر و سفید برگتر و خوش میوه تر از آن ندیده بودم یک دانه از میوه هاى آن را چیده و خوردم و همین میوه نطفه اى شد در صلب من، وقتى به زمین آمدم و با خدیجه همبستر شدم به فاطمه حامله شد و اینک هر وقت مشتاق بوى بهشت مى شوم فاطمه را مى بویم.<ref>الدر المنثور، ج ۴، ص ۱۵۳.</ref>
  
و در [[الدر المنثور]] است كه [[ابن ابى شيبه]] و مسلم و [[ابن مردويه]] از طريق ثابت از انس روايت كرده كه گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: براق را برايم آوردند، حيوانى بود سفيد و دراز، و بزرگتر از الاغ و كوچكتر از قاطر كه هر گامش به اندازه چشم اندازش بود من آن را سوار شده به راه افتادم تا به بيت المقدس رسيدم، در آن جا براق را به همان حلقه اى كه انبياء مركب خود را مى بستند ببستم و داخل مسجد شده دو ركعت نماز بجا آوردم.
+
و در تفسیر قمى از پدرش از ابن محبوب از ابن رئاب از ابى عبیده از امام صادق علیه السلام روایت آورده که فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله بسیار فاطمه را مى بوسید، این کار براى عایشه خوشایند نبود، رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: اى عایشه! وقتى مرا به آسمان بردند داخل بهشت شدم جبرئیل مرا به نزدیک [[درخت طوبى]] برد و از میوه هایش به من داد و من خوردم، خداوند همان میوه را به صورت نطفه اى در پشتم درآورد - وقتى به زمین هبوط نمودم با خدیجه همبستر شدم به فاطمه حامله شد، و اینک هیچ وقت او را نمى بوسم مگر آن که بوى درخت طوبى را از او استشمام مى کنم.<ref>تفسیر قمى، ج ۱، ص ۳۶۵.</ref>
  
آنگاه بيرون آمدم جبرئيل ظرفى شراب و ظرفى شير برايم آورد، من شير را انتخاب كردم جبرئيل گفت، فطرت را اختيار كردى، آن گاه ما را به طرف آسمان دنيا برد در آن جا اجازه ورود خواست، پرسيدند تو كيستى؟ گفت: جبرئيلم، پرسيدند: همراهت كيست؟
+
و در الدر المنثور است که طبرانى در کتاب اوسط از ابن عمر روایت کرده که وقتى رسول خدا صلی الله علیه و آله را به معراج بردند خداوند به او وحى کرد که باید اذان بگوید چون نازل شد (به جبرئیل رسید) جبرئیل اذان را به او یاد داد.<ref>و ۳۲) الدر المنثور، ج ۴، ص ۱۵۴.</ref>
  
گفت: محمد صلی الله علیه و آله است، پرسيدند مبعوث شده؟ گفت: آرى مبعوث شده، در اين موقع درب را باز كردند، ناگهان آدم را ديدم كه به من مرحبا گفت و برايم دعاى خير كرد.
+
و نیز در همان کتاب آمده است که ابن مردویه از على علیه السلام روایت کرده که اذان را در شب معراج تعلیم رسول خدا کردند، و واجب شد که نماز را بعد از آن بخوانند.<ref>الدر المنثور، ج ۴، ص ۱۵۴.</ref>
  
آنگاه ما به آسمان دوم عروج داده شديم در آن جا نيز جبرئيل اذن ورود خواست، پرسيدند: تو كيستى؟ گفت: جبرئيلم، پرسيدند: چه كسى با تو است؟ گفت: محمد است، پرسيدند: مگر مبعوث شده؟ گفت: آرى مبعوث شده، ما را راه دادند، ناگهان دو پسر خاله ام [[عيسى بن مريم]] و [[يحيى بن زكريا]] را ديدم مرا مرحبا گفتند و برايم دعاى خير كردند.
+
و در کتاب علل به سند خود از اسحاق ابن عمار روایت کرده که گفت: من از حضرت ابى الحسن موسى ابن جعفر پرسیدم چطور شد که هر یک رکعت نماز داراى یک [[رکوع]] و دو [[سجده]] شد؟ و با این که سجده دو تا است چرا دو رکعت حساب نمى شود؟ فرمود: حال که این مطلب را سؤال کردى حواست را جمع کن تا جوابش را خوب بفهمى، اولین نمازى که رسول خدا صلی الله علیه و آله بجا آورد نمازى بود که در آسمان در برابر پروردگار متعال و در جلوى عرش خداى عزوجل خواند.
  
سپس به آسمان سوم برده شديم در آن جا نيز جبرئيل اجازه ورود خواست، پرسيدند: تو كيستى؟ گفت: جبرئيلم، پرسيدند: همراهت كيست؟ گفت: محمد است، پرسيدند: مگر مبعوث شده؟ گفت: آرى مبعوث شده، ما را راه دادند، ناگهان يوسف را ديدم كه بهره اى از زيبايى داشت مرحبا گفت و برايم دعاى خير نمود.
+
و شرحش چنین است که وقتى آن جناب را به معراج بردند و آن جناب را به معراج بردند و آن جناب به پاى عرش الهى رسید به او خطاب شد اى محمد! به چشمه صاد نزدیک شو و محل هاى سجده خود را بشوى و پاکیزه کن و براى پروردگارت نماز بخوان، رسول خدا صلی الله علیه و آله بدان جا که خدایش دستور داده بود نزدیک شده و وضو گرفت، وضویى طولانى و سیر، آن گاه در برابر پروردگار جبار تبارک و تعالى به ایستاد.  
  
آنگاه ما به آسمان چهارم برده شديم، جبرئيل اجازه ورود خواست، پرسيدند: كيستى؟ گفت جبرئيلم، پرسيدند: چه كسى با تو است؟ گفت: محمد است، پرسيدند: مگر مبعوث شده؟ گفت: آرى مبعوث شده، آن گاه ما را راه دادند وارد شديم و من به [[ادريس]] برخوردم بر من مرحبا گفت و برايم دعاى خير كرد.
+
خداى تعالى دستور داد تا نماز را افتتاح کند، او نیز (با گفتن اللَّه اکبر) نماز را شروع کرد.
  
آنگاه به آسمان پنجم رفتيم، و جبرئيل اجازه ورود خواست، گفتند: كيستى؟ گفت: جبرئيلم گفتند: آن كيست با تو؟ گفت: محمد است، پرسيدند: مگر مبعوث شده؟ گفت: آرى مبعوث شده، اجازه دادند وارد شديم، و من به هارون برخوردم و مرا ترحيب گفت و برايم دعاى خير كرد.
+
دستور رسید اى محمد! بخوان: {{متن قرآن|بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ* الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ...»}} تا آخر سوره، او چنین کرد دستورش داد تا به اصطلاح حسب و نسب خداى را بخواند و بگوید {{متن قرآن|«سْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ*اللَّهُ الصَّمَدُ»}}، در این جا خداى تعالى از تلقین بقیه سوره باز ایستاد رسول خدا صلی الله علیه و آله گفت: {{متن قرآن|«قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ*اللَّهُ الصَّمَدُ»}}.  
  
سپس به آسمان ششم عروجمان دادند در آن جا نيز جبرئيل اجازه خواست، گفتند: كيستى؟ گفت: جبرئيلم، پرسيدند: به همراه تو كيست؟ گفت: محمد است، پرسيدند: مگر مبعوث شده؟ گفت: آرى مبعوث شده، اجازه دادند وارد شديم و من موسى را ديدم و مرا ترحيب گفت و دعاى خير برايم كرد.  
+
آنگاه خداى تعالى دستورش داد: بگوید {{متن قرآن|«لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ*وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُوًا أَحَدٌ»}}، باز خداى تعالى از تلقین بقیه بازایستاد و [[رسول خدا]] صلی الله علیه و آله خودش پس از اتمام سوره گفت کذلک اللَّه ربى، کذلک اللَّه ربى.
  
پس آنگاه به آسمان هفتم عروج داده شديم و جبرئيل اجازه خواست، پرسيدند: كيستى؟ گفت: جبرئيلم، گفتند آن كيست؟ گفت: محمد، پرسيدند، مگر مبعوث شده؟ گفت: آرى مبعوث شده اجازه ورودمان دادند و من به ابراهيم برخوردم كه تكيه به بيت المعمور داده بود و هر روز هفتاد هزار فرشته به ديدارش مى آمدند و ديگر آن عده نزد او نمى آمدند، بلكه هر روز يك عده اى ديگر او را ديدار مى كردند.
+
بعد از آن که رسول خدا این را بگفت خداى تعالى دستورش داد که براى پروردگارش رکوع کند رسول خدا رکوع کرد و دستور داده شد در حال رکوع بگوید "سبحان ربى العظیم و بحمده" رسول خدا سه بار این ذکر را گفت، دستور آمد سر از رکوع بردارد، رسول خدا سر برداشته در برابر پروردگار متعال ایستاد دستور آمد که اى محمد! سجده کن براى پروردگارت رسول خدا با صورت به سجده افتاد، دستور آمد بگو "سبحان ربى الاعلى و بحمده" او این ذکر را هم سه بار تکرار کرد.  
  
از آنجا عبور داده شدم و به سدرة المنتهى رسيدم، برگ درخت سدر را در آن جا ديدم كه مانند گوش فيل بود و ميوه اش هم چون كوزه هاى بزرگ و چون امر الهى آن درخت را فرا گرفت وضعش تغيير كرد، در نتيجه احدى از خلق خدا قادر نيست كه زيبايى آن را توصيف كند، آن جا بود كه خداوند به من [[وحى]] كرد آن چه را كه كرد، و پنجاه نماز بر من واجب كرد تا در هر شبانه روز به جاى آورم، پس فرود آمدم تا به موسى رسيدم، او پرسيد: خدا چه چيز بر امت تو واجب كرد؟ گفتم: پنجاه نماز. گفت: برگرد نزد پروردگارت، چرا كه امت تو طاقت اين مقدار را ندارند، آرى بنى اسرائيل را آزموده و اين تجربه را به دست آوردم.
+
دستور رسید بنشیند، رسول خدا صلی الله علیه و آله نشست جلالت پروردگار جل جلاله را متذکر گشته بى اختیار و بدون این که دستور داشته باشد به سجده افتاد و مجددا سه بار [[تسبیح]] گفت، خداى تعالى دستور داد برخیزد آن جناب تمام قامت برخاست و در برخاستن آن جلالتى که از پروردگار خود باید مشاهده کند ندید.
  
من به درگاه پروردگارم برگشته به عرض رساندم كه به امت من تخفيف ده خداى تعالى پنج نماز را تخفيف داد و من نزد موسى برگشتم و گفتم كه پنج نماز تخفيف داده شد، گفت: امتت طاقت اين را هم ندارند برگرد و از پروردگارت درخواست تخفيف كن، مى فرمايد من هم چنان برمى گشتم و تخفيف مى گرفتم تا آن كه خداى تعالى فرمود: اى محمد! حال رسيد به پنج نماز، براى هر شبانه روز، و هر نماز اجر ده نماز را دارد و در نتيجه امتت از پنجاه نماز برخوردار مى شوند، و هر كس كه تصميم بگيرد حسنه اى را انجام دهد اگر نتوانست انجام دهد يك حسنه به حسابش مى نويسند و اگر انجام داد ده حسنه به حسابش نوشته مى شود و از طرفى اگر كسى تصميم گرفت گناهى را مرتكب شود اما به آن گناه دست نيازيد چيزى به حسابش نوشته نمى شود و اگر مرتكب شد يك سيئه برايش حساب مى شود، اين جا بود كه به سوى موسى برگشته و جريان را برايش گفتم، باز موسى گفت كه نزد پروردگارت برگرد و باز تخفيف بگير، گفتم: نه آن قدر رفتم و برگشتم كه ديگر خجالت مى كشم.<ref>الدر المنثور، ج 4، ص 136.</ref>
+
خداى تعالى دستور داد اى محمد! بخوان همان طور که در رکعت اول خواندى، آن جناب انجام داده بعد از آن که یکباره سجده کرد نشست باز متذکر جلال پروردگار تبارک و تعالى گشته بى اختیار به سجده افتاد بدون این که دستور داشته باشد بعد از تسبیح دستور رسید که سر بردار، خداوند تو را ثابت قدم کند و گواهى ده که معبودى نیست به غیر از خدا، و این که محمد فرستاده خداست و قیامت آمدنى است و شکى در آن نیست و این که خداوند همه مردگان را زنده مى کند و بگو "اللهم صل على محمد و آل محمد کما صلیت و بارکت و ترحمت على ابراهیم و آل ابراهیم انک حمید مجید اللهم تقبل شفاعته فى امته و ارفع درجته" رسول خدا همه این ها را گفت.
  
علامه طباطبایی گوید: اين روايت از انس به طرق مختلفى نقل شده، از آن جمله طريق بخارى و مسلم و ابن جرير و ابن مردويه است كه از طريق شريك بن عبداللَّه بن ابى نمر از انس روايت كرده و روايتش چنين است كه گفت: شبى كه رسول خدا را از مسجد كعبه به معراج بردند سه نفر قبل از اين كه به آن جناب وحى بيايد نزد او آمدند در حالى كه آن جناب در مسجدالحرام خوابيده بود يكى از آن سه نفر از بقيه پرسيد كداميك از ايشان است؟
+
خداى تعالى فرمود اى محمد، رسول خدا روى خود به سوى پروردگارش نموده (و از ادب) سر بزیر افکند و گفت "السلام علیک" پس خداى جبار جل جلاله جوابش داد و گفت: "و علیک السلام یا محمد" به نعمت من نیرو بر طاعتم یافتى و به عصمتم. تو را پیغمبر و حبیب خود کردم.
  
وسطى گفت: بهتر از همه او است، ديگرى گفت: بگيريد بهتر از همه را، و اين جريان در آن شب زياد ادامه نيافت و از نظر آن جناب ناپديد شدند تا آن كه در شبى ديگر آمدند در حالى كه ديدگان آن جناب بسته بود ولى دلش بيدار بود و مى ديد (البته اين اختصاص به آن شب و به آن حضرت ندارد اصولا انبياء چنين هستند كه ديدگان شان بسته مى شود وليكن دل هايشان بيدار است و مى بيند) هيچ سخن نگفتند و او را برداشته نزد چاه زمزم گذاشتند و از ميان آنان جبرئيل جلو آمد و بين گلو تا آخر سينه آن جناب را شكافته و قسمت سينه و اندرون او را با آب زمزم شستشو داد تا اين كه اندرونش پاكيزه گشت، آن گاه طشتى طلايى پر از ايمان و [[حكمت]] آورده و سينه و رگ هاى گردنش را از آن پر كرد آن گاه، روى هم گذاشته (بهبودش بخشيد) و سپس به آسمان دنيايش عروج داد. (راوى حديث را طبق حديث قبلى ادامه مى دهد)<ref>الدر المنثور، ج 4، ص 137.</ref>
+
امام ابوالحسن علیه السلام سپس فرمود نمازى که خداى تعالى دستور داد دو رکعت بود و دو سجده داشت و او همان طور که برایت گفتم در هر رکعت دو سجده به جا آورد و مشاهده عظمت پروردگارش او را بى اختیار به تکرار سجده واداشت خداى تعالى هم همان دو سجده را واجب کرد.
  
مساله شكافتن سينه و شستشو و پاكيزه كردن آن و پر كردنش از ايمان و حكمت، بيان يك حالت مثالى است كه آن جناب مشاهده كرده نه اين كه طشتى مادى و از طلا در كار باشد و هم چنان كه بعضى ها پنداشته اند مملو از امرى مادى به نام ايمان و حكمت شود بلكه همين پر كردن دل آن جناب از ايمان و حكمت، خود قرينه اى است بر اين كه طشت هم امرى معنوى و مثالى بوده.
+
پرسیدم: فدایت شوم آن صاد که رسول خدا مامور شد از آن غسل کند چه بود؟ فرمود: چشمه ایست که از یکى از ارکان عرش مى جوشد و آن را آب حیات مى گویند و همان است که خداى تعالى در قرآن از آن یاد کرده و فرموده {{متن قرآن|«ص  وَالْقُرْآنِ ذِي الذِّكْرِ»}} و خلاصه دستور این بود که از آن چشمه [[وضو]] بگیرد و قرائت کند و نماز بخواند.<ref>علل شرایع، ص ۳۳۵، باب ۳۲، ح ۱۰.</ref> علامه طباطبایی می گوید: در این معنا روایت دیگرى نیز هست.
  
اخبار معراج از اين گونه مشاهدات مثالى و تمثيل هاى روحى پر است و اين معنا در عده اى از اخبار معراجيه كه از طرق عامه نقل شده ديده مى شود، و پر واضح است كه هيچ اشكالى هم ندارد.
+
در [[الکافی (کتاب)|کافى]] به سند خود از على بن حمزه روایت کرده که گفت در حضور حضرت صادق علیه السلام بودم که ابوبصیر از آن جناب پرسید: فدایت شوم رسول خدا صلی الله علیه و آله را چند نوبت به معراج بردند؟ فرمود: دو نوبت [[جبرئیل]] او را در موقعى برد و به او گفت: این جا باش که در جایى قرار گرفته اى که تاکنون نه فرشته اى بدان راه یافته و نه پیغمبرى، اینجاست که پروردگارت صلات مى گذارد.  
  
ظاهر اين روايت اين است كه معراج پيغمبر صلی الله علیه و آله قبل از بعثت بوده كه هنوز وحى به او نازل نشده بود ديگر اين كه از آن برمى آيد كه اين پيشامد در خواب بوده نه در بيدارى. اما اين كه قبل از بعثت بوده باشد احتمالى است كه معظم روايات وارده در معراج كه شايد از حد شمارش هم بيرون باشد آن را رد مى كند و علماى اين بحث نيز همه اتفاق نظر دارند بر اين كه معراج بعد از بعثت بوده.
+
پرسید: چگونه صلات مى گذارد؟ گفت: مى‌ گوید "سبوح قدوس" منم پروردگار ملائکه و روح، رحمتم از غضبم پیشى گرفته است. رسول خدا صلی الله علیه و آله گفت: "عفوک عفوک". فرمود: در آن حال نزدیکیش به پروردگار همان قدر بوده است که قرآن درباره اش فرموده: {{متن قرآن|«قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَىٰ»}}.
  
علاوه بر اين، خود حديث هم با اين احتمال سازگار نيست، و آن را دفع مى كند زيرا در آن آمده است كه در معراج پنجاه نماز و پس از چند نوبت گرفتن تخفيف، به راهنمايى موسى، پنج نماز واجب شده است، و واجب شدن نماز قبل از نبوت چه معنايى دارد؟ پس ناگزير بايد صدر حديث را كه داشت "قبل از آن كه به آن جناب وحى مى آمد نزد او آمدند" بر اين حمل كنيم كه ملائكه شبى قبل از شب بعثت آمدند و آن سخنان را با خود گفتند، آن گاه شب بعد كه آن حضرت مبعوث به نبوت شده بود آمدند و به معراجش بردند.
+
ابوبصیر به آن جناب عرض کرد: {{متن قرآن|«قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَىٰ»}} یعنى چه؟ فرمود: ما بین دستگیره کمان تا سر کمان.  
  
و در روايات ما اماميه<ref>تفسير قمى، ج ص 13.</ref> آمده است كه آن عده كه در شب معراج با آن جناب در مسجد خوابيده بودند عبارت بودند از حمزة بن [[عبدالمطلب]] و جعفر و على دو فرزند ابى طالب.
+
سپس فرمود: میان آن دو حجابى است داراى تلألؤ و به نظرم مى رسد، فرمود حجابى است از زبرجد. پس رسول خدا صلی الله علیه و آله از دریچه اى به قدر سوراخ سوزن عظمتى را که جز خدا نمى داند مشاهده نمود... .<ref>[[الکافی (کتاب)|اصول کافى]]، ج ۱، ص ۴۴۲، ح ۱۳.</ref>
  
اما اين كه اين واقعه در شب معراج در عالم خواب اتفاق افتاده ممكن است. - البته بعيد است - بگوئيم كه مساله شكافتن سينه و شستشوى اندرون آن حضرت در خواب بوده ولى پس از آن بيدارش كرده و به معراجش برده اند. ولى انصاف اين است كه ظهور اين روايت در اين كه تمامى جريانات معراج، در خواب واقع شده بيشتر است، و روايات بعدى هم دلالت بر آن دارد.
+
علامه طباطبایی می گوید: آیات [[سوره نجم]] هم مؤید این روایت است که مى گوید معراج دو بار اتفاق افتاد: "صلواتى" هم که در این روایت بود ظاهرا باید درست باشد چون معناى صلوات در لغت به معنى میل و انعطاف است. و میل و انعطاف از خداى سبحان (به طورى که گفته شد) "رحمت" و از عبد "دعا" است.  
  
از آن جمله روايتى است كه در الدر المنثور آمده و آن اين است كه [[ابن اسحاق]] و ابن جرير از معاوية بن ابى سفيان روايت كرده اند كه هر وقت درباره مساله معراج رسول خدا صلی الله علیه و آله از [[معاويه]] پرسش مى شد در جواب مى گفت: "رؤياى صادقه از پيش خدا بود".<ref>الدر المنثور، ج 4، ص 157.</ref>
+
گفتارى هم که جبرئیل از خداى تعالى در صلواتش نقل کرد که مى فرماید: "رحمت من از غضبم پیشى گرفته" خود مؤید این معنا است. و نیز به همین جهت بود که جبرئیل آن جناب را در آن موقف نگاه داشت موقفى که خود او گفت هیچ فرشته و پیغمبرى بدان جا راه نیافته است، و لازمه این وصفى که براى آن موقف کرده این است که موقف مذکور واسطه اى میان خلق و خالق و آخرین حدى از کمال بوده که ممکن است یک انسان بدان جا برسد، پس حد نامبرده همان حدى است که رحمت الهى در آن ظهور کرده، و از آن جا به مادون و پائین تر افاضه مى شود، و به همین جهت در آن جا باز داشته شد که رحمت خداى را (به خود و به مادون خود) ببیند.
  
علامه طباطبایی می گوید: ولى ظاهر آيه كريمه كه مى فرمايد: {{متن قرآن|«سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ»}} تا جمله: {{متن قرآن|«لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا»}} اين احتمال و اين گفته معاويه را رد مى كند و همچنين آيات اول سوره نجم. - مثلا در آن آيات اين جمله است كه: {{متن قرآن|«ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى لَقَدْ رَأى مِنْ آياتِ رَبِّهِ الْكُبْرى»}} چشم منحرف نشد و خطا نكرد او بزرگترين آيات پروردگار خود را ديد.<ref>سوره نجم، آيه 17 و 18.</ref>
+
و در [[مجمع البیان]] خلاصه آن چه را که از روایات استفاده مى شود چنین آورده است که: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: جبرئیل در موقعى که من در [[مکه]] بودم نزد من آمد و گفت اى محمد! برخیز و من برخاسته با او به طرف درب به راه افتادم و دیدم که [[میکائیل]] و [[اسرافیل]] نیز با او آمده اند.  
  
علاوه بر اين كه آيه در مقام منت نهادن است، در عين حال ثناى بر خداى سبحان نيز هست كه چنين پيشامد بى سابقه را پيش آورده و چنين قدرت نمايى عجيبى را انجام داده، و پرواضح است كه مساله "قدرت نمايى" با "خواب ديدن" به هيچ وجه سازگار نيست، خلاصه خواب ديدن پيغمبر بى سابقه و قدرت نمايى نيست چون خواب را همه كس چه صالح و چه طالح مى بيند و چه بسا فاسق و فاجر خواب هايى مى بينند كه بسيار عجيب تر است از خواب هايى كه يك مؤمن متقى مى بيند.
+
جبرئیل براق را - که حیوانى بزرگتر از الاغ و کوچکتر از قاطر بود و صورتى چون گونه انسان و دمى چون دم گاو و یالى چون یال اسب و پاهایى چون پاهاى شتر داشت - حاضر کرد بر پشت آن جلى بهشتى بود و دو بال از قسمت ران هایش بر آمده بود، گامش به اندازه اى بود که چشمش کار مى کرد جبرئیل خطاب به من گفت سوار شو. من سوار شدم و به راه افتادم تا به [[بیت المقدس]] رسیدم.
  
و اصلا خواب در نظر عامه مردم بيش از يك نوع تخيل چيز ديگرى نيست كه عامه آن را دليل بر قدرت يا سلطنت بدانند منتهى اثرى كه دارد اين است كه با ديدن آن تفالى بزنند و اميدوار خيرى شوند و يا با ديدن آن تطيرى بزنند و احتمال پيشامد ناگوارى را بدهند.
+
آنگاه داستان را نقل کرده تا رسیده به این جا که وقتى به بیت المقدس رسیدم فرشتگانى از آسمان فرود آمده از ناحیه رب العزة به من بشارت دادند و احترام کردند و من در آنجا به نماز ایستادم.
  
و نيز در همان كتاب است كه ابى اسحاق و ابن جرير از [[عايشه]] روايت كرده اند كه گفت: من بدن رسول خدا صلی الله علیه و آله را از بسترم غايب نديدم و در آن شب خداوند روح او را به معراج برد.<ref>الدر المنثور، ج 4، ص 157.</ref>
+
و در بعضى از روایات این باب آمده است که ابراهیم هم در میان خیل انبیاء مرا بشارت داد، آن گاه از وصف موسى و عیسى گفت و فرمود: سپس جبرئیل دست مرا گرفته بالاى صخره برد و در آن جا نشانید که ناگهان نردبان و معراجى دیدم که هرگز به زیبایى و جمال آن ندیده بودم.
  
علامه طباطبایی می گوید: همان اشكالى كه به روايت قبلى وارد بود بر اين روايت نيز وارد است. علاوه بر اين در سقوط اين روايت از درجه اعتبار، همين بس كه تمام راويان حديث و تاريخ نويسان اتفاق كلمه دارند بر اين كه معراج قبل از هجرت به مدينه واقع شده، و ازدواج رسول خدا صلی الله علیه و آله با عايشه بعد از هجرت و در مدينه اتفاق افتاده آن هم بعد از گذشتن مدتى از هجرت و حتى دو نفر هم از راويان در اين مطلب اختلاف نكرده اند.
+
پس به آسمان بالا صعود داده شدم و عجائب و ملکوتش را دیدم، ملائکه آن جا به من سلام کردند آن گاه جبرئیل مرا به آسمان دوم برد در آن جا عیسى بن مریم و یحیى بن زکریا را ملاقات کردم سپس، به آسمان سوم عروجم داد در آن جا یوسف را دیدم، مرا به آسمان چهارم بالا برد در آن جا ادریس را دیدم به آسمان پنجم برد در آن جا هارون را دیدم به آسمان ششم بالا برد در آن جا خلق کثیرى دیدم که موج مى زدند سپس به آسمان هفتم عروج داد در آن جا خلقى و فرشتگانى دیدم و در حدیث [[ابوهریره]] آمده است که در آسمان ششم موسى را و در آسمان هفتم ابراهیم را دیدم.
  
خود آيه نيز صريح است در اين كه معراج آن جناب از مكه و مسجدالحرام بوده.
+
آنگاه فرمود: از آسمان هفتم هم گذشته به اعلى علیین رفتیم و اعلى علیین را وصف نموده و در آخر فرمود: پروردگارم با من سخن گفت و من با پروردگارم سخن گفتم [[بهشت]] و [[دوزخ]] را دیدم و عرش [[سدرة المنتهى]] را نظاره کردم و سپس به مکه بازگشتم. همین که صبح شد داستان را براى مردم شرح دادم [[ابوجهل]] و مشرکین مرا تکذیب کردند. مطعم بن عدى گفت: تو چنین مى پندارى که در یک شب دو ماه راه را پیموده اى من شهادت مى دهم بر این که تو از دروغ گویانى.
  
و نيز در همان كتاب است كه ترمذى (وى روايت را حسن دانسته) و طبرانى و ابن مردويه از [[ابن مسعود]] روايت كرده اند كه گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: من ابراهيم را در شب معراج ديدم به من گفت: اى محمد از من بر امتت سلام برسان و به ايشان بگو كه زمين بهشت، زمين پاكيزه و قابل كشت و زرع و آب آن گواراست، و همه آن دشت هموار است و نهال هايى كه مى توانيد بفرستيد كلمه سبحان اللَّه و الحمدللَّه و لا اله الا اللَّه و اللَّه اكبر و كلمه لاحول و لاقوة الا باللَّه است.<ref>و 29) الدر المنثور، ج 4، ص 153.</ref>
+
راویان حدیث اضافه کرده اند که قریش گفتند: بگو ببینم در این سفر چه چیزها دیدى رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: به کاروان فلان قبیله برخوردم و دیدم که شترى گم کرده دنبالش مى گشتند و در کاروان شان ظرف بزرگى از آب بود، از آب نوشیدم و روى ظرف را پوشاندم، شما مى توانید از ایشان بپرسید که آیا آب را در قدح دیدند یا نه.  
  
و نيز در همان كتابست كه طبرانى از عايشه روايت كرده كه گفت: رسول خدا فرمود: وقتى مرا به آسمان بردند داخل بهشت شدم و به درختى از درختان بهشت رسيدم كه زيباتر و سفيد برگتر و خوش ميوه تر از آن نديده بودم يك دانه از ميوه هاى آن را چيده و خوردم و همين ميوه نطفه اى شد در صلب من، وقتى به زمين آمدم و با خديجه همبستر شدم به فاطمه حامله شد و اينك هر وقت مشتاق بوى بهشت مى شوم فاطمه را مى بويم.<ref>الدر المنثور، ج ص 153.</ref>
+
قریش گفتند: این یک نشانه، سپس فرمود: به کاروان فلان قبیله برخوردم و دیدم که شتر فلانى فرار کرده و دستش شکسته بود شما از ایشان بپرسید، گفتند: این دو نشانه، آن گاه پرسیدند: از کاروان ما چه خبر دارى؟ فرمود: کاروان شما را در تنعیم دیدم، آن گاه از جزئیات بارها و وضع کاروان براى آنان مطالبى گفت و فرمود: پیشاپیش کاروان شترى خاکسترى رنگ در حرکت بود که دو فزاره بر دوش داشت در موقع طلوع خورشید پیدایشان مى شود. گفتند: این هم نشانه اى دیگر.<ref>مجمع البیان، ج ۶، ص ۳۹۵.</ref>
  
و در تفسير قمى از پدرش از ابن محبوب از ابن رئاب از ابى عبيده از امام صادق علیه السلام روايت آورده كه فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله بسيار فاطمه را مى بوسيد، اين كار براى عايشه خوشايند نبود، رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: اى عايشه! وقتى مرا به آسمان بردند داخل بهشت شدم جبرئيل مرا به نزديك [[درخت طوبى]] برد و از ميوه هايش به من داد و من خوردم، خداوند همان ميوه را به صورت نطفه اى در پشتم درآورد - وقتى به زمين هبوط نمودم با خديجه همبستر شدم به فاطمه حامله شد، و اينك هيچ وقت او را نمى بوسم مگر آن كه بوى درخت طوبى را از او استشمام مى كنم.<ref>تفسير قمى، ج ص 365.</ref>
+
در [[تفسیر عیاشی (کتاب)|تفسیر عیاشى]] از [[هشام بن حکم]] از [[امام صادق]] علیه السلام روایت کرده که فرمود رسول خدا صلی الله علیه و آله در آن شب که به معراج رفت هم [[نماز عشا|نماز عشاء]] را در مکه خواند و هم [[نماز صبح]] را.<ref>[[تفسیر عیاشى]]، ج ۲، ص ۲۷۹، ح ۱۱.</ref>
  
و در الدر المنثور است كه طبرانى در كتاب اوسط از ابن عمر روايت كرده كه وقتى رسول خدا صلی الله علیه و آله را به معراج بردند خداوند به او وحى كرد كه بايد اذان بگويد چون نازل شد (به جبرئيل رسيد) جبرئيل اذان را به او ياد داد.<ref>و 32) الدر المنثور، ج 4، ص 154.</ref>
+
علامه طباطبایی می گوید:و در پاره اى از اخبار آمده که آن جناب [[نماز مغرب]] را در [[مسجدالحرام]] خواند و بعد از آن برنامه معراجش شروع شد و میان این دو روایت منافاتى نیست، هم چنان که میان نماز خواندنش قبل از معراج و واجب شدن نماز در شب معراج منافاتى نیست، چرا که نماز قبل از معراج واجب شده بود، ولیکن جزئیات آن که چند رکعت است تا آن روز معلوم نشده بود.
  
و نيز در همان كتاب آمده است كه ابن مردويه از على علیه السلام روايت كرده كه اذان را در شب معراج تعليم رسول خدا كردند، و واجب شد كه نماز را بعد از آن بخوانند.<ref>الدر المنثور، ج 4، ص 154.</ref>
+
باقى مى ماند این اشکال که در روایات بسیارى آمده که آن جناب از روز اول بعثتش نماز مى خواند، هم چنان که در [[سوره علق]] که اولین سوره است فرموده: {{متن قرآن|«أَأَرَأَيْتَ الَّذِي يَنْهَىٰ *عَبْدًا إِذَا صَلَّىٰ»}} هیچ یادت هست آن کسى را که نهى مى کرد بنده اى را که نماز مى خواند.<ref>[[سوره علق]]، آیه ۹ و ۱۰.</ref>  
  
و در كتاب علل به سند خود از اسحاق ابن عمار روايت كرده كه گفت: من از حضرت ابى الحسن موسى ابن جعفر پرسيدم چطور شد كه هر يك ركعت نماز داراى يك [[ركوع]] و دو [[سجده]] شد؟ و با اين كه سجده دو تا است چرا دو ركعت حساب نمى شود؟ فرمود: حال كه اين مطلب را سؤال كردى حواست را جمع كن تا جوابش را خوب بفهمى، اولين نمازى كه رسول خدا صلی الله علیه و آله بجا آورد نمازى بود كه در آسمان در برابر پروردگار متعال و در جلوى عرش خداى عزوجل خواند.
+
روایاتى هم آمده که آن جناب قبل از اعلام دعوتش تا مدتى با على علیه السلام و خدیجه نماز مى خواند.
  
و شرحش چنين است كه وقتى آن جناب را به معراج بردند و آن جناب را به معراج بردند و آن جناب به پاى عرش الهى رسيد به او خطاب شد اى محمد! به چشمه صاد نزديك شو و محل هاى سجده خود را بشوى و پاكيزه كن و براى پروردگارت نماز بخوان، رسول خدا صلی الله علیه و آله بدان جا كه خدايش دستور داده بود نزديك شده و وضو گرفت، وضويى طولانى و سير، آن گاه در برابر پروردگار جبار تبارك و تعالى به ايستاد.  
+
و در کافى از عامرى از حضرت ابى جعفر علیه السلام روایت کرده که فرمود: بعد از آن که رسول خدا صلی الله علیه و آله معراج رفت در مراجعت ده رکعت نماز بجا آورد هر دو رکعت به یک سلام، و چون حسن و حسین علیه السلام متولد شدند رسول خدا صلی الله علیه و آله به شکرانه خدا هفت رکعت دیگر زیاد کرد و خداوند هم عمل او را امضاء فرمود، و اگر در نماز صبح چیزى اضافه نکرد براى این بود که در هنگام فجر ملائکه شب مى رفتند و ملائکه روز مى آمدند.
  
خداى تعالى دستور داد تا نماز را افتتاح كند، او نيز (با گفتن اللَّه اكبر) نماز را شروع كرد.
+
و چون خداوند دستورش داد تا در مسافرت نمازهایش بشکند رسول خدا صلی الله علیه و آله همه را دو رکعتى کرد مگر مغرب را که از آن چیزى کم نکرد در نتیجه شش رکعت را بر امتش تخفیف داد. و احکام سهو هم تنها مربوط به رکعت هایى است که رسول خدا صلی الله علیه و آله اضافه کرد و اگر کسى در اصل واجب یعنى در دو رکعت اول شک کند باید نماز را از سر بگیرد.<ref>فروع کافى، ج ۳، ص ۴۸۷، ح ۲.</ref>
  
دستور رسيد اى محمد! بخوان: {{متن قرآن|بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ الْحَمْدُلِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ...»}} تا آخر سوره، او چنين كرد دستورش داد تا به اصطلاح حسب و نسب خداى را بخواند و بگويد {{متن قرآن|«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ اللَّهُ الصَّمَدُ»}}، در اين جا خداى تعالى از تلقين بقيه سوره باز ايستاد رسول خدا صلی الله علیه و آله گفت: {{متن قرآن|«قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ اللَّهُ الصَّمَدُ»}}.
+
مرحوم صدوق در کتاب فقیه به سند خود از [[سعید بن مسیب|سعید بن مسیب]] روایت کرده که: "وى از على بن الحسین علیه السلام پرسیده است، چه وقت نماز بدین طریق که امروز واجب است بر مسلمانان واجب شد؟
  
آنگاه خداى تعالى دستورش داد: بگويد {{متن قرآن|«لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ»}}، باز خداى تعالى از تلقين بقيه بازايستاد و [[رسول خدا]] صلی الله علیه و آله خودش پس از اتمام سوره گفت كذلك اللَّه ربى، كذلك اللَّه ربى.
+
فرمود: در [[مدینه]] و بعد از ظهور اسلام و قوت گرفتن آن، که خداوند جهاد را بر مسلمانان واجب نمود، آن گاه رسول خدا صلی الله علیه و آله هفت رکعت به آن اضافه کرد، دو رکعت در [[نماز ظهر]] و دو رکعت در عصر و یک رکعت در مغرب و دو رکعت در عشاء و نماز صبح را به حال خود به همان دو رکعتى که در مکه واجب شده بود باقى گذارد...".<ref>[[من لایحضره الفقیه (کتاب)|من لایحضره الفقیه]]، ج ۱، ص ۲۹۱، ح ۲.</ref>
  
بعد از آن كه رسول خدا اين را بگفت خداى تعالى دستورش داد كه براى پروردگارش ركوع كند رسول خدا ركوع كرد و دستور داده شد در حال ركوع بگويد "سبحان ربى العظيم و بحمده" رسول خدا سه بار اين ذكر را گفت، دستور آمد سر از ركوع بردارد، رسول خدا سر برداشته در برابر پروردگار متعال ايستاد دستور آمد كه اى محمد! [[سجده]] كن براى پروردگارت رسول خدا با صورت به سجده افتاد، دستور آمد بگو "سبحان ربى الاعلى و بحمده" او اين ذكر را هم سه بار تكرار كرد.  
+
و در الدر المنثور است که احمد و نسایى و بزار و طبرانى و ابن مردویه و بیهقى (در کتاب دلائل) به سند صحیح از ابن عباس روایت کرده اند که گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: وقتى مرا به معراج بردند بویى پاکیزه از پیش رویم گذشت به جبرئیل گفتم این بوى خوش از کجا است؟ گفت: بوى مشاطه و آرایشگر خانواده [[فرعون]] بود، چرا که او روزى مشغول شانه زدن به گیسوان دختر فرعون بود که شانه از دستش افتاد و گفت: بسم اللَّه. دختر فرعون گفت: مقصودت نام پدر من است؟ گفت: خیر، مقصودم پروردگار خودم و پروردگار تو و پدرت مى باشد، پرسید مگر تو غیر از پدر من پروردگار دیگرى دارى؟ گفت: آرى. پرسید به پدرم بگویم؟ گفت: بگو! دختر فرعون نزد پدرش رفته و جریان را براى او نقل کرد. فرعون آرایشگر و دخترش را احضار کرد و پرسید: آیا غیر از من پروردگار دیگرى دارى؟ گفت: آرى پروردگار من و تو خدایى است که در آسمان ها است، فرعون دستور داد مجسمه گاوى که از مس بود گداخته کردند و آن زن بیچاره و بچه هایش را در آن افکندند همین که خواستند زن را در آن مس گداخته بیندازند.
  
دستور رسيد بنشيند، رسول خدا صلی الله علیه و آله نشست جلالت پروردگار جل جلاله را متذكر گشته بى اختيار و بدون اين كه دستور داشته باشد به سجده افتاد و مجددا سه بار [[تسبيح]] گفت، خداى تعالى دستور داد برخيزد آن جناب تمام قامت برخاست و در برخاستن آن جلالتى كه از پروردگار خود بايد مشاهده كند نديد.
+
گفت: من درخواستى از تو دارم. پرسید: چیست؟ گفت: حاجتم این است که وقتى مرا و فرزندانم را سوزاندى استخوان هاى ما را جمع آورى نموده و دفن کنى...! فرعون قبول کرد و گفت: این کار را مى کنم زیرا تو به گردن ما حق دارى. آن گاه آنان را به نوبت در آن مس گداخته انداختند تا در آخر خواستند که طفل شیرخوارش را بسوزانند، مادرش فریادى کشید، طفل گفت: اى مادر پیش بیا و عقب نرو که تو بر حقى، سرانجام او و فرزندانش در آن مجسمه مسى سوختند.
  
خداى تعالى دستور داد اى محمد! بخوان همان طور كه در ركعت اول خواندى، آن جناب انجام داده بعد از آن كه يكباره سجده كرد نشست باز متذكر جلال پروردگار تبارك و تعالى گشته بى اختيار به سجده افتاد بدون اين كه دستور داشته باشد بعد از تسبيح دستور رسيد كه سر بردار، خداوند تو را ثابت قدم كند و گواهى ده كه معبودى نيست به غير از خدا، و اين كه محمد فرستاده خداست و قيامت آمدنى است و شكى در آن نيست و اين كه خداوند همه مردگان را زنده مى كند و بگو "اللهم صل على محمد و آل محمد كما صليت و باركت و ترحمت على ابراهيم و آل ابراهيم انك حميد مجيد اللهم تقبل شفاعته فى امته و ارفع درجته" رسول خدا همه اين ها را گفت.
+
ابن عباس اضافه کرده است که چهار نفر در کودکى به زبان آمده اند، یکى همین کودک است، دومى آن شاهدى بود که به بی گناهى یوسف شهادت داد و سومى طفل شیرخوار در داستان جریح و چهارمى عیسى بن مریم علیه السلام مى باشد.<ref>الدر المنثور، ج ۴، ص ۱۵۰.</ref>
  
خداى تعالى فرمود اى محمد، رسول خدا روى خود به سوى پروردگارش نموده (و از ادب) سر بزير افكند و گفت "السلام عليك" پس خداى جبار جل جلاله جوابش داد و گفت: "و عليك السلام يا محمد" به نعمت من نيرو بر طاعتم يافتى و به عصمتم. تو را پيغمبر و حبيب خود كردم.
+
علامه طباطبایی می گوید: این روایت به طرز دیگرى از ابن عباس از ابى بن کعب از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت شده است.<ref>الدرالمنثور، ج ۴، ص ۱۵۰.</ref>
  
امام ابوالحسن علیه السلام سپس فرمود نمازى كه خداى تعالى دستور داد دو ركعت بود و دو سجده داشت و او همان طور كه برايت گفتم در هر ركعت دو سجده به جا آورد و مشاهده عظمت پروردگارش او را بى اختيار به تكرار سجده واداشت خداى تعالى هم همان دو سجده را واجب كرد.
+
و نیز در الدر المنثور است که ابن مردویه از انس روایت کرده که گفت رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود شبى به که مرا به معراج بردند از جمعیتى عبور دادند که لب هایشان را با قیچى هاى آتشى مى بریدند و دوباره جایش سبز مى شد، از جبرئیل پرسیدم این ها کیانند؟ گفت: این ها خطیب هایى از امت تواند که به مردم چیزى مى گویند که خود عمل نمى کنند.<ref>الدر المنثور، ج ۴، ص ۱۵۰.</ref>
  
پرسيدم: فدايت شوم آن صاد كه رسول خدا مامور شد از آن غسل كند چه بود؟ فرمود: چشمه ايست كه از يكى از اركان عرش مى جوشد و آن را آب حيات مى گويند و همان است كه خداى تعالى در قرآن از آن ياد كرده و فرموده "ص وَالْقُرْآنِ ذِي الذِّكْرِ" و خلاصه دستور اين بود كه از آن چشمه [[وضو]] بگيرد و قرائت كند و نماز بخواند.<ref>علل شرايع، ص 335، باب 32، ح 10.</ref>
+
علامه طباطبایی می گوید: و این نوع تمثلات برزخى که نتایج اعمال و عذاب هاى آماده شده براى هر یک را مجسم مى سازد. در اخبار معراجیه بسیار است که پاره اى از آن ها در روایات گذشته از نظر خوانندگان گذشت.
  
علامه طباطبایی می گوید: در اين معنا روايت ديگرى نيز هست.
+
این را هم باید دانست که آنچه که ما از اخبار معراج نقل کردیم فقط مختصرى از آن بود وگرنه اخبار در این زمینه بسیار زیاد است که به حد [[تواتر]] مى رسد و جمع کثیرى از [[صحابی|صحابه]] مانند مالک و [[شداد بن اوس|شداد بن اویس]] و [[امام علی علیه السلام|على بن ابى طالب]] علیه السلام و [[ابوسعید خدری|ابوسعید خدرى]] و [[ابوهریره]] و [[عبدالله بن مسعود|عبداللَّه بن مسعود]] و [[عمر بن خطاب]] و عبداللَّه بن عمر و عبداللَّه بن عباس و [[ابی بن کعب|ابى ابن کعب]] و سمرة بن جندب و بریده و صهیب بن سنان و [[حذیفة بن یمان]] و [[سهل بن سعد]] و [[ابو ایوب انصاری|ابوایوب انصارى]] و [[جابر ابن عبدالله انصاری|جابر بن عبداللَّه]] و ابوالحمراء و ابوالدرداء و عروة و [[ام هانى]] و [[ام سلمه]] و [[عایشه]] و اسماء دختر ابى بکر همگى آن را از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت کرده اند، و جمع بسیارى از راویان [[شیعه]] از امامان اهل بیت علیهم السلام نقل نموده اند.
  
در كافى به سند خود از على بن حمزه روايت كرده كه گفت در حضور حضرت صادق علیه السلام بودم كه ابوبصير از آن جناب پرسيد: فدايت شوم رسول خدا صلی الله علیه و آله را چند نوبت به معراج بردند؟ فرمود: دو نوبت [[جبرئيل]] او را در موقعى برد و به او گفت: اين جا باش كه در جايى قرار گرفته اى كه تاكنون نه فرشته اى بدان راه يافته و نه پيغمبرى، اينجاست كه پروردگارت صلات مى گذارد.  
+
از دانشمندان اسلامى هم همه آن هایى که کلامشان مورد اعتنا است اتفاق دارند بر این که معراج در مکه معظمه و قبل از هجرت به مدینه اتفاق افتاده است، هم چنان که خود آیه مورد بحث هم آن را افاده مى کند و مى فرماید: {{متن قرآن|«سُبْحانَ الَّذِی أَسْرى بِعَبْدِهِ لَیلًا مِنَ الْمَسْجِدِالْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى...»}} - منزه است آن خدایى که بنده خود را شبانه از مسجدالحرام به مسجد اقصى برد...
  
پرسيد: چگونه صلات مى گذارد؟ گفت: مى‌ گويد "سبوح قدوس" منم پروردگار ملائكه و [[روح]]، رحمتم از غضبم پيشى گرفته است رسول خدا صلی الله علیه و آله گفت: "عفوك عفوك".
+
و بسیارى از روایات هم که داستان گفتگوى آن جناب را با قریش نقل مى کند بر این معنى دلالت دارد، زیرا از مجموع آن ها هم برمى آید که رسول خدا جریان شب گذشته خود را براى قریش نقل نموده و آنان انکار نموده اند. رسول خدا صلی الله علیه و آله به عنوان نشانه، عدد ستون هاى مسجد اقصى را برایشان گفت، و جزئیاتى که در راه و از کاروان هاى بین راه مشاهده کرده بود نقل کرد.
  
فرمود: در آن حال نزديكيش به پروردگار همان قدر بوده است كه قرآن درباره اش فرموده: "قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى".
+
==زمان و مکان معراج و جسمانى یا روحانى بودن آن==
  
ابوبصير به آن جناب عرض كرد: "قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى " يعنى چه؟
+
و اما در این که معراج در چه سالى اتفاق افتاده اختلاف است، بعضى گفته اند: سال دوم [[بعثت]] بوده و این قول را به ابن عباس نسبت داده اند، بعضى دیگر از آن جمله صاحب [[الخرائج والجرائح (کتاب)|خرائج]] از على علیه السلام نقل کرده که وى فرمود: در سال سوم بعثت اتفاق افتاده، بعضى آن را در سال پنجم و یا ششم دانسته اند، بعضى ده سال و سه ماه بعد از بعثت و بعضى دوازده سال بعد از بعثت و بعضى یک سال و پنج ماه قبل از هجرت و بعضى یک سال و سه ماه قبل از هجرت و بعضى شش ماه قبل از آن دانسته اند.<ref>روح المعانى، ج ۱۵، ص ۶ و مناقب، ج ۱، ص ۱۷۷.</ref> هر چه بوده بحث در آن و تتبع در سال و ماه و روز آن آنقدرها اهمیت ندارد، علاوه بر این مستند و دلیلى هم که بتوان بر آن اعتماد کرد در دست نیست، لذا از این بحث صرف نظر مى نمائیم.
  
فرمود: ما بين دستگيره كمان تا سر كمان.
+
چیزى که باید خاطرنشان ساخت این است که روایات وارده از [[ائمه اطهار|امامان]] اهل بیت، معراج را در دو نوبت مى دانند. و از آیات [[سوره نجم]] هم همین معنا استفاده مى شود، زیرا در آنجا دارد: {{متن قرآن|«وَلَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرَىٰ»}}؛ به تحقیق آن را دفعه دیگرى بدید. تا آخر که انشاءاللَّه به تفسیر آن سوره بزودى خواهید رسید. و بنابراین جزئیاتى که درباره معراج در روایات وارد شده و با هم سازگارى ندارند ممکن است یک دسته آن ها مربوط به معراج اول و یک دسته دیگر راجع به معراج دوم بوده و پاره اى دیگر مشاهداتى باشد که آن حضرت در هر دو معراج مشاهده کرده است.  
  
سپس فرمود: ميان آن دو حجابى است داراى تلألؤ و به نظرم مى رسد، فرمود حجابى است از زبرجد. پس رسول خدا صلی الله علیه و آله از دريچه اى به قدر سوراخ سوزن عظمتى را كه جز خدا نمى داند مشاهده نمود...<ref>[[اصول كافى]]، ج ص 442، ح 13.</ref>
+
آنگاه در محل وقوع این حادثه نیز اختلاف دیگرى کرده اند، بعضى<ref>روح المعانى، ج ۱۵، پاورقى ص ۶.</ref> گفته اند از [[شعب ابوطالب|شعب ابى طالب]] به معراج رفتند، بعضى<ref>مجمع البیان، ج ۶، ص ۳۹۶ و روح المعانى، ج ۱۵، ص ۶.</ref> دیگر محل آن را خانه ام هانى دانسته که پاره اى از روایات هم بر آن دلالت دارد، آن گاه آیه شریفه مورد بحث را که ابتداى آن را مسجدالحرام دانسته چنین تاویل مى کنند که مقصود از آن تمامى حرم است که آن را مجازا مسجدالحرام نامیده. بعضى<ref>تفسیر [[فخر رازى]]، ج ۲۰، ص ۱۴۶.</ref> دیگر گفته اند از مسجدالحرام بوده چون آیه بر آن دلالت دارد و دلیل دیگرى که بتواند آیه را تاویل کند در دست نیست.
  
علامه طباطبایی می گوید: آيات [[سوره نجم]] هم مؤيد اين روايت است كه مى گويد معراج دو بار اتفاق افتاد: "صلواتى" هم كه در اين روايت بود ظاهرا بايد درست باشد چون معناى صلوات در لغت به معنى ميل و انعطاف است. و ميل و انعطاف از خداى سبحان (به طورى كه گفته شد) "رحمت" و از عبد "دعا" است.  
+
ممکن هم هست از آن نظر که گفتیم دوباره اتفاق افتاده بگوئیم: یکى از دو معراج از مسجدالحرام بوده و یکى دیگر از خانه ام هانى و اما این که از شعب ابى طالب بوده باشد در روایاتى که متضمن آنست چنین آمده که [[ابوطالب]] علیه السلام در تمام طول شب دنبال آن حضرت مى گشت و به او دست نمى یافت تا آن چه با [[بنى هاشم]] در مسجدالحرام جمع شده شمشیرها را برهنه نموده قریش را تهدید کردند که اگر محمد رسول خدا صلی الله علیه و آله پیدا نشود چنین و چنان مى کنیم، در همین حال بودند که رسول خدا صلی الله علیه و آله از آسمان نازل شده نزد ایشان آمد، و مشاهدات خود را براى قریش تعریف کرد: و پر واضح است که این همه جزئیات و خصوصیات تصور نمى رود در ایامى اتفاق افتاده باشد که ابى طالب علیه السلام در شعب محاصره و دست به گریبان آن شدائد و بلایا بود.
  
گفتارى هم كه جبرئيل از خداى تعالى در صلواتش نقل كرد كه مى فرمايد: "رحمت من از غضبم پيشى گرفته" خود مؤيد اين معنا است. و نيز به همين جهت بود كه جبرئيل آن جناب را در آن موقف نگاه داشت موقفى كه خود او گفت هيچ فرشته و پيغمبرى بدان جا راه نيافته است، و لازمه اين وصفى كه براى آن موقف كرده اين است كه موقف مذكور واسطه اى ميان خلق و خالق و آخرين حدى از كمال بوده كه ممكن است يك انسان بدان جا برسد، پس حد نامبرده همان حدى است كه رحمت الهى در آن ظهور كرده، و از آن جا به مادون و پائين تر افاضه مى شود، و به همين جهت در آن جا باز داشته شد كه رحمت خداى را (به خود و به مادون خود) ببيند.
+
و به هر حال معراجى که آیه شریفه مورد بحث آن را اثبات مى کند معراجى که به بیت المقدس بود ابتدایش مسجدالحرام بوده و آیه شریفه در این معنى کمال ظهور را دارد، و جهت ندارد که ما آن را تاویل کنیم.
  
و در [[مجمع البيان]] خلاصه آن چه را كه از روايات استفاده مى شود چنين آورده است كه: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: جبرئيل در موقعى كه من در [[مكه]] بودم نزد من آمد و گفت اى محمد! برخيز و من برخاسته با او به طرف درب به راه افتادم و ديدم كه [[ميكائيل]] و [[اسرافيل]] نيز با او آمده اند.  
+
باز اختلاف دیگرى کرده اند در کیفیت معراج، بعضى<ref>منهج الصادقین، ج ۵، ص ۲۴۰، [[روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم (کتاب)|روح المعانى]]، ج ۱۵، ص ۷، مجمع البیان، ج ۶، پاورقى ص ۳۹۶.</ref> گفته اند: هم روحانى و هم جسمانى بوده رسول خدا صلی الله علیه و آله با بدن خاکى خود از مسجدالحرام به بیت المقدس و از آن جا نیز با جسد و روحش به آسمان ها عروج نموده است، و این قول بیشتر مفسرین است.
  
جبرئيل براق را - كه حيوانى بزرگتر از الاغ و كوچكتر از قاطر بود و صورتى چون گونه انسان و دمى چون دم گاو و يالى چون يال اسب و پاهايى چون پاهاى شتر داشت - حاضر كرد بر پشت آن جلى بهشتى بود و دو بال از قسمت ران هايش بر آمده بود، گامش به اندازه اى بود كه چشمش كار مى كرد جبرئيل خطاب به من گفت سوار شو. من سوار شدم و به راه افتادم تا به [[بيت المقدس]] رسيدم.
+
بعضى<ref>روح المعانى، ج ۱۵، ص ۷ به نقل از مازرى.</ref> دیگر گفته اند: با روح و جسدش تا بیت المقدس و از آن جا با روح شریفش به آسمان ها عروج نموده است و این قول گروهى از مفسرین است. و بعضى گفته اند: با روحش بوده و این خود از رؤیاهاى صادقى است که خداوند به پیغمبرش نشان داده، و این قول نادرى از مفسرین است.
  
آنگاه داستان را نقل كرده تا رسيده به اين جا كه وقتى به بيت المقدس رسيدم فرشتگانى از آسمان فرود آمده از ناحيه رب العزة به من بشارت دادند و احترام كردند و من در آنجا به نماز ايستادم.
+
در مناقب گفته: مردم در معراج اختلاف کرده اند، و [[خوارج]] آن را انکار و [[جهمیه|فرقه جهمیه]] معترض شده اند به این که روحانى و به صورت رؤیا بوده است، ولى فرقه [[امامیه|امامیه]] و [[زیدیه|زیدیه]] و [[معتزله]] گفته اند تا بیت المقدس روحانى و جسمانى بوده، چون آیه شریفه دارد: "تا مسجد اقصى".
  
و در بعضى از روايات اين باب آمده است كه ابراهيم هم در ميان خيل انبياء مرا بشارت داد، آن گاه از وصف موسى و عيسى گفت و فرمود: سپس جبرئيل دست مرا گرفته بالاى صخره برد و در آن جا نشانيد كه ناگهان نردبان و معراجى ديدم كه هرگز به زيبايى و جمال آن نديده بودم.
+
عده اى دیگر گفته اند: از اول تا به آخر حتى آسمان ها را هم با جسد و روح خود معراج کرده است، و این معنى از ابن عباس و ابن مسعود، و جابر، و حذیفه و انس و عایشه و ام هانى روایت شده است.
  
پس به آسمان بالا صعود داده شدم و عجائب و ملكوتش را ديدم، ملائكه آن جا به من سلام كردند آن گاه جبرئيل مرا به آسمان دوم برد در آن جا [[عيسى بن مريم]] و [[يحيى بن زكريا]] را ملاقات كردم سپس، به آسمان سوم عروجم داد در آن جا يوسف را ديدم، مرا به آسمان چهارم بالا برد در آن جا ادريس را ديدم به آسمان پنجم برد در آن جا هارون را ديدم به آسمان ششم بالا برد در آن جا خلق كثيرى ديدم كه موج مى زدند سپس به آسمان هفتم عروج داد در آن جا خلقى و فرشتگانى ديدم و در حديث [[ابوهريره]] آمده است كه در آسمان ششم موسى را و در آسمان هفتم ابراهيم را ديدم.
+
و ما در صورتى که ادله مذکور دلالت کند آن را انکار نمى کنیم، و چگونه انکار کنیم با این که سابقه آن در دست هست، و آن معراج [[موسى بن عمران]] علیه السلام است که خداى تعالى او را با جسد و روحش تا [[طور سينا|طور سینا]] برد، و در قرآن در خصوص آن فرموده: "وَ ما کنْتَ بِجانِبِ الطُّورِ - تو در جانب طور نبودى"، و نیز ابراهیم را تا آسمان دنیا برده در قرآن فرموده: "وَ کذلِک نُرِی إِبْراهِیمَ... - این چنین به ابراهیم نشان دادیم..."، و عیسى را تا آسمان چهارم برده در قرآن فرموده: {{متن قرآن|«وَرَفَعْنَاهُ مَكَانًا عَلِيًّا»}}؛ او را تا جایى بلند عروج دادیم. و درباره رسول خدا صلی الله علیه و آله فرموده: {{متن قرآن|«فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ»}}؛ پس تا اندازه قاب دو قوس رسید و معلوم است که این به خاطر علو همت آن حضرت بود، این بود گفتار صاحب مناقب.<ref>مناقب، ج ۱، ص ۱۷۷.</ref>
  
آنگاه فرمود: از آسمان هفتم هم گذشته به اعلى عليين رفتيم و اعلى عليين را وصف نموده و در آخر فرمود: پروردگارم با من سخن گفت و من با پروردگارم سخن گفتم [[بهشت]] و [[دوزخ]] را ديدم و عرش [[سدرة المنتهى]] را نظاره كردم و سپس به مكه بازگشتم.
+
ولى آن چه سزاوار است در این خصوص گفته شود این است که اصل "اسراء" و "معراج" از مسائلى است که هیچ راهى به انکار آن نیست چون قرآن درباره آن به تفصیل بیان کرده، و اخبار متواتر، از رسول خدا صلی الله علیه و آله و امامان اهل بیت بر طبق آن رسیده است.
  
همين كه صبح شد داستان را براى مردم شرح دادم [[ابوجهل]] و مشركين مرا تكذيب كردند [[مطعم بن عدى]] گفت: تو چنين مى پندارى كه در يك شب دو ماه راه را پيموده اى من شهادت مى دهم بر اين كه تو از دروغ گويانى.
+
و اما درباره چگونگى جزئیات آن، ظاهر آیه و روایات محفوف به قرائنى است که آیه را داراى ظهور نسبت به آن جزئیات مى کنند. ظهورى که به هیچ وجه قابل دفع نیست، و با در نظر داشتن آن قرائن از آیه و روایات چنین استفاده مى شود که آن جناب با روح و جسدش از مسجدالحرام تا مسجد اقصى رفته، و اما عروجش به آسمان ها، از ظاهر آیات سوره نجم که به زودى انشاء اللَّه به تفسیرش خواهیم رسید و صریح روایات بسیار زیادى که برمى آید که این عروج واقع شده و به هیچ وجه نمى توان آن را انکار نمود، چیزى که هست ممکن است بگوئیم که این عروج با روح مقدسش بوده است.
  
راويان حديث اضافه كرده اند كه قريش گفتند: بگو ببينم در اين سفر چه چيزها ديدى رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: به كاروان فلان قبيله برخوردم و ديدم كه شترى گم كرده دنبالش مى گشتند و در كاروان شان ظرف بزرگى از آب بود، از آب نوشيدم و روى ظرف را پوشاندم، شما مى توانيد از ايشان بپرسيد كه آيا آب را در قدح ديدند يا نه.  
+
ولیکن نه آن طور که قائلین به معراج روحانى معتقدند که به صورت رؤیاى صادقه بوده است، چه اگر صرف رؤیا مى بود دیگر جا نداشت آیات قرآنى این قدر درباره آن اهمیت داده و سخن بگوید، و در مقام اثبات کرامت درباره آن جناب برآید. و همچنین دیگر جا نداشت قریش وقتى که آن جناب قصه را برایشان نقل کرد آن طور به شدت انکار نمایند و نیز مشاهداتى که آن جناب در بین راه دیده و نقل فرموده با رؤیا بودن معراج نمى سازد، و معناى معقولى برایش تصور نمى شود.
  
قريش گفتند: اين يك نشانه، سپس فرمود: به كاروان فلان قبيله برخوردم و ديدم كه شتر فلانى فرار كرده و دستش شكسته بود شما از ايشان بپرسيد، گفتند: اين دو نشانه، آن گاه پرسيدند: از كاروان ما چه خبر دارى؟ فرمود: كاروان شما را در تنعيم ديدم، آن گاه از جزئيات بارها و وضع كاروان براى آنان مطالبى گفت و فرمود: پيشاپيش كاروان شترى خاكسترى رنگ در حركت بود كه دو فزاره بر دوش داشت در موقع طلوع خورشيد پيدايشان مى شود. گفتند: اين هم نشانه اى ديگر.<ref>مجمع البيان، ج 6، ص 395.</ref>
+
بلکه مقصود از روحانى بودن آن این است که روح مقدس آن جناب به ماوراى این عالم مادى یعنى آن جایى که ملائکه مکرمین منزل دارند و اعمال بندگان بدان جا منتهى و اقدار از آن جا صادر مى شود عروج نموده و آن آیات کبراى پروردگارش را مشاهده و حقایق اشیاء و نتایج اعمال برایش مجسم شده، ارواح انبیاى عظام را ملاقات و با آنان گفتگو کرده است، ملائکه کرام را دیده و با آنان صحبت نموده است و آیاتى الهى دیده که جز با عبارات: "[[عرش]]"، "حجب"، "سرادقات" تعبیر از آنها ممکن نبوده است.
  
در تفسير عياشى از [[هشام بن حكم]] از [[امام صادق]] علیه السلام روايت كرده كه فرمود رسول خدا صلی الله علیه و آله در آن شب كه به معراج رفت هم نماز عشاء را در مكه خواند و هم [[نماز صبح]] را.<ref>[[تفسير عياشى]]، ج 2، ص 279، ح 11.</ref>
+
این است معناى معراج روحانى، ولى آقایان چون قائل به اصالت وجود مادى بوده و در عالم به غیر از خدا هیچ موجود مجردى را قائل نیستند و از سوى دیگر که کتاب و سنت در وصف امور غیر محسوسه اوصافى را برمى شمارد که محسوس و مادى است مانند ملائکه کرام و عرش و کرسى و لوح و قلم و حجب و سرادقات ناگزیر شده این امور را حمل کنند بر اجسام مادیه اى که محسوس آدمى واقع نمى شوند و احکام ماده را ندارند، و نیز تمثیلاتى که در روایات در خصوص مقامات صالحین و معارج قرب آنان و بواطن صور معاصى از نتایج اعمال و امثال آن وارد شده بر نوعى از تشبیه و استعاره حمل نموده، در نتیجه خود را به ورطه سفسطه بیندازند حس را خطاکار دانسته قائل به روابطى جزافى و نامنظم در میان اعمال و نتایج آن شوند و محذورهاى دیگرى از این قبیل را ملتزم گردند.
  
علامه طباطبایی می گوید:و در پاره اى از اخبار آمده كه آن جناب [[نماز مغرب]] را در [[مسجدالحرام]] خواند و بعد از آن برنامه معراجش شروع شد و ميان اين دو روايت منافاتى نيست، هم چنان كه ميان نماز خواندنش قبل از معراج و واجب شدن نماز در شب معراج منافاتى نيست، چرا كه نماز قبل از معراج واجب شده بود، وليكن جزئيات آن كه چند ركعت است تا آن روز معلوم نشده بود.
+
و نیز به همین جهت بوده که وقتى یک عده از انسان ها معراج جسمانى رسول خدا را انکار کرده اند ناگزیر شده اند که بگویند معراج آن حضرت در خواب بوده چون رؤیا به نظر ایشان یک خاصیت مادى است براى روح مادى، و آن گاه ناچار شده اند آیات و روایاتى را که با این گفتارشان سازگارى نداشته تاویل کنند گو این که از آیات و روایات یکى هم با گفتار ایشان جور نمى آید.
  
باقى مى ماند اين اشكال كه در روايات بسيارى آمده كه آن جناب از روز اول بعثتش نماز مى خواند، هم چنان كه در [[سوره علق]] كه اولين سوره است فرموده: {{متن قرآن|«أَرَأَيْتَ الَّذِي يَنْهى عَبْداً إِذا صَلَّى»}} هيچ يادت هست آن كسى را كه نهى مى كرد بنده اى را كه نماز مى خواند.<ref>[[سوره علق]]، آيه 9 و 10.</ref>
+
در [[مجمع البیان (کتاب)|مجمع البیان]] مى گوید: موضعى که آن جناب بدان جا سیر داده شد مورد اختلاف است که کجا بوده، نظر ما این است که بیت المقدس بوده چون [[قرآن کریم]] این مطلب را به آن صراحت بیان نموده که هیچ مسلمانى نمى تواند آن را انکار نماید.  
  
رواياتى هم آمده كه آن جناب قبل از اعلام دعوتش تا مدتى با على علیه السلام و خديجه نماز مى خواند.
+
و این که بعضى ها گفته اند: این جریان در خواب واقع شده کلامى است ظاهر البطلان، زیرا اگر خواب مى بود دیگر معجزه و برهان نبود. و حال آن که در روایات دارد که پیغمبر ما به آسمان عروج کرد و این مضمون را بسیارى از صحابه از قبیل [[ابن عباس]] و [[ابن مسعود]] و جابر بن عبداللَّه و [[حذیفه]] و [[عایشه]] و ام هانى و دیگران روایت کرده اند چیزى که هست در نقل جزئیات آن کم و زیاد دارند. و اگر همه آن جزئیات را به دقت مورد نظر قرار دهیم خواهیم دید که از یکى از چهار وجه خالى نیستند.
  
و در كافى از عامرى از حضرت ابى جعفر علیه السلام روايت كرده كه فرمود: بعد از آن كه رسول خدا صلی الله علیه و آله معراج رفت در مراجعت ده ركعت نماز بجا آورد هر دو ركعت به يك سلام، و چون حسن و حسين علیه السلام متولد شدند رسول خدا صلی الله علیه و آله به شكرانه خدا هفت ركعت ديگر زياد كرد و خداوند هم عمل او را امضاء فرمود، و اگر در نماز صبح چيزى اضافه نكرد براى اين بود كه در هنگام فجر ملائكه شب مى رفتند و ملائكه روز مى آمدند.
+
#یا خصوصیاتى هستند که هم اخبار متضمن آن ها، [[متواتر]] است و به هیچ وجه نمى توان انکارش نمود و هم این که علم ما مى تواند به صحت آن ها حکم کند.
 +
#و یا جزئیات و خصوصیاتى هستند که هر چند اخبار در دلالت بر آن ها به حد تواتر نمى رسد ولیکن از آن جایى که امورى غیر معقول و مخالف با اصول نیستند، و خلاصه عقل حکم به امکان آن ها مى کند، که ما نیز آن ها را انکار ننموده، و تجویزش مى کنیم، و مى گوئیم ممکن است چنین وقایعى اتفاق افتاده باشد و با فرض تواتر حکم قطعى مى کنیم که این گونه امور در بیدارى اتفاق افتاده.
 +
#و یا امورى است که ظاهرش با اصول مسلمه ما مخالفت دارند ولیکن وضع روایاتى که بر آن ها دلالت مى کند طورى است که مى توان ظاهرش را تاویل نمود و محمل معقولى برایش درست کرد، در این صورت از ظاهر آن روایات صرفنظر نموده بر آن معانى معقول حمل مى کنیم، حملى که هم با حق بسازد و هم با دلیل و روایت.
 +
#و یا امورى است که نه ظاهرش معقول و صحیح است و نه ممکن است بر محمل صحیحى حملشان نمود، و حمل نمودن آن ها به اصطلاح بدون سریش صورت نمى گیرد، این گونه جزئیات و خصوصیات راجع به معراج را قبول ننموده ادله آن ها را رد مى کنیم.
  
و چون خداوند دستورش داد تا در مسافرت نمازهايش بشكند رسول خدا صلی الله علیه و آله همه را دو ركعتى كرد مگر مغرب را كه از آن چيزى كم نكرد در نتيجه شش ركعت را بر امتش تخفيف داد. و احكام سهو هم تنها مربوط به ركعت هايى است كه رسول خدا صلی الله علیه و آله اضافه كرد و اگر كسى در اصل واجب يعنى در دو ركعت اول شك كند بايد نماز را از سر بگيرد.<ref>[[فروع كافى]]، ج 3، ص 487، ح 2.</ref>
+
از جمله مطالبى که درباره معراج جزء دسته اول است، یعنى مورد یقین است اصل معراج است و این که اجمالا آن جناب را به معراج برده اند.
  
مرحوم صدوق در كتاب فقيه به سند خود از [[سعيد بن مسيب]] روايت كرده كه: "وى از على بن الحسين علیه السلام پرسيده است، چه وقت نماز بدين طريق كه امروز واجب است بر مسلمانان واجب شد؟
+
و از جمله مطالبى که جزء دسته دوم است این است که آن جناب آسمان ها را گشته و انبیاء و عرش و سدرة المنتهى و [[بهشت]] و [[دوزخ]] را دیده است.
  
فرمود: در [[مدينه]] و بعد از ظهور اسلام و قوت گرفتن آن، كه خداوند جهاد را بر مسلمانان واجب نمود، آن گاه رسول خدا صلی الله علیه و آله هفت ركعت به آن اضافه كرد، دو ركعت در [[نماز ظهر]] و دو ركعت در عصر و يك ركعت در مغرب و دو ركعت در عشاء و نماز صبح را به حال خود به همان دو ركعتى كه در مكه واجب شده بود باقى گذارد...".<ref>من لايحضره الفقيه، ج 1، ص 291، ح 2.</ref>
+
و مطالب جزء دسته سوم از قبیل دیدن اهل بهشت و تنعم آنان و اهل دوزخ و کیفیت عذاب ایشان است که مى توان بر این معنا حمل کرد که رسول خدا صلی الله علیه و آله اسماء و صفات ایشان را دیده و به اصطلاح لیست بهشتیان و دوزخیان را قرائت فرموده است.
  
و در الدر المنثور است كه احمد و نسايى و بزار و طبرانى و ابن مردويه و بيهقى (در كتاب دلائل) به سند صحيح از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: وقتى مرا به معراج بردند بويى پاكيزه از پيش رويم گذشت به جبرئيل گفتم اين بوى خوش از كجا است؟ گفت: بوى مشاطه و آرايشگر خانواده فرعون بود، چرا كه او روزى مشغول شانه زدن به گيسوان دختر فرعون بود كه شانه از دستش افتاد و گفت: بسم اللَّه.
+
و مطالبى که جزء دسته چهارم است و چاره اى جز طرح و طرد روایات آن نیست، مطالبى است که از ظاهر ادله آن تشبیه برمى آید مثل سخن گفتن علنى با خدا و دیدن خدا و با او بر تخت نشستن و امثال آن که ظاهرش جسمانیت و شباهت خدا به خلق را مى رساند، و خدا از آن ها منزه است، و از همین دسته است آن روایتى که دارد شکم رسول خدا صلی الله علیه و آله را شکافته و دل او را شستند. چون دل آن جناب از هر بدى و عیبى طاهر و مطهر بوده و چنان دلى که مرکز آن همه معارف و عقائد حقه است چگونه احتیاج به شستشو دارد.<ref>مجمع البیان، ج ۶، ص ۳۹۵.</ref>
  
دختر فرعون گفت: مقصودت نام پدر من است؟ گفت: خير، مقصودم پروردگار خودم و پروردگار تو و پدرت مى باشد، پرسيد مگر تو غير از پدر من پروردگار ديگرى دارى؟ گفت: آرى. پرسيد به پدرم بگويم؟ گفت: بگو!
+
و بسیار خوب گفته است، جز این که بیشتر مثال هایى که آورده مورد اشکال است، مثلا گردش در آسمان ها و دیدن [[انبیاء]] و امثال آن و همچنین شکافتن سینه رسول خدا صلی الله علیه و آله و شستشوى آن را از دسته چهارم شمرده، و حال آن که از نظر عقل هیچ اشکالى ندارد. زیرا مى توان گفت همه آن ها از باب تمثلات برزخى و یا روحى بوده است، و روایات معراج پر است از این نوع تمثلات، مانند مجسم شدن دنیا در هیات زنى که همه رقم زیور دنیایى به خود بسته و تمثل دعوت یهودیت و نصرانیت و دیدن انواع نعمت ها و عذاب ها براى بهشتیان و دوزخیان و امثال این ها.
  
دختر فرعون نزد پدرش رفته و جريان را براى او نقل كرد. فرعون آرايشگر و دخترش را احضار كرد و پرسيد: آيا غير از من پروردگار ديگرى دارى؟ گفت: آرى پروردگار من و تو خدايى است كه در آسمان ها است، فرعون دستور داد مجسمه گاوى كه از مس بود گداخته كردند و آن زن بيچاره و بچه هايش را در آن افكندند همين كه خواستند زن را در آن مس گداخته بيندازند.
+
از جمله مؤیداتى که گفتار ما را تایید مى کند اختلاف لحن اخبار این باب است در بیان یک مطلب، مثلا در بعضى از آن ها درباره صعود رسول خدا به آسمان مى گوید که به وسیله براق صورت گرفته و در بعضى دیگر بال جبرئیل آمده و در بعضى نردبانى که یکسرش روى صخره بیت المقدس و سر دیگرش به بام فلک و آسمان ها رفته است، و از این قبیل اختلاف تعبیر در بیان یک حقیقت بسیار است که اگر کسى بخواهد دقت کند در خلال روایات این باب بسیار خواهد دید.
  
گفت: من درخواستى از تو دارم. پرسيد: چيست؟ گفت: حاجتم اين است كه وقتى مرا و فرزندانم را سوزاندى استخوان هاى ما را جمع آورى نموده و دفن كنى...! فرعون قبول كرد و گفت: اين كار را مى كنم زيرا تو به گردن ما حق دارى. آن گاه آنان را به نوبت در آن مس گداخته انداختند تا در آخر خواستند كه طفل شيرخوارش را بسوزانند، مادرش فريادى كشيد، طفل گفت: اى مادر پيش بيا و عقب نرو كه تو بر حقى، سرانجام او و فرزندانش در آن مجسمه مسى سوختند.
+
بنابراین از همین جا مى توان حدس زد که منظور از این بیانات مجسم ساختن امرى غیر جسمى و غیر مادى است به صورت امرى مادى به نحو تمثیل و یا تمثیل و وقوع این گونه تمثیلات در ظواهر کتاب و سنت امرى است واضح که به هیچ وجه نمى شود انکارش کرد.
  
ابن عباس اضافه كرده است كه چهار نفر در كودكى به زبان آمده اند، يكى همين كودك است، دومى آن شاهدى بود كه به بي گناهى يوسف شهادت داد و سومى طفل شيرخوار در [[داستان جريح]] و چهارمى [[عيسى بن مريم]] علیه السلام مى باشد.<ref>الدر المنثور، ج 4، ص 150.</ref>
+
==پانویس==
 
+
<references />
علامه طباطبایی می گوید:اين روايت به طرز ديگرى از ابن عباس از ابى بن كعب از رسول خدا صلی الله علیه و آله روايت شده است.<ref>الدرالمنثور، ج 4، ص 150.</ref>
+
==منبع==
 
 
و نيز در الدر المنثور است كه [[ابن مردويه]] از انس روايت كرده كه گفت رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود شبى به كه مرا به معراج بردند از جمعيتى عبور دادند كه لب هايشان را با قيچى هاى آتشى مى بريدند و دوباره جايش سبز مى شد، از جبرئيل پرسيدم اين ها كيانند؟ گفت: اين ها خطيب هايى از امت تواند كه به مردم چيزى مى گويند كه خود عمل نمى كنند.<ref>الدر المنثور، ج 4، ص 150.</ref>
 
 
 
علامه طباطبایی می گوید: و اين نوع تمثلات برزخى كه نتايج اعمال و عذاب هاى آماده شده براى هر يك را مجسم مى سازد. در اخبار معراجيه بسيار است كه پاره اى از آن ها در روايات گذشته از نظر خوانندگان گذشت.
 
 
 
اين را هم بايد دانست كه آنچه كه ما از اخبار معراج نقل كرديم فقط مختصرى از آن بود وگرنه اخبار در اين زمينه بسيار زياد است كه به حد تواتر مى رسد و جمع كثيرى از صحابه مانند مالك و [[شداد بن اويس]] و على بن ابى طالب علیه السلام و [[ابوسعيد خدرى]] و [[ابوهريره]] و [[عبداللَّه بن مسعود]] و [[عمر بن خطاب]] و عبداللَّه بن عمر و عبداللَّه بن عباس و [[ابى ابن كعب]] و [[سمرة بن جندب]] و [[بريده و صهيب بن سنان]] و [[حذيفة بن يمان]] و [[سهل بن سعد]] و [[ابوايوب انصارى]] و [[جابر بن عبداللَّه]] و [[ابوالحمراء]] و [[ابوالدرداء]] و [[عروة]] و [[ام هانى]] و [[ام سلمه]] و [[عايشه]] و اسماء دختر ابى بكر همگى آن را از رسول خدا صلی الله علیه و آله روايت كرده اند، و جمع بسيارى از راويان [[شيعه]] از امامان اهل بيت علیهم السلام نقل نموده اند.
 
 
 
از دانشمندان اسلامى هم همه آن هايى كه كلامشان مورد اعتنا است اتفاق دارند بر اين كه معراج در مكه معظمه و قبل از هجرت به مدينه اتفاق افتاده است، هم چنان كه خود آيه مورد بحث هم آن را افاده مى كند و مى فرمايد: {{متن قرآن|«سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِالْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى...»}} - منزه است آن خدايى كه بنده خود را شبانه از مسجدالحرام به مسجد اقصى برد...
 
 
 
و بسيارى از روايات هم كه داستان گفتگوى آن جناب را با قريش نقل مى كند بر اين معنى دلالت دارد، زيرا از مجموع آن ها هم برمى آيد كه رسول خدا جريان شب گذشته خود را براى قريش نقل نموده و آنان انكار نموده اند. رسول خدا صلی الله علیه و آله به عنوان نشانه، عدد ستون هاى مسجد اقصى را برايشان گفت، و جزئياتى كه در راه و از كاروان هاى بين راه مشاهده كرده بود نقل كرد.
 
 
 
== اقوال مختلف درباره زمان و مكان معراج و اين كه جسمانى بوده يا روحانى ==
 
 
 
و اما در اين كه معراج در چه سالى اتفاق افتاده اختلاف است، بعضى گفته اند: سال دوم بعثت بوده و اين قول را به ابن عباس نسبت داده اند، بعضى ديگر از آن جمله صاحب خرائج از على علیه السلام نقل كرده كه وى فرمود: در سال سوم بعثت اتفاق افتاده، بعضى آن را در سال پنجم و يا ششم دانسته اند، بعضى ده سال و سه ماه بعد از بعثت و بعضى دوازده سال بعد از بعثت و بعضى يك سال و پنج ماه قبل از هجرت و بعضى يك سال و سه ماه قبل از هجرت و بعضى شش ماه قبل از آن دانسته اند.<ref>روح المعانى، ج 15، ص 6 و مناقب، ج 1، ص 177.</ref>
 
 
 
هر چه بوده بحث در آن و تتبع در سال و ماه و روز آن آنقدرها اهميت ندارد، علاوه بر اين مستند و دليلى هم كه بتوان بر آن اعتماد كرد در دست نيست، لذا از اين بحث صرف نظر مى نمائيم.
 
 
 
چيزى كه بايد خاطرنشان ساخت اين است كه روايات وارده از امامان اهل بيت، معراج را در دو نوبت مى دانند. و از آيات سوره نجم هم همين معنا استفاده مى شود، زيرا در آنجا دارد: {{متن قرآن|«وَلَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى»}}؛ به تحقيق آن را دفعه ديگرى بديد. تا آخر كه انشاءاللَّه به تفسير آن سوره بزودى خواهيد رسيد.
 
 
 
و بنابراين جزئياتى كه درباره معراج در روايات وارد شده و با هم سازگارى ندارند ممكن است يك دسته آن ها مربوط به معراج اول و يك دسته ديگر راجع به معراج دوم بوده و پاره اى ديگر مشاهداتى باشد كه آن حضرت در هر دو معراج مشاهده كرده است.
 
 
 
آنگاه در محل وقوع اين حادثه نيز اختلاف ديگرى كرده اند، بعضى<ref>روح المعانى، ج 15، پاورقى ص 6.</ref> گفته اند از [[شعب ابى طالب]] به معراج رفتند، بعضى<ref>مجمع البيان، ج 6، ص 396 و روح المعانى، ج 15، ص 6.</ref> ديگر محل آن را خانه ام هانى دانسته كه پاره اى از روايات هم بر آن دلالت دارد، آن گاه آيه شريفه مورد بحث را كه ابتداى آن را مسجدالحرام دانسته چنين تاويل مى كنند كه مقصود از آن تمامى حرم است كه آن را مجازا مسجدالحرام ناميده.
 
 
 
بعضى<ref>تفسير [[فخر رازى]]، ج 20، ص 146.</ref> ديگر گفته اند از مسجدالحرام بوده چون آيه بر آن دلالت دارد و دليل ديگرى كه بتواند آيه را تاويل كند در دست نيست.
 
  
ممكن هم هست از آن نظر كه گفتيم دوباره اتفاق افتاده بگوئيم: يكى از دو معراج از مسجدالحرام بوده و يكى ديگر از خانه ام هانى و اما اين كه از شعب ابى طالب بوده باشد در رواياتى كه متضمن آنست چنين آمده كه [[ابوطالب]] علیه السلام در تمام طول شب دنبال آن حضرت مى گشت و به او دست نمى يافت تا آن چه با [[بنى هاشم]] در مسجدالحرام جمع شده شمشيرها را برهنه نموده قريش را تهديد كردند كه اگر محمد رسول خدا صلی الله علیه و آله پيدا نشود چنين و چنان مى كنيم، در همين حال بودند كه رسول خدا صلی الله علیه و آله از آسمان نازل شده نزد ايشان آمد، و مشاهدات خود را براى قريش تعريف كرد: و پر واضح است كه اين همه جزئيات و خصوصيات تصور نمى رود در ايامى اتفاق افتاده باشد كه ابى طالب علیه السلام در شعب محاصره و دست به گريبان آن شدائد و بلايا بوده.
+
*[[علامه طباطبايى|علامه محمدحسین طباطبائی]]، ترجمه: [[سید محمدباقر موسوی همدانی]]، ترجمه [[المیزان فی تفسیر القرآن (کتاب)|المیزان]]؛ دفتر انتشارات اسلامى، قم، 1374؛ ج13، ص5.
 
 
و به هر حال معراجى كه آيه شريفه مورد بحث آن را اثبات مى كند معراجى كه به بيت المقدس بود ابتدايش مسجدالحرام بوده و آيه شريفه در اين معنى كمال ظهور را دارد، و جهت ندارد كه ما آن را تاويل كنيم.
 
 
 
باز اختلاف ديگرى كرده اند در كيفيت معراج، بعضى<ref>[[منهج الصادقين]]، ج 5، ص 240، [[روح المعانى]]، ج 15، ص 7، مجمع البيان، ج 6، پاورقى ص 396.</ref> گفته اند: هم روحانى و هم جسمانى بوده رسول خدا صلی الله علیه و آله با بدن خاكى خود از مسجدالحرام به بيت المقدس و از آن جا نيز با جسد و روحش به آسمان ها عروج نموده است، و اين قول بيشتر مفسرين است.
 
 
 
بعضى<ref>روح المعانى، ج 15، ص 7 به نقل از مازرى.</ref> ديگر گفته اند: با روح و جسدش تا بيت المقدس و از آن جا با روح شريفش به آسمان ها عروج نموده است و اين قول گروهى از مفسرين است. و بعضى گفته اند: با روحش بوده و اين خود از رؤياهاى صادقى است كه خداوند به پيغمبرش نشان داده، و اين قول نادرى از مفسرين است.
 
 
 
در مناقب گفته: مردم در معراج اختلاف كرده اند، و [[خوارج]] آن را انكار و [[فرقه جهميه]] معترض شده اند به اين كه روحانى و به صورت رؤيا بوده است، ولى [[فرقه اماميه]] و [[زيديه]] و [[معتزله]] گفته اند تا بيت المقدس روحانى و جسمانى بوده، چون آيه شريفه دارد: "تا مسجد اقصى".
 
 
 
عده اى ديگر گفته اند: از اول تا به آخر حتى آسمان ها را هم با جسد و روح خود معراج كرده است، و اين معنى از ابن عباس و ابن مسعود، و جابر، و حذيفه و انس و عايشه و ام هانى روايت شده است.
 
 
 
و ما در صورتى كه ادله مذكور دلالت كند آن را انكار نمى كنيم، و چگونه انكار كنيم با اين كه سابقه آن در دست هست، و آن معراج [[موسى بن عمران]] علیه السلام است كه خداى تعالى او را با جسد و روحش تا [[طور سينا]] برد، و در قرآن در خصوص آن فرموده: "وَ ما كُنْتَ بِجانِبِ الطُّورِ - تو در جانب طور نبودى"، و نيز ابراهيم را تا آسمان دنيا برده در قرآن فرموده: "وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ... - اين چنين به ابراهيم نشان داديم..."، و عيسى را تا آسمان چهارم برده در قرآن فرموده: {{متن قرآن|«وَ رَفَعْناهُ مَكاناً عَلِيًّا»}}؛ او را تا جايى بلند عروج داديم. و درباره رسول خدا صلی الله علیه و آله فرموده: {{متن قرآن|«فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ»}}؛ پس تا اندازه قاب دو قوس رسيد و معلوم است كه اين به خاطر علو همت آن حضرت بود، اين بود گفتار صاحب مناقب.<ref>مناقب، ج 1، ص 177.</ref>
 
 
 
ولى آن چه سزاوار است در اين خصوص گفته شود اين است كه اصل "اسراء" و "معراج" از مسائلى است كه هيچ راهى به انكار آن نيست چون قرآن درباره آن به تفصيل بيان كرده، و اخبار متواتر، از رسول خدا صلی الله علیه و آله و امامان اهل بيت بر طبق آن رسيده است.
 
 
 
و اما درباره چگونگى جزئيات آن، ظاهر آيه و روايات محفوف به قرائنى است كه آيه را داراى ظهور نسبت به آن جزئيات مى كنند. ظهورى كه به هيچ وجه قابل دفع نيست، و با در نظر داشتن آن قرائن از آيه و روايات چنين استفاده مى شود كه آن جناب با روح و جسدش از مسجدالحرام تا مسجد اقصى رفته، و اما عروجش به آسمان ها، از ظاهر آيات سوره نجم كه به زودى انشاء اللَّه به تفسيرش خواهيم رسيد و صريح روايات بسيار زيادى كه برمى آيد كه اين عروج واقع شده و به هيچ وجه نمى توان آن را انكار نمود، چيزى كه هست ممكن است بگوئيم كه اين عروج با روح مقدسش بوده است.
 
 
 
وليكن نه آن طور كه قائلين به معراج روحانى معتقدند كه به صورت رؤياى صادقه بوده است، چه اگر صرف رؤيا مى بود ديگر جا نداشت آيات قرآنى اين قدر درباره آن اهميت داده و سخن بگويد، و در مقام اثبات كرامت درباره آن جناب برآيد.
 
 
 
و همچنين ديگر جا نداشت قريش وقتى كه آن جناب قصه را برايشان نقل كرد آن طور به شدت انكار نمايند و نيز مشاهداتى كه آن جناب در بين راه ديده و نقل فرموده با رؤيا بودن معراج نمى سازد، و معناى معقولى برايش تصور نمى شود.
 
 
 
بلكه مقصود از روحانى بودن آن اين است كه روح مقدس آن جناب به ماوراى اين عالم مادى يعنى آن جايى كه ملائكه مكرمين منزل دارند و اعمال بندگان بدان جا منتهى و اقدار از آن جا صادر مى شود عروج نموده و آن آيات كبراى پروردگارش را مشاهده و حقايق اشياء و نتايج اعمال برايش مجسم شده، ارواح انبياى عظام را ملاقات و با آنان گفتگو كرده است، ملائكه كرام را ديده و با آنان صحبت نموده است و آياتى الهى ديده كه جز با عبارات: "[[عرش]]"، "[[حجب]]"، "[[سرادقات]]" تعبير از آنها ممكن نبوده است.
 
 
 
اين است معناى معراج روحانى ولى آقايان چون قائل به اصالت وجود مادى بوده و در عالم به غير از خدا هيچ موجود مجردى را قائل نيستند و از سوى ديگر كه كتاب و سنت در وصف امور غير محسوسه اوصافى را برمى شمارد كه محسوس و مادى است مانند ملائكه كرام و عرش و كرسى و لوح و قلم و حجب و سرادقات ناگزير شده اين امور را حمل كنند بر اجسام ماديه اى كه محسوس آدمى واقع نمى شوند و احكام ماده را ندارند، و نيز تمثيلاتى كه در روايات در خصوص مقامات صالحين و معارج قرب آنان و بواطن صور معاصى از نتايج اعمال و امثال آن وارد شده بر نوعى از تشبيه و استعاره حمل نموده، در نتيجه خود را به ورطه سفسطه بيندازند حس را خطاكار دانسته قائل به روابطى جزافى و نامنظم در ميان اعمال و نتايج آن شوند و محذورهاى ديگرى از اين قبيل را ملتزم گردند.
 
 
 
و نيز به همين جهت بوده كه وقتى يك عده از انسان ها معراج جسمانى رسول خدا را انكار كرده اند ناگزير شده اند كه بگويند معراج آن حضرت در خواب بوده چون رؤيا به نظر ايشان يك خاصيت مادى است براى روح مادى، و آن گاه ناچار شده اند آيات و رواياتى را كه با اين گفتارشان سازگارى نداشته تاويل كنند گو اين كه از آيات و روايات يكى هم با گفتار ايشان جور نمى آيد.
 
 
 
در مجمع البيان مى گويد: موضعى كه آن جناب بدان جا سير داده شد مورد اختلاف است كه كجا بوده، نظر ما اين است كه بيت المقدس بوده چون [[قرآن كريم]] اين مطلب را به آن صراحت بيان نموده كه هيچ مسلمانى نمى تواند آن را انكار نمايد.
 
 
 
و اين كه بعضى ها گفته اند: اين جريان در خواب واقع شده كلامى است ظاهر البطلان، زيرا اگر خواب مى بود ديگر معجزه و برهان نبود. و حال آن كه در روايات دارد كه پيغمبر ما به آسمان عروج كرد و اين مضمون را بسيارى از صحابه از قبيل [[ابن عباس]] و [[ابن مسعود]] و جابر بن عبداللَّه و [[حذيفه]] و [[عايشه]] و ام هانى و ديگران روايت كرده اند چيزى كه هست در نقل جزئيات آن كم و زياد دارند. و اگر همه آن جزئيات را به دقت مورد نظر قرار دهيم خواهيم ديد كه از يكى از چهار وجه خالى نيستند.
 
 
 
# يا خصوصياتى هستند كه هم اخبار متضمن آن ها، متواتر است و به هيچ وجه نمى توان انكارش نمود و هم اين كه علم ما مى تواند به صحت آن ها حكم كند.
 
# و يا جزئيات و خصوصياتى هستند كه هر چند اخبار در دلالت بر آن ها به حد تواتر نمى رسد وليكن از آن جايى كه امورى غير معقول و مخالف با اصول نيستند، و خلاصه عقل حكم به امكان آن ها مى كند، كه ما نيز آن ها را انكار ننموده، و تجويزش مى كنيم، و مى گوئيم ممكن است چنين وقايعى اتفاق افتاده باشد و با فرض تواتر حكم قطعى مى كنيم كه اين گونه امور در بيدارى اتفاق افتاده.
 
# و يا امورى است كه ظاهرش با اصول مسلمه ما مخالفت دارند وليكن وضع رواياتى كه بر آن ها دلالت مى كند طورى است كه مى توان ظاهرش را تاويل نمود و محمل معقولى برايش درست كرد، در اين صورت از ظاهر آن روايات صرفنظر نموده بر آن معانى معقول حمل مى كنيم، حملى كه هم با حق بسازد و هم با دليل و روايت.
 
# و يا امورى است كه نه ظاهرش معقول و صحيح است و نه ممكن است بر محمل صحيحى حملشان نمود، و حمل نمودن آن ها به اصطلاح بدون سريش صورت نمى گيرد، اين گونه جزئيات و خصوصيات راجع به معراج را قبول ننموده ادله آن ها را رد مى كنيم.
 
 
 
از جمله مطالبى كه درباره معراج جزء دسته اول است، يعنى مورد يقين است اصل معراج است و اين كه اجمالا آن جناب را به معراج برده اند.
 
 
 
و از جمله مطالبى كه جزء دسته دوم است اين است كه آن جناب آسمان ها را گشته و انبياء و عرش و سدرة المنتهى و [[بهشت]] و [[دوزخ]] را ديده است.
 
 
 
و مطالب جزء دسته سوم از قبيل ديدن اهل بهشت و تنعم آنان و اهل دوزخ و كيفيت عذاب ايشان است كه مى توان بر اين معنا حمل كرد كه رسول خدا صلی الله علیه و آله اسماء و صفات ايشان را ديده و به اصطلاح ليست بهشتيان و دوزخيان را قرائت فرموده است.
 
 
 
و مطالبى كه جزء دسته چهارم است و چاره اى جز طرح و طرد روايات آن نيست، مطالبى است كه از ظاهر ادله آن تشبيه برمى آيد مثل سخن گفتن علنى با خدا و ديدن خدا و با او بر تخت نشستن و امثال آن كه ظاهرش جسمانيت و شباهت خدا به خلق را مى رساند، و خدا از آن ها منزه است، و از همين دسته است آن روايتى كه دارد شكم رسول خدا صلی الله علیه و آله را شكافته و دل او را شستند. چون دل آن جناب از هر بدى و عيبى طاهر و مطهر بوده و چنان دلى كه مركز آن همه معارف و عقائد حقه است چگونه احتياج به شستشو دارد.<ref>مجمع البيان، ج 6، ص 395.</ref>
 
 
 
و بسيار خوب گفته است، جز اين كه بيشتر مثال هايى كه آورده مورد اشكال است، مثلا گردش در آسمان ها و ديدن انبياء و امثال آن و همچنين شكافتن سينه رسول خدا صلی الله علیه و آله و شستشوى آن را از دسته چهارم شمرده و حال آن كه از نظر عقل هيچ اشكالى ندارد. زيرا مى توان گفت همه آن ها از باب تمثلات برزخى و يا روحى بوده است، و روايات معراج پر است از اين نوع تمثلات، مانند مجسم شدن دنيا در هيات زنى كه همه رقم زيور دنيايى به خود بسته و تمثل دعوت يهوديت و نصرانيت و ديدن انواع نعمت ها و عذاب ها براى بهشتيان و دوزخيان و امثال اين ها.
 
 
 
از جمله مؤيداتى كه گفتار ما را تاييد مى كند اختلاف لحن اخبار اين باب است در بيان يك مطلب، مثلا در بعضى از آن ها درباره صعود رسول خدا به آسمان مى گويد كه به وسيله براق صورت گرفته و در بعضى ديگر بال جبرئيل مده و در بعضى نردبانى كه يكسرش روى صخره بيت المقدس و سر ديگرش به بام فلك و آسمان ها رفته است، و از اين قبيل اختلاف تعبير در بيان يك حقيقت بسيار است كه اگر كسى بخواهد دقت كند در خلال روايات اين باب بسيار خواهد ديد.
 
 
 
بنابراين از همين جا مى توان حدس زد كه منظور از اين بيانات مجسم ساختن امرى غير جسمى و غير مادى است به صورت امرى مادى به نحو تمثيل و يا تمثيل و وقوع اين گونه تمثيلات در ظواهر كتاب و سنت امرى است واضح كه به هيچ وجه نمى شود انكارش كرد.
 
 
 
==پانویس==
 
<references/>
 
  
==منابع==
+
<br />{{شناختنامه رسول خدا (ص)}}
* علامه محمدحسین طباطبائی/ترجمه: سید محمدباقر موسوی همدانی، ترجمه المیزان؛ دفتر انتشارات اسلامى جامعه ‌مدرسين حوزه علميه قم، قم، 1374؛ ج13، ص5.
 
  
 
[[رده:پیامبر اکرم از بعثت تا رحلت]]
 
[[رده:پیامبر اکرم از بعثت تا رحلت]]
 +
[[رده:احادیث با عناوین خاص]]
 +
[[رده:معارف قرآن]]
 +
[[رده: مقاله های مهم]]
 +
{{سنجش کیفی
 +
|سنجش=شده
 +
|شناسه= خوب
 +
|عنوان بندی مناسب= متوسط
 +
|کفایت منابع و پی نوشت ها= خوب
 +
|رعایت سطح مخاطب عام= خوب
 +
|رعایت ادبیات دانشنامه ای= خوب
 +
|جامعیت= خوب
 +
|رعایت اختصار= متوسط
 +
|سیر منطقی= متوسط
 +
|کیفیت پژوهش= خوب
 +
|رده= دارد
 +
}}

نسخهٔ کنونی تا ‏۵ سپتامبر ۲۰۲۰، ساعت ۱۳:۴۶

معراج سیر و سفری شبانه است که خداوند به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله داد و او را از مکه به بیت المقدس و از آنجا به آسمان‌ها برد تا نشانه‌هاى عظمت و قدرت حق را مشاهده کند.

معراج پیامبر اکرم در قرآن

معراج پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به تصریح قرآن کریم در سایه عبودیت آن حضرت رخ داده است. آغاز ماجرای معراج در سوره اسراء چنین آمده است: «سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَىٰ بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ».[۱] پاک و منزه است خدایى که در (مبارک) شبى بنده خود (محمّد) را از مسجد حرام (مکه معظّمه) به مسجد اقصایى که پیرامونش را مبارک و پر نعمت ساختیم سیر داد تا آیات و اسرار غیب خود را به او بنماییم که او (خدا) به حقیقت شنوا و بیناست.[۲]

بخشی از جریان معراج نیز در سوره نجم آمده است:

مشاهده آیه در سوره

عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوَى، ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوَى، وَهُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلَى، ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى، فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَا أَوْحَى، مَا کذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى، أَفَتُمَارُونَهُ عَلَى مَا یرَى، وَلَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرَى، عِندَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهَى، عِندَهَا جَنَّةُ الْمَأْوَى، إِذْ یغْشَى السِّدْرَةَ مَا یغْشَى، مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَى، لَقَدْ رَأَى مِنْ آیاتِ رَبِّهِ الْکبْرَى

او را (جبرئیل) همان (فرشته) بسیار توانا (به وحى خدا) علم آموخته است. همان ملک مقتدرى که به خلقت کامل (و صورت ملکوتى بر رسول) جلوه کرد.و آن رسول در افق اعلا (ى کمال و مشرق انسانیت) بود.آن گاه نزدیک آمد و بر او (به وحى حق) نازل گردید.(بدان نزدیکى که) با او به قدر دو کمان یا نزدیکتر از آن شد. پس (خدا) به بنده خود وحى فرمود آنچه که هیچ کس درک آن نتواند کرد.آنچه (در غیب عالم) دید دلش هم به حقیقت یافت و کذب و خیال نپنداشت.آیا (شما کافران) با رسول بر آنچه (در شب معراج) به چشم مشاهده کرد ستیزه مى‌کنید؟ و یک بار دیگر هم او را (یعنى جبرئیل را) رسول مشاهده کرد. (در نزد (مقام) سدرة المنتهى (که آن درختى است در سمت راست عرش که منتهاى سیر عقلى فرشتگان و ارواح مؤمنان تا آنجاست و بر مقام بالاتر آگاه نیستند).بهشتى که مسکن متقیان است در همان جایگاه سدره است. چون سدره را مى‌پوشاند (از نور عظمت حق) آنچه که احدى از آن آگه نیست.چشم (محمّد صلى اللَّه علیه و آله و سلم از حقایق آن عالم) آنچه را باید بنگرد بى‌هیچ کم و بیش مشاهده کرد.آنجا از بزرگتر آیات حیرت ‌انگیز پروردگارش را به حقیقت دید

مشاهده آیه در سوره


حدیث معراج

قمى در تفسیر خود از پدرش از ابن ابى عمیر از هشام بن سالم از امام صادق علیه السلام روایت کرده که فرمود: جبرئیل و میکائیل و اسرافیل، براق را براى رسول خدا صلی الله علیه و آله آوردند، یکى مهار آن را گرفت و دیگرى رکابش را و سومى جامه رسول خدا صلی الله علیه و آله را در هنگام سوار شدن مرتب کرد، در این موقع براق بناى چموشى گذاشت که جبرئیل او را لطمه اى زد و گفت: آرام باش اى براق، قبل از این پیغمبر، هیچ پیغمبرى سوار تو نشده، و بعد از این هم کسى همانند او، سوارت نخواهد شد. آنگاه اضافه فرمود که براق بعد از لطمه آرام شد و او را مقدارى که خیلى زیاد هم نبود بالا برد، در حالى که جبرئیل هم همراهش بود، و آیات خدایى را از آسمان و زمین به وى نشان مى داد.

رسول خدا صلی الله علیه و آله خودش فرموده: که در حین رفتن ناگهان یک منادى از سمت راست ندایم داد که هان اى محمد! ولى من پاسخ نگفته و توجهى به او نکردم. منادى دیگر از طرف چپ ندایم داد که هان اى محمد! به او نیز پاسخ نگفته و توجهى ننمودم، زنى با دست و ساعد برهنه و غرق در زیورهاى دنیوى به استقبالم آمد و گفت اى محمد به من نگاه کن تا با تو سخن گویم به او نیز توجهى نکردم و همچنان پیش مى رفتم که ناگهان آوازى شنیدم و از شنیدنش ناراحت شدم، از آن نیز گذشتم، این جا بود که جبرائیل مرا پایین آورد و گفت اى محمد، نماز بخوان من مشغول نماز شدم سپس گفت هیچ مى دانى کجا است که نماز مى خوانى؟ گفتم: نه، گفت: طور سینا است، همان جا است که خداوند با موسى تکلم کرد، تکلمى مخصوص، آن گاه سوار شدم، خدا مى داند که چقدر رفتیم که به من گفت پیاده شو و نماز بگزار. من پایین آمده نماز گزاردم، گفت: هیچ مى دانى کجا نماز خواندى؟ گفتم نه، گفت این بیت اللحم بود، و بیت اللحم ناحیه ایست از زمین بیت المقدس که عیسى بن مریم در آن جا متولد شد.

آنگاه سوار شده به راه افتادیم تا به بیت المقدس رسیدیم، پس براق را به حلقه اى که قبلا انبیاء مرکب خود را به آن مى بستند بسته وارد شدم در حالى که جبرئیل همراه و در کنارم بود، در آن جا به ابراهیم خلیل و موسى و عیسى در میان عده اى از انبیاء که خدا مى داند چقدر بودند برخورد نمودم که همگى به خاطر من اجتماع کرده بودند و مهیاى نماز بودند و من شکى نداشتم در این که به زودى جبرئیل جلو مى ایستد و بر همه ما امامت مى کند ولى وقتى صف نماز مرتب شد جبرئیل بازوى مرا گرفت و جلو برد و بر آنان امامت نمودم و البته غرور و عجبى نیست.

آنگاه خازنى نزدم آمد در حالى که سه ظرف همراه داشت یکى شیر و دیگرى آب و سومى شراب و شنیدم که مى گفت اگر آب را بگیرد هم خودش و هم امتش غرق مى شوند و اگر شراب را بگیرد هم خودش و هم امتش گمراه مى گردند و اگر شیر را بگیرد خود هدایت شده و امتش نیز هدایت مى شوند.

آنگاه فرمود: من شیر را گرفتم و از آن آشامیدم، جبرئیل گفت: هدایت شدى و امتت نیز هدایت شدند. آن گاه از من پرسید: در مسیرت چه دیدى؟ گفتم: صداى هاتفى را شنیدم که از طرف راستم مرا صدا زد. پرسید: آیا تو هم جوابش را دادى؟ گفتم: نه و هیچ توجهى به آن نکردم. گفت: او مبلغ یهود بود اگر پاسخش گفته بودى امتت بعد از خودت به یهودى گرى مى گرائیدند.

سپس پرسید: دیگر چه دیدى؟ گفتم: هاتفى از طرف چپم صدایم زد، پرسید: آیا تو هم جوابش گفتى؟ گفتم: نه و توجهى هم نکردم، گفت: او داعى مسیحیت بود اگر جوابش مى دادى امتت بعد از تو مسیحى مى شدند. آنگاه پرسید: چه کسى در روبرویت ظاهر شد؟ گفتم: زنى دیدم با بازوانى برهنه که همه زیورهاى دنیوى بر او بود به من گفت: اى محمد به سوى من بنگر، تا با تو سخن گویم، جبرئیل پرسید: آیا تو هم با او سخن گفتى؟گفتم: نه سخن گفتم و نه به او توجهى کردم. گفت: او دنیا بود اگر با او هم کلام مى شدى امتت دنیا را بر آخرت ترجیح مى دادند.

آنگاه آوازى هول انگیز شنیدم که مرا به وحشت انداخت. جبرئیل گفت: اى محمد مى شنوى؟ گفتم: آرى، گفت این سنگى است که من هفتاد سال قبل از لب جهنم به داخل آن پرتاب کرده ام الآن در قعر جهنم جاى گرفت و این صدا از آن بود، اصحاب مى گویند: به همین جهت رسول خدا صلی الله علیه و آله تا زنده بود خنده نکرد.

آن گاه فرمود: جبرئیل بالا رفت و من هم با او بالا رفتم تا به آسمان دنیا رسیدیم و در آن فرشته اى را دیدم که او را اسماعیل مى گفتند و هم او بود صاحب خطفه که خداى عزوجل درباره اش فرموده: «إِلَّا مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَةَ فَأَتْبَعَهُ شِهَابٌ ثَاقِبٌ» مگر کسى که خبر را برباید پس تیر شهاب او را دنبال مى کند.[۳] و او هفتاد هزار فرشته زیر فرمان داشت که هر یک از آنان هفتاد هزار فرشته دیگر زیر فرمان داشتند. فرشته مذکور پرسید اى جبرئیل، این کیست همراه تو؟ گفت: این محمد رسول خدا صلی الله علیه و آله است، پرسید: مبعوث هم شده؟

گفت: آرى، فرشته در را باز کرد من به او سلام کردم او نیز به من سلام کرد من جهت او استغفار کردم او هم جهت من استغفار کرد و گفت: مرحبا به برادر صالح و پیغمبر صالح و هم چنین ملائکه یکى پس از دیگرى به ملاقاتم مى آمدند تا به آسمان دوم وارد شدم در آن جا هیچ فرشته اى ندیدم مگر آن که خوش و خندانش یافتم تا این که فرشته اى دیدم که از او مخلوقى بزرگتر ندیده بودم، فرشته اى بود کریه المنظر و غضبناک او نیز مانند سایرین با من برخورد نمود، هر چه آن ها گفتند او نیز بگفت و هر دعا که ایشان در حقم نمودند او نیز کرد، اما در عین حال هیچ خنده نکرد، آن چنان که دیگر ملائکه مى کردند.

پرسیدم: اى جبرئیل این کیست که این چنین مرا به فزع انداخت؟ گفت: جا دارد که ترسیده شود خود ما هم همگى از او مى ترسیم او خازن و مالک جهنم است، و تاکنون خنده نکرده، و از روزى که خدا او را متصدى جهنم نموده تا به امروز روز به روز بر غضب غیظ خود نسبت به دشمنان خدا و گنه کاران - مى افزاید، و خداوند به دست او از ایشان انتقام مى گیرد، و اگر بنا بود به روى احدى تبسم کند، چه آن ها که قبل از تو بودند و چه بعدی ها قطعا به روى تو تبسم مى کرد، پس من بر او سلام کردم و او بر من سلام کرده به نعیم بهشت بشارتم داد.

پس من به جبرئیل گفتم: آیا ممکن است او را فرمان دهى تا آتش دوزخ را به من نشان دهد؟ جبرئیل (یعنى همان کسى که خداوند درباره اش فرمود: «مُطاعٍ ثَمَّ أَمِِينٍ»)[۴] گفت: آرى، و به آن فرشته گفت: اى مالک، آتش را به محمد نشان بده، او پرده جهنم را بالا زد، و درى از آن را باز نمود لهیب و شعله اى از آن بیرون جست و به سوى آسمان سر کشید و هم چنان بالا رفت که گمان کردم مرا نیز خواهد گرفت، به جبرئیل گفتم دستور بده پرده اش را بیندازد، او نیز مالک را گفت تا به حال اولش برگردانید.

آن گاه به سیر خود ادامه دادم، مردى گندمگون و فربه را دیدم از جبرئیل پرسیدم این کیست؟ گفت: این پدرت آدم است، سپس مرا معرفى بر آدم نمود و گفت: این ذریه تو است، آدم گفت (آرى) روحى طیب و بویى طیب از جسدى طیب.

رسول خدا صلی الله علیه و آله به این جا که رسید سوره مطففین را از آیه هفدهم که مى فرماید: «كَلَّا إِنَّ كِتَابَ الْأَبْرَارِ لَفِي عِلِّيِّينَ* وَمَا أَدْرَاكَ مَا عِلِّيُّونَ* كِتَابٌ مَرْقُومٌ * يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ» تا آخر سوره را تلاوت فرمود، پس آن گاه فرمود: من به پدرم آدم سلام کردم، او هم بر من سلام کرد، من جهت او استغفار نموده او هم جهت من استغفار کرد و گفت مرحبا به فرزند صالحم پیغمبر صالح و مبعوث در روزگار صالح.

آن گاه به فرشته اى از فرشتگان گذشتم که در مجلسى نشسته بود، فرشته اى بود که همه دنیا در میان دو زانویش قرار داشت، در این میان دیدم لوحى از نور در دست دارد و آن را مطالعه مى کند، و در آن چیزى نوشته بود، و او سرگرم دقت در آن بود، نه به چپ مى نگریست و نه به راست و قیافه اى (چون قیافه مردم) اندوهگین به خود گرفته بود، پرسیدم: این کیست اى جبرئیل؟

گفت: این ملک الموت است که دائما سرگرم قبض ارواح مى باشد، گفتم مرا نزدیکش ببر قدرى با او صحبت کنم. وقتى مرا نزدیکش برد سلامش کردم و جبرئیل وى را گفت که این محمد نبى رحمت است که خدایش به سوى بندگان گسیل و مبعوث داشته. عزرائیل مرحبا گفت و با جواب سلام تحیتم داد و گفت: اى محمد مژده باد تو را که تمامى خیرات را مى بینم که در امت تو جمع شده. گفتم حمد خداى منان را که منت ها بر بندگان خود دارد، این خود از فضل پروردگارم مى باشد آرى رحمت او شامل حال منست، جبرئیل گفت: این از همه ملائکه شدیدالعمل تر است پرسیدم آیا هر که تاکنون مرده و از این به بعد مى میرد او جانش را مى گیرد؟ گفت: آرى از خود عزرائیل پرسیدم آیا هر کس در هر جا به حال مرگ مى افتد تو او را مى بینى و در آن واحد بر بالین همه آن ها حاضر مى شوى؟ گفت: آرى. ملک الموت اضافه کرد که در تمامى دنیا در برابر آن چه خدا مسخر من کرده و مرا بر آن سلطنت داده بیش از یک پول سیاه نمى ماند که در دست مردى باشد و آن را در دست بگرداند و هیچ خانه اى نیست مگر آن که در هر روز پنج نوبت وارسى مى کنم و وقتى مى بینم مردمى براى مرده خود گریه مى کنند مى گویم گریه مکنید که باز نزد شما برمى گردم و آن قدر مى آیم و مى روم تا احدى از شما را باقى نگذارم.

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود اى جبرئیل فوق مرگ واقعه اى نیست! جبرئیل گفت: بعد از مرگ شدیدتر از خود مرگ است.

آن گاه فرمود به راه خود ادامه دادیم تا به مردمى رسیدیم که پیش رویشان طعام هایى از گوشت پاک و طعام هایى دیگر از گوشت ناپاک بود. ناپاک را مى خوردند و پاک را فرو مى گذاشتند پرسیدم اى جبرئیل این ها کیانند؟ گفت: این ها حرام خوران از امت تو هستند که حلال را کنار گذاشته و از حرام استفاده مى برند.

فرمود: آن گاه فرشته اى از فرشتگان را دیدم که خداوند امر او را عجیب کرده بود بدین صورت که نصفى از جسد او را از آتش و نصف دیگرش را از یخ آفریده بود که نه آتش یخ را آب مى کرد و نه یخ آتش را خاموش و او با صداى بلند مى گفت: "منزه است خدایى که حرارت این آتش را گرفته نمى گذارد این یخ را آب کند، و برودت یخ را گرفته نمى گذارد این آتش را خاموش سازد، بارالها اى خدایى که میان آتش و آب را سازگارى دادى میان دل هاى بندگان با ایمانت الفت قرار ده"، پرسیدم: اى جبرئیل این کیست؟

گفت: فرشته ایست که خدا او را به اکناف آسمان و اطراف زمین ها موکل نموده و او خیرخواه ترین ملائکه است نسبت به بندگان مؤمن از سکنه زمین، و از روزى که خلق شده همواره این دعا را که شنیدى به جان آنان مى کند.

و دو فرشته در آسمان دیدم که یکى مى گفت پروردگارا به هر کسى که انفاق مى کند خلف و جایگزینى عطا کن و به هر کسى که از انفاق دریغ مى ورزد تلف و کمبودى ده.

آنگاه به سیر خود ادامه داده به اقوامى برخوردم که لب هایى داشتند مانند لب هاى شتر، گوشت پهلوی شان را قیچى مى کردند و به دهان شان مى انداختند، از جبرئیل پرسیدم: این ها کیانند؟ گفت: سخن چینان و مسخره کنندگانند.

باز به سیر خود ادامه داده به مردمى برخوردم که فرق سرشان را با سنگ هاى بزرگ مى کوبیدند. پرسیدم: این ها کیانند؟ گفت: آنان که نماز عشاء نخوانده مى خوابند.

باز به سیر خود ادامه دادم به مردمى برخوردم که آتش در دهانشان مى انداختند و از پائین شان بیرون مى آمد. پرسیدم: این ها کیانند. گفت: این ها کسانى هستند که اموال یتیمان را به ظلم مى خورند که در حقیقت آتش مى خورند و بزودى به سعیر جهنم مى رسند.

آنگاه پیش رفته به اقوامى برخوردم که از بزرگى شکم احدى از ایشان قادر به برخاستن نبود از جبرئیل پرسیدم: این ها چه کسانى هستند؟ گفت: این ها کسانى هستند که ربا مى خورند، برنمى خیزند مگر برخاستن کسى که شیطان ایشان را مس نموده و در نتیجه احاطه شان کرده.

در این میان به راه آل فرعون بگذشتم که صبح و شام بر آتش عرضه مى شدند و مى گفتند پروردگارا قیامت کى به پا مى شود.

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: پس از آن جا گذشته به عده اى از زنان برخوردم که به پستان هاى خود آویزان بودند، از جبرئیل پرسیدم: این ها چه کسانى هستند؟ گفت: این ها زنانى هستند که اموال همسران خود را به اولاد دیگران ارث مى دادند. آن گاه رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: غضب خداوند شدت یافت درباره زنى که فرزندى را که از یک فامیل نبوده داخل آن فامیل کرده و او در آن فامیل به عورات ایشان واقف گشته اموال آنان را حیف و میل کرده است.

آن گاه فرمود: (از آنجا گذشته) به عده اى از فرشتگان خدا برخوردم که خدا به هر نحو که خواسته خلقشان کرده و صورت هایشان را هر طور خواسته قرار داده هیچ یک از اعضاى بدنشان نبود مگر آن که جداگانه از همه جوانب و به آوازهاى مختلف خدا را حمد و تسبیح مى کردند، و فریاد آنان به ذکر و گریه از ترس خدا بلند بود، من از جبرئیل پرسیدم این ها چه کسانى هستند؟

گفت: خداوند این ها را همین طور که مى بینى خلق کرده و از روزى که خلق شده اند هیچ یک از آنان به رفیق بغل دستى خود نگاه نکرده و حتى یک کلمه با او حرف نزده از ترس و خشوع در برابر خدا به بالاى سر خود و پائین پایشان نظر نینداخته اند من به ایشان سلام کرده ایشان بدون این که به من نگاه کنند با اشاره جواب دادند، آرى خشوع در برابر خدا اجازه چنین توجهى را به ایشان نمى داد، جبرئیل مرا معرفى نمود، و گفت: این محمد پیغمبر رحمت است که خدایش به سوى بندگان خود به عنوان نبوت و رسالت فرستاده، آرى این خاتم النبیین و سیدالمرسلین است، آیا با او هم حرف نمى زنید؟ ملائکه وقتى این حرف را شنیدند روى به من آورده سلام کردند و احترام نمودند، و مرا و امتم را به خیر مژده دادند.

سپس به آسمان دوم صعود کردیم، در آن جا ناگهان به دو مرد برخوردیم که شکل هم بودند، از جبرئیل پرسیدم، این دو تن کیانند؟ جبرئیل گفت: اینان دو پسر خاله هاى تو یحیى و عیسى بن مریم علیه السلام، من بر آن دو سلام کردم، ایشان نیز بر من سلام کردند، و برایم طلب مغفرت نموده من هم براى ایشان طلب مغفرت کردم به من گفتند مرحبا به برادر صالح و پیغمبر صالح، در این میان نگاهم به ملائکه اى افتاد که در حال خشوع بودند، خداوند چهره هایشان را آن طور که خواسته قرار داده بود احدى از ایشان نبود مگر این که خداى را با صوت هاى مختلف حمد و تسبیح مى کردند.

آنگاه به آسمان سوم صعود کردیم در آن جا به مردى برخوردم که صورتش آن قدر زیبا بود که از هر خلق دیگرى زیباتر بود، آن چنان که ماه شب چهارده از ستارگان زیباتر است، از جبرئیل پرسیدم این کیست؟

گفت: این برادرت یوسف است، من بر او سلام کردم و جهتش استغفار نمودم او هم به من سلام کرده برایم طلب مغفرت نمود، و گفت مرحبا به پیغمبر صالح و برادر صالح و مبعوث در زمان صالح.

در این بین ملائکه اى را دیدم که در حال خشوع بودند به همان نحوى که درباره ملائکه آسمان دوم توصیف کردم جبرئیل همان حرف هایى را که در آسمان دوم در معرفى من زد این جا نیز همان را تکرار نمود ایشان هم همان عکس العمل را نشان دادند.

آن گاه به سوى آسمان چهارم صعود نمودیم در آن جا مردى را دیدم از جبرئیل پرسیدم این مرد کیست؟ گفت: این ادریس است که خداوند به مقام بلندى رفعتش داده، من به او سلام کرده برایش طلب مغفرت نمودم، او نیز جواب سلامم داد، و برایم طلب مغفرت نمود و از ملائکه در حال خشوع همان را دیدم که در آسمان هاى قبل دیده بودیم همه مرا و امتم را بشارت به خیر دادند، به علاوه آن ها در آن جا فرشته اى دیدم که بر تخت نشسته هفتاد هزار فرشته زیر فرمان داشت که هر یک از آن ها هفتاد هزار ملک زیر فرمان داشتند در این جا به خاطر مبارک رسول خدا صلی الله علیه و آله خطور کرد که نکند این همان باشد، پس جبرئیل با صیحه و فریاد به او گفت بایست و او اطاعتش نموده بپا خاست و تا قیامت هم چنان خواهد ایستاد.

آن گاه به آسمان پنجم صعود کردیم در آن جا مردى سالخورده و بزرگ چشم دیدم که به عمرم، پیرمردى به آن عظمت ندیده بودم، نزد او جمع کثیرى از امتش بودند من از کثرت ایشان خوشم آمد، از جبرئیل پرسیدم این کیست؟

گفت: این پیغمبرى است که امتش دوستش مى داشتند، این هارون پسر عمران است، من سلامش کردم، جوابم را داد برایش طلب مغفرت کردم او نیز براى من طلب مغفرت نمود، در همان آسمان باز از ملائکه در حال خشوع همان را دیدم که در آسمان هاى قبلى دیده بودم.

آن گاه به آسمان ششم صعود نمودیم، در آن جا مردى بلند بالا و گندمگون دیدم که گویى از شنوه (قبیله معروف عرب) بود، و اگر هم دو تا پیراهن روى هم مى پوشید باز موى بدنش از آن ها بیرون مى آمد، و شنیدم که مى گفت: بنى اسرائیل گمان کردند که من محترم ترین فرزندان آدم نزد پروردگار هستم و حال آن که این مرد گرامى تر از من است.

از جبرئیل پرسیدم این کیست؟ گفت: این برادر تو موسى بن عمران است، پس او را سلام کردم او نیز به من سلام کرد، سپس براى هم دیگر استغفار نمودیم، و باز در آن جا از ملائکه در حال خشوع همان ها را دیدم که در آسمان هاى قبلى دیده بودم.

رسول خدا صلی الله علیه و آله سپس فرمود: آن گاه به آسمان هفتم صعود نمودیم و در آن جا به هیچ فرشته از فرشتگان عبور نکردیم مگر آن که مى گفتند اى محمد حجامت کن و به امتت بگو حجامت کنند، در ضمن در آن جا مردى دیدم که سر و ریشش جو گندمى، و بر کرسى نشسته بود. از جبرئیل پرسیدم: این کیست که تا آسمان هفتم بالا آمده و کنار بیت المعمور در جوار پروردگار عالم مقام گرفته؟

گفت: اى محمد این پدر تو ابراهیم است در این جا محل تو و منزل پرهیزکاران از امت تو است، آن گاه رسول خدا صلی الله علیه و آله این آیه را تلاوت فرمود: «إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَهَٰذَا النَّبِيُّ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَاللَّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ».[۵]

پس به وى سلام کردم، بعد از جواب سلامم گفت: مرحبا به پیغمبر صالح و فرزند صالح و مبعوث در روزگار صالح، در آن جا نیز از ملائکه در حال خشوع همان را دیدم که در دیگر آسمان ها دیده بودم، ایشان نیز مرا و امتم را به خیر بشارت دادند.

رسول خدا صلی الله علیه و آله اضافه کرد که در آسمان هفتم دریاها از نور دیدم که آن چنان تلألؤ داشتند که چشم ها را خیره مى ساخت و دریاها از ظلمت و دریاها از رنج دیدم که نعره مى زد و هر وقت وحشت مرا مى گرفت یا منظره هول انگیزى مى دیدم از جبرئیل پرسش مى کردم، مى گفت بشارت باد تو را اى محمد شکر این کرامت الهى را بجاى آور و خداى را در برابر این رفتارى که با تو کرد سپاسگزارى کن، خداوند هم دل مرا با گفتار جبرئیل سکونت و آرامش مى داد. وقتى این گونه تعجب ها و وحشت ها و پرسش هایم بسیار شد جبرئیل گفت: اى محمد! آن چه مى بینى به نظرت عظیم و تعجب آور مى آید، این ها که مى بینى یک خلق از مخلوقات پروردگار تو است، پس فکر کن خالقى که این ها را آفریده چقدر بزرگ است با این که آن چه تو ندیده اى خیلى بزرگتر است از آن چه دیده اى آرى میان خدا و خلقش هفتاد هزار حجابست و از همه خلایق نزدیکتر به خدا من و اسرافیلم و بین ما و خدا چهار حجاب فاصله است حجابى از نور، حجابى از ظلمت، حجابى از ابر و حجابى از آب.

رسول خدا صلی الله علیه و آله افزود از عجائب مخلوقات خدا (که هر کدام بر آن چه که خواسته اوست مسخر ساخته) خروسى را دیدم که دو بالش در بطون زمین هاى هفتم و سرش نزد عرش پروردگار است و این خود فرشته اى از فرشتگان خداى تعالى است که او را آن چنان که خواسته خلق کرده، دو بالش در بطون زمین هاى هفتم و رو به بالا گرفته بود تا سر از هوا در آورد و از آن جا به آسمان هفتم و از آن جا هم چنان بالا گرفته بود تا این که شاخش به عرش خدا نزدیک شده بود. و شنیدم که مى گفت: منزه است پروردگار من هر چه هم که بزرگ باشى نخواهى دانست که پروردگارت کجا است، چون شان او عظیم است و این خروس دو بال در شانه داشت که وقتى باز مى کرد از شرق و غرب مى گذشت و چون سحر مى شد بال ها را باز مى کرد و به هم مى زد و به تسبیح خدا بانگ برمى داشت و مى گفت: "منزه است خداى ملک قدوس، منزه است خداى کبیر متعال، معبودى نیست جز خداى حى قیوم" و وقتى این جملات را مى گفت، خروس هاى زمین همگى شروع به تسبیح نموده بال ها را به هم مى زدند، و مشغول خواندن مى شدند و چون او ساکت مى شد همه آن ها ساکت مى گشتند. خروس مذکور پرهایى ریز و سبز رنگ و پرى سفید داشت که سفیدیش سفیدتر از هر چیز سفیدى بود که تا آن زمان دیده بودم و زغب (پرهاى ریز) سبزى هم زیر پرهاى سفید داشت آن هم سبزتر از هر چیز سبزى بود که دیده بودم.

رسول خدا صلی الله علیه و آله چنین ادامه داد که: سپس به اتفاق جبرئیل به راه افتاده وارد بیت المعمور شدم، در آن جا دو رکعت نماز خواندم و عده اى از اصحاب خود را در کنار خود دیدم که عده اى لباس هاى نو به تن داشتند و عده اى دیگر لباس هایى کهنه، آن ها که لباس هاى نو دربر داشتند با من به بیت المعمور روانه شدند و آن نفرات دیگر بجاى ماندند.

از آن جا بیرون رفتم دو نهر را در اختیار خود دیدم یکى از آن ها به نام "کوثر" دیگرى به نام "رحمت" از نهر کوثر آب خوردم و در نهر رحمت شستشو نمودم آن گاه هر دو برایم رام شدند تا آن که وارد بهشت گشتم که ناگهان در دو طرف آن خانه هاى خودم و اهل بیتم را مشاهده کردم و دیدم که خاکش مانند مشک معطر بود، دخترى را دیدم که در نهرهاى بهشت غوطه ور بود، پرسیدم دختر! تو از کیستى؟ گفت: از آن زید بن حارثه مى باشم. صبح این مژده را به زید دادم.

نگاهم به مرغان بهشت افتاد که مانند شتران بختى (عجمى) بودند انار بهشت را دیدم که مانند دلوهاى بزرگ بود، درختى دیدم که آن قدر بزرگ بود که اگر مرغى مى خواست دور تنه آن را طى کند، مى بایست هفتصد سال پرواز کند و در بهشت هیچ خانه اى نبود مگر این که شاخه اى از آن درخت بدان جا سر کشیده بود. از جبرئیل پرسیدم این درخت چیست؟ گفت: این درخت "طوبى" است که خداوند آن را به بندگان صالح خود وعده داده، و فرموده: «طُوبَىٰ لَهُمْ وَحُسْنُ مَآبٍ»؛ طوبى و سرانجام نیک مر ایشان راست.[۶]

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: وقتى وارد بهشت شدم به خود آمدم و از جبرئیل از آن دریاهاى هول انگیز و عجائب حیرت انگیز آن سؤال نمودم، گفت: این ها سیر اوقات و حجاب هایى است که خداوند به وسیله آن ها خود را در پرده انداخته و اگر این حجاب ها نبود نور عرش تمامى آن چه که در آن بود را پاره مى کرد و از پرده بیرون مى ریخت.

آنگاه به درخت سدرة المنتهى رسیدم که یک برگ آن امتى را در سایه خود جاى مى داد و فاصله من با آن درخت همان قدر بود که خداى تعالى درباره اش فرمود: «قابَ قَوْسَینِ أَوْ أَدْنى».[۷]

در این جا بود که خداوند ندایم داد و فرمود: «آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْهِ مِن رَّبِّهِ».

در پاسخ، از قول خودم و امتم عرض کردم: «وَالْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللّهِ وَ مَلآئِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لاَنُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِّن رُّسُلِهِ وَ قَالُواْ سَمِعْنَا وَ أَطَعْنَا غُفْرَانَكَ رَبَّنَا وَ إِلَيْكَ الْمَصِيرُ».

خداى تعالى فرمود: «لاَيُكَلِّفُ اللّهُ نَفْسًا إِلاَّ وُسْعَهَا لَهَا مَا كَسَبَتْ وَ عَلَيْهَا مَا اكْتَسَبَتْ ».

عرض کردم: «رَبَّنَا لاَتُؤَاخِذْنَا إِن نَّسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا».

خداى تعالى فرمود: تو را مؤاخذه نمى کنم.

عرض کردم: «رَبَّنَا وَلاَ تَحْمِلْ عَلَيْنَا إِصْرًا كَمَا حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِينَ مِن قَبْلِنَا».

خداوند تعالى خطاب فرمود: "نه، تحمیلت نمى کنم".

من عرض کردم: «رَبَّنَا وَلاَ تُحَمِّلْنَا مَا لاَطَاقَةَ لَنَا بِهِ وَاعْفُ عَنَّا وَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَآ أَنتَ مَوْلاَنَا فَانصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ».[۸]

خداى تعالى فرمود: این را که خواستى به تو و به امت تو دادم.

امام صادق علیه السلام در این جا فرمود: "هیچ میهمانى به درگاه خدا گرامى تر از رسول خدا صلی الله علیه و آله (در آن وقتى که این تقاضاها را براى امتش مى کرد) نبوده است".

رسول خدا صلی الله علیه و آله عرض کرد: پروردگارا تو به انبیایت فضائلى کرامت فرمودى، به من نیز عطیه اى کرامت کن، فرمود: به تو نیز در میان آن چه که داده ام دو کلمه عطیه داده ام که در زیر عرشم نوشته شده، و آن کلمه: "لاحول و لاقوة الا باللَّه" و کلمه: "لامنجى منک الا الیک" مى باشد.

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: در این جا بود که ملائکه کلامى را به من آموختند، تا در هر صبح و شام بخوانم، و آن این است: "اللهم ان ظلمى اصبح مستجیرا بعفوک و ذنبى اصبح مستجیرا بمغفرتک و ذلى اصبح مستجیرا بعزتک، و فقرى اصبح مستجیرا بغناک و وجهى الفانى اصبح مستجیرا بوجهک الباقى الذى لایفنى - خدایا اگر ظلم مى کنم دلگرم به عفو توام و اگر گناه مى کنم پناهنده به مغفرتت هستم، خدایا ذلتم از دلگرمى به عزت تو است و فقرم پناهنده به غناى تو است و وجه فانیم مستجیر به وجه باقى تو" و من این را در موقع عصر مى خوانم.

آنگاه صداى اذانى شنیدم و ناگاه دیدم فرشته ایست که اذان مى گوید، فرشته ایست که تا قبل از آن شب کسى او را در آسمان ندیده بود، وقتى دو نوبت گفت: "اللَّه اکبر" خداى تعالى فرمود: درست مى گوید بنده من، من از هر چیز بزرگترم، او گفت: "اشهد ان لا اله الا اللَّه". خداى تعالى فرمود: بنده ام درست مى گوید، منم اللَّه، که معبودى نیست مگر من و معبودى نیست به غیر من.

او گفت: "اشهد ان محمدا رسول اللَّه اشهد ان محمدا رسول اللَّه". پروردگار فرمود: بنده ام راست مى گوید محمد بنده و فرستاده من است، من او را مبعوث کرده ام،

او گفت: "حى على الصلاة حى على الصلاة". خداى تعالى فرمود: راست مى گوید بنده من و به سوى واجب من دعوت مى کند هر کس از روى رغبت و به امید اجر دنبال واجب من برود همین رفتنش کفاره گناهان گذشته او خواهد بود.

او گفت: "حى على الفلاح حى على الفلاح". خداى تعالى فرمود: آرى نماز صلاح و نجاح و فلاح است. آن گاه در همان آسمان بر ملائکه امامت کردم و نماز گزاردیم آن طور که در بیت المقدس بر انبیاء امامت کرده بودم (این روایت از دستبرد عامه محفوظ نمانده و گرنه جا داشت حى على خیر العمل هم در آن ذکر شده باشد).

سپس فرمود: بعد از نماز، مهى همانند ابر مرا فرا گرفت به سجده افتادم پروردگارم مرا ندا داد: من بر همه انبیاى قبل از تو پنجاه نماز واجب کرده بودم همان پنجاه نماز را بر تو و امتت نیز واجب کردم این نمازها را در امتت بپاى دار، رسول خدا صلی الله علیه و آله مى گوید: من برخاسته به طرف پایین به راه افتادم، در مراجعت به ابراهیم برخوردم، چیزى از من نپرسید، به موسى برخوردم، پرسید چه کردى؟ گفتم: پروردگارم. فرمود: بر هر پیغمبرى پنجاه نماز واجب کردم، و همان را بر تو و بر امتت نیز واجب کردم، موسى گفت: اى محمد امت تو آخرین امتند، و نیز ناتوان ترین امتها هستند، پروردگار تو نیز هیچ خواسته اى برایش زیاد نیست و امت تو طاقت این همه نماز را ندارد برگرد و درخواست کن که قدرى به امت تو تخفیف دهد.

من به سوى پروردگارم برگشتم تا به سدرة المنتهى رسیده در آن جا به سجده افتادم، و عرض کردم پنجاه نماز بر من و امتم واجب کردى نه من طاقت آن را دارم و نه امتم پروردگارا قدرى تخفیفم بده، خداى تعالى ده نماز تخفیفم داد، بار دیگر نزد موسى برگشتم و قصه را گفتم. گفت: تو و امتت طاقت این مقدار را هم ندارید، برگرد به سوى پروردگار، برگشتم ده نماز دیگر از من برداشت، باز نزد موسى آمدم و قصه را گفتم. گفت: باز هم برگرد و در هر بار که برمى گشتم تخفیفى مى گرفتم. تا آن که پنجاه نماز را به ده نماز رساندم، و نزد موسى بازگشتم.

گفت: طاقت این را هم ندارید، به درگاه خدا شدم پنج نماز دیگر تخفیف گرفته نزد موسى آمدم، و داستان را گفتم، گفت: این هم زیاد است طاقتش را ندارید، گفتم: من دیگر از پروردگارم خجالت مى کشم، و زحمت پنج نماز برایم آسانتر از درخواست تخفیف است، این جا بود که گوینده اى ندا در داد: حال که بر پنج نماز صبر کردى در برابر همین پنج نماز ثواب پنجاه نماز را دارى، هر یک نماز به ده نماز و هر که از امت تو تصمیم بگیرد که به امید ثواب کار نیکى بکند اگر آن کار را انجام داد ده برابر ثواب برایش مى نویسم و اگر (به مانعى برخورد و نکرد به خاطر همان تصمیمش) یک ثواب برایش مى نویسم، و هر که از امتت تصمیم بگیرد کار زشتى انجام دهد، اگر انجام هم داد فقط یک گناه برایش مى نویسم، و اگر منصرف شد و انجام نداد، هیچ گناهى برایش نمى نویسم.

امام صادق علیه السلام در این جا فرمود: خداوند از طرف این امت به موسى علیه السلام جزاى خیر بدهد "او باعث شد که تکلیف این امت آسان شود" این است تفسیر آیه: «سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَىٰ بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا ۚ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ».[۹]

روایات دیگرى در شرح اسراء و معراج

و در امالى صدوق از پدرش از على از پدرش از ابن ابى عمیر از ابان بن عثمان از ابى عبداللَّه جعفر بن محمد علیه السلام روایت آمده که فرمود: وقتى رسول خدا صلی الله علیه و آله را به معراج و به بیت المقدس بردند جبرئیل او را سوار براق کرد و به اتفاق به بیت المقدس آمدند جبرئیل محراب هاى انبیاء را به آن جناب نشان داد، و رسول خدا صلی الله علیه و آله در آن محراب ها نماز گزارده و از آن جا عبورش داده در مراجعت به کاروان قریش برخوردند، رسول خدا صلی الله علیه و آله آبى را که آنان در ظرف داشتند دید و دید که شترى گم کرده اند و در پى آن مى گردند، رسول خدا صلی الله علیه و آله از آن آب بیاشامید، و مابقى آن را به زمین ریخت و چون از معراج برگشت و صبح شد به قریش فرمود که خداى تعالى دیشب مرا به بیت المقدس برد و آثار انبیاء و منزل هاى ایشان را نشانم داد، و من در مراجعت در فلان محل به کاروانى از قریش برخوردم که شترى گم کرده بودند و از آب ایشان بیاشامیدم، و مابقى آن را ریختم.

ابوجهل گفت: اى قریش الآن فرصت خوبى دست داده، بپرسید مسجد اقصى چند ستون داشت؟ و چند قندیل در آن آویزان بود؟ پرسیدند: اى محمد! در این جمع کسانى هستند که بیت المقدس را دیده باشند، اینک تو بیت المقدس را براى ما توصیف کن ببینیم راست مى گویى یا خیر، بگو ببینیم چند عدد ستون داشت؟ و قندیل ها و محراب هایش چند تا بود؟

جبرئیل در دم نازل شده صورت بیت المقدس را در برابر آن جناب مجسم نمود، و آن جناب هر چه را ایشان مى پرسیدند پاسخ مى گفت، بعد از آن که از جزئیات بیت المقدس فارغ شدند گفتند: باید صبر کنى تا کاروان برسد، از کاروانیان نیز قضیه تو را بپرسیم، حضرت فرمود: شاهد صدق گفتار من این است که کاروانیان قریش هنگام طلوع آفتاب وارد مى شوند، در حالى که شترى خاکسترى رنگ پیشاپیش کاروانست.

فرداى آن روز قریش به استقبال کاروان آمده شکاف دره را نگاه مى کردند مى گفتند الآن آفتاب مى زند. در همین بین در یک آن هم آفتاب طلوع کرد و هم کاروان نمودار شد در حالى که شترى خاکسترى رنگ پیشاپیش آن بود. از داستان شب گذشته و آن چه رسول خدا صلی الله علیه و آله فرموده بود پرسیدند. گفتند: آرى همین طور بود شترى از ما در فلان محل گم شده بود و ما آب خود را در ظرفى ریخته بودیم صبح که برخاستیم دیدیم آب به زمین ریخته شده است. ولى مشاهده این معجزات چیزى جز بر طغیان قریش نیفزود.[۱۰]

مؤلف: در معناى این روایت، روایت دیگرى نیز از شیعه[۱۱] و سنى[۱۲] وارد شده است.

و در همان کتاب به سند خود از عبداللَّه بن عباس روایت کرده که گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله وقتى به آسمان عروج نمود جبرئیل او را به کنار نهرى رسانید، که آن را نهر نور مى گویند و آیه: «وَجَعَلَ الظُّلُمَاتِ وَالنُّورَ» (سوره انعام/آیه 1) اشاره به آنست، وقتى به آن نهر رسیدند جبرئیل به او گفت: اى محمد! به برکت خدا عبور کن، زیرا خداوند چشمت را برایت نورانى کرده و پیش رویت را وسعت داده، آرى این نهرى است که تاکنون احدى از آن عبور نکرده نه فرشته اى مقرب و نه پیغمبرى مرسل، تنها و تنها من روزى یک بار در آن آب تنى مى کنم، و وقتى بیرون مى شوم بالهایم را بهم مى زنم هیچ قطره اى نیست که از بالم بچکد مگر آن که خداى تعالى از آن قطره فرشته اى مقرب خلق مى کند که بیست هزار صورت و چهل هزار بال دارد و به هر زبانى با لغتى جداگانه حرف مى زند که زبان دیگرى آن را نمى داند و نمى فهمد.

رسول خدا صلی الله علیه و آله از آن نهر عبور کرد تا رسید به حجاب ها و حجاب ها پانصد عدد بودند که میان هر دو حجابى پانصد سال راه بود آن گاه به وى گفت: اى محمد! جلو برو رسول خدا صلی الله علیه و آله پرسید: چرا با من نمى آیى؟ گفت: من نمى توانم از این جا پا فراتر بگذارم، رسول خدا صلی الله علیه و آله آن قدر که خدا مى خواست جلو رفت تا آن که گفتار خداى را شنید که مى فرمود من محمودم و تو محمدى اسمت را از اسم خودم مشتق نمودم پس هر که با تو بپیوندد من با او مى پیوندم و هر که با تو قطع کند با او قطع مى کنم. برو به سوى بندگانم و ایشان را از کرامتى که به تو کردم خبر بده، هیچ پیغمبرى برنگزیدم مگر آن که براى او وزیرى قرار دادم و تو پیغمبر من، و على بن ابى طالب وزیر تو است.[۱۳]

و در مناقب ابن شهر آشوب از ابن عباس روایت شده که در خبرى گفته: (رسول خدا) آوازى را شنید که مى گفت: "آمنا برب العالمین" ابن عباس اضافه کرده که (جبرئیل) گفت: این ها ساحران فرعونند و همچنین (رسول اللَّه) شنید که گوینده اى مى گفت: "لبیک اللهم لبیک". جبرئیل گفت: این ها حاجیانند، و نیز شنید صداى گوینده اى را که مى گفت: لبیک "اللَّه اکبر". جبرئیل گفت: این ها مجاهدین راه خدایند و نیز صداى تسبیح شنید. جبرئیل بیان داشت که اینان انبیایند پس وقتى به سدرة المنتهى و از آن جا به حجاب ها رسید جبرئیل گفت: یا رسول اللَّه تو خود جلو برو که من بیش از این نمى توانم نزدیک شوم چرا که اگر به اندازه یک بند انگشت نزدیکتر شوم خواهم سوخت.[۱۴]

و در احتجاج از ابن عباس روایت کرده که گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله در ضمن احتجاجى که علیه یهود مى کرد فرمود: "بر بال جبرئیل سوار شدم، سیر نمودم و به آسمان هفتم رسیدم از سدرة المنتهى که نزد آن جنت الماوى است نیز گذشتم تا آن که به ساق عرش پیوستم، و از ساق عرش ندا شد که به درستى که منم آرى منم اللَّه و معبود یکتا، معبودى نیست غیر من، منم "سلام"، "مؤمن"، "مهیمن"، "عزیز"، "جبار"، "متکبر"، "رؤوف"، "رحیم" و من او را با چشم دل دیدم نه با چشم سر...".[۱۵]

و در کافى به سند خود از ابى الربیع روایت کرده که گفت سفرى با حضرت ابى جعفر علیه السلام به حج مشرف شدم که آن سال هشام بن عبدالملک نیز به اتفاق نافع مولاى عمر بن خطاب مشرف بود. نافع نظرى به ابى جعفر علیه السلام انداخت در حالى که در رکن بیت بود و مردم اطرافش جمع بودند، نافع به هشام گفت یا امیرالمؤمنین! این کیست که این قدر مردم اطرافش را گرفته اند؟

گفت: این پیغمبر اهل کوفه محمد بن على است، نافع گفت: شاهد باش که مى روم و از مسائلى پرسش مى کنم که در جواب عاجز بماند، سؤالاتى به میان مى آورم که جز پیغمبر و یا وصى پیغمبر و یا فرزند پیغمبر نمى تواند جواب بگوید، گفت برو و سعى کن سؤالاتى را مطرح کنى تا شرمنده اش سازى.

نافع نزدیک آمد تا خود را به دوش مردم تکیه داده رو به ابى جعفر کرد و گفت: اى محمد بن على من تورات و انجیل و زبور و قرآن را خوانده ام و حلال و حرام آن ها را یاد گرفته ام اینک آمده ام تا از تو سؤالاتى کنم که جواب آن ها را جز پیغمبران و یا اوصیاى آنان نمى دانند، راوى مى گوید: امام ابى جعفر علیه السلام سرش را بلند کرد و فرمود بپرس هر چه را که مى خواهى.

نافع گفت: به من بگو ببینم بین حضرت عیسى علیه السلام و خاتم الأنبیاء چند سال فاصله بود؟ فرمود: نظریه خودم را بگویم یا رأى تو را؟

عرض کرد: هر دو را، فرمود: بنا به قول من پانصد سال فاصله شد و اما بنا بر قول تو ششصد سال بوده، گفت: بگو ببینم معناى کلام خدا که مى فرماید: «وَاسْأَلْ مَنْ أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رُسُلِنَا أَجَعَلْنَا مِنْ دُونِ الرَّحْمَٰنِ آلِهَةً يُعْبَدُونَ».[۱۶] چیست؟ و با این که بین رسول خدا صلی الله علیه و آله و پیغمبر قبل او عیسى پانصد سال فاصله است این سؤال را از کدام پیغمبر بکند؟

حضرت در جوابش این آیه را تلاوت فرمود: «سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَىٰ بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا». و از جمله آیاتى که خداوند در بیت المقدس به او نشان داد این بود که خداوند انبیاء و مرسلین اولین و آخرین را محشور نموده به جبرئیل دستور داد تا اذان و اقامه را دو تا دو تا بگوید، و او در اذانش گفت حى على خیر العمل آن گاه به انبیاء نماز گزارد.

و چون از نماز فارغ شد رو به ایشان کرده پرسید شما به چه چیز شهادت مى دهید. (عقاید دینى شما چیست؟) و چه چیزى را مى پرستیدید؟ گفتند: ما شهادت مى دهیم به این که معبودى نیست جز خداى تعالى و او را شریکى نیست و نیز شهادت مى دهیم بر این که تو رسول خدایى بر این معنا از ما عهد و میثاق ها گرفته اند، نافع گفت: درست فرمودى اى ابا جعفر.[۱۷]

و در علل به سند خود از ثابت بن دینار روایت کرده که گفت: من از حضرت زین العابدین على بن الحسین علیه السلام درباره خداى عزوجل پرسیدم: که آیا خداوند به مکان وصف مى شود؟ حضرت فرمود: "تعالى اللَّه عن ذلک - خدا بزرگتر از این است".

عرض کردم: اگر خداوند به مکان وصف نمى شود پس چرا وقتى مى خواست پیغمبرش را به خود نزدیک کند او را به آسمان برد، مگر خدا در آسمان است؟ فرمود: نه این کار براى آن بود که مى خواست ملکوت و واقعیت آسمان ها و آن چه در آن ها (از عجائب صنع و بدایع خلقت) است را به او نشان دهد.

پرسیدم: پس این که خداى تعالى مى فرماید: «ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّىٰ* فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَىٰ» (سوره نجم/آیه 8-9). چه معنا دارد؟ و رسول خدا صلی الله علیه و آله به کجا نزدیک شد؟ (که بیش از دو تیرانداز و یا کمتر فاصله نماند؟)

فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله به حجاب هاى نورى نزدیک شد و در آن جا ملکوت آسمان ها را مشاهده کرد، آن گاه تدلى (نزدیکى) نموده و از طرف پائین ملکوت زمین را نگریست تا آن جا که پنداشت نزدیکی هاى زمین است و بیش از دو تیرانداز و یا کمتر فاصله نبود. خلاصه جمله «قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَىٰ» ناظر به فاصله آن جناب با زمین است.[۱۸]

و در تفسیر قمى به سند خود از اسماعیل جعفى روایت کرده که گفت: من در مسجدالحرام نشسته بودم و حضرت ابى جعفر علیه السلام نیز در گوشه اى نشسته بود، سر بلند کرده نگاهى به آسمان و نگاهى به کعبه کرد و فرمود:{{متن قرآن|«سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَىٰ بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى» سه بار این آیه را تکرار کرد، آن گاه متوجه من شد و فرمود: اهل عراق درباره این آیه چه مى گویند؟

عرض کردم: مى گویند خداوند رسول خود را از مسجدالحرام به بیت المقدس برد، فرمود این طور نیست که آنان مى گویند لیکن از این جا به این جا سیرش دادند و با دست اشاره به آسمان کرد و فرمود ما بین آن دو حرم است.

آنگاه فرمود: به سدرة المنتهى رسید جبرئیل از همراهیش باز ایستاد رسول خدا صلی الله علیه و آله پرسید: آیا در چنین جایى مرا تنها مى گذارى؟ گفت: تو پیش برو که به خدا سوگند به جایى رسیده اى که هیچ خلقى از خلائق بدان جا نرسیده و نخواهد رسید این جا بود که پروردگار خود را دید و تنها سبحه میان او و خداوند فاصله بود، پرسیدم فدایت شوم سبحه چیست؟ حضرت با صورت خود اشاره به زمین و با دست خود اشاره به آسمان کرد و سه نوبت گفت: "جلال ربى جلال ربى" آن گاه خطاب شد که اى محمد، گفت: لبیک یا رب، خطاب رسید سکنه آسمان در چه چیز مشاجره مى کنند؟ پیامبر گفت: خداوندا تو منزهى من علمى ندارم جز آن چه که تو به من آموختى.

رسول خدا سپس فرمود: پس خداى تعالى دست در میان دو پستانم گذاشت و من برودت آن را در میان دو کتفم احساس کردم، آن گاه هیچ چیز از گذشته و آینده از من نپرسید مگر آن که پاسخ آن را دانستم، در پایان پرسید اى محمد! سکان آسمان ها در چه چیز مخاصمه و نزاع دارند؟ گفتم: در درجات و کفارات و حسنات.

فرمود: اى محمد نبوتت به پایان رسید، و خوردنت تمام شد، چه کسى را براى جانشینى خود در نظر گرفته اى؟ عرض کردم: پروردگارا من همه خلقت را آزمایش کرده ام کسى را مطیع تر از على براى خود نیافتم، فرمود: اى محمد! هم چنین مطیع تر از همه خلق نسبت به دستورات منست.

عرض کردم: پروردگارا همه خلقت را آزمودم کسى را نسبت به خودم علاقمندتر از على نیافتم، فرمود: و هم چنین نسبت به من، پس اى محمد! او را بشارت بده به این که آیات هدایت و پیشواى اولیاى من و نور براى فرمانبران من و کلمه باقیه ایست که من متقین را ملزم به پذیرفتن آن کرده ام، هر که او را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر که او را دشمن بدارد مرا دشمن داشته، علاوه بر این، من او را به خصائصى اختصاص داده ام که احدى را به آن اختصاص نداده ام.

عرض کردم پروردگارا آخر او برادر من و صاحب و وزیر و وارث من است، فرمود: این امرى است که قضایش مقدر شده که او باید مبتلا شود و مردم هم به وسیله او امتحان شوند علاوه بر این من او را ارث داده ام وارث داده ام وارث داده ام وارث داده ام، چهار چیز را که گره آن ها به دست اوست و او هرگز فاش نمى کند.[۱۹]

مؤلف: این که امام علیه السلام فرمود: "از این جا به این جا سیرش دادند". مقصود این است که آن جناب را از کعبه به بیت المعمور سیر دادند (و ما بین کعبه و بیت المعمور حرم است) نه این که مقصود این باشد که از کعبه تا بیت المقدس نرفته بلکه به مسجد الاقصى رفته است، چون اخبار بسیارى وارد شده که مقصود از مسجد اقصى همان بیت المقدس است، نه این که خواسته باشد مسجد اقصى را به بیت المعمور تفسیر کرده باشد بلکه مقصود حضرت این است که منتهاى معراج بیت المقدس نبوده بلکه از آن جا هم گذشته به بیت المعمور که در آسمان ها است برده شده.

و این که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: "این جا بود که پروردگار خود را دیدم" معنایش دیدن به چشم قلب است نه به چشم سر، همچنان که در پاره اى از روایات قبلى خود آن حضرت تصریح به آن کرده بود، روایاتى هم که رؤیت را به رؤیت قلبى تفسیر مى کند مؤید این معنا است.

و این که فرمود: "تنها سبحه میان پیامبر و خدا فاصله بود". معنایش این است که در نزدیکى به خدا به جایى رسید که میان خدا و پیامبر جز جلال او فاصله اى نماند. و این که فرمود: "خداى تعالى دست در میان دو پستانم گذاشت..." کنایه است از رحمت الهى، و حاصل معنایش این است که علمى از ناحیه او به قلبم وارد شد که هر شک و ریبى را از میان برد.

و در الدر المنثور است که ابن ابى شیبه و مسلم و ابن مردویه از طریق ثابت از انس روایت کرده که گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: براق را برایم آوردند، حیوانى بود سفید و دراز، و بزرگتر از الاغ و کوچکتر از قاطر که هر گامش به اندازه چشم اندازش بود من آن را سوار شده به راه افتادم تا به بیت المقدس رسیدم، در آن جا براق را به همان حلقه اى که انبیاء مرکب خود را مى بستند ببستم و داخل مسجد شده دو رکعت نماز بجا آوردم.

آنگاه بیرون آمدم جبرئیل ظرفى شراب و ظرفى شیر برایم آورد، من شیر را انتخاب کردم جبرئیل گفت، فطرت را اختیار کردى، آن گاه ما را به طرف آسمان دنیا برد در آن جا اجازه ورود خواست، پرسیدند تو کیستى؟ گفت: جبرئیلم، پرسیدند: همراهت کیست؟

گفت: محمد صلی الله علیه و آله است، پرسیدند مبعوث شده؟ گفت: آرى مبعوث شده، در این موقع درب را باز کردند، ناگهان آدم را دیدم که به من مرحبا گفت و برایم دعاى خیر کرد.

آنگاه ما به آسمان دوم عروج داده شدیم در آن جا نیز جبرئیل اذن ورود خواست، پرسیدند: تو کیستى؟ گفت: جبرئیلم، پرسیدند: چه کسى با تو است؟ گفت: محمد است، پرسیدند: مگر مبعوث شده؟ گفت: آرى مبعوث شده، ما را راه دادند، ناگهان دو پسر خاله ام عیسى بن مریم و یحیى بن زکریا را دیدم مرا مرحبا گفتند و برایم دعاى خیر کردند.

سپس به آسمان سوم برده شدیم در آن جا نیز جبرئیل اجازه ورود خواست، پرسیدند: تو کیستى؟ گفت: جبرئیلم، پرسیدند: همراهت کیست؟ گفت: محمد است، پرسیدند: مگر مبعوث شده؟ گفت: آرى مبعوث شده، ما را راه دادند، ناگهان یوسف را دیدم که بهره اى از زیبایى داشت مرحبا گفت و برایم دعاى خیر نمود.

آنگاه ما به آسمان چهارم برده شدیم، جبرئیل اجازه ورود خواست، پرسیدند: کیستى؟ گفت جبرئیلم، پرسیدند: چه کسى با تو است؟ گفت: محمد است، پرسیدند: مگر مبعوث شده؟ گفت: آرى مبعوث شده، آن گاه ما را راه دادند وارد شدیم و من به ادریس برخوردم بر من مرحبا گفت و برایم دعاى خیر کرد.

آنگاه به آسمان پنجم رفتیم، و جبرئیل اجازه ورود خواست، گفتند: کیستى؟ گفت: جبرئیلم گفتند: آن کیست با تو؟ گفت: محمد است، پرسیدند: مگر مبعوث شده؟ گفت: آرى مبعوث شده، اجازه دادند وارد شدیم، و من به هارون برخوردم و مرا ترحیب گفت و برایم دعاى خیر کرد.

سپس به آسمان ششم عروجمان دادند در آن جا نیز جبرئیل اجازه خواست، گفتند: کیستى؟ گفت: جبرئیلم، پرسیدند: به همراه تو کیست؟ گفت: محمد است، پرسیدند: مگر مبعوث شده؟ گفت: آرى مبعوث شده، اجازه دادند وارد شدیم و من موسى را دیدم و مرا ترحیب گفت و دعاى خیر برایم کرد.

پس آنگاه به آسمان هفتم عروج داده شدیم و جبرئیل اجازه خواست، پرسیدند: کیستى؟ گفت: جبرئیلم، گفتند آن کیست؟ گفت: محمد، پرسیدند، مگر مبعوث شده؟ گفت: آرى مبعوث شده اجازه ورودمان دادند و من به ابراهیم برخوردم که تکیه به بیت المعمور داده بود و هر روز هفتاد هزار فرشته به دیدارش مى آمدند و دیگر آن عده نزد او نمى آمدند، بلکه هر روز یک عده اى دیگر او را دیدار مى کردند.

از آنجا عبور داده شدم و به سدرة المنتهى رسیدم، برگ درخت سدر را در آن جا دیدم که مانند گوش فیل بود و میوه اش هم چون کوزه هاى بزرگ و چون امر الهى آن درخت را فرا گرفت وضعش تغییر کرد، در نتیجه احدى از خلق خدا قادر نیست که زیبایى آن را توصیف کند، آن جا بود که خداوند به من وحى کرد آن چه را که کرد، و پنجاه نماز بر من واجب کرد تا در هر شبانه روز به جاى آورم، پس فرود آمدم تا به موسى رسیدم، او پرسید: خدا چه چیز بر امت تو واجب کرد؟ گفتم: پنجاه نماز. گفت: برگرد نزد پروردگارت، چرا که امت تو طاقت این مقدار را ندارند، آرى بنى اسرائیل را آزموده و این تجربه را به دست آوردم.

من به درگاه پروردگارم برگشته به عرض رساندم که به امت من تخفیف ده خداى تعالى پنج نماز را تخفیف داد و من نزد موسى برگشتم و گفتم که پنج نماز تخفیف داده شد، گفت: امتت طاقت این را هم ندارند برگرد و از پروردگارت درخواست تخفیف کن، مى فرماید من هم چنان برمى گشتم و تخفیف مى گرفتم تا آن که خداى تعالى فرمود: اى محمد! حال رسید به پنج نماز، براى هر شبانه روز، و هر نماز اجر ده نماز را دارد و در نتیجه امتت از پنجاه نماز برخوردار مى شوند، و هر کس که تصمیم بگیرد حسنه اى را انجام دهد اگر نتوانست انجام دهد یک حسنه به حسابش مى نویسند و اگر انجام داد ده حسنه به حسابش نوشته مى شود و از طرفى اگر کسى تصمیم گرفت گناهى را مرتکب شود اما به آن گناه دست نیازید چیزى به حسابش نوشته نمى شود و اگر مرتکب شد یک سیئه برایش حساب مى شود، این جا بود که به سوى موسى برگشته و جریان را برایش گفتم، باز موسى گفت که نزد پروردگارت برگرد و باز تخفیف بگیر، گفتم: نه آن قدر رفتم و برگشتم که دیگر خجالت مى کشم.[۲۰]

علامه طباطبایی گوید: این روایت از انس به طرق مختلفى نقل شده، از آن جمله طریق بخارى و مسلم و ابن جریر و ابن مردویه است که از طریق شریک بن عبداللَّه بن ابى نمر از انس روایت کرده و روایتش چنین است که گفت: شبى که رسول خدا را از مسجد کعبه به معراج بردند سه نفر قبل از این که به آن جناب وحى بیاید نزد او آمدند در حالى که آن جناب در مسجدالحرام خوابیده بود یکى از آن سه نفر از بقیه پرسید کدامیک از ایشان است؟ وسطى گفت: بهتر از همه او است، دیگرى گفت: بگیرید بهتر از همه را، و این جریان در آن شب زیاد ادامه نیافت و از نظر آن جناب ناپدید شدند تا آن که در شبى دیگر آمدند در حالى که دیدگان آن جناب بسته بود ولى دلش بیدار بود و مى دید (البته این اختصاص به آن شب و به آن حضرت ندارد اصولا انبیاء چنین هستند که دیدگان شان بسته مى شود ولیکن دل هایشان بیدار است و مى بیند) هیچ سخن نگفتند و او را برداشته نزد چاه زمزم گذاشتند و از میان آنان جبرئیل جلو آمد و بین گلو تا آخر سینه آن جناب را شکافته و قسمت سینه و اندرون او را با آب زمزم شستشو داد تا این که اندرونش پاکیزه گشت، آن گاه طشتى طلایى پر از ایمان و حکمت آورده و سینه و رگ هاى گردنش را از آن پر کرد آن گاه، روى هم گذاشته (بهبودش بخشید) و سپس به آسمان دنیایش عروج داد. (راوى حدیث را طبق حدیث قبلى ادامه مى دهد)[۲۱]

مساله شکافتن سینه و شستشو و پاکیزه کردن آن و پر کردنش از ایمان و حکمت، بیان یک حالت مثالى است که آن جناب مشاهده کرده نه این که طشتى مادى و از طلا در کار باشد و هم چنان که بعضى ها پنداشته اند مملو از امرى مادى به نام ایمان و حکمت شود بلکه همین پر کردن دل آن جناب از ایمان و حکمت، خود قرینه اى است بر این که طشت هم امرى معنوى و مثالى بوده.

اخبار معراج از این گونه مشاهدات مثالى و تمثیل هاى روحى پر است و این معنا در عده اى از اخبار معراجیه که از طرق عامه نقل شده دیده مى شود، و پر واضح است که هیچ اشکالى هم ندارد.

ظاهر این روایت این است که معراج پیغمبر صلی الله علیه و آله قبل از بعثت بوده که هنوز وحى به او نازل نشده بود. دیگر این که از آن برمى آید که این پیشامد در خواب بوده نه در بیدارى. اما این که قبل از بعثت بوده باشد احتمالى است که معظم روایات وارده در معراج که شاید از حد شمارش هم بیرون باشد آن را رد مى کند و علماى این بحث نیز همه اتفاق نظر دارند بر این که معراج بعد از بعثت بوده.

علاوه بر این، خود حدیث هم با این احتمال سازگار نیست، و آن را دفع مى کند زیرا در آن آمده است که در معراج پنجاه نماز و پس از چند نوبت گرفتن تخفیف، به راهنمایى موسى، پنج نماز واجب شده است، و واجب شدن نماز قبل از نبوت چه معنایى دارد؟ پس ناگزیر باید صدر حدیث را که داشت "قبل از آن که به آن جناب وحى مى آمد نزد او آمدند" بر این حمل کنیم که ملائکه شبى قبل از شب بعثت آمدند و آن سخنان را با خود گفتند، آن گاه شب بعد که آن حضرت مبعوث به نبوت شده بود آمدند و به معراجش بردند.

و در روایات ما امامیه[۲۲] آمده است که آن عده که در شب معراج با آن جناب در مسجد خوابیده بودند عبارت بودند از حمزة بن عبدالمطلب و جعفر و على دو فرزند ابو طالب.

اما این که این واقعه در شب معراج در عالم خواب اتفاق افتاده ممکن است. - البته بعید است - بگوئیم که مساله شکافتن سینه و شستشوى اندرون آن حضرت در خواب بوده ولى پس از آن بیدارش کرده و به معراجش برده اند. ولى انصاف این است که ظهور این روایت در این که تمامى جریانات معراج، در خواب واقع شده بیشتر است، و روایات بعدى هم دلالت بر آن دارد.

از آن جمله روایتى است که در الدر المنثور آمده و آن این است که ابن اسحاق و ابن جریر از معاویة بن ابى سفیان روایت کرده اند که هر وقت درباره مساله معراج رسول خدا صلی الله علیه و آله از معاویه پرسش مى شد در جواب مى گفت: "رؤیاى صادقه از پیش خدا بود".[۲۳]

علامه طباطبایی می گوید: ولى ظاهر آیه کریمه که مى فرماید: «سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَىٰ بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ» تا جمله: «لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا» این احتمال و این گفته معاویه را رد مى کند و همچنین آیات اول سوره نجم. مثلا در آن آیات این جمله است که: «مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَىٰ* لَقَدْ رَأَىٰ مِنْ آيَاتِ رَبِّهِ الْكُبْرَىٰ» چشم منحرف نشد و خطا نکرد او بزرگترین آیات پروردگار خود را دید.[۲۴]

علاوه بر این که آیه در مقام منت نهادن است، در عین حال ثناى بر خداى سبحان نیز هست که چنین پیشامد بى سابقه را پیش آورده و چنین قدرت نمایى عجیبى را انجام داده، و پرواضح است که مساله "قدرت نمایى" با "خواب دیدن" به هیچ وجه سازگار نیست، خلاصه خواب دیدن پیغمبر بى سابقه و قدرت نمایى نیست چون خواب را همه کس چه صالح و چه طالح مى بیند و چه بسا فاسق و فاجر خواب هایى مى بینند که بسیار عجیب تر است از خواب هایى که یک مؤمن متقى مى بیند.

و اصلا خواب در نظر عامه مردم بیش از یک نوع تخیل چیز دیگرى نیست که عامه آن را دلیل بر قدرت یا سلطنت بدانند منتهى اثرى که دارد این است که با دیدن آن تفألى بزنند و امیدوار خیرى شوند و یا با دیدن آن تطیرى بزنند و احتمال پیشامد ناگوارى را بدهند.

و نیز در همان کتاب است که ابى اسحاق و ابن جریر از عایشه روایت کرده اند که گفت: من بدن رسول خدا صلی الله علیه و آله را از بسترم غایب ندیدم و در آن شب خداوند روح او را به معراج برد.[۲۵]

علامه طباطبایی می گوید: همان اشکالى که به روایت قبلى وارد بود بر این روایت نیز وارد است. علاوه بر این در سقوط این روایت از درجه اعتبار، همین بس که تمام راویان حدیث و تاریخ نویسان اتفاق کلمه دارند بر این که معراج قبل از هجرت به مدینه واقع شده، و ازدواج رسول خدا صلی الله علیه و آله با عایشه بعد از هجرت و در مدینه اتفاق افتاده آن هم بعد از گذشتن مدتى از هجرت و حتى دو نفر هم از راویان در این مطلب اختلاف نکرده اند. خود آیه نیز صریح است در این که معراج آن جناب از مکه و مسجدالحرام بوده.

و نیز در همان کتاب است که ترمذى (وى روایت را حسن دانسته) و طبرانى و ابن مردویه از ابن مسعود روایت کرده اند که گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: من ابراهیم را در شب معراج دیدم به من گفت: اى محمد از من بر امتت سلام برسان و به ایشان بگو که زمین بهشت، زمین پاکیزه و قابل کشت و زرع و آب آن گواراست، و همه آن دشت هموار است و نهال هایى که مى توانید بفرستید کلمه سبحان اللَّه و الحمدللَّه و لا اله الا اللَّه و اللَّه اکبر و کلمه لاحول و لاقوة الا باللَّه است.[۲۶]

و نیز در همان کتابست که طبرانى از عایشه روایت کرده که گفت: رسول خدا فرمود: وقتى مرا به آسمان بردند داخل بهشت شدم و به درختى از درختان بهشت رسیدم که زیباتر و سفید برگتر و خوش میوه تر از آن ندیده بودم یک دانه از میوه هاى آن را چیده و خوردم و همین میوه نطفه اى شد در صلب من، وقتى به زمین آمدم و با خدیجه همبستر شدم به فاطمه حامله شد و اینک هر وقت مشتاق بوى بهشت مى شوم فاطمه را مى بویم.[۲۷]

و در تفسیر قمى از پدرش از ابن محبوب از ابن رئاب از ابى عبیده از امام صادق علیه السلام روایت آورده که فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله بسیار فاطمه را مى بوسید، این کار براى عایشه خوشایند نبود، رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: اى عایشه! وقتى مرا به آسمان بردند داخل بهشت شدم جبرئیل مرا به نزدیک درخت طوبى برد و از میوه هایش به من داد و من خوردم، خداوند همان میوه را به صورت نطفه اى در پشتم درآورد - وقتى به زمین هبوط نمودم با خدیجه همبستر شدم به فاطمه حامله شد، و اینک هیچ وقت او را نمى بوسم مگر آن که بوى درخت طوبى را از او استشمام مى کنم.[۲۸]

و در الدر المنثور است که طبرانى در کتاب اوسط از ابن عمر روایت کرده که وقتى رسول خدا صلی الله علیه و آله را به معراج بردند خداوند به او وحى کرد که باید اذان بگوید چون نازل شد (به جبرئیل رسید) جبرئیل اذان را به او یاد داد.[۲۹]

و نیز در همان کتاب آمده است که ابن مردویه از على علیه السلام روایت کرده که اذان را در شب معراج تعلیم رسول خدا کردند، و واجب شد که نماز را بعد از آن بخوانند.[۳۰]

و در کتاب علل به سند خود از اسحاق ابن عمار روایت کرده که گفت: من از حضرت ابى الحسن موسى ابن جعفر پرسیدم چطور شد که هر یک رکعت نماز داراى یک رکوع و دو سجده شد؟ و با این که سجده دو تا است چرا دو رکعت حساب نمى شود؟ فرمود: حال که این مطلب را سؤال کردى حواست را جمع کن تا جوابش را خوب بفهمى، اولین نمازى که رسول خدا صلی الله علیه و آله بجا آورد نمازى بود که در آسمان در برابر پروردگار متعال و در جلوى عرش خداى عزوجل خواند.

و شرحش چنین است که وقتى آن جناب را به معراج بردند و آن جناب را به معراج بردند و آن جناب به پاى عرش الهى رسید به او خطاب شد اى محمد! به چشمه صاد نزدیک شو و محل هاى سجده خود را بشوى و پاکیزه کن و براى پروردگارت نماز بخوان، رسول خدا صلی الله علیه و آله بدان جا که خدایش دستور داده بود نزدیک شده و وضو گرفت، وضویى طولانى و سیر، آن گاه در برابر پروردگار جبار تبارک و تعالى به ایستاد.

خداى تعالى دستور داد تا نماز را افتتاح کند، او نیز (با گفتن اللَّه اکبر) نماز را شروع کرد.

دستور رسید اى محمد! بخوان: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ* الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ...» تا آخر سوره، او چنین کرد دستورش داد تا به اصطلاح حسب و نسب خداى را بخواند و بگوید «سْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ*اللَّهُ الصَّمَدُ»، در این جا خداى تعالى از تلقین بقیه سوره باز ایستاد رسول خدا صلی الله علیه و آله گفت: «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ*اللَّهُ الصَّمَدُ».

آنگاه خداى تعالى دستورش داد: بگوید «لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ*وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُوًا أَحَدٌ»، باز خداى تعالى از تلقین بقیه بازایستاد و رسول خدا صلی الله علیه و آله خودش پس از اتمام سوره گفت کذلک اللَّه ربى، کذلک اللَّه ربى.

بعد از آن که رسول خدا این را بگفت خداى تعالى دستورش داد که براى پروردگارش رکوع کند رسول خدا رکوع کرد و دستور داده شد در حال رکوع بگوید "سبحان ربى العظیم و بحمده" رسول خدا سه بار این ذکر را گفت، دستور آمد سر از رکوع بردارد، رسول خدا سر برداشته در برابر پروردگار متعال ایستاد دستور آمد که اى محمد! سجده کن براى پروردگارت رسول خدا با صورت به سجده افتاد، دستور آمد بگو "سبحان ربى الاعلى و بحمده" او این ذکر را هم سه بار تکرار کرد.

دستور رسید بنشیند، رسول خدا صلی الله علیه و آله نشست جلالت پروردگار جل جلاله را متذکر گشته بى اختیار و بدون این که دستور داشته باشد به سجده افتاد و مجددا سه بار تسبیح گفت، خداى تعالى دستور داد برخیزد آن جناب تمام قامت برخاست و در برخاستن آن جلالتى که از پروردگار خود باید مشاهده کند ندید.

خداى تعالى دستور داد اى محمد! بخوان همان طور که در رکعت اول خواندى، آن جناب انجام داده بعد از آن که یکباره سجده کرد نشست باز متذکر جلال پروردگار تبارک و تعالى گشته بى اختیار به سجده افتاد بدون این که دستور داشته باشد بعد از تسبیح دستور رسید که سر بردار، خداوند تو را ثابت قدم کند و گواهى ده که معبودى نیست به غیر از خدا، و این که محمد فرستاده خداست و قیامت آمدنى است و شکى در آن نیست و این که خداوند همه مردگان را زنده مى کند و بگو "اللهم صل على محمد و آل محمد کما صلیت و بارکت و ترحمت على ابراهیم و آل ابراهیم انک حمید مجید اللهم تقبل شفاعته فى امته و ارفع درجته" رسول خدا همه این ها را گفت.

خداى تعالى فرمود اى محمد، رسول خدا روى خود به سوى پروردگارش نموده (و از ادب) سر بزیر افکند و گفت "السلام علیک" پس خداى جبار جل جلاله جوابش داد و گفت: "و علیک السلام یا محمد" به نعمت من نیرو بر طاعتم یافتى و به عصمتم. تو را پیغمبر و حبیب خود کردم.

امام ابوالحسن علیه السلام سپس فرمود نمازى که خداى تعالى دستور داد دو رکعت بود و دو سجده داشت و او همان طور که برایت گفتم در هر رکعت دو سجده به جا آورد و مشاهده عظمت پروردگارش او را بى اختیار به تکرار سجده واداشت خداى تعالى هم همان دو سجده را واجب کرد.

پرسیدم: فدایت شوم آن صاد که رسول خدا مامور شد از آن غسل کند چه بود؟ فرمود: چشمه ایست که از یکى از ارکان عرش مى جوشد و آن را آب حیات مى گویند و همان است که خداى تعالى در قرآن از آن یاد کرده و فرموده «ص وَالْقُرْآنِ ذِي الذِّكْرِ» و خلاصه دستور این بود که از آن چشمه وضو بگیرد و قرائت کند و نماز بخواند.[۳۱] علامه طباطبایی می گوید: در این معنا روایت دیگرى نیز هست.

در کافى به سند خود از على بن حمزه روایت کرده که گفت در حضور حضرت صادق علیه السلام بودم که ابوبصیر از آن جناب پرسید: فدایت شوم رسول خدا صلی الله علیه و آله را چند نوبت به معراج بردند؟ فرمود: دو نوبت جبرئیل او را در موقعى برد و به او گفت: این جا باش که در جایى قرار گرفته اى که تاکنون نه فرشته اى بدان راه یافته و نه پیغمبرى، اینجاست که پروردگارت صلات مى گذارد.

پرسید: چگونه صلات مى گذارد؟ گفت: مى‌ گوید "سبوح قدوس" منم پروردگار ملائکه و روح، رحمتم از غضبم پیشى گرفته است. رسول خدا صلی الله علیه و آله گفت: "عفوک عفوک". فرمود: در آن حال نزدیکیش به پروردگار همان قدر بوده است که قرآن درباره اش فرموده: «قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَىٰ».

ابوبصیر به آن جناب عرض کرد: «قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَىٰ» یعنى چه؟ فرمود: ما بین دستگیره کمان تا سر کمان.

سپس فرمود: میان آن دو حجابى است داراى تلألؤ و به نظرم مى رسد، فرمود حجابى است از زبرجد. پس رسول خدا صلی الله علیه و آله از دریچه اى به قدر سوراخ سوزن عظمتى را که جز خدا نمى داند مشاهده نمود... .[۳۲]

علامه طباطبایی می گوید: آیات سوره نجم هم مؤید این روایت است که مى گوید معراج دو بار اتفاق افتاد: "صلواتى" هم که در این روایت بود ظاهرا باید درست باشد چون معناى صلوات در لغت به معنى میل و انعطاف است. و میل و انعطاف از خداى سبحان (به طورى که گفته شد) "رحمت" و از عبد "دعا" است.

گفتارى هم که جبرئیل از خداى تعالى در صلواتش نقل کرد که مى فرماید: "رحمت من از غضبم پیشى گرفته" خود مؤید این معنا است. و نیز به همین جهت بود که جبرئیل آن جناب را در آن موقف نگاه داشت موقفى که خود او گفت هیچ فرشته و پیغمبرى بدان جا راه نیافته است، و لازمه این وصفى که براى آن موقف کرده این است که موقف مذکور واسطه اى میان خلق و خالق و آخرین حدى از کمال بوده که ممکن است یک انسان بدان جا برسد، پس حد نامبرده همان حدى است که رحمت الهى در آن ظهور کرده، و از آن جا به مادون و پائین تر افاضه مى شود، و به همین جهت در آن جا باز داشته شد که رحمت خداى را (به خود و به مادون خود) ببیند.

و در مجمع البیان خلاصه آن چه را که از روایات استفاده مى شود چنین آورده است که: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: جبرئیل در موقعى که من در مکه بودم نزد من آمد و گفت اى محمد! برخیز و من برخاسته با او به طرف درب به راه افتادم و دیدم که میکائیل و اسرافیل نیز با او آمده اند.

جبرئیل براق را - که حیوانى بزرگتر از الاغ و کوچکتر از قاطر بود و صورتى چون گونه انسان و دمى چون دم گاو و یالى چون یال اسب و پاهایى چون پاهاى شتر داشت - حاضر کرد بر پشت آن جلى بهشتى بود و دو بال از قسمت ران هایش بر آمده بود، گامش به اندازه اى بود که چشمش کار مى کرد جبرئیل خطاب به من گفت سوار شو. من سوار شدم و به راه افتادم تا به بیت المقدس رسیدم.

آنگاه داستان را نقل کرده تا رسیده به این جا که وقتى به بیت المقدس رسیدم فرشتگانى از آسمان فرود آمده از ناحیه رب العزة به من بشارت دادند و احترام کردند و من در آنجا به نماز ایستادم.

و در بعضى از روایات این باب آمده است که ابراهیم هم در میان خیل انبیاء مرا بشارت داد، آن گاه از وصف موسى و عیسى گفت و فرمود: سپس جبرئیل دست مرا گرفته بالاى صخره برد و در آن جا نشانید که ناگهان نردبان و معراجى دیدم که هرگز به زیبایى و جمال آن ندیده بودم.

پس به آسمان بالا صعود داده شدم و عجائب و ملکوتش را دیدم، ملائکه آن جا به من سلام کردند آن گاه جبرئیل مرا به آسمان دوم برد در آن جا عیسى بن مریم و یحیى بن زکریا را ملاقات کردم سپس، به آسمان سوم عروجم داد در آن جا یوسف را دیدم، مرا به آسمان چهارم بالا برد در آن جا ادریس را دیدم به آسمان پنجم برد در آن جا هارون را دیدم به آسمان ششم بالا برد در آن جا خلق کثیرى دیدم که موج مى زدند سپس به آسمان هفتم عروج داد در آن جا خلقى و فرشتگانى دیدم و در حدیث ابوهریره آمده است که در آسمان ششم موسى را و در آسمان هفتم ابراهیم را دیدم.

آنگاه فرمود: از آسمان هفتم هم گذشته به اعلى علیین رفتیم و اعلى علیین را وصف نموده و در آخر فرمود: پروردگارم با من سخن گفت و من با پروردگارم سخن گفتم بهشت و دوزخ را دیدم و عرش سدرة المنتهى را نظاره کردم و سپس به مکه بازگشتم. همین که صبح شد داستان را براى مردم شرح دادم ابوجهل و مشرکین مرا تکذیب کردند. مطعم بن عدى گفت: تو چنین مى پندارى که در یک شب دو ماه راه را پیموده اى من شهادت مى دهم بر این که تو از دروغ گویانى.

راویان حدیث اضافه کرده اند که قریش گفتند: بگو ببینم در این سفر چه چیزها دیدى رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: به کاروان فلان قبیله برخوردم و دیدم که شترى گم کرده دنبالش مى گشتند و در کاروان شان ظرف بزرگى از آب بود، از آب نوشیدم و روى ظرف را پوشاندم، شما مى توانید از ایشان بپرسید که آیا آب را در قدح دیدند یا نه.

قریش گفتند: این یک نشانه، سپس فرمود: به کاروان فلان قبیله برخوردم و دیدم که شتر فلانى فرار کرده و دستش شکسته بود شما از ایشان بپرسید، گفتند: این دو نشانه، آن گاه پرسیدند: از کاروان ما چه خبر دارى؟ فرمود: کاروان شما را در تنعیم دیدم، آن گاه از جزئیات بارها و وضع کاروان براى آنان مطالبى گفت و فرمود: پیشاپیش کاروان شترى خاکسترى رنگ در حرکت بود که دو فزاره بر دوش داشت در موقع طلوع خورشید پیدایشان مى شود. گفتند: این هم نشانه اى دیگر.[۳۳]

در تفسیر عیاشى از هشام بن حکم از امام صادق علیه السلام روایت کرده که فرمود رسول خدا صلی الله علیه و آله در آن شب که به معراج رفت هم نماز عشاء را در مکه خواند و هم نماز صبح را.[۳۴]

علامه طباطبایی می گوید:و در پاره اى از اخبار آمده که آن جناب نماز مغرب را در مسجدالحرام خواند و بعد از آن برنامه معراجش شروع شد و میان این دو روایت منافاتى نیست، هم چنان که میان نماز خواندنش قبل از معراج و واجب شدن نماز در شب معراج منافاتى نیست، چرا که نماز قبل از معراج واجب شده بود، ولیکن جزئیات آن که چند رکعت است تا آن روز معلوم نشده بود.

باقى مى ماند این اشکال که در روایات بسیارى آمده که آن جناب از روز اول بعثتش نماز مى خواند، هم چنان که در سوره علق که اولین سوره است فرموده: «أَأَرَأَيْتَ الَّذِي يَنْهَىٰ *عَبْدًا إِذَا صَلَّىٰ» هیچ یادت هست آن کسى را که نهى مى کرد بنده اى را که نماز مى خواند.[۳۵]

روایاتى هم آمده که آن جناب قبل از اعلام دعوتش تا مدتى با على علیه السلام و خدیجه نماز مى خواند.

و در کافى از عامرى از حضرت ابى جعفر علیه السلام روایت کرده که فرمود: بعد از آن که رسول خدا صلی الله علیه و آله معراج رفت در مراجعت ده رکعت نماز بجا آورد هر دو رکعت به یک سلام، و چون حسن و حسین علیه السلام متولد شدند رسول خدا صلی الله علیه و آله به شکرانه خدا هفت رکعت دیگر زیاد کرد و خداوند هم عمل او را امضاء فرمود، و اگر در نماز صبح چیزى اضافه نکرد براى این بود که در هنگام فجر ملائکه شب مى رفتند و ملائکه روز مى آمدند.

و چون خداوند دستورش داد تا در مسافرت نمازهایش بشکند رسول خدا صلی الله علیه و آله همه را دو رکعتى کرد مگر مغرب را که از آن چیزى کم نکرد در نتیجه شش رکعت را بر امتش تخفیف داد. و احکام سهو هم تنها مربوط به رکعت هایى است که رسول خدا صلی الله علیه و آله اضافه کرد و اگر کسى در اصل واجب یعنى در دو رکعت اول شک کند باید نماز را از سر بگیرد.[۳۶]

مرحوم صدوق در کتاب فقیه به سند خود از سعید بن مسیب روایت کرده که: "وى از على بن الحسین علیه السلام پرسیده است، چه وقت نماز بدین طریق که امروز واجب است بر مسلمانان واجب شد؟

فرمود: در مدینه و بعد از ظهور اسلام و قوت گرفتن آن، که خداوند جهاد را بر مسلمانان واجب نمود، آن گاه رسول خدا صلی الله علیه و آله هفت رکعت به آن اضافه کرد، دو رکعت در نماز ظهر و دو رکعت در عصر و یک رکعت در مغرب و دو رکعت در عشاء و نماز صبح را به حال خود به همان دو رکعتى که در مکه واجب شده بود باقى گذارد...".[۳۷]

و در الدر المنثور است که احمد و نسایى و بزار و طبرانى و ابن مردویه و بیهقى (در کتاب دلائل) به سند صحیح از ابن عباس روایت کرده اند که گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: وقتى مرا به معراج بردند بویى پاکیزه از پیش رویم گذشت به جبرئیل گفتم این بوى خوش از کجا است؟ گفت: بوى مشاطه و آرایشگر خانواده فرعون بود، چرا که او روزى مشغول شانه زدن به گیسوان دختر فرعون بود که شانه از دستش افتاد و گفت: بسم اللَّه. دختر فرعون گفت: مقصودت نام پدر من است؟ گفت: خیر، مقصودم پروردگار خودم و پروردگار تو و پدرت مى باشد، پرسید مگر تو غیر از پدر من پروردگار دیگرى دارى؟ گفت: آرى. پرسید به پدرم بگویم؟ گفت: بگو! دختر فرعون نزد پدرش رفته و جریان را براى او نقل کرد. فرعون آرایشگر و دخترش را احضار کرد و پرسید: آیا غیر از من پروردگار دیگرى دارى؟ گفت: آرى پروردگار من و تو خدایى است که در آسمان ها است، فرعون دستور داد مجسمه گاوى که از مس بود گداخته کردند و آن زن بیچاره و بچه هایش را در آن افکندند همین که خواستند زن را در آن مس گداخته بیندازند.

گفت: من درخواستى از تو دارم. پرسید: چیست؟ گفت: حاجتم این است که وقتى مرا و فرزندانم را سوزاندى استخوان هاى ما را جمع آورى نموده و دفن کنى...! فرعون قبول کرد و گفت: این کار را مى کنم زیرا تو به گردن ما حق دارى. آن گاه آنان را به نوبت در آن مس گداخته انداختند تا در آخر خواستند که طفل شیرخوارش را بسوزانند، مادرش فریادى کشید، طفل گفت: اى مادر پیش بیا و عقب نرو که تو بر حقى، سرانجام او و فرزندانش در آن مجسمه مسى سوختند.

ابن عباس اضافه کرده است که چهار نفر در کودکى به زبان آمده اند، یکى همین کودک است، دومى آن شاهدى بود که به بی گناهى یوسف شهادت داد و سومى طفل شیرخوار در داستان جریح و چهارمى عیسى بن مریم علیه السلام مى باشد.[۳۸]

علامه طباطبایی می گوید: این روایت به طرز دیگرى از ابن عباس از ابى بن کعب از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت شده است.[۳۹]

و نیز در الدر المنثور است که ابن مردویه از انس روایت کرده که گفت رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود شبى به که مرا به معراج بردند از جمعیتى عبور دادند که لب هایشان را با قیچى هاى آتشى مى بریدند و دوباره جایش سبز مى شد، از جبرئیل پرسیدم این ها کیانند؟ گفت: این ها خطیب هایى از امت تواند که به مردم چیزى مى گویند که خود عمل نمى کنند.[۴۰]

علامه طباطبایی می گوید: و این نوع تمثلات برزخى که نتایج اعمال و عذاب هاى آماده شده براى هر یک را مجسم مى سازد. در اخبار معراجیه بسیار است که پاره اى از آن ها در روایات گذشته از نظر خوانندگان گذشت.

این را هم باید دانست که آنچه که ما از اخبار معراج نقل کردیم فقط مختصرى از آن بود وگرنه اخبار در این زمینه بسیار زیاد است که به حد تواتر مى رسد و جمع کثیرى از صحابه مانند مالک و شداد بن اویس و على بن ابى طالب علیه السلام و ابوسعید خدرى و ابوهریره و عبداللَّه بن مسعود و عمر بن خطاب و عبداللَّه بن عمر و عبداللَّه بن عباس و ابى ابن کعب و سمرة بن جندب و بریده و صهیب بن سنان و حذیفة بن یمان و سهل بن سعد و ابوایوب انصارى و جابر بن عبداللَّه و ابوالحمراء و ابوالدرداء و عروة و ام هانى و ام سلمه و عایشه و اسماء دختر ابى بکر همگى آن را از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت کرده اند، و جمع بسیارى از راویان شیعه از امامان اهل بیت علیهم السلام نقل نموده اند.

از دانشمندان اسلامى هم همه آن هایى که کلامشان مورد اعتنا است اتفاق دارند بر این که معراج در مکه معظمه و قبل از هجرت به مدینه اتفاق افتاده است، هم چنان که خود آیه مورد بحث هم آن را افاده مى کند و مى فرماید: «سُبْحانَ الَّذِی أَسْرى بِعَبْدِهِ لَیلًا مِنَ الْمَسْجِدِالْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى...» - منزه است آن خدایى که بنده خود را شبانه از مسجدالحرام به مسجد اقصى برد...

و بسیارى از روایات هم که داستان گفتگوى آن جناب را با قریش نقل مى کند بر این معنى دلالت دارد، زیرا از مجموع آن ها هم برمى آید که رسول خدا جریان شب گذشته خود را براى قریش نقل نموده و آنان انکار نموده اند. رسول خدا صلی الله علیه و آله به عنوان نشانه، عدد ستون هاى مسجد اقصى را برایشان گفت، و جزئیاتى که در راه و از کاروان هاى بین راه مشاهده کرده بود نقل کرد.

زمان و مکان معراج و جسمانى یا روحانى بودن آن

و اما در این که معراج در چه سالى اتفاق افتاده اختلاف است، بعضى گفته اند: سال دوم بعثت بوده و این قول را به ابن عباس نسبت داده اند، بعضى دیگر از آن جمله صاحب خرائج از على علیه السلام نقل کرده که وى فرمود: در سال سوم بعثت اتفاق افتاده، بعضى آن را در سال پنجم و یا ششم دانسته اند، بعضى ده سال و سه ماه بعد از بعثت و بعضى دوازده سال بعد از بعثت و بعضى یک سال و پنج ماه قبل از هجرت و بعضى یک سال و سه ماه قبل از هجرت و بعضى شش ماه قبل از آن دانسته اند.[۴۱] هر چه بوده بحث در آن و تتبع در سال و ماه و روز آن آنقدرها اهمیت ندارد، علاوه بر این مستند و دلیلى هم که بتوان بر آن اعتماد کرد در دست نیست، لذا از این بحث صرف نظر مى نمائیم.

چیزى که باید خاطرنشان ساخت این است که روایات وارده از امامان اهل بیت، معراج را در دو نوبت مى دانند. و از آیات سوره نجم هم همین معنا استفاده مى شود، زیرا در آنجا دارد: «وَلَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرَىٰ»؛ به تحقیق آن را دفعه دیگرى بدید. تا آخر که انشاءاللَّه به تفسیر آن سوره بزودى خواهید رسید. و بنابراین جزئیاتى که درباره معراج در روایات وارد شده و با هم سازگارى ندارند ممکن است یک دسته آن ها مربوط به معراج اول و یک دسته دیگر راجع به معراج دوم بوده و پاره اى دیگر مشاهداتى باشد که آن حضرت در هر دو معراج مشاهده کرده است.

آنگاه در محل وقوع این حادثه نیز اختلاف دیگرى کرده اند، بعضى[۴۲] گفته اند از شعب ابى طالب به معراج رفتند، بعضى[۴۳] دیگر محل آن را خانه ام هانى دانسته که پاره اى از روایات هم بر آن دلالت دارد، آن گاه آیه شریفه مورد بحث را که ابتداى آن را مسجدالحرام دانسته چنین تاویل مى کنند که مقصود از آن تمامى حرم است که آن را مجازا مسجدالحرام نامیده. بعضى[۴۴] دیگر گفته اند از مسجدالحرام بوده چون آیه بر آن دلالت دارد و دلیل دیگرى که بتواند آیه را تاویل کند در دست نیست.

ممکن هم هست از آن نظر که گفتیم دوباره اتفاق افتاده بگوئیم: یکى از دو معراج از مسجدالحرام بوده و یکى دیگر از خانه ام هانى و اما این که از شعب ابى طالب بوده باشد در روایاتى که متضمن آنست چنین آمده که ابوطالب علیه السلام در تمام طول شب دنبال آن حضرت مى گشت و به او دست نمى یافت تا آن چه با بنى هاشم در مسجدالحرام جمع شده شمشیرها را برهنه نموده قریش را تهدید کردند که اگر محمد رسول خدا صلی الله علیه و آله پیدا نشود چنین و چنان مى کنیم، در همین حال بودند که رسول خدا صلی الله علیه و آله از آسمان نازل شده نزد ایشان آمد، و مشاهدات خود را براى قریش تعریف کرد: و پر واضح است که این همه جزئیات و خصوصیات تصور نمى رود در ایامى اتفاق افتاده باشد که ابى طالب علیه السلام در شعب محاصره و دست به گریبان آن شدائد و بلایا بود.

و به هر حال معراجى که آیه شریفه مورد بحث آن را اثبات مى کند معراجى که به بیت المقدس بود ابتدایش مسجدالحرام بوده و آیه شریفه در این معنى کمال ظهور را دارد، و جهت ندارد که ما آن را تاویل کنیم.

باز اختلاف دیگرى کرده اند در کیفیت معراج، بعضى[۴۵] گفته اند: هم روحانى و هم جسمانى بوده رسول خدا صلی الله علیه و آله با بدن خاکى خود از مسجدالحرام به بیت المقدس و از آن جا نیز با جسد و روحش به آسمان ها عروج نموده است، و این قول بیشتر مفسرین است.

بعضى[۴۶] دیگر گفته اند: با روح و جسدش تا بیت المقدس و از آن جا با روح شریفش به آسمان ها عروج نموده است و این قول گروهى از مفسرین است. و بعضى گفته اند: با روحش بوده و این خود از رؤیاهاى صادقى است که خداوند به پیغمبرش نشان داده، و این قول نادرى از مفسرین است.

در مناقب گفته: مردم در معراج اختلاف کرده اند، و خوارج آن را انکار و فرقه جهمیه معترض شده اند به این که روحانى و به صورت رؤیا بوده است، ولى فرقه امامیه و زیدیه و معتزله گفته اند تا بیت المقدس روحانى و جسمانى بوده، چون آیه شریفه دارد: "تا مسجد اقصى".

عده اى دیگر گفته اند: از اول تا به آخر حتى آسمان ها را هم با جسد و روح خود معراج کرده است، و این معنى از ابن عباس و ابن مسعود، و جابر، و حذیفه و انس و عایشه و ام هانى روایت شده است.

و ما در صورتى که ادله مذکور دلالت کند آن را انکار نمى کنیم، و چگونه انکار کنیم با این که سابقه آن در دست هست، و آن معراج موسى بن عمران علیه السلام است که خداى تعالى او را با جسد و روحش تا طور سینا برد، و در قرآن در خصوص آن فرموده: "وَ ما کنْتَ بِجانِبِ الطُّورِ - تو در جانب طور نبودى"، و نیز ابراهیم را تا آسمان دنیا برده در قرآن فرموده: "وَ کذلِک نُرِی إِبْراهِیمَ... - این چنین به ابراهیم نشان دادیم..."، و عیسى را تا آسمان چهارم برده در قرآن فرموده: «وَرَفَعْنَاهُ مَكَانًا عَلِيًّا»؛ او را تا جایى بلند عروج دادیم. و درباره رسول خدا صلی الله علیه و آله فرموده: «فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ»؛ پس تا اندازه قاب دو قوس رسید و معلوم است که این به خاطر علو همت آن حضرت بود، این بود گفتار صاحب مناقب.[۴۷]

ولى آن چه سزاوار است در این خصوص گفته شود این است که اصل "اسراء" و "معراج" از مسائلى است که هیچ راهى به انکار آن نیست چون قرآن درباره آن به تفصیل بیان کرده، و اخبار متواتر، از رسول خدا صلی الله علیه و آله و امامان اهل بیت بر طبق آن رسیده است.

و اما درباره چگونگى جزئیات آن، ظاهر آیه و روایات محفوف به قرائنى است که آیه را داراى ظهور نسبت به آن جزئیات مى کنند. ظهورى که به هیچ وجه قابل دفع نیست، و با در نظر داشتن آن قرائن از آیه و روایات چنین استفاده مى شود که آن جناب با روح و جسدش از مسجدالحرام تا مسجد اقصى رفته، و اما عروجش به آسمان ها، از ظاهر آیات سوره نجم که به زودى انشاء اللَّه به تفسیرش خواهیم رسید و صریح روایات بسیار زیادى که برمى آید که این عروج واقع شده و به هیچ وجه نمى توان آن را انکار نمود، چیزى که هست ممکن است بگوئیم که این عروج با روح مقدسش بوده است.

ولیکن نه آن طور که قائلین به معراج روحانى معتقدند که به صورت رؤیاى صادقه بوده است، چه اگر صرف رؤیا مى بود دیگر جا نداشت آیات قرآنى این قدر درباره آن اهمیت داده و سخن بگوید، و در مقام اثبات کرامت درباره آن جناب برآید. و همچنین دیگر جا نداشت قریش وقتى که آن جناب قصه را برایشان نقل کرد آن طور به شدت انکار نمایند و نیز مشاهداتى که آن جناب در بین راه دیده و نقل فرموده با رؤیا بودن معراج نمى سازد، و معناى معقولى برایش تصور نمى شود.

بلکه مقصود از روحانى بودن آن این است که روح مقدس آن جناب به ماوراى این عالم مادى یعنى آن جایى که ملائکه مکرمین منزل دارند و اعمال بندگان بدان جا منتهى و اقدار از آن جا صادر مى شود عروج نموده و آن آیات کبراى پروردگارش را مشاهده و حقایق اشیاء و نتایج اعمال برایش مجسم شده، ارواح انبیاى عظام را ملاقات و با آنان گفتگو کرده است، ملائکه کرام را دیده و با آنان صحبت نموده است و آیاتى الهى دیده که جز با عبارات: "عرش"، "حجب"، "سرادقات" تعبیر از آنها ممکن نبوده است.

این است معناى معراج روحانى، ولى آقایان چون قائل به اصالت وجود مادى بوده و در عالم به غیر از خدا هیچ موجود مجردى را قائل نیستند و از سوى دیگر که کتاب و سنت در وصف امور غیر محسوسه اوصافى را برمى شمارد که محسوس و مادى است مانند ملائکه کرام و عرش و کرسى و لوح و قلم و حجب و سرادقات ناگزیر شده این امور را حمل کنند بر اجسام مادیه اى که محسوس آدمى واقع نمى شوند و احکام ماده را ندارند، و نیز تمثیلاتى که در روایات در خصوص مقامات صالحین و معارج قرب آنان و بواطن صور معاصى از نتایج اعمال و امثال آن وارد شده بر نوعى از تشبیه و استعاره حمل نموده، در نتیجه خود را به ورطه سفسطه بیندازند حس را خطاکار دانسته قائل به روابطى جزافى و نامنظم در میان اعمال و نتایج آن شوند و محذورهاى دیگرى از این قبیل را ملتزم گردند.

و نیز به همین جهت بوده که وقتى یک عده از انسان ها معراج جسمانى رسول خدا را انکار کرده اند ناگزیر شده اند که بگویند معراج آن حضرت در خواب بوده چون رؤیا به نظر ایشان یک خاصیت مادى است براى روح مادى، و آن گاه ناچار شده اند آیات و روایاتى را که با این گفتارشان سازگارى نداشته تاویل کنند گو این که از آیات و روایات یکى هم با گفتار ایشان جور نمى آید.

در مجمع البیان مى گوید: موضعى که آن جناب بدان جا سیر داده شد مورد اختلاف است که کجا بوده، نظر ما این است که بیت المقدس بوده چون قرآن کریم این مطلب را به آن صراحت بیان نموده که هیچ مسلمانى نمى تواند آن را انکار نماید.

و این که بعضى ها گفته اند: این جریان در خواب واقع شده کلامى است ظاهر البطلان، زیرا اگر خواب مى بود دیگر معجزه و برهان نبود. و حال آن که در روایات دارد که پیغمبر ما به آسمان عروج کرد و این مضمون را بسیارى از صحابه از قبیل ابن عباس و ابن مسعود و جابر بن عبداللَّه و حذیفه و عایشه و ام هانى و دیگران روایت کرده اند چیزى که هست در نقل جزئیات آن کم و زیاد دارند. و اگر همه آن جزئیات را به دقت مورد نظر قرار دهیم خواهیم دید که از یکى از چهار وجه خالى نیستند.

  1. یا خصوصیاتى هستند که هم اخبار متضمن آن ها، متواتر است و به هیچ وجه نمى توان انکارش نمود و هم این که علم ما مى تواند به صحت آن ها حکم کند.
  2. و یا جزئیات و خصوصیاتى هستند که هر چند اخبار در دلالت بر آن ها به حد تواتر نمى رسد ولیکن از آن جایى که امورى غیر معقول و مخالف با اصول نیستند، و خلاصه عقل حکم به امکان آن ها مى کند، که ما نیز آن ها را انکار ننموده، و تجویزش مى کنیم، و مى گوئیم ممکن است چنین وقایعى اتفاق افتاده باشد و با فرض تواتر حکم قطعى مى کنیم که این گونه امور در بیدارى اتفاق افتاده.
  3. و یا امورى است که ظاهرش با اصول مسلمه ما مخالفت دارند ولیکن وضع روایاتى که بر آن ها دلالت مى کند طورى است که مى توان ظاهرش را تاویل نمود و محمل معقولى برایش درست کرد، در این صورت از ظاهر آن روایات صرفنظر نموده بر آن معانى معقول حمل مى کنیم، حملى که هم با حق بسازد و هم با دلیل و روایت.
  4. و یا امورى است که نه ظاهرش معقول و صحیح است و نه ممکن است بر محمل صحیحى حملشان نمود، و حمل نمودن آن ها به اصطلاح بدون سریش صورت نمى گیرد، این گونه جزئیات و خصوصیات راجع به معراج را قبول ننموده ادله آن ها را رد مى کنیم.

از جمله مطالبى که درباره معراج جزء دسته اول است، یعنى مورد یقین است اصل معراج است و این که اجمالا آن جناب را به معراج برده اند.

و از جمله مطالبى که جزء دسته دوم است این است که آن جناب آسمان ها را گشته و انبیاء و عرش و سدرة المنتهى و بهشت و دوزخ را دیده است.

و مطالب جزء دسته سوم از قبیل دیدن اهل بهشت و تنعم آنان و اهل دوزخ و کیفیت عذاب ایشان است که مى توان بر این معنا حمل کرد که رسول خدا صلی الله علیه و آله اسماء و صفات ایشان را دیده و به اصطلاح لیست بهشتیان و دوزخیان را قرائت فرموده است.

و مطالبى که جزء دسته چهارم است و چاره اى جز طرح و طرد روایات آن نیست، مطالبى است که از ظاهر ادله آن تشبیه برمى آید مثل سخن گفتن علنى با خدا و دیدن خدا و با او بر تخت نشستن و امثال آن که ظاهرش جسمانیت و شباهت خدا به خلق را مى رساند، و خدا از آن ها منزه است، و از همین دسته است آن روایتى که دارد شکم رسول خدا صلی الله علیه و آله را شکافته و دل او را شستند. چون دل آن جناب از هر بدى و عیبى طاهر و مطهر بوده و چنان دلى که مرکز آن همه معارف و عقائد حقه است چگونه احتیاج به شستشو دارد.[۴۸]

و بسیار خوب گفته است، جز این که بیشتر مثال هایى که آورده مورد اشکال است، مثلا گردش در آسمان ها و دیدن انبیاء و امثال آن و همچنین شکافتن سینه رسول خدا صلی الله علیه و آله و شستشوى آن را از دسته چهارم شمرده، و حال آن که از نظر عقل هیچ اشکالى ندارد. زیرا مى توان گفت همه آن ها از باب تمثلات برزخى و یا روحى بوده است، و روایات معراج پر است از این نوع تمثلات، مانند مجسم شدن دنیا در هیات زنى که همه رقم زیور دنیایى به خود بسته و تمثل دعوت یهودیت و نصرانیت و دیدن انواع نعمت ها و عذاب ها براى بهشتیان و دوزخیان و امثال این ها.

از جمله مؤیداتى که گفتار ما را تایید مى کند اختلاف لحن اخبار این باب است در بیان یک مطلب، مثلا در بعضى از آن ها درباره صعود رسول خدا به آسمان مى گوید که به وسیله براق صورت گرفته و در بعضى دیگر بال جبرئیل آمده و در بعضى نردبانى که یکسرش روى صخره بیت المقدس و سر دیگرش به بام فلک و آسمان ها رفته است، و از این قبیل اختلاف تعبیر در بیان یک حقیقت بسیار است که اگر کسى بخواهد دقت کند در خلال روایات این باب بسیار خواهد دید.

بنابراین از همین جا مى توان حدس زد که منظور از این بیانات مجسم ساختن امرى غیر جسمى و غیر مادى است به صورت امرى مادى به نحو تمثیل و یا تمثیل و وقوع این گونه تمثیلات در ظواهر کتاب و سنت امرى است واضح که به هیچ وجه نمى شود انکارش کرد.

پانویس

  1. سوره اسراء، آیه۱.
  2. ترجمه الهی قمشه ای
  3. سوره صافات، آیه ۱۰.
  4. سوره تکویر، آیه ۲۱.
  5. سوره آل عمران، آیه ۶۸.
  6. سوره رعد، آیه ۲۹.
  7. سوره نجم، آیه ۹.
  8. سوره بقره، آیه ۲۸۵ و ۲۸۶.
  9. تفسیر قمى، ج ۲، ص ۳ الى ص ۱۲.
  10. امالى شیخ صدوق، ص ۳۶۳، مجلس ۶۹، ح ۱.
  11. منهج الصادقین، ج ۵، ص ۲۵۲.
  12. الدر المنثور، ج ۴، ص ۱۵۵.
  13. امالى صدوق، ص ۲۹۰، ح ۱۰، طبع بیروت.
  14. مناقب، ج ۱، ص ۱۷۹.
  15. احتجاج، ج ۱، ص ۴۸، طبع بیروت.
  16. از پیغمبرانى که قبل از تو فرستاده ایم بپرس آیا ما به غیر رحمان معبودهاى دیگرى قرار دادیم که مردم را بپرستند؟ سوره زخرف، آیه ۴۵.
  17. روضه کافى، ص ۱۰۳، ح ۹۳.
  18. علل شرایع، ج ۱، ص ۱۳۱، باب ۱۱۲، ح ۱.
  19. تفسیر قمى، ج ۲، ص ۲۴۳.
  20. الدر المنثور، ج ۴، ص ۱۳۶.
  21. الدر المنثور، ج ۴، ص ۱۳۷.
  22. تفسیر قمى، ج ۲، ص ۱۳.
  23. الدر المنثور، ج ۴، ص ۱۵۷.
  24. سوره نجم، آیه ۱۷ و ۱۸.
  25. الدر المنثور، ج ۴، ص ۱۵۷.
  26. و ۲۹) الدر المنثور، ج ۴، ص ۱۵۳.
  27. الدر المنثور، ج ۴، ص ۱۵۳.
  28. تفسیر قمى، ج ۱، ص ۳۶۵.
  29. و ۳۲) الدر المنثور، ج ۴، ص ۱۵۴.
  30. الدر المنثور، ج ۴، ص ۱۵۴.
  31. علل شرایع، ص ۳۳۵، باب ۳۲، ح ۱۰.
  32. اصول کافى، ج ۱، ص ۴۴۲، ح ۱۳.
  33. مجمع البیان، ج ۶، ص ۳۹۵.
  34. تفسیر عیاشى، ج ۲، ص ۲۷۹، ح ۱۱.
  35. سوره علق، آیه ۹ و ۱۰.
  36. فروع کافى، ج ۳، ص ۴۸۷، ح ۲.
  37. من لایحضره الفقیه، ج ۱، ص ۲۹۱، ح ۲.
  38. الدر المنثور، ج ۴، ص ۱۵۰.
  39. الدرالمنثور، ج ۴، ص ۱۵۰.
  40. الدر المنثور، ج ۴، ص ۱۵۰.
  41. روح المعانى، ج ۱۵، ص ۶ و مناقب، ج ۱، ص ۱۷۷.
  42. روح المعانى، ج ۱۵، پاورقى ص ۶.
  43. مجمع البیان، ج ۶، ص ۳۹۶ و روح المعانى، ج ۱۵، ص ۶.
  44. تفسیر فخر رازى، ج ۲۰، ص ۱۴۶.
  45. منهج الصادقین، ج ۵، ص ۲۴۰، روح المعانى، ج ۱۵، ص ۷، مجمع البیان، ج ۶، پاورقى ص ۳۹۶.
  46. روح المعانى، ج ۱۵، ص ۷ به نقل از مازرى.
  47. مناقب، ج ۱، ص ۱۷۷.
  48. مجمع البیان، ج ۶، ص ۳۹۵.

منبع


حضرت محمد (صلی الله علیه و آله)
رحمة للعالمین.jpg
رویدادهای مهم زندگی
حمله اصحاب فیل به مکهسفر پیامبر اکرم به شامازدواج با حضرت خدیجه کبری (س) • گذاشتن سنگ حجرالاسود در جای خویش • مبعثمعراجولادت حضرت فاطمه سلام الله علیهارفتن به شعب ابی طالبعام الحزنسفر به طائفهجرت به مدینهازدواج حضرت علی (ع) و حضرت فاطمه (س)غزوه بدرغزوه احدغزوه احزابصلح حدیبیهغزوه خیبرسریه ذات السلاسل فتح مکهغزوه حنینغزوه تبوکغدیر خم
بستگان
امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (ع) •عبدالله بن عبدالمطلب(س) • عبدالمطلبابوطالب(ع) • حمزه بن عبدالمطلب(ع) • عباس بن عبدالمطلبابولهبجعفر طیارآمنه(س) • فاطمه بنت اسد(س) • خدیجه کبری(س) • حضرت زهرا(س) • امام حسن(ع) • امام حسین(ع) • حضرت زینب(س)
اصحاب
سلمان فارسیعمار بن یاسرابوذرمقدادابوسلمه مخزومیزيد بن حارثهعثمان بن مظعونمصعب بن عمیرابوبکرطلحهزبیرعثمان بن عفانعمر بن خطابسعد بن ابی وقاصعبدالله بن مسعوداسعد بن زرارهسعد بن معاذسعد بن عبادهعثمان بن حنیفسهل بن حنیفابو ایوب انصاری حذیفة بن یمانخالد بن سعيدخزیمة بن ثابتعبدالله بن رواحهاویس قرنیعبدالله بن مسعود بلال حبشی
مکان های مرتبط
مکهمدینهغار حراکعبهشعب ابوطالبغدیر خمفدکبقیعغار ثورمسجد قبامسجد النبیمسجد الحرام