رعایت سطح مخاطب عام متوسط است
مقاله مورد سنجش قرار گرفته است

آخِر (اسم الله)

از دانشنامه‌ی اسلامی
نسخهٔ تاریخ ‏۲۷ ژوئیهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۰۵:۳۹ توسط مهدی موسوی (بحث | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

«آخِر» در قرآن، فقط یک بار، به عنوان اسمى از اسماء و صفات خداوند متعال آمده است که به دو معنای «منتها و مرجع اشیاء» و «باقى و ابدى» می‌باشد؛ یعنی بازگشت هر موجودى به خداوند بوده و او مقصود نهایى همه اشیاست و دیگر اینکه، او ذاتى است که پس از فنا و نابودى تمام موجودات، هم‌چنان موجود است.

واژه‌شناسی

«آخِر» بر وزن فاعل و از ریشه (ا ـ خـ ـ ر) به معناى تأخّر، در مقابل تقدّم است.[۱] این مادّه در فعل ثلاثى مجرّد کاربردى ندارد؛ امّا در باب‌هاى تفعیل، تفعّل، استفعال و نیز به شکل مؤنث «الآخرة» و جمع سالم «آخرین» استعمال مى‌شود.

واژه آخر در قرآن، فقط یک بار، به صورت اسمى از اسماء حسناى الهى بکار رفته است: «هُو الأوَّلُ والأخِرُ والظَّهِرُ و الباطِنُ و هُوَ بِکلِّ شىء عَلیمٌ». (سوره حدید/۵۷‌، ۳).

آخر از اسماء و صفات ذاتى حق تعالى شمرده شده[۲] و مانند دیگر اوصاف الهى، حکایت‌گر کمال وجودى حق تعالى، عین و متّحد با ذات مقدّس او است؛ چنان‌که این نسبت بین خود اوصاف ذاتى حق نیز وجود دارد.

ذات حق همان‌گونه که «آخر» است، «اوّل» نیز هست و بین اولیت و آخریت حق تعالى هیچ‌گونه ناسازگارى یافت نمى‌شود؛ زیرا اولیت او عین آخریتش و آخریت او عین اوّلیت او است[۳] و این معنا به خداوند متعالى اختصاص دارد؛ چنان‌که این اختصاص از حصر آیه «هو الأوَّلُ والأخِر» بدست مى‌آید.

آخر و اوّل از جهت مفهوم، متقابل و متفاوتند؛ امّا در مصداق و حقیقت عینى، نشان دهنده یک حقیقت و‌ متحد با هم و نیز متّحد با آن حقیقت هستند و به این اعتبار، اطلاق این دو اسم و صفت متقابل، مانند دیگر اسماى متقابل بر خداوند درست خواهد بود و به جهت غیرمحدود بودن آن ذات نامتناهى و وجود صرف بودن حق تعالى است که ذات مقدسش مجمع صفات متقابل مانند بسط و قبض، هدایت و ضلالت، اوّل و آخر و ظاهر و باطن است؛ از این‌ رو، برخى اطلاق این نوع اسماء را به خصوص که صفت اشیاى محدود قرار مى‌گیرند، از قبیل جمع متقابلان و غیرقابل تصور دانسته‌اند.[۴] اهل عرفان، آخر را از امّهات اسماء دانسته و اسم جامع آن‌ها را «اللّه» و «رحمان» مى‌دانند و معتقدند: هر چیز ابدى که انتهاى وجود نداشته باشد، مظهر اسم «آخر» خواهد بود.[۵]

مفهوم آخر

مفسّران براى «الآخر» معانى متعددى را گفته‌اند؛ با دقت در همه اقوال، معانى عمده را مى‌توان دو معنا دانست:

۱. منتها و مرجع موجودات؛[۶] بازگشت هر موجودى به خداوند بوده و او مقصود نهایى همه اشیاست؛[۷] از این‌رو موجودات تا به او واصل نشوند، به جستجو و حرکت خود ادامه مى‌دهند و پس از وصول به وى، آرامش و اطمینان مى‌یابند. این معنا با آیاتِ «و‌أنَّ إلى رَبِّک المُنتَهى» (سوره نجم/۵۳‌، ۴۲)، «إنَّ إلى‌ رَبِّک‌ الرُّجعى» (سوره علق/۹۶، ۸)، «ألا إلى اللّهِ تَصیرُ الأمورُ» (سوره شورى/۴۲، ۵۳)، «إلَیه یرجَعُ الأَمرُ کلُّه» (سوره هود/۱۱، ۱۲۳) و «...‌ارجِعى إلى رَبِّک راضیةً مَّرضیةً» (سوره فجر/۸۹‌، ۲۸) هماهنگ‌ است.

علامه شعرانی (ره) در این مورد می گوید: «آخر بودن خدا به زمان نیست، زیرا که موجودات در آخرت فانی نمی شوند بلکه تا خدا هست آنها هم هستند. آخر بودن به معنی علت غائی است، چنانکه اول بودن او به معنی علت فاعلی است، ممکن ناقص است و وجود خویش را از دیگری گرفته و آن دیگری هم از دیگری تا به خدای تعالی منتهی شود که همه وجود از او گرفته اند و او وجودش عین ذات است، باز چون ممکن ناقص است پیوسته طالب کمال است و می کوشد تا به کامل نزدیک شود و منتهای سیر او غایت او است. خداوند عالم جامع همه صفات کمال است و از او کاملتر نیست، پس او سیر به کمال نمی کند و دیگران هر کس طالب کمالی است می خواهد خود را شبیه کاملی سازد بالاتر از خود و او کاملترین همه کاملان است. پس او تعالی اول است و مبدء همه ممکنات و آخر است و غایت مقصود همه. نظیر این گوئیم پیغمبر ما مثلاً آورنده دین اسلام است و هم غایت این دین است چون موجب هدایت مردم است به رضای الهی، پس اول است و هر مؤمن می کوشد تا خود را در اطاعت امر الهی شبیه به خاتم انبیا سازد، پس آخر است یعنی غایت دین هم خود او است و نیز گوئیم علت پیدایش علوم مختلف در دین اسلام قرآن است، چون قرآن مردم را برمی انگیخت تا برای فهم آن صرف و نحو و عربیت و لغت و کلام و عرفان و ریاضی و قبله شناسی و غیر آن تدوین شد و غایت همه این ها نیز فهم قرآن است.«هو الأوَّلُ والأخِر». (سوره حدید، ۳) در حاشیه تفسیر[۸] گفته ایم: اول اشاره به علت فاعلی است و آخر اشاره به علت غائی و ظاهر اشاره به علت صوری و باطن به علت مادی به اعتبار آن که صورت و ماده را او آفریده است، چنانکه فاعل و غایت هر چیز اگر غیر او باشد منتهی به او می شود و هیچ فاعل مستقل در جهان نیست.»[۹]

۲. باقى و ابدى؛ یعنى ذاتى که پس از فنا و نابودى تمام موجودات، هم‌چنان موجود است؛ البته این معنا از لوازم معناى اول است نه آن‌ که معنایى مستقل باشد. این معنا با آیاتى نظیر «وَاللَّهُ خَیرٌ وَأَبْقَىٰ» (سوره طه/۲۰، ۷۳)، «کلُّ مَنْ عَلَیهَا فَانٍ × وَیبْقَىٰ وَجْهُ رَبِّک ذُو الْجَلَالِ وَالْإِکرَامِ » (سوره الرحمن/۵۵‌، ۲۶ و ۲۷)، «وَ تَوکلْ عَلى الحَىِّ الّذى لایموتُ» (سوره فرقان/۲۵، ۵۸) و «کلُّ شىء هالِک إلاّ وَجهَه» (سوره قصص/۲۸، ۸۸) هماهنگ است و نیز روایاتى به این معنا اشاره دارد.

حضرت على علیه السلام در ضمن بیانى مى‌فرماید: «هو الأول ولم‌ یزَل والباقى بلا أجل».[۱۰] و نیز مى‌فرماید: «الحمدللّه الأول فلا شىء قبله والأخر فلا شىء بعده».[۱۱] امام صادق علیه السلام در توضیح الأخر فرمود: او اول قبل از هر چیز و آخر بعد از هر چیز است؛ به گونه‌اى که ابدى است و اسماء و صفات او تغییر نمى‌یابد؛ با آن‌که اسماء و صفات غیر او تغییر مى‌یابد.[۱۲]

برخى بین معناى «باقى» و ابدى فرق گذاشته‌اند؛ زیرا باقى در برابر فانى است و بر خداوند از آن جهت اطلاق مى‌شود که پس از فناى همه موجودات بقا دارد، بلکه هم‌اکنون همه فانى‌اند و او باقى است؛[۱۳] ولى ابدى بودن حق از آن جهت است که ذات متعالى با قطع نظر از همه موجودات، ابدى است.[۱۴] برخى آخر را به معناى «آخر قرار دهنده» دانسته‌اند که با اسم دیگر خداوند «المؤخّر» مطابق است.

آخر از فروع اسم محیط

خداوند به سبب استقلال، غنا، حضور، قدرت، علم، حیات و سعه وجودى، بر غیر خود که عین فقر و تعلق و ربط به او است، احاطه کامل دارد. در آیاتى نظیر «وَ هُو مَعَکم أینَ ما کنتُم» (سوره حدید/۵۷‌، ۴)، «فأینَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وجهُ اللّه» (سوره بقره/۲، ۱۱۵)، «أنَّ اللّهَ قَد أحاطَ بکلِّ شىء عِلماً» (سوره طلاق/۶۵‌، ۱۲)، «و‌هُوَ عَلى کلِّ شىء قَدیرٌ» (سوره حدید/۵۷‌، ۲) و «و‌ هُوَ بِکلِّ شىء عَلیمٌ» (سوره حدید/۵۷‌، ۳) به این مطلب اشاره شده است؛ بنابراین هر چیزى که آخر فرض شود، خداوند به سبب احاطه بر آن چیز، بعدِ آن خواهد بود؛ پس خداوند آخر است نه آن چیز. این آخریت و بعدیت، زمانى و مکانى نیست؛ زیرا آن دو از ویژگى‌هاى موجودات عالم مادّه است و درباره خداوند ممکن نیست؛ چون او بر هر چیز حتى بر خود زمان و مکان محیط است. بدین‌ ترتیب اسم «آخر» از فروع اسم «محیط» خواهد بود.[۱۵]

اسم آخر در ادعیه

اسم «آخر» به صورت "آخر" یا "آخر الآخرین" در تعدادی از ادعیه روایت شده از ائمه معصومین علیهم السلام آمده است. از جمله در دعای کمیل آمده: "یا اوَّلَ الْأَوَّلِینَ وَ یا آخِرَ الاخِرِین". و در دعای مشلول و دعای مجیر نیز "یا آخر" آمده است.[۱۶]

پانویس

  1. لسان‌العرب، ج‌۱، ص‌۸۷‌، «اخر».
  2. شرح فصوص الحکم، ص‌۴۵.
  3. رحمة‌ من‌الرحمن، ج۴، ص۲۷۰؛ روح‌البیان، ج۱، ص۳۴۸؛ تفسیر ملاصدرا، ج‌۶‌، ص‌۱۵۳.
  4. شرح اسماءاللّه الحسنى، ص‌۱۲۸.
  5. شرح فصوص الحکم، ص‌۴۵.
  6. همان، ص‌۳۹۰.
  7. شرح اسماءاللّه الحسنى، ص‌۱۲۹؛ اسماء الحسنى، ص‌۴۰.
  8. تفسیر ابوالفتوح رازی که ایشان آن را تصحیح نموده اند.
  9. نثر طوبی، علامه شعرانی، واژه اول
  10. نهج البلاغه، خطبه ۱۶۳، ص‌۳۰۶.
  11. همان، خطبه ۹۶، ص‌۱۷۱.
  12. الکافى، ج‌۱، ص‌۱۱۵؛ البرهان، ج‌۷، ص‌۴۳۵.
  13. روح‌البیان، ج‌۹، ص‌۳۴۶.
  14. اسماءالحسنى، ص‌۳۸.
  15. المیزان، ج‌۱۹، ص‌۱۴۵.
  16. مفاتیح الجنان.

منابع

اسماء الله در قرآن
تعداد:۱۳۵
الف اله، اَحَد، اوّل، آخِر، اعلى، اکرم، اعلم، ارحم الراحمین، احکم الحاکمین، احسن الخالقین، اهل التقوی، اهل‌ المغفرة، اقرب، ابقى، اسرع الحاسبین.
ب بارى، باطن، بدیع، بَرّ، بصیر.
ت توّاب.
ج جبّار، جامع.
ح حکیم، حلیم، حیّ، حق، حمید، حسیب، حفیظ، حفى.
خ خبیر، خالق، خلاق، خیر، خیرالماکرین، خیرالرازقین، خیرالفاصلین، خیرالحاکمین، خیرالفاتحین، خیرالغافرین، خیرالوارثین، خیرالراحمین، خیرالمنزلین.
ذ ذوالعرش، ذوالطول، ذوانتقام، ذوالفضل العظیم، ذوالرحمة، ذوالقوة، ذوالجلال و الاکرام، ذوالمعارج.
ر رحمان، رحیم، رؤوف، رب، رفیع الدرجات، رزاق، رقیب.
س سمیع، سلام، سریع الحساب، سریع العقاب.
ش شهید، شاکر، شکور، شدید العذاب، شدید العقاب، شدید المحال.
ص صمد.
ظ ظاهر.
ع عالِمُ غيبِ السماواتِ و الأرضِ، علیم، عزیز، عفوّ، على، عظیم، علام‌الغیوب، عالم الغیب و الشهادة.
غ غافرالذنب،غالب، غفار، غفور، غنى.
ف فالق الاصباح، فالق الحب و النوى، فاطر، فتّاح.
ق قوى، قدوس، قیوم، قاهر، قهار، قریب، قادر، قدیر، قابل‌التوب، القائم على کل نفس.
ک کبیر، کریم، کافی.
ل لطیف.
م مؤمن، مهیمن، متکبر، مصوِّر، مجید، مجیب، مبین، مولی، محیط، مقیت، متعال، محیى، متین، مقتدر، مستعان، مبدى، مالک الملک.
ن نصیر ، نور.
و وهاب، واحد، ولی، والی، واسع، وکیل، ودود.
ه هادی.