اهل التقوی (اسم الله): تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
جز (مهدی موسوی صفحهٔ اهل التقوی را به اهل التقوی (اسم الله) منتقل کرد)
 
(۳ نسخه‌ٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشده)
سطر ۱: سطر ۱:
{{مدخل دائرة المعارف|[[دائرة المعارف قرآن کریم]]}}
+
«اَهلُ التقوی» از [[اسماء و صفات الهی|اسماء و صفات الهى]] و به معنای کسى است که سزوار است از [[حرام|محرّمات]] وى پرهیز شود و براى او [[شرک|شریک]] قرار داده نشود. این تعبیر تنها یک بار در [[قرآن کریم]] آمده است.
  
اهل التقوی از اسما و صفات الهى و به معنای كسى است كه سزوار است براى او شريك قرار داده نشود و از محرّمات وى پرهيز شود.
+
==واژه‌شناسی==
 +
این واژه مرکب از دو کلمه «اهل» و «تقوا» است. «اهل» در لغت به معانى متعدد سزاوار و شایسته، نجیب، اصیل، خاندان، خویشاوندان، مقیم و ساکن، مردم، امت و پیروان آمده است.<ref>فرهنگ فارسى، ج‌۱، ص‌۴۰۹؛ الوجوه والنظائر، ج‌۱، ص‌۲۸، «اهل»؛ الموسوعة الذهبیه، ج‌۶‌، ص‌۲۱۱، «الاهل».</ref> جامع همه این معانى، تحقق اُنسى است که با اختصاص یا تعلق و وابستگى همراه باشد که نسبت به مضاف الیه و موارد کاربرد، معانى آن متفاوت مى‌شود.<ref>التحقیق، ج‌۱، ص‌۱۶۹، «اهل».</ref>
  
__toc__
+
«تقوا» نیز از ریشه «وقایه» به معناى دورى گزیدن<ref>لسان العرب، ج‌۱۵، ص‌۳۷۸، «وقى».</ref> و حفظ شئ از امور آسیب‌رسان است و گاه به معناى ترس نیز بکار رفته است.<ref>مفردات، ص‌۸۸۱‌؛ التحقیق، ج‌۱۳، ص‌۱۸۳، «وقى».</ref> [[تقوا]] در اصطلاح [[شرع]] نیز بر مراقبت [[نفس]] در برابر گناه، از طریق انجام دادن واجبات و ترک محرمات اطلاق شده است.<ref>مفردات، ص‌۸۸۱‌، «وقى».</ref>
  
اين واژه مركب از دو كلمه «اهل» و «تقوا» است. اهل در لغت به معناى سزاوار و شايسته، نجيب، اصيل، خاندان، خويشاوندان، زن، مالك، مقيم و ساكن، قارى، مردم، امت و پيروان آمده است.<ref>فرهنگ فارسى، ج‌1، ص‌409؛ الوجوه والنظائر، ج‌1، ص‌28، «اهل»؛ الموسوعة الذهبيه، ج‌6‌، ص‌211، «الاهل».</ref>
+
بنابراین «اهل‌التقوى» ترکیبى اضافى و به معناى کسى است که شایسته است از مقام او ترسیده و از مخالفت با وى پرهیز شود.  
  
جامع همه اين معانى، تحقق اُنسى است كه با اختصاص يا تعلق و وابستگى همراه باشد كه نسبت به مضاف اليه و موارد كاربرد، معانى آن متفاوت مى‌شود.<ref>التحقيق، ج‌1، ص‌169، «اهل».</ref> تقوا نيز از ريشه «وقايه» به معناى دورى گزيدن<ref>لسان العرب، ج‌15، ص‌378، «وقى».</ref> و حفظ شئ از امور آسيب‌رسان است و گاه به معناى ترس نيز بكار رفته است،<ref>مفردات، ص‌881‌؛ التحقيق، ج‌13، ص‌183، «وقى».</ref> بنابراين اهل‌التقوى تركيبى اضافى و به معناى كسى است كه شايسته است از مقام او ترسيده و از مخالفت با وى پرهيز شود. تقوا در اصطلاح شرع نيز بر پاسدارى و كمال مراقبت نفس در برابر گناه، از طريق انجام دادن واجبات و ترك محرمات بلكه ترك برخى مباحات اطلاق شده است.<ref>مفردات، ص‌881‌، «وقى».</ref>
+
==اهل التقوى در قرآن==
 +
«اهل‌التقوى» به صورت اسم و وصف [[خداوند]] تنها یک بار در [[قرآن کریم]] آمده است: {{متن قرآن|«و‌ما‌یذکرونَ اِلاّ اَن یشاءَاللّهُ هُوَ اَهلُ التَّقوى واَهلُ المَغفِرَه»}}؛ یاد نکنند و پند نگیرند، مگر آنانکه خداوند خواهد. او اهل تقوا و اهل آمرزش است. ([[سوره مدثر]]/۷۴، ۵۶) [[اهل‌ بیت]] علیهم السلام نیز در [[دعا|دعاها]] و نیایش هاى بسیارى خداوند را با این اسم خوانده‌اند.<ref>الکافى، ج‌۲، ص‌۵۱۳‌؛ من لا یحضره الفقیه، ج‌۱، ص‌۲۷۷؛ تهذیب الاحکام، ج‌۳، ص‌۱۲۴.</ref>
  
اهل‌التقوى به صورت اسم و وصف خداوند تنها يك بار در [[قرآن كريم]] آمده است: {{متن قرآن|«و‌ما‌يَذكُرونَ اِلاّ اَن يَشاءَاللّهُ هُوَ اَهلُ التَّقوى واَهلُ المَغفِرَه»}}؛ ياد نكنند و پند نگيرند، مگر آن كه خداوند خواهد. او اهل تقوا و اهل آمرزش است. ([[سوره مدثر]]/76،56) اهل‌ بيت عليه السلام نيز در دعاها و نيايش هاى بسيارى خداوند را با اين اسم خوانده‌اند.<ref>الكافى، ج‌2، ص‌513‌؛ من لا يحضره الفقيه، ج‌1، ص‌277؛ تهذيب الاحكام، ج‌3، ص‌124.</ref>
+
«أهل» در این [[آیه]] به معنى لایق و شایسته است، از این جهت در زبان عرب به انسان لایق مى گویند «مؤّهَلْ» و به شایستگى‌ها مى گویند «مؤَّهِلات».<ref>جعفر سبحانی، منشور جاوید، ج۲ ص۱۴۷.</ref>
  
==تبيين اهل التقوى==
+
بیشتر مفسران [[تقوا]] را در آیه یاد شده به معناى اسم مفعولى گرفته و در تفسیر «هُوَ اَهلُ التَّقوى» گفته‌اند: خداوند شایسته آن است که از [[حرام|محرّمات]]<ref>کشف الاسرار، ج‌۱۰، ص‌۲۹۲؛ مجمع‌البیان، ج‌۱۰، ص‌۵۹۳‌؛ روض الجنان، ج‌۲۰، ص‌۴۰.</ref> و کیفر و مجازات او<ref>جامع‌البیان، مج‌۱۴، ج‌۲۹، ص‌۲۱۴؛ کنزالدقائق، ج‌۱۴، ص‌۳۲؛ الکشاف، ج‌۴، ص‌۶۵۷‌.</ref> و از قرار دادن [[شرک|شریک]] براى او پرهیز شود،<ref>تفسیر قرطبى، ج‌۱۹، ص‌۵۹‌؛ الدرالمنثور، ج‌۸‌، ص‌۳۴۰؛ الفرقان، ج‌۲۹، ص‌۲۶۹.</ref> زیرا ولایت مطلقه بر هر چیزى از آنِ وى و سعادت و شقاوت انسان به دست اوست.<ref>المیزان، ج‌۲۰، ص‌۱۰۱.</ref> بر اساس [[حدیث قدسی|حدیث قدسى]]،<ref>تفسیر قرطبى، ج‌۱۹، ص‌۵۹‌؛ الدرالمنثور، ج‌۸‌، ص‌۳۴۰؛ الفرقان، ج‌۲۹، ص‌۲۶۹.</ref> همچنین روایت [[انس بن مالک|اَنَس]] از [[پیامبر اسلام|پیامبر]] صلى الله علیه وآله<ref>روض الجنان، ج‌۲۰، ص‌۴۰.</ref> و نیز به نقل [[ابو بصیر|ابوبصیر]] از [[امام‌ صادق]] علیه السلام در معناى «اَهلُ التَّقوى» در این آیه خداوند مى‌فرماید: من شایسته آنم که از من پرهیز شود و بنده‌ام براى من شریکى قرار ندهد.<ref>نورالثقلین، ج‌۵، ص ۴۶۰.</ref>
  
بيشتر مفسران [[تقوا]] را در آيه ياد شده به معناى اسم مفعولى گرفته و در تفسير «هُوَ اَهلُ التَّقوى» گفته‌اند: خداوند شايسته آن است كه از محرمات،<ref>كشف الاسرار، ج‌10، ص‌292؛ مجمع‌البيان، ج‌10، ص‌593‌؛ روض الجنان، ج‌20، ص‌40.</ref> كيفر و مجازات او<ref>جامع‌البيان، مج‌14، ج‌29، ص‌214؛ كنزالدقائق، ج‌14، ص‌32؛ الكشاف، ج‌4، ص‌657‌.</ref> و از قرار دادن شريك براى او پرهيز شود،<ref>تفسير قرطبى، ج‌19، ص‌59‌؛ الدرالمنثور، ج‌8‌، ص‌340؛ الفرقان، ج‌29، ص‌269.</ref> زيرا ولايت مطلقه بر هر چيزى از آنِ وى و سعادت و شقاوت انسان به دست اوست.<ref>الميزان، ج‌20، ص‌101.</ref>
+
برخى نیز تقوا را به معناى اسم فاعلى گرفته که در آن صورت معنا چنین مى‌شود: خدا اهل تقواست و پیوسته از هر گونه [[ظلم]]، قبیح و کارهاى غیرحکیمانه مى‌پرهیزد و در حقیقت، بالاترین جایگاه تقوا از آن خدا و تقواى بندگان پرتوى ضعیف از تقواى الهى است.<ref>البرهان، ج‌۵‌، ص‌۵۳۲‌؛ تفسیر نمونه، ج‌۲۵، ص‌۲۶۷؛ نگرش وحى بر خداشناسى، ج‌۲، ص‌۳۱.</ref>
  
بر اساس حديث قدسى،<ref>تفسير قرطبى، ج‌19، ص‌59‌؛ الدرالمنثور، ج‌8‌، ص‌340؛ الفرقان، ج‌29، ص‌269.</ref> همچنين روايت اَنَس از پيامبر صلى الله عليه و آله<ref>روض الجنان، ج‌20، ص‌40.</ref> و نيز به نقل ابوبصير از [[امام‌ صادق]] عليه السلام در معناى «اَهلُ التَّقوى» در اين آيه خداوند مى‌فرمايد: من شايسته آنم كه از من پرهيز شود و بنده‌ام براى من شريك و انبازى قرار ندهد.<ref>نورالثقلين، ج‌5، ص 460.</ref> برخى تقوا را به معناى اسم فاعلى گرفته كه در آن صورت معنا چنين مى‌شود: خدا اهل تقواست و پيوسته از هر گونه ظلم، قبيح و كارهاى غيرحكيمانه مى‌پرهيزد و در حقيقت، بالاترين جايگاه تقوا از آن خدا و تقواى بندگان پرتوى ضعيف از تقواى الهى است.<ref>البرهان، ج‌5‌، ص‌532‌.نمونه، ج‌25، ص‌267؛ نگرش وحى بر خداشناسى، ج‌2، ص‌31.</ref>
+
مقرون ساختن دو اسم «اهل التقوى» با «[[اهل المغفرة (اسم الله)|اهل المغفرة]]» در یک آیه اشاره به این معناست که [[تقوا]] زمینه‌ساز بخشایش است؛ یعنى خداوند کسى را که تقوا ورزد مى‌بخشد؛<ref>المیزان، ج‌۲۰، ص‌۱۰۹.</ref> به عبارت دیگر، آن‌ کس که از خدا پروا کند و از او اطاعت نماید، سزاوار آن است که خداوند در مقابل، گناهان او را ببخشاید.<ref>تفسیر بیضاوى، ج‌۴، ص‌۳۴۹.</ref> [[پیامبر اسلام|پیامبر‌ اکرم]] صلى الله علیه وآله در پاسخ پرسشى درباره [[تفسیر]] این آیه فرمود: خداوند متعال در این آیه مى‌گوید: من اهل تقوا هستم.  برای من شریکى قرار ندهید، پس هر کس تقوا پیشه کند و براى من شریکى قرار ندهد، اهل آن هستم که گناهان دیگرِ او را بیامرزم.<ref>الدرالمنثور، ج‌۸‌، ص‌۳۴۰.</ref>
  
==رابطه اهل التقوى با اهل المغفره==
+
برخى دو اسم «اهل التقوى» و «[[اهل المغفرة (اسم الله)|اهل المغفرة]]» را اشاره به مقام [[خوف و رجاء]] نسبت به عذاب و مغفرت الهى دانسته‌اند؛<ref>نمونه، ج‌۲۵، ص‌۲۶۶.</ref> همچنین از منظر [[علامه طباطبایی]] جمله {{متن قرآن|«هُوَ أَهْلُ التَّقْوى وَ أَهْلُ المَغْفِرَةِ»}} علت استثناء {{متن قرآن|«و ما یذکرونَ اِلاّ اَن یشاءَ اللّه»}} در جمله پیشین است، زیرا چون خدا شایسته این است که همه انسانها از مخالفت با او بپرهیزند و او نیز شایسته این است که افراد را ببخشد، یک چنین فردى باید داراى اراده نافذ در ذات و اعمال خلق باشد.<ref>المیزان، ج‌۲۰، ص‌۱۰۱.</ref>
 
 
مقرون ساختن اين دو اسم در يك آيه اشاره به اين معناست كه [[تقوا]] زمينه‌ساز بخشايش است؛ يعنى خداوند كسى را كه تقوا ورزد مى‌بخشد؛<ref>الميزان، ج‌20، ص‌109.</ref> به عبارت ديگر آن‌ كس كه از خدا پروا و از او اطاعت كند سزاوار آن است كه خداوند در مقابل، گناهان او را ببخشايد.<ref>تفسير بيضاوى، ج‌4، ص‌349.</ref>
 
 
 
پيامبر‌ اكرم صلى الله عليه و آله در پاسخ پرسشى درباره تفسير اين آيه فرمود: خداوند متعالى در اين آيه مى‌گويد: من اهل تقوا هستم.  برای من شريكى قرار ندهيد پس هر كس تقوا پيشه كند و براى من شريكى قرار ندهد. اهل آن هستم كه گناهان ديگرِ او را بيامرزم.<ref>الدرالمنثور، ج‌8‌، ص‌340.</ref>
 
 
 
برخى آن دو اسم را اشاره به مقام خوف از عذاب و رجا به مغفرت الهى دانسته‌اند؛<ref>نمونه، ج‌25، ص‌266.</ref> همچنين از منظر [[علامه طباطبایی]] اين دو اسم، شايستگى علت قرار گرفتن براى دعوت خداوند در آيه قبل را دارد؛ آنجا كه مى‌فرمايد: {{متن قرآن|«اِنَّهُ تَذكِرَة ×  فَمَن شاءَ ذَكَرَه»}} ([[سوره مدثر]]/74،‌54 ـ 55)؛ بدين معنا كه چون خداوند اهل تقوا و مغفرت است، بندگان را به اندرزها و پندهاى قرآن فراخوانده تا هر كس بخواهد از آن پند گيرد و نيز مى‌تواند آن دو اسم علت براى صدر آيه باشد: {{متن قرآن|«و ما يَذكُرونَ اِلاّ اَن يَشاءَ اللّه»}} كه اشاره به آن است كه اهل تقوا و مغفرت بودن خداوند وقتى تمام و كامل است كه داراى اراده نافذ در همه تصميمات و اَعمال خلق‌ باشد.<ref>الميزان، ج‌20، ص‌101.</ref>
 
  
 
==پانویس==
 
==پانویس==
<references/>
+
<references />
 
 
==منابع==
 
==منابع==
سيد عباس رضوى، دائرة المعارف قرآن کریم، ج5، ص128-130.
+
* [[دائرة المعارف قرآن کریم (کتاب)|دائرةالمعارف قرآن کریم]]، سید عباس رضوى، ج۵ ص۱۲۸-۱۳۰.
 
+
* منشور جاوید، آیت‌الله جعفر سبحانی، ج۲ ص۱۴۷.
 +
{{اسماء الله}}
 
[[رده: واژگان قرآنی]]
 
[[رده: واژگان قرآنی]]
 
[[رده: اسماء و صفات الهی]]
 
[[رده: اسماء و صفات الهی]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۷ ژوئن ۲۰۲۴، ساعت ۰۶:۰۱

«اَهلُ التقوی» از اسماء و صفات الهى و به معنای کسى است که سزوار است از محرّمات وى پرهیز شود و براى او شریک قرار داده نشود. این تعبیر تنها یک بار در قرآن کریم آمده است.

واژه‌شناسی

این واژه مرکب از دو کلمه «اهل» و «تقوا» است. «اهل» در لغت به معانى متعدد سزاوار و شایسته، نجیب، اصیل، خاندان، خویشاوندان، مقیم و ساکن، مردم، امت و پیروان آمده است.[۱] جامع همه این معانى، تحقق اُنسى است که با اختصاص یا تعلق و وابستگى همراه باشد که نسبت به مضاف الیه و موارد کاربرد، معانى آن متفاوت مى‌شود.[۲]

«تقوا» نیز از ریشه «وقایه» به معناى دورى گزیدن[۳] و حفظ شئ از امور آسیب‌رسان است و گاه به معناى ترس نیز بکار رفته است.[۴] تقوا در اصطلاح شرع نیز بر مراقبت نفس در برابر گناه، از طریق انجام دادن واجبات و ترک محرمات اطلاق شده است.[۵]

بنابراین «اهل‌التقوى» ترکیبى اضافى و به معناى کسى است که شایسته است از مقام او ترسیده و از مخالفت با وى پرهیز شود.

اهل التقوى در قرآن

«اهل‌التقوى» به صورت اسم و وصف خداوند تنها یک بار در قرآن کریم آمده است: «و‌ما‌یذکرونَ اِلاّ اَن یشاءَاللّهُ هُوَ اَهلُ التَّقوى واَهلُ المَغفِرَه»؛ یاد نکنند و پند نگیرند، مگر آنانکه خداوند خواهد. او اهل تقوا و اهل آمرزش است. (سوره مدثر/۷۴، ۵۶) اهل‌ بیت علیهم السلام نیز در دعاها و نیایش هاى بسیارى خداوند را با این اسم خوانده‌اند.[۶]

«أهل» در این آیه به معنى لایق و شایسته است، از این جهت در زبان عرب به انسان لایق مى گویند «مؤّهَلْ» و به شایستگى‌ها مى گویند «مؤَّهِلات».[۷]

بیشتر مفسران تقوا را در آیه یاد شده به معناى اسم مفعولى گرفته و در تفسیر «هُوَ اَهلُ التَّقوى» گفته‌اند: خداوند شایسته آن است که از محرّمات[۸] و کیفر و مجازات او[۹] و از قرار دادن شریک براى او پرهیز شود،[۱۰] زیرا ولایت مطلقه بر هر چیزى از آنِ وى و سعادت و شقاوت انسان به دست اوست.[۱۱] بر اساس حدیث قدسى،[۱۲] همچنین روایت اَنَس از پیامبر صلى الله علیه وآله[۱۳] و نیز به نقل ابوبصیر از امام‌ صادق علیه السلام در معناى «اَهلُ التَّقوى» در این آیه خداوند مى‌فرماید: من شایسته آنم که از من پرهیز شود و بنده‌ام براى من شریکى قرار ندهد.[۱۴]

برخى نیز تقوا را به معناى اسم فاعلى گرفته که در آن صورت معنا چنین مى‌شود: خدا اهل تقواست و پیوسته از هر گونه ظلم، قبیح و کارهاى غیرحکیمانه مى‌پرهیزد و در حقیقت، بالاترین جایگاه تقوا از آن خدا و تقواى بندگان پرتوى ضعیف از تقواى الهى است.[۱۵]

مقرون ساختن دو اسم «اهل التقوى» با «اهل المغفرة» در یک آیه اشاره به این معناست که تقوا زمینه‌ساز بخشایش است؛ یعنى خداوند کسى را که تقوا ورزد مى‌بخشد؛[۱۶] به عبارت دیگر، آن‌ کس که از خدا پروا کند و از او اطاعت نماید، سزاوار آن است که خداوند در مقابل، گناهان او را ببخشاید.[۱۷] پیامبر‌ اکرم صلى الله علیه وآله در پاسخ پرسشى درباره تفسیر این آیه فرمود: خداوند متعال در این آیه مى‌گوید: من اهل تقوا هستم. برای من شریکى قرار ندهید، پس هر کس تقوا پیشه کند و براى من شریکى قرار ندهد، اهل آن هستم که گناهان دیگرِ او را بیامرزم.[۱۸]

برخى دو اسم «اهل التقوى» و «اهل المغفرة» را اشاره به مقام خوف و رجاء نسبت به عذاب و مغفرت الهى دانسته‌اند؛[۱۹] همچنین از منظر علامه طباطبایی جمله «هُوَ أَهْلُ التَّقْوى وَ أَهْلُ المَغْفِرَةِ» علت استثناء «و ما یذکرونَ اِلاّ اَن یشاءَ اللّه» در جمله پیشین است، زیرا چون خدا شایسته این است که همه انسانها از مخالفت با او بپرهیزند و او نیز شایسته این است که افراد را ببخشد، یک چنین فردى باید داراى اراده نافذ در ذات و اعمال خلق باشد.[۲۰]

پانویس

  1. فرهنگ فارسى، ج‌۱، ص‌۴۰۹؛ الوجوه والنظائر، ج‌۱، ص‌۲۸، «اهل»؛ الموسوعة الذهبیه، ج‌۶‌، ص‌۲۱۱، «الاهل».
  2. التحقیق، ج‌۱، ص‌۱۶۹، «اهل».
  3. لسان العرب، ج‌۱۵، ص‌۳۷۸، «وقى».
  4. مفردات، ص‌۸۸۱‌؛ التحقیق، ج‌۱۳، ص‌۱۸۳، «وقى».
  5. مفردات، ص‌۸۸۱‌، «وقى».
  6. الکافى، ج‌۲، ص‌۵۱۳‌؛ من لا یحضره الفقیه، ج‌۱، ص‌۲۷۷؛ تهذیب الاحکام، ج‌۳، ص‌۱۲۴.
  7. جعفر سبحانی، منشور جاوید، ج۲ ص۱۴۷.
  8. کشف الاسرار، ج‌۱۰، ص‌۲۹۲؛ مجمع‌البیان، ج‌۱۰، ص‌۵۹۳‌؛ روض الجنان، ج‌۲۰، ص‌۴۰.
  9. جامع‌البیان، مج‌۱۴، ج‌۲۹، ص‌۲۱۴؛ کنزالدقائق، ج‌۱۴، ص‌۳۲؛ الکشاف، ج‌۴، ص‌۶۵۷‌.
  10. تفسیر قرطبى، ج‌۱۹، ص‌۵۹‌؛ الدرالمنثور، ج‌۸‌، ص‌۳۴۰؛ الفرقان، ج‌۲۹، ص‌۲۶۹.
  11. المیزان، ج‌۲۰، ص‌۱۰۱.
  12. تفسیر قرطبى، ج‌۱۹، ص‌۵۹‌؛ الدرالمنثور، ج‌۸‌، ص‌۳۴۰؛ الفرقان، ج‌۲۹، ص‌۲۶۹.
  13. روض الجنان، ج‌۲۰، ص‌۴۰.
  14. نورالثقلین، ج‌۵، ص ۴۶۰.
  15. البرهان، ج‌۵‌، ص‌۵۳۲‌؛ تفسیر نمونه، ج‌۲۵، ص‌۲۶۷؛ نگرش وحى بر خداشناسى، ج‌۲، ص‌۳۱.
  16. المیزان، ج‌۲۰، ص‌۱۰۹.
  17. تفسیر بیضاوى، ج‌۴، ص‌۳۴۹.
  18. الدرالمنثور، ج‌۸‌، ص‌۳۴۰.
  19. نمونه، ج‌۲۵، ص‌۲۶۶.
  20. المیزان، ج‌۲۰، ص‌۱۰۱.

منابع

اسماء الله در قرآن
تعداد:۱۳۵
الف اله، اَحَد، اوّل، آخِر، اعلى، اکرم، اعلم، ارحم الراحمین، احکم الحاکمین، احسن الخالقین، اهل التقوی، اهل‌ المغفرة، اقرب، ابقى، اسرع الحاسبین.
ب بارى، باطن، بدیع، بَرّ، بصیر.
ت توّاب.
ج جبّار، جامع.
ح حکیم، حلیم، حیّ، حق، حمید، حسیب، حفیظ، حفى.
خ خبیر، خالق، خلاق، خیر، خیرالماکرین، خیرالرازقین، خیرالفاصلین، خیرالحاکمین، خیرالفاتحین، خیرالغافرین، خیرالوارثین، خیرالراحمین، خیرالمنزلین.
ذ ذوالعرش، ذوالطول، ذوانتقام، ذوالفضل العظیم، ذوالرحمة، ذوالقوة، ذوالجلال و الاکرام، ذوالمعارج.
ر رحمان، رحیم، رؤوف، رب، رفیع الدرجات، رزاق، رقیب.
س سمیع، سلام، سریع الحساب، سریع العقاب.
ش شهید، شاکر، شکور، شدید العذاب، شدید العقاب، شدید المحال.
ص صمد.
ظ ظاهر.
ع عالِمُ غيبِ السماواتِ و الأرضِ، علیم، عزیز، عفوّ، على، عظیم، علام‌الغیوب، عالم الغیب و الشهادة.
غ غافرالذنب،غالب، غفار، غفور، غنى.
ف فالق الاصباح، فالق الحب و النوى، فاطر، فتّاح.
ق قوى، قدوس، قیوم، قاهر، قهار، قریب، قادر، قدیر، قابل‌التوب، القائم على کل نفس.
ک کبیر، کریم، کافی.
ل لطیف.
م مؤمن، مهیمن، متکبر، مصوِّر، مجید، مجیب، مبین، مولی، محیط، مقیت، متعال، محیى، متین، مقتدر، مستعان، مبدى، مالک الملک.
ن نصیر ، نور.
و وهاب، واحد، ولی، والی، واسع، وکیل، ودود.
ه هادی.