اوّل (اسم الله): تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
جز
 
سطر ۱: سطر ۱:
از اسما و صفات الهى بله معانی ازلى، مبتدا و علّت اشيا است.
+
«الأوّل» از اسماء و صفات [[خداوند]]، به معانی ازلى، مبدأ المبادى و علّت اشیاء است. اوّل و آخر بودن وجود خدا به معنى اوّل و آخر در مکان و زمان نیست، بلکه به معنى احاطه بر سلسله وجودات امکانى است.
  
==معنای اول==
+
==واژه‌شناسی==
  
اوّل در اصل به شكل «أءْول» يا «آول» بر وزن أفْعَلْ و از ريشه (أ ـ و ـ ل)<ref>مفردات، ص‌100، «اول»؛ المصباح، ص‌30، «آل».</ref> يا «أوْءَل» بر وزن أفْعَل و يا «وَوّل» بر وزن فَوْعل هر دو از ريشه (و‌ـ‌أ‌ـ‌ل)<ref>الصحاح، ج‌5‌، ص‌1838، «اول».</ref> دانسته شده است. برخى وزن آن را أفْعَل و هر دو «واو» آن را اصلى به حساب آورده‌اند.<ref>ترتيب العين، ص‌61‌، «اول».</ref>
+
«اوّل» در اصل به شکل «أءْول» یا «آول» بر وزن أفْعَلْ و از ریشه (أ ـ و ـ ل)<ref>مفردات، ص‌۱۰۰، «اول»؛ المصباح، ص‌۳۰، «آل».</ref> یا «أوْءَل» بر وزن أفْعَل و یا «وَوّل» بر وزن فَوْعل هر دو از ریشه (و‌ـ‌أ‌ـ‌ل)<ref>الصحاح، ج‌۵‌، ص‌۱۸۳۸، «اول».</ref> دانسته شده است. برخى وزن آن را أفْعَل و هر دو «واو» آن را اصلى به حساب آورده‌اند.<ref>ترتیب العین، ص‌۶۱‌، «اول».</ref>
  
برخى اوّل را در لغت به معناى مقدم بر چيزى به گونه‌اى كه آن چيز بر شىء مقدّم، مترتّب باشد، دانسته‌اند.<ref>مفردات، ص‌100، «اول».</ref>
+
برخى اوّل را در لغت به معناى مقدم بر چیزى به گونه‌اى که آن چیز بر شىء مقدّم، مترتّب باشد، دانسته‌اند.<ref>مفردات، ص‌۱۰۰، «اول».</ref> [[ابن فارس]] مى گوید: «مقصود از اوّل آغاز هرکار، و مقصود از آخر مقابل آن است».<ref>ابن فارس، مقاییس، ج۱، ص ۷۰۰.</ref> [[راغب اصفهانی|راغب]] مى گوید: «اوّل به چیزى مى گویند که دیگرى پس از آن مى آید».<ref>راغب، مفردات، ص۳۱.</ref>
  
عده‌اى اول را به معناى ابتداى چيزى كه گاهى دوم دارد و گاه ندارد دانسته و در فرق اول با سابق گفته‌اند: سابق همواره مقتضى مسبوق است؛ ولى در اول الزاماً وجود ثانى ضرورى نيست<ref>الفروق اللغويه، ص‌270؛ مجمع البحرين، ج‌1، ص‌131، «اول».</ref>، گرچه برخى آن را به معناى ابتداى عدد كه داراى ثانى است نيز دانسته‌اند.<ref>المصباح، ص‌29، «آل».</ref>
+
عده‌اى اول را به معناى ابتداى چیزى که گاهى دوم دارد و گاه ندارد دانسته و در فرق اول با «سابق» گفته‌اند: سابق همواره مقتضى مسبوق است؛ ولى در اول الزاماً وجود ثانى ضرورى نیست<ref>الفروق اللغویه، ص‌۲۷۰؛ مجمع البحرین، ج‌۱، ص‌۱۳۱، «اول».</ref>، گرچه برخى آن را به معناى ابتداى عدد که داراى ثانى است نیز دانسته‌اند.<ref>المصباح، ص‌۲۹، «آل».</ref>
  
==معنای اول بودن خداوند متعال==
+
==اول بودن خداوند==
  
اوّل از اسمهاى ذات خدا<ref>شرح فصوص‌الحكم، ص‌45.</ref> بوده با ذات حق و ديگر اسماى خداوند، عينيت و اتحاد دارد. اوّل و آخر از صفات متقابل‌اند و ذات حق به دليل نامحدود بودن قابل اتصاف به آنهاست، بنابراين بين اول و آخر بودن خداى سبحان منافاتى نيست.<ref>نمونه، ج‌23، ص‌299 ـ 300.</ref> گفتنى است كه حق از همان حيث كه آخر است اوّل بوده، از همان حيث كه اوّل است، آخر نيز هست<ref>شرح فصوص‌الحكم، ص‌477؛ رحمة من الرحمن، ج‌4، ص‌275.</ref>، زيرا خداوند واحد حقيقى است و جهات گوناگون در او نيست.<ref> شرح فصوص‌الحكم، ص‌477.</ref>
+
لفظ اول در [[قرآن]] شصت و چهار بار وارد شده و فقط در یک مورد، درباره [[خدا]] به کار رفته است: {{متن قرآن|«هُوَ الاَوَّلُ والأخِرُ والظّهِرُ والباطِنُ و هُوَ بِکلِّ شَىء عَلیم»}} ([[سوره حدید]]/۵۷‌، ۳). برخى ترتیب ذکر اسماى چهارگانه در این [[آیه]] را به این دلیل دانسته‌اند که هر اسم متأخرى، متضمن اسم یا اسمهاى پیش از آن است، بنابراین هر سه اسم آخر و ظاهر و باطن متضمن اسم اول‌اند.<ref>رحمة من الرحمن، ج‌۴، ص‌۲۷۰.</ref>
 +
اوّل از اسمهاى ذات خدا<ref>شرح فصوص‌الحکم، ص‌۴۵.</ref> بوده و با ذات حق و دیگر اسماى خداوند، عینیت و اتحاد دارد. اوّل و آخر از صفات متقابل‌اند و ذات حق به دلیل نامحدود بودن، قابل اتصاف به آنهاست؛ بنابراین بین اول و آخر بودن خداى سبحان منافاتى نیست.<ref>نمونه، ج‌۲۳، ص‌۲۹۹ ـ ۳۰۰.</ref>  
  
اهل عرفان در تقسيمى اسماى الهى را به 4 اسم اول و آخر و ظاهر و باطن تقسيم كرده، آنها را امّهات اسما دانسته و اسم جامع آنها را «اللّه» و «رحمن» به‌ حساب آورده‌اند. آنان معتقدند هر اسمى كه مظهر آن ازلى و ابدى است، ازليّت آن از اسم اوّل و ابديّت آن از اسم آخر است و نيز اسماى متعلق به ابداء و ايجاد در اسم اوّل داخل‌اند چنان كه اسماى مربوط به اعاده و جزاء در اسم آخر داخل‌اند.<ref> شرح فصوص‌الحكم، ص‌45.</ref>
+
در آیه یاد شده خدا با صفات متضاد و غیر قابل جمع توصیف شده است، در حالى که آیه او را اول مى خواند، آخر نیز مى نامد، او را ظاهر توصیف مى کند، باطن نیز مى داند، اگر او اوّل است چگونه مى تواند آخر باشد، و اگر ظاهر است چگونه مى تواند باطن باشد؟ در حالى که این مفاهیم در غیر خدا قابل جمع نیست مگر به صورت نسبى، ولى خدا واقعیت این مفاهیم را به نحو حقیقى دارا است، نه به صورت مجازى و نه به صورت نسبى و این حقیقت با آگاهى از کیفیت قیام موجودات امکانى با خداى واجب الوجود روشن مى شود، برهان عقلى مى گوید که نسبت اوّلى به دوم بسان نسبت معنى حرفى به معنى اسمى است، همان گونه که معنى حرفى در تحقق خود نمى تواند از معنى اسمى جدا باشد، همچنین موجود امکانى نیز در تحقّق خود به خداى واجب الوجود وابسته است و از او جدا نیست.
  
اسم اول در دعاها<ref>الصحيفة السجاديه، ص‌22؛ كنزالعمال، ج‌2، ص‌656‌؛ تفسير‌قرطبى، ج‌9، ص‌640‌.</ref> و [[احاديث]]<ref>نهج‌البلاغه، خطبه 163؛ الكافى، ج‌1، ص‌115؛ التوحيد، ص‌313.</ref> بسيارى بكار رفته است.
+
اهل [[عرفان]] در تقسیمى، اسماى الهى را به ۴ اسم اوّل و آخر و [[ظاهر (اسم الله)|ظاهر]] و [[باطن (اسم الله)|باطن]] تقسیم کرده، آنها را امّهات اسماء دانسته و اسم جامع آنها را «[[الله|اللّه]]» و «[[رحمان (اسم الله)|رحمان]]» به‌ حساب آورده‌اند. آنان معتقدند هر اسمى که مظهر آن ازلى و ابدى است، ازلیت آن از اسم اوّل و ابدیت آن از اسم آخر است و نیز اسماى متعلق به ابداء و ایجاد در اسم اوّل داخل‌اند، چنان که اسماى مربوط به اعاده و جزاء در اسم آخر داخل‌اند.<ref> شرح فصوص‌الحکم، ص‌۴۵.</ref>
  
اول به عنوان يكى از اسمهاى خدا تنها يك بار در [[قرآن]] بكار رفته است: {{متن قرآن|«هُوَ الاَوَّلُ والأخِرُ والظّهِرُ والباطِنُ و هُوَ بِكُلِّ شَىء عَليم»}}. ([[سوره حدید]]/57‌، 3) برخى ترتيب ذكر اسماى چهارگانه در آيه را به اين دليل دانسته‌اند كه هر اسم متأخرى، متضمن اسم يا اسمهاى پيش از آن است، بنابراين هر سه اسم آخر و ظاهر و باطن متضمن اسم اول‌اند.<ref>رحمة من الرحمن، ج‌4، ص‌270.</ref>
+
اسم «اول» برای خداوند در [[دعائم الاسلام (کتاب)|دعاها]]<ref>الصحیفة السجادیه، ص‌۲۲؛ کنزالعمال، ج‌۲، ص‌۶۵۶‌؛ تفسیر‌قرطبى، ج‌۹، ص‌۶۴۰‌.</ref> و [[احادیث]]<ref>نهج‌البلاغه، خطبه ۱۶۳؛ الکافى، ج‌۱، ص‌۱۱۵؛ التوحید، ص‌۳۱۳.</ref> بسیارى بکار رفته است.
در تبيين اوّل بودن خداوند بیانهای زیر وجود دارد:
 
  
1. اول بودن خداى سبحان به معناى ازلى بودن ذات الهى است و اين كه هيچ چيزى در وجود بر ذات او سبقت ندارد.<ref>كشف الاسرار، ج‌9، ص‌476؛ مجمع‌البيان، ج‌9، ص‌346؛ روح‌البيان، ج‌9، ص‌349.</ref> قول كسانى كه اول را به معناى غنى بالذات و بى‌نياز از غير دانسته‌اند نيز به همين معنا بازمى‌گردد.<ref>موسوعة له الاسماء الحسنى، ج‌1، ص‌363.</ref> ازلى بودن خداوند از اين‌ روست كه واجب الوجود است و لازمه وجوب وجود آن است كه به هيچ وجه فرض عدم بر آن صحيح نبوده، در وجود خود هيچ‌گونه نيازى به غير نداشته باشد.
+
در تبیین اوّل بودن خداوند بیانهای زیر وجود دارد:
  
استعمال اول به معناى ازلى در لغت نيز كاربرد دارد<ref>مقاييس اللغه، ج‌1، ص‌158.</ref> و در روايات بسيارى اول بودن خدا به ازلى بودن ذات او تفسير شده است.<ref>نهج‌البلاغه، خطبه 101؛ التوحيد، ص‌197، 313؛ الكافى، ج‌1، ص‌167‌ـ‌168.</ref>
+
*۱. اول بودن خداى سبحان به معناى ازلى بودن ذات الهى است و این که هیچ چیزى در وجود بر ذات او سبقت ندارد.<ref>کشف الاسرار، ج‌۹، ص‌۴۷۶؛ مجمع‌البیان، ج‌۹، ص‌۳۴۶؛ روح‌البیان، ج‌۹، ص‌۳۴۹.</ref> قول کسانى که اول را به معناى غنى بالذات و بى‌نیاز از غیر دانسته‌اند نیز به همین معنا بازمى‌گردد.<ref>موسوعة له الاسماء الحسنى، ج‌۱، ص‌۳۶۳.</ref> ازلى بودن خداوند از این‌ روست که [[واجب الوجود]] است و لازمه وجوب وجود آن است که به هیچ وجه فرض عدم بر آن صحیح نبوده، در وجود خود هیچ‌گونه نیازى به غیر نداشته باشد. استعمال اول به معناى ازلى در لغت نیز کاربرد دارد<ref>مقاییس اللغه، ج‌۱، ص‌۱۵۸.</ref> و در روایات بسیارى، اول بودن خدا به ازلى بودن ذات او تفسیر شده است.<ref>نهج‌البلاغه، خطبه ۱۰۱؛ التوحید، ص‌۱۹۷، ۳۱۳؛ الکافى، ج‌۱، ص‌۱۶۷‌ـ‌۱۶۸.</ref>
  
جمهور متكلمان كه قائل به حدوث زمانى غيرخدا هستند، اوّل و ازلى بودن خداوند را به معناى قديم بودن خدا و مسبوق نبودن ذات حق به عدم، از نظر زمانى مى‌دانند<ref>مجمع البيان، ج‌9، ص‌346؛ التحرير والتنوير، ج‌27، ص‌360.</ref>؛ ولى بايد توجه داشت كه اوليت و ازليت ذات الهى زمانى نيست زيرا او حتى نسبت به خود زمان نيز اول بوده، بر زمان احاطه دارد و خود ذات منزّه از زمان است.<ref> روح‌المعانى، مج‌14، ج‌27، ص‌254؛ روح‌البيان، ج‌9، ص‌346؛ الميزان، ج‌19، ص‌152.</ref>
+
جمهور متکلمان که قائل به حدوث زمانى غیرخدا هستند، اوّل و ازلى بودن خداوند را به معناى قدیم بودن خدا و مسبوق نبودن ذات حق به عدم، از نظر زمانى مى‌دانند<ref>مجمع البیان، ج‌۹، ص‌۳۴۶؛ التحریر والتنویر، ج‌۲۷، ص‌۳۶۰.</ref>؛ ولى باید توجه داشت که اولیت و ازلیت ذات الهى زمانى نیست زیرا او حتى نسبت به خود زمان نیز اول بوده، بر زمان احاطه دارد و خود ذات منزّه از زمان است.<ref> روح‌المعانى، مج‌۱۴، ج‌۲۷، ص‌۲۵۴؛ روح‌البیان، ج‌۹، ص‌۳۴۶؛ المیزان، ج‌۱۹، ص‌۱۵۲.</ref>
  
در تبيين اول بودن خدا مى‌توان گفت همان‌گونه كه در آيه 2 [[سوره حديد]]/57 آمده، قدرت الهى هر چيزى را دربرمى‌گيرد: {{متن قرآن|«و هُوَ عَلى كُلِّ شَىء قَدير × هُوَ الاَوَّل...»}}، به همين دليل خداوند با قدرتش بر هر چيزى از هر جهتى احاطه دارد بنابراين هر چيزى را كه اول فرض كنيم ذات حق پيش از آن است، پس در حقيقت ذات الهى اول است؛ نه آن چيز مفروض. از اين‌ رو اول مطلق فقط خداست و هر چه جز او اول باشد، اول نسبى و اضافى خواهد بود، چنان كه اين معنا از حصر موجود در آيه‌ 3‌ [[سوره حديد]]/57 استفاده مى‌شود.
+
در تبیین اول بودن خدا مى‌توان گفت همان‌گونه که در آیه ۲ [[سوره حدید]] آمده، [[قدرت الهی|قدرت الهى]] هر چیزى را دربرمى‌گیرد: {{متن قرآن|«و هُوَ عَلى کلِّ شَىء قَدیر * هُوَ الاَوَّل...»}}، به همین دلیل خداوند با قدرتش بر هر چیزى از هر جهتى احاطه دارد، بنابراین هر چیزى را که اول فرض کنیم ذات حق پیش از آن است، پس در حقیقت ذات الهى اول است؛ نه آن چیز مفروض. از این‌ رو اول مطلق فقط خداست و هر چه جز او اول باشد، اول نسبى و اضافى خواهد بود، چنان که این معنا از حصر موجود در آیه‌ ۳‌ [[سوره حدید]] استفاده مى‌شود.
  
از اين بيان روشن مى‌شود كه اول از فروع اسم محيط و اسم محيط فرع بر اطلاق قدرت الهى است. البته مى‌توان اول را فرع بر احاطه وجودى خدا دانست زيرا ذات حق پيش از ثبوت هر چيزى ثابت است؛ همچنين اسم اول به نوعى بر علم الهى نيز متفرّع است و پايان آيه‌ كه بيانگر علم الهى به هر چيزى است، مناسب اين تفرّع است.<ref>الميزان، ج‌19، ص‌151ـ‌152؛ البصائر، ج‌44، ص‌80‌ـ‌81‌؛ نگرش [[وحى]] بر خداشناسى، ج‌2، ص‌14.</ref>
+
از این بیان روشن مى‌شود که اول از فروع اسم «[[محیط (اسم الله)|محیط]]» و اسم «محیط» فرع بر اطلاق قدرت الهى است. البته مى‌توان اول را فرع بر احاطه وجودى خدا دانست، زیرا ذات حق پیش از ثبوت هر چیزى ثابت است؛ همچنین اسم اول به نوعى بر [[علم الهی|علم الهى]] نیز متفرّع است و پایان آیه‌ که بیانگر علم الهى به هر چیزى است، مناسب این تفرّع است.<ref>المیزان، ج‌۱۹، ص‌۱۵۱ـ‌۱۵۲؛ البصائر، ج‌۴۴، ص‌۸۰‌ـ‌۸۱‌؛ نگرش وحى بر خداشناسى، ج‌۲، ص‌۱۴.</ref>
  
2. اول بودن خداوند بدين معناست كه ذات الهى اول همه موجودات<ref>الاسماء الحسنى، ص‌195؛ اسماءاللّه الحسنى، ص‌189.</ref> و مبدأ المبادى است و وجود هر چيزى از او صادر شده است<ref>تفسير صدرالمتألهين، ج‌6‌، ص‌49؛ شرح‌الاسماء، ص‌4؛ شرح‌اسماء الحسنى، ص‌129.</ref>، به اين معنا كه اگر سلسله موجودات را كه به صورت علل و معلولات مرتب شده‌اند. در نظر بگيريم، ذات حق نسبت به آنها اول است و همه موجودات ديگر وجودشان را از او گرفته‌اند.<ref>شرح اسماء الحسنى، ص‌129.</ref> برخى اول را يا به معناى ياد شده يا به اين معنا دانسته‌اند كه خدا‌ در‌ مقام احديّتش به گونه‌اى است كه چيزى با او‌ نيست.<ref>شرح فصوص‌الحكم، ص‌390.</ref>
+
. اول بودن خداوند بدین معناست که ذات الهى اول همه موجودات<ref>الاسماء الحسنى، ص‌۱۹۵؛ اسماءاللّه الحسنى، ص‌۱۸۹.</ref> و مبدأ المبادى است و وجود هر چیزى از او صادر شده است<ref>تفسیر صدرالمتألهین، ج‌۶‌، ص‌۴۹؛ شرح‌الاسماء، ص‌۴؛ شرح‌اسماء الحسنى، ص‌۱۲۹.</ref>، به این معنا که اگر سلسله موجودات را که به صورت علل و معلولات مرتب شده‌اند در نظر بگیریم، ذات حق نسبت به آنها اول است و همه موجودات دیگر وجودشان را از او گرفته‌اند.<ref>شرح اسماء الحسنى، ص‌۱۲۹.</ref> برخى اول را یا به معناى یاد شده و یا به این معنا دانسته‌اند که خدا‌ در‌ مقام احدیتش به گونه‌اى است که چیزى با او‌ نیست.<ref>شرح فصوص‌الحکم، ص‌۳۹۰.</ref>
  
علامه شعرانی (ره) در این مورد می فرماید:
+
[[علامه شعرانی]] (ره) در این مورد می فرماید: «آخر بودن به معنی علت غائی است، چنان که اول بودن او به معنی علت فاعلی است، ممکن ناقص است، وجود خویش را از دیگری گرفته و آن دیگری هم از دیگری تا به خدای تعالی منتهی شود که همه وجود از او گرفته اند و او وجودش عین ذات است، باز چون ممکن ناقص است پیوسته طالب کمال است و می کوشد تا به کامل نزدیک شود و منتهای سیر او غایت او است.» <ref> نثر طوبی، علامه شعرانی، ذیل واژه اول. </ref>  
:«آخر بودن به معنی علت غائی است چنان که اول بودن او به معنی علت فاعلی است ممکن ناقص است وجود خویش را از دیگری گرفته و آن دیگری هم از دیگری تا به خدای تعالی منتهی شود که همه وجود از او گرفته اند و او وجودش عین ذات است باز چون ممکن ناقص است پیوسته طالب کمال است و می کوشد تا به کامل نزدیک شود و منتهای سیر او غایت او است.» <ref> نثر طوبی، علامه شعرانی، ذیل واژه اول. </ref>
 
  
3. به اعتقاد برخى اول و آخر و ظاهر و باطن مجموعاً اين معنا را افاده مى‌كنند كه همه امور بدست خدا بوده، تماميت هر چيزى به اوست.<ref>مجمع‌البيان، ج‌9، ص‌347؛ التفسيرالكبير، ج‌10، ص‌448؛ تفسير صدرالمتالهين، ج‌6‌، ص‌154.</ref> در توضيح اول بودن خداوند، اقوال ديگرى نيز ذكر شده كه غالب آنها هيچ‌گونه دليل و شاهدى ندارد.<ref>شرح اسماء اللّه الحسنى، ص‌325‌ـ‌328.</ref>
+
در کلام [[امام علی علیه السلام|امیرمؤمنان]] (علیه السلام) جمله هایى در این مورد آمده، از جمله در خطبه ای مى فرماید: «الحمد للّه الأوّلّ فلا شىءَ قبله، والآخر فلا شىء بعده».<ref>خطبه ۹۶ نهج البلاغه.</ref>
 +
 
 +
. به اعتقاد برخى اول و آخر و [[ظاهر (اسم الله)|ظاهر]] و [[باطن (اسم الله)|باطن]]، مجموعاً این معنا را افاده مى‌کنند که همه امور بدست خدا بوده، تمامیت هر چیزى به اوست.<ref>مجمع‌البیان، ج‌۹، ص‌۳۴۷؛ التفسیرالکبیر، ج‌۱۰، ص‌۴۴۸؛ تفسیر صدرالمتالهین، ج‌۶‌، ص‌۱۵۴.</ref> در توضیح اول بودن خداوند، اقوال دیگرى نیز ذکر شده که غالب آنها هیچ‌گونه دلیل و شاهدى ندارد.<ref>شرح اسماء اللّه الحسنى، ص‌۳۲۵‌ـ‌۳۲۸.</ref>
  
 
==پانویس==
 
==پانویس==
<references/>
+
<references />
 
 
{{اسماء الله}}
 
 
 
 
==منابع==
 
==منابع==
*شعرانی ابوالحسن، نثر طوبی
+
*[[دائرة المعارف قرآن کریم (کتاب)|دائرةالمعارف قرآن کریم]]، رضا رمضانی و احمد جلالی، جلد۵.
*رضا رمضانی و احمد جلالی، دائرة المعارف قرآن کریم، جلد 5.
+
*منشور جاوید، آیت‌الله جعفر سبحانی، ج۲ ص۱۳۳.
 +
*[[نثر طوبی]]، ابوالحسن شعرانی.
 +
*{{اسماء الله}}
  
 
[[رده: اسماء و صفات الهی]]
 
[[رده: اسماء و صفات الهی]]
 
[[رده: واژگان قرآنی]]
 
[[رده: واژگان قرآنی]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۶ ژوئیهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۱۵:۰۲

«الأوّل» از اسماء و صفات خداوند، به معانی ازلى، مبدأ المبادى و علّت اشیاء است. اوّل و آخر بودن وجود خدا به معنى اوّل و آخر در مکان و زمان نیست، بلکه به معنى احاطه بر سلسله وجودات امکانى است.

واژه‌شناسی

«اوّل» در اصل به شکل «أءْول» یا «آول» بر وزن أفْعَلْ و از ریشه (أ ـ و ـ ل)[۱] یا «أوْءَل» بر وزن أفْعَل و یا «وَوّل» بر وزن فَوْعل هر دو از ریشه (و‌ـ‌أ‌ـ‌ل)[۲] دانسته شده است. برخى وزن آن را أفْعَل و هر دو «واو» آن را اصلى به حساب آورده‌اند.[۳]

برخى اوّل را در لغت به معناى مقدم بر چیزى به گونه‌اى که آن چیز بر شىء مقدّم، مترتّب باشد، دانسته‌اند.[۴] ابن فارس مى گوید: «مقصود از اوّل آغاز هرکار، و مقصود از آخر مقابل آن است».[۵] راغب مى گوید: «اوّل به چیزى مى گویند که دیگرى پس از آن مى آید».[۶]

عده‌اى اول را به معناى ابتداى چیزى که گاهى دوم دارد و گاه ندارد دانسته و در فرق اول با «سابق» گفته‌اند: سابق همواره مقتضى مسبوق است؛ ولى در اول الزاماً وجود ثانى ضرورى نیست[۷]، گرچه برخى آن را به معناى ابتداى عدد که داراى ثانى است نیز دانسته‌اند.[۸]

اول بودن خداوند

لفظ اول در قرآن شصت و چهار بار وارد شده و فقط در یک مورد، درباره خدا به کار رفته است: «هُوَ الاَوَّلُ والأخِرُ والظّهِرُ والباطِنُ و هُوَ بِکلِّ شَىء عَلیم» (سوره حدید/۵۷‌، ۳). برخى ترتیب ذکر اسماى چهارگانه در این آیه را به این دلیل دانسته‌اند که هر اسم متأخرى، متضمن اسم یا اسمهاى پیش از آن است، بنابراین هر سه اسم آخر و ظاهر و باطن متضمن اسم اول‌اند.[۹] اوّل از اسمهاى ذات خدا[۱۰] بوده و با ذات حق و دیگر اسماى خداوند، عینیت و اتحاد دارد. اوّل و آخر از صفات متقابل‌اند و ذات حق به دلیل نامحدود بودن، قابل اتصاف به آنهاست؛ بنابراین بین اول و آخر بودن خداى سبحان منافاتى نیست.[۱۱]

در آیه یاد شده خدا با صفات متضاد و غیر قابل جمع توصیف شده است، در حالى که آیه او را اول مى خواند، آخر نیز مى نامد، او را ظاهر توصیف مى کند، باطن نیز مى داند، اگر او اوّل است چگونه مى تواند آخر باشد، و اگر ظاهر است چگونه مى تواند باطن باشد؟ در حالى که این مفاهیم در غیر خدا قابل جمع نیست مگر به صورت نسبى، ولى خدا واقعیت این مفاهیم را به نحو حقیقى دارا است، نه به صورت مجازى و نه به صورت نسبى و این حقیقت با آگاهى از کیفیت قیام موجودات امکانى با خداى واجب الوجود روشن مى شود، برهان عقلى مى گوید که نسبت اوّلى به دوم بسان نسبت معنى حرفى به معنى اسمى است، همان گونه که معنى حرفى در تحقق خود نمى تواند از معنى اسمى جدا باشد، همچنین موجود امکانى نیز در تحقّق خود به خداى واجب الوجود وابسته است و از او جدا نیست.

اهل عرفان در تقسیمى، اسماى الهى را به ۴ اسم اوّل و آخر و ظاهر و باطن تقسیم کرده، آنها را امّهات اسماء دانسته و اسم جامع آنها را «اللّه» و «رحمان» به‌ حساب آورده‌اند. آنان معتقدند هر اسمى که مظهر آن ازلى و ابدى است، ازلیت آن از اسم اوّل و ابدیت آن از اسم آخر است و نیز اسماى متعلق به ابداء و ایجاد در اسم اوّل داخل‌اند، چنان که اسماى مربوط به اعاده و جزاء در اسم آخر داخل‌اند.[۱۲]

اسم «اول» برای خداوند در دعاها[۱۳] و احادیث[۱۴] بسیارى بکار رفته است.

در تبیین اوّل بودن خداوند بیانهای زیر وجود دارد:

  • ۱. اول بودن خداى سبحان به معناى ازلى بودن ذات الهى است و این که هیچ چیزى در وجود بر ذات او سبقت ندارد.[۱۵] قول کسانى که اول را به معناى غنى بالذات و بى‌نیاز از غیر دانسته‌اند نیز به همین معنا بازمى‌گردد.[۱۶] ازلى بودن خداوند از این‌ روست که واجب الوجود است و لازمه وجوب وجود آن است که به هیچ وجه فرض عدم بر آن صحیح نبوده، در وجود خود هیچ‌گونه نیازى به غیر نداشته باشد. استعمال اول به معناى ازلى در لغت نیز کاربرد دارد[۱۷] و در روایات بسیارى، اول بودن خدا به ازلى بودن ذات او تفسیر شده است.[۱۸]

جمهور متکلمان که قائل به حدوث زمانى غیرخدا هستند، اوّل و ازلى بودن خداوند را به معناى قدیم بودن خدا و مسبوق نبودن ذات حق به عدم، از نظر زمانى مى‌دانند[۱۹]؛ ولى باید توجه داشت که اولیت و ازلیت ذات الهى زمانى نیست زیرا او حتى نسبت به خود زمان نیز اول بوده، بر زمان احاطه دارد و خود ذات منزّه از زمان است.[۲۰]

در تبیین اول بودن خدا مى‌توان گفت همان‌گونه که در آیه ۲ سوره حدید آمده، قدرت الهى هر چیزى را دربرمى‌گیرد: «و هُوَ عَلى کلِّ شَىء قَدیر * هُوَ الاَوَّل...»، به همین دلیل خداوند با قدرتش بر هر چیزى از هر جهتى احاطه دارد، بنابراین هر چیزى را که اول فرض کنیم ذات حق پیش از آن است، پس در حقیقت ذات الهى اول است؛ نه آن چیز مفروض. از این‌ رو اول مطلق فقط خداست و هر چه جز او اول باشد، اول نسبى و اضافى خواهد بود، چنان که این معنا از حصر موجود در آیه‌ ۳‌ سوره حدید استفاده مى‌شود.

از این بیان روشن مى‌شود که اول از فروع اسم «محیط» و اسم «محیط» فرع بر اطلاق قدرت الهى است. البته مى‌توان اول را فرع بر احاطه وجودى خدا دانست، زیرا ذات حق پیش از ثبوت هر چیزى ثابت است؛ همچنین اسم اول به نوعى بر علم الهى نیز متفرّع است و پایان آیه‌ که بیانگر علم الهى به هر چیزى است، مناسب این تفرّع است.[۲۱]

  • ۲. اول بودن خداوند بدین معناست که ذات الهى اول همه موجودات[۲۲] و مبدأ المبادى است و وجود هر چیزى از او صادر شده است[۲۳]، به این معنا که اگر سلسله موجودات را که به صورت علل و معلولات مرتب شده‌اند در نظر بگیریم، ذات حق نسبت به آنها اول است و همه موجودات دیگر وجودشان را از او گرفته‌اند.[۲۴] برخى اول را یا به معناى یاد شده و یا به این معنا دانسته‌اند که خدا‌ در‌ مقام احدیتش به گونه‌اى است که چیزى با او‌ نیست.[۲۵]

علامه شعرانی (ره) در این مورد می فرماید: «آخر بودن به معنی علت غائی است، چنان که اول بودن او به معنی علت فاعلی است، ممکن ناقص است، وجود خویش را از دیگری گرفته و آن دیگری هم از دیگری تا به خدای تعالی منتهی شود که همه وجود از او گرفته اند و او وجودش عین ذات است، باز چون ممکن ناقص است پیوسته طالب کمال است و می کوشد تا به کامل نزدیک شود و منتهای سیر او غایت او است.» [۲۶]

در کلام امیرمؤمنان (علیه السلام) جمله هایى در این مورد آمده، از جمله در خطبه ای مى فرماید: «الحمد للّه الأوّلّ فلا شىءَ قبله، والآخر فلا شىء بعده».[۲۷]

  • ۳. به اعتقاد برخى اول و آخر و ظاهر و باطن، مجموعاً این معنا را افاده مى‌کنند که همه امور بدست خدا بوده، تمامیت هر چیزى به اوست.[۲۸] در توضیح اول بودن خداوند، اقوال دیگرى نیز ذکر شده که غالب آنها هیچ‌گونه دلیل و شاهدى ندارد.[۲۹]

پانویس

  1. مفردات، ص‌۱۰۰، «اول»؛ المصباح، ص‌۳۰، «آل».
  2. الصحاح، ج‌۵‌، ص‌۱۸۳۸، «اول».
  3. ترتیب العین، ص‌۶۱‌، «اول».
  4. مفردات، ص‌۱۰۰، «اول».
  5. ابن فارس، مقاییس، ج۱، ص ۷۰۰.
  6. راغب، مفردات، ص۳۱.
  7. الفروق اللغویه، ص‌۲۷۰؛ مجمع البحرین، ج‌۱، ص‌۱۳۱، «اول».
  8. المصباح، ص‌۲۹، «آل».
  9. رحمة من الرحمن، ج‌۴، ص‌۲۷۰.
  10. شرح فصوص‌الحکم، ص‌۴۵.
  11. نمونه، ج‌۲۳، ص‌۲۹۹ ـ ۳۰۰.
  12. شرح فصوص‌الحکم، ص‌۴۵.
  13. الصحیفة السجادیه، ص‌۲۲؛ کنزالعمال، ج‌۲، ص‌۶۵۶‌؛ تفسیر‌قرطبى، ج‌۹، ص‌۶۴۰‌.
  14. نهج‌البلاغه، خطبه ۱۶۳؛ الکافى، ج‌۱، ص‌۱۱۵؛ التوحید، ص‌۳۱۳.
  15. کشف الاسرار، ج‌۹، ص‌۴۷۶؛ مجمع‌البیان، ج‌۹، ص‌۳۴۶؛ روح‌البیان، ج‌۹، ص‌۳۴۹.
  16. موسوعة له الاسماء الحسنى، ج‌۱، ص‌۳۶۳.
  17. مقاییس اللغه، ج‌۱، ص‌۱۵۸.
  18. نهج‌البلاغه، خطبه ۱۰۱؛ التوحید، ص‌۱۹۷، ۳۱۳؛ الکافى، ج‌۱، ص‌۱۶۷‌ـ‌۱۶۸.
  19. مجمع البیان، ج‌۹، ص‌۳۴۶؛ التحریر والتنویر، ج‌۲۷، ص‌۳۶۰.
  20. روح‌المعانى، مج‌۱۴، ج‌۲۷، ص‌۲۵۴؛ روح‌البیان، ج‌۹، ص‌۳۴۶؛ المیزان، ج‌۱۹، ص‌۱۵۲.
  21. المیزان، ج‌۱۹، ص‌۱۵۱ـ‌۱۵۲؛ البصائر، ج‌۴۴، ص‌۸۰‌ـ‌۸۱‌؛ نگرش وحى بر خداشناسى، ج‌۲، ص‌۱۴.
  22. الاسماء الحسنى، ص‌۱۹۵؛ اسماءاللّه الحسنى، ص‌۱۸۹.
  23. تفسیر صدرالمتألهین، ج‌۶‌، ص‌۴۹؛ شرح‌الاسماء، ص‌۴؛ شرح‌اسماء الحسنى، ص‌۱۲۹.
  24. شرح اسماء الحسنى، ص‌۱۲۹.
  25. شرح فصوص‌الحکم، ص‌۳۹۰.
  26. نثر طوبی، علامه شعرانی، ذیل واژه اول.
  27. خطبه ۹۶ نهج البلاغه.
  28. مجمع‌البیان، ج‌۹، ص‌۳۴۷؛ التفسیرالکبیر، ج‌۱۰، ص‌۴۴۸؛ تفسیر صدرالمتالهین، ج‌۶‌، ص‌۱۵۴.
  29. شرح اسماء اللّه الحسنى، ص‌۳۲۵‌ـ‌۳۲۸.

منابع

اسماء الله در قرآن
تعداد:۱۳۵
الف اله، اَحَد، اوّل، آخِر، اعلى، اکرم، اعلم، ارحم الراحمین، احکم الحاکمین، احسن الخالقین، اهل التقوی، اهل‌ المغفرة، اقرب، ابقى، اسرع الحاسبین.
ب بارى، باطن، بدیع، بَرّ، بصیر.
ت توّاب.
ج جبّار، جامع.
ح حکیم، حلیم، حیّ، حق، حمید، حسیب، حفیظ، حفى.
خ خبیر، خالق، خلاق، خیر، خیرالماکرین، خیرالرازقین، خیرالفاصلین، خیرالحاکمین، خیرالفاتحین، خیرالغافرین، خیرالوارثین، خیرالراحمین، خیرالمنزلین.
ذ ذوالعرش، ذوالطول، ذوانتقام، ذوالفضل العظیم، ذوالرحمة، ذوالقوة، ذوالجلال و الاکرام، ذوالمعارج.
ر رحمان، رحیم، رؤوف، رب، رفیع الدرجات، رزاق، رقیب.
س سمیع، سلام، سریع الحساب، سریع العقاب.
ش شهید، شاکر، شکور، شدید العذاب، شدید العقاب، شدید المحال.
ص صمد.
ظ ظاهر.
ع عالِمُ غيبِ السماواتِ و الأرضِ، علیم، عزیز، عفوّ، على، عظیم، علام‌الغیوب، عالم الغیب و الشهادة.
غ غافرالذنب،غالب، غفار، غفور، غنى.
ف فالق الاصباح، فالق الحب و النوى، فاطر، فتّاح.
ق قوى، قدوس، قیوم، قاهر، قهار، قریب، قادر، قدیر، قابل‌التوب، القائم على کل نفس.
ک کبیر، کریم، کافی.
ل لطیف.
م مؤمن، مهیمن، متکبر، مصوِّر، مجید، مجیب، مبین، مولی، محیط، مقیت، متعال، محیى، متین، مقتدر، مستعان، مبدى، مالک الملک.
ن نصیر ، نور.
و وهاب، واحد، ولی، والی، واسع، وکیل، ودود.
ه هادی.