مولى (اسم الله)

از دانشنامه‌ی اسلامی
نسخهٔ تاریخ ‏۲۹ اوت ۲۰۱۹، ساعت ۰۷:۱۲ توسط مهدی موسوی (بحث | مشارکت‌ها) (ویرایش)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

این مدخل از دانشنامه هنوز نوشته نشده است.

Icon book.jpg

محتوای فعلی بخشی از یک کتاب متناسب با عنوان است.

(احتمالا تصرف اندکی صورت گرفته است)


اسم صد و بیست و پنجم: المولى؛

لفظ «مولى» در قرآن ۱۸ بار آمده و در ۱۲ بار وصف خدا قرار گرفته است:

۱. (وَ إِنْ تَوَلَّوا فَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ مَولاکمْ نِعْمَ المَولى وَ نِعْمَ النَّصِیر).(انفال/۴۰)

«اگر روى برگردانید بدانید خدا مولاى شما است، چه نیک مولایى و چه نیک کمک کننده اى».

۲. (...وَاعْتَصِمُوا بِاللّهِ هُوَ مَولاکمْ فَنِعْمَ المَولى وَ نِعْمَ النَّصیر).(حج/۷۸)

«به خدا پناه برید او مولاى شما است، چه نیک مولا و چه نیک یارى دهنده اى».

۳. (ذلِک بِأَنَّ اللّهَ مَولى الَّذِینَ آمَنُوا وَانَّ الکافِرینَ لا مَولى لَهُمْ).(محمد/۱۱)

«بدین جهت است که خدا مولاى مؤمنان است وکافران را مولایى نیست».

۴. (بَلِ اللّهُ مَولاکمْ وَ هُوَ خَیرُ النّاصِرینَ).(آل عمران/۱۵۰)

«بلکه خدا مولاى شما است و از بهترین یارى دهندگان است».

مهم در این جا تفسیر معنى لغوى «مولى» است، ابن فارس مى گوید: «مولى» از «ولى» گرفته شده و آن به معنى قرب و نزدیکى است، مى گویند: «تباعَد بَعْدَ وَلى، دورى جست پس از نزدیکى»، آنگاه اضافه مى کند مولى بر آزاد کننده بنده، دوست، هم سوگند، پسر عمو، یار و یاور و همسایه گفته مى شود و جهت اشتراک اینها همان «ولى» به معنى قرب است، و گاهى «مولى» به معنى «اولى» مى آید، مى گویند: «فلان أولى بکذا»: او به این کار شایسته تر است.

ولى تتبع در لغت عرب مى رساند که مولى یک معنا بیش ندارد و آن عبارت از «أولى» و شایسته تر است، و اگر لفظ مولى در موارد یاد شده به کار مى رود اختلاف در متعلق «مولى» است نه معنى آن، مثلاً در کتابهاى لغت براى مولى ۲۷ معنا ذکر کرده اند از قبیل: خدا، عمو، پسر عمو، آزاد کننده، آزاد شده، برده، مالک، پیرو، همسایه، هم پیمان و....

دقت در این موارد مى رساند که در همه اینها لفظ مولى به یک معنا بیش نیست و آن «اولویت» است.

و اگر خدا را مولى مى خوانند براى این است که او از هرکس به ستایش و اطاعت اولى و شایسته تر است.

اگر به عمو، مولى مى گویند چون او به حمایت برادر زاده اش از دیگران شایسته تر است، زیرا عمو به منزله پدر است.

اگر به پسر عمو «مولى» مى گویند چون او به کمک کردن پسر عموى خود از دیگران شایسته تر است، زیرا هر دو، دو شاخه از یک درخت اند.

اگر به آزاد کننده، مولى مى گویند چون او به کمک کردن به آزاد شده خود از دیگران شایسته تر است.

اگر به آزاد شده مولى مى گویند چون او به تشکر از آزاد کننده شایسته تر است.

اگر به عبد مولى مى گویند چون او به اطاعت مولاى خود از دیگران شایسته تر است.

اگر به مالک مولى مى گویند چون به حفظ او از دیگران شایسته تر است.

اگر به همسایه مولى مى گویند چون به حقوق همسایه از دیگران شایسته تر است.

و اگر به هم پیمان مولى مى گویند چون به دفاع از او از دیگران شایسته تر است.[۱]

بنابر این مولى، و اولى، و ولى، یک معنا بیش ندارند، و آن اولویت و شایستگى است، از این جهت یکى از اسماى خدا «مولى» است، و علت ولایت او این است که بندگان را از عدم به وجود آورده است و به خاطر خلقت نسبت به آنها اولویت دارد.

و همچنین رسول او نسبت به مؤمنان اولویت دارد، نه اینکه در اولویت با خدا شریک است، بلکه جانشین خدا در این مورد است، و همین گونه است جانشینان پیامبر چنان که مى فرماید:

(إِنَّما وَلِیکمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یقِیمُونَ الصَّلوة وَیؤتُونَ الزَّکوةَ وَهُمْ راکعُونَ).(مائده/۵۵)

«این است و جز این نیست که ولى شما خدا و رسول او و کسانى که ایمان آورده اند، آنان که نماز مى گزارند و در حالى که راکعند زکات مى دهند».

حاصل سخن این که: اولویتِ چیزى بر چیزى، در گرو ملاکى است که پدید آرنده این اولویت است، گاهى این ملاک به وسیله خَلْق و آفرینش حاصل مى شود، و گاهى ملاک آن خویشاوندى، همسایگى، سابقه خدمت، احسان، و وحدت در عقیده و اندیشه، و به خاطر همین جهت است که قرآن مؤمن را ولى مؤمن دانسته و کافر را ولى او نمى داند، چنان که مى فرماید:

(وَ اَلْمُؤْمِنُونَ وَالمُؤْمِنات بَعْضُهُمْ أَولیاءُ بَعْض). (توبه/۷۱)

«مردان و زنان با ایمان برخى ولى دیگرى هستند».

و در جانب سلب ولایت بین مؤمن و کافر مى فرماید:

(یا أَیهَا الّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الیهُودَ وَ النَّصارى أَولیاء...).(مائده/۵۱)

«اى افراد با ایمان، یهود و نصارى را ولى خود برنگزینید».

از مجموع آیات استفاده مى شود که ولایت فردى بر دیگرى ملاک مى خواهد، این ملاک یا تکوینى است یا تشریعى. در باره خدا، و نیز پدر و مادر نسبت به اولاد جنبه تکوینى دارد، در حالى که در دیگر موارد جنبه تشریعى و قانونى دارد، هرچند تشریع نیز به نوعى تابع تکوینى است. مثلاً همسایگى و قرب جوار که مایه اولویت است.

پانویس

  1. علامه امینى، الغدیر، ج۱، ص ۳۶۹.

منبع

منشور جاوید، آیت الله جعفر سبحانی.

اسماء الله در قرآن
تعداد:۱۳۵
الف اله، اَحَد، اوّل، آخِر، اعلى، اکرم، اعلم، ارحم الراحمین، احکم الحاکمین، احسن الخالقین، اهل التقوی، اهل‌ المغفرة، اقرب، ابقى، اسرع الحاسبین.
ب بارى، باطن، بدیع، بَرّ، بصیر.
ت توّاب.
ج جبّار، جامع.
ح حکیم، حلیم، حیّ، حق، حمید، حسیب، حفیظ، حفى.
خ خبیر، خالق، خلاق، خیر، خیرالماکرین، خیرالرازقین، خیرالفاصلین، خیرالحاکمین، خیرالفاتحین، خیرالغافرین، خیرالوارثین، خیرالراحمین، خیرالمنزلین.
ذ ذوالعرش، ذوالطول، ذوانتقام، ذوالفضل العظیم، ذوالرحمة، ذوالقوة، ذوالجلال و الاکرام، ذوالمعارج.
ر رحمان، رحیم، رؤوف، رب، رفیع الدرجات، رزاق، رقیب.
س سمیع، سلام، سریع الحساب، سریع العقاب.
ش شهید، شاکر، شکور، شدید العذاب، شدید العقاب، شدید المحال.
ص صمد.
ظ ظاهر.
ع عالِمُ غيبِ السماواتِ و الأرضِ، علیم، عزیز، عفوّ، على، عظیم، علام‌الغیوب، عالم الغیب و الشهادة.
غ غافرالذنب،غالب، غفار، غفور، غنى.
ف فالق الاصباح، فالق الحب و النوى، فاطر، فتّاح.
ق قوى، قدوس، قیوم، قاهر، قهار، قریب، قادر، قدیر، قابل‌التوب، القائم على کل نفس.
ک کبیر، کریم، کافی.
ل لطیف.
م مؤمن، مهیمن، متکبر، مصوِّر، مجید، مجیب، مبین، مولی، محیط، مقیت، متعال، محیى، متین، مقتدر، مستعان، مبدى، مالک الملک.
ن نصیر ، نور.
و وهاب، واحد، ولی، والی، واسع، وکیل، ودود.
ه هادی.