مولى (اسم الله): تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
جز (مولى(اسم الله) را به مولى (اسم الله) منتقل کرد: تبعیت از قاعده ق=فاصه بین کمانک و حرف قبلی که در عناوین صفحه بود)
 
(۳ نسخه‌ٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشده)
سطر ۱: سطر ۱:
 
{{بخشی از یک کتاب}}
 
{{بخشی از یک کتاب}}
اسم صد و بيست و پنجم: '''المولى'''
 
  
لفظ «مولى» در قرآن 18 بار آمده و در 12 بار وصف خدا قرار گرفته است:
+
اسم صد و بیست و پنجم: '''المولى؛'''
  
1. (وَ إِنْ تَوَلَّوا فَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ مَولاكُمْ نِعْمَ المَولى وَ نِعْمَ النَّصِير).(انفال/40)
+
لفظ «مولى» در [[قرآن]] ۱۸ بار آمده و در ۱۲ بار وصف [[خدا]] قرار گرفته است:
  
«اگر روى برگردانيد بدانيد خدا مولاى شما است، چه نيك مولايى و چه نيك كمك كننده اى».
+
۱. {{متن قرآن|«وَإِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَوْلَاكُمْ نِعْمَ الْمَوْلَىٰ وَنِعْمَ النَّصِيرُ»}}.([[سوره انفال|انفال]]/۴۰)
  
2. (...وَاعْتَصِمُوا بِاللّهِ هُوَ مَولاكُمْ فَنِعْمَ المَولى وَ نِعْمَ النَّصير).(حج/78)
+
«اگر روى برگردانید بدانید خدا مولاى شما است، چه نیک مولایى و چه نیک کمک کننده اى».
  
«به خدا پناه بريد او مولاى شما است، چه نيك مولا و چه نيك يارى دهنده اى».
+
۲. {{متن قرآن|«...وَاعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلَاكُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلَىٰ وَنِعْمَ النَّصِيرُ»}}.([[سوره حج|حج]]/۷۸)
  
3. (ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ مَولى الَّذِينَ آمَنُوا وَانَّ الكافِرينَ لا مَولى لَهُمْ).(محمد/11)
+
«به خدا پناه برید او مولاى شما است، چه نیک مولا و چه نیک یارى دهنده اى».
  
«بدين جهت است كه خدا مولاى مؤمنان است وكافران را مولايى نيست».
+
۳. {{متن قرآن|«ذَٰلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَأَنَّ الْكَافِرِينَ لَا مَوْلَىٰ لَهُمْ»}}.([[سوره محمد|محمد]]/۱۱)
1 . توحيد، ص 233; مقاييس اللغة:5/36.
 
  
4. (بَلِ اللّهُ مَولاكُمْ وَ هُوَ خَيْرُ النّاصِرينَ).(آل عمران/150)
+
«بدین جهت است که خدا مولاى مؤمنان است وکافران را مولایى نیست».
  
«بلكه خدا مولاى شما است و از بهترين يارى دهندگان است».
+
۴. {{متن قرآن|«بَلِ اللَّهُ مَوْلَاكُمْ وَهُوَ خَيْرُ النَّاصِرِينَ»}}.([[سوره آل عمران|آل عمران]]/۱۵۰)
  
مهم در اين جا تفسير معنى لغوى «مولى» است، ابن فارس مى گويد:«مولى» از «ولى» گرفته شده و آن به معنى قرب و نزديكى است، مى گويند: تباعَد بَعْدَ وَلى، دورى جست پس از نزديكى آنگاه اضافه مى كند مولى بر آزاد كننده بنده، دوست، هم سوگند، پسر عمو، يار و ياور و همسايه گفته مى شود و جهت اشتراك اينها همان «ولى» به معنى قرب است، و گاهى «مولى» به معنى «اولى»مى آيد، مى گويند:«فلان أولى بكذا»: او به اين كار شايسته تر است.
+
«بلکه خدا مولاى شما است و از بهترین یارى دهندگان است».
  
ولى تتبع در لغت عرب مى رساند كه مولى يك معنا بيش ندارد و آن عبارت از «أولى» و شايسته تر است، و اگر لفظ مولى در موارد ياد شده به كار مى رود اختلاف در متعلق «مولى» است نه معنى آن، مثلاً در كتابهاى لغت براى مولى 27 معنا ذكر كرده اند از قبيل: خدا، عمو، پسر عمو، آزاد كننده، آزاد شده، برده، مالك، پيرو، همسايه، هم پيمان و....
+
مهم در این جا تفسیر معنى لغوى «مولى» است، [[ابن فارس]] مى گوید: «مولى» از «ولى» گرفته شده و آن به معنى قرب و نزدیکى است، مى گویند: «تباعَد بَعْدَ وَلى، دورى جست پس از نزدیکى»، آنگاه اضافه مى کند مولى بر آزاد کننده بنده، دوست، هم سوگند، پسر عمو، یار و یاور و همسایه گفته مى شود و جهت اشتراک اینها همان «ولى» به معنى قرب است، و گاهى «مولى» به معنى «اولى» مى آید، مى گویند: «فلان أولى بکذا»: او به این کار شایسته تر است.
  
دقت در اين موارد مى رساند كه در همه اينها لفظ مولى به يك معنا بيش نيست و آن اولويت است.
+
ولى تتبع در لغت عرب مى رساند که مولى یک معنا بیش ندارد و آن عبارت از «أولى» و شایسته تر است، و اگر لفظ مولى در موارد یاد شده به کار مى رود اختلاف در متعلق «مولى» است نه معنى آن، مثلاً در کتابهاى لغت براى مولى ۲۷ معنا ذکر کرده اند از قبیل: خدا، عمو، پسر عمو، آزاد کننده، آزاد شده، برده، مالک، پیرو، همسایه، هم پیمان و....
  
و اگر خدا را مولى مى خوانند براى اين است كه او از هركس به ستايش و اطاعت اولى و شايسته تر است.
+
دقت در این موارد مى رساند که در همه اینها لفظ مولى به یک معنا بیش نیست و آن «اولویت» است.
  
اگر به عمو، مولى مى گويند چون او به حمايت برادر زاده اش از ديگران شايسته تر است، زيرا عمو به منزله پدر است.
+
و اگر خدا را مولى مى خوانند براى این است که او از هرکس به ستایش و اطاعت اولى و شایسته تر است.
  
اگر به پسر عمو «مولى» مى گويند چون او به كمك كردن پسر عموى خود از ديگران شايسته تر است، زيرا هر دو، دو شاخه از يك درخت اند.
+
اگر به عمو، مولى مى گویند چون او به حمایت برادر زاده اش از دیگران شایسته تر است، زیرا عمو به منزله پدر است.
  
اگر به آزاد كننده، مولى مى گويند چون او به كمك كردن به آزاد شده خود
+
اگر به پسر عمو «مولى» مى گویند چون او به کمک کردن پسر عموى خود از دیگران شایسته تر است، زیرا هر دو، دو شاخه از یک درخت اند.
  
از ديگران شايسته تر است.
+
اگر به آزاد کننده، مولى مى گویند چون او به کمک کردن به آزاد شده خود از دیگران شایسته تر است.
  
اگر به آزاد شده مولى مى گويند چون او به تشكر از آزاد كننده شايسته تر است.
+
اگر به آزاد شده مولى مى گویند چون او به تشکر از آزاد کننده شایسته تر است.
  
اگر به عبد مولى مى گويند چون او به اطاعت مولاى خود از ديگران شايسته تر است.
+
اگر به عبد مولى مى گویند چون او به اطاعت مولاى خود از دیگران شایسته تر است.
  
اگر به مالك مولى مى گويند چون به حفظ او از ديگران شايسته تر است.
+
اگر به مالک مولى مى گویند چون به حفظ او از دیگران شایسته تر است.
  
اگر به همسايه مولى مى گويند چون به حقوق همسايه از ديگران شايسته تر است.
+
اگر به همسایه مولى مى گویند چون به حقوق همسایه از دیگران شایسته تر است.
  
و اگر به هم پيمان مولى مى گويند چون به دفاع از او از ديگران شايسته تر است.(1)
+
و اگر به هم پیمان مولى مى گویند چون به دفاع از او از دیگران شایسته تر است.<ref>علامه امینى، [[الغدير (کتاب)|الغدیر]]، ج۱، ص ۳۶۹.</ref>
  
بنابر اين مولى، و اولى، وولى، يك معنا بيش ندارند، و آن اولويت و شايستگى است ازا ين جهت يكى از اسماى خدا «مولى» است، و علت ولايت او اين است كه بندگان را از عدم به وجود آورده است و به خاطر خلقت نسبت به آنها اولويت دارد.
+
بنابر این مولى، و اولى، و ولى، یک معنا بیش ندارند، و آن اولویت و شایستگى است، از این جهت یکى از اسماى خدا «مولى» است، و علت ولایت او این است که بندگان را از عدم به وجود آورده است و به خاطر خلقت نسبت به آنها اولویت دارد.
  
و همچنين رسول او نسبت به مؤمنان اولويت دارد، نه اينكه در اولويت با خدا شريك است، بلكه جانشين خدا در اين مورد است، و همين گونه است جانشينان پيامبر چنان كه مى فرمايد:
+
و همچنین رسول او نسبت به مؤمنان اولویت دارد، نه اینکه در اولویت با خدا شریک است، بلکه جانشین خدا در این مورد است، و همین گونه است جانشینان پیامبر چنان که مى فرماید:
  
(إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُوَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلوة وَيُؤتُونَ الزَّكوةَ وَهُمْ راكِعُونَ).(مائده/55)
+
{{متن قرآن|«إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ»}}.([[سوره مائده|مائده]]/۵۵)
  
«اين است و جز اين نيست كه ولى شما خدا و رسول او و كسانى كه ايمان آورده اند، آنان كه نماز مى گزارند و در حالى كه راكعند زكات مى دهند».
+
«این است و جز این نیست که ولى شما خدا و رسول او و کسانى که ایمان آورده اند، آنان که نماز مى گزارند و در حالى که راکعند زکات مى دهند».
1 . علامه امينى، الغدير، ج1، ص 369.
 
  
حاصل سخن اين كه: اولويتِ چيزى بر چيزى، در گرو ملاكى است كه پديد آرنده اين اولويت است، گاهى اين ملاك به وسيله خَلْق و آفرينش حاصل مى شود، و گاهى ملاك آن خويشاوندى، همسايگى، سابقه خدمت، احسان، و وحدت در عقيده و انديشه، و به خاطر همين جهت است كه قرآن مؤمن را ولى مؤمن دانسته و كافر را ولى او نمى داند، چنان كه مى فرمايد:
+
حاصل سخن این که: اولویتِ چیزى بر چیزى، در گرو ملاکى است که پدید آرنده این اولویت است، گاهى این ملاک به وسیله خَلْق و آفرینش حاصل مى شود، و گاهى ملاک آن خویشاوندى، همسایگى، سابقه خدمت، احسان، و وحدت در عقیده و اندیشه، و به خاطر همین جهت است که [[قرآن]] [[مومن|مؤمن]] را ولى مؤمن دانسته و [[کفر|کافر]] را ولى او نمى داند، چنان که مى فرماید:
  
(وَ اَلْمُؤْمِنُونَ وَالمُؤْمِنات بَعْضُهُمْ أَولياءُ بَعْض). (توبه/71)
+
{{متن قرآن|«وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ»}}. ([[سوره توبه|توبه]]/۷۱)
  
«مردان و زنان با ايمان برخى ولى ديگرى است»
+
«مردان و زنان با ایمان برخى ولى دیگرى هستند».
  
و در جانب سلب ولايت بين مؤمن و كافر مى فرمايد:
+
و در جانب سلب ولایت بین مؤمن و کافر مى فرماید:
  
(يا أَيُّهَا الّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا اليَهُودَ وَ النَّصارى أَولياء...).(مائده/51)
+
{{متن قرآن|«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَالنَّصَارَىٰ أَوْلِيَاءَ...»}}.(مائده/۵۱)
  
«اى افراد با ايمان، يهود و نصارى را ولى خود برنگزينيد».
+
«اى افراد با ایمان، یهود و نصارى را ولى خود برنگزینید».
  
از مجموع آيات استفاده مى شود كه ولايت فردى بر ديگرى ملاك مى خواهد، اين ملاك يا تكوينى است يا تشريعى، در باره خدا، و نيز پدر و مادر نسبت به اولاد جنبه تكوينى دارد، در حالى كه در ديگر موارد جنبه تشريعى و قانونى دارد هرچند تشريع نيز به نوعى تابع تكوينى است. مثلاً همسايگى و قرب جوار كه مايه اولويت است.  
+
از مجموع آیات استفاده مى شود که ولایت فردى بر دیگرى ملاک مى خواهد، این ملاک یا تکوینى است یا تشریعى. در باره خدا، و نیز پدر و مادر نسبت به اولاد جنبه تکوینى دارد، در حالى که در دیگر موارد جنبه تشریعى و قانونى دارد، هرچند تشریع نیز به نوعى تابع تکوینى است. مثلاً همسایگى و قرب جوار که مایه اولویت است.  
 
 
به هنگام بحث از اسم «قوى» مفاد (ذو القُوّة) نيز روشن مى شود. <ref> [http://shia.ir/fa/persian/book?bookID=167&page=14#id367_p367  منشور جاوید، جعفر سبحانی، صفحه۳۶۷ تا ۳۷۰،  پایگاه اطلاع رسانی آیت الله سبحانی] </ref>
 
  
 
== پانویس ==
 
== پانویس ==
سطر ۷۶: سطر ۷۱:
 
<references/>
 
<references/>
  
 +
==منبع==
 +
منشور جاوید، [[جعفر سبحانی|آیت الله جعفر سبحانی]].
 
{{اسماء الله}}
 
{{اسماء الله}}
  
 
[[رده:اسماء و صفات الهی]]
 
[[رده:اسماء و صفات الهی]]
 
[[رده:واژگان قرآنی]]
 
[[رده:واژگان قرآنی]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۳ فوریهٔ ۲۰۲۰، ساعت ۱۲:۳۱

این مدخل از دانشنامه هنوز نوشته نشده است.

Icon book.jpg

محتوای فعلی بخشی از یک کتاب متناسب با عنوان است.

(احتمالا تصرف اندکی صورت گرفته است)


اسم صد و بیست و پنجم: المولى؛

لفظ «مولى» در قرآن ۱۸ بار آمده و در ۱۲ بار وصف خدا قرار گرفته است:

۱. «وَإِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَوْلَاكُمْ نِعْمَ الْمَوْلَىٰ وَنِعْمَ النَّصِيرُ».(انفال/۴۰)

«اگر روى برگردانید بدانید خدا مولاى شما است، چه نیک مولایى و چه نیک کمک کننده اى».

۲. «...وَاعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلَاكُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلَىٰ وَنِعْمَ النَّصِيرُ».(حج/۷۸)

«به خدا پناه برید او مولاى شما است، چه نیک مولا و چه نیک یارى دهنده اى».

۳. «ذَٰلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَأَنَّ الْكَافِرِينَ لَا مَوْلَىٰ لَهُمْ».(محمد/۱۱)

«بدین جهت است که خدا مولاى مؤمنان است وکافران را مولایى نیست».

۴. «بَلِ اللَّهُ مَوْلَاكُمْ وَهُوَ خَيْرُ النَّاصِرِينَ».(آل عمران/۱۵۰)

«بلکه خدا مولاى شما است و از بهترین یارى دهندگان است».

مهم در این جا تفسیر معنى لغوى «مولى» است، ابن فارس مى گوید: «مولى» از «ولى» گرفته شده و آن به معنى قرب و نزدیکى است، مى گویند: «تباعَد بَعْدَ وَلى، دورى جست پس از نزدیکى»، آنگاه اضافه مى کند مولى بر آزاد کننده بنده، دوست، هم سوگند، پسر عمو، یار و یاور و همسایه گفته مى شود و جهت اشتراک اینها همان «ولى» به معنى قرب است، و گاهى «مولى» به معنى «اولى» مى آید، مى گویند: «فلان أولى بکذا»: او به این کار شایسته تر است.

ولى تتبع در لغت عرب مى رساند که مولى یک معنا بیش ندارد و آن عبارت از «أولى» و شایسته تر است، و اگر لفظ مولى در موارد یاد شده به کار مى رود اختلاف در متعلق «مولى» است نه معنى آن، مثلاً در کتابهاى لغت براى مولى ۲۷ معنا ذکر کرده اند از قبیل: خدا، عمو، پسر عمو، آزاد کننده، آزاد شده، برده، مالک، پیرو، همسایه، هم پیمان و....

دقت در این موارد مى رساند که در همه اینها لفظ مولى به یک معنا بیش نیست و آن «اولویت» است.

و اگر خدا را مولى مى خوانند براى این است که او از هرکس به ستایش و اطاعت اولى و شایسته تر است.

اگر به عمو، مولى مى گویند چون او به حمایت برادر زاده اش از دیگران شایسته تر است، زیرا عمو به منزله پدر است.

اگر به پسر عمو «مولى» مى گویند چون او به کمک کردن پسر عموى خود از دیگران شایسته تر است، زیرا هر دو، دو شاخه از یک درخت اند.

اگر به آزاد کننده، مولى مى گویند چون او به کمک کردن به آزاد شده خود از دیگران شایسته تر است.

اگر به آزاد شده مولى مى گویند چون او به تشکر از آزاد کننده شایسته تر است.

اگر به عبد مولى مى گویند چون او به اطاعت مولاى خود از دیگران شایسته تر است.

اگر به مالک مولى مى گویند چون به حفظ او از دیگران شایسته تر است.

اگر به همسایه مولى مى گویند چون به حقوق همسایه از دیگران شایسته تر است.

و اگر به هم پیمان مولى مى گویند چون به دفاع از او از دیگران شایسته تر است.[۱]

بنابر این مولى، و اولى، و ولى، یک معنا بیش ندارند، و آن اولویت و شایستگى است، از این جهت یکى از اسماى خدا «مولى» است، و علت ولایت او این است که بندگان را از عدم به وجود آورده است و به خاطر خلقت نسبت به آنها اولویت دارد.

و همچنین رسول او نسبت به مؤمنان اولویت دارد، نه اینکه در اولویت با خدا شریک است، بلکه جانشین خدا در این مورد است، و همین گونه است جانشینان پیامبر چنان که مى فرماید:

«إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ».(مائده/۵۵)

«این است و جز این نیست که ولى شما خدا و رسول او و کسانى که ایمان آورده اند، آنان که نماز مى گزارند و در حالى که راکعند زکات مى دهند».

حاصل سخن این که: اولویتِ چیزى بر چیزى، در گرو ملاکى است که پدید آرنده این اولویت است، گاهى این ملاک به وسیله خَلْق و آفرینش حاصل مى شود، و گاهى ملاک آن خویشاوندى، همسایگى، سابقه خدمت، احسان، و وحدت در عقیده و اندیشه، و به خاطر همین جهت است که قرآن مؤمن را ولى مؤمن دانسته و کافر را ولى او نمى داند، چنان که مى فرماید:

«وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ». (توبه/۷۱)

«مردان و زنان با ایمان برخى ولى دیگرى هستند».

و در جانب سلب ولایت بین مؤمن و کافر مى فرماید:

«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَالنَّصَارَىٰ أَوْلِيَاءَ...».(مائده/۵۱)

«اى افراد با ایمان، یهود و نصارى را ولى خود برنگزینید».

از مجموع آیات استفاده مى شود که ولایت فردى بر دیگرى ملاک مى خواهد، این ملاک یا تکوینى است یا تشریعى. در باره خدا، و نیز پدر و مادر نسبت به اولاد جنبه تکوینى دارد، در حالى که در دیگر موارد جنبه تشریعى و قانونى دارد، هرچند تشریع نیز به نوعى تابع تکوینى است. مثلاً همسایگى و قرب جوار که مایه اولویت است.

پانویس

  1. علامه امینى، الغدیر، ج۱، ص ۳۶۹.

منبع

منشور جاوید، آیت الله جعفر سبحانی.

اسماء الله در قرآن
تعداد:۱۳۵
الف اله، اَحَد، اوّل، آخِر، اعلى، اکرم، اعلم، ارحم الراحمین، احکم الحاکمین، احسن الخالقین، اهل التقوی، اهل‌ المغفرة، اقرب، ابقى، اسرع الحاسبین.
ب بارى، باطن، بدیع، بَرّ، بصیر.
ت توّاب.
ج جبّار، جامع.
ح حکیم، حلیم، حیّ، حق، حمید، حسیب، حفیظ، حفى.
خ خبیر، خالق، خلاق، خیر، خیرالماکرین، خیرالرازقین، خیرالفاصلین، خیرالحاکمین، خیرالفاتحین، خیرالغافرین، خیرالوارثین، خیرالراحمین، خیرالمنزلین.
ذ ذوالعرش، ذوالطول، ذوانتقام، ذوالفضل العظیم، ذوالرحمة، ذوالقوة، ذوالجلال و الاکرام، ذوالمعارج.
ر رحمان، رحیم، رؤوف، رب، رفیع الدرجات، رزاق، رقیب.
س سمیع، سلام، سریع الحساب، سریع العقاب.
ش شهید، شاکر، شکور، شدید العذاب، شدید العقاب، شدید المحال.
ص صمد.
ظ ظاهر.
ع عالِمُ غيبِ السماواتِ و الأرضِ، علیم، عزیز، عفوّ، على، عظیم، علام‌الغیوب، عالم الغیب و الشهادة.
غ غافرالذنب،غالب، غفار، غفور، غنى.
ف فالق الاصباح، فالق الحب و النوى، فاطر، فتّاح.
ق قوى، قدوس، قیوم، قاهر، قهار، قریب، قادر، قدیر، قابل‌التوب، القائم على کل نفس.
ک کبیر، کریم، کافی.
ل لطیف.
م مؤمن، مهیمن، متکبر، مصوِّر، مجید، مجیب، مبین، مولی، محیط، مقیت، متعال، محیى، متین، مقتدر، مستعان، مبدى، مالک الملک.
ن نصیر ، نور.
و وهاب، واحد، ولی، والی، واسع، وکیل، ودود.
ه هادی.