اوّل (اسم الله)

از دانشنامه‌ی اسلامی
نسخهٔ تاریخ ‏۶ ژوئیهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۱۵:۰۲ توسط مهدی موسوی (بحث | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

«الأوّل» از اسماء و صفات خداوند، به معانی ازلى، مبدأ المبادى و علّت اشیاء است. اوّل و آخر بودن وجود خدا به معنى اوّل و آخر در مکان و زمان نیست، بلکه به معنى احاطه بر سلسله وجودات امکانى است.

واژه‌شناسی

«اوّل» در اصل به شکل «أءْول» یا «آول» بر وزن أفْعَلْ و از ریشه (أ ـ و ـ ل)[۱] یا «أوْءَل» بر وزن أفْعَل و یا «وَوّل» بر وزن فَوْعل هر دو از ریشه (و‌ـ‌أ‌ـ‌ل)[۲] دانسته شده است. برخى وزن آن را أفْعَل و هر دو «واو» آن را اصلى به حساب آورده‌اند.[۳]

برخى اوّل را در لغت به معناى مقدم بر چیزى به گونه‌اى که آن چیز بر شىء مقدّم، مترتّب باشد، دانسته‌اند.[۴] ابن فارس مى گوید: «مقصود از اوّل آغاز هرکار، و مقصود از آخر مقابل آن است».[۵] راغب مى گوید: «اوّل به چیزى مى گویند که دیگرى پس از آن مى آید».[۶]

عده‌اى اول را به معناى ابتداى چیزى که گاهى دوم دارد و گاه ندارد دانسته و در فرق اول با «سابق» گفته‌اند: سابق همواره مقتضى مسبوق است؛ ولى در اول الزاماً وجود ثانى ضرورى نیست[۷]، گرچه برخى آن را به معناى ابتداى عدد که داراى ثانى است نیز دانسته‌اند.[۸]

اول بودن خداوند

لفظ اول در قرآن شصت و چهار بار وارد شده و فقط در یک مورد، درباره خدا به کار رفته است: «هُوَ الاَوَّلُ والأخِرُ والظّهِرُ والباطِنُ و هُوَ بِکلِّ شَىء عَلیم» (سوره حدید/۵۷‌، ۳). برخى ترتیب ذکر اسماى چهارگانه در این آیه را به این دلیل دانسته‌اند که هر اسم متأخرى، متضمن اسم یا اسمهاى پیش از آن است، بنابراین هر سه اسم آخر و ظاهر و باطن متضمن اسم اول‌اند.[۹] اوّل از اسمهاى ذات خدا[۱۰] بوده و با ذات حق و دیگر اسماى خداوند، عینیت و اتحاد دارد. اوّل و آخر از صفات متقابل‌اند و ذات حق به دلیل نامحدود بودن، قابل اتصاف به آنهاست؛ بنابراین بین اول و آخر بودن خداى سبحان منافاتى نیست.[۱۱]

در آیه یاد شده خدا با صفات متضاد و غیر قابل جمع توصیف شده است، در حالى که آیه او را اول مى خواند، آخر نیز مى نامد، او را ظاهر توصیف مى کند، باطن نیز مى داند، اگر او اوّل است چگونه مى تواند آخر باشد، و اگر ظاهر است چگونه مى تواند باطن باشد؟ در حالى که این مفاهیم در غیر خدا قابل جمع نیست مگر به صورت نسبى، ولى خدا واقعیت این مفاهیم را به نحو حقیقى دارا است، نه به صورت مجازى و نه به صورت نسبى و این حقیقت با آگاهى از کیفیت قیام موجودات امکانى با خداى واجب الوجود روشن مى شود، برهان عقلى مى گوید که نسبت اوّلى به دوم بسان نسبت معنى حرفى به معنى اسمى است، همان گونه که معنى حرفى در تحقق خود نمى تواند از معنى اسمى جدا باشد، همچنین موجود امکانى نیز در تحقّق خود به خداى واجب الوجود وابسته است و از او جدا نیست.

اهل عرفان در تقسیمى، اسماى الهى را به ۴ اسم اوّل و آخر و ظاهر و باطن تقسیم کرده، آنها را امّهات اسماء دانسته و اسم جامع آنها را «اللّه» و «رحمان» به‌ حساب آورده‌اند. آنان معتقدند هر اسمى که مظهر آن ازلى و ابدى است، ازلیت آن از اسم اوّل و ابدیت آن از اسم آخر است و نیز اسماى متعلق به ابداء و ایجاد در اسم اوّل داخل‌اند، چنان که اسماى مربوط به اعاده و جزاء در اسم آخر داخل‌اند.[۱۲]

اسم «اول» برای خداوند در دعاها[۱۳] و احادیث[۱۴] بسیارى بکار رفته است.

در تبیین اوّل بودن خداوند بیانهای زیر وجود دارد:

  • ۱. اول بودن خداى سبحان به معناى ازلى بودن ذات الهى است و این که هیچ چیزى در وجود بر ذات او سبقت ندارد.[۱۵] قول کسانى که اول را به معناى غنى بالذات و بى‌نیاز از غیر دانسته‌اند نیز به همین معنا بازمى‌گردد.[۱۶] ازلى بودن خداوند از این‌ روست که واجب الوجود است و لازمه وجوب وجود آن است که به هیچ وجه فرض عدم بر آن صحیح نبوده، در وجود خود هیچ‌گونه نیازى به غیر نداشته باشد. استعمال اول به معناى ازلى در لغت نیز کاربرد دارد[۱۷] و در روایات بسیارى، اول بودن خدا به ازلى بودن ذات او تفسیر شده است.[۱۸]

جمهور متکلمان که قائل به حدوث زمانى غیرخدا هستند، اوّل و ازلى بودن خداوند را به معناى قدیم بودن خدا و مسبوق نبودن ذات حق به عدم، از نظر زمانى مى‌دانند[۱۹]؛ ولى باید توجه داشت که اولیت و ازلیت ذات الهى زمانى نیست زیرا او حتى نسبت به خود زمان نیز اول بوده، بر زمان احاطه دارد و خود ذات منزّه از زمان است.[۲۰]

در تبیین اول بودن خدا مى‌توان گفت همان‌گونه که در آیه ۲ سوره حدید آمده، قدرت الهى هر چیزى را دربرمى‌گیرد: «و هُوَ عَلى کلِّ شَىء قَدیر * هُوَ الاَوَّل...»، به همین دلیل خداوند با قدرتش بر هر چیزى از هر جهتى احاطه دارد، بنابراین هر چیزى را که اول فرض کنیم ذات حق پیش از آن است، پس در حقیقت ذات الهى اول است؛ نه آن چیز مفروض. از این‌ رو اول مطلق فقط خداست و هر چه جز او اول باشد، اول نسبى و اضافى خواهد بود، چنان که این معنا از حصر موجود در آیه‌ ۳‌ سوره حدید استفاده مى‌شود.

از این بیان روشن مى‌شود که اول از فروع اسم «محیط» و اسم «محیط» فرع بر اطلاق قدرت الهى است. البته مى‌توان اول را فرع بر احاطه وجودى خدا دانست، زیرا ذات حق پیش از ثبوت هر چیزى ثابت است؛ همچنین اسم اول به نوعى بر علم الهى نیز متفرّع است و پایان آیه‌ که بیانگر علم الهى به هر چیزى است، مناسب این تفرّع است.[۲۱]

  • ۲. اول بودن خداوند بدین معناست که ذات الهى اول همه موجودات[۲۲] و مبدأ المبادى است و وجود هر چیزى از او صادر شده است[۲۳]، به این معنا که اگر سلسله موجودات را که به صورت علل و معلولات مرتب شده‌اند در نظر بگیریم، ذات حق نسبت به آنها اول است و همه موجودات دیگر وجودشان را از او گرفته‌اند.[۲۴] برخى اول را یا به معناى یاد شده و یا به این معنا دانسته‌اند که خدا‌ در‌ مقام احدیتش به گونه‌اى است که چیزى با او‌ نیست.[۲۵]

علامه شعرانی (ره) در این مورد می فرماید: «آخر بودن به معنی علت غائی است، چنان که اول بودن او به معنی علت فاعلی است، ممکن ناقص است، وجود خویش را از دیگری گرفته و آن دیگری هم از دیگری تا به خدای تعالی منتهی شود که همه وجود از او گرفته اند و او وجودش عین ذات است، باز چون ممکن ناقص است پیوسته طالب کمال است و می کوشد تا به کامل نزدیک شود و منتهای سیر او غایت او است.» [۲۶]

در کلام امیرمؤمنان (علیه السلام) جمله هایى در این مورد آمده، از جمله در خطبه ای مى فرماید: «الحمد للّه الأوّلّ فلا شىءَ قبله، والآخر فلا شىء بعده».[۲۷]

  • ۳. به اعتقاد برخى اول و آخر و ظاهر و باطن، مجموعاً این معنا را افاده مى‌کنند که همه امور بدست خدا بوده، تمامیت هر چیزى به اوست.[۲۸] در توضیح اول بودن خداوند، اقوال دیگرى نیز ذکر شده که غالب آنها هیچ‌گونه دلیل و شاهدى ندارد.[۲۹]

پانویس

  1. مفردات، ص‌۱۰۰، «اول»؛ المصباح، ص‌۳۰، «آل».
  2. الصحاح، ج‌۵‌، ص‌۱۸۳۸، «اول».
  3. ترتیب العین، ص‌۶۱‌، «اول».
  4. مفردات، ص‌۱۰۰، «اول».
  5. ابن فارس، مقاییس، ج۱، ص ۷۰۰.
  6. راغب، مفردات، ص۳۱.
  7. الفروق اللغویه، ص‌۲۷۰؛ مجمع البحرین، ج‌۱، ص‌۱۳۱، «اول».
  8. المصباح، ص‌۲۹، «آل».
  9. رحمة من الرحمن، ج‌۴، ص‌۲۷۰.
  10. شرح فصوص‌الحکم، ص‌۴۵.
  11. نمونه، ج‌۲۳، ص‌۲۹۹ ـ ۳۰۰.
  12. شرح فصوص‌الحکم، ص‌۴۵.
  13. الصحیفة السجادیه، ص‌۲۲؛ کنزالعمال، ج‌۲، ص‌۶۵۶‌؛ تفسیر‌قرطبى، ج‌۹، ص‌۶۴۰‌.
  14. نهج‌البلاغه، خطبه ۱۶۳؛ الکافى، ج‌۱، ص‌۱۱۵؛ التوحید، ص‌۳۱۳.
  15. کشف الاسرار، ج‌۹، ص‌۴۷۶؛ مجمع‌البیان، ج‌۹، ص‌۳۴۶؛ روح‌البیان، ج‌۹، ص‌۳۴۹.
  16. موسوعة له الاسماء الحسنى، ج‌۱، ص‌۳۶۳.
  17. مقاییس اللغه، ج‌۱، ص‌۱۵۸.
  18. نهج‌البلاغه، خطبه ۱۰۱؛ التوحید، ص‌۱۹۷، ۳۱۳؛ الکافى، ج‌۱، ص‌۱۶۷‌ـ‌۱۶۸.
  19. مجمع البیان، ج‌۹، ص‌۳۴۶؛ التحریر والتنویر، ج‌۲۷، ص‌۳۶۰.
  20. روح‌المعانى، مج‌۱۴، ج‌۲۷، ص‌۲۵۴؛ روح‌البیان، ج‌۹، ص‌۳۴۶؛ المیزان، ج‌۱۹، ص‌۱۵۲.
  21. المیزان، ج‌۱۹، ص‌۱۵۱ـ‌۱۵۲؛ البصائر، ج‌۴۴، ص‌۸۰‌ـ‌۸۱‌؛ نگرش وحى بر خداشناسى، ج‌۲، ص‌۱۴.
  22. الاسماء الحسنى، ص‌۱۹۵؛ اسماءاللّه الحسنى، ص‌۱۸۹.
  23. تفسیر صدرالمتألهین، ج‌۶‌، ص‌۴۹؛ شرح‌الاسماء، ص‌۴؛ شرح‌اسماء الحسنى، ص‌۱۲۹.
  24. شرح اسماء الحسنى، ص‌۱۲۹.
  25. شرح فصوص‌الحکم، ص‌۳۹۰.
  26. نثر طوبی، علامه شعرانی، ذیل واژه اول.
  27. خطبه ۹۶ نهج البلاغه.
  28. مجمع‌البیان، ج‌۹، ص‌۳۴۷؛ التفسیرالکبیر، ج‌۱۰، ص‌۴۴۸؛ تفسیر صدرالمتالهین، ج‌۶‌، ص‌۱۵۴.
  29. شرح اسماء اللّه الحسنى، ص‌۳۲۵‌ـ‌۳۲۸.

منابع

اسماء الله در قرآن
تعداد:۱۳۵
الف اله، اَحَد، اوّل، آخِر، اعلى، اکرم، اعلم، ارحم الراحمین، احکم الحاکمین، احسن الخالقین، اهل التقوی، اهل‌ المغفرة، اقرب، ابقى، اسرع الحاسبین.
ب بارى، باطن، بدیع، بَرّ، بصیر.
ت توّاب.
ج جبّار، جامع.
ح حکیم، حلیم، حیّ، حق، حمید، حسیب، حفیظ، حفى.
خ خبیر، خالق، خلاق، خیر، خیرالماکرین، خیرالرازقین، خیرالفاصلین، خیرالحاکمین، خیرالفاتحین، خیرالغافرین، خیرالوارثین، خیرالراحمین، خیرالمنزلین.
ذ ذوالعرش، ذوالطول، ذوانتقام، ذوالفضل العظیم، ذوالرحمة، ذوالقوة، ذوالجلال و الاکرام، ذوالمعارج.
ر رحمان، رحیم، رؤوف، رب، رفیع الدرجات، رزاق، رقیب.
س سمیع، سلام، سریع الحساب، سریع العقاب.
ش شهید، شاکر، شکور، شدید العذاب، شدید العقاب، شدید المحال.
ص صمد.
ظ ظاهر.
ع عالِمُ غيبِ السماواتِ و الأرضِ، علیم، عزیز، عفوّ، على، عظیم، علام‌الغیوب، عالم الغیب و الشهادة.
غ غافرالذنب،غالب، غفار، غفور، غنى.
ف فالق الاصباح، فالق الحب و النوى، فاطر، فتّاح.
ق قوى، قدوس، قیوم، قاهر، قهار، قریب، قادر، قدیر، قابل‌التوب، القائم على کل نفس.
ک کبیر، کریم، کافی.
ل لطیف.
م مؤمن، مهیمن، متکبر، مصوِّر، مجید، مجیب، مبین، مولی، محیط، مقیت، متعال، محیى، متین، مقتدر، مستعان، مبدى، مالک الملک.
ن نصیر ، نور.
و وهاب، واحد، ولی، والی، واسع، وکیل، ودود.
ه هادی.