قدوس
اسم صد و يكم: القدوس؛
لفظ «قدوس» در قرآن دو بار به عنوان وصف خدا وارد شده است:
1. (هُوَ اللّهُ الَّذِى لا إِلهَ إِلاّ هُوَ المَلِكُ القُدُّوسُ السَّلامُ المُؤْمِنُ المُهَيْمِنُ العَزِيزُ الجَبّارُ المُتَكَبِّرُ سُبْحانَ اللّهِ عَمّا يُشْرِكُونَ).(حشر/23) «او است خدايى كه جز او خدا نيست، فرمانرواى منزه و بى عيب، ايمنى بخش، حافظ و نگهبان، قدرتمند، خودمختار، بزرگوار، منزه است خدا از آنچه براى اوشريك قرار مى دهند».
2. (يُسَبِّحُ للّهِ ما فِى السَّمواتِ وَ ما فِى الأَرْضِ المَلِكِ القُدُّوسِ العَزيزِ الحَكيمِ).(جمعه/1) «تنزيه مى كند خدا را آنچه در آسمانها و زمين است، فرمانرواى منزه، قدرتمند وحكيم».
اكنون بايد ديد معنى قدوس چيست؟ با توجه به آياتى كه مشتقاتى از ماده اين كلمه در آنها آمده مى توان گفت: معناى آن پاكى از آلودگى هاى ظاهرى و باطنى است چنان كه مى فرمايد: (إِذْ ناداهُ رَبّهُ بِالوادِ المُقَدَّسِ طُوى).(نازعات/16) «آنگاه كه پروردگارش او را در سرزمين مقدس "طوى" صدا كرد».
و نيز مى فرمايد: (...فاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالوادِ المُقدَّسِ طُوى).(طه/12) «كفشهاى خود را بيرون آر، تو در سرزمين مقدس "طوى" هستى».
از آنجا كه كفش غالباً آلوده است، و «طوى» يك مكان مقدسى مى باشد، دستور مى دهد كه حضرت موسى (عليه السلام) كفشهايش را در آورد.
اكنون كه روشن شد اين لفظ به معنى طهارت و پاكيزگى است بايد متعلق آن را از قراين موجود در كلام به دست آورد، مثلاً: فرشتگان به هنگام آفريدن آدم به خدا چنين خطاب كردند: (...وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لكَ...).(بقره/30) «ما تو را با ستايش تنزيه مى كنيم، و تو را پاكيزه مى شماريم».
از آنجا كه متعلق تقديس، ذات خدا است طبعاً مقصود تنزيه خدا از شريك و مثل خواهد بود. از اين بيان مى توان استفاده كرد كه تمام صفات سلبى خداوند شاخه هاى اين وصف عمومى هستند. متكلمان صفات سلبى را چنين بيان كرده اند:
1. نظير و همتايى ندارد و يگانه است.
2. جسم نيست و در جهتى قرار نگرفته، براى چيزى محل واقع نشده و در چيزى حلول نكرده، با چيزى متحد نشده است.
3. ذات او محل حوادث نيست.
4. لذت و الم به ذات او راه ندارد.
5. او ديده نمى شود.
6. كنه ذات او بر كسى معلوم نيست.
7. جوهر و عرض نيست.
متكلمان براى نفى اين گونه صفات، اقامه برهان كرده اند، و همگى مصاديق اسم «قدوس» مى باشند.
گاهى سؤال مى شود كه چرا در قرآن پس از اسم «ملِك» اسم «قدّوس» آمده است؟ شايد علت آن اين باشد كه متبادر از «ملِك» در اذهان مردم، قدرتمندانى هستند كه گهگاهى از طريق ظلم و چپاول به حكومت خود دوام مى بخشند، و در برخى از آيات اين نوع عمل زشت پادشاهان وارد شده است، مثلاً ملكه سبا به وزيران خود مى گويد: (...إِنَّ المُلُوكَ إِذا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوها وَجعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلها أَذِلَّة).(نمل/34) «پادشاهان هرگاه وارد شهرى شوند آنجا را ويران كرده و عزيزان را ذليل مى كنند».
و در جاى ديگر مى فرمايد: (...وَ كانَ وَرائهُمْ مَلكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفِينَة غَصْباً).(كهف/79) «در پيشاپيش آنها فرمانروايى بود، كه كشتى ها را ضبط و مصادره مى كرد».
قرآن با آوردن لفظ «القدوس» پس از اسم «الملِك» مى رساند كه سيره اين ملك با ديگر ملك ها كاملاً متفاوت است، اين فرمانروا از همه نقصها و كاستيها منزه است. اين نكته اى است كه به نظر ما رسيد، ممكن است نكته اى ديگر نيز داشته باشد.
منبع
منشور جاوید، جعفر سبحانی، صفحه ۳۲۴ تا ۳۲۷، پایگاه اطلاع رسانی آیت الله سبحانی.