جبار (اسم الله)

از دانشنامه‌ی اسلامی
نسخهٔ تاریخ ‏۲ فوریهٔ ۲۰۱۵، ساعت ۰۵:۲۱ توسط Zamani (بحث | مشارکت‌ها)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

در قرآن در ده مورد وارد شده، فقط در یك جا وصف خدا است، چنان كه مى فرماید:

(...اَلْمَلِكُ القُدُّوس السَّلامُ المُؤْمِنُ المُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الجَبّارُ المُتَكَبِّرُ سُبحانَ اللّهِ عَمّا یُشْرِكُونَ)(سوره حشر/23)

«او است فرمانرواى پیراسته، سلامتى و ایمنى بخش، مراقب و نگهبان، غالب و مقتدر، برتر و بزرگوار، منزه است از آنچه كه شرك مىورزند».

لفظ «جبار» از واژه هایى است كه هرگاه وصف خدا قرار گیرد، مفید مدح و ستایش است; اگر به انسان نسبت داده شود، مفید ذم مى باشد، مثلاً در غیر خدا مى فرماید:

(...كَذلِكَ یَطْبَعُ اللّه عَلى كُلّ قَلب مُتَكبّر جَبّار).(غافر/35)

«خدا بر قلب هر متكبر گردنكش مهر مى زند».

و نیز مى فرماید:

(...وَ عَصَوا رُسُله واتّبعوا أَمْر كلّ جَبّار عَنید).(هود/59)

«رسولان خدا را نافرمانى كردند و از فرمان هر گردنكش حق ناپذیرى پیروى كردند».

رازى مى گوید:«جبار» به آن موجود بلندى مى گویند كه خارج از دسترس باشد، ولذا نخل بلند را "نخل جبار "مى نامند، و به همین مناسبت قومى كه سركش بوده و متواضع نباشند، جبار مى گویند; چنان كه مى فرماید:(إِنّ فیها قَوماً جَبّارِین) و اگر به خدا جبار مى گویند به خاطر این است كه مرغ اندیشه به كنه او نمى رسد و دانش دانشمندان كوتاه تر از آن است كه به جلال و عظمت اودست یابد.(رازى، لوامع البینات، ص 197.)

سخن رازى در آغاز نظر، صحیح جلوه مى كند، ولى با ضابطه اى كه قبلاً یادآور شدیم سازگار نیست، زیرا گفته شد كه صفت واحدى به نام «جبار» در مورد خدا، مایه مدح و در مورد بشر مایه ذم مى باشد، و مفاد آن این است كه این صفت، با حفظ وحدت معنى، داراى چنین ویژگى است، ولى گفتار رازى در این مورد، بر اساس تعدد معنى استوار است، زیرا وى مى گوید: جبار در خدا به معنى وجود والاتر از اندیشه بشر و در انسان به معنى گردنكش است، در این صورت جبار به معنى نخست صفت «تنزیه» مى باشد.

در این جا احتمال دیگرى است و آن این كه با حفظ معنى واحد، مى توان آن را در مورد خدا، مایه مدح و در مورد بشر مایه نكوهش دانست و آن این كه بگوییم: جبار یعنى آن كس كه مردم را به خواسته خودوادار مى كند وجبار به این معنى در خدا صفت حسن و در انسان موجب نكوهش است.

دلیل بر این كه مقصود از جبار در آیات همین است، این كه درمواردى كه وصف انسان قرار مى گیرد با لفظ «عصى»، «شقى» و «عنود» همراه مى باشد، چنان كه از زبان یحیى نقل مى كند:

(وَ برّاً بوالِدَیْهِوَ لَمْ یَكُنْ جَبّاراً عَصِیّاً).(مریم/14)

«به پدر و مادر خود نیكوكار بود و هرگز گردنكش و عصیانگر نبود».

و از زبان مسیح نقل مى كند:

(وَ برّاً بوالِدَتى وَ لَمْ یَجْعَلْنى جَبّاراً شَقیّاً).(سوره مریم/32)

«خدا مرا نسبت به مادرم نیكوكار قرار داده و هرگز مرا گردنكش و بدبخت قرار نداده است».

و در باره قوم عاد مى فرماید:

(...وَ عَصَوا رُسلهُوَ اتَّبَعُوا أَمْر كلّ جَبّار عَنید).(سوره هود/59)

«قوم عاد پیامبران خدا را نافرمانى كردند و از فرمان هر سركشِ حق ناپذیر، پیروى كردند».

بنابر این به حكم این كه «جبار» در این موارد با شقاوت و عصیان و عناد همراه گردیده، مى توان گفت كه مقصود از جبار انسانى است كه مردم را به زور به جنگ و نبرد یا بهرهورى وادار مى سازد. در حالى كه این جبر حق خدا است و هیچ كس از افراد بشر چنین حقى را دارا نیست.

خلاصه این كه جباریت به معنى واحد آن، وادار كردن دیگرى بر یك عمل، از خدا پسندیده است; زیرا داراى چنین حق است، درحالى كه از غیر خدا زشت است، چون فاقد آن است; نتیجه این مى شود كه جبار یك معنا بیش ندارد و آن الزام دیگران بر انجام عمل است كه كنایه از «اقتدار و نفوذ اراده او در جهان خواهد بود».[۱]

منابع

اسماء الله در قرآن
تعداد:۱۳۵
الف اله، اَحَد، اوّل، آخِر، اعلى، اکرم، اعلم، ارحم الراحمین، احکم الحاکمین، احسن الخالقین، اهل التقوی، اهل‌ المغفرة، اقرب، ابقى، اسرع الحاسبین.
ب بارى، باطن، بدیع، بَرّ، بصیر.
ت توّاب.
ج جبّار، جامع.
ح حکیم، حلیم، حیّ، حق، حمید، حسیب، حفیظ، حفى.
خ خبیر، خالق، خلاق، خیر، خیرالماکرین، خیرالرازقین، خیرالفاصلین، خیرالحاکمین، خیرالفاتحین، خیرالغافرین، خیرالوارثین، خیرالراحمین، خیرالمنزلین.
ذ ذوالعرش، ذوالطول، ذوانتقام، ذوالفضل العظیم، ذوالرحمة، ذوالقوة، ذوالجلال و الاکرام، ذوالمعارج.
ر رحمان، رحیم، رؤوف، رب، رفیع الدرجات، رزاق، رقیب.
س سمیع، سلام، سریع الحساب، سریع العقاب.
ش شهید، شاکر، شکور، شدید العذاب، شدید العقاب، شدید المحال.
ص صمد.
ظ ظاهر.
ع عالِمُ غيبِ السماواتِ و الأرضِ، علیم، عزیز، عفوّ، على، عظیم، علام‌الغیوب، عالم الغیب و الشهادة.
غ غافرالذنب،غالب، غفار، غفور، غنى.
ف فالق الاصباح، فالق الحب و النوى، فاطر، فتّاح.
ق قوى، قدوس، قیوم، قاهر، قهار، قریب، قادر، قدیر، قابل‌التوب، القائم على کل نفس.
ک کبیر، کریم، کافی.
ل لطیف.
م مؤمن، مهیمن، متکبر، مصوِّر، مجید، مجیب، مبین، مولی، محیط، مقیت، متعال، محیى، متین، مقتدر، مستعان، مبدى، مالک الملک.
ن نصیر ، نور.
و وهاب، واحد، ولی، والی، واسع، وکیل، ودود.
ه هادی.