اهل التقوی (اسم الله): تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
جز (مهدی موسوی صفحهٔ اهل التقوی را به اهل التقوی (اسم الله) منتقل کرد)
 
(بدون تفاوت)

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۷ ژوئن ۲۰۲۴، ساعت ۰۶:۰۱

«اَهلُ التقوی» از اسماء و صفات الهى و به معنای کسى است که سزوار است از محرّمات وى پرهیز شود و براى او شریک قرار داده نشود. این تعبیر تنها یک بار در قرآن کریم آمده است.

واژه‌شناسی

این واژه مرکب از دو کلمه «اهل» و «تقوا» است. «اهل» در لغت به معانى متعدد سزاوار و شایسته، نجیب، اصیل، خاندان، خویشاوندان، مقیم و ساکن، مردم، امت و پیروان آمده است.[۱] جامع همه این معانى، تحقق اُنسى است که با اختصاص یا تعلق و وابستگى همراه باشد که نسبت به مضاف الیه و موارد کاربرد، معانى آن متفاوت مى‌شود.[۲]

«تقوا» نیز از ریشه «وقایه» به معناى دورى گزیدن[۳] و حفظ شئ از امور آسیب‌رسان است و گاه به معناى ترس نیز بکار رفته است.[۴] تقوا در اصطلاح شرع نیز بر مراقبت نفس در برابر گناه، از طریق انجام دادن واجبات و ترک محرمات اطلاق شده است.[۵]

بنابراین «اهل‌التقوى» ترکیبى اضافى و به معناى کسى است که شایسته است از مقام او ترسیده و از مخالفت با وى پرهیز شود.

اهل التقوى در قرآن

«اهل‌التقوى» به صورت اسم و وصف خداوند تنها یک بار در قرآن کریم آمده است: «و‌ما‌یذکرونَ اِلاّ اَن یشاءَاللّهُ هُوَ اَهلُ التَّقوى واَهلُ المَغفِرَه»؛ یاد نکنند و پند نگیرند، مگر آنانکه خداوند خواهد. او اهل تقوا و اهل آمرزش است. (سوره مدثر/۷۴، ۵۶) اهل‌ بیت علیهم السلام نیز در دعاها و نیایش هاى بسیارى خداوند را با این اسم خوانده‌اند.[۶]

«أهل» در این آیه به معنى لایق و شایسته است، از این جهت در زبان عرب به انسان لایق مى گویند «مؤّهَلْ» و به شایستگى‌ها مى گویند «مؤَّهِلات».[۷]

بیشتر مفسران تقوا را در آیه یاد شده به معناى اسم مفعولى گرفته و در تفسیر «هُوَ اَهلُ التَّقوى» گفته‌اند: خداوند شایسته آن است که از محرّمات[۸] و کیفر و مجازات او[۹] و از قرار دادن شریک براى او پرهیز شود،[۱۰] زیرا ولایت مطلقه بر هر چیزى از آنِ وى و سعادت و شقاوت انسان به دست اوست.[۱۱] بر اساس حدیث قدسى،[۱۲] همچنین روایت اَنَس از پیامبر صلى الله علیه وآله[۱۳] و نیز به نقل ابوبصیر از امام‌ صادق علیه السلام در معناى «اَهلُ التَّقوى» در این آیه خداوند مى‌فرماید: من شایسته آنم که از من پرهیز شود و بنده‌ام براى من شریکى قرار ندهد.[۱۴]

برخى نیز تقوا را به معناى اسم فاعلى گرفته که در آن صورت معنا چنین مى‌شود: خدا اهل تقواست و پیوسته از هر گونه ظلم، قبیح و کارهاى غیرحکیمانه مى‌پرهیزد و در حقیقت، بالاترین جایگاه تقوا از آن خدا و تقواى بندگان پرتوى ضعیف از تقواى الهى است.[۱۵]

مقرون ساختن دو اسم «اهل التقوى» با «اهل المغفرة» در یک آیه اشاره به این معناست که تقوا زمینه‌ساز بخشایش است؛ یعنى خداوند کسى را که تقوا ورزد مى‌بخشد؛[۱۶] به عبارت دیگر، آن‌ کس که از خدا پروا کند و از او اطاعت نماید، سزاوار آن است که خداوند در مقابل، گناهان او را ببخشاید.[۱۷] پیامبر‌ اکرم صلى الله علیه وآله در پاسخ پرسشى درباره تفسیر این آیه فرمود: خداوند متعال در این آیه مى‌گوید: من اهل تقوا هستم. برای من شریکى قرار ندهید، پس هر کس تقوا پیشه کند و براى من شریکى قرار ندهد، اهل آن هستم که گناهان دیگرِ او را بیامرزم.[۱۸]

برخى دو اسم «اهل التقوى» و «اهل المغفرة» را اشاره به مقام خوف و رجاء نسبت به عذاب و مغفرت الهى دانسته‌اند؛[۱۹] همچنین از منظر علامه طباطبایی جمله «هُوَ أَهْلُ التَّقْوى وَ أَهْلُ المَغْفِرَةِ» علت استثناء «و ما یذکرونَ اِلاّ اَن یشاءَ اللّه» در جمله پیشین است، زیرا چون خدا شایسته این است که همه انسانها از مخالفت با او بپرهیزند و او نیز شایسته این است که افراد را ببخشد، یک چنین فردى باید داراى اراده نافذ در ذات و اعمال خلق باشد.[۲۰]

پانویس

  1. فرهنگ فارسى، ج‌۱، ص‌۴۰۹؛ الوجوه والنظائر، ج‌۱، ص‌۲۸، «اهل»؛ الموسوعة الذهبیه، ج‌۶‌، ص‌۲۱۱، «الاهل».
  2. التحقیق، ج‌۱، ص‌۱۶۹، «اهل».
  3. لسان العرب، ج‌۱۵، ص‌۳۷۸، «وقى».
  4. مفردات، ص‌۸۸۱‌؛ التحقیق، ج‌۱۳، ص‌۱۸۳، «وقى».
  5. مفردات، ص‌۸۸۱‌، «وقى».
  6. الکافى، ج‌۲، ص‌۵۱۳‌؛ من لا یحضره الفقیه، ج‌۱، ص‌۲۷۷؛ تهذیب الاحکام، ج‌۳، ص‌۱۲۴.
  7. جعفر سبحانی، منشور جاوید، ج۲ ص۱۴۷.
  8. کشف الاسرار، ج‌۱۰، ص‌۲۹۲؛ مجمع‌البیان، ج‌۱۰، ص‌۵۹۳‌؛ روض الجنان، ج‌۲۰، ص‌۴۰.
  9. جامع‌البیان، مج‌۱۴، ج‌۲۹، ص‌۲۱۴؛ کنزالدقائق، ج‌۱۴، ص‌۳۲؛ الکشاف، ج‌۴، ص‌۶۵۷‌.
  10. تفسیر قرطبى، ج‌۱۹، ص‌۵۹‌؛ الدرالمنثور، ج‌۸‌، ص‌۳۴۰؛ الفرقان، ج‌۲۹، ص‌۲۶۹.
  11. المیزان، ج‌۲۰، ص‌۱۰۱.
  12. تفسیر قرطبى، ج‌۱۹، ص‌۵۹‌؛ الدرالمنثور، ج‌۸‌، ص‌۳۴۰؛ الفرقان، ج‌۲۹، ص‌۲۶۹.
  13. روض الجنان، ج‌۲۰، ص‌۴۰.
  14. نورالثقلین، ج‌۵، ص ۴۶۰.
  15. البرهان، ج‌۵‌، ص‌۵۳۲‌؛ تفسیر نمونه، ج‌۲۵، ص‌۲۶۷؛ نگرش وحى بر خداشناسى، ج‌۲، ص‌۳۱.
  16. المیزان، ج‌۲۰، ص‌۱۰۹.
  17. تفسیر بیضاوى، ج‌۴، ص‌۳۴۹.
  18. الدرالمنثور، ج‌۸‌، ص‌۳۴۰.
  19. نمونه، ج‌۲۵، ص‌۲۶۶.
  20. المیزان، ج‌۲۰، ص‌۱۰۱.

منابع

اسماء الله در قرآن
تعداد:۱۳۵
الف اله، اَحَد، اوّل، آخِر، اعلى، اکرم، اعلم، ارحم الراحمین، احکم الحاکمین، احسن الخالقین، اهل التقوی، اهل‌ المغفرة، اقرب، ابقى، اسرع الحاسبین.
ب بارى، باطن، بدیع، بَرّ، بصیر.
ت توّاب.
ج جبّار، جامع.
ح حکیم، حلیم، حیّ، حق، حمید، حسیب، حفیظ، حفى.
خ خبیر، خالق، خلاق، خیر، خیرالماکرین، خیرالرازقین، خیرالفاصلین، خیرالحاکمین، خیرالفاتحین، خیرالغافرین، خیرالوارثین، خیرالراحمین، خیرالمنزلین.
ذ ذوالعرش، ذوالطول، ذوانتقام، ذوالفضل العظیم، ذوالرحمة، ذوالقوة، ذوالجلال و الاکرام، ذوالمعارج.
ر رحمان، رحیم، رؤوف، رب، رفیع الدرجات، رزاق، رقیب.
س سمیع، سلام، سریع الحساب، سریع العقاب.
ش شهید، شاکر، شکور، شدید العذاب، شدید العقاب، شدید المحال.
ص صمد.
ظ ظاهر.
ع عالِمُ غيبِ السماواتِ و الأرضِ، علیم، عزیز، عفوّ، على، عظیم، علام‌الغیوب، عالم الغیب و الشهادة.
غ غافرالذنب،غالب، غفار، غفور، غنى.
ف فالق الاصباح، فالق الحب و النوى، فاطر، فتّاح.
ق قوى، قدوس، قیوم، قاهر، قهار، قریب، قادر، قدیر، قابل‌التوب، القائم على کل نفس.
ک کبیر، کریم، کافی.
ل لطیف.
م مؤمن، مهیمن، متکبر، مصوِّر، مجید، مجیب، مبین، مولی، محیط، مقیت، متعال، محیى، متین، مقتدر، مستعان، مبدى، مالک الملک.
ن نصیر ، نور.
و وهاب، واحد، ولی، والی، واسع، وکیل، ودود.
ه هادی.