ذوانتقام: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
جز (صفحه جدید)
 
(ویرایش)
 
(۲ نسخه‌ٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشده)
سطر ۱: سطر ۱:
اين لفظ در [[قرآن]] '''چهار بار''' آمده و در هر چهار مورد به عنوان وصف خدا به كار رفته است. چنان كه مى فرمايد:
+
لفظ '''«ذو انتقام»''' در [[قرآن]] چهار بار آمده و در هر چهار مورد به عنوان وصف [[الله|خدا]] به کار رفته است. چنان که مى فرماید:
  
(وَمَنْ عادَ فَيَنْتَقِمُ اللّهُ مِنْهُ وَاللّهُ عَزيزٌ ذُو انِتقام).([[سوره مائده]]/95)
+
{{متن قرآن|«وَمَنْ عادَ فَینْتَقِمُ اللّهُ مِنْهُ وَاللّهُ عَزیزٌ ذُو انِتقام»}}.([[سوره مائده|مائده]]/۹۵) «هرکس به آن (شکار صید در حال [[احرام]]) باز گردد خدا از او انتقام خواهد گرفت. و خدا قدرتمند و انتقام گیرنده است».
  
«هركس به آن (شكار صيد در حال احرام) باز گردد خدا از او انتقام خواهد گرفت. و خدا قدرتمند و انتقام گيرنده است».
+
و نیز مى فرماید:
  
ونيز مى فرمايد:
+
{{متن قرآن|«لَهُمْ عَذابٌ شَدِیدٌ وَ اللّهُ عَزِیزٌ ذو انْتِقام»}}.([[سوره آل عمران|آل عمران]]/۴) «براى آنها عذابى سخت است، و خدا قدرتمند و انتقام گیرنده است».
  
(لَهُمْ عَذابٌ شَدِيدٌ وَ اللّهُ عَزِيزٌ ذو انْتِقام).(آل عمران/4)
+
و نیز مى فرماید:
  
«براى آنها عذابى سخت است، و خدا قدرتمند و انتقام گيرنده است».
+
{{متن قرآن|«فَلا تَحْسَبَنَّ اللّهَ مُخْلِفَ وَعْدِهِ رُسُلَهُ إِنَّ اللّهَ عَزیزٌ ذو انتِقام»}}.([[سوره ابراهیم|ابراهیم]]/۴۷) «گمان مبر که خدا تخلف کننده از وعده خود به رسولانش مى باشد،خدا قدرتمند و انتقام گیرنده است».
  
و نيز مى فرمايد:
+
و در [[آیه|آیه]] چهارم مى فرماید:
  
(فَلا تَحْسَبَنَّ اللّهَ مُخْلِفَ وَعْدِهِ رُسُلَهُ إِنَّ اللّهَ عَزيزٌ ذو انتِقام).(ابراهيم/47)
+
{{متن قرآن|«وَمَنْ یهْدِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ مُضِلّ أَلَیسَ اللّهُ بِعَزیز ذِى انْتِقام»}}.([[سوره زمر|زمر]]/۳۷) «آن کس را که خدا هدایت کند گمراه کننده اى براى او نیست، آیا خدا قدرتمند و انتقام گیر نیست».
  
«گمان مبر كه خدا تخلف كننده از وعده خود به رسولانش مى باشد،خدا قدرتمند و انتقام گيرنده است».
+
مهم این است که بدانیم معنى «انتقام» که از ماده «نَقْم» گرفته شده است، چیست؟ [[ابن فارس]] مى گوید: این واژه یک معنى بیش ندارد و آن انکار و عیب گیرى است، گفته مى شود: «نقِمْتَ علیه»: انکرتَ علیه، و «نِقْمَتْ» در مورد [[عذاب]] نیز به کار مى رود، تو گویى نخست انکار مى کند، آنگاه عذاب مى نماید.
  
و در آيه چهارم مى فرمايد:
+
[[راغب اصفهانی|راغب]] نیز مى گوید: «ثلاثى مجرد از لفظ انتقام «نقم» به معنى انکار است، یا به زبان یا از طریق عمل (کیفر) و آیات [[قرآن]] گواهى مى دهد که «نقم» به معنى انکار است چنان که مى فرماید:
  
(وَمَنْ يَهْدِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ مُضِلّ أَلَيْسَ اللّهُ بِعَزيز ذِى انْتِقام).(زمر/37)
+
{{متن قرآن|«...وَ ما نَقَمُوا إِلاّ أَنْ أَغْناهُمُ اللّهُ وَ رسولُهُ مِنْ فَضْلِهِ...»}}.([[سوره توبه|توبه]]/۷۴) «به آنان ایراد نگرفتند جز این که خدا و رسولش آنها را از فضل خود بى نیاز کرد».
  
«آن كس را كه خدا هدايت كند گمراه كننده اى براى او نيست، آيا خدا قدرتمند و انتقام گير نيست».
+
و باز مى فرماید:
  
مهم اين است كه بدانيم معنى «انتقام» كه از ماده «نَقْم» گرفته شده است، چيست، ابن فارس مى گويد: اين واژه يك معنى بيش ندارد وآن انكار و عيب گيرى است گفته مى شود:«نقِمْتُ عليه»: انكرتَ عليه، و «نِقْمَتْ» در مورد عذاب نيز به كار مى رود، تو گويى نخست انكار مى كند، آنگاه عذاب مى نمايد.
+
{{متن قرآن|«وَ ما نَقَمُوا مِنْهمْ إِلاّ أَنْ یؤْمِنُوا بِاللّهِ العَزِیز الحَمید»}}.([[سوره بروج|بروج]]/۸) «از آنها ایراد نگرفتند، جز این که به خداى قدرتمند و ستوده ایمان آوردند».
  
راغب نيز مى گويد: «ثلاثى مجرد از لفظ انتقام (نقم) به معنى انكار است يا به زبان يا از طريق عمل (كيفر) و آيات قرآن گواهى مى دهد كه «نقم» به معنى انكار است چنان كه مى فرمايد:
+
و نیز مى فرماید:
  
(...وَ ما نَقَمُوا إِلاّ أَنْ أَغْناهُمُ اللّهُ وَ رسولُهُ مِنْ فَضْلِهِ...).(توبه/74)
+
{{متن قرآن|«وَ ما تَنْقِم مِنّا إِلاّ أَنْ آمَنّا بآیاتِ رَبّنا...»}}.([[سوره اعراف|اعراف]]/۱۲۶) «ایرادى از ما نمى گیرى جز این که ما به دلایل پروردگار خود ایمان آوردیم».
  
«به آنان ايراد نگرفتند جز اين كه خدا و رسولش آنها را از فضل خود بى نياز كرد».
+
این آیات حاکى از آن است که ماده این لفظ به معناى خرده گیرى، اشکال و عیب جویى است، و هرگز در ماده این لفظ معنى عقاب و کیفر و یا تشفّى نهفته نیست، چیزى که هست انکار گاهى با زبان و گاهى با عمل که همان عقاب و کیفر است انجام مى گیرد و در صورت دوم عقاب از لوازم معنى به شمار مى رود و [[ابن فارس]] در «[[مقاییس اللغه (کتاب)|مقاییس]]» به این نکته اشاره کرده مى گوید: «والنِقْمةُ مِن العذابِ، و الانتقام کانّه أنکرَ عَلَیه فَعاقَب».
 +
یعنى انسان نخست انکار مى ورزد، و سپس عقاب مى کند، در این صورت به آن انتقام مى گویند.
  
وباز مى فرمايد:
+
همچنین است «تشفّى»، هرچند در اصطلاح ما انتقام به معناى تشفى به کار مى رود، ولى این از لوازم معنا است، بلکه انتقام همان انکار عمل است که احیاناً ملازم با کیفر است. هرگاه کیفر دهنده [[بشر]] باشد، احیاناً همراه با تشفى دل خواهد بود، ولى اگر [[الله|خدا]] باشد فقط به معنى کیفر بخشیدن است، زیرا خدا به بندگانش وعده داده است که بدکاران را کیفر و نیکوکاران را به خوبى پاداش دهد. چنان که مى فرماید:
  
(وَ ما نَقَمُوا مِنْهمْ إِلاّ أَنْ يُؤْمِنُوا بِاللّهِ العَزِيز الحَميد).(بروج/8)
+
{{متن قرآن|«...لیجْزىَ الَّذِینَ أَساؤا بِما عَملُوا و یجزى الّذین أَحسَنُوا بِالحُسنى»}}.([[سوره نجم|نجم]]/۳۱) «تا بدکاران به کیفر اعمال خود برسند، و نیکوکاران به وجه نیکوتر پاداش داده شوند».
  
«از آنها ايراد نگرفتند، جز اين كه به خداى قدرتمند و ستوده ايمان آوردند».
+
و شاید علت اینکه وصف «[[عزیز (اسم الله)|عزیز]]» همراه «ذو انتقام» در آیات پیشین آمده این است که کیفر دادن و مجازات، فرع قدرت است.
  
و نيز مى فرمايد:
+
در اینجا [[فخر رازى]] بیانى دارد که یادآور مى شویم، مى گوید: خدا هر کیفر دادن را انتقام نمى خواند، مگر آنکه در آن یکى از سه شرط باشد:
  
(وَ ما تَنْقِم مِنّا إِلاّ أَنْ آمَنّا بآياتِ رَبّنا...).(اعراف/126)
+
۱. زشتى کار به حدى برسد که خشم خدا را برانگیزد، چنان که مى فرماید:
  
«ايرادى ازما نمى گيرى جز اين كه ما به دلايل پروردگار خود ايمان آورديم».
+
{{متن قرآن|«فَلَمّا آسَفُونَا انْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْناهُمْ أَجْمَعین»}}.([[سوره زخرف|زخرف]]/۵۵) «وقتى ما را به خشم آوردند از آنها انتقام گرفتیم و همه را غرق کردیم».
  
اين آيات حاكى از آن است كه ماده اين لفظ به معناى خرده گيرى، اشكال و عيب جويى است، و هرگز در ماده اين لفظ معنى عقاب و كيفر و يا تشفى نهفته نيست، چيزى كه هست انكار گاهى با زبان و گاهى با عمل كه همان عقاب و كيفر است انجام مى گيرد و در صورت دوم عقاب از لوازم معنى به شمار مى رود و ابن فارس در مقاييس به اين نكته اشاره كرده مى گويد:
+
۲. بین کیفر و عمل زمانى فاصله باشد، چنان که مى فرماید:
  
«والنِقْمةُ مِن العذابِ، و الانتقام ُكانّه أنكَرَ عَلَيه فَعاقَب».
+
{{متن قرآن|«...وَ مَنْ عادَ فَینْتَقِمُ اللّهُ مِنْه...»}}.([[سوره مائده|مائده]]/۹۵) «هرکس شکار در حال [[احرام]] را تکرار کند خدا از او انتقام مى گیرد».
يعنى انسان نخست انكار مىورزد، و سپس عقاب مى كند، در اين صورت به آن انتقام مى گويند.
 
  
همچنين است «تشفى» هرچه در اصطلاح ما انتقام به معناى تشفى به كار مى رود ولى اين از لوازم معنا است، بلكه انتقام همان انكار عمل است كه احياناً ملازم با كفر است، هرگاه كيفر دهنده بشر باشد، احياناً همراه با تشفى دل خواهد بود. ولى اگر خدا باشد فقط به معنى كيفر بخشيدن است، زيرا خدا به بندگانش وعده داده است كه بدكاران را كيفر ونيكوكاران را به خوبى پاداش دهد. چنان كه مى فرمايد:
+
بنابراین که مقصود از انتقام الزام به [[کفاره|کفاره]] مجدد است.
  
(...ليَجْزىَ الَّذِينَ أَساؤا بِما عَملُوا و يَجزى الّذين أَحسَنُوا بِالحُسنى).(نجم/31)
+
۳. کیفر به عنوان تشفّى انجام مى گیرد. البته این ویژگى مخصوص بندگان است نه خدا.
  
«تا بدكاران به كيفر اعمال خود برسند، ونيكوكاران به وجه نيكوتر پاداش داده شوند».
+
شاید بتوان گفت: انتقام آن نوع کیفر دهى است که منتقم آنقدر مهلت مى دهد که فرد بدکار به آخرین درجه از زشتى برسد. [[امام علی علیه السلام|امیر مؤمنان]] (علیه السلام) در اوصاف پرهیزگاران مى فرماید: «و ان بُغى علیه صبَر، حتّى یکونَ اللّهُ هو الذى ینتقم له»<ref>نهج البلاغه، خطبه ۱۹۳، فراز ۲۳.</ref>: اگر بر او ستم کنند، بردبارى نشان مى دهد تا خدا انتقام او را از ظالم بگیرد.
  
وشايد علت اينكه وصف عزيز همراه (ذو انتقام) در آيات پيشين آمده است اين است كه كيفر دادن و مجازات فرع قدرت است.
+
در این جا انتقام و کیفر عمل با خود عمل فاصله زمانى دارد.
  
در اين جا فخر رازى بيانى دارد كه يادآور مى شويم مى گويد:خدا هر كيفر دادن را انتقام نمى خواند، مگر آنكه در آن يكى ازسه شرط باشد:
+
و باز در مورد دیگر مى فرماید: «ولئن أمهل اللّه الظالم فلن یفوت أخذُه، و هو له بالمرصاد على مجاز طریقه»<ref>نهج البلاغه، خطبه ۹۷.</ref> اگر خدا به ستمگر مهلت دهد هرگز از چنگ او بیرون نمى رود، و او در کمین راه او است.
  
1. زشتى كار به حدى برسد كه خشم خدا را برانگيزد چنان كه مى فرمايد:
+
سرانجام باید توجه نمود که عقوبت هاى الهى بر دو نوع است، بخشى از آنها به عنوان [[حدود‌‌‌‌|حدود]] الهى و [[تعزیر|تعزیرات]] است که در همین جهان دامنگیر مجرم مى شود، دیگرى عقوبتهاى [[آخرت|اخروى]] است که در سراى دیگر با آن روبرو مى شود. و در هیچ کدام از این دو، تشفّى خاطر مطرح نیست، غرض از کیفرهاى دنیوى حفظ نظام اجتماعى است، زیرا اگر ظالم به کیفر خود نرسد هرج و مرج جامعه را فرا مى گیرد، امّا عقوبتهاى اخروى سخن درباره آن گسترده است و در بحث [[معاد]] درباره آن گفتگو شده است.
  
(فَلَمّا آسَفُونَا انْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْناهُمْ أَجْمَعين).(زخرف/55)
+
==پانویس==
 
+
<references />
«وقتى ما را به خشم آوردند از آنها انتقام گرفتيم و همه را غرق كرديم».
+
== منابع ==
 
+
* [http://tohid.ir/fa/index/book?bookID=167&page=10#id236_p236 منشور جاوید، جعفر سبحانی، صفحه ۲۳۷ تا ۲۳۹،  پایگاه اطلاع رسانی آیت الله سبحانی]
2. بين كيفر و عمل زمانى فاصله باشد، چنان كه مى فرمايد:
 
 
 
(...وَ مَنْ عادَ فَيَنْتَقِمُ اللّهُ مِنْه...).(مائده/95)
 
 
 
«هركس شكار در حال احرام را تكرار كند خدا از او انتقام مى گيرد».
 
 
 
بنابراين كه مقصود از انتقام الزام به كفاره مجدد است.
 
 
 
3. كيفر به عنوان تشفى انجام مى گيرد. البته اين ويژگى مخصوص بندگان است نه خدا.
 
 
 
شايد بتوان گفت: انتقام آن نوع كيفر دهى است كه منتقم آن قدرمهلت مى دهد كه فرد بدكار به آخرين درجه از زشتى برسد. امير مؤمنان (عليه السلام) در اوصاف پرهيزگاران مى فرمايد:
 
 
 
«و ان بُغى عليه صبَر، حتّى يكونَ اللّهُ هو الذى ينتقم له»(1): اگر بر او ستم كنند، بردبارى نشان مى دهد تا خدا انتقام او را از ظالم بگيرد.
 
 
 
در اين جا انتقام و كيفر عمل با خود عمل فاصله زمانى دارد.
 
 
 
وباز در مورد ديگر مى فرمايد:«ولئن أمهل اللّه الظالم فلن يفوت أخذُه، و هو له بالمرصاد على مجاز طريقه»(2) اگر خدا به ستمگر مهلت دهد هرگز ازچنگ او بيرون نمى رود، و او دركمين راه او است.
 
 
 
سرانجام بايد توجه نمود كه عقوبت هاى الهى بر دو نوع است، بخشى از آنها به عنوان حدود الهى و تعزيرات است كه در همين جهان دامنگير مجرم مى شود، ديگرى عقوبتهاى اخروى است كه در سراى ديگر با آن روبرو مى شود.و در هيچ كدام از اين دو، تشفى خاطر، مطرح نيست، غرض از كيفرهاى دنيوى حفظ نظام اجتماعى است زيرا اگر ظالم به كيفر خود نرسد هرج و مرج جامعه را فرا مى گيرد، امّا عقوبتهاى اخروى سخن درباره آن گسترده است و در بحث معاد درباره آن گفتگو شده است. <ref> [http://shia.ir/fa/persian/book?bookID=167&page=10 منشور جاوید، جعفر سبحانی، صفحه۲۳۷ تا ۲۳۹،  پایگاه اطلاع رسانی آیت الله سبحانی] </ref>
 
 
 
== پانویس ==
 
 
 
<references/>
 
***
 
 
 
1 . نهج البلاغه، خطبه 193، فراز 23.
 
 
 
2 . نهج البلاغه، خطبه 97.
 
  
 
{{اسماء الله}}
 
{{اسماء الله}}
 
 
[[رده:اسماء و صفات الهی]]
 
[[رده:اسماء و صفات الهی]]
 
[[رده:واژگان قرآنی]]
 
[[رده:واژگان قرآنی]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۳۰ ژوئن ۲۰۲۱، ساعت ۱۲:۳۰

لفظ «ذو انتقام» در قرآن چهار بار آمده و در هر چهار مورد به عنوان وصف خدا به کار رفته است. چنان که مى فرماید:

«وَمَنْ عادَ فَینْتَقِمُ اللّهُ مِنْهُ وَاللّهُ عَزیزٌ ذُو انِتقام».(مائده/۹۵) «هرکس به آن (شکار صید در حال احرام) باز گردد خدا از او انتقام خواهد گرفت. و خدا قدرتمند و انتقام گیرنده است».

و نیز مى فرماید:

«لَهُمْ عَذابٌ شَدِیدٌ وَ اللّهُ عَزِیزٌ ذو انْتِقام».(آل عمران/۴) «براى آنها عذابى سخت است، و خدا قدرتمند و انتقام گیرنده است».

و نیز مى فرماید:

«فَلا تَحْسَبَنَّ اللّهَ مُخْلِفَ وَعْدِهِ رُسُلَهُ إِنَّ اللّهَ عَزیزٌ ذو انتِقام».(ابراهیم/۴۷) «گمان مبر که خدا تخلف کننده از وعده خود به رسولانش مى باشد،خدا قدرتمند و انتقام گیرنده است».

و در آیه چهارم مى فرماید:

«وَمَنْ یهْدِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ مُضِلّ أَلَیسَ اللّهُ بِعَزیز ذِى انْتِقام».(زمر/۳۷) «آن کس را که خدا هدایت کند گمراه کننده اى براى او نیست، آیا خدا قدرتمند و انتقام گیر نیست».

مهم این است که بدانیم معنى «انتقام» که از ماده «نَقْم» گرفته شده است، چیست؟ ابن فارس مى گوید: این واژه یک معنى بیش ندارد و آن انکار و عیب گیرى است، گفته مى شود: «نقِمْتَ علیه»: انکرتَ علیه، و «نِقْمَتْ» در مورد عذاب نیز به کار مى رود، تو گویى نخست انکار مى کند، آنگاه عذاب مى نماید.

راغب نیز مى گوید: «ثلاثى مجرد از لفظ انتقام «نقم» به معنى انکار است، یا به زبان یا از طریق عمل (کیفر) و آیات قرآن گواهى مى دهد که «نقم» به معنى انکار است چنان که مى فرماید:

«...وَ ما نَقَمُوا إِلاّ أَنْ أَغْناهُمُ اللّهُ وَ رسولُهُ مِنْ فَضْلِهِ...».(توبه/۷۴) «به آنان ایراد نگرفتند جز این که خدا و رسولش آنها را از فضل خود بى نیاز کرد».

و باز مى فرماید:

«وَ ما نَقَمُوا مِنْهمْ إِلاّ أَنْ یؤْمِنُوا بِاللّهِ العَزِیز الحَمید».(بروج/۸) «از آنها ایراد نگرفتند، جز این که به خداى قدرتمند و ستوده ایمان آوردند».

و نیز مى فرماید:

«وَ ما تَنْقِم مِنّا إِلاّ أَنْ آمَنّا بآیاتِ رَبّنا...».(اعراف/۱۲۶) «ایرادى از ما نمى گیرى جز این که ما به دلایل پروردگار خود ایمان آوردیم».

این آیات حاکى از آن است که ماده این لفظ به معناى خرده گیرى، اشکال و عیب جویى است، و هرگز در ماده این لفظ معنى عقاب و کیفر و یا تشفّى نهفته نیست، چیزى که هست انکار گاهى با زبان و گاهى با عمل که همان عقاب و کیفر است انجام مى گیرد و در صورت دوم عقاب از لوازم معنى به شمار مى رود و ابن فارس در «مقاییس» به این نکته اشاره کرده مى گوید: «والنِقْمةُ مِن العذابِ، و الانتقام کانّه أنکرَ عَلَیه فَعاقَب». یعنى انسان نخست انکار مى ورزد، و سپس عقاب مى کند، در این صورت به آن انتقام مى گویند.

همچنین است «تشفّى»، هرچند در اصطلاح ما انتقام به معناى تشفى به کار مى رود، ولى این از لوازم معنا است، بلکه انتقام همان انکار عمل است که احیاناً ملازم با کیفر است. هرگاه کیفر دهنده بشر باشد، احیاناً همراه با تشفى دل خواهد بود، ولى اگر خدا باشد فقط به معنى کیفر بخشیدن است، زیرا خدا به بندگانش وعده داده است که بدکاران را کیفر و نیکوکاران را به خوبى پاداش دهد. چنان که مى فرماید:

«...لیجْزىَ الَّذِینَ أَساؤا بِما عَملُوا و یجزى الّذین أَحسَنُوا بِالحُسنى».(نجم/۳۱) «تا بدکاران به کیفر اعمال خود برسند، و نیکوکاران به وجه نیکوتر پاداش داده شوند».

و شاید علت اینکه وصف «عزیز» همراه «ذو انتقام» در آیات پیشین آمده این است که کیفر دادن و مجازات، فرع قدرت است.

در اینجا فخر رازى بیانى دارد که یادآور مى شویم، مى گوید: خدا هر کیفر دادن را انتقام نمى خواند، مگر آنکه در آن یکى از سه شرط باشد:

۱. زشتى کار به حدى برسد که خشم خدا را برانگیزد، چنان که مى فرماید:

«فَلَمّا آسَفُونَا انْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْناهُمْ أَجْمَعین».(زخرف/۵۵) «وقتى ما را به خشم آوردند از آنها انتقام گرفتیم و همه را غرق کردیم».

۲. بین کیفر و عمل زمانى فاصله باشد، چنان که مى فرماید:

«...وَ مَنْ عادَ فَینْتَقِمُ اللّهُ مِنْه...».(مائده/۹۵) «هرکس شکار در حال احرام را تکرار کند خدا از او انتقام مى گیرد».

بنابراین که مقصود از انتقام الزام به کفاره مجدد است.

۳. کیفر به عنوان تشفّى انجام مى گیرد. البته این ویژگى مخصوص بندگان است نه خدا.

شاید بتوان گفت: انتقام آن نوع کیفر دهى است که منتقم آنقدر مهلت مى دهد که فرد بدکار به آخرین درجه از زشتى برسد. امیر مؤمنان (علیه السلام) در اوصاف پرهیزگاران مى فرماید: «و ان بُغى علیه صبَر، حتّى یکونَ اللّهُ هو الذى ینتقم له»[۱]: اگر بر او ستم کنند، بردبارى نشان مى دهد تا خدا انتقام او را از ظالم بگیرد.

در این جا انتقام و کیفر عمل با خود عمل فاصله زمانى دارد.

و باز در مورد دیگر مى فرماید: «ولئن أمهل اللّه الظالم فلن یفوت أخذُه، و هو له بالمرصاد على مجاز طریقه»[۲] اگر خدا به ستمگر مهلت دهد هرگز از چنگ او بیرون نمى رود، و او در کمین راه او است.

سرانجام باید توجه نمود که عقوبت هاى الهى بر دو نوع است، بخشى از آنها به عنوان حدود الهى و تعزیرات است که در همین جهان دامنگیر مجرم مى شود، دیگرى عقوبتهاى اخروى است که در سراى دیگر با آن روبرو مى شود. و در هیچ کدام از این دو، تشفّى خاطر مطرح نیست، غرض از کیفرهاى دنیوى حفظ نظام اجتماعى است، زیرا اگر ظالم به کیفر خود نرسد هرج و مرج جامعه را فرا مى گیرد، امّا عقوبتهاى اخروى سخن درباره آن گسترده است و در بحث معاد درباره آن گفتگو شده است.

پانویس

  1. نهج البلاغه، خطبه ۱۹۳، فراز ۲۳.
  2. نهج البلاغه، خطبه ۹۷.

منابع

اسماء الله در قرآن
تعداد:۱۳۵
الف اله، اَحَد، اوّل، آخِر، اعلى، اکرم، اعلم، ارحم الراحمین، احکم الحاکمین، احسن الخالقین، اهل التقوی، اهل‌ المغفرة، اقرب، ابقى، اسرع الحاسبین.
ب بارى، باطن، بدیع، بَرّ، بصیر.
ت توّاب.
ج جبّار، جامع.
ح حکیم، حلیم، حیّ، حق، حمید، حسیب، حفیظ، حفى.
خ خبیر، خالق، خلاق، خیر، خیرالماکرین، خیرالرازقین، خیرالفاصلین، خیرالحاکمین، خیرالفاتحین، خیرالغافرین، خیرالوارثین، خیرالراحمین، خیرالمنزلین.
ذ ذوالعرش، ذوالطول، ذوانتقام، ذوالفضل العظیم، ذوالرحمة، ذوالقوة، ذوالجلال و الاکرام، ذوالمعارج.
ر رحمان، رحیم، رؤوف، رب، رفیع الدرجات، رزاق، رقیب.
س سمیع، سلام، سریع الحساب، سریع العقاب.
ش شهید، شاکر، شکور، شدید العذاب، شدید العقاب، شدید المحال.
ص صمد.
ظ ظاهر.
ع عالِمُ غيبِ السماواتِ و الأرضِ، علیم، عزیز، عفوّ، على، عظیم، علام‌الغیوب، عالم الغیب و الشهادة.
غ غافرالذنب،غالب، غفار، غفور، غنى.
ف فالق الاصباح، فالق الحب و النوى، فاطر، فتّاح.
ق قوى، قدوس، قیوم، قاهر، قهار، قریب، قادر، قدیر، قابل‌التوب، القائم على کل نفس.
ک کبیر، کریم، کافی.
ل لطیف.
م مؤمن، مهیمن، متکبر، مصوِّر، مجید، مجیب، مبین، مولی، محیط، مقیت، متعال، محیى، متین، مقتدر، مستعان، مبدى، مالک الملک.
ن نصیر ، نور.
و وهاب، واحد، ولی، والی، واسع، وکیل، ودود.
ه هادی.