خیرالماکرین (اسم الله)

از دانشنامه‌ی اسلامی
نسخهٔ تاریخ ‏۲۱ فوریهٔ ۲۰۱۵، ساعت ۲۱:۴۲ توسط Goodosuser (بحث | مشارکت‌ها) (نیاز به ویرایش دارد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

اين اسم در قرآن دوبار آمده و در هر دو مورد وصف خدا قرار گرفته است:

1. (فَلَمّا أَحَسَّ عِيسى مِنهُمُ الكُفْر قالَ مَنْ أَنْصارِى إِلَى اللّهِ قالَ الحَوارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللّهِ آمَنا بِاللّهِ وَ اشْهَدْ بِأَنّا مُسْلِمُونَ*...و مَكَرُوا وَمَكَرَ اللّهِ وَاللّه خَيْرُ الماكِرينَ).(آل عمران/52 ـ54)

«آنگاه كه عيسى از بنى اسرائيل احساس كفر كرد گفت: ياور من در راه خدا كيست، حواريون گفتند: ما ياوران خداييم و به او ايمان آورديم، گواه باش كه ما تسليم خدا هستيم... آنان حيله ورزيدند، و خدا هم حيله ورزيد(حيله آنها را خنثى كرد) خدا بهترين مكر كنندگان است».

اكنون بايد ديد مقصود از مكر خدا چيست؟ و مكر كار عاجزان است نه خداى توانا، و مسلماً مقصود از «مكرِ» خدا بى اثر ساختن حيله آنان و يا كيفر دادن به مكر آنها است، وعلت اين كه بى اثر ساختن يا كيفر دادن را، مكر خوانده است به خاطر رعايت صناعت مشاكله(1) است.

اين آيه تنها موردى نيست كه بر اساس صناعت مشاكله از لفظى استفاده شده كه مفاد ظاهرى آن با مقام خدا متناسب نيست چنان كه در جاى ديگر مى فرمايد:

(...وَإِذا خَلَوا إِلى شَياطِينِهِمْ قالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِءونَ* اللّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَ يَمُدُّهُمْ فِى طُغْيانِهِمْ يعْمَهُونَ).(بقره/14ـ 15)

«زمانى كه با سرانشان خلوت مى كنند مى گويند ما با شماييم. ما آنان را استهزا مى كنيم، خداوند آنان را استهزا مى كند، و به آنان در طغيان و تجاوزشان مهلت مى دهد. در حالى كه آنان حيران و سرگردان مى شوند». 1 . مشاكله يكى از محسنات كلام است و آن اين است كه انسان در اداى مقصود خود از تعبير طرف، استفاده كند، مثلاً يك نفر به شما مى گويد: از ما بخواه تا براى شما غذايى بپزيم، از آنجا كه شما به پيراهن نياز داريد به او مى گوييد براى من پيراهن بپز، در حالى كه پيراهن دوختنى است نه پختنى، امّا چون طرف از پختن سخن گفته است، براى حفظ شكل سؤال از همان تعبير استفاده مى نماييد، شاعر عرب در اين مورد مى گويد:

قالوا اقترح شيئاً نجد لك طبخه *** قلتُ اطبخوا لى جبة و قميصاً


ناگفته پيداست استهزا شايسته فرد حكيم نيست، خدا و پيامبران او بالاتر از آنند كه به اين كار دست بزنند، و لذا هنگامى كه قوم موسى وى را متهم به استهزا كرد. گفت: اين كار از آنِ جاهلان است و من هرگز از اين گروه نيستم، چنان كه مى فرمايد:

(...قالُوا أَتَتَّخِذُنا هُزُواً قالَ أَعُوذُ باللّهِ أَنْ أَكُونَ مِنَ الجاهِلينَ).(بقره/67)

آيا ما را به استهزا مى گيرى،موسى گفت به خدا پناه مى برم كه از جاهلان باشم.

اكنون ببينيم چگونه خدا شرّ و حيله بدخواهان مسيح را نقش بر آب كرد؟ آنچه از تفاسير استفاده مى شود اين است كه گروهى از بنى اسرائيل تصميم بر قتل حضرت مسيح گرفتند، ولى خدا نقشه آنها را نقش بر آب ساخت، و عيسى (عليه السلام) را از دست آنها نجات داد و به جاى مسيح كسى را كشتند كه يهوديان را به جايگاه مسيح هدايت مى كرد.

مورخان مى گويند: حضرت مسيح حواريّون خويش را در شبى گرد آورد و آنها را به كار خير سفارش كرد و فرمود: يكى از شماها پيش از طلوع فجر، به من كفر مىورزد، و مرا در مقابل چند درهم مى فروشد اين سخن را گفت و حواريّون پراكنده شدند.

در اين هنگام يهود كه تصميم بر قتل مسيح داشتند، به تفتيش پرداختند، يهودا گفت به من چه مى دهيد تا شما را به جايگاه او هدايت كنم، گفتند: سى درهم، او سى درهم را گرفت وجايگاه مسيح را به آنان نشان داد، ناگهان مشيت الهى بر اين تعلق گرفت كه اوبه صورت مسيح درآيد، ازاين جهت يهوديان، به گمان اين كه او مسيح است او را كشتند و به دار آويختند.(1)

2.(وَ إِذْ يَمْكُرُبِكَ الّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ وَيَمْكُرونَ وَ يَمْكُرُ اللّهُ وَاللّهُ خَيْرُ الماكِرينَ).(انفال/30) 1 . طبرسى، مجمع البيان، ج1، ص 448، ط صيدا.

«به ياد آر زمانى كه كافران درباره توحيله ورزيدند، تا تو را زندانى كنند يا بكشند، يا تبعيد نمايند، آنان مكر ورزيدند، خدا هم مكر ورزيد، و خدا بهترين مكر كنندگان است».

آيه ناظر به مشاوره سران قريش براى خاموش كردن دعوت پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم)است، سرانجام تصميم گرفتند كه نيمه شب به خانه او بريزند، و او را در بسترش به قتل برسانند، ولى خدا پيامبر خود را از نقشه آنان آگاه ساخت، و توطئه آنان نقش بر آب شد، قرآن براى حفظ صناعت مشاكله بى اثر بودن حيله كافران را، مكر مى نامد و مى فرمايد:(وَ يَمْكُرُ اللّهُ)آنگاه خود را با (خَيْرُ الماكِرينَ) توصيف مى كند، و تفسير اين آيه با آيه پيش يكسان است.

در برخى از آيات خدا خويش را با لفظ (أَسرعُ مَكراً) توصيف كرده فرموده است:

(...قُلِ اللّهُ أَسْرعَُ مَكْراً انَّ رُسُلنا يَكْتُبُون ما تَمْكُرونَ).(يونس/21)

«بگو خدا سريع تر مكر مى كند (مكرراً بى اثر مى سازد) و رسولان ما نيرنگهاى شما را مى نويسند».

در اين جا سؤالى مطرح است كه آيا خدا در همه موارد به سرعت كيفر مى دهد يا به زودى نقشه آنها را نقش بر آب مى سازد، يا اين حكم مربوط به موارد معينى است، مثلاً آنجا كه قتل پيامبر مايه ناكامى تبليغ گردد يا ستمگر از نظر ستم به حدى برسد كه مهلت دادن در حيات اونقض غرض باشد.

و احتمال دارد مقصود سرعت در كيفر در روز قيامت باشد، زيرا روز رستاخيز از نظر ما دور است ولى از نظر خدا نزديك است، چنان كه مى فرمايد:

(إِنَّهُمْ يَرَونَهُ بَعِيداً * وَ نَراهُ قَريباً).(سوره معارج/6ـ7)

«آنان روز قيامت را دور مى بينند وما نزديك».

در اين جا احتمال سومى نيز هست و آن اين كه: كيفر اعمال بد ما در

درون وجود ما نهفته است، هرچند خود احساس نمى كنيم، زيرا اعمال بد يك وجود دنيوى دارد و يك وجود اخروى، در اين صورت تمام كيفرها و رنجها در درون ما موجود است هرچند در عالم دنيا به آن توجه نداريم، و در قيامت آشكار خواهد شد، روى اين بيان مى توان به مفاد (أَسرَعُ مَكراً)و نيز (أَسْرَعُ الحاسِبين)دست يافت.

منابع

منشور جاوید، جعفر سبحانی، صفحه ۲۲۹ تا ۲۳۲ ، در دسترس در پایگاه اطلاع رسانی آیت الله سبحانی[۱]

اسماء الله در قرآن
تعداد:۱۳۵
الف اله، اَحَد، اوّل، آخِر، اعلى، اکرم، اعلم، ارحم الراحمین، احکم الحاکمین، احسن الخالقین، اهل التقوی، اهل‌ المغفرة، اقرب، ابقى، اسرع الحاسبین.
ب بارى، باطن، بدیع، بَرّ، بصیر.
ت توّاب.
ج جبّار، جامع.
ح حکیم، حلیم، حیّ، حق، حمید، حسیب، حفیظ، حفى.
خ خبیر، خالق، خلاق، خیر، خیرالماکرین، خیرالرازقین، خیرالفاصلین، خیرالحاکمین، خیرالفاتحین، خیرالغافرین، خیرالوارثین، خیرالراحمین، خیرالمنزلین.
ذ ذوالعرش، ذوالطول، ذوانتقام، ذوالفضل العظیم، ذوالرحمة، ذوالقوة، ذوالجلال و الاکرام، ذوالمعارج.
ر رحمان، رحیم، رؤوف، رب، رفیع الدرجات، رزاق، رقیب.
س سمیع، سلام، سریع الحساب، سریع العقاب.
ش شهید، شاکر، شکور، شدید العذاب، شدید العقاب، شدید المحال.
ص صمد.
ظ ظاهر.
ع عالِمُ غيبِ السماواتِ و الأرضِ، علیم، عزیز، عفوّ، على، عظیم، علام‌الغیوب، عالم الغیب و الشهادة.
غ غافرالذنب،غالب، غفار، غفور، غنى.
ف فالق الاصباح، فالق الحب و النوى، فاطر، فتّاح.
ق قوى، قدوس، قیوم، قاهر، قهار، قریب، قادر، قدیر، قابل‌التوب، القائم على کل نفس.
ک کبیر، کریم، کافی.
ل لطیف.
م مؤمن، مهیمن، متکبر، مصوِّر، مجید، مجیب، مبین، مولی، محیط، مقیت، متعال، محیى، متین، مقتدر، مستعان، مبدى، مالک الملک.
ن نصیر ، نور.
و وهاب، واحد، ولی، والی، واسع، وکیل، ودود.
ه هادی.