سلمان فارسی: تفاوت بین نسخهها
جز |
مهدی موسوی (بحث | مشارکتها) |
||
(۳۱ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۴ کاربر نشان داده نشده) | |||
سطر ۱: | سطر ۱: | ||
− | + | {{خوب}} | |
− | + | [[سلمان فارسی]] از شخصیتهاى آزاده، مجاهد و بلندآوازه اسلامی و از [[صحابی|صحابه]] گرانقدر [[پیامبر اسلام|پیامبر اکرم]] (صلی الله علیه و آله) است. وى با این که [[ایران|ایرانى]] نژاد بود، در میان عربها و مسلمانان [[حجاز]]، به مقامى رفیع و مرتبهاى بلند دست یافت، تا جایی که پیامبر در مورد او فرمود: «سلمان منّا اهلَ البیت؛ سلمان از ما [[اهل البیت|اهل بیت]] است». در [[جنگ احزاب]] پیامبر به پیشنهاد او دستور داد تا خندقی دور [[مدینه]] برای ممانعت از دشمن حفر کنند و همین اقدام باعث پیروزی [[اسلام]] در آن جنگ شد. سلمان از یاران [[امام علی علیه السلام|علی بن ابیطالب]] (علیه السلام) به شمار میرفت و بر این اعتقاد بود که او جانشین راستین و بلافصل رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است. سلمان در زمان [[عمر بن خطاب]] از جانب خلیفه استاندار [[مدائن]] بود و در همان شهر وفات نموده به خاک سپرده شد. | |
− | [[سلمان فارسی]] از | + | [[پرونده:Salman.jpg|left|thumb|مقبره سلمان فارسی در [[مدائن]]]] |
− | == داستان | + | ==داستان زندگی سلمان== |
− | پدرم | + | اسامی [[ایران|ایرانی]] سلمان فارسی متعدّد ذکر شده و اهل رامهرمز یا جِی، از توابع [[اصفهان]]، معرّفی شده است.<ref> الطبقات الکبری: ج۴ ص۷۵.</ref> سلمان از زبان خودش می گوید: پدرم ملکى داشت، روزى من را به آن جا فرستاد. از خانه بیرون آمدم در راه گذارم به معبد [[مسیحیت|نصارى]] افتاد، از داخل معبد صداى خواندن [[دعا]] و [[نماز]] به گوشم رسید، داخل شدم تا ببینم چه میکنند، دعا و نماز آنها، مرا تحت تأثیر قرار داد، با خود گفتم: این [[دین|دین]] بهتر از دینى است که ما داریم. تا غروب آفتاب همان جا ماندم و به ملک پدر و نزد او برنگشتم تا این که کسى را به دنبال من فرستاد. وقتى که وضع و دین نصارى مرا تحت تأثیر قرار داد از مرکز دین آنها پرسیدم گفتند: در [[شام]] است. |
− | موقعى | + | موقعى که نزد پدرم برگشتم به او گفتم: گذار من به مردمی افتاد که در [[کنیسه|کنیسه]] خود نماز میخواندند، از نماز آنها خیلى خوشم آمد، فکر کردم دین آنها بهتر از دین ما است، پدرم خیلى با من بحث و جدل کرد، من نیز با او مشاجره کردم، پدرم من را زندانى ساخت و زنجیر بر پاهاى من بست! |
− | به نصارى | + | به نصارى پیام فرستادم که من دین آنها را اختیار کرده ام و درخواست کردم وقتى که قافله اى از شام بر آنها وارد میشود، پیش از آن که به شام برگردند، مرا خبر کنند تا همراه قافله به شام بروم. آنها نیز چنین کردند، زنجیر را پاره کردم و از زندان گریخته با آن ها به شام رفتم. |
− | گفتند: اسقف | + | آنجا پرسیدم عالم بزرگ شما کیست؟ گفتند: اسقف رئیس کنیسه است، نزد او رفتم و داستان خود را براى او تعریف کردم و نزد او ماندگار شدم، در این مدت خدمت میکردم، نماز میخواندم و درس میآموختم. این اسقف در دین خود مرد بدى بود چون [[صدقه]] ها را از مردم جمع آورى میکرد تا در میان مستحقان تقسیم کند ولى آن را براى خود میاندوخت و ذخیره میکرد. |
− | او بعد از مدتى از | + | او بعد از مدتى از دنیا رفت. دیگرى را جانشین او قرار دادند، من در دین آنها کسى را ندیدم که به امور [[آخرت]] راغب تر و به دنیا بى اعتناتر و در [[عبادت]] کوشاتر از او باشد. آنچنان محبتى نسبت به او پیدا کردم که فکر نمیکنم پیش از آن، کسى را آن اندازه دوست داشته باشم، وقتى که مرگ او فرا رسید، گفتم: چنان که میبینى پیک [[اجل]] فرا رسیده، چه دستورى به من میدهى و به التزام خدمت چه کسى [[وصیت]] میکنى؟ گفت: پسرک من، کسى را مثل خودم سراغ ندارم مگر مردى که در موصل هست. |
− | + | وقتى او از دنیا رفت نزد مرد موصلى رفتم و جریان را به او گفتم و مدتى نزد او ماندم. بعد از مدتى [[مرگ]] او نیز دریافت. از آینده خود سؤال کردم، من را به عابدى که در «نصیبین» بود. راهنمائى کرد نزد او رفتم و جریان خود را به او گفتم و سپس مدتى نزد او ماندم. زمانى که اجل او نیز فرا رسید، از آینده خود سؤال کردم. گفت: بعد از من حق با مردى است که در «عموریه» (<I>یکى از نقاط روم</I>) اقامت دارد نزد او سفر کردم و همان جا ماندم و براى امرار معاش خود، چند تا گاو و گوسفند دست و پا کردم. بعد از مدتى اجل او نیز فرا رسید، به او گفتم: من را به التزام خدمت چه کسى وصیت میکنى؟ | |
− | + | گفت: پسرک من، کسى را سراغ ندارم که عینا مثل ما باشد تا به تو معرفى کنم ولى تو در عصرى زندگى میکنى که نزدیک است پیامبرى مبعوث شود که آئین او بر اساس آئین حق [[حضرت ابراهیم]] استوار است و به سرزمینى که داراى نخلستان و بین دو حره<ref>حره عبارت از سرزمینى است که سنگ هاى سیاه و آتش فشانى از دوره هاى ژئولوژى در آن پراکنده شده باشد و معادل آن در فارسى سنگستان است. اتفاقا موقعیت شهر مدینه عینا از این قرار است به این معنى که اطراف آن را سنگهاى سیاه و پراکنده که از بقایاى ادوار گذشته زمین است فراگرفته است.</ref> واقع شده است، [[هجرت]] میکند. اگر توانستى خود را به او برسانى غفلت نکن، او داراى علائم و نشانه هائى است که پنهان نمیماند: او صدقه نمیخورد ولى هدیه را قبول میکند، میان دو کتف او نشانه [[نبوت]] نقش بسته است، اگر او را ببینى حتما میشناسى. | |
− | + | روزى قافله اى میگذشت، از وطنشان سؤال کردم، فهمیدم که آنان از مردمان [[شبه جزیره عربستان|جزیرة العرب]] هستند. به آنها گفتم: این گاوها و گوسفندهاى خود را به شما میدهم، در برابر این که من را همراه خود به وطنتان ببرید، گفتند: قبول کردیم. | |
− | + | من را همراه خود بردند تا به [[وادى القرى]] رسیدیم. در آنجا بود که به من ظلم کردند و مرا به یک نفر [[یهود|یهودى]] فروختند! در آنجا درختان خرماى فراوان دیدم، گمان کردم همان شهرى است که براى من تعریف کرده اند، همان جائى که بزودى شهر هجرت پیامبرى خواهد شد که جهان در انتظار ظهور او بود ولى افسوس این، آن نبود! | |
− | + | نزد شخصى که من را خریده بود، ماندم تا این که روزى یک نفر از یهود [[بنی قریظه]] نزد وى آمد و مرا خرید و با خود بیرون برد تا وارد شهر [[مدینه|مدینه]] شدیم. به محض این که مدینه را دیدم، یقین کردم همان شهرى است که صفات آن را براى من تعریف کرده اند، نزد آن شخص ماندم، در باغ خرمائى که وى در زمین بنى قریظه داشت کار میکردم تا آن که خدا [[پیامبر اسلام|پیامبر]] را برانگیخت و پیامبر سالها پس از [[بعثت]]، به مدینه هجرت نمود و در [[قبا]] در میان طایفه «بنى عمرو بن عوف» فرود آمد. | |
− | روزى | + | من روزى بالاى درخت خرما بودم، مالک من زیر درخت نشسته بود. ناگهان یکى از عموزادگان وى از [[یهود|یهود]]، نزد او آمد و با او به گفتگو پرداخت و گفت: خدا قبیله بنى قیله را بکشد. در قبا براى مردى که تازه از [[مکه|مکه]] آمده، سر و دست میشکنند. گمان میکنند او پیامبر است! |
− | + | همین که او نخستین جمله را گفت، چنان لرزه بر اندامم افتاد که از شدت آن درخت خرما به حرکت درآمد، به طورى که نزدیک بود بر سر مالک خود بیفتم! به سرعت پائین آمده گفتم: چه گفتى؟ چه خبر است؟! صاحبم دست ها را بلند کرده مشت محکمی به من فرو کوفت و گفت: این حرفها به تو چه مربوط است؟ تو دنبال کارت برو! | |
− | + | سر کار خود برگشتم، چون شب شد هر چه پیش خود داشتم جمع کردم و راه قبا را در پیش گرفتم، در آنجا بود که خدمت پیامبر رسیدم و وقتى داخل شدم دیدم چند نفر از یارانش همراه او هستند، گفتم: شما لابد غریبه و از وطن دور هستید و احتیاج به طعام و غذا دارید، من مقدارى غذا همراه دارم [[نذر]] کرده ام آن را [[صدقه]] بدهم، چون محل اقامت شما را شنیدم شما را از همه کس نسبت به آن سزاوارتر دیدم لذا آن را پیش شما آورده ام، بعد خوراکى را که همراه داشتم زمین گذاشتم. | |
− | + | پیامبر به اصحاب خود گفت: بخورید به نام خدا، ولى خودش خوددارى کرد و اصلا دست به سوى آن دراز نکرد. با خود گفتم این یکى، او صدقه نمیخورد! | |
− | + | آن روز برگشتم، فردا دوباره نزد پیامبر رفتم و مقدارى غذا بردم به او گفتم: دیروز دیدم از صدقه نخوردى، نزد من مقدارى خوراک بود، دوست داشتم تو را بوسیله اهداء آن احترامی کرده باشم. این را گفتم و غذا را در برابرش نهادم. به اصحاب خود گفت: بخورید به نام خدا و خودش نیز با آنها میل فرمود، با خود گفتم: این دومی، او هدیه میخورد! | |
− | + | آن روز نیز برگشتم و مدتى نتوانستم به ملاقات او بروم پس از چندى باز رفتم، او را در [[بقیع]] یافتم که دنبال جنازه اى آمده بود و اصحاب همراهش بودند، دو عبا همراه داشت یکى را پوشیده و دیگرى را به شانه انداخته بود، سلام کردم و پشت سرش قرار گرفتم تا قسمت بالاى پشتش را ببینم، فهمید مقصود من چیست. عبا را از پشت خود بلند کرد، دیدم علامت و مُهر [[نبوت]]، چنان که آن شخص براى من توصیف کرده بود، میان دو کتفش پیداست. خود را به قدمهایش انداختم، بر پاهایش بوسه زدم و گریه کردم، من را نزد خود فراخواند، در محضرش نشستم و ماجراى خود را از اول تا آخر حکایت کردم. بعد، [[اسلام]] اختیار کردم ولى بردگى میان من و شرکت در [[جنگ بدر]] و [[غزوه احد]] مانع شد. | |
− | + | روزى پیامبر فرمود: با صاحب خود مکاتبه کن تا تو را آزاد کند.<ref>مکاتبه عبارت است از این که برده با صاحب خود قرار داد ببندد که: هر وقت قیمت خود را به صاحبش بپردازد، آزاد گردد و از آن پس آزادانه کار کند تا مبلغ مورد توافق را تأمین نماید و چون این قرارداد را مینوشتند، مکاتبه نامیده شده است.</ref> با صاحبم مکاتبه کردم، پیامبر به مسلمانان امر فرمود تا من را در پرداخت قیمتم یارى کنند، در پرتو عنایت خدا آزاد گردیدم و به عنوان یک نفر مسلمان آزاد زندگى کردم و در [[جنگ خندق]] و سایر جنگهاى اسلامی شرکت نمودم.<ref>این حدیث که با مختصر تصرف از سلمان فارسى نقل گردید، خود او را براى ابن عباس حکایت کرده و ابن سعد در کتاب الطبقات الکبرى، ج۴، ط بیروت، نقل نموده است.</ref> | |
− | + | ==نقش سلمان در جنگ خندق== | |
− | + | در سال پنجم هجرت عده اى از سران [[یهود]] به منظور دسته بندى و عقد اتحاد میان عموم مشرکین و تمام قبایل و دسته ها، بر ضد [[پیامبر اسلام]] و مسلمانان به [[مکه|مکه]] رفتند تا از آنها پیمان بگیرند که همگى در جنگ مهمی شرکت جویند که ریشه [[دین|دین]] جدید را برکنند و یهود را یارى کنند و همگى صف واحدى تشکیل دهند تا اساس آن دین را براندازند. | |
− | + | نقشه خائنانه جنگ چنین طرح شد که سپاه [[قریش]] و [[قبیله غطفان]]، [[مدینه]]، پایتخت حکومت اسلامی را از خارج مورد حمله و ضربت تهاجمی قرار دهند و در همان حال قبیله [[بنی قریظه]] که در مدینه سکونت داشتند، از داخل مدینه و از پشت سر صفوف مسلمانان، حمله را شروع کنند و به این ترتیب مسلمانان را در میان دو سنگ آسیاى جنگ قرار داده کاملا خرد کنند. | |
+ | در چنین موقعیتی سلمان به تبع آنچه در وطن خود [[ایران|ایران]]، از وسائل و نقشه هاى جنگى دیده بود و از آنها اطلاع داشت، طرحى خدمت [[پیامبر اسلام|پیامبر]] عرضه داشت که در هیچ یک از جنگ هاى عرب سابقه نداشت و مردم عرب اصولا تا آن روز کوچکترین آشنائى با آن طرح نداشتند. پیشنهاد او این بود که: خندقى کنده شود که تمام منطقه باز و بلا مانعى را که در اطراف مدینه است، حفظ کند. این طرح مورد استقبال پیامبر واقع شد و نتیجه پیروزی سپاه [[اسلام]] را به دنبال داشت. | ||
+ | [[پرونده:فتح.jpg|بندانگشتی|مسجد سلمان در منطقه وقوع [[جنگ خندق]]]] | ||
+ | ===ماجرای سنگ در حفر خندق=== | ||
+ | در ایام حفر خندق، سلمان در میان مسلمانان که همگى مشغول کندن خندق و تلاش و کوشش بودند، در محل مأموریت خود قرار میگرفت. [[پیامبر]] نیز هماهنگ با سایر مسلمانان ضربات کلنگ را بر زمین وارد میآورد، روزى در قسمتى که سلمان با گروه خود کار میکرد، کلنگ ها بر سنگ سیاه رنگ بسیار سختى برخورد. | ||
− | + | سلمان نزد پیامبر رفت و اجازه خواست براى رهائى از مشکل کندن آن سنگ سخت و استوار، مسیر خندق را تغییر دهند. پیامبر به اتفاق سلمان آمد تا آن زمین و سنگ را شخصا مشاهده نماید. وقتى ملاحظه کرد، کلنگى طلبید و به یاران خود فرمود کمی دورتر بروند تا ریزه هاى سنگ به آنها اصابت نکند. آنگاه نام خدا را بر زبان جارى ساخت و هر دو دست را که دسته کلنگ را محکم گرفته بود، با اراده آهنین بلند کرده چنان بر سنگ فرود آورد که سنگ شکافته شد. از شکاف بزرگ آن برق و شعله بلندى به هوا برخاست! | |
− | + | سلمان میگوید: من شخصا آن شعله را دیدم که اطراف مدینه را روشن ساخت، پیامبر صدا زد: الله اکبر! کلیدهاى سرزمین ایران به من داده شد، کاخ هاى حیره و [[مداین|مدائن]] کسرى بر من روشن گردید، بى شک امت من بر آن ممالک غلبه خواهند کرد. بعد کلنگ را بلند نمود و ضربت دوم را فرود آورد، عین همان پدیده تکرار شد. از سنگ شکافته شده، برقى جهید و شعله هاى نورانى به هوا برخاست و پیامبر [[تهلیل]] و [[تکبیر|تکبیر]] بر زبان جارى ساخت و گفت: الله اکبر! کلیدهاى سرزمین روم به من عطا شد، این شعله کاخهاى آنجا را بر من روشن ساخت، بى شک امت من بر آن جا غلبه خواهند کرد. | |
− | + | سپس ضربت سوم را وارد ساخت، سنگ استوار و سرسخت تسلیم شد و در برابر کلنگ پیامبر از جا تکان خورد و برق درخشان و خیره کننده اى از خود ظاهر ساخت، پیامبر تکبیر گفت. مسلمانان نیز با او هم صدا شدند. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: هم اکنون کاخ هاى [[سوریه]]، صنعاء و سایر کشورهاى روى زمین را که بزودى پرچم اسلام در آسمان آنها به اهتزاز در خواهد آمد، میبینم. مسلمانان با اعتقاد کامل فریاد برآوردند: این، وعده اى است که خدا و پیامبر او داد بى شک خدا و پیامبر راست میگویند. | |
− | + | ==سلمان پس از رحلت پیامبر اکرم== | |
+ | سلمان فارسی پس از [[رحلت پیامبر اسلام|رحلت پیامبر اسلام]] صلی الله علیه و آله به [[کوفه]] رفت و تا مدتی در آن جا مقیم گردید. | ||
− | + | ===نقش سلمان در فتح مدائن=== | |
− | + | سلمان فارسی در فتح [[مداین|مداین]] نقش ویژه ای داشت. هنگامی که مسلمانان وارد مداین شدند و قصرها را یک به یک میگشودند، نگهبانان یکی از قصرها در برابرشان مقاومت کردند. در این کاخ سرداران چابک و نیرومندی بودند که نمیخواستند به سادگی تسلیم شوند. سلمان نزد آنان رفت و به زبان پارسی خطاب به ایشان گفت: انسان تا زمانی با جان و مال خویش میجنگد که رهایی یابد؛ در حالی که برای شما نجاتی نمیبینم؛ زیرا کسرا در مقابل ارتش اسلام عقبنشینی کرده و متواری شده است و بر مقر حکومتش دست یافتهاند؛ چنانکه سربازی از او در مداین باقی نمانده است. ایسته است با دست خود، خویشتن را به هلاک نیافکنید و تسلیم شوید. | |
− | در | ||
− | سلمان | + | آنان از این سخن سلمان خشمگین شده، به سویش تیراندازی کردند. آنگاه از او پرسیدند: تو که هستی؟! او ماجرای زندگی خویش و چگونگی آشنایی با [[پیامبر اسلام|رسول اکرم]] (صلی الله علیه و آله) را برایشان بازگو کرد و از کرامتهای اخلاقی و فضایل آن حضرت سخنها گفت. ایرانیان تسلیم گردیدند و دروازههای قصر را گشودند و از آن خارج شدند. |
− | سلمان | + | سلمان در میان رزمندگان، افزون بر این که به [[زهد]] و [[قناعت]] معروف بود، از [[مرگ]] هراسی نداشت و در میان صفوف مسلمانان، حضوری دلیرانه داشت و در برابر ایرانیانی که در دفاع از هویت و بلادشان مبارز میطلبیدند، سینه سپر میکرد و از ایشان دلهرهای نداشت. این شهامتش از قلبی آکنده از [[ایمان|ایمان]] و پارسایی سرچشمه میگرفت. |
− | + | به نوشته برخی مورخان، سلمان ضمن عملیات رزمی، سفیر و مترجم مسلمانان نیز بود. هنگامی که مسلمانان سرزمین مداین را فتح کردند، عدهای از ایرانیان در قصر ابیض پناه گرفتند. سلمان فارسی از آنان خواست که از مردم «بَهرَسیر» [[عبرت]] آموزند و ایشان را میان سه امر مخیر گرداند: [[اسلام]] آورند؛ [[جزیه|جزیه]] بدهند؛ به نبرد ادامه دهند. سرانجام بعد از مذاکرات سلمان فارسی، پذیرفتند که جزیه دهند. | |
− | سلمان | + | سلمان در نبرد مداین نقش تبلیغاتی و ارشادی نیز داشت و در تشویق سپاهیان و تقویت روحیه آنان، اهتمام میورزید. هنگام عبور از دجله، مسلمانان تردیدهایی داشتند، اما سلمان آنان را تشویق کرد که چگونه با اسب از آب بگذرند و گفت: همانگونه که خشکیها رام مسلمین است، آبها نیز تسلیم خواهند بود و [[سوگند]] یاد کرد همانگونه که گروه گروه به آب وارد میشوید، از آن بیرون خواهید آمد و نگران نباشید. |
− | + | سلمان فارسی و [[حذیفة بن یمان]] مأمور شدند تا سرزمین مناسبی را برگزینند که با خلق و خو و شیوه زندگی اعراب سازگاری داشته باشد. سرانجام در [[ماه محرم|محرم]] سال ۱۷ هجری و حدود یک سال و دو ماه پس از فتح مداین، سرزمینی که بعدها [[کوفه]] نام گرفت، انتخاب شد و [[سعد بن ابی وقاص|سعد بن ابیوقاص]] برای اسکان قوای نظامی و قبایل مهاجر در این ناحیه تلاش کرد. | |
− | == | + | ===امارت مدائن=== |
+ | [[پرونده:سلمان (2).jpg|بندانگشتی|مرقد سلمان محمدی در مدائن]] | ||
− | + | سلمان فارسی با استناد به سخنان و نصوصی که از حضرت [[پیامبر اسلام|پیامبر]] دیده و شنیده بود، بر این اعتقاد بود که [[امام علی علیه السلام|علی بن ابیطالب]] (علیه السلام) جانشین راستین و بر [[حق]] رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) است. بنابراین همواره از حکومت وقت انتقاد میکرد؛ اما با این وصف، حکومت مداین را پذیرفت؛ زیرا در این مسئولیت خطیر، رضای پروردگار و صلاح بندگان خدا را میدید. البته سلمان بی اذن [[امیرالمومنین|امیرمؤمنان]] (علیه السلام) این مقام را نپذیرفت. هدف خلفا این بود که ولایتمدارانی چون سلمان را با اعطای این مناصب، خاموش کنند و مترصد آن بودند که وی مرتکب خطایی شود تا آن را دستاویر حذفش قرار دهند؛ اما سلمان از این آزمون سربلند بیرون آمد. | |
− | + | چون سلمان به حوالی مداین رسید، مردم به استقبالش شتافتند و خواستند که او را در کاخ سفید مسکن دهند؛ اما او نپذیرفت و گفت: من در میان مردم و در محل رفت و آمد آنان (در بازار شهر) ساکن میشوم تا در دسترش همه باشم و هرگاه کسی شکایتی یا مشکلی دارد، بتواند به آسانی مرا ببیند. سلمان تنها از حاصل دسترنج خویش استفاده میکرد و پیش از اینکه به فرمانداری مداین منصوب شود، از لیف خرما سبد میبافت و از این راه زندگی میگذراند. زمانی هم که به امارت رسید، در بازار شهر دکانی اجاره کرد تا از نزدیک شاهد مشکلات مردم باشد و گره از از مشکلاتشان بگشاید. | |
− | + | او تمام فقیران، کارگران و اهل حرفهها و فنون را فراخواند و گفت: شما را برای امر مهمی فراخواندهام؛ بدانید که [[اسلام]]، [[تکاثر]] و جمعآوری افراطی اموال را منع کرده است. ای صنعتگران! شما را دعوت کردم که بگویم من از شما حمایت میکنم و درب دکانم بر روی شما گشوده است. از اهل هر حرفه و فنی میخواهم که نمایندهای برای خود برگزیند تا هر گاه مسئلهای یا مظلمهای پیش آمد، به بزرگ آن حرفه مراجعه کند. خداوند دوست دارد که انسان از محصول تلاش خود بهره برد، ولی من تمام دریافتی خود از [[بیت المال|بیتالمال]] را که پنجهزار درهم است، به محرومان و بینوایان میدهم و خود سبد میبافم و از ثمره کارم بهرهبرداری میکنم. صدای مردم از هر جانب بلند شد که این روشی شگفت است! ای امیر! اینها را تاکنون نشنیده بودیم. سلمان گفت: این اسلام راستین است. | |
− | سلمان | + | ==ویژگیهای سلمان فارسی== |
+ | ===فضائل سلمان=== | ||
+ | سلمان فارسی از روزى که [[اسلام]] اختیار کرد و [[ایمان|ایمان]] آورد، شخصیتى به تمام معنى آزاده، مجاهد و عابد به شمار میرفت. او یکی از هفت نفر [[تشییع جنازه|تشییع]] کننده پیکر مطهّر [[فاطمه زهرا]] سلام الله علیه وآله است. این نکته میزان ارتباط و اتصال او به [[اهل البیت علیهم السلام|خاندان وحی]] را مشخص می کند.<ref>همان: ج۱ ص۳۴ ش۱۳.</ref> چنانکه [[حدیث]] معروف «سلمانُ منّا أهل البیت»<ref> الاختصاص: ص۳۴۱، رجال الکشّی: ج۱ ص۷۱-۵۴ ش۴۲ و ۲۶.</ref> در شأن اوست. | ||
− | به | + | از [[پيامبر اكرم]] صلی الله علیه و آله روايت شد: [[روح الامين|روح الأمين]] بر من نازل گرديد و به من گفت كه خداى متعال چهار تن از [[صحابه]] مرا دوست دارد. از آن حضرت پرسيدند: يا رسول الله صلی الله علیه و آله، آن چهار تن كيانند؟ پيامبر صلی الله علیه و آله فرمود: آنان عبارتند از: [[امام علی علیه السلام|على]]، سلمان، [[ابوذر غفاری|ابوذر]] و [[مقداد بن اسود|مقداد]].<ref>حلیة الاولیاء، ج ۱، ص ۱۹۰؛ الاستیعاب فى معرفة الاصحاب، ج ۲، ص ۶۳۶.</ref> |
− | سلمان | + | [[اهل سنّت]] او را به «سلمانُ الخیر» توصیف کرده اند.<ref>الجرح و التعدیل: ج۴ ص۲۹۶ ش۱۲۸۹.</ref> بر فزونی روایات در مدح او ادّعای [[تواتر]] شده است.<ref> معجم رجال الحدیث: ج۸ ص۱۹۸ ش۵۳۳۸.</ref> سلمان نزد عموم یاران پیامبر موقعیت بسیار ممتاز و احترام فوق العاده اى داشت، مثلا در دوران خلافت [[عمر بن خطاب|عمر]] به عزم [[زیارت]] به [[مدینه|مدینه]] آمد. عمر اطرافیان خود را جمع کرد و گفت: زودتر آماده شوید به استقبال سلمان برویم و سپس به اتفاق یاران خود در کنار مدینه به استقبال سلمان شتافت! |
+ | ===شخصیت سلمان در روایات شیعه=== | ||
− | + | کتب روایى [[شیعه]]، بسیارى از ویژگى هاى اخلاقى و رفتارى سلمان را گزارش کرده اند که در ذیل به برخى از آنها اشاره مى شود: | |
− | + | *سلمان در فراق [[پیامبر خدا]] صلی الله علیه و آله می گریست.<ref>الخصال : ج ۱ و ۲، ص ۳۲۶ / ص ۳۱۶.</ref> | |
+ | *در [[نماز میت|نماز]] بر حضرت [[فاطمه زهرا]] (علیها السلام) حضور یافت.<ref>همان</ref> | ||
+ | *در عمل به فرمان [[قرآن]] درباره اجر [[رسالت]] پیامبر صلی الله علیه و آله، در راه [[مودت|مودّت]] نسبت به [[اهل بیت]] علیهم السلام پیشگام، پایدار و وفادار بود.<ref>بحارالانوار : ج ۲۲، ص ۳۲۲.</ref> | ||
+ | *مودّت اهل بیت علیهم السلام را بر هر مسلمانى واجب مى دانست.<ref>همان : ج ۲۲، ص ۳۱۵.</ref> | ||
+ | *[[شیعه]] على (علیه السلام) بود و در هیچ کارى با وى مخالفت نکرد.<ref>همان : ج ۲۲، ص ۳۳۰.</ref> | ||
+ | *همواره از [[اخوت|اخوّت]] على (علیه السلام) و پیامبر (صلى الله علیه وآله) و وصیت و [[ولایت]] على (علیه السلام) یاد مى کرد و بر آن شهادت مى داد.<ref>همان : ج ۲۲، ص ۳۱۸.</ref> | ||
+ | *اطاعت از [[حضرت على]] (علیه السلام) را به حکم خدا [[واجب]] مى دانست و اطاعت از ایشان و [[امامان معصوم|امامان]] از نسل وى را اطاعت از [[خدا]] و پیامبر مى شناخت.<ref>همان : ج ۲۲، ص ۳۱۵.</ref> | ||
+ | *پس از رحلت رسول خدا (صلى الله علیه وآله) [[ارتداد |مرتدّ]] نشد.<ref>همان : ج ۲۲، ص ۳۲۵ و ۳۳۳.</ref> | ||
+ | *دعوت وصى پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را پذیرفت و براى یارى اهل بیت علیهم السلام و برپایى خلافت و حکومت امیرالمؤمنین (علیه السلام) به صحنه آمد.<ref>همان : ج ۲۲، ص ۳۴۱.</ref> | ||
+ | *به مردم هشدار مى داد: جز على (علیه السلام) هیچ کس از اسرار [[نبوت|نبوّت]] آگاه نیست و در نزد [[امام علی|على]] علومى است که در نزد هیچ کس نیست.<ref>امالی مفید : ص ۱۳۲.</ref> | ||
+ | *[[تفسیر قرآن]] مى گفت و [[حدیث]] پیامبر صلی الله علیه و آله را نقل مى کرد و امام على (علیه السلام) مطالب وى را تصدیق مى فرمود.<ref>الخصال : ج ۱ و ۲، ص ۲۵۵.</ref> | ||
+ | *او از مؤمنانى است که پس از رحلت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله عوض نشد. از این رو، الگو قرار دادن وى، پیروى از او و اقتدا به وى بر همگان لازم است.<ref>همان : ص ۶۰۷ و ۶۰۸.</ref> | ||
+ | *از پذیرش خلافت [[ابوبکر]] امتناع کرد و با حکومت وى مخالفت نمود و امام على (علیه السلام) را بر وى مقدّم داشت و در کنار منبر پیامبر در روز [[جمعه]] به ابوبکر اعتراض کرد و با پرسش هاى پى در پى وى را مورد مؤاخذه قرار داد. امام على (علیه السلام) نیز در احتجاج بر ابوبکر و گفتوگو و مناشده با وى از آن یاد نمودند.<ref>همان : ص ۴۶۱، ۴۶۳ و ۵۴۹.</ref> | ||
+ | *خداى متعال سلمان را دوست داشت و به پیامبرش وحى کرد و فرمان داد وى را دوست بدارد.<ref>بحارالانوار : ج ۲۲، ص ۳۲۴ و ۳۴۶.</ref> | ||
+ | *خداوند دوستدار سلمان را دوست دارد و دشمنش را دشمن دارد.<ref>همان : ص ۴۴۸.</ref> | ||
+ | *اگر اهل زمین همانند فرشتگان آسمان ها سلمان را به دلیل دوستى محمّد (صلى الله علیه وآله) و على (علیه السلام) و دشمنى با دشمنان ایشان دوست بدارند، هرگز خداوند آنان را عذاب نخواهد کرد.<ref>همان : ص ۳۲۸.</ref> | ||
+ | *در زمره حواریون حضرت محمّد (صلى الله علیه وآله) قرار گرفت.<ref>همان : ص ۳۴۲.</ref> | ||
+ | *در میان اصحاب رسول اللّه (صلى الله علیه وآله) همچون جبرئیل در میان [[فرشتگان]] الهى بود.<ref>همان : ص ۳۲۸.</ref> | ||
+ | *[[اسم اعظم]] الهى را مى دانست.<ref>همان : ص ۳۴۶.</ref> | ||
+ | *[[جبرئیل]] از جانب خداى متعال به پیامبر صلی الله علیه و آله امر مى کرد که به سلمان سلام برساند.<ref>همان : ص ۳۴۷.</ref> | ||
+ | *روزى بر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله وارد شد و ایشان متکا و بالش پشت خود را به وى دادند.<ref>مکارم الاخلاق : ص ۲۰ / سفینة البحار و مدینة الحکم و الآثار : ج ۱، ص ۶۴۸.</ref> | ||
+ | *سلمان فارسى، سلمان محمّدى و از اهل بیت علیهم السلام شد و خداوند سلمان مجوسى فارسى را علوى قرشى نمود.<ref>بحارالانوار : ج ۲۲، ص ۳۴۹.</ref> | ||
+ | *محدَّث بود و [[ملائکه]] الهى با او سخن مى گفتند.<ref>همان : ص ۳۲۷.</ref> | ||
+ | *دریاى بى پایان دانش بود و داراى [[برهان]] و [[حکمت]] شد.<ref>همان : ص ۳۴۸.</ref> | ||
+ | *در جایگاه برتر از [[لقمان|لقمان حکیم]] قرار گرفت.<ref>همان : ص ۳۳۱.</ref> | ||
+ | *همیشه خواسته هاى [[امیرالمومنین|امیرالمؤمنین]] (علیه السلام) را بر خواست و اراده خویش مقدّم مى داشت، پابرهنگان و فقیران را دوست مى داشت و آنان را بر سرمایه داران برترى مى داد. همچنین دانش و دانشمندان را دوست مى داشت. عبد صالح خدا و مسلمان حنیف بود و ائمّه معصومین (علیهم السلام) فراوان از وى یاد کرده و او را «سلمان محمّدى» نامیده اند.<ref>همان : ص ۳۲۷.</ref> | ||
+ | *عالى ترین درجه [[ایمان]] را داشت و سرامد تمام [[صحابه|اصحاب]] پیامبر صلی الله علیه و آله بود و در درجه اعلاى ایمان (درجه دهم) قرار گرفت.<ref>الخصال : ج ۱ و ۲، ص ۴۴۸.</ref> | ||
− | + | ===مراتب علمی=== | |
+ | از سلمان، با عناوین [[محدث|محدِّث]]، [[فقیه]] در سخنان [[امامان معصوم|معصومان]] علیهم السلام، فراگیرنده علم اوّل و علم آخر،<ref>رجال الکشّی: ج۱ ص۶۴ ش۳۷.</ref> افقه النّاس،<ref>همان: ج۱ ص۵۲ ش۲۵.</ref> محدَّث<ref>همان: ج۱ ص۷۲ ش۴۴ و ص۶۴ ش۳۶.</ref> و حواری [[پیامبر]] صلی الله علیه و آله یاد شده است. | ||
− | + | در سال اول هجرى هنگامى که [[پیامبر اسلام|پیامبر اکرم]] صلی الله علیه و آله میان هر دو نفر از مسلمانان [[مهاجرین|مهاجر]] و [[انصار]] پیمان برادرى برقرار نمود، میان سلمان و [[ابودرداء انصاری]] (عویمر بن زید) نیز عقد [[اخوت]] بست و در این ماجرا به سلمان فرمود: «یا سلمان أنت منّا أهلَ البیت و قد آتاک الله العلم الاوّل والآخر والکتاب الاوّل والکتاب الآخر»؛ اى سلمان، تو از ما [[اهل البیت|اهل بیت]] هستى و خداى سبحان به تو دانش نخستین و واپسین را عنایت کرده است و کتاب اول (نخستین کتابى که بر [[پیامبران]] الهى نازل شده بود) و کتاب آخر ([[قرآن مجید]]) را به تو آموخته است.<ref> سید تقى واردى، روز شمار تاریخ اسلام، جلد دوم (ماه صفر) به نقل از الریاض النظرة (المحب الطبری)، ج ۱، ص ۱۹۷ و سیر أعلام النبلاء (ذهبی)، ج ۱، ص ۱۴۲.</ref> سلمان مدتى با ابودرداء در یک خانه زندگى میکرد، ابودرداء روزها [[روزه]] میگرفت و شب ها [[تهجد|شب زنده دارى]] مینمود، سلمان به این طرز [[عبادت]] افراطى او اعتراض میکرد. روزى سلمان اصرار کرد او را از روزه منصرف سازد، البته روزه او [[مستحب|مستحبى]] بود، ابودرداء با لحن عتاب آمیزى گفت: آیا تو من را از بجاآوردن روزه و [[نماز]] در پیشگاه پروردگارم باز میدارى؟ سلمان جواب داد: بى شک چشمان تو حقى بر تو دارند، زن و فرزندان تو نیز حقى بر گردن تو دارند؛ روزه بگیر، ولى گاهى هم [[افطار]] کن، نماز بخوان و به مقدار احتیاج نیز به خواب و استراحت بپرداز. این جریان به گوش [[پیامبر اسلام|پیامبر]] صلی الله علیه وآله رسید، فرمود: سینه سلمان پر از [[علم]] است. پیامبر مکرر، هوش سرشار، و علم او را میستود، همچنان که خوى و [[دین|دین]] وى را نیز مورد ستایش قرار میداد. روز خندق، [[انصار]] میگفتند: سلمان از ماست. [[مهاجرین|مهاجران]] میگفتند: نه، سلمان از ماست، پیامبر آنان را صدا زد و فرمود: سلمان از ما [[اهل البیت|اهل بیت]] است! راستى او به این شرافت سزاوار بود. | |
− | او | + | [[امام علی علیه السلام|على بن ابیطالب]] علیه السلام او را لقب [[لقمان]] حکیم داده بود. بعد از مرگش از حضرت على درباره او سؤال کردند فرمود: او مردى بود از ما و دوستدار ما اهل بیت، شما چگونه میتوانید مردى مثل لقمان حکیم پیدا کنید؟ او مراتب علم را دارا بود و کتب [[پیامبران]] گذشته را خوانده بود، راستى او دریاى علم و دانش بود. |
− | + | [[ابوالبَخْتَرى (سعد)|ابوالبخترى]] روايت كرد: از حضرت [[امام علی]] علیهالسلام درباره شخصيت سلمان فارسى پرسش شد، آن حضرت فرمود: «تابع العلم الاوّل والعلم الآخر ولايدرك ما عنده»؛ سلمان، بدست آورنده و پيروى كننده دانش نخست و دانش واپسين (يعنى تمامى معارف) بود و آنچه در نزد اوست، بر ديگران پنهان مانده است.<ref>حلیة الاولیاء، ابونعیم اصفهانی، ج ۱، ص ۱۸۷.</ref> | |
− | |||
− | == | + | ===احادیث و آثار=== |
− | |||
− | + | روایات او در منابع شیعه، از پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و امام علی علیه السلام است. ابو عثمان نَهْدی،<ref> سیر أعلام النبلاء: ج۴ ص۱۷۵ ش۶۷.</ref> راوی مشترک او در منابع [[شیعه]] و [[اهل سنت|سنّی]] است. ذهبی، [[مسند]] او را مشتمل بر شصت [[حدیث]] می داند که [[صحیح بخاری|بخاری]]، چهار روایت و [[صحیح مسلم|مسلم]]، سه روایت آن را آورده اند.<ref>همان: ج۱ ص۵۰۵ ش۹۱.</ref> [[ابن عبّاس]]، ابو طفیل، [[انس بن مالک|اَنَس]] و ابو قرّه کِنْدی از جمله [[صحابه]] ای هستند که از وی، نقل روایت دارند.<ref>الجرح و التعدیل: ج۴ ص۲۹۶ ش۱۲۸۹.</ref> | |
− | + | سلمان، راوی حدیث نص بر [[ائمه اثنی عشر|ائمّه اثنا عشر]] علیهم السلام و اسامی و فضائل ایشان است. حدیث معروف «جاثلیق» ـ که پادشاه روم او را پس از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به [[مدینه]] اعزام کرد ـ نگاشته اوست.<ref> الفهرست، طوسی: ص۱۴۲ ش۳۳۸، متن روایت را علّامه مجلسی نقل کرده است (ر.ک: بحار الأنوار: ج۱۰ ص۵۴).</ref> صاحبان [[صحاح سته|صحاح ستّه]] نیز بر او اعتماد کرده اند.<ref>تهذیب الکمال: ج۱۱ ص۲۴۵ ش۲۴۳۸.</ref> ۲۸ روایت غیر تکراری در منابع معروف اهل سنّت، از وی نقل شده است.<ref>المسند الجامع: ج۷ ص۵۸ ـ ۸۵ ح ۴۸۴۷ ـ ۴۸۷۵.</ref> | |
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
+ | ==وفات== | ||
+ | [[پرونده:سلمان (4).jpg|210px|بندانگشتی|محل تجهیز سلمان توسط [[امام علی علیه السلام]]]] | ||
+ | سلمان فارسی سرانجام در سال ۳۵ هجرى قمرى در آخر خلافت [[عثمان بن عفان]] و به قولى در اول سال ۳۶ هجرى قمرى، در [[مداین|مدائن]] وفات یافت.<ref> اسد الغابة فى معرفة الصحابه (ابن اثیر)، ج ۲، ص ۳۲۸؛ رجال حول الرسول (خالد محمد خالد)، ص ۶۱.</ref> | ||
+ | برخى از مورخان روز وفات سلمان را، هشتم [[صفر]] دانسته اند. اگر منظورشان صفر سال ۳۵ قمرى باشد، پس وفاتش در آخرین سال [[خلافت عثمان بن عفان|خلافت عثمان]] روى داده است. ولى اگر مرادشان صفر سال ۳۶ قمرى باشد، دانسته مى شود که وى در اوائل خلافت [[امام علی علیه السلام|حضرت على]] علیهالسلام زنده بود و حکومت مدائن را همچون گذشته بر عهده داشت و پس از قریب به پنجاه روز از خلافت آن حضرت، در مدائن وفات یافت. حضرت على علیهالسلام آن هنگام در [[مدينه|مدینه]] ساکن بود و هنوز به کوفه مهاجرت نکرده بود. در روایتی از [[اصبغ بن نباته]] آمده است که پس از وفات سلمان، امام علی علیه السلام با [[طی الأرض|طیّ الارض]] از مدینه به مدائن آمد و او را [[غسل]] و [[کفن|کفن]] کرد و بر جنازه اش [[نماز میت|نماز]] خواند و در همانجا دفن نمود.<ref>مجلسی، بحارالانوار، بیروت، ج۲۲، ص۳۸۰.</ref> | ||
==پانویس== | ==پانویس== | ||
− | <references/> | + | <references /> |
− | |||
==منابع== | ==منابع== | ||
− | *سید محسن امین، سیره معصومان، | + | *سید محسن امین، سیره معصومان، ج ۳. |
− | * | + | *سید تقى واردى، روز شمار تاریخ اسلام، جلد دوم، ماه صفر. |
− | *غلامرضا گلی زواره، "مداین؛ موقعیت و اهمیت"، فصلنامه فرهنگ زیارت، شماره | + | *غلامرضا گلی زواره، "مداین؛ موقعیت و اهمیت"، فصلنامه فرهنگ زیارت، شماره ۸. |
− | + | *محمد محمدی ری شهری، شناخت نامه حدیث، ج ۳. | |
− | + | *محمدرضا جواهرى، "سلمان فارسى صحابى پيامبر اعظم (صلى الله عليه وآله) در يك نگاه". | |
[[رده:اصحاب پیامبر]] | [[رده:اصحاب پیامبر]] | ||
+ | [[رده:اصحاب اهل البیت علیهم السلام]] | ||
[[رده:علمای قرن اول]] | [[رده:علمای قرن اول]] | ||
[[رده:عارفان]] | [[رده:عارفان]] | ||
− | + | [[رده: مقاله های مهم]] | |
− | == | + | {{سنجش کیفی |
− | + | |سنجش=شده | |
− | + | |شناسه= خوب | |
− | + | |عنوان بندی مناسب= خوب | |
+ | |کفایت منابع و پی نوشت ها= خوب | ||
+ | |رعایت سطح مخاطب عام= خوب | ||
+ | |رعایت ادبیات دانشنامه ای= متوسط | ||
+ | |جامعیت= خوب | ||
+ | |رعایت اختصار= خوب | ||
+ | |سیر منطقی= خوب | ||
+ | |کیفیت پژوهش= خوب | ||
+ | |رده= دارد | ||
+ | }} |
نسخهٔ کنونی تا ۲۴ سپتامبر ۲۰۲۲، ساعت ۰۸:۱۲
سلمان فارسی از شخصیتهاى آزاده، مجاهد و بلندآوازه اسلامی و از صحابه گرانقدر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) است. وى با این که ایرانى نژاد بود، در میان عربها و مسلمانان حجاز، به مقامى رفیع و مرتبهاى بلند دست یافت، تا جایی که پیامبر در مورد او فرمود: «سلمان منّا اهلَ البیت؛ سلمان از ما اهل بیت است». در جنگ احزاب پیامبر به پیشنهاد او دستور داد تا خندقی دور مدینه برای ممانعت از دشمن حفر کنند و همین اقدام باعث پیروزی اسلام در آن جنگ شد. سلمان از یاران علی بن ابیطالب (علیه السلام) به شمار میرفت و بر این اعتقاد بود که او جانشین راستین و بلافصل رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است. سلمان در زمان عمر بن خطاب از جانب خلیفه استاندار مدائن بود و در همان شهر وفات نموده به خاک سپرده شد.
محتویات
داستان زندگی سلمان
اسامی ایرانی سلمان فارسی متعدّد ذکر شده و اهل رامهرمز یا جِی، از توابع اصفهان، معرّفی شده است.[۱] سلمان از زبان خودش می گوید: پدرم ملکى داشت، روزى من را به آن جا فرستاد. از خانه بیرون آمدم در راه گذارم به معبد نصارى افتاد، از داخل معبد صداى خواندن دعا و نماز به گوشم رسید، داخل شدم تا ببینم چه میکنند، دعا و نماز آنها، مرا تحت تأثیر قرار داد، با خود گفتم: این دین بهتر از دینى است که ما داریم. تا غروب آفتاب همان جا ماندم و به ملک پدر و نزد او برنگشتم تا این که کسى را به دنبال من فرستاد. وقتى که وضع و دین نصارى مرا تحت تأثیر قرار داد از مرکز دین آنها پرسیدم گفتند: در شام است.
موقعى که نزد پدرم برگشتم به او گفتم: گذار من به مردمی افتاد که در کنیسه خود نماز میخواندند، از نماز آنها خیلى خوشم آمد، فکر کردم دین آنها بهتر از دین ما است، پدرم خیلى با من بحث و جدل کرد، من نیز با او مشاجره کردم، پدرم من را زندانى ساخت و زنجیر بر پاهاى من بست!
به نصارى پیام فرستادم که من دین آنها را اختیار کرده ام و درخواست کردم وقتى که قافله اى از شام بر آنها وارد میشود، پیش از آن که به شام برگردند، مرا خبر کنند تا همراه قافله به شام بروم. آنها نیز چنین کردند، زنجیر را پاره کردم و از زندان گریخته با آن ها به شام رفتم.
آنجا پرسیدم عالم بزرگ شما کیست؟ گفتند: اسقف رئیس کنیسه است، نزد او رفتم و داستان خود را براى او تعریف کردم و نزد او ماندگار شدم، در این مدت خدمت میکردم، نماز میخواندم و درس میآموختم. این اسقف در دین خود مرد بدى بود چون صدقه ها را از مردم جمع آورى میکرد تا در میان مستحقان تقسیم کند ولى آن را براى خود میاندوخت و ذخیره میکرد.
او بعد از مدتى از دنیا رفت. دیگرى را جانشین او قرار دادند، من در دین آنها کسى را ندیدم که به امور آخرت راغب تر و به دنیا بى اعتناتر و در عبادت کوشاتر از او باشد. آنچنان محبتى نسبت به او پیدا کردم که فکر نمیکنم پیش از آن، کسى را آن اندازه دوست داشته باشم، وقتى که مرگ او فرا رسید، گفتم: چنان که میبینى پیک اجل فرا رسیده، چه دستورى به من میدهى و به التزام خدمت چه کسى وصیت میکنى؟ گفت: پسرک من، کسى را مثل خودم سراغ ندارم مگر مردى که در موصل هست.
وقتى او از دنیا رفت نزد مرد موصلى رفتم و جریان را به او گفتم و مدتى نزد او ماندم. بعد از مدتى مرگ او نیز دریافت. از آینده خود سؤال کردم، من را به عابدى که در «نصیبین» بود. راهنمائى کرد نزد او رفتم و جریان خود را به او گفتم و سپس مدتى نزد او ماندم. زمانى که اجل او نیز فرا رسید، از آینده خود سؤال کردم. گفت: بعد از من حق با مردى است که در «عموریه» (یکى از نقاط روم) اقامت دارد نزد او سفر کردم و همان جا ماندم و براى امرار معاش خود، چند تا گاو و گوسفند دست و پا کردم. بعد از مدتى اجل او نیز فرا رسید، به او گفتم: من را به التزام خدمت چه کسى وصیت میکنى؟
گفت: پسرک من، کسى را سراغ ندارم که عینا مثل ما باشد تا به تو معرفى کنم ولى تو در عصرى زندگى میکنى که نزدیک است پیامبرى مبعوث شود که آئین او بر اساس آئین حق حضرت ابراهیم استوار است و به سرزمینى که داراى نخلستان و بین دو حره[۲] واقع شده است، هجرت میکند. اگر توانستى خود را به او برسانى غفلت نکن، او داراى علائم و نشانه هائى است که پنهان نمیماند: او صدقه نمیخورد ولى هدیه را قبول میکند، میان دو کتف او نشانه نبوت نقش بسته است، اگر او را ببینى حتما میشناسى.
روزى قافله اى میگذشت، از وطنشان سؤال کردم، فهمیدم که آنان از مردمان جزیرة العرب هستند. به آنها گفتم: این گاوها و گوسفندهاى خود را به شما میدهم، در برابر این که من را همراه خود به وطنتان ببرید، گفتند: قبول کردیم.
من را همراه خود بردند تا به وادى القرى رسیدیم. در آنجا بود که به من ظلم کردند و مرا به یک نفر یهودى فروختند! در آنجا درختان خرماى فراوان دیدم، گمان کردم همان شهرى است که براى من تعریف کرده اند، همان جائى که بزودى شهر هجرت پیامبرى خواهد شد که جهان در انتظار ظهور او بود ولى افسوس این، آن نبود!
نزد شخصى که من را خریده بود، ماندم تا این که روزى یک نفر از یهود بنی قریظه نزد وى آمد و مرا خرید و با خود بیرون برد تا وارد شهر مدینه شدیم. به محض این که مدینه را دیدم، یقین کردم همان شهرى است که صفات آن را براى من تعریف کرده اند، نزد آن شخص ماندم، در باغ خرمائى که وى در زمین بنى قریظه داشت کار میکردم تا آن که خدا پیامبر را برانگیخت و پیامبر سالها پس از بعثت، به مدینه هجرت نمود و در قبا در میان طایفه «بنى عمرو بن عوف» فرود آمد.
من روزى بالاى درخت خرما بودم، مالک من زیر درخت نشسته بود. ناگهان یکى از عموزادگان وى از یهود، نزد او آمد و با او به گفتگو پرداخت و گفت: خدا قبیله بنى قیله را بکشد. در قبا براى مردى که تازه از مکه آمده، سر و دست میشکنند. گمان میکنند او پیامبر است!
همین که او نخستین جمله را گفت، چنان لرزه بر اندامم افتاد که از شدت آن درخت خرما به حرکت درآمد، به طورى که نزدیک بود بر سر مالک خود بیفتم! به سرعت پائین آمده گفتم: چه گفتى؟ چه خبر است؟! صاحبم دست ها را بلند کرده مشت محکمی به من فرو کوفت و گفت: این حرفها به تو چه مربوط است؟ تو دنبال کارت برو!
سر کار خود برگشتم، چون شب شد هر چه پیش خود داشتم جمع کردم و راه قبا را در پیش گرفتم، در آنجا بود که خدمت پیامبر رسیدم و وقتى داخل شدم دیدم چند نفر از یارانش همراه او هستند، گفتم: شما لابد غریبه و از وطن دور هستید و احتیاج به طعام و غذا دارید، من مقدارى غذا همراه دارم نذر کرده ام آن را صدقه بدهم، چون محل اقامت شما را شنیدم شما را از همه کس نسبت به آن سزاوارتر دیدم لذا آن را پیش شما آورده ام، بعد خوراکى را که همراه داشتم زمین گذاشتم.
پیامبر به اصحاب خود گفت: بخورید به نام خدا، ولى خودش خوددارى کرد و اصلا دست به سوى آن دراز نکرد. با خود گفتم این یکى، او صدقه نمیخورد!
آن روز برگشتم، فردا دوباره نزد پیامبر رفتم و مقدارى غذا بردم به او گفتم: دیروز دیدم از صدقه نخوردى، نزد من مقدارى خوراک بود، دوست داشتم تو را بوسیله اهداء آن احترامی کرده باشم. این را گفتم و غذا را در برابرش نهادم. به اصحاب خود گفت: بخورید به نام خدا و خودش نیز با آنها میل فرمود، با خود گفتم: این دومی، او هدیه میخورد!
آن روز نیز برگشتم و مدتى نتوانستم به ملاقات او بروم پس از چندى باز رفتم، او را در بقیع یافتم که دنبال جنازه اى آمده بود و اصحاب همراهش بودند، دو عبا همراه داشت یکى را پوشیده و دیگرى را به شانه انداخته بود، سلام کردم و پشت سرش قرار گرفتم تا قسمت بالاى پشتش را ببینم، فهمید مقصود من چیست. عبا را از پشت خود بلند کرد، دیدم علامت و مُهر نبوت، چنان که آن شخص براى من توصیف کرده بود، میان دو کتفش پیداست. خود را به قدمهایش انداختم، بر پاهایش بوسه زدم و گریه کردم، من را نزد خود فراخواند، در محضرش نشستم و ماجراى خود را از اول تا آخر حکایت کردم. بعد، اسلام اختیار کردم ولى بردگى میان من و شرکت در جنگ بدر و غزوه احد مانع شد.
روزى پیامبر فرمود: با صاحب خود مکاتبه کن تا تو را آزاد کند.[۳] با صاحبم مکاتبه کردم، پیامبر به مسلمانان امر فرمود تا من را در پرداخت قیمتم یارى کنند، در پرتو عنایت خدا آزاد گردیدم و به عنوان یک نفر مسلمان آزاد زندگى کردم و در جنگ خندق و سایر جنگهاى اسلامی شرکت نمودم.[۴]
نقش سلمان در جنگ خندق
در سال پنجم هجرت عده اى از سران یهود به منظور دسته بندى و عقد اتحاد میان عموم مشرکین و تمام قبایل و دسته ها، بر ضد پیامبر اسلام و مسلمانان به مکه رفتند تا از آنها پیمان بگیرند که همگى در جنگ مهمی شرکت جویند که ریشه دین جدید را برکنند و یهود را یارى کنند و همگى صف واحدى تشکیل دهند تا اساس آن دین را براندازند.
نقشه خائنانه جنگ چنین طرح شد که سپاه قریش و قبیله غطفان، مدینه، پایتخت حکومت اسلامی را از خارج مورد حمله و ضربت تهاجمی قرار دهند و در همان حال قبیله بنی قریظه که در مدینه سکونت داشتند، از داخل مدینه و از پشت سر صفوف مسلمانان، حمله را شروع کنند و به این ترتیب مسلمانان را در میان دو سنگ آسیاى جنگ قرار داده کاملا خرد کنند.
در چنین موقعیتی سلمان به تبع آنچه در وطن خود ایران، از وسائل و نقشه هاى جنگى دیده بود و از آنها اطلاع داشت، طرحى خدمت پیامبر عرضه داشت که در هیچ یک از جنگ هاى عرب سابقه نداشت و مردم عرب اصولا تا آن روز کوچکترین آشنائى با آن طرح نداشتند. پیشنهاد او این بود که: خندقى کنده شود که تمام منطقه باز و بلا مانعى را که در اطراف مدینه است، حفظ کند. این طرح مورد استقبال پیامبر واقع شد و نتیجه پیروزی سپاه اسلام را به دنبال داشت.
ماجرای سنگ در حفر خندق
در ایام حفر خندق، سلمان در میان مسلمانان که همگى مشغول کندن خندق و تلاش و کوشش بودند، در محل مأموریت خود قرار میگرفت. پیامبر نیز هماهنگ با سایر مسلمانان ضربات کلنگ را بر زمین وارد میآورد، روزى در قسمتى که سلمان با گروه خود کار میکرد، کلنگ ها بر سنگ سیاه رنگ بسیار سختى برخورد.
سلمان نزد پیامبر رفت و اجازه خواست براى رهائى از مشکل کندن آن سنگ سخت و استوار، مسیر خندق را تغییر دهند. پیامبر به اتفاق سلمان آمد تا آن زمین و سنگ را شخصا مشاهده نماید. وقتى ملاحظه کرد، کلنگى طلبید و به یاران خود فرمود کمی دورتر بروند تا ریزه هاى سنگ به آنها اصابت نکند. آنگاه نام خدا را بر زبان جارى ساخت و هر دو دست را که دسته کلنگ را محکم گرفته بود، با اراده آهنین بلند کرده چنان بر سنگ فرود آورد که سنگ شکافته شد. از شکاف بزرگ آن برق و شعله بلندى به هوا برخاست!
سلمان میگوید: من شخصا آن شعله را دیدم که اطراف مدینه را روشن ساخت، پیامبر صدا زد: الله اکبر! کلیدهاى سرزمین ایران به من داده شد، کاخ هاى حیره و مدائن کسرى بر من روشن گردید، بى شک امت من بر آن ممالک غلبه خواهند کرد. بعد کلنگ را بلند نمود و ضربت دوم را فرود آورد، عین همان پدیده تکرار شد. از سنگ شکافته شده، برقى جهید و شعله هاى نورانى به هوا برخاست و پیامبر تهلیل و تکبیر بر زبان جارى ساخت و گفت: الله اکبر! کلیدهاى سرزمین روم به من عطا شد، این شعله کاخهاى آنجا را بر من روشن ساخت، بى شک امت من بر آن جا غلبه خواهند کرد.
سپس ضربت سوم را وارد ساخت، سنگ استوار و سرسخت تسلیم شد و در برابر کلنگ پیامبر از جا تکان خورد و برق درخشان و خیره کننده اى از خود ظاهر ساخت، پیامبر تکبیر گفت. مسلمانان نیز با او هم صدا شدند. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: هم اکنون کاخ هاى سوریه، صنعاء و سایر کشورهاى روى زمین را که بزودى پرچم اسلام در آسمان آنها به اهتزاز در خواهد آمد، میبینم. مسلمانان با اعتقاد کامل فریاد برآوردند: این، وعده اى است که خدا و پیامبر او داد بى شک خدا و پیامبر راست میگویند.
سلمان پس از رحلت پیامبر اکرم
سلمان فارسی پس از رحلت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله به کوفه رفت و تا مدتی در آن جا مقیم گردید.
نقش سلمان در فتح مدائن
سلمان فارسی در فتح مداین نقش ویژه ای داشت. هنگامی که مسلمانان وارد مداین شدند و قصرها را یک به یک میگشودند، نگهبانان یکی از قصرها در برابرشان مقاومت کردند. در این کاخ سرداران چابک و نیرومندی بودند که نمیخواستند به سادگی تسلیم شوند. سلمان نزد آنان رفت و به زبان پارسی خطاب به ایشان گفت: انسان تا زمانی با جان و مال خویش میجنگد که رهایی یابد؛ در حالی که برای شما نجاتی نمیبینم؛ زیرا کسرا در مقابل ارتش اسلام عقبنشینی کرده و متواری شده است و بر مقر حکومتش دست یافتهاند؛ چنانکه سربازی از او در مداین باقی نمانده است. ایسته است با دست خود، خویشتن را به هلاک نیافکنید و تسلیم شوید.
آنان از این سخن سلمان خشمگین شده، به سویش تیراندازی کردند. آنگاه از او پرسیدند: تو که هستی؟! او ماجرای زندگی خویش و چگونگی آشنایی با رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) را برایشان بازگو کرد و از کرامتهای اخلاقی و فضایل آن حضرت سخنها گفت. ایرانیان تسلیم گردیدند و دروازههای قصر را گشودند و از آن خارج شدند.
سلمان در میان رزمندگان، افزون بر این که به زهد و قناعت معروف بود، از مرگ هراسی نداشت و در میان صفوف مسلمانان، حضوری دلیرانه داشت و در برابر ایرانیانی که در دفاع از هویت و بلادشان مبارز میطلبیدند، سینه سپر میکرد و از ایشان دلهرهای نداشت. این شهامتش از قلبی آکنده از ایمان و پارسایی سرچشمه میگرفت.
به نوشته برخی مورخان، سلمان ضمن عملیات رزمی، سفیر و مترجم مسلمانان نیز بود. هنگامی که مسلمانان سرزمین مداین را فتح کردند، عدهای از ایرانیان در قصر ابیض پناه گرفتند. سلمان فارسی از آنان خواست که از مردم «بَهرَسیر» عبرت آموزند و ایشان را میان سه امر مخیر گرداند: اسلام آورند؛ جزیه بدهند؛ به نبرد ادامه دهند. سرانجام بعد از مذاکرات سلمان فارسی، پذیرفتند که جزیه دهند.
سلمان در نبرد مداین نقش تبلیغاتی و ارشادی نیز داشت و در تشویق سپاهیان و تقویت روحیه آنان، اهتمام میورزید. هنگام عبور از دجله، مسلمانان تردیدهایی داشتند، اما سلمان آنان را تشویق کرد که چگونه با اسب از آب بگذرند و گفت: همانگونه که خشکیها رام مسلمین است، آبها نیز تسلیم خواهند بود و سوگند یاد کرد همانگونه که گروه گروه به آب وارد میشوید، از آن بیرون خواهید آمد و نگران نباشید.
سلمان فارسی و حذیفة بن یمان مأمور شدند تا سرزمین مناسبی را برگزینند که با خلق و خو و شیوه زندگی اعراب سازگاری داشته باشد. سرانجام در محرم سال ۱۷ هجری و حدود یک سال و دو ماه پس از فتح مداین، سرزمینی که بعدها کوفه نام گرفت، انتخاب شد و سعد بن ابیوقاص برای اسکان قوای نظامی و قبایل مهاجر در این ناحیه تلاش کرد.
امارت مدائن
سلمان فارسی با استناد به سخنان و نصوصی که از حضرت پیامبر دیده و شنیده بود، بر این اعتقاد بود که علی بن ابیطالب (علیه السلام) جانشین راستین و بر حق رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) است. بنابراین همواره از حکومت وقت انتقاد میکرد؛ اما با این وصف، حکومت مداین را پذیرفت؛ زیرا در این مسئولیت خطیر، رضای پروردگار و صلاح بندگان خدا را میدید. البته سلمان بی اذن امیرمؤمنان (علیه السلام) این مقام را نپذیرفت. هدف خلفا این بود که ولایتمدارانی چون سلمان را با اعطای این مناصب، خاموش کنند و مترصد آن بودند که وی مرتکب خطایی شود تا آن را دستاویر حذفش قرار دهند؛ اما سلمان از این آزمون سربلند بیرون آمد.
چون سلمان به حوالی مداین رسید، مردم به استقبالش شتافتند و خواستند که او را در کاخ سفید مسکن دهند؛ اما او نپذیرفت و گفت: من در میان مردم و در محل رفت و آمد آنان (در بازار شهر) ساکن میشوم تا در دسترش همه باشم و هرگاه کسی شکایتی یا مشکلی دارد، بتواند به آسانی مرا ببیند. سلمان تنها از حاصل دسترنج خویش استفاده میکرد و پیش از اینکه به فرمانداری مداین منصوب شود، از لیف خرما سبد میبافت و از این راه زندگی میگذراند. زمانی هم که به امارت رسید، در بازار شهر دکانی اجاره کرد تا از نزدیک شاهد مشکلات مردم باشد و گره از از مشکلاتشان بگشاید.
او تمام فقیران، کارگران و اهل حرفهها و فنون را فراخواند و گفت: شما را برای امر مهمی فراخواندهام؛ بدانید که اسلام، تکاثر و جمعآوری افراطی اموال را منع کرده است. ای صنعتگران! شما را دعوت کردم که بگویم من از شما حمایت میکنم و درب دکانم بر روی شما گشوده است. از اهل هر حرفه و فنی میخواهم که نمایندهای برای خود برگزیند تا هر گاه مسئلهای یا مظلمهای پیش آمد، به بزرگ آن حرفه مراجعه کند. خداوند دوست دارد که انسان از محصول تلاش خود بهره برد، ولی من تمام دریافتی خود از بیتالمال را که پنجهزار درهم است، به محرومان و بینوایان میدهم و خود سبد میبافم و از ثمره کارم بهرهبرداری میکنم. صدای مردم از هر جانب بلند شد که این روشی شگفت است! ای امیر! اینها را تاکنون نشنیده بودیم. سلمان گفت: این اسلام راستین است.
ویژگیهای سلمان فارسی
فضائل سلمان
سلمان فارسی از روزى که اسلام اختیار کرد و ایمان آورد، شخصیتى به تمام معنى آزاده، مجاهد و عابد به شمار میرفت. او یکی از هفت نفر تشییع کننده پیکر مطهّر فاطمه زهرا سلام الله علیه وآله است. این نکته میزان ارتباط و اتصال او به خاندان وحی را مشخص می کند.[۵] چنانکه حدیث معروف «سلمانُ منّا أهل البیت»[۶] در شأن اوست.
از پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله روايت شد: روح الأمين بر من نازل گرديد و به من گفت كه خداى متعال چهار تن از صحابه مرا دوست دارد. از آن حضرت پرسيدند: يا رسول الله صلی الله علیه و آله، آن چهار تن كيانند؟ پيامبر صلی الله علیه و آله فرمود: آنان عبارتند از: على، سلمان، ابوذر و مقداد.[۷]
اهل سنّت او را به «سلمانُ الخیر» توصیف کرده اند.[۸] بر فزونی روایات در مدح او ادّعای تواتر شده است.[۹] سلمان نزد عموم یاران پیامبر موقعیت بسیار ممتاز و احترام فوق العاده اى داشت، مثلا در دوران خلافت عمر به عزم زیارت به مدینه آمد. عمر اطرافیان خود را جمع کرد و گفت: زودتر آماده شوید به استقبال سلمان برویم و سپس به اتفاق یاران خود در کنار مدینه به استقبال سلمان شتافت!
شخصیت سلمان در روایات شیعه
کتب روایى شیعه، بسیارى از ویژگى هاى اخلاقى و رفتارى سلمان را گزارش کرده اند که در ذیل به برخى از آنها اشاره مى شود:
- سلمان در فراق پیامبر خدا صلی الله علیه و آله می گریست.[۱۰]
- در نماز بر حضرت فاطمه زهرا (علیها السلام) حضور یافت.[۱۱]
- در عمل به فرمان قرآن درباره اجر رسالت پیامبر صلی الله علیه و آله، در راه مودّت نسبت به اهل بیت علیهم السلام پیشگام، پایدار و وفادار بود.[۱۲]
- مودّت اهل بیت علیهم السلام را بر هر مسلمانى واجب مى دانست.[۱۳]
- شیعه على (علیه السلام) بود و در هیچ کارى با وى مخالفت نکرد.[۱۴]
- همواره از اخوّت على (علیه السلام) و پیامبر (صلى الله علیه وآله) و وصیت و ولایت على (علیه السلام) یاد مى کرد و بر آن شهادت مى داد.[۱۵]
- اطاعت از حضرت على (علیه السلام) را به حکم خدا واجب مى دانست و اطاعت از ایشان و امامان از نسل وى را اطاعت از خدا و پیامبر مى شناخت.[۱۶]
- پس از رحلت رسول خدا (صلى الله علیه وآله) مرتدّ نشد.[۱۷]
- دعوت وصى پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را پذیرفت و براى یارى اهل بیت علیهم السلام و برپایى خلافت و حکومت امیرالمؤمنین (علیه السلام) به صحنه آمد.[۱۸]
- به مردم هشدار مى داد: جز على (علیه السلام) هیچ کس از اسرار نبوّت آگاه نیست و در نزد على علومى است که در نزد هیچ کس نیست.[۱۹]
- تفسیر قرآن مى گفت و حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله را نقل مى کرد و امام على (علیه السلام) مطالب وى را تصدیق مى فرمود.[۲۰]
- او از مؤمنانى است که پس از رحلت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله عوض نشد. از این رو، الگو قرار دادن وى، پیروى از او و اقتدا به وى بر همگان لازم است.[۲۱]
- از پذیرش خلافت ابوبکر امتناع کرد و با حکومت وى مخالفت نمود و امام على (علیه السلام) را بر وى مقدّم داشت و در کنار منبر پیامبر در روز جمعه به ابوبکر اعتراض کرد و با پرسش هاى پى در پى وى را مورد مؤاخذه قرار داد. امام على (علیه السلام) نیز در احتجاج بر ابوبکر و گفتوگو و مناشده با وى از آن یاد نمودند.[۲۲]
- خداى متعال سلمان را دوست داشت و به پیامبرش وحى کرد و فرمان داد وى را دوست بدارد.[۲۳]
- خداوند دوستدار سلمان را دوست دارد و دشمنش را دشمن دارد.[۲۴]
- اگر اهل زمین همانند فرشتگان آسمان ها سلمان را به دلیل دوستى محمّد (صلى الله علیه وآله) و على (علیه السلام) و دشمنى با دشمنان ایشان دوست بدارند، هرگز خداوند آنان را عذاب نخواهد کرد.[۲۵]
- در زمره حواریون حضرت محمّد (صلى الله علیه وآله) قرار گرفت.[۲۶]
- در میان اصحاب رسول اللّه (صلى الله علیه وآله) همچون جبرئیل در میان فرشتگان الهى بود.[۲۷]
- اسم اعظم الهى را مى دانست.[۲۸]
- جبرئیل از جانب خداى متعال به پیامبر صلی الله علیه و آله امر مى کرد که به سلمان سلام برساند.[۲۹]
- روزى بر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله وارد شد و ایشان متکا و بالش پشت خود را به وى دادند.[۳۰]
- سلمان فارسى، سلمان محمّدى و از اهل بیت علیهم السلام شد و خداوند سلمان مجوسى فارسى را علوى قرشى نمود.[۳۱]
- محدَّث بود و ملائکه الهى با او سخن مى گفتند.[۳۲]
- دریاى بى پایان دانش بود و داراى برهان و حکمت شد.[۳۳]
- در جایگاه برتر از لقمان حکیم قرار گرفت.[۳۴]
- همیشه خواسته هاى امیرالمؤمنین (علیه السلام) را بر خواست و اراده خویش مقدّم مى داشت، پابرهنگان و فقیران را دوست مى داشت و آنان را بر سرمایه داران برترى مى داد. همچنین دانش و دانشمندان را دوست مى داشت. عبد صالح خدا و مسلمان حنیف بود و ائمّه معصومین (علیهم السلام) فراوان از وى یاد کرده و او را «سلمان محمّدى» نامیده اند.[۳۵]
- عالى ترین درجه ایمان را داشت و سرامد تمام اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله بود و در درجه اعلاى ایمان (درجه دهم) قرار گرفت.[۳۶]
مراتب علمی
از سلمان، با عناوین محدِّث، فقیه در سخنان معصومان علیهم السلام، فراگیرنده علم اوّل و علم آخر،[۳۷] افقه النّاس،[۳۸] محدَّث[۳۹] و حواری پیامبر صلی الله علیه و آله یاد شده است.
در سال اول هجرى هنگامى که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله میان هر دو نفر از مسلمانان مهاجر و انصار پیمان برادرى برقرار نمود، میان سلمان و ابودرداء انصاری (عویمر بن زید) نیز عقد اخوت بست و در این ماجرا به سلمان فرمود: «یا سلمان أنت منّا أهلَ البیت و قد آتاک الله العلم الاوّل والآخر والکتاب الاوّل والکتاب الآخر»؛ اى سلمان، تو از ما اهل بیت هستى و خداى سبحان به تو دانش نخستین و واپسین را عنایت کرده است و کتاب اول (نخستین کتابى که بر پیامبران الهى نازل شده بود) و کتاب آخر (قرآن مجید) را به تو آموخته است.[۴۰] سلمان مدتى با ابودرداء در یک خانه زندگى میکرد، ابودرداء روزها روزه میگرفت و شب ها شب زنده دارى مینمود، سلمان به این طرز عبادت افراطى او اعتراض میکرد. روزى سلمان اصرار کرد او را از روزه منصرف سازد، البته روزه او مستحبى بود، ابودرداء با لحن عتاب آمیزى گفت: آیا تو من را از بجاآوردن روزه و نماز در پیشگاه پروردگارم باز میدارى؟ سلمان جواب داد: بى شک چشمان تو حقى بر تو دارند، زن و فرزندان تو نیز حقى بر گردن تو دارند؛ روزه بگیر، ولى گاهى هم افطار کن، نماز بخوان و به مقدار احتیاج نیز به خواب و استراحت بپرداز. این جریان به گوش پیامبر صلی الله علیه وآله رسید، فرمود: سینه سلمان پر از علم است. پیامبر مکرر، هوش سرشار، و علم او را میستود، همچنان که خوى و دین وى را نیز مورد ستایش قرار میداد. روز خندق، انصار میگفتند: سلمان از ماست. مهاجران میگفتند: نه، سلمان از ماست، پیامبر آنان را صدا زد و فرمود: سلمان از ما اهل بیت است! راستى او به این شرافت سزاوار بود.
على بن ابیطالب علیه السلام او را لقب لقمان حکیم داده بود. بعد از مرگش از حضرت على درباره او سؤال کردند فرمود: او مردى بود از ما و دوستدار ما اهل بیت، شما چگونه میتوانید مردى مثل لقمان حکیم پیدا کنید؟ او مراتب علم را دارا بود و کتب پیامبران گذشته را خوانده بود، راستى او دریاى علم و دانش بود.
ابوالبخترى روايت كرد: از حضرت امام علی علیهالسلام درباره شخصيت سلمان فارسى پرسش شد، آن حضرت فرمود: «تابع العلم الاوّل والعلم الآخر ولايدرك ما عنده»؛ سلمان، بدست آورنده و پيروى كننده دانش نخست و دانش واپسين (يعنى تمامى معارف) بود و آنچه در نزد اوست، بر ديگران پنهان مانده است.[۴۱]
احادیث و آثار
روایات او در منابع شیعه، از پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و امام علی علیه السلام است. ابو عثمان نَهْدی،[۴۲] راوی مشترک او در منابع شیعه و سنّی است. ذهبی، مسند او را مشتمل بر شصت حدیث می داند که بخاری، چهار روایت و مسلم، سه روایت آن را آورده اند.[۴۳] ابن عبّاس، ابو طفیل، اَنَس و ابو قرّه کِنْدی از جمله صحابه ای هستند که از وی، نقل روایت دارند.[۴۴]
سلمان، راوی حدیث نص بر ائمّه اثنا عشر علیهم السلام و اسامی و فضائل ایشان است. حدیث معروف «جاثلیق» ـ که پادشاه روم او را پس از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به مدینه اعزام کرد ـ نگاشته اوست.[۴۵] صاحبان صحاح ستّه نیز بر او اعتماد کرده اند.[۴۶] ۲۸ روایت غیر تکراری در منابع معروف اهل سنّت، از وی نقل شده است.[۴۷]
وفات
سلمان فارسی سرانجام در سال ۳۵ هجرى قمرى در آخر خلافت عثمان بن عفان و به قولى در اول سال ۳۶ هجرى قمرى، در مدائن وفات یافت.[۴۸]
برخى از مورخان روز وفات سلمان را، هشتم صفر دانسته اند. اگر منظورشان صفر سال ۳۵ قمرى باشد، پس وفاتش در آخرین سال خلافت عثمان روى داده است. ولى اگر مرادشان صفر سال ۳۶ قمرى باشد، دانسته مى شود که وى در اوائل خلافت حضرت على علیهالسلام زنده بود و حکومت مدائن را همچون گذشته بر عهده داشت و پس از قریب به پنجاه روز از خلافت آن حضرت، در مدائن وفات یافت. حضرت على علیهالسلام آن هنگام در مدینه ساکن بود و هنوز به کوفه مهاجرت نکرده بود. در روایتی از اصبغ بن نباته آمده است که پس از وفات سلمان، امام علی علیه السلام با طیّ الارض از مدینه به مدائن آمد و او را غسل و کفن کرد و بر جنازه اش نماز خواند و در همانجا دفن نمود.[۴۹]
پانویس
- ↑ الطبقات الکبری: ج۴ ص۷۵.
- ↑ حره عبارت از سرزمینى است که سنگ هاى سیاه و آتش فشانى از دوره هاى ژئولوژى در آن پراکنده شده باشد و معادل آن در فارسى سنگستان است. اتفاقا موقعیت شهر مدینه عینا از این قرار است به این معنى که اطراف آن را سنگهاى سیاه و پراکنده که از بقایاى ادوار گذشته زمین است فراگرفته است.
- ↑ مکاتبه عبارت است از این که برده با صاحب خود قرار داد ببندد که: هر وقت قیمت خود را به صاحبش بپردازد، آزاد گردد و از آن پس آزادانه کار کند تا مبلغ مورد توافق را تأمین نماید و چون این قرارداد را مینوشتند، مکاتبه نامیده شده است.
- ↑ این حدیث که با مختصر تصرف از سلمان فارسى نقل گردید، خود او را براى ابن عباس حکایت کرده و ابن سعد در کتاب الطبقات الکبرى، ج۴، ط بیروت، نقل نموده است.
- ↑ همان: ج۱ ص۳۴ ش۱۳.
- ↑ الاختصاص: ص۳۴۱، رجال الکشّی: ج۱ ص۷۱-۵۴ ش۴۲ و ۲۶.
- ↑ حلیة الاولیاء، ج ۱، ص ۱۹۰؛ الاستیعاب فى معرفة الاصحاب، ج ۲، ص ۶۳۶.
- ↑ الجرح و التعدیل: ج۴ ص۲۹۶ ش۱۲۸۹.
- ↑ معجم رجال الحدیث: ج۸ ص۱۹۸ ش۵۳۳۸.
- ↑ الخصال : ج ۱ و ۲، ص ۳۲۶ / ص ۳۱۶.
- ↑ همان
- ↑ بحارالانوار : ج ۲۲، ص ۳۲۲.
- ↑ همان : ج ۲۲، ص ۳۱۵.
- ↑ همان : ج ۲۲، ص ۳۳۰.
- ↑ همان : ج ۲۲، ص ۳۱۸.
- ↑ همان : ج ۲۲، ص ۳۱۵.
- ↑ همان : ج ۲۲، ص ۳۲۵ و ۳۳۳.
- ↑ همان : ج ۲۲، ص ۳۴۱.
- ↑ امالی مفید : ص ۱۳۲.
- ↑ الخصال : ج ۱ و ۲، ص ۲۵۵.
- ↑ همان : ص ۶۰۷ و ۶۰۸.
- ↑ همان : ص ۴۶۱، ۴۶۳ و ۵۴۹.
- ↑ بحارالانوار : ج ۲۲، ص ۳۲۴ و ۳۴۶.
- ↑ همان : ص ۴۴۸.
- ↑ همان : ص ۳۲۸.
- ↑ همان : ص ۳۴۲.
- ↑ همان : ص ۳۲۸.
- ↑ همان : ص ۳۴۶.
- ↑ همان : ص ۳۴۷.
- ↑ مکارم الاخلاق : ص ۲۰ / سفینة البحار و مدینة الحکم و الآثار : ج ۱، ص ۶۴۸.
- ↑ بحارالانوار : ج ۲۲، ص ۳۴۹.
- ↑ همان : ص ۳۲۷.
- ↑ همان : ص ۳۴۸.
- ↑ همان : ص ۳۳۱.
- ↑ همان : ص ۳۲۷.
- ↑ الخصال : ج ۱ و ۲، ص ۴۴۸.
- ↑ رجال الکشّی: ج۱ ص۶۴ ش۳۷.
- ↑ همان: ج۱ ص۵۲ ش۲۵.
- ↑ همان: ج۱ ص۷۲ ش۴۴ و ص۶۴ ش۳۶.
- ↑ سید تقى واردى، روز شمار تاریخ اسلام، جلد دوم (ماه صفر) به نقل از الریاض النظرة (المحب الطبری)، ج ۱، ص ۱۹۷ و سیر أعلام النبلاء (ذهبی)، ج ۱، ص ۱۴۲.
- ↑ حلیة الاولیاء، ابونعیم اصفهانی، ج ۱، ص ۱۸۷.
- ↑ سیر أعلام النبلاء: ج۴ ص۱۷۵ ش۶۷.
- ↑ همان: ج۱ ص۵۰۵ ش۹۱.
- ↑ الجرح و التعدیل: ج۴ ص۲۹۶ ش۱۲۸۹.
- ↑ الفهرست، طوسی: ص۱۴۲ ش۳۳۸، متن روایت را علّامه مجلسی نقل کرده است (ر.ک: بحار الأنوار: ج۱۰ ص۵۴).
- ↑ تهذیب الکمال: ج۱۱ ص۲۴۵ ش۲۴۳۸.
- ↑ المسند الجامع: ج۷ ص۵۸ ـ ۸۵ ح ۴۸۴۷ ـ ۴۸۷۵.
- ↑ اسد الغابة فى معرفة الصحابه (ابن اثیر)، ج ۲، ص ۳۲۸؛ رجال حول الرسول (خالد محمد خالد)، ص ۶۱.
- ↑ مجلسی، بحارالانوار، بیروت، ج۲۲، ص۳۸۰.
منابع
- سید محسن امین، سیره معصومان، ج ۳.
- سید تقى واردى، روز شمار تاریخ اسلام، جلد دوم، ماه صفر.
- غلامرضا گلی زواره، "مداین؛ موقعیت و اهمیت"، فصلنامه فرهنگ زیارت، شماره ۸.
- محمد محمدی ری شهری، شناخت نامه حدیث، ج ۳.
- محمدرضا جواهرى، "سلمان فارسى صحابى پيامبر اعظم (صلى الله عليه وآله) در يك نگاه".