هجرت پیامبر اسلام به مدینه

از دانشنامه‌ی اسلامی
(تغییرمسیر از هجرت پيامبر)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

در سال یازدهم بعثت، گروهی از مردم یثرب به مکه آمدند و پس از شنیدن سخنان رسول خدا (صلی الله علیه وآله) مسلمان شدند. در سال بعد، اینان در عقبه با رسول خدا بیعت کردند و سال بعد از آن نیز، هفتاد و دو مرد و زن یثربی در همان عقبه با پیامبر بر سر حمایت و حفظ جان آن حضرت بیعت نمودند. از سوی دیگر، فشارهای قریش بر مسلمانان روز به روز بیشتر می‌شد و مکه دیگر محیط امنی برای ایشان نبود. به همین دلیل پیامبر (صلی الله علیه وآله) در سال سیزدهم بعثت، فرمان هجرت به یثرب را -که پس از ورود ایشان به این شهر «مدینة النبی» نام گرفت- صادر کردند.

دلایل ترک شهر مکه

  • مکه سرزمین مناسبى براى ادامه دعوت نبود و رسول خدا (ص) نهایت بهره‌بردارى ممکن را از این شهر کرده بود و هیچ امیدى براى پیوستن گروه‌هاى دیگرى -لااقل در آینده نزدیک- به آیین اسلام نداشت.
  • رسول اکرم (ص) به عنوان نماینده و مبلّغ آیین توحیدى نمى‌توانست به پیشرفت‌هاى اندک دوران مکه بسنده کند، زیرا اسلام دین همه بشریت است و همه انسان‌ها را در سراسر گیتى مخاطب خود مى‌داند.
  • مسلمانان سال‌هاى دراز در مقابل ظلم و شکنجه مداوم مشرکان مقاومت کرده بودند. چنانکه گروهى از یاران بى‌پناه حضرت رسول به ناچار ترک شهر و دیار کردند و از ستم قریش به سرزمین حبشه در آن سوى آب‌هاى دریاى سرخ پناه بردند.
  • در نهایت، قریش به این نتیجه رسید که با طرح توطئه قتل پیامبر، براى همیشه از دست او خلاص شود.

دلایل هجرت به مدینه

  • مکه را جایگاه خاصى در دل مردم بود و بدون سیطره بر آن و برچیدن بت‌پرستى و جایگزینى آیین اسلام، دعوت توحیدى پیامبر (ص) شکست خورده به حساب مى‌ آمد، بنابراین ضرورت داشت جایى به عنوان پایگاه این دعوت انتخاب شود که علاوه بر نزدیکى، بتوان از آنجا اوضاع مکه را زیر نظر داشت و نوعى فشار سیاسى و اقتصادى و حتى نظامى به وقت لزوم بر آن وارد ساخت. مدینه همان جایى بود که مقدمات و لوازم اعمال چنین فشارى در آن موجود بود. مدینه مى ‌توانست به دلیل قرار داشتن در مسیر کاروان‌هاى بازرگانى و تجارى قریش، مکه را از نظر اقتصادى در فشار قرار دهد. خصوصا که منبع تأمین معاش مردم که در درجه نخست، تجارت و مبادلات بازرگانى بود.
  • هجرت به مدینه تنها راه حل ممکن فراروى پیامبر (ص) بود. هجرت به طائف فایده‌اى نداشت. یمن، ایران، روم، شام و سایر مناطق، زیر سلطه دو ابرقدرت بزرگ آن روزگار بودند که با هجرت به این سرزمین‌ ها جز مشکلات و خطرات هولناک بهره‌اى عاید پیامبر (ص) و دعوت توحیدى نمى شد. حبشه نیز به لحاظ موقعیت جغرافیایى علاوه بر این که از مکه فاصله زیادى داشت، نظر به واقعیت‌هاى اجتماعى، سیاسى، انسانى و نژادى و نیز به عنوان یک کشور افریقایى نمى‌ توانست رهبرى یک برنامه اصلاحى جهانى را در هیچ یک از زمینه‌هاى اقتصادى، سیاسى، نظامى و حتى فکرى و اجتماعى بر عهده‌ گیرد.
  • مدینه از نظر زراعى غنى ‌تر از مکه بود. بنابراین اگر روزى با نوعى فشار بازرگانى روبه‌رو مى ‌شد، مى ‌توانست در مقابل این فشار مقاومت کند و بدون تسلیم شدن در مقابل خواسته دیگران، به نوعى هرچند مشقّت بار به زندگى روزمره خود ادامه دهد.
  • اهالى مدینه در اصل مردمان مهاجر یمن بودند که در قدیم الایام نوعى تمدّن ابتدایى داشتند. بدین ترتیب نه همانند مردمان بیابان‌گرد عرب، قلب‌هاى خشن داشتند و نه همچون مردم قریش در فضاى روانى خاصى به دنبال امتیازات ویژه و مصالح منطقه‌اى بودند. از سوى دیگر به خاطر رقابت‌هاى آشکار تیره‌هاى عدنانى و قحطانى، حتى اگر مردم مدینه انگیزه ‌هاى دینى و عقیدتى نداشتند، از تسلیم پیامبر (ص) به دشمن عدنانى، خوددارى مى ‌کردند.
  • مردم مدینه طعم تلخ انحراف را چشیده بودند و جنگ‌هاى پى‌درپى آنان را از پاى درآورده بود؛ آن‌ها همواره در رعب و وحشت به سر مى ‌بردند، چنان که شب و روز اسلحه بر زمین نمى‌ گذاشتند.
  • بشارت ‌هاى یهود مدینه درباره ظهور قریب الوقوع پیامبرى در منطقه عربستان، همه را براى پذیرش دین جدید آماده کرده بود.
  • از همه گذشته، مردم مدینه، خودشان از پیامبر (ص) دعوت کردند تا به این شهر هجرت کند؛ با او در عقبه منا بیعت کردند و به حضرت وعده یارى و نصرت دادند و متعهّد شدند که چونان زن و فرزند خویش از آن حضرت دفاع کنند و حتى در این راه سلاح بردارند و در مقابل همگان بایستند.

یثرب پیش از اسلام

پیش از اسلام، منطقه یثرب به عنوان یک «شهر متمرکز» شناخته نمی ‌شده بلکه در مجموع، عبارت از «واحه ‌هایی» بوده که برخی از آنها در فضای مسطح و برخی از آنها در مرتفعات و میانه شعاب قرار داشته است.

ساکنان یثرب شامل سه گروه می شدند: ۱. یهودیان، که دلیل سکونت آنان در این نواحی، به خاطر داشتن اطلاعاتی از تورات، درباره ظهور رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در چنین دیاری است[۱] ۲. اوسیان ۳. خزرجیان. دو گروه آخر، از مهاجران قحطانی هستند که سال ها قبل به این سرزمین آمده بودند.

از نقطه نظر دینی، قبایل ساکن یثرب همگی بت‌ پرست و به اصطلاح قرآن مشرک بوده اند. به همین دلیل پیوند آنان با مکه و مشرکان آن سرزمین مقدس، بسیار نیرومند بوده است. بت «مَنات» مورد علاقه و عبادت اوس و خزرج بوده است. اقتصاد مدینه بر پایه کشت و زرع و نخلستانهایی بوده که در نواحی مختلف مدینه وجود داشته است.[۲] در مدینه آب به وفور به دست می‌ آمده، با این حال امکان کندن چاه و داشتن آب شیرین در همه نواحی مدینه امکان ‌پذیر نبوده است.[۳]

نخستین مسلمانان از انصار

میان مورّخان درباره نخستین مسلمان مدینه، زمان و چگونگى گرایش آنها اختلاف نظر است، امّا مى‌ توانیم بر این نکته تأکید کنیم که آیین مسلمانى در چند مرحله وارد یثرب شد. در ابتدا اسعد بن زراره و ذکوان بن عبدالقیس در دوره محاصره مسلمانان در شعب ابو طالب مسلمان شدند. سپس پنج یا شش یا هشت نفر دیگر ایمان آوردند. آنگاه بیعت عقبه نخست و سپس بیعت دوم عقبه انجام شد.[۴]

عده ای دیگر معتقدند در موسم حج، رسول خدا (ص) دعوت خود را بر قبائل عرضه مى ‌کرد و از آنان یارى مى ‌طلبید. در عقبه مِنى با گروهى از مردم خزرج ملاقات کرد. پیامبر (ص) آنان را به خدا و اسلام فراخواند و آیاتى از قرآن را برایشان تلاوت نمود. چون دعوت پیغمبر (اسلام) را شنیدند به یکدیگر گفتند بخدا این همان نبى موعود است که یهود شما را به او تهدید مى ‌کنند. آنها اجابت و تصدیق کردند و گفتند میان قوم خیر و شر مى‌ باشد، شاید خدا بخواهد بسبب تو آن شر زایل شود، اگر دو دسته قوم ما با تو متفق شوند هیچ کس از تو گرامى ‌تر و تواناتر نخواهد بود.[۵] خزرجیان مسلمان شدند. آنان شش نفر و عبارت بودند از: اسعد بن زراره، جابر بن عبداللّه بن رئاب، عوف بن حارث، رافع بن مالک، عقبة بن عامر، قطبة بن عامر.[۶] بیشتر مورخان روایت دوم را به عنوان نخستین مسلمانان پذیرفته اند.

بیعت عقبه اول

چون موسم حج سال یازدهم بعثت رسید، دوازده نفر از انصار مدینه به منظور تکمیل بیعت سال گذشته به سوى مکه رهسپار شدند. اسامى آنها بدین ترتیب بود:

این دوازده نفر -که ده نفرشان از قبیله خزرج و دو نفرشان از قبیله اوس بودند- با رسول خدا صلى الله علیه وآله بیعت کردند. بیعت ایشان بیعت عقبه اولى معروف شد.[۷] این بیعت به بیعة النساء شهرت یافت. یعنى بیعتى که مشتمل بر جنگ نبود. محتوای این بیعت چنین بود که مسلمانان انصار متعهد شوند که:

  • به خداوند شرک نورزند،
  • دزدی و زنا نکنند،
  • فرزندانشان را نکشند،
  • دروغ در مورد اولادی که در میانشان می آید، نگویند (با دروغ فرزندی را به غیر پدر خود نسبت ندهند)،
  • در کار معروف عصیان نورزند.

هر کس چنین کند، پاداش وی بر خداست و کسی که نکند، بر خداست که او را عذاب کند یا ببخشاید.[۸]

این دوازده نفر پس از بیعت به شهر خود برگشتند و رسول خدا (ص)، مصعب بن عمیر را همراهشان فرستاد تا به آنان قرآن و اسلام بیاموزد و احکام دین تعلیم دهد. بدین جهت بود که مصعب را «مُقرى» مى ‌نامیدند. گفته مى ‌شود، عبداللّه بن امّ مکتوم را نیز در پى او فرستاد.[۹] مصعب نخستین نماز جمعه را در مدینه برپا کرد.

مصعب بن عمیر و مسلمانانى که همراه او بودند، موفّق شدند. سعد بن معاذ به دست او ایمان آورد و موجب مسلمانى قبیله خود شد. بدین ترتیب که وقتى به دست مصعب مسلمان شد، نزد قوم خود بازگشت و به آنان گفت: اى بنى عبد الاشهل؛ مرا در میان خود چگونه مى‌دانید؟ گفتند: سرور مایى و از همه ما با تدبیرتر و نیکوسرشت ‌تر. گفت: حال که‌ چنین است، سخن با زنان و مردان شما بر من حرام است تا به خدا و رسولش ایمان آورید. راوى گفت: به خدا سوگند؛ در هیچ یک از خانه‌ هاى قبیله بنى عبد الاشهل زن و مردى روز را به شب نیاورد، مگر این که مسلمان شد.[۱۰]

بیعت عقبه دوم

در موسم حج سال سیزدهم بعثت، جمع زیادى از مردم یثرب به قصد حج عازم مکه شدند. در میان این جمعیت که شمارشان به پانصد نفر مى‌ رسید،[۱۱] هم مشرکان حضور داشتند و هم مسلمانانى که تقیه مى‌ کردند و از خوف قوم، مسلمانى خود را پوشیده مى‌ داشتند. برخى از مسلمانان یثرب با پیامبر (ص) ملاقات کردند. حضرت با آنان وعده گذاشت که در میانه‌ هاى ایام تشریق، شب هنگام که همه خوابیده باشند، با هم دیدار کنند. پیامبر (ص) فرمود که موقع آمدن، خوابیدگان را بیدار نکنند و منتظر غایبان نباشند. آنان با کمال احتیاط، پنهان و جدا از هم، رو به عقبه حرکت کردند تا در آنجا هفتاد یا هفتاد و سه مرد و دو زن فراهم گشتند. آنان در خانه عبد المطلب که در پایین عقبه بود، با رسول خدا (ص) ملاقات کردند. در این دیدار، حمزه، حضرت على و عبّاس حضور داشتند.[۱۲]

در ابتدای این دیدار، عباس عموی رسول خدا(صلی اله علیه وآله) سخنانی را خطاب به انصار در مورد حمایت ایشان گفت. که البته بعضی از محققان این سخنان را منسوب به عباس بن نضلة دانستند.[۱۳] پس از او عده ای از بزرگان انصار سخنانی در جهت هجرت رسول خدا(صلی الله علیه وآله) به مدینه و حمایت و دفاع از ایشان بیان کردند که از جمله این افراد می توان به کعب بن مالک، ابن تیّهان و عباس بن عبادة انصاری اشاره کرد.[۱۴] همچنین رسول خدا(صلی الله علیه وآله) فرمودند: پیمان من با شما این است: که باید همانطور که از زنان و فرزندان خود دفاع مى‌ کنید، از من نیز دفاع کنید! براء بن معرور دست آن حضرت را گرفته گفت: سوگند بدانکه تو را به نبوت مبعوث فرموده، ما همانطور که از ناموس خود دفاع مى‌ کنیم از شما نیز دفاع خواهیم کرد، پیمانت را با ما ببند که ما بخدا فرزند جنگ و اسلحه هستیم‌.[۱۵]

انتخاب نقیب برای انصار

اقدام مهمی که توسط رسول خدا(صلی الله علیه وآله) برای ایجاد انضباط در میان انصار صورت گرفت، آن بود که تعداد دوازده نفر از آنان را به عنوان نقیب برگزید تا دیگران را کنترل کرده و مردم با آنان در تماس باشند. در واقع آنان سرپرست افراد زیردست خود به شمار می ‌رفتند. پیامبر(ص) تأکید کرد که این عدد را به این دلیل در نظر گرفته که حضرت موسی علیه‌السلام از میان بنی ‌اسرائیل دوازده نقیب را برگزید.[۱۶] آن حضرت آنان را به «حواریین» حضرت عیسی علیه‌السلام تشبیه کرده و فرمود: کفالت قوم خود را داشته باشید؛ همان گونه که حواریین عیسی(ع) (کفالت قوم خود را) برای عیسی(ع) داشتند.[۱۷]

در این نقل آمده است که جبرئیل آنان را انتخاب کرده و دیگران نباید چیزی به دل بگیرند. نقبا از اوس عبارت بودند از: اُسید بن حُضَیر، ابوالهیثم مالک بن التیهان، (برخی به جای وی از رفاعة بن عبدالمنذر یاد کرده‌اند[۱۸]، سعد بن خَیثَمَه؛ و از خزرج عبارت بودند از: اسعد بن زراره، رافع بن مالک، سعد بن عباده، منذر بن عمرو، براء بن معرور، سعد بن ربیع، عبدالله بن رواحه، عبدالله بن عمرو و عُبادة بن صامت،[۱۹] که برخی جابر بن عبدالله را به جای او نام برده‌اند. دو زن شرکت کننده نیز، یکی ام عماره نسیبه بنت کعب و دیگری ام منیع، اسماء بنت عمرو بن عدی بوده‌اند.

در این جمع اسعد بن زراره به عنوان «نقیب النقباء» انتخاب گردید. طبعا این ناظر به تلاشهای گسترده وی در انتشار اسلام در مدینه بود. به نقل از واقدی، وی شش ماه و به نقل برخی دیگر نُه ماه پس از هجرت درگذشت.

آگاهی قریش از ماجرای عقبه

زمانی که قریش از این اجتماع خبردار شد، سلاح برگرفت و به دنبال آنان گشت. رسول خدا (ص) فریادشان را شنید و انصار را فرمود که پراکنده شوند. انصار گفتند: اى رسول خدا؛ اگر ما را فرمان دهى که با شمشیرهایمان به آنان یورش بریم، چنان خواهیم کرد. پیامبر (ص) فرمود: چنین فرمانى به من داده نشده است. خداوند مرا اذن جنگ نداده است. گفتند: یا رسول اللّه؛ آیا با ما از مکه بیرون مى ‌شوى؟ فرمود: منتظر فرمان خدا مى ‌مانم.

قریش با اسلحه آمدند. حمزه شمشیر به دست با حضرت على (ع) بیرون رفت. چون حمزه را دیدند، پرسیدند: چه خبر است که جمع شده‌‌اید؟ حمزه به منظور حفظ پیامبر (ص)، مسلمانان و اسلام، تقیه کرد و گفت: گرد هم جمع نشده‌ایم و احدى اینجا نیست. به خداى سوگند، اگر احدى از این گردنه عبور کند، گردنش را با شمشیر مى ‌زنم.

قریش بازگشتند و صبح نزد عبداللّه بن اُبَى رفتند؛ به او گفتند: شنیده‌‌ایم که قوم تو بر جنگ ما با محمّد بیعت کرده ‌اند. به خدا قسم؛ طایفه‌‌اى در عرب نیست که اشتعال آتش جنگ میان خود و آنان را بیشتر دشمن بداریم تا جنگ میان خود و شما را. عبداللّه ابی سوگند یاد کرد که چنین چیزى نبوده است و او از آن اطلاعى ندارد. انصار او را از کارشان باخبر نکرده بودند. انصار پراکنده شدند و رسول خدا (ص) به مکه بازگشت.

قریش بعداً از صحت خبر مطمئن شد. از این رو در پى انصار بیرون رفتند و بر سعد بن عباده و منذر بن عمیر دست یافتند، امّا منذر از آنان گریخت. سعد را گرفتند و زیر شکنجه قرار دادند. خبر دستگیرى و شکنجه سعد به جبیر بن مطعم و حارث بن حرب بن امیه رسید. آن دو آمدند و او را خلاص کردند، زیرا وى به آنان در تجارت پناه داده و مردم یثرب را از تعرّض به آن دو بازداشته بود.[۲۰]

پیمان برادری بین مهاجران

احتمال مى‌ رفت مسلمانان در مهاجرت به یثرب با مشکلات و مصائب فراوانى روبه ‌رو شوند که نیاز به همراهى و همکارى فوق العاده داشت. از این‌رو پیمان برادرى مهاجران به عنوان مقدمه هجرت مطرح شد. هدف این بود که مناسبات انسانى را از حد روابط مصلحتى تا مرتبه برادرى بالا کشد. چنان که در ابتدا که هنوز آیه ارث نیامده بود، برخى از مسلمانان گمان مى‌ کردند که برادرى بدون پیوند نسبى هم موجب ارث است. این مطلب بر عمق و ژرفاى تأثیر این حادثه در روحیات و مناسبات مسلمانان دلالت دارد. به هر حال، رسول اکرم (ص) پیش از هجرت، مهاجران را بر اساس حق و مواسات با هم برادر کرد. از جمله این پیمان برادری می توان به موارد زیر اشاره کرد:

دستور هجرت به مدینه

بیعت انصار مدینه سبب شد که رسول خدا صلى الله علیه وآله به مسلمانانى که در مکه تحت شکنجه و آزار بودند، دستور مهاجرت به مدینه و پیوستن به مسلمانان آن سرزمین را بدهد، و در این باره به آنان فرمود: «خداى عز وجل براى شما برادرانى کمک کار و خانه‌هاى امنى (در مدینه) قرار داده است».

به دنبال این دستور، مسلمانان مکه دسته دسته بسوى مدینه مهاجرت کردند و خود آن حضرت چشم به راه فرمان خداى تعالى در مکه ماند.[۲۲]

رفتن از مکه به مدینه نیز، پیش از دستور رسول خدا صلی الله علیه وآله یک بار اتفاق افتاده بود و آن هجرت ابوسلمة بن عبدالاسد بود. وی که از مهاجرین حبشه بود، به مکه بازگشت و با دیدن آزار و اذیت قریش به یثرب پناه برد. چندی بعد همسر او ام ‌سلمه، -که چندی بعد از شهادت شوهرش به عقد رسول خدا درآمد-، نیز همراه با فرزند وی به یثرب رفتند. بنا به اظهار ابن‌ هشام و ابن ‌سعد، ابوسلمه نخستین مهاجری بوده که یک سال پیش از پیمان عقبه به یثرب رفته است.[۲۳] پس از ابو سلمة، عامر بن ربیعة به مدینه هجرت کرد.[۲۴]

فاصله میان پیمان عقبه دوم تا هجرت رسول خدا صلی الله علیه وآله هفتاد روز تا سه ماه بوده است. در این فاصله اکثریت مسلمانان از مکه به سوی مدینه هجرت کردند. مشرکان تا آنجا که توانایی داشتند (و تنها برخی از افراد چنین توانایی را داشتند) مانع از رفتن مسلمانان می ‌شدند و کسانی را در حبس نگاه داشته بودند. این افراد معمولاً کسانی بودند که خانواده خود آنان موافق با اِعمال فشار بر آنها بوده و خود آنها را در خانه خود زندانی می‌ کردند و حتی با زنجیر و دیگر وسائل آنان را می ‌بستند.[۲۵]

روزی ابوجهل و تنی چند از قریش به همراه عباس بن عبدالمطلب عموی رسول خدا (ص) از کنار خانه ای می ‌گذشتند. عباس گفت: این کار پسر برادر من است که جماعت ما را متفرق کرده، امور ما را متشتت ساخته و میان ما جدایی انداخته است![۲۶]

توطئه دارالندوه

اشراف قریش در دار الندوه گرد هم آمدند و احدى از آنان غایب نبود. مورخان این روز را یوم الزحمة نامیده اند. حاضران از خاندان‌هاى بنى عبد شمس، نوفل، عبد الدار، جمح، سهم، اسد، مخزوم و دیگر خانواده‌هاى مکه بودند و اجازه ندادند که احدى از تهامه وارد شود، زیرا تهامى ‌ها هوادار محمّد صلی الله علیه وآله بودند. همچنان که مواظب بودند تا احدى از خاندان هاشم بن عبد مناف یا کسانى که به گونه‌اى با آن‌ها ارتباط دارند، از این جریان باخبر نشود.[۲۷]

مطابق برخی گزارش‌ها، شیطان نیز در چهره پیرمردى نجدى همراه آنان وارد مجلس شد.[۲۸] آن‌ها با هم مشورت و رایزنى کردند که با «محمّد» چه کنند؟ پیشنهادهایى مطرح شد؛ از جمله کسى گفت: او را به زنجیر آهنى بسته حبس نمایند، امّا احتمال دادند که با یارانش ارتباط برقرار کند و آنان او را آزاد کنند. همچنین پیشنهاد شد او را به سرزمین ‌هاى دیگر تبعید کنند؛ چنان دیدند که این کار به محمّد صلی الله علیه وآله امکان مى ‌دهد تا به نشر و ترویج دین خود همّت گمارد. در نهایت، رأى آنان بر پیشنهاد ابوجهل یا شیطان قرار گرفت که از هر قبیله یک جوان دلیر و نسب‌دار و گیرنده انتخاب کنند و آنگاه به هر کدام از جوانان یک شمشیر برّنده بدهند و آنان با شمشیرهاى خود بر پیامبر (ص) وارد شوند و دسته‌جمعى او را بکشند و خون او در میان همه قبایل پراکنده شود و بنى عبد مناف نتوانند با همه طوایف قریش بجنگند و ناچار به گرفتن دیه تن در دهند؛ بدین ترتیب کار پایان مى ‌یابد.

به هر حال خداوند متعال از طریق وحى پیامبرش را از این توطئه آگاه کرد: «وَ إِذْ یمْکرُ بِک الَّذِینَ کفَرُوا لِیثْبِتُوک أَوْ یقْتُلُوک أَوْ یخْرِجُوک وَ یمْکرُونَ وَ یمْکرُ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَیرُ الْماکرِینَ».[۲۹] مکر الهى در اینجا، تدبیر سرّى براى شکست اقدامى است که دیگران بر انجام آن هم داستان شده بودند.

حضرت على در بستر پیامبر خدا

قریش از میان ده یا پانزده قبیله خود، ده یا پانزده نفر یا بیشتر -به اختلاف روایات-، انتخاب کردند تا به طور دسته جمعى رسول خدا (ص) را با شمشیرهایشان بکشند. در برخى نقل‌ها یکصد نفر آمده است.[۳۰] توطئه‌گران آماده شدند و گرد هم آمدند. خداوند متعال نیز پیامبرش را از مکر آنان آگاه کرد. رسول اکرم (ص) حضرت على علیه السلام را از توطئه قریش خبر داد و او را فرمود که در بسترش بخوابد. على (ع) گفت: اى پیامبر خدا، آیا با خوابیدن من در آنجا تو سالم مى‌مانى؟ پیامبر (ص) فرمود: بلى، على (ع) خنده‌اى تبسّم‌آمیز کرد و به شکرانه این افتخار، سر به سجده گذاشت. پس شب هنگام در بستر پیامبر (ص) خوابید و بُرد خصوصى حضرت را روى خود کشید. این فداکاری امام علی (ع) در آیه «وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاء مَرْضَاتِ اللّهِ وَاللّهُ رَؤُوفٌ بِالْعِبَادِ»[۳۱] معروف به «آیه لیلة المبیت» ستایش شده و به عنوان ماجرای «لیلة المبیت» در تاریخ اسلام شهرت یافت.

پیامبر (ص) از خانه خارج شد، در حالى که قریش خانه را در محاصره داشتند و انتظار مى‌کشیدند تا بخوابد. رسول خدا (ص) به هنگام بیرون شدن از خانه، این‌ آیه را تلاوت مى‌کرد: «وَ جَعَلْنا مِنْ بَینِ أَیدِیهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَیناهُمْ فَهُمْ لا یبْصِرُونَ».[۳۲] و ما فراروى آن‌ها سدّى و پشت سرشان سدّى نهاده و پرده‌اى بر (چشمان) آنان فروگسترده‌ایم؛ در نتیجه نمى‌توانند ببینند.

آنگاه مشت خاکى برگرفت و بر سر آنان پاشید و بى‌آنکه او را ببینند، از میان ایشان گذشت و راهى غار ثور شد.

رسول خدا در غار ثور

وقتى حضرت على (ع) در بستر رسول خدا (ص) خوابیده بود، ابوبکر آمد. او به گمان این که على (ع) پیامبر (ص) است، گفت: اى پیغمبر خدا (ص)! على (ع) گفت: پیغمبر خدا (ص) به سوى چاه میمونه رفت. او را دریاب. بدین ترتیب ابوبکر با پیامبر (ص) وارد غار کوه ثور شد.[۳۳]

قریش براى پیدا کردن پیامبر (ص)، به سرعت جاسوسان خود را بسیج کرد و آنان براى انجام این مأموریت بر شتران سوار شدند و جاى پاى حضرت را دنبال کردند تا به نقطه‌اى رسیدند که ابوبکر به او ملحق شده بود. ردشناس گفت: کسى که در جستجوى او هستید، در اینجا مرد دیگرى به او پیوسته است. قریش رد را بردند تا به در غار رسیدند. امّا خداوند آنان را از ورود به غار بازداشت؛ چرا که عنکبوتى بر در غار تار تنیده و کبوترى آنجا تخم گذاشته بود. قریش از دیدن تار عنکبوت و تخم کبوتر، به این نتیجه رسید که غار متروک است و احدى وارد آن نشده است، وگرنه تار عنکبوت پاره مى‌شد و تخم کبوتر مى‌شکست و کبوتر وحشى بر در غار آرام نمى‌گرفت.[۳۴]

على (ع) تا شب صبر کرد. آنگاه در تاریکى شب، همراه هند بن ابى هاله، در غار ثور به حضور رسول خدا (ص) رسید. حضرت به هند فرمود که دو شتر براى او و همراهش خریدارى کند. ابو بکر گفت: اى پیغمبر خدا؛ من دو شتر براى خود و شما آماده کرده ‌ام تا با آن به یثرب بروید. پیامبر (ص) گفت: هر دو یا یکى را قبول نمى‌ کنم، مگر این که بهایش را بگیرى. ابو بکر گفت: پس مال‌ شما. پیامبر (ص) على (ع) را فرمود تا بهاى شتران را به ابو بکر پرداخت کرد[۳۵]

پیامبر همچنین على (ع) را به حفظ عهد خود و اداى امانت‌هاى مردم سفارش کرد. زیرا قریش و مردم عرب که در موسم حج از بیرون مکه مى‌آمدند، اموال و کالاهاى خود را نزد پیامبر (ص) به امانت مى‌گذاشتند تا برایشان نگه‌دارى کند. پیامبر (ص) على (ع) را فرمود که صبح و شام بر دامنه کوه فریاد زند: هر که نزد محمّد امانتى دارد بیاید تا امانتش را به او پس دهیم. سپس به او فرمود: یا على! از این پس ناپسندى از قریش نخواهى دید تا به من بپیوندى. پس امانت مرا در حضور مردم و آشکارا ادا کن. من فاطمه دخترم را به تو مى‌ سپارم و هر دوى شما را به خداوند؛ او شما را حفظ کند.

در نهایت رسول اکرم (ص) به على (ع) دستور داد که چند شتر براى خود و فواطم (فاطمه بنت اسد، فاطمه بنت محمّد، و فاطمه بنت زبیر بن عبدالمطلب) و کسانى از بنى هاشم که همراه او هجرت کنند، بخرد. پیامبر (ص) پس از سه روز توقّف در غار ثور، عازم‌ مدینه شد. [۳۶]

از مکه تا مدینه

یکی از نکات جالب در رفتن رسول خدا(ص)، رعایت کامل مسائل امنیتی است، از جمله:

  • باقی گذاشتن امام علی (ع) در خانه برای گمراه کردن مشرکان.
  • رفتن به جنوب مکّه با این که مسیر به سمت یثرب (به سمت شمال) بوده است.
  • استفاده از عامر بن فهیره که کار وی راندن گوسفند پشت سر رسول خدا(ص) بوده تا جای پای آن حضرت محو شود.
  • استفاده از یک راهنمای مطمئن اما مشرک، که توجه کسی را جلب نکند.
  • راه رفتن در شب و مخفی شدن در روز.[۳۷]

امام صادق (ع) فرمود: هنگامى که رسول خدا (ص) از غار ثور بیرون آمد و رو به یثرب گذاشت، قریش، براى کسى که او را بگیرد، صد شتر جایزه تعیین کرد. به همین دلیل راهنمای رسول خدا(ص) که کاملاً آشنایی با راهها داشت، آنها را از بی راهه به سمت یثرب روانه کرده و آنها اوائل ربیع الاول به مدینه رسیدند.[۳۸] مسیر هجرت جدای از مسیر طبیعی بوده و تنها در چند نقطه تلاقی با آن پیدا می‌ کرد. دلیل این اقدام، احتیاطی بود که باید صورت می ‌گرفت تا مبادا مشرکان به رسول خدا(ص) دسترسی پیدا کنند.

حوادث میان راه

در طی راه دو حادثه مهم رخ داد. نخست آن که مشرکی با نام سُراقة بن مالک متوجه حرکت رسول خدا(ص) و همراهانش گردید. وی سوار بر اسب، خواست تا حضرت را دستگیر کرده به قریش تحویل دهد و یکصد شتر جایزه را بگیرد. بنا به روایات فراوان، وی دچار گرفتاریهای چندی شد، از جمله سه بار پاهای اسب وی در زمین فرو رفت. وی احساس کرد عاملی وی را از رسیدن به رسول خدا(ص) باز می‌دارد. در این حال، رسول خدا(ص) را صدا زد و با اطمینان به اینکه نیرویی غیبی پشتوانه اوست و با احساس پیروزی او در آینده نزدیک، از وی خواست تا امان نامه‌ ای برای وی بنویسد.

در ادامه راه، پیامبر (ص) با همراهان در منطقه قُدَید به زنی به نام ام‌ معبد رسید که در خیمه‌ای زندگی می‌کرد. آن حضرت از وی خواست تا اگر گوشت یا خرمایی دارد به آنان بفروشد، اما او گفت که چیزی در اختیار ندارد. پیامبر از وی خواست اجازه دهد تا از گوسفندی که در آنجا بود شیر بدوشد! او گفت: این گوسفند به دلیل ناتوانی از گله باز مانده است. رسول خدا(ص) گفت تا آن را نزد وی آوردند و با دستی که بر او کشید شیری فراوان داده و از برکت دست آن حضرت، تا سالها بعد آن گوسفند مقدار زیادی شیر می‌داد.[۳۹] پس از رفتن رسول خدا(ص) شوهر آن زن آمد و او برای همسرش وصفی از شمایل حضرت بیان کرد. این وصف یکی از بهترین وصفهایی است که از چهره رسول خدا(ص) با دقتی شایسته نقل شده است.[۴۰]

رسول خدا در قبا

مورّخان و محدثان را عقیده بر این است که رسول اکرم (ص) پس از استقبال با شکوه و به یاد ماندنى مسلمانان به منطقه قُباء آمد و در قبیله بنى عمرو بن عوف بر کلثوم بن هدم وارد شد. در آن روز ابوبکر پافشارى مى‌کرد تا وارد مدینه شوند، امّا رسول خدا (ص) او را رد کرد و فرمود: از آنجا نخواهد رفت تا پسر عمو، برادر و محبوب‌ترین خانواده‌اش و کسى که جان خود را فداى او کرد، بیاید. رسول خدا (ص) در قباء ماند تا در نیمه ربیع الاوّل، حضرت على (ع) با فواطم همراه خویش و امّ ایمن[۴۱] به آن حضرت پیوستند و مهمان کلثوم بن هدم‌ شدند.[۴۲]

رسول اکرم (ص) در مدتى که در قباء بود، مسجد قباء را بنا نهاد. به نظر مى ‌رسد که صاحب این اندیشه و بنیان‌گذار نخست این مسجد، عمّار بن یاسر باشد.[۴۳] این مسجد همان مسجدى است که این آیه مبارکه در شأن آن نازل شد: «لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوى‌ مِنْ أَوَّلِ یوْمٍ أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فِیهِ ...».[۴۴] مسجدى که از روز نخستین بر پایه تقوا بنا شده، سزاوارتر است که در آن (به نماز) ایستى. همچنین رسول خدا (ص) نماز جمعه را در قباء یا در سر راه قباء به مدینه اقامه فرمود.[۴۵]

ورود پیامبر به مدینه

پس از پانزده روز توقّف در قباء،[۴۶] رسول خدا (ص) آهنگ یثرب کرد. طبق بررسى ‌هاى علامه مجلسى، رسول خدا (ص) روز دوشنبه اوّل ماه ربیع الاوّل از مکه خارج شد و روز جمعه دوازدهم همین ماه وارد مدینه گردید. این عقیده شیخ مفید نیز هست و برخى هم بر آن ادّعاى اجماع کرده‌ اند.

پانویس

  1. معجم ‌البلدان، ج ۶، ص ۸۴
  2. با توجه به آیات ۹۹ و ۱۴۱ سوره انعام، می‌توان با برخی از محصولاتی که برای اعراب حجاز قابل حصول بوده‌ آشنائی یافت.
  3. الصحیح من سیرةالنبی(ص)، ج ۳، ص ۱۱۳-۱۱۹
  4. سیرت جاودانه، ترجمه الصحیح من سیرة النبی الاعظم، سید جعفرمرتضی عاملی، ترجمه محمد سپهری، ج‌۱، ص۴۱۶
  5. الکامل فی التاریخ، ترجمه دکتر مهدوی دامغانی، ج‌۷، ص۱۰۸
  6. سیرت جاودانه، ترجمه الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ترجمه محمد سپهری، ج‌۱، ص۴۱۸
  7. زندگانى‌ محمد(ص)، ترجمه سیره ابن هشام، ج‌۱، ص۲۸۰
  8. مجمع البیان، ج ۹، ص ۲۷۶؛ السیرة الحلبیه، ج۲، ص۷
  9. سیره ابن هشام، ۲/ ۷۹-۸۰؛ سیره حلبى، ۲/ ۱۴؛ تاریخ الامم و الملوک، ۲/ ۹۰
  10. سیرت جاودانه، ج‌۱، ص۴۲۲
  11. الطبقات الکبرى، ج۱، ص ۴۹
  12. اعلام الورى، ۵۹؛ بحارالانوار، ج۱۹، ص۱۲-۱۳؛ سیره حلبى، ج۲ ص۱۶؛ تفسیر قمى، ج۱ ص۲۷۳.
  13. رجوع شود به الصحیح من السیرة نبی الاعظم، سید جعفرمرتضی عاملی، ج۳.
  14. السیرة النبویة، ابن هشام، ج۱، ص۴۴۲
  15. زندگانى‌محمد(ص)/ترجمه سیره ابن هشام، ج‌۱، ص۲۹۰
  16. انساب‌ الاشراف، ج ۱، ص ۲۵۴
  17. انساب‌الأشراف، ج ۱، ص ۲۵۳؛ السیرةالنبویه، ابن‌ هشام، ج ۲، ص ۴۴۶
  18. جوامع السیرة النبویة، ص ۶۰
  19. انساب ‌الاشراف، ج ۱، ص ۲۵۴؛ السیرةالنبویه، ابن‌ هشام، ج ۲، صص ۴۴۳-۴۴۴، الاستیعاب، ج ۱، ص ۸۳.
  20. تاریخ الخمیس، ج ۱، ص ۳۱۸-۳۱۹؛ دلائل النبوه (بیهقى)، ج ۲، ص۴۵۰؛ اعلام الورى، طبرسی، ص ۵۷.
  21. همان؛ اعلام الورى، ص۵۷
  22. زندگانى‌محمد(ص)/ترجمه سیره ابن هشام، ج‌۱، ص۳۰۴
  23. السیرةالنبویة، ابن ‌هشام، ج۲، ص۴۶۸؛ طبقات‌ الکبری، ابن سعد، ج۱، ص۲۲۶؛ السیرةالنبویة، ابن‌ کثیر، ج۲، ص۳۱۵.
  24. السیرةالنبویة، ج‌۱، ص۴۷۰
  25. انساب‌الاشراف، ج ۱، ص ۲۵۹؛ السیرةالنبویه، ابن‌ هشام، ج ۲، ص ۴۶۹.
  26. السیرةالنبویه، ابن ‌هشام، ج ۲، ص۴۷۱.
  27. تاریخ الخمیس، ۱/ ۳۲۱؛ سیره حلبى، ۲/ ۲۵؛ نور الابصار، ۱۵.
  28. تاریخ الامم و الملوک، ۲/ ۶۸؛ تاریخ الخمیس، ۱/ ۳۲۱-۳۲۲.
  29. سوره انفال، ۳۰.
  30. سیره حلبى، ۲/ ۲۸۰؛ نور الابصار، ۱۵.
  31. سوره بقره، 207
  32. سوره یس ، ۹.
  33. مناقب خوارزمى، ص۷۳؛ مستدرک حاکم، ۳/ ص۱۳۳؛ مسند احمد، ۱/ ص۳۲۱؛ تذکرة الخواص، ص۳۴؛ شواهد التنزیل، ۱/ ۹۹- ۱۰۱؛ تاریخ الامم و الملوک، ۲/ ص۱۰۰.
  34. تاریخ الخمیس، ۱/ ۳۲۸؛ سیره حلبى، ۲/ ۳۷؛ البدایة و النهایه، ۳/ ۱۸۱-۱۸۲.
  35. بحار الانوار، ۱۹/ ۶۲؛ امالى طوسى، ۲/ ۸۳؛ وفاء الوفاء، ۱/ ۲۳۷.
  36. امالى طوسى، ۲/ ۸۱؛ بحارالانوار، ۱۹/ ۶۱-۶۲.
  37. عیون التواریخ، ج ۱، ص ۱۰۰
  38. انساب الاشراف، ج ۱، ص ۲۶۳
  39. طبقات‌ الکبری، ج ۱، صص۲۳۰-۲۳۱
  40. المستدرک، حاکم نیشابوری، ج ۳ ص ۹؛ طبقات الکبری، ج ۱ ص ۲۳۱-۲۳۰
  41. بحارالانوار، ۱۹/ ۱۰۶، ۱۱۵-۱۱۶؛ اعلام الورى، ۶۶؛ امالى طوسى، ۲/ ۸۳؛ الفصول المهمه، ص۳۵.
  42. امتاع الاسماع، ص۴۸.
  43. وفاء الوفاء، ۱/ ۲۵۰؛ سیره حلبى، ۲/ ص۵۵
  44. سوره توبه، ۱۰۸
  45. سیره حلبى، ۲/ ۹؛ تاریخ المدینه، ۱/ ص۶۸.
  46. بحارالانوار، ۱۹/ ۱۰۶؛ سیره حلبى، ۲/ ۵۵

منابع

  • سیرت جاودانه/ ترجمه‌ الصحیح من سیرة النبی الأعظم‌، سید جعفر مرتضى عاملى، مترجم محمد سپهرى‌، پژوشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامى‌، ۱۳۸۴‌.
  • سیره رسول خدا(ص)، رسول جعفریان، انتشارات دلیل ما، ۱۳۸۹.
  • زندگانى محمد(ص) پیامبر اسلام، سیره ابن هشام، ترجمه سید هاشم رسولى، تهران، انتشارات کتابچى، ۱۳۷۵.
حضرت محمد (صلی الله علیه و آله)
رحمة للعالمین.jpg
رویدادهای مهم زندگی
حمله اصحاب فیل به مکهسفر پیامبر اکرم به شامازدواج با حضرت خدیجه کبری (س) • گذاشتن سنگ حجرالاسود در جای خویش • مبعثمعراجولادت حضرت فاطمه سلام الله علیهارفتن به شعب ابی طالبعام الحزنسفر به طائفهجرت به مدینهازدواج حضرت علی (ع) و حضرت فاطمه (س)غزوه بدرغزوه احدغزوه احزابصلح حدیبیهغزوه خیبرسریه ذات السلاسل فتح مکهغزوه حنینغزوه تبوکغدیر خم
بستگان
امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (ع) •عبدالله بن عبدالمطلب(س) • عبدالمطلبابوطالب(ع) • حمزه بن عبدالمطلب(ع) • عباس بن عبدالمطلبابولهبجعفر طیارآمنه(س) • فاطمه بنت اسد(س) • خدیجه کبری(س) • حضرت زهرا(س) • امام حسن(ع) • امام حسین(ع) • حضرت زینب(س)
اصحاب
سلمان فارسیعمار بن یاسرابوذرمقدادابوسلمه مخزومیزيد بن حارثهعثمان بن مظعونمصعب بن عمیرابوبکرطلحهزبیرعثمان بن عفانعمر بن خطابسعد بن ابی وقاصعبدالله بن مسعوداسعد بن زرارهسعد بن معاذسعد بن عبادهعثمان بن حنیفسهل بن حنیفابو ایوب انصاری حذیفة بن یمانخالد بن سعيدخزیمة بن ثابتعبدالله بن رواحهاویس قرنیعبدالله بن مسعود بلال حبشی
مکان های مرتبط
مکهمدینهغار حراکعبهشعب ابوطالبغدیر خمفدکبقیعغار ثورمسجد قبامسجد النبیمسجد الحرام