احتجاج صحابه و تابعین به غدیر

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

پس از رحلت رسول خدا (صلى اللَّه علیه وآله) در صفر سال یازدهم هجری، عده‌ای از صحابه بر خلاف بیعتی که با آن حضرت و امام علی (علیه السلام) در غدیر خم کرده بودند، خلافت را از مسیر اصلی خود خارج نمودند. از این رو، اهل بیت (علیهم السلام) و برخی دیگر از اصحاب پیامبر اکرم (صلى اللَّه علیه وآله)، مخالفت خود را با غاصبان خلافت نشان دادند و در مواضع مختلفی به حدیث غدیر احتجاج و اتمام حجت کردند.

احتجاج صحابه به غدیر

  • احتجاج امیرالمؤمنین به غدیر: در «کتاب سلیم بن قیس هلالی» آمده است: سلمان فارسی مى ‌گوید: هنگام شب، حضرت على علیه السلام، حضرت زهرا علیها السلام را سوار بر چهارپایى نمود و دست دو پسرش امام حسن و امام حسین علیهما السلام را گرفت، و هیچ یک از اهل بدر از مهاجرین و انصار را باقى نگذاشت مگر آنکه به خانه ‌هایشان آمد و حقّ خود را بر ایشان یادآور شد و آنان را براى یارى خویش فرا خواند. ولى جز چهل و چهار نفر، کسى از آنان دعوت او را قبول نکرد. حضرت به آنان دستور داد هنگام صبح با سرهاى تراشیده و در حالى که اسلحه‌هایشان را به همراه دارند بیایند و با او بیعت کنند که تا سر حد مرگ استوار بمانند. وقتى صبح شد جز چهار نفر کسى از آنان نزد او نیامد. (سلیم هلالی مى‌گوید:) به سلمان گفتم: آن چهار نفر چه کسانى بودند؟ گفت: من و ابوذر و مقداد و زبیر بن عوام. امیرالمؤمنین علیه السلام در شب بعد هم نزد آنان رفت و آنان را قسم داد. گفتند: «صبح نزد تو مى‌آئیم». ولى هیچ یک از آنان غیر از ما نزد او نیامد.[۱]
  • احتجاج ابوذر غفارى به غدیر: در مجلس اصحاب، روزی ابوذر بپا خاست و گفت:... من جندب بن جناده ابوذر هستم. به حق خدا و رسولش از شما مى پرسم: آیا از پیامبر صلى اللَّه علیه و آله شنیدید که مى فرمود: زمین حمل نکرده و آسمان سایه نینداخته بر صاحب لهجه اى راستگوتر از ابوذر؟ گفتند: آرى. ابوذر گفت: آیا قبول دارید که پیامبر صلى اللَّه علیه و آله در غدیر خم ما را جمع کرد و فرمود: «مَنْ کنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...»؟ همه گفتند: آرى به خدا قسم.[۲]
  • احتجاج عمار یاسر به غدیر: در جنگ صفین عمار با عمروعاص براى مناظره در برابر هم قرار گرفتند و مطالبى بین آن دو رد و بدل شد. از جمله عمار گفت: اى ابتر، آیا به یاد دارى که پیامبر صلى اللَّه علیه و آله به على علیه السلام فرمود: «مَنْ کنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ»؟ بنابراین صاحب اختیار من خدا و رسول و بعد از آنان على علیه السلام است، ولى تو مولى و صاحب اختیارى ندارى!
  • احتجاج مالک بن نویره به غدیر: مالک بن نویره رئیس قبیله بنى حنیفه در نزدیکى مدینه، از حاضران در غدیر بود. او پس از رحلت پیامبر صلى اللَّه علیه و آله به مدینه آمد و با تعجب ابوبکر را بر منبر پیامبر صلى اللَّه علیه و آله دید. لذا خطاب به ابوبکر گفت: 'اى ابوبکر، بیعت على علیه السلام در روز غدیر خم را فراموش کرده اى؟ این منبر جاى تو نیست که بر آن خطابه مى خوانى'! این را گفت و به قبیله خود بازگشت و از فرستادن صدقات به نزد ابوبکر خوددارى نمود. ابوبکر، خالد بن ولید را با لشکرى فرستاد، و او و اصحابش را کشتند و زنانشان را اسیر کردند و به مدینه آوردند! و امیرالمؤمنین علیه السلام با اهل سقیفه در این باره مقابله کرد.[۳]
  • احتجاج حذیفة بن یمان به غدیر: حذیفه از حاضران در غدیر و از معدود کسانى بود که توانست متن کامل و مفصل خطبه غدیر را حفظ کند و براى غیر حاضران در آنجا برساند.[۴] حذیفه داستان غدیر را چنین نقل مى کند: به خدا قسم در غدیر خم من مقابل پیامبر صلى اللَّه علیه و آله نشسته بودم و مهاجران و انصار در آن مجلس بودند. پیامبر، علی علیه السلام را فراخواند و دستور داد تا سمت راست او بایستد. سپس فرمود: «مَنْ کنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...».[۵] حذیفه پس از قتل عثمان و خلافت ظاهرى امیرالمؤمنین علیه السلام در شهر مدائن امیر بود. او براى بیعت گرفتن از مردم براى امیرالمؤمنین علیه السلام برفراز منبر رفت و در خطابه اى گفت: 'اکنون امیرالمؤمنین حقیقى و سزاوار به این نام صاحب اختیار شما شده است'! یک جوان ایرانى بنام مسلم پس از مراسم بیعت نزد حذیفه آمد و پرسید: این که گفتى 'امیرالمؤمنین حقیقى'، تعرض و اشاره به خلفاى قبل از او بود. اگر سه خلیفه قبل حقیقى نبودند مطلب را برایمان روشن کن! حذیفه در پاسخ او مطالب مفصلى از تاریخ اسلام بیان کرد تا به ماجراى غدیر رسید و آن را با تفصیل کامل بیان کرد که در هیچ روایتى بدان تفصیل بیان نشده است. او قسمت اصلى غدیر را چنین بیان کرد: پیامبر صلى اللَّه علیه و آله در غدیر خم ولایت على علیه السلام را با صداى بلند اعلام کرد، و اطاعت او را بر مردم واجب کرد... و فرمود: «مَنْ کنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...». سپس دستور داد همه ى مردم با او بیعت کنند، و همه بیعت کردند.[۶]
  • احتجاج بلال حبشى به غدیر: بلال مؤذن پیامبر صلى اللَّه علیه و آله از کسانى بود که با ابوبکر بیعت نکرد، و این در حالى بود که ابوبکر با پول خود بلال را از بردگى نجات داده و آزاد کرده بود. روزى عمر گریبان بلال را گرفت و گفت: این جزاى ابوبکر است که تو را آزاد کرده؟ اکنون نمى آیى با او بیعت کنى؟بلال گفت: اگر مرا به خاطر خدا آزاد کرده به خاطر خدا مرا به حال خودم رها کند و اگر براى غیر خدا بوده باید به حرف تو عمل کرد!! و اما بیعت با ابوبکر، من با کسى که پیامبر صلى اللَّه علیه و آله او را خلیفه قرار نداده و او را مقدم نداشته بیعت نخواهم کرد... اى عمر تو خوب مى دانى که پیامبر صلى اللَّه علیه و آله براى پسرعمویش پیمانى بست که تا روز قیامت بر گردن ماست که او را در غدیر خم مولى و صاحب اختیار ما قرار داد. چه کسى جرأت دارد در برابر صاحب اختیار خود با دیگرى بیعت کند؟!بعد هم بلال را مجبور کردند از مدینه بیرون رود و او به دمشق هجرت نمود و در همانجا وفات یافت.[۷]
  • احتجاج اصبغ بن نباته به غدیر: در جنگ صفین امیرالمؤمنین علیه السلام نامه اى را توسط اصبغ بن نباته براى معاویه فرستادند. در آنجا اصبغ خطاب به ابوهریره که کنار معاویه نشسته بود گفت: تو را قسم مى دهم... آیا در روز غدیر خم حاضر بودى؟ ابوهریره گفت: آرى. اصبغ پرسید: پیامبر صلى اللَّه علیه و آله درباره على علیه السلام چه فرمود؟ ابوهریره گفت: شنیدم که مى فرمود: «مَنْ کنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...، اَللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَاخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ». اصبغ گفت: اگر چنین است تو ولایت دشمن او را پذیرفته اى و با او دشمنى کرده اى!! ابوهریره نفس عمیقى کشید و گفت: انا للَّه و انا الیه راجعون.[۸]
  • احتجاج ابوالهیثم بن تَیهان به غدیر: دوازده نفر با اجازه ى امیرالمؤمنین علیه السلام تصمیم گرفتند در نماز جمعه مقابل منبر ابوبکر به عنوان اعتراض برخیزند و مطالبى به عنوان احتجاج بگویند. یکى از آنان ابوالهیثم بن تیهان بود که بر خاست و گفت: 'من گواهى مى دهم که پیامبرمان در روز غدیر خم على علیه السلام را منصوب کرد. عده اى از انصار کسى را خدمت پیامبر صلى اللَّه علیه و آله فرستادند و منظور از «مَنْ کنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...» را سؤال کردند. حضرت فرمود: به آنان بگویید: على بعد از من صاحب اختیار مؤمنان و دلسوزترین مردم براى امت من است.'[۹]
  • احتجاج ابو ایوب انصارى به غدیر: مردى خدمت امیرالمؤمنین علیه السلام وارد شد در حالى که آثار سفر در وى دیده مى شد. عرض کرد: سلام بر تو اى مولا و صاحب اختیار من! حضرت فرمود: این کیست؟ عرض کردند: ابوایوب انصارى. حضرت فرمود: راه را برایش باز کنید! مردم راه باز کردند و جلو آمد و عرض کرد: از پیامبر صلى اللَّه علیه و آله شنیدم که مى فرمود: «مَنْ کنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...».[۱۰]
  • احتجاج قیس بن سعد بن عباده به غدیر: قیس و پدرش که رئیس انصار بود با ابوبکر مخالف بودند. روزى ابوبکر به قیس گفت: به خدا قسم تو کارى انجام نمى دهى که امام و حبیبت ابوالحسن (امام علی) از تو ناراحت شود. قیس غضبناک شد و گفت: اى پسر ابى قحافه،... به خدا قسم، اگر دستم با تو بیعت کرده ولى قلب و زبانم با تو بیعت نکرده است. درباره على (علیه السلام) براى من حجتى بالاتر از روز غدیر نیست.... ما را به حال خود واگذار که در راه تو کور کورانه غرق شویم و در گمراهى تو سقوط کنیم در حالى که مى دانیم حق را ترک کرده و پى باطل رفته ایم![۱۱] در روایتی دیگر آمده است: معاویه پس از صلح با امام حسن علیه السلام به عنوان سفر حج وارد مدینه شد. انصار به او بى اعتنایى کردند و معاویه در این باره به قیس اعتراض کرد. قیس در پاسخ فضایل امیرالمؤمنین علیه السلام و مظلومیت آن حضرت را یادآور شد. معاویه پرسید: این مطالب را از چه کسى آموخته اى؟ قیس گفت: از امیرالمؤمنین على بن ابى طالب علیه السلام... که پیامبر صلى اللَّه علیه و آله او را در غدیر منصوب کرد و فرمود: «مَنْ کنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ».[۱۲]
  • احتجاج ابوسعید خدرى به غدیر: ابوسعید خدرى از کسانى است که ماجراى مفصل غدیر را نقل کرده است. او در قسمتى از سخنانش مى گوید: پیامبر صلى اللَّه علیه و آله در روز غدیر خم مردم را فراخواند... و بازوى على بن ابى طالب را گرفت و بلند کرد... و فرمود: «مَنْ کنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...». سپس آیه «الیومَ اکملتُ لکم دینَکم...» نازل شد و حسان بن ثابت اشعارى خواند.[۱۳] در روایت دیگری آمده است: عبداللَّه بن علقمه از کسانى بود که تحت تأثیر تبلیغات بنى امیه، به امیرالمؤمنین علیه السلام ناسزا مى گفت. روزى از ابوسعید خدرى پرسید: هیچ منقبتى درباره على بن ابى طالب شنیده اى؟ ابوسعید گفت: پیامبر در روز غدیر خم ابلاغ کاملى "درباره او" نمود و... و دو دست او را بلند کرد و فرمود: «مَنْ کنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...» و این را سه مرتبه فرمود. عبداللَّه بن علقمه با تعجب پرسید: تو خودت این را از پیامبر شنیدى؟ ابوسعید اشاره به گوشها و سینه اش کرد و گفت: دو گوشم شنیده و قلبم آن را در خود جاى داده است. اینجا بود که عبداللَّه گفت: من از ناسزا گفتن به على علیه السلام استغفار و توبه مى نمایم.[۱۴]
  • احتجاج اُبَىّ بن کعب به غدیر: ابى بن کعب صحابى سرشناس پیامبر، به عنوان اعتراض در نماز جمعه ابوبکر بپا خاست و خطاب به مردم گفت: اى مهاجران و انصار، آیا خود را به فراموشى زده اید یا فراموش کرده اید یا قصد تحریف دارید یا حقایق را تغییر مى دهید یا قصد خوار کردن دارید یا عاجز شده اید؟! آیا نمى دانید که پیامبر صلى اللَّه علیه و آله در بین ما در موقعیتى مهم قیام نمود و على علیه السلام را براى ما منصوب کرد و فرمود: «مَنْ کنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...».[۱۵]
  • احتجاج جابر بن عبداللَّه انصارى به غدیر: جابر داستان غدیر را چنین نقل کرده است: خداوند به پیامبر صلى اللَّه علیه و آله دستور داد على علیه السلام را براى مردم منصوب کند و آنان را به ولایت او خبر دهد. این بود که در غدیر خم بپا خاست و ولایت او را بیان کرد.[۱۶] در روایت دیگری آمده است: در خانه جابر با حضور امام زین العابدین علیه السلام، مردى عراقى وارد شد و گفت: اى جابر، تو را به خدا قسم مى دهم آنچه از پیامبر صلى اللَّه علیه و آله دیده و شنیده اى برایم نقل کنى. جابر گفت: در منطقه جحفه در غدیر خم بودیم و در آنجا مردم بسیارى از قبایل مختلف بودند. پیامبر صلى اللَّه علیه و آله از خیمه بیرون آمد و سه بار با دستش اشاره کرد و دست امیرالمؤمنین علیه السلام را گرفت و فرمود: «مَنْ کنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...».[۱۷]
  • احتجاج زید بن صوحان به غدیر: زید بن صوحان از بهترین اصحاب امیرالمؤمنین علیه السلام بود که در جنگ جمل شهید شد. وقتى در میدان جنگ روى زمین افتاد امیرالمؤمنین علیه السلام بالاى سرش آمد و فرمود: اى زید خدا رحمتت کند. سبک بار بودى و کمکهاى تو بسیار با ارزش بود. زید سرش را به طرف امیرالمؤمنین علیه السلام بلند نمود و عرض کرد:... به خدا قسم در لشکر تو با جهالت کشته نمى شوم، بلکه از ام سلمه همسر پیامبر صلى اللَّه علیه و آله شنیدم که مى گفت: از پیامبر شنیدم که مى فرمود: «مَنْ کنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ، اَللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ». به خدا قسم نخواستم تو را خوار کنم که دیدم اگر تو را خوار کنم خدا مرا خوار مى کند.[۱۸]
  • احتجاج حذیفة بن اُسَید غفارى به غدیر: حذیفة بن اسید داستان غدیر را چنین نقل کرده است: پیامبر صلى اللَّه علیه و آله در بازگشت از حجة الوداع فرمودند: خداوند صاحب اختیار من، و من صاحب اختیار هر مسلمانى هستم و نسبت به مؤمنان از خودشان صاحب اختیارترم. بدانید «مَنْ کنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...».[۱۹]
  • احتجاج عبداللَّه بن جعفر به غدیر: معاویه در سال اول حکومتش به مدینه آمد و در آنجا مجلسى تشکیل داد و امام حسن و امام حسین علیهماالسلام و عبداللَّه بن جعفر و ابن عباس و عده اى دیگر را دعوت کرد. در آن مجلس احتجاجات بسیارى بر معاویه شد، از جمله عبداللَّه بن جعفر گفت: 'اى معاویه، من از پیامبر صلى اللَّه علیه و آله شنیدم در حالى که آن حضرت برفراز منبر بود و من و عمر بن ابى سلمه و اسامة بن زید و سعد بن ابی وقاص و سلمان و ابوذر و مقداد و زبیر در برابر او نشسته بودیم. حضرت فرمود: آیا من نسبت به مؤمنان صاحب اختیارتر از خودشان نیستم؟ گفتیم: بلى یا رسول اللَّه. فرمود: «مَنْ کنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...».معاویه از امام حسن و امام حسین علیهماالسلام و ابن عباس در این باره پرسید. ابن عباس گفت: تو به آنچه مى گوید ایمان نمى آورى. اکنون سراغ کسانى که نام برد بفرست و از آنان سؤال کن. معاویه سراغ عمر بن ابى سلمه و اسامه فرستاد و از آنان نیز سؤال کرد. آنان شهادت دادند که آنچه عبداللَّه مى گوید از پیامبر صلى اللَّه علیه و آله شنیده اند همانگونه که او مى گوید.[۲۰]
  • احتجاج عبدالله بن عباس به غدیر: در همان مجلس معاویه در مدینه، ابن عباس در احتجاج بر معاویه گفت: پیامبر ما صلى اللَّه علیه و آله در غدیر خم، افضل مردم و سزاوارترین آنها و بهترینشان را براى امت منصوب فرمود و با على علیه السلام بر امت احتجاج کرد و به آنان دستور اطاعت از او را داد... و به آنان خبر داد که هر کس صاحب اختیارش پیامبر صلى اللَّه علیه و آله است على هم نسبت به او صاحب اختیار است. ... اى معاویه، آیا تعجب مى کنى که پیامبر صلى اللَّه علیه و آله در غدیر خم و در موارد زیادى نام امامان را برد و حجت را بر آنان تمام کرد و دستور به اطاعت آنان داد؟[۲۱] ابن عباس در موردى دیگر داستان غدیر را چنین نقل کرده است: خداوند به پیامبر صلى اللَّه علیه و آله دستور داد على علیه السلام را براى مردم منصوب کند و آنان را به ولایت او خبر دهد. این بود که در روز غدیر خم به ولایت او قیام نمود.[۲۲] در مورد دیگرى ابن عباس داستان غدیر را چنین نقل کرده است: پیامبر صلى اللَّه علیه و آله در حضور مردم بازوى على علیه السلام را گرفت و فرمود: «مَنْ کنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...». بعد ابن عباس گفت: به خدا قسم با این اقدام، بیعت على علیه السلام برگردن مردم واجب شد.[۲۳]
  • احتجاج اسامة بن زید به غدیر: اسامه در روزهاى آخر عمر پیامبر صلى اللَّه علیه و آله به عنوان سرلشکر آن حضرت، سپاهى تشکیل داد و براى جنگ با رومیان حرکت کرد. در همین ایام ابوبکر خلافت را غصب کرد و طى نامه اى اسامه را به بیعت خویش و پذیرفتن خلافتش فرا خواند. اسامه در پاسخ نامه چنین نوشت:... فکر کن در اینکه حق را به اهلش بازگردانى و آن را به ایشان واگذار کنى، که از تو به آن سزاوارترند. خوب مى دانى که پیامبر صلى اللَّه علیه و آله در روز غدیر خم درباره على علیه السلام چه فرمود. فاصله زیادى هم نشده که فراموش شده باشد![۲۴]
  • احتجاج زید بن ارقم به غدیر: زید بن ارقم کسى است که در غدیر بالاى سر پیامبر صلى اللَّه علیه و آله شاخه هاى درختان را بالا گرفته بود تا هنگام سخنرانى به آن حضرت برخورد نکند. طبعاً او هنگام معرفى و بلندکردن امیرالمؤمنین علیه السلام توسط پیامبر صلى اللَّه علیه و آله نزدیک تر از همه شاهد ماجرا بود. او کسى است که متن کامل خطبه مفصل پیامبر صلى اللَّه علیه و آله در غدیر را به خاطر سپرد و براى نسلهاى بعد نقل کرد.[۲۵] شخصى مانند زید بن ارقم که در غدیر این مقدار به پیامبر صلى اللَّه علیه و آله نزدیک بود در موقعیت حساسى نیاز به شهادت او درباره غدیر بود. در کوفه امیرالمؤمنین علیه السلام از او خواست تا برخیزد و درباره غدیر در پیشگاه مردم شهادت دهد. ولى او برنخاست و شهادت نداد و ادعا کرد غدیر را فراموش کرده است! در آنجا امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: اگر دروغ مى گویى خدا چشمانت را کور کند. او از مجلس بیرون نرفته کور شد و بین مردم به نفرین شده امیرالمؤمنین علیه السلام شناخته شد. او بعد از دیدن این معجزه قسم یاد کرد از آن پس هر کس درباره ى غدیر بپرسد آنچه را دیده و شنیده بیان کند و شهادت دهد.[۲۶] برادر زید بن ارقم مى گوید: روزى با زید نشسته بودیم که اسب سوارى از سفر رسیده آمد و سلام کرد و سراغ زید را گرفت و به او گفت: من از منطقه فسطاط مصر آمده ام تا حدیثى را که از پیامبر صلى اللَّه علیه و آله به یاد دارى از تو سؤال کنم و آن حدیث غدیر در ولایت على بن ابى طالب است. زید ضمن بیان مفصلى از ماجراى غدیر گفت: پیامبر در غدیر برفراز منبر فرمود: اى مردم، چه کسى بر شما از خودتان صاحب اختیارتر است؟ گفتند: خدا و رسولش. فرمود: 'خدایا شاهد باش، و تو اى جبرئیل شاهد باش' و این را سه مرتبه فرمود. سپس دست على بن ابى طالب علیه السلام را گرفت و او را به سوى خود بلند کرد و فرمود: «مَنْ کنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...»، و این را نیز سه مرتبه فرمود.[۲۷] همچنین عطیه عوفى به زید بن ارقم گفت: دوست دارم ماجراى غدیر را از تو بشنوم. زید گفت: در غدیر هنگام ظهر بود که پیامبر صلى اللَّه علیه و آله بیرون آمد و سپس در حالى که بازوى على بن ابى طالب علیه السلام را گرفته بود گفت: اى مردم، آیا قبول دارید که من نسبت به مردم صاحب اختیارتر از خود آنانم؟ گفتند: آرى. فرمود: «مَنْ کنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ».[۲۸]
  • احتجاج براء بن عازب به غدیر: براء بن عازب نیز کسى بود که در غدیر به کمک زید بن ارقم شاخه هاى درختان را از بالاى سر پیامبر صلى اللَّه علیه و آله بلند کرده بود تا حضرت در کمال آرامش سخنرانى کند. او که در غدیر از همه به پیامبر صلى اللَّه علیه و آله نزدیکتر بود، وقتى امیرالمؤمنین علیه السلام در کوفه از او خواست تا درباره غدیر در حضور مردم شهادت دهد، سرباز زد و به نفرین حضرت گرفتار شد. او بعدها از عمل خود پشیمان بود و داستان غدیر را نقل مى کرد و چنین مى گفت: با پیامبر صلى اللَّه علیه و آله در سفر حج بودم که در غدیر پیاده شدیم. دستور نماز جماعت داده شد و بین درختان براى پیامبر صلى اللَّه علیه و آله جارو زده شد. حضرت نماز ظهر را خواند و دست على بن ابى طالب علیه السلام را گرفت و فرمود: «مَنْ کنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ».[۲۹]
  • احتجاج عمران بن حُصین به غدیر: عمران بن حصین واقعه غدیر را اینگونه نقل کرده است: پیامبر صلى اللَّه علیه و آله فرمود: شما از من پرسیدید که صاحب اختیارتان پس از من کیست، و من به شما خبر دادم. سپس دست على بن ابى طالب علیه السلام را در غدیر گرفت و گفت: «مَنْ کنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...».[۳۰]
  • احتجاج ام سلمه به غدیر: ام سلمه همسر پیامبر صلى اللَّه علیه و آله که در غدیر حاضر بود، حدیث غدیر را چنین نقل کرده است: پیامبر صلى اللَّه علیه و آله فرمود: «مَنْ کنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ، اَللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ».[۳۱]
  • احتجاج خوله حنفیه به غدیر: وقتى مالک بن نویره رئیس قبیله بنى حنیفه با استناد به غدیر از بیعت با ابوبکر سرباز زد، خالد بن ولید با لشکرش مردان قبیله را کشتند و زنانشان را اسیر گرفتند و به مدینه آوردند. خوله حنفیه نیز دخترى از آنان بود که به عنوان اسیر او را وارد مسجد کردند. در آنجا او به امیرالمؤمنین علیه السلام عرض کرد: شما کیستى؟ حضرت فرمود: من على بن ابى طالبم؟ حنفیه عرض کرد: پس تو همان مردى هستى که پیامبر صلى اللَّه علیه و آله در غدیر خم به عنوان عَلَم و راهنماى مردم برایمان منصوب کرد؟ حضرت فرمود: من همانم. حنفیه عرض کرد: ما به خاطر تو غضب کردیم و به خاطر تو به ما حمله کردند و ما را اسیر گرفته آوردند، چون مردان ما گفتند: ما صدقات اموالمان و اطاعت خود را در اختیار کسى قرار نمى دهیم مگر آن کسى که پیامبر صلى اللَّه علیه و آله او را براى ما و شما نصب کرده است.[۳۲]
  • احتجاج دارمیه حجونیه به غدیر: بانوى سیاه پوستى بنام 'دارمیه' از شیعیان امیرالمؤمنین علیه السلام بود. معاویه در سفرى که براى حج به مکه آمد سراغ او فرستاد و از او پرسید: چرا على را دوست دارى و مرا مبغوض مى دارى؟ و چرا ولایت او را پذیرفته اى و با من دشمنى مى کنى؟ دارمیه گفت: ولایت على علیه السلام را پذیرفته ام به خاطر پیمانى که پیامبر صلى اللَّه علیه و آله در روز غدیر براى ولایت او گرفت و تو نیز حاضر بودى...![۳۳]

احتجاج تابعین به غدیر

  • احتجاج عبدالرحمن بن ابى لیلى به غدیر: عبدالرحمن بن ابى لیلى حدیث غدیر را چنین نقل کرده است: پیامبر صلى اللَّه علیه و آله در روز غدیر خم على علیه السلام را مقابل مردم آورد و به آنان معرفى کرد که او صاحب اختیار هر مرد و زن مؤمنى است.[۳۴] در روایت دیگری آمده است: روزى عبدالرحمن در حضور امیرالمؤمنین علیه السلام بپا خاست و عرض کرد: چگونه ما مى توانیم بگوییم آنان که قبل از شما خلافت را به دست گرفتند از شما نسبت به آن سزاوارتر بودند؟ اگر چنین چیزى بگوییم پس چرا پیامبر صلى اللَّه علیه و آله بعد از حجة الوداع تو را منصوب کرد و فرمود: «مَنْ کنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...».[۳۵]
  • احتجاج محمد بن عبداللَّه حِمیرى به غدیر: روزى سه نفر از شعرا نزد معاویه بودند که یکى از آنان محمد حمیرى بود. معاویه کیسه زرى بیرون آورد و گفت: این را به کسى از شما مى دهم که درباره على جز حق نگوید. دو شاعر برخاستند و براى خوشامد معاویه اشعارى در ناسزا به امیرالمؤمنین علیه السلام گفتند. سپس محمد بن عبداللَّه حمیرى برخاست و اشعار بلندى در مدح امیرالمؤمنین علیه السلام سرود که یک بیت آن درباره غدیر بود: تَناسَوا نَصْبَهُ فی یوْمِ خُمّ * مِنَ الْباری وَ مِنْ خَیرِ الْأَنامِ؛ یعنى: نصب على بن ابى طالب در روز غدیر خم را فراموش کردند که از سوى خدا و به دست بهترین مردم (پیامبر) بود! معاویه گفت: تو از همه راست تر گفتى و کیسه زر را به او داد.[۳۶]
  • احتجاج عمرو بن میمون اودى به غدیر: عمرو بن میمون اودى مى گفت: عده اى از مردم که نسبت به على بن ابى طالب علیه السلام بدگویى مى کنند هیزم آتش اند. من از عده اى از اصحاب پیامبر صلى اللَّه علیه و آله شنیدم که مى گفتند: به على بن ابى طالب علیه السلام خصایصى داده شده که به احدى داده نشده است. از جمله اینکه او صاحب روز غدیر خم است که پیامبر صلى اللَّه علیه و آله نام او را به صراحت برد و ولایت او را بر امتش لازم کرد و مقام والاى او را به آنان شناسانید و منزلت او را روشن ساخت... و فرمود: «مَنْ کنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ».[۳۷]
  • احتجاج بَرْد همدانى به غدیر: مردى از قبیله همدان بنام 'بَرد' نزد معاویه آمد. عمروعاص در آنجا مشغول بدگویى نسبت به ساحت مقدس امیرالمؤمنین علیه السلام بود. برد گفت: اى عمروعاص، بزرگان ما از پیامبر علیه السلام شنیدند که فرمود: «مَنْ کنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ»، آیا این حق است یا باطل؟ عمروعاص گفت: حق است، و من اضافه مى کنم که هیچیک از اصحاب پیامبر مثل مناقب على را ندارند! آن مرد نزد قبیله خود بازگشت و به آنان گفت: ما نزد قومى آمدیم که از زبان آنان علیه خودشان اقرار گرفتیم! بدانید که على بر حق است و تابع او باشید![۳۸]
  • احتجاج زید بن على بن الحسین به غدیر: نزد زید بن على کلام پیامبر صلى اللَّه علیه و آله که فرمود: «مَنْ کنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ» ذکر شد؛ زید گفت: پیامبر صلى اللَّه علیه و آله او را به عنوان علامتى منصوب فرمود که حزب خداوند هنگام اختلاف شناخته شود.[۳۹]
  • احتجاج شریک بن عبدالله نخعى قاضى به غدیر: از شریک پرسیدند: چه مى گویى درباره ى کسى که از دنیا رفته و نسبت به ابوبکر معرفتى ندارد؟ پاسخ داد: چیزى بر عهده او نیست. گفتند: اگر نسبت به على علیه السلام معرفت نداشت چطور؟ گفت: در آتش است، زیرا پیامبر صلى اللَّه علیه و آله در روز غدیر او را به عنوان عَلَم و راهنما بین مردم منصوب کرد و فرمود: «مَنْ کنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ».[۴۰]

پانویس

  1. اسرار آل محمد علیهم‌السلام، سلیم بن قیس هلالى، ترجمه اسماعیل انصارى زنجانى.
  2. بحارالانوار: ج ۳۷ ص ۱۹۳ ح ۷۶.
  3. نزهةالکرام، رازى، ج ۱ ص ۳۰۱-۳۰۲.
  4. مجلسی، بحارالانوار، ج ۳۷ ص ۱۲۷-۱۳۱.
  5. بحارالانوار: ج ۳۷ ص ۱۹۳-۱۹۴.
  6. بحارالانوار: ج ۲۸ ص ۹۸. اثبات الهداة: ج ۲ ص ۱۵۹ ح ۷۱۰.
  7. مثالب النواصب، ابن شهر آشوب، نسخه خطى: ص ۱۳۴.
  8. علامه امینی، الغدیر: ج ۱ ص ۲۰۳.
  9. بحارالانوار: ج ۲۸ ص ۲۰۰.
  10. الغدیر: ج ۱ ص ۱۸۸.
  11. بحارالانوار: ج ۲۹ ص ۱۶۶.
  12. کتاب سلیم: حدیث ۲۶.
  13. کتاب سلیم: حدیث ۳۹.
  14. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۲۳-۱۲۴.
  15. بحارالانوار: ج ۲۸ ص ۲۲۳.
  16. اثبات الهداة: ج ۲ ص ۱۲۰ ح ۴۹۸.
  17. الغدیر: ج ۱ ص ۲۰۵.
  18. بحارالانوار: ج ۳۲ ص ۱۸۸ ح ۱۳۸.
  19. اثبات الهداة: ج ۲ ص ۷۱ ح ۳۰۹.
  20. بحارالانوار:ج ۳۳ ص ۲۶۶.
  21. کتاب سلیم: حدیث ۴۲.
  22. اثبات الهداة: ج ۲ ص ۱۲۰ ح ۴۹۸.
  23. عوالم: ج ۳:۱۵ ص ۶۳.
  24. بحارالانوار: ج ۲۹ ص ۹۲.
  25. العددالقویة: ص ۱۶۹. التحصین: ص ۵۷۸. الصراط المستقیم: ج ۱ ص ۳۰۱.
  26. بحارالانوار: ج ۳۱ ص ۴۴۷، ج ۳۷ ص ۱۹۹. الغدیر: ج ۱ ص ۹۳.
  27. بحارالانوار: ج ۳۷ ص ۱۵۲.
  28. بحارالانوار: ج ۳۷ ص ۱۴۹.
  29. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۴۹.
  30. اثبات الهداة: ج ۲ ص ۱۷۳ ح ۸۰۳.
  31. اثبات الهداة: ج ۲ ص ۱۴۹ ح ۶۵۲.
  32. اثبات الهداة: ج ۲ ص ۳۲ ح ۱۷۰.
  33. بحارالانوار: ج ۳۳ ص ۲۶۰ ح ۵۳۲.
  34. اثبات الهداة: ج ۲ ص ۱۰۴ ح ۴۲۸.
  35. بحارالانوار: ج ۲۹ ص ۵۸۲ ح ۱۶.
  36. بحارالانوار: ج ۳۳ ص ۲۵۹.
  37. بحارالانوار: ج ۴۰ ص ۶۸ ح ۱۰۴.
  38. الغدیر: ج ۱ ص ۲۰۱.
  39. اثبات الهداة: ج ۲ ص ۳۴.
  40. المسترشد: ص ۲۷۰ ح ۸۱.

منابع

مطالب مرتبط