احتجاج صحابه و تابعین به غدیر

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

پس از رحلت رسول خدا (صلى اللَّه علیه وآله) در صفر سال یازدهم هجری، عده‌ای از صحابه بر خلاف بیعتی که با آن حضرت و امام علی (علیه السلام) در غدیر خم کرده بودند، خلافت را از مسیر اصلی خود خارج نمودند. از این رو، اهل بیت (علیهم السلام) و برخی دیگر از اصحاب پیامبر اکرم (صلى اللَّه علیه وآله)، مخالفت خود را با غاصبان خلافت نشان دادند و در مواضع مختلفی به حدیث غدیر احتجاج و اتمام حجت کردند.

احتجاج اصحاب پیامبر و یاران امیرالمؤمنین به غدیر

در «کتاب سلیم بن قیس هلالی» آمده است: سلمان فارسی مى ‌گوید: وقتى شب شد حضرت على علیه السلام، حضرت زهرا علیها السلام را سوار بر چهارپایى نمود و دست دو پسرش امام حسن و امام حسین علیهما السّلام را گرفت، و هیچ یک از اهل بدر از مهاجرین و انصار را باقى نگذاشت مگر آنکه به خانه ‌هایشان آمد و حقّ خود را بر ایشان یادآور شد و آنان را براى یارى خویش فرا خواند. ولى جز چهل و چهار نفر، کسى از آنان دعوت او را قبول نکرد. حضرت به آنان دستور داد هنگام صبح با سرهاى تراشیده و در حالى که اسلحه‌هایشان را به همراه دارند بیایند و با او بیعت کنند که تا سر حد مرگ استوار بمانند. وقتى صبح شد جز چهار نفر کسى از آنان نزد او نیامد. (سلیم هلالی مى‌گوید:) به سلمان گفتم: آن چهار نفر چه کسانى بودند؟ گفت: من و ابوذر و مقداد و زبیر بن عوام. امیرالمؤمنین علیه السّلام در شب بعد هم نزد آنان رفت و آنان را قسم داد. گفتند: «صبح نزد تو مى‌آئیم». ولى هیچ یک از آنان غیر از ما نزد او نیامد.

اتمام حجت ابوذر با غدير:در مجلس اصحاب، روزی ابوذر بپا خاست و گفت:... من جندب بن جناده ابوذر غفارى هستم. به حق خدا و رسولش از شما مى پرسم: آيا از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله شنيديد كه مى فرمود: زمين حمل نكرده و آسمان سايه نينداخته بر صاحب لهجه اى راستگوتر از ابوذر؟ گفتند: آرى. ابوذر گفت: آيا قبول داريد كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در غدير خم ما را جمع كرد و فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...»؟ همه گفتند: آرى به خدا قسم.[[76][

اتمام حجت عمار ياسر با غدير:در جنگ صفين عمار با عمروعاص براى مناظره در برابر هم قرار گرفتند و مطالبى بين آن دو رد و بدل شد. از جمله عمار گفت: اى ابتر، آيا به ياد دارى كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله به على عليه السلام فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ»؟ بنابراين صاحب اختيار من خدا و رسول و بعد از آنان على عليه السلام است، ولى تو مولى و صاحب اختيارى ندارى!! [77]

اتمام حجت مالک بن نويره با غدير:مالك بن نويره رئيس قبيله بنى حنيفه در نزديكى مدينه، از حاضران در غدير بود. او پس از رحلت پيامبر صلى اللَّه عليه و آله به مدينه آمد و با تعجب ابوبكر را بر منبر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله ديد. لذا خطاب به ابوبكر گفت: 'اى ابوبكر، بيعت على عليه السلام در روز غدير خم را فراموش كرده اى؟ اين منبر جاى تو نيست كه بر آن خطابه مى خوانى'! اين را گفت و به قبيله خود بازگشت و از فرستادن صدقات به نزد ابوبکر خوددارى نمود. ابوبكر، خالد بن وليد را با لشكرى فرستاد، و او و اصحابش را كشتند و زنانشان را اسير كردند و به مدينه آوردند! و اميرالمؤمنين عليه السلام با اهل سقيفه در اين باره مقابله كرد.[[78]

اتمام حجت حذيفة بن يمان با غدير:حذيفه از حاضران در غدير و از معدود كسانى بود كه توانست متن كامل و مفصل خطبه غدير را حفظ كند و براى غير حاضران در آنجا برساند.[[79] حذيفه داستان غدير را چنين نقل مى كند: به خدا قسم در غدير خم من مقابل پيامبر صلى اللَّه عليه و آله نشسته بودم و مهاجران و انصار در آن مجلس بودند. پيامبر، علی عليه السلام را فراخواند و دستور داد تا سمت راست او بايستد. سپس فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...».[[80] حذيفه پس از قتل عثمان و خلافت ظاهرى اميرالمؤمنين عليه السلام در شهر مدائن امير بود. او براى بيعت گرفتن از مردم براى اميرالمؤمنين عليه السلام برفراز منبر رفت و در خطابه اى گفت: 'اكنون اميرالمؤمنين حقيقى و سزاوار به اين نام صاحب اختيار شما شده است'! يك جوان ايرانى بنام مسلم پس از مراسم بيعت نزد حذيفه آمد و پرسيد: اين كه گفتى 'اميرالمؤمنين حقيقى'، تعرض و اشاره به خلفاى قبل از او بود. اگر سه خليفه قبل حقيقى نبودند مطلب را برايمان روشن كن! حذيفه در پاسخ او مطالب مفصلى از تاريخ اسلام بيان كرد تا به ماجراى غدير رسيد و آن را با تفصيل كامل بيان كرد كه در هيچ روايتى بدان تفصيل بيان نشده است. او قسمت اصلى غدير را چنين بيان كرد: پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در غدير خم ولايت على عليه السلام را با صداى بلند اعلام كرد، و اطاعت او را بر مردم واجب كرد... و فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...». سپس دستور داد همه ى مردم با او بيعت كنند، و همه بيعت كردند[[81].

اتمام حجت بلال حبشى با غدير:بلال مؤذن پيامبر صلى اللَّه عليه و آله از كسانى بود كه با ابوبكر بيعت نكرد، و اين در حالى بود كه ابوبكر با پول خود بلال را از بردگى نجات داده و آزاد كرده بود. روزى عمر گريبان بلال را گرفت و گفت: اين جزاى ابوبكر است كه تو را آزاد كرده؟ اكنون نمى آيى با او بيعت كنى؟بلال گفت: اگر مرا به خاطر خدا آزاد كرده به خاطر خدا مرا به حال خودم رها كند و اگر براى غير خدا بوده بايد به حرف تو عمل كرد!! و اما بيعت با ابوبكر، من با كسى كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله او را خليفه قرار نداده و او را مقدم نداشته بيعت نخواهم كرد... اى عمر تو خوب مى دانى كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله براى پسرعمويش پيمانى بست كه تا روز قيامت بر گردن ماست كه او را در غدير خم مولى و صاحب اختيار ما قرار داد. چه كسى جرأت دارد در برابر صاحب اختيار خود با ديگرى بيعت كند؟!بعد هم بلال را مجبور كردند از مدينه بيرون رود و او به دمشق هجرت نمود و در همانجا وفات یافت. [[82]

اتمام حجت اصبغ بن نباته با غدير:در جنگ صفين اميرالمؤمنين عليه السلام نامه اى را توسط اصبغ بن نباته براى معاويه فرستادند. در آنجا اصبغ خطاب به ابوهريره كه كنار معاويه نشسته بود گفت: تو را قسم مى دهم... آيا در روز غدير خم حاضر بودى؟ ابوهريره گفت: آرى. اصبغ پرسيد: پيامبر صلى اللَّه عليه و آله درباره على عليه السلام چه فرمود؟ ابوهريره گفت: شنيدم كه مى فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...، اَللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَاخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ». اصبغ گفت: اگر چنين است تو ولايت دشمن او را پذيرفته اى و با او دشمنى كرده اى!! ابوهريره نفس عميقى كشيد و گفت: انا للَّه و انا اليه راجعون. [[83]

اتمام حجت ابوالهيثم بن تَيِّهان با غدير:دوازده نفر با اجازه ى اميرالمؤمنين عليه السلام تصميم گرفتند در نماز جمعه مقابل منبر ابوبكر به عنوان اعتراض برخيزند و مطالبى به عنوان اتمام حجت بگويند. يكى از آنان ابوالهيثم بن تيهان بود كه بر خاست و گفت: 'من گواهى مى دهم كه پيامبرمان در روز غدير خم على عليه السلام را منصوب كرد. عده اى از انصار كسى را خدمت پيامبر صلى اللَّه عليه و آله فرستادند و منظور از «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...» را سؤال كردند. حضرت فرمود: به آنان بگوييد: على بعد از من صاحب اختيار مؤمنان و دلسوزترين مردم براى امت من است.'[[84] [

اتمام حجت ابو ايوب انصارى با غدير:مردى خدمت اميرالمؤمنين عليه السلام وارد شد در حالى كه آثار سفر در وى ديده مى شد. عرض كرد: سلام بر تو اى مولا و صاحب اختيار من! حضرت فرمود: اين كيست؟ عرض كردند: ابوايوب انصارى. حضرت فرمود: راه را برايش باز كنيد! مردم راه باز كردند و جلو آمد و عرض كرد: از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...». [[85]

اتمام حجت قیس بن سعد بن عباده با غدير:1. قيس و پدرش كه رئيس انصار بود با ابوبكر مخالف بودند. روزى ابوبكر به قيس گفت: به خدا قسم تو كارى انجام نمى دهى كه امام و حبيبت ابوالحسن (امام علی) از تو ناراحت شود. قيس غضبناك شد و گفت: اى پسر ابى قحافه،... به خدا قسم، اگر دستم با تو بيعت كرده ولى قلب و زبانم با تو بيعت نكرده است. درباره على (عليه السلام) براى من حجتى بالاتر از روز غدير نيست.... ما را به حال خود واگذار كه در راه تو كور كورانه غرق شويم و در گمراهى تو سقوط كنيم در حالى كه مى دانيم حق را ترك كرده و پى باطل رفته ايم!![[86] در روایتی دیگر آمده است: معاويه پس از صلح با امام حسن عليه السلام به عنوان سفر حج وارد مدينه شد. انصار به او بى اعتنايى كردند و معاويه در اين باره به قيس اعتراض كرد. قيس در پاسخ فضايل اميرالمؤمنين عليه السلام و مظلوميت آن حضرت را يادآور شد. معاويه پرسيد: اين مطالب را از چه كسى آموخته اى؟ قيس گفت: از اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام... كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله او را در غدير منصوب كرد و فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ».[[87]

اتمام حجت ابوسعيد خدرى با غدير: ابوسعيد خدرى از كسانى است كه ماجراى مفصل غدير را نقل كرده است. او در قسمتى از سخنانش مى گويد: پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در روز غدير خم مردم را فراخواند... و بازوى على بن ابى طالب را گرفت و بلند كرد... و فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...». سپس آيه «اليومَ اكملتُ لکم دینَکم...» نازل شد و حسان بن ثابت اشعارى خواند. [[88] در روایت دیگری آمده است: عبداللَّه بن علقمه از كسانى بود كه تحت تأثير تبليغات بنى اميه، به اميرالمؤمنين عليه السلام ناسزا مى گفت. روزى از ابوسعيد خدرى پرسيد: هيچ منقبتى درباره على بن ابى طالب شنيده اى؟ ابوسعيد گفت: پيامبر در روز غدير خم ابلاغ كاملى "درباره او" نمود و... و دو دست او را بلند كرد و فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...» و اين را سه مرتبه فرمود. عبداللَّه بن علقمه با تعجب پرسيد: تو خودت اين را از پيامبر شنيدى؟ ابوسعيد اشاره به گوشها و سينه اش كرد و گفت: دو گوشم شنيده و قلبم آن را در خود جاى داده است. اينجا بود كه عبداللَّه گفت: من از ناسزا گفتن به على عليه السلام استغفار و توبه مى نمايم. [[89]

اتمام حجت ابَىّ بن كعب با غدير:ابى بن كعب صحابى سرشناس پیامبر، به عنوان اعتراض در نماز جمعه ابوبكر بپا خاست و خطاب به مردم گفت: اى مهاجران و انصار، آيا خود را به فراموشى زده ايد يا فراموش كرده ايد يا قصد تحريف داريد يا حقايق را تغيير مى دهيد يا قصد خوار كردن داريد يا عاجز شده ايد؟! آيا نمى دانيد كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در بين ما در موقعيتى مهم قيام نمود و على عليه السلام را براى ما منصوب كرد و فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...».[[90]

اتمام حجت جابر بن عبداللَّه انصارى با غدير:1. جابر داستان غدير را چنين نقل كرده است: خداوند به پيامبر صلى اللَّه عليه و آله دستور داد على عليه السلام را براى مردم منصوب كند و آنان را به ولایت او خبر دهد. اين بود كه در غدير خم بپا خاست و ولايت او را بيان كرد. [91] در روایت دیگری آمده است: در خانه جابر با حضور امام زين العابدين عليه السلام، مردى عراقى وارد شد و گفت: اى جابر، تو را به خدا قسم مى دهم آنچه از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله ديده و شنيده اى برايم نقل كنى. جابر گفت: در منطقه جحفه در غدير خم بوديم و در آنجا مردم بسيارى از قبايل مختلف بودند. پيامبر صلى اللَّه عليه و آله از خيمه بيرون آمد و سه بار با دستش اشاره كرد و دست اميرالمؤمنين عليه السلام را گرفت و فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...». [[92]

اتمام حجت زید بن صوحان با غدير:زيد بن صوحان از بهترين اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام بود كه در جنگ جمل شهيد شد. وقتى در ميدان جنگ روى زمين افتاد اميرالمؤمنين عليه السلام بالاى سرش آمد و فرمود: اى زيد خدا رحمتت كند. سبك بار بودى و كمكهاى تو بسيار با ارزش بود. زيد سرش را به طرف اميرالمؤمنين عليه السلام بلند نمود و عرض كرد:... به خدا قسم در لشكر تو با جهالت كشته نمى شوم، بلكه از ام سلمه همسر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله شنيدم كه مى گفت: از پيامبر شنيدم كه مى فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ، اَللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ». به خدا قسم نخواستم تو را خوار كنم كه ديدم اگر تو را خوار كنم خدا مرا خوار مى كند.[[93]

اتمام حجت حذيفة بن اسيد غفارى با غدير:حذيفة بن اسيد داستان غدير را چنين نقل كرده است: پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در بازگشت از حجة الوداع فرمودند: خداوند صاحب اختيار من، و من صاحب اختيار هر مسلمانى هستم و نسبت به مؤمنان از خودشان صاحب اختيارترم. بدانيد «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...».[[94]

اتمام حجت عبداللَّه بن جعفر با غدير:معاويه در سال اول حكومتش به مدينه آمد و در آنجا مجلسى تشكيل داد و امام حسن و امام حسين عليهماالسلام و عبداللَّه بن جعفر و ابن عباس و عده اى ديگر را دعوت كرد. در آن مجلس احتجاجات بسيارى بر معاويه شد، از جمله عبداللَّه بن جعفر گفت: 'اى معاويه، من از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله شنيدم در حالى كه آن حضرت برفراز منبر بود و من و عمر بن ابى سلمه و اسامة بن زيد و سعد بن ابی وقاص و سلمان و ابوذر و مقداد و زبير در برابر او نشسته بوديم. حضرت فرمود: آيا من نسبت به مؤمنان صاحب اختيارتر از خودشان نيستم؟ گفتيم: بلى يا رسول اللَّه. فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...».معاويه از امام حسن و امام حسين عليهماالسلام و ابن عباس در اين باره پرسيد. ابن عباس گفت: تو به آنچه مى گويد ايمان نمى آورى. اكنون سراغ كسانى كه نام برد بفرست و از آنان سؤال كن. معاويه سراغ عمر بن ابى سلمه و اسامه فرستاد و از آنان نيز سؤال كرد. آنان شهادت دادند كه آنچه عبداللَّه مى گويد از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله شنيده اند همانگونه كه او مى گويد.[[95]

اتمام حجت عبدالله بن عباس با غدير:در همان مجلس معاويه در مدينه، ابن عباس در احتجاج بر معاويه گفت: پيامبر ما صلى اللَّه عليه و آله در غدير خم، افضل مردم و سزاوارترين آنها و بهترينشان را براى امت منصوب فرمود و با على عليه السلام بر امت اتمام حجت كرد و به آنان دستور اطاعت از او را داد... و به آنان خبر داد كه هر كس صاحب اختيارش پيامبر صلى اللَّه عليه و آله است على هم نسبت به او صاحب اختيار است. ... اى معاويه، آيا تعجب مى كنى كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در غدير خم و در موارد زيادى نام امامان را برد و حجت را بر آنان تمام كرد و دستور به اطاعت آنان داد؟[[96] ابن عباس در موردى دیگر داستان غدير را چنين نقل كرده است: خداوند به پيامبر صلى اللَّه عليه و آله دستور داد على عليه السلام را براى مردم منصوب كند و آنان را به ولايت او خبر دهد. اين بود كه در روز غدير خم به ولايت او قيام نمود.[[97] در مورد ديگرى ابن عباس داستان غدير را چنين نقل كرده است: پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در حضور مردم بازوى على عليه السلام را گرفت و فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...». بعد ابن عباس گفت: به خدا قسم با اين اقدام، بيعت على عليه السلام برگردن مردم واجب شد.[[98]

اتمام حجت اسامة بن زيد با غدير:اسامه در روزهاى آخر عمر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله به عنوان سرلشكر آن حضرت، سپاهى تشكيل داد و براى جنگ با روميان حركت كرد. در همين ايام ابوبكر خلافت را غصب كرد و طى نامه اى اسامه را به بيعت خويش و پذيرفتن خلافتش فرا خواند. اسامه در پاسخ نامه چنين نوشت:... فكر كن در اينكه حق را به اهلش بازگردانى و آن را به ايشان واگذار كنى، كه از تو به آن سزاوارترند. خوب مى دانى كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در روز غدير خم درباره على عليه السلام چه فرمود. فاصله زيادى هم نشده كه فراموش شده باشد! [[99]

اتمام حجت محمد بن عبداللَّه حِميَرى با غدير:روزى سه نفر از شعرا نزد معاويه بودند كه يكى از آنان محمد حميرى بود. معاويه كيسه زرى بيرون آورد و گفت: اين را به كسى از شما مى دهم كه درباره على جز حق نگويد. دو شاعر برخاستند و براى خوشامد معاويه اشعارى در ناسزا به اميرالمؤمنين عليه السلام گفتند. سپس محمد بن عبداللَّه حميرى برخاست و اشعار بلندى در مدح اميرالمؤمنين عليه السلام سرود كه يك بيت آن درباره غدير بود: تَناسَوا نَصْبَهُ في يَوْمِ خُمّ * مِنَ الْباري وَ مِنْ خَيْرِ الْأَنامِ؛ يعنى: نصب على بن ابى طالب در روز غدير خم را فراموش كردند كه از سوى خدا و به دست بهترين مردم (پیامبر) بود! معاويه گفت: تو از همه راست تر گفتى و كيسه زر را به او داد. [[100]

اتمام حجت عمرو بن ميمون اودى با غدير:عمرو بن ميمون اودى مى گفت: عده اى از مردم كه نسبت به على بن ابى طالب عليه السلام بدگويى مى كنند هيزم آتش اند. من از عده اى از اصحاب پيامبر صلى اللَّه عليه و آله شنيدم كه مى گفتند: به على بن ابى طالب عليه السلام خصايصى داده شده كه به احدى داده نشده است. از جمله اينكه او صاحب روز غدير خم است كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله نام او را به صراحت برد و ولايت او را بر امتش لازم كرد و مقام والاى او را به آنان شناسانيد و منزلت او را روشن ساخت... و فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ».[[101]

اتمام حجت بَرْد همدانى با غدير:مردى از قبيله همدان بنام 'بَرد' نزد معاويه آمد. عمروعاص در آنجا مشغول بدگويى نسبت به ساحت مقدس اميرالمؤمنين عليه السلام بود. برد گفت: اى عمروعاص، بزرگان ما از پيامبر عليه السلام شنيدند كه فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ»، آيا اين حق است يا باطل؟ عمروعاص گفت: حق است، و من اضافه مى كنم كه هيچيك از اصحاب پيامبر مثل مناقب على را ندارند! آن مرد نزد قبيله خود بازگشت و به آنان گفت: ما نزد قومى آمديم كه از زبان آنان عليه خودشان اقرار گرفتيم! بدانيد كه على بر حق است و تابع او باشيد! [[102]

اتمام حجت زيد بن على بن الحسين با غدير:نزد زيد بن على كلام پيامبر صلى اللَّه عليه و آله كه فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ» ذكر شد؛ زيد گفت: پيامبر صلى اللَّه عليه و آله او را به عنوان علامتى منصوب فرمود كه حزب خداوند هنگام اختلاف شناخته شود.[[103]

اتمام حجت عبدالرحمن بن ابى ليلى با غدير:عبدالرحمن بن ابى ليلى حديث غدير را چنين نقل كرده است: پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در روز غدير خم على عليه السلام را مقابل مردم آورد و به آنان معرفى كرد كه او صاحب اختيار هر مرد و زن مؤمنى است[[107] در روایت دیگری آمده است: روزى عبدالرحمن در حضور اميرالمؤمنين عليه السلام بپا خاست و عرض كرد: چگونه ما مى توانيم بگوييم آنان كه قبل از شما خلافت را به دست گرفتند از شما نسبت به آن سزاوارتر بودند؟ اگر چنين چيزى بگوييم پس چرا پيامبر صلى اللَّه عليه و آله بعد از حجة الوداع تو را منصوب كرد و فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...».[[108]

اتمام حجت عمران بن حصين با غدير:عمران بن حصين واقعه غدير را اينگونه نقل كرده است: پيامبر صلى اللَّه عليه و آله فرمود: شما از من پرسيديد كه صاحب اختيارتان پس از من كيست، و من به شما خبر دادم. سپس دست على بن ابى طالب عليه السلام را در غدير گرفت و گفت: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...». [[109]

اتمام حجت زيد بن ارقم با غدير:1. زيد بن ارقم كسى است كه در غدير بالاى سر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله شاخه هاى درختان را بالا گرفته بود تا هنگام سخنرانى به آن حضرت برخورد نكند. طبعاً او هنگام معرفى و بلندكردن اميرالمؤمنين عليه السلام توسط پيامبر صلى اللَّه عليه و آله نزديك تر از همه شاهد ماجرا بود. او كسى است كه متن كامل خطبه مفصل پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در غدير را به خاطر سپرد و براى نسلهاى بعد نقل كرد.[[110] شخصى مانند زيد بن ارقم كه در غدير اين مقدار به پيامبر صلى اللَّه عليه و آله نزديك بود در موقعيت حساسى نياز به شهادت او درباره غدير بود. در كوفه اميرالمؤمنين عليه السلام از او خواست تا برخيزد و درباره غدير در پيشگاه مردم شهادت دهد. ولى او برنخاست و شهادت نداد و ادعا كرد غدير را فراموش كرده است! در آنجا اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: اگر دروغ مى گويى خدا چشمانت را كور كند. او از مجلس بيرون نرفته كور شد و بين مردم به نفرين شده اميرالمؤمنين عليه السلام شناخته شد. او بعد از ديدن اين معجزه قسم ياد كرد از آن پس هر كس درباره ى غدير بپرسد آنچه را ديده و شنيده بيان كند و شهادت دهد.[[111] برادر زيد بن ارقم مى گويد: روزى با زيد نشسته بوديم كه اسب سوارى از سفر رسيده آمد و سلام كرد و سراغ زيد را گرفت و به او گفت: من از منطقه فسطاط مصر آمده ام تا حديثى را كه از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله به ياد دارى از تو سؤال كنم و آن حديث غدير در ولايت على بن ابى طالب است. زيد ضمن بيان مفصلى از ماجراى غدير گفت: پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در غدير برفراز منبر فرمود: اى مردم، چه كسى بر شما از خودتان صاحب اختيارتر است؟ گفتند: خدا و رسولش. فرمود: 'خدايا شاهد باش، و تو اى جبرئيل شاهد باش' و اين را سه مرتبه فرمود. سپس دست على بن ابى طالب عليه السلام را گرفت و او را به سوى خود بلند كرد و فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...»، و اين را نيز سه مرتبه فرمود. [[112] همچنین عطيه عوفى به زيد بن ارقم گفت: دوست دارم ماجراى غدير را از تو بشنوم. زيد گفت: در غدير هنگام ظهر بود كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله بيرون آمد و سپس در حالى كه بازوى على بن ابى طالب عليه السلام را گرفته بود گفت: اى مردم، آيا قبول داريد كه من نسبت به مردم صاحب اختيارتر از خود آنانم؟ گفتند: آرى. فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ».[[113]

اتمام حجت براء بن عازب با غدير:براء بن عازب نيز كسى بود كه در غدير به كمك زيد بن ارقم شاخه هاى درختان را از بالاى سر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله بلند كرده بود تا حضرت در كمال آرامش سخنرانى كند. او كه در غدير از همه به پيامبر صلى اللَّه عليه و آله نزديكتر بود، وقتى اميرالمؤمنين عليه السلام در كوفه از او خواست تا درباره غدير در حضور مردم شهادت دهد، سرباز زد و به نفرين حضرت گرفتار شد. او بعدها از عمل خود پشيمان بود و داستان غدير را نقل مى كرد و چنين مى گفت: با پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در سفر حج بودم كه در غدير پياده شديم. دستور نماز جماعت داده شد و بين درختان براى پيامبر صلى اللَّه عليه و آله جارو زده شد. حضرت نماز ظهر را خواند و دست على بن ابى طالب عليه السلام را گرفت و فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ». [[114]

اتمام حجت شريك نخعى قاضى با غدير:از شريك پرسيدند: چه مى گويى درباره ى كسى كه از دنيا رفته و نسبت به ابوبكر معرفتى ندارد؟ پاسخ داد: چيزى بر عهده او نيست. گفتند: اگر نسبت به على عليه السلام معرفت نداشت چطور؟ گفت: در آتش است، زيرا پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در روز غدير او را به عنوان عَلَم و راهنما بين مردم منصوب كرد و فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ».[[115]

اتمام حجت ام سلمه با غدير:ام سلمه همسر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله كه در غدير حاضر بود، حديث غدير را چنين نقل كرده است: پيامبر صلى اللَّه عليه و آله فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ، اَللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ».[[116]

اتمام حجت خوله حنفيّه با غدير:وقتى مالك بن نويره رئيس قبيله بنى حنيفه با استناد به غدير از بيعت با ابوبكر سرباز زد، خالد بن وليد با لشكرش مردان قبيله را كشتند و زنانشان را اسير گرفتند و به مدينه آوردند. خوله حنفيّه نيز دخترى از آنان بود كه به عنوان اسير او را وارد مسجد كردند. در آنجا او به اميرالمؤمنين عليه السلام عرض كرد: شما كيستى؟ حضرت فرمود: من على بن ابى طالبم؟ حنفيّه عرض كرد: پس تو همان مردى هستى كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در غدير خم به عنوان عَلَم و راهنماى مردم برايمان منصوب كرد؟ حضرت فرمود: من همانم. حنفيّه عرض كرد: ما به خاطر تو غضب كرديم و به خاطر تو به ما حمله كردند و ما را اسير گرفته آوردند، چون مردان ما گفتند: ما صدقات اموالمان و اطاعت خود را در اختيار كسى قرار نمى دهيم مگر آن كسى كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله او را براى ما و شما نصب كرده است.[[117]

اتمام حجت دارميّه حجونيه با غدير:بانوى سياه پوستى بنام 'دارميّه' از شيعيان اميرالمؤمنين عليه السلام بود. معاويه در سفرى كه براى حج به مكه آمد سراغ او فرستاد و از او پرسيد: چرا على را دوست دارى و مرا مبغوض مى دارى؟ و چرا ولايت او را پذيرفته اى و با من دشمنى مى كنى؟ دارميه گفت: ولايت على عليه السلام را پذيرفته ام به خاطر پيمانى كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در روز غدير براى ولايت او گرفت و تو نيز حاضر بودى...! [[118]

اينها نمونه هايى از اقرارهاى طرفداران سقيفه درباره ى غدير بود. در طول چهارده قرن بسيارى از بزرگان عامه در كتابها و گفتارشان به حديث غدير اعتراف كرده اند و حتى كتابهايى نوشته اند.

پی نوشت ها

[78] [ نزهةالكرام "رازى": ج 1 ص 301 و 302.

[79][ بحارالانوار: ج 37 ص 127 و 131. ]

80][ بحارالانوار: ج 37 ص 193 و 194. ]

[81] [ بحارالانوار: ج 28 ص 98. اثبات الهداة: ج 2 ص 159 ح 710. ]

[82]. [ مثالب النواصب "ابن شهر آشوب"، نسخه خطى: ص 134. ]

[83][ الغدير: ج 1 ص 203. ]

84] بحارالانوار: ج 28 ص 200. ]

[85][ الغدير: ج 1 ص 188. ]

[86][ بحارالانوار: ج 29 ص 166. ]

[87][ كتاب سليم: حديث 26. ]

[88][ كتاب سليم: حديث 39. ]

[89][ بحار الانوار: ج 37 ص 123 و 124. ]

[90][ بحارالانوار: ج 28 ص 223. ]

[91][ اثبات الهداة: ج 2 ص 120 ح 498. ]

[92][ الغدير: ج 1 ص 205. ]

[93][ بحارالانوار: ج 32 ص 188 ح 138. ]

[94] [ اثبات الهداة: ج 2 ص 71 ح 309. ]

[95][ بحارالانوار:ج 33 ص 266. ]

[96][ كتاب سليم: حديث 42. ]

[97][ اثبات الهداة: ج 2 ص 120 ح 498. ]

[98][ عوالم: ج 3:15 ص 63. ]

[99][ بحارالانوار: ج 29 ص 92. ]

[100][ بحارالانوار: ج 33 ص 259. ]

[101][ بحارالانوار: ج 40 ص 68 ح 104. ]

[102][ الغدير: ج 1 ص 201. ]

[103][ اثبات الهداة: ج 2 ص 34. ]

[104][ بحارالانوار: ج 28 ص 259 ح 42. ]

[105] [ الغدير: ج 1 ص 187 تا 191. ]

[106][ عوالم: ج 3:15 ص 257 ح 364. ]

[107][ اثبات الهداة: ج 2 ص 104 ح 428. ]

[108][ بحارالانوار: ج 29 ص 582 ح 16. ]

[109][ اثبات الهداة: ج 2 ص 173 ح 803. ]

[110][ العددالقوية: ص 169. التحصين: ص 578. الصراط المستقيم: ج 1 ص 301. ]

[111] [ بحارالانوار: ج 31 ص 447، ج 37 ص 199. الغدير: ج 1 ص 93. ]

[112][ بحارالانوار: ج 37 ص 152. ]

[113][ بحارالانوار: ج 37 ص 149. ]

[114][ بحار الانوار: ج 37 ص 149. ]

[115][ المسترشد: ص 270 ح 81. ]

[116][ اثبات الهداة: ج 2 ص 149 ح 652. ]

[117][ اثبات الهداة: ج 2 ص 32 ح 170. ]

[118][ بحارالانوار: ج 33 ص 260 ح 532. ]

[119][ بحارالانوار: ج 39 ص 162 ح 1. ]

[120][ بحارالانوار: ج 41 ص 228. ]

[121][ اثبات الهداة: ج 2 ص 20 ح 1015. ]

[122][ بحارالانوار: ج 37 ص 108 ح 1. ]

[123][ الغدير: ج 1 ص 203. ]

[124][ بحارالانوار: ج 37 ص 199. ]

[125][ كتاب سليم: حديث 55. ]

[126][ بحارالانوار: ج 40 ص 41. ]

[127][ اثبات الهداة: ج 2 ص 35 ح 147، ص 44 ح 179. ]

[128][ الغدير: ج 1 ص 202. ]

[129][ اثبات الهداة: ج 2 ص 185. ]

[130]الغدير: ج 1 ص 210. ]

[131][ كشف المهم: ص 188. ]

[132] الغدير: ج 1 ص 212.

[133] الغدير: ج 1 ص 210.

[134]تاريخ الاسلام "ذهبى": ج 23 ص 283.

منابع

مطالب مرتبط