شهادت امام صادق علیه السلام: تفاوت بین نسخهها
(۱۳ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۴ کاربر نشان داده نشده) | |||
سطر ۱: | سطر ۱: | ||
− | + | {{خوب}} | |
+ | {{تقویم|روز= 25 شوال|سال= سال ۱۴۸ هجری قمری}} | ||
+ | [[امام صادق علیه السلام|امام صادق]] (علیه السلام) در سال ۱۴۸ قمری به دست عوامل [[منصور (خلیفه عباسی)|منصور دوانقی]] مسموم شد و بر اثر آن، به [[شهادت در راه خدا|شهادت]] رسید. درباره روز شهادت [[امام صادق|امام جعفرصادق]] علیهالسلام دو روايت ذكر شده است: روايت نخست دلالت دارد كه آن حضرت در 25 [[شوال]] به [[شهادت]] رسيد<ref> تاج المواليد ([[علامه طبرسی]])، ص 44؛ وقايع الايام ([[شیخ عباس قمی]])، ص 310.</ref> و روايت دوم ميگويد آن حضرت در نيمه [[رجب]] سال 148 قمري<ref> الارشاد ([[شيخ مفيد]])، ص 525؛ [[منتهی الآمال]] (شيخ عباس قمي)، ج 2، ص 155.</ref> به شهادت رسید. اما نظر مشهور و معروف علماي [[شيعه]] روايت نخست است. | ||
− | == | + | ==توطئههای ناکام منصور دوانقی== |
− | چون [[امام صادق]] علیه السلام | + | چون [[منصور (خلیفه عباسی)|منصور دوانیقی]] به [[خلافت]] رسید و از کثرت [[شیعه|شیعیان]] و پیروان [[امام صادق علیه السلام|امام جعفر صادق]] علیه السلام مطلع شد، آن حضرت را به [[عراق]] طلبید و پنج مرتبه یا بیشتر تصمیم به قتل آن حضرت گرفت که هر مرتبه [[معجزه]] عظیمی مشاهده نمود و از آن تصمیم صرفنظر کرد. |
− | + | چنانچه [[ابن بابویه]] و [[ابن شهر آشوب]] و دیگران روایت کردهاند که روزی ابوجعفر دوانیقی امام صادق را طلبید که آن حضرت را به قتل برساند و گفت که شمشیری حاضر کردند و زیراندازی انداختند و به ربیع حاجب خود گفت: چون او حاضر شد و با او مشغول سخن شدم و دست بر دست زدم او را به قتل برسانید. ربیع گفت که چون حضرت را آوردم و نظر منصور بر او افتاد گفت: مرحبا ای ابوعبدالله، خوش آمدی. ما شما را برای آن طلبیدیم که قرض شما را اداء کنیم و حوائج شما را برآوریم و بسیار عذرخواهی کرد و آن حضرت را روانه نمود و به من گفت که باید بعد از سه روز او را روانه [[مدینه|مدینه]] کنی. | |
− | |||
− | |||
− | + | چون ربیع بیرون آمد، به خدمت حضرت رسید و گفت یابن [[پیامبر اسلام|رسول الله]]، آن شمشیر و زیرانداز را که دیدی برای تو حاضر کرده بود، چه دعائی خواندی که از شر او محفوظ ماندی؟ فرمود: که این [[دعا]] را خواندم و دعا را تعلیم او نمود. | |
− | + | و به روایت دیگر ربیع برگشت و به منصور گفت: ای خلیفه چه چیزی خشم عظیم تو را به خشنودی مبدل گردانید؟ منصور گفت: ای ربیع چون او داخل خانه من شد، اژدهای عظیمی دیدم که به نزدیک من آمد در حالی که دندان های خود را به هم می سائید و به زبان فصیح می گفت: که اگر اندک آسیبی به امام زمان برسانی گوشت های تو را از استخوان هایت جدا میکنم و من از بیم آن چنین کردم. | |
− | [[ابن | + | و [[سید بن طاووس|سید ابن طاووس]] رضی الله عنه روایت کرده است: چون منصور در سالی که به [[حج]] آمد به [[ربذه]] رسید، روزی بر حضرت امام جعفر صادق علیه السلام خشمگین شد و به ابراهیم بن جبله گفت: برو و جامههای جعفر بن محمد را در گردن او بینداز و بکِش و به نزد من بیاور. ابراهیم گفت: چون بیرون رفتم آن حضرت را در [[مسجد ابوذر]] یافتم و شرم کردم آن چه را او گفته بود انجام دهم. به آستین او چسبیدم و گفتم بیا که خلیفه تو را میطلبد. |
− | + | حضرت فرمود: «اِنا لله و انا الیه راجعون»؛ بگذار تا دو رکعت [[نماز]] بخوانم. پس دو [[رکعت]] نماز ادا کرد و بعد از نماز دعائی خواند و بسیار گریه کرد و بعد از آن متوجه من شده فرمود: به هر روشی که تو را امر کرده مرا ببر، گفتم به خدا سوگند که اگر کشته شوم تو را به آن طریق نخواهم برد و دست آن حضرت را گرفته و بردم و مطمئن بودم که حکم به قتل او خواهد داد. چون نزدیک پرده اتاق منصور رسید دعای دیگری خواند و داخل شد. | |
− | + | چون نظر منصور بر آن حضرت افتاد شروع به تهدید کرد و گفت به خدا سوگند که تو را به قتل می رسانم. حضرت فرمود: که دست از من بردار که زمان کمی با تو خواهم بود و بزودی بین ما جدائی میافتد. منصور چون این خبر را شنید، آن حضرت را مرخص گردانید و عیسی بن علی را پشت سر حضرت فرستاد و گفت: برو و از او بپرس که جدائی من از او به وفات من خواهد بود یا به وفات او؟ چون از حضرت پرسید فرمود: که به وفات من. او برگشت و این خبر را به منصور رساند، که منصور نیز از شنیدن آن شاد شد. | |
− | + | و نیز [[سید بن طاووس]] از محمد بن عبدالله اسکندری روایت کرده است که گفت من از جمله ندیمان [[منصور (خلیفه عباسی)|ابوجعفر دوانیقی]] و محرم اسرار او بودم. روزی به نزد او رفتم، او را بسیار غمگین دیدم، که آه می کشید و اندوهناک بود. گفتم ای امیر، چرا در تفکر و اندوه به سر می بری؟ گفت: صد نفر از فرزندان [[حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها|فاطمه]] را هلاک کردم ولی سید و بزرگ ایشان باقی مانده است که درباره او چارهای نمی توانم بکنم. گفتم: کیست؟ گفت: [[امام صادق علیه السلام|جعفر بن محمد صادق]]. | |
− | + | گفتم: ای امیر او مردی است که [[عبادت]] بسیار او را ضعیف کرده و نزدیکی و محبت به خدا او را مشغول گردانیده و او را از فکر تصاحب حکومت و [[خلافت]] هم بازداشته. گفت: میدانم که تو به [[امامت]] او اعتقاد داری و او را به بزرگی میشناسی ولی حکومت و قدرت عقیم است (پدر و پسر نمیشناسد و به سرانجام نمیرسد) و من سوگند یاد کردهام که پیش از آن که امروز شب شود، خود را از اندوهی که به خاطر وجود او بر من ایجاد شده است، رها کنم. | |
− | + | راوی گفت: چون این سخن را از او شنیدم، زمین بر من تنگ شد و بسیار غمگین شدم. پس جلادی را طلبید و گفت: چون من ابوعبدالله صادق علیه السلام را خواستم و با او مشغول سخن گفتن شدم و کلاه خود را از سر برداشتم و بر زمین گذاردم، گردن او را بزن. این نشانه و علامتی میان من و تو باشد. | |
− | چون | + | و در همان ساعت کسی را فرستاد و حضرت را طلبید. چون حضرت داخل قصر شد، دیدم که قصر به حرکت درآمد مانند کشتی که در میان دریای موّاج مضطرب باشد و دیدم که منصور از جا برجست و با سر و پای برهنه به استقبال آن حضرت دوید و در حالی که بند بند بدنش میلرزید و دندان هایش بر هم میخورد و رنگ رویش سرخ و زرد میشد، آن حضرت را با عزّت و احترام بسیار آورد و بر روی تخت خود نشاند و دو زانو در خدمت او نشست مانند بندهای که در خدمت آقای خود بنشیند و گفت یابن رسول الله برای چه در این وقت تشریف آوردی؟ |
− | + | حضرت فرمود: که برای اطاعت خدا و رسول و فرمانبرداری تو آمدم. گفت: من شما را نطلبیدم، فرستاده من اشتباه کرده است و اکنون که تشریف آوردهای هر حاجت که داری بطلب. حضرت فرمود: حاجت من آن است که مرا بی ضرورتی طلب ننمائی. گفت چنین خواهم کرد. حضرت برخاست و بیرون آمد و من خدا را بسیار ستایش کردم که آسیبی از منصور به آن حضرت نرسید. | |
− | + | بعد از آن که آن حضرت بیرون رفت منصور لحاف طلبید و خوابید و تا نصف شب بیدار نشد، چون بیدار شد دید من بر بالین او نشستهام. گفت بیرون مرو تا من نمازهای خود را قضا کنم و قصه ای برای تو نقل نمایم. چون نمازش تمام شد، گفت: چون جعفر بن محمد را به قصد کشتن احضار نمودم و او داخل قصر من شد، دیدم که اژدهای عظیمی پیدا شد و دهان خود را گشود و فک بالای خود را بر بالای قصر من گذاشت و فک پایین خود را در زیر قصر گذاشت و دُم خود را بر روی قصر و خانه من قرار داد و به زبان عربی فصیح به من گفت: اگر قصد و اراده بدی نسبت به او داشته باشی تو را و خانه و قصرت را فرو می برم و به این سبب عقل من پریشان شد و بدن من به لرزه آمد به حدی که دندان های من بر هم می خورد. | |
− | + | راوی می گوید، من گفتم: این ها از او عجیب نیست زیرا که نزد او اسم ها و دعاهائی است که اگر بر شب بخواند، آن را روز و اگر بر روز بخواند آن را شب، و اگر بر موج دریاها بخواند آن ها را ساکن میگرداند. | |
− | + | پس از چند روز از او رخصت طلبیدم که به زیارت آن حضرت بروم. چون به خدمت آن حضرت رفتم از حضرتش التماس کردم که آن دعائی را که در وقت ورود به مجلس منصور خواند، به من بیاموزد که ایشان نیز درخواست مرا پاسخ داد. | |
− | + | ==تاریخ و نحوه شهادت امام صادق علیه السلام== | |
+ | علامه مجلسی در کتاب جلاء العیون می گوید: ابن بابويه و ديگران گفتهاند كه به امر منصور ملعون آن حضرت را به زهر شهيد كردند، و گويند كه: انگور زهرآلودى به آن حضرت خورانيدند.<ref>مجلسی، محمد باقر، جلاء العیون، ص884</ref> | ||
− | حضرت | + | [[حاج شیخ عباس قمی|شیخ عباس قمی]] در [[منتهى الآمال (کتاب)|منتهی الامال]] می گوید: [[امام صادق|حضرت صادق]] علیه السلام در ماه [[شوال]] سال ۱۴۸ هجری به سبب انگور زهرآلوده که [[منصور (خلیفه عباسی)|منصور]] به آن حضرت خورانیده بود، به [[شهادت در راه خدا|شهادت]] رسید. و در وقت شهادت از سن مبارکش شصت و پنج سال گذشته بود. در کتاب های معتبر معین نکرده اند که کدام روز از شوال بوده است، ولی صاحب کتاب جنات الخلود، بیست و پنجم آن ماه را گفته و به قولی دوشنبه نیمه [[رجب]] بوده. |
− | + | ==آخرین وصایای امام صادق== | |
+ | [[امام صادق]] علیه السلام در لحظه [[مرگ]] وصایایی چندی مینماید که برخی در امر [[امامت]]، برخی در زمینه مسائل خانوادگی و بخشی در مورد عامه است. به فرزندان خود گفت: «لا تَمُوتُنَّ اِلا وَاَنتُم مُسلِموُن» بکوشید که جز مسلمان نمیرید. به خانواده خود وصیت کرد که پس از مرگش تا چند سال در موسم [[حج]] در [[منا|منی]] برای او مراسم عزاداری بر پا کنند. | ||
− | + | امام دستور داد برای خویشان و کسان هدیهای بفرستند؛ [[شیخ طوسی]] از سالمه، کنیز حضرت صادق علیه السلام روایت کرده که گفت، من در وقت [[احتضار]] نزد حضرت صادق علیه السلام بودم که بی هوش شد و چون به هوش آمد فرمود: به حسن بن علی بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب علیه السلام (معروف به افطس)، هفتاد سکه طلا بدهید به فلان و فلان، فلان مقدار بدهید. من گفتم: به مردی که بر تو با کارد حمله کرد و می خواست تو را بکشد، عطا می کنی و می بخشی؟ فرمود: می خواهی من از آن کسانی که خدا ایشان را به [[صله رحم]] کردن ستایش نموده، نباشم که در وصف ایشان فرموده: «وَ الَّذِین یصِلُونَ ما اَمَرَ اللهُ بِهِ اَن یوصَلَ وَ یخشَونَ رَبَهُّم وَ یخافُونَ سُوءَ الحِسَابِ؛ و آنان که پیوندهائی را که خداوند به آن امر کرده برقرار می نمایند (صله رحم می کنند) و از خدایشان می ترسند و از محاسبه بدفرجام بیمناکند». پس فرمود: ای سالمه به درستی که حق تعالی [[بهشت]] را خلق کرد و آن را خوشبو گردانید و بوی مطبوع آن از فاصلهای به مسافت دو هزار سال به مشام میرسد و بوی آن را کسی که [[عاق والدین|عاق والدین]] شده و کسی که ارتباط خود را با خویشاوندان و رحم خود قطع نموده نمیشنود و درنمییابد. | |
− | + | درباره امام پس از خود، [[امام کاظم]] علیه السلام را برای چندمین بار منصوب کرد که او در آن هنگام بر اساس سندی بیست سال داشت. بخشی از سفارش های او درباره [[غسل]] و [[کفن]] و [[قبر]] خود بود که [[احکام شرعی|احکام]] اسلامی در این زمینه وجود دارد. و بالاخره بخشی از وصیت راجع به مردم بود که رئوس آن دعوت به وقار و آرامش، حفظ زبان، پرهیز از [[دروغ]] و [[تهمت]] و دشمنی، دوری از تجاوز کاری، پرهیز از [[حسادت]] و ترک [[گناه|معاصی]] و... بود. | |
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
+ | امام صادق علیه السلام در آخرین لحظات حیات که [[مرگ]] را نزدیک دید، دستور داد که تمام خانواده و خویشان نزدیکش بر سر بالینش جمع گردند و پس از آن که همه آنان در کنار امام حاضر شدند، چشم بگشود و به صورت یکایک آن ها نظر افکند و فرمود: «اِنَّ شَفاعَتَنَا لاتَنالُ مُستَخِفّاً بِالصَّلاةِ». [[شفاعت]] ما به کسی که [[نماز]] را کوچک بشمارد نمی رسد. | ||
==وصی امام صادق علیه السلام== | ==وصی امام صادق علیه السلام== | ||
− | [[ابن شهر آشوب]] در [[مناقب]] از | + | [[ابن شهر آشوب]] در [[مناقب ابن شهر آشوب (کتاب)|مناقب]] از داود بن کثیر رقى، نقل کرده است که گفت: یکى از اعراب نزد [[ابو حمزه ثمالى]] آمد. ابوحمزه از او پرسید: چه خبرى دارد؟ گفت: [[امام صادق علیه السلام|جعفر صادق]] علیه السلام از دنیا رفت. ابو حمزه فریاد بلندى کشید و بى هوش افتاد. چون به حال آمد پرسید: آیا به کسى وصیت کرده است؟ پاسخ داد: آرى به عبدالله و [[امام موسی کاظم علیه السلام|موسى]] (فرزندانش)، و به [[منصور (خلیفه عباسی)|ابوجعفر منصور]] وصیت کرده است. پس ابو حمزه خندید و گفت: سپاس خدایى را که ما را به هدایت رهنمون شد و بیان کرد براى ما از کبیر و راهنمایى کرد ما را بر صغیر و امرى عظیم را پوشیده داشت. |
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
+ | چون از منظور وى پرسش کردند گفت: مقصود بیان کرد عیوب کبیر (بزرگ) را و بر صغیر (کوچک) دلالت کرد و صغیر ([[امام موسی کاظم علیه السلام|موسى]]) را به اوصیا اضافه کرد و او را از جمله آنان دانست و امر [[امامت]] را با وصیت به [[منصور (خلیفه عباسی)|منصور]] نهان داشت، براى آن که اگر منصور از وصى پرسش کند به او گفته مى شود وصى امام، تو هستى. | ||
− | + | عبدالله، اگر چه بزرگترین فرزند امام صادق علیه السلام بود اما عیبى جسمانى داشت، پایش مانند فیل پهن بود و پنجه نداشت و دینش نیز ناقص بود و به [[احکام شرعی|احکام]] [[شریعت]] جاهل بود و اگر این نواقص را نمی داشت به او اکتفا می کرد. پس از این تفسیر دانستم که حضرت [[امام موسی کاظم علیه السلام|موسی بن جعفر]] علیه السلام امام بر [[حق]] است و معرفی آن چند نفر به عنوان وصی تنها برای حفظ امام بعدی از شرّ منصور و از روی مصلحت بوده است. | |
− | + | [[شیخ کلینی|شیخ کلینی]] و [[شیخ طوسی|شیخ طوسی]] و [[ابن شهر آشوب]] از ابو ایوب جوزی روایت کرده اند که گفت: نیمه های شبی منصور دوانیقی مرا طلبید، به حضورش رفتم، دیدم روی صندلی نشسته و در کنارش شمعی روشن است و نامه ای در دست دارد و می خواند، وقتی به او سلام کردم، آن نامه را به طرف من انداخت و گریه کرد و گفت این نامه محمد بن سلیمان (والی [[مدینه]]) است که نوشته، جعفر بن محمد علیه السلام وفات نموده است، سپس سه بار گفت: انّا لله و انّا الیه راجعون. و گفت: کجا مانند جعفر علیه السلام یافت می شود؟ | |
− | [[ | + | سپس گفت: برای محمد بن سلیمان بنویس که اگر به شخص معینی وصیت کرده، او را احضار کن و گردنش را بزن. بعد از چند روز جواب نامه رسید که پنچ نفر را وصی خود قرار داده است. خلیفه (خود منصور) و محمد بن سلیمان والی مدینه و دو پسر خود عبدالله و [[امام موسی کاظم علیه السلام|موسی]] علیه السلام و حمیده مادر موسی علیه السلام. چون منصور نامه را خواند گفت: این ها را نمی توان کشت. |
− | + | [[علامه مجلسی]] گفته است که چون حضرت به علم [[امامت]]، می دانست که منصور چنین تصمیمی خواهد گرفت، آن افراد را به حسب ظاهر در وصیت شریک کرده بود که اول هم نام منصور را نوشته بود و در باطن امام موسی کاظم علیه السلام را به عنوان وصی انتخاب نموده بود. و از این وصیت نیز اهل علم می دانستند که وصایت و امامت مخصوص آن حضرت است چنان چه از روایت ابو حمزه که گذشت معلوم گشت. | |
− | مزار | + | ==مدفن و مزار امام صادق== |
− | + | بر طبق وصیت، امام صادق علیه السلام را [[غسل]] دادند و [[کفن]] کردند. [[امام موسی کاظم علیه السلام|امام کاظم]] علیه السلام او را در لباس [[احرام]] و هم پارچه یا پیراهنی که یادگار جدش [[امام سجاد]] علیه السلام بود پیچیده و محفوظ کرد. مراسم [[تشییع جنازه|تشییع]] بی مانندی برای او انجام شد. جنازه نه بر روی دوش ها که بر روی دست ها بود. ابوهریره عجلی در مورد تشییع و دفنش در آن روزگار این ابیات را سرود: | |
+ | {{بیت|اقول و قدر احوا به یحملونه|على کاهل من حاملیه و عاتق<ref>مى گویم و حال آن که او را مى بردند بر دوش هاى کسانى که او را گرفته بودند.</ref>}} | ||
+ | {{بیت|اتدرون ماذا تحملون الى الثرى!|ثبیرا ثوى من راس علیاء شاهق<ref>آیا مى دانید چه چیزى را به سوى خاک مى برید!</ref>}} | ||
+ | {{بیت|غداة حثا الحاثون فوق ضریحه|ترابا و اولى کان فوق المفارق<ref>صبحگاهى خاک پاشندگان بر بالاى ضریحش خاک ریزند حالى که او بهتر آن است که خاک بر سر ریزند.</ref>}} | ||
− | + | مزار او در [[بقیع|قبرستان بقیع]] تا سال ۱۳۴۴ قمری در قبه و بارگاه خود مرکز [[زیارت]] و [[توسّل|توسل]] بود، اما در این سال، [[وهابیت|وهابی]] مسلکان از خدا بی خبر، آن را ویران کردند. | |
− | + | از آن حضرت روایت شده است که فرمود: مَن زارَنی غُفِرَت لِذُنُوبِهِ وَ لَم یمُت فقیراً. هر کس قبر مرا زیارت کند، گناهانش آمرزیده می شود و هرگز فقیر و بینوا از دنیا نمی رود. و [[امام حسن عسکری]] علیه السلام در مورد زیارت قبر آن حضرت فرمود: هر کس قبر امام جعفر صادق و یا پدرش [[امام باقر علیه السلام|امام باقر]] علیهماالسلام را زیارت کند، به چشم درد و دیگر بیماری ها مبتلا نمی شود و گرفتار از دنیا نمی رود. | |
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | [[امام حسن عسکری]] | ||
==پانویس== | ==پانویس== | ||
− | <references/> | + | <references /> |
==منابع== | ==منابع== | ||
− | |||
− | |||
− | |||
+ | *[[منتهى الآمال (کتاب)|منتهی الآمال]]، شیخ عباس قمی. | ||
+ | *[[اعیان الشیعه (کتاب)|اعیان الشیعه]]، سید محسن امین، ترجمه: على حجتى کرمانى. | ||
+ | *سیره معصومان، سید جعفر شهیدى، جلد ۵، صفحه ۱۱۰. | ||
+ | *زندگانى امام صادق علیه السلام، صفحه ۸۵. | ||
+ | |||
+ | {{شناختنامه امام صادق (ع)}} | ||
+ | {{مناسبت های شیعه}} | ||
[[Category:امام صادق علیه السلام]] | [[Category:امام صادق علیه السلام]] | ||
+ | [[رده:وقایع ماه شوال]] | ||
+ | [[رده:سال ۱۴۸ هجری قمری]] | ||
+ | [[رده: مقاله های مهم]] | ||
+ | {{سنجش کیفی | ||
+ | |سنجش=شده | ||
+ | |شناسه= خوب | ||
+ | |عنوان بندی مناسب= خوب | ||
+ | |کفایت منابع و پی نوشت ها= متوسط | ||
+ | |رعایت سطح مخاطب عام= خوب | ||
+ | |رعایت ادبیات دانشنامه ای= متوسط | ||
+ | |جامعیت= خوب | ||
+ | |رعایت اختصار= خوب | ||
+ | |سیر منطقی= خوب | ||
+ | |کیفیت پژوهش= خوب | ||
+ | |رده= دارد | ||
+ | }} |
نسخهٔ کنونی تا ۲۳ آوریل ۲۰۲۴، ساعت ۱۰:۴۳
تقویم هجری قمری |
روز واقعه:25 شوال |
سال ۱۴۸ هجری قمری |
امام صادق (علیه السلام) در سال ۱۴۸ قمری به دست عوامل منصور دوانقی مسموم شد و بر اثر آن، به شهادت رسید. درباره روز شهادت امام جعفرصادق علیهالسلام دو روايت ذكر شده است: روايت نخست دلالت دارد كه آن حضرت در 25 شوال به شهادت رسيد[۱] و روايت دوم ميگويد آن حضرت در نيمه رجب سال 148 قمري[۲] به شهادت رسید. اما نظر مشهور و معروف علماي شيعه روايت نخست است.
محتویات
توطئههای ناکام منصور دوانقی
چون منصور دوانیقی به خلافت رسید و از کثرت شیعیان و پیروان امام جعفر صادق علیه السلام مطلع شد، آن حضرت را به عراق طلبید و پنج مرتبه یا بیشتر تصمیم به قتل آن حضرت گرفت که هر مرتبه معجزه عظیمی مشاهده نمود و از آن تصمیم صرفنظر کرد.
چنانچه ابن بابویه و ابن شهر آشوب و دیگران روایت کردهاند که روزی ابوجعفر دوانیقی امام صادق را طلبید که آن حضرت را به قتل برساند و گفت که شمشیری حاضر کردند و زیراندازی انداختند و به ربیع حاجب خود گفت: چون او حاضر شد و با او مشغول سخن شدم و دست بر دست زدم او را به قتل برسانید. ربیع گفت که چون حضرت را آوردم و نظر منصور بر او افتاد گفت: مرحبا ای ابوعبدالله، خوش آمدی. ما شما را برای آن طلبیدیم که قرض شما را اداء کنیم و حوائج شما را برآوریم و بسیار عذرخواهی کرد و آن حضرت را روانه نمود و به من گفت که باید بعد از سه روز او را روانه مدینه کنی.
چون ربیع بیرون آمد، به خدمت حضرت رسید و گفت یابن رسول الله، آن شمشیر و زیرانداز را که دیدی برای تو حاضر کرده بود، چه دعائی خواندی که از شر او محفوظ ماندی؟ فرمود: که این دعا را خواندم و دعا را تعلیم او نمود.
و به روایت دیگر ربیع برگشت و به منصور گفت: ای خلیفه چه چیزی خشم عظیم تو را به خشنودی مبدل گردانید؟ منصور گفت: ای ربیع چون او داخل خانه من شد، اژدهای عظیمی دیدم که به نزدیک من آمد در حالی که دندان های خود را به هم می سائید و به زبان فصیح می گفت: که اگر اندک آسیبی به امام زمان برسانی گوشت های تو را از استخوان هایت جدا میکنم و من از بیم آن چنین کردم.
و سید ابن طاووس رضی الله عنه روایت کرده است: چون منصور در سالی که به حج آمد به ربذه رسید، روزی بر حضرت امام جعفر صادق علیه السلام خشمگین شد و به ابراهیم بن جبله گفت: برو و جامههای جعفر بن محمد را در گردن او بینداز و بکِش و به نزد من بیاور. ابراهیم گفت: چون بیرون رفتم آن حضرت را در مسجد ابوذر یافتم و شرم کردم آن چه را او گفته بود انجام دهم. به آستین او چسبیدم و گفتم بیا که خلیفه تو را میطلبد.
حضرت فرمود: «اِنا لله و انا الیه راجعون»؛ بگذار تا دو رکعت نماز بخوانم. پس دو رکعت نماز ادا کرد و بعد از نماز دعائی خواند و بسیار گریه کرد و بعد از آن متوجه من شده فرمود: به هر روشی که تو را امر کرده مرا ببر، گفتم به خدا سوگند که اگر کشته شوم تو را به آن طریق نخواهم برد و دست آن حضرت را گرفته و بردم و مطمئن بودم که حکم به قتل او خواهد داد. چون نزدیک پرده اتاق منصور رسید دعای دیگری خواند و داخل شد.
چون نظر منصور بر آن حضرت افتاد شروع به تهدید کرد و گفت به خدا سوگند که تو را به قتل می رسانم. حضرت فرمود: که دست از من بردار که زمان کمی با تو خواهم بود و بزودی بین ما جدائی میافتد. منصور چون این خبر را شنید، آن حضرت را مرخص گردانید و عیسی بن علی را پشت سر حضرت فرستاد و گفت: برو و از او بپرس که جدائی من از او به وفات من خواهد بود یا به وفات او؟ چون از حضرت پرسید فرمود: که به وفات من. او برگشت و این خبر را به منصور رساند، که منصور نیز از شنیدن آن شاد شد.
و نیز سید بن طاووس از محمد بن عبدالله اسکندری روایت کرده است که گفت من از جمله ندیمان ابوجعفر دوانیقی و محرم اسرار او بودم. روزی به نزد او رفتم، او را بسیار غمگین دیدم، که آه می کشید و اندوهناک بود. گفتم ای امیر، چرا در تفکر و اندوه به سر می بری؟ گفت: صد نفر از فرزندان فاطمه را هلاک کردم ولی سید و بزرگ ایشان باقی مانده است که درباره او چارهای نمی توانم بکنم. گفتم: کیست؟ گفت: جعفر بن محمد صادق.
گفتم: ای امیر او مردی است که عبادت بسیار او را ضعیف کرده و نزدیکی و محبت به خدا او را مشغول گردانیده و او را از فکر تصاحب حکومت و خلافت هم بازداشته. گفت: میدانم که تو به امامت او اعتقاد داری و او را به بزرگی میشناسی ولی حکومت و قدرت عقیم است (پدر و پسر نمیشناسد و به سرانجام نمیرسد) و من سوگند یاد کردهام که پیش از آن که امروز شب شود، خود را از اندوهی که به خاطر وجود او بر من ایجاد شده است، رها کنم.
راوی گفت: چون این سخن را از او شنیدم، زمین بر من تنگ شد و بسیار غمگین شدم. پس جلادی را طلبید و گفت: چون من ابوعبدالله صادق علیه السلام را خواستم و با او مشغول سخن گفتن شدم و کلاه خود را از سر برداشتم و بر زمین گذاردم، گردن او را بزن. این نشانه و علامتی میان من و تو باشد.
و در همان ساعت کسی را فرستاد و حضرت را طلبید. چون حضرت داخل قصر شد، دیدم که قصر به حرکت درآمد مانند کشتی که در میان دریای موّاج مضطرب باشد و دیدم که منصور از جا برجست و با سر و پای برهنه به استقبال آن حضرت دوید و در حالی که بند بند بدنش میلرزید و دندان هایش بر هم میخورد و رنگ رویش سرخ و زرد میشد، آن حضرت را با عزّت و احترام بسیار آورد و بر روی تخت خود نشاند و دو زانو در خدمت او نشست مانند بندهای که در خدمت آقای خود بنشیند و گفت یابن رسول الله برای چه در این وقت تشریف آوردی؟
حضرت فرمود: که برای اطاعت خدا و رسول و فرمانبرداری تو آمدم. گفت: من شما را نطلبیدم، فرستاده من اشتباه کرده است و اکنون که تشریف آوردهای هر حاجت که داری بطلب. حضرت فرمود: حاجت من آن است که مرا بی ضرورتی طلب ننمائی. گفت چنین خواهم کرد. حضرت برخاست و بیرون آمد و من خدا را بسیار ستایش کردم که آسیبی از منصور به آن حضرت نرسید.
بعد از آن که آن حضرت بیرون رفت منصور لحاف طلبید و خوابید و تا نصف شب بیدار نشد، چون بیدار شد دید من بر بالین او نشستهام. گفت بیرون مرو تا من نمازهای خود را قضا کنم و قصه ای برای تو نقل نمایم. چون نمازش تمام شد، گفت: چون جعفر بن محمد را به قصد کشتن احضار نمودم و او داخل قصر من شد، دیدم که اژدهای عظیمی پیدا شد و دهان خود را گشود و فک بالای خود را بر بالای قصر من گذاشت و فک پایین خود را در زیر قصر گذاشت و دُم خود را بر روی قصر و خانه من قرار داد و به زبان عربی فصیح به من گفت: اگر قصد و اراده بدی نسبت به او داشته باشی تو را و خانه و قصرت را فرو می برم و به این سبب عقل من پریشان شد و بدن من به لرزه آمد به حدی که دندان های من بر هم می خورد.
راوی می گوید، من گفتم: این ها از او عجیب نیست زیرا که نزد او اسم ها و دعاهائی است که اگر بر شب بخواند، آن را روز و اگر بر روز بخواند آن را شب، و اگر بر موج دریاها بخواند آن ها را ساکن میگرداند.
پس از چند روز از او رخصت طلبیدم که به زیارت آن حضرت بروم. چون به خدمت آن حضرت رفتم از حضرتش التماس کردم که آن دعائی را که در وقت ورود به مجلس منصور خواند، به من بیاموزد که ایشان نیز درخواست مرا پاسخ داد.
تاریخ و نحوه شهادت امام صادق علیه السلام
علامه مجلسی در کتاب جلاء العیون می گوید: ابن بابويه و ديگران گفتهاند كه به امر منصور ملعون آن حضرت را به زهر شهيد كردند، و گويند كه: انگور زهرآلودى به آن حضرت خورانيدند.[۳]
شیخ عباس قمی در منتهی الامال می گوید: حضرت صادق علیه السلام در ماه شوال سال ۱۴۸ هجری به سبب انگور زهرآلوده که منصور به آن حضرت خورانیده بود، به شهادت رسید. و در وقت شهادت از سن مبارکش شصت و پنج سال گذشته بود. در کتاب های معتبر معین نکرده اند که کدام روز از شوال بوده است، ولی صاحب کتاب جنات الخلود، بیست و پنجم آن ماه را گفته و به قولی دوشنبه نیمه رجب بوده.
آخرین وصایای امام صادق
امام صادق علیه السلام در لحظه مرگ وصایایی چندی مینماید که برخی در امر امامت، برخی در زمینه مسائل خانوادگی و بخشی در مورد عامه است. به فرزندان خود گفت: «لا تَمُوتُنَّ اِلا وَاَنتُم مُسلِموُن» بکوشید که جز مسلمان نمیرید. به خانواده خود وصیت کرد که پس از مرگش تا چند سال در موسم حج در منی برای او مراسم عزاداری بر پا کنند.
امام دستور داد برای خویشان و کسان هدیهای بفرستند؛ شیخ طوسی از سالمه، کنیز حضرت صادق علیه السلام روایت کرده که گفت، من در وقت احتضار نزد حضرت صادق علیه السلام بودم که بی هوش شد و چون به هوش آمد فرمود: به حسن بن علی بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب علیه السلام (معروف به افطس)، هفتاد سکه طلا بدهید به فلان و فلان، فلان مقدار بدهید. من گفتم: به مردی که بر تو با کارد حمله کرد و می خواست تو را بکشد، عطا می کنی و می بخشی؟ فرمود: می خواهی من از آن کسانی که خدا ایشان را به صله رحم کردن ستایش نموده، نباشم که در وصف ایشان فرموده: «وَ الَّذِین یصِلُونَ ما اَمَرَ اللهُ بِهِ اَن یوصَلَ وَ یخشَونَ رَبَهُّم وَ یخافُونَ سُوءَ الحِسَابِ؛ و آنان که پیوندهائی را که خداوند به آن امر کرده برقرار می نمایند (صله رحم می کنند) و از خدایشان می ترسند و از محاسبه بدفرجام بیمناکند». پس فرمود: ای سالمه به درستی که حق تعالی بهشت را خلق کرد و آن را خوشبو گردانید و بوی مطبوع آن از فاصلهای به مسافت دو هزار سال به مشام میرسد و بوی آن را کسی که عاق والدین شده و کسی که ارتباط خود را با خویشاوندان و رحم خود قطع نموده نمیشنود و درنمییابد.
درباره امام پس از خود، امام کاظم علیه السلام را برای چندمین بار منصوب کرد که او در آن هنگام بر اساس سندی بیست سال داشت. بخشی از سفارش های او درباره غسل و کفن و قبر خود بود که احکام اسلامی در این زمینه وجود دارد. و بالاخره بخشی از وصیت راجع به مردم بود که رئوس آن دعوت به وقار و آرامش، حفظ زبان، پرهیز از دروغ و تهمت و دشمنی، دوری از تجاوز کاری، پرهیز از حسادت و ترک معاصی و... بود.
امام صادق علیه السلام در آخرین لحظات حیات که مرگ را نزدیک دید، دستور داد که تمام خانواده و خویشان نزدیکش بر سر بالینش جمع گردند و پس از آن که همه آنان در کنار امام حاضر شدند، چشم بگشود و به صورت یکایک آن ها نظر افکند و فرمود: «اِنَّ شَفاعَتَنَا لاتَنالُ مُستَخِفّاً بِالصَّلاةِ». شفاعت ما به کسی که نماز را کوچک بشمارد نمی رسد.
وصی امام صادق علیه السلام
ابن شهر آشوب در مناقب از داود بن کثیر رقى، نقل کرده است که گفت: یکى از اعراب نزد ابو حمزه ثمالى آمد. ابوحمزه از او پرسید: چه خبرى دارد؟ گفت: جعفر صادق علیه السلام از دنیا رفت. ابو حمزه فریاد بلندى کشید و بى هوش افتاد. چون به حال آمد پرسید: آیا به کسى وصیت کرده است؟ پاسخ داد: آرى به عبدالله و موسى (فرزندانش)، و به ابوجعفر منصور وصیت کرده است. پس ابو حمزه خندید و گفت: سپاس خدایى را که ما را به هدایت رهنمون شد و بیان کرد براى ما از کبیر و راهنمایى کرد ما را بر صغیر و امرى عظیم را پوشیده داشت.
چون از منظور وى پرسش کردند گفت: مقصود بیان کرد عیوب کبیر (بزرگ) را و بر صغیر (کوچک) دلالت کرد و صغیر (موسى) را به اوصیا اضافه کرد و او را از جمله آنان دانست و امر امامت را با وصیت به منصور نهان داشت، براى آن که اگر منصور از وصى پرسش کند به او گفته مى شود وصى امام، تو هستى.
عبدالله، اگر چه بزرگترین فرزند امام صادق علیه السلام بود اما عیبى جسمانى داشت، پایش مانند فیل پهن بود و پنجه نداشت و دینش نیز ناقص بود و به احکام شریعت جاهل بود و اگر این نواقص را نمی داشت به او اکتفا می کرد. پس از این تفسیر دانستم که حضرت موسی بن جعفر علیه السلام امام بر حق است و معرفی آن چند نفر به عنوان وصی تنها برای حفظ امام بعدی از شرّ منصور و از روی مصلحت بوده است.
شیخ کلینی و شیخ طوسی و ابن شهر آشوب از ابو ایوب جوزی روایت کرده اند که گفت: نیمه های شبی منصور دوانیقی مرا طلبید، به حضورش رفتم، دیدم روی صندلی نشسته و در کنارش شمعی روشن است و نامه ای در دست دارد و می خواند، وقتی به او سلام کردم، آن نامه را به طرف من انداخت و گریه کرد و گفت این نامه محمد بن سلیمان (والی مدینه) است که نوشته، جعفر بن محمد علیه السلام وفات نموده است، سپس سه بار گفت: انّا لله و انّا الیه راجعون. و گفت: کجا مانند جعفر علیه السلام یافت می شود؟
سپس گفت: برای محمد بن سلیمان بنویس که اگر به شخص معینی وصیت کرده، او را احضار کن و گردنش را بزن. بعد از چند روز جواب نامه رسید که پنچ نفر را وصی خود قرار داده است. خلیفه (خود منصور) و محمد بن سلیمان والی مدینه و دو پسر خود عبدالله و موسی علیه السلام و حمیده مادر موسی علیه السلام. چون منصور نامه را خواند گفت: این ها را نمی توان کشت.
علامه مجلسی گفته است که چون حضرت به علم امامت، می دانست که منصور چنین تصمیمی خواهد گرفت، آن افراد را به حسب ظاهر در وصیت شریک کرده بود که اول هم نام منصور را نوشته بود و در باطن امام موسی کاظم علیه السلام را به عنوان وصی انتخاب نموده بود. و از این وصیت نیز اهل علم می دانستند که وصایت و امامت مخصوص آن حضرت است چنان چه از روایت ابو حمزه که گذشت معلوم گشت.
مدفن و مزار امام صادق
بر طبق وصیت، امام صادق علیه السلام را غسل دادند و کفن کردند. امام کاظم علیه السلام او را در لباس احرام و هم پارچه یا پیراهنی که یادگار جدش امام سجاد علیه السلام بود پیچیده و محفوظ کرد. مراسم تشییع بی مانندی برای او انجام شد. جنازه نه بر روی دوش ها که بر روی دست ها بود. ابوهریره عجلی در مورد تشییع و دفنش در آن روزگار این ابیات را سرود:
اقول و قدر احوا به یحملونه على کاهل من حاملیه و عاتق[۴]
اتدرون ماذا تحملون الى الثرى! ثبیرا ثوى من راس علیاء شاهق[۵]
غداة حثا الحاثون فوق ضریحه ترابا و اولى کان فوق المفارق[۶]
مزار او در قبرستان بقیع تا سال ۱۳۴۴ قمری در قبه و بارگاه خود مرکز زیارت و توسل بود، اما در این سال، وهابی مسلکان از خدا بی خبر، آن را ویران کردند.
از آن حضرت روایت شده است که فرمود: مَن زارَنی غُفِرَت لِذُنُوبِهِ وَ لَم یمُت فقیراً. هر کس قبر مرا زیارت کند، گناهانش آمرزیده می شود و هرگز فقیر و بینوا از دنیا نمی رود. و امام حسن عسکری علیه السلام در مورد زیارت قبر آن حضرت فرمود: هر کس قبر امام جعفر صادق و یا پدرش امام باقر علیهماالسلام را زیارت کند، به چشم درد و دیگر بیماری ها مبتلا نمی شود و گرفتار از دنیا نمی رود.
پانویس
- ↑ تاج المواليد (علامه طبرسی)، ص 44؛ وقايع الايام (شیخ عباس قمی)، ص 310.
- ↑ الارشاد (شيخ مفيد)، ص 525؛ منتهی الآمال (شيخ عباس قمي)، ج 2، ص 155.
- ↑ مجلسی، محمد باقر، جلاء العیون، ص884
- ↑ مى گویم و حال آن که او را مى بردند بر دوش هاى کسانى که او را گرفته بودند.
- ↑ آیا مى دانید چه چیزى را به سوى خاک مى برید!
- ↑ صبحگاهى خاک پاشندگان بر بالاى ضریحش خاک ریزند حالى که او بهتر آن است که خاک بر سر ریزند.
منابع
- منتهی الآمال، شیخ عباس قمی.
- اعیان الشیعه، سید محسن امین، ترجمه: على حجتى کرمانى.
- سیره معصومان، سید جعفر شهیدى، جلد ۵، صفحه ۱۱۰.
- زندگانى امام صادق علیه السلام، صفحه ۸۵.