احتجاج صحابه و تابعین به غدیر: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
 
(۳ نسخهٔ میانیِ همین کاربر نمایش داده نشده است)
سطر ۲: سطر ۲:
 
پس از [[رحلت پیامبر اسلام|رحلت رسول خدا]] (صلى اللَّه علیه وآله) در [[صفر]] سال یازدهم هجری، عده‌ای از [[صحابه]] بر خلاف [[بیعت|بیعتی]] که با آن حضرت و [[امام علی]] (علیه السلام) در [[غدیر خم]] کرده بودند، [[خلافت]] را از مسیر اصلی خود خارج نمودند. از این رو، [[اهل بیت]] (علیهم السلام) و برخی دیگر از اصحاب [[پیامبر|پیامبر اکرم]] (صلى اللَّه علیه وآله)، مخالفت خود را با غاصبان خلافت نشان دادند و در مواضع مختلفی به [[حدیث غدیر]] احتجاج و اتمام حجت کردند.  
 
پس از [[رحلت پیامبر اسلام|رحلت رسول خدا]] (صلى اللَّه علیه وآله) در [[صفر]] سال یازدهم هجری، عده‌ای از [[صحابه]] بر خلاف [[بیعت|بیعتی]] که با آن حضرت و [[امام علی]] (علیه السلام) در [[غدیر خم]] کرده بودند، [[خلافت]] را از مسیر اصلی خود خارج نمودند. از این رو، [[اهل بیت]] (علیهم السلام) و برخی دیگر از اصحاب [[پیامبر|پیامبر اکرم]] (صلى اللَّه علیه وآله)، مخالفت خود را با غاصبان خلافت نشان دادند و در مواضع مختلفی به [[حدیث غدیر]] احتجاج و اتمام حجت کردند.  
  
== احتجاج اصحاب پیامبر و یاران امیرالمؤمنین به غدیر ==
+
==احتجاج صحابه به غدیر==
در «[[سلیم بن قیس هلالی|کتاب سلیم بن قیس هلالی]]» آمده است: [[سلمان فارسی]] مى ‌گوید: وقتى شب شد [[حضرت على]] علیه السلام، [[حضرت زهرا]] علیها السلام را سوار بر چهارپایى نمود و دست دو پسرش [[امام حسن]] و [[امام حسین]] علیهما السّلام را گرفت، و هیچ یک از اهل [[غزوه بدر|بدر]] از [[مهاجرین]] و [[انصار]] را باقى نگذاشت مگر آنکه به خانه ‌هایشان آمد و حقّ خود را بر ایشان یادآور شد و آنان را براى یارى خویش فرا خواند. ولى جز چهل و چهار نفر، کسى از آنان دعوت او را قبول نکرد. حضرت به آنان دستور داد هنگام صبح با سرهاى تراشیده و در حالى که اسلحه‌هایشان را به همراه دارند بیایند و با او بیعت کنند که تا سر حد مرگ استوار بمانند.
 
وقتى صبح شد جز چهار نفر کسى از آنان نزد او نیامد. ([[سلیم بن قیس هلالی|سلیم هلالی]] مى‌گوید:) به [[سلمان فارسی|سلمان]] گفتم: آن چهار نفر چه کسانى بودند؟ گفت: من و [[ابوذر]] و [[مقداد]] و [[زبیر بن عوام]].
 
امیرالمؤمنین علیه السّلام در شب بعد هم نزد آنان رفت و آنان را قسم داد. گفتند: «صبح نزد تو مى‌آئیم». ولى هیچ یک از آنان غیر از ما نزد او نیامد.
 
  
اتمام حجت [[ابوذر غفاری|ابوذر]] با غدير:در مجلس اصحاب، روزی ابوذر بپا خاست و گفت:... من جندب بن جناده ابوذر غفارى هستم. به حق خدا و رسولش از شما مى پرسم: آيا از [[پیامبر اسلام|پيامبر]] صلى اللَّه عليه و آله شنيديد كه مى فرمود: زمين حمل نكرده و آسمان سايه نينداخته بر صاحب لهجه اى راستگوتر از ابوذر؟ گفتند: آرى. ابوذر گفت: آيا قبول داريد كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در [[غدير خم]] ما را جمع كرد و فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...»؟ همه گفتند: آرى به خدا قسم.[[76][
+
*احتجاج [[امیرالمومنین|امیرالمؤمنین]] به غدیر: در «[[سلیم بن قیس هلالی|کتاب سلیم بن قیس هلالی]]» آمده است: [[سلمان فارسی]] مى ‌گوید: هنگام شب، [[حضرت على]] علیه السلام، [[حضرت زهرا]] علیها السلام را سوار بر چهارپایى نمود و دست دو پسرش [[امام حسن]] و [[امام حسین]] علیهما السلام را گرفت، و هیچ یک از اهل [[غزوه بدر|بدر]] از [[مهاجرین]] و [[انصار]] را باقى نگذاشت مگر آنکه به خانه ‌هایشان آمد و حقّ خود را بر ایشان یادآور شد و آنان را براى یارى خویش فرا خواند. ولى جز چهل و چهار نفر، کسى از آنان دعوت او را قبول نکرد. حضرت به آنان دستور داد هنگام صبح با سرهاى تراشیده و در حالى که اسلحه‌هایشان را به همراه دارند بیایند و با او بیعت کنند که تا سر حد مرگ استوار بمانند. وقتى صبح شد جز چهار نفر کسى از آنان نزد او نیامد. ([[سلیم بن قیس هلالی|سلیم هلالی]] مى‌گوید:) به [[سلمان فارسی|سلمان]] گفتم: آن چهار نفر چه کسانى بودند؟ گفت: من و [[ابوذر]] و [[مقداد]] و [[زبیر بن عوام]]. امیرالمؤمنین علیه السلام در شب بعد هم نزد آنان رفت و آنان را قسم داد. گفتند: «صبح نزد تو مى‌آئیم». ولى هیچ یک از آنان غیر از ما نزد او نیامد.<ref>اسرار آل محمد علیهم‌السلام، سلیم بن قیس هلالى، ترجمه اسماعیل انصارى زنجانى.</ref>
 +
*احتجاج [[ابوذر غفاری|ابوذر غفارى]] به غدیر: در مجلس اصحاب، روزی ابوذر بپا خاست و گفت:... من جندب بن جناده ابوذر هستم. به حق خدا و رسولش از شما مى پرسم: آیا از [[پیامبر اسلام|پیامبر]] صلى اللَّه علیه و آله شنیدید که مى فرمود: زمین حمل نکرده و آسمان سایه نینداخته بر صاحب لهجه اى راستگوتر از ابوذر؟ گفتند: آرى. ابوذر گفت: آیا قبول دارید که پیامبر صلى اللَّه علیه و آله در [[غدیر خم]] ما را جمع کرد و فرمود: «مَنْ کنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...»؟ همه گفتند: آرى به خدا قسم.<ref>بحارالانوار: ج ۳۷ ص ۱۹۳ ح ۷۶.</ref>
 +
*احتجاج [[عمار یاسر]] به غدیر: در [[جنگ صفین]] عمار با [[عمروعاص]] براى مناظره در برابر هم قرار گرفتند و مطالبى بین آن دو رد و بدل شد. از جمله عمار گفت: اى [[ابتر]]، آیا به یاد دارى که پیامبر صلى اللَّه علیه و آله به على علیه السلام فرمود: «مَنْ کنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ»؟ بنابراین صاحب اختیار من خدا و رسول و بعد از آنان على علیه السلام است، ولى تو مولى و صاحب اختیارى ندارى!
 +
*احتجاج [[مالک بن نویره|مالک بن نویره]] به غدیر: مالک بن نویره رئیس قبیله بنى حنیفه در نزدیکى [[مدینه]]، از حاضران در غدیر بود. او پس از [[رحلت پیامبر اسلام|رحلت پیامبر]] صلى اللَّه علیه و آله به مدینه آمد و با تعجب [[ابوبکر|ابوبکر]] را بر منبر پیامبر صلى اللَّه علیه و آله دید. لذا خطاب به ابوبکر گفت: 'اى ابوبکر، بیعت على علیه السلام در روز غدیر خم را فراموش کرده اى؟ این منبر جاى تو نیست که بر آن خطابه مى خوانى'! این را گفت و به قبیله خود بازگشت و از فرستادن صدقات به نزد ابوبکر خوددارى نمود. ابوبکر، [[خالد بن ولید|خالد بن ولید]] را با لشکرى فرستاد، و او و اصحابش را کشتند و زنانشان را اسیر کردند و به مدینه آوردند! و امیرالمؤمنین علیه السلام با اهل [[واقعه سقیفه بنی ساعده|سقیفه]] در این باره مقابله کرد.<ref>نزهةالکرام، رازى، ج ۱ ص ۳۰۱-۳۰۲.</ref>
 +
*احتجاج [[حذیفة بن یمان]] به غدیر: حذیفه از حاضران در غدیر و از معدود کسانى بود که توانست متن کامل و مفصل [[خطبه غدیر|خطبه غدیر]] را حفظ کند و براى غیر حاضران در آنجا برساند.<ref>مجلسی، بحارالانوار، ج ۳۷ ص ۱۲۷-۱۳۱.</ref> حذیفه داستان غدیر را چنین نقل مى کند: به خدا قسم در غدیر خم من مقابل پیامبر صلى اللَّه علیه و آله نشسته بودم و [[مهاجران]] و [[انصار]] در آن مجلس بودند. پیامبر، علی علیه السلام را فراخواند و دستور داد تا سمت راست او بایستد. سپس فرمود: «مَنْ کنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...».<ref>بحارالانوار: ج ۳۷ ص ۱۹۳-۱۹۴.</ref> حذیفه پس از قتل [[عثمان]] و خلافت ظاهرى [[امیرالمؤمنین]] علیه السلام در شهر [[مدائن]] امیر بود. او براى بیعت گرفتن از مردم براى امیرالمؤمنین علیه السلام برفراز منبر رفت و در خطابه اى گفت: 'اکنون امیرالمؤمنین حقیقى و سزاوار به این نام صاحب اختیار شما شده است'! یک جوان [[ایران|ایرانى]] بنام مسلم پس از مراسم بیعت نزد حذیفه آمد و پرسید: این که گفتى 'امیرالمؤمنین حقیقى'، تعرض و اشاره به [[خلفای نخستین|خلفاى]] قبل از او بود. اگر سه خلیفه قبل حقیقى نبودند مطلب را برایمان روشن کن! حذیفه در پاسخ او مطالب مفصلى از [[تاریخ اسلام]] بیان کرد تا به ماجراى غدیر رسید و آن را با تفصیل کامل بیان کرد که در هیچ روایتى بدان تفصیل بیان نشده است. او قسمت اصلى غدیر را چنین بیان کرد: پیامبر صلى اللَّه علیه و آله در غدیر خم ولایت على علیه السلام را با صداى بلند اعلام کرد، و اطاعت او را بر مردم واجب کرد... و فرمود: «مَنْ کنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...». سپس دستور داد همه ى مردم با او بیعت کنند، و همه بیعت کردند.<ref>بحارالانوار: ج ۲۸ ص ۹۸. اثبات الهداة: ج ۲ ص ۱۵۹ ح ۷۱۰.</ref>
 +
*احتجاج [[بلال|بلال حبشى]] به غدیر: بلال مؤذن پیامبر صلى اللَّه علیه و آله از کسانى بود که با ابوبکر [[بیعت|بیعت]] نکرد، و این در حالى بود که ابوبکر با پول خود بلال را از بردگى نجات داده و آزاد کرده بود. روزى [[عمر بن خطاب|عمر]] گریبان بلال را گرفت و گفت: این جزاى ابوبکر است که تو را آزاد کرده؟ اکنون نمى آیى با او بیعت کنى؟بلال گفت: اگر مرا به خاطر خدا آزاد کرده به خاطر خدا مرا به حال خودم رها کند و اگر براى غیر خدا بوده باید به حرف تو عمل کرد!! و اما بیعت با ابوبکر، من با کسى که پیامبر صلى اللَّه علیه و آله او را [[خلیفه]] قرار نداده و او را مقدم نداشته بیعت نخواهم کرد... اى عمر تو خوب مى دانى که پیامبر صلى اللَّه علیه و آله براى پسرعمویش پیمانى بست که تا روز قیامت بر گردن ماست که او را در غدیر خم مولى و صاحب اختیار ما قرار داد. چه کسى جرأت دارد در برابر صاحب اختیار خود با دیگرى بیعت کند؟!بعد هم بلال را مجبور کردند از مدینه بیرون رود و او به [[دمشق]] هجرت نمود و در همانجا وفات یافت.<ref>مثالب النواصب، ابن شهر آشوب، نسخه خطى: ص ۱۳۴.</ref>
 +
*احتجاج [[اصبغ بن نباته]] به غدیر: در جنگ صفین امیرالمؤمنین علیه السلام نامه اى را توسط اصبغ بن نباته براى [[معاویه]] فرستادند. در آنجا اصبغ خطاب به [[ابوهریره]] که کنار معاویه نشسته بود گفت: تو را قسم مى دهم... آیا در روز غدیر خم حاضر بودى؟ ابوهریره گفت: آرى. اصبغ پرسید: پیامبر صلى اللَّه علیه و آله درباره على علیه السلام چه فرمود؟ ابوهریره گفت: شنیدم که مى فرمود: «مَنْ کنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...، اَللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَاخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ». اصبغ گفت: اگر چنین است تو ولایت دشمن او را پذیرفته اى و با او دشمنى کرده اى!! ابوهریره نفس عمیقى کشید و گفت: انا للَّه و انا الیه راجعون.<ref>علامه امینی، الغدیر: ج ۱ ص ۲۰۳.</ref>
 +
*احتجاج [[ابوالهیثم بن تیهان|ابوالهیثم بن تَیهان]] به غدیر: دوازده نفر با اجازه ى امیرالمؤمنین علیه السلام تصمیم گرفتند در [[نماز جمعه]] مقابل منبر ابوبکر به عنوان اعتراض برخیزند و مطالبى به عنوان احتجاج بگویند. یکى از آنان ابوالهیثم بن تیهان بود که بر خاست و گفت: 'من گواهى مى دهم که پیامبرمان در روز غدیر خم على علیه السلام را منصوب کرد. عده اى از انصار کسى را خدمت پیامبر صلى اللَّه علیه و آله فرستادند و منظور از «مَنْ کنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...» را سؤال کردند. حضرت فرمود: به آنان بگویید: على بعد از من صاحب اختیار مؤمنان و دلسوزترین مردم براى امت من است.'<ref>بحارالانوار: ج ۲۸ ص ۲۰۰.</ref>
 +
*احتجاج [[ابو ایوب انصاری|ابو ایوب انصارى]] به غدیر: مردى خدمت امیرالمؤمنین علیه السلام وارد شد در حالى که آثار سفر در وى دیده مى شد. عرض کرد: سلام بر تو اى مولا و صاحب اختیار من! حضرت فرمود: این کیست؟ عرض کردند: ابوایوب انصارى. حضرت فرمود: راه را برایش باز کنید! مردم راه باز کردند و جلو آمد و عرض کرد: از پیامبر صلى اللَّه علیه و آله شنیدم که مى فرمود: «مَنْ کنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...».<ref>الغدیر: ج ۱ ص ۱۸۸.</ref>
 +
*احتجاج [[قیس بن سعد|قیس بن سعد بن عباده]] به غدیر: قیس و پدرش که رئیس انصار بود با ابوبکر مخالف بودند. روزى ابوبکر به قیس گفت: به خدا قسم تو کارى انجام نمى دهى که امام و حبیبت ابوالحسن (امام علی) از تو ناراحت شود. قیس غضبناک شد و گفت: اى پسر ابى قحافه،... به خدا قسم، اگر دستم با تو بیعت کرده ولى قلب و زبانم با تو بیعت نکرده است. درباره على (علیه السلام) براى من حجتى بالاتر از روز غدیر نیست.... ما را به حال خود واگذار که در راه تو کور کورانه غرق شویم و در گمراهى تو سقوط کنیم در حالى که مى دانیم حق را ترک کرده و پى باطل رفته ایم!<ref>بحارالانوار: ج ۲۹ ص ۱۶۶.</ref> در روایتی دیگر آمده است: معاویه پس از صلح با [[امام حسن علیه السلام|امام حسن]] علیه السلام به عنوان سفر [[حج]] وارد [[مدینه]] شد. [[انصار]] به او بى اعتنایى کردند و معاویه در این باره به قیس اعتراض کرد. قیس در پاسخ فضایل امیرالمؤمنین علیه السلام و مظلومیت آن حضرت را یادآور شد. معاویه پرسید: این مطالب را از چه کسى آموخته اى؟ قیس گفت: از امیرالمؤمنین على بن ابى طالب علیه السلام... که پیامبر صلى اللَّه علیه و آله او را در غدیر منصوب کرد و فرمود: «مَنْ کنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ».<ref>کتاب سلیم: حدیث ۲۶.</ref>
 +
*احتجاج [[ابوسعید خدری|ابوسعید خدرى]] به غدیر: ابوسعید خدرى از کسانى است که ماجراى مفصل غدیر را نقل کرده است. او در قسمتى از سخنانش مى گوید: پیامبر صلى اللَّه علیه و آله در روز غدیر خم مردم را فراخواند... و بازوى على بن ابى طالب را گرفت و بلند کرد... و فرمود: «مَنْ کنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...». سپس آیه «الیومَ اکملتُ لکم دینَکم...» نازل شد و [[حسان بن ثابت]] اشعارى خواند.<ref>کتاب سلیم: حدیث ۳۹.</ref> در روایت دیگری آمده است: عبداللَّه بن علقمه از کسانى بود که تحت تأثیر تبلیغات [[بنى امیه]]، به امیرالمؤمنین علیه السلام ناسزا مى گفت. روزى از ابوسعید خدرى پرسید: هیچ منقبتى درباره على بن ابى طالب شنیده اى؟ ابوسعید گفت: پیامبر در روز غدیر خم ابلاغ کاملى "درباره او" نمود و... و دو دست او را بلند کرد و فرمود: «مَنْ کنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...» و این را سه مرتبه فرمود. عبداللَّه بن علقمه با تعجب پرسید: تو خودت این را از پیامبر شنیدى؟ ابوسعید اشاره به گوشها و سینه اش کرد و گفت: دو گوشم شنیده و قلبم آن را در خود جاى داده است. اینجا بود که عبداللَّه گفت: من از ناسزا گفتن به على علیه السلام [[استغفار]] و [[توبه]] مى نمایم.<ref>بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۲۳-۱۲۴.</ref>
 +
*احتجاج [[ابی بن کعب|اُبَىّ بن کعب]] به غدیر: ابى بن کعب [[صحابی|صحابى]] سرشناس پیامبر، به عنوان اعتراض در نماز جمعه ابوبکر بپا خاست و خطاب به مردم گفت: اى مهاجران و انصار، آیا خود را به فراموشى زده اید یا فراموش کرده اید یا قصد تحریف دارید یا حقایق را تغییر مى دهید یا قصد خوار کردن دارید یا عاجز شده اید؟! آیا نمى دانید که پیامبر صلى اللَّه علیه و آله در بین ما در موقعیتى مهم قیام نمود و على علیه السلام را براى ما منصوب کرد و فرمود: «مَنْ کنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...».<ref>بحارالانوار: ج ۲۸ ص ۲۲۳.</ref>
 +
*احتجاج [[جابر بن عبدالله انصاری|جابر بن عبداللَّه انصارى]] به غدیر: جابر داستان غدیر را چنین نقل کرده است: خداوند به پیامبر صلى اللَّه علیه و آله دستور داد على علیه السلام را براى مردم منصوب کند و آنان را به [[ولایت]] او خبر دهد. این بود که در غدیر خم بپا خاست و ولایت او را بیان کرد.<ref>اثبات الهداة: ج ۲ ص ۱۲۰ ح ۴۹۸.</ref> در روایت دیگری آمده است: در خانه جابر با حضور [[امام سجاد علیه السلام|امام زین العابدین]] علیه السلام، مردى [[عراق|عراقى]] وارد شد و گفت: اى جابر، تو را به خدا قسم مى دهم آنچه از پیامبر صلى اللَّه علیه و آله دیده و شنیده اى برایم نقل کنى. جابر گفت: در منطقه [[جحفه‌|جحفه]] در غدیر خم بودیم و در آنجا مردم بسیارى از قبایل مختلف بودند. پیامبر صلى اللَّه علیه و آله از خیمه بیرون آمد و سه بار با دستش اشاره کرد و دست امیرالمؤمنین علیه السلام را گرفت و فرمود: «مَنْ کنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...».<ref>الغدیر: ج ۱ ص ۲۰۵.</ref>
 +
*احتجاج [[زید بن صوحان]] به غدیر: زید بن صوحان از بهترین اصحاب امیرالمؤمنین علیه السلام بود که در [[جنگ جمل]] شهید شد. وقتى در میدان جنگ روى زمین افتاد امیرالمؤمنین علیه السلام بالاى سرش آمد و فرمود: اى زید خدا رحمتت کند. سبک بار بودى و کمکهاى تو بسیار با ارزش بود. زید سرش را به طرف امیرالمؤمنین علیه السلام بلند نمود و عرض کرد:... به خدا قسم در لشکر تو با جهالت کشته نمى شوم، بلکه از [[ام سلمه]] همسر پیامبر صلى اللَّه علیه و آله شنیدم که مى گفت: از پیامبر شنیدم که مى فرمود: «مَنْ کنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ، اَللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ». به خدا قسم نخواستم تو را خوار کنم که دیدم اگر تو را خوار کنم خدا مرا خوار مى کند.<ref>بحارالانوار: ج ۳۲ ص ۱۸۸ ح ۱۳۸.</ref>
 +
*احتجاج حذیفة بن اُسَید غفارى به غدیر: حذیفة بن اسید داستان غدیر را چنین نقل کرده است: پیامبر صلى اللَّه علیه و آله در بازگشت از [[حجة الوداع]] فرمودند: خداوند صاحب اختیار من، و من صاحب اختیار هر مسلمانى هستم و نسبت به مؤمنان از خودشان صاحب اختیارترم. بدانید «مَنْ کنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...».<ref>اثبات الهداة: ج ۲ ص ۷۱ ح ۳۰۹.</ref>
 +
*احتجاج [[عبدالله بن جعفر طیار|عبداللَّه بن جعفر]] به غدیر: [[معاویه]] در سال اول حکومتش به مدینه آمد و در آنجا مجلسى تشکیل داد و [[امام حسن]] و [[امام حسین علیه السلام|امام حسین]] علیهماالسلام و عبداللَّه بن جعفر و [[ابن عباس]] و عده اى دیگر را دعوت کرد. در آن مجلس احتجاجات بسیارى بر معاویه شد، از جمله عبداللَّه بن جعفر گفت: 'اى معاویه، من از پیامبر صلى اللَّه علیه و آله شنیدم در حالى که آن حضرت برفراز منبر بود و من و عمر بن ابى سلمه و [[اسامة بن زید|اسامة بن زید]] و [[سعد بن ابی وقاص]] و [[سلمان]] و [[ابوذر غفاری|ابوذر]] و [[مقداد بن اسود|مقداد]] و [[زبیر بن عوام|زبیر]] در برابر او نشسته بودیم. حضرت فرمود: آیا من نسبت به مؤمنان صاحب اختیارتر از خودشان نیستم؟ گفتیم: بلى یا رسول اللَّه. فرمود: «مَنْ کنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...».معاویه از امام حسن و امام حسین علیهماالسلام و ابن عباس در این باره پرسید. ابن عباس گفت: تو به آنچه مى گوید ایمان نمى آورى. اکنون سراغ کسانى که نام برد بفرست و از آنان سؤال کن. معاویه سراغ عمر بن ابى سلمه و اسامه فرستاد و از آنان نیز سؤال کرد. آنان شهادت دادند که آنچه عبداللَّه مى گوید از پیامبر صلى اللَّه علیه و آله شنیده اند همانگونه که او مى گوید.<ref>بحارالانوار:ج ۳۳ ص ۲۶۶.</ref>
 +
*احتجاج [[عبدالله بن عباس]] به غدیر: در همان مجلس معاویه در مدینه، ابن عباس در احتجاج بر معاویه گفت: پیامبر ما صلى اللَّه علیه و آله در غدیر خم، افضل مردم و سزاوارترین آنها و بهترینشان را براى امت منصوب فرمود و با على علیه السلام بر امت احتجاج کرد و به آنان دستور اطاعت از او را داد... و به آنان خبر داد که هر کس صاحب اختیارش پیامبر صلى اللَّه علیه و آله است على هم نسبت به او صاحب اختیار است. ... اى معاویه، آیا تعجب مى کنى که پیامبر صلى اللَّه علیه و آله در غدیر خم و در موارد زیادى نام امامان را برد و حجت را بر آنان تمام کرد و دستور به اطاعت آنان داد؟<ref>کتاب سلیم: حدیث ۴۲.</ref> ابن عباس در موردى دیگر داستان غدیر را چنین نقل کرده است: خداوند به پیامبر صلى اللَّه علیه و آله دستور داد على علیه السلام را براى مردم منصوب کند و آنان را به ولایت او خبر دهد. این بود که در روز غدیر خم به ولایت او قیام نمود.<ref>اثبات الهداة: ج ۲ ص ۱۲۰ ح ۴۹۸.</ref> در مورد دیگرى ابن عباس داستان غدیر را چنین نقل کرده است: پیامبر صلى اللَّه علیه و آله در حضور مردم بازوى على علیه السلام را گرفت و فرمود: «مَنْ کنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...». بعد ابن عباس گفت: به خدا قسم با این اقدام، بیعت على علیه السلام برگردن مردم واجب شد.<ref>عوالم: ج ۳:۱۵ ص ۶۳.</ref>
 +
*احتجاج [[اسامة بن زید|اسامة بن زید]] به غدیر: اسامه در روزهاى آخر عمر پیامبر صلى اللَّه علیه و آله به عنوان سرلشکر آن حضرت، سپاهى تشکیل داد و براى جنگ با رومیان حرکت کرد. در همین ایام [[ابوبکر|ابوبکر]] خلافت را [[غصب]] کرد و طى نامه اى اسامه را به بیعت خویش و پذیرفتن خلافتش فرا خواند. اسامه در پاسخ نامه چنین نوشت:... فکر کن در اینکه حق را به اهلش بازگردانى و آن را به ایشان واگذار کنى، که از تو به آن سزاوارترند. خوب مى دانى که پیامبر صلى اللَّه علیه و آله در روز غدیر خم درباره على علیه السلام چه فرمود. فاصله زیادى هم نشده که فراموش شده باشد!<ref>بحارالانوار: ج ۲۹ ص ۹۲.</ref>
 +
*احتجاج [[زید بن ارقم|زید بن ارقم]] به غدیر: زید بن ارقم کسى است که در غدیر بالاى سر پیامبر صلى اللَّه علیه و آله شاخه هاى درختان را بالا گرفته بود تا هنگام سخنرانى به آن حضرت برخورد نکند. طبعاً او هنگام معرفى و بلندکردن امیرالمؤمنین علیه السلام توسط پیامبر صلى اللَّه علیه و آله نزدیک تر از همه شاهد ماجرا بود. او کسى است که متن کامل خطبه مفصل پیامبر صلى اللَّه علیه و آله در غدیر را به خاطر سپرد و براى نسلهاى بعد نقل کرد.<ref>العددالقویة: ص ۱۶۹. التحصین: ص ۵۷۸. الصراط المستقیم: ج ۱ ص ۳۰۱.</ref> شخصى مانند زید بن ارقم که در غدیر این مقدار به پیامبر صلى اللَّه علیه و آله نزدیک بود در موقعیت حساسى نیاز به شهادت او درباره غدیر بود. در [[کوفه]] امیرالمؤمنین علیه السلام از او خواست تا برخیزد و درباره غدیر در پیشگاه مردم شهادت دهد. ولى او برنخاست و شهادت نداد و ادعا کرد غدیر را فراموش کرده است! در آنجا امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: اگر دروغ مى گویى خدا چشمانت را کور کند. او از مجلس بیرون نرفته کور شد و بین مردم به نفرین شده امیرالمؤمنین علیه السلام شناخته شد. او بعد از دیدن این معجزه قسم یاد کرد از آن پس هر کس درباره ى غدیر بپرسد آنچه را دیده و شنیده بیان کند و شهادت دهد.<ref>بحارالانوار: ج ۳۱ ص ۴۴۷، ج ۳۷ ص ۱۹۹. الغدیر: ج ۱ ص ۹۳.</ref> برادر زید بن ارقم مى گوید: روزى با زید نشسته بودیم که اسب سوارى از سفر رسیده آمد و سلام کرد و سراغ زید را گرفت و به او گفت: من از منطقه فسطاط [[مصر]] آمده ام تا حدیثى را که از پیامبر صلى اللَّه علیه و آله به یاد دارى از تو سؤال کنم و آن حدیث غدیر در ولایت على بن ابى طالب است. زید ضمن بیان مفصلى از ماجراى غدیر گفت: پیامبر در غدیر برفراز منبر فرمود: اى مردم، چه کسى بر شما از خودتان صاحب اختیارتر است؟ گفتند: خدا و رسولش. فرمود: 'خدایا شاهد باش، و تو اى جبرئیل شاهد باش' و این را سه مرتبه فرمود. سپس دست على بن ابى طالب علیه السلام را گرفت و او را به سوى خود بلند کرد و فرمود: «مَنْ کنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...»، و این را نیز سه مرتبه فرمود.<ref>بحارالانوار: ج ۳۷ ص ۱۵۲.</ref> همچنین عطیه عوفى به زید بن ارقم گفت: دوست دارم ماجراى غدیر را از تو بشنوم. زید گفت: در غدیر هنگام ظهر بود که پیامبر صلى اللَّه علیه و آله بیرون آمد و سپس در حالى که بازوى على بن ابى طالب علیه السلام را گرفته بود گفت: اى مردم، آیا قبول دارید که من نسبت به مردم صاحب اختیارتر از خود آنانم؟ گفتند: آرى. فرمود: «مَنْ کنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ».<ref>بحارالانوار: ج ۳۷ ص ۱۴۹.</ref>
 +
*احتجاج [[براء بن عازب]] به غدیر: براء بن عازب نیز کسى بود که در غدیر به کمک زید بن ارقم شاخه هاى درختان را از بالاى سر پیامبر صلى اللَّه علیه و آله بلند کرده بود تا حضرت در کمال آرامش سخنرانى کند. او که در غدیر از همه به پیامبر صلى اللَّه علیه و آله نزدیکتر بود، وقتى امیرالمؤمنین علیه السلام در کوفه از او خواست تا درباره غدیر در حضور مردم شهادت دهد، سرباز زد و به نفرین حضرت گرفتار شد. او بعدها از عمل خود پشیمان بود و داستان غدیر را نقل مى کرد و چنین مى گفت: با پیامبر صلى اللَّه علیه و آله در سفر حج بودم که در غدیر پیاده شدیم. دستور نماز جماعت داده شد و بین درختان براى پیامبر صلى اللَّه علیه و آله جارو زده شد. حضرت [[نماز]] ظهر را خواند و دست على بن ابى طالب علیه السلام را گرفت و فرمود: «مَنْ کنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ».<ref>بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۴۹.</ref>
 +
*احتجاج [[عمران بن حصین|عمران بن حُصین]] به غدیر: عمران بن حصین واقعه غدیر را اینگونه نقل کرده است: پیامبر صلى اللَّه علیه و آله فرمود: شما از من پرسیدید که صاحب اختیارتان پس از من کیست، و من به شما خبر دادم. سپس دست على بن ابى طالب علیه السلام را در غدیر گرفت و گفت: «مَنْ کنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...».<ref>اثبات الهداة: ج ۲ ص ۱۷۳ ح ۸۰۳.</ref>
 +
*احتجاج [[ام سلمه]] به غدیر: ام سلمه همسر پیامبر صلى اللَّه علیه و آله که در غدیر حاضر بود، حدیث غدیر را چنین نقل کرده است: پیامبر صلى اللَّه علیه و آله فرمود: «مَنْ کنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ، اَللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ».<ref>اثبات الهداة: ج ۲ ص ۱۴۹ ح ۶۵۲.</ref>
 +
*احتجاج [[خوله حنفیه|خوله حنفیه]] به غدیر: وقتى [[مالک بن نویره|مالک بن نویره]] رئیس قبیله بنى حنیفه با استناد به غدیر از بیعت با ابوبکر سرباز زد، [[خالد بن ولید|خالد بن ولید]] با لشکرش مردان قبیله را کشتند و زنانشان را اسیر گرفتند و به مدینه آوردند. خوله حنفیه نیز دخترى از آنان بود که به عنوان اسیر او را وارد مسجد کردند. در آنجا او به امیرالمؤمنین علیه السلام عرض کرد: شما کیستى؟ حضرت فرمود: من على بن ابى طالبم؟ حنفیه عرض کرد: پس تو همان مردى هستى که پیامبر صلى اللَّه علیه و آله در غدیر خم به عنوان عَلَم و راهنماى مردم برایمان منصوب کرد؟ حضرت فرمود: من همانم. حنفیه عرض کرد: ما به خاطر تو غضب کردیم و به خاطر تو به ما حمله کردند و ما را اسیر گرفته آوردند، چون مردان ما گفتند: ما صدقات اموالمان و اطاعت خود را در اختیار کسى قرار نمى دهیم مگر آن کسى که پیامبر صلى اللَّه علیه و آله او را براى ما و شما نصب کرده است.<ref>اثبات الهداة: ج ۲ ص ۳۲ ح ۱۷۰.</ref>
 +
*احتجاج [[دارمیة حجونیة|دارمیه حجونیه]] به غدیر: بانوى سیاه پوستى بنام 'دارمیه' از [[شیعه|شیعیان]] امیرالمؤمنین علیه السلام بود. معاویه در سفرى که براى حج به مکه آمد سراغ او فرستاد و از او پرسید: چرا على را دوست دارى و مرا مبغوض مى دارى؟ و چرا ولایت او را پذیرفته اى و با من دشمنى مى کنى؟ دارمیه گفت: ولایت على علیه السلام را پذیرفته ام به خاطر پیمانى که پیامبر صلى اللَّه علیه و آله در روز غدیر براى ولایت او گرفت و تو نیز حاضر بودى...!<ref>بحارالانوار: ج ۳۳ ص ۲۶۰ ح ۵۳۲.</ref>
  
اتمام حجت [[عمار ياسر]] با غدير:در [[جنگ صفين]] عمار با [[عمروعاص]] براى مناظره در برابر هم قرار گرفتند و مطالبى بين آن دو رد و بدل شد. از جمله عمار گفت: اى [[ابتر]]، آيا به ياد دارى كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله به على عليه السلام فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ»؟ بنابراين صاحب اختيار من خدا و رسول و بعد از آنان على عليه السلام است، ولى تو مولى و صاحب اختيارى ندارى!! [77]
+
== احتجاج تابعین به غدیر ==
  
اتمام حجت [[مالک بن نویره|مالک بن نويره]] با غدير:مالك بن نويره رئيس قبيله بنى حنيفه در نزديكى [[مدينه]]، از حاضران در غدير بود. او پس از [[رحلت پیامبر اسلام|رحلت پيامبر]] صلى اللَّه عليه و آله به مدينه آمد و با تعجب [[ابوبکر|ابوبكر]] را بر منبر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله ديد. لذا خطاب به ابوبكر گفت: 'اى ابوبكر، بيعت على عليه السلام در روز غدير خم را فراموش كرده اى؟ اين منبر جاى تو نيست كه بر آن خطابه مى خوانى'! اين را گفت و به قبيله خود بازگشت و از فرستادن صدقات به نزد ابوبکر خوددارى نمود. ابوبكر، [[خالد بن ولید|خالد بن وليد]] را با لشكرى فرستاد، و او و اصحابش را كشتند و زنانشان را اسير كردند و به مدينه آوردند! و اميرالمؤمنين عليه السلام با اهل [[واقعه سقیفه بنی ساعده|سقيفه]] در اين باره مقابله كرد.[[78]
+
*احتجاج [[ابن ابی لیلی|عبدالرحمن بن ابى لیلى]] به غدیر: عبدالرحمن بن ابى لیلى حدیث غدیر را چنین نقل کرده است: پیامبر صلى اللَّه علیه و آله در روز غدیر خم على علیه السلام را مقابل مردم آورد و به آنان معرفى کرد که او صاحب اختیار هر مرد و زن مؤمنى است.<ref>اثبات الهداة: ج ۲ ص ۱۰۴ ح ۴۲۸.</ref> در روایت دیگری آمده است: روزى عبدالرحمن در حضور امیرالمؤمنین علیه السلام بپا خاست و عرض کرد: چگونه ما مى توانیم بگوییم آنان که قبل از شما [[خلافت]] را به دست گرفتند از شما نسبت به آن سزاوارتر بودند؟ اگر چنین چیزى بگوییم پس چرا پیامبر صلى اللَّه علیه و آله بعد از [[حجة الوداع]] تو را منصوب کرد و فرمود: «مَنْ کنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...».<ref>بحارالانوار: ج ۲۹ ص ۵۸۲ ح ۱۶.</ref>
 +
*احتجاج محمد بن عبداللَّه حِمیرى به غدیر: روزى سه نفر از شعرا نزد معاویه بودند که یکى از آنان محمد حمیرى بود. معاویه کیسه زرى بیرون آورد و گفت: این را به کسى از شما مى دهم که درباره على جز حق نگوید. دو شاعر برخاستند و براى خوشامد معاویه اشعارى در ناسزا به امیرالمؤمنین علیه السلام گفتند. سپس محمد بن عبداللَّه حمیرى برخاست و اشعار بلندى در مدح امیرالمؤمنین علیه السلام سرود که یک بیت آن درباره غدیر بود: تَناسَوا نَصْبَهُ فی یوْمِ خُمّ * مِنَ الْباری وَ مِنْ خَیرِ الْأَنامِ؛ یعنى: نصب على بن ابى طالب در روز غدیر خم را فراموش کردند که از سوى خدا و به دست بهترین مردم (پیامبر) بود! معاویه گفت: تو از همه راست تر گفتى و کیسه زر را به او داد.<ref>بحارالانوار: ج ۳۳ ص ۲۵۹.</ref>
 +
*احتجاج عمرو بن میمون اودى به غدیر: عمرو بن میمون اودى مى گفت: عده اى از مردم که نسبت به على بن ابى طالب علیه السلام بدگویى مى کنند هیزم آتش اند. من از عده اى از اصحاب پیامبر صلى اللَّه علیه و آله شنیدم که مى گفتند: به على بن ابى طالب علیه السلام خصایصى داده شده که به احدى داده نشده است. از جمله اینکه او صاحب روز غدیر خم است که پیامبر صلى اللَّه علیه و آله نام او را به صراحت برد و ولایت او را بر امتش لازم کرد و مقام والاى او را به آنان شناسانید و منزلت او را روشن ساخت... و فرمود: «مَنْ کنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ».<ref>بحارالانوار: ج ۴۰ ص ۶۸ ح ۱۰۴.</ref>
 +
*احتجاج بَرْد همدانى به غدیر: مردى از قبیله همدان بنام 'بَرد' نزد معاویه آمد. [[عمرو بن عاص|عمروعاص]] در آنجا مشغول بدگویى نسبت به ساحت مقدس امیرالمؤمنین علیه السلام بود. برد گفت: اى عمروعاص، بزرگان ما از پیامبر علیه السلام شنیدند که فرمود: «مَنْ کنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ»، آیا این حق است یا باطل؟ عمروعاص گفت: حق است، و من اضافه مى کنم که هیچیک از اصحاب پیامبر مثل مناقب على را ندارند! آن مرد نزد قبیله خود بازگشت و به آنان گفت: ما نزد قومى آمدیم که از زبان آنان علیه خودشان اقرار گرفتیم! بدانید که على بر حق است و تابع او باشید!<ref>الغدیر: ج ۱ ص ۲۰۱.</ref>
 +
*احتجاج [[زید بن علی بن الحسین|زید بن على بن الحسین]] به غدیر: نزد زید بن على کلام پیامبر صلى اللَّه علیه و آله که فرمود: «مَنْ کنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ» ذکر شد؛ زید گفت: پیامبر صلى اللَّه علیه و آله او را به عنوان علامتى منصوب فرمود که حزب خداوند هنگام اختلاف شناخته شود.<ref>اثبات الهداة: ج ۲ ص ۳۴.</ref>
 +
*احتجاج [[شریک بن عبدالله نخعی|شریک بن عبدالله نخعى قاضى]] به غدیر: از شریک پرسیدند: چه مى گویى درباره ى کسى که از دنیا رفته و نسبت به [[ابوبکر]] معرفتى ندارد؟ پاسخ داد: چیزى بر عهده او نیست. گفتند: اگر نسبت به على علیه السلام معرفت نداشت چطور؟ گفت: در آتش است، زیرا پیامبر صلى اللَّه علیه و آله در روز غدیر او را به عنوان عَلَم و راهنما بین مردم منصوب کرد و فرمود:  «مَنْ کنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ».<ref>المسترشد: ص ۲۷۰ ح ۸۱.</ref>
  
اتمام حجت [[حذيفة بن يمان]] با غدير:حذيفه از حاضران در غدير و از معدود كسانى بود كه توانست متن كامل و مفصل [[خطبه غدیر|خطبه غدير]] را حفظ كند و براى غير حاضران در آنجا برساند.[[79] حذيفه داستان غدير را چنين نقل مى كند: به خدا قسم در غدير خم من مقابل پيامبر صلى اللَّه عليه و آله نشسته بودم و [[مهاجران]] و [[انصار]] در آن مجلس بودند. پيامبر، علی عليه السلام را فراخواند و دستور داد تا سمت راست او بايستد. سپس فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...».[[80] حذيفه پس از قتل [[عثمان]] و خلافت ظاهرى [[اميرالمؤمنين]] عليه السلام در شهر [[مدائن]] امير بود. او براى بيعت گرفتن از مردم براى اميرالمؤمنين عليه السلام برفراز منبر رفت و در خطابه اى گفت: 'اكنون اميرالمؤمنين حقيقى و سزاوار به اين نام صاحب اختيار شما شده است'! يك جوان [[ايران|ايرانى]] بنام مسلم پس از مراسم بيعت نزد حذيفه آمد و پرسيد: اين كه گفتى 'اميرالمؤمنين حقيقى'، تعرض و اشاره به [[خلفای نخستین|خلفاى]] قبل از او بود. اگر سه خليفه قبل حقيقى نبودند مطلب را برايمان روشن كن! حذيفه در پاسخ او مطالب مفصلى از [[تاريخ اسلام]] بيان كرد تا به ماجراى غدير رسيد و آن را با تفصيل كامل بيان كرد كه در هيچ روايتى بدان تفصيل بيان نشده است. او قسمت اصلى غدير را چنين بيان كرد: پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در غدير خم ولايت على عليه السلام را با صداى بلند اعلام كرد، و اطاعت او را بر مردم واجب كرد... و فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...». سپس دستور داد همه ى مردم با او بيعت كنند، و همه بيعت كردند[[81].
+
==پانویس==
 
+
{{پانویس}}
اتمام حجت [[بلال|بلال حبشى]] با غدير:بلال مؤذن پيامبر صلى اللَّه عليه و آله از كسانى بود كه با ابوبكر [[بیعت|بيعت]] نكرد، و اين در حالى بود كه ابوبكر با پول خود بلال را از بردگى نجات داده و آزاد كرده بود. روزى [[عمر بن خطاب|عمر]] گريبان بلال را گرفت و گفت: اين جزاى ابوبكر است كه تو را آزاد كرده؟ اكنون نمى آيى با او بيعت كنى؟بلال گفت: اگر مرا به خاطر خدا آزاد كرده به خاطر خدا مرا به حال خودم رها كند و اگر براى غير خدا بوده بايد به حرف تو عمل كرد!! و اما بيعت با ابوبكر، من با كسى كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله او را [[خليفه]] قرار نداده و او را مقدم نداشته بيعت نخواهم كرد... اى عمر تو خوب مى دانى كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله براى پسرعمويش پيمانى بست كه تا روز قيامت بر گردن ماست كه او را در غدير خم مولى و صاحب اختيار ما قرار داد. چه كسى جرأت دارد در برابر صاحب اختيار خود با ديگرى بيعت كند؟!بعد هم بلال را مجبور كردند از مدينه بيرون رود و او به [[دمشق]] هجرت نمود و در همانجا وفات یافت. [[82]
 
 
 
اتمام حجت [[اصبغ بن نباته]] با غدير:در جنگ صفين اميرالمؤمنين عليه السلام نامه اى را توسط اصبغ بن نباته براى [[معاويه]] فرستادند. در آنجا اصبغ خطاب به [[ابوهريره]] كه كنار معاويه نشسته بود گفت: تو را قسم مى دهم... آيا در روز غدير خم حاضر بودى؟ ابوهريره گفت: آرى. اصبغ پرسيد: پيامبر صلى اللَّه عليه و آله درباره على عليه السلام چه فرمود؟ ابوهريره گفت: شنيدم كه مى فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...، اَللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَاخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ». اصبغ گفت: اگر چنين است تو ولايت دشمن او را پذيرفته اى و با او دشمنى كرده اى!! ابوهريره نفس عميقى كشيد و گفت: انا للَّه و انا اليه راجعون. [[83]
 
 
 
اتمام حجت [[ابوالهیثم بن تیهان|ابوالهيثم بن تَيِّهان]] با غدير:دوازده نفر با اجازه ى اميرالمؤمنين عليه السلام تصميم گرفتند در [[نماز جمعه]] مقابل منبر ابوبكر به عنوان اعتراض برخيزند و مطالبى به عنوان اتمام حجت بگويند. يكى از آنان ابوالهيثم بن تيهان بود كه بر خاست و گفت: 'من گواهى مى دهم كه پيامبرمان در روز غدير خم على عليه السلام را منصوب كرد. عده اى از انصار كسى را خدمت پيامبر صلى اللَّه عليه و آله فرستادند و منظور از «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...» را سؤال كردند. حضرت فرمود: به آنان بگوييد: على بعد از من صاحب اختيار مؤمنان و دلسوزترين مردم براى امت من است.'[[84] [
 
 
 
اتمام حجت [[ابو ایوب انصاری|ابو ايوب انصارى]] با غدير:مردى خدمت اميرالمؤمنين عليه السلام وارد شد در حالى كه آثار سفر در وى ديده مى شد. عرض كرد: سلام بر تو اى مولا و صاحب اختيار من! حضرت فرمود: اين كيست؟ عرض كردند: ابوايوب انصارى. حضرت فرمود: راه را برايش باز كنيد! مردم راه باز كردند و جلو آمد و عرض كرد: از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...». [[85]
 
 
 
اتمام حجت [[قیس بن سعد|قیس بن سعد بن عباده]] با غدير:1. قيس و پدرش كه رئيس انصار بود با ابوبكر مخالف بودند. روزى ابوبكر به قيس گفت: به خدا قسم تو كارى انجام نمى دهى كه امام و حبيبت ابوالحسن (امام علی) از تو ناراحت شود. قيس غضبناك شد و گفت: اى پسر ابى قحافه،... به خدا قسم، اگر دستم با تو بيعت كرده ولى قلب و زبانم با تو بيعت نكرده است. درباره على (عليه السلام) براى من حجتى بالاتر از روز غدير نيست.... ما را به حال خود واگذار كه در راه تو كور كورانه غرق شويم و در گمراهى تو سقوط كنيم در حالى كه مى دانيم حق را ترك كرده و پى باطل رفته ايم!![[86] در روایتی دیگر آمده است: معاويه پس از صلح با [[امام حسن علیه السلام|امام حسن]] عليه السلام به عنوان سفر [[حج]] وارد [[مدينه]] شد. [[انصار]] به او بى اعتنايى كردند و معاويه در اين باره به قيس اعتراض كرد. قيس در پاسخ فضايل اميرالمؤمنين عليه السلام و مظلوميت آن حضرت را يادآور شد. معاويه پرسيد: اين مطالب را از چه كسى آموخته اى؟ قيس گفت: از اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام... كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله او را در غدير منصوب كرد و فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ».[[87]
 
 
 
اتمام حجت [[ابوسعید خدری|ابوسعيد خدرى]] با غدير: ابوسعيد خدرى از كسانى است كه ماجراى مفصل غدير را نقل كرده است. او در قسمتى از سخنانش مى گويد: پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در روز غدير خم مردم را فراخواند... و بازوى على بن ابى طالب را گرفت و بلند كرد... و فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...». سپس آيه «اليومَ اكملتُ لکم دینَکم...» نازل شد و [[حسان بن ثابت]] اشعارى خواند. [[88] در روایت دیگری آمده است: عبداللَّه بن علقمه از كسانى بود كه تحت تأثير تبليغات [[بنى اميه]]، به اميرالمؤمنين عليه السلام ناسزا مى گفت. روزى از ابوسعيد خدرى پرسيد: هيچ منقبتى درباره على بن ابى طالب شنيده اى؟ ابوسعيد گفت: پيامبر در روز غدير خم ابلاغ كاملى "درباره او" نمود و... و دو دست او را بلند كرد و فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...» و اين را سه مرتبه فرمود. عبداللَّه بن علقمه با تعجب پرسيد: تو خودت اين را از پيامبر شنيدى؟ ابوسعيد اشاره به گوشها و سينه اش كرد و گفت: دو گوشم شنيده و قلبم آن را در خود جاى داده است. اينجا بود كه عبداللَّه گفت: من از ناسزا گفتن به على عليه السلام [[استغفار]] و [[توبه]] مى نمايم. [[89]
 
 
 
اتمام حجت [[ابی بن کعب|ابَىّ بن كعب]] با غدير:ابى بن كعب [[صحابی|صحابى]] سرشناس پیامبر، به عنوان اعتراض در نماز جمعه ابوبكر بپا خاست و خطاب به مردم گفت: اى مهاجران و انصار، آيا خود را به فراموشى زده ايد يا فراموش كرده ايد يا قصد تحريف داريد يا حقايق را تغيير مى دهيد يا قصد خوار كردن داريد يا عاجز شده ايد؟! آيا نمى دانيد كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در بين ما در موقعيتى مهم قيام نمود و على عليه السلام را براى ما منصوب كرد و فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...».[[90]
 
 
 
اتمام حجت [[جابر بن عبدالله انصاری|جابر بن عبداللَّه انصارى]] با غدير:1. جابر داستان غدير را چنين نقل كرده است: خداوند به پيامبر صلى اللَّه عليه و آله دستور داد على عليه السلام را براى مردم منصوب كند و آنان را به [[ولایت]] او خبر دهد. اين بود كه در غدير خم بپا خاست و ولايت او را بيان كرد. [91] در روایت دیگری آمده است: در خانه جابر با حضور [[امام سجاد علیه السلام|امام زين العابدين]] عليه السلام، مردى [[عراق|عراقى]] وارد شد و گفت: اى جابر، تو را به خدا قسم مى دهم آنچه از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله ديده و شنيده اى برايم نقل كنى. جابر گفت: در منطقه [[جحفه‌|جحفه]] در غدير خم بوديم و در آنجا مردم بسيارى از قبايل مختلف بودند. پيامبر صلى اللَّه عليه و آله از خيمه بيرون آمد و سه بار با دستش اشاره كرد و دست اميرالمؤمنين عليه السلام را گرفت و فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...». [[92]
 
 
 
اتمام حجت [[زید بن صوحان]] با غدير:زيد بن صوحان از بهترين اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام بود كه در [[جنگ جمل]] شهيد شد. وقتى در ميدان جنگ روى زمين افتاد اميرالمؤمنين عليه السلام بالاى سرش آمد و فرمود: اى زيد خدا رحمتت كند. سبك بار بودى و كمكهاى تو بسيار با ارزش بود. زيد سرش را به طرف اميرالمؤمنين عليه السلام بلند نمود و عرض كرد:... به خدا قسم در لشكر تو با جهالت كشته نمى شوم، بلكه از [[ام سلمه]] همسر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله شنيدم كه مى گفت: از پيامبر شنيدم كه مى فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ، اَللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ». به خدا قسم نخواستم تو را خوار كنم كه ديدم اگر تو را خوار كنم خدا مرا خوار مى كند.[[93]
 
 
 
اتمام حجت حذيفة بن اسيد غفارى با غدير:حذيفة بن اسيد داستان غدير را چنين نقل كرده است: پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در بازگشت از [[حجة الوداع]] فرمودند: خداوند صاحب اختيار من، و من صاحب اختيار هر مسلمانى هستم و نسبت به مؤمنان از خودشان صاحب اختيارترم. بدانيد «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...».[[94]
 
 
 
اتمام حجت [[عبدالله بن جعفر طیار|عبداللَّه بن جعفر]] با غدير:[[معاويه]] در سال اول حكومتش به مدينه آمد و در آنجا مجلسى تشكيل داد و [[امام حسن]] و [[امام حسین علیه السلام|امام حسين]] عليهماالسلام و عبداللَّه بن جعفر و [[ابن عباس]] و عده اى ديگر را دعوت كرد. در آن مجلس احتجاجات بسيارى بر معاويه شد، از جمله عبداللَّه بن جعفر گفت: 'اى معاويه، من از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله شنيدم در حالى كه آن حضرت برفراز منبر بود و من و عمر بن ابى سلمه و [[اسامة بن زید|اسامة بن زيد]] و [[سعد بن ابی وقاص]] و [[سلمان]] و [[ابوذر غفاری|ابوذر]] و [[مقداد بن اسود|مقداد]] و [[زبیر بن عوام|زبير]] در برابر او نشسته بوديم. حضرت فرمود: آيا من نسبت به مؤمنان صاحب اختيارتر از خودشان نيستم؟ گفتيم: بلى يا رسول اللَّه. فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...».معاويه از امام حسن و امام حسين عليهماالسلام و ابن عباس در اين باره پرسيد. ابن عباس گفت: تو به آنچه مى گويد ايمان نمى آورى. اكنون سراغ كسانى كه نام برد بفرست و از آنان سؤال كن. معاويه سراغ عمر بن ابى سلمه و اسامه فرستاد و از آنان نيز سؤال كرد. آنان شهادت دادند كه آنچه عبداللَّه مى گويد از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله شنيده اند همانگونه كه او مى گويد.[[95]
 
 
 
اتمام حجت [[عبدالله بن عباس]] با غدير:در همان مجلس معاويه در مدينه، ابن عباس در احتجاج بر معاويه گفت: پيامبر ما صلى اللَّه عليه و آله در غدير خم، افضل مردم و سزاوارترين آنها و بهترينشان را براى امت منصوب فرمود و با على عليه السلام بر امت اتمام حجت كرد و به آنان دستور اطاعت از او را داد... و به آنان خبر داد كه هر كس صاحب اختيارش پيامبر صلى اللَّه عليه و آله است على هم نسبت به او صاحب اختيار است. ... اى معاويه، آيا تعجب مى كنى كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در غدير خم و در موارد زيادى نام امامان را برد و حجت را بر آنان تمام كرد و دستور به اطاعت آنان داد؟[[96] ابن عباس در موردى دیگر داستان غدير را چنين نقل كرده است: خداوند به پيامبر صلى اللَّه عليه و آله دستور داد على عليه السلام را براى مردم منصوب كند و آنان را به ولايت او خبر دهد. اين بود كه در روز غدير خم به ولايت او قيام نمود.[[97] در مورد ديگرى ابن عباس داستان غدير را چنين نقل كرده است: پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در حضور مردم بازوى على عليه السلام را گرفت و فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...». بعد ابن عباس گفت: به خدا قسم با اين اقدام، بيعت على عليه السلام برگردن مردم واجب شد.[[98]
 
 
 
اتمام حجت [[اسامة بن زید|اسامة بن زيد]] با غدير:اسامه در روزهاى آخر عمر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله به عنوان سرلشكر آن حضرت، سپاهى تشكيل داد و براى جنگ با روميان حركت كرد. در همين ايام [[ابوبکر|ابوبكر]] خلافت را [[غصب]] كرد و طى نامه اى اسامه را به بيعت خويش و پذيرفتن خلافتش فرا خواند. اسامه در پاسخ نامه چنين نوشت:... فكر كن در اينكه حق را به اهلش بازگردانى و آن را به ايشان واگذار كنى، كه از تو به آن سزاوارترند. خوب مى دانى كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در روز غدير خم درباره على عليه السلام چه فرمود. فاصله زيادى هم نشده كه فراموش شده باشد! [[99]
 
 
 
اتمام حجت محمد بن عبداللَّه حِميَرى با غدير:روزى سه نفر از شعرا نزد معاويه بودند كه يكى از آنان محمد حميرى بود. معاويه كيسه زرى بيرون آورد و گفت: اين را به كسى از شما مى دهم كه درباره على جز حق نگويد. دو شاعر برخاستند و براى خوشامد معاويه اشعارى در ناسزا به اميرالمؤمنين عليه السلام گفتند. سپس محمد بن عبداللَّه حميرى برخاست و اشعار بلندى در مدح اميرالمؤمنين عليه السلام سرود كه يك بيت آن درباره غدير بود: تَناسَوا نَصْبَهُ في يَوْمِ خُمّ * مِنَ الْباري وَ مِنْ خَيْرِ الْأَنامِ؛ يعنى: نصب على بن ابى طالب در روز غدير خم را فراموش كردند كه از سوى خدا و به دست بهترين مردم (پیامبر) بود! معاويه گفت: تو از همه راست تر گفتى و كيسه زر را به او داد. [[100]
 
 
 
اتمام حجت عمرو بن ميمون اودى با غدير:عمرو بن ميمون اودى مى گفت: عده اى از مردم كه نسبت به على بن ابى طالب عليه السلام بدگويى مى كنند هيزم آتش اند. من از عده اى از اصحاب پيامبر صلى اللَّه عليه و آله شنيدم كه مى گفتند: به على بن ابى طالب عليه السلام خصايصى داده شده كه به احدى داده نشده است. از جمله اينكه او صاحب روز غدير خم است كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله نام او را به صراحت برد و ولايت او را بر امتش لازم كرد و مقام والاى او را به آنان شناسانيد و منزلت او را روشن ساخت... و فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ».[[101]
 
 
 
اتمام حجت بَرْد همدانى با غدير:مردى از قبيله همدان بنام 'بَرد' نزد معاويه آمد. [[عمرو بن عاص|عمروعاص]] در آنجا مشغول بدگويى نسبت به ساحت مقدس اميرالمؤمنين عليه السلام بود. برد گفت: اى عمروعاص، بزرگان ما از پيامبر عليه السلام شنيدند كه فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ»، آيا اين حق است يا باطل؟ عمروعاص گفت: حق است، و من اضافه مى كنم كه هيچيك از اصحاب پيامبر مثل مناقب على را ندارند! آن مرد نزد قبيله خود بازگشت و به آنان گفت: ما نزد قومى آمديم كه از زبان آنان عليه خودشان اقرار گرفتيم! بدانيد كه على بر حق است و تابع او باشيد! [[102]
 
 
 
اتمام حجت [[زید بن علی بن الحسین|زيد بن على بن الحسين]] با غدير:نزد زيد بن على كلام پيامبر صلى اللَّه عليه و آله كه فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ» ذكر شد؛ زيد گفت: پيامبر صلى اللَّه عليه و آله او را به عنوان علامتى منصوب فرمود كه حزب خداوند هنگام اختلاف شناخته شود.[[103]
 
 
 
اتمام حجت [[ابن ابی لیلی|عبدالرحمن بن ابى ليلى]] با غدير:عبدالرحمن بن ابى ليلى حديث غدير را چنين نقل كرده است: پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در روز غدير خم على عليه السلام را مقابل مردم آورد و به آنان معرفى كرد كه او صاحب اختيار هر مرد و زن مؤمنى است[[107] در روایت دیگری آمده است: روزى عبدالرحمن در حضور اميرالمؤمنين عليه السلام بپا خاست و عرض كرد: چگونه ما مى توانيم بگوييم آنان كه قبل از شما [[خلافت]] را به دست گرفتند از شما نسبت به آن سزاوارتر بودند؟ اگر چنين چيزى بگوييم پس چرا پيامبر صلى اللَّه عليه و آله بعد از [[حجة الوداع]] تو را منصوب كرد و فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...».[[108]
 
 
 
اتمام حجت عمران بن حصين با غدير:عمران بن حصين واقعه غدير را اينگونه نقل كرده است: پيامبر صلى اللَّه عليه و آله فرمود: شما از من پرسيديد كه صاحب اختيارتان پس از من كيست، و من به شما خبر دادم. سپس دست على بن ابى طالب عليه السلام را در غدير گرفت و گفت: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...». [[109]
 
 
 
اتمام حجت [[زید بن ارقم|زيد بن ارقم]] با غدير:1. زيد بن ارقم كسى است كه در غدير بالاى سر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله شاخه هاى درختان را بالا گرفته بود تا هنگام سخنرانى به آن حضرت برخورد نكند. طبعاً او هنگام معرفى و بلندكردن اميرالمؤمنين عليه السلام توسط پيامبر صلى اللَّه عليه و آله نزديك تر از همه شاهد ماجرا بود. او كسى است كه متن كامل خطبه مفصل پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در غدير را به خاطر سپرد و براى نسلهاى بعد نقل كرد.[[110] شخصى مانند زيد بن ارقم كه در غدير اين مقدار به پيامبر صلى اللَّه عليه و آله نزديك بود در موقعيت حساسى نياز به شهادت او درباره غدير بود. در [[كوفه]] اميرالمؤمنين عليه السلام از او خواست تا برخيزد و درباره غدير در پيشگاه مردم شهادت دهد. ولى او برنخاست و شهادت نداد و ادعا كرد غدير را فراموش كرده است! در آنجا اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: اگر دروغ مى گويى خدا چشمانت را كور كند. او از مجلس بيرون نرفته كور شد و بين مردم به نفرين شده اميرالمؤمنين عليه السلام شناخته شد. او بعد از ديدن اين معجزه قسم ياد كرد از آن پس هر كس درباره ى غدير بپرسد آنچه را ديده و شنيده بيان كند و شهادت دهد.[[111] برادر زيد بن ارقم مى گويد: روزى با زيد نشسته بوديم كه اسب سوارى از سفر رسيده آمد و سلام كرد و سراغ زيد را گرفت و به او گفت: من از منطقه فسطاط [[مصر]] آمده ام تا حديثى را كه از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله به ياد دارى از تو سؤال كنم و آن حديث غدير در ولايت على بن ابى طالب است. زيد ضمن بيان مفصلى از ماجراى غدير گفت: پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در غدير برفراز منبر فرمود: اى مردم، چه كسى بر شما از خودتان صاحب اختيارتر است؟ گفتند: خدا و رسولش. فرمود: 'خدايا شاهد باش، و تو اى جبرئيل شاهد باش' و اين را سه مرتبه فرمود. سپس دست على بن ابى طالب عليه السلام را گرفت و او را به سوى خود بلند كرد و فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...»، و اين را نيز سه مرتبه فرمود. [[112] همچنین عطيه عوفى به زيد بن ارقم گفت: دوست دارم ماجراى غدير را از تو بشنوم. زيد گفت: در غدير هنگام ظهر بود كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله بيرون آمد و سپس در حالى كه بازوى على بن ابى طالب عليه السلام را گرفته بود گفت: اى مردم، آيا قبول داريد كه من نسبت به مردم صاحب اختيارتر از خود آنانم؟ گفتند: آرى. فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ».[[113]
 
 
 
اتمام حجت [[براء بن عازب]] با غدير:براء بن عازب نيز كسى بود كه در غدير به كمك زيد بن ارقم شاخه هاى درختان را از بالاى سر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله بلند كرده بود تا حضرت در كمال آرامش سخنرانى كند. او كه در غدير از همه به پيامبر صلى اللَّه عليه و آله نزديكتر بود، وقتى اميرالمؤمنين عليه السلام در كوفه از او خواست تا درباره غدير در حضور مردم شهادت دهد، سرباز زد و به نفرين حضرت گرفتار شد. او بعدها از عمل خود پشيمان بود و داستان غدير را نقل مى كرد و چنين مى گفت: با پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در سفر حج بودم كه در غدير پياده شديم. دستور نماز جماعت داده شد و بين درختان براى پيامبر صلى اللَّه عليه و آله جارو زده شد. حضرت [[نماز]] ظهر را خواند و دست على بن ابى طالب عليه السلام را گرفت و فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ». [[114]
 
 
 
اتمام حجت [[شریک بن عبدالله نخعی|شريك نخعى قاضى]] با غدير:از شريك پرسيدند: چه مى گويى درباره ى كسى كه از دنيا رفته و نسبت به [[ابوبكر]] معرفتى ندارد؟ پاسخ داد: چيزى بر عهده او نيست. گفتند: اگر نسبت به على عليه السلام معرفت نداشت چطور؟ گفت: در آتش است، زيرا پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در روز غدير او را به عنوان عَلَم و راهنما بين مردم منصوب كرد و فرمود:  «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ».[[115]
 
 
 
اتمام حجت [[ام سلمه]] با غدير:ام سلمه همسر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله كه در غدير حاضر بود، حديث غدير را چنين نقل كرده است: پيامبر صلى اللَّه عليه و آله فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ، اَللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ».[[116]
 
 
 
اتمام حجت [[خوله حنفیه|خوله حنفيّه]] با غدير:وقتى [[مالک بن نویره|مالك بن نويره]] رئيس قبيله بنى حنيفه با استناد به غدير از بيعت با ابوبكر سرباز زد، [[خالد بن ولید|خالد بن وليد]] با لشكرش مردان قبيله را كشتند و زنانشان را اسير گرفتند و به مدينه آوردند. خوله حنفيّه نيز دخترى از آنان بود كه به عنوان اسير او را وارد مسجد كردند. در آنجا او به اميرالمؤمنين عليه السلام عرض كرد: شما كيستى؟ حضرت فرمود: من على بن ابى طالبم؟ حنفيّه عرض كرد: پس تو همان مردى هستى كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در غدير خم به عنوان عَلَم و راهنماى مردم برايمان منصوب كرد؟ حضرت فرمود: من همانم. حنفيّه عرض كرد: ما به خاطر تو غضب كرديم و به خاطر تو به ما حمله كردند و ما را اسير گرفته آوردند، چون مردان ما گفتند: ما صدقات اموالمان و اطاعت خود را در اختيار كسى قرار نمى دهيم مگر آن كسى كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله او را براى ما و شما نصب كرده است.[[117]
 
 
 
اتمام حجت [[دارمیة حجونیة|دارميّه حجونيه]] با غدير:بانوى سياه پوستى بنام 'دارميّه' از [[شیعه|شيعيان]] اميرالمؤمنين عليه السلام بود. معاويه در سفرى كه براى حج به مكه آمد سراغ او فرستاد و از او پرسيد: چرا على را دوست دارى و مرا مبغوض مى دارى؟ و چرا ولايت او را پذيرفته اى و با من دشمنى مى كنى؟ دارميه گفت: ولايت على عليه السلام را پذيرفته ام به خاطر پيمانى كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در روز غدير براى ولايت او گرفت و تو نيز حاضر بودى...! [[118]
 
 
 
اينها نمونه هايى از اقرارهاى طرفداران سقيفه درباره ى غدير بود. در طول چهارده قرن بسيارى از بزرگان عامه در كتابها و گفتارشان به حديث غدير اعتراف كرده اند و حتى كتابهايى نوشته اند.
 
 
 
پی نوشت ها
 
 
 
[78] [ نزهةالكرام "رازى": ج 1 ص 301 و 302.
 
 
 
[79][ بحارالانوار: ج 37 ص 127 و 131. ]
 
 
 
80][ بحارالانوار: ج 37 ص 193 و 194. ]
 
 
 
[81] [ بحارالانوار: ج 28 ص 98. اثبات الهداة: ج 2 ص 159 ح 710. ]
 
 
 
[82]. [ مثالب النواصب "ابن شهر آشوب"، نسخه خطى: ص 134. ]
 
 
 
[83][ الغدير: ج 1 ص 203. ]
 
 
 
84] بحارالانوار: ج 28 ص 200. ]
 
 
 
[85][ الغدير: ج 1 ص 188. ]
 
 
 
[86][ بحارالانوار: ج 29 ص 166. ]
 
 
 
[87][ كتاب سليم: حديث 26. ]
 
 
 
[88][ كتاب سليم: حديث 39. ]
 
 
 
[89][ بحار الانوار: ج 37 ص 123 و 124. ]
 
 
 
[90][ بحارالانوار: ج 28 ص 223. ]
 
 
 
[91][ اثبات الهداة: ج 2 ص 120 ح 498. ]
 
 
 
[92][ الغدير: ج 1 ص 205. ]
 
 
 
[93][ بحارالانوار: ج 32 ص 188 ح 138. ]
 
 
 
[94] [ اثبات الهداة: ج 2 ص 71 ح 309. ]
 
 
 
[95][ بحارالانوار:ج 33 ص 266. ]
 
 
 
[96][ كتاب سليم: حديث 42. ]
 
 
 
[97][ اثبات الهداة: ج 2 ص 120 ح 498. ]
 
 
 
[98][ عوالم: ج 3:15 ص 63. ]
 
 
 
[99][ بحارالانوار: ج 29 ص 92. ]
 
 
 
[100][ بحارالانوار: ج 33 ص 259. ]
 
 
 
[101][ بحارالانوار: ج 40 ص 68 ح 104. ]
 
 
 
[102][ الغدير: ج 1 ص 201. ]
 
 
 
[103][ اثبات الهداة: ج 2 ص 34. ]
 
 
 
[104][ بحارالانوار: ج 28 ص 259 ح 42. ]
 
 
 
[105] [ الغدير: ج 1 ص 187 تا 191. ]
 
 
 
[106][ عوالم: ج 3:15 ص 257 ح 364. ]
 
 
 
[107][ اثبات الهداة: ج 2 ص 104 ح 428. ]
 
 
 
[108][ بحارالانوار: ج 29 ص 582 ح 16. ]
 
 
 
[109][ اثبات الهداة: ج 2 ص 173 ح 803. ]
 
 
 
[110][ العددالقوية: ص 169. التحصين: ص 578. الصراط المستقيم: ج 1 ص 301. ]
 
 
 
[111] [ بحارالانوار: ج 31 ص 447، ج 37 ص 199. الغدير: ج 1 ص 93. ]
 
 
 
[112][ بحارالانوار: ج 37 ص 152. ]
 
 
 
[113][ بحارالانوار: ج 37 ص 149. ]
 
 
 
[114][ بحار الانوار: ج 37 ص 149. ]
 
 
 
[115][ المسترشد: ص 270 ح 81. ]
 
 
 
[116][ اثبات الهداة: ج 2 ص 149 ح 652. ]
 
 
 
[117][ اثبات الهداة: ج 2 ص 32 ح 170. ]
 
 
 
[118][ بحارالانوار: ج 33 ص 260 ح 532. ]
 
 
 
[119][ بحارالانوار: ج 39 ص 162 ح 1. ]
 
 
 
[120][ بحارالانوار: ج 41 ص 228. ]
 
 
 
[121][ اثبات الهداة: ج 2 ص 20 ح 1015. ]
 
 
 
[122][ بحارالانوار: ج 37 ص 108 ح 1. ]
 
 
 
[123][ الغدير: ج 1 ص 203. ]
 
 
 
[124][ بحارالانوار: ج 37 ص 199. ]
 
 
 
[125][ كتاب سليم: حديث 55. ]
 
 
 
[126][ بحارالانوار: ج 40 ص 41. ]
 
 
 
[127][ اثبات الهداة: ج 2 ص 35 ح 147، ص 44 ح 179. ]
 
 
 
[128][ الغدير: ج 1 ص 202. ]
 
 
 
[129][ اثبات الهداة: ج 2 ص 185. ]
 
 
 
[130]الغدير: ج 1 ص 210. ]
 
 
 
[131][ كشف المهم: ص 188. ]
 
 
 
[132] الغدير: ج 1 ص 212.
 
 
 
[133] الغدير: ج 1 ص 210.
 
 
 
[134]تاريخ الاسلام "ذهبى": ج 23 ص 283.
 
 
==منابع==  
 
==منابع==  
  
*[https://imamali.wiki/content/2144/%D8%A7%D8%AA%D9%85%D8%A7%D9%85-%D8%AD%D8%AC%D8%AA-%D8%A7%D8%B5%D8%AD%D8%A7%D8%A8-%D9%BE%DB%8C%D8%A7%D9%85%D8%A8%D8%B1-%D8%B5-%D9%88-%DB%8C%D8%A7%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D9%85%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%84%D9%85%D9%88%D9%85%D9% اتمام حجت اصحاب پیامبر و یاران امیرالمؤمنین با غدیر، کنگره بازخوانی ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین علیه‌السلام].
+
*[https://imamali.wiki/content/2144/%D8%A7%D8%AA%D9%85%D8%A7%D9%85-%D8%AD%D8%AC%D8%AA-%D8%A7%D8%B5%D8%AD%D8%A7%D8%A8-%D9%BE%DB%8C%D8%A7%D9%85%D8%A8%D8%B1-%D8%B5-%D9%88-%DB%8C%D8%A7%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D9%85%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%84%D9%85%D9%88%D9%85%D9% احتجاج اصحاب پیامبر و یاران امیرالمؤمنین با غدیر، کنگره بازخوانی ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین علیه‌السلام].
 
*
 
*
 
*اسرار آل محمد علیهم‌السلام، سلیم بن قیس هلالى، ترجمه اسماعیل انصارى زنجانى، نشر الهادى‌، قم‌، ۱۴۱۶ ق‌.
 
*اسرار آل محمد علیهم‌السلام، سلیم بن قیس هلالى، ترجمه اسماعیل انصارى زنجانى، نشر الهادى‌، قم‌، ۱۴۱۶ ق‌.
سطر ۱۹۰: سطر ۴۸:
 
==مطالب مرتبط==
 
==مطالب مرتبط==
  
*[[غدیر خم]]
+
*[[واقعه غدیر|واقعه غدیر خم]]
 +
*[[حدیث غدیر]]
 
{{شناختنامه امام علی (ع)}}
 
{{شناختنامه امام علی (ع)}}
  
 
[[رده:خلافت امام علی علیه السلام]]
 
[[رده:خلافت امام علی علیه السلام]]
[[رده:امام علی علیه السلام از وفات پیامبر تا خلافت]]
+
[[رده:تاریخ اسلام]]
 +
[[رده:غدیر]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۵ اوت ۲۰۲۳، ساعت ۱۱:۱۳

پس از رحلت رسول خدا (صلى اللَّه علیه وآله) در صفر سال یازدهم هجری، عده‌ای از صحابه بر خلاف بیعتی که با آن حضرت و امام علی (علیه السلام) در غدیر خم کرده بودند، خلافت را از مسیر اصلی خود خارج نمودند. از این رو، اهل بیت (علیهم السلام) و برخی دیگر از اصحاب پیامبر اکرم (صلى اللَّه علیه وآله)، مخالفت خود را با غاصبان خلافت نشان دادند و در مواضع مختلفی به حدیث غدیر احتجاج و اتمام حجت کردند.

احتجاج صحابه به غدیر

  • احتجاج امیرالمؤمنین به غدیر: در «کتاب سلیم بن قیس هلالی» آمده است: سلمان فارسی مى ‌گوید: هنگام شب، حضرت على علیه السلام، حضرت زهرا علیها السلام را سوار بر چهارپایى نمود و دست دو پسرش امام حسن و امام حسین علیهما السلام را گرفت، و هیچ یک از اهل بدر از مهاجرین و انصار را باقى نگذاشت مگر آنکه به خانه ‌هایشان آمد و حقّ خود را بر ایشان یادآور شد و آنان را براى یارى خویش فرا خواند. ولى جز چهل و چهار نفر، کسى از آنان دعوت او را قبول نکرد. حضرت به آنان دستور داد هنگام صبح با سرهاى تراشیده و در حالى که اسلحه‌هایشان را به همراه دارند بیایند و با او بیعت کنند که تا سر حد مرگ استوار بمانند. وقتى صبح شد جز چهار نفر کسى از آنان نزد او نیامد. (سلیم هلالی مى‌گوید:) به سلمان گفتم: آن چهار نفر چه کسانى بودند؟ گفت: من و ابوذر و مقداد و زبیر بن عوام. امیرالمؤمنین علیه السلام در شب بعد هم نزد آنان رفت و آنان را قسم داد. گفتند: «صبح نزد تو مى‌آئیم». ولى هیچ یک از آنان غیر از ما نزد او نیامد.[۱]
  • احتجاج ابوذر غفارى به غدیر: در مجلس اصحاب، روزی ابوذر بپا خاست و گفت:... من جندب بن جناده ابوذر هستم. به حق خدا و رسولش از شما مى پرسم: آیا از پیامبر صلى اللَّه علیه و آله شنیدید که مى فرمود: زمین حمل نکرده و آسمان سایه نینداخته بر صاحب لهجه اى راستگوتر از ابوذر؟ گفتند: آرى. ابوذر گفت: آیا قبول دارید که پیامبر صلى اللَّه علیه و آله در غدیر خم ما را جمع کرد و فرمود: «مَنْ کنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...»؟ همه گفتند: آرى به خدا قسم.[۲]
  • احتجاج عمار یاسر به غدیر: در جنگ صفین عمار با عمروعاص براى مناظره در برابر هم قرار گرفتند و مطالبى بین آن دو رد و بدل شد. از جمله عمار گفت: اى ابتر، آیا به یاد دارى که پیامبر صلى اللَّه علیه و آله به على علیه السلام فرمود: «مَنْ کنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ»؟ بنابراین صاحب اختیار من خدا و رسول و بعد از آنان على علیه السلام است، ولى تو مولى و صاحب اختیارى ندارى!
  • احتجاج مالک بن نویره به غدیر: مالک بن نویره رئیس قبیله بنى حنیفه در نزدیکى مدینه، از حاضران در غدیر بود. او پس از رحلت پیامبر صلى اللَّه علیه و آله به مدینه آمد و با تعجب ابوبکر را بر منبر پیامبر صلى اللَّه علیه و آله دید. لذا خطاب به ابوبکر گفت: 'اى ابوبکر، بیعت على علیه السلام در روز غدیر خم را فراموش کرده اى؟ این منبر جاى تو نیست که بر آن خطابه مى خوانى'! این را گفت و به قبیله خود بازگشت و از فرستادن صدقات به نزد ابوبکر خوددارى نمود. ابوبکر، خالد بن ولید را با لشکرى فرستاد، و او و اصحابش را کشتند و زنانشان را اسیر کردند و به مدینه آوردند! و امیرالمؤمنین علیه السلام با اهل سقیفه در این باره مقابله کرد.[۳]
  • احتجاج حذیفة بن یمان به غدیر: حذیفه از حاضران در غدیر و از معدود کسانى بود که توانست متن کامل و مفصل خطبه غدیر را حفظ کند و براى غیر حاضران در آنجا برساند.[۴] حذیفه داستان غدیر را چنین نقل مى کند: به خدا قسم در غدیر خم من مقابل پیامبر صلى اللَّه علیه و آله نشسته بودم و مهاجران و انصار در آن مجلس بودند. پیامبر، علی علیه السلام را فراخواند و دستور داد تا سمت راست او بایستد. سپس فرمود: «مَنْ کنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...».[۵] حذیفه پس از قتل عثمان و خلافت ظاهرى امیرالمؤمنین علیه السلام در شهر مدائن امیر بود. او براى بیعت گرفتن از مردم براى امیرالمؤمنین علیه السلام برفراز منبر رفت و در خطابه اى گفت: 'اکنون امیرالمؤمنین حقیقى و سزاوار به این نام صاحب اختیار شما شده است'! یک جوان ایرانى بنام مسلم پس از مراسم بیعت نزد حذیفه آمد و پرسید: این که گفتى 'امیرالمؤمنین حقیقى'، تعرض و اشاره به خلفاى قبل از او بود. اگر سه خلیفه قبل حقیقى نبودند مطلب را برایمان روشن کن! حذیفه در پاسخ او مطالب مفصلى از تاریخ اسلام بیان کرد تا به ماجراى غدیر رسید و آن را با تفصیل کامل بیان کرد که در هیچ روایتى بدان تفصیل بیان نشده است. او قسمت اصلى غدیر را چنین بیان کرد: پیامبر صلى اللَّه علیه و آله در غدیر خم ولایت على علیه السلام را با صداى بلند اعلام کرد، و اطاعت او را بر مردم واجب کرد... و فرمود: «مَنْ کنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...». سپس دستور داد همه ى مردم با او بیعت کنند، و همه بیعت کردند.[۶]
  • احتجاج بلال حبشى به غدیر: بلال مؤذن پیامبر صلى اللَّه علیه و آله از کسانى بود که با ابوبکر بیعت نکرد، و این در حالى بود که ابوبکر با پول خود بلال را از بردگى نجات داده و آزاد کرده بود. روزى عمر گریبان بلال را گرفت و گفت: این جزاى ابوبکر است که تو را آزاد کرده؟ اکنون نمى آیى با او بیعت کنى؟بلال گفت: اگر مرا به خاطر خدا آزاد کرده به خاطر خدا مرا به حال خودم رها کند و اگر براى غیر خدا بوده باید به حرف تو عمل کرد!! و اما بیعت با ابوبکر، من با کسى که پیامبر صلى اللَّه علیه و آله او را خلیفه قرار نداده و او را مقدم نداشته بیعت نخواهم کرد... اى عمر تو خوب مى دانى که پیامبر صلى اللَّه علیه و آله براى پسرعمویش پیمانى بست که تا روز قیامت بر گردن ماست که او را در غدیر خم مولى و صاحب اختیار ما قرار داد. چه کسى جرأت دارد در برابر صاحب اختیار خود با دیگرى بیعت کند؟!بعد هم بلال را مجبور کردند از مدینه بیرون رود و او به دمشق هجرت نمود و در همانجا وفات یافت.[۷]
  • احتجاج اصبغ بن نباته به غدیر: در جنگ صفین امیرالمؤمنین علیه السلام نامه اى را توسط اصبغ بن نباته براى معاویه فرستادند. در آنجا اصبغ خطاب به ابوهریره که کنار معاویه نشسته بود گفت: تو را قسم مى دهم... آیا در روز غدیر خم حاضر بودى؟ ابوهریره گفت: آرى. اصبغ پرسید: پیامبر صلى اللَّه علیه و آله درباره على علیه السلام چه فرمود؟ ابوهریره گفت: شنیدم که مى فرمود: «مَنْ کنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...، اَللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَاخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ». اصبغ گفت: اگر چنین است تو ولایت دشمن او را پذیرفته اى و با او دشمنى کرده اى!! ابوهریره نفس عمیقى کشید و گفت: انا للَّه و انا الیه راجعون.[۸]
  • احتجاج ابوالهیثم بن تَیهان به غدیر: دوازده نفر با اجازه ى امیرالمؤمنین علیه السلام تصمیم گرفتند در نماز جمعه مقابل منبر ابوبکر به عنوان اعتراض برخیزند و مطالبى به عنوان احتجاج بگویند. یکى از آنان ابوالهیثم بن تیهان بود که بر خاست و گفت: 'من گواهى مى دهم که پیامبرمان در روز غدیر خم على علیه السلام را منصوب کرد. عده اى از انصار کسى را خدمت پیامبر صلى اللَّه علیه و آله فرستادند و منظور از «مَنْ کنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...» را سؤال کردند. حضرت فرمود: به آنان بگویید: على بعد از من صاحب اختیار مؤمنان و دلسوزترین مردم براى امت من است.'[۹]
  • احتجاج ابو ایوب انصارى به غدیر: مردى خدمت امیرالمؤمنین علیه السلام وارد شد در حالى که آثار سفر در وى دیده مى شد. عرض کرد: سلام بر تو اى مولا و صاحب اختیار من! حضرت فرمود: این کیست؟ عرض کردند: ابوایوب انصارى. حضرت فرمود: راه را برایش باز کنید! مردم راه باز کردند و جلو آمد و عرض کرد: از پیامبر صلى اللَّه علیه و آله شنیدم که مى فرمود: «مَنْ کنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...».[۱۰]
  • احتجاج قیس بن سعد بن عباده به غدیر: قیس و پدرش که رئیس انصار بود با ابوبکر مخالف بودند. روزى ابوبکر به قیس گفت: به خدا قسم تو کارى انجام نمى دهى که امام و حبیبت ابوالحسن (امام علی) از تو ناراحت شود. قیس غضبناک شد و گفت: اى پسر ابى قحافه،... به خدا قسم، اگر دستم با تو بیعت کرده ولى قلب و زبانم با تو بیعت نکرده است. درباره على (علیه السلام) براى من حجتى بالاتر از روز غدیر نیست.... ما را به حال خود واگذار که در راه تو کور کورانه غرق شویم و در گمراهى تو سقوط کنیم در حالى که مى دانیم حق را ترک کرده و پى باطل رفته ایم![۱۱] در روایتی دیگر آمده است: معاویه پس از صلح با امام حسن علیه السلام به عنوان سفر حج وارد مدینه شد. انصار به او بى اعتنایى کردند و معاویه در این باره به قیس اعتراض کرد. قیس در پاسخ فضایل امیرالمؤمنین علیه السلام و مظلومیت آن حضرت را یادآور شد. معاویه پرسید: این مطالب را از چه کسى آموخته اى؟ قیس گفت: از امیرالمؤمنین على بن ابى طالب علیه السلام... که پیامبر صلى اللَّه علیه و آله او را در غدیر منصوب کرد و فرمود: «مَنْ کنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ».[۱۲]
  • احتجاج ابوسعید خدرى به غدیر: ابوسعید خدرى از کسانى است که ماجراى مفصل غدیر را نقل کرده است. او در قسمتى از سخنانش مى گوید: پیامبر صلى اللَّه علیه و آله در روز غدیر خم مردم را فراخواند... و بازوى على بن ابى طالب را گرفت و بلند کرد... و فرمود: «مَنْ کنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...». سپس آیه «الیومَ اکملتُ لکم دینَکم...» نازل شد و حسان بن ثابت اشعارى خواند.[۱۳] در روایت دیگری آمده است: عبداللَّه بن علقمه از کسانى بود که تحت تأثیر تبلیغات بنى امیه، به امیرالمؤمنین علیه السلام ناسزا مى گفت. روزى از ابوسعید خدرى پرسید: هیچ منقبتى درباره على بن ابى طالب شنیده اى؟ ابوسعید گفت: پیامبر در روز غدیر خم ابلاغ کاملى "درباره او" نمود و... و دو دست او را بلند کرد و فرمود: «مَنْ کنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...» و این را سه مرتبه فرمود. عبداللَّه بن علقمه با تعجب پرسید: تو خودت این را از پیامبر شنیدى؟ ابوسعید اشاره به گوشها و سینه اش کرد و گفت: دو گوشم شنیده و قلبم آن را در خود جاى داده است. اینجا بود که عبداللَّه گفت: من از ناسزا گفتن به على علیه السلام استغفار و توبه مى نمایم.[۱۴]
  • احتجاج اُبَىّ بن کعب به غدیر: ابى بن کعب صحابى سرشناس پیامبر، به عنوان اعتراض در نماز جمعه ابوبکر بپا خاست و خطاب به مردم گفت: اى مهاجران و انصار، آیا خود را به فراموشى زده اید یا فراموش کرده اید یا قصد تحریف دارید یا حقایق را تغییر مى دهید یا قصد خوار کردن دارید یا عاجز شده اید؟! آیا نمى دانید که پیامبر صلى اللَّه علیه و آله در بین ما در موقعیتى مهم قیام نمود و على علیه السلام را براى ما منصوب کرد و فرمود: «مَنْ کنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...».[۱۵]
  • احتجاج جابر بن عبداللَّه انصارى به غدیر: جابر داستان غدیر را چنین نقل کرده است: خداوند به پیامبر صلى اللَّه علیه و آله دستور داد على علیه السلام را براى مردم منصوب کند و آنان را به ولایت او خبر دهد. این بود که در غدیر خم بپا خاست و ولایت او را بیان کرد.[۱۶] در روایت دیگری آمده است: در خانه جابر با حضور امام زین العابدین علیه السلام، مردى عراقى وارد شد و گفت: اى جابر، تو را به خدا قسم مى دهم آنچه از پیامبر صلى اللَّه علیه و آله دیده و شنیده اى برایم نقل کنى. جابر گفت: در منطقه جحفه در غدیر خم بودیم و در آنجا مردم بسیارى از قبایل مختلف بودند. پیامبر صلى اللَّه علیه و آله از خیمه بیرون آمد و سه بار با دستش اشاره کرد و دست امیرالمؤمنین علیه السلام را گرفت و فرمود: «مَنْ کنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...».[۱۷]
  • احتجاج زید بن صوحان به غدیر: زید بن صوحان از بهترین اصحاب امیرالمؤمنین علیه السلام بود که در جنگ جمل شهید شد. وقتى در میدان جنگ روى زمین افتاد امیرالمؤمنین علیه السلام بالاى سرش آمد و فرمود: اى زید خدا رحمتت کند. سبک بار بودى و کمکهاى تو بسیار با ارزش بود. زید سرش را به طرف امیرالمؤمنین علیه السلام بلند نمود و عرض کرد:... به خدا قسم در لشکر تو با جهالت کشته نمى شوم، بلکه از ام سلمه همسر پیامبر صلى اللَّه علیه و آله شنیدم که مى گفت: از پیامبر شنیدم که مى فرمود: «مَنْ کنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ، اَللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ». به خدا قسم نخواستم تو را خوار کنم که دیدم اگر تو را خوار کنم خدا مرا خوار مى کند.[۱۸]
  • احتجاج حذیفة بن اُسَید غفارى به غدیر: حذیفة بن اسید داستان غدیر را چنین نقل کرده است: پیامبر صلى اللَّه علیه و آله در بازگشت از حجة الوداع فرمودند: خداوند صاحب اختیار من، و من صاحب اختیار هر مسلمانى هستم و نسبت به مؤمنان از خودشان صاحب اختیارترم. بدانید «مَنْ کنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...».[۱۹]
  • احتجاج عبداللَّه بن جعفر به غدیر: معاویه در سال اول حکومتش به مدینه آمد و در آنجا مجلسى تشکیل داد و امام حسن و امام حسین علیهماالسلام و عبداللَّه بن جعفر و ابن عباس و عده اى دیگر را دعوت کرد. در آن مجلس احتجاجات بسیارى بر معاویه شد، از جمله عبداللَّه بن جعفر گفت: 'اى معاویه، من از پیامبر صلى اللَّه علیه و آله شنیدم در حالى که آن حضرت برفراز منبر بود و من و عمر بن ابى سلمه و اسامة بن زید و سعد بن ابی وقاص و سلمان و ابوذر و مقداد و زبیر در برابر او نشسته بودیم. حضرت فرمود: آیا من نسبت به مؤمنان صاحب اختیارتر از خودشان نیستم؟ گفتیم: بلى یا رسول اللَّه. فرمود: «مَنْ کنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...».معاویه از امام حسن و امام حسین علیهماالسلام و ابن عباس در این باره پرسید. ابن عباس گفت: تو به آنچه مى گوید ایمان نمى آورى. اکنون سراغ کسانى که نام برد بفرست و از آنان سؤال کن. معاویه سراغ عمر بن ابى سلمه و اسامه فرستاد و از آنان نیز سؤال کرد. آنان شهادت دادند که آنچه عبداللَّه مى گوید از پیامبر صلى اللَّه علیه و آله شنیده اند همانگونه که او مى گوید.[۲۰]
  • احتجاج عبدالله بن عباس به غدیر: در همان مجلس معاویه در مدینه، ابن عباس در احتجاج بر معاویه گفت: پیامبر ما صلى اللَّه علیه و آله در غدیر خم، افضل مردم و سزاوارترین آنها و بهترینشان را براى امت منصوب فرمود و با على علیه السلام بر امت احتجاج کرد و به آنان دستور اطاعت از او را داد... و به آنان خبر داد که هر کس صاحب اختیارش پیامبر صلى اللَّه علیه و آله است على هم نسبت به او صاحب اختیار است. ... اى معاویه، آیا تعجب مى کنى که پیامبر صلى اللَّه علیه و آله در غدیر خم و در موارد زیادى نام امامان را برد و حجت را بر آنان تمام کرد و دستور به اطاعت آنان داد؟[۲۱] ابن عباس در موردى دیگر داستان غدیر را چنین نقل کرده است: خداوند به پیامبر صلى اللَّه علیه و آله دستور داد على علیه السلام را براى مردم منصوب کند و آنان را به ولایت او خبر دهد. این بود که در روز غدیر خم به ولایت او قیام نمود.[۲۲] در مورد دیگرى ابن عباس داستان غدیر را چنین نقل کرده است: پیامبر صلى اللَّه علیه و آله در حضور مردم بازوى على علیه السلام را گرفت و فرمود: «مَنْ کنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...». بعد ابن عباس گفت: به خدا قسم با این اقدام، بیعت على علیه السلام برگردن مردم واجب شد.[۲۳]
  • احتجاج اسامة بن زید به غدیر: اسامه در روزهاى آخر عمر پیامبر صلى اللَّه علیه و آله به عنوان سرلشکر آن حضرت، سپاهى تشکیل داد و براى جنگ با رومیان حرکت کرد. در همین ایام ابوبکر خلافت را غصب کرد و طى نامه اى اسامه را به بیعت خویش و پذیرفتن خلافتش فرا خواند. اسامه در پاسخ نامه چنین نوشت:... فکر کن در اینکه حق را به اهلش بازگردانى و آن را به ایشان واگذار کنى، که از تو به آن سزاوارترند. خوب مى دانى که پیامبر صلى اللَّه علیه و آله در روز غدیر خم درباره على علیه السلام چه فرمود. فاصله زیادى هم نشده که فراموش شده باشد![۲۴]
  • احتجاج زید بن ارقم به غدیر: زید بن ارقم کسى است که در غدیر بالاى سر پیامبر صلى اللَّه علیه و آله شاخه هاى درختان را بالا گرفته بود تا هنگام سخنرانى به آن حضرت برخورد نکند. طبعاً او هنگام معرفى و بلندکردن امیرالمؤمنین علیه السلام توسط پیامبر صلى اللَّه علیه و آله نزدیک تر از همه شاهد ماجرا بود. او کسى است که متن کامل خطبه مفصل پیامبر صلى اللَّه علیه و آله در غدیر را به خاطر سپرد و براى نسلهاى بعد نقل کرد.[۲۵] شخصى مانند زید بن ارقم که در غدیر این مقدار به پیامبر صلى اللَّه علیه و آله نزدیک بود در موقعیت حساسى نیاز به شهادت او درباره غدیر بود. در کوفه امیرالمؤمنین علیه السلام از او خواست تا برخیزد و درباره غدیر در پیشگاه مردم شهادت دهد. ولى او برنخاست و شهادت نداد و ادعا کرد غدیر را فراموش کرده است! در آنجا امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: اگر دروغ مى گویى خدا چشمانت را کور کند. او از مجلس بیرون نرفته کور شد و بین مردم به نفرین شده امیرالمؤمنین علیه السلام شناخته شد. او بعد از دیدن این معجزه قسم یاد کرد از آن پس هر کس درباره ى غدیر بپرسد آنچه را دیده و شنیده بیان کند و شهادت دهد.[۲۶] برادر زید بن ارقم مى گوید: روزى با زید نشسته بودیم که اسب سوارى از سفر رسیده آمد و سلام کرد و سراغ زید را گرفت و به او گفت: من از منطقه فسطاط مصر آمده ام تا حدیثى را که از پیامبر صلى اللَّه علیه و آله به یاد دارى از تو سؤال کنم و آن حدیث غدیر در ولایت على بن ابى طالب است. زید ضمن بیان مفصلى از ماجراى غدیر گفت: پیامبر در غدیر برفراز منبر فرمود: اى مردم، چه کسى بر شما از خودتان صاحب اختیارتر است؟ گفتند: خدا و رسولش. فرمود: 'خدایا شاهد باش، و تو اى جبرئیل شاهد باش' و این را سه مرتبه فرمود. سپس دست على بن ابى طالب علیه السلام را گرفت و او را به سوى خود بلند کرد و فرمود: «مَنْ کنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...»، و این را نیز سه مرتبه فرمود.[۲۷] همچنین عطیه عوفى به زید بن ارقم گفت: دوست دارم ماجراى غدیر را از تو بشنوم. زید گفت: در غدیر هنگام ظهر بود که پیامبر صلى اللَّه علیه و آله بیرون آمد و سپس در حالى که بازوى على بن ابى طالب علیه السلام را گرفته بود گفت: اى مردم، آیا قبول دارید که من نسبت به مردم صاحب اختیارتر از خود آنانم؟ گفتند: آرى. فرمود: «مَنْ کنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ».[۲۸]
  • احتجاج براء بن عازب به غدیر: براء بن عازب نیز کسى بود که در غدیر به کمک زید بن ارقم شاخه هاى درختان را از بالاى سر پیامبر صلى اللَّه علیه و آله بلند کرده بود تا حضرت در کمال آرامش سخنرانى کند. او که در غدیر از همه به پیامبر صلى اللَّه علیه و آله نزدیکتر بود، وقتى امیرالمؤمنین علیه السلام در کوفه از او خواست تا درباره غدیر در حضور مردم شهادت دهد، سرباز زد و به نفرین حضرت گرفتار شد. او بعدها از عمل خود پشیمان بود و داستان غدیر را نقل مى کرد و چنین مى گفت: با پیامبر صلى اللَّه علیه و آله در سفر حج بودم که در غدیر پیاده شدیم. دستور نماز جماعت داده شد و بین درختان براى پیامبر صلى اللَّه علیه و آله جارو زده شد. حضرت نماز ظهر را خواند و دست على بن ابى طالب علیه السلام را گرفت و فرمود: «مَنْ کنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ».[۲۹]
  • احتجاج عمران بن حُصین به غدیر: عمران بن حصین واقعه غدیر را اینگونه نقل کرده است: پیامبر صلى اللَّه علیه و آله فرمود: شما از من پرسیدید که صاحب اختیارتان پس از من کیست، و من به شما خبر دادم. سپس دست على بن ابى طالب علیه السلام را در غدیر گرفت و گفت: «مَنْ کنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...».[۳۰]
  • احتجاج ام سلمه به غدیر: ام سلمه همسر پیامبر صلى اللَّه علیه و آله که در غدیر حاضر بود، حدیث غدیر را چنین نقل کرده است: پیامبر صلى اللَّه علیه و آله فرمود: «مَنْ کنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ، اَللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ».[۳۱]
  • احتجاج خوله حنفیه به غدیر: وقتى مالک بن نویره رئیس قبیله بنى حنیفه با استناد به غدیر از بیعت با ابوبکر سرباز زد، خالد بن ولید با لشکرش مردان قبیله را کشتند و زنانشان را اسیر گرفتند و به مدینه آوردند. خوله حنفیه نیز دخترى از آنان بود که به عنوان اسیر او را وارد مسجد کردند. در آنجا او به امیرالمؤمنین علیه السلام عرض کرد: شما کیستى؟ حضرت فرمود: من على بن ابى طالبم؟ حنفیه عرض کرد: پس تو همان مردى هستى که پیامبر صلى اللَّه علیه و آله در غدیر خم به عنوان عَلَم و راهنماى مردم برایمان منصوب کرد؟ حضرت فرمود: من همانم. حنفیه عرض کرد: ما به خاطر تو غضب کردیم و به خاطر تو به ما حمله کردند و ما را اسیر گرفته آوردند، چون مردان ما گفتند: ما صدقات اموالمان و اطاعت خود را در اختیار کسى قرار نمى دهیم مگر آن کسى که پیامبر صلى اللَّه علیه و آله او را براى ما و شما نصب کرده است.[۳۲]
  • احتجاج دارمیه حجونیه به غدیر: بانوى سیاه پوستى بنام 'دارمیه' از شیعیان امیرالمؤمنین علیه السلام بود. معاویه در سفرى که براى حج به مکه آمد سراغ او فرستاد و از او پرسید: چرا على را دوست دارى و مرا مبغوض مى دارى؟ و چرا ولایت او را پذیرفته اى و با من دشمنى مى کنى؟ دارمیه گفت: ولایت على علیه السلام را پذیرفته ام به خاطر پیمانى که پیامبر صلى اللَّه علیه و آله در روز غدیر براى ولایت او گرفت و تو نیز حاضر بودى...![۳۳]

احتجاج تابعین به غدیر

  • احتجاج عبدالرحمن بن ابى لیلى به غدیر: عبدالرحمن بن ابى لیلى حدیث غدیر را چنین نقل کرده است: پیامبر صلى اللَّه علیه و آله در روز غدیر خم على علیه السلام را مقابل مردم آورد و به آنان معرفى کرد که او صاحب اختیار هر مرد و زن مؤمنى است.[۳۴] در روایت دیگری آمده است: روزى عبدالرحمن در حضور امیرالمؤمنین علیه السلام بپا خاست و عرض کرد: چگونه ما مى توانیم بگوییم آنان که قبل از شما خلافت را به دست گرفتند از شما نسبت به آن سزاوارتر بودند؟ اگر چنین چیزى بگوییم پس چرا پیامبر صلى اللَّه علیه و آله بعد از حجة الوداع تو را منصوب کرد و فرمود: «مَنْ کنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...».[۳۵]
  • احتجاج محمد بن عبداللَّه حِمیرى به غدیر: روزى سه نفر از شعرا نزد معاویه بودند که یکى از آنان محمد حمیرى بود. معاویه کیسه زرى بیرون آورد و گفت: این را به کسى از شما مى دهم که درباره على جز حق نگوید. دو شاعر برخاستند و براى خوشامد معاویه اشعارى در ناسزا به امیرالمؤمنین علیه السلام گفتند. سپس محمد بن عبداللَّه حمیرى برخاست و اشعار بلندى در مدح امیرالمؤمنین علیه السلام سرود که یک بیت آن درباره غدیر بود: تَناسَوا نَصْبَهُ فی یوْمِ خُمّ * مِنَ الْباری وَ مِنْ خَیرِ الْأَنامِ؛ یعنى: نصب على بن ابى طالب در روز غدیر خم را فراموش کردند که از سوى خدا و به دست بهترین مردم (پیامبر) بود! معاویه گفت: تو از همه راست تر گفتى و کیسه زر را به او داد.[۳۶]
  • احتجاج عمرو بن میمون اودى به غدیر: عمرو بن میمون اودى مى گفت: عده اى از مردم که نسبت به على بن ابى طالب علیه السلام بدگویى مى کنند هیزم آتش اند. من از عده اى از اصحاب پیامبر صلى اللَّه علیه و آله شنیدم که مى گفتند: به على بن ابى طالب علیه السلام خصایصى داده شده که به احدى داده نشده است. از جمله اینکه او صاحب روز غدیر خم است که پیامبر صلى اللَّه علیه و آله نام او را به صراحت برد و ولایت او را بر امتش لازم کرد و مقام والاى او را به آنان شناسانید و منزلت او را روشن ساخت... و فرمود: «مَنْ کنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ».[۳۷]
  • احتجاج بَرْد همدانى به غدیر: مردى از قبیله همدان بنام 'بَرد' نزد معاویه آمد. عمروعاص در آنجا مشغول بدگویى نسبت به ساحت مقدس امیرالمؤمنین علیه السلام بود. برد گفت: اى عمروعاص، بزرگان ما از پیامبر علیه السلام شنیدند که فرمود: «مَنْ کنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ»، آیا این حق است یا باطل؟ عمروعاص گفت: حق است، و من اضافه مى کنم که هیچیک از اصحاب پیامبر مثل مناقب على را ندارند! آن مرد نزد قبیله خود بازگشت و به آنان گفت: ما نزد قومى آمدیم که از زبان آنان علیه خودشان اقرار گرفتیم! بدانید که على بر حق است و تابع او باشید![۳۸]
  • احتجاج زید بن على بن الحسین به غدیر: نزد زید بن على کلام پیامبر صلى اللَّه علیه و آله که فرمود: «مَنْ کنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ» ذکر شد؛ زید گفت: پیامبر صلى اللَّه علیه و آله او را به عنوان علامتى منصوب فرمود که حزب خداوند هنگام اختلاف شناخته شود.[۳۹]
  • احتجاج شریک بن عبدالله نخعى قاضى به غدیر: از شریک پرسیدند: چه مى گویى درباره ى کسى که از دنیا رفته و نسبت به ابوبکر معرفتى ندارد؟ پاسخ داد: چیزى بر عهده او نیست. گفتند: اگر نسبت به على علیه السلام معرفت نداشت چطور؟ گفت: در آتش است، زیرا پیامبر صلى اللَّه علیه و آله در روز غدیر او را به عنوان عَلَم و راهنما بین مردم منصوب کرد و فرمود: «مَنْ کنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ».[۴۰]

پانویس

  1. اسرار آل محمد علیهم‌السلام، سلیم بن قیس هلالى، ترجمه اسماعیل انصارى زنجانى.
  2. بحارالانوار: ج ۳۷ ص ۱۹۳ ح ۷۶.
  3. نزهةالکرام، رازى، ج ۱ ص ۳۰۱-۳۰۲.
  4. مجلسی، بحارالانوار، ج ۳۷ ص ۱۲۷-۱۳۱.
  5. بحارالانوار: ج ۳۷ ص ۱۹۳-۱۹۴.
  6. بحارالانوار: ج ۲۸ ص ۹۸. اثبات الهداة: ج ۲ ص ۱۵۹ ح ۷۱۰.
  7. مثالب النواصب، ابن شهر آشوب، نسخه خطى: ص ۱۳۴.
  8. علامه امینی، الغدیر: ج ۱ ص ۲۰۳.
  9. بحارالانوار: ج ۲۸ ص ۲۰۰.
  10. الغدیر: ج ۱ ص ۱۸۸.
  11. بحارالانوار: ج ۲۹ ص ۱۶۶.
  12. کتاب سلیم: حدیث ۲۶.
  13. کتاب سلیم: حدیث ۳۹.
  14. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۲۳-۱۲۴.
  15. بحارالانوار: ج ۲۸ ص ۲۲۳.
  16. اثبات الهداة: ج ۲ ص ۱۲۰ ح ۴۹۸.
  17. الغدیر: ج ۱ ص ۲۰۵.
  18. بحارالانوار: ج ۳۲ ص ۱۸۸ ح ۱۳۸.
  19. اثبات الهداة: ج ۲ ص ۷۱ ح ۳۰۹.
  20. بحارالانوار:ج ۳۳ ص ۲۶۶.
  21. کتاب سلیم: حدیث ۴۲.
  22. اثبات الهداة: ج ۲ ص ۱۲۰ ح ۴۹۸.
  23. عوالم: ج ۳:۱۵ ص ۶۳.
  24. بحارالانوار: ج ۲۹ ص ۹۲.
  25. العددالقویة: ص ۱۶۹. التحصین: ص ۵۷۸. الصراط المستقیم: ج ۱ ص ۳۰۱.
  26. بحارالانوار: ج ۳۱ ص ۴۴۷، ج ۳۷ ص ۱۹۹. الغدیر: ج ۱ ص ۹۳.
  27. بحارالانوار: ج ۳۷ ص ۱۵۲.
  28. بحارالانوار: ج ۳۷ ص ۱۴۹.
  29. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۴۹.
  30. اثبات الهداة: ج ۲ ص ۱۷۳ ح ۸۰۳.
  31. اثبات الهداة: ج ۲ ص ۱۴۹ ح ۶۵۲.
  32. اثبات الهداة: ج ۲ ص ۳۲ ح ۱۷۰.
  33. بحارالانوار: ج ۳۳ ص ۲۶۰ ح ۵۳۲.
  34. اثبات الهداة: ج ۲ ص ۱۰۴ ح ۴۲۸.
  35. بحارالانوار: ج ۲۹ ص ۵۸۲ ح ۱۶.
  36. بحارالانوار: ج ۳۳ ص ۲۵۹.
  37. بحارالانوار: ج ۴۰ ص ۶۸ ح ۱۰۴.
  38. الغدیر: ج ۱ ص ۲۰۱.
  39. اثبات الهداة: ج ۲ ص ۳۴.
  40. المسترشد: ص ۲۷۰ ح ۸۱.

منابع

مطالب مرتبط