منابع و پی نوشتهای متوسط
مختصر نویسی متوسط است
مقاله مورد سنجش قرار گرفته است

اسرائیلیات

از دانشنامه‌ی اسلامی
نسخهٔ تاریخ ‏۱۱ نوامبر ۲۰۲۳، ساعت ۰۶:۴۲ توسط مهدی موسوی (بحث | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو


Icon-encycolopedia.jpg

این صفحه مدخلی از دائرة المعارف قرآن کریم است

(احتمالا تصرف اندکی صورت گرفته است)


«اسرائیلیات» به روایات و داستان‌هاى وارد شده از منابع یهود و غیریهود به فرهنگ اسلامى گفته می‌شود. ‌آمیخته شدن تفسیر و حدیث با خرافات، فساد و انحراف در عقاید مسلمانان و مشوّه کردن چهره اسلام، از پیامدهای ورود و نفوذ اسرائیلیات به فرهنگ اسلامى بوده است. ملاک پذیرش «اسرائیلیات»، موافق بودن آن با اصول و فروع شریعت اسلام است.

اسرائیلیات در لغت و اصطلاح

«اسرائیلیات»، جمع «اسرائیلیه» و منسوب به «اسرائیل»، لقب حضرت یعقوب علیه‌السلام جد اعلاى یهودیان است. اسرائیل، ترکیبى از دو واژه «اسر» به معناى غلبه و «ایل» به معناى قدرت کامل است[۱] و در زبان عبرى به کسى که بر قدرت کامل یعنى خداوند چیره شده گفته مى‌شود. این لقب را از آن ‌رو بر یعقوب نبی نهاده‌اند که به گمان یهود، وى در مبارزه با خداوند بر او پیروز شد.[۲]

اما برخى دیگر، جزء نخست واژه اسرائیل را به معناى «عبد» و بخش دوم را به معناى «اللّه» دانسته‌اند، بنابراین اسرائیل به معناى عبدالله (بنده خدا) است.[۳]

واژه اسرائیلیات گاهى در معنایى ویژه، فقط بر آن دسته از روایاتى اطلاق مى‌گردد که صبغه یهودى دارد[۴] و از طریق فرهنگ یهود وارد حوزه اسلامى مى‌شود؛[۵] و گاهى در معنایى گسترده‌تر، هر آنچه را که صبغه یهودى و مسیحى دارد و در منابع اسلامى داخل شده بوده؛[۶] و گاهى در مفهومى گسترده‌تر از دو مورد پیشین بکار رفته و هر نوع روایت و حکایتى را که از منابع غیراسلامى وارد قلمرو فرهنگ اسلامى مى‌گردد را شامل مى‌شود.[۷]

مراوده زیاد یهودیان با مسلمانان در صدر اسلام، گسترده‌تر بودن فرهنگ یهود در مقایسه با ملت‌هاى دیگر، عداوت بیشتر آنان با مسلمانان، کارآمدتر بودن حیله‌هایشان و نقش بیشتر یهود در گسترش این روایات، سبب شد جنبه یهودى و اسرائیلى بر دیگر جهات غالب و بر همه آن‌ها واژه «اسرائیلیات» اطلاق شود.[۸]

اسرائیلیات به این معنا از اصطلاحاتى است که در قرن‌هاى متأخر از عهد صحابه و تابعان بر این گونه مطالب نهاده شده است. آنچه در صدر اسلام و تا مدت‌ها بعد از عصر صحابه و تابعان در این باره رواج داشته، تعبیراتى از قبیل «گفته‌هاى اهل‌ کتاب»، «نقل از کتب پیشینیان» و امثال آن بوده است. در روایتى از امام صادق علیه‌السلام از این ‌گونه روایات به «احادیث یهود و نصارا» یاد شده است.[۹]

قدیم‌ترین منبع موجود که اسرائیلیات را در معناى اصطلاحى آن بکار برده، مروج الذهب اثر مسعودى (م. ۳۴۳‌ ق) است که در آن افزون بر اطلاق اسرائیلیات بر روایات یهودى و مسیحى، به نمونه‌هایى از این روایات نیز اشاره کرده است.[۱۰] سپس شیخ مفید (م.‌ ۴۱۲‌ ق) این واژه را در همین معنا بکار برده است.[۱۱] در قرن‌هاى بعد نیز برخى مؤلفان ضمن کاربرد این اصطلاح، مباحثى را درباره اسرائیلیات در مباحث تفسیرى و غیرتفسیرى مطرح کرده‌اند که در این میان، مفسران، بیشتر از دیگران به این موضوع پرداخته‌اند، تا آنجا که برخى از مؤلفان معاصر تألیفات مستقلى را به این موضوع اختصاص داده‌اند که از مهم‌ترین آن‌ها مى‌توان به «الاسرائیلیات فى التفسیر والحدیث» از محمدحسین ذهبى، «الاسرائیلیات والموضوعات فى کتب التفسیر» از محمد ابوشهبه و «الاسرائیلیات و اثرها فى کتب التفسیر» از رمزى نعناعه اشاره کرد.

عوامل نفوذ اسرائیلیات

آغاز ورود اسرائیلیات به فرهنگ اسلامى، به نفوذ تمدن و فرهنگ یهودى به فرهنگ اعراب بت‌پرست قبل از اسلام بازمى‌گردد. پیش از ظهور اسلام قبایل فراوانى از اهل کتاب در مجاورت مشرکان در مدینه و پیرامون آن از جمله خیبر و فدک زندگى مى‌کردند.

اهل کتاب چون داراى دین و کتاب آسمانى بودند، موقعیت و فرهنگ بالاترى در مقایسه با مشرکان داشتند و نزد آنان از جایگاه علمى ویژه‌اى برخوردار بودند. مشرکان براى فهم بسیارى از مسائل از جمله مسائل مربوط به خلقت، تاریخ ملت‌هاى گذشته و‌... به آنان مراجعه مى‌کردند، افزون بر این، آنان در سال دو کوچ زمستانى و تابستانى به یمن و شام داشتند و در این مسافرت‌ها با گروه‌هاى فراوانى از اهل ‌کتاب که در این دو سرزمین ساکن بودند مراودت داشتند و این ارتباط‌ها نیز خود عامل دیگرى در نفوذ فرهنگ یهودى در فرهنگ عرب جاهلى به شمار مى‌رفت.[۱۲]

مراجعه اعراب به اهل ‌کتاب، بعد از ظهور اسلام و پذیرش آیین جدید ادامه یافت و آنان براى فهم برخى ناشناخته‌ها، اهل‌کتاب را بر دیگران ترجیح مى‌دادند؛ به ویژه که قرآن نیز در آیاتى، مشرکان را به اهل کتاب ارجاع داده بود: «فَسـَلوا اَهلَ الذِّکرِ اِن کنتُم لاتَعلَمون × بِالْبَینَاتِ وَالزُّبُرِ...». (سوره نحل/۱۶، ۴۳‌ـ‌۴۴)؛ «فَاسْأَلْ بَنِی إِسْرَائِیلَ». (سوره اسراء/۱۷، ۱۰۱) مخاطب اصلى در این آیات مشرکان هستند که خداوند به آنان خطاب کرده: اگر در صحت گفته‌هاى قرآن شک دارید از اهل ‌کتاب بپرسید؛ اما برخى مسلمانان گمان کردند که این آیات مراجعه آنان به اهل ‌کتاب را مجاز شمرده است، بدین سبب براى سؤال از معارف اصلى دین به اهل ‌کتاب مراجعه مى‌کردند.

رجوع به اهل ‌کتاب به همین منوال ادامه داشت تا این که پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله در روایاتى که خواهد آمد، به ‌طور صریح مسلمانان را از مراجعه به آنان منع کرد؛ ولى با وجود نهى صریح پیامبر، گروهى از مسلمانان براى دستیابى به مطالبى که به گمان آنان در معارف اسلامى وجود نداشت به اهل ‌کتاب مراجعه مى‌کردند.

رحلت پیامبر صلى الله علیه وآله و فقدان آن حضرت، سبب ورود بیشتر اسرائیلیات به فرهنگ اسلامى شد زیرا از طرفى حضرت رسول مانعى براى مراجعه مسلمانان به اهل ‌کتاب به شمار مى‌رفت و از سوى دیگر با وفات ایشان، راه کسب دانش و معارف اسلامى بر کسانى که از جانشین عالِم و دروازه علم پیامبر، امام على علیه‌السلام و صحابی دانشمندى همچون ابن ‌عباس و ابن ‌مسعود غافل بودند، مسدود ساخت؛ به همین جهت ذهبى مى‌نویسد: داخل شدن اسرائیلیات در تفسیر از امورى است که به عهد صحابه باز مى‌گردد.[۱۳]

نو مسلمانان اهل ‌کتاب، که در عهد صحابه، اسلام را پذیرفته بودند، از عوامل دیگر ورود اسرائیلیات به فرهنگ اسلامى بودند. اینان با تظاهر به اسلام و سوء استفاده از اعتماد برخى صحابه، خرافات فراوانى را وارد حوزه فرهنگ اسلامى کردند. ورود و نفوذ این روایات در دوره تابعان نیز ادامه یافت، بلکه در این عصر بر اثر تساهل گذشتگان، شیوع پدیده داستانسرایى، گرویدن شمار بیشترى از اهل‌کتاب به اسلام و نیز رغبت بیشتر مسلمانان به شنیدن داستان‌هاى ملت‌هاى پیشین، اسرائیلیات بیشترى وارد تفسیر و حدیث اسلامى شد. همچنین وجود مفسرانى در این عصر همچون مقاتل بن ‌سلیمان که مى‌خواستند نقص و کمبودهاى تفسیر را با روایات اسرائیلى برطرف سازند، بر نفوذ بیشتر این روایات افزود.[۱۴]

سپس عصرِ تابعانِ تابعان فرا رسید. در این عصر نیز علاقه به اخذ روایات اسرائیلى افزون‌تر شد و گروهى در مراجعه به اهل ‌کتاب، راه افراط را پیش گرفتند به ‌گونه‌اى که هر روایت اسرائیلى را مى‌پذیرفتند و آن را صحیح تلقى مى‌کردند. این گرایش شدید ادامه یافت تا نوبت به عصر تدوین تفسیر رسید. در این عصر برخى مفسران بخش اعظم این روایات اسرائیلى را وارد تفسیر کردند.[۱۵]

زمینه‌هاى گسترش ‌اسرائیلیات

افزون بر عواملى که اسرائیلیات را در تفسیر و حدیث اسلامى وارد کرد، زمینه‌ها یا عواملى نیز باعث شد تا این روایات در دایره‌اى وسیع گسترش یافته و همه شئون اخلاقى، اعتقادى و مذهبى مسلمانان را فراگیرد. این زمینه‌ها عبارت ‌است از:

۱. ضعف فرهنگى عرب:

مردم جزیرة‌العرب پیش از اسلام و سال‌ها پس از ظهور اسلام، از نظر فرهنگ و دانش در سطح بسیار پایینى قرار ‌داشتند، به ‌طورى که افراد با سواد میان آنان کمتر یافت مى‌شد. بدین سبب همواره در برابر اهل ‌کتاب که موقعیت علمى و اجتماعى برترى داشتند، خاضع و تسلیم اندیشه‌ها و افکار آنان بودند.

ابن ‌عباس مى‌گوید: گروهى از انصار از زمانى که بت‌پرست بودند به جهت اعتقاد به جایگاه علمى والاى اهل ‌کتاب، در بسیارى از کارها از آنان پیروى مى‌کردند و تا آمدن مهاجران به مدینه به این روش خود پایبند بودند.[۱۶]

ابن ‌خلدون نیز یکى از اسباب گسترش اسرائیلیات را بدوى بودن اعراب، جهالت و بى‌سوادى آنان و بهره‌مند بودن اهل ‌کتاب از آیین و کتاب آسمانى دانسته است که این امر باعث شده اعراب هر آنچه را اهل ‌کتاب مى‌گفته‌اند، بپذیرند.[۱۷]

۲. کینه و دشمنى شدید یهود:

یهودیان با ظهور اسلام، موقعیت سیاسى ـ اجتماعى و اقتصادى خود را از دست رفته مى‌دیدند. از سوى دیگر پیامبر خاتم از میان آنان برانگیخته نشد، از این ‌رو از اسلام و مسلمانان کینه بسیار شدیدى در دل داشتند و همواره درصدد نابودى و ضربه‌زدن به اسلام بودند و چون از طریق مقابله نظامى و همدستى با مشرکان نتوانستند به این هدف دست یابند، از درِ حیله و تزویر وارد شده با پذیرش اسلام و تظاهر به آن و جلب اعتماد برخى مسلمانان، عقاید خرافى فراوانى را وارد فرهنگ اسلامى کردند.[۱۸]

۳. ایجاز و گزیده‌گویى قرآن:

قرآن ‌کریم طبق اسلوب ویژه خود در بازگویى داستان‌ها و نقل‌هاى تاریخى، فقط به ذکر آنچه با هدف و مقصود کلام ارتباط داشته، بسنده کرده و به جزئیات این داستان‌ها کمتر پرداخته است. این امر، گروهى از صحابه را بر آن داشت تا براى بدست آوردن جزئیات به اهل ‌کتاب که این داستان‌ها در کتاب‌هایشان با تفصیل بیشترى آمده است، مراجعه ‌کنند.[۱۹]

۴. قصه‌سرایان و همراهى دستگاه خلافت با آنان:

علاقه وافر صحابه و دیگران به شنیدن داستان‌هاى ملت‌هاى گذشته باعث شد داستان‌پردازى در صدر اسلام گسترش یابد. اینان با اهداف گوناگون از جمله کسب مقام، شهرت، مال، بدنام کردن اسلام و فاسد کردن عقاید مسلمانان، داستان‌هاى خرافى فراوانى را ساخته و آن‌ها را وارد فرهنگ اسلامى مى‌کردند.

طبق نقل ابوشهبه، این کار در اواخر خلافت عمر خطاب آغاز و بعد به حرفه‌اى رسمى از سوى جاهلان مبدل شد. سپس به تدریج ابزار دست صاحبان سیاست گردید که براى رسیدن به مقاصد خود از گسترش این پدیده پشتیبانى کردند.[۲۰] نامورترین این افراد تمیم اوس دارى است[۲۱] که عمر به او اجازه داد پیش از خطبه‌هاى نماز جمعه در مسجدالنبى به ‌ایراد موعظه و نقل داستان بپردازد. این کار در ‌زمان عثمان به هفته‌اى دو بار افزایش یافت.[۲۲]

همچنین نقل شده که عمر به کعب الاحبار اجازه داد تا از کتاب‌هاى کهن براى او داستان نقل کند و مردم را نیز در شنیدن سخنان او آزاد مى‌گذاشت.[۲۳] گرچه در روایات دیگرى نقل شده که عمر از نقل روایات اهل ‌کتاب به شدت منع و ناقلان این‌گونه روایات را توبیخ مى‌کرده است.[۲۴] این توبیخ و تشدید او به نوشتن روایات اهل ‌کتاب مربوط بود، چنان‌ که در نوشتن روایات پیامبر نیز همین سرسختى را نشان مى‌داد؛ اما درباره نقل شفاهى این‌گونه نبود.

این حرفه در زمان معاویه گسترش بیشترى یافت و وى نخستین زمامدارى بود که داستانسرایان را براى اهداف سیاسى به خدمت گرفت. او براى این کار افرادى را منصوب و براى آنان کارمزد معینى قرار داد،[۲۵] چنان‌که از وجود برخى صحابه پیامبر نیز براى جعل حدیث بر ضد مخالفان خود استفاده مى‌کرد.[۲۶]

۵. ممنوعیت نگارش حدیث:

ممنوعیت نگارش حدیث پیامبر که در صدر اسلام پدید آمد و تا یک قرن بعد ادامه یافت، به دستور خلفا به ویژه خلیفه دوم عمر بود. خلأ حاصل از نگارش حدیث و نشر آن، زمینه مناسبى را براى بدعت‌هاى یهودى و یاوه‌هاى مسیحى و افسانه‌هاى زردشتى به ویژه از سوى یهود و نصارا پدید آورد تا اینان احادیث فراوانى را جعل کنند و آن را به پیامبران الهى از جمله پیامبر اسلام نسبت دهند.[۲۷]

محمود ابوریه مى‌نویسد: از جمله پیامدهاى تأخیر تدوین حدیث تا پس از قرن اول، باز شدن درهاى جعل حدیث و رونق گرفتن آن بود به حدى که احادیث جعلی فراوانى در منابع اسلامى وارد شد.[۲۸]

۶. مسامحه در نقل و بررسى روایات:

از دیگر زمینه‌هاى نشر و گسترش اسرائیلیات، تسامح صحابه، تابعان و دیگر مفسران و راویان حدیث است که بدون توجه به موثق بودن راویان این احادیث و سازگار بودن مضمون این روایات با کتاب خدا، سنت پیامبر و عقل، آن‌ها را براى دیگران نقل یا در کتاب‌هاى تفسیرى خود ثبت مى‌کردند و بدین وسیله، کتاب‌هاى تفسیرى را از این ‌روایات انباشتند.[۲۹]

آثار و پیامدهاى اسرائیلیات

ورود و نفوذ اسرائیلیات به فرهنگ اسلامى، آثار سوء فراوانى را در پى داشت که عمده‌ترین آن‌ها عبارت است از:

۱. ‌آمیخته شدن تفسیر و حدیث با خرافات:

روایات اسرائیلى چون به ‌طور عمده ساخته دست یهود و جاعلان حدیث بود، هیچ ‌گونه تطبیقى با واقعیت نداشت و این امر سبب آمیختگى روایات صحیح و غیرصحیح شد،[۳۰] که خود زمینه‌هاى تضعیف یا از بین رفتن اعتماد عمومى به تفسیر و حدیث و دور کردن مردم از معارف صحیح اسلامى را فراهم ساخت، به ‌گونه‌اى که احمد بن ‌حنبل مى‌گوید: سه چیز اصل و واقعیتى ندارد و یکى از آن‌ها تفسیر است.[۳۱]

۲. فساد و انحراف در عقاید مسلمانان:

نقل عقاید باطل اسرائیلى و انتساب آن به پیامبر اسلام و دیگران باعث شد تا برخى از مذاهب اسلامى بدون تحقیق، این روایات را پذیرفته و آن‌ها را به ‌صورت عقیده و مذهب خود برگزینند. عقیده به جسم بودن خداوند، معصوم نبودن پیامبران و‌... را مى‌توان ره‌آورد این ‌گونه روایات دانست.

۳. مشوّه کردن چهره اسلام:

ورود اسرائیلیات به فرهنگ اسلامى باعث شد تا عده‌اى اسلام را دینى خرافى جلوه دهند و بگویند: اسلام مى‌کوشد پیروانش را با تعالیم پوچ و واهى که با هیچ معیار عقلى سازگارى ندارد، سرگرم سازد. چنان‌که برخى مستشرقان، بعضى از این ‌روایات را از منابع اسلامى استخراج کرده و با ترویج آنها درصدد بدنام کردن اسلام و ضربه زدن به آن هستند.[۳۲]

حکم مراجعه به اهل ‌کتاب

درباره مراجعه به اهل ‌کتاب دو دیدگاه کلى جواز و عدم جواز بین مفسران وجود دارد؛ برخى از نویسندگان متأخّر[۳۳] که مراجعه به اهل ‌کتاب را جایز مى‌دانند، براى اثبات این نظریه و توجیه رجوع برخى از صحابه به اهل ‌کتاب، به ادله‌اى از آیات، روایات و سیره صحابه استناد کرده‌اند؛ از جمله قرآن در آیه ۹۴ سوره یونس، پیامبر و مسلمانان را به مراجعه به اهل ‌کتاب دعوت کرده است: «فَإِن کنتَ فِی شَک مِّمَّا أَنزَلْنَا إِلَیک فَاسْأَلِ الَّذِینَ یقْرَؤُونَ الْکتَابَ مِن قَبْلِک لَقَدْ جَاءک الْحَقُّ مِن رَّبِّک فَلاَ تَکونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِینَ».

در آیه‌اى دیگر به مسلمانان مى‌گوید: از ‌اهل ذکر که به قولی همان اهل ‌کتاب هستند، بپرسید: «فَسئلوا اَهلَ الذِّکرِ اِن کنتُم لاتَعلَمون». (سوره نحل/۱۶،۴۳) در آیه ۴۵ سوره زخرف نیز مى‌گوید: «و‌سئَل مَن اَرسَلنا مِن قَبلِک مِن رُسُلِنا...». مقصود از کسانى که باید از آنان پرسیده شود امت‌هاى گذشته و عالمان دینى آنان هستند.[۳۴]

در آیاتى نیز به صراحت، پرسش از بنى‌اسرائیل به میان آمده است: «فَاسْأَلْ بَنِی إِسْرَائِیلَ» (سوره اسراء/۱۷، ۱۰۱ و نیز سوره بقره/۲، ۲۱۱) آیات پیشین و آیات دیگرى که در این زمینه وجود دارد، مراجعه به اهل ‌کتاب را در مواردى که تحریف و تغییرى در آن صورت نگرفته[۳۵] و موافق شریعت اسلام و عقل باشد، جایز شمرده است.

اهل سنت روایتى از پیامبر اکرم نقل کرده‌اند که فرمود: «حدّثوا عن بنی اسرائیل ولاحرج؛ از بنى ‌اسرائیل روایت کنید و مانعى ندارد».[۳۶] این روایت نیز بر جواز مراجعه به اهل ‌کتاب دلالت دارد.

همچنین از این که برخى صحابه از جمله ابوهریره و ابن ‌عباس به اهل ‌کتاب تازه مسلمان مراجعه مى‌کردند و در برخى از مسائل قرآنى از آنان مى‌پرسیدند و عبدالله‌ بن ‌عمرو ‌عاص در جنگ یرموک به دو بار شتر از کتب یهود دست یافت و از آن‌ها روایت نقل کرد، مى‌توان جواز مراجعه به اهل ‌کتاب را بدست ‌آورد.[۳۷]

در پاسخ باید گفت: حق این است که هیچ‌یک از ادله ارائه شده نمى‌تواند مراجعه به اهل ‌کتاب را در هیچ موردى (چه تفسیر و چه تاریخ انبیاى پیشین) ثابت کند، زیرا مخاطب آیات مورد استناد، گرچه در ظاهر شخص پیامبر صلى الله علیه وآله و مسلمانان هستند؛ ولى مقصود اصلى، کافران و منافقانى هستند که در رسالت پیامبر شک دارند.

دلیل این امر، صدر و ذیل آیه ۹۴ سوره یونس است: «فَإِن کنتَ فِی شَک مِّمَّا أَنزَلْنَا إِلَیک... فَلاَ تَکونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِینَ». مقصود از این دو جمله که بحث شک در نبوت در آن مطرح شده، به ‌طور یقین شخص پیامبر و مسلمانان معتقد نیست، بلکه مقصود کافران و منافقان‌اند که خداوند براى برطرف شدن این شک، آنان را به اهل ‌کتاب که نبوت پیامبر خاتم در کتب آنان موجود بود ارجاع داده است، چنانکه مخاطب در آیات «فَسئلوا اَهلَ الذِّکرِ اِن کنتُم لاتَعلَمون * بِالْبَینَاتِ...». (سوره نحل/۱۶، ۴۳‌ـ‌۴۴) نیز ارشاد به اصل عقلایى رجوع به ‌کارشناسان و اهل خبره است و بر جواز رجوع به فرد یا گروهى خاص دلالت ندارد.[۳۸]

بر فرض دلالت داشتن این آیات، در مقابل آن‌ها آیاتى هست که اهل کتاب به ویژه عالمان آنان را اهل تزویر، مکر و تحریف کتاب‌هاى آسمانى معرفى کرده است:[۳۹] «...یسْمَعُونَ کلاَمَ اللّهِ ثُمَّ یحَرِّفُونَهُ مِن بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ وَهُمْ یعْلَمُونَ» (سوره بقره/۲، ۷۵). در آیه‌اى دیگر آنان را کسانى دانسته که مطالبى را از جانب خود نوشته و براى دستیابى به متاع دنیا آن را میان مردم منتشر مى‌کنند: «فَوَیلٌ لِّلَّذِینَ یکتُبُونَ الْکتَابَ بِأَیدِیهِمْ ثُمَّ یقُولُونَ هَـذَا مِنْ عِندِ اللّهِ لِیشْتَرُواْ بِهِ ثَمَناً قَلِیلاً». (سوره بقره/۲، ۷۹) بر همین اساس، قرآن در آیاتى دیگر به صراحت مسلمانان را از مراجعه و پرسش از آنان درباره تاریخ گذشتگان منع کرده است: «قُل رَّبِّی أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِم مَّا یعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِیلٌ فَلَا تُمَارِ فِیهِمْ إِلَّا مِرَاء ظَاهِرًا وَلَا تَسْتَفْتِ فِیهِم مِّنْهُمْ أَحَدًا». (سوره کهف/۱۸،‌۲۲)

اما حدیث «حدّثوا عن بنی‌إسرائیل و‌لا‌حرج» نیز بر مدعا دلالتى نداشته و کنایه از این است که شما در بیان زشتی‌ها و فضاحت‌هاى اهل ‌کتاب در وسعت هستید و هر چه درباره آنان بگویید خلاف واقع نخواهد بود، زیرا رسوایى و پلیدى این قوم گسترده‌تر از آن است که در مورد آنان احتمال داده مى‌شود.

مؤیّد این مسئله روایت دیگرى است که پیامبر فرمود: «تحدّثوا عن بنی‌اسرائیل ولا حرج فإنکم لاتحدثون بشىء الاّ و قد کان فیهم أعجب‌؛ درباره بنى‌اسرائیل سخن بگویید و ایرادى ندارد زیرا شما هیچ مطلبى درباره آنان نقل نمى‌کنید جز این که شگفت‌انگیزتر از آن میان آنان وجود دارد».[۴۰]

افزون بر این، روایات متعددى در منع از مراجعه به اهل‌کتاب از پیامبر اکرم و صحابه وارد شده است؛ از ‌جمله در روایتى نقل شده که پیامبر پس از مشاهده نسخه‌اى از تورات در دست عمر به ‌شدت خشمناک شد و مسلمانان را از پرسش از اهل ‌کتاب منع کرد. سپس فرمود: اگر حضرت موسى علیه‌السلام نیز اکنون زنده بود براى او پیروى جز از دین من جایز ‌نبود.[۴۱]

در روایتى دیگر، آن حضرت در برابر قرائت مطالبى از اهل ‌کتاب به ‌وسیله عمر فرمود: من برانگیخته شدم در حالى ‌که آغازکننده و پایان‌دهنده بودم، به من کلمات مفید و بى‌شمار داده شده است. مبادا سخنان اهل ‌کتاب شما را سرگرم سازد.[۴۲]

از ابن ‌عباس نیز روایت شده که مسلمانان را از پرسش از اهل‌کتاب منع کرده و مى‌گفت: چگونه به اهل‌کتاب مراجعه مى‌کنید، در حالى ‌که کتاب فرود آمده بر رسول ‌خدا صلی الله علیه و آله تازه‌ترین اخبار را دارد؟ افزون بر این، قرآن اهل ‌کتاب را اهل ‌تزویر و تحریف آیات الهى معرفى کرده است.[۴۳]

از ابن مسعود نیز روایت شده: درباره هیچ ‌چیز، از اهل ‌کتاب نپرسید زیرا آنان هرگز شما ‌را هدایت نخواهند کرد و اگر ناچار به این کار هستید در آن خوب بنگرید و آنچه را موافق کتاب ‌خداست پذیرفته، و مخالف با کتاب خدا را دور ‌افکنید.[۴۴]

برخى از جمله ابن ‌حجر روایات مانعه را مختص صدر اسلام دانسته که در آن زمان به ‌جهت نوپا بودن حکومت اسلامى و براى جلوگیرى از وقوع فتنه، از سوى پیامبر و صحابه صادر شده است؛ اما زمانى که احتمال فتنه از ‌بین ‌رفت به مسلمانان اجازه داده شد که به اهل ‌کتاب مراجعه کنند.[۴۵] در پاسخ باید گفت: همان علتى که به سبب آن، مسلمانان صدر اسلام از مراجعه به اهل ‌کتاب منع شدند، در عصرهاى متأخر نیز ممکن است وجود داشته باشد.

اما در پاسخ به دلیل سوم که به عمل صحابه از جمله ابن ‌عباس استناد شده، باید گفت عالمان از صحابه از مراجعه به اهل ‌کتاب خوددارى مى‌کردند زیرا آنان با وجود شخص پیامبر که منبع علوم اول و آخر بود و امیرمؤمنان که دروازه علم حضرت به شمار مى‌رفت، نیازى به مراجعه به اهل ‌کتاب و ابى ‌بن ‌کعب و امثال او نداشتند[۴۶] و این که به ابن ‌عباس نسبت داده‌اند که به اهل‌ کتاب مراجعه مى‌کرده یا در منابع تفسیرى، اسرائیلیات فراوانى از او نقل شده، اتهام و جعلیاتى است که با اهداف سیاسى از جمله مخدوش کردن خاندان نبوت به واسطه انتساب ابن ‌عباس به آن خاندان و تقرب به دستگاه خلافت عباسى به وسیله نقل حدیث از بزرگ خاندان این سلسله و نیز سوء استفاده دیگر جاعلان حدیث از اعتبار و شخصیت ابن ‌عباس به او نسبت داده شده ‌است.[۴۷]

نهایت چیزى که مى‌توان درباره ابن ‌عباس پذیرفت، مراجعه محدود وى به اهل ‌کتاب براى شناخت برخى از لغات عبرانى است؛[۴۸] اما مراجعه دیگر صحابه همچون عبدالله ‌بن ‌عمرو ‌بن ‌عاص، عبدالله‌ بن ‌عمر و ابوهریره و امثال آنان که بضاعت و سابقه علمى نداشتند، قابل انکار نیست، بلکه این افراد افزون بر مراجعه، خود از عوامل نفوذ و گسترش اسرائیلیات در فرهنگ اسلامى بودند؛[۴۹] اما با وجود نهى پیامبر و دیگر صحابه بلندمرتبه آن حضرت، عمل این عده نمى‌تواند مجوزى براى رجوع به اهل ‌کتاب باشد.

اقسام اسرائیلیات

اسرائیلیات به لحاظ محتوا، درستى و نادرستى و کیفیت نقل، به انواع متعددى تقسیم شده است که هر یک حکمى خاص دارد. ابن ‌تیمیه، این روایات را بر اساس صدق و کذب به سه دسته تقسیم مى‌کند:

  • روایاتى که درستى آن‌ها معلوم است و شاهدى بر صدق آن‌ها وجود دارد.
  • روایاتى که نادرستى آن‌ها معلوم است و شاهدى بر کذب آن‌ها وجود دارد.
  • روایاتى که بر درستى و نادرستى آن‌ها دلیل وجود ندارد و اسلام درباره آن‌ها سکوت کرده است.

وى قسم اول را مى‌پذیرد و قسم دوم را مردود شمرده، و درباره قسم سوم مى‌گوید: این روایات را نه مى‌پذیریم و نه رد مى‌کنیم؛ ولى نقل آنها براى استشهاد جایز است.[۵۰]

ذهبى در تقسیمى این روایات را به صحیح، ضعیف و موضوع تقسیم مى‌کند و در تقسیمى دیگر مى‌گوید: اسرائیلیات موافق با اسلام یا مخالف با آن است، یا اسلام درباره آن سکوت کرده است. وى در تقسیم سوم آورده است: این روایات یا به عقاید یا به احکام مربوط مى‌شود یا از قبیل موعظه و حوادث تاریخى است.[۵۱] سپس درباره این اقسام مى‌نویسد: آنچه با شریعت اسلام موافقت دارد، پذیرفتنى و نقل آن جایز است و آنچه با شریعت اسلام مخالفت دارد، مردود و نقل آن حرام است و آنچه اسلام درباره آن سکوت کرده، نه قابل تصدیق و نه شایسته تکذیب است، اما نقل آن اشکالى ندارد زیرا غالب روایات این قسم به قصص و اخبار تاریخى مربوط مى‌شود و با عقاید و احکام ارتباطى ندارد تا نقل آن جایز نباشد.[۵۲]

تقسیم بهترى که مى‌توان در این باره مورد توجه قرار داد این است که روایات اسرائیلى، یا به ‌طور شفاهى نقل شده، چنان‌که بیشتر منقولات کعب الاحبار، ابن منبه، ابن ‌سلام و امثال آنان چنین است؛ و بیشتر منقولات شفاهى ـ ‌اگر نگوییم همه آن‌ها‌ ـ مطالبى ساختگى است که هیچ اصل و اساسى ندارد و منشأ آن، شایعات عوام و ساختگى است. بدین جهت نمى‌توان آن‌ها را پذیرفت.

قسم دوم اینکه شفاهى نبوده بلکه در کتاب‌هاى عهدین وجود دارد، چنان‌که بیشتر آنچه از اهل ‌بیت علیهم‌السلام در مقام احتجاج اهل ‌کتاب به آن استناد شده، از این قبیل است. این قسم خود به سه دسته تقسیم مى‌شود:

  • یا در اصول و فروع با شریعت اسلام موافق است که این قسم را مى‌پذیریم؛ مانند آنچه در مزامیر آمده است: متوکلان و امیدواران به پروردگار، وارث زمین خواهند شد[۵۳] و قرآن این مطلب را تصدیق کرده است: «وَلَقَدْ کتَبْنَا فِی الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّکرِ أَنَّ الْأَرْضَ یرِثُهَا عِبَادِی الصَّالِحُونَ» (سوره انبیاء/۲۱، ۱۰۵).
  • یا با شریعت اسلام مخالف است که آن را ترک مى‌کنیم؛ مانند آنچه در سفر خروج آمده که مى‌گوید: هارون، خود گوساله‌اى را براى پرستش بنى‌اسرائیل ساخت نه سامرى.[۵۴] این مطلب با هدف خداوند از ارسال رسولان و آیات قرآن در تضاد است[۵۵] که مى‌گوید: «فَکذلِک اَلقَى السّامِرىّ * فَاَخرَجَ لَهُم عِجلاً جَسَدًا لَهُ خوارٌ فَقالوا هذا اِلهُکم و اِلهُ موسى...» (سوره طه/۲۰، ۸۷‌ـ‌۹۷).
  • اما آنچه را اسلام درباره‌اش سکوت کرده، نه مى‌پذیریم و نه رد مى‌کنیم و شاید سخن پیامبر که فرمود: اهل ‌کتاب را نه تصدیق کنید و نه تکذیب،[۵۶] به همین قسم ناظر باشد زیرا آنان حق و باطل را به هم آمیخته‌اند که اگر آنان را در این امور تصدیق کنیم، ممکن است باطل باشد و اگر تکذیب کنیم ممکن است حق باشد، بنابراین در این ‌گونه موارد احتیاط و طبق قواعد نقل حدیث عمل مى‌کنیم.[۵۷]

معروف‌ترین ناقلین اسرائیلیات

افرادى که روایات اسرائیلى را پدید آورده یا به نشر و گسترش آن کمک کرده‌اند، فراوان‌اند؛ اما برخى در این زمینه، بیشترین نقش را ایفا کرده‌اند به ‌گونه‌اى که بیشتر روایات و افسانه‌هاى اسرائیلى موجود در کتاب‌هاى تفسیر، حدیث و تاریخ اسلام به این گروه ختم مى‌شود. این عده عبارت‌اند از:

۱. عبدالله ‌بن ‌سلام:

حصین ‌بن سلام ‌بن حارث اسرائیلى از عالمان یهود و از قبیله خزرج است که هنگام ورود پیامبر به مدینه، اسلام آورد و حضرت نام او را عبدالله نهاد.[۵۸] عبدالله همواره ادعا مى‌کرد که عالم‌ترین یهود بوده و درباره کتاب‌هاى پیشین از همگان آگاه‌تر است.[۵۹]

او از کسانى بود که احادیث فراوانى را جعل کرد تا نظر عوام را به خود متوجه و جایگاهش را میان آنان رفیع سازد.[۶۰] از وى روایت شده که پیامبر به او اجازه داده یک شب قرآن و یک شب تورات بخواند؛ اما ذهبى این روایت را به سبب وجود ابراهیم ‌بن ‌ابى ‌یحیى که فردى متروک الحدیث و متهم است، ضعیف دانسته است.[۶۱] او در سال ۴۳ هجرى و در زمان خلافت معاویه در مدینه در‌گذشت.[۶۲]

۲. کعب‌ الاحبار:

ابواسحاق کعب ‌بن ‌ماتع حمیرى، معروف به کعب الاحبار از دانشمندان بزرگ یهود در یمن بود که در اوایل خلافت عمر به اسلام گروید و در سال ۳۴ هجرى در شهر حمص درگذشت.[۶۳] صحابه از جمله عمر در آغاز براى اطلاع از برخى معلومات به او مراجعه مى‌کردند؛ اما پس از مدتى بر اثر نقل روایات دروغ به سخنان او با دیده تردید نگریسته شد و او را تکذیب کردند.[۶۴] نیز روایت شده است که امام على علیه‌السلام او را دروغگو خواند.[۶۵] وى در زمان عثمان نیز به نقل اسرائیلیات پرداخت. سپس به شام رفت و جزو مشاوران معاویه و تحت حمایت او قرار گرفت و از طریق نقل روایات اسرائیلى و دروغ، پایه‌هاى حکومت وى را تثبیت کرد. روایات فراوانى که درباره فضیلت شام و ساکنان آن از وى نقل شده، مؤیّد این معناست.[۶۶] این یهودى به ظاهر مسلمان، توانست به کمک برخى صحابه از جمله ابوهریره که بیشترین نقش را در نقل و گسترش روایات کعب بر عهده داشت، خرافات و داستان‌هاى دروغ و جعلى فراوانى را وارد معارف دینى مسلمانان‌ کند.[۶۷]

۳. تمیم ‌بن ‌اوس ‌الدارى:

ابورقیه تمیم ‌بن اوس‌ بن‌ حارثه یا خارجه الدارى، از عالمان مسیحى است که در سال نهم هجرى به مدینه آمد و اسلام را پذیرفت. وى راهب زمان خویش و عابد مردم فلسطین بود.[۶۸] این کاهن مسیحى که پس از پذیرش اسلام، گرایش‌هاى مسیحى خود را حفظ کرده بود، نخستین کسى است که داستانسرایى را در مسجد رواج داد و حتى به اتفاق روایات، نخستین قصّه‌گو در اسلام است.[۶۹] وى از خلیفه ‌دوم اجازه قصه‌گویى خواست. عمر ابتدا ممانعت کرد. سپس به او اجازه داد تا پیش از نماز ‌جمعه مردم را موعظه کند. این امر در زمان خلافت عثمان به هفته‌اى دوبار افزایش یافت.[۷۰] مشهورترین حدیثى که از وى نقل شده، حدیث جساسه (خبرچین) است که مسلم آن را در صحیح خود نقل کرده است.[۷۱] این حدیث افزون بر ضعف سند، از نظر محتوا نیز با معیارهاى حدیث صحیح سازگارى ندارد.[۷۲] او در شام درگذشت و در «بیت ‌جبرین» فلسطین دفن شد.[۷۳]

۴. وهب‌ بن ‌منبّه:

ابوعبداللّه وهب ‌بن ‌منبه صنعانى، پدرش از اهالى خراسان و از شهر هرات بود که کسراى ایران، او را اخراج کرد و به یمن فرستاد.[۷۴] وهب از دانشمندان بزرگ اهل ‌کتاب در یمن بود که در سال ۳۴ هجرى متولد شد. وى مورخ بود و از علوم اهل ‌کتاب بهره فراوان داشت.[۷۵] نقل شده که وى حدود ۷۰ و چند کتاب از کتاب‌هاى پیشینیان را خوانده است.[۷۶] در روایتى، او عبدالله‌ بن ‌سلام و کعب‌الاحبار را داناترین زمان خویش و خود را داناتر از آن دو مى‌دانست.[۷۷] وى در پیدایش و نشر اندیشه‌هاى خرافى نقش بسزایى داشت، به ‌گونه‌اى که محمد رشید‌رضا او و کعب‌الاحبار را بدترین و ریاکارترین افراد در برابر مسلمانان دانسته و مى‌نویسد: هیچ خرافه‌اى در کتاب‌هاى تفسیرى و تاریخى درباره آفرینش موجودات، پیامبران امت‌هاى آنان و رستاخیز به کتاب‌هاى تفسیر و تاریخ ‌اسلامى راه ‌نیافت، جز آنکه این دو در آن نقش داشتند.[۷۸] وى در سال ۱۱۰ یا ۱۱۶ هجرى بر اثر ضربات یوسف ‌بن ‌عمر، والى یمن و عراق درگذشت.[۷۹]

۵. محمد ‌بن ‌کعب القرظى:

پدر وى از اسیران بنى‌قریظه و از فرزندان کاهنان یهود بود که در سال‌ ۴۰ هجرى متولد شد. او از کسانى بود که در مساجد به قصه‌گویى مى‌پرداخت و افسانه‌هایى را از کتاب‌هاى پیشینیان نقل مى‌کرد و سرانجام در حالى ‌که در مسجد مشغول قصه‌گویى بود، سقف مسجد فرو ریخت و به همراه گروهى دیگر در سال‌ ۱۱۷ هجرى جان ‌سپرد.[۸۰]

۶. عبداللّه ‌بن ‌عمرو ‌بن ‌عاص:

عبدالله ‌فرزند ‌عمرو ‌بن ‌عاص از قبیله قریش بود و پیش از پدرش اسلام آورد. ۷ سال پیش از هجرت متولد شد و در سال ۶۵ هجرى از دنیا رفت.[۸۱] او نخستین کسى بود که پس از وفات پیامبر به نشر اسرائیلیات پرداخت. در جنگ یرموک به دو بار شتر از کتب یهود دست یافت و از آن، مطالب و داستان‌هایى نقل مى‌کرد و عمل خود را با حدیثِ «حدثوا عن بنی‌إسرائیل و لاحرج» که از پیامبر صلى الله علیه و آله نقل مى‌کرد[۸۲] و روایت خود ساخته‌اى که مدعى بود پیامبر در تعبیر خوابش به او اجازه قرائت تورات را داده بود،[۸۳] توجیه مى‌کرد.

۷. ابوهریره:

نام، اصل و نسب او به ‌طور دقیق روشن نیست و مورخان در این جهت اختلاف دارند.[۸۴] حدود ۲۰ سال پیش از هجرت متولد شد و در سال هفتم هجرت از یمن نزد پیامبر آمد و اسلام را پذیرفت.[۸۵] وى نخستین راوى است که در اسلام مورد اتهام قرار گرفت و بسیارى از اصحاب از جمله عمر، عثمان، عایشه او را به دروغگویى متهم کردند و امام على علیه‌السلام او را دروغگوترین مردم دانست.[۸۶] وى روایاتى را از اهل ‌کتاب گرفته و آن را به پیامبر و اصحاب نسبت مى‌داد. به گفته برخى وى در میان صحابه، بیش از دیگران فریفته کعب‌الاحبار شده و به او اعتماد کرد. کعب با ذکاوت و حیله‌گرى از سادگى ابوهریره بهره مى‌برد و هر خرافه و سخن باطلى را که مى‌خواست وارد اعتقادات مسلمانان کند به او تلقین و براى تأکید بر این امر، خود روایت ابوهریره را تصدیق مى‌کرد.[۸۷] ابوهریره افزون بر تأثیرپذیرى از کعب‌الاحبار، از القائات وهب ابن ‌منبه نیز متأثّر بوده است.[۸۸] او در اواخر عمر از سوى معاویه والى مدینه شد و در سال ۵۹ هجرى و در ‌۸۰ سالگى در قصر عقیق خود درگذشت و در قبرستان بقیع مدفون شد.[۸۹]

۸. ابن‌ جریج:

عبدالملک‌ بن عبدالعزیز‌ بن‌ جریج در اصل رومى و پیش از اسلام نصرانى مذهب بود. در سال ۸۰ هجرى متولد شد و در سال ۱۵۰ هجرى وفات یافت. ذهبى وى را یکى از قطب‌هاى نشر اسرائیلیات دانسته و مى‌نویسد: او محور نشر اسرائیلیات در دوره تابعان است و هرگاه آیات مرتبط به نصارا را دنبال کنیم، مى‌بینیم بیشترین روایاتى که طبرى درباره نصارا آورده، در محور ابن‌جریج دور مى‌زند؛[۹۰] اما این نظریه پندارى بیجا و مبتنى بر حدس است که شاهدى بر صحت آن وجود ندارد؛ چنانکه صدها روایت اسرائیلى که ابوشهبه در کتاب الاسرائیلیات والموضوعات گرد آورده[۹۱] و در آن دست‌هاى افرادى چون عبدالله‌ بن‌ سلام و تمیم دارى و کعب و وهب و قرظى و ابوهریره به ‌طور فراگیر دیده مى‌شود و ابن ‌جریج فقط در یک مورد (هنگام نجات بنى‌اسرائیل از وادى تیه) از ابن ‌عباس نقل ‌مى‌کند.[۹۲]

اسرائیلیات و کتاب‌هاى تفسیر

با آغاز عصر تدوین تفسیر، اسرائیلیات فراوانى که وارد حوزه فرهنگ اسلامى شده بود، به تفاسیر نیز راه یافت. مجموع تفاسیر تدوین شده را مى‌توان به لحاظ نقل و عدم نقل اسرائیلیات، کیفیت نقل و نیز نقد این روایات به چند دسته تقسیم کرد:

  • تفاسیرى که اسرائیلیات فراوانى را بدون سند و بدون این که به نقد یا رد آن‌ها بپردازند، آورده‌اند؛ مانند تفسیر ‌مقاتل ابن ‌سلیمان (م.‌۱۵۰‌ ق) و «الدرالمنثور» سیوطى.[۹۳]
  • تفاسیرى که اسرائیلیات را با سند ذکر کرده و جز در مواردى اندک به نقد آن نپرداخته‌اند؛ مانند «تفسیر طبرى».[۹۴]
  • تفاسیرى که اسرائیلیات را با سند ذکر کرده و در بیشتر موارد به نقد و بررسى آن‌ها پرداخته‌اند؛ مانند «تفسیر‌ القرآن العظیم» ابن‌کثیر.[۹۵]
  • تفاسیرى که اسرائیلیات را بدون سند نقل کرده و بیشتر به نقد آن پرداخته‌اند؛ مانند «مجمع‌البیان» طبرسى و «روض‌الجنان» ابوالفتوح رازى.[۹۶]
  • تفاسیرى که ضمن حمله شدید به اسرائیلیات و ناقلان آن‌ها، خود در مواردى گرفتار این روایات شده و بدون نقد آن‌ها را در تفاسیر خود آورده‌اند؛ مانند «الجامع لاحکام القرآن» قرطبى و «روح‌المعانى» آلوسى.[۹۷]
  • تفاسیرى که از نقل اسرائیلیات احتراز نموده و جز در موارد اندک همراه با نقد و رد آن‌ها، از ذکر این روایات خوددارى کرده‌اند؛ مانند «المیزان فى تفسیرالقرآن»[۹۸] علامه طباطبایى که گاهى اسرائیلیات را با سند یا بدون سند و با ذکر منبع نقل کرده؛ اما با معیارهاى عرضه بر قرآن، سنت و عقل به نقد این روایات مى‌پردازد.

پانویس

  1. قاموس کتاب مقدس، ص‌ ۵۳، ۱۴۲.
  2. کتاب مقدس، پیدایش، ۳۲: ۲۵‌ـ۲۹.
  3. مجمع البیان، ج‌۱، ص‌۲۰۶.
  4. دائرة‌المعارف مصاحب، ج‌ ۱، ص‌ ۱۳۵؛ الاسرائیلیات فى التفسیر والحدیث، ص‌ ۱۹.
  5. التفسیر والمفسرون، ذهبى، ج ۱، ص ۱۶۵؛ الاسرائیلیات و اثرها فى کتب التفسیر، ص‌ ۷۲‌ـ‌۷۳.
  6. التفسیر والمفسرون، ذهبى، ج‌۱، ص‌ ۱۶۵، ۱۶۹.
  7. اسرائیلیات در تفاسیر، ص‌ ۷۱‌ـ‌۷۷.
  8. التفسیر والمفسرون، ذهبى، ج‌ ۱، ص‌ ۱۶۵‌ـ‌۱۶۶؛ التفسیروالمفسرون، معرفت، ج‌ ۲، ص‌ ۸۰‌ـ‌۸۱.
  9. الخصال، ص‌ ۳۵۳.
  10. مروج الذهب، ج‌۲، ص‌۲۴۵.
  11. الارشاد، ج‌ ۱، ص‌ ۸.
  12. الاسرائیلیات فى التفسیر والحدیث، ص‌ ۲۲‌ـ‌۲۳.
  13. التفسیر والمفسرون، ذهبى، ج‌ ۱، ص‌ ۱۶۹.
  14. همان، ص‌ ۱۷۵‌ـ‌۱۷۷.
  15. همان، ص‌ ۱۷۵‌ـ‌۱۷۷.
  16. تفسیر ابن ‌کثیر، ج‌ ۱، ص‌ ۲۶۸‌ـ‌۲۶۹.
  17. اضواء على السنة المحمدیه، ص‌ ۱۴۶؛ مقدمه ابن‌خلدون، ج‌ ۳، ص‌ ۱۰۳۱.
  18. اضواء على السنة المحمدیه، ص‌ ۱۴۵‌ـ‌۱۴۶.
  19. التفسیر والمفسرون، ذهبى، ج‌ ۱، ص‌ ۱۶۹.
  20. الاسرائیلیات، ص ۸۹‌ـ‌۹۰؛ التفسیر والمفسرون، معرفت، ج‌ ۲، ص‌ ۱۳۰.
  21. التفسیر والمفسرون، معرفت، ج‌ ۲، ص‌ ۱۰۳‌ـ‌۱۰۸.
  22. المصنف، ج‌ ۳، ص ۲۱۹؛ سیر اعلام‌النبلاء، ج‌ ۲، ص‌ ۴۴۷‌ـ‌۴۴۸.
  23. تفسیر ابن ‌کثیر، ج‌ ۴، ص‌ ۱۹.
  24. همان، ج‌ ۲، ص‌ ۴۸۵.
  25. فجرالاسلام، ص‌ ۱۶۰؛ التفسیر والمفسرون، معرفت، ج‌ ۲، ص‌ ۱۲۵‌ـ‌۱۲۶.
  26. اضواء على السنة المحمدیه، ص‌ ۲۱۶؛ شرح نهج‌البلاغه، ج‌ ۴، ص ۲۸۳.
  27. الملل والنحل، ج‌ ۱، ص‌ ۶۸‌ـ‌۶۹، ۷۷.
  28. اضواء على السنة المحمدیه، ص‌ ۱۱۸.
  29. التفسیر والمفسرون، ذهبى، ج‌ ۱، ص‌ ۱۷۶‌ـ‌۱۷۸؛ المیزان، ج ‌۱۱، ص‌ ۱۳۳‌ـ‌۱۳۴.
  30. التفسیر والمفسرون، معرفت، ج‌ ۲، ص‌ ۸۶.
  31. الاسرائیلیات و اثرها فى کتب التفسیر، ص‌ ۲۱۴.
  32. همان، ص‌ ۳۸۶‌ـ‌۳۸۷.
  33. الاسرائیلیات فى التفسیر والحدیث، ص‌ ۶۴‌ـ‌۶۵.
  34. التفسیر والمفسرون، معرفت، ج ‌۲، ص‌ ۸۹.
  35. الاسرائیلیات فى ‌التفسیر والحدیث، ص ‌۶۳‌ـ‌۶۵؛ التفسیروالمفسرون، معرفت، ج‌ ۲، ص‌ ۹۰.
  36. مسند احمد، ج‌ ۳، ص‌ ۳۸۶؛ کنزالعمال، ج‌ ۱۰، ص‌ ۲۳۱.
  37. التفسیر والمفسرون، معرفت، ج‌ ۲، ص‌ ۹۰‌ـ‌۹۱.
  38. المیزان، ج‌ ۱۲، ص‌ ۲۵۹.
  39. التفسیر والمفسرون، معرفت، ج‌ ۲، ص‌ ۹۲.
  40. مسند احمد، ج‌ ۳، ص‌ ۳۸۶.
  41. همان، ج‌ ۴، ص‌ ۳۷۶‌ـ‌۳۷۷؛ سنن الدارمى، ج‌ ۱، ص‌ ۱۱۵.
  42. المصنف، ج‌ ۶، ص ۱۱۲‌ـ‌۱۱۳؛ مجمع‌الزوائد، ج ۱، ص‌ ۱۸۲.
  43. صحیح البخارى، ج‌ ۳، ص‌ ۲۱۸؛ ج ‌۸، ص‌ ۲۶۱.
  44. الدرالمنثور، ج ۶، ص ۴۷۰؛ تقییدالعلم، ص ۵۳‌ـ‌۵۶.
  45. فتح البارى، ج‌ ۶، ص‌ ۳۶۱.
  46. التفسیر والمفسرون، معرفت، ج‌ ۲، ص‌ ۱۲۸.
  47. همان، ذهبى، ج‌ ۱، ص‌ ۸۲‌ـ‌۸۳؛ نقش ‌ائمه در احیاى دین، ج‌ ۱۲، ص‌ ۲۰.
  48. التفسیر والمفسرون، معرفت، ج‌ ۱، ص‌ ۲۵۲‌ـ‌۲۵۳.
  49. همان، ج‌ ۲، ص‌ ۱۲۸.
  50. مقدمة فى اصول التفسیر، ص‌ ۹۸.
  51. الاسرائیلیات فى التفسیر و الحدیث، ص‌ ۴۷‌ـ‌۵۴.
  52. همان، ص‌ ۶۸‌.
  53. کتاب مقدس، مزامیر، ۳۷: ۹.
  54. همان، خروج‌ ۳۲: ۲۱‌ـ‌۲۴.
  55. التفسیر و‌المفسرون، معرفت، ج ‌۲، ص‌ ۱۳۴، ۱۳۸‌ـ‌۱۴۰.
  56. صحیح البخارى، ج‌ ۳، ص‌ ۲۱۷.
  57. التفسیر والمفسرون، معرفت، ج‌ ۲، ص‌ ۱۴۱.
  58. الاصابه، ج‌ ۴، ص‌ ۱۰۲.
  59. همان، ص‌ ۱۰۳.
  60. التفسیر والمفسرون، معرفت، ج‌ ۲، ص‌ ۹۶.
  61. سیر اعلام النبلاء، ج‌۲، ص‌ ۴۱۸‌ـ۴۱۹.
  62. الاصابه، ج‌ ۴، ص‌ ۱۰۴.
  63. همان، ج‌ ۵، ص‌ ۴۸۱‌ـ‌۴۸۴؛ سیر اعلام النبلاء، ج‌ ۳، ص‌ ۴۸۹‌ـ‌۴۹۰؛ التفسیر والمفسرون، معرفت، ج‌ ۲، ص‌ ۹۷.
  64. حلیة‌الاولیاء، ج ‌۵، ص ۴۲۶‌ـ‌۴۲۷؛ سیر اعلام‌النبلاء، ج‌ ۳، ص‌ ۴۸۹‌ـ‌۴۹۰؛ التفسیر والمفسرون، معرفت، ج‌ ۲، ص‌ ۹۸.
  65. شرح نهج البلاغه، ج‌ ۴، ص‌ ۲۹۲.
  66. اضواء على السنة المحمدیه، ص‌ ۱۸۱.
  67. همان، ص‌ ۱۶۴.
  68. الاصابه، ج‌ ۱، ص‌ ۴۸۸؛ اضواء على السنة المحمدیه، ص‌ ۱۸۲.
  69. فجر الاسلام، ص‌ ۱۵۹؛ اسدالغابه، ج‌ ۱، ص‌ ۴۲۸.
  70. سیر اعلام النبلاء، ج‌ ۲، ص‌ ۴۴۷‌ـ‌۴۴۸.
  71. صحیح مسلم، ج‌ ۹، ص‌ ۴۱۲‌ـ‌۴۱۷.
  72. التفسیر والمفسرون، معرفت، ج‌ ۲، ص‌ ۱۰۷.
  73. الاصابه، ج‌ ۱، ص‌ ۴۸۸.
  74. تهذیب التهذیب، ج‌ ۱۱، ص‌ ۱۴۸.
  75. تذکرة الحفاظ، ج‌ ۱، ص‌ ۱۰۰‌ـ‌۱۰۱؛ الاعلام، ج‌ ۸، ص‌ ۱۲۵.
  76. تهذیب التهذیب، ج‌ ۱۱، ص‌ ۱۴۷.
  77. تذکرة الحفاظ، ج‌ ۱، ص‌ ۱۰۱.
  78. اضواء على‌السنة المحمدیه، ص‌ ۱۷۴.
  79. تهذیب‌التهذیب، ج‌ ۱۱، ص ۱۴۸؛ الاعلام، ج‌ ۸، ص‌ ۱۲۶، ۲۴۳.
  80. تهذیب التهذیب، ج‌ ۹، ص‌ ۳۶۳‌ـ‌۳۶۴.
  81. سیر اعلام النبلاء، ج‌ ۳، ص‌ ۸۰؛ الاصابه، ج‌ ۴، ص‌ ۱۶۵‌ـ‌۱۶۷؛ التفسیر والمفسرون، معرفت، ج‌ ۲، ص‌ ۱۱۰.
  82. صحیح البخارى، ج‌ ۴، ص‌ ۱۷۵؛ تفسیر ابن‌کثیر، ج‌ ۱، ص‌ ۵؛ التفسیر والمفسرون، معرفت، ج‌ ۲، ص‌ ۱۱۰.
  83. سیر اعلام‌النبلاء، ج‌ ۳، ص‌ ۸۶؛ مسند احمد، ج‌ ۲، ص ۴۴۴؛ حلیة‌الاولیاء، ج‌ ۱، ص‌ ۳۵۷.
  84. اضواء على السنة المحمدیه، ص‌ ۱۹۶؛ التفسیر والمفسرون، معرفت، ج‌ ۲، ص‌ ۱۱۲.
  85. الاعلام، ج ۳، ص‌ ۳۰۸؛ حلیة‌الاولیاء، ج ۱، ص ۳۷۶؛ اسرائیلیات در تفاسیر، ص‌ ۱۴۱.
  86. اضواء على‌السنة المحمدیه، ص ‌۲۰۰‌ـ‌۲۰۴.
  87. همان، ص ‌۲۱۰؛ التفسیر والمفسرون، معرفت، ج‌ ۲، ص‌ ۱۱۶‌ـ‌۱۱۸.
  88. شیخ المضیره، ص‌ ۲۶۹.
  89. اضواء على السنة المحمدیه، ص‌ ۲۱۸.
  90. التفسیر والمفسرون، ذهبى، ج‌ ۱، ص‌ ۱۹۸.
  91. الاسرائیلیات، ص‌ ۱۵۹‌ـ‌۳۰۵.
  92. همان، ص ‌۲۰۶‌ـ‌۲۰۷.
  93. الاسرائیلیات و اثرها فى کتب التفسیر، ص‌ ۲۲۲، ۳۲۹.
  94. الاسرائیلیات، ص‌ ۱۲۳؛ التفسیر والمفسرون، معرفت، ج‌ ۲، ص ۳۱۳.
  95. التفسیر و‌المفسرون، معرفت‌، ج‌ ۲، ص‌ ۳۴۰؛ الاسرائیلیات، ص‌ ۱۲۹.
  96. روض‌الجنان، ج‌ ۲، ص‌ ۸۲؛ مجمع‌البیان، ج ‌۸‌، ص‌ ۷۳۶.
  97. الاسرائیلیات، ص‌ ۱۳۷، ۱۴۶.
  98. المیزان، ج‌ ۴، ص‌ ۱۴۶‌ـ‌۱۴۷؛ ج‌ ۸، ص‌ ۳۷۸؛ اسرائیلیات در تفاسیر، ص‌ ۲۰۸، ۲۴۴.

منابع

***
تفسیر قرآن
درباره تفسیر قرآن: تفسیر قرآن -تاریخ تفسیر - روشهای تفسیری قرآن
اصطلاحات: اسباب نزول -اسرائیلیات -سیاق آیات
شاخه های تفسیر قرآن:

تفسیر روایی (تفاسیر روایی) • تفسیر اجتهادی (تفاسیر اجتهادی) • تفسیر فقهی ( تفاسیر فقهی) • تفسیر ادبی ( تفاسیر ادبی) • تفسیر تربیتی ( تفاسیر تربیتی) • تفسیر كلامی ( تفاسیر كلامی) • تفسیر فلسفی ( تفاسیر فلسفی ) • تفسیر عرفانی (تفاسیر عرفانی ) • تفسیر علمی (تفاسیر علمی)

روشهای تفسیری قرآن:
تفاسیر به تفکیک مذهب مولف: