غزوه بنى مصطلق: تفاوت بین نسخهها
(←سربازي، در کشمکش ايمان و عواطف) |
مهدی موسوی (بحث | مشارکتها) |
||
(۱۰ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۵ کاربر نشان داده نشده) | |||
سطر ۱: | سطر ۱: | ||
− | غزوه بنی | + | {{خوب}} |
+ | {{شناسنامه غزوات | ||
+ | |تصویر=[[پرونده:غزوه بنی مصطلق.jpg |۲۵۰px|center]] | ||
+ | |زمان =شعبان سال ششم | ||
+ | |مکان = در کنار آب مریسیع در هشت منزلی مدینه | ||
+ | |غزوه قبلی =[[غزوه ذى قرد]] | ||
+ | |غزوه بعدی = [[صلح | غزوه حدیبیه]] | ||
+ | |علت غزوه = مقابله با قبیله بنی مصطلق که هر که را توانسته بود، برای مقابله با رسول خدا(ص) جمع کرده بود و قصد حمله به مدینه را داشت. | ||
+ | |نتیجه = پیروزی مسلمانان | ||
+ | |مسلمانان = مسلمانان | ||
+ | |دشمنان = کفار قبیله بنی مصطلق | ||
+ | |فرماندهان مسلمانان = [[پیامبر اسلام|رسول خدا]](ص) | ||
+ | |فرماندهان دشمنان = حارث بن أبى ضرار | ||
+ | |پرجم داران مسلمانان= [[امام علی]](ع)، عمار یاسر و سعد بن عباده | ||
+ | |پرچم داران دشمنان = ـــ | ||
+ | |تلفات مسلمانان =ـــ | ||
+ | |تلفات دشمنان = ۱۰ نفر کشته و اسارت سایرین | ||
+ | |توضیحات = [[سوره منافقون]] در مورد اتفاقات این غزوه می باشد. | ||
+ | }} | ||
+ | «حارث بن ابی ضرار» رئیس [[قبیله بنی مصطلق|قبیله بنی مصطلق]] که با تشکیل حکومت اسلامی در [[مدینه]] احساس خطر کرده بود، همراه قوم خویش و عده ای از اعراب دیگر قبایل، قصد حمله به مدینه و جنگ با [[رسول خدا]] صلی الله علیه و آله را داشت. «غزوه بنی مصطلق» یا «غزوه مُریسیع» در [[شعبان]] سال پنجم هجرت اتفاق افتاد که در آن، بنی مصطلق شکست خوردند و دویست تن از آنان اسیر شده و اموال و داراییهای فراوانی به غنیمت سپاه اسلام درآمد. | ||
− | == | + | ==تاریخ غزوه بنیمصطلق== |
− | + | [[محمد بن عمر واقدی|واقدى]] تاریخ این غزوه را دوم [[ماه شعبان|شعبان]] سال پنجم هجری مى داند<ref> المغازى/ترجمه،متن،ص:۳۰۰ </ref> و لذا پیش از [[غزوه احزاب|جنگ احزاب]] از آن یاد مى کند. این در حالى است که [[ابن اسحاق]]، خلیفة بن خیاط و طبرسى آن را در شعبان سال ششم مى دانند.<ref> سبل الهدى والرشاد، ج ۴، ص ۵۰۲؛ قتاده و عروة بن زبیر آن را در سال پنجم دانستهاند، در کتاب بخارى (ج ۵، ص ۵۴) آمده که در سال چهارم بوده و البته هیچ کس چنین چیزى را نگفته است نک: سبل الهدى، ص ۵۰۲؛ و باید دانست که آگاهیهاى تاریخى بخارى اندک بوده و این از بخش مغازى آن به دست مىآید. </ref> | |
+ | ==علت وقوع غزوه بنیمصطلق== | ||
+ | حارث بن ابى ضرار رئیس [[قبیله بنی مصطلق|طایفه بنى المصطلق]] -که طایفه ای از «[[قبیله خزاعه|قبیله خزاعه]]» بودند-، پس از آن که از اقامت [[رسول خدا]] صلی الله علیه و آله در [[مدینه]] و تشکیل حکومت اسلامی در این منطقه باخبر شد، بسان سایر بزرگان [[شرک]] و [[کفر]] نسبت به ریاست و حاکمیت قبیلهای خویش، احساس خطر نمود و در صدد دشمنی و مبارزه با این [[دین|دین]] جدید برآمد. وی علاوه بر مردان جنگجوی قبیله خویش، مردان بسیاری از طوایف همپیمان و همجوار خویش را گرد آورد و ساز و برگ جنگی آنان را فراهم کرد و قصد هجوم به مدینه را نمود. | ||
− | + | زمانى که خبر به [[پیامبر اسلام|رسول خدا]] صلى الله علیه و آله رسید، آن حضرت [[بریده اسلمی|بُرَیدة اسلمی]] را براى بدست آوردن اطلاعات بدان سوى فرستاد. او نزد حارث رفت و گفت: شنیده ام که شما براى جنگ با محمد صلى الله علیه و آله آماده شده اید، من نیز در قوم خود گشتم تا کسانى که از من پیروى مى کنند جمع آورى کرده با شما متحد شویم. حارث گفت: به سرعت حرکت کن. بریده نزد رسول خدا صلى الله علیه و آله بازگشت و پس از آن بود که آن حضرت به همراه سپاهى به سوى بنى المصطلق حرکت کرد.<ref> المغازى، ج ۱، ص ۴۰۵ </ref> | |
− | |||
− | |||
− | |||
− | == غزوه | + | ==وقایع غزوه بنیمصطلق== |
− | === سپاه مسلمانان === | + | ===سپاه مسلمانان=== |
− | + | پیامبر (ص) مسلمانان را فرا خواند و خبر دشمنشان را به ایشان داد و مردم با شتاب آماده خروج شدند. رسول خدا «[[ابوذر غفاری|أبوذرّ غفارى]]» و به قولى «نمیلة بن عبداللّه لیثى» را در [[مدینه|مدینه]] جانشین گذاشت.<ref>زندگانى محمد(ص) ،ج۲،ص:۱۹۴ </ref> مسلمانان در این جنگ سى اسب داشتند که ده رأس آن در اختیار [[مهاجرین|مهاجران]] و بیست رأس دیگر در اختیار [[انصار]] بود.<ref>المغازى/ترجمه،متن،ص:۳۰۱ </ref> | |
− | + | برخی از رزمندگان اسلام در این [[غزوه]] عبارت بودند از: [[امام علی]] علیهالسلام، [[عمار یاسر]]، [[مقداد]]، سعد بن معاذ، [[زبیر بن عوام]]، [[ابوبکر|ابوبکر بن ابیقحافه]]، [[عمر بن خطاب]]، [[عثمان بن عفان]]، [[طلحة بن عبیدالله|طلحه بن عبیدالله]]، [[اسید بن حضیر|اسید بن حضیر]]، ابوعبس بن جبر و... .<ref>المغازی، ج ۱، ص ۴۰۵.</ref> | |
− | + | [[محمد بن عمر واقدی|واقدى]] می افزاید: در این جنگ گروه زیادى از [[منافقان]]، که هرگز در جنگ هاى دیگر همراهى نکرده بودند و رغبتى به [[جهاد]] نداشتند، فقط به دلیل نزدیکى محل جنگ و براى رسیدن به مال دنیا با آن حضرت بیرون آمدند.<ref> المغازى/ترجمه،متن،ص:۳۰۲ </ref> | |
− | |||
− | عمر | ||
− | خبر | + | ===دستگیری جاسوس دشمن=== |
− | === | + | پیامبر (ص) از مدینه که بیرون آمدند چون به محل بقعاء رسیدند، به جاسوسى از دشمن برخوردند و از او پرسیدند: پشت سرت چه خبر بود؟ و مردم کجایند؟ گفت: من از آنها اطلاعى ندارم. |
− | سپاه اسلام در | + | [[عمر بن خطاب]] به او گفت: راست مى گویى یا گردنت را بزنم؟ گفت: من مردى از بنی مصطلق هستم و از نزد حارث بن ابى ضرار، که جمعیت زیادى براى جنگ با شما جمع کرده است، آمدهام. مردم بسیارى گرد او جمع شدهاند و مرا فرستاده است تا خبر شما را برایش ببرم که آیا از مدینه حرکت کرده اید یا نه. عمر او را پیش رسول خدا آورد و خبر مربوط به او را گزارش داد، پیامبر (ص) او را به [[اسلام]] فرا خواند و آن را بر او عرضه داشت که نپذیرفت و گفت: من به دین شما در نمىآیم تا ببینم قومم چه مى کنند، اگر ایشان به آیین شما در آمدند، من هم یکى از ایشان خواهم بود و اگر به دین خود ثابت ماندند، من هم مردى از ایشانم. عمر گفت: اى رسول خدا، گردن او را بزن! و پیامبر (ص) دستور داد که گردنش را بزنند.<ref> المغازى/ترجمه،متن،ص:۳۰۲ </ref> خبر کشته شدن این جاسوس دشمن را به شدت متزلزل کرده و ترساند و شمارى از اعراب را از اطراف حارث پراکند.<ref> سبل الهدى والرشاد، ج ۴، ص ۴۸۷</ref> |
− | + | ===شکست بنیمصطلق=== | |
− | + | سپاه اسلام در مریسیع فرود آمد، پرچم مهاجرین در دست [[عمار یاسر|عمار]] قرار گرفت و پرچم انصار در دستان [[سعد بن عباده]]؛<ref> المغازى، ج ۱، ص ۴۰۷؛ و اینجا نیز گفته شده: پرچم مهاجران دست ابوبکر بوده! </ref> دشمن نیز آماده جنگ شده ساعتى تیراندازى شد و پس از آن جنگ تن به تن آغاز شد؛ دشمن به سرعت درهم پاشید، ده نفر کشته و بقیه به اسارت در آمدند. از مسلمانان جز یک نفر به [[شهادت در راه خدا|شهادت]] نرسید، وى «هشام بن صبابه» بود که به دست مردى از قبیله «عبادة بن صامت» که او را دشمن مى پنداشت به شهادت رسید.<ref> تاریخ پیامبر اسلام، آیتى ،متن،ص:۴۳۹ </ref> شعار مسلمانان در این جنگ نظیر [[غزوه بدر|جنگ بدر]] این بود: «یا منصورُ أمِت»، اى پیروز بمیران.<ref> المغازى، ج ۱، ص ۴۰۷؛ </ref> | |
− | + | به دنبال خاتمه جنگ تمامى اموال بنى المصطلق به عنوان غنایم جنگى ضبط شده و گوسفندان و شتران فراوانى میان جنگجویان تقسیم گردید. | |
− | |||
− | + | ===حضور فرشتگان در این غزوه=== | |
− | + | «[[جویریه بنت حارث|جویریه]]» دختر حارث بن ابى ضرار مى گفت: چون رسول خدا (ص) به مریسیع آمدند، شنیدم پدرم مى گفت: [[پیامبر اسلام|محمد]] با لشکرى بى کران به سراغ ما آمده است که تاب و توان آن را نداریم. من هم آن قدر سپاهى و سوار مىدیدم که نمىتوانستم وصف کنم، ولى پس از آنکه مسلمان شدم و پیامبر (ص) مرا به همسرى برگزید، وقتى که از مریسیع بر مى گشتیم، به مسلمانان نگاه کردم، دیدم آن قدرها که در نظرم آمده بود نیستند، دانستم که خداوند متعال در دل مشرکان ترس و بیم افکنده بود. مردى از ایشان هم، که اسلام آورده و اسلامى بسیار پسندیده داشت، مى گفت: ما مردان سپید چهره زیادى بر اسبان ابلق دیدیم که آنها را نه قبلا دیده بودیم و نه بعدا دیدیم.<ref>مغازى/ترجمه،متن،ص:۳۰۴ </ref> البته [[سید جعفر مرتضی عاملی|علامه مرتضی عاملی]] این مساله را رد کرده اند.<ref>الصحیح من السیرة النبی الأعظم، مرتضى العاملی ،ج۱۱،ص:۲۹۷ </ref> | |
− | === حضور فرشتگان در غزوه | ||
− | |||
− | + | ==وقایع بعد از جنگ== | |
− | == | + | ===اسلام آوردن حارث=== |
− | = | + | [[ابن هشام حمیری|ابن هشام]] مىنویسد: چون رسول خدا از «غزوه بنى مصطلق» برمىگشت، در «ذات الجیش»، «[[جویریه بنت حارث|جویریه]]» را که همراه وى بود به مردى از [[انصار]] سپرد تا او را نگهدارى کند، و چون به مدینه رسید حارث پدر جویریه براى بازخرید دخترش رهسپار مدینه شد و در «عقیق» به شترانى که براى فدیه به مدینه مىآورد نگریست و به دو شتر علاقهمند شد و آن دو را در یکى از درههاى «عقیق» پنهان ساخت و سپس به مدینه نزد رسول خدا آمد و گفت: اى محمّد! دخترم را اسیر گرفتهاید و اکنون سربهاى او را آوردهام. |
− | در | ||
− | |||
− | + | رسول خدا گفت: آن دو شترى که در فلان دره «عقیق» پنهان کردى کجاست؟ | |
− | + | «حارث» گفت: «أشهد أن لا إله إلّا اللّه و أنّک محمّد رسول اللّه»، به خدا قسم که: کسى جز خدا از این امر اطّلاع نداشت. «حارث» و دو پسرش که همراه وى بودند و مردى از قبیلهاش به دین [[اسلام]] درآمدند و فرستاد تا دو شتر را آوردند و شتران را به رسول خدا تسلیم کرد و دختر خود را تحویل گرفت. دختر هم اسلام آورد و نیکو مسلمانى شد، سپس رسول خدا او را از پدرش خواستگارى کرد و پدرش او را با چهارصد درهم کابین به رسول خدا تزویج کرد. | |
− | + | چون خبر ازدواج رسول خدا با «جویریه» در میان أصحاب انتشار یافت، مردم به خاطر خویشاوندى «بنى المصطلق» با رسول خدا اسیران خود را آزاد کردند. از برکت این ازدواج صد خانواده از «بنى المصطلق» آزاد گردید. به قولى: کابین «جویریه» هم آزاد شدن همه اسیران «بنى المصطلق» یا آزاد شدن چهل نفر از قبیله او بود. | |
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | عمر بن خطاب | + | ===وقوع فتنه و نفاق بین مسلمین=== |
+ | در آن هنگام که جنگ مریسیع تمام شده بود، مسلمانان بر سر چاه هاى آب مریسیع، جایى که مقدار کمى آب داشت مانده بودند، و آب چندان کم بود که دلوها پر نمى شد. | ||
+ | سنان بن وبر جهنى که هم پیمان بنى سالم بود، همراه تنى چند از جوانان بنى سالم براى آب برداشتن آمد و متوجه شد که جمعى از [[انصار]] و [[مهاجرین|مهاجران]] سپاهى بر سر چاه گرد آمده اند. جهجا بن سعید غفارى که مزدور [[عمر بن خطاب]] بود، کنار سنان بن وبر ایستاده بود. هر دو نفر دلوهاى خود را به چاه انداختند و دلوهاى آن دو با یک دیگر اشتباه شد. چون سطل سنان بن وبر از چاه بیرون آمد سنان گفت: این سطل من است. جهجا نیز گفت: بخدا این سطل من است. | ||
+ | میان آن دو بگو مگو در گرفت و جهجا سیلى محکمى به سنان زد بطورى که از چهره او خون جارى شد، و فریاد کشید: اى [[خزرج|خزرجیان]] کمک کنید! و مردانى که همراه او بودند برانگیخته شدند. | ||
− | + | سنان گوید: «جهجا گریخت و بانگ برداشت که اى [[قریش|قریشیان]]! اى مردم [[قبیله کنانه|کنانه]]! کمک کنید! و قرشیان هم با شتاب به یارى او آمدند. من چون چنین دیدم همه انصار را به کمک خواستم. | |
− | + | مردم [[اوس]] و [[خزرج]] در حالى که شمشیرهاى خود را کشیده بودند پیش آمدند و ترسیدم که [[فتنه]] بزرگى برپا شود. گروهى از مهاجران نزد من آمدند و تقاضا کردند که از حق خود بگذرم.» | |
− | + | [سنان گوید] [[قصاص]] گرفتن من مهم نبود، ولى نمى توانستم دوستان خود را وادار کنم که در قبال تقاضاى مهاجران گذشت کنند. آنها به من مى گفتند: فقط اگر پیامبر (ص) دستور عفو فرمود او را عفو کن، وگرنه باید از جهجا قصاص بگیرى. مهاجران با [[عبادة بن صامت]] و دیگر هم پیمانانم گفتگو کردند و رضایت آنها را بدست آوردند، لذا من هم موضوع را رها کردم و به عرض پیامبر (ص) نرساندم.<ref>المغازى/ترجمه،متن،ص:۳۰۹ </ref> | |
− | |||
− | در | ||
− | |||
− | |||
− | + | [[عبدالله بن ابی سلول|عبدالله بن اُبیّ]] همراه ده نفر از منافقان آنجا حاضر بود. [[زید بن ارقم]] هم که جوانى در حد بلوغ بود با یکى دو نفر دیگر آنجا نشسته بود. چون صداى فریاد جهجا بلند شد که قریش را به کمک مىطلبید، ابن ابىّ سخت خشمگین شد و شنیدند که مىگوید: به خدا من مذلت و خواری چون امروز ندیده ام. به خدا، من خوش نمى داشتم که مسلمانان را در مدینه بپذیرم ولى قوم من این کار را کردند و نظر خود را بر من تحمیل کردند، حالا کار به آنجا کشیده است که در دیارمان با ما مى ستیزند و برترىجویى مى کنند و حق نعمت و خوبیهاى ما را نسبت به خود منکر مى شوند. به خدا مثل ما و این گلیم پوشان قریش همان مثلى است که مى گوید «سگ خود را پرورش بده تا خودت را بدرد». به خدا دوست مى داشتم و مى پنداشتم که پیش از شنیدن این که کسى مانند جهجا کمک بطلبد، مى مردم. من حاضر باشم و چنین شود و غیرتى از خود نشان ندهم! به خدا چون به مدینه رسیم عزیزان، افراد خوار را از آن بیرون خواهند کرد. آنگاه روى به حاضران کرد و گفت: خودتان نسبت به خود چنین کردید، آنها را در سرزمین خود پذیرفتید و در خانه هاى خود منزل دادید و در اموال خود با آنها برابرى و مواسات کردید تا بى نیاز و ثروتمند شدند، حالا هم اگر از یارى آنها دست بردارید به سرزمینهاى دیگر مى روند و از شما خوشنود نخواهند بود تا اینکه جان خود را براى ایشان فدا کنید و به جاى آنها کشته شوید، شما بچه هاى خود را یتیم کردید و عده شما کم شد و آنها زیاد شدند.<ref>المغازى/ترجمه،متن،ص:۳۱۰ </ref> | |
− | + | زید بن ارقم برخاست و تمام این مطالب را در محضر رسول خدا نقل کرد. این خبر اصحاب را که نزد ایشان بودند خوش نیامد و رنگ چهره ایشان تغییر کرد و خطاب به زید گفتند: اى پسر، شاید از ابن ابىّ خشمگینى و بیهوده مى گویى؟ زید گفت: نه به خدا، خودم از او این حرفها را شنیدم. گروهى از انصار به زید بن ارقم اعتراض کردند و گفتند: چرا مطالبى را به ابن ابىّ که سالار قوم است نسبت دادهاى در حالى که او نگفته است؟ تو بد کردى و رعایت خویشاوندى را نکردى!<ref> المغازى/ترجمه،متن،ص:۳۱۰ </ref> عمر بن خطاب که در آنجا بود گفت: «عبّاد بن بشر» را بفرما تا: عبداللّه را بکشد. رسول خدا گفت: چگونه دستورى دهم که مردم بگویند: محمّد اصحاب خود را مى کشد؟!<ref> المغازى/ترجمه،متن،ص:۳۱۱ </ref> | |
− | + | ابن ابىّ به حضور پیامبر (ص) آمد و حضرت به او فرمودند: اى ابن ابىّ اگر حرفى زدهاى استغفار کن! اما او شروع به سوگند خوردن کرد که من آنچه زید مى گوید، نگفته و بر زبان نیاوردهام. و چون میان قوم خود شریف بود چنین پنداشتند که او راست مى گوید و نسبت به زید بن ارقم بدگمان شدند.<ref> المغازى/ترجمه،متن،ص:۳۱۱ </ref> | |
− | + | رسول خدا به منظور آن که مردم را مشغول کند و دیگر در قصّه «عبداللّه بن أبی» چون و چرا نکنند، آن روز را تا شب و آن شب را تا بامداد و فرداى آن روز را تا موقعى که گرمى آفتاب مردم را آزار مىداد به حرکت ادامه داد، و بعد که اجازه داد اصحاب فرود آمدند، بیدرنگ به خواب رفتند. سپس رهسپار مدینه شد تا حساسیت ها فروکش کند.<ref> تاریخ پیامبر اسلام، آیتى ،متن،ص:۴۴۲</ref> | |
+ | ===نزول سوره منافقون=== | ||
+ | در راه بازگشت به مدینه بود که «[[سوره منافقون]]» بر رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم نازل شد.<ref>المغازى، ج ۲، ص ۴۱۹</ref> مسلمانان مدینه، نسبت به عبدالله ابن ابیّ بى توجهى کرده حتى بر وى [[سلام]] نمى کردند. | ||
− | + | در همین سفر، در نزدیکى مدینه، عبدالله فرزند عبدالله بن ابى، مانع از ورود پدرش به مدینه شد و گفت: تا رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم اجازه ندهد، نمىگذارم داخل شوى؛ براى این که روشن شود عزیز کیست و ذلیل کدام. خبر به رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم رسید. آن حضرت به عبدالله دستور دادند تا از سر راه پدرش کنار رود.<ref> سبل الهدى والرشاد، ج ۴، ص ۴۹۸</ref> | |
+ | فرزند عبدالله نیز که اصرار کسانى را در قتل پدرش شنیده بود از شدت اخلاص نزد آن حضرت آمد و گفت: اگر قرار است پدرش کشته شود، اجازه به او داده شود تا خودش این کار را بکند، این در حالى است که همه خزرجیان مىدانند که هیچ کس به پدرش مانند من نیکى نمىکند. او افزود: ترسش آن است که کس دیگرى او را بکشد و وى نتواند خود را نگه داشته، و به قاتل آسیبى برساند. پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: من قصد کشتن پدرت را ندارم و تا وقتى میان ماست، به خوبى با او مدارا خواهیم کرد.<ref> السیرة النبویه، ابن هشام، ج ۳، ص ۲۹۳؛ سبل الهدى والرشاد، ج ۴، صص ۴۹۵- ۴۹۴؛ المغازى، ج ۲، ص ۴۲۰؛</ref> | ||
+ | |||
+ | گویند در این غزوه «[[ داستان افک ]]» و تهمت ناروا به [[عایشه]] نیز به وقوع پیوست و [[قرآن مجید]] در [[آیه 11 سوره نور|آیه ۱۱ سوره نور]] آن را تکذیب نمود.<ref>ابن شهر آشوب، مناقب آل ابیطالب، ج ۱، ص ۱۷۳.</ref> | ||
+ | |||
+ | ===رسوا شدن فاسق=== | ||
+ | |||
+ | گرایش گروه بنی مصطلق به [[اسلام]] یک گرایش اصیل بود، زیرا آنان در مدت اسارت خود هیچ چیزی جز خوش رفتاری و نیکی و گذشت ندیده بودند، تا آن جا که اسیران آنان همگی به بهانه های گوناگونی آزاد گشتند و به میان عشیره خود بازگشتند. پیامبر «[[ولید بن عقبه|ولید بن عقبه]]» را برای اخذ [[زکات]] به سوی آنان اعزام کرد. وقتی آنان خبر ورود نماینده رسول خدا را شنیدند، بر اسب ها سوار شدند و به استقبال او رفتند. نماینده پیامبر تصور کرد که آن ها قصد قتل او را کرده اند، فورا به [[مدینه]] بازگشت و دروغی را سر هم نمود و گفت: آنان می خواستند مرا بکشند و از پرداخت زکات امتناع ورزیدند. | ||
+ | |||
+ | خبر ولید در میان مسلمانان منتشر شد. آنان هرگز چنین انتظاری از «بنی مصطلق» نداشتند، در این زمان هیئتی از آن ها وارد مدینه شد. آن ها حقیقت را به [[رسول خدا]] گفتند و افزودند: ما به استقبال او رفتیم و می خواستیم به او احترام بگذاریم و زکات خود را بپردازیم، ولی او ناگهان از منطقه دور شد و به سوی مدینه بازگشت و شنیدیم مطلب خلافی را به شما گفته است. در این موقع، [[آیه 6 سوره حجرات|آیه ۶ سوره حجرات]] نازل شد و گفتار «بنی مصطلق» را تأیید کرد و ولید را یک فرد [[فسق|فاسق]] معرفی نمود. مضمون [[آیه]] این است: «ای افراد با ایمان اگر یک فرد فاسقی خبری را به سوی شما آورد، توقف کنید و به بررسی بپردازید تا مبادا به گفتار او اعتماد کرده و کاری انجام دهید که بعدها پشیمان شوید». | ||
==پانویس== | ==پانویس== | ||
− | <references/> | + | <references /> |
− | |||
==منابع== | ==منابع== | ||
− | * جعفر سبحانی، | + | *سیره رسول خدا صلى الله علیه و آله وسلم، رسول جعفریان، دلیل ما، قم، ۱۳۸۳ش. |
− | * عباس | + | *مغازى، محمد بن عمر واقدى، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، تهران، مرکز نشر دانشگاهى، ۱۳۶۹ش. |
− | + | *تاریخ پیامبر اسلام، محمد ابراهیم آیتى، دانشگاه تهران، ۱۳۷۸ش. | |
+ | *فروغ ابدیت، جعفر سبحانی، جلد۲. | ||
+ | *عباس میرزایی، "غزوه بنی مصطلق یا مریسیع"، [http://www.pajoohe.ir دانشنامه پژوهه]، بازیابی: ۱۸ فروردین ۱۳۹۳. | ||
+ | *مؤسسه تبیان، نرمافزار دایرةالمعارف چهارده معصوم علیهمالسلام. | ||
+ | {{غزوات پیامبر اکرم}} | ||
+ | {{شناختنامه رسول خدا (ص)}} | ||
+ | [[رده:سال ۶ هجری قمری]] | ||
+ | [[رده:جنگ های صدر اسلام]] | ||
[[رده:غزوات پیامبر اکرم]] | [[رده:غزوات پیامبر اکرم]] | ||
− | [[رده: | + | [[رده: وقایع ماه شعبان]] |
+ | [[رده: مقاله های مهم]] | ||
+ | {{سنجش کیفی | ||
+ | |سنجش=شده | ||
+ | |شناسه= خوب | ||
+ | |عنوان بندی مناسب= خوب | ||
+ | |کفایت منابع و پی نوشت ها= خوب | ||
+ | |رعایت سطح مخاطب عام= خوب | ||
+ | |رعایت ادبیات دانشنامه ای= خوب | ||
+ | |جامعیت= خوب | ||
+ | |رعایت اختصار= خوب | ||
+ | |سیر منطقی= خوب | ||
+ | |کیفیت پژوهش= خوب | ||
+ | |رده= دارد | ||
+ | }} |
نسخهٔ کنونی تا ۸ اکتبر ۲۰۲۲، ساعت ۰۷:۱۶
غزوه بنى مصطلق | |
زمان | شعبان سال ششم |
مکان | در کنار آب مریسیع در هشت منزلی مدینه |
غزوه قبلی | غزوه ذى قرد |
غزوه بعدی | غزوه حدیبیه |
علت غزوه | مقابله با قبیله بنی مصطلق که هر که را توانسته بود، برای مقابله با رسول خدا(ص) جمع کرده بود و قصد حمله به مدینه را داشت. |
نتیجه | پیروزی مسلمانان |
دوطرف درگیری و تعداد آنها | |
مسلمانان | کفار قبیله بنی مصطلق |
فرماندهان | |
رسول خدا(ص) | حارث بن أبى ضرار |
پرچم داران | |
امام علی(ع)، عمار یاسر و سعد بن عباده | ـــ |
تلفات | |
ـــ | ۱۰ نفر کشته و اسارت سایرین |
سوره منافقون در مورد اتفاقات این غزوه می باشد. |
«حارث بن ابی ضرار» رئیس قبیله بنی مصطلق که با تشکیل حکومت اسلامی در مدینه احساس خطر کرده بود، همراه قوم خویش و عده ای از اعراب دیگر قبایل، قصد حمله به مدینه و جنگ با رسول خدا صلی الله علیه و آله را داشت. «غزوه بنی مصطلق» یا «غزوه مُریسیع» در شعبان سال پنجم هجرت اتفاق افتاد که در آن، بنی مصطلق شکست خوردند و دویست تن از آنان اسیر شده و اموال و داراییهای فراوانی به غنیمت سپاه اسلام درآمد.
محتویات
تاریخ غزوه بنیمصطلق
واقدى تاریخ این غزوه را دوم شعبان سال پنجم هجری مى داند[۱] و لذا پیش از جنگ احزاب از آن یاد مى کند. این در حالى است که ابن اسحاق، خلیفة بن خیاط و طبرسى آن را در شعبان سال ششم مى دانند.[۲]
علت وقوع غزوه بنیمصطلق
حارث بن ابى ضرار رئیس طایفه بنى المصطلق -که طایفه ای از «قبیله خزاعه» بودند-، پس از آن که از اقامت رسول خدا صلی الله علیه و آله در مدینه و تشکیل حکومت اسلامی در این منطقه باخبر شد، بسان سایر بزرگان شرک و کفر نسبت به ریاست و حاکمیت قبیلهای خویش، احساس خطر نمود و در صدد دشمنی و مبارزه با این دین جدید برآمد. وی علاوه بر مردان جنگجوی قبیله خویش، مردان بسیاری از طوایف همپیمان و همجوار خویش را گرد آورد و ساز و برگ جنگی آنان را فراهم کرد و قصد هجوم به مدینه را نمود.
زمانى که خبر به رسول خدا صلى الله علیه و آله رسید، آن حضرت بُرَیدة اسلمی را براى بدست آوردن اطلاعات بدان سوى فرستاد. او نزد حارث رفت و گفت: شنیده ام که شما براى جنگ با محمد صلى الله علیه و آله آماده شده اید، من نیز در قوم خود گشتم تا کسانى که از من پیروى مى کنند جمع آورى کرده با شما متحد شویم. حارث گفت: به سرعت حرکت کن. بریده نزد رسول خدا صلى الله علیه و آله بازگشت و پس از آن بود که آن حضرت به همراه سپاهى به سوى بنى المصطلق حرکت کرد.[۳]
وقایع غزوه بنیمصطلق
سپاه مسلمانان
پیامبر (ص) مسلمانان را فرا خواند و خبر دشمنشان را به ایشان داد و مردم با شتاب آماده خروج شدند. رسول خدا «أبوذرّ غفارى» و به قولى «نمیلة بن عبداللّه لیثى» را در مدینه جانشین گذاشت.[۴] مسلمانان در این جنگ سى اسب داشتند که ده رأس آن در اختیار مهاجران و بیست رأس دیگر در اختیار انصار بود.[۵]
برخی از رزمندگان اسلام در این غزوه عبارت بودند از: امام علی علیهالسلام، عمار یاسر، مقداد، سعد بن معاذ، زبیر بن عوام، ابوبکر بن ابیقحافه، عمر بن خطاب، عثمان بن عفان، طلحه بن عبیدالله، اسید بن حضیر، ابوعبس بن جبر و... .[۶]
واقدى می افزاید: در این جنگ گروه زیادى از منافقان، که هرگز در جنگ هاى دیگر همراهى نکرده بودند و رغبتى به جهاد نداشتند، فقط به دلیل نزدیکى محل جنگ و براى رسیدن به مال دنیا با آن حضرت بیرون آمدند.[۷]
دستگیری جاسوس دشمن
پیامبر (ص) از مدینه که بیرون آمدند چون به محل بقعاء رسیدند، به جاسوسى از دشمن برخوردند و از او پرسیدند: پشت سرت چه خبر بود؟ و مردم کجایند؟ گفت: من از آنها اطلاعى ندارم. عمر بن خطاب به او گفت: راست مى گویى یا گردنت را بزنم؟ گفت: من مردى از بنی مصطلق هستم و از نزد حارث بن ابى ضرار، که جمعیت زیادى براى جنگ با شما جمع کرده است، آمدهام. مردم بسیارى گرد او جمع شدهاند و مرا فرستاده است تا خبر شما را برایش ببرم که آیا از مدینه حرکت کرده اید یا نه. عمر او را پیش رسول خدا آورد و خبر مربوط به او را گزارش داد، پیامبر (ص) او را به اسلام فرا خواند و آن را بر او عرضه داشت که نپذیرفت و گفت: من به دین شما در نمىآیم تا ببینم قومم چه مى کنند، اگر ایشان به آیین شما در آمدند، من هم یکى از ایشان خواهم بود و اگر به دین خود ثابت ماندند، من هم مردى از ایشانم. عمر گفت: اى رسول خدا، گردن او را بزن! و پیامبر (ص) دستور داد که گردنش را بزنند.[۸] خبر کشته شدن این جاسوس دشمن را به شدت متزلزل کرده و ترساند و شمارى از اعراب را از اطراف حارث پراکند.[۹]
شکست بنیمصطلق
سپاه اسلام در مریسیع فرود آمد، پرچم مهاجرین در دست عمار قرار گرفت و پرچم انصار در دستان سعد بن عباده؛[۱۰] دشمن نیز آماده جنگ شده ساعتى تیراندازى شد و پس از آن جنگ تن به تن آغاز شد؛ دشمن به سرعت درهم پاشید، ده نفر کشته و بقیه به اسارت در آمدند. از مسلمانان جز یک نفر به شهادت نرسید، وى «هشام بن صبابه» بود که به دست مردى از قبیله «عبادة بن صامت» که او را دشمن مى پنداشت به شهادت رسید.[۱۱] شعار مسلمانان در این جنگ نظیر جنگ بدر این بود: «یا منصورُ أمِت»، اى پیروز بمیران.[۱۲]
به دنبال خاتمه جنگ تمامى اموال بنى المصطلق به عنوان غنایم جنگى ضبط شده و گوسفندان و شتران فراوانى میان جنگجویان تقسیم گردید.
حضور فرشتگان در این غزوه
«جویریه» دختر حارث بن ابى ضرار مى گفت: چون رسول خدا (ص) به مریسیع آمدند، شنیدم پدرم مى گفت: محمد با لشکرى بى کران به سراغ ما آمده است که تاب و توان آن را نداریم. من هم آن قدر سپاهى و سوار مىدیدم که نمىتوانستم وصف کنم، ولى پس از آنکه مسلمان شدم و پیامبر (ص) مرا به همسرى برگزید، وقتى که از مریسیع بر مى گشتیم، به مسلمانان نگاه کردم، دیدم آن قدرها که در نظرم آمده بود نیستند، دانستم که خداوند متعال در دل مشرکان ترس و بیم افکنده بود. مردى از ایشان هم، که اسلام آورده و اسلامى بسیار پسندیده داشت، مى گفت: ما مردان سپید چهره زیادى بر اسبان ابلق دیدیم که آنها را نه قبلا دیده بودیم و نه بعدا دیدیم.[۱۳] البته علامه مرتضی عاملی این مساله را رد کرده اند.[۱۴]
وقایع بعد از جنگ
اسلام آوردن حارث
ابن هشام مىنویسد: چون رسول خدا از «غزوه بنى مصطلق» برمىگشت، در «ذات الجیش»، «جویریه» را که همراه وى بود به مردى از انصار سپرد تا او را نگهدارى کند، و چون به مدینه رسید حارث پدر جویریه براى بازخرید دخترش رهسپار مدینه شد و در «عقیق» به شترانى که براى فدیه به مدینه مىآورد نگریست و به دو شتر علاقهمند شد و آن دو را در یکى از درههاى «عقیق» پنهان ساخت و سپس به مدینه نزد رسول خدا آمد و گفت: اى محمّد! دخترم را اسیر گرفتهاید و اکنون سربهاى او را آوردهام.
رسول خدا گفت: آن دو شترى که در فلان دره «عقیق» پنهان کردى کجاست؟ «حارث» گفت: «أشهد أن لا إله إلّا اللّه و أنّک محمّد رسول اللّه»، به خدا قسم که: کسى جز خدا از این امر اطّلاع نداشت. «حارث» و دو پسرش که همراه وى بودند و مردى از قبیلهاش به دین اسلام درآمدند و فرستاد تا دو شتر را آوردند و شتران را به رسول خدا تسلیم کرد و دختر خود را تحویل گرفت. دختر هم اسلام آورد و نیکو مسلمانى شد، سپس رسول خدا او را از پدرش خواستگارى کرد و پدرش او را با چهارصد درهم کابین به رسول خدا تزویج کرد.
چون خبر ازدواج رسول خدا با «جویریه» در میان أصحاب انتشار یافت، مردم به خاطر خویشاوندى «بنى المصطلق» با رسول خدا اسیران خود را آزاد کردند. از برکت این ازدواج صد خانواده از «بنى المصطلق» آزاد گردید. به قولى: کابین «جویریه» هم آزاد شدن همه اسیران «بنى المصطلق» یا آزاد شدن چهل نفر از قبیله او بود.
وقوع فتنه و نفاق بین مسلمین
در آن هنگام که جنگ مریسیع تمام شده بود، مسلمانان بر سر چاه هاى آب مریسیع، جایى که مقدار کمى آب داشت مانده بودند، و آب چندان کم بود که دلوها پر نمى شد. سنان بن وبر جهنى که هم پیمان بنى سالم بود، همراه تنى چند از جوانان بنى سالم براى آب برداشتن آمد و متوجه شد که جمعى از انصار و مهاجران سپاهى بر سر چاه گرد آمده اند. جهجا بن سعید غفارى که مزدور عمر بن خطاب بود، کنار سنان بن وبر ایستاده بود. هر دو نفر دلوهاى خود را به چاه انداختند و دلوهاى آن دو با یک دیگر اشتباه شد. چون سطل سنان بن وبر از چاه بیرون آمد سنان گفت: این سطل من است. جهجا نیز گفت: بخدا این سطل من است. میان آن دو بگو مگو در گرفت و جهجا سیلى محکمى به سنان زد بطورى که از چهره او خون جارى شد، و فریاد کشید: اى خزرجیان کمک کنید! و مردانى که همراه او بودند برانگیخته شدند.
سنان گوید: «جهجا گریخت و بانگ برداشت که اى قریشیان! اى مردم کنانه! کمک کنید! و قرشیان هم با شتاب به یارى او آمدند. من چون چنین دیدم همه انصار را به کمک خواستم. مردم اوس و خزرج در حالى که شمشیرهاى خود را کشیده بودند پیش آمدند و ترسیدم که فتنه بزرگى برپا شود. گروهى از مهاجران نزد من آمدند و تقاضا کردند که از حق خود بگذرم.» [سنان گوید] قصاص گرفتن من مهم نبود، ولى نمى توانستم دوستان خود را وادار کنم که در قبال تقاضاى مهاجران گذشت کنند. آنها به من مى گفتند: فقط اگر پیامبر (ص) دستور عفو فرمود او را عفو کن، وگرنه باید از جهجا قصاص بگیرى. مهاجران با عبادة بن صامت و دیگر هم پیمانانم گفتگو کردند و رضایت آنها را بدست آوردند، لذا من هم موضوع را رها کردم و به عرض پیامبر (ص) نرساندم.[۱۵]
عبدالله بن اُبیّ همراه ده نفر از منافقان آنجا حاضر بود. زید بن ارقم هم که جوانى در حد بلوغ بود با یکى دو نفر دیگر آنجا نشسته بود. چون صداى فریاد جهجا بلند شد که قریش را به کمک مىطلبید، ابن ابىّ سخت خشمگین شد و شنیدند که مىگوید: به خدا من مذلت و خواری چون امروز ندیده ام. به خدا، من خوش نمى داشتم که مسلمانان را در مدینه بپذیرم ولى قوم من این کار را کردند و نظر خود را بر من تحمیل کردند، حالا کار به آنجا کشیده است که در دیارمان با ما مى ستیزند و برترىجویى مى کنند و حق نعمت و خوبیهاى ما را نسبت به خود منکر مى شوند. به خدا مثل ما و این گلیم پوشان قریش همان مثلى است که مى گوید «سگ خود را پرورش بده تا خودت را بدرد». به خدا دوست مى داشتم و مى پنداشتم که پیش از شنیدن این که کسى مانند جهجا کمک بطلبد، مى مردم. من حاضر باشم و چنین شود و غیرتى از خود نشان ندهم! به خدا چون به مدینه رسیم عزیزان، افراد خوار را از آن بیرون خواهند کرد. آنگاه روى به حاضران کرد و گفت: خودتان نسبت به خود چنین کردید، آنها را در سرزمین خود پذیرفتید و در خانه هاى خود منزل دادید و در اموال خود با آنها برابرى و مواسات کردید تا بى نیاز و ثروتمند شدند، حالا هم اگر از یارى آنها دست بردارید به سرزمینهاى دیگر مى روند و از شما خوشنود نخواهند بود تا اینکه جان خود را براى ایشان فدا کنید و به جاى آنها کشته شوید، شما بچه هاى خود را یتیم کردید و عده شما کم شد و آنها زیاد شدند.[۱۶]
زید بن ارقم برخاست و تمام این مطالب را در محضر رسول خدا نقل کرد. این خبر اصحاب را که نزد ایشان بودند خوش نیامد و رنگ چهره ایشان تغییر کرد و خطاب به زید گفتند: اى پسر، شاید از ابن ابىّ خشمگینى و بیهوده مى گویى؟ زید گفت: نه به خدا، خودم از او این حرفها را شنیدم. گروهى از انصار به زید بن ارقم اعتراض کردند و گفتند: چرا مطالبى را به ابن ابىّ که سالار قوم است نسبت دادهاى در حالى که او نگفته است؟ تو بد کردى و رعایت خویشاوندى را نکردى![۱۷] عمر بن خطاب که در آنجا بود گفت: «عبّاد بن بشر» را بفرما تا: عبداللّه را بکشد. رسول خدا گفت: چگونه دستورى دهم که مردم بگویند: محمّد اصحاب خود را مى کشد؟![۱۸]
ابن ابىّ به حضور پیامبر (ص) آمد و حضرت به او فرمودند: اى ابن ابىّ اگر حرفى زدهاى استغفار کن! اما او شروع به سوگند خوردن کرد که من آنچه زید مى گوید، نگفته و بر زبان نیاوردهام. و چون میان قوم خود شریف بود چنین پنداشتند که او راست مى گوید و نسبت به زید بن ارقم بدگمان شدند.[۱۹]
رسول خدا به منظور آن که مردم را مشغول کند و دیگر در قصّه «عبداللّه بن أبی» چون و چرا نکنند، آن روز را تا شب و آن شب را تا بامداد و فرداى آن روز را تا موقعى که گرمى آفتاب مردم را آزار مىداد به حرکت ادامه داد، و بعد که اجازه داد اصحاب فرود آمدند، بیدرنگ به خواب رفتند. سپس رهسپار مدینه شد تا حساسیت ها فروکش کند.[۲۰]
نزول سوره منافقون
در راه بازگشت به مدینه بود که «سوره منافقون» بر رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم نازل شد.[۲۱] مسلمانان مدینه، نسبت به عبدالله ابن ابیّ بى توجهى کرده حتى بر وى سلام نمى کردند.
در همین سفر، در نزدیکى مدینه، عبدالله فرزند عبدالله بن ابى، مانع از ورود پدرش به مدینه شد و گفت: تا رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم اجازه ندهد، نمىگذارم داخل شوى؛ براى این که روشن شود عزیز کیست و ذلیل کدام. خبر به رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم رسید. آن حضرت به عبدالله دستور دادند تا از سر راه پدرش کنار رود.[۲۲]
فرزند عبدالله نیز که اصرار کسانى را در قتل پدرش شنیده بود از شدت اخلاص نزد آن حضرت آمد و گفت: اگر قرار است پدرش کشته شود، اجازه به او داده شود تا خودش این کار را بکند، این در حالى است که همه خزرجیان مىدانند که هیچ کس به پدرش مانند من نیکى نمىکند. او افزود: ترسش آن است که کس دیگرى او را بکشد و وى نتواند خود را نگه داشته، و به قاتل آسیبى برساند. پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: من قصد کشتن پدرت را ندارم و تا وقتى میان ماست، به خوبى با او مدارا خواهیم کرد.[۲۳]
گویند در این غزوه «داستان افک » و تهمت ناروا به عایشه نیز به وقوع پیوست و قرآن مجید در آیه ۱۱ سوره نور آن را تکذیب نمود.[۲۴]
رسوا شدن فاسق
گرایش گروه بنی مصطلق به اسلام یک گرایش اصیل بود، زیرا آنان در مدت اسارت خود هیچ چیزی جز خوش رفتاری و نیکی و گذشت ندیده بودند، تا آن جا که اسیران آنان همگی به بهانه های گوناگونی آزاد گشتند و به میان عشیره خود بازگشتند. پیامبر «ولید بن عقبه» را برای اخذ زکات به سوی آنان اعزام کرد. وقتی آنان خبر ورود نماینده رسول خدا را شنیدند، بر اسب ها سوار شدند و به استقبال او رفتند. نماینده پیامبر تصور کرد که آن ها قصد قتل او را کرده اند، فورا به مدینه بازگشت و دروغی را سر هم نمود و گفت: آنان می خواستند مرا بکشند و از پرداخت زکات امتناع ورزیدند.
خبر ولید در میان مسلمانان منتشر شد. آنان هرگز چنین انتظاری از «بنی مصطلق» نداشتند، در این زمان هیئتی از آن ها وارد مدینه شد. آن ها حقیقت را به رسول خدا گفتند و افزودند: ما به استقبال او رفتیم و می خواستیم به او احترام بگذاریم و زکات خود را بپردازیم، ولی او ناگهان از منطقه دور شد و به سوی مدینه بازگشت و شنیدیم مطلب خلافی را به شما گفته است. در این موقع، آیه ۶ سوره حجرات نازل شد و گفتار «بنی مصطلق» را تأیید کرد و ولید را یک فرد فاسق معرفی نمود. مضمون آیه این است: «ای افراد با ایمان اگر یک فرد فاسقی خبری را به سوی شما آورد، توقف کنید و به بررسی بپردازید تا مبادا به گفتار او اعتماد کرده و کاری انجام دهید که بعدها پشیمان شوید».
پانویس
- ↑ المغازى/ترجمه،متن،ص:۳۰۰
- ↑ سبل الهدى والرشاد، ج ۴، ص ۵۰۲؛ قتاده و عروة بن زبیر آن را در سال پنجم دانستهاند، در کتاب بخارى (ج ۵، ص ۵۴) آمده که در سال چهارم بوده و البته هیچ کس چنین چیزى را نگفته است نک: سبل الهدى، ص ۵۰۲؛ و باید دانست که آگاهیهاى تاریخى بخارى اندک بوده و این از بخش مغازى آن به دست مىآید.
- ↑ المغازى، ج ۱، ص ۴۰۵
- ↑ زندگانى محمد(ص) ،ج۲،ص:۱۹۴
- ↑ المغازى/ترجمه،متن،ص:۳۰۱
- ↑ المغازی، ج ۱، ص ۴۰۵.
- ↑ المغازى/ترجمه،متن،ص:۳۰۲
- ↑ المغازى/ترجمه،متن،ص:۳۰۲
- ↑ سبل الهدى والرشاد، ج ۴، ص ۴۸۷
- ↑ المغازى، ج ۱، ص ۴۰۷؛ و اینجا نیز گفته شده: پرچم مهاجران دست ابوبکر بوده!
- ↑ تاریخ پیامبر اسلام، آیتى ،متن،ص:۴۳۹
- ↑ المغازى، ج ۱، ص ۴۰۷؛
- ↑ مغازى/ترجمه،متن،ص:۳۰۴
- ↑ الصحیح من السیرة النبی الأعظم، مرتضى العاملی ،ج۱۱،ص:۲۹۷
- ↑ المغازى/ترجمه،متن،ص:۳۰۹
- ↑ المغازى/ترجمه،متن،ص:۳۱۰
- ↑ المغازى/ترجمه،متن،ص:۳۱۰
- ↑ المغازى/ترجمه،متن،ص:۳۱۱
- ↑ المغازى/ترجمه،متن،ص:۳۱۱
- ↑ تاریخ پیامبر اسلام، آیتى ،متن،ص:۴۴۲
- ↑ المغازى، ج ۲، ص ۴۱۹
- ↑ سبل الهدى والرشاد، ج ۴، ص ۴۹۸
- ↑ السیرة النبویه، ابن هشام، ج ۳، ص ۲۹۳؛ سبل الهدى والرشاد، ج ۴، صص ۴۹۵- ۴۹۴؛ المغازى، ج ۲، ص ۴۲۰؛
- ↑ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابیطالب، ج ۱، ص ۱۷۳.
منابع
- سیره رسول خدا صلى الله علیه و آله وسلم، رسول جعفریان، دلیل ما، قم، ۱۳۸۳ش.
- مغازى، محمد بن عمر واقدى، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، تهران، مرکز نشر دانشگاهى، ۱۳۶۹ش.
- تاریخ پیامبر اسلام، محمد ابراهیم آیتى، دانشگاه تهران، ۱۳۷۸ش.
- فروغ ابدیت، جعفر سبحانی، جلد۲.
- عباس میرزایی، "غزوه بنی مصطلق یا مریسیع"، دانشنامه پژوهه، بازیابی: ۱۸ فروردین ۱۳۹۳.
- مؤسسه تبیان، نرمافزار دایرةالمعارف چهارده معصوم علیهمالسلام.
غزوات پیامبر اکرم (ص) | ||||||
2 هجری | غزوه ودّان * غزوه بواط * غزوه عشيره * غزوه كدر * غزوه بنى قينقاع * غزوه سويق | |||||
3 هجری | غزوه بدر * غزوه غطفان * غزوه احد * غزوه حمراء الأسد | |||||
4 هجری | غزوه بنى نضير * غزوه ذات الرقاع * غزوه بدر الموعد | |||||
5 هجری | غزوه دومة الجندل * غزوه خندق یا احزاب * غزوه بنى قريظه | |||||
6 هجری | غزوه بنى لحيان * غزوه ذى قرد * غزوه بنى مصطلق * غزوه حديبيه | |||||
7 هجری | غزوه خيبر | |||||
8 هجری | غزوه فتح مكه * غزوه حنين * غزوه طائف | |||||
9 هجری | غزوه تبوك |