فتح مکه: تفاوت بین نسخهها
مهدی موسوی (بحث | مشارکتها) |
|||
| (۱۴ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۴ کاربر نشان داده نشده) | |||
| سطر ۱: | سطر ۱: | ||
| − | + | {{خوب}} | |
| − | + | {{تقویم|روز= 20 رمضان|سال= سال 8 هجری قمری}} | |
| − | == | + | یکی از مهمترین رویدادهای زمان [[رسول خدا]] (صلی الله علیه وآله)، فتح شهر [[مکه]] است که در ماه [[رمضان]] سال هشتم هجری اتفاق افتاد. مکه مهمترین شهر [[شبه جزیره عربستان]] در آن زمان و محل زندگی قوم بزرگ [[قریش]] بود، که با فتح آن توسط مسلمانان، موجب شد تا بسیاری از قبایل عرب دست از جنگ با [[اسلام]] برداشته و مسلمان شوند. در واقع فتح مکه، فتح کل [[حجاز]] بود. مورخان و مفسران [[شأن نزول]] «[[سوره نصر]]» را در مورد فتح مکه میدانند. |
| − | در | + | |
| + | ==علت لشگرکشی مسلمانان به مکه== | ||
| + | از پیش از اسلام، [[قبیله خزاعه|قبیله خزاعه]] پیمانى با [[عبدالمطلب]] داشت که پیوند آنان را با [[بنی هاشم|بنى هاشم]] مستحکم کرده بود. چون [[صلح حدیبیه]] پیش آمد، خزاعه در عقد حمایت [[پیامبر اسلام|رسول خدا]] (ص) قرار گرفتند و پیمان آن حضرت را پذیرفتند. در آن هنگام خزاعه پیمان نامه ای را که با عبدالمطلب نوشته بودند را به حضور پیامبر آوردند و آن را خواندند. | ||
| + | |||
| + | [[محمد بن عمر واقدی]] (م ۲۰۷ ق) گوید: نامه عبد المطلب چنین بود: «باسمک اللهم، این پیمان نامه عبد المطلب است براى خزاعه، در هنگامى که سران و خردمندان ایشان آمده بودند، افرادى هم که نیامده اند به آنچه که حضّار بپذیرند راضى هستند. میان ما و شما پیمانها و قراردادهاى الهى خواهد بود که هیچگاه به فراموشى سپرده نشود تا در نتیجه هیچ خصومت و دشمنى صورت نگیرد. تا هنگامى که کوههاى ثبیر و حراء پا برجاست و تا هنگامى که دریا موج مى زند (خیس کننده است) دست ما یکى و نصرت و یارى ما براى یکدیگر خواهد بود و تا روزگار پا برجا و باقى است امیدواریم مطلب تازهاى بر این افزوده نشود». | ||
| − | + | [[ابی بن کعب|ابى بن کعب]] این پیمان نامه را براى رسول خدا (ص) خواند. آن حضرت فرمود: مطالب این پیمان چقدر براى من آشناست، اکنون هم که [[اسلام]] آورده اید بر همان پیمان باشید.<ref>مغازی واقدی، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، ص۵۹۶</ref> به همین دلیل، خزاعیان چشمان رسول خدا صلى الله علیه وآله در مکه و اطراف آن بودند. | |
| − | |||
| − | + | قبیله خزاعه با قبیله بنوبکر بن عبدمنات دشمنى داشت و پیش از آمدن اسلام نزاع هایى میان آنان برپا بود. مطرح شدن مسأله اسلام، آنان را از توجه به درگیری هایشان بازداشت تا آن که پیمان حدیبیه پیش آمد. | |
| − | |||
| − | |||
| − | + | از جمله اصول معاهده مزبور، یکى آن بود که قبایل در بستن پیمان با هر یک از دو طرف یعنى قریش و رسول خدا صلى الله علیه وآله آزاد هستند. از آنجا که خزاعه سال هاى متمادى هم پیمان بنى هاشم بود، پس از حدیبیه، پیمان سابق خویش را تجدید کرد. بنوبکر نیز پیمانى با قریش بست. | |
| − | به | + | مفهوم روشن معاهده حدیبیه آن بود که اگر هم پیمانان دو طرف با یکدیگر درگیر شدند، نباید [[قریش|قریش]] یا رسول خدا (صلى الله علیه وآله) به هم پیمان خود کمک برساند، زیرا مفهوم آن این است که خود آنان با یکدیگر سرجنگ دارند. رسم جنگهاى بین القبایلى چنین بود که هم پیمانان در یک جبهه قرار مى گرفتند. طبعاً در صورتى که قریش یا رسول خدا (صلى الله علیه وآله) در نزاع خزاعه و بنوبکر مداخله مى کردند، این به معناى نقض معاهده صلح بود. |
| − | + | با آرام شدن اوضاع، طوایفى از بنوبکر بر آن شدند تا بر گروهى از خزاعه حمله برند. آخرین درگیرى میان خزاعه و کنانه چنین بود که انس بن زنیم دیلى رسول خدا (ص) را هجو کرد. نوجوانى از خزاعه آن را شنید و به انس حمله برد و سرش را شکست. او هم پیش خویشان خود رفت و شکستگى سر خود را به آنها نشان داد. با توجه به سوابقى که میان ایشان بود و بنى بکر در صدد انتقام و خونخواهى از خزاعه بودند، همین مسأله موجب [[فتنه]] گردید.<ref>مغازی واقدی، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، ص ۵۹۷</ref> | |
| − | |||
| − | + | بنى بکر با اشراف قریش صحبت کردند که آنها را براى جنگ با بنى خزاعه از لحاظ نیرو و اسلحه یارى دهند. قریش با شتاب فراوان با ایشان هماهنگ شدند، بنى بکر گفتند: خود ما از عهده خزاعه برمى آییم و قریش هم ایشان را از لحاظ ساز و برگ نظامى یارى دادند و این کارها را سخت پوشیده انجام مى دادند که خزاعه متوجه نشوند و در صدد گریز و مقابله برنیایند.<ref>مغازی واقدی، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، ص۵۹۸</ref> | |
| − | + | قریش و همراهان گرد هم آمدند و میان ایشان گروهى از بزرگان قریش هم بودند در حالى که چهره خود را با نقاب پوشانده بودند تا شناخته نشوند. این گروه شبانه به خزاعه شبیخون زدند و خزاعه هیچ آمادگى و اطلاعى هم از دسیسه دشمن نداشتند. بنى بکر شروع به کشتن افراد بنى خزاعه کردند و آنها را تا محل ستونهاى حرم مکه تعقیب کردند. بنى خزاعه به آنها مى گفتند: رعایت حرمت خداى خودت را بکن! مگر نه این است که وارد حرم شده اى؟ اما آنها مى گفتند: امروز ما خدایى نداریم.<ref>مغازی واقدی، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، ص۵۹۸</ref> | |
| − | |||
| − | |||
| − | + | قبیله خزاعه چون در سپیده دم به مکه رسیدند، به خانه [[بدیل بن ورقا|بُدیل بن ورقاء]] و رافع خزاعى وارد شدند، رؤساى قریش هم به خانه هاى خود رفتند و مىپنداشتند کسى ایشان را نشناخته است و شرکت ایشان در این جنگ به [[پیامبر اسلام|محمد]] (صلی الله علیه وآله) گزارش نخواهد شد.<ref>مغازی واقدی، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، ص۵۹۸</ref> در این جنگ بیست و سه تن از خزاعه کشته شدند<ref>مغازی واقدی، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، ص۵۹۸</ref>. | |
| − | + | عمرو بن سالم خزاعى با یک گروه چهل نفرى از سواران خزاعه به مدینه رفتند و از قریش شکایت کردند. عمرو در مسجد، در میان مسلمانان برخاست و با اجازه رسول خدا صلى الله علیه وآله اشعارى خواند که مضمون آن استغاثه از همپیمان دیرین خود و اشاره به وقایع شبیخون بنوبکر و قریش به خزاعه بود.<ref>المصنف، ابن ابى شیبه، ج ۷، ص ۴۰۱؛ المغازى، ج ۲، ص ۷۸۹؛ السیرة النبویه، ابن هشام، ج ۴، صص ۳۹۵-۳۹۴</ref> | |
| − | + | رسول خدا (صلى الله علیه وآله) در حالى که گوشه لبادهشان را جمع مى کردند- و [[عایشه|عایشه]] گوید: حضرت را غضبناکتر از آن روز ندیده بودم- فرمودند: خداوند مرا یارى نکند، اگر بنى کعب (از خزاعیان) را یارى ندهم<ref>مجمع الزوائد، ج ۶، ص ۱۶۱؛ سبل الهدى والرشاد، ج ۵، ص ۳۰۹</ref>. بدین ترتیب تصمیم خویش را براى جنگ با قریش گرفتند. رسول خدا (صلى الله علیه وآله) این نقض عهد قریش را خواست خداوند براى آنچه خودش مقرر فرموده دانست. مقصود آن حضرت چیزى جز فتح مکه نبود. | |
| − | + | [[ابوسفیان|ابوسفیان]] که عقل قریش به حساب مى آمد، دریافت که رسول خدا صلى الله علیه وآله از این حادثه نخواهد گذشت. ابوسفیان مصمم شد تا پیش از رفتن خزاعه به مدینه، عازم آن شهر شده با رسول خدا صلى الله علیه وآله تجدید پیمان کرده، پیشاپیش آن حضرت را براى حرکت به سوى مکه منصرف سازد. | |
| − | |||
| − | رسول خدا (صلى الله | + | ابوسفیان همراه یکى از آزاد کرده هاى خود با دو شتر حرکت کرد و شتابان مى رفت و تصورش این بود که پس از آن جریان اولین کسى است که از مکه پیش رسول خدا (ص) خواهد رفت. اما در راه، شمارى از خزاعیان را دید و دریافت که خبر نقض عهد به رسول خدا صلى الله علیه وآله رسیده است. او به مدینه آمد و به حضور پیامبر (ص) رسید و گفت: مى دانى که من هنگام صلح حدیبیه غایب بودم، اکنون مى خواهم تا آن پیمان را استوار سازى و مدت آن را بیفزایى. پیامبر (ص) پرسید: مگر خبر تازهاى میان شما صورت گرفته است؟ گفت: نه، به خدا پناه مىبرم. حضرت فرمود: بنابر این ما همچنان پایبند صلح حدیبیه و مدت آن هستیم و هیچ گونه تغییر و تبدیلى در آن نمى دهیم. ابو سفیان از پیش رسول خدا برخاست و رفت.<ref>مغازی واقدی، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، ص ۶۰۶</ref> |
| − | + | ابوسفیان نزد على (علیه السلام) آمد و گفت: مرا میان مردم در حمایت خود گرفته و با رسول خدا (صلى الله علیه وآله) سخن بگو تا بر مدت پیمان بیفزاید. امام فرمود: وقتى رسول خدا (صلى الله علیه وآله) بر کارى مصمم شد، هیچ کس نمى تواند درباره آن، سخنى با وى بگوید. چاره تو در آن است که خودت در جمع مردم برخیزى و درخواست حمایت کنى، گرچه مى دانم این اقدام نیز سودمند نخواهد بود. | |
| − | |||
| − | + | ابوسفیان میان مردم برخاست و گفت: من درخواست حمایت کرده و تصور نمى کنم محمد مرا زبون سازد. او سپس به نزد [[سعد بن عباده]] آمده روابط خود و آنها را در پیش از اسلام یادآور شد و از او خواست تا به عنوان نماینده مردم مدینه و از طرف آنها بر مدت پیمان بیفزاید. سعد گفت: با حضور پیامبر (صلى الله علیه وآله) هیچ کس حمایت تو را عهده دار نخواهد شد.<ref> المغازى، ج ۲، صص ۷۹۵- ۷۹۴ و درباره رفتن نزد على علیه السلام و فاطمه علیها السلام؛ نک: السیرة النبویة، ابن هشام، ج ۴، ص ۳۹۶؛ ج ۵، ص ۳۱۴</ref> ابوسفیان بدون نتیجه به مکه بازگشت و قریش بدون آن که توان هر تصمیمى را داشته باشد، منتظر اخبار جدید که چیزى جز هجوم سپاه اسلام بود، ماند. | |
| − | + | ==حرکت سپاه اسلام به سمت مکه== | |
| + | رسول خدا صلى الله علیه وآله دستور داد تا مردم آماده حرکت شوند، اما مقصد خویش را آشکار نکرد. در ظاهر چند هدف براى این سفر قابل تصور بود: سفر به [[شام]]، [[طائف]]، هوازن و مکه! آن حضرت دستور داد تا راههاى خروجى به مکه را نیز کنترل کرده، مانع رفتن افراد مشکوک شوند و علاوه بر آن، گروهی را نیز به سوى «بطن إضَم» فرستاد تا چنین تصور شود که مقصد آن حضرت جایى جز مکه است.<ref>مغازی واقدی، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، ص ۶۰۸</ref> | ||
| − | + | ===خیانت یکی از اصحاب پیامبر=== | |
| − | + | حاطب بن ابى بَلْتعَه که از قضا از بدریان بود، نامهاى براى قریش نوشت و خبر آمدن سپاه اسلام را به آنان گزارش داد. حاطب خطاب به سه نفر از قریش نامه نوشته بود که عبارتند از: [[صفوان بن امیه]]، سهیل بن عمرو و [[عکرمة بن ابی جهل]]. او در نامه چنین نگاشته بود: «پیامبر (ص) به مردم اعلان حالت جنگى داده است و خیال نمىکنم آهنگ کس دیگرى غیر از شما را داشته باشد. دوست مىدارم حق نعمت این نامه را براى من پیش خود داشته باشید».<ref>مغازی واقدی، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، ص ۶۱۰</ref> سپس نامه را به زنى از قبیله مزینه داد و او نامه را میان سر خود پنهان کرد و زلفهاى خود را بر آن پیچید و حرکت کرد. پیامبر (ص) به وسیله [[فرشتگان]] آسمانى از این کار حاطب مطلع شد و [[امام علی علیه السلام|على]] (ع) و [[زبیر بن عوام|زبیر]] را گسیل فرمود و گفت: خود را به زنى از مزینه برسانید که حاطب نامه اى همراه او فرستاده و قریش را از حرکت ما آگاه و بر حذر داشته است. آن دو بیرون آمدند و در حلیفه به او رسیدند و او را از شتر فرود آوردند و بارهایش را جستجو کردند و چیزى نیافتند. آنها قصد بازگشت کردند اما على (علیه السلام) فرمود: به خدا سوگند تا به حال دروغى از آن حضرت نشنیدهایم و شمشیر از نیام برکشیده و به زن گفت: نامه را بیرونآور. در اینجا بود که زن از ترس نامه را به آنان داد.<ref>مغازی واقدی، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، ص ۶۰۹، مجمع البیان، ج ۱۰، ص ۲۶۹؛ السیرة النبویه، ابن هشام، ج ۴، ص ۳۹۹؛ سبل الهدى والرشاد، ج ۵، ص ۳۱۹-۳۱۸</ref> | |
| − | + | حاطب در برابر سؤال رسول خدا صلى الله علیه وآله که چرا چنین کرده، گفت که هنوز بر [[ایمان|ایمان]] خویش باقى است و این کار را از روى [[ارتداد]] انجام نداده، جز آن که اهل و عیالش در مکهاند و او بدین وسیله خواسته است تا براى آنها کارى کرده باشد. گفته اند که خداوند این [[آیه|آیات]] را درباره او نازل کرد: «اى کسانى که ایمان آوردهاید، دشمن من و دشمن خود را به دوستى اختیار مکنید.»<ref>سوره ممتحنه، آیه ۱</ref> | |
| − | رسول خدا صلى الله | ||
| − | === | + | ===جمعآوری سپاه برای فتح مکه=== |
| − | + | رسول خدا (صلى الله علیه وآله) نمایندگانى به سوی قبایل مختلف اعراب مسلمان بادیه نشین فرستاد و به آنها پیام داد که اگر کسى به [[خدا]] و روز [[قیامت|قیامت]] ایمان دارد ماه رمضان در مدینه باشد. و به این صورت سپاهیان خود را بسیج نمود. شماره سپاهیان اسلامى را ده هزار و از قبائل مختلف بدین ترتیب نوشته اند: | |
| − | + | #[[مهاجرین|مهاجران]] ۷۰۰ مرد ۳۰۰ اسب | |
| + | #[[انصار]] ۴۰۰۰ مرد ۵۰۰ اسب | ||
| + | #مزینه ۱۰۰۰ مرد ۱۰۰ اسب ۱۰۰ زره | ||
| + | #أسلم ۴۰۰ مرد ۳۰۰ اسب | ||
| + | #جهینه ۸۰۰ مرد ۵۰ اسب | ||
| + | #بنى کعب بن عمرو ۵۰۰ مرد | ||
| + | #بنى سلیم ۷۰۰ مرد | ||
| + | #بنى غفار ۴۰۰ مرد | ||
| + | #از دیگر قبائل در حدود ۱۵۰۰ مرد<ref> تاریخ یعقوبى، ج ۲، ص ۵۸، چاپ بیروت، سال ۱۳۷۹.</ref> | ||
| − | === | + | ===حرکت به سوی مکه=== |
| − | + | سپاه اسلام تا منطقه مرّ الظهران در چند ده کیلومترى مکه پیش رفت، در حالى که هنوز بر کسى روشن نبود مقصد اصلى سپاه کجاست. این احتمال وجود داشت که سپاه اسلام به سمت یکی از این سه قبیله برود: [[ثقیف]]، هوازن، [[مکه]]. | |
| − | |||
| − | |||
| − | |||
| − | |||
| − | |||
| − | |||
| − | |||
| − | |||
| − | |||
| − | |||
| − | سپاه اسلام تا منطقه مرّ الظهران در چند ده | ||
| − | |||
| − | |||
| − | |||
| − | |||
| − | + | در واقع، سه گروه قریش، ثقیف و هوازن تنها گروههاى مشرک قابل توجهى بودند که در [[حجاز]] وجود داشتند. ضعیف ترین آنها در آن شرایط، قریش بود که [[غزوه بدر|جنگ بدر]] آنان را ساقط کرده و على رغم پیروزىشان در [[غزوه احد|احد]]، هرگز کمر راست نکردند. اکنون سران آنان و مشرکانى که سالها با آن حضرت دشمنى کرده بودند، توان و انگیزهاى براى جنگ نداشتند. | |
| − | + | ابهام در مقصد سبب شد تا هوازن و ثقیف آماده دفاع از خویش شوند. آنان با یکدیگر در تماس بودند. این نکته در بازجویی از جاسوس هوازن که به دست مسلمانان اسیر شده بود مشخص می شود. پیامبر (ص) از آن مرد پرسید: قبیله هوازن کجایند؟ گفت: من آنها را در بقعاء در حالى ترک کردم که لشکر جمع کرده و کسانى را براى جلب همکارى اعراب میان آنها فرستاده بودند. از جمله قبیله ثقیف موافقت کرده بودند.<ref>مغازی واقدی، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، ص ۶۱۵</ref> | |
| − | + | سپاهیان اسلام تا منطقه قُدَید در ۱۲۰ کیلومترى مکه هیچ گونه پرچمى در دست نداشتند و اساساً سپاه اسلام چهره یک ارتش را نداشت. از آنجا به بعد پرچمها برافراشته شد و پرچم مهاجرین در دستان [[حضرت على]] علیه السلام قرار گرفت.<ref>مجمع الزوائد، ج ۶، ص ۱۷۱</ref> | |
| − | تا | ||
| − | عباس عموی پیامبر | + | تا زمانى که رسول خدا صلى الله علیه وآله به مرالظهران رسید، قریش از مقصد سپاه اسلام که فتح مکه بود، آگاهى نداشت.<ref>سبل الهدى والرشاد، ج ۴، ص ۳۲۴</ref> رسول خدا صلى الله علیه وآله در آنجا دستور داد تا در نقاط بسیار زیادى آتش روشن کنند. مجموعا ده هزار آتش افروخته شد.<ref>مغازی واقدی، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، ص ۶۲۲</ref> [[ابوسفیان|ابوسفیان]]، حکیم بن حِزام و بُدَیل بن ورقاء که براى به دست آوردن خبر آمده بودند از دور با دیدن آتش وحشت کرده گمان کردند که قبیله هوازن قصد یورش به آنان را دارد. زمانى که ابوسفیان نزدیک تر شد، سپاه اسلام را دید. [[عباس بن عبدالمطلب|عباس]] عموی پیامبر ایشان را با خود نزد رسول خدا(ص) برد تا مسلمان شوند. |
| − | == فتح مکه == | + | ==وقایع فتح مکه== |
| − | === دیدار ابوسفیان با رسول خدا | + | ===دیدار ابوسفیان با رسول خدا=== |
| − | هنگامی | + | هنگامی که عباس، ابوسفیان را به نزد رسول خدا(ص) برد، ابوسفیان ابتدا شهادت به [[توحید|توحید]] داد، اما وقتى قرار شد تا به [[نبوت|نبوّت]] شهادت دهد، قدرى تأمل کرد و گفت: هنوز در دلم چیزى وجود دارد، تا فردا صبح مهلت دهید. صبح آن شب، صداى [[اذان]] برخاست، ابوسفیان پرسید: این چیست؟ گفتند: وقت [[نماز]] است. پرسید: در شبانه روز چه قدر باید نماز خواند، گفتند: پنج مرتبه، گفت: به خدا سوگند که زیاد است! پس از آن نزد رسول خدا صلى الله علیه وآله آمد و به نبوّت آن حضرت شهادت داد.<ref>مغازی واقدی، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، ص ۶۲۳</ref> |
| − | + | ابوسفیان که هنوز سراسر وجودش فرهنگ [[جاهلیت|جاهلى]] بود، زبان به اعتراض گشود و گفت: | |
| − | چرا با مشتى اوباش به جنگ قوم و | + | چرا با مشتى اوباش به جنگ قوم و قبیله خود آمدهاى؟ رسول خدا صلى الله علیه وآله فرمود: شما ستمکارتر و فاجرترید، پیمانتان را شکستید و خزاعه را در حرم خدا کشتید. ابوسفیان گفت: |
| − | بهتر | + | بهتر نیست با هوازن که در خویشى دورترند بجنگى؟ حضرت فرمود: امید آن دارم که همه این امور با فتح مکه برایم حاصل شود.<ref> المغازى، ج ۲، صص ۸۱۶-۸۱۵، ۵۱۸؛</ref> |
| − | زمانی که ابوسفیان عظمت سپاه اسلام را دید، گفت: | + | زمانی که ابوسفیان عظمت سپاه اسلام را دید، گفت: تاکنون چنین سپاهى را ندیده و هیچ کس طاقت نبرد با این سپاه را ندارد؛ آنگاه به عباس گفت: سلطنت (ملوکیت) برادرزادهات چه بزرگ شده است؛ عباس گفت: این «سلطنت» نیست، «نبوت» است.<ref> المصنف، ابن ابى شیبه، ج ۷، ص ۳۹۹؛ المغازى، ج ۲، ص ۸۲۲؛ السیرة النبویه، ابن هشام، ج ۴، ص ۴۰۴</ref> |
| − | === ورود سپاه اسلام به مکه === | + | ===ورود سپاه اسلام به مکه=== |
| − | رسول خدا (صلى الله | + | رسول خدا (صلى الله علیه وآله) در ذى طوى که اکنون در محدوده [[مکه|مکه]] قرار دارد توقف کردند، آنگاه سپاه خویش را تقسیم کرده هر کدام را از ناحیه اى به درون مکه فرستادند. به [[زبیر بن عوام|زبیر بن عوام]] دستور فرمود تا از محل کدى وارد مکه شود، و [[خالد بن ولید|خالد بن ولید]] را فرمان داد تا از محل لیط وارد مکه شود، و به [[سعد بن عباده]] فرمان داد تا از منطقه کداء وارد مکه شود. پیامبر (ص) سپاه را از جنگ منع فرمود.<ref>مغازی واقدی، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، ص ۶۳۱</ref> |
| − | + | سپاه تنها از ناحیهاى که فرماندهى آن را خالد بن ولید عهدهدار بود با مقاومت روبرو شد. حاصل درگیرى مسلمانان با مشرکان بیست و چهار کشته از قریش و یک تن از هذیل بود.<ref>المغازى، ج ۲، صص ۸۲۶-۸۲۵؛ در فتح مکه تنها دو تن از مسلمانان که راه را اشتباه آمده بودند کشته شدند، همان، ص ۸۲۸</ref> | |
| − | سپاه تنها از | ||
| − | === امان دادن به مشرکان مکه === | + | در منابع تاریخی و روایی ماه [[ماه رمضان|رمضان]] سال هشتم هجری به عنوان زمان فتح مکه آمده است، اما در مورد روز آن اختلاف وجود دارد. برخی آن را ۲۰ رمضان گزارش نموده اند.<ref>دلائل النبوة، البیهقی ،ج۵، ص۴۶۳ - طبری، تاریخ الطبری، ج۲، ص۳۴۳-أعیان الشیعة، محسن الأمین ،ج۱، ص۲۷۸ - وقایع الایام (شیخ عباس قمی)، ص ۴۳. - تاریخ پیامبر اسلام، محمد ابراهیم آیتى ، ص۵۶۶ به نقل از بحار</ref> و برخی آن را روز ۱۳ رمضان دانسته اند.<ref>دلائل النبوة، البیهقی ،ج۵، ص۲۲ -إعلام الورى، الطبرسی ،ج۱، ص۲۲۶</ref> |
| − | رسول خدا صلى الله | + | ===امان دادن به مشرکان مکه=== |
| + | رسول خدا صلى الله علیه وآله فرمود تا اعلام کنند، هرکس در خانه خویش مانده یا به مسجد رفته و یا به خانه ابوسفیان برود در امان باشد. این اقدام براى آن بود که جماعت مشرکان متلاشى شده و مقاومتى صورت نگیرد. ابوسفیان نیز با فریادهاى خود مردم را به رفتن به خانه هاشان تحریک کرده و از آنان مى خواست تا سلاح خویش را رها کنند.<ref>مغازی واقدی، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، ص ۶۲۹</ref> | ||
| − | + | رسول خدا صلى الله علیه وآله تنها خون چند زن و مرد مشرک را هدر اعلام کرد و از مسلمانان خواست که هر کجا آنان را دیدند- و لو چسبیده به پرده [[کعبه|کعبه]] بود- بکشند. این افراد عبارت از چند زن و مرد بودند: | |
| − | رسول خدا صلى الله | ||
از مردان: | از مردان: | ||
| − | # | + | |
| + | #[[عکرمة بن ابی جهل|عکرمة بن ابى جهل]] (بخشوده شد) | ||
#هبّار بن أسود (بخشوده شد) | #هبّار بن أسود (بخشوده شد) | ||
| − | # | + | #[[عبدالله بن سعد بن ابی سرح]] (بخشوده شد) که زمانى مسلمان و بعداً [[ارتداد|مرتد]] شده بود. |
| − | # | + | #مقیس بن صبابه لیثى (در فتح مکه کشته شد) |
| − | # | + | #حویرث بن نُقَیذ (امام على علیه السلام پس از چندى جستجو وى را به قتل رساند) |
#عبد الله بن هلال ادرمى | #عبد الله بن هلال ادرمى | ||
| − | #وحشى قاتل حمزه (بخشوده شد) | + | #وحشى قاتل [[حضرت حمزه علیه السلام|حمزه]] (بخشوده شد) |
| − | # | + | #حویرث بن الطلال خزاعى (به دست امام على علیه السلام کشته شد).<ref> سبل الهدى و الرشاد، ج ۵، ۳۴۰</ref> |
| − | #عبد الله بن اخطل | + | #عبد الله بن اخطل نیز در شمار اینان بود. او در حالى که بر پرده هاى کعبه آویزان بود، کشته شد. او از مرتدان بود و اشعارى در هجو اسلام مىسرود و به کنیزانش مىداد تا آن اشعار را به غنا بخوانند. |
از زنان: | از زنان: | ||
| − | #هند دختر عَتَبة بن | + | |
| + | #هند دختر عَتَبة بن ربیعه و همسر ابوسفیان (بخشوده شد) | ||
#ساره مولاى عمرو بن هاشم | #ساره مولاى عمرو بن هاشم | ||
| − | #دو | + | #دو کنیز آوازه خوان با نام قُرَیبه و قرینا (یکى کشته شد، دومى گریخت و بعد تأمین گرفت)<ref>السیرة النبویه، ابن هشام، ج ۴، ص ۴۱۱؛ اسم یکى از آنها قریبه و دیگرى «فَرَتْنى» بوده و این دومى زنده مانده و مسلمان شده است؛ نک: سبل الهدى والرشاد، ج ۵، ص ۳۴۱</ref> که متعلق به ابو اخطل نامى بودند.<ref>المصنف، ابن ابى شیبه، ج ۷، ص ۴۰۴</ref> |
| − | |||
| − | |||
| − | |||
| − | === | + | ===پناه دادن ام هانی به مشرکان=== |
| − | در آن | + | در فتح مکه [[حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها|حضرت فاطمه]] علیها السلام نیز حضور داشتند. وقتى [[ام هانى]] خواهر [[امام على]] (علیه السلام) دو تن از مشرکان پلید را پناه داد، امام در خانه او قصد کشتن آن دو را کرد، اما ام هانى مانع شد. پس از آن براى گرفتن پناه نزد رسول خدا صلى الله علیه وآله مىآمد که [[فاطمه]] زهرا علیها السلام را دید و از برخورد برادرش گله کرد. ام هانى مى گوید: فاطمه علیها السلام از برادرم بر من سخت گیرتر بود و به من گفت: آیا تو هم مشرکان را پناه مى دهى؟ رسول خدا صلى الله علیه وآله درخواست ام هانى را پذیرفت و به احترام او فرمود: کسى را که تو پناه دهى من نیز پناه مى دهم.<ref>مغازى، ج ۲، ص ۸۳۰؛ در نقل ابن ابى شیبه (المصنف، ج ۷، ص ۴۰۷) اشاره به موضع فاطمه زهرا علیها السلام نشده اما از حضور وى در فتح مکه یاد شده است؛ و نک: السیرة النبویه، ابن هشام، ج ۴، ص ۴۱۱</ref> |
| − | + | ===شکستن بتهای کعبه=== | |
| − | + | در آن زمان سیصد و شصت بت در کعبه بود که بزرگترین آنها [[هبل|هُبَل]] بود. حضرت یک یک با چوبدستى خود بر آنها زد و با خواندن آیه {{متن قرآن|«جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ»}}<ref> اسراء، ۸۱</ref> آنان را بر زمین انداخت.<ref>المصنف، ابن ابى شیبه، ج ۷، صص ۴۰۳، ۳۹۷</ref> آن حضرت پس از ورود به کعبه تصویرهایى که از [[حضرت ابراهیم علیه السلام|ابراهیم]] علیه السلام و [[ملائکه]] و [[حضرت مریم|مریم]] بر دیوارههاى درون کعبه بود محو کردند.<ref>المغازى، ج ۲، ص ۸۳۴</ref> | |
| − | + | به گزارش ابن ابى شیبه و [[حاکم نیشابوری|حاکم نیشابورى]]، از امام على علیه السلام نقل شده است که فرمود: [در آن روز] رسول خدا صلى الله علیه وآله مرا برداشت تا کنار کعبه برد، آنگاه فرمود: بنشین؛ من نشستم؛ آن حضرت بر شانه من قرار گرفت و فرمود: برخیز؛ زمانى که ضعف مرا در برخاستن دید فرمود: بنشین، من نشستم، آن حضرت از شانه من پایین آمد، خود نشست و فرمود: بر شانه من بالا برو؛ بر شانه آن حضرت قرار گرفتم و آن حضرت برخاست فرمود: بت بزرگ قریش را بینداز. آن بت از مس ساخته شده و اطراف آن به میخهایى در زمین بسته شده بود. | |
| − | رسول خدا صلى الله | + | آن حضرت فرمود تا آن را تکان داده و بر زمین اندازم، و من چنین کردم.<ref>المصنف، ابن ابى شیبه، ج ۷، صص ۴۰۴-۴۰۳، ش ۳۶۹۰۷؛ سبل الهدى والرشاد، ج ۵، صص ۳۵۷-۳۵۶، به نقل از حاکم نیشابورى و ابن ابى شیبه</ref> |
| − | === | + | ===پایان سنتهای جاهلی=== |
| − | + | رسول خدا صلى الله علیه وآله خطبهاى در مکه ایراد کرد و ضمن بیان نصایح اخلاقى چند، به ضمیمه برخى از [[احکام|احکام شرعى]]، بخش اصلى سخنان خود را به بیان تفاوت حقوق میان مردم پیش از [[اسلام]] و پس از آن اختصاص داد. آن حضرت یادآور شد که مردم باید گذشته را فراموش کرده و زندگى نوینى را آغاز کنند: «هر رِبایى که در [[جاهلیت|جاهلیت]] معمول بوده [طلبهایى که ثروتمندان [[ربا]] خوار داشتهاند] و هر خون و مالى که برعهده داشتید، و همه افتخارات گذشته را زیر پایم گذاشتم، مگر مسأله پرده دارى کعبه و سقایت حجاج. در برابر قتل خطایى باید دیه- که عبارت از صد ماده شتر که چهل عددش باردار باشد- پرداخته شود. خداوند کبر و نخوت جاهلى و تکبر به پدران را از بین برده است؛ همه شما فرزندان آدم هستید و آدم از خاک بود و برترین شما، باتقواترین شماست. حرمت مکه براى همیشه محفوظ است و جز یک ساعت براى من، براى هیچ کس حلال نشده و نخواهد شد. آنگاه پس از بیان چند حکم خانوادگى فرمودند: مسلمان برادر مسلمان است و مسلمانان در برابر دیگران ید واحده هستند، خونشان باید محفوظ بماند. دور و نزدیک آنان برابرند و نیرومند و ناتوان در جنگ به تساوى غنیمت مى گیرند.<ref>سبل الهدى والرشاد، ج ۵، ص ۳۶۵- ۳۶۴( به تفصیل و از مآخذ مختلف)؛ المغازى، ج ۲، ص ۸۳۶؛ المصنف، ابن ابى شیبه، ج ۷، ص ۳۹۸ و نک: السیرة النبویه، ابن هشام، ج ۴، ص ۴۱۲</ref> | |
| − | + | ===طُلقا=== | |
| + | منظور از عنوان «[[طلقا|طُلَقا]]» یا آزاد شدگان، قریشیانى بودند که در اصل اسیر پیامبر صلی الله علیه وآله محسوب می شدند، و اشاره به منت رسول خدا بر آنها در آزاد کردنشان داشت؛ چنانکه پیامبر به ایشان فرمود: «اذهبوا فأنتم الطُلقاء»؛ بروید که شما آزادشدگانید. این نام «سوء پیشینهاى» بود که همیشه در پرونده مشرکان لجوج مکه که در فتح این شهر یا سال بعد از آن مسلمان شدند باقى ماند.<ref>تاریخ تحول دولت و خلافت، صص ۱۹۳، ۱۳۶، ۱۱۶</ref> در همان فتح مکه [[حسان بن ثابت]] ضمن شعرى اشاره کرد که شمشیرهاى انصار، ابوسفیان را در مکه به صورت یک برده و بنى عبدالدار را به صورت کنیزان در آورده است.<ref>السیرة النبویه، ابن هشام، ج ۴، ص ۴۲۶</ref> | ||
| − | + | بسیارى از مشرکان نیز به [[یمن|یمن]]، [[نجران]] و نقاط دیگر گریختند که به تدریج بازگشتند و اظهار [[اسلام]] کردند. یکى از فراریان مى گوید: ما از ترس جان خویش گریختیم تا آن که به ما خبر دادند، تنها گفتن شهادتین باعث امنیت جانى و مالى شما مى شود. آنگاه ما بازگشتیم و اسلام آوردیم.<ref>طبقات الکبرى، ج ۷، صص ۱۳۹-۱۳۸</ref> یکى از فراریان [[عکرمة بن ابی جهل]] بود که به یمن گریخت و پس از مدتى مسلمان شد. | |
==پانویس== | ==پانویس== | ||
| − | <references/> | + | <references /> |
==منابع== | ==منابع== | ||
| − | * | + | *المغازى، محمد بن عمر واقدى، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، تهران، مرکز نشر دانشگاهى، ۱۳۶۹ش. |
| − | * | + | *الارشاد، شیخ مفید، ترجمه محمدباقر ساعدى خراسانى، انتشارات اسلامیة، تهران، ۱۳۸۰ش. |
| − | * | + | *الصحیح من سیرة النبی الأعظم، جعفر مرتضى العاملى، دارالحدیث، قم، ۱۴۲۶ق. |
| − | + | *سیره رسول خدا صلى الله علیه وآله، رسول جعفریان، انتشارات دلیل ما، قم، ۱۳۸۳ش. | |
| − | + | {{شناختنامه رسول خدا (ص)}} | |
{{غزوات پیامبر اکرم}} | {{غزوات پیامبر اکرم}} | ||
[[رده:سال ۸ هجری قمری]] | [[رده:سال ۸ هجری قمری]] | ||
| + | [[رده:وقایع ماه رمضان]] | ||
[[رده:جنگ های صدر اسلام]] | [[رده:جنگ های صدر اسلام]] | ||
[[رده:غزوات پیامبر اکرم]] | [[رده:غزوات پیامبر اکرم]] | ||
[[رده:تاریخ پیامبر اسلام]] | [[رده:تاریخ پیامبر اسلام]] | ||
| + | [[رده:پیامبر اکرم از بعثت تا رحلت]] | ||
[[رده:تاریخ صدر اسلام]] | [[رده:تاریخ صدر اسلام]] | ||
[[رده:مکه]] | [[رده:مکه]] | ||
| − | [[رده: | + | [[رده: مقاله های مهم]] |
| + | {{سنجش کیفی | ||
| + | |سنجش=شده | ||
| + | |شناسه= خوب | ||
| + | |عنوان بندی مناسب= خوب | ||
| + | |کفایت منابع و پی نوشت ها= خوب | ||
| + | |رعایت سطح مخاطب عام= خوب | ||
| + | |رعایت ادبیات دانشنامه ای= خوب | ||
| + | |جامعیت= خوب | ||
| + | |رعایت اختصار= خوب | ||
| + | |سیر منطقی= خوب | ||
| + | |کیفیت پژوهش= خوب | ||
| + | |رده= دارد | ||
| + | }} | ||
نسخهٔ کنونی تا ۶ اوت ۲۰۲۵، ساعت ۱۰:۵۱
|
تقویم هجری قمری |
| روز واقعه:20 رمضان |
| سال 8 هجری قمری |
یکی از مهمترین رویدادهای زمان رسول خدا (صلی الله علیه وآله)، فتح شهر مکه است که در ماه رمضان سال هشتم هجری اتفاق افتاد. مکه مهمترین شهر شبه جزیره عربستان در آن زمان و محل زندگی قوم بزرگ قریش بود، که با فتح آن توسط مسلمانان، موجب شد تا بسیاری از قبایل عرب دست از جنگ با اسلام برداشته و مسلمان شوند. در واقع فتح مکه، فتح کل حجاز بود. مورخان و مفسران شأن نزول «سوره نصر» را در مورد فتح مکه میدانند.
علت لشگرکشی مسلمانان به مکه
از پیش از اسلام، قبیله خزاعه پیمانى با عبدالمطلب داشت که پیوند آنان را با بنى هاشم مستحکم کرده بود. چون صلح حدیبیه پیش آمد، خزاعه در عقد حمایت رسول خدا (ص) قرار گرفتند و پیمان آن حضرت را پذیرفتند. در آن هنگام خزاعه پیمان نامه ای را که با عبدالمطلب نوشته بودند را به حضور پیامبر آوردند و آن را خواندند.
محمد بن عمر واقدی (م ۲۰۷ ق) گوید: نامه عبد المطلب چنین بود: «باسمک اللهم، این پیمان نامه عبد المطلب است براى خزاعه، در هنگامى که سران و خردمندان ایشان آمده بودند، افرادى هم که نیامده اند به آنچه که حضّار بپذیرند راضى هستند. میان ما و شما پیمانها و قراردادهاى الهى خواهد بود که هیچگاه به فراموشى سپرده نشود تا در نتیجه هیچ خصومت و دشمنى صورت نگیرد. تا هنگامى که کوههاى ثبیر و حراء پا برجاست و تا هنگامى که دریا موج مى زند (خیس کننده است) دست ما یکى و نصرت و یارى ما براى یکدیگر خواهد بود و تا روزگار پا برجا و باقى است امیدواریم مطلب تازهاى بر این افزوده نشود».
ابى بن کعب این پیمان نامه را براى رسول خدا (ص) خواند. آن حضرت فرمود: مطالب این پیمان چقدر براى من آشناست، اکنون هم که اسلام آورده اید بر همان پیمان باشید.[۱] به همین دلیل، خزاعیان چشمان رسول خدا صلى الله علیه وآله در مکه و اطراف آن بودند.
قبیله خزاعه با قبیله بنوبکر بن عبدمنات دشمنى داشت و پیش از آمدن اسلام نزاع هایى میان آنان برپا بود. مطرح شدن مسأله اسلام، آنان را از توجه به درگیری هایشان بازداشت تا آن که پیمان حدیبیه پیش آمد.
از جمله اصول معاهده مزبور، یکى آن بود که قبایل در بستن پیمان با هر یک از دو طرف یعنى قریش و رسول خدا صلى الله علیه وآله آزاد هستند. از آنجا که خزاعه سال هاى متمادى هم پیمان بنى هاشم بود، پس از حدیبیه، پیمان سابق خویش را تجدید کرد. بنوبکر نیز پیمانى با قریش بست.
مفهوم روشن معاهده حدیبیه آن بود که اگر هم پیمانان دو طرف با یکدیگر درگیر شدند، نباید قریش یا رسول خدا (صلى الله علیه وآله) به هم پیمان خود کمک برساند، زیرا مفهوم آن این است که خود آنان با یکدیگر سرجنگ دارند. رسم جنگهاى بین القبایلى چنین بود که هم پیمانان در یک جبهه قرار مى گرفتند. طبعاً در صورتى که قریش یا رسول خدا (صلى الله علیه وآله) در نزاع خزاعه و بنوبکر مداخله مى کردند، این به معناى نقض معاهده صلح بود.
با آرام شدن اوضاع، طوایفى از بنوبکر بر آن شدند تا بر گروهى از خزاعه حمله برند. آخرین درگیرى میان خزاعه و کنانه چنین بود که انس بن زنیم دیلى رسول خدا (ص) را هجو کرد. نوجوانى از خزاعه آن را شنید و به انس حمله برد و سرش را شکست. او هم پیش خویشان خود رفت و شکستگى سر خود را به آنها نشان داد. با توجه به سوابقى که میان ایشان بود و بنى بکر در صدد انتقام و خونخواهى از خزاعه بودند، همین مسأله موجب فتنه گردید.[۲]
بنى بکر با اشراف قریش صحبت کردند که آنها را براى جنگ با بنى خزاعه از لحاظ نیرو و اسلحه یارى دهند. قریش با شتاب فراوان با ایشان هماهنگ شدند، بنى بکر گفتند: خود ما از عهده خزاعه برمى آییم و قریش هم ایشان را از لحاظ ساز و برگ نظامى یارى دادند و این کارها را سخت پوشیده انجام مى دادند که خزاعه متوجه نشوند و در صدد گریز و مقابله برنیایند.[۳]
قریش و همراهان گرد هم آمدند و میان ایشان گروهى از بزرگان قریش هم بودند در حالى که چهره خود را با نقاب پوشانده بودند تا شناخته نشوند. این گروه شبانه به خزاعه شبیخون زدند و خزاعه هیچ آمادگى و اطلاعى هم از دسیسه دشمن نداشتند. بنى بکر شروع به کشتن افراد بنى خزاعه کردند و آنها را تا محل ستونهاى حرم مکه تعقیب کردند. بنى خزاعه به آنها مى گفتند: رعایت حرمت خداى خودت را بکن! مگر نه این است که وارد حرم شده اى؟ اما آنها مى گفتند: امروز ما خدایى نداریم.[۴]
قبیله خزاعه چون در سپیده دم به مکه رسیدند، به خانه بُدیل بن ورقاء و رافع خزاعى وارد شدند، رؤساى قریش هم به خانه هاى خود رفتند و مىپنداشتند کسى ایشان را نشناخته است و شرکت ایشان در این جنگ به محمد (صلی الله علیه وآله) گزارش نخواهد شد.[۵] در این جنگ بیست و سه تن از خزاعه کشته شدند[۶].
عمرو بن سالم خزاعى با یک گروه چهل نفرى از سواران خزاعه به مدینه رفتند و از قریش شکایت کردند. عمرو در مسجد، در میان مسلمانان برخاست و با اجازه رسول خدا صلى الله علیه وآله اشعارى خواند که مضمون آن استغاثه از همپیمان دیرین خود و اشاره به وقایع شبیخون بنوبکر و قریش به خزاعه بود.[۷]
رسول خدا (صلى الله علیه وآله) در حالى که گوشه لبادهشان را جمع مى کردند- و عایشه گوید: حضرت را غضبناکتر از آن روز ندیده بودم- فرمودند: خداوند مرا یارى نکند، اگر بنى کعب (از خزاعیان) را یارى ندهم[۸]. بدین ترتیب تصمیم خویش را براى جنگ با قریش گرفتند. رسول خدا (صلى الله علیه وآله) این نقض عهد قریش را خواست خداوند براى آنچه خودش مقرر فرموده دانست. مقصود آن حضرت چیزى جز فتح مکه نبود.
ابوسفیان که عقل قریش به حساب مى آمد، دریافت که رسول خدا صلى الله علیه وآله از این حادثه نخواهد گذشت. ابوسفیان مصمم شد تا پیش از رفتن خزاعه به مدینه، عازم آن شهر شده با رسول خدا صلى الله علیه وآله تجدید پیمان کرده، پیشاپیش آن حضرت را براى حرکت به سوى مکه منصرف سازد.
ابوسفیان همراه یکى از آزاد کرده هاى خود با دو شتر حرکت کرد و شتابان مى رفت و تصورش این بود که پس از آن جریان اولین کسى است که از مکه پیش رسول خدا (ص) خواهد رفت. اما در راه، شمارى از خزاعیان را دید و دریافت که خبر نقض عهد به رسول خدا صلى الله علیه وآله رسیده است. او به مدینه آمد و به حضور پیامبر (ص) رسید و گفت: مى دانى که من هنگام صلح حدیبیه غایب بودم، اکنون مى خواهم تا آن پیمان را استوار سازى و مدت آن را بیفزایى. پیامبر (ص) پرسید: مگر خبر تازهاى میان شما صورت گرفته است؟ گفت: نه، به خدا پناه مىبرم. حضرت فرمود: بنابر این ما همچنان پایبند صلح حدیبیه و مدت آن هستیم و هیچ گونه تغییر و تبدیلى در آن نمى دهیم. ابو سفیان از پیش رسول خدا برخاست و رفت.[۹]
ابوسفیان نزد على (علیه السلام) آمد و گفت: مرا میان مردم در حمایت خود گرفته و با رسول خدا (صلى الله علیه وآله) سخن بگو تا بر مدت پیمان بیفزاید. امام فرمود: وقتى رسول خدا (صلى الله علیه وآله) بر کارى مصمم شد، هیچ کس نمى تواند درباره آن، سخنى با وى بگوید. چاره تو در آن است که خودت در جمع مردم برخیزى و درخواست حمایت کنى، گرچه مى دانم این اقدام نیز سودمند نخواهد بود.
ابوسفیان میان مردم برخاست و گفت: من درخواست حمایت کرده و تصور نمى کنم محمد مرا زبون سازد. او سپس به نزد سعد بن عباده آمده روابط خود و آنها را در پیش از اسلام یادآور شد و از او خواست تا به عنوان نماینده مردم مدینه و از طرف آنها بر مدت پیمان بیفزاید. سعد گفت: با حضور پیامبر (صلى الله علیه وآله) هیچ کس حمایت تو را عهده دار نخواهد شد.[۱۰] ابوسفیان بدون نتیجه به مکه بازگشت و قریش بدون آن که توان هر تصمیمى را داشته باشد، منتظر اخبار جدید که چیزى جز هجوم سپاه اسلام بود، ماند.
حرکت سپاه اسلام به سمت مکه
رسول خدا صلى الله علیه وآله دستور داد تا مردم آماده حرکت شوند، اما مقصد خویش را آشکار نکرد. در ظاهر چند هدف براى این سفر قابل تصور بود: سفر به شام، طائف، هوازن و مکه! آن حضرت دستور داد تا راههاى خروجى به مکه را نیز کنترل کرده، مانع رفتن افراد مشکوک شوند و علاوه بر آن، گروهی را نیز به سوى «بطن إضَم» فرستاد تا چنین تصور شود که مقصد آن حضرت جایى جز مکه است.[۱۱]
خیانت یکی از اصحاب پیامبر
حاطب بن ابى بَلْتعَه که از قضا از بدریان بود، نامهاى براى قریش نوشت و خبر آمدن سپاه اسلام را به آنان گزارش داد. حاطب خطاب به سه نفر از قریش نامه نوشته بود که عبارتند از: صفوان بن امیه، سهیل بن عمرو و عکرمة بن ابی جهل. او در نامه چنین نگاشته بود: «پیامبر (ص) به مردم اعلان حالت جنگى داده است و خیال نمىکنم آهنگ کس دیگرى غیر از شما را داشته باشد. دوست مىدارم حق نعمت این نامه را براى من پیش خود داشته باشید».[۱۲] سپس نامه را به زنى از قبیله مزینه داد و او نامه را میان سر خود پنهان کرد و زلفهاى خود را بر آن پیچید و حرکت کرد. پیامبر (ص) به وسیله فرشتگان آسمانى از این کار حاطب مطلع شد و على (ع) و زبیر را گسیل فرمود و گفت: خود را به زنى از مزینه برسانید که حاطب نامه اى همراه او فرستاده و قریش را از حرکت ما آگاه و بر حذر داشته است. آن دو بیرون آمدند و در حلیفه به او رسیدند و او را از شتر فرود آوردند و بارهایش را جستجو کردند و چیزى نیافتند. آنها قصد بازگشت کردند اما على (علیه السلام) فرمود: به خدا سوگند تا به حال دروغى از آن حضرت نشنیدهایم و شمشیر از نیام برکشیده و به زن گفت: نامه را بیرونآور. در اینجا بود که زن از ترس نامه را به آنان داد.[۱۳]
حاطب در برابر سؤال رسول خدا صلى الله علیه وآله که چرا چنین کرده، گفت که هنوز بر ایمان خویش باقى است و این کار را از روى ارتداد انجام نداده، جز آن که اهل و عیالش در مکهاند و او بدین وسیله خواسته است تا براى آنها کارى کرده باشد. گفته اند که خداوند این آیات را درباره او نازل کرد: «اى کسانى که ایمان آوردهاید، دشمن من و دشمن خود را به دوستى اختیار مکنید.»[۱۴]
جمعآوری سپاه برای فتح مکه
رسول خدا (صلى الله علیه وآله) نمایندگانى به سوی قبایل مختلف اعراب مسلمان بادیه نشین فرستاد و به آنها پیام داد که اگر کسى به خدا و روز قیامت ایمان دارد ماه رمضان در مدینه باشد. و به این صورت سپاهیان خود را بسیج نمود. شماره سپاهیان اسلامى را ده هزار و از قبائل مختلف بدین ترتیب نوشته اند:
- مهاجران ۷۰۰ مرد ۳۰۰ اسب
- انصار ۴۰۰۰ مرد ۵۰۰ اسب
- مزینه ۱۰۰۰ مرد ۱۰۰ اسب ۱۰۰ زره
- أسلم ۴۰۰ مرد ۳۰۰ اسب
- جهینه ۸۰۰ مرد ۵۰ اسب
- بنى کعب بن عمرو ۵۰۰ مرد
- بنى سلیم ۷۰۰ مرد
- بنى غفار ۴۰۰ مرد
- از دیگر قبائل در حدود ۱۵۰۰ مرد[۱۵]
حرکت به سوی مکه
سپاه اسلام تا منطقه مرّ الظهران در چند ده کیلومترى مکه پیش رفت، در حالى که هنوز بر کسى روشن نبود مقصد اصلى سپاه کجاست. این احتمال وجود داشت که سپاه اسلام به سمت یکی از این سه قبیله برود: ثقیف، هوازن، مکه.
در واقع، سه گروه قریش، ثقیف و هوازن تنها گروههاى مشرک قابل توجهى بودند که در حجاز وجود داشتند. ضعیف ترین آنها در آن شرایط، قریش بود که جنگ بدر آنان را ساقط کرده و على رغم پیروزىشان در احد، هرگز کمر راست نکردند. اکنون سران آنان و مشرکانى که سالها با آن حضرت دشمنى کرده بودند، توان و انگیزهاى براى جنگ نداشتند.
ابهام در مقصد سبب شد تا هوازن و ثقیف آماده دفاع از خویش شوند. آنان با یکدیگر در تماس بودند. این نکته در بازجویی از جاسوس هوازن که به دست مسلمانان اسیر شده بود مشخص می شود. پیامبر (ص) از آن مرد پرسید: قبیله هوازن کجایند؟ گفت: من آنها را در بقعاء در حالى ترک کردم که لشکر جمع کرده و کسانى را براى جلب همکارى اعراب میان آنها فرستاده بودند. از جمله قبیله ثقیف موافقت کرده بودند.[۱۶]
سپاهیان اسلام تا منطقه قُدَید در ۱۲۰ کیلومترى مکه هیچ گونه پرچمى در دست نداشتند و اساساً سپاه اسلام چهره یک ارتش را نداشت. از آنجا به بعد پرچمها برافراشته شد و پرچم مهاجرین در دستان حضرت على علیه السلام قرار گرفت.[۱۷]
تا زمانى که رسول خدا صلى الله علیه وآله به مرالظهران رسید، قریش از مقصد سپاه اسلام که فتح مکه بود، آگاهى نداشت.[۱۸] رسول خدا صلى الله علیه وآله در آنجا دستور داد تا در نقاط بسیار زیادى آتش روشن کنند. مجموعا ده هزار آتش افروخته شد.[۱۹] ابوسفیان، حکیم بن حِزام و بُدَیل بن ورقاء که براى به دست آوردن خبر آمده بودند از دور با دیدن آتش وحشت کرده گمان کردند که قبیله هوازن قصد یورش به آنان را دارد. زمانى که ابوسفیان نزدیک تر شد، سپاه اسلام را دید. عباس عموی پیامبر ایشان را با خود نزد رسول خدا(ص) برد تا مسلمان شوند.
وقایع فتح مکه
دیدار ابوسفیان با رسول خدا
هنگامی که عباس، ابوسفیان را به نزد رسول خدا(ص) برد، ابوسفیان ابتدا شهادت به توحید داد، اما وقتى قرار شد تا به نبوّت شهادت دهد، قدرى تأمل کرد و گفت: هنوز در دلم چیزى وجود دارد، تا فردا صبح مهلت دهید. صبح آن شب، صداى اذان برخاست، ابوسفیان پرسید: این چیست؟ گفتند: وقت نماز است. پرسید: در شبانه روز چه قدر باید نماز خواند، گفتند: پنج مرتبه، گفت: به خدا سوگند که زیاد است! پس از آن نزد رسول خدا صلى الله علیه وآله آمد و به نبوّت آن حضرت شهادت داد.[۲۰]
ابوسفیان که هنوز سراسر وجودش فرهنگ جاهلى بود، زبان به اعتراض گشود و گفت: چرا با مشتى اوباش به جنگ قوم و قبیله خود آمدهاى؟ رسول خدا صلى الله علیه وآله فرمود: شما ستمکارتر و فاجرترید، پیمانتان را شکستید و خزاعه را در حرم خدا کشتید. ابوسفیان گفت: بهتر نیست با هوازن که در خویشى دورترند بجنگى؟ حضرت فرمود: امید آن دارم که همه این امور با فتح مکه برایم حاصل شود.[۲۱]
زمانی که ابوسفیان عظمت سپاه اسلام را دید، گفت: تاکنون چنین سپاهى را ندیده و هیچ کس طاقت نبرد با این سپاه را ندارد؛ آنگاه به عباس گفت: سلطنت (ملوکیت) برادرزادهات چه بزرگ شده است؛ عباس گفت: این «سلطنت» نیست، «نبوت» است.[۲۲]
ورود سپاه اسلام به مکه
رسول خدا (صلى الله علیه وآله) در ذى طوى که اکنون در محدوده مکه قرار دارد توقف کردند، آنگاه سپاه خویش را تقسیم کرده هر کدام را از ناحیه اى به درون مکه فرستادند. به زبیر بن عوام دستور فرمود تا از محل کدى وارد مکه شود، و خالد بن ولید را فرمان داد تا از محل لیط وارد مکه شود، و به سعد بن عباده فرمان داد تا از منطقه کداء وارد مکه شود. پیامبر (ص) سپاه را از جنگ منع فرمود.[۲۳]
سپاه تنها از ناحیهاى که فرماندهى آن را خالد بن ولید عهدهدار بود با مقاومت روبرو شد. حاصل درگیرى مسلمانان با مشرکان بیست و چهار کشته از قریش و یک تن از هذیل بود.[۲۴]
در منابع تاریخی و روایی ماه رمضان سال هشتم هجری به عنوان زمان فتح مکه آمده است، اما در مورد روز آن اختلاف وجود دارد. برخی آن را ۲۰ رمضان گزارش نموده اند.[۲۵] و برخی آن را روز ۱۳ رمضان دانسته اند.[۲۶]
امان دادن به مشرکان مکه
رسول خدا صلى الله علیه وآله فرمود تا اعلام کنند، هرکس در خانه خویش مانده یا به مسجد رفته و یا به خانه ابوسفیان برود در امان باشد. این اقدام براى آن بود که جماعت مشرکان متلاشى شده و مقاومتى صورت نگیرد. ابوسفیان نیز با فریادهاى خود مردم را به رفتن به خانه هاشان تحریک کرده و از آنان مى خواست تا سلاح خویش را رها کنند.[۲۷]
رسول خدا صلى الله علیه وآله تنها خون چند زن و مرد مشرک را هدر اعلام کرد و از مسلمانان خواست که هر کجا آنان را دیدند- و لو چسبیده به پرده کعبه بود- بکشند. این افراد عبارت از چند زن و مرد بودند:
از مردان:
- عکرمة بن ابى جهل (بخشوده شد)
- هبّار بن أسود (بخشوده شد)
- عبدالله بن سعد بن ابی سرح (بخشوده شد) که زمانى مسلمان و بعداً مرتد شده بود.
- مقیس بن صبابه لیثى (در فتح مکه کشته شد)
- حویرث بن نُقَیذ (امام على علیه السلام پس از چندى جستجو وى را به قتل رساند)
- عبد الله بن هلال ادرمى
- وحشى قاتل حمزه (بخشوده شد)
- حویرث بن الطلال خزاعى (به دست امام على علیه السلام کشته شد).[۲۸]
- عبد الله بن اخطل نیز در شمار اینان بود. او در حالى که بر پرده هاى کعبه آویزان بود، کشته شد. او از مرتدان بود و اشعارى در هجو اسلام مىسرود و به کنیزانش مىداد تا آن اشعار را به غنا بخوانند.
از زنان:
- هند دختر عَتَبة بن ربیعه و همسر ابوسفیان (بخشوده شد)
- ساره مولاى عمرو بن هاشم
- دو کنیز آوازه خوان با نام قُرَیبه و قرینا (یکى کشته شد، دومى گریخت و بعد تأمین گرفت)[۲۹] که متعلق به ابو اخطل نامى بودند.[۳۰]
پناه دادن ام هانی به مشرکان
در فتح مکه حضرت فاطمه علیها السلام نیز حضور داشتند. وقتى ام هانى خواهر امام على (علیه السلام) دو تن از مشرکان پلید را پناه داد، امام در خانه او قصد کشتن آن دو را کرد، اما ام هانى مانع شد. پس از آن براى گرفتن پناه نزد رسول خدا صلى الله علیه وآله مىآمد که فاطمه زهرا علیها السلام را دید و از برخورد برادرش گله کرد. ام هانى مى گوید: فاطمه علیها السلام از برادرم بر من سخت گیرتر بود و به من گفت: آیا تو هم مشرکان را پناه مى دهى؟ رسول خدا صلى الله علیه وآله درخواست ام هانى را پذیرفت و به احترام او فرمود: کسى را که تو پناه دهى من نیز پناه مى دهم.[۳۱]
شکستن بتهای کعبه
در آن زمان سیصد و شصت بت در کعبه بود که بزرگترین آنها هُبَل بود. حضرت یک یک با چوبدستى خود بر آنها زد و با خواندن آیه «جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ»[۳۲] آنان را بر زمین انداخت.[۳۳] آن حضرت پس از ورود به کعبه تصویرهایى که از ابراهیم علیه السلام و ملائکه و مریم بر دیوارههاى درون کعبه بود محو کردند.[۳۴]
به گزارش ابن ابى شیبه و حاکم نیشابورى، از امام على علیه السلام نقل شده است که فرمود: [در آن روز] رسول خدا صلى الله علیه وآله مرا برداشت تا کنار کعبه برد، آنگاه فرمود: بنشین؛ من نشستم؛ آن حضرت بر شانه من قرار گرفت و فرمود: برخیز؛ زمانى که ضعف مرا در برخاستن دید فرمود: بنشین، من نشستم، آن حضرت از شانه من پایین آمد، خود نشست و فرمود: بر شانه من بالا برو؛ بر شانه آن حضرت قرار گرفتم و آن حضرت برخاست فرمود: بت بزرگ قریش را بینداز. آن بت از مس ساخته شده و اطراف آن به میخهایى در زمین بسته شده بود. آن حضرت فرمود تا آن را تکان داده و بر زمین اندازم، و من چنین کردم.[۳۵]
پایان سنتهای جاهلی
رسول خدا صلى الله علیه وآله خطبهاى در مکه ایراد کرد و ضمن بیان نصایح اخلاقى چند، به ضمیمه برخى از احکام شرعى، بخش اصلى سخنان خود را به بیان تفاوت حقوق میان مردم پیش از اسلام و پس از آن اختصاص داد. آن حضرت یادآور شد که مردم باید گذشته را فراموش کرده و زندگى نوینى را آغاز کنند: «هر رِبایى که در جاهلیت معمول بوده [طلبهایى که ثروتمندان ربا خوار داشتهاند] و هر خون و مالى که برعهده داشتید، و همه افتخارات گذشته را زیر پایم گذاشتم، مگر مسأله پرده دارى کعبه و سقایت حجاج. در برابر قتل خطایى باید دیه- که عبارت از صد ماده شتر که چهل عددش باردار باشد- پرداخته شود. خداوند کبر و نخوت جاهلى و تکبر به پدران را از بین برده است؛ همه شما فرزندان آدم هستید و آدم از خاک بود و برترین شما، باتقواترین شماست. حرمت مکه براى همیشه محفوظ است و جز یک ساعت براى من، براى هیچ کس حلال نشده و نخواهد شد. آنگاه پس از بیان چند حکم خانوادگى فرمودند: مسلمان برادر مسلمان است و مسلمانان در برابر دیگران ید واحده هستند، خونشان باید محفوظ بماند. دور و نزدیک آنان برابرند و نیرومند و ناتوان در جنگ به تساوى غنیمت مى گیرند.[۳۶]
طُلقا
منظور از عنوان «طُلَقا» یا آزاد شدگان، قریشیانى بودند که در اصل اسیر پیامبر صلی الله علیه وآله محسوب می شدند، و اشاره به منت رسول خدا بر آنها در آزاد کردنشان داشت؛ چنانکه پیامبر به ایشان فرمود: «اذهبوا فأنتم الطُلقاء»؛ بروید که شما آزادشدگانید. این نام «سوء پیشینهاى» بود که همیشه در پرونده مشرکان لجوج مکه که در فتح این شهر یا سال بعد از آن مسلمان شدند باقى ماند.[۳۷] در همان فتح مکه حسان بن ثابت ضمن شعرى اشاره کرد که شمشیرهاى انصار، ابوسفیان را در مکه به صورت یک برده و بنى عبدالدار را به صورت کنیزان در آورده است.[۳۸]
بسیارى از مشرکان نیز به یمن، نجران و نقاط دیگر گریختند که به تدریج بازگشتند و اظهار اسلام کردند. یکى از فراریان مى گوید: ما از ترس جان خویش گریختیم تا آن که به ما خبر دادند، تنها گفتن شهادتین باعث امنیت جانى و مالى شما مى شود. آنگاه ما بازگشتیم و اسلام آوردیم.[۳۹] یکى از فراریان عکرمة بن ابی جهل بود که به یمن گریخت و پس از مدتى مسلمان شد.
پانویس
- ↑ مغازی واقدی، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، ص۵۹۶
- ↑ مغازی واقدی، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، ص ۵۹۷
- ↑ مغازی واقدی، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، ص۵۹۸
- ↑ مغازی واقدی، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، ص۵۹۸
- ↑ مغازی واقدی، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، ص۵۹۸
- ↑ مغازی واقدی، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، ص۵۹۸
- ↑ المصنف، ابن ابى شیبه، ج ۷، ص ۴۰۱؛ المغازى، ج ۲، ص ۷۸۹؛ السیرة النبویه، ابن هشام، ج ۴، صص ۳۹۵-۳۹۴
- ↑ مجمع الزوائد، ج ۶، ص ۱۶۱؛ سبل الهدى والرشاد، ج ۵، ص ۳۰۹
- ↑ مغازی واقدی، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، ص ۶۰۶
- ↑ المغازى، ج ۲، صص ۷۹۵- ۷۹۴ و درباره رفتن نزد على علیه السلام و فاطمه علیها السلام؛ نک: السیرة النبویة، ابن هشام، ج ۴، ص ۳۹۶؛ ج ۵، ص ۳۱۴
- ↑ مغازی واقدی، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، ص ۶۰۸
- ↑ مغازی واقدی، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، ص ۶۱۰
- ↑ مغازی واقدی، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، ص ۶۰۹، مجمع البیان، ج ۱۰، ص ۲۶۹؛ السیرة النبویه، ابن هشام، ج ۴، ص ۳۹۹؛ سبل الهدى والرشاد، ج ۵، ص ۳۱۹-۳۱۸
- ↑ سوره ممتحنه، آیه ۱
- ↑ تاریخ یعقوبى، ج ۲، ص ۵۸، چاپ بیروت، سال ۱۳۷۹.
- ↑ مغازی واقدی، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، ص ۶۱۵
- ↑ مجمع الزوائد، ج ۶، ص ۱۷۱
- ↑ سبل الهدى والرشاد، ج ۴، ص ۳۲۴
- ↑ مغازی واقدی، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، ص ۶۲۲
- ↑ مغازی واقدی، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، ص ۶۲۳
- ↑ المغازى، ج ۲، صص ۸۱۶-۸۱۵، ۵۱۸؛
- ↑ المصنف، ابن ابى شیبه، ج ۷، ص ۳۹۹؛ المغازى، ج ۲، ص ۸۲۲؛ السیرة النبویه، ابن هشام، ج ۴، ص ۴۰۴
- ↑ مغازی واقدی، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، ص ۶۳۱
- ↑ المغازى، ج ۲، صص ۸۲۶-۸۲۵؛ در فتح مکه تنها دو تن از مسلمانان که راه را اشتباه آمده بودند کشته شدند، همان، ص ۸۲۸
- ↑ دلائل النبوة، البیهقی ،ج۵، ص۴۶۳ - طبری، تاریخ الطبری، ج۲، ص۳۴۳-أعیان الشیعة، محسن الأمین ،ج۱، ص۲۷۸ - وقایع الایام (شیخ عباس قمی)، ص ۴۳. - تاریخ پیامبر اسلام، محمد ابراهیم آیتى ، ص۵۶۶ به نقل از بحار
- ↑ دلائل النبوة، البیهقی ،ج۵، ص۲۲ -إعلام الورى، الطبرسی ،ج۱، ص۲۲۶
- ↑ مغازی واقدی، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، ص ۶۲۹
- ↑ سبل الهدى و الرشاد، ج ۵، ۳۴۰
- ↑ السیرة النبویه، ابن هشام، ج ۴، ص ۴۱۱؛ اسم یکى از آنها قریبه و دیگرى «فَرَتْنى» بوده و این دومى زنده مانده و مسلمان شده است؛ نک: سبل الهدى والرشاد، ج ۵، ص ۳۴۱
- ↑ المصنف، ابن ابى شیبه، ج ۷، ص ۴۰۴
- ↑ مغازى، ج ۲، ص ۸۳۰؛ در نقل ابن ابى شیبه (المصنف، ج ۷، ص ۴۰۷) اشاره به موضع فاطمه زهرا علیها السلام نشده اما از حضور وى در فتح مکه یاد شده است؛ و نک: السیرة النبویه، ابن هشام، ج ۴، ص ۴۱۱
- ↑ اسراء، ۸۱
- ↑ المصنف، ابن ابى شیبه، ج ۷، صص ۴۰۳، ۳۹۷
- ↑ المغازى، ج ۲، ص ۸۳۴
- ↑ المصنف، ابن ابى شیبه، ج ۷، صص ۴۰۴-۴۰۳، ش ۳۶۹۰۷؛ سبل الهدى والرشاد، ج ۵، صص ۳۵۷-۳۵۶، به نقل از حاکم نیشابورى و ابن ابى شیبه
- ↑ سبل الهدى والرشاد، ج ۵، ص ۳۶۵- ۳۶۴( به تفصیل و از مآخذ مختلف)؛ المغازى، ج ۲، ص ۸۳۶؛ المصنف، ابن ابى شیبه، ج ۷، ص ۳۹۸ و نک: السیرة النبویه، ابن هشام، ج ۴، ص ۴۱۲
- ↑ تاریخ تحول دولت و خلافت، صص ۱۹۳، ۱۳۶، ۱۱۶
- ↑ السیرة النبویه، ابن هشام، ج ۴، ص ۴۲۶
- ↑ طبقات الکبرى، ج ۷، صص ۱۳۹-۱۳۸
منابع
- المغازى، محمد بن عمر واقدى، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، تهران، مرکز نشر دانشگاهى، ۱۳۶۹ش.
- الارشاد، شیخ مفید، ترجمه محمدباقر ساعدى خراسانى، انتشارات اسلامیة، تهران، ۱۳۸۰ش.
- الصحیح من سیرة النبی الأعظم، جعفر مرتضى العاملى، دارالحدیث، قم، ۱۴۲۶ق.
- سیره رسول خدا صلى الله علیه وآله، رسول جعفریان، انتشارات دلیل ما، قم، ۱۳۸۳ش.
| غزوات پیامبر اکرم (ص) | ||||||
| 2 هجری | غزوه ودّان * غزوه بواط * غزوه عشيره * غزوه كدر * غزوه بنى قينقاع * غزوه سويق | |||||
| 3 هجری | غزوه بدر * غزوه غطفان * غزوه احد * غزوه حمراء الأسد | |||||
| 4 هجری | غزوه بنى نضير * غزوه ذات الرقاع * غزوه بدر الموعد | |||||
| 5 هجری | غزوه دومة الجندل * غزوه خندق یا احزاب * غزوه بنى قريظه | |||||
| 6 هجری | غزوه بنى لحيان * غزوه ذى قرد * غزوه بنى مصطلق * غزوه حديبيه | |||||
| 7 هجری | غزوه خيبر | |||||
| 8 هجری | غزوه فتح مكه * غزوه حنين * غزوه طائف | |||||
| 9 هجری | غزوه تبوك | |||||




