منابع و پی نوشتهای متوسط
عنوان بندی ضعیف
کیفیت پژوهش متوسط است
مقاله مورد سنجش قرار گرفته است

داستان افک: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
 
(۱۶ نسخه‌ٔ میانی ویرایش شده توسط ۶ کاربر نشان داده نشده)
سطر ۱: سطر ۱:
{{بخشی از یک کتاب}}
+
{{متوسط}}
 +
آیه ۱۱ [[سوره نور]] به داستان افک یعنی [[تهمت]] و بهتان گروهى از [[صحابی|صحابه]] به یکى از همسران [[رسول خدا]] صلى الله علیه و آله پرداخته است. گروهی از مورخین [[اهل سنت]] «داستان افک» را در مورد [[عایشه]]، و برخی از منابع [[شیعه]] آن را درباره [[ماریه قبطیه]] دانسته اند. صاحب [[مروج الذهب (کتاب)|مروج الذهب]] داستان افک را یکی از وقایع سال ۵ هجری می داند.<ref> على بن حسین مسعودى‌، مروج الذهب و معادن الجوهر، دار الهجرة، قم‌، چاپ دوم‌، ۱۴۰۹ق، ج۲، ص۲۸۹ </ref>
  
 +
== داستان افک در منابع اهل سنت ==
 +
مورخین و راویان [[اهل سنت]] عموما «داستان افک» و نزول [[آیه افک]] را از [[عایشه]] با مختصر اختلافى از عروة بن زبیر، [[سعید بن مسیب|سعید بن مسیب]] و علقمة بن وقاص و عبیدالله بن عتبه و برخى دیگر نقل کرده‌اند و همه [[سند حدیث|سندها]] به عایشه منتهى مى‌شود که او خود داستان را نقل کرده است.
  
 +
عایشه گوید: هرگاه [[رسول خدا]] صلی الله علیه و آله مى‌خواست سفر کند میان زنان خود قرعه مى‌زد و هر کدام قرعه به نامش اصابت مى‌کرد او را همراه مى‌برد. در [[غزوه بنى مصطلق]] نیز میان زنان خود قرعه زد و قرعه به نام من اصابت کرد و مرا با خود همراه برد. 
  
 +
(در سفرهاى رسول خدا قرار بر این بود که هرگاه شتر براى سوارى زنى که همراه بود آماده مى‌شد، زن در میان کجاوه مى‌نشست، آنگاه مردانى مى‌آمدند و پایین کجاوه را مى‌گرفتند و آن را بلند مى‌کردند و بر پشت شتر مى‌نهادند و ریسمان هاى آن را محکم مى‌کردند، سپس مهار شتر را مى‌گرفتند و به راه مى‌افتادند. در مراجعت از غزوه «بنى مصطلق» هنگامى که رسول خدا نزدیک [[مدینه]] رسید، در منزلى فرود آمد و پاسى از شب را در آن منزل گذراند، سپس بانگ رحیل داده شد و مردم به راه افتادند.)
  
مورخين و راويان [[اهل سنت]] عموما در مراجعت از جنگ [[بنى المصطلق]] داستان افك و نزول [[آيه افك]] را از [[عايشه]] با مختصر اختلافى از [[عروة بن زبير]]، [[سعيد بن مسيب]] و [[علقمة بن وقاص]]، و [[عبيدالله بن عتبه]] و برخى ديگر نقل كرده  اند و همه سندها به عايشه منتهى مى  شود كه او خود داستان را نقل كرده است.
+
عایشه گوید: براى حاجتى بیرون رفته بودم و در گردنم گردن بندى از دانه هاى قیمتى «ظفار»<ref>ظفار شهرى است در یمن، نزدیک صنعاء.</ref> بود، و بى آن که توجه کنم، گردن بندم گسیخته بود و چون به اردوگاه رسیدم به فکر آن افتادم و آن را نیافتم، و مردم هم آغاز به رفتن کرده بودند.  
  
عايشه گويد: هر گاه [[رسول خدا]] صلی الله علیه و آله مى  خواست سفر كند ميان زنان خود قرعه مى  زد و هر كدام قرعه به نامش اصابت مى  كرد او را همراه مى  برد.  
+
پس در پى گردن بند به همان جا که رفته بودم بازگشتم و پس از جستجو آن را یافتم. در این میان مردانى که شترم را نگهدارى مى‌کردند آمده بودند و به گمان این که در کجاوه نشسته ام آن را بالاى شتر بسته و به راه افتاده بودند، و من هنگامى به اردوگاه بازگشتم که مردم همه رفته بودند و احدى باقى نمانده بود، پس خود را به چادر خود پیچیدم و در همان جا دراز کشیدم و یقین داشتم که وقتى مرا ندیدند در جستجوى من بر خواهند گشت.
  
در [[غزوه بنى مصطلق]] نيز ميان زنان خود قرعه زد و قرعه به نام من اصابت كرد و مرا با خود همراه برد. در سفر هاى رسول خدا قرار بر اين بود كه هر گاه شتر براى سوارى زنى كه همراه بود آماده مى  شد، زن در ميان كجاوه مى  نشست، آن گاه مردانى مى  آمدند و پايين كجاوه را مى  گرفتند و آن را بلند مى  كردند و بر پشت شتر مى  نهادند و ريسمان هاى آن را محكم مى  كردند، سپس مهار شتر را مى  گرفتند و به راه مى  افتادند.
+
عایشه مى‌گوید: به خدا قسم، در همان حالى که دراز کشیده بودم صفوان بن معطل سلمى که براى کارى از همراهى با لشکر باز مانده بود، بر من گذر کرد. چون مرا دید، بالاى سر من ایستاد و (چون پیش از نزول [[آیه حجاب|آیه حجاب]] مرا دیده بود) مرا شناخت و گفت: {{متن قرآن|«...إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ»}}<ref> در مقام تعجب گفته شده است، یعنى ما از آن خداوندیم و به سوى او رجوع مى‌کنیم.</ref>، همسر رسول خداست که تنها مانده است! سپس گفت: خداى تو را رحمت کند، چرا عقب مانده اى؟ اما من به وى پاسخ ندادم. سپس شترى را نزدیک آورد و گفت: سوار شو و خود دورتر ایستاد.  
  
در مراجعت از غزوه «بنى مصطلق» هنگامى كه رسول خدا نزديك [[مدينه]] رسيد، در منزلى فرود آمد، و پاسى از شب را در آن منزل گذراند، سپس بانگ رحيل داده شد و مردم به راه افتادند.
+
سوار شدم و آن گاه صفوان نزدیک آمد و مهار شتر را گرفت و با شتاب در جستجوى اردو به راه افتاد، اما سوگند به خدا که نه ما به مردم رسیدیم و نه آن ها از نبودنم در کجاوه با خبر شدند، تا بامداد فردا که اردو در منزل دیگر پیاده شدند و ما هم به همان وضعى که داشتیم رسیدیم. دروغگویان زبان به [[بهتان]] گشودند و گفتند آن چه گفتند و اردوى اسلام متشنج شد. اما من به خدا قسم بى خبر بودم.  
  
عايشه گويد: براى حاجتى بيرون رفته بودم، و در گردنم گردن بندى از دانه  هاى قيمتى «[[ظفار]]» (2) بود، و بى آن كه توجه كنم، گردن بندم گسيخته بود و چون به اردوگاه رسيدم به فكر آن افتادم و آن را نيافتم، و مردم هم آغاز به رفتن كرده بودند.  
+
سپس به [[مدینه|مدینه]] رسیدم و چیزى نگذشت که سخت بیمار شدم، و با آن که [[پیامبر اسلام|رسول خدا]] و پدر و مادرم از بهتانى که نسبت به من گفته بودند به من چیزى نمى گفتند، اما مى‌فهمیدم که رسول خدا نسبت به من لطف و محبت سابق را ندارد و مانند گذشته که هرگاه بیمار مى‌شدم، بسیار تفقد و دل جویى مى‌کرد، در این بیمارى لطف و عنایتى نشان نداد و هرگاه نزد من مى‌آید، از مادرم که مشغول پرستارى من بود مى‌پرسید که بیمار شما چطور است؟ و بیش از این احوال پرسى نمى کرد.
  
پس در پى گردن بند به همان جا كه رفته بودم بازگشتم و پس از جستجو آن را يافتم. در اين ميان مردانى كه شترم را نگهدارى مى  كردند آمده بودند و به گمان اين كه در كجاوه نشسته  ام آن را بالاى شتر بسته و به راه افتاده بودند، و من هنگامى به اردوگاه بازگشتم كه مردم همه رفته بودند و احدى باقى نمانده بود، پس خود را به چادر خود پيچيدم و در همان جا دراز كشيدم و يقين داشتم كه وقتى مرا نديدند در جستجوى من بر خواهند گشت.
+
تا آن جا که روزى گفتم: اى رسول خدا کاش مرا اذن مى‌دادى که به خانه مادرم مى‌رفتم، و مرا همان جا پرستارى مى‌کرد. فرمود: مانعى ندارد. پس به خانه مادر رفتم و از آن چه مردم گفته بودند به کلى بى خبر بودم، تا این که پس از متجاوز از بیست روز بهبود یافتم و شبى با ام مسطح دختر أبى رهم بن مطلب بن عبد مناف (که مادرش دختر صخر بن عامر، خاله [[ابوبکر|أبى بکر]] بود) براى حاجتى بیرون رفتم و در بین راه پاى او به چادرش گیر کرد و به زمین خورد و گفت: خدا مسطح را بدبخت کند.
  
عايشه مى  گويد: به خدا قسم، در همان حالى كه دراز كشيده بودم [[صفوان بن معطل سلمى]] كه براى كارى از همراهى با لشكر باز مانده بود، بر من گذر كرد.  
+
گفتم: به خدا قسم به مردى از [[مهاجرین|مهاجرین]] که در [[غزوه بدر|بدر]] حضور داشته است بد گفتى. گفت: اى دختر «أبى بکر» مگر خبر ندارى؟ گفتم: چه خبر؟ پس قصه بهتانى را که درباره من گفته بودند به من گفت. گفتم: راستى چنین حرفى بوده است؟ گفت: آرى به خدا قسم که چنین گفته اند.
  
چون مرا ديد، بالاى سر من ايستاد و (چون پيش از نزول آيه [[حجاب]] مرا ديده بود) مرا شناخت و گفت: إنا لله و انا اليه راجعون (3)، همسر رسول خداست كه تنها مانده است.
+
عایشه مى‌گوید: به خدا قسم، دیگر نتوانستم به دنبال کارى که داشتم بروم و هم چنان بازگشتم و چنان مى‌گریستم که مى‌پنداشتم گریه جگرم را خواهد شکافت.  
  
سپس گفت: خداى تو را رحمت كند، چرا عقب مانده  اى؟
+
پس به مادرم گفتم: خدا ترا بیامرزد، مردم چنین سخنانى مى‌گویند، و تو به من هیچ نمى گویى؟ گفت: دختر جان، اهمیت مده، به خدا قسم که اتفاق مى‌افتد زنى زیبا در خانه مردى باشد که آن مرد او را دوست مى‌دارد و اگر هووهایى هم داشته باشد آن ها و دیگران درباره وى چیزهایى مى‌گویند.
  
اما من به وى پاسخ ندادم.  
+
وى گوید: در اثر همین قضیه میان [[اسید بن حضیر|أسید بن حضیر أوسى]] و [[سعد بن عباده|سعد بن عباده خزرجى]] نزاعى درگرفت و نزدیک بود فتنه اى میان [[أوس]] و [[خزرج]] پدید آید.
  
سپس  شترى را نزديك آورد و گفت: سوار شو و خود دورتر ايستاد.
+
عایشه مى‌گوید: رسول خدا نزد من آمد، [[امام علی علیه السلام|على بن أبى طالب]] و [[اسامة بن زید]] را خواست و در این باب با آن دو مشورت کرد.  
  
سوار شدم و آن گاه صفوان نزديك آمد و مهار شتر را گرفت و با شتاب در جستجوى اردو به راه افتاد، اما سوگند به خدا كه نه ما به مردم رسيديم و نه آن ها از نبودنم در كجاوه با خبر شدند، تا بامداد فردا كه اردو در منزل ديگر پياده شدند و ما هم به همان وضعى كه داشتيم رسيديم.  
+
أسامه درباره من سخن به نیکى راند و گفت: اى رسول خدا از همسرت نه ما و نه تو جز نیکى ندیده ایم و آن چه مردم مى‌گویند دروغ و یاوه است. اما [[امام علی علیه السلام|على]] گفت: اى رسول خدا زن بسیار است و شما هم مى‌توانى زنى دیگر بگیرى ـ تا آن جا که مى‌گوید ـ رسول خدا گفت: اى عایشه تو را بشارت باد که خدا بى گناهى تو را نازل کرد. گفتم: خدا را شکر.
  
دروغگويان زبان به بهتان گشودند و گفتند، آن چه گفتند و اردوى اسلام متشنج شد. اما من به خدا قسم بى خبر بودم.  
+
پس رسول خدا بیرون رفت، و براى مردم [[خطبه]] خواند، و آیات نازل شده<ref> [[سوره نور]]، آیات ۲۷ ـ ۱۱. </ref> را بر آنان [[تلاوت قرآن|تلاوت]] فرمود، و سپس دستور داد تا مسطح بن أثاثه، [[حسان بن ثابت]]، حمنه دختر جحش (خواهر [[زینب دختر جحش|زینب بنت جحش]]) را که صریحا بهتان زده بودند، [[حدود‌‌‌‌|حد]] زدند.
  
سپس به مدينه رسيدم و چيزى نگذشت كه سخت بيمار شدم، و با آن كه رسول خدا، پدر و مادرم از بهتانى كه نسبت به من گفته بودند به من چيزى نمى  گفتند، اما مى  فهميدم كه رسول خدا نسبت به من لطف و محبت سابق را ندارد و مانند گذشته كه هرگاه بيمار مى  شدم، بسيار تفقد و دل جويى مى  كرد، در اين بيمارى لطف و عنايتى نشان نداد و هرگاه نزد من مى  آيد، از مادرم كه مشغول پرستارى من بود مى  پرسيد كه بيمار شما چطور است؟ و بيش از اين احوال پرسى نمى  كرد.
+
به روایت [[ابن اسحاق]]: بعدها معلوم شد که صفوان بن معطل سلمى، مردى ندارد و نمى تواند با زنان آمیزش کند. او در یکى از [[غزوات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله|غزوات]] اسلامى به [[شهادت در راه خدا|شهادت]] رسید.
  
تا آن جا كه روزى گفتم: اى رسول خدا كاش مرا اذن مى  دادى كه به خانه مادرم مى  رفتم، و مرا همان جا پرستارى مى  كرد.
+
نوشته اند که صفوان بن معطل هنگامى که از گفتار بهتان آمیز [[حسان بن ثابت]] و دیگران با خبر شد، روزى سر راه را بر حسان گرفت و شمشیرى بر وى فرود آورد و او را مجروح ساخت، و رسول خدا از حسان خواست تا از صفوان صرف نظر کند و در مقابل، نخلستانى به او داد و نیز کنیزى مصرى به نام سیرین، که عبدالرحمان بن حسان از وى تولد یافت.
  
فرمود: مانعى ندارد.
+
حسان بن ثابت را در پشیمانى و معذرت خواهى از آن چه در این پیش آمد گفته بود، اشعارى است که ابن اسحاق آن ها را نقل مى‌کند. درباره حدى که بر حسان، مسطح و حمنه جارى شده، نیز اشعارى گفته اند.<ref> سیره ابن هشام، ج ۲، صص ۲۹۷ به بعد. </ref> و این بود خلاصه داستان طبق روایات [[اهل سنت]] که در بیش از پانزده [[حدیث|حدیث]] نقل شده و سند همه آنها نیز به خود [[عایشه|عایشه]] مى‌رسد.
  
پس به خانه مادر رفتم، و از آن چه مردم گفته بودند به كلى بى  خبر بودم، تا اين كه پس از متجاوز از بيست روز بهبود يافتم و شبى با ام مسطح دختر [[أبى رهم بن مطلب بن عبد مناف]] (كه مادرش دختر [[صخر بن عامر]]، خاله أبى بكر بود) براى حاجتى بيرون رفتم و در بين راه پاى او به چادرش گير كرد و به زمين خورد و گفت: خدا مسطح را بدبخت كند.
+
== داستان افک در نظر شیعه ==
 +
ولى بر طبق روایات دیگرى که در برخی کتاب هاى حدیثى [[شیعه|شیعه]] وارد شده، [[آیه افک|آیه إفک]] درباره کسانى نازل شد که به «[[ماریه قبطیه]]» [[تهمت]] زده و با کمال بى شرمى گفتند ابراهیم فرزند [[پیامبر اسلام|رسول خدا]] نیست و فرزند جریح قبطى است و جریح نام غلامى بوده که همان مقوقس حاکم مصر که ماریه را براى رسول خدا فرستاد (به شرحى که پس از این خواهیم گفت) آن غلام را نیز به همراه او براى رسول خدا فرستاد و چون آن غلام هم زبان ماریه بوده و بلکه طبق پاره اى از روایات، بستگى نزدیکى با ماریه داشته نزد وى رفت و آمد مى‌کرد.
  
گفتم: به خدا قسم به مردى از مهاجرين كه در بدر حضور داشته است بد گفتى.
+
و در بسیارى از روایات نام کسى که این تهمت را زده نیز ذکر کرده اند که براى اطلاع بیشتر مى‌توانید به پاورقى [[بحارالانوار]]<ref> بحارالانوار، (چاپ جدید)، ج ۷۹، صص ۱۱۰ ـ ۱۰۳. </ref> مراجعه نمایید و روایات را نیز مطالعه کنید.
  
گفت: اى دختر «أبى بكر» مگر خبر ندارى؟
+
به نظر ما نیز روایات محدثین [[شیعه]] معتبرتر و از جهاتى صحیح تر است که در زیر به برخى از آن ها اشاره مى‌شود و تحقیق بیشتر را در این باب به کتاب هاى [[تفسیر قرآن|تفسیرى]] و حدیثى حواله مى‌دهیم:  
  
گفتم: چه خبر؟ پس قصه بهتانى را كه درباره من گفته بودند به من گفت.
+
۱. [[سوره نور]] که [[آیه افک]] در آن است، در سال نهم هجرت نازل شد، چنان که آیات صدر این [[سوره]] نیز بدان گواهى دهد؛ و در همان سال نیز ابراهیم فرزند [[پیامبر اسلام|رسول خدا]] صلی الله علیه و آله از دنیا رفته و تهمت زننده نیز در همان سال این گفتار ناهنجار را به خیال خود براى تسلیت رسول خدا بر زبان جارى کرده...، ولى «[[غزوه بنى مصطلق|جنگ بنى المصطلق]]» در سال ششم هجری اتفاق افتاده است!
  
گفتم: راستى چنين حرفى بوده است؟
+
خداوند در آیه ۱۱ و ۱۲ از سوره نور می فرماید: {{متن قرآن|«إِنَّ الَّذِینَ جَاؤُوا بِالْإِفْک عُصْبَةٌ مِّنکمْ لَا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَّکم بَلْ هُوَ خَیرٌ لَّکمْ لِکلِّ امْرِئٍ مِّنْهُم مَّا اکتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ وَالَّذِی تَوَلَّى کبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذَابٌ عَظِیمٌ * لَوْلَا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بِأَنفُسِهِمْ خَیرًا وَقَالُوا هَذَا إِفْک مُّبِینٌ»}} همانا کسانى که آن تهمت عظیم را درباره ى یکى از زنان پیامبر به میان آوردند، دسته اى از شما بودند. آن تهمت را براى خود شرّ مپندارید، بلکه آن براى شما خیر و مصلحت است. بر عهده ى هر فردى از آن ها سهمى از گناه است و آن که بخش عمده ى آن دروغ سازى را بر عهده داشته عذابى بزرگ دارد. چرا هنگامى که آن تهمت را شنیدید، مردان و زنان مؤمن نسبت به خودشان گمان نیک نبردند و نگفتند: این تهمتى آشکار است؟
  
گفت: آرى به خدا قسم كه چنين گفته  اند.
+
[[آیه|آیه]] می فرماید {{متن قرآن|«إِنَّ الَّذِینَ جَاؤُوا بِالْإِفْک عُصْبَةٌ مِّنکمْ»}}، آنان که «افک» را ساختند و خلق کردند، بدانید یک دسته متشکل و یک عده افراد به هم وابسته از خود شما هستند».  
  
عايشه مى  گويد: به خدا قسم، ديگر نتوانستم به دنبال كارى كه داشتم بروم و هم چنان بازگشتم و چنان مى  گريستم كه مى  پنداشتم گريه جگرم را خواهد شكافت.  
+
[[قرآن|قرآن کریم]] به این وسیله مؤمنین و مسلمین را بیدار می کند که توجه داشته باشید در داخل خود شما، از متظاهران به [[اسلام]]، افراد و دسته جاتی هستند که دنبال مقصدها و هدف های خطرناک می باشند، یعنی قرآن می خواهد بگوید قصه ساختن این «افک» از طرف کسانی که ساختند روی غفلت و بی توجهی و ولنگاری نبود، روی منظور و هدف بود، هدف هم بی آبرو ساختن [[پیامبر اسلام|پیغمبر]] و از اعتبار انداختن پیغمبر بود، که به هدفشان نرسیدند.
  
پس به مادرم گفتم: خدا ترا بيامرزد، مردم چنين سخنانى مى  گويند، و توبه من هيچ نمى  گويى؟
+
قرآن می گوید آن ها یک دسته به هم وابسته از میان خود شما بودند و بعد می گوید این شری بود که نتیجه اش خیر بود، و در واقع این شر نبود. {{متن قرآن|« لَا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَّکم بَلْ هُوَ خَیرٌ لَّکمْ»}}؛ گمان نکنید که این یک حادثه سوئی بود و شکستی برای شما مسلمانان بود، خیر، این داستان با همه تلخی آن به سود جامعه اسلامی بود.
  
گفت: دختر جان، اهميت مده، به خدا قسم كه اتفاق مى  افتد زنى زيبا در خانه مردى باشد كه آن مرد او را دوست مى  دارد و اگر هووهايى هم داشته باشد آن ها و ديگران درباره وى چيزهايى مى  گويند.
+
حال چرا قرآن این داستان را خیر می داند نه شر، و حال آن که داستان بسیار تلخی بود؟ داستانی برای مفتضح کردن پیغمبر اکرم ساخته بودند و روز های متوالی حدود چهل روز گذشت تا این که [[وحی|وحی]] نازل شد و تدریجا اوضاع روشن گردید. خدا می داند در این مدت بر پیغمبر اکرم و نزدیکان آن حضرت چه گذشت!
  
وى گويد: در اثر همين قضيه ميان [[أسيد بن حضير أوسى]] و [[سعد بن عباده خزرجى]] نزاعى در گرفت و نزديك بود فتنه اى ميان [[أوس]] و [[خزرج]] پديد آيد.
+
قرآن می گوید: یک نفر از این ها بود که قسمت معظم این گناه را او به عهده گرفت (مقصود "[[عبدالله بن ابی سلول|عبدالله بن ابی]]" است): «والذی تولی کبره منهم له عذاب عظیم». آن که قسمت معظم این گناه را به گردن گرفت، خدا عذابی بزرگ برای او آماده کرده است، غیر از این داغ بدنامی دنیا که به نام "رئیس المنافقین" شناخته می شود، در آن جهان نیز خداوند [[عذاب]] عظیمی به او خواهد چشانید. آن منافقینی که این داستان را جعل کرده بودند، آن چه برایشان به تعبیر قرآن ماند "[[اثم]]" یعنی (داغ گناه) بود، تا زنده بودند، دیگر اعتبار پیدا نکردند.
  
عايشه مى  گويد: رسول خدا نزد من آمد، على بن أبى طالب و [[أسامة بن زيد]] را خواست و در اين باب با آن دو مشورت كرد.  
+
۲. در این روایات آمده که صفوان بن معطل مردى نداشته، در صورتى که [[ابن حجرعسقلانی|ابن حجر]] در شرح حال او مى‌نویسد او زن داشت و همسرش را کتک زد و آن زن شکایت صفوان را به نزد رسول خدا برد...
  
أسامه درباره من سخن به نيكى راند و گفت: اى رسول خدا از همسرت نه ما و نه تو جز نيكى نديده  ايم و آن چه مردم مى  گويند دروغ و ياوه است.
+
۳. و نیز در این روایات آمده بود که رسول خدا براى راضى کردن [[حسان بن ثابت]] کنیزى به نام سیرین بدو داد... در صورتى که سیرین نام کنیزى است که همان مقوقس در سال هفتم یا هشتم او را براى رسول خدا فرستاد چنان که ارباب تراجم نوشته اند...
  
امام على علیه السلام گفت: اى رسول خدا زن بسيار است و شما هم مى  توانى زنى ديگر بگيرى ـ تا آن جا كه مى  گويد ـ  رسول خدا گفت: اى عايشه تو را بشارت باد كه خدا بى  گناهى تو را نازل كرد. گفتم: خدا را شكر.
+
۴. از این ها گذشته، خود این مطلب که نگهبانان هودج [[عایشه|عایشه]] هنگام بستن آن بر شتر نفهمند که عایشه در آن نیست، بسیار بعید به نظر مى‌رسد و پذیرفتن آن مشکل است... گذشته از این که بردن عایشه در این سفر نیز بعیدتر از خود آن مطلب است...
  
پس رسول خدا بيرون رفت، و براى مردم [[خطبه]] خواند، و آيات نازل شده (4) را بر آنان تلاوت فرمود، و سپس دستور داد تا [[مسطح بن أثاثه]]، [[حسان بن ثابت]]، حمنه دختر جحش (خواهر زينب) را كه صريحا بهتان زده بودند، حد زدند.
+
گذشته از این که همان گونه که گفته شد: [[سندباد نامه|سند]] روایات افک طبق نقل مورخین و راویان [[اهل سنت]]، همه جا به خود عایشه مى‌رسد که این هم مسئله انگیز و خدشه ساز است.
 
 
به روايت [[ابن اسحاق]]: بعدها معلوم شد كه [[صفوان بن معطل سلمى]] مردى ندارد و نمى  تواند با زنان آميزش كند. او در يكى از غزوات اسلامى به [[شهادت]] رسيد.
 
 
 
نوشته  اند كه [[صفوان بن معطل]] هنگامى كه از گفتار بهتان آميز [[حسان بن ثابت]] و ديگران با خبر شد، روزى سر راه بر حسان گرفت و شمشيرى بر وى فرود آورد و او را مجروح ساخت، و رسول خدا از حسان خواست تا از صفوان صرف نظر كند و در مقابل، نخلستانى به او داد و نيز كنيزى مصرى به نام سيرين كه [[عبدالرحمان بن حسان]] از وى تولد يافت.
 
 
 
حسان بن ثابت را در پشيمانى و معذرت خواهى از آن چه در اين پيش آمد گفته بود، اشعارى است كه ابن اسحاق آن ها را نقل مى  كند. درباره حدى كه بر حسان، مسطح و حمنه جارى شده، نيز اشعارى گفته  اند.(5) و اين بود خلاصه داستان طبق روايات اهل سنت كه در بيش از پانزده حديث نقل شده و سند همه آن ها نيز به خود عايشه مى  رسد.
 
 
 
ولى بر طبق روايات ديگرى كه در كتاب هاى حديثى شيعه وارد شده آيه إفك درباره كسانى نازل شد كه به [[ماريه قبطيه]] تهمت زده و با كمال بى  شرمى گفتند ابراهيم فرزند رسول خدا نيست و فرزند جريح قبطى است و جريح نام غلامى بوده كه همان مقوقس حاكم مصر كه ماريه را براى رسول خدا فرستاد (به شرحى كه پس از اين خواهيم گفت) آن غلام را نيز به همراه او براى رسول خدا فرستاد و چون آن غلام هم زبان ماريه بوده و بلكه طبق پاره اى از روايات، بستگى نزديكى با ماريه داشته نزد وى رفت و آمد مى  كرد.
 
 
 
و در بسيارى از روايات نام كسى كه اين تهمت را زده نيز ذكر كرده  اند كه براى اطلاع بيشتر مى  توانيد به پاورقى [[بحارالانوار]] (6) مراجعه نماييد و روايات را نيز مطالعه كنيد.
 
 
 
به نظر ما نيز روايات محدثين [[شيعه]] معتبرتر و از جهاتى صحيح تر است كه در زير به  برخى از آن ها اشاره مى  شود و تحقيق بيشتر را در اين باب به كتاب هاى تفسيرى و حديثى حواله مى  دهيم:
 
 
 
1.[[سوره نور]] كه [[آيه افك]] در آن سوره است. در سال نهم هجرت نازل شد چنان كه آيات صدر اين سوره نيز بدان گواهى دهد و در همان سال نيز ابراهيم فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله از دنيا رفته و تهمت زننده نيز در همان سال اين گفتار ناهنجار را به خيال خود براى تسليت رسول خدا بر زبان جارى كرده... ولى جنگ «بنى المصطلق» همان گونه كه شنيديد در سال ششم اتفاق افتاده است!
 
 
 
خداوند در آيه 11 و 12 از سوره نور مي فرمايد: «ان الذين جاؤا بالافک عصبه منکم لا تحسبوه شرا لکم بل هو خير لکم لکل امري ء منهم ما اکتسب من الاثم و الذي تولي کبره منهم له عذاب عظيم  لولا اذ سمعتموه ظن المؤمنون والمؤمنات بانفسهم خيرا و قالوا هذا افک مبين: همانا کسانى که آن تهمت عظيم را درباره ى يکى از زنان پيامبر به ميان آوردند، دسته اى از شما بودند. آن تهمت را براى خود شرّ مپنداريد، بلکه آن براى شما خير و مصلحت است».
 
 
 
بر عهده ى هر فردى از آن ها سهمى از گناه است و آن که بخش عمده ى آن دروغ سازى را بر عهده داشته عذابى بزرگ دارد. چرا هنگامى که آن تهمت را شنيديد، مردان و زنان مؤمن نسبت به خودشان گمان نيک نبردند و نگفتند: اين تهمتى آشکار است؟
 
 
 
آيه مي فرمايد «ان الذين جاؤا بالافک عصبه منکم»، آنان که «افک» را ساختند و خلق کردند، بدانيد يک دسته متشکل و يک عده افراد به هم وابسته از خود شما هستند».
 
 
 
قرآن کريم به اين وسيله مؤمنين و مسلمين را بيدار مي کند که توجه داشته باشيد در داخل خود شما، از متظاهران به اسلام، افراد و دسته جاتي هستند که دنبال مقصدها و هدف هاي خطرناک مي باشند، يعني قرآن مي خواهد بگويد قصه ساختن اين «افک» از طرف کساني که ساختند روي غفلت و بي توجهي و ولنگاري نبود، روي منظور و هدف بود، هدف هم بي آبرو ساختن پيغمبر و از اعتبار انداختن پيغمبر بود، که به هدفشان نرسيدند.
 
 
 
قرآن مي گويد آن ها يک دسته به هم وابسته از ميان خود شما بودند و بعد مي گويد اين شري بود که نتيجه اش خير بود، و در واقع اين شر نبود.
 
 
 
«لا تحسبوه شرا لکم بل هو خير لکم»: گمان نکنيد که اين يک حادثه سوئي بود و شکستي براي شما مسلمانان بود، خير، اين داستان با همه تلخي آن به سود جامعه اسلامي بود.
 
 
 
حال چرا قرآن اين داستان را خير مي داند نه شر و حال آن که داستان بسيار تلخي بود؟
 
 
 
داستاني براي مفتضح کردن پيغمبر اکرم ساخته بودند و روز هاي متوالي حدود چهل روز گذشت تا اين که وحي نازل شد و تدريجا اوضاع روشن گرديد. خدا مي داند در اين مدت بر پيغمبر اکرم و نزديکان آن حضرت چه گذشت!
 
 
 
قرآن مي گويد: يک نفر از اين ها بود که قسمت معظم اين گناه را او به عهده گرفت (مقصود "[[عبدالله بن ابي]]" است که "[[عبدالله بن ابي بن سلول]]" هم مي گويند): «و الذي تولي کبره منهم له عذاب عظيم».
 
 
 
آن که قسمت معظم اين گناه را به گردن گرفت، خدا عذابي بزرگ براي او آماده کرده است، غير از اين داغ بدنامي دنيا که تا دنيا دنياست، به نام "رئيس المنافقين" شناخته مي شود، در آن جهان خداوند عذاب عظيمي به او خواهد چشانيد.
 
 
 
آن منافقيني که اين داستان را جعل کرده بودند، آن چه برايشان به تعبير قرآن ماند "[[اثم]]" بود. "اثم" يعني داغ گناه. تا زنده بودند، ديگر اعتبار پيدا نکردند.
 
 
 
2.در اين روايات آمده كه صفوان بن معطل مردى نداشته، در صورتى كه [[ابن حجر]] در شرح حال او مى  نويسد او زن داشت و همسرش را كتك زد و آن زن شكايت صفوان را به نزد رسول خدا برد...
 
 
 
3.و نيز در اين روايات آمده بود كه رسول خدا براى راضى كردن [[حسان بن ثابت]] كنيزى به نام سيرين بدو داد... در صورتى كه سيرين نام كنيزى است كه همان مقوقس در سال هفتم يا هشتم او را براى رسول خدا فرستاد چنان كه ارباب تراجم نوشته  اند...
 
 
 
4.از اين ها گذشته خود اين مطلب كه نگهبانان هودج عايشه هنگام بستن آن بر شتر نفهمند كه عايشه در آن نيست بسيار بعيد به نظر مى  رسد و پذيرفتن آن مشكل است... گذشته از اين كه بردن عايشه در اين سفر نيز بعيدتر از خود آن مطلب است...
 
 
 
5.اين مطلب نيز كه در صدر اين حديث آمده بود كه رسول خدا در هر سفرى كه مى  رفت يكى از زنان خود را با قيد قرعه به همراه خود مى  برد... مورد بحث و تحليل و قابل خدشه است، و ظاهرا اين مطلب از غير عايشه و در حديث ديگرى نقل نشده، و به گفته مؤلف [[كتاب سيرة النبى]] صلی الله علیه و آله بعيد نيست كه اين گفتار نيز ساخته و پرداخته دشمنان اسلام و دشمنان پيامبر گرامى آن بوده كه پيوسته سعى مى  كردند تا رسول خدا صلی الله علیه و آله را مردى شهوت ران و زن دوست معرفى كنند تا آن جا كه بگويند: در جنگ ها نيز كه مردان مسلمان در فكر جانبازى و شهادت در راه اسلام و مكتب بودند، آن حضرت از زنان و لذت بردن از آن ها بى  نياز نبوده و خوددارى نمى  كرده...
 
 
 
گذشته از اين كه همان گونه كه گفته شد: سند روايات افك طبق نقل مورخين و راويان اهل سنت، همه جا به خود عايشه مى  رسد كه اين هم مسئله انگيز و خدشه ساز است.
 
 
 
و خدشه  هاى ديگرى نيز وجود دارد و در اين مختصر كه منظور ما از تدوين آن نقل متن تاريخ است نگنجد و براى اطلاع بيشتر مى  توانيد به همان پاورقى بحارالانوار و سيرة المصطفى (صص 488 به بعد) مراجعه نماييد، و اشكالات اين داستان را بر طبق نقل عايشه و روايات اهل سنت از زير نظر بگذرانيد...
 
 
 
 
 
== پى  نوشت ==
 
 
 
 
 
1. [[سوره منافقون]]، آيه 8.
 
 
 
2. ظفار شهرى است در [[يمن]]، نزديك [[صنعاء]].
 
 
 
3. در مقام تعجب گفته شده است، يعنى ما از آن خداونديم و به سوى او رجوع مى  كنيم.
 
 
 
4. [[سوره نور]]، آيات 27 ـ 11.
 
 
 
5. [[سيره ابن هشام]]، ج 2، صص 297 به بعد.
 
 
 
6. بحارالانوار، (چاپ جديد)، ج 79، صص 110 ـ 103.
 
 
 
==منبع==
 
 
 
هاشم رسولي محلاتي, زندگاني حضرت محمد صلی الله علیه و آله
 
  
 +
و خدشه هاى دیگرى نیز وجود دارد که در این مختصر نگنجد و براى اطلاع بیشتر مى‌توانید به همان پاورقى بحارالانوار و سیرة المصطفى<ref>ص ۴۸۸ به بعد.</ref> مراجعه نمایید، و اشکالات این داستان را بر طبق نقل عایشه و روایات اهل سنت از زیر نظر بگذرانید.
 +
==پانویس==
 +
<references />
 +
==منابع==
 +
* هاشم رسولی محلاتی، زندگانی حضرت محمد صلی الله علیه و آله.
 +
* على بن حسین مسعودى‌، مروج الذهب و معادن الجوهر، دار الهجرة، قم‌، چاپ دوم‌، ۱۴۰۹ق.
 +
==مطالب مرتبط==
 +
*'''[[آیه افک]]'''
 +
{{شناختنامه رسول خدا (ص)}}
 
[[رده:پیامبر اکرم از بعثت تا رحلت]]
 
[[رده:پیامبر اکرم از بعثت تا رحلت]]
 
 
[[رده:همسران پیامبر]]
 
[[رده:همسران پیامبر]]
 +
[[رده: مقاله های مهم]]
 +
{{سنجش کیفی
 +
|سنجش=شده
 +
|شناسه= خوب
 +
|عنوان بندی مناسب= ضعیف
 +
|کفایت منابع و پی نوشت ها= متوسط
 +
|رعایت سطح مخاطب عام= خوب
 +
|رعایت ادبیات دانشنامه ای= خوب
 +
|جامعیت= خوب
 +
|رعایت اختصار= خوب
 +
|سیر منطقی= خوب
 +
|کیفیت پژوهش= متوسط
 +
|رده= دارد
 +
}}

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۶ دسامبر ۲۰۲۳، ساعت ۱۰:۱۷

آیه ۱۱ سوره نور به داستان افک یعنی تهمت و بهتان گروهى از صحابه به یکى از همسران رسول خدا صلى الله علیه و آله پرداخته است. گروهی از مورخین اهل سنت «داستان افک» را در مورد عایشه، و برخی از منابع شیعه آن را درباره ماریه قبطیه دانسته اند. صاحب مروج الذهب داستان افک را یکی از وقایع سال ۵ هجری می داند.[۱]

داستان افک در منابع اهل سنت

مورخین و راویان اهل سنت عموما «داستان افک» و نزول آیه افک را از عایشه با مختصر اختلافى از عروة بن زبیر، سعید بن مسیب و علقمة بن وقاص و عبیدالله بن عتبه و برخى دیگر نقل کرده‌اند و همه سندها به عایشه منتهى مى‌شود که او خود داستان را نقل کرده است.

عایشه گوید: هرگاه رسول خدا صلی الله علیه و آله مى‌خواست سفر کند میان زنان خود قرعه مى‌زد و هر کدام قرعه به نامش اصابت مى‌کرد او را همراه مى‌برد. در غزوه بنى مصطلق نیز میان زنان خود قرعه زد و قرعه به نام من اصابت کرد و مرا با خود همراه برد.

(در سفرهاى رسول خدا قرار بر این بود که هرگاه شتر براى سوارى زنى که همراه بود آماده مى‌شد، زن در میان کجاوه مى‌نشست، آنگاه مردانى مى‌آمدند و پایین کجاوه را مى‌گرفتند و آن را بلند مى‌کردند و بر پشت شتر مى‌نهادند و ریسمان هاى آن را محکم مى‌کردند، سپس مهار شتر را مى‌گرفتند و به راه مى‌افتادند. در مراجعت از غزوه «بنى مصطلق» هنگامى که رسول خدا نزدیک مدینه رسید، در منزلى فرود آمد و پاسى از شب را در آن منزل گذراند، سپس بانگ رحیل داده شد و مردم به راه افتادند.)

عایشه گوید: براى حاجتى بیرون رفته بودم و در گردنم گردن بندى از دانه هاى قیمتى «ظفار»[۲] بود، و بى آن که توجه کنم، گردن بندم گسیخته بود و چون به اردوگاه رسیدم به فکر آن افتادم و آن را نیافتم، و مردم هم آغاز به رفتن کرده بودند.

پس در پى گردن بند به همان جا که رفته بودم بازگشتم و پس از جستجو آن را یافتم. در این میان مردانى که شترم را نگهدارى مى‌کردند آمده بودند و به گمان این که در کجاوه نشسته ام آن را بالاى شتر بسته و به راه افتاده بودند، و من هنگامى به اردوگاه بازگشتم که مردم همه رفته بودند و احدى باقى نمانده بود، پس خود را به چادر خود پیچیدم و در همان جا دراز کشیدم و یقین داشتم که وقتى مرا ندیدند در جستجوى من بر خواهند گشت.

عایشه مى‌گوید: به خدا قسم، در همان حالى که دراز کشیده بودم صفوان بن معطل سلمى که براى کارى از همراهى با لشکر باز مانده بود، بر من گذر کرد. چون مرا دید، بالاى سر من ایستاد و (چون پیش از نزول آیه حجاب مرا دیده بود) مرا شناخت و گفت: «...إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ»[۳]، همسر رسول خداست که تنها مانده است! سپس گفت: خداى تو را رحمت کند، چرا عقب مانده اى؟ اما من به وى پاسخ ندادم. سپس شترى را نزدیک آورد و گفت: سوار شو و خود دورتر ایستاد.

سوار شدم و آن گاه صفوان نزدیک آمد و مهار شتر را گرفت و با شتاب در جستجوى اردو به راه افتاد، اما سوگند به خدا که نه ما به مردم رسیدیم و نه آن ها از نبودنم در کجاوه با خبر شدند، تا بامداد فردا که اردو در منزل دیگر پیاده شدند و ما هم به همان وضعى که داشتیم رسیدیم. دروغگویان زبان به بهتان گشودند و گفتند آن چه گفتند و اردوى اسلام متشنج شد. اما من به خدا قسم بى خبر بودم.

سپس به مدینه رسیدم و چیزى نگذشت که سخت بیمار شدم، و با آن که رسول خدا و پدر و مادرم از بهتانى که نسبت به من گفته بودند به من چیزى نمى گفتند، اما مى‌فهمیدم که رسول خدا نسبت به من لطف و محبت سابق را ندارد و مانند گذشته که هرگاه بیمار مى‌شدم، بسیار تفقد و دل جویى مى‌کرد، در این بیمارى لطف و عنایتى نشان نداد و هرگاه نزد من مى‌آید، از مادرم که مشغول پرستارى من بود مى‌پرسید که بیمار شما چطور است؟ و بیش از این احوال پرسى نمى کرد.

تا آن جا که روزى گفتم: اى رسول خدا کاش مرا اذن مى‌دادى که به خانه مادرم مى‌رفتم، و مرا همان جا پرستارى مى‌کرد. فرمود: مانعى ندارد. پس به خانه مادر رفتم و از آن چه مردم گفته بودند به کلى بى خبر بودم، تا این که پس از متجاوز از بیست روز بهبود یافتم و شبى با ام مسطح دختر أبى رهم بن مطلب بن عبد مناف (که مادرش دختر صخر بن عامر، خاله أبى بکر بود) براى حاجتى بیرون رفتم و در بین راه پاى او به چادرش گیر کرد و به زمین خورد و گفت: خدا مسطح را بدبخت کند.

گفتم: به خدا قسم به مردى از مهاجرین که در بدر حضور داشته است بد گفتى. گفت: اى دختر «أبى بکر» مگر خبر ندارى؟ گفتم: چه خبر؟ پس قصه بهتانى را که درباره من گفته بودند به من گفت. گفتم: راستى چنین حرفى بوده است؟ گفت: آرى به خدا قسم که چنین گفته اند.

عایشه مى‌گوید: به خدا قسم، دیگر نتوانستم به دنبال کارى که داشتم بروم و هم چنان بازگشتم و چنان مى‌گریستم که مى‌پنداشتم گریه جگرم را خواهد شکافت.

پس به مادرم گفتم: خدا ترا بیامرزد، مردم چنین سخنانى مى‌گویند، و تو به من هیچ نمى گویى؟ گفت: دختر جان، اهمیت مده، به خدا قسم که اتفاق مى‌افتد زنى زیبا در خانه مردى باشد که آن مرد او را دوست مى‌دارد و اگر هووهایى هم داشته باشد آن ها و دیگران درباره وى چیزهایى مى‌گویند.

وى گوید: در اثر همین قضیه میان أسید بن حضیر أوسى و سعد بن عباده خزرجى نزاعى درگرفت و نزدیک بود فتنه اى میان أوس و خزرج پدید آید.

عایشه مى‌گوید: رسول خدا نزد من آمد، على بن أبى طالب و اسامة بن زید را خواست و در این باب با آن دو مشورت کرد.

أسامه درباره من سخن به نیکى راند و گفت: اى رسول خدا از همسرت نه ما و نه تو جز نیکى ندیده ایم و آن چه مردم مى‌گویند دروغ و یاوه است. اما على گفت: اى رسول خدا زن بسیار است و شما هم مى‌توانى زنى دیگر بگیرى ـ تا آن جا که مى‌گوید ـ رسول خدا گفت: اى عایشه تو را بشارت باد که خدا بى گناهى تو را نازل کرد. گفتم: خدا را شکر.

پس رسول خدا بیرون رفت، و براى مردم خطبه خواند، و آیات نازل شده[۴] را بر آنان تلاوت فرمود، و سپس دستور داد تا مسطح بن أثاثه، حسان بن ثابت، حمنه دختر جحش (خواهر زینب بنت جحش) را که صریحا بهتان زده بودند، حد زدند.

به روایت ابن اسحاق: بعدها معلوم شد که صفوان بن معطل سلمى، مردى ندارد و نمى تواند با زنان آمیزش کند. او در یکى از غزوات اسلامى به شهادت رسید.

نوشته اند که صفوان بن معطل هنگامى که از گفتار بهتان آمیز حسان بن ثابت و دیگران با خبر شد، روزى سر راه را بر حسان گرفت و شمشیرى بر وى فرود آورد و او را مجروح ساخت، و رسول خدا از حسان خواست تا از صفوان صرف نظر کند و در مقابل، نخلستانى به او داد و نیز کنیزى مصرى به نام سیرین، که عبدالرحمان بن حسان از وى تولد یافت.

حسان بن ثابت را در پشیمانى و معذرت خواهى از آن چه در این پیش آمد گفته بود، اشعارى است که ابن اسحاق آن ها را نقل مى‌کند. درباره حدى که بر حسان، مسطح و حمنه جارى شده، نیز اشعارى گفته اند.[۵] و این بود خلاصه داستان طبق روایات اهل سنت که در بیش از پانزده حدیث نقل شده و سند همه آنها نیز به خود عایشه مى‌رسد.

داستان افک در نظر شیعه

ولى بر طبق روایات دیگرى که در برخی کتاب هاى حدیثى شیعه وارد شده، آیه إفک درباره کسانى نازل شد که به «ماریه قبطیه» تهمت زده و با کمال بى شرمى گفتند ابراهیم فرزند رسول خدا نیست و فرزند جریح قبطى است و جریح نام غلامى بوده که همان مقوقس حاکم مصر که ماریه را براى رسول خدا فرستاد (به شرحى که پس از این خواهیم گفت) آن غلام را نیز به همراه او براى رسول خدا فرستاد و چون آن غلام هم زبان ماریه بوده و بلکه طبق پاره اى از روایات، بستگى نزدیکى با ماریه داشته نزد وى رفت و آمد مى‌کرد.

و در بسیارى از روایات نام کسى که این تهمت را زده نیز ذکر کرده اند که براى اطلاع بیشتر مى‌توانید به پاورقى بحارالانوار[۶] مراجعه نمایید و روایات را نیز مطالعه کنید.

به نظر ما نیز روایات محدثین شیعه معتبرتر و از جهاتى صحیح تر است که در زیر به برخى از آن ها اشاره مى‌شود و تحقیق بیشتر را در این باب به کتاب هاى تفسیرى و حدیثى حواله مى‌دهیم:

۱. سوره نور که آیه افک در آن است، در سال نهم هجرت نازل شد، چنان که آیات صدر این سوره نیز بدان گواهى دهد؛ و در همان سال نیز ابراهیم فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله از دنیا رفته و تهمت زننده نیز در همان سال این گفتار ناهنجار را به خیال خود براى تسلیت رسول خدا بر زبان جارى کرده...، ولى «جنگ بنى المصطلق» در سال ششم هجری اتفاق افتاده است!

خداوند در آیه ۱۱ و ۱۲ از سوره نور می فرماید: «إِنَّ الَّذِینَ جَاؤُوا بِالْإِفْک عُصْبَةٌ مِّنکمْ لَا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَّکم بَلْ هُوَ خَیرٌ لَّکمْ لِکلِّ امْرِئٍ مِّنْهُم مَّا اکتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ وَالَّذِی تَوَلَّى کبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذَابٌ عَظِیمٌ * لَوْلَا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بِأَنفُسِهِمْ خَیرًا وَقَالُوا هَذَا إِفْک مُّبِینٌ» همانا کسانى که آن تهمت عظیم را درباره ى یکى از زنان پیامبر به میان آوردند، دسته اى از شما بودند. آن تهمت را براى خود شرّ مپندارید، بلکه آن براى شما خیر و مصلحت است. بر عهده ى هر فردى از آن ها سهمى از گناه است و آن که بخش عمده ى آن دروغ سازى را بر عهده داشته عذابى بزرگ دارد. چرا هنگامى که آن تهمت را شنیدید، مردان و زنان مؤمن نسبت به خودشان گمان نیک نبردند و نگفتند: این تهمتى آشکار است؟

آیه می فرماید «إِنَّ الَّذِینَ جَاؤُوا بِالْإِفْک عُصْبَةٌ مِّنکمْ»، آنان که «افک» را ساختند و خلق کردند، بدانید یک دسته متشکل و یک عده افراد به هم وابسته از خود شما هستند».

قرآن کریم به این وسیله مؤمنین و مسلمین را بیدار می کند که توجه داشته باشید در داخل خود شما، از متظاهران به اسلام، افراد و دسته جاتی هستند که دنبال مقصدها و هدف های خطرناک می باشند، یعنی قرآن می خواهد بگوید قصه ساختن این «افک» از طرف کسانی که ساختند روی غفلت و بی توجهی و ولنگاری نبود، روی منظور و هدف بود، هدف هم بی آبرو ساختن پیغمبر و از اعتبار انداختن پیغمبر بود، که به هدفشان نرسیدند.

قرآن می گوید آن ها یک دسته به هم وابسته از میان خود شما بودند و بعد می گوید این شری بود که نتیجه اش خیر بود، و در واقع این شر نبود. « لَا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَّکم بَلْ هُوَ خَیرٌ لَّکمْ»؛ گمان نکنید که این یک حادثه سوئی بود و شکستی برای شما مسلمانان بود، خیر، این داستان با همه تلخی آن به سود جامعه اسلامی بود.

حال چرا قرآن این داستان را خیر می داند نه شر، و حال آن که داستان بسیار تلخی بود؟ داستانی برای مفتضح کردن پیغمبر اکرم ساخته بودند و روز های متوالی حدود چهل روز گذشت تا این که وحی نازل شد و تدریجا اوضاع روشن گردید. خدا می داند در این مدت بر پیغمبر اکرم و نزدیکان آن حضرت چه گذشت!

قرآن می گوید: یک نفر از این ها بود که قسمت معظم این گناه را او به عهده گرفت (مقصود "عبدالله بن ابی" است): «والذی تولی کبره منهم له عذاب عظیم». آن که قسمت معظم این گناه را به گردن گرفت، خدا عذابی بزرگ برای او آماده کرده است، غیر از این داغ بدنامی دنیا که به نام "رئیس المنافقین" شناخته می شود، در آن جهان نیز خداوند عذاب عظیمی به او خواهد چشانید. آن منافقینی که این داستان را جعل کرده بودند، آن چه برایشان به تعبیر قرآن ماند "اثم" یعنی (داغ گناه) بود، تا زنده بودند، دیگر اعتبار پیدا نکردند.

۲. در این روایات آمده که صفوان بن معطل مردى نداشته، در صورتى که ابن حجر در شرح حال او مى‌نویسد او زن داشت و همسرش را کتک زد و آن زن شکایت صفوان را به نزد رسول خدا برد...

۳. و نیز در این روایات آمده بود که رسول خدا براى راضى کردن حسان بن ثابت کنیزى به نام سیرین بدو داد... در صورتى که سیرین نام کنیزى است که همان مقوقس در سال هفتم یا هشتم او را براى رسول خدا فرستاد چنان که ارباب تراجم نوشته اند...

۴. از این ها گذشته، خود این مطلب که نگهبانان هودج عایشه هنگام بستن آن بر شتر نفهمند که عایشه در آن نیست، بسیار بعید به نظر مى‌رسد و پذیرفتن آن مشکل است... گذشته از این که بردن عایشه در این سفر نیز بعیدتر از خود آن مطلب است...

گذشته از این که همان گونه که گفته شد: سند روایات افک طبق نقل مورخین و راویان اهل سنت، همه جا به خود عایشه مى‌رسد که این هم مسئله انگیز و خدشه ساز است.

و خدشه هاى دیگرى نیز وجود دارد که در این مختصر نگنجد و براى اطلاع بیشتر مى‌توانید به همان پاورقى بحارالانوار و سیرة المصطفى[۷] مراجعه نمایید، و اشکالات این داستان را بر طبق نقل عایشه و روایات اهل سنت از زیر نظر بگذرانید.

پانویس

  1. على بن حسین مسعودى‌، مروج الذهب و معادن الجوهر، دار الهجرة، قم‌، چاپ دوم‌، ۱۴۰۹ق، ج۲، ص۲۸۹
  2. ظفار شهرى است در یمن، نزدیک صنعاء.
  3. در مقام تعجب گفته شده است، یعنى ما از آن خداوندیم و به سوى او رجوع مى‌کنیم.
  4. سوره نور، آیات ۲۷ ـ ۱۱.
  5. سیره ابن هشام، ج ۲، صص ۲۹۷ به بعد.
  6. بحارالانوار، (چاپ جدید)، ج ۷۹، صص ۱۱۰ ـ ۱۰۳.
  7. ص ۴۸۸ به بعد.

منابع

  • هاشم رسولی محلاتی، زندگانی حضرت محمد صلی الله علیه و آله.
  • على بن حسین مسعودى‌، مروج الذهب و معادن الجوهر، دار الهجرة، قم‌، چاپ دوم‌، ۱۴۰۹ق.

مطالب مرتبط

حضرت محمد (صلی الله علیه و آله)
رحمة للعالمین.jpg
رویدادهای مهم زندگی
حمله اصحاب فیل به مکهسفر پیامبر اکرم به شامازدواج با حضرت خدیجه کبری (س) • گذاشتن سنگ حجرالاسود در جای خویش • مبعثمعراجولادت حضرت فاطمه سلام الله علیهارفتن به شعب ابی طالبعام الحزنسفر به طائفهجرت به مدینهازدواج حضرت علی (ع) و حضرت فاطمه (س)غزوه بدرغزوه احدغزوه احزابصلح حدیبیهغزوه خیبرسریه ذات السلاسل فتح مکهغزوه حنینغزوه تبوکغدیر خم
بستگان
امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (ع) •عبدالله بن عبدالمطلب(س) • عبدالمطلبابوطالب(ع) • حمزه بن عبدالمطلب(ع) • عباس بن عبدالمطلبابولهبجعفر طیارآمنه(س) • فاطمه بنت اسد(س) • خدیجه کبری(س) • حضرت زهرا(س) • امام حسن(ع) • امام حسین(ع) • حضرت زینب(س)
اصحاب
سلمان فارسیعمار بن یاسرابوذرمقدادابوسلمه مخزومیزيد بن حارثهعثمان بن مظعونمصعب بن عمیرابوبکرطلحهزبیرعثمان بن عفانعمر بن خطابسعد بن ابی وقاصعبدالله بن مسعوداسعد بن زرارهسعد بن معاذسعد بن عبادهعثمان بن حنیفسهل بن حنیفابو ایوب انصاری حذیفة بن یمانخالد بن سعيدخزیمة بن ثابتعبدالله بن رواحهاویس قرنیعبدالله بن مسعود بلال حبشی
مکان های مرتبط
مکهمدینهغار حراکعبهشعب ابوطالبغدیر خمفدکبقیعغار ثورمسجد قبامسجد النبیمسجد الحرام