مقاله مورد سنجش قرار گرفته است

ابوسفیان: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
جز (صفحه‌ای جدید حاوی 'صخر ‌بن ‌حرب ‌بن ‌امية ‌بن عبد شمس،<ref> الاستيعاب، ج‌ 2، ص‌ 270.</ref> از سران مشر...' ایجاد کرد)
 
 
(۱۶ نسخه‌ٔ میانی ویرایش شده توسط ۶ کاربر نشان داده نشده)
سطر ۱: سطر ۱:
صخر ‌بن ‌حرب ‌بن ‌امية ‌بن عبد شمس،<ref> الاستيعاب، ج‌ 2، ص‌ 270.</ref> از سران مشرك [[مكه]].
+
{{خوب}}
 +
{{مدخل دائرة المعارف|[[دائرة المعارف قرآن کریم]]}}
  
سال ولادت او متفاوت ذكر شده است. برخى آن را ده سال پيش از عام‌الفيل يعنى حدود 560 ميلادى دانسته‌اند.<ref> الاصابه، ج‌ 3، 333.</ref> پدرش حرب نديمِ [[عبدالمطلب]] و از بزرگان مكه بود؛ از اين رو پس از مرگ او زنان قريش گويا مدت‌ها در سوگوارى‌ها با نوحه «واحربا» از او ياد مى‌كردند.<ref> انساب‌الاشراف، ج‌ 5‌، ص‌ 9.</ref> ابوسفيان خود از اشراف<ref> الاستيعاب، ج‌ 4، ص‌ 240.</ref> حاكمان و از جراران مكه<ref> المحبّر، ص‌ 132.</ref>(كسانى‌ كه بر بيش از هزار تن فرماندهى دارند)<ref> همان.</ref> و نديم عباس‌ بن عبدالمطلب بود<ref> همان، ص‌ 175.</ref> و پس از پدر رهبرى قريش را در جنگ‌ها و كاروان‌هاى تجارى بر عهده گرفت.<ref> اخبار [[مكه]]، ص‌ 115.</ref>
+
'''«صخر ‌بن ‌حرب ‌بن ‌امیة»''' معروف به '''«ابوسفیان»''' (م، ۳۰ ق)، از سران مشرک [[مکه]] بود که از همان آغاز با [[رسول خدا]] صلى الله علیه وآله و دعوت او مخالفت و دشمنی کرد. او قبل از [[هجرت پیامبر اسلام به مدینه|هجرت پیامبر به مدینه]] همراه با جمعی از مشرکان تصمیم به ترور پیامبر گرفت و بعد از هجرت نیز جنگهایی مانند [[غزوه احد|اُحد]] و [[جنگ احزاب|احزاب]] را علیه مسلمین رهبری کرد. ابوسفیان سرانجام هنگام [[فتح مکه]] در سال ۸ هجری [[اسلام]] آورد و در برخی [[غزوات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله|غزوات]] پیامبر شرکت نمود. در [[شأن نزول]] برخی آیات [[قرآن کریم]]، از ابوسفیان نام برده‌ شده است.
 +
==زندگی‌نامه==
  
وى يكى از معدود باسوادان قريش<ref> فتوح‌البلدان، ص‌ 457.</ref> و از بازرگانان بود<ref> الاستيعاب، ج‌ 4، ص‌ 240.</ref> كه روغن و پشم مى‌فروخت.<ref> المعارف، ص‌ 575‌.</ref> گاه با دارايى‌هاى خويش و ديگران، بازرگانان را تجهيز كرده به سرزمين‌هاى عجم مى‌فرستاد و گاهى خود نيز با آنان همراه مى‌شد.<ref> الاغانى، ج 6، ص 359؛ الاستيعاب، ج‌ 4، ص ‌240.</ref> رأى او نافذ و ‌پرچم مخصوص سران معروف به «عُقاب» در اختيارش بود.<ref> الاستيعاب، ج‌ 4، ص‌ 240.</ref>
+
صخر ‌بن ‌حرب ‌بن ‌امیة ‌بن عبد شمس،<ref> الاستیعاب، ج‌ ۲، ص‌ ۲۷۰.</ref> از سران مشرک [[مکه]] بود. سال ولادت او متفاوت ذکر شده است. برخى آن را ده سال پیش از [[عام الفیل|عام‌الفیل]] یعنى حدود ۵۶۰ میلادى دانسته‌اند.<ref> الاصابه، ج‌ ۳، ۳۳۳.</ref> پدرش حرب، ندیمِ [[عبدالمطلب]] و از بزرگان مکه بود؛ از این رو پس از مرگ او زنان [[قریش]] گویا مدت‌ها در سوگوارى‌ها با نوحه «واحربا» از او یاد مى‌کردند.<ref> انساب‌الاشراف، ج‌ ۵‌، ص‌ ۹.</ref> ابوسفیان خود ندیم [[عباس بن عبدالمطلب|عباس‌ بن عبدالمطلب]] بود<ref> همان، ص‌ ۱۷۵.</ref> و از اشراف<ref> الاستیعاب، ج‌ ۴، ص‌ ۲۴۰.</ref> و جرّاران مکه<ref> المحبّر، ص‌ ۱۳۲.</ref>(کسانى‌ که بر بیش از هزار تن فرماندهى دارند) بشمار می رفت و پس از پدرش، رهبرى قریش را در جنگ‌ها و کاروان‌هاى تجارى بر عهده گرفت.<ref> اخبار مکه، ص‌ ۱۱۵.</ref>
  
فردى خويشاونددوست بود<ref> سيره ابن ‌هشام، ج‌ ص‌ 413.</ref> و شايد آن‌چه از او در حمايت از [[حضرت فاطمه]] عليهاالسلام در مقابل ابوجهل نقل كرده‌اند به دليل همين ويژگى باشد.<ref> انساب‌الاشراف، ج‌ 5‌، ص‌ 14.</ref> او را از زنادقه قريش نام برده‌اند.<ref> المحبّر، ص‌ 161.</ref>
+
وى یکى از معدود باسوادان قریش<ref> فتوح‌البلدان، ص‌ ۴۵۷.</ref> و از بازرگانان بود<ref> الاستیعاب، ج‌ ۴، ص‌ ۲۴۰.</ref> که روغن و پشم مى‌فروخت.<ref> المعارف، ص‌ ۵۷۵‌.</ref> گاه با دارایى‌هاى خویش و دیگران، بازرگانان را تجهیز کرده به سرزمین‌هاى عجم مى‌فرستاد و گاهى خود نیز با آنان همراه مى‌شد.<ref> الاغانى، ج ۶، ص ۳۵۹؛ الاستیعاب، ج‌ ۴، ص ‌۲۴۰.</ref> رأى او نافذ و ‌پرچم مخصوص سران معروف به «عُقاب» در اختیارش بود.<ref> الاستیعاب، ج‌ ۴، ص‌ ۲۴۰.</ref>
  
تاريخ از بى‌بندوبارى او سخن‌ها دارد. ماجراى هم‌خوابگى او با سميه (زن بدكاره معروف) و تولد زياد بن ‌ابيه، بحث‌هاى بسيارى را در تاريخ برانگيخته است.<ref> العقدالفريد، ج‌ 5‌، ص‌ 7.</ref> به هر حال جزئيات زندگى او پيش از اسلام روشن نيست و پس از آن نيز به جهات سياسى و اقتدار امويان، آن‌چه در مسلمانى و تنزيه او نقل شده محل نقد است.
+
تاریخ از بى‌بندوبارى او سخن‌ها دارد. ماجراى هم‌خوابگى او با سمیه (زن بدکاره معروف) و تولد [[زیاد بن ابیه|زیاد بن ‌ابیه]]، بحث‌هاى بسیارى را در تاریخ برانگیخته است.<ref> العقدالفرید، ج‌۵‌، ص‌ ۷.</ref> به هر حال جزئیات زندگى او پیش از [[اسلام]] روشن نیست و پس از آن نیز به جهات سیاسى و اقتدار [[امویان]]، آن‌چه در مسلمانى و تنزیه او نقل شده محل نقد است.
  
پس از برانگيخته شدن پيامبر صلى الله عليه و آله، ابوسفيان با ديگر سران مكه از سَر حسادت و رقابت ديرينه قومى ـ قبيله‌اى، به ‌دشمنى با حضرت برخاست؛<ref> السير والمغازى، ص‌ 144.</ref> چون با حضور پيامبر ديگر جایگاهى براى او نمى‌ماند و در قدرت اجتماعى او ضعف و سقوط راه مى‌يافت.<ref> الاستيعاب، ج‌ 2، ص‌ 271.</ref>
+
وفات ‌ابوسفیان را نیز به اختلاف، سال‌هاى ۳۰، ۳۱، ۳۳ یا ۳۴ هجری نقل کرده‌اند؛ بنابراین، هنگام [[مرگ]] ۹۷ یا ۹۳ سال داشت.<ref> انساب‌الاشراف، ج ۵، ص ۱۹؛ الاصابه، ج ۳، ص ۳۳۵.</ref> از او فرزندانى‌ چون [[معاویه|معاویه‌]] سر سلسله [[امویان]] و [[ام حبیبه|امّ‌حبیبه]] همسر [[پیامبر]] صلى الله علیه و آله باقی ماند.
  
ابوسفيان خود نيز به اين مسأله اذعان كرده در پاسخ پرسش پيامبر صلى الله عليه و آله كه چرا با اين‌كه مى‌دانى من رسول خدايم با من مى‌جنگى، گفت: مى‌دانم تو راست مى‌گويى؛ اما تو جایگاه مرا در قريش مى‌دانى و چيزى آورده‌اى كه با آن، ديگر بزرگى و شرفى براى من نمى‌ماند؛ پس با تو از سر حميت و كراهت مى‌جنگيم.<ref> انساب‌الاشراف، ج‌ 5‌، ص‌ 16.</ref>
+
==دشمنی با رسول خدا==
 +
پس از [[مبعث حضرت محمد صلی الله علیه و آله|بعثت]] [[پیامبر اکرم]] صلى الله علیه و آله، ابوسفیان با دیگر سران [[مکه]] از سَر [[حسادت]] و رقابت دیرینه قومى ـ قبیله‌اى، به ‌دشمنى با آن حضرت برخاست؛<ref>السیر والمغازى، ص‌ ۱۴۴.</ref> چون با حضور پیامبر دیگر جایگاهى براى او نمى‌ماند و در قدرت اجتماعى او ضعف و سقوط راه مى‌یافت.<ref>الاستیعاب، ج‌ ۲، ص‌ ۲۷۱.</ref>
  
او از جمله كسانى است كه مى‌كوشيدند پيامبر صلى الله عليه و آله را از حركت باز دارند<ref> السير والمغازى، ص‌ 197 و 198.</ref> و چون با اصرار پيامبر و پايدارى او بر اهدافش مواجه شدند، از او خواستند تا پيامبرى خويش را اثبات كند و ‌بخشى از مشكلات زيستى مردم مكه را به اعجاز برطرف سازد.<ref> همان؛ سيره ‌ابن ‌هشام، ج‌ ص‌ 295 و 296.</ref>
+
ابوسفیان خود نیز به این مسأله اذعان کرده در پاسخ پرسش پیامبر صلى الله علیه و آله که چرا با این‌که مى‌دانى من رسول خدایم با من مى‌جنگى، گفت: مى‌دانم تو راست مى‌گویى؛ اما تو جایگاه مرا در قریش مى‌دانى و چیزى آورده‌اى که با آن، دیگر بزرگى و شرفى براى من نمى‌ماند؛ پس با تو از سر حمیت و کراهت مى‌جنگیم.<ref> انساب‌الاشراف، ج‌ ۵‌، ص‌ ۱۶.</ref>
  
آنگاه در جمع شاكيان بر ضد پيامبر نزد ابوطالب رفته، گفتند: برادرزاده‌ات به خدايان ما بد مى‌گويد. دين ما را زشت، بزرگان ما را نادان و پدران ما را گمراه مى‌شمارد. يا او را از اين كار بازدار يا از ما دورش كن.<ref> سيره ابن ‌هشام، ج‌ ص‌ 264 و 265.</ref>
+
او از جمله کسانى است که مى‌کوشیدند پیامبر صلى الله علیه و آله را از حرکت باز دارند<ref> السیر والمغازى، ص‌ ۱۹۷ و ۱۹۸.</ref> و چون با اصرار پیامبر و پایدارى او بر اهدافش مواجه شدند، از او خواستند تا پیامبرى خویش را اثبات کند و ‌بخشى از مشکلات زیستى مردم مکه را به [[معجزه|اعجاز]] برطرف سازد.<ref> همان؛ سیره ‌ابن ‌هشام، ج‌ ۱، ص‌ ۲۹۵ و ۲۹۶.</ref>
  
به رغم همه اين دشمنى‌ها او از جمله كسانى است كه پنهان و شبانگاه، پشت خانه [[رسول خدا]] صلی الله علیه و آله مى‌نشستند و بى‌خبر از هم، آيات الهى را مى‌شنيدند و هنگامى‌ كه «اخنس» نظر او را درباره آيات قرآن پرسيد، گفت: اى ابوثعلبه! به خدا چيزهايى شنيدم‌ كه مى‌فهمم و منظور از آن را نيز مى‌دانم. چيزهاى ديگرى نيز شنيدم كه نه مى‌فهمم و نه مقصود آن را مى‌دانم.<ref> همان، ص‌ 315 ـ 481.</ref>
+
آنگاه در جمع شاکیان بر ضد پیامبر نزد [[ابوطالب]] رفته، گفتند: برادرزاده‌ات به خدایان ما بد مى‌گوید. دین ما را زشت، بزرگان ما را نادان و پدران ما را گمراه مى‌شمارد. یا او را از این کار بازدار یا از ما دورش کن.<ref> سیره ابن ‌هشام، ج‌ ۱، ص‌ ۲۶۴ و ۲۶۵.</ref>
  
ابوسفيان چون از تصميم پيامبر براى هجرت به [[مدينه]] آگاه شد با شركت در دارالندوة و ‌براى ‌پيشگيرى از گسترش اسلام، پيشنهادِ مطرح شده (ترور) را پذيرفت.<ref> همان، ج‌ 2، ص‌ 480 و 481.</ref> پس از هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله با «اُبىّ ‌بن ‌خلف جمحى» به ‌مردم مدينه نامه نوشته از پناه دادن حضرت ابراز ناخرسندى كرد<ref> المحبّر، ص‌ 271.</ref> و براى فرو نشاندن خشم خويش، دارايى‌هاى مهاجران مسلمان را مصادره نمود و خانه جحش ‌بن ‌رياب اسدى (از پسرعمه‌هاى پيامبر) را به فروش گذاشت. اين عمل نكوهش و هجو ابواحمد بن ‌جحش را ـ با اين ‌كه دخترش «رفاعه» در كابين ابواحمد بود در پى داشت.<ref> اخبار [[مكه]]، ج‌ 2، ص‌ 244 و 245.</ref>
+
به رغم همه این دشمنى‌ها، او از جمله کسانى است که پنهان و شبانگاه، پشت خانه [[رسول خدا]] صلی الله علیه و آله مى‌نشست و بى‌خبر از هم، آیات [[قرآن]] را مى‌شنید و هنگامى‌ که «اخنس» نظر او را درباره آیات الهى پرسید، گفت: اى ابوثعلبه! به خدا چیزهایى شنیدم‌ که مى‌فهمم و منظور از آن را نیز مى‌دانم. چیزهاى دیگرى نیز شنیدم که نه مى‌فهمم و نه مقصود آن را مى‌دانم.<ref> همان، ص‌ ۳۱۵ ـ ۴۸۱.</ref>
  
نخستين مواجهه نظامى مشركان با مسلمانان، هشت ماه پس از هجرت در بطن ‌رابُغ (ده ميلى جحفه) به رهبرى ابوسفيان بود كه بدون درگيرى پراكنده شدند.<ref> الطبقات، ج‌ ص‌ 4.</ref> در سال دوم هجرت در بازگشت از شام كه رياست كاروان تجارى قريش را بر عهده داشت در نزديكى مدينه از بيم رويارويى با مسلمانان از بيراهه و جاده ساحلى كاروان را به سلامت به مقصد رساند.
+
ابوسفیان چون از تصمیم پیامبر براى [[هجرت پیامبر اسلام به مدینه|هجرت]] به [[مدینه]] آگاه شد، با شرکت در [[دار الندوه|دارالندوة]] و ‌براى ‌پیشگیرى از گسترش [[اسلام]]، پیشنهادِ مطرح شده (ترور) را پذیرفت.<ref> همان، ج‌ ۲، ص‌ ۴۸۰ و ۴۸۱.</ref> پس از هجرت پیامبر صلى الله علیه و آله با «اُبىّ ‌بن ‌خلف جمحى» به ‌مردم مدینه نامه نوشت و از پناه دادن حضرت ابراز ناخرسندى کرد<ref> المحبّر، ص‌ ۲۷۱.</ref> و براى فرو نشاندن خشم خویش، دارایى‌هاى [[مهاجران]] مسلمان را مصادره نمود و خانه جحش ‌بن ‌ریاب اسدى (از پسرعمه‌هاى پیامبر) را به فروش گذاشت. این عمل نکوهش و هجو ابواحمد بن ‌جحش را ـ با این ‌که دخترش «رفاعه» در کابین ابواحمد بود ـ در پى داشت.<ref> اخبار مکه، ج‌ ۲، ص‌ ۲۴۴ و ۲۴۵.</ref>
  
او از اين مخمصه جان سالم به در برد اما به واقع علت پيدايش [[جنگ بدر]]، تقاضايش از اهل مكه براى حمايت از كاروان بود.<ref> الطبقات، ج‌ ص‌ 9.</ref> در اين جنگ يك فرزند ابوسفيان (حنظله) كشته و فرزند ديگرش (عمرو) اسير شد و وقتى مسلمانان براى ‌آزادى او از ابوسفيان فديه خواستند، گفت: مال و خون با هم جمع نمى‌شود.<ref> سيره ابن ‌هشام، ج‌ 2، ص‌ 650‌.</ref>
+
==جنگ با مسلمانان==
 +
نخستین مواجهه نظامى مشرکان با مسلمانان، هشت ماه پس از هجرت در بطن ‌رابُغ (ده میلى جحفه) به رهبرى ابوسفیان بود که بدون درگیرى پراکنده شدند.<ref> الطبقات، ج‌ ۲، ص‌ ۴.</ref> در سال دوم هجرت در بازگشت از [[شام]] که ریاست کاروان تجارى [[قریش]] را بر عهده داشت، در نزدیکى [[مدینه]] از بیم رویارویى با مسلمانان از بیراهه و جاده ساحلى کاروان را به سلامت به مقصد رساند.
  
ابوسفيان پس از شكست مشركان در بدر به روش‌هاى گوناگون به تحريك قريش پرداخت.<ref> سيره ابن ‌هشام، ج 3، ص 67.</ref> گريستن بر مردگان را براى همه و استعمال بوى خوش و هم‌خوابگى با زنان را براى خويش تا انتقام [[حرام]] كرد.<ref> الطبقات، ج‌ ص‌ 22؛ السير والمغازى، ص‌ 310 و 311.</ref> او كه از آن پس تمام جنگ‌هاى قريش را بر ضد اسلام رهبرى مى‌كرد<ref> انساب‌الاشراف، ج ‌5‌، ص‌ 12.</ref> اندكى بعد شبانگاه با سپاهى بر بنى‌نضير وارد شد و با كسب خبر از آنان سحرگاه به «عريض» در سه ميلى مدينه رفته، مردى از انصار را كشت و خانه‌ها و كاه‌ها را آتش زد كه با تعقيب پيامبر صلى الله عليه و آله پا به فرار گذاشت و براى سبكبالى، فرمان داد تا كيسه‌هاى آرد خود را بريزند؛ از اين ‌رو اين تعقيب و گريز غزوه «سويق» (آرد) نام گرفت.<ref> السير والمغازى، ص‌ 310 و 311؛ الطبقات، ج‌ ص‌ 23.</ref>
+
او از این مخمصه جان سالم به در برد اما به واقع علت پیدایش [[جنگ بدر]]، تقاضایش از اهل مکه براى حمایت از کاروان بود.<ref> الطبقات، ج‌ ۲، ص‌ ۹.</ref> در این جنگ یک فرزند ابوسفیان (حنظله) کشته و فرزند دیگرش (عمرو) اسیر شد و وقتى مسلمانان براى ‌آزادى او از ابوسفیان فدیه خواستند، گفت: مال و خون با هم جمع نمى‌شود.<ref> سیره ابن ‌هشام، ج‌ ۲، ص‌ ۶۵۰‌.</ref>
  
در سال سوم با سه هزار تن سپاهى بزرگ را بر ضد مسلمانان سازماندهى كرد<ref> السير و المغازى، ص‌ 322 و 323؛ يعقوبى، ج ‌2، ص‌ 47.</ref> و جنگ اُحد را پيش آورد. مشركان در مسير راه اُحد در منطقه «ابواء» بر آن شدند تا قبر آمنه مادر پيامبر را نبش و خاكه استخوان‌هاى او را با خود ببرند تا ضمانتى براى مصونيت زنانشان در جنگ باشد اما در رايزنى ابوسفيان با اهل نظر از بيم آن ‌كه بنى‌بكر و بنى‌خزاعه به عمل مشابهى بر ضد آنان دست زنند از انجام آن منصرف شدند.<ref> المغازى، ج‌ ص‌ 206.</ref>
+
ابوسفیان پس از شکست مشرکان در بدر به روش‌هاى گوناگون به تحریک قریش پرداخت.<ref> سیره ابن ‌هشام، ج ۳، ص ۶۷.</ref> گریستن بر مردگان را براى همه و استعمال بوى خوش و هم‌خوابگى با زنان را براى خویش تا انتقام حرام کرد.<ref> الطبقات، ج‌ ۲، ص‌ ۲۲؛ السیر والمغازى، ص‌ ۳۱۰ و ۳۱۱.</ref> او که از آن پس تمام جنگ‌هاى قریش را بر ضد اسلام رهبرى مى‌کرد.<ref> انساب‌الاشراف، ج ‌۵‌، ص‌ ۱۲.</ref> اندکى بعد شبانگاه با سپاهى بر [[بنی نضیر|بنى‌نضیر]] وارد شد و با کسب خبر از آنان سحرگاه به «عریض» در سه میلى مدینه رفته، مردى از [[انصار]] را کشت و خانه‌ها و کاه‌ها را آتش زد که با تعقیب پیامبر صلى الله علیه و آله پا به فرار گذاشت و براى سبکبالى، فرمان داد تا کیسه‌هاى آرد خود را بریزند؛ از این ‌رو این تعقیب و گریز «[[غزوه سویق]]» (آرد) نام گرفت.<ref> السیر والمغازى، ص‌ ۳۱۰ و ۳۱۱؛ الطبقات، ج‌ ۲، ص‌ ۲۳.</ref>
  
پس از جنگ اُحد كه با پيروزى مشركان خاتمه يافت، ابوسفيان بر فراز كوه رفته فرياد برآورد كه جنگ گاه به نفع شما و گاه به نفع ما است و بدين شكل به سرزنش مسلمانان پرداخت كه با درايت پيامبر صلى الله عليه و آله به او پاسخى در خور داده شد.<ref> سيره ابن ‌هشام، ج‌ ص‌ 93 و 94.</ref>
+
در سال سوم با سه هزار تن سپاهى بزرگ را بر ضد مسلمانان سازماندهى کرد<ref> السیر و المغازى، ص‌ ۳۲۲ و ۳۲۳؛ یعقوبى، ج ‌۲، ص‌ ۴۷.</ref> و [[جنگ اُحد]] را پیش آورد. مشرکان در مسیر راه اُحد در منطقه «ابواء» بر آن شدند تا قبر [[آمنه]] مادر پیامبر را [[نبش قبر|نبش]] و خاکه استخوان‌هاى او را با خود ببرند تا ضمانتى براى مصونیت زنانشان در جنگ باشد، اما در رایزنى ابوسفیان با اهل نظر از بیم آن ‌که بنى‌بکر و [[قبیله خزاعه|بنى‌خزاعه]] به عمل مشابهى بر ضد آنان دست زنند از انجام آن منصرف شدند.<ref> المغازى، ج‌ ۱، ص‌ ۲۰۶.</ref>
  
وى در بازگشت از اُحد براى سال ديگر جنگى را وعده داد كه پيامبر در آن موعد به كارزار آمد. ابوسفيان و يارانش از [[مكه]] بيرون آمدند و تا «مجنّه» (مرالظهران) پيش رفتند اما به بهانه سخت‌سالى برگشتند.<ref> الطبقات، ج‌ ص‌ 45 و 46.</ref>
+
پس از جنگ اُحد که با پیروزى مشرکان خاتمه یافت، ابوسفیان بر فراز کوه رفته فریاد برآورد که جنگ گاه به نفع شما و گاه به نفع ما است و بدین شکل به سرزنش مسلمانان پرداخت که با درایت پیامبر صلى الله علیه و آله به او پاسخى در خور داده شد.<ref> سیره ابن ‌هشام، ج‌ ۳، ص‌ ۹۳ و ۹۴.</ref>
  
اين جريان به غزوه بدرالصغرى مشهور شده است. در سال چهارم پس از واقعه بنى‌نضير ابوسفيان فردى را براى ترور پيامبر صلى الله عليه و آله به مدينه فرستاد كه بعد از دستگيرى او و افشاى توطئه، حضرت عمرو بن اميّه ضمرى و سلمة ‌بن ‌اسلم را براى كشتن ابوسفيان به مكه روانه كرد كه به انجام آن توفيق نيافتند.<ref> همان، ص‌ 72؛ المحبّر، ص‌ 119.</ref>
+
وى در بازگشت از اُحد براى سال دیگر جنگى را وعده داد که پیامبر در آن موعد به کارزار آمد. ابوسفیان و یارانش از [[مکه]] بیرون آمدند و تا «مجنّه» (مرالظهران) پیش رفتند اما به بهانه سخت‌سالى برگشتند.<ref> الطبقات، ج‌ ۲، ص‌ ۴۵ و ۴۶.</ref> این جریان به [[غزوه بدر صغرى|غزوه بدرالصغرى]] مشهور شده است.
  
[[رسول خدا]] صلی الله علیه و آله در پاسخ به هجو ابوسفيان نيز به حسان ‌بن ‌ثابت فرمان داد تا او را هجو كند.<ref> العقدالفريد، ج‌ 5‌، ص‌ 281.</ref> او در سال پنجم به تحريك يهوديان، جنگ بزرگ ‌احزاب (خندق) را رهبرى كرد كه با ناكامى مشركان خاتمه يافت.<ref> المغازى، ج‌ 2، ص‌ 441 و 442؛ الارشاد، ج‌ ص‌ 94 و 95.</ref>
+
در سال چهارم پس از [[غزوه بنی نضیر|واقعه بنى‌نضیر]]، ابوسفیان فردى را براى ترور پیامبر صلى الله علیه و آله به مدینه فرستاد که بعد از دستگیرى او و افشاى توطئه، آن حضرت، عمرو بن امیّه ضمرى و سلمة ‌بن ‌اسلم را براى کشتن ابوسفیان به مکه روانه کرد که به انجام آن توفیق نیافتند.<ref> همان، ص‌ ۷۲؛ المحبّر، ص‌ ۱۱۹.</ref> رسول خدا صلی الله علیه و آله همچنین در پاسخ به هجو ابوسفیان، به [[حسان بن ثابت|حسان ‌بن ‌ثابت]] فرمان داد تا او را هجو کند.<ref> العقدالفرید، ج‌ ۵‌، ص‌ ۲۸۱.</ref>  
  
ابوسفيان در صلح حديبيه در حبس عثمان كه به نمايندگى از طرف رسول خدا صلی الله علیه و آله به شهر مكه رفته بود، نقشى آشكار داشت.<ref> سيره ابن ‌هشام، ج‌ 3، ص‌ 315.</ref> پس ‌از آن‌كه اشراف قريش با يارى پنهان بنى‌بكر (هم‌پيمان خويش) بر ضد بنى‌خزاعه (هم‌پيمان مسلمانان) پيمان شكستند، ابوسفيان به نمايندگى از طرف مكه براى تجديد پيمان به گفتگو با پيامبر صلى الله عليه و آله مأمور شد<ref> الطبقات، ج‌ 2، ص‌ 102؛ تاريخ طبرى، ج‌ 2، ص‌ 155.</ref> و براى متقاعدكردن حضرت، افرادى را واسطه قرار داد ولى بى‌آن‌كه توفيقى يابد به مكه بازگشت.<ref> سيره ابن ‌هشام، ج‌ ص‌ 396 و 397؛ الارشاد، ج‌ ص‌ 132 و 133.</ref>
+
ابوسفیان در سال پنجم هجری به تحریک [[یهود|یهودیان]]، [[جنگ احزاب]] (خندق) را رهبرى کرد که با ناکامى مشرکان خاتمه یافت.<ref> المغازى، ج‌ ۲، ص‌ ۴۴۱ و ۴۴۲؛ الارشاد، ج‌ ۱، ص‌ ۹۴ و ۹۵.</ref>
  
در سال هشتم هجرى در قضيه [[فتح مكه]] و پيش ‌از آن به ترغيب عباس اسلام آورد<ref> الطبقات، ج‌ ص‌ 102 و 103؛ تاريخ يعقوبى، ج‌ 2، ص‌ 58‌.</ref> و چون فردى افتخارجو و امتيازطلب بود با وساطت همو پيامبر صلى الله عليه و آله خانه‌اش را محل امن قرار داد؛<ref> اخبار [[مكه]]، ج 2، ص 235؛ الاستيعاب، ج 4، ص 240.</ref> از اين‌رو اهل تحقيق اسلام ابوسفيان را به ديده ترديد نگريسته، بدان وقعى نمى‌نهند.<ref> الاستيعاب، ج‌ ص‌ 241.</ref>
+
ابوسفیان در [[صلح حدیبیه]] در حبس [[عثمان بن عفان|عثمان]] که به نمایندگى از طرف رسول خدا صلی الله علیه و آله به شهر مکه رفته بود، نقشى آشکار داشت.<ref> سیره ابن ‌هشام، ج‌ ۳، ص‌ ۳۱۵.</ref> پس ‌از آن‌که اشراف قریش با یارى پنهان بنى‌بکر (هم‌پیمان خویش) بر ضد بنى‌خزاعه (هم‌پیمان مسلمانان) پیمان شکستند، ابوسفیان به نمایندگى از طرف مکه براى تجدید پیمان به گفتگو با پیامبر صلى الله علیه و آله مأمور شد<ref> الطبقات، ج‌ ۲، ص‌ ۱۰۲؛ تاریخ طبرى، ج‌ ۲، ص‌ ۱۵۵.</ref> و براى متقاعدکردن حضرت، افرادى را واسطه قرار داد ولى بى‌آن‌که توفیقى یابد به مکه بازگشت.<ref> سیره ابن ‌هشام، ج‌ ۴، ص‌ ۳۹۶ و ۳۹۷؛ الارشاد، ج‌ ۱، ص‌ ۱۳۲ و ۱۳۳.</ref>
  
از كرده‌ها و گفته‌هاى او پس از اسلام آوردنش به خوبى مى‌توان ظاهرى بودن اسلامش را دريافت؛<ref> قاموس ‌الرجال، ج ص 487.</ref> چنان‌ كه وقتى تجمع مردم را بر گرد پيامبر ديد به ‌حسادت گفت: اى كاش اين جمع از او برگردند! پيامبر بر سينه‌اش كوفت و فرمود: خداوند خوارت‌ كند! او استغفار كرد و گفت: به خدا سوگند! آن را فقط به جهت آن‌چه در خاطرم گذشت، بر ‌زبان راندم و... اكنون‌ يقين كردم كه تو رسول ‌خدايى.<ref> الاصابه، ج‌ ص‌ 333.</ref>
+
==اسلام آوردن ابوسفیان==
 +
ابوسفیان در سال هشتم هجرى در قضیه [[فتح مکه]] و پیش ‌از آن به ترغیب [[عباس بن عبدالمطلب|عباس‌ بن عبدالمطلب]]، [[اسلام]] آورد<ref> الطبقات، ج‌ ۲، ص‌ ۱۰۲ و ۱۰۳؛ تاریخ یعقوبى، ج‌ ۲، ص‌ ۵۸‌.</ref> و چون فردى افتخارجو و امتیازطلب بود با وساطت عباس، [[پیامبر اسلام|پیامبر]] صلى الله علیه و آله خانه‌اش را محل امن قرار داد؛<ref> اخبار مکه، ج ۲، ص ۲۳۵؛ الاستیعاب، ج ۴، ص ۲۴۰.</ref> از این‌رو اهل تحقیق اسلام ابوسفیان را به دیده تردید نگریسته، بدان وقعى نمى‌نهند.<ref> الاستیعاب، ج‌ ۴، ص‌ ۲۴۱.</ref>
  
در بازگشت مسلمانان از مكه در نبرد با هوازن (غزوه حنين) كه بسيارى از مسلمانان گريختند بر پايه روايتى ابوسفيان آنان را مسخره ‌كرد<ref> سيره ابن ‌هشام، ج‌ 4، ص‌ 443.</ref> و اين نخستين نبردى بود كه در جمع مسلمانان حضور داشت و با پيروزى مسلمانان و كسب غنايم بسيار نتوانست چشم‌داشت خود را از آن غنايم كتمان كند و از پيامبر صلى الله عليه و آله خواست تا وى را نيز از آن بهره‌مند سازد.<ref> المغازى، ج‌ ص‌ 944 و 945.</ref>
+
از کرده‌ها و گفته‌هاى او پس از اسلام آوردنش به خوبى مى‌توان ظاهرى بودن اسلامش را دریافت؛<ref> قاموس ‌الرجال، ج ۵، ص ۴۸۷.</ref> چنان‌ که وقتى تجمع مردم را بر گرد پیامبر دید به ‌حسادت گفت: اى کاش این جمع از او برگردند! پیامبر بر سینه‌اش کوفت و فرمود: خداوند خوارت‌ کند! او استغفار کرد و گفت: به خدا سوگند! آن را فقط به جهت آن‌چه در خاطرم گذشت، بر ‌زبان راندم و... اکنون‌ یقین کردم که تو رسول ‌خدایى.<ref> الاصابه، ج‌ ۳، ص‌ ۳۳۳.</ref>
  
[[رسول خدا]] صلی الله علیه و آله آن را ميان قريش تقسيم كرد و بخش عمده آن را به «مؤلفة‌القلوب» كه ابوسفيان نيز يكى از آنان بود، داد<ref> الارشاد، ج‌ ص‌ 145.</ref> او صد شتر و چهل اوقيه گرفت؛ سپس از پيامبر خواست تا به فرزندانش نيز سهمى دهد كه حضرت چنين كرد آنگاه به پيامبر گفت: تو چه بزرگوارى! پدر و مادرم فداى تو. آن‌گاه كه با تو جنگيدم، بهترين جنگجو بودى و وقتى تسليم ‌تو شدم چه نيكو مداراگرى.<ref> المغازى، ج 3، ص‌ 945؛ الاستيعاب، ج‌ 2، ص 270.</ref>
+
بر پایه روایتى در بازگشت مسلمانان از مکه، در نبرد با هوازن ([[غزوه حنین]]) که بسیارى از مسلمانان گریختند، ابوسفیان آنان را مسخره ‌کرد<ref> سیره ابن ‌هشام، ج‌ ۴، ص‌ ۴۴۳.</ref> و این نخستین نبردى بود که در جمع مسلمانان حضور داشت و با پیروزى مسلمانان و کسب غنایم بسیار نتوانست چشم‌داشت خود را از آن غنایم کتمان کند و از پیامبر صلى الله علیه و آله خواست تا وى را نیز از آن بهره‌مند سازد.<ref> المغازى، ج‌ ۳، ص‌ ۹۴۴ و ۹۴۵.</ref>
  
در غزوه طايف در سپاه اسلام بود و ‌در آن يك چشم خود را از دست داد.<ref> انساب‌الاشراف، ج 5، ص 14؛ الاصابه، ج 3، ص 334.</ref> هنگامى كه مردم هوازن تسليم شدند رسول ‌خدا صلی الله علیه و آله او و مغيرة ‌بن ‌شعبه را به شكستن بت «لات» در ديار آنان (طايف) مأمور كرد؛<ref> المحبر، ص 315.</ref> همچنين بنا به قولى براى شكستن بت «منات» كه در ناحيه «مشلّل» در «قُدَيد» (منطقه‌اى در اطراف مكه) بود، فرمان يافت.<ref> سيره ابن هشام، ج‌ 1، ص‌ 86‌.</ref>
+
[[رسول خدا]] صلی الله علیه و آله آن را میان قریش تقسیم کرد و بخش عمده آن را به «[[تألیف قلوب|مؤلفة‌ القلوب]]» که ابوسفیان نیز یکى از آنان بود، اختصاص داد.<ref> الارشاد، ج‌ ۱، ص‌ ۱۴۵.</ref> او صد شتر و چهل اوقیه گرفت؛ سپس از پیامبر خواست تا به فرزندانش نیز سهمى دهد که حضرت چنین کرد. آنگاه به پیامبر گفت: تو چه بزرگوارى! پدر و مادرم فداى تو. آن‌گاه که با تو جنگیدم، بهترین جنگجو بودى و وقتى تسلیم ‌تو شدم چه نیکو مداراگرى.<ref> المغازى، ج ۳، ص‌ ۹۴۵؛ الاستیعاب، ج‌ ۲، ص ۲۷۰.</ref>
  
گفته‌اند: هنگام رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله نماينده حضرت در نجران<ref> انساب‌الاشراف، ج‌ 5‌، ص‌ 18.</ref> يا مسعاة<ref> العقدالفريد، ج‌ ص‌ 240.</ref> براى جمع صدقات بود. در بازگشت در ميان راه وقتى از جانشينى ابوبكر و به تعبير او ابوالفصيل آگاه شد، گفت: من چيزى را مى‌بينم كه جز خون آن را فرو نمى‌نشاند؛<ref> انساب‌الاشراف، ج‌ 5‌، ص‌ 18.</ref> البته واقدى حضور وى را در مدينه در آن هنگام نظر اجماعى اصحاب مى‌داند؛<ref> همان، ج‌ ص‌ 271.</ref> به هر روى از مدائنى نقل است كه در اين قضيه نزد على عليه‌السلام رفت و از اين كه فردى از پست‌ترين قبيله قريش به خلافت رسيده، خواست تا حضرت كه به خلافت سزاوارتر است، به اعتراض و ستيز برخيزد<ref> الفتوح، ج‌ ص‌ 559‌.</ref> و آمادگى خود را براى حمايت از خلافت على اعلام كرد؛ اما [[امام على]] علیه‌السلام نپذيرفت.<ref> الفتوح، ج ‌2، ص ‌559‌؛ انساب‌الاشراف، ج‌ ص‌ 271.</ref>
+
او در [[غزوه طائف|غزوه طایف]] در سپاه اسلام بود و ‌در آن یک چشم خود را از دست داد.<ref> انساب‌الاشراف، ج ۵، ص ۱۴؛ الاصابه، ج ۳، ص ۳۳۴.</ref> هنگامى که مردم هوازن تسلیم شدند رسول ‌خدا صلی الله علیه و آله او و مغیرة ‌بن ‌شعبه را به شکستن بت «[[لات]]» در دیار آنان ([[طائف|طایف]]) مأمور کرد؛<ref> المحبر، ص ۳۱۵.</ref> همچنین بنا به قولى براى شکستن بت «منات» که در ناحیه «مشلّل» در «قُدَید» (منطقه‌اى در اطراف مکه) بود، فرمان یافت.<ref> سیره ابن هشام، ج‌ ۱، ص‌ ۸۶‌.</ref>
 +
==در زمان خلفا==
 +
گفته‌اند: ابوسفیان هنگام [[رحلت پیامبر اسلام|رحلت پیامبر]] صلى الله علیه و آله نماینده حضرت در [[نجران]]<ref> انساب‌الاشراف، ج‌ ۵‌، ص‌ ۱۸.</ref> یا مسعاة<ref> العقدالفرید، ج‌ ۴، ص‌ ۲۴۰.</ref> براى جمع صدقات بود. در بازگشت در میان راه وقتى از جانشینى [[ابوبکر|ابوبکر]] و به تعبیر او ابوالفصیل آگاه شد، گفت: من چیزى را مى‌بینم که جز خون آن را فرو نمى‌نشاند؛<ref> انساب‌الاشراف، ج‌ ۵‌، ص‌ ۱۸.</ref> البته [[محمد بن عمر واقدی|واقدى]] حضور وى را در مدینه در آن هنگام نظر اجماعى اصحاب مى‌داند؛<ref> همان، ج‌ ۲، ص‌ ۲۷۱.</ref> به هر روى از مدائنى نقل است که در این قضیه نزد [[امام علی علیه السلام|حضرت على]] علیه‌السلام رفت و از این که فردى از پست‌ترین قبیله قریش به [[خلافت]] رسیده، خواست تا آن حضرت که به خلافت سزاوارتر است، به اعتراض و ستیز برخیزد<ref> الفتوح، ج‌ ۲، ص‌ ۵۵۹‌.</ref> و آمادگى خود را براى حمایت از خلافت على اعلام کرد؛ اما [[امام على]] علیه‌السلام نپذیرفت.<ref> الفتوح، ج ‌۲، ص ‌۵۵۹‌؛ انساب‌الاشراف، ج‌ ۲، ص‌ ۲۷۱.</ref>
  
عمر كه فتنه‌گرى او را مى‌دانست به ابوبكر پيشنهاد كرد تا او را تطميع كند و بدين ‌گونه بر جاى نشست و بيعت كرد.<ref> العقدالفريد، ج‌ ص‌ 240.</ref> در حجى كه با ابوبكر همراه بود موجب خشم او شد. ابوقحافه (پدر ابوبكر) كه حاضر بود، گفت: پسرم! صدايت را نزد ابن ‌حرب پايين بياور.<ref> همان، ص‌ 14.</ref>
+
[[عمر بن خطاب|عمر]] که فتنه‌گرى او را مى‌دانست به ابوبکر پیشنهاد کرد تا او را تطمیع کند و بدین ‌گونه بر جاى نشست و بیعت کرد.<ref> العقدالفرید، ج‌ ۴، ص‌ ۲۴۰.</ref> در [[حج|حجى]] که با ابوبکر همراه بود موجب خشم او شد. ابوقحافه (پدر ابوبکر) که حاضر بود، گفت: پسرم! صدایت را نزد ابن ‌حرب پایین بیاور.<ref> همان، ص‌ ۱۴.</ref>
  
در زمان خلافت عمر مورد احترام خليفه بود و بر فرشى كه اختصاصى او و عباس بود، مى‌نشست.<ref> العقدالفريد، ج‌ ص‌ 272.</ref> در سال 13 هجرى در نبرد «يرموك» همراه فرزندش يزيد شركت ‌كرد<ref> تاريخ طبرى، ج‌ ص‌ 336؛ الاستيعاب، ج‌ ص‌ 240.</ref> و چشم ديگر خود را در آن از دست داد و نابينا شد.<ref> الاستيعاب، ج‌ ص‌ 270.</ref> در دوره خلافت عثمان كه در يك دگرگونى چندين ساله امويان بر رقيب خود برترى يافتند، منزلتى مضاعف يافت<ref> قاموس الرجال، ج‌ 5‌، ص‌ 487 و 488.</ref> و در جمع امويان آشكارا گفت: حال كه گوى خلافت به دست شما افتاده در ميان خود آن را بگردانيد و نگذاريد از دستتان بيرون رود.<ref> انساب‌الاشراف، ج ‌5‌، ص‌ 19؛ قاموس‌الرجال، ج‌ 5‌، ص‌ 488.</ref>
+
در زمان خلافت عمر مورد احترام [[خلیفه]] بود و بر فرشى که اختصاصى او و [[عباس بن عبدالمطلب|عباس]] بود، مى‌نشست.<ref> العقدالفرید، ج‌ ۲، ص‌ ۲۷۲.</ref> در سال ۱۳ هجرى در نبرد «[[جنگ یرموک|یرموک]]» همراه فرزندش یزید شرکت ‌کرد<ref> تاریخ طبرى، ج‌ ۲، ص‌ ۳۳۶؛ الاستیعاب، ج‌ ۴، ص‌ ۲۴۰.</ref> و چشم دیگر خود را در آن از دست داد و نابینا شد.<ref> الاستیعاب، ج‌ ۲، ص‌ ۲۷۰.</ref> در دوره خلافت [[عثمان]] که در یک دگرگونى چندین ساله، [[امویان]] بر رقیب خود برترى یافتند، منزلتى مضاعف یافت<ref> قاموس الرجال، ج‌ ۵‌، ص‌ ۴۸۷ و ۴۸۸.</ref> و در جمع امویان آشکارا گفت: حال که گوى خلافت به دست شما افتاده در میان خود آن را بگردانید و نگذارید از دستتان بیرون رود.<ref> انساب‌الاشراف، ج ‌۵‌، ص‌ ۱۹؛ قاموس‌الرجال، ج‌ ۵‌، ص‌ ۴۸۸.</ref>
 +
==ابوسفیان در شأن نزول آیات==
 +
مفسران در ذیل [[شأن نزول]] [[آیه|آیات]] متعدد [[قرآن کریم]]، از ابوسفیان نام برده‌اند که بیشتر آن‌ها در نفى و زشت شمارى ابوسفیان است، اما اندکى از آن‌ها به گونه‌اى در تأیید و نیکونمایى او آمده که با توجه به اقتدار [[امویان]] و کوشش آنان در تنزیه وى، قابل تردید می نماید.
  
وفات ‌ابوسفيان را نيز به اختلاف، سال‌هاى 30، 31، 33 يا 34 نقل كرده‌اند؛ بنابراين، هنگام مرگ 88 يا 93 سال داشت.<ref> انساب‌الاشراف، ج 5، ص 19؛ الاصابه، ج 3، ص 335.</ref> از او فرزندانى‌ چون معاويه‌ سر سلسله امويان و امّ‌حبيبه همسر پيامبر صلى الله عليه و آله ماند. نقل است: روزى بر شترى سوار بود. معاويه افسار آن را مى‌كشيد و يزيد از دنبال آن را مى‌راند كه پيامبر صلى الله عليه و آله سواره، كِشنده و راننده را لعن كرد.<ref> الخصال، ج‌ 1، ص‌ 191.</ref> از مدائنى نقل شده كه پيامبر سائلى را عطايى داد و او ثنا گفت و شكر كرد. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: اگر به ابوسفيان بخشش شود ثنا نمى‌گويد و شكر نمى‌گزارد.<ref> انساب‌الاشراف، ج‌ 5‌، ص‌ 18.</ref>
+
*[[عبدالله بن عباس|ابن‌عبّاس]] از [[ابوبکر]] نقل کرده که مقصود از آیات ۸ و ۹ [[سوره لیل]] {{متن قرآن|«وَ أمّا مَن بَخِلَ وَاستَغنى * وَ کذّبَ بِالحُسنى»}}؛ اما آن کس که بخل و بى‌نیازى ورزید و ‌آن بهترین را تکذیب کرد» ابوسفیان‌ بن حرب است.<ref> الدرّالمنثور، ج‌ ۸‌، ص‌ ۵۳۶‌.</ref> «اشقى» در آیه پانزدهم همین [[سوره]] را نیز او دانسته‌اند.<ref> مبهمات القرآن، ج‌ ۲، ص ‌۷۲۳.</ref>
 
+
*{{متن قرآن|«أَرَأَیتَ الَّذِی یکذِّبُ بِالدِّینِ * فَذَلِک الَّذِی یدُعُّ الْیتِیمَ»}}؛ آیا آن کس که روز جزا را دروغ مى‌شمرَد، دیدى؟ او همان کسى است که یتیم را (به اهانت) مى‌رانَد». ([[سوره ماعون]]، ۱‌-۲) گفته شده است که ابوسفیان هر هفته دو شتر نحر مى‌کرد. یتیمى نزدش آمد و از او چیزى خواست وى او را با عصایش راند و این آیات درباره‌اش نازل شد.<ref> مجمع‌البیان، ج‌ ۱۰، ص‌ ۸۳۴‌.</ref>
'''ابوسفيان در شأن نزول:'''
+
*آیات ۴ تا ۶ [[سوره ص‌]]: {{متن قرآن|«وَ عَجِبوا أن جاءَهم مُنذِرٌ مِنهُم وَ قالَ الکفِرونَ هذا سحِرٌ کذّابٌ * أَجَعَل الألِهةَ إلهاً وحداً إنَّ هذا لَشىءٌ عُجابٌ * وَانطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَاصْبِرُوا عَلَى آلِهَتِکمْ إِنَّ هَذَا لَشَیءٌ یرَادُ»}}؛ در شگفت شدند از این ‌که بیم‌دهنده از میان خودشان برخاست و کافران گفتند: این جادوگرى دروغ‌گو است. آیا همه خدایان را یک خدا گردانیده است؟ این چیزى بس شگفت است! مهترانشان به راه افتادند (و گفتند) که بروید و بر پرستش خدایان خویش پایدارى ورزید. این است چیزى که از شما خواسته شده است.<p>روایت شده که دسته‌اى از اشراف قریش، از جمله ابوسفیان نزد ابوطالب آمده درباره پیامبر با او گفتگو و شکایت کردند. پیامبر صلى الله علیه و آله به آنان فرمود: یک کلمه است که اگر بدان روى کنید (=آن‌را بپذیرید) بر عرب سیطره یافته، عجم را به فرمان مى‌آورید و آن این است که بگویید: «لا ‌إله إلاّ اللّه» و خود را از هر چه جز او است، عارى کنید. مشرکان دست بر هم زده، گفتند: اى محمد! آیا مى‌خواهى خدایان را به خداى واحد بدل کنى؟ این کار تو بس شگفت است! سپس پراکنده شدند و این آیات درباره آنان نازل شد.<ref> مبهمات‌القرآن، ج‌ ۲، ص‌ ۴۲۳.</ref> [[ابن هشام حمیری|ابن هشام]] از ابتداى سوره را در شأن آنان مى‌داند.<ref> سیره ابن ‌هشام، ج‌ ۲، ص‌ ۴۱۷ و ۴۱۸.</ref></p>
 
+
*از ابن ‌عباس نقل شده که ابوسفیان و دیگر سران گرد هم آمده بر آن شدند تا با پیامبر صلى الله علیه و آله درباره آنچه مدعى است، گفتگو کنند که شاید عذر او را بپذیرند؛ از این‌رو او را فراخوانده، ابتدا با سرزنش سپس با تطمیع با او سخن گفتند و چون پافشارى پیامبر را دیدند، گفتند: اى محمد! اگر آن‌چه را مى‌گوییم، نمى‌پذیرى پس بدان‌ که زندگى هیچ کس از مردم چون ما در تنگى و سختى نیست؛ پس از خدایى که تو را به پیامبرى برانگیخته است بخواه تا این کوه‌ها را که مکه در محاصره آن‌ها قرار دارد، هموار سازد و سرزمین ما را بگسترد. پیامبر این خواسته را نیز رد کرد و‌... سپس گفتند: به ‌راستى ما به تو [[ایمان]] نمى‌آوریم جز این‌که آن‌چه را گفته‌ایم، انجام دهى. خداوند آیات ۹۰ تا ۹۳ [[سوره اسراء]] را درباره آنان نازل کرد و به پیامبرش فرمان داد تا این‌گونه بدانان پاسخ‌گوید:<ref> جامع البیان، مج ۹، ج ۱۵، ص ۲۰۴ ـ ۲۰۷؛ مجمع‌البیان، ج ‌۶‌، ص‌ ۶۷۸‌.</ref> {{متن قرآن|«قُل سُبحانَ رَبّى هَل کنتُ إلاّ بَشراً ‌رَسولا»}}.
مفسران در ذيل آيات بسيارى از ابوسفيان نام برده‌اند كه بيشتر آن‌ها در نفى و زشت شمارى ابوسفيان و حاكى از واقعيت زندگى او است اما اندكى از آن‌ها به گونه‌اى در تأييد و نيكونمايى او آمده كه با توجه به اقتدار امويان و كوشش آنان در تنزيه وى ترديد در آن‌ها امرى پذيرفتنى است.
+
*ابوسفیان، [[ابوجهل]] و اخنس‌ بن ‌شریق در تاریکى شب برخلاف آنچه از دیگران مى‌خواستند، خود به شنیدن آیات الهى مى‌ایستادند. کلبى گفت: ابوسفیان، ولید و دیگران همه با هم آمدند و گوش فرا دادند که رسول خدا [[قرآن]] مى‌خواند و ‌خواندن وى در دل‌هاى ایشان اثر نمى‌کرد؛ از آن‌که دل‌هاى ایشان زنگار کفر داشت و حق‌پذیر نبود.<ref> کشف‌الاسرار، ج‌ ۳، ص‌ ۳۲۶.</ref><p>خداوند در آیه ۲۵ [[سوره انعام]] درباره آنان فرموده است: بعضى از ایشان به سخن تو گوش مى‌دهند؛ ولى ما بر دل‌هایشان پرده‌ها افکنده‌ایم تا آن را درنیابند و گوش‌هایشان را سنگین کرده‌ایم و هر معجزه‌اى را که بنگرند، بدان ایمان نمى‌آورند و چون نزد تو آیند با تو به مجادله ‌پردازند. کافران مى‌گویند که این‌ها چیزى جز اساطیر پیشینیان نیست: {{متن قرآن|«وَمِنْهُم مَّن یسْتَمِعُ إِلَیک وَجَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَکنَّةً أَن یفْقَهُوهُ وَفِی آذَانِهِمْ وَقْرًا وَإِن یرَوْاْ کلَّ آیةٍ لاَّ یؤْمِنُواْ بِهَا حَتَّى إِذَا جَآؤُوک یجَادِلُونَک یقُولُ الَّذِینَ کفَرُواْ إِنْ هَذَآ إِلاَّ أَسَاطِیرُ الأَوَّلِینَ»}}.</p>
 
+
*در ذیل آیه ۳ [[سوره سبأ]] {{متن قرآن|«وَقَالَ الَّذِینَ کفَرُوا لَا تَأْتِینَا السَّاعَةُ»}} نقل شده: مقصود آیه ابوسفیان است. او به [[لات]] و [[عزى]] سوگند خورد که [[قیامت]] نخواهد آمد و ما برانگیخته نمى‌شویم.<ref> قرطبى، ج‌ ۱۴، ص‌ ۱۶۷؛ غررالتبیان، ص‌ ۴۲۵.</ref>
# ابن‌عبّاس از ابوبكر نقل كرده كه مقصود از آيات 8 و 9 [[سوره ليل]]/92 «وَ أمّا مَن بَخِلَ وَاستَغنى × وَ كَذّبَ بِالحُسنى؛ اما آن كس كه بخل و بى‌نيازى ورزيد و ‌آن بهترين را تكذيب كرد» ابوسفيان‌ بن حرب است.<ref> الدرّالمنثور، ج‌ 8‌، ص‌ 536‌.</ref> «اشقى» در آيه پانزدهم همين سوره را نيز او دانسته‌اند.<ref> مبهمات القرآن، ج‌ 2، ص ‌723.</ref>
+
*در ذیل آیه ۳۶ [[سوره انبیاء]] آمده است<ref> کشف‌الاسرار، ج‌ ۶‌، ص‌ ۲۴۷ و ۲۴۸.</ref> که پیامبر صلى الله علیه و آله بر ابوسفیان و ابوجهل گذشت. ابوجهل به ‌استهزا گفت: به پیامبر بنى ‌[[عبدمناف]] بنگر! ابوسفیان گفت: مگر چه مى‌شد اگر پیامبرى از بنى‌ عبدمناف بود. پیامبر پس از پاسخ به ابوجهل به ابوسفیان گفت: تو نیز از سر تعصب و حمیت سخن گفته‌اى! خداوند درباره آنان فرمود: {{متن قرآن|«وَإِذَا رَآک الَّذِینَ کفَرُوا إِن یتَّخِذُونَک إِلَّا هُزُوًا»}}؛ کافران چون تو را ببینند، بى‌شک به مسخره‌ات مى‌گیرند.
 
+
*آیه ۳۰ [[سوره انفال]] به ماجراى [[دارالندوه]] اشاره دارد که در آن سران مشرک مکه از جمله ابوسفیان در توطئه‌اى تصمیم گرفتند تا پیامبر را زندانى یا تبعید کنند یا از پاى درآورند:<ref> روض‌الجنان، ج‌ ۹، ص‌ ۱۰۱.</ref> {{متن قرآن|«وَإِذْ یمْکرُ بِک الَّذِینَ کفَرُواْ لِیثْبِتُوک أَوْ یقْتُلُوک أَوْ یخْرِجُوک وَیمْکرُونَ وَیمْکرُ اللّهُ وَاللّهُ خَیرُ الْمَاکرِینَ»}}.
# «أرَءَيتَ الّذى يُكَذِّبُ بِالدّينِ × فَذلِكَ الَّذى يَدُعُّ اليَتيمَ؛ آيا آن كس كه روز جزا را [[دروغ]] مى‌شمرَد، ديدى؟ او همان كسى است كه يتيم را (به اهانت)مى‌رانَد». ([[سوره ماعون]]/107، 1‌ و 2) گفته شده است كه ابوسفيان هر هفته دو شتر نحر مى‌كرد. يتيمى نزدش آمد و از او چيزى خواست وى او را با عصايش راند و اين آيات درباره‌اش نازل شد.<ref> مجمع‌البيان، ج‌ 10، ص‌ 834‌.</ref>
+
*مقصود از طایفه {{متن قرآن|«غَیرَ ذَاتِ الشَّوْکةِ »}} در آیه ۷ [[سوره انفال]] را کاروان تجارتى [[قریش]] به سرپرستى ابوسفیان دانسته‌اند که خداوند در این آیه دستیابى به آن یا پیروزى در [[جنگ بدر]] را به مسلمانان وعده داده است:<ref> مجمع‌البیان، ج‌ ۴، ص‌ ۸۰۲‌؛ الدرّالمنثور، ج‌ ۴، ص ‌۲۸.</ref> {{متن قرآن|«وَإِذْ یعِدُکمُ اللّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتِینِ أَنَّهَا لَکمْ وَتَوَدُّونَ أَنَّ غَیرَ ذَاتِ الشَّوْکةِ تَکونُ لَکمْ وَیرِیدُ اللّهُ أَن یحِقَّ الحَقَّ بِکلِمَاتِهِ وَیقْطَعَ دَابِرَ الْکافِرِینَ»}}؛ و (یاد کنید) آنگاه که خدا یکى از آن دو گروه (=کاروان بازرگانى و سپاه کافران) را به شما وعده داد که از آنِ شما خواهد بود و ‌شما دوست مى‌داشتید که گروه بى‌خار و سپاه (=کاروان بازرگانى) شما را باشد و حال آن‌که خدا مى‌خواست که حق را با سخنان خود  استوار و پایدار سازد و بنیاد کافران را براندازد».<p>مفسران<ref> عیّاشى، ج‌ ۲، ص‌ ۶۵‌؛ مجمع‌البیان، ج‌ ۴، ص‌ ۸۳۹‌.</ref> مقصود از {{متن قرآن|«وَالرَّکبُ أَسْفَلَ مِنکمْ»}} را در آیه ۴۲ [[سوره انفال]]، ابوسفیان و اصحابش دانسته‌اند. آنگاه که پیامبر از حضور کاروان تجارى در منطقه آگاه شد، جاسوسانى را براى تهیه گزارش فرستاد. ابوسفیان با آگاهى از آن راه خود را تغییر داد و به سوى ساحل رفت. آیه بیان این ماجرا است: {{متن قرآن|«إِذْ أَنتُم بِالْعُدْوَةِ الدُّنْیا وَهُم بِالْعُدْوَةِ الْقُصْوَى وَالرَّکبُ أَسْفَلَ مِنکمْ»}}؛ شما در کرانه نزدیکتر بودید و آنان در کرانه دورتر و ‌آن قافله در مکانى فروتر از شما بود.</p>
 
+
*{{متن قرآن|«إِنَّ الَّذِینَ کفَرُواْ ینفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ لِیصُدُّواْ عَن سَبِیلِ اللّهِ فَسَینفِقُونَهَا ثُمَّ تَکونُ عَلَیهِمْ حَسْرَةً ثُمَّ یغْلَبُونَ وَالَّذِینَ کفَرُواْ إِلَى جَهَنَّمَ یحْشَرُونَ»}}؛ کافران اموالشان را خرج مى‌کنند تا مردم را از راه خدا بازدارند. زین پس نیز اموالشان را خرج خواهند کرد و بعد حسرت مى‌برند و ‌مغلوب مى‌شوند و کافران را در [[جهنم]] گرد مى‌آورند. (سوره انفال، ۳۶) گفته شده است که ابوسفیان ‌بن ‌حرب دو هزار تن را در [[جنگ اُحد]] به ‌مزدورى گرفت تا با پیامبر کارزار کنند و این آیه درباره او نازل شد.<ref> جامع‌البیان، مج ‌۶‌، ج‌ ۹، ص‌ ۳۲۳؛ مجمع‌البیان، ج ‌۴، ص‌ ۸۳۱‌.</ref>
# آيات 4 تا 6 [[سوره ص‌]]/ 38: «وَ عَجِبوا أن جاءَهم مُنذِرٌ مِنهُم وَ قالَ الكفِرونَ هذا سحِرٌ كَذّابٌ × أَجَعَل الألِهةَ إلهاً وحداً إنَّ هذا لَشىءٌ عُجابٌ × وَانطَلَقَ‌ الملأُ مِنهُم أنِ امشوا وَاصبِروا عَلى ءَالِهَتِكُم إنّ هذا لَشىءٌ يُراد؛ در شگفت شدند از اين ‌كه بيم‌دهنده از ميان خودشان برخاست و كافران گفتند: اين جادوگرى دروغ‌گو است. آيا همه خدايان را يك خدا گردانيده است؟ اين چيزى بس شگفت است! مهترانشان به راه افتادند (و گفتند) كه برويد و بر پرستش خدايان خويش پايدارى ورزيد. اين است چيزى كه از شما خواسته شده است».
+
*برخى مفسران،<ref> مجمع‌البیان، ج‌ ۲، ص‌ ۸۱۸‌.</ref> مقصود از {{متن قرآن|«مَثَلُ مَا ینفِقُونَ فِی هِـذِهِ الْحَیاةِ الدُّنْیا»}} (۱۱۷ [[سوره آل ‌عمران]]) را ابوسفیان و یارانش دانسته‌اند که در بدر و اُحد بر ضد پیامبر با یکدیگر هم‌دست شدند. گرچه نمى‌توان در واقعه بدر نقشى را براى ابوسفیان پذیرفت، کوشش‌هاى‌ او پس از آن و ترغیب به انتقام جویى از کشتگان بدر و نیز سرمایه‌گذارى‌هایش تردیدناپذیر است؛ از این‌رو آن‌چه در [[تفسیر]] آمده، پذیرفتنى مى‌نماید.
 
+
*سالم ‌بن ‌عبدالله از پدرش ابن ‌عمر نقل مى‌کند: پیامبر افرادى از جمله ابوسفیان را لعنت کرد که خداوند آیه ۱۲۸ [[سوره آل ‌عمران]] را نازل فرمود: {{متن قرآن|«لَیسَ لَک مِنَ الأَمْرِ شَیءٌ أَوْ یتُوبَ عَلَیهِمْ أَوْ یعَذَّبَهُمْ فَإِنَّهُمْ ظَالِمُونَ»}}؛ یا ایشان را به توبه وادارد یا آنان را چون ستم‌کارند، عذاب کند و تو را در این کارها دستى نیست».<ref> التفسیر الکبیر، ج‌ ۸‌، ص‌ ۲۳۱؛ جامع‌البیان، مج‌ ۳، ج‌ ۴، ص‌ ۱۱۸.</ref> برخى از محققان معاصر در این روایت که یکى از چند روایت [[سبب نزول]] ‌آیه است، تردید کرده‌اند.<ref> الصحیح من سیرة‌النبى، ج‌ ۶‌، ص‌ ۱۶۷ و ۱۶۸.</ref>
روايت شده كه دسته‌اى از اشراف قريش، از جمله ابوسفيان نزد ابوطالب آمده درباره پيامبر با او گفتگو و شكايت كردند. پيامبر صلى الله عليه و آله به آنان فرمود: يك كلمه است كه اگر بدان روى كنيد (=آن‌را بپذيريد) بر عرب سيطره يافته، عجم را به فرمان مى‌آوريد و آن اين است كه بگوييد: «لا ‌إله إلاّ اللّه» و خود را از هر چه جز او است، عارى كنيد. مشركان دست بر هم زده، گفتند: اى محمد! آيا مى‌خواهى خدايان را به خداى واحد بدل كنى؟ اين كار تو بس شگفت است! سپس پراكنده شدند و اين آيات درباره آنان نازل شد.<ref> مبهمات‌القرآن، ج‌ 2، ص‌ 423.</ref> ابن هشام از ابتداى سوره را در شأن آنان مى‌داند.<ref> سيره ابن ‌هشام، ج‌ 2، ص‌ 417 و 418.</ref>
+
*در ذیل آیه ۱۴۹ [[سوره آل ‌عمران]] {{متن قرآن|«یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوَاْ إِن تُطِیعُواْ الَّذِینَ کفَرُواْ یرُدُّوکمْ عَلَى أَعْقَابِکمْ فَتَنقَلِبُواْ خَاسِرِینَ»}}؛ اى کسانى ‌که ایمان آورده‌اید! اگر از کافران پیروى کنید، شما را به آیین پیشین برمى‌گردانند؛ پس زیان دیده باز مى‌گردید» آمده است که مقصود از «الَّذینَ کفروا» ابوسفیان و اصحاب اویند<ref> التبیان، ج‌ ۳، ص‌ ۱۴.</ref> زیرا پس از شکست اُحد بعضى از مسلمانان وسوسه شدند تا با آنان رابطه برقرار کنند که خداوند بدین‌گونه آنان را بازداشت.
 
+
*{{متن قرآن|«سَنُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کفَرُواْ الرُّعْبَ»}}؛ در دل کافران هراسى خواهیم افکند. ([[سوره آل ‌عمران]]، ۱۵۱) از سدى نقل است که ابوسفیان و همراهانش پس از پیروزى اُحد در بازگشت به مکه تصمیم گرفتند بازگشته، کار مسلمانان را یک سره کنند که خداوند در دل‌هایشان هراس افکند و به ناچار برگشتند. این آیه درباره آنان نازل شد.<ref> مجمع‌البیان، ج‌ ۲، ص‌ ۴۱۴؛ التفسیر الکبیر، ج‌ ۹، ص‌ ۳۲.</ref>
# از ابن ‌عباس نقل شده كه ابوسفيان و ديگر سران گرد هم آمده بر آن شدند تا با پيامبر صلى الله عليه و آله درباره آنچه مدعى است، گفتگو كنند كه شايد عذر او را بپذيرند؛ از اين‌رو او را فراخوانده، ابتدا با سرزنش سپس با تطميع با او سخن گفتند و چون پافشارى پيامبر را ديدند، گفتند: اى محمد! اگر آن‌چه را مى‌گوييم، نمى‌پذيرى پس بدان‌ كه زندگى هيچ كس از مردم چون ما در تنگى و سختى نيست؛ پس از خدايى كه تو را به پيامبرى برانگيخته است بخواه تا اين كوه‌ها را كه مكه در محاصره آن‌ها قرار دارد، هموار سازد و سرزمين ما را بگسترد.
+
*گفته‌اند: منظور از {{متن قرآن|« إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُواْ لَکمْ فَاخْشَوْهُمْ»}} ([[سوره آل ‌عمران]]، ۱۷۳) ابوسفیان و دیگر یاران اویند که پس از اُحد یا در [[غزوه بدر صغرى|بدر صغرا]] به ‌گردآورى مشرکان براى جنگ با مسلمانان پرداختند.<ref> مجمع‌البیان، ج‌ ۲، ص‌ ۸۸۶‌؛ ماوردى، ج‌ ۱، ص‌ ۴۳۸.</ref>
 
+
*آیه ۱ [[سوره احزاب]] را درباره ابوسفیان، عکرمه و [[ابوالأعور سُلَمى|ابوالاعور سلمى]] دانسته‌اند.<ref> مجمع‌البیان، ج‌ ۸‌، ص‌ ۵۲۵‌.</ref> آنان پس از اُحد به [[مدینه]] آمده به همراهى عبدالله ‌بن ‌ابىّ بر پیامبر وارد شدند و گفتند: اى محمد! دست از خدایان ما لات و عزى و منات بردار و بگو بت‌ها کسانى ‌را که آن‌ها را مى‌پرستند، شفاعت مى‌کنند. ما نیز تو را با خدایت وامى‌نهیم. این سخن بر پیامبر گران آمد و آنان را از مدینه بیرون کرد. خداوند در تأیید پیامبرش فرمود: {{متن قرآن|«یا أَیهَا النَّبِی اتَّقِ اللَّهَ وَلَا تُطِعِ الْکافِرِینَ وَالْمُنَافِقِینَ إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیمًا حَکیمًا»}}؛ اى پیامبر! تقواى خدا را پیشه کن و از کافران و منافقان پیروى مکن. خداوند دانا و حکیم است.
پيامبر اين خواسته را نيز رد كرد و‌... سپس گفتند: به ‌راستى ما به تو [[ايمان]] نمى‌آوريم جز اين‌كه آن‌چه را گفته‌ايم، انجام دهى. خداوند آيات 90 تا 93 [[سوره اسراء]]/17 را درباره آنان نازل كرد و به پيامبرش فرمان داد تا اين‌گونه بدانان پاسخ‌گويد:<ref> جامع البيان، مج 9، ج 15، ص 204 ـ 207؛ مجمع‌البيان، ج ‌6‌، ص‌ 678‌.</ref> «قُل سُبحانَ رَبّى هَل كنتُ إلاّ بَشراً ‌رَسولا».
+
*از مجاهد نقل است که مقصود از «جنود» در آیه ۱۰ [[سوره احزاب]] سپاه [[غزوه احزاب|احزاب]] از جمله سپاه ابوسفیان است.<ref> جامع‌البیان، مج ‌۱۱، ج‌ ۲۱، ص‌ ۱۵۴؛ الدرّالمنثور، ج‌ ۶‌، ص ۵۷۳‌.</ref> در آیه ۱۰ همین سوره نیز «مِن أسفلَ مِنکم» سپاه ابوسفیان دانسته شده ‌است:<ref> جامع‌البیان، مج‌ ۱۱، ج‌ ۲۱، ص‌ ۱۵۵ و ۱۵۶.</ref> {{متن قرآن|«إِذْ جَاؤُوکم مِّن فَوْقِکمْ وَمِنْ أَسْفَلَ مِنکمْ»}}.
 
+
*«الّذین کفروا» را در آیه ۸۴ [[سوره نساء]]، ابوسفیان و دیگر مشرکان دانسته‌اند.<ref> مجمع‌البیان، ج‌ ۳، ص‌ ۱۲۸.</ref> طبق این نقل خداوند پیامبر را به ترغیب مؤمنان براى جنگ با آنان در بدر صغرا فرمان داده است: {{متن قرآن|«فَقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللّهِ لاَ تُکلَّفُ إِلاَّ نَفْسَک وَحَرِّضِ الْمُؤْمِنِینَ عَسَى اللّهُ أَن یکفَّ بَأْسَ الَّذِینَ کفَرُواْ وَاللّهُ أَشَدُّ بَأْسًا وَأَشَدُّ تَنکیلاً»}}؛ پس در راه خدا نبرد کن که جز بر نفس خویش مکلف نیستى و مؤمنان را به جنگ برانگیز؛ شاید خدا گزند کافران را از شما بازدارد و خشم و عذاب او از هر خشم و عذابى سخت‌تر است.
# ابوسفيان، ابوجهل و اخنس‌ بن ‌شريق در تاريكى شب برخلاف آنچه از ديگران مى‌خواستند، خود به شنيدن آيات الهى مى‌ايستادند. كلبى گفت: ابوسفيان، وليد و ديگران همه با هم آمدند و گوش فرا دادند كه رسول [[قرآن]] مى‌خواند و ‌خواندن وى در دل‌هاى ايشان اثر نمى‌كرد؛ از آن‌كه دل‌هاى ايشان زنگار كفر داشت و حق‌پذير نبود.<ref> كشف‌الاسرار، ج‌ ص‌ 326.</ref>
+
*در ذیل آیه ۱۰۴ [[سوره نساء]] از ابن ‌عباس نقل شده است<ref> جامع‌البیان، مج‌ ۴، ج‌ ۵‌، ص‌ ۳۵۷.</ref> که ابوسفیان در کارزار اُحد، پیامبر را بر آنچه روى داد سرزنش‌گونه به سخره گرفت و در پى تضعیف مسلمانان برآمد که پیامبر فرمان داد تا بدو پاسخ داده به مقابله برخیزند و این آیه نازل شد: {{متن قرآن|«وَلاَ تَهِنُواْ فِی ابْتِغَاء الْقَوْمِ إِن تَکونُواْ تَأْلَمُونَ فَإِنَّهُمْ یأْلَمُونَ کمَا تَأْلَمونَ وَتَرْجُونَ مِنَ اللّهِ مَا لاَ یرْجُونَ وَکانَ اللّهُ عَلِیمًا حَکیمًا»}}؛ و در دست یافتن به آن قوم سستى مکنید. اگر شما آزار مى‌بینید آنان نیز چون شما آزار مى‌بینند و ‌شما از خدا چیزى را امید دارید که آنان امید ندارند و خدا دانا و حکیم است.
 
+
*{{متن قرآن|«یا أَیهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکم مِّن ذَکرٍ وَأُنثَى»}}. ([[سوره حجرات]]، ۱۳) از مقاتل نقل شده است<ref> کشف‌الاسرار، ج‌ ۹، ص ‌۲۶۳.</ref> که [[سبب نزول]] این آیه آن است که در [[فتح مکه]]، [[بلال]] به امر [[رسول خدا]] صلى الله علیه و آله بر بام [[کعبه]] بانگ نماز برآورد و چند تن از سران مکه درباره او زبان به نکوهش گشودند. ابوسفیان به طعنه و سخره گفت: من چیزى نمى‌گویم مى‌ترسم خداوند به پیامبر خبر دهد! سپس این آیه نازل شد.
خداوند در آيه 25 [[سوره انعام]]/6 درباره آنان فرموده است: بعضى از ايشان به سخن تو گوش مى‌دهند؛ ولى ما بر دل‌هايشان پرده‌ها افكنده‌ايم تا آن را درنيابند و گوش‌هايشان را سنگين كرده‌ايم و هر معجزه‌اى را كه بنگرند، بدان ايمان نمى‌آورند و چون نزد تو آيند با تو به مجادله ‌پردازند. كافران مى‌گويند كه اين‌ها چيزى جز اساطير پيشينيان نيست: «وَ مِنهُم مَن يَستَمِع إلَيكَ وَ جَعلنا عَلى قُلوبِهم أكِنّةً أن يَفقَهوهُ وَ فى ءَاذانِهم وَقراً وَ إِن يَرَوا كُلَّ ءَايَة لايُؤمِنوا بِها حَتّى إذا جَاءُوكَ يجدِلونَكَ يَقولُ الّذينَ كَفَروا إن هذا إلاّ أسطِيرُ الأَوَّلِينَ».
+
*ابن ‌عباس و قتاده مقصود از {{متن قرآن|«أئمّةَ الکفر»}} در آیه ۱۲ [[سوره توبه]] {{متن قرآن|«وَإِنْ نَکثُوا أَیمَانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُوا فِی دِینِکمْ فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکفْرِ إِنَّهُمْ لَا أَیمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ ینْتَهُونَ»}} را ابوسفیان و دیگر رؤساى قریش که خداوند مسلمانان را به کارزار با آنان امر فرمود، مى‌دانند؛<ref> الدرّالمنثور، ج‌ ۴، ص‌ ۱۳۶.</ref> گرچه بلنسى با توجه به زمان نزول آیه که پس از تبوک و در سال ۹ هجرى ‌است، ارتباط آن را با ابوسفیان که در این زمان اسلام را پذیرفته بود، نمى‌پذیرد و حمل آیه را بر عموم سزاوارتر مى‌داند.<ref> مبهمات‌القرآن، ج‌ ۱، ص‌ ۵۳۵ و ۵۳۶‌.</ref>
 
+
*مفسران در ذیل آیه ۶۰ سوره توبه از ابوسفیان یاد کرده‌اند که در جایگاه یکى از «[[تألیف قلوب|مؤلفة قلوبهم]]» سهمى از غنایم را گرفت.<ref> کشف‌الاسرار، ج‌ ۴، ص‌ ۱۵۹؛ الدرّالمنثور، ج‌ ۴، ص ‌۲۲۳؛ الکافى، ج‌ ۲، ص ‌۳۹۱.</ref>
# در ذيل آيه 3 [[سوره سبأ]]/34 «وَ قالَ الّذينَ كَفروا لاتأتِينَا السّاعَةُ» نقل شده: مقصود آيه ابوسفيان است. او به لات و عزى سوگند خورد كه [[قيامت]] نخواهد آمد و ما برانگيخته نمى‌شويم.<ref> قرطبى، ج‌ 14، ص‌ 167؛ غررالتبيان، ص‌ 425.</ref>
+
==پانویس==
 
 
# در ذيل آيه 36 [[سوره انبياء]] /21 آمده است<ref> كشف‌الاسرار، ج‌ 6‌، ص‌ 247 و 248.</ref> كه پيامبر صلى الله عليه و آله بر ابوسفيان و ابوجهل گذشت. ابوجهل به ‌استهزا گفت: به پيامبر بنى ‌عبدمناف بنگر! ابوسفيان گفت: مگر چه مى‌شد اگر پيامبرى از بنى‌ [[عبدمناف]] بود. پيامبر پس از پاسخ به ابوجهل به ابوسفيان گفت: تو نيز از سر تعصب و حميت سخن گفته‌اى! خداوند درباره آنان فرمود: «و ‌إذا رَءَاكَ الّذينَ كَفَروا إِن يَتَّخِذونَكَ إلاّ هُزُواً؛ كافران چون تو را ببينند، بى‌شك به مسخره‌ات مى‌گيرند».
 
 
 
# آيه 30 [[سوره انفال]]/8 به ماجراى دارالندوه اشاره دارد كه در آن سران مشرك مكه از جمله ابوسفيان در توطئه‌اى تصميم گرفتند تا پيامبر را زندانى يا تبعيد كنند يا از پاى درآورند:<ref> روض‌الجنان، ج‌ 9، ص‌ 101.</ref> «و ‌إذ يَمكُرُ بِكَ الّذينَ كَفروا لِيُثبِتوكَ أو يَقتُلوكَ أو يُخرِجوكَ وَ يَمكُرونَ و يَمكرُاللّهُ واللّهُ خَيرُ المكِرينَ».
 
 
 
# مقصود از طايفه «غير ذات‌الشوكة» در آيه 7 [[سوره انفال]]/8 را كاروان تجارتى قريش به سرپرستى ابوسفيان دانسته‌اند كه خداوند در اين آيه دستيابى به آن يا پيروزى در جنگ بدر را به مسلمانان وعده داده است:<ref> مجمع‌البيان، ج‌ 4، ص‌ 802‌؛ الدرّالمنثور، ج‌ 4، ص ‌28.</ref>
 
 
 
«و‌إذ يَعِدُكُم اللّهُ إحدَى الطـَّائفَتينِ أنّها لَكم وَ تَوَدّونَ أَنَّ غَير ذاتِ الشَّوكَةِ ‌تَكونُ لَكُم وَ يُريدُاللّهُ أن يُحِقَّ الحَقَّ بِكَلِمتِه وَ يَقطَعَ دابِرَ الكفِرينَ؛ و (ياد كنيد) آنگاه كه خدا يكى از آن دو گروه (=كاروان بازرگانى و سپاه كافران) را به شما وعده داد كه از آنِ شما خواهد بود و ‌شما دوست مى‌داشتيد كه گروه بى‌خار و سپاه (=كاروان بازرگانى) شما را باشد و حال آن‌كه خدا مى‌خواست كه حق را با سخنان خود (=نهادها و سنت‌هايى كه براى يارى كردن [[پيامبران]] و پيروان حق قرار داده) استوار و پايدار سازد و بنياد كافران را براندازد».
 
 
 
مفسران<ref> عيّاشى، ج‌ 2، ص‌ 65‌؛ مجمع‌البيان، ج‌ ص‌ 839‌.</ref> مقصود از «الرّكبُ أسفلَ ‌مِنكُم» را در آيه 42 [[سوره انفال]]/8 ابوسفيان و اصحابش دانسته‌اند. آنگاه كه پيامبر از حضور كاروان تجارى در منطقه آگاه شد، جاسوسانى را براى تهيه گزارش فرستاد. ابوسفيان با آگاهى از آن راه خود را تغيير داد و به سوى ساحل رفت. آيه بيان اين ماجرا است: «إذ أنتُم بِالعُدوَةِ الدُّنيا و هُم بِالعُدوَةِ القُصوى و الرّكبُ أسفلَ مِنكُم؛ شما در كرانه نزديكتر بوديد و آنان در كرانه دورتر و ‌آن قافله در مكانى فروتر از شما بود».
 
 
 
# «إنَّ الّذينَ كَفَروا يُنفِقونَ أمولَهم لِيَصُدّوا عَن سَبيلِ اللّهِ فَسَيُنفِقونَها ثُمّ تَكونُ عَليهِم حَسرَةً ثُمّ‌يُغلَبونَ والّذينَ كَفروا إلى جَهنّمَ يُحشرَون؛ كافران اموالشان را خرج مى‌كنند تا مردم را از راه خدا بازدارند. زين پس نيز اموالشان را خرج خواهند كرد و بعد حسرت مى‌برند و ‌مغلوب مى‌شوند و كافران را در جهنم گرد مى‌آورند». (سوره انفال/8‌، 36) گفته شده است كه ابوسفيان ‌بن ‌حرب دو هزار تن را در جنگ اُحد به ‌مزدورى گرفت تا با پيامبر كارزار كنند و اين آيه درباره او نازل شد.<ref> جامع‌البيان، مج ‌6‌، ج‌ ص‌ 323؛ مجمع‌البيان، ج ‌4، ص‌ 831‌.</ref>
 
 
 
# برخى مفسران،<ref> مجمع‌البيان، ج‌ ص‌ 818‌.</ref> مقصود از «مَثَلُ ما يُنفِقونَ فى ‌هذهِ الحَيوةِ الدُّنيا» (117 [[سوره آل ‌عمران]]/3) را ابوسفيان و يارانش دانسته‌اند كه در بدر و اُحد بر ضد پيامبر با يكديگر هم‌دست شدند. گرچه نمى‌توان در واقعه بدر نقشى را براى ابوسفيان پذيرفت، كوشش‌هاى‌او پس از آن و ترغيب به انتقام جويى از كشتگان بدر و نيز سرمايه‌گذارى‌هايش ترديدناپذير است؛ از اين‌رو آن‌چه در تفسير آمده، پذيرفتنى مى‌نمايد.
 
 
 
# سالم ‌بن ‌عبدالله از پدرش ابن ‌عمر نقل مى‌كند: پيامبر افرادى از جمله ابوسفيان را لعنت كرد كه خداوند آيه 128 [[سوره آل ‌عمران]]/3 را نازل فرمود: «لَيسَ لَكَ مِن الأمرِ شىءٌ أو يَتوبَ عَليهم أو يُعَذِّبَهُم فإنّهم ظلِمونَ؛ يا ايشان را به توبه وادارد يا آنان را چون ستم‌كارانند، عذاب كند و تو را در اين كارها دستى نيست».<ref> التفسير الكبير، ج‌ 8‌، ص‌ 231؛ جامع‌البيان، مج‌ 3، ج‌ ص‌ 118.</ref> برخى از محققان معاصر در اين روايت كه يكى از چند روايت سبب نزول ‌آيه است، ترديد كرده‌اند.<ref> الصحيح من سيرة‌النبى، ج‌ 6‌، ص‌ 167 و 168.</ref>
 
 
 
# در ذيل آيه 149 [[سوره آل ‌عمران]]/3 «يأيُّها الّذينَ ءَامَنوا إن تُطيعوا الّذينَ كَفروا يَرُدّوكم على أعقبِكُم فَتَنقلِبوا خسِرينَ؛ اى كسانى ‌كه ايمان آورده‌ايد! اگر از كافران پيروى كنيد، شما را به آيين پيشين برمى‌گردانند؛ پس زيان ديده باز مى‌گرديد» آمده است كه مقصود از «الَّذينَ كَفروا» ابوسفيان و اصحاب اويند<ref> التبيان، ج‌ ص‌ 14.</ref> زيرا پس از شكست اُحد بعضى از مسلمانان وسوسه شدند تا با آنان رابطه برقرار كنند كه خداوند بدين‌گونه آنان را بازداشت.
 
 
 
# «سَنُلقى فى قُلوبِ الّذينَ كَفروا الرُّعبَ؛ در دل كافران هراسى خواهيم افكند». ([[سوره آل ‌عمران]]/3،151) از سدى نقل است كه ابوسفيان و همراهانش پس از پيروزى اُحد در بازگشت به مكه تصميم گرفتند بازگشته، كار مسلمانان را يك سره كنند كه خداوند در دل‌هايشان هراس افكند و به ناچار برگشتند. اين آيه درباره آنان نازل شد.<ref> مجمع‌البيان، ج‌ 2، ص‌ 414؛ التفسير الكبير، ج‌ 9، ص‌ 32.</ref>
 
 
 
# گفته‌اند: منظور از «إنّ النّاسَ قَد جَمَعوا لَكُم فَاخشَوهُم» ([[سوره آل ‌عمران]]/3، 173) ابوسفيان و ديگر ياران اويند كه پس از اُحد يا در بدر صغرا به ‌گردآورى مشركان براى جنگ با مسلمانان پرداختند.<ref> مجمع‌البيان، ج‌ 2، ص‌ 886‌؛ ماوردى، ج‌ 1، ص‌ 438.</ref>
 
 
 
# آيه 12 [[سوره دخان]]/44 را اشاره به تقاضاى ابوسفيان از پيامبر براى رفع عذاب قحطى و گرسنگى از اهل مكه دانسته‌اند:<ref> كشف‌الاسرار، ج‌ ص‌ 96؛ مناقب، ج‌ 1، ص‌ 275.</ref> «رَبَّنا اكشِف عَنّا العَذابَ إنّا مُؤمِنونَ».
 
 
 
# از ابن ‌عباس نقل است<ref> جامع البيان، مج 10، ج 18، ص 58 و 59‌؛ اسباب‌النزول، ص ‌261 و 262.</ref> كه ابوسفيان نزد پيامبر آمد و گفت: اى محمد! تو را به خداوند و خويشاوندى سوگند مى‌دهم. آيا ما كرك و خون بخوريم؟ آيا تو نيستى كه گمان مى‌كنى براى عالميان به ‌رحمت برانگيخته شده‌اى؟ پيامبر فرمود: آرى. گفت: تو پدران را به ‌شمشير و فرزندان را به ‌گرسنگى كُشتى. خداوند در اين باره فرمود: «وَلَقد أخَذنهم بِالعَذابِ فَما استَكانوا لِرَبِّهِموَ ما يَتَضَرّعونَ؛ به عذاب گرفتارشان كرديم؛ پس در مقابل پروردگارشان نه فروتنى كردند و نه تضرع». ([[سوره مؤمنون]]/23، 76) البته چنين گزارشى در كتاب‌هاى تاريخى نقل نشده است.
 
 
 
# آيه 1 [[سوره احزاب]]/33 را درباره ابوسفيان، عكرمه و ابوالاعور سلمى دانسته‌اند.<ref> مجمع‌البيان، ج‌ 8‌، ص‌ 525‌.</ref> آنان پس از اُحد به [[مدينه]] آمده به همراهى عبدالله ‌بن ‌ابىّ بر پيامبر وارد شدند و گفتند: اى محمد! دست از خدايان ما لات و عزى و منات بردار و بگو بت‌ها كسانى ‌را كه آن‌ها را مى‌پرستند، شفاعت مى‌كنند. ما نيز تو را با خدايت وامى‌نهيم. اين سخن بر پيامبر گران آمد و آنان را از مدينه بيرون كرد. خداوند در تأييد پيامبرش فرمود: «يأيُّها النّبىُّ‌ اتَّقِ اللّهَو لاتُطِعِ الكـفِرينَ والمُنـفِقينَ إنّ اللّهَ كانَ ‌عَليماً حَكيماً؛ اى پيامبر! تقواى خدا را پيشه كن و از كافران و منافقان پيروى مكن. خداوند دانا و حكيم است».
 
 
 
# از مجاهد نقل است كه مقصود از «جنود» در آيه 10 [[سوره احزاب]]/33 سپاه احزاب از جمله سپاه ابوسفيان است.<ref> جامع‌البيان، مج ‌11، ج‌ 21، ص‌ 154؛ الدرّالمنثور، ج‌ 6‌، ص 573‌.</ref> در آيه 10 همين سوره نيز «مِن أسفلَ مِنكم» سپاه ابوسفيان دانسته شده ‌است:<ref> جامع‌البيان، مج‌ 11، ج‌ 21، ص‌ 155 و 156.</ref> «إذ جاءُوكُم مِن فَوقِكم و مِن أسفَلَ مِنكم». (سوره احزاب/33،10)
 
 
 
# «الّذين كَفروا» را در آيه 84 [[سوره نساء]]/4، ابوسفيان و ديگر مشركان دانسته‌اند.<ref> مجمع‌البيان، ج‌ ص‌ 128.</ref> طبق اين نقل خداوند پيامبر را به ترغيب مؤمنان براى جنگ با آنان در بدر صغرا فرمان داده است: «فقتِل فى سَبيلِ اللّهِ لاتُكَلَّفُ إلاّ نَفسَكَ وَ حَرِّضِ المُؤمِنينَ عَسى اللّهُ أن‌يَكُفَّ بَأسَ الّذينَ كَفروا وَاللّهُ أشدُّ بَأساًو أشدُّ تَنكيلا؛ پس در راه خدا نبرد كن كه جز بر نفس خويش مكلف نيستى و مؤمنان را به جنگ برانگيز؛ شايد خدا گزند كافران را از شما بازدارد و خشم و عذاب او از هر خشم و عذابى سخت‌تر است».
 
 
 
# در ذيل آيه 104 [[سوره نساء]]/4 از ابن ‌عباس نقل شده است<ref> جامع‌البيان، مج‌ 4، ج‌ 5‌، ص‌ 357.</ref> كه ابوسفيان در كارزار اُحد، پيامبر را بر آنچه روى داد سرزنش‌گونه به سخره گرفت و در پى تضعيف مسلمانان برآمد كه پيامبر فرمان داد تا بدو پاسخ داده به مقابله برخيزند و اين آيه نازل شد: «و‌لاتَهِنوا فى ابتِغاءِ القَومِ إِن تَكونوا تَألَمونَ فَإنَّهُم يَألَمونَ كما تَألَمونَ و تَرجونَ مِن اللّهِ ما لايَرجونَ و كانَ اللّهُ عَليماً حَكيماً؛ و در دست يافتن به آن قوم سستى مكنيد. اگر شما آزار مى‌بينيد آنان نيز چون شما آزار مى‌بينند و ‌شما از خدا چيزى را اميد داريد كه آنان اميد ندارند و خدا دانا و حكيم است».
 
 
 
# «يأيُّها النّاسُ إنّا خَلَقنكُم مِن ذَكر و أُنثى». ([[سوره حجرات]]/49، 13) از مقاتل نقل شده است<ref> كشف‌الاسرار، ج‌ 9، ص ‌263.</ref> كه سبب نزول اين آيه آن است كه در [[فتح مكه]] بلال به امر [[رسول خدا]] صلى الله عليه و آله بر بام كعبه بانگ نماز برآورد و چند تن از سران مكه درباره او زبان به نكوهش گشودند. ابوسفيان به طعنه و سخره گفت: من چيزى نمى‌گويم مى‌ترسم خداوند به پيامبر خبر دهد! سپس اين آيه نازل شد.
 
 
 
# ابن ‌عباس و قتاده مقصود از «أئمّةَ الكفر» در آيه 12 [[سوره توبه]]/9 را ابوسفيان و ديگر رؤساى قريش كه خداوند مسلمانان را به كارزار با آنان امر فرمود، مى‌دانند؛<ref> الدرّالمنثور، ج‌ 4، ص‌ 136.</ref> گرچه بلنسى با توجه به زمان نزول آيه كه پس از تبوك و در سال 9 هجرى ‌است، ارتباط آن را با ابوسفيان كه در اين زمان اسلام را پذيرفته بود، نمى‌پذيرد و حمل آيه را بر عموم سزاوارتر مى‌داند.<ref> مبهمات‌القرآن، ج‌ 1، ص‌ 535 و 536‌.</ref>
 
 
 
# مفسران در ذيل آيه 60 سوره توبه/9 از ابوسفيان ياد كرده‌اند كه در جایگاه يكى از «مؤلفة قلوبهم» سهمى از غنايم را گرفت.<ref> كشف‌الاسرار، ج‌ 4، ص‌ 159؛ الدرّالمنثور، ج‌ 4، ص ‌223؛ الكافى، ج‌ 2، ص ‌391.</ref>
 
 
 
برخى از مفسران در ذيل 3 آيه به گونه‌اى از ابوسفيان به نيكى ياد كرده‌اند كه با توجه به آن‌چه گذشت، پذيرفتنى نمى‌نمايد:
 
 
 
## از مقاتل ‌بن ‌حيان در ذيل آيه 34 [[سوره فصلت]]/41 «ادفَع بِالّتى هِىَ أحسَنُ فَإذا الّذى بَينَك وَ بَينَه عدوَةٌ كأَنّه ولىٌّ حميمٌ؛ (بدى ديگران را) به شيوه‌اى كه نيكوتر است، دور كن كه (اگر چنين كنى) ناگاه آن كه ميان تو و او دشمنى است چون دوستى نزديك و مهربان گردد»، نقل شده است كه در شأن ابوسفيان ‌بن ‌حرب فرود آمد كه اول دشمن بود و در دل با [[رسول خدا]] صلی الله علیه و آله و با مؤمنان عداوت داشت و به آخر دوست شد..‌.<ref> كشف‌الاسرار، ج‌ 8‌، ص‌ 527‌؛ الكشّاف، ج‌ 4، ص‌ 200.</ref>
 
 
 
## «عَسى اللّهُ أنْ يَجعلَ بَينَكم و بَينَ الّذينَ عادَيتم مِنهم مودّةً؛ شايد خدا ميان شما و كسانى ‌كه با آنان دشمنى مى‌ورزيديد، دوستى پديد ‌آورد». ([[سوره ممتحنه]]/60‌، 7) بر پايه روايتى منظور از اين آيه اسلام آوردن ابوسفيان است و «مودت» به ازدواج پيامبر صلى الله عليه و آله با دختر او «ام‌حبيبه» اشاره دارد؛<ref> ماوردى، ج 5، ص 519؛ الدرّالمنثور، ج 8، ص‌ 130.</ref> گرچه با توجه به نزول آيه در سال‌هاى آخر حيات پيامبر و تحقق ازدواج در سال‌ها پيش‌تر ارتباط آيه با ابوسفيان منتفى است.
 
 
 
## برخى از مفسران در ذيل آيه 15 [[سوره توبه]]/9 گفته‌اند كه مقصود از «و‌يَتوبُ اللّهُ على مَن يَشاءُ» ابوسفيان و ديگرانند.<ref> [[كشف‌الاسرار]]، ج‌ 4، ص‌ 102؛ غررالتبيان، ص‌ 272.</ref>
 
 
 
==پانویس ==
 
 
<references />
 
<references />
===منابع===
+
==منابع==
 
+
* [[دائرة المعارف قرآن کریم]]، سید علیرضا واسعى، ج۱، ص۶۷۹-۶۹۰.
سيد عليرضا واسعى، دائرة المعارف قرآن کریم، جلد 1، صفحه 679-690.
+
{{سنجش کیفی
 
+
|سنجش=شده
 +
|شناسه= خوب
 +
|عنوان بندی مناسب= خوب
 +
|کفایت منابع و پی نوشت ها= خوب
 +
|رعایت سطح مخاطب عام= خوب
 +
|رعایت ادبیات دانشنامه ای= خوب
 +
|جامعیت= خوب
 +
|رعایت اختصار= خوب
 +
|سیر منطقی= خوب
 +
|کیفیت پژوهش= خوب
 +
|رده=دارد
 +
}}
 
[[رده: دشمنان پیامبر]]
 
[[رده: دشمنان پیامبر]]
 
+
[[رده:شخصیت‌های شان نزول آیات قرآن]]
[[رده: ابوسفیان در شان نزول آیات قرآن]]
 

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۹ ژوئیهٔ ۲۰۲۳، ساعت ۰۸:۳۸


Icon-encycolopedia.jpg

این صفحه مدخلی از دائرة المعارف قرآن کریم است

(احتمالا تصرف اندکی صورت گرفته است)


«صخر ‌بن ‌حرب ‌بن ‌امیة» معروف به «ابوسفیان» (م، ۳۰ ق)، از سران مشرک مکه بود که از همان آغاز با رسول خدا صلى الله علیه وآله و دعوت او مخالفت و دشمنی کرد. او قبل از هجرت پیامبر به مدینه همراه با جمعی از مشرکان تصمیم به ترور پیامبر گرفت و بعد از هجرت نیز جنگهایی مانند اُحد و احزاب را علیه مسلمین رهبری کرد. ابوسفیان سرانجام هنگام فتح مکه در سال ۸ هجری اسلام آورد و در برخی غزوات پیامبر شرکت نمود. در شأن نزول برخی آیات قرآن کریم، از ابوسفیان نام برده‌ شده است.

زندگی‌نامه

صخر ‌بن ‌حرب ‌بن ‌امیة ‌بن عبد شمس،[۱] از سران مشرک مکه بود. سال ولادت او متفاوت ذکر شده است. برخى آن را ده سال پیش از عام‌الفیل یعنى حدود ۵۶۰ میلادى دانسته‌اند.[۲] پدرش حرب، ندیمِ عبدالمطلب و از بزرگان مکه بود؛ از این رو پس از مرگ او زنان قریش گویا مدت‌ها در سوگوارى‌ها با نوحه «واحربا» از او یاد مى‌کردند.[۳] ابوسفیان خود ندیم عباس‌ بن عبدالمطلب بود[۴] و از اشراف[۵] و جرّاران مکه[۶](کسانى‌ که بر بیش از هزار تن فرماندهى دارند) بشمار می رفت و پس از پدرش، رهبرى قریش را در جنگ‌ها و کاروان‌هاى تجارى بر عهده گرفت.[۷]

وى یکى از معدود باسوادان قریش[۸] و از بازرگانان بود[۹] که روغن و پشم مى‌فروخت.[۱۰] گاه با دارایى‌هاى خویش و دیگران، بازرگانان را تجهیز کرده به سرزمین‌هاى عجم مى‌فرستاد و گاهى خود نیز با آنان همراه مى‌شد.[۱۱] رأى او نافذ و ‌پرچم مخصوص سران معروف به «عُقاب» در اختیارش بود.[۱۲]

تاریخ از بى‌بندوبارى او سخن‌ها دارد. ماجراى هم‌خوابگى او با سمیه (زن بدکاره معروف) و تولد زیاد بن ‌ابیه، بحث‌هاى بسیارى را در تاریخ برانگیخته است.[۱۳] به هر حال جزئیات زندگى او پیش از اسلام روشن نیست و پس از آن نیز به جهات سیاسى و اقتدار امویان، آن‌چه در مسلمانى و تنزیه او نقل شده محل نقد است.

وفات ‌ابوسفیان را نیز به اختلاف، سال‌هاى ۳۰، ۳۱، ۳۳ یا ۳۴ هجری نقل کرده‌اند؛ بنابراین، هنگام مرگ ۹۷ یا ۹۳ سال داشت.[۱۴] از او فرزندانى‌ چون معاویه‌ سر سلسله امویان و امّ‌حبیبه همسر پیامبر صلى الله علیه و آله باقی ماند.

دشمنی با رسول خدا

پس از بعثت پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله، ابوسفیان با دیگر سران مکه از سَر حسادت و رقابت دیرینه قومى ـ قبیله‌اى، به ‌دشمنى با آن حضرت برخاست؛[۱۵] چون با حضور پیامبر دیگر جایگاهى براى او نمى‌ماند و در قدرت اجتماعى او ضعف و سقوط راه مى‌یافت.[۱۶]

ابوسفیان خود نیز به این مسأله اذعان کرده در پاسخ پرسش پیامبر صلى الله علیه و آله که چرا با این‌که مى‌دانى من رسول خدایم با من مى‌جنگى، گفت: مى‌دانم تو راست مى‌گویى؛ اما تو جایگاه مرا در قریش مى‌دانى و چیزى آورده‌اى که با آن، دیگر بزرگى و شرفى براى من نمى‌ماند؛ پس با تو از سر حمیت و کراهت مى‌جنگیم.[۱۷]

او از جمله کسانى است که مى‌کوشیدند پیامبر صلى الله علیه و آله را از حرکت باز دارند[۱۸] و چون با اصرار پیامبر و پایدارى او بر اهدافش مواجه شدند، از او خواستند تا پیامبرى خویش را اثبات کند و ‌بخشى از مشکلات زیستى مردم مکه را به اعجاز برطرف سازد.[۱۹]

آنگاه در جمع شاکیان بر ضد پیامبر نزد ابوطالب رفته، گفتند: برادرزاده‌ات به خدایان ما بد مى‌گوید. دین ما را زشت، بزرگان ما را نادان و پدران ما را گمراه مى‌شمارد. یا او را از این کار بازدار یا از ما دورش کن.[۲۰]

به رغم همه این دشمنى‌ها، او از جمله کسانى است که پنهان و شبانگاه، پشت خانه رسول خدا صلی الله علیه و آله مى‌نشست و بى‌خبر از هم، آیات قرآن را مى‌شنید و هنگامى‌ که «اخنس» نظر او را درباره آیات الهى پرسید، گفت: اى ابوثعلبه! به خدا چیزهایى شنیدم‌ که مى‌فهمم و منظور از آن را نیز مى‌دانم. چیزهاى دیگرى نیز شنیدم که نه مى‌فهمم و نه مقصود آن را مى‌دانم.[۲۱]

ابوسفیان چون از تصمیم پیامبر براى هجرت به مدینه آگاه شد، با شرکت در دارالندوة و ‌براى ‌پیشگیرى از گسترش اسلام، پیشنهادِ مطرح شده (ترور) را پذیرفت.[۲۲] پس از هجرت پیامبر صلى الله علیه و آله با «اُبىّ ‌بن ‌خلف جمحى» به ‌مردم مدینه نامه نوشت و از پناه دادن حضرت ابراز ناخرسندى کرد[۲۳] و براى فرو نشاندن خشم خویش، دارایى‌هاى مهاجران مسلمان را مصادره نمود و خانه جحش ‌بن ‌ریاب اسدى (از پسرعمه‌هاى پیامبر) را به فروش گذاشت. این عمل نکوهش و هجو ابواحمد بن ‌جحش را ـ با این ‌که دخترش «رفاعه» در کابین ابواحمد بود ـ در پى داشت.[۲۴]

جنگ با مسلمانان

نخستین مواجهه نظامى مشرکان با مسلمانان، هشت ماه پس از هجرت در بطن ‌رابُغ (ده میلى جحفه) به رهبرى ابوسفیان بود که بدون درگیرى پراکنده شدند.[۲۵] در سال دوم هجرت در بازگشت از شام که ریاست کاروان تجارى قریش را بر عهده داشت، در نزدیکى مدینه از بیم رویارویى با مسلمانان از بیراهه و جاده ساحلى کاروان را به سلامت به مقصد رساند.

او از این مخمصه جان سالم به در برد اما به واقع علت پیدایش جنگ بدر، تقاضایش از اهل مکه براى حمایت از کاروان بود.[۲۶] در این جنگ یک فرزند ابوسفیان (حنظله) کشته و فرزند دیگرش (عمرو) اسیر شد و وقتى مسلمانان براى ‌آزادى او از ابوسفیان فدیه خواستند، گفت: مال و خون با هم جمع نمى‌شود.[۲۷]

ابوسفیان پس از شکست مشرکان در بدر به روش‌هاى گوناگون به تحریک قریش پرداخت.[۲۸] گریستن بر مردگان را براى همه و استعمال بوى خوش و هم‌خوابگى با زنان را براى خویش تا انتقام حرام کرد.[۲۹] او که از آن پس تمام جنگ‌هاى قریش را بر ضد اسلام رهبرى مى‌کرد.[۳۰] اندکى بعد شبانگاه با سپاهى بر بنى‌نضیر وارد شد و با کسب خبر از آنان سحرگاه به «عریض» در سه میلى مدینه رفته، مردى از انصار را کشت و خانه‌ها و کاه‌ها را آتش زد که با تعقیب پیامبر صلى الله علیه و آله پا به فرار گذاشت و براى سبکبالى، فرمان داد تا کیسه‌هاى آرد خود را بریزند؛ از این ‌رو این تعقیب و گریز «غزوه سویق» (آرد) نام گرفت.[۳۱]

در سال سوم با سه هزار تن سپاهى بزرگ را بر ضد مسلمانان سازماندهى کرد[۳۲] و جنگ اُحد را پیش آورد. مشرکان در مسیر راه اُحد در منطقه «ابواء» بر آن شدند تا قبر آمنه مادر پیامبر را نبش و خاکه استخوان‌هاى او را با خود ببرند تا ضمانتى براى مصونیت زنانشان در جنگ باشد، اما در رایزنى ابوسفیان با اهل نظر از بیم آن ‌که بنى‌بکر و بنى‌خزاعه به عمل مشابهى بر ضد آنان دست زنند از انجام آن منصرف شدند.[۳۳]

پس از جنگ اُحد که با پیروزى مشرکان خاتمه یافت، ابوسفیان بر فراز کوه رفته فریاد برآورد که جنگ گاه به نفع شما و گاه به نفع ما است و بدین شکل به سرزنش مسلمانان پرداخت که با درایت پیامبر صلى الله علیه و آله به او پاسخى در خور داده شد.[۳۴]

وى در بازگشت از اُحد براى سال دیگر جنگى را وعده داد که پیامبر در آن موعد به کارزار آمد. ابوسفیان و یارانش از مکه بیرون آمدند و تا «مجنّه» (مرالظهران) پیش رفتند اما به بهانه سخت‌سالى برگشتند.[۳۵] این جریان به غزوه بدرالصغرى مشهور شده است.

در سال چهارم پس از واقعه بنى‌نضیر، ابوسفیان فردى را براى ترور پیامبر صلى الله علیه و آله به مدینه فرستاد که بعد از دستگیرى او و افشاى توطئه، آن حضرت، عمرو بن امیّه ضمرى و سلمة ‌بن ‌اسلم را براى کشتن ابوسفیان به مکه روانه کرد که به انجام آن توفیق نیافتند.[۳۶] رسول خدا صلی الله علیه و آله همچنین در پاسخ به هجو ابوسفیان، به حسان ‌بن ‌ثابت فرمان داد تا او را هجو کند.[۳۷]

ابوسفیان در سال پنجم هجری به تحریک یهودیان، جنگ احزاب (خندق) را رهبرى کرد که با ناکامى مشرکان خاتمه یافت.[۳۸]

ابوسفیان در صلح حدیبیه در حبس عثمان که به نمایندگى از طرف رسول خدا صلی الله علیه و آله به شهر مکه رفته بود، نقشى آشکار داشت.[۳۹] پس ‌از آن‌که اشراف قریش با یارى پنهان بنى‌بکر (هم‌پیمان خویش) بر ضد بنى‌خزاعه (هم‌پیمان مسلمانان) پیمان شکستند، ابوسفیان به نمایندگى از طرف مکه براى تجدید پیمان به گفتگو با پیامبر صلى الله علیه و آله مأمور شد[۴۰] و براى متقاعدکردن حضرت، افرادى را واسطه قرار داد ولى بى‌آن‌که توفیقى یابد به مکه بازگشت.[۴۱]

اسلام آوردن ابوسفیان

ابوسفیان در سال هشتم هجرى در قضیه فتح مکه و پیش ‌از آن به ترغیب عباس‌ بن عبدالمطلب، اسلام آورد[۴۲] و چون فردى افتخارجو و امتیازطلب بود با وساطت عباس، پیامبر صلى الله علیه و آله خانه‌اش را محل امن قرار داد؛[۴۳] از این‌رو اهل تحقیق اسلام ابوسفیان را به دیده تردید نگریسته، بدان وقعى نمى‌نهند.[۴۴]

از کرده‌ها و گفته‌هاى او پس از اسلام آوردنش به خوبى مى‌توان ظاهرى بودن اسلامش را دریافت؛[۴۵] چنان‌ که وقتى تجمع مردم را بر گرد پیامبر دید به ‌حسادت گفت: اى کاش این جمع از او برگردند! پیامبر بر سینه‌اش کوفت و فرمود: خداوند خوارت‌ کند! او استغفار کرد و گفت: به خدا سوگند! آن را فقط به جهت آن‌چه در خاطرم گذشت، بر ‌زبان راندم و... اکنون‌ یقین کردم که تو رسول ‌خدایى.[۴۶]

بر پایه روایتى در بازگشت مسلمانان از مکه، در نبرد با هوازن (غزوه حنین) که بسیارى از مسلمانان گریختند، ابوسفیان آنان را مسخره ‌کرد[۴۷] و این نخستین نبردى بود که در جمع مسلمانان حضور داشت و با پیروزى مسلمانان و کسب غنایم بسیار نتوانست چشم‌داشت خود را از آن غنایم کتمان کند و از پیامبر صلى الله علیه و آله خواست تا وى را نیز از آن بهره‌مند سازد.[۴۸]

رسول خدا صلی الله علیه و آله آن را میان قریش تقسیم کرد و بخش عمده آن را به «مؤلفة‌ القلوب» که ابوسفیان نیز یکى از آنان بود، اختصاص داد.[۴۹] او صد شتر و چهل اوقیه گرفت؛ سپس از پیامبر خواست تا به فرزندانش نیز سهمى دهد که حضرت چنین کرد. آنگاه به پیامبر گفت: تو چه بزرگوارى! پدر و مادرم فداى تو. آن‌گاه که با تو جنگیدم، بهترین جنگجو بودى و وقتى تسلیم ‌تو شدم چه نیکو مداراگرى.[۵۰]

او در غزوه طایف در سپاه اسلام بود و ‌در آن یک چشم خود را از دست داد.[۵۱] هنگامى که مردم هوازن تسلیم شدند رسول ‌خدا صلی الله علیه و آله او و مغیرة ‌بن ‌شعبه را به شکستن بت «لات» در دیار آنان (طایف) مأمور کرد؛[۵۲] همچنین بنا به قولى براى شکستن بت «منات» که در ناحیه «مشلّل» در «قُدَید» (منطقه‌اى در اطراف مکه) بود، فرمان یافت.[۵۳]

در زمان خلفا

گفته‌اند: ابوسفیان هنگام رحلت پیامبر صلى الله علیه و آله نماینده حضرت در نجران[۵۴] یا مسعاة[۵۵] براى جمع صدقات بود. در بازگشت در میان راه وقتى از جانشینى ابوبکر و به تعبیر او ابوالفصیل آگاه شد، گفت: من چیزى را مى‌بینم که جز خون آن را فرو نمى‌نشاند؛[۵۶] البته واقدى حضور وى را در مدینه در آن هنگام نظر اجماعى اصحاب مى‌داند؛[۵۷] به هر روى از مدائنى نقل است که در این قضیه نزد حضرت على علیه‌السلام رفت و از این که فردى از پست‌ترین قبیله قریش به خلافت رسیده، خواست تا آن حضرت که به خلافت سزاوارتر است، به اعتراض و ستیز برخیزد[۵۸] و آمادگى خود را براى حمایت از خلافت على اعلام کرد؛ اما امام على علیه‌السلام نپذیرفت.[۵۹]

عمر که فتنه‌گرى او را مى‌دانست به ابوبکر پیشنهاد کرد تا او را تطمیع کند و بدین ‌گونه بر جاى نشست و بیعت کرد.[۶۰] در حجى که با ابوبکر همراه بود موجب خشم او شد. ابوقحافه (پدر ابوبکر) که حاضر بود، گفت: پسرم! صدایت را نزد ابن ‌حرب پایین بیاور.[۶۱]

در زمان خلافت عمر مورد احترام خلیفه بود و بر فرشى که اختصاصى او و عباس بود، مى‌نشست.[۶۲] در سال ۱۳ هجرى در نبرد «یرموک» همراه فرزندش یزید شرکت ‌کرد[۶۳] و چشم دیگر خود را در آن از دست داد و نابینا شد.[۶۴] در دوره خلافت عثمان که در یک دگرگونى چندین ساله، امویان بر رقیب خود برترى یافتند، منزلتى مضاعف یافت[۶۵] و در جمع امویان آشکارا گفت: حال که گوى خلافت به دست شما افتاده در میان خود آن را بگردانید و نگذارید از دستتان بیرون رود.[۶۶]

ابوسفیان در شأن نزول آیات

مفسران در ذیل شأن نزول آیات متعدد قرآن کریم، از ابوسفیان نام برده‌اند که بیشتر آن‌ها در نفى و زشت شمارى ابوسفیان است، اما اندکى از آن‌ها به گونه‌اى در تأیید و نیکونمایى او آمده که با توجه به اقتدار امویان و کوشش آنان در تنزیه وى، قابل تردید می نماید.

  • ابن‌عبّاس از ابوبکر نقل کرده که مقصود از آیات ۸ و ۹ سوره لیل «وَ أمّا مَن بَخِلَ وَاستَغنى * وَ کذّبَ بِالحُسنى»؛ اما آن کس که بخل و بى‌نیازى ورزید و ‌آن بهترین را تکذیب کرد» ابوسفیان‌ بن حرب است.[۶۷] «اشقى» در آیه پانزدهم همین سوره را نیز او دانسته‌اند.[۶۸]
  • «أَرَأَیتَ الَّذِی یکذِّبُ بِالدِّینِ * فَذَلِک الَّذِی یدُعُّ الْیتِیمَ»؛ آیا آن کس که روز جزا را دروغ مى‌شمرَد، دیدى؟ او همان کسى است که یتیم را (به اهانت) مى‌رانَد». (سوره ماعون، ۱‌-۲) گفته شده است که ابوسفیان هر هفته دو شتر نحر مى‌کرد. یتیمى نزدش آمد و از او چیزى خواست وى او را با عصایش راند و این آیات درباره‌اش نازل شد.[۶۹]
  • آیات ۴ تا ۶ سوره ص‌: «وَ عَجِبوا أن جاءَهم مُنذِرٌ مِنهُم وَ قالَ الکفِرونَ هذا سحِرٌ کذّابٌ * أَجَعَل الألِهةَ إلهاً وحداً إنَّ هذا لَشىءٌ عُجابٌ * وَانطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَاصْبِرُوا عَلَى آلِهَتِکمْ إِنَّ هَذَا لَشَیءٌ یرَادُ»؛ در شگفت شدند از این ‌که بیم‌دهنده از میان خودشان برخاست و کافران گفتند: این جادوگرى دروغ‌گو است. آیا همه خدایان را یک خدا گردانیده است؟ این چیزى بس شگفت است! مهترانشان به راه افتادند (و گفتند) که بروید و بر پرستش خدایان خویش پایدارى ورزید. این است چیزى که از شما خواسته شده است.

    روایت شده که دسته‌اى از اشراف قریش، از جمله ابوسفیان نزد ابوطالب آمده درباره پیامبر با او گفتگو و شکایت کردند. پیامبر صلى الله علیه و آله به آنان فرمود: یک کلمه است که اگر بدان روى کنید (=آن‌را بپذیرید) بر عرب سیطره یافته، عجم را به فرمان مى‌آورید و آن این است که بگویید: «لا ‌إله إلاّ اللّه» و خود را از هر چه جز او است، عارى کنید. مشرکان دست بر هم زده، گفتند: اى محمد! آیا مى‌خواهى خدایان را به خداى واحد بدل کنى؟ این کار تو بس شگفت است! سپس پراکنده شدند و این آیات درباره آنان نازل شد.[۷۰] ابن هشام از ابتداى سوره را در شأن آنان مى‌داند.[۷۱]

  • از ابن ‌عباس نقل شده که ابوسفیان و دیگر سران گرد هم آمده بر آن شدند تا با پیامبر صلى الله علیه و آله درباره آنچه مدعى است، گفتگو کنند که شاید عذر او را بپذیرند؛ از این‌رو او را فراخوانده، ابتدا با سرزنش سپس با تطمیع با او سخن گفتند و چون پافشارى پیامبر را دیدند، گفتند: اى محمد! اگر آن‌چه را مى‌گوییم، نمى‌پذیرى پس بدان‌ که زندگى هیچ کس از مردم چون ما در تنگى و سختى نیست؛ پس از خدایى که تو را به پیامبرى برانگیخته است بخواه تا این کوه‌ها را که مکه در محاصره آن‌ها قرار دارد، هموار سازد و سرزمین ما را بگسترد. پیامبر این خواسته را نیز رد کرد و‌... سپس گفتند: به ‌راستى ما به تو ایمان نمى‌آوریم جز این‌که آن‌چه را گفته‌ایم، انجام دهى. خداوند آیات ۹۰ تا ۹۳ سوره اسراء را درباره آنان نازل کرد و به پیامبرش فرمان داد تا این‌گونه بدانان پاسخ‌گوید:[۷۲] «قُل سُبحانَ رَبّى هَل کنتُ إلاّ بَشراً ‌رَسولا».
  • ابوسفیان، ابوجهل و اخنس‌ بن ‌شریق در تاریکى شب برخلاف آنچه از دیگران مى‌خواستند، خود به شنیدن آیات الهى مى‌ایستادند. کلبى گفت: ابوسفیان، ولید و دیگران همه با هم آمدند و گوش فرا دادند که رسول خدا قرآن مى‌خواند و ‌خواندن وى در دل‌هاى ایشان اثر نمى‌کرد؛ از آن‌که دل‌هاى ایشان زنگار کفر داشت و حق‌پذیر نبود.[۷۳]

    خداوند در آیه ۲۵ سوره انعام درباره آنان فرموده است: بعضى از ایشان به سخن تو گوش مى‌دهند؛ ولى ما بر دل‌هایشان پرده‌ها افکنده‌ایم تا آن را درنیابند و گوش‌هایشان را سنگین کرده‌ایم و هر معجزه‌اى را که بنگرند، بدان ایمان نمى‌آورند و چون نزد تو آیند با تو به مجادله ‌پردازند. کافران مى‌گویند که این‌ها چیزى جز اساطیر پیشینیان نیست: «وَمِنْهُم مَّن یسْتَمِعُ إِلَیک وَجَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَکنَّةً أَن یفْقَهُوهُ وَفِی آذَانِهِمْ وَقْرًا وَإِن یرَوْاْ کلَّ آیةٍ لاَّ یؤْمِنُواْ بِهَا حَتَّى إِذَا جَآؤُوک یجَادِلُونَک یقُولُ الَّذِینَ کفَرُواْ إِنْ هَذَآ إِلاَّ أَسَاطِیرُ الأَوَّلِینَ».

  • در ذیل آیه ۳ سوره سبأ «وَقَالَ الَّذِینَ کفَرُوا لَا تَأْتِینَا السَّاعَةُ» نقل شده: مقصود آیه ابوسفیان است. او به لات و عزى سوگند خورد که قیامت نخواهد آمد و ما برانگیخته نمى‌شویم.[۷۴]
  • در ذیل آیه ۳۶ سوره انبیاء آمده است[۷۵] که پیامبر صلى الله علیه و آله بر ابوسفیان و ابوجهل گذشت. ابوجهل به ‌استهزا گفت: به پیامبر بنى ‌عبدمناف بنگر! ابوسفیان گفت: مگر چه مى‌شد اگر پیامبرى از بنى‌ عبدمناف بود. پیامبر پس از پاسخ به ابوجهل به ابوسفیان گفت: تو نیز از سر تعصب و حمیت سخن گفته‌اى! خداوند درباره آنان فرمود: «وَإِذَا رَآک الَّذِینَ کفَرُوا إِن یتَّخِذُونَک إِلَّا هُزُوًا»؛ کافران چون تو را ببینند، بى‌شک به مسخره‌ات مى‌گیرند.
  • آیه ۳۰ سوره انفال به ماجراى دارالندوه اشاره دارد که در آن سران مشرک مکه از جمله ابوسفیان در توطئه‌اى تصمیم گرفتند تا پیامبر را زندانى یا تبعید کنند یا از پاى درآورند:[۷۶] «وَإِذْ یمْکرُ بِک الَّذِینَ کفَرُواْ لِیثْبِتُوک أَوْ یقْتُلُوک أَوْ یخْرِجُوک وَیمْکرُونَ وَیمْکرُ اللّهُ وَاللّهُ خَیرُ الْمَاکرِینَ».
  • مقصود از طایفه «غَیرَ ذَاتِ الشَّوْکةِ » در آیه ۷ سوره انفال را کاروان تجارتى قریش به سرپرستى ابوسفیان دانسته‌اند که خداوند در این آیه دستیابى به آن یا پیروزى در جنگ بدر را به مسلمانان وعده داده است:[۷۷] «وَإِذْ یعِدُکمُ اللّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتِینِ أَنَّهَا لَکمْ وَتَوَدُّونَ أَنَّ غَیرَ ذَاتِ الشَّوْکةِ تَکونُ لَکمْ وَیرِیدُ اللّهُ أَن یحِقَّ الحَقَّ بِکلِمَاتِهِ وَیقْطَعَ دَابِرَ الْکافِرِینَ»؛ و (یاد کنید) آنگاه که خدا یکى از آن دو گروه (=کاروان بازرگانى و سپاه کافران) را به شما وعده داد که از آنِ شما خواهد بود و ‌شما دوست مى‌داشتید که گروه بى‌خار و سپاه (=کاروان بازرگانى) شما را باشد و حال آن‌که خدا مى‌خواست که حق را با سخنان خود استوار و پایدار سازد و بنیاد کافران را براندازد».

    مفسران[۷۸] مقصود از «وَالرَّکبُ أَسْفَلَ مِنکمْ» را در آیه ۴۲ سوره انفال، ابوسفیان و اصحابش دانسته‌اند. آنگاه که پیامبر از حضور کاروان تجارى در منطقه آگاه شد، جاسوسانى را براى تهیه گزارش فرستاد. ابوسفیان با آگاهى از آن راه خود را تغییر داد و به سوى ساحل رفت. آیه بیان این ماجرا است: «إِذْ أَنتُم بِالْعُدْوَةِ الدُّنْیا وَهُم بِالْعُدْوَةِ الْقُصْوَى وَالرَّکبُ أَسْفَلَ مِنکمْ»؛ شما در کرانه نزدیکتر بودید و آنان در کرانه دورتر و ‌آن قافله در مکانى فروتر از شما بود.

  • «إِنَّ الَّذِینَ کفَرُواْ ینفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ لِیصُدُّواْ عَن سَبِیلِ اللّهِ فَسَینفِقُونَهَا ثُمَّ تَکونُ عَلَیهِمْ حَسْرَةً ثُمَّ یغْلَبُونَ وَالَّذِینَ کفَرُواْ إِلَى جَهَنَّمَ یحْشَرُونَ»؛ کافران اموالشان را خرج مى‌کنند تا مردم را از راه خدا بازدارند. زین پس نیز اموالشان را خرج خواهند کرد و بعد حسرت مى‌برند و ‌مغلوب مى‌شوند و کافران را در جهنم گرد مى‌آورند. (سوره انفال، ۳۶) گفته شده است که ابوسفیان ‌بن ‌حرب دو هزار تن را در جنگ اُحد به ‌مزدورى گرفت تا با پیامبر کارزار کنند و این آیه درباره او نازل شد.[۷۹]
  • برخى مفسران،[۸۰] مقصود از «مَثَلُ مَا ینفِقُونَ فِی هِـذِهِ الْحَیاةِ الدُّنْیا» (۱۱۷ سوره آل ‌عمران) را ابوسفیان و یارانش دانسته‌اند که در بدر و اُحد بر ضد پیامبر با یکدیگر هم‌دست شدند. گرچه نمى‌توان در واقعه بدر نقشى را براى ابوسفیان پذیرفت، کوشش‌هاى‌ او پس از آن و ترغیب به انتقام جویى از کشتگان بدر و نیز سرمایه‌گذارى‌هایش تردیدناپذیر است؛ از این‌رو آن‌چه در تفسیر آمده، پذیرفتنى مى‌نماید.
  • سالم ‌بن ‌عبدالله از پدرش ابن ‌عمر نقل مى‌کند: پیامبر افرادى از جمله ابوسفیان را لعنت کرد که خداوند آیه ۱۲۸ سوره آل ‌عمران را نازل فرمود: «لَیسَ لَک مِنَ الأَمْرِ شَیءٌ أَوْ یتُوبَ عَلَیهِمْ أَوْ یعَذَّبَهُمْ فَإِنَّهُمْ ظَالِمُونَ»؛ یا ایشان را به توبه وادارد یا آنان را چون ستم‌کارند، عذاب کند و تو را در این کارها دستى نیست».[۸۱] برخى از محققان معاصر در این روایت که یکى از چند روایت سبب نزول ‌آیه است، تردید کرده‌اند.[۸۲]
  • در ذیل آیه ۱۴۹ سوره آل ‌عمران «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوَاْ إِن تُطِیعُواْ الَّذِینَ کفَرُواْ یرُدُّوکمْ عَلَى أَعْقَابِکمْ فَتَنقَلِبُواْ خَاسِرِینَ»؛ اى کسانى ‌که ایمان آورده‌اید! اگر از کافران پیروى کنید، شما را به آیین پیشین برمى‌گردانند؛ پس زیان دیده باز مى‌گردید» آمده است که مقصود از «الَّذینَ کفروا» ابوسفیان و اصحاب اویند[۸۳] زیرا پس از شکست اُحد بعضى از مسلمانان وسوسه شدند تا با آنان رابطه برقرار کنند که خداوند بدین‌گونه آنان را بازداشت.
  • «سَنُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کفَرُواْ الرُّعْبَ»؛ در دل کافران هراسى خواهیم افکند. (سوره آل ‌عمران، ۱۵۱) از سدى نقل است که ابوسفیان و همراهانش پس از پیروزى اُحد در بازگشت به مکه تصمیم گرفتند بازگشته، کار مسلمانان را یک سره کنند که خداوند در دل‌هایشان هراس افکند و به ناچار برگشتند. این آیه درباره آنان نازل شد.[۸۴]
  • گفته‌اند: منظور از « إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُواْ لَکمْ فَاخْشَوْهُمْ» (سوره آل ‌عمران، ۱۷۳) ابوسفیان و دیگر یاران اویند که پس از اُحد یا در بدر صغرا به ‌گردآورى مشرکان براى جنگ با مسلمانان پرداختند.[۸۵]
  • آیه ۱ سوره احزاب را درباره ابوسفیان، عکرمه و ابوالاعور سلمى دانسته‌اند.[۸۶] آنان پس از اُحد به مدینه آمده به همراهى عبدالله ‌بن ‌ابىّ بر پیامبر وارد شدند و گفتند: اى محمد! دست از خدایان ما لات و عزى و منات بردار و بگو بت‌ها کسانى ‌را که آن‌ها را مى‌پرستند، شفاعت مى‌کنند. ما نیز تو را با خدایت وامى‌نهیم. این سخن بر پیامبر گران آمد و آنان را از مدینه بیرون کرد. خداوند در تأیید پیامبرش فرمود: «یا أَیهَا النَّبِی اتَّقِ اللَّهَ وَلَا تُطِعِ الْکافِرِینَ وَالْمُنَافِقِینَ إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیمًا حَکیمًا»؛ اى پیامبر! تقواى خدا را پیشه کن و از کافران و منافقان پیروى مکن. خداوند دانا و حکیم است.
  • از مجاهد نقل است که مقصود از «جنود» در آیه ۱۰ سوره احزاب سپاه احزاب از جمله سپاه ابوسفیان است.[۸۷] در آیه ۱۰ همین سوره نیز «مِن أسفلَ مِنکم» سپاه ابوسفیان دانسته شده ‌است:[۸۸] «إِذْ جَاؤُوکم مِّن فَوْقِکمْ وَمِنْ أَسْفَلَ مِنکمْ».
  • «الّذین کفروا» را در آیه ۸۴ سوره نساء، ابوسفیان و دیگر مشرکان دانسته‌اند.[۸۹] طبق این نقل خداوند پیامبر را به ترغیب مؤمنان براى جنگ با آنان در بدر صغرا فرمان داده است: «فَقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللّهِ لاَ تُکلَّفُ إِلاَّ نَفْسَک وَحَرِّضِ الْمُؤْمِنِینَ عَسَى اللّهُ أَن یکفَّ بَأْسَ الَّذِینَ کفَرُواْ وَاللّهُ أَشَدُّ بَأْسًا وَأَشَدُّ تَنکیلاً»؛ پس در راه خدا نبرد کن که جز بر نفس خویش مکلف نیستى و مؤمنان را به جنگ برانگیز؛ شاید خدا گزند کافران را از شما بازدارد و خشم و عذاب او از هر خشم و عذابى سخت‌تر است.
  • در ذیل آیه ۱۰۴ سوره نساء از ابن ‌عباس نقل شده است[۹۰] که ابوسفیان در کارزار اُحد، پیامبر را بر آنچه روى داد سرزنش‌گونه به سخره گرفت و در پى تضعیف مسلمانان برآمد که پیامبر فرمان داد تا بدو پاسخ داده به مقابله برخیزند و این آیه نازل شد: «وَلاَ تَهِنُواْ فِی ابْتِغَاء الْقَوْمِ إِن تَکونُواْ تَأْلَمُونَ فَإِنَّهُمْ یأْلَمُونَ کمَا تَأْلَمونَ وَتَرْجُونَ مِنَ اللّهِ مَا لاَ یرْجُونَ وَکانَ اللّهُ عَلِیمًا حَکیمًا»؛ و در دست یافتن به آن قوم سستى مکنید. اگر شما آزار مى‌بینید آنان نیز چون شما آزار مى‌بینند و ‌شما از خدا چیزى را امید دارید که آنان امید ندارند و خدا دانا و حکیم است.
  • «یا أَیهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکم مِّن ذَکرٍ وَأُنثَى». (سوره حجرات، ۱۳) از مقاتل نقل شده است[۹۱] که سبب نزول این آیه آن است که در فتح مکه، بلال به امر رسول خدا صلى الله علیه و آله بر بام کعبه بانگ نماز برآورد و چند تن از سران مکه درباره او زبان به نکوهش گشودند. ابوسفیان به طعنه و سخره گفت: من چیزى نمى‌گویم مى‌ترسم خداوند به پیامبر خبر دهد! سپس این آیه نازل شد.
  • ابن ‌عباس و قتاده مقصود از «أئمّةَ الکفر» در آیه ۱۲ سوره توبه «وَإِنْ نَکثُوا أَیمَانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُوا فِی دِینِکمْ فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکفْرِ إِنَّهُمْ لَا أَیمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ ینْتَهُونَ» را ابوسفیان و دیگر رؤساى قریش که خداوند مسلمانان را به کارزار با آنان امر فرمود، مى‌دانند؛[۹۲] گرچه بلنسى با توجه به زمان نزول آیه که پس از تبوک و در سال ۹ هجرى ‌است، ارتباط آن را با ابوسفیان که در این زمان اسلام را پذیرفته بود، نمى‌پذیرد و حمل آیه را بر عموم سزاوارتر مى‌داند.[۹۳]
  • مفسران در ذیل آیه ۶۰ سوره توبه از ابوسفیان یاد کرده‌اند که در جایگاه یکى از «مؤلفة قلوبهم» سهمى از غنایم را گرفت.[۹۴]

پانویس

  1. الاستیعاب، ج‌ ۲، ص‌ ۲۷۰.
  2. الاصابه، ج‌ ۳، ۳۳۳.
  3. انساب‌الاشراف، ج‌ ۵‌، ص‌ ۹.
  4. همان، ص‌ ۱۷۵.
  5. الاستیعاب، ج‌ ۴، ص‌ ۲۴۰.
  6. المحبّر، ص‌ ۱۳۲.
  7. اخبار مکه، ص‌ ۱۱۵.
  8. فتوح‌البلدان، ص‌ ۴۵۷.
  9. الاستیعاب، ج‌ ۴، ص‌ ۲۴۰.
  10. المعارف، ص‌ ۵۷۵‌.
  11. الاغانى، ج ۶، ص ۳۵۹؛ الاستیعاب، ج‌ ۴، ص ‌۲۴۰.
  12. الاستیعاب، ج‌ ۴، ص‌ ۲۴۰.
  13. العقدالفرید، ج‌۵‌، ص‌ ۷.
  14. انساب‌الاشراف، ج ۵، ص ۱۹؛ الاصابه، ج ۳، ص ۳۳۵.
  15. السیر والمغازى، ص‌ ۱۴۴.
  16. الاستیعاب، ج‌ ۲، ص‌ ۲۷۱.
  17. انساب‌الاشراف، ج‌ ۵‌، ص‌ ۱۶.
  18. السیر والمغازى، ص‌ ۱۹۷ و ۱۹۸.
  19. همان؛ سیره ‌ابن ‌هشام، ج‌ ۱، ص‌ ۲۹۵ و ۲۹۶.
  20. سیره ابن ‌هشام، ج‌ ۱، ص‌ ۲۶۴ و ۲۶۵.
  21. همان، ص‌ ۳۱۵ ـ ۴۸۱.
  22. همان، ج‌ ۲، ص‌ ۴۸۰ و ۴۸۱.
  23. المحبّر، ص‌ ۲۷۱.
  24. اخبار مکه، ج‌ ۲، ص‌ ۲۴۴ و ۲۴۵.
  25. الطبقات، ج‌ ۲، ص‌ ۴.
  26. الطبقات، ج‌ ۲، ص‌ ۹.
  27. سیره ابن ‌هشام، ج‌ ۲، ص‌ ۶۵۰‌.
  28. سیره ابن ‌هشام، ج ۳، ص ۶۷.
  29. الطبقات، ج‌ ۲، ص‌ ۲۲؛ السیر والمغازى، ص‌ ۳۱۰ و ۳۱۱.
  30. انساب‌الاشراف، ج ‌۵‌، ص‌ ۱۲.
  31. السیر والمغازى، ص‌ ۳۱۰ و ۳۱۱؛ الطبقات، ج‌ ۲، ص‌ ۲۳.
  32. السیر و المغازى، ص‌ ۳۲۲ و ۳۲۳؛ یعقوبى، ج ‌۲، ص‌ ۴۷.
  33. المغازى، ج‌ ۱، ص‌ ۲۰۶.
  34. سیره ابن ‌هشام، ج‌ ۳، ص‌ ۹۳ و ۹۴.
  35. الطبقات، ج‌ ۲، ص‌ ۴۵ و ۴۶.
  36. همان، ص‌ ۷۲؛ المحبّر، ص‌ ۱۱۹.
  37. العقدالفرید، ج‌ ۵‌، ص‌ ۲۸۱.
  38. المغازى، ج‌ ۲، ص‌ ۴۴۱ و ۴۴۲؛ الارشاد، ج‌ ۱، ص‌ ۹۴ و ۹۵.
  39. سیره ابن ‌هشام، ج‌ ۳، ص‌ ۳۱۵.
  40. الطبقات، ج‌ ۲، ص‌ ۱۰۲؛ تاریخ طبرى، ج‌ ۲، ص‌ ۱۵۵.
  41. سیره ابن ‌هشام، ج‌ ۴، ص‌ ۳۹۶ و ۳۹۷؛ الارشاد، ج‌ ۱، ص‌ ۱۳۲ و ۱۳۳.
  42. الطبقات، ج‌ ۲، ص‌ ۱۰۲ و ۱۰۳؛ تاریخ یعقوبى، ج‌ ۲، ص‌ ۵۸‌.
  43. اخبار مکه، ج ۲، ص ۲۳۵؛ الاستیعاب، ج ۴، ص ۲۴۰.
  44. الاستیعاب، ج‌ ۴، ص‌ ۲۴۱.
  45. قاموس ‌الرجال، ج ۵، ص ۴۸۷.
  46. الاصابه، ج‌ ۳، ص‌ ۳۳۳.
  47. سیره ابن ‌هشام، ج‌ ۴، ص‌ ۴۴۳.
  48. المغازى، ج‌ ۳، ص‌ ۹۴۴ و ۹۴۵.
  49. الارشاد، ج‌ ۱، ص‌ ۱۴۵.
  50. المغازى، ج ۳، ص‌ ۹۴۵؛ الاستیعاب، ج‌ ۲، ص ۲۷۰.
  51. انساب‌الاشراف، ج ۵، ص ۱۴؛ الاصابه، ج ۳، ص ۳۳۴.
  52. المحبر، ص ۳۱۵.
  53. سیره ابن هشام، ج‌ ۱، ص‌ ۸۶‌.
  54. انساب‌الاشراف، ج‌ ۵‌، ص‌ ۱۸.
  55. العقدالفرید، ج‌ ۴، ص‌ ۲۴۰.
  56. انساب‌الاشراف، ج‌ ۵‌، ص‌ ۱۸.
  57. همان، ج‌ ۲، ص‌ ۲۷۱.
  58. الفتوح، ج‌ ۲، ص‌ ۵۵۹‌.
  59. الفتوح، ج ‌۲، ص ‌۵۵۹‌؛ انساب‌الاشراف، ج‌ ۲، ص‌ ۲۷۱.
  60. العقدالفرید، ج‌ ۴، ص‌ ۲۴۰.
  61. همان، ص‌ ۱۴.
  62. العقدالفرید، ج‌ ۲، ص‌ ۲۷۲.
  63. تاریخ طبرى، ج‌ ۲، ص‌ ۳۳۶؛ الاستیعاب، ج‌ ۴، ص‌ ۲۴۰.
  64. الاستیعاب، ج‌ ۲، ص‌ ۲۷۰.
  65. قاموس الرجال، ج‌ ۵‌، ص‌ ۴۸۷ و ۴۸۸.
  66. انساب‌الاشراف، ج ‌۵‌، ص‌ ۱۹؛ قاموس‌الرجال، ج‌ ۵‌، ص‌ ۴۸۸.
  67. الدرّالمنثور، ج‌ ۸‌، ص‌ ۵۳۶‌.
  68. مبهمات القرآن، ج‌ ۲، ص ‌۷۲۳.
  69. مجمع‌البیان، ج‌ ۱۰، ص‌ ۸۳۴‌.
  70. مبهمات‌القرآن، ج‌ ۲، ص‌ ۴۲۳.
  71. سیره ابن ‌هشام، ج‌ ۲، ص‌ ۴۱۷ و ۴۱۸.
  72. جامع البیان، مج ۹، ج ۱۵، ص ۲۰۴ ـ ۲۰۷؛ مجمع‌البیان، ج ‌۶‌، ص‌ ۶۷۸‌.
  73. کشف‌الاسرار، ج‌ ۳، ص‌ ۳۲۶.
  74. قرطبى، ج‌ ۱۴، ص‌ ۱۶۷؛ غررالتبیان، ص‌ ۴۲۵.
  75. کشف‌الاسرار، ج‌ ۶‌، ص‌ ۲۴۷ و ۲۴۸.
  76. روض‌الجنان، ج‌ ۹، ص‌ ۱۰۱.
  77. مجمع‌البیان، ج‌ ۴، ص‌ ۸۰۲‌؛ الدرّالمنثور، ج‌ ۴، ص ‌۲۸.
  78. عیّاشى، ج‌ ۲، ص‌ ۶۵‌؛ مجمع‌البیان، ج‌ ۴، ص‌ ۸۳۹‌.
  79. جامع‌البیان، مج ‌۶‌، ج‌ ۹، ص‌ ۳۲۳؛ مجمع‌البیان، ج ‌۴، ص‌ ۸۳۱‌.
  80. مجمع‌البیان، ج‌ ۲، ص‌ ۸۱۸‌.
  81. التفسیر الکبیر، ج‌ ۸‌، ص‌ ۲۳۱؛ جامع‌البیان، مج‌ ۳، ج‌ ۴، ص‌ ۱۱۸.
  82. الصحیح من سیرة‌النبى، ج‌ ۶‌، ص‌ ۱۶۷ و ۱۶۸.
  83. التبیان، ج‌ ۳، ص‌ ۱۴.
  84. مجمع‌البیان، ج‌ ۲، ص‌ ۴۱۴؛ التفسیر الکبیر، ج‌ ۹، ص‌ ۳۲.
  85. مجمع‌البیان، ج‌ ۲، ص‌ ۸۸۶‌؛ ماوردى، ج‌ ۱، ص‌ ۴۳۸.
  86. مجمع‌البیان، ج‌ ۸‌، ص‌ ۵۲۵‌.
  87. جامع‌البیان، مج ‌۱۱، ج‌ ۲۱، ص‌ ۱۵۴؛ الدرّالمنثور، ج‌ ۶‌، ص ۵۷۳‌.
  88. جامع‌البیان، مج‌ ۱۱، ج‌ ۲۱، ص‌ ۱۵۵ و ۱۵۶.
  89. مجمع‌البیان، ج‌ ۳، ص‌ ۱۲۸.
  90. جامع‌البیان، مج‌ ۴، ج‌ ۵‌، ص‌ ۳۵۷.
  91. کشف‌الاسرار، ج‌ ۹، ص ‌۲۶۳.
  92. الدرّالمنثور، ج‌ ۴، ص‌ ۱۳۶.
  93. مبهمات‌القرآن، ج‌ ۱، ص‌ ۵۳۵ و ۵۳۶‌.
  94. کشف‌الاسرار، ج‌ ۴، ص‌ ۱۵۹؛ الدرّالمنثور، ج‌ ۴، ص ‌۲۲۳؛ الکافى، ج‌ ۲، ص ‌۳۹۱.

منابع