مقاله مورد سنجش قرار گرفته است

ابوسفیان

از دانشنامه‌ی اسلامی
(تغییرمسیر از ابو سفیان)
پرش به ناوبری پرش به جستجو


Icon-encycolopedia.jpg

این صفحه مدخلی از دائرة المعارف قرآن کریم است

(احتمالا تصرف اندکی صورت گرفته است)


«صخر ‌بن ‌حرب ‌بن ‌امیة» معروف به «ابوسفیان» (م، ۳۰ ق)، از سران مشرک مکه بود که از همان آغاز با رسول خدا صلى الله علیه وآله و دعوت او مخالفت و دشمنی کرد. او قبل از هجرت پیامبر به مدینه همراه با جمعی از مشرکان تصمیم به ترور پیامبر گرفت و بعد از هجرت نیز جنگهایی مانند اُحد و احزاب را علیه مسلمین رهبری کرد. ابوسفیان سرانجام هنگام فتح مکه در سال ۸ هجری اسلام آورد و در برخی غزوات پیامبر شرکت نمود. در شأن نزول برخی آیات قرآن کریم، از ابوسفیان نام برده‌ شده است.

زندگی‌نامه

صخر ‌بن ‌حرب ‌بن ‌امیة ‌بن عبد شمس،[۱] از سران مشرک مکه بود. سال ولادت او متفاوت ذکر شده است. برخى آن را ده سال پیش از عام‌الفیل یعنى حدود ۵۶۰ میلادى دانسته‌اند.[۲] پدرش حرب، ندیمِ عبدالمطلب و از بزرگان مکه بود؛ از این رو پس از مرگ او زنان قریش گویا مدت‌ها در سوگوارى‌ها با نوحه «واحربا» از او یاد مى‌کردند.[۳] ابوسفیان خود ندیم عباس‌ بن عبدالمطلب بود[۴] و از اشراف[۵] و جرّاران مکه[۶](کسانى‌ که بر بیش از هزار تن فرماندهى دارند) بشمار می رفت و پس از پدرش، رهبرى قریش را در جنگ‌ها و کاروان‌هاى تجارى بر عهده گرفت.[۷]

وى یکى از معدود باسوادان قریش[۸] و از بازرگانان بود[۹] که روغن و پشم مى‌فروخت.[۱۰] گاه با دارایى‌هاى خویش و دیگران، بازرگانان را تجهیز کرده به سرزمین‌هاى عجم مى‌فرستاد و گاهى خود نیز با آنان همراه مى‌شد.[۱۱] رأى او نافذ و ‌پرچم مخصوص سران معروف به «عُقاب» در اختیارش بود.[۱۲]

تاریخ از بى‌بندوبارى او سخن‌ها دارد. ماجراى هم‌خوابگى او با سمیه (زن بدکاره معروف) و تولد زیاد بن ‌ابیه، بحث‌هاى بسیارى را در تاریخ برانگیخته است.[۱۳] به هر حال جزئیات زندگى او پیش از اسلام روشن نیست و پس از آن نیز به جهات سیاسى و اقتدار امویان، آن‌چه در مسلمانى و تنزیه او نقل شده محل نقد است.

وفات ‌ابوسفیان را نیز به اختلاف، سال‌هاى ۳۰، ۳۱، ۳۳ یا ۳۴ هجری نقل کرده‌اند؛ بنابراین، هنگام مرگ ۹۷ یا ۹۳ سال داشت.[۱۴] از او فرزندانى‌ چون معاویه‌ سر سلسله امویان و امّ‌حبیبه همسر پیامبر صلى الله علیه و آله باقی ماند.

دشمنی با رسول خدا

پس از بعثت پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله، ابوسفیان با دیگر سران مکه از سَر حسادت و رقابت دیرینه قومى ـ قبیله‌اى، به ‌دشمنى با آن حضرت برخاست؛[۱۵] چون با حضور پیامبر دیگر جایگاهى براى او نمى‌ماند و در قدرت اجتماعى او ضعف و سقوط راه مى‌یافت.[۱۶]

ابوسفیان خود نیز به این مسأله اذعان کرده در پاسخ پرسش پیامبر صلى الله علیه و آله که چرا با این‌که مى‌دانى من رسول خدایم با من مى‌جنگى، گفت: مى‌دانم تو راست مى‌گویى؛ اما تو جایگاه مرا در قریش مى‌دانى و چیزى آورده‌اى که با آن، دیگر بزرگى و شرفى براى من نمى‌ماند؛ پس با تو از سر حمیت و کراهت مى‌جنگیم.[۱۷]

او از جمله کسانى است که مى‌کوشیدند پیامبر صلى الله علیه و آله را از حرکت باز دارند[۱۸] و چون با اصرار پیامبر و پایدارى او بر اهدافش مواجه شدند، از او خواستند تا پیامبرى خویش را اثبات کند و ‌بخشى از مشکلات زیستى مردم مکه را به اعجاز برطرف سازد.[۱۹]

آنگاه در جمع شاکیان بر ضد پیامبر نزد ابوطالب رفته، گفتند: برادرزاده‌ات به خدایان ما بد مى‌گوید. دین ما را زشت، بزرگان ما را نادان و پدران ما را گمراه مى‌شمارد. یا او را از این کار بازدار یا از ما دورش کن.[۲۰]

به رغم همه این دشمنى‌ها، او از جمله کسانى است که پنهان و شبانگاه، پشت خانه رسول خدا صلی الله علیه و آله مى‌نشست و بى‌خبر از هم، آیات قرآن را مى‌شنید و هنگامى‌ که «اخنس» نظر او را درباره آیات الهى پرسید، گفت: اى ابوثعلبه! به خدا چیزهایى شنیدم‌ که مى‌فهمم و منظور از آن را نیز مى‌دانم. چیزهاى دیگرى نیز شنیدم که نه مى‌فهمم و نه مقصود آن را مى‌دانم.[۲۱]

ابوسفیان چون از تصمیم پیامبر براى هجرت به مدینه آگاه شد، با شرکت در دارالندوة و ‌براى ‌پیشگیرى از گسترش اسلام، پیشنهادِ مطرح شده (ترور) را پذیرفت.[۲۲] پس از هجرت پیامبر صلى الله علیه و آله با «اُبىّ ‌بن ‌خلف جمحى» به ‌مردم مدینه نامه نوشت و از پناه دادن حضرت ابراز ناخرسندى کرد[۲۳] و براى فرو نشاندن خشم خویش، دارایى‌هاى مهاجران مسلمان را مصادره نمود و خانه جحش ‌بن ‌ریاب اسدى (از پسرعمه‌هاى پیامبر) را به فروش گذاشت. این عمل نکوهش و هجو ابواحمد بن ‌جحش را ـ با این ‌که دخترش «رفاعه» در کابین ابواحمد بود ـ در پى داشت.[۲۴]

جنگ با مسلمانان

نخستین مواجهه نظامى مشرکان با مسلمانان، هشت ماه پس از هجرت در بطن ‌رابُغ (ده میلى جحفه) به رهبرى ابوسفیان بود که بدون درگیرى پراکنده شدند.[۲۵] در سال دوم هجرت در بازگشت از شام که ریاست کاروان تجارى قریش را بر عهده داشت، در نزدیکى مدینه از بیم رویارویى با مسلمانان از بیراهه و جاده ساحلى کاروان را به سلامت به مقصد رساند.

او از این مخمصه جان سالم به در برد اما به واقع علت پیدایش جنگ بدر، تقاضایش از اهل مکه براى حمایت از کاروان بود.[۲۶] در این جنگ یک فرزند ابوسفیان (حنظله) کشته و فرزند دیگرش (عمرو) اسیر شد و وقتى مسلمانان براى ‌آزادى او از ابوسفیان فدیه خواستند، گفت: مال و خون با هم جمع نمى‌شود.[۲۷]

ابوسفیان پس از شکست مشرکان در بدر به روش‌هاى گوناگون به تحریک قریش پرداخت.[۲۸] گریستن بر مردگان را براى همه و استعمال بوى خوش و هم‌خوابگى با زنان را براى خویش تا انتقام حرام کرد.[۲۹] او که از آن پس تمام جنگ‌هاى قریش را بر ضد اسلام رهبرى مى‌کرد.[۳۰] اندکى بعد شبانگاه با سپاهى بر بنى‌نضیر وارد شد و با کسب خبر از آنان سحرگاه به «عریض» در سه میلى مدینه رفته، مردى از انصار را کشت و خانه‌ها و کاه‌ها را آتش زد که با تعقیب پیامبر صلى الله علیه و آله پا به فرار گذاشت و براى سبکبالى، فرمان داد تا کیسه‌هاى آرد خود را بریزند؛ از این ‌رو این تعقیب و گریز «غزوه سویق» (آرد) نام گرفت.[۳۱]

در سال سوم با سه هزار تن سپاهى بزرگ را بر ضد مسلمانان سازماندهى کرد[۳۲] و جنگ اُحد را پیش آورد. مشرکان در مسیر راه اُحد در منطقه «ابواء» بر آن شدند تا قبر آمنه مادر پیامبر را نبش و خاکه استخوان‌هاى او را با خود ببرند تا ضمانتى براى مصونیت زنانشان در جنگ باشد، اما در رایزنى ابوسفیان با اهل نظر از بیم آن ‌که بنى‌بکر و بنى‌خزاعه به عمل مشابهى بر ضد آنان دست زنند از انجام آن منصرف شدند.[۳۳]

پس از جنگ اُحد که با پیروزى مشرکان خاتمه یافت، ابوسفیان بر فراز کوه رفته فریاد برآورد که جنگ گاه به نفع شما و گاه به نفع ما است و بدین شکل به سرزنش مسلمانان پرداخت که با درایت پیامبر صلى الله علیه و آله به او پاسخى در خور داده شد.[۳۴]

وى در بازگشت از اُحد براى سال دیگر جنگى را وعده داد که پیامبر در آن موعد به کارزار آمد. ابوسفیان و یارانش از مکه بیرون آمدند و تا «مجنّه» (مرالظهران) پیش رفتند اما به بهانه سخت‌سالى برگشتند.[۳۵] این جریان به غزوه بدرالصغرى مشهور شده است.

در سال چهارم پس از واقعه بنى‌نضیر، ابوسفیان فردى را براى ترور پیامبر صلى الله علیه و آله به مدینه فرستاد که بعد از دستگیرى او و افشاى توطئه، آن حضرت، عمرو بن امیّه ضمرى و سلمة ‌بن ‌اسلم را براى کشتن ابوسفیان به مکه روانه کرد که به انجام آن توفیق نیافتند.[۳۶] رسول خدا صلی الله علیه و آله همچنین در پاسخ به هجو ابوسفیان، به حسان ‌بن ‌ثابت فرمان داد تا او را هجو کند.[۳۷]

ابوسفیان در سال پنجم هجری به تحریک یهودیان، جنگ احزاب (خندق) را رهبرى کرد که با ناکامى مشرکان خاتمه یافت.[۳۸]

ابوسفیان در صلح حدیبیه در حبس عثمان که به نمایندگى از طرف رسول خدا صلی الله علیه و آله به شهر مکه رفته بود، نقشى آشکار داشت.[۳۹] پس ‌از آن‌که اشراف قریش با یارى پنهان بنى‌بکر (هم‌پیمان خویش) بر ضد بنى‌خزاعه (هم‌پیمان مسلمانان) پیمان شکستند، ابوسفیان به نمایندگى از طرف مکه براى تجدید پیمان به گفتگو با پیامبر صلى الله علیه و آله مأمور شد[۴۰] و براى متقاعدکردن حضرت، افرادى را واسطه قرار داد ولى بى‌آن‌که توفیقى یابد به مکه بازگشت.[۴۱]

اسلام آوردن ابوسفیان

ابوسفیان در سال هشتم هجرى در قضیه فتح مکه و پیش ‌از آن به ترغیب عباس‌ بن عبدالمطلب، اسلام آورد[۴۲] و چون فردى افتخارجو و امتیازطلب بود با وساطت عباس، پیامبر صلى الله علیه و آله خانه‌اش را محل امن قرار داد؛[۴۳] از این‌رو اهل تحقیق اسلام ابوسفیان را به دیده تردید نگریسته، بدان وقعى نمى‌نهند.[۴۴]

از کرده‌ها و گفته‌هاى او پس از اسلام آوردنش به خوبى مى‌توان ظاهرى بودن اسلامش را دریافت؛[۴۵] چنان‌ که وقتى تجمع مردم را بر گرد پیامبر دید به ‌حسادت گفت: اى کاش این جمع از او برگردند! پیامبر بر سینه‌اش کوفت و فرمود: خداوند خوارت‌ کند! او استغفار کرد و گفت: به خدا سوگند! آن را فقط به جهت آن‌چه در خاطرم گذشت، بر ‌زبان راندم و... اکنون‌ یقین کردم که تو رسول ‌خدایى.[۴۶]

بر پایه روایتى در بازگشت مسلمانان از مکه، در نبرد با هوازن (غزوه حنین) که بسیارى از مسلمانان گریختند، ابوسفیان آنان را مسخره ‌کرد[۴۷] و این نخستین نبردى بود که در جمع مسلمانان حضور داشت و با پیروزى مسلمانان و کسب غنایم بسیار نتوانست چشم‌داشت خود را از آن غنایم کتمان کند و از پیامبر صلى الله علیه و آله خواست تا وى را نیز از آن بهره‌مند سازد.[۴۸]

رسول خدا صلی الله علیه و آله آن را میان قریش تقسیم کرد و بخش عمده آن را به «مؤلفة‌ القلوب» که ابوسفیان نیز یکى از آنان بود، اختصاص داد.[۴۹] او صد شتر و چهل اوقیه گرفت؛ سپس از پیامبر خواست تا به فرزندانش نیز سهمى دهد که حضرت چنین کرد. آنگاه به پیامبر گفت: تو چه بزرگوارى! پدر و مادرم فداى تو. آن‌گاه که با تو جنگیدم، بهترین جنگجو بودى و وقتى تسلیم ‌تو شدم چه نیکو مداراگرى.[۵۰]

او در غزوه طایف در سپاه اسلام بود و ‌در آن یک چشم خود را از دست داد.[۵۱] هنگامى که مردم هوازن تسلیم شدند رسول ‌خدا صلی الله علیه و آله او و مغیرة ‌بن ‌شعبه را به شکستن بت «لات» در دیار آنان (طایف) مأمور کرد؛[۵۲] همچنین بنا به قولى براى شکستن بت «منات» که در ناحیه «مشلّل» در «قُدَید» (منطقه‌اى در اطراف مکه) بود، فرمان یافت.[۵۳]

در زمان خلفا

گفته‌اند: ابوسفیان هنگام رحلت پیامبر صلى الله علیه و آله نماینده حضرت در نجران[۵۴] یا مسعاة[۵۵] براى جمع صدقات بود. در بازگشت در میان راه وقتى از جانشینى ابوبکر و به تعبیر او ابوالفصیل آگاه شد، گفت: من چیزى را مى‌بینم که جز خون آن را فرو نمى‌نشاند؛[۵۶] البته واقدى حضور وى را در مدینه در آن هنگام نظر اجماعى اصحاب مى‌داند؛[۵۷] به هر روى از مدائنى نقل است که در این قضیه نزد حضرت على علیه‌السلام رفت و از این که فردى از پست‌ترین قبیله قریش به خلافت رسیده، خواست تا آن حضرت که به خلافت سزاوارتر است، به اعتراض و ستیز برخیزد[۵۸] و آمادگى خود را براى حمایت از خلافت على اعلام کرد؛ اما امام على علیه‌السلام نپذیرفت.[۵۹]

عمر که فتنه‌گرى او را مى‌دانست به ابوبکر پیشنهاد کرد تا او را تطمیع کند و بدین ‌گونه بر جاى نشست و بیعت کرد.[۶۰] در حجى که با ابوبکر همراه بود موجب خشم او شد. ابوقحافه (پدر ابوبکر) که حاضر بود، گفت: پسرم! صدایت را نزد ابن ‌حرب پایین بیاور.[۶۱]

در زمان خلافت عمر مورد احترام خلیفه بود و بر فرشى که اختصاصى او و عباس بود، مى‌نشست.[۶۲] در سال ۱۳ هجرى در نبرد «یرموک» همراه فرزندش یزید شرکت ‌کرد[۶۳] و چشم دیگر خود را در آن از دست داد و نابینا شد.[۶۴] در دوره خلافت عثمان که در یک دگرگونى چندین ساله، امویان بر رقیب خود برترى یافتند، منزلتى مضاعف یافت[۶۵] و در جمع امویان آشکارا گفت: حال که گوى خلافت به دست شما افتاده در میان خود آن را بگردانید و نگذارید از دستتان بیرون رود.[۶۶]

ابوسفیان در شأن نزول آیات

مفسران در ذیل شأن نزول آیات متعدد قرآن کریم، از ابوسفیان نام برده‌اند که بیشتر آن‌ها در نفى و زشت شمارى ابوسفیان است، اما اندکى از آن‌ها به گونه‌اى در تأیید و نیکونمایى او آمده که با توجه به اقتدار امویان و کوشش آنان در تنزیه وى، قابل تردید می نماید.

  • ابن‌عبّاس از ابوبکر نقل کرده که مقصود از آیات ۸ و ۹ سوره لیل «وَ أمّا مَن بَخِلَ وَاستَغنى * وَ کذّبَ بِالحُسنى»؛ اما آن کس که بخل و بى‌نیازى ورزید و ‌آن بهترین را تکذیب کرد» ابوسفیان‌ بن حرب است.[۶۷] «اشقى» در آیه پانزدهم همین سوره را نیز او دانسته‌اند.[۶۸]
  • «أَرَأَیتَ الَّذِی یکذِّبُ بِالدِّینِ * فَذَلِک الَّذِی یدُعُّ الْیتِیمَ»؛ آیا آن کس که روز جزا را دروغ مى‌شمرَد، دیدى؟ او همان کسى است که یتیم را (به اهانت) مى‌رانَد». (سوره ماعون، ۱‌-۲) گفته شده است که ابوسفیان هر هفته دو شتر نحر مى‌کرد. یتیمى نزدش آمد و از او چیزى خواست وى او را با عصایش راند و این آیات درباره‌اش نازل شد.[۶۹]
  • آیات ۴ تا ۶ سوره ص‌: «وَ عَجِبوا أن جاءَهم مُنذِرٌ مِنهُم وَ قالَ الکفِرونَ هذا سحِرٌ کذّابٌ * أَجَعَل الألِهةَ إلهاً وحداً إنَّ هذا لَشىءٌ عُجابٌ * وَانطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَاصْبِرُوا عَلَى آلِهَتِکمْ إِنَّ هَذَا لَشَیءٌ یرَادُ»؛ در شگفت شدند از این ‌که بیم‌دهنده از میان خودشان برخاست و کافران گفتند: این جادوگرى دروغ‌گو است. آیا همه خدایان را یک خدا گردانیده است؟ این چیزى بس شگفت است! مهترانشان به راه افتادند (و گفتند) که بروید و بر پرستش خدایان خویش پایدارى ورزید. این است چیزى که از شما خواسته شده است.

    روایت شده که دسته‌اى از اشراف قریش، از جمله ابوسفیان نزد ابوطالب آمده درباره پیامبر با او گفتگو و شکایت کردند. پیامبر صلى الله علیه و آله به آنان فرمود: یک کلمه است که اگر بدان روى کنید (=آن‌را بپذیرید) بر عرب سیطره یافته، عجم را به فرمان مى‌آورید و آن این است که بگویید: «لا ‌إله إلاّ اللّه» و خود را از هر چه جز او است، عارى کنید. مشرکان دست بر هم زده، گفتند: اى محمد! آیا مى‌خواهى خدایان را به خداى واحد بدل کنى؟ این کار تو بس شگفت است! سپس پراکنده شدند و این آیات درباره آنان نازل شد.[۷۰] ابن هشام از ابتداى سوره را در شأن آنان مى‌داند.[۷۱]

  • از ابن ‌عباس نقل شده که ابوسفیان و دیگر سران گرد هم آمده بر آن شدند تا با پیامبر صلى الله علیه و آله درباره آنچه مدعى است، گفتگو کنند که شاید عذر او را بپذیرند؛ از این‌رو او را فراخوانده، ابتدا با سرزنش سپس با تطمیع با او سخن گفتند و چون پافشارى پیامبر را دیدند، گفتند: اى محمد! اگر آن‌چه را مى‌گوییم، نمى‌پذیرى پس بدان‌ که زندگى هیچ کس از مردم چون ما در تنگى و سختى نیست؛ پس از خدایى که تو را به پیامبرى برانگیخته است بخواه تا این کوه‌ها را که مکه در محاصره آن‌ها قرار دارد، هموار سازد و سرزمین ما را بگسترد. پیامبر این خواسته را نیز رد کرد و‌... سپس گفتند: به ‌راستى ما به تو ایمان نمى‌آوریم جز این‌که آن‌چه را گفته‌ایم، انجام دهى. خداوند آیات ۹۰ تا ۹۳ سوره اسراء را درباره آنان نازل کرد و به پیامبرش فرمان داد تا این‌گونه بدانان پاسخ‌گوید:[۷۲] «قُل سُبحانَ رَبّى هَل کنتُ إلاّ بَشراً ‌رَسولا».
  • ابوسفیان، ابوجهل و اخنس‌ بن ‌شریق در تاریکى شب برخلاف آنچه از دیگران مى‌خواستند، خود به شنیدن آیات الهى مى‌ایستادند. کلبى گفت: ابوسفیان، ولید و دیگران همه با هم آمدند و گوش فرا دادند که رسول خدا قرآن مى‌خواند و ‌خواندن وى در دل‌هاى ایشان اثر نمى‌کرد؛ از آن‌که دل‌هاى ایشان زنگار کفر داشت و حق‌پذیر نبود.[۷۳]

    خداوند در آیه ۲۵ سوره انعام درباره آنان فرموده است: بعضى از ایشان به سخن تو گوش مى‌دهند؛ ولى ما بر دل‌هایشان پرده‌ها افکنده‌ایم تا آن را درنیابند و گوش‌هایشان را سنگین کرده‌ایم و هر معجزه‌اى را که بنگرند، بدان ایمان نمى‌آورند و چون نزد تو آیند با تو به مجادله ‌پردازند. کافران مى‌گویند که این‌ها چیزى جز اساطیر پیشینیان نیست: «وَمِنْهُم مَّن یسْتَمِعُ إِلَیک وَجَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَکنَّةً أَن یفْقَهُوهُ وَفِی آذَانِهِمْ وَقْرًا وَإِن یرَوْاْ کلَّ آیةٍ لاَّ یؤْمِنُواْ بِهَا حَتَّى إِذَا جَآؤُوک یجَادِلُونَک یقُولُ الَّذِینَ کفَرُواْ إِنْ هَذَآ إِلاَّ أَسَاطِیرُ الأَوَّلِینَ».

  • در ذیل آیه ۳ سوره سبأ «وَقَالَ الَّذِینَ کفَرُوا لَا تَأْتِینَا السَّاعَةُ» نقل شده: مقصود آیه ابوسفیان است. او به لات و عزى سوگند خورد که قیامت نخواهد آمد و ما برانگیخته نمى‌شویم.[۷۴]
  • در ذیل آیه ۳۶ سوره انبیاء آمده است[۷۵] که پیامبر صلى الله علیه و آله بر ابوسفیان و ابوجهل گذشت. ابوجهل به ‌استهزا گفت: به پیامبر بنى ‌عبدمناف بنگر! ابوسفیان گفت: مگر چه مى‌شد اگر پیامبرى از بنى‌ عبدمناف بود. پیامبر پس از پاسخ به ابوجهل به ابوسفیان گفت: تو نیز از سر تعصب و حمیت سخن گفته‌اى! خداوند درباره آنان فرمود: «وَإِذَا رَآک الَّذِینَ کفَرُوا إِن یتَّخِذُونَک إِلَّا هُزُوًا»؛ کافران چون تو را ببینند، بى‌شک به مسخره‌ات مى‌گیرند.
  • آیه ۳۰ سوره انفال به ماجراى دارالندوه اشاره دارد که در آن سران مشرک مکه از جمله ابوسفیان در توطئه‌اى تصمیم گرفتند تا پیامبر را زندانى یا تبعید کنند یا از پاى درآورند:[۷۶] «وَإِذْ یمْکرُ بِک الَّذِینَ کفَرُواْ لِیثْبِتُوک أَوْ یقْتُلُوک أَوْ یخْرِجُوک وَیمْکرُونَ وَیمْکرُ اللّهُ وَاللّهُ خَیرُ الْمَاکرِینَ».
  • مقصود از طایفه «غَیرَ ذَاتِ الشَّوْکةِ » در آیه ۷ سوره انفال را کاروان تجارتى قریش به سرپرستى ابوسفیان دانسته‌اند که خداوند در این آیه دستیابى به آن یا پیروزى در جنگ بدر را به مسلمانان وعده داده است:[۷۷] «وَإِذْ یعِدُکمُ اللّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتِینِ أَنَّهَا لَکمْ وَتَوَدُّونَ أَنَّ غَیرَ ذَاتِ الشَّوْکةِ تَکونُ لَکمْ وَیرِیدُ اللّهُ أَن یحِقَّ الحَقَّ بِکلِمَاتِهِ وَیقْطَعَ دَابِرَ الْکافِرِینَ»؛ و (یاد کنید) آنگاه که خدا یکى از آن دو گروه (=کاروان بازرگانى و سپاه کافران) را به شما وعده داد که از آنِ شما خواهد بود و ‌شما دوست مى‌داشتید که گروه بى‌خار و سپاه (=کاروان بازرگانى) شما را باشد و حال آن‌که خدا مى‌خواست که حق را با سخنان خود استوار و پایدار سازد و بنیاد کافران را براندازد».

    مفسران[۷۸] مقصود از «وَالرَّکبُ أَسْفَلَ مِنکمْ» را در آیه ۴۲ سوره انفال، ابوسفیان و اصحابش دانسته‌اند. آنگاه که پیامبر از حضور کاروان تجارى در منطقه آگاه شد، جاسوسانى را براى تهیه گزارش فرستاد. ابوسفیان با آگاهى از آن راه خود را تغییر داد و به سوى ساحل رفت. آیه بیان این ماجرا است: «إِذْ أَنتُم بِالْعُدْوَةِ الدُّنْیا وَهُم بِالْعُدْوَةِ الْقُصْوَى وَالرَّکبُ أَسْفَلَ مِنکمْ»؛ شما در کرانه نزدیکتر بودید و آنان در کرانه دورتر و ‌آن قافله در مکانى فروتر از شما بود.

  • «إِنَّ الَّذِینَ کفَرُواْ ینفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ لِیصُدُّواْ عَن سَبِیلِ اللّهِ فَسَینفِقُونَهَا ثُمَّ تَکونُ عَلَیهِمْ حَسْرَةً ثُمَّ یغْلَبُونَ وَالَّذِینَ کفَرُواْ إِلَى جَهَنَّمَ یحْشَرُونَ»؛ کافران اموالشان را خرج مى‌کنند تا مردم را از راه خدا بازدارند. زین پس نیز اموالشان را خرج خواهند کرد و بعد حسرت مى‌برند و ‌مغلوب مى‌شوند و کافران را در جهنم گرد مى‌آورند. (سوره انفال، ۳۶) گفته شده است که ابوسفیان ‌بن ‌حرب دو هزار تن را در جنگ اُحد به ‌مزدورى گرفت تا با پیامبر کارزار کنند و این آیه درباره او نازل شد.[۷۹]
  • برخى مفسران،[۸۰] مقصود از «مَثَلُ مَا ینفِقُونَ فِی هِـذِهِ الْحَیاةِ الدُّنْیا» (۱۱۷ سوره آل ‌عمران) را ابوسفیان و یارانش دانسته‌اند که در بدر و اُحد بر ضد پیامبر با یکدیگر هم‌دست شدند. گرچه نمى‌توان در واقعه بدر نقشى را براى ابوسفیان پذیرفت، کوشش‌هاى‌ او پس از آن و ترغیب به انتقام جویى از کشتگان بدر و نیز سرمایه‌گذارى‌هایش تردیدناپذیر است؛ از این‌رو آن‌چه در تفسیر آمده، پذیرفتنى مى‌نماید.
  • سالم ‌بن ‌عبدالله از پدرش ابن ‌عمر نقل مى‌کند: پیامبر افرادى از جمله ابوسفیان را لعنت کرد که خداوند آیه ۱۲۸ سوره آل ‌عمران را نازل فرمود: «لَیسَ لَک مِنَ الأَمْرِ شَیءٌ أَوْ یتُوبَ عَلَیهِمْ أَوْ یعَذَّبَهُمْ فَإِنَّهُمْ ظَالِمُونَ»؛ یا ایشان را به توبه وادارد یا آنان را چون ستم‌کارند، عذاب کند و تو را در این کارها دستى نیست».[۸۱] برخى از محققان معاصر در این روایت که یکى از چند روایت سبب نزول ‌آیه است، تردید کرده‌اند.[۸۲]
  • در ذیل آیه ۱۴۹ سوره آل ‌عمران «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوَاْ إِن تُطِیعُواْ الَّذِینَ کفَرُواْ یرُدُّوکمْ عَلَى أَعْقَابِکمْ فَتَنقَلِبُواْ خَاسِرِینَ»؛ اى کسانى ‌که ایمان آورده‌اید! اگر از کافران پیروى کنید، شما را به آیین پیشین برمى‌گردانند؛ پس زیان دیده باز مى‌گردید» آمده است که مقصود از «الَّذینَ کفروا» ابوسفیان و اصحاب اویند[۸۳] زیرا پس از شکست اُحد بعضى از مسلمانان وسوسه شدند تا با آنان رابطه برقرار کنند که خداوند بدین‌گونه آنان را بازداشت.
  • «سَنُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کفَرُواْ الرُّعْبَ»؛ در دل کافران هراسى خواهیم افکند. (سوره آل ‌عمران، ۱۵۱) از سدى نقل است که ابوسفیان و همراهانش پس از پیروزى اُحد در بازگشت به مکه تصمیم گرفتند بازگشته، کار مسلمانان را یک سره کنند که خداوند در دل‌هایشان هراس افکند و به ناچار برگشتند. این آیه درباره آنان نازل شد.[۸۴]
  • گفته‌اند: منظور از « إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُواْ لَکمْ فَاخْشَوْهُمْ» (سوره آل ‌عمران، ۱۷۳) ابوسفیان و دیگر یاران اویند که پس از اُحد یا در بدر صغرا به ‌گردآورى مشرکان براى جنگ با مسلمانان پرداختند.[۸۵]
  • آیه ۱ سوره احزاب را درباره ابوسفیان، عکرمه و ابوالاعور سلمى دانسته‌اند.[۸۶] آنان پس از اُحد به مدینه آمده به همراهى عبدالله ‌بن ‌ابىّ بر پیامبر وارد شدند و گفتند: اى محمد! دست از خدایان ما لات و عزى و منات بردار و بگو بت‌ها کسانى ‌را که آن‌ها را مى‌پرستند، شفاعت مى‌کنند. ما نیز تو را با خدایت وامى‌نهیم. این سخن بر پیامبر گران آمد و آنان را از مدینه بیرون کرد. خداوند در تأیید پیامبرش فرمود: «یا أَیهَا النَّبِی اتَّقِ اللَّهَ وَلَا تُطِعِ الْکافِرِینَ وَالْمُنَافِقِینَ إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیمًا حَکیمًا»؛ اى پیامبر! تقواى خدا را پیشه کن و از کافران و منافقان پیروى مکن. خداوند دانا و حکیم است.
  • از مجاهد نقل است که مقصود از «جنود» در آیه ۱۰ سوره احزاب سپاه احزاب از جمله سپاه ابوسفیان است.[۸۷] در آیه ۱۰ همین سوره نیز «مِن أسفلَ مِنکم» سپاه ابوسفیان دانسته شده ‌است:[۸۸] «إِذْ جَاؤُوکم مِّن فَوْقِکمْ وَمِنْ أَسْفَلَ مِنکمْ».
  • «الّذین کفروا» را در آیه ۸۴ سوره نساء، ابوسفیان و دیگر مشرکان دانسته‌اند.[۸۹] طبق این نقل خداوند پیامبر را به ترغیب مؤمنان براى جنگ با آنان در بدر صغرا فرمان داده است: «فَقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللّهِ لاَ تُکلَّفُ إِلاَّ نَفْسَک وَحَرِّضِ الْمُؤْمِنِینَ عَسَى اللّهُ أَن یکفَّ بَأْسَ الَّذِینَ کفَرُواْ وَاللّهُ أَشَدُّ بَأْسًا وَأَشَدُّ تَنکیلاً»؛ پس در راه خدا نبرد کن که جز بر نفس خویش مکلف نیستى و مؤمنان را به جنگ برانگیز؛ شاید خدا گزند کافران را از شما بازدارد و خشم و عذاب او از هر خشم و عذابى سخت‌تر است.
  • در ذیل آیه ۱۰۴ سوره نساء از ابن ‌عباس نقل شده است[۹۰] که ابوسفیان در کارزار اُحد، پیامبر را بر آنچه روى داد سرزنش‌گونه به سخره گرفت و در پى تضعیف مسلمانان برآمد که پیامبر فرمان داد تا بدو پاسخ داده به مقابله برخیزند و این آیه نازل شد: «وَلاَ تَهِنُواْ فِی ابْتِغَاء الْقَوْمِ إِن تَکونُواْ تَأْلَمُونَ فَإِنَّهُمْ یأْلَمُونَ کمَا تَأْلَمونَ وَتَرْجُونَ مِنَ اللّهِ مَا لاَ یرْجُونَ وَکانَ اللّهُ عَلِیمًا حَکیمًا»؛ و در دست یافتن به آن قوم سستى مکنید. اگر شما آزار مى‌بینید آنان نیز چون شما آزار مى‌بینند و ‌شما از خدا چیزى را امید دارید که آنان امید ندارند و خدا دانا و حکیم است.
  • «یا أَیهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکم مِّن ذَکرٍ وَأُنثَى». (سوره حجرات، ۱۳) از مقاتل نقل شده است[۹۱] که سبب نزول این آیه آن است که در فتح مکه، بلال به امر رسول خدا صلى الله علیه و آله بر بام کعبه بانگ نماز برآورد و چند تن از سران مکه درباره او زبان به نکوهش گشودند. ابوسفیان به طعنه و سخره گفت: من چیزى نمى‌گویم مى‌ترسم خداوند به پیامبر خبر دهد! سپس این آیه نازل شد.
  • ابن ‌عباس و قتاده مقصود از «أئمّةَ الکفر» در آیه ۱۲ سوره توبه «وَإِنْ نَکثُوا أَیمَانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُوا فِی دِینِکمْ فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکفْرِ إِنَّهُمْ لَا أَیمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ ینْتَهُونَ» را ابوسفیان و دیگر رؤساى قریش که خداوند مسلمانان را به کارزار با آنان امر فرمود، مى‌دانند؛[۹۲] گرچه بلنسى با توجه به زمان نزول آیه که پس از تبوک و در سال ۹ هجرى ‌است، ارتباط آن را با ابوسفیان که در این زمان اسلام را پذیرفته بود، نمى‌پذیرد و حمل آیه را بر عموم سزاوارتر مى‌داند.[۹۳]
  • مفسران در ذیل آیه ۶۰ سوره توبه از ابوسفیان یاد کرده‌اند که در جایگاه یکى از «مؤلفة قلوبهم» سهمى از غنایم را گرفت.[۹۴]

پانویس

  1. الاستیعاب، ج‌ ۲، ص‌ ۲۷۰.
  2. الاصابه، ج‌ ۳، ۳۳۳.
  3. انساب‌الاشراف، ج‌ ۵‌، ص‌ ۹.
  4. همان، ص‌ ۱۷۵.
  5. الاستیعاب، ج‌ ۴، ص‌ ۲۴۰.
  6. المحبّر، ص‌ ۱۳۲.
  7. اخبار مکه، ص‌ ۱۱۵.
  8. فتوح‌البلدان، ص‌ ۴۵۷.
  9. الاستیعاب، ج‌ ۴، ص‌ ۲۴۰.
  10. المعارف، ص‌ ۵۷۵‌.
  11. الاغانى، ج ۶، ص ۳۵۹؛ الاستیعاب، ج‌ ۴، ص ‌۲۴۰.
  12. الاستیعاب، ج‌ ۴، ص‌ ۲۴۰.
  13. العقدالفرید، ج‌۵‌، ص‌ ۷.
  14. انساب‌الاشراف، ج ۵، ص ۱۹؛ الاصابه، ج ۳، ص ۳۳۵.
  15. السیر والمغازى، ص‌ ۱۴۴.
  16. الاستیعاب، ج‌ ۲، ص‌ ۲۷۱.
  17. انساب‌الاشراف، ج‌ ۵‌، ص‌ ۱۶.
  18. السیر والمغازى، ص‌ ۱۹۷ و ۱۹۸.
  19. همان؛ سیره ‌ابن ‌هشام، ج‌ ۱، ص‌ ۲۹۵ و ۲۹۶.
  20. سیره ابن ‌هشام، ج‌ ۱، ص‌ ۲۶۴ و ۲۶۵.
  21. همان، ص‌ ۳۱۵ ـ ۴۸۱.
  22. همان، ج‌ ۲، ص‌ ۴۸۰ و ۴۸۱.
  23. المحبّر، ص‌ ۲۷۱.
  24. اخبار مکه، ج‌ ۲، ص‌ ۲۴۴ و ۲۴۵.
  25. الطبقات، ج‌ ۲، ص‌ ۴.
  26. الطبقات، ج‌ ۲، ص‌ ۹.
  27. سیره ابن ‌هشام، ج‌ ۲، ص‌ ۶۵۰‌.
  28. سیره ابن ‌هشام، ج ۳، ص ۶۷.
  29. الطبقات، ج‌ ۲، ص‌ ۲۲؛ السیر والمغازى، ص‌ ۳۱۰ و ۳۱۱.
  30. انساب‌الاشراف، ج ‌۵‌، ص‌ ۱۲.
  31. السیر والمغازى، ص‌ ۳۱۰ و ۳۱۱؛ الطبقات، ج‌ ۲، ص‌ ۲۳.
  32. السیر و المغازى، ص‌ ۳۲۲ و ۳۲۳؛ یعقوبى، ج ‌۲، ص‌ ۴۷.
  33. المغازى، ج‌ ۱، ص‌ ۲۰۶.
  34. سیره ابن ‌هشام، ج‌ ۳، ص‌ ۹۳ و ۹۴.
  35. الطبقات، ج‌ ۲، ص‌ ۴۵ و ۴۶.
  36. همان، ص‌ ۷۲؛ المحبّر، ص‌ ۱۱۹.
  37. العقدالفرید، ج‌ ۵‌، ص‌ ۲۸۱.
  38. المغازى، ج‌ ۲، ص‌ ۴۴۱ و ۴۴۲؛ الارشاد، ج‌ ۱، ص‌ ۹۴ و ۹۵.
  39. سیره ابن ‌هشام، ج‌ ۳، ص‌ ۳۱۵.
  40. الطبقات، ج‌ ۲، ص‌ ۱۰۲؛ تاریخ طبرى، ج‌ ۲، ص‌ ۱۵۵.
  41. سیره ابن ‌هشام، ج‌ ۴، ص‌ ۳۹۶ و ۳۹۷؛ الارشاد، ج‌ ۱، ص‌ ۱۳۲ و ۱۳۳.
  42. الطبقات، ج‌ ۲، ص‌ ۱۰۲ و ۱۰۳؛ تاریخ یعقوبى، ج‌ ۲، ص‌ ۵۸‌.
  43. اخبار مکه، ج ۲، ص ۲۳۵؛ الاستیعاب، ج ۴، ص ۲۴۰.
  44. الاستیعاب، ج‌ ۴، ص‌ ۲۴۱.
  45. قاموس ‌الرجال، ج ۵، ص ۴۸۷.
  46. الاصابه، ج‌ ۳، ص‌ ۳۳۳.
  47. سیره ابن ‌هشام، ج‌ ۴، ص‌ ۴۴۳.
  48. المغازى، ج‌ ۳، ص‌ ۹۴۴ و ۹۴۵.
  49. الارشاد، ج‌ ۱، ص‌ ۱۴۵.
  50. المغازى، ج ۳، ص‌ ۹۴۵؛ الاستیعاب، ج‌ ۲، ص ۲۷۰.
  51. انساب‌الاشراف، ج ۵، ص ۱۴؛ الاصابه، ج ۳، ص ۳۳۴.
  52. المحبر، ص ۳۱۵.
  53. سیره ابن هشام، ج‌ ۱، ص‌ ۸۶‌.
  54. انساب‌الاشراف، ج‌ ۵‌، ص‌ ۱۸.
  55. العقدالفرید، ج‌ ۴، ص‌ ۲۴۰.
  56. انساب‌الاشراف، ج‌ ۵‌، ص‌ ۱۸.
  57. همان، ج‌ ۲، ص‌ ۲۷۱.
  58. الفتوح، ج‌ ۲، ص‌ ۵۵۹‌.
  59. الفتوح، ج ‌۲، ص ‌۵۵۹‌؛ انساب‌الاشراف، ج‌ ۲، ص‌ ۲۷۱.
  60. العقدالفرید، ج‌ ۴، ص‌ ۲۴۰.
  61. همان، ص‌ ۱۴.
  62. العقدالفرید، ج‌ ۲، ص‌ ۲۷۲.
  63. تاریخ طبرى، ج‌ ۲، ص‌ ۳۳۶؛ الاستیعاب، ج‌ ۴، ص‌ ۲۴۰.
  64. الاستیعاب، ج‌ ۲، ص‌ ۲۷۰.
  65. قاموس الرجال، ج‌ ۵‌، ص‌ ۴۸۷ و ۴۸۸.
  66. انساب‌الاشراف، ج ‌۵‌، ص‌ ۱۹؛ قاموس‌الرجال، ج‌ ۵‌، ص‌ ۴۸۸.
  67. الدرّالمنثور، ج‌ ۸‌، ص‌ ۵۳۶‌.
  68. مبهمات القرآن، ج‌ ۲، ص ‌۷۲۳.
  69. مجمع‌البیان، ج‌ ۱۰، ص‌ ۸۳۴‌.
  70. مبهمات‌القرآن، ج‌ ۲، ص‌ ۴۲۳.
  71. سیره ابن ‌هشام، ج‌ ۲، ص‌ ۴۱۷ و ۴۱۸.
  72. جامع البیان، مج ۹، ج ۱۵، ص ۲۰۴ ـ ۲۰۷؛ مجمع‌البیان، ج ‌۶‌، ص‌ ۶۷۸‌.
  73. کشف‌الاسرار، ج‌ ۳، ص‌ ۳۲۶.
  74. قرطبى، ج‌ ۱۴، ص‌ ۱۶۷؛ غررالتبیان، ص‌ ۴۲۵.
  75. کشف‌الاسرار، ج‌ ۶‌، ص‌ ۲۴۷ و ۲۴۸.
  76. روض‌الجنان، ج‌ ۹، ص‌ ۱۰۱.
  77. مجمع‌البیان، ج‌ ۴، ص‌ ۸۰۲‌؛ الدرّالمنثور، ج‌ ۴، ص ‌۲۸.
  78. عیّاشى، ج‌ ۲، ص‌ ۶۵‌؛ مجمع‌البیان، ج‌ ۴، ص‌ ۸۳۹‌.
  79. جامع‌البیان، مج ‌۶‌، ج‌ ۹، ص‌ ۳۲۳؛ مجمع‌البیان، ج ‌۴، ص‌ ۸۳۱‌.
  80. مجمع‌البیان، ج‌ ۲، ص‌ ۸۱۸‌.
  81. التفسیر الکبیر، ج‌ ۸‌، ص‌ ۲۳۱؛ جامع‌البیان، مج‌ ۳، ج‌ ۴، ص‌ ۱۱۸.
  82. الصحیح من سیرة‌النبى، ج‌ ۶‌، ص‌ ۱۶۷ و ۱۶۸.
  83. التبیان، ج‌ ۳، ص‌ ۱۴.
  84. مجمع‌البیان، ج‌ ۲، ص‌ ۴۱۴؛ التفسیر الکبیر، ج‌ ۹، ص‌ ۳۲.
  85. مجمع‌البیان، ج‌ ۲، ص‌ ۸۸۶‌؛ ماوردى، ج‌ ۱، ص‌ ۴۳۸.
  86. مجمع‌البیان، ج‌ ۸‌، ص‌ ۵۲۵‌.
  87. جامع‌البیان، مج ‌۱۱، ج‌ ۲۱، ص‌ ۱۵۴؛ الدرّالمنثور، ج‌ ۶‌، ص ۵۷۳‌.
  88. جامع‌البیان، مج‌ ۱۱، ج‌ ۲۱، ص‌ ۱۵۵ و ۱۵۶.
  89. مجمع‌البیان، ج‌ ۳، ص‌ ۱۲۸.
  90. جامع‌البیان، مج‌ ۴، ج‌ ۵‌، ص‌ ۳۵۷.
  91. کشف‌الاسرار، ج‌ ۹، ص ‌۲۶۳.
  92. الدرّالمنثور، ج‌ ۴، ص‌ ۱۳۶.
  93. مبهمات‌القرآن، ج‌ ۱، ص‌ ۵۳۵ و ۵۳۶‌.
  94. کشف‌الاسرار، ج‌ ۴، ص‌ ۱۵۹؛ الدرّالمنثور، ج‌ ۴، ص ‌۲۲۳؛ الکافى، ج‌ ۲، ص ‌۳۹۱.

منابع