هارون الرشید

از دانشنامه‌ی اسلامی
نسخهٔ تاریخ ‏۱۸ اکتبر ۲۰۲۲، ساعت ۰۷:۰۴ توسط مهدی موسوی (بحث | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

«هارون الرشید» پنجمین خلیفه عباسی بود که پس از مرگ برادرش هادی عباسی در سال ۱۷۰ قمری به خلافت رسید. او با کمک برمکیان، حکومت مقتدر و مستبدی به وجود آورد و در مدت خلافت درازمدت خویش، جنایت‌های فراوانی مرتکب شد؛ از جمله چند صد نفر از خاندان پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله از جمله امام کاظم علیه السلام را به شهادت رساند. عصر هارون به جهت درآمد زیاد، رونق تجارت، پیشرفت علم و فتوحات متعدد، عصر طلایی دوران حکومت عباسی نامیده می‌شود.[۱]

ولادت

ابوجعفر هارون الرشید، فرزند مهدی عباسی است که در شوال سال ۱۴۵ یا ۱۴۶ قمری در شهر ری به دنیا آمد. مادرش کنیزی بنام خیزران بود.[۲]

به خلافت رسیدن هارون

هارون در همان شبی که هادی عباسی درگذشت در ربیع الاول سال ۱۷۰ قمری به خلافت رسید. هنگامی که هادی درگذشت، خزیمة بن خازم در نیمه‌های شب بر بستر جعفر بن هادی آمد و با ارعاب و تهدید برای هارون بیعت گرفت. هارون خلافت خود را مدیون مادرش خیزران و کوشش های مداوم یحیی بن خالد برمکی بود.

یحیی که به دلیل پشتیبانی از هارون در زندان هادی بسر می‌برد بلافاصله پس از آن که هارون بر خلافت رسید از زندان رهایی یافت و از جانب خلیفه به مقام وزارت منصوب شد و فرمان داد تا خبر مرگ هادی و خلافت هارون را به همه ولایات گزارش کند و از امیران و سپاهیان برای او بیعت بگیرد.

حوادث دوران خلافت هارون

هارون در آغاز حکومتش خواست سیاست خشن هادی را در برابر علویان جبران کند، لذا با آنان ملایمت و همدردی نشان داد و به آنان امان داد و علویان ساکن بغداد را به مدینه بازگرداند و استاندار مدینه را به جهت آزار علویان در گذشته برکنار کرد.[۳]

اما علویان از اعتقاد راسخ خود مبنی بر این که خلافت حق ایشان است برنگشتند و برای رسیدن به آن دست به مبارزه و قیامهایی زدند. قیام یحیی بن عبدالله، از جمله قیام های علویان، در دوران هارون الرشید اتفاق افتاد. یحیی بن عبدالله بن حسن بن حسن برادر نفس زکیه از داعیان و مبلغان او بود. او هنگامی که قیام نفس زکیه با شکست روبرو شد و پیروانش مورد تعقیب عباسیان قرار گرفتند به دیلم رفت و خود را امام خواند و مردم نیز با وی بیعت کردند و او را فرمانروای دولت نامیدند.

هارون الرشید برای از بین بردن خطر یحیی، وی را به همراه امان نامه‌ای که به امضای قاضیان و بزرگان بنی هاشم رسانده بود به بغداد دعوت کرد و یحیی نیز با فضل به بغداد آمد. هارون ابتدا مقدم یحیی را گرامی داشت ولی اندکی بعد فقیهان و قاضیان را به صدور فتوایی مبنی بر مشروعیت نقض آن پیمان نامه مجبور کرد و سپس یحیی را به قتل رساند. قتل یحیی موجب برانگیخته شدن عواطف و احساسات مردم دیلم شد و زمینه‌ی تاسیس دولتی مستقل و شیعی را در قلمرو خلافت عباسی یعنی علویان طبرستان را فراهم کرد.[۴]

هارون در مدت زمان طولانی خلافتش درگیری‌های مختلفی با شیعیان داشت و در موارد متعددی به آزار و کشتن آنان اقدام کرد. اخبار این کشتارها را ابوالفرج اصفهانی در کتاب مقاتل الطالبیین و نیز برخی از آنها را طبری در کتاب تاریخ خود نقل کرده اند. به طور کلی اعمال فشار هارون نسبت به شیعیان قابل مقایسه با دوره‌های پیشین نبوده و به لحاظ گستردگی و شدت باید با دوره‌هایی مانند دوران متوکل مقایسه شود.

دوران طولانی خلافت هارون با قیام ها و شورش های مختلفی همراه بود. گروهی از خوارج که قدرت خلفا و احکام شرعی آنان را قبول نداشتند در منطقه جزیره (قسمت شمالی عراق) به فرماندهی ولید بن طریف شاری فعال شدند و قدرت خود را به آذربایجان و ارمنستان و سواد عراق گسترش دادند که هارون نیروی نظامی به رهبری یزید بن مزید شیبانی به رویارویی با آنان فرستاد و در سال ۱۷۹ ه.ق بر آنان چیره شد.

در سرزمین شام نیز برخوردهای قبیله ای بین یمنی‌ها و عدنانی‌ها در سال ۱۷۶ ه.ق، در دمشق به بالاترین حد خود رسید و نزدیک دو سال این درگیری ها طول کشید و هارون با کمک برمکیان توانست اوضاع را سامان دهد.[۵]

در افریقیه نیز از سال ۱۷۱ ه.ق ناآرامی‌هایی به علت قیام خوارج و بعض فرماندهان سپاه و بربرها ایجاد شد. هارون، هزیمة بن اعین را استاندار افریقیه کرد که وی توانست آرامش را به این منطقه بازگرداند و پس از او ابراهیم بن اغلب استاندار افریقیه شد. وی باعث شکوفایی عمرانی و اقتصادی در افریقیه شد و زمینه ایجاد حکومت اغلبیان را فراهم آورد و بعدها از حکومت مرکزی بغداد مستقل شد و «قیروان» را در جنوب غربی تونس فعلی بر پایتختی برگزید.[۶]

ناآرامی‌های خراسان از شورش های اواخر عمر هارون محسوب می‌شود. ناحیه خراسان از زمان ولایتداری علی بن عیسی بن ماهان صحنه فتنه‌های خونین بود. وی فردی ستمگر و بی باک بود و در تمام مدت حکومتش با زورگویی در خراسان حکمرانی کرد. با این وجود، هارون الرشید از وی حمایت می‌کرد چرا که علی بن عیسی هدایا و تحفه‌های زیادی برای خلیفه و دولتمردان می‌فرستاد.

اهالی خراسان که از دادرسی خلیفه ناامید شده بودند، سر به شورش برآوردند و رافع بن لیث را به پیشوای خود برگزیدند. هارون هرثمة بن اعین را برای ایجاد آرامش در خراسان فرستاد. هرثمه، علی بن عیسی را در بند و اموال او را مصادره کرد، ولی فتنه رافع همچنان در سمرقند و اطراف آن ادامه داشت و باعث نگرانی خلیفه بود. هارون در سال ۱۹۲ ه.ق خود راهی خراسان شد تا قدرت خلافت را در آن دیار استحکام بخشد، ولی در همین سفر درگذشت.[۷]

هارون و امام کاظم علیه‌السلام

امام کاظم علیه السلام دوبار به دستور هارون به زندان افتادند. زمان مرتبه نخست ثبت نشده است، اما مرتبه دوم از سال ۱۷۹ تا ۱۸۳ هـ.ق به مدت چهار سال به طول انجامید و منجر به شهادت آن حضرت شد.

هارون در مجلسی از امام کاظم علیه السلام پرسید: «چگونه شما می‌گوئید ما از ذریه رسول خدا صلی الله علیه و آله هستیم، در حالی که پیامبر فرزند ذکور نداشته است و شما فرزندان دختر او هستید؟ آن حضرت دو دلیل برای او ذکر کرد؛ نخست آیه ۸۵ سوره انعام که عیسی را فرزند ابراهیم می‌شمارد؛ و دوم آیه مباهله که در آن حسن و حسین علیهما السلام مصداق «و أبناءنا» دانسته شده‌اند».

اثبات این مسئله برای عباسیان که به بهانه عموزادگی با رسول خدا صلی الله علیه و آله خلافت خود را مشروعیت بخشیده بودند، بسیار گران تمام شد.

امام کاظم علیه السلام پس از مدت زمان طولانی در زندان مسموم شد و به شهادت رسید. مطابق روایتی از امام رضا علیه السلام قتل امام کاظم به دستور هارون و توسط یحیی بن خالد برمکی انجام شده است. از آنجا که شهادت امام علیه السلام در زندان و مخفیانه صورت گرفت، حاکمان عباسی فریبکارانه به مردم اعلام کردند که آن حضرت به مرگ طبیعی از دنیا رفته است و برخی از مورخان نیز تحت تأثیر این عوام فریبی مرگ آن حضرت را طبیعی گزارش کردند.

پس از شهادت، جسد مبارک امام را به دو دلیل در معرض دید خواص اهل بغداد و عموم مردم قرار دادند: یکی اینکه فقها و بزرگان بغداد، از جمله هیثم بن عدی را بر سر جسد مبارک امام آوردند تا ببینند زخم و جراحت و آثار خفگی در بدن آن حضرت وجود ندارد و بپذیرند که ایشان به مرگ طبیعی از دنیا رفته‌اند. و همچنین از آنجا که برخی از شیعیان معتقد به مهدویت آن حضرت بودند و یا احتمال داشت اعتقاد به مهدویت او پیدا کنند، جسد امام را روی پل بغداد بر زمین نهادند و یحیی بن خالد دستور داد تا فریاد زنند: این موسی بن جعفر علیه السلام است که رافضه معتقدند او نمرده است.[۸]

تاریخ شهادت آن حضرت بنابر نقل شیخ صدوق، ۲۵ رجب سال ۱۸۳ قمری بوده است و پیکر ایشان در «باب التین» بغداد در مقبره قریشی‌ها (کاظمین) دفن شد.

هارون و برامکه

سقوط «برمکیان» از حوادث مهم دوران خلافت هارون الرشید است. جد این خاندان «برمک» در زمان خلافت عثمان یا عبدالملک، اسلام آورد. وی پیش از آن، متولی معبد بودایی "نوبهار" در بلخ بود. نخستین فرد این خاندان که به دربار عباسی راه یافت "خالد بن برمک" بود که به ابومسلم پیوست و فرماندهی بخشی از سپاه او را به عهده گرفت. وی مدتی متصدی دیوان خراج سفاح بود و مدتی هم وزارت منصور را بر عهده داشت. پس از خالد فرزندش یحیی جای او را گرفت. وی مدتی به حکومت آذربایجان و ارمنستان رسید و در زمان خلافت مهدی مربی هارون شد. در دوره خلافت هادی به دلیل دفاع از حق ولیعهدی هارون به زندان افتاد و با روی کار آمدن هارون در دربار خلافت تقرب بسیار یافت و به همراه فرزندانش جعفر، فضل، موسی و محمد قدرت و نفوذی بی مانند بدست آورد و در هفده سال اول خلافت هارون کارهای کشوری و لشکری را با کفایت تمام این خاندان اداره می‌کردند.[۹]

قدرت و ثروت گسترده آل برمک حس رقابت و حسادت بزرگان عرب را برانگیخت و موجب دشمنی آنان با برمکیان و سعایت ایشان نزد خلیفه شد. سرانجام این دشمنی‌ها مؤثر افتاد و خلیفه را نسبت به خاندان برمکی بدگمان ساخت. به دستور هارون این خاندان و وابستگان آنها دستگیر و به قتل رسیدند.[۱۰]

از بین بردن برمکیان از اشتباهات هارون محسوب می‌شود چرا که با سقوط این خاندان راه برای نفوذ عناصر نالایقی چون فضل بن ربیع و علی بن عیسی بن ماهان به دربار خلافت باز شد و ضعف و فساد دستگاه اداری دولت عباسی را فراگرفت و به گفته مسعودی «پس از برمکیان، کارها مختل شد و مردم بی تدبیری و سوء سیاست‌ هارون را آشکارا دیدند.[۱۱] بعدها هارون خود نیز از کرده خود پشیمان شد و از براندازی این خاندان اظهار تأسف کرد.[۱۲]

هارون و امپراطوری روم

از موفقیت‌های چشمگیر دوران طولانی خلافت هارون الرشید، جنگ های خارجی با رومیان است. هارون اهتمام فراوانی به جهاد با رومیان داشت و علاوه بر این که خود مکرر به جنگ با آنان می‌رفت، یکی از پسرانش به نام قاسم را وقف این کار کرده بود.

اوج این موفقیت از سال ۱۸۱ ه.ق بود که هارون با سپاهی بزرگ به آسیای صغیر لشکر کشید و تا قسطنطنیه پیش رفت و ملکه روم که توان مقابله با سپاه هارون را نداشت از در صلح درآمد و تعهد داد که سالانه غرامتی برای درگاه خلافت بفرستد.[۱۳]

چند سال پس از آن که "نقفور" به امپراطوری روم رسید، سیر قرارداد صلح مذکور را نادیده گرفت و در نامه‌ای برای هارون نوشت که غرامت ها را بازگرداند وگرنه برای جنگ آماده شود.

هارون در پاسخ امپراتور روم نامه‌ای با لحن تند و تحقیرکننده نوشت و با سپاهی آسیای صغیر را درنوردید و امپراطور که در آن زمان درگیر جنگ های داخلی بود به ناچار شرایط قبلی را برای صلح پذیرفت.[۱۴] همچنین سپاه عباسی به فرمان هارون در سال ۱۹۰ ه.ق جزیره قبرس را تصرف کرد و هزاران اسیر را به بغداد آورد.

این وقایع که نشانگر اقتدار دولت عباسی و نفوذ سیاسی آن در پایان قرن دوم هجری بود توجه "شارلمانی" پادشاه فرانک (فرانسه) را به خود جلب کرد و چون شارلمانی به طرفداری از پاپ با امپراتور روم شرقی سر جنگ داشت، تصمیم گرفت که با هارون خلیفه عباسی رابطه دوستی برقرار کند و از قدرت نظامی و سیاسی او برای تضعیف رقیب خود سود جوید. لذا سفیرانی به دربار هارون فرستاد و نامه‌هایی مبنی بر اظهار صلح و دوستی میان آن دو رد و بدل شد.[۱۵]

هارون و تعیین ولیعهد

هارون الرشید در سال ۱۷۵ ه.ق به تعیین جانشینان خود پرداخت. وی فرزندش محمد را که بعدها لقب امین گرفت و مادرش زبیده از نوادگان منصور بود، بر فرزند بزرگترش عبدالله ملقب به مأمون که از کنیزی ایرانی بود مقدم داشت و ولیعهد خویش نمود. وی بعدها در سال ۱۸۳ ه.ق عبدالله (مأمون) را جانشین دوم خویش کرد و برای جلوگیری از بروز اختلاف و درگیری میان آنان پیمان نامه‌هایی، متضمن سوگندهای فراوان جداگانه از طرف امین و مامون را به همراه گواهی فقیهان و قاضیان و بزرگان خاندان عباسی به خانه کعبه آویخت.[۱۶]

هارون پس از چندی در سال ۱۸۹ ه.ق پسر دیگرش قاسم را به عنوان جانشین سوم خود انتخاب کرد، به شرط آن که مأمون در زمان خلافت خود اختیار خلع او را داشته باشد.

مرگ هارون

هارون عباسی بیش از ۲۳ سال در رأس خلافت و حکومت کشور پهناور اسلامی قرار داشت. سرانجام در سال‌های لشکرکشی به شرق عالم اسلام در اول جمادی الثانی و یا سوم و یا چهاردهم این ماه در ۴۵ سالگی در ناحیه توس در خراسان به هلاکت رسید و پس از نماز فرزندش صالح بن هارون بر پیکر او در روستای سناباد مدفون شد.[۱۷]

شایان ذکر است که پس از شهادت امام رضا علیه‌السلام در خراسان، به دستور مأمون فرزند هارون الرشید، بدن مطهر آن امام همام در کنار قبر هارون، دفن گردید و هم‌اکنون مرقد مطهر امام رضا علیه‌السلام در سمت قبله قبر هارون قرار دارد و به برکت قبر مقدس امام رضا علیه‌السلام این روستا به تدریج به شهر بزرگی تبدیل و به مشهد مقدس مشهور گردید.

پانویس

  1. طقوش، محمد بن سهیل، دولت عباسیان، قم، پژوهشکده حوزه و دانشگاه، ۱۳۸۳، ص ۸۹.
  2. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، بیروت، دارالکتب العلمیه، بی تا، ۸/ ۳۵۹-۳۴۷.
  3. طبری، پیشین، ۸/۲۳۵.
  4. طبری، پیشین، ۴/ ۶۳۳-۶۲۸.
  5. طبری، پیشین، ۸/ ۲۶۲-۲۵۱.
  6. طبری، همان، ۸/۳۱۴.
  7. یعقوبی، همان، ۲/۴۴۳.
  8. اضافات رسول جعفریان، دولت عباسیان، محمد سهیل طقوش، همان.
  9. خضری، سید احمد رضا؛ تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه، تهران، سمت، ۱۳۷۹، ص ۴۸.
  10. یعقوبی، احمد بن واضح، تاریخ یعقوبی، مترجم ابراهیم آیتی، تهران، علمی و فرهنگی، ۱۳۷۸، ۲/۴۳۰.
  11. مسعودی، ابوالحسن علی بن حسین؛ التنبیه والاشراف، مصر، بی تا، ۱۳۵۷ق، ص ۱۹۹.
  12. خضری پیشین، ص ۴۸.
  13. خضری، همان، ص ۴۹.
  14. طبری، پیشین، ۴/۶۶۹.
  15. خضری، پیشین، ص ۵۰.
  16. یعقوبی، تاریخ یعقوبی، مترجم محمد بن ابراهیم آیتی، ۲/۴۲۲.
  17. نک: المحبر (محمد بن حبیب بغدادی)، ص ۳۹؛ التنبیه والاشراف (مسعودی)، ص ۲۹۹؛ البدایة والنهایة (ابن کثیر)، ج ۱، ص ۳۲۲؛ وقایع الایام (شیخ عباس قمی)، ص ۲۵۷.

منابع

  • "پنجمین خلیفه عباسی (هارون)"، دانشنامه پژوهه، مریم علوی، بازیابی: ۱۳ دی ماه ۱۳۹۱.
  • سید تقى واردى، روزشمار تاریخ اسلام، جلد چهارم، ماه جمادی الثانی.
خلفای بنی عباس
سفاح (132-136) • منصور (136-158) • مهدى (158-169) • هادى (169-170) • هارون الرشید (170-193) • امین (193-198) • مأمون (198-218) • معتصم (218-227) • واثق (227-232) • متوکل (232-247) • منتصر (247-248) • مستعین (248-251) • معتز (251-255) • مهتدى (255-256) • معتمد (256-279) • معتضد (279-289) • مكتفى (289-295) • مقتدر (295-320) • قاهر (320-322) • راضی (322-329) • متقی (329-333) • مستكفى (333-334) • مطیع (334-363) • طایع (363-381) • قادر (381-422) • قائم (422-467) • مقتدی (467-487) • مستظهر (487-512) • مسترشد (512-529) • راشد (529-530) • مقتفى (530-555) • مستنجد (555-566) • مستضىء (566-575) • ناصر (575-622) • ظاهر (622-623) • مستنصر (623-640) • مستعصم (640-656)