ابومسلم خراسانى
«ابومسلم خراسانی» (۱۰۰-۱۳۷ ق)، از سرداران ایرانی است که بیشترین نقش را در برافتادن امویان و به قدرت رسیدن عباسیان داشت. قیام او در آغاز به نام طرفدارى از آل محمد (علیهمالسلام) و به نیّت سرنگونی بنیامیه صورت گرفت و نخستین یاران او نیز از شیعیان بودند؛ ولی سرانجام حکومت به بنیعباس رسید و ابومسلم نیز توسط آنان کشته شد.
ولادت
بر طبق اخباری، ابومسلم در بین سالهای ۱۰۰ تا ۱۰۵ قمری در خانۀ عیسی بن معقل در اصفهان به دنیا آمده و تا هنگام رفتن به کوفه و پیوستن به شبکۀ دعوت عباسیان، بنده و غلام ایشان بوده است.
از پارههای روایات چنین برمیآید که نام و کنیۀ ابومسلم نخست «ابواسحاق ابراهیم بن حیکان» (یا ختکان) بوده است. اما زمانیکه ابومسلم ـ گویا اندکی پیش از رفتن به خراسان ـ نزد ابراهیم امام آمد، ابراهیم بنا بر احتیاط، لازم دید تا او نام و کنیۀ خود را به ابومسلم، عبدالرحمان بن مسلم تغییر دهد. تغییر نام و کنیه چندان بیسابقه نبود و قبلاً محمد بن علی نیز برای حفظ اسرار دعوت و جان پیروان خود، به یکی دیگر از داعیان یعنی ابوعکرم گفته بود که کنیۀ خود را تغییر دهد. به هر حال عبدالرحمان بن مسلم به عنوان نام و نسب، و ابومسلم به عنوان کنیه مشهور شد.
قیام ابومسلم
بعد از شهادت امام حسین(علیه السلام)، گروه هاى متعددى بر ضد بنى امیه شوریدند. بسیارى از آنها که یاراى مقابله نداشتند، شهید شدند و بعضى نیز براى مدتى پیروز گشتند. این قیام ها به پانزده قیام بالغ مى شود که آخرین آنها قیام ابومسلم بود که به نابودى کامل حکومت بنى امیه انجامید. بر خلاف آنچه بعضى مى پندارند، ابومسلم و یارانش براى سپردن حکومت به بنى عبّاس قیام نکردند؛ بلکه در حدود سال ۱۲۷ ق. در ابتدا جمعى از سران شیعه با ابومسلم ـ که مرد شجاعى بود ـ در خراسان متحد شدند و براى درهم کوبیدن آخرین خلیفه اموى یعنى «مروان حمار» و تأسیس حکومت آل محمّد(صلى الله علیه و آله) تصمیم گرفتند و شعار آنان «الرضا لآل محمّد(ص)» بود.
ابومسلم در آن سال به اتفاق جمعى از همفکران خود عازم حج شد و در آنجا ابراهیم بن محمد بن على بن عبدالله عباس معروف به ابراهیم امام که یکی از مبارزان علیه امویان بود را ملاقات نمودند و آنها او را شایسته زعامت دیده و او را به رهبرى انقلاب نصب نمودند. ابراهیم امام، ابومسلم را به فرماندهی پیروانش گماشت و در سال ۱۲۴ ق. وى را براى گرفتن بیعت به خراسان گسیل داشت. او چند سالى در آغاز به طور نهانى براى بنیعباس از مردم بیعت گرفت. در سال ۱۲۸ ق. ابراهیم امام نامههایى به پیروانش در خراسان نگاشت و به موجب آن نامهها، سرزمین خراسان را رسماً تحت فرمان ابومسلم گذاشت و تأکید کرد که وى در امور مربوط به حکومت و بیعت، استقلال تام دارد و ابو مسلم همچنان بیعت پنهانى را پى گرفت.
هنگامى که نصر بن سیار والى خراسان با خدیع کرمانى درگیر جنگ بود، ابومسلم زمینه را فراهم دید که علنى مردم را به قیام دعوت کند و به تفصیلى که در تواریخ آمده بر نصر پیروز آمد و ولایت خراسان، او را مسلم شد و ظرف سه یا چهار سال اکثر مناطق ایران و عراق را به تصرف درآورد. او ابوسلمه خلال را به جاى خود در کوفه نصب نمود. در خلال این مدت، مروان حمار که از داعیه قیام ابراهیم خبردار شد او را دستگیر کرد و به شام احضار نمود و در آنجا او را به قتل رساند.
ابراهیم هنگامى که دستگیر شد برادرش عبدالله بن محمد را که به سفاح شهرت داشت ولیعهد خود کرد و سفاح محض شنیدن فتح عراق به اتفاق برادرش ابوجعفر منصور و جمعى از خویشان خود را به کوفه رساند و ابوسلمه آنها را در جائى پنهان داشت، زیرا او را داعیه این بود که یکى از فرزندان امام على علیهالسلام را به زعامت مسلمین نصب کند ولذا در ضمن مدت اختفاء آنها، وى سه نامه به مدینه فرستاد: یکى را به خدمت امام صادق علیهالسلام و یکى را جهت عبدالله بن حسن و سوم را جهت عمر بن على بن الحسین و قاصد را گفت: اول به خدمت امام صادق علیهالسلام رود و اگر او پذیرفت، آن دو نامه را پاره کند وگرنه به نزد آنها رود.
وى چون نامه را به امام داد حضرت چون از توطئه هاى پشت پرده که حتى از نظر ابومسلم مخفى بود آگاهى داشت، پیش از این که نامه را بخواند، آن را در آتش افکند و چون یاران آن حضرت سبب پرسیدند، فرمود: اینها که هنوز کارشان به انجام نرسیده سخن ما را نمىشنوند و در اطاعت ما نیستند، چه رسد که کار بر آنها مسلم شود و وجوه دیگر را نیز فرموده که در روایات آمده است.
آن دو نیز به تبع حضرت صادق نامهها را جواب نداده و دعوت را رد کردند. ولى پیش از بازگشت قاصد، خراسانیان از مخفیگاه سفاح و همراهان باخبر شدند و به نزد آنها رفته با سفاح بیعت نمودند و ابوسلمه خود نیز به ضرورت از آنها متابعت نمود. سفاح به مسجد جامع آمد و سخنرانى کرد و بالاخره کار بر او مسلم شد و بلافاصله عبدالله بن على را به جنگ مروان به شام فرستاد و بر او پیروز شد و مروان فرار کرد و پس از چندى بر او نیز دست یافت و او را بکشت و سرش را به نزد سفاح فرستاد.
ابومسلم در سال ۱۳۶ ق. از خراسان عازم حج شد و با شکوه فراوان وارد کوفه و مورد استقبال خلیفه قرار گرفت، ولى برخلاف انتظار ابومسلم که خود داعیه امارت حج را داشت، وى برادرش ابوجعفر منصور را امیر الحاج کرد. سرانجام با او عازم مکه شد. چون حج گزاردند و بازگشتند، ابومسلم جلوتر بود و در راه خبر مرگ سفاح (ذی الحجۀ ۱۳۶ ق) بدو رسید. پس نامه به ابوجعفر فرستاد و تسلیت مرگ خلیفه گفت، ولی خود او را به خلافت تهنیت نگفت و همچنان پیشتر میرفت. یکی از خردههایی که بعدها منصور بر ابومسلم گرفت، همین بیاعتنایی او بود.
و چون خبر مرگ سفاح به گوش عبدالله بن على (عموی منصور) رسید داعیه استقلال نمود و مردم شام را به بیعت خود خواند و ابوجعفر منصور که جانشین برادر بود، لازم دید ابومسلم را به جنگ عبدالله فرستد، وى اجابت نمود و به شام رفت و ظرف مدت پنج ماه در جنگ بر او پیروز گشت.
قتل ابومسلم
در این هنگام حوادثی رخ داد که منصور را بر قتل ابومسلم مصممتر از قبل ساخت. او هدایا و تهنیت های زیادی برای ابومسلم فرستاد و دعوت کرد تا نزد او برود. ابومسلم با این که بیمناک بود، سرانجام پیش او رفت.
منصور از قبل به چند تن از سپاهیانش دستور داده بود که در جایی پنهان شوند و هر وقت علامت داد بیرون آمده و ابومسلم را بکشند. منصور چون شروع به سخن گفتن با او کرد با خشم از جنایات او سخن گفت که چه بسیار مردمان را بی جهت کشته ای. منصور آنچه از ابومسلم در دل داشت، باز گفت و ابومسلم همه را یک به یک پاسخ داد و از خدمات خود به عباسیان یاد کرد و گفت: تمام جنایاتی که انجام دادم، به منظور استحکام پایه های حکومت شما بود. اما خلیفه گفته او را رد کرد و گفت: اینها همه از اقبال مردم به ما بود و تو در اندیشه سوءاستفاده بوده ای. سپس دست بر هم زد و نگهبانان تیغ بر او کشیدند.
ابومسلم گفت: مرا نکش که در برابر دشمنانت مدافع خوبی برای تو خواهم بود. منصور گفت: کسی از تو دشمنتر نیست و دستور داد تا او را به قتل رسانیدند و سپس پیکرش را در دجله افکندند. شاید به این دلیل که مى دانست ابومسلم در دل طرفدار حکومت آل علی(ع) است، نه آل عبّاس؛ بنابراین خطرى براى حکومت بنى عبّاس محسوب مى شود. این حادثه در شعبان ۱۳۷ هجری صورت گرفت.
جایگاه ابومسلم
در مورد شخصیت ابومسلم، گزارشهای ضد و نقیضی در دورههای تاریخی و حکومتهای مختلف وجود دارد، از جمله اینکه در برخی منابع، او را «امین آل محمد» نامیدهاند! افرادى او را از شیعیان اهل بیت(علیهم السلام) مى دانستند و براى او احترام فراوانی قائل بودند؛ ولى گروهى او را از مخالفان اهل بیت(ع) دانسته و اجازه لعن او را مى دادند.
با آنکه سقوط امویان مرهون تلاشهای ابومسلم بود، اما در نهایت جانب عباسیان را گرفت، همانانی که اندکی بعد پس از تسلط بر امور هم او را کشتند و هم امامان معصوم را! او همچنین شمار زیادی از مردم خراسان و نواحی دیگر را به قتل رساند، و حتی به سرکوب قیام شیعی شریک بن شیخ پرداخته و او و یارانش را به قتل رساند. او هرچند جسد یحیی بن زید علوی را که امویان کشته و بر دار کرده بودند، به زیر آورد و احترام کرد و بسیاری از قاتلانش را نیز کشت، اما با این همه، در ایام دعوت نیز اگر مردی علوی بر ضدّ امویان قیام میکرد و پیروزیهایی به دست میآورد و برای آینده عباسیان خطری به شمار میآمد، او در سرکوبشان درنگ نمیکرد، برای نمونه؛ عبدالله بن معاویه علوی که در اواخر ایام امویان قیام کرد و برخی از شهرهای جبال و فارس را گرفت، به دستور ابومسلم گرفتار و کشته شد و یا در زندانش درگذشت.
شهید مطهری معتقد است: «البته ابومسلم سردار خیلى لایقى است، به مفهوم سیاسى، ولى فوق العاده آدم بدى بود؛ یعنى آدمى بود که اساساً بویى از انسانیت نبرده بود. ابومسلم نظیر حجاج بن یوسف است... ابومسلم را میگویند: ششصد هزار نفر آدم کشته. به اندک بهانهاى همان دوست بسیار صمیمى خودش را میکشت و هیچ این حرفها سرش نمیشد که این ایرانى است یا عرب که بگوییم تعصب ملى در او بوده است».
روابط میان امام صادق(ع) و ابومسلم نیز، روابط حسنهای نبود، حتی گزارش شده است که آن حضرت نامه دعوت به همکاری او را آتش زده است. امام صادق(ع)، با همراهی و شرکت شیعیان در قیام ابومسلم، موافقت نکرد. او دست کم دو نامه به حضور آنحضرت فرستاد اما امام صادق(ع) چنین پاسخی داد: «نه تو از یاران من هستى و نه این زمان، زمان من است». کاملاً آشکار است که امام صادق(ع) به او پاسخى نمیدهد و عکس العمل امام در برابر این حرکت، احتیاط و عدم موافقت با مفاد دعوت بود.
در سخن دیگرى از آنحضرت نیز همین مطلب ذکر شده است؛ چنانچه، ابوسلمه از سردمداران قیام بنیعباس، که در ادامه حرکت بنیعباس از امام صادق(ع) ناامید شده بود، طبق دستور به خانه عبدالله محض از فرزندان اهلبیت، میرود و نامه دوم را به او میرساند. عبدالله به امام صادق(ع) میگوید: ابوسلمه نوشته است که همه شیعیان ما در خراسان آماده قیام هستند و از من خواسته است که خلافت را بپذیرم. امام به عبدالله فرمود: «چه زمانى اهل خراسان شیعه تو بودند؟ آیا تو ابومسلم را به آنجا فرستادى؟ آیا تو به آنها دستور دادى لباس سیاه بپوشند؟ آیا اینها که براى حمایت از بنىعباس از خراسان آمدهاند تو آنها را به اینجا آوردهاى؟ آیا کسى از آنان را میشناسى؟».
با آنکه از ابومسلم همواره به عنوان مردی نظامی یاد شده، اما مطابق روایاتی، از علم و ادب هم بیبهره نبوده است. او از کسانی چون عکرمه، ابوالزبیر محمد بن مسلم مکی، ثابت بنانی، محمد بن علی بن عبدالله بن عباس و عبدالرحمان بن حرمله حدیث شنید، و راویانی چون عبدالله بن مبارک و ابراهیم بن میمون صائغ و ابنشُبرمۀ فقیه از او روایت کردهاند. گفتهاند در فارسی و عربی فصیح و زبانآور بود و بسیار شعر روایت میکرد و به روایتی او به فارسی و عربی شعر میگفت. گذشته از این، برخی از آثار عمرانی نیز به ابومسلم نسبت داده شده است؛ گفتهاند که چون به حج رفت، چاههای راه مکه را مرمت کرد. مسجد جامع نیشابور را نیز همو ساخت و در مرو مسجد، بازار و دارالامارهای بنیاد کرد.
منابع
- "ابومسلم خراسانی"، دائرةالمعارف بزرگ اسلامی.
- فرهنگ معارف و معاریف، سید مصطفی حسینی دشتکی.
- "ابومسلم خراسانی"، دانشنامه پژوهه، بازیابی: ۶ اردیبهشت ۱۳۹۳.
- پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ناصر مکارم شیرازى، ج ۶، ص ۴۱۸.
- فرهنگ معارف و معاریف، سید مصطفی حسینی دشتکی.
- "ابومسلم خراسانی که بود؟"، سایت اسلام کوئست.