حضرت الیاس علیه السلام
حضرت الياس علیه السلام از انبیای بنی اسرائیل است. وی از صالحین و از جمله پیامبران برترى يافته از سوى خدا بر تمام مردم عصر خويش می باشد. إلياس علیه السلام از پیامبرانی بوده است که غیبت داشته است او قبل از غیبت با عنوان ادریس پیامبر بود و بعد از آن با عنوان ادریس و به عنوان رسول بر مردم بعلبک منسوب شد.
محتویات
وجه تسميه الیاس
لغت الياس يک لغت عبري است و بيشتر لغويان آن را همان «ايليا»ى عبرى به معناى «يَهُوه خداى من است» به معني «بزرگوار من خداست» دانسته اند و گفتهاند: چون اين واژه يونانى است، به پايان آن حرف «س» افزوده شده است؛ مانند: «هرمس».[۱]
حضرت الیاس در قرآن
حضرت الياس از انبياي بني اسرائيل است که در قرآن کریم دو بار و در سوره هاي انعام و صافات از او ياد کرده است.
- «وَ زَكَرِيَّا وَ يَحْيَى وَ عِيسَى وَ إِلْيَاسَ كُلٌّ مِّنَ الصَّالِحِينَ» و زكريا و يحيى و عيسى و الياس را كه همه از شايستگان بودند.(الأنعام آيه 85)
- «وَ إِنَّ إِلْيَاسَ لَمِنْ الْمُرْسَلِينَ» و به راستى الياس از فرستادگان (ما) بود. (سوره صافات آيه 123)
- ذكر او براى سومين بار در صورتى صحيح است كه مراد از «الياسين» در آيه 130 سوره صافات او باشد؛ «سَلامٌ عَلى إِلْ ياسِينَ × إِنّا كَذلِكَ نَجْزِى المُحْسِنِينَ» درود بر الياسين (درود بر پيروان الياس) ما نيكوكاران را اين گونه پاداش مى دهيم.
خداوند در سوره الصافات در ده آيه از آيه 123 الى 132، شرح حال حضرت الیاس را بيان فرموده است و می فرماید: «وَ إِنَّ إِلْياسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ»: از جمله عباد خاص كه ساحت پروردگار از آنان قدردانى فرموده الياس پيامبر و رسول و از فرزندان و نواده هاى هارون بوده و در شهر بعلبك به رسالت اعزام شده است.
«إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَلا تَتَّقُونَ»: جمله اذكر در تقدير گرفته شده و خطاب به رسول صلى اللّه عليه و آله است كه بياد آور كه الياس به قوم بت پرست خود خطاب نموده و دعوت به خداپرستى مى نمود و آنان را تهديد نموده كه به چه جهت از نعمت آفرينش كفران مى نمائيد و از عقوبت آفريدگار جهان بايد در حذر باشيد.
«أَتَدْعُونَ بَعْلًا وَ تَذَرُونَ أَحْسَنَ الْخالِقِينَ»: چگونه بت بزرگ مشخصى را به نام بعل كه ساكنان اين سرزمين پرستش مى نمايند و از آفريدگار جهان كه ريز و كلان موجودات صحنه هستى را از كتم عدم آفريده اعراض مى نمائيد.
«اللَّهَ رَبَّكُمْ وَ رَبَّ آبائِكُمُ الْأَوَّلِينَ»: در صورتى كه آفريدگار جهان سلسله بشر را از آدم أبوالبشر و همه افراد اجداد و نياكان و پيشينيان شما را از طريق توالد و تناسل آفريده و هر لحظه درباره تأمين وسايل زندگى هر يك از افراد بشر تدبير مى نمايد و از هرگونه نعمت و آسايش بشر را بهره مند فرموده و ربوبيت و تدبير ساحت آفريدگار اختصاص به قومى دون قومى ندارد، همچنان كه درباره بت پرستى هر قوم و قبيله اى براى خود بت و معبودى اتخاذ مى نمايند و به آنها اختصاص خواهد داشت.
«فَكَذَّبُوهُ فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ»: در نتيجه مساعى الياس و دعوت قوم خود به خداپرستى او را تكذيب نمودند و در نتيجه انكار و مبارزه آنان با دعوت الياس قوم او براى اجراى عقوبت در صحنه قيامت احضار خواهند شد.
«إِلَّا عِبادَاللَّهِ الْمُخْلَصِينَ»: آيه مبنى بر استثناء از حكم بيگانگان است كه در صحنه قيامت براى رسيدگى و اجراى عقوبت احضار خواهند شد و اين حكم اختصاص به كفار دارد و درباره أهل توحيد كه به دعوت رسولان پاسخ مثبت داده و از مكتب خداپرستى پيروى نموده اند، در صحنه قيامت محشور مى شوند ولى در صف أهل توحيد كه پيشواى آنان رسولان آنان است، خواهد بود. و چنان چه كلمه (المخلصين) به هيئت جمع و مفعول مخلص باشد استثناء به طور منقطع خواهد بود، زيرا مخلص بفتح عباد به طور اطلاق پروردگار كه عبوديت آنان به طور خلوص و به موهبت پروردگار است و صفت مخلص بفتح اختصاص به رسولان و پیامبران دارد.
«وَ تَرَكْنا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ»: از جمله بقاء آثار وجودى و مساعى الياس رسولان آنست كه در آيات قرآنى ذكر نام و اشاره اى به آثار خير و مساعى او درباره دعوت مردم به توحيد يادآورى شده است.
«سلام على آل ياسين»[۲]: ابن عباس گويد: مراد از «آل ياسين» آل محمد صلی الله علیه و آله است و «ياسين» يكى از نام هاى پيغمبر است. كسى كه اين كلمه را (الياسين) متصل خوانده گويد. مراد از آن «الياس» و پيروان او مى باشد. و گفته شده كه (يس) نام سوره مى باشد گويا كه خداوند فرموده است: سلام بر آن كه به كتاب خداوند و به قرآن كه (يس) است ايمان آورد.[۳]
حضرت الیاس در روایات
- «مفضل بن عمر» مى گويد: به خانه امام صادق علیه السلام آمديم و ايشان را مشاهده كرديم كه به زبان سريانى جملاتى را بيان نموده و اشك مى ريزند هنگامى كه از ايشان علت را پرسيديم فرمودند: الياس پيامبر را به خاطر آوردم او يكى از بندگان صالح بنى اسرائيل بود كه در مناجات خويش با خداوند مى گفت: پروردگارا آيا بعد از آن كه روزها را به تشنگى و شب ها را به بيدارى گذرانده و گونه خويش را بر خاك آستانت ماليدم باز هم مرا به عذابت مبتلا خواهى نمود.
خداوند نيز به او وحى فرستاد كه مطمئن باشد هيچ گاه به عذاب خويش گرفتارش نخواهد كرد. الياس مجدداً مناجات خويش را تكرار نمود و ذات بارى تعالى به او خطاب كرد كه: اى بنده من وقتى ما وعده نموديم حتما بدان جامه عمل خواهيم پوشانيد. قسمتى از مناجات الياس اين گونه است. «أتراك معذبى بنارك و قد أظمأت لك هو أجرى؟ أتراك معذبى و قد غفرت لك في التراب وجهى؟ اتراك معذبى و قد اجتنبت لك المعاصى؟ اتراك معذبى و قد أصهرت لك ليلى؟»[۴]
- از ابن عباس روايت شده: هنگامي كه يوشع بن نون بعد از حضرت موسی عليه السلام بر سرزمين شام مسلط شد، آن را بين طوايف سبطي ها(ي دوازده گانه) تقسيم نمود، يكي از آن گروه ها كه الياس عليه السلام در ميانشان بود در سرزمين بَعْلُبَك (كه اكنون يكي از شهرهاي لبنان است) سكونت نمودند. خداوند الياس عليه السلام را به عنوان پيامبر، براي هدايت مردم بَعْلُبك فرستاد.
بَعْلُبك در آن عصر، شاهي به نام «لاجب» داشت كه مردم را به پرستش بت فرامي خواند كه نام آن «بَعْلُ» بود. طبق سخن خدا در قرآن (آيات 124 تا 128 سوره صافات) «مردم بَعْلُبك، سخن الياس را تكذيب كردند و از دعوت او اطاعت ننمودند.»
شاه بَعْلُبك همسر بدكاري داشت كه وقتي شاه به سفر مي رفت، او جانشين شوهرش شده و بين مردم قضاوت و حكومت مي كرد، آن زن، مُنشي حكيم و باايماني داشت كه سيصد مؤمن را از حكم اعدام او نجات داده بود، و در سراسر زمين زني زشت كارتر از همسر شاه نبود. با شاهان متعددي همبستر شده بود و از آن ها داراي فرزندان بسيار بود.
شاه همسايهاي صالح از بني اسرائيل داشت كه داراي باغي در كنار قصر شاه بود، و در گوشهاي از آن باغ زندگي مي كرد. شاه به او احترام مي نمود، ولي همسر شاه در غياب شاه، آن مؤمن صالح را كشت، و باغ او را غصب و تصرف كرد. وقتي كه شوهرش از سفر آمد، زن ماجرا را به او گفت، شوهرش به او گفت: «كار خوبي نكردي» (بيش از اين، او را سرزنش نكرد)
خداوند متعال الياس عليه السلام را به بَعْلُبك فرستاد، الياس به آن شهر وارد شد و مردم آن جا را از بت پرستي برحذر داشت و آن ها را به سوي خداي يكتا و بي همتا فراخواند.
بت پرستان، آن حضرت را تكذيب كردند، و به ساحت مقدسش توهين نمودند، و او را از خود راندند و تهديد نمودند ولي او با كمال مقاومت به دعوت و مبارزات خود ادامه داد، و آزار آن ها را تحمل كرد، و آنها را به سوي توحيد دعوت نموده، ولي آنها بر طغيان خود افزودند و عرصه را بر حضرت الياس عليه السلام تنگ كردند.
الياس عليه السلام خدا را سوگند داد كه شاه و همسر بدكارش را، اگر توبه نكردند، به هلاكت برساند، و به آنها هشدار داد. اين هشدار باعث شد كه شاه و طرفدارانش خشونت بيشتر نمودند و تصميم گرفتند تا الياس عليه السلام را شكنجه داده و به قتل رسانند.
الياس عليه السلام از دست آن ها گريخت و به پشت كوهها و درون غارها رفت و در آن جا هفت سال مخفيانه زندگي كرد، و از گياهان و ميوه درخت ها مي خورد و ادامه زندگي مي داد. در اين ميان پسر شاه به بيماري سختي مبتلا شد و بيماري او درمان نيافت. با توجه به اين كه شاه در ميان فرزندانش، او را از همه بيشتر دوست داشت، براي شفاي او به بت ها متوسل شدند، ولي نتيجه نگرفتند.
بت پرستان به شاه گفتند: بت بَعْلُ به تو غضب كرده، از اين رو پسرت را شفا نمي دهد، كساني را به نواحي شام بفرست. در آن جا خدايان ديگري وجود دارد. بايد آن ها را نزد بت بَعْلُ واسطه قرار دهي، بلكه بت بَعْلُ او را شفا دهد.
شاه گفت: چرا بَعْلُ به من غضب كرده است؟ بت پرستان گفتند: زيرا تو الياس را كه بر ضد خدايان برخاسته بود، نكشتي و او هم اكنون سالم است و در كوهها زندگي مي كند.
بت پرستان كنار كوهها رفتند و فرياد زدند: «اي الياس! نزد ما بيا و شفاي پسر شاه را از درگاه خدا بخواه!»
الياس عليه السلام نزد آن ها آمد و به آن ها گفت: خداوند مرا به عنوان پيامبر به سوي شما فرستاده است، رسالت پروردگارم را بپذيريد. خداوند مي فرمايد: «نزد شاه برويد و به او بگوييد؛ من خداي يكتا و بي همتا هستم، معبودي جز من نيست، من بني اسرائيل را آفريدهام و به آنها روزي مي دهم و آنها را زنده مي كنم و مي ميرانم و نفع و زيان مي رسانم، پس چرا شفاي پسرت را از غير من مي طلبي؟»
آن ها نزد شاه رفتند و پيام الياس عليه السلام را به او رساندند، شاه بسيار خشمگين شد و به آن ها گفت: «چرا وقتي كه الياس نزد شما آمد، او را دستگير نكرديد و زنجير بر گردنش نيافكنديد تا او را كشان كشان نزد من بياوريد، او دشمن من است.»
بت پرستان گفتند: «وقتي كه ما الياس عليه السلام را ديديم رعب و وحشتي از او در قلب ما نشست، از اين رو نتوانستيم كاري كنيم».
سرانجام پنجاه نفر از سركشان و قهرمانان طرفدار شاه، آماده شدند تا به سوي كوه بروند و الياس عليه السلام را دستگير كرده نزد شاه بياورند. شاه به آن ها سفارش كرد كه الياس را با تطميع و نيرنگ، غافلگير كنيد و نزد من بياوريد. آن ها به سوي كوه رفتند، و از پاي كوه به بالا حركت نمودند و در آن جا براي پيدا كردن الياس عليه السلام متفرق شده و به جستجو پرداختند.
در حالي كه فرياد مي زدند: «اي پيامبر خدا! نزد ما بيا، ما به تو ايمان آوردهايم.» وقتي كه الياس عليه السلام صداي آن ها را شنيد، در ميان غار بود. به ايمان آن ها طمع كرد، و به خدا متوجه شد و عرض كرد: «خدايا! اگر اين ها راست مي گويند، به من اجازه بده به سوي آن ها بروم، و اگر دروغ مي گويند، مرا از گزند آن ها حفظ كن، و با آتشي سوزان آن ها را مورد هدف قرار بده.»
هنوز دعاي الياس عليه السلام تمام نشده بود كه از جانب بالا به سوي آن ها آتش فروريخت و آن ها را سوزانيد.
شاه از اين حادثه آگاه شد و بسيار ناراحت و خشمگين گرديد. در اين هنگام شاه منشي همسرش را كه مردي حكيم و مؤمن بود (و قبلاً از او ياد كرديم) همراه جماعتي به سوي آن كوهي كه الياس عليه السلام در آن جا بود فرستاد، و به او گفت: به الياس عليه السلام بگو: «اكنون وقت توبه فرارسيده، نزد ما بيا نزد شاه برويم تا او به ما بپيوندد و ما را به آن چه كه مورد خشنودي خداوند است فرمان دهد، و به قومش دستور دهد كه از بت پرستي دست بردارند، و به سوي خداي يكتا و بي همتا جذب گردند.»
منشي مؤمن به اجبار همراه جماعتي اين مأموريت را انجام دادند، و بالاي كوه رفته و سخن خود را به سمع الياس عليه السلام رساندند.
الياس عليه السلام صداي آن منشي مؤمن را شناخت، و از طرف خدا به الياس عليه السلام وحی شد كه نزد برادر صالحت برو و به او خوش آمد بگو و از او احوالپرسي كن. الياس عليه السلام نزد آن منشي مؤمن رفت، مؤمن گفت: «اين طاغوت (شاه) و اطرافيانش، مرا نزد تو فرستادهاند كه چنين بگويم كه گفتم، و من ترس آن دارم كه اگر همراه من نيايي، شاه مرا بكشد».
در همين هنگام خداوند به الياس عليه السلام وحي كرد: همه اين ها نيرنگي از سوي شاه است كه تو را دستگير كرده و اعدام كند، من با شديدنمودن بيماري پسر شاه و سپس مرگ او، كاري مي كنم كه شاه و اطرافيانش از منشي مؤمن غافل گردند، به مؤمن بگو بازگردد و نترسد.
منشي باايمان باهمراهان بازگشت. ديد بيماري پسر شاه شديد شده و همه سرگرم او هستند تا اين كه پسر شاه مُرد. شاه و اطرافيان بر اثر اشتغال به مصيبت آن پسر، مدتي همه چيز را فراموش كردند. پس از گذشت مدتي طولاني، شاه از منشي باايمان پرسيد: «مأموريت خود را به كجا رساندي؟»
منشي مؤمن گفت: «من از مكان الياس عليه السلام آگاهي ندارم.»
سپس الياس عليه السلام مخفيانه از كوه پايين آمد و به خانه مادر حضرت یونس عليه السلام رفت و شش ماه در آن جا مخفي شد... سپس به كوه بازگشت و خداوند پس از هفت سال زندگي مخفيانه او، به او وحي كرد: «هر چه مي خواهي از من تقاضا كن.»
الياس عليه السلام عرض كرد: مرگم را برسان و مرا به پدرانم ملحق كن، كه من براي تو بني اسرائيل را خسته كردم و به خشم آوردم، و آنها مرا خسته كردند و به خشم آوردند.
خداوند فرمود: اكنون وقت آن نرسيده كه زمين و اهلش را از وجود تو خالي كنم، بلكه قوام و استواري زمين و اهلش به وجود تو است. تقاضا كن تا برآورم.
الياس عليه السلام عرض كرد: «انتقام مرا از آن كساني كه مرا آزردند و عرصه را بر من تنگ كردند بگير. باران رحمتت را از آنها قطع كن به طوري كه قطرهاي آب باران نيايد مگر به شفاعت من.
خداوند سه سال قحطي را بر بني اسرائيل مسلط كرد. گرسنگي و قحطي آن ها را در فشار سختي قرار داد. بلا زده شدند و دچار مرگ هاي پي در پي گشتند، و فهميدند كه همه آن بلاها بر اثر نفرين الياس عليه السلام است. با كمال شرمندگي و حالت فلاكت بار خود را نزد الياس عليه السلام رساندند و گفتند: «همه ما مطيع تو هستيم، به داد ما برس.»
الياس عليه السلام همراه آن ها به شهر بَعْلُبك وارد شد، شاگردش «اَلْيسَع» نيز همراهش بود. به همراه هم نزد شاه رفتند و گفتگوي زير بين شاه و الياس عليه السلام رخ داد:
شاه: «تو بني اسرائيل را با قحطي، نابود كردي.»
الياس: «بلكه آن كسي آن ها را نابود كرد، كه آن ها را گمراه نمود.»
شاه: «از خدا بخواه كه آب به آن ها برساند.»
وقتي نيمه هاي شب فرارسيد، الياس عليه السلام به دعا و راز و نياز پرداخت. سپس به اَلْيسَع فرمود: به اطراف آسمان بنگر چه مي بيني.
او به آسمان نگريست و گفت: ابري را مي نگرم.
الياس عليه السلام گفت: «مژده باد به شما به باران و آب، خود را حفظ كنيد كه غرق نشويد.»
خداوند باران پي در پي براي آن ها فرستاد. زمين سبز و خرم شد. الياس عليه السلام در ميان قوم آمد و مدتي آن ها در اطراف او بودند و در راه خداپرستي استوار ماندند. ولي پس از مدتي بر اثر غرور و سرمستي نعمت، بار ديگر غافل شدند، و حق الياس عليه السلام را انكار نموده و از دستور او سركشي كردند.
سرانجام خداوند دشمنانشان را بر آن ها مسلط كرد. دشمنان به ميانشان راه يافتند، و آن ها را سركوب نموده، شاه و همسرش را كشتند. و پيكر آنها را به همان باغي كه همسر شاه آن را غصب كرده بود و صاحب صالحش را كشته بود افكندند.
الياس عليه السلام پس از نابودي طاغوتيان، وصيت هاي خود را به وصي خود «اَلْيسَع» نمود و سپس به سوي آسمان عروج كرد، و لباس نبوت را از طرف خدا به اَلْيسَع عليه السلام پوشانيد. اَلْيسَع به هدايت بني اسرائيل پرداخت. بني اسرائيل از او اطاعت كرده و احترام شاياني به او نمودند.[۵]
در حدیثی که از ابن عباس نقل شده آمده است: الياس پيغمبر (از كوه) به زير آمد و شش ماه نزد مادر حضرت يونس پنهان شد، سپس بجاى خويش برگشت، طولى نكشيد پسربچه آن زن كه از شير بازش گرفته بود، مرد، داغش بر دل مادر گران آمد، حركت كرد از كوهها بالا رفت تا «الياس» را پيدا كرد، گفت: پسرم ناگهان مرد و به دلم إلهام شد كه ترا شفيع قرار دهم تا خدا زندهاش فرمايد، پرسيد: كى مرده؟ گفت: امروز، هفتم است، الياس همراه زن حركت كرد و هفت روز راه رفت تا به منزل وى رسيد، آنگاه دست به دعا برداشت و كوشيد تا خدا بچه را به قدرت خويش زنده كرد، الياس برگشت، و چون پسر (يعنى همان يونس) چهل ساله شد خداوند منصب پيمبريش داد و براى دعوت قومش مبعوثش كرد، چنانكه در قرآن مىفرمايد: «او را به سوى يكصد هزار يا بيشتر فرستاديم(صافات، 147) [۶]
الیاس و ادریس
برخی از مفسران در آیههای «و زَکرِیا و یحیی و عیسی و اِلیاسَ کلٌّ مِنَ الصّلِحین»[۷] و «و اِنَّ اِلیاسَ لَمِنَ المُرسَلین»[۸] الیاس را همان ادریس دانستهاند و ویژگیها و داستانهایی که برای ادریس بیان شده است را در ذیل این آیات برای «الیاس» آوردهاند.[۹]
علامه حسن زاده آملی در این مورد می گوید:
- إلياس همان إدريس است زيرا آن حضرت را ظهور و غيبت بوده است و دو باره مبعوث شده است يك بار پيش از غيبت كه إدريس نبى بود، قوله تعالى: وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِدْرِيسَ إِنَّهُ كانَ صِدِّيقاً نَبِيًّا، وَ رَفَعْناهُ مَكاناً عَلِيًّا[۱۰] و زمان غيبتش سيصد و شصت و پنج سال بوده است، و پس از آن به اسم الياس رسول ظهور فرموده است، قوله سبحانه: وَ إِنَّ إِلْياسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ[۱۱][۱۲]
پانویس
- ↑ واژههاى دخيل (آرتور جفری)، ص 127.
- ↑ انوار درخشان (حسينى همدانى سيد محمد حسين ) ج 14، ص: 65.
- ↑ ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج21، ص43.
- ↑ داستان پيامبران يا قصه هاى قرآن از آدم تا خاتم (یوسف عزیزی)، ص451.
- ↑ بحارالانوار (علامه مجلسی)، ج 13، ص 393 ـ 396.
- ↑ شیخ حر عاملی، الإيقاظ من الهجعة بالبرهان على الرجعة، ص229
- ↑ سوره انعام، آیه ۸۵.
- ↑ سوره صافات، آیه ۱۲۳.
- ↑ طبرسی، مجمع البیان، ۱۳۷۲ش، ج۴، ص۵۱۰.
- ↑ سوره مريم، آيه 56- 57
- ↑ سوره صافات، آيه 124
- ↑ حسن زاده آملی، ممد الهمم در شرح فصوص الحكم، ص642
منابع
- ترجمه مجمع البيان، مترجمان، تهران: فراهانى، اول، 1360 ش.
- داستان پيامبران يا قصه هاى قرآن از آدم تا خاتم؛ يوسف عزيزى، تهران: انتشارات هاد، اول، 1380 ش.
- بحارالأنوار، علامه مجلسى؛ تهران.
- انوار درخشان، سيد محمدحسين حسينى همدانى؛ تهران، كتابفروشى لطفى، اول، 1404 ق.
- شيخ حر عاملى، محمد بن حسن، الإيقاظ من الهجعة بالبرهان على الرجعة، ترجمه احمد جنتی، تهران، نوید، چاپ اول، 1362 ش.
- حسن زاده آملى، حسن، ممد الهمم در شرح فصوص الحكم، 1جلد، تهران، وزارت ارشاد، چاپ اول، 1378ش.
پیامبران |
پیامبران اولوالعزم |
محمد (ص) * عیسی * موسی * نوح * ابراهیم |
سایر پیامبران |
آدم * ادریس * یعقوب * یوسف * یونس * اسحاق * اسماعیل * الیاس * ایوب * خضر * داوود * سلیمان * ذوالکفل * زکریا * شعیب * صالح * لوط * هارون * هود * یحیی * یسع * شعیا * اِرميا * جرجیس * حبقوق * يوشع بن نون |