مقاله مورد سنجش قرار گرفته است

غزوه خیبر: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
(منابع: افزودن محتوا به کمک منبع جدید)
 
(۷۵ نسخه‌ٔ میانی ویرایش شده توسط ۴ کاربر نشان داده نشده)
سطر ۱: سطر ۱:
غزوه خیبر از غزوه های پیامبر گرامی اسلام است که در جلگه خیبر در مبارزه با یهودیان انجام گرفت و درب قلعه خیبر توسط امام علی علیه السلام گشوده شد و مسلمانان در برابر یهودیان پیروز شدند.
+
{{خوب}}
  
'''سرزمین خیبر'''
+
«غزوه خیبر» آخرین رویارویی بین مسلمانان و [[یهود|یهودیان]] در زمان [[رسول خدا]] (صلی الله علیه و آله) است که در [[ماه محرم|محرم]] سال هفتم هجری در منطقه خیبر اتفاق افتاد. در این غزوه مسلمانان غنایم قابل توجهی بدست آورند، از جمله منطقه [[فدک]] و چند قلعه دیگر که خالصه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) شد. این [[غزوه]] نیز مانند سایر غزوات دیگر، صحنه دلاوری های امیرالمؤمنین [[علی بن ابی طالب]] (علیه السلام) بود.
 +
{{شناسنامه غزوات
 +
|تصویر=[[پرونده:خیبر.jpg |۲۵۰px|center]]
 +
|زمان = محرّم یا صفر سال هفتم‌
 +
|مکان = منطقه خیبر در ۱۶۵ کیلومتری شمال مدینه
 +
|غزوه قبلی =[[صلح حدیبیه | غزوه حدیبیه]]
 +
|غزوه بعدی =  [[فتح مکه]]
 +
|علت غزوه = به دلیل تحریک ها، آزار و اذیت هایی که یهودیان علیه اسلام انجام می دادند رسول خدا(ص) تصمیم گرفتند تا برای همیشه ریشه آنها را برکنند.
 +
|نتیجه =فتح خیبر و قلعه های آن
 +
|مسلمانان = مسلمانان
 +
۱۴۰۰ مرد جنگی
 +
|دشمنان = یهودیان خیبر
  
وادی‌ خیبر جلگه وسیع حاصل­خیزی در شمال مدینه، به فاصله سی‌و دو فرسنگی آن است که پیش از بعثت پیامبر، ملت یهود دژهای هفت­گانه محكمی در آن ساخته بودند، آمار جمعیت آن­ها بالغ بر بیست هزار بود.
+
|فرماندهان مسلمانان = [[پیامبر اسلام|رسول خدا]](ص)
 +
|فرماندهان دشمنان =  مرحب 
 +
|پرجم داران مسلمانان= [[امام علی]](ع) و [[سعد بن عباده]]
 +
|پرچم داران دشمنان = ـــ
 +
|تلفات مسلمانان = شهادت ۱۵ تا ۱۸ نفر
 +
|تلفات دشمنان = کشته شدن ۹۳ نفر
 +
|توضیحات = '''آیات مرتبط با این غزوه:''' آیه ۱۵ [[سوره فتح]] و آیه ۹۴ [[سوره نساء]]
 +
}}
  
پیمان شکنی یهود خیبر در جنگ احزاب، و نیز دعوت از سلاطین ممالک علیه اسلام، پیامبر را بر آن داشت كه این كانون خطر را برچیند.
+
==تاریخ وقوع غزوه خیبر==
 +
[[ابن اسحاق]] مى‌ گوید: [[رسول خدا]] (صلّى اللّه علیه و آله) پس از بازگشت از «[[صلح حدیبیه|حدیبیه]]» ماه [[ذی الحجه|ذى الحجّه]] و چند روزى از [[محرّم]] را در [[مدینه]] ماند، و [[حج|حجّ]] آن سال را مشرکین برگزار کردند، سپس در همان ماه محرّم رهسپار «خیبر» شد.<ref>سیرت ‌رسول‌ الله/ ترجمه سیره ابن اسحاق،ج‌۲،ص:۸۲۰</ref>
  
لذا در سال هفتم هجری فرمان داد كه مسلمانان برای تسخیر آخرین مراكز یهود آماده شوند و فرمود: فقط كسانی افتخار شركت دراین نبرد را دارند كه در صلح «حدیبیه» حضور داشته‌اند. پیامبر «غیله لیثی» را جانشین خود در مدینه قرار داد، و پرچم سفیدی به دست امیرالمؤمنین (ع) داد و فرمان حركت صادر نمود.
+
در حالی که [[محمد بن عمر واقدی|واقدی]] گوید: پیامبر اکرم (صلّى اللّه علیه و آله) در ماه ذى الحجه سال ششم از حدیبیه به مدینه مراجعت فرمود، و تمام آن ماه و محرم را در مدینه اقامت کرد، و در [[ماه صفر|صفر]] سال هفتم، و هم گفته شده است که در آغاز [[ماه ربیع الاول|ربیع الاول]] آن سال عازم خیبر شدند.<ref>مغازى/ترجمه، ص:۴۸۲</ref>
  
نام‌های دژهای هفت‌گانه «خیبر» به قرار زیر بود: ناعم، قموص، كتیبه، نسطاة، شق، وطیح، سلالم.
+
==موقعیت جغرافیایی خیبر==
 +
خَیبر منطقه‌اى حاصلخیز، با آب و آبادانى فراوان، از بهترین مناطق [[حجاز]] است. بیشترین محصول آن خرما بوده و وفور این محصول تا اندازه‌اى بود که بردن خرما به خیبر مورد طعنه بوده است. منطقه مزبور در حدود ۱۶۵ کیلومترى شمال [[مدینه]] -در راه [[شام]]- قرار داشته و مرکز فعلى آن شهر «الشُرَیف» است.<ref>معجم المعالم الجغرافیه فى السیرة النبویه، ص ۱۱۸. میان مدینه و الشریف ۱۶۳ کیلومتر فاصله است.</ref> در آن زمان که [[یهود|یهودیان]] به [[جزیرة العرب|جزیرة العرب]] آمدند، بخشى نیز در خیبر سکونت گزیدند و به دلیل امکانات اقتصادى آن، به صورت یک قدرت بسیار قوى درآمدند. آنان قلعه‌ هاى مستحکمى ساخته و با حفظ ذخیره‌ هاى خوراکى و سلاح فراوان، خود را به صورت قدرتى شکست ناپذیر و مقاوم در آورده بودند. این منطقه، بازار سالیانه‌اى داشت که در روزهاى نخست [[ربیع الاول]] برپا شده و عنوان آن «سوق نطات خیبر» بود. در نزدیکى آنها قبیله [[غطفان]] زندگى مى‌ کردند که از حامیان این بازار بوده و وسائل امنیت کسانى که به بازار مى‌ آمدند را فراهم مى ‌کردند.<ref>فى شمال غرب الجزیره، حمد جاسر، ص ۲۳۶</ref>
  
== عداوت یهودیان با اسلام ==
+
یهودیان در خیبر دارای هشت حصن (دژ یا قلعه) بودند که عبارتند بود از: ناعم، قموص، کتیبه، نطاة، شق، وطیح، سلالم، صعب.<ref>الصحیح من السیرة النبی الأعظم، مرتضى العاملی ،ج‌۱۷،ص:۷۱</ref>
  
روزي که ستاره فروزان اسلام در سرزمين «[[مدينه ]]» درخشيد، ملت  [[يهود]] بيش از [[قريش]]، عداوت پيامبر و مسلمانان را به دل گرفتند، و با تمام دسيسه ها و قواي خود، بر کوبيدن آن کمر بستند.
+
==علت وقوع غزوه خیبر==
 +
[[پرونده:خیبر.png|thumb|left| موقعیت جغرافیایی خیبر]]
 +
پس از [[صلح حدیبیه]]، [[یهود|یهودیان]] در وضع دشوارترى قرار گرفتند، زیرا امکان استفاده از نیروى [[قریش|قریش]] و یا همپیمانان آن را نداشتند. با این حال، برخى قبایل عرب که در اطراف خیبر بودند، در دشمنى با [[اسلام]] با آنان هم داستان بودند، و در این وقت مذاکراتى میان آنان و خیبریان در جریان بود. یهودیان خیبر در دو نوبت تصمیم به حمله به [[مدینه]] را داشتند:
  
يهودياني که در مدينه و اطراف آن سکونت داشتند، به سرنوشت  شومي که نتيجه مستقيم اعمال و حرکات ناشايسته خود آن ها بود، دچار شدند. گروهي از آنها اعدام و برخي مانند قبيله هاي «[[بني قينقاع]]» و «[[بني النضير]]»، از سرزمين مدينه رانده شدند و در «خيبر» و «[[وادي القري]]» و يا «[[اذرعات شام]]» سکونت گزيدند.
+
#هم پیمان شدن با قبیله بنى سعد که در اطراف خیبر سکونت داشت: به روایت واقدى، [[پیامبر اسلام|رسول خدا]] صلى الله علیه و آله از همراهى آنان با اهل خیبر آگاهى یافت و شنید که آنان قصد کمک به یهودیان را دارند. پس از آن در [[ماه رمضان|رمضان]] سال ششم، [[امام علی|امام على]] علیه السلام را همراه یکصد نفر بدان سوى فرستاد. آنها در منطقه هَمَج که چاهى در میان خیبر و فدک بود به جاسوسى از قبیله مذکور برخوردند. او براى حفظ جان خود مجبور شد تا مسلمانان را تا محل چراگاه بنى سعد هدایت کند. مسلمانان بر شتران و گوسفندان یورش برده، شمار زیادى از آنها را -شامل پانصد شتر و هزار گوسفند- به غنیمت گرفتند. چوپانان فرارى خبر هجوم مسلمانان را به بنى سعد رسانده و بدین ترتیب جمعیت آنان متفرق گردید.<ref>المغازى، ج ۲، صص ۵۶۳- ۵۶۲؛ سبل الهدى والرشاد، ج ۶، صص ۱۵۵- ۱۵۴</ref>
 +
#هم پیمان شدن با قبیله [[غطفان]]: اقدام دیگر مسلمانان در خیبر، اعزام یک گروه سه نفره براى بدست آوردن آگاهى از وضعیت خیبر بود. رسول خدا (صلى الله علیه و آله) [[عبدالله بن رواحه]] را همراه دو نفر دیگر به خیبر فرستاد و آنان توانستند در اقامت سه روزه خود آگاهى ‌هایى بدست آوردند. در آن زمان یسیر یا اسیر بن رزام کوشید تا با تحریک قبیله غَطَفان که مسکنشان در همان نزدیکى خیبر بود، جنگى را بر مدینه تحمیل کند. زمانى که این خبر به پیامبر (صلى الله علیه و آله) رسید، آن حضرت عبدالله بن رواحه را همراه سى نفر به سوى خیبر فرستاد. آنان با گرفتن تأمین نزد اسَیر رفته و اظهار کردند که اگر نزد رسول خدا (صلى الله علیه و آله) آید او را حاکم خیبر خواهد کرد. اسیر با وجود مخالفت برخى از یهودیان پذیرفت و همراه گروهى از یهود عازم مدینه شد. پس از آنکه چندى از خیبر دور شدند، اسیر پشیمان شد. عبدالله بن انیس که مراقب او بود، به محض دیدن آثار ندامت در وى، شمشیرش را کشید و بر وى حمله کرد. مسلمانان دیگر نیز نبرد را آغاز کردند. پس از خاتمه درگیرى، تنها یک یهودى توانست بگریزد. بدین ترتیب یکى دیگر از رهبران یهود به قتل رسید.<ref>ا المغازى، ج ۲، صص ۵۶۸- ۵۵۶؛ السیرة النبویه، ابن هشام، ج ۳ ص ۶۱۸؛ سبل الهدى والرشاد، ج ۶، صص ۱۷۷- ۱۷۶</ref>
  
جلگه وسيع حاصل خيزي را که در شمال مدينه، به فاصله سي دو فرسنگي آن قرار دارد، «وادي خيبر» می نامند و پيش از [[بعثت]] پيامبر، ملت  يهود براي سکونت و حفاظت خويش در آن نقطه، دژهاي هفت گانه محکمي ساخته بودند.  
+
پس از امضاى معاهده صلح، رسول خدا صلى الله علیه و آله با آرامش بیشترى به کار یهودیان خیبر که پشتوانه یهودیان مدینه در طول سالهاى پیش از آن بودند، پرداخت. یهودیان خیبر گمان نمى‌ کردند که پیامبر (ص) به جنگ ایشان اقدام فرماید، چه حصارهاى بسیار بلند و اسلحه فراوان و عده زیادى داشتند.
  
از آنجا که آب و خاک اين منطقه براي کشاورزي آمادگي کاملي داشت، ساکنان آن جا در امور زراعت و جمع ثروت و تهيه سلاح و طرز دفاع، مهارت کاملي پيدا کرده بودند، و آمار جمعيت آن ها بالغ بر بيست هزار بود، و در ميان آن ها مردان جنگاور و دلير فراوان به چشم می خورد.<ref> «[[سيره حلبي]]»، ج 3/36، «[[تاريخ يعقوبي ]]»، ج 2/46.</ref> جرم بزرگي که يهوديان خيبر داشتند، اين بود که تمام قبائل عرب را براي کوبيدن حکومت [[اسلام]] تشويق کردند، و سپاه شرک با کمک مالي يهودان خيبر، در يک روز از نقاط مختلف [[عربستان]] حرکت کرده خود را به پشت [[مدينه]] رسانيدند.  
+
==وقایع مرتبط با غزوه خیبر==
 +
رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به قول [[ابن هشام حمیری|ابن هشام]]: «نمیلة بن عبداللّه لیثى» و به قول صاحب [[الطبقات الکبری (کتاب)|طبقات]] و واقدی: «سباع بن عرفطه غفارى» یا [[ابوذر]] را در مدینه جانشین خود فرمود.<ref>المغازى/ترجمه، ص:۴۸۴</ref> البته به نظر می رسد که سباع بن عرفطه درست تر باشد.
  
در نتيجه، [[جنگ خندق]] در آنجا، رخ داد، و سپاه مهاجم با تدابير پيامبر و جان فشاني ياران او، پس از يک ماه توقف در پشت  خندق، متفرق شدند و به وطن خود از آن جمله يهودان خيبر به خيبر بازگشتند و مرکز اسلام آرامش خود را بازيافت.
+
در این جنگ پرچم (لواء) اسلام در دستان [[على بن ابى طالب]] (علیه السلام) بود و دو رایت، یکى در دست [[حباب بن منذر]] و دیگرى در اختیار [[سعد بن عباده]] قرار داشت.<ref>. طبقات الکبرى، ج ۲، ص ۱۰۶؛ سبل الهدى والرشاد، ج ۵، ص ۱۸۷</ref>
 +
چون مردم براى شرکت در جنگ خیبر آماده شدند، این مسأله بر [[یهود|یهودیانى]] که در مدینه بودند و با [[پیامبر|پیامبر]] (ص) معاهده داشتند، گران آمد، و دانستند همینکه مسلمانان به خیبر برسند، خداوند خیبر را هم نابود خواهد فرمود، همان طور که یهود [[بنی قینقاع|بنى قینقاع]] و [[بنی نضیر]] و [[بنى قريظه]] را نابود فرمود. واقدی می گوید: همینکه مسلمانان آماده حرکت شدند، هر کس از یهودیان که طلبى از مردم مدینه داشت، اصرار در وصول آن مى ‌کرد.<ref>مغازى، ترجمه، ص:۴۸۲</ref>
 +
===افراد حاضر در سپاه===
 +
طبق سرشمارى [[زید بن ثابت]] در پایان جنگ، مسلمانان یک هزار و چهار نفر بودند که دویست اسب سوار میانشان بود.<ref> المغازى، ج ۲، ص ۶۸۹</ref> در این سپاه، بیست نفر از زنان مسلمان جهت کمک به مجروحان جنگ، آن حضرت را همراهى مى‌ کردند.<ref>  السیرة النبویه، ابن هشام، ج ۳، ص ۳۴۲؛ المغازى، ج ۲، صص ۶۸۵- ۶۸۴</ref> همچنین پیامبر اسلام(ص) از أمّهات مؤمنین، [[ام سلمه]] را با خود به همراه برد.<ref>الصحیح من السیرة النبی الأعظم، مرتضى العاملی ،ج‌۱۷،ص:۸۱</ref> از دیگر زنان همراه پیامبر می توان به [[صفيه]] دختر [[عبدالمطلب]]، و [[ام ایمن|امّ أیمن‌]] نیز اشاره کرد.<ref>مغازى/ترجمه، ص:۵۲۲</ref>
  
ناجوانمردي يهود خيبر، پيامبر را بر آن داشت که اين کانون خطر را برچيند، و همه آن ها را خلع سلاح کند. زيرا بيم آن می رفت که اين ملت لجوج و ماجراجو، بار ديگر با صرف هزينه  هاي سنگين، بت  پرستان عرب را بر ضد مسلمانان برانگيزند، و صحنه نبرد احزاب بار ديگر تکرار شود.  
+
کسانى هم که در [[صلح حدیبیه|حدیبیه]] از شرکت در جنگ خوددارى کرده بودند، به امید غنیمت، خواستند همراه آن حضرت حرکت کنند و گفتند همراه شما بیرون مى‌آییم. در حالى که نه تنها از شرکت در حدیبیه خوددارى کرده بودند، بلکه شایعه ‌پراکنى هم مى ‌کردند. در این موقع مى‌ گفتند که خیبر مهمترین روستاى [[حجاز]] از لحاظ خوراک و گوشت و اموال است، و ما حتما همراه شما خواهیم آمد. پیامبر (ص) فرمود: اگر با من مى‌ آیید فقط باید نیت شما [[جهاد]] باشد، و اگر مقصودتان غنیمت است نباید بیایید. و به همین منظور دستور فرمود جارچى جار بزند کسى که همراه ما مى ‌آید فقط باید رغبت به جهاد داشته باشد، و کسانى که قصد غنیمت دارند، نیایند.<ref>مغازى/ترجمه، ص:۴۸۳</ref>
 +
===مسیر حرکت به سمت خیبر===
 +
رسول خدا (صلى الله علیه و آله) با استفاده از دو راهنما از قبیله اشجع، راه خیبر را در پیش گرفت، و از آنان خواست تا مسیرى را برگزینند که سپاه اسلام را در منطقه‌اى حد فاصل [[شام]] و خیبر قرار دهد. دلیل این امر آن بود که رسول خدا صلى الله علیه و آله خواست تا میان قبیله [[غطفان|غَطَفان]] -که همپیمانان یهودیان خیبر بودند- و قلعه ‌هاى خیبر مستقر شود و اجازه ورود آنان را به قلعه‌ ها ندهد. چنانکه گفته شده خیبریان براى حمایت غَطَفانى ‌ها به آنان قول دادند تا در صورت شرکت‌شان در جنگ، نیمى از محصول خرماى یک ساله خیبر را به آنان دهند. آنها پس از شنیدن خبر حمله آماده شده و مرحله ‌اى نیز جلو آمدند، اما از آنجا که براى خانواده ‌هاى خود احساس خطر کردند بازگشتند. در نقل واقدى آمده -البته در یک روایت- که عُیینه با سپاهش تا داخل یکى از قلعه ‌ها نیز آمده بود و در آنجا [[سعد بن عباده]] وى را صدا کرده با او سخن گفت و پیشنهاد دادن خرماى یک سال خیبر را پس از فتح به او داد تا آنجا را ترک کند. عیینه نپذیرفت. رسول خدا صلى الله علیه و آله سپاه اسلام را به سوى قلعه ‌اى که غطفانى ‌ها در آن بودند هدایت کرده و در آنجا بود که آنها ناگهان براى خانواده خویش احساس خطر کردند و منطقه را ترک نمودند.<ref>السیرة النبویه، ابن هشام، ج ۳، ص ۳۳۰؛ المغازى، ج ۲، ص ۶۵۰</ref>
  
به خصوص که تعصب يهود نسبت  به آئين خود، بيش از علاقه مردم قريش به بت  پرستي بود، و براي همين تعصب کور بود که هزار مشرک اسلام می آورد، ولي يک يهودي حاضر نبود دست از کيش خود بردارد!
+
مسلمانان در طى مسیر، به یکى از عوامل جاسوسى یهود برخوردند. او در ابتدا گفت: یهودیان خیبر همه آماده و مسلحند و ذخیره غذایى چند سال را در داخل قلعه‌ ها آماده کرده و کسانى را در پى غطفان فرستاده و آنها نیز به خیبر آمده‌اند. اما پس از بازجویى بیشتر اعتراف کرد که این اخبار را مخصوصاً به دستور یهودیان این گونه بازگو کرده تا مسلمانان را به هراس اندازد. برعکس، اهل خیبر از آمدن سپاه [[اسلام]] سخت وحشت کرده‌ اند.<ref>المغازى، ج ۲، صص ۶۴۱- ۶۴۰</ref>
  
عامل ديگري که پيامبر را مصمم ساخت قدرت خيبريان را در هم شکند، و همه آن ها را خلع سلاح نمايد و حرکات آنان را زير نظر افسران خويش قرار دهد، اين بود که او با ملوک و سلاطين و روساء جهان مکاتبه نموده و همه آن ها را با لحن قاطع به اسلام دعوت کرده بود.  
+
وقتى رسول خدا (صلى الله علیه و آله) به خیبر رسید، یهود براى کار از قلعه ‌ها خارج مى ‌شدند که یکباره چشمشان به سپاه اسلام افتاد. واقدی می نویسد: زمانی که رسول خدا (ص) به منطقه خیبر فرود آمد، یهودیان حصارهاى خود را بدون توجه گشودند و در حالى که بیل و ماله و تیشه همراه داشتند، براى کار روزانه بیرون آمدند. و چون متوجه شدند که رسول خدا (ص) در میدانى در آنجا فرود آمده ‌اند، فریاد کشیدند و وحشت‌زده گریختند و وارد حصارهاى خود شدند. پیامبر (ص) شروع به [[تکبیر|تکبیر]] گفتن فرمود.<ref>المغازى/ترجمه، ص:۴۸۹</ref>
  
در اين صورت هيچ بعيد نبود که ملت  يهود آلت دست کسري و قيصر شوند و با کمک اين دو امپراتور، براي گرفتن انتقام، کمر ببندند، و نهضت اسلامي را در نطفه خفه سازند و يا خود امپراتوران را بر ضد اسلام بشورانند، چنان که مشرکان را بر ضد اسلام جوان شورانيدند.
+
این نشان مى ‌دهد که آنها آگاهى از آمدن سپاه نداشته و رسول خدا (صلى الله علیه و آله) به دقت خبر حرکت سپاه را پنهان نگاه داشته است.
 +
===فتح قلعه‌هاى خیبر===
 +
[[پرونده:قعله های خیبر.png|thumb|left| موقعیت قلعه‌های خیبر]]
 +
خیبر منطقه وسیعى بود که نخلستانهاى بیشمارى داشت. در آن منطقه وسیع قلعه ‌هاى چندى با فاصله از یکدیگر بود که آنها را حصن مى ‌نامیدند. برخى از آنها به اندازه‌اى وسیع بودند که چند قلعه کوچکتر را در خود جاى داده بود. می توان گفت که گاه مجموعه چند حصن یک حصن بزرگ را تشکیل مى‌ داد.<ref>المغازى، ج ۲، ص ۶۶۴</ref> «نطات» نامى است که بر چند قلعه شامل قلعه ناعم، حصن صعب بن معاذ و قلعة الزبیر اطلاق مى‌ شد.<ref>. المغازى، ج ۲، صص ۶۴۸، ۶۵۸؛ شامى از حصن صعب چنین یاد کرده: حصن صعب بن معاذبن نطاة؛ نک: سبل الهدى، ج ۵، ص ۱۸۹</ref> منطقه نطات در نخستین مرحله مورد حمله مسلمانان قرار گرفت.
  
خصوصا که در آن زمان ملت  يهود در جنگ هاي ايران و روم، با يکي از دو امپراتور همکاري داشت. از اين رو، پيامبر لازم ديد، که هر چه زودتر اين آتش خطر را براي ابد خاموش سازد.
+
'''فتح قلعه ناعم:'''
  
بهترين موقعيت  براي اين کار همين موقع بود. زيرا، فکر پيامبر با بستن پيمان حديبيه، از ناحيه جنوب (قريش) آسوده بود. وي می دانست که اگر دست  به ترکيب تشکيلات يهود بزند، قريش دست کمک به سوي يهود دراز نخواهد کرد و براي جلوگيري از کمک کردن سائر قبائل شمال، مانند تيره هاي «غطفان» که همکار و دوست  خيبريان در جنگ احزاب بودند، نقشه اي داشت که بعدا خواهيم گفت.  
+
حمله به اولین قلعه یهودیان بسیار سخت و طاقت فرسا بود و مشکلاتی را برای مسلمانان ایجاد کرد که منجر به کشته شدن یکی از مسلمانان و زخمی شدن تعدادی از مسلمانان منجر شد. تا اینکه مسلمانان در یک گشت شبانه یک یهودی را دستگیر کردند. این اولین قلعه از مجموعه قلعه های نطات است که به دست امیرالمؤمنین [[امام علی|علی]] (ع) گشوده شد.<ref>الصحیح من السیرة النبی الأعظم، مرتضى العاملی ،ج‌۱۷،ص:۱۶۳</ref>
  
روي اين انگيزه  ها، پيامبر گرامي فرمان داد که مسلمانان براي تسخير آخرين مراکز يهود در سرزمين عربستان، آماده شوند و فرمود: فقط کساني می توانند افتخار شرکت در اين نبرد را بدست آورند که در صلح حديبيه  حضور داشته اند، و غير آنان می توانند به عنوان داوطلب شرکت کنند، ولي از غنائم سهمي نخواهند داشت. پيامبر «غيله ليثي» را جانشين خود در مدينه قرار داد، و پرچم سفيدي به دست [[امام علی]] علیه السلام داد و فرمان حرکت صادر نمود.
+
'''فتح قلعه صعب بن معاذ:'''
  
براي اين که کاروان آن ها زودتر به مقصد برسد، اجازه داد که «[[عامر بن اکوع ]]»، ساربان آن حضرت، موقع راندن شتران سرود (حداء) بخواند. او اشعار زير را که متن آن را در پاورقي مطالعه می فرمائيد، ترنم مي کرد:<ref> والله لو لا الله ما اهتدينا و لا تصدقنا و لا صلينا انا اذا قوم بغوا علينا و ان اراد وافتنة ابينا فانزلن سکينة علينا و ثبت الاقدام ان لاقينا.</ref>
+
بیشتر مواد غذایی و اموال و سلاح های یهودیان در این قلعه قرار داشته است. در بازجویی از یک یهودی او به رسول خدا(صلی الله علیه و آله) می گوید: در این حصار سلاح و خوار و بار بسیار، و گوشت فراوان است، و هم ابزارهاى جنگى براى گشودن حصارها که در جنگهاى داخلى میان خودشان به کار مى‌رود در همین حصار است، که آنها را در خانه‌اى در زیر زمین پنهان کرده‌اند. پیامبر (ص) فرمود: آن وسایل چیست؟ گفت: یک منجنیق باز، و دو زره پوش، و مقدارى هم زره و کلاهخود و شمشیر، امیدوارم فردا که وارد این حصار مى‌شوى به آن خانه هم دستیابى‌.<ref>المغازى، ترجمه، ص:۴۹۳</ref>
  
به خدا سوگند اگر عنايات و الطاف خدا نبود، ما گمراه بوديم نه [[صدقه]] می داديم و نه [[نماز]] می خوانديم. ما ملتي هستيم که اگر قومي بر ما ستم کنند و يا فتنه  اي بر پا نمايند، ما زير بار آن ها نمی رويم. خداوندا پايداري را نصيب ما بفرما و ما را در اين راه ثابت قدم گردان.
+
'''فتح قلعه شق:'''
  
مضمون اين سرود ها، انگيزه اين نبرد را به گونه  اي روشن بيان می کند و می رساند: از آن جا که ملت  يهود بر ما ستم نموده و آتش فتنه را در آستانه خانه ما روشن ساخته  اند، ما براي خاموش ساختن اين کانون، رنج  سفر را بر خود هموار نموده  ايم.
+
پس از تغییر محل لشکرگاه، مسلمانان به سوى «شقّ» رفته‌اند که خود حصون چندى داشته است. اولین آنها حصن ابىّ بوده است. در آنجا چند نفر از یهودیان مبارز خواستند که [[حباب بن منذر]] و [[ابودجانه انصارى|ابودجانه]] به جنگ آنان رفته به هلاکتشان رساندند. پس از آن سپاه اسلام بر قلعه مزبور هجوم برد و یهودیان به سمت حصن نزار که در ناحیه دیگر از «شق» بود گریخته و در را محکم بستند.<ref> المغازى، ج ۲، ص ۶۶۸</ref>
 +
از اینان به عنوان «اشد اهل الشقّ» یاد شده که مقاومت سختى مى‌ کردند و بالاخره پس از نبردى سخت شکست خوردند.
  
مضامين سرود، آن چنان پيامبر را راضي و مسرور ساخت که آن حضرت درباره «عامر» [[دعا]] فرمود. اتفاقا «عامر»، در اين جنگ شربت  [[شهادت]] نوشيد.
+
'''فتح قلعه نزار:'''
  
پيامبر، به هنگام حرکت دادن سپاه اسلام، توجه خاصي به شيوه استتار نظامي داشت. او علاقمند بود که کسي از مقصد وي آگاه نشود تا دشمن را غافلگير نموده و قبل از هر گونه اقدامي، محوطه آن ها را محاصره نمايد. علاوه بر اين، متحدان دشمن تصور کنند، که مقصد پيامبر بسوي آن ها است، و براي احتياط در خانه هاي خود بمانند، و به يکديگر نپيوندند.
+
صفیه دختر حیى بن اخطب که پس از اسارت آزاد شده و سپس به همسرى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم درآمد، در این قلعه به اسارت گرفته شد. دلیل آنکه صفیه و چند نفر دیگر تنها اسیران در حصن نزار بودند، آن بود که یهودیان زن و فرزندان را از نطات بیرون کرده، آنجا را تنها براى جنگ اختصاص دادند. پس از تخلیه کامل نطات، زنان و فرزندان را به کتیبه منتقل کردند. در این میان بنى الحقیق چند زن و بچه را که از جمله آنان صفیه بود به نزار منتقل کردند، زیرا گمان مى‌کردند آنجا بسیار مستحکم است. به همین دلیل، تنها آنان به اسارت درآمدند. <ref> المغازى، ج ۲، ص ۶۶۸</ref>
  
شايد گروهي تصور کردند که منظور پيامبر از اين راهپيمائي بسوي شمال، سرکوبي قبائل «غطفان» و «فزاره» - که هم دستان يهود در جنگ احزاب بودند - می باشد. پيامبر، وقتي به بيابان «رجيع» رسيد، محور حرکت  ستون را به سوي خيبر قرار داد، و بدين وسيله ارتباط اين دو متحد را از هم گسست، و از اين که قبائل مزبور به يهودان خيبر کمک کنند، جلوگيري نمود. با اين که محاصره خيبر قريب يک ماه طول کشيد، با اين حال، قبائل مزبور نتوانستند متحدان خود را ياري نمايند.<ref> «[[سيره ابن هشام ]]»، ج 2/330.</ref>
+
===رشادت‌های حضرت علی در خیبر===
 +
بیشتر مردان یهود در قلعه '''قموص''' قرار داشتند که محکم ترین این قلعه ها بود.<ref> الصحیح من السیرة النبی الأعظم، مرتضى العاملی ،ج‌۱۷،ص:۲۱۸</ref>
 +
یهودیان در آن روز مسلمانان را تیر باران کردند و یاران رسول خدا (ص) خود را سپر آن حضرت قرار دادند. در آن روز بر تن رسول خدا (ص) دو زره بود و روپوشى و کلاهخودى و بر اسبى به نام ظرب (سنگ بر آمده) سوار بود، و نیزه و سپر در دست داشت و یاران گرد آن حضرت را فرا گرفته بودند.
  
رهبر بزرگ اسلام با هزار و ششصد سرباز - که دويست  سوار نظام در ميان آن ها بود - به سوي خيبر پيش روي کرد.<ref> «[[امالي طوسي ]]» /164- ابن هشام در سيره خود ج 2/328. تاريخ حرکت  سربازان اسلام را ماه محرم و ابن سعد در طبقات ج 2/77، تاريخ آن را جمادي الاولي سال هفتم می دانند. و چون اعزام سفيران در ماه [[محرم]] همان سال انجام گرفت، از اين جهت نظريه دوم استوارتر به نظر می رسد. بخصوص که مهاجران حبشه پس از نامه پيامبر به «نجاشي» به وسيله «[[عمرو بن اميه ]]»، در خيبر به پيامبر رسيدند. زيرا مدت زماني لازم است که سفير پيامبر از مدينه به حبشه برود و از آن جا همراه مهاجران به مدينه و خيبر بازگردد. و چون حرکت  سفيران در ماه محرم بود، طبعا، بايد نبرد خيبريان در ماه هاي بعد انجام گرفته باشد.</ref>
+
رسول خدا صلى الله علیه و آله صبحگاهان فرماندهى را به [[ابوبکر]] سپرد. اما حصن مزبور تا شب گشوده نشد. فرداى آن روز، رایت در دستان [[عمر بن خطاب|عمر]] قرار گرفت و باز گشوده نشد. شب روز سوم رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: «لَاعْطِینَّ الرایةَ غداً رَجُلًا یحبُّ اللَّهَ و رَسُولَهُ و یحِبُّه اللّه و رَسُولُه»؛<ref>این سخن پیامبر صلى الله علیه و آله درباره آن حضرت حتى مورد انکار ناصبى‌ترین افراد قرار نگرفته و از صدها طریق روایى، گزارش شده است. به نقل طبقات (ج ۲، ص ۱۱۰) عمر پس از شنیدن این سخن گفت: تا آن زمان امارت را دوست نداشتم، اما با این سخن علاقمند شدم تا فرماندهى به من واگذار شود. در نقل ابن ابى شبیه آمده که رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: کسى را خواهم فرستاد که: حتى یفتح الله له، لیس بفرّار؛ (نک: المصنف، ج ۷، ص ۳۹۶)؛ شاید کنایه از فرار دیگران باشد.</ref> فردا پرچم را به کسی می دهم که خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش نیز او را دوست دارند.
  
هنگامي که به سرزمين خيبر نزديک شد، دعاي زير را که حاکي از نيت پاک اوست  خواند: بار الها! توئي خداي آسمان ها و آن چه زير آن ها قرار گرفته، و خداي زمين و آن چه بر آن سنگيني افکنده. من از تو خوبي اين آبادي و خوبي اهل آن و آن چه در آن هست، می خواهم و از بدي هاي آن و بدي آن چه در آن قرار گرفته، به تو پناه می برم.<ref> اللهم رب السموات و ما اظللن و رب الارضين و ما اقللن... نسالک خير هذه القرية و خير اهلها و خير ما فيها، و نعوذ بک من شرها و شر اهلها و شر ما فيها - «کامل»، ج 2/147.</ref>
+
چون پیامبر (ص) شب را به صبح آوردند، کسى را پى [[امام علی|على]] (ع) فرستادند، و او در حالى که چشم درد داشت، به حضور پیامبر (ص) آمد و گفت: من نه دشت را مى‌بینم و نه کوه را. پیامبر (ص) فرمودند: چشمت را بگشا. و او چشمهایش را گشود، و رسول خدا (ص) آب دهان خود را بر چشمهاى او انداخت. على (ع) مى‌گفت: پس از آن هرگز چشم درد نگرفتم. آنگاه رسول خدا (ص) پرچم را به على (ع) دادند و براى او و یارانش دعا فرمودند که پیروز شوند.<ref>مغازى/ترجمه، ص:۴۹۸</ref> نقل شده پیامبر خطاب به امام چنین فرمود: «پروردگارا على را از شدت گرمى و سردى نگهدارى فرما -و پرچم سپید رنگ را باو داده فرمود:- پرچم را بگیر به میدان برو که [[جبرئیل]] با تو و نصرت خدا پیشاپیش تو و رعب و ترس در دل دشمنان تو افتاده. بدان اى على یهودیان در کتاب خود خوانده‌اند کسى که آنان را به هلاکت می رساند دلاوریست بنام "ایلیا"، چون با آنان برابر شدى بگو نام من "على" است که آنان از برکت این نام ذلیل خواهند شد».<ref>ترجمه الإرشاد، ص:۱۱۳</ref>
  
اين دعا در حال تضرع، آن هم در برابر هزار و ششصد سرباز دلير که هر کدام کانون سوزاني از عشق و شور به جنگ و نبرد بودند، حاکي است که او به منظور کشورگشائي، و توسعه  طلبي و انتقام  جوئي پا به اين سرزمين نگذاشته است. او براي اين آمده است که اين کانون خطر را که هر لحظه ممکن است، پايگاهي براي مشرکان بت  پرست، قرار بگيرد، در هم بکوبد، تا نهضت اسلامي از اين ناحيه تهديد نشود. شما خواننده گرامي، خواهيد ديد که پيامبر پس از فتح دژ ها و خلع سلاح، اراضي و مزارع آن ها را به خود آن ها واگذار نمود، و تنها به اخذ «جزيه» در برابر حفظ جان و مال آن ها، اکتفاء کرد.
+
'''کشته شدن مرحب توسط امیرالمؤمنین:'''
  
'''<I>نقاط حساس و راه ها شبانه اشغال می شود</I>'''
+
نخستین کسى که از یهودیان همراه با تکاوران خود بر مسلمانان حمله کرد، حارث برادر مرحب بود. مسلمانان به هزیمت رفتند و على (ع) به تنهایى پایدارى فرمود، و ضرباتى به یکدیگر زدند و على (ع) او را کشت. یاران حارث به سوى حصار گریختند و وارد آن شدند و در را بستند و مسلمانان به جاى خود برگشتند.<ref>مغازى/ترجمه، ص:۴۹۸</ref>
  
دژ هاي هفت گانه «خيبر»، هر کدام نام مخصوصي داشتند و نام هاي آن ها به قرار زير بود: دژ ناعم، دژ قموص، دژ کتيبه، دژ نسطاة، دژ شق، دژ وطيح، دژ سلالم. برخي از اين دژ ها گاهي به يکي از سران آن دژ منسوب می شد، مثلا می گفتند: «[[دژ مرحب ]]» و... همچنين، براي حفاظت و کنترل اخبار خارج دژ، در کنار هر دژي، برج مراقبت  ساخته شده بود، تا نگهبانان برج ها، جريان خارج قلعه را به داخل گزارش دهند، و طرز ساختمان برج و دژ طوري بود، که ساکنان آن ها بر بيرون قلعه کاملا مسلط بودند و با منجنيق و غيره می توانستند دشمن را سنگ باران کنند.<ref> «سيره حلبي»، ج 3/38.</ref>
+
پس از آن مرحب یهودی بیرون آمده زره آهنین بر سر گذارده و سنگ گرانبارى را سوراخ کرده مانند کلاه خود بر روى آن نهاده و چنین رجز می خواند: من مرحبم و خیبر هم بدین معنى معترف است و همان کسم که تیغ برانم مردان را بحیرت انداخته و کار آزموده شده‌ام.
 
   
 
   
در ميان اين جمعيت  بيست هزاري، دو هزار مرد جنگي و دلاور بود که فکر آن ها از نظر آب و ذخائر غذائي کاملا آسوده بود، و در انبار ها، ذخاير زيادي داشتند. اين دژ ها آن چنان محکم و آهنين بودند که سوراخ کردن آن ها امکان نداشت، و کساني که می خواستند خود را به نزديکي دژ برسانند، با پرتاب سنگ مجروح و يا کشته می شدند. اين دژ ها سنگر هاي محکمي براي جنگاوران يهود به شمار می رفت.
+
امام على (ع) در پاسخ او فرمودند: «منم آن کسى که مادرم مرا حیدر نامیده و مانند شیران درنده بیشه شجاعتم، شما را مانند سندره (که نام کیالى بوده) به پیمانه شمشیر مى‌سنجم و با نیزه دلاورى بزرگان کفار را نابود می سازم.»
  
مسلمانان، که در برابر چنين دشمن مجهز و نيرومندي قرار گرفته بودند، بايد در تسخير اين دژ ها از هنرنمائي نظامي و تاکتيک هاي جنگي حداکثر استفاده را بنمايند.
+
هنگامى که امیر المؤمنین (ع) فرمود من على بن ابى طالبم، یکى از علماء [[یهود]] گفت سوگند به [[تورات]] موسى مغلوب شدیم و همان وقت چنان ترسى در دلهاشان افتاد که نتوانستند بجاى خود آرام بگیرند.
  
نخستين کاري که انجام گرفت، اين بود که شبانه تمام نقاط حساس و راه ها، به وسيله سربازان اسلام اشغال گرديد. اين کار به قدري مخفيانه و در عين حال سريع انجام گرفت، که نگهبانان برج ها نيز از اين کار آگاهي نيافتند.  
+
على (ع) گوید دو ضربت میان ما رد و بدل شد و چنان ضربتى بسر او وارد آوردم که مغفر آهنین و کلاه خود سنگى او را شکافته و سر او را دو نیم نموده ضرب شمشیر بدندانهاى او اصابت کرد همان جا بزمین افتاد.<ref>ترجمه الإرشاد ،ص:۱۱۳-۱۱۴</ref>
  
صبحگاهان که کشاورزان «خيبر»، با لوازم کشاورزي از قلعه ها بيرون آمدند، چشم هاي آن ها به سربازان دلير و مجاهد اسلام افتاد، که در پرتو قدرت ايمان و بازوان نيرومند و سلاح هاي برنده، تمام راه ها را به روي آن ها بسته اند، که اگر قدمي فراتر بگذارند، فورا دستگير خواهند شد. اين منظره آنچنان آنها را خائف و مرعوب ساخت، که بي اختيار پا به فرار گذاردند، و همگي گفتند که:  
+
'''کندن در قلعه توسط امیرالمؤمنین:'''
  
محمد با سربازانش اينجاست و فورا در هاي دژ ها را سخت  بسته و در داخل دژ ها شوراي جنگي تشکيل گرديد. وقتي چشم پيامبر به لوازم تخريبي مانند بيل و کلنگ افتاد، آن را به فال نيک گرفت و براي تقويت روحيه سربازان اسلام فرمود: «الله اکبر خربت  خيبر انا اذا نزلنا بساحة قوم فساء صباح المنذرين»: «ويران باد خيبر! وقتي بر قومي فرود آئيم چه قدر بد است روزگار بيم  داده  شدگان».  
+
[[ابن اسحاق]] از ابورافع نقل مى‌ کند که من در کنار [[امام على|على]] (ع) بودم که با یک یهودى درگیر شد و سپر از دستش افتاد. آن حضرت درِ حِصن برداشت و تا پایان نبرد، به عنوان سپر از آن بهره گرفت. ابورافع مى ‌گوید: پس از جنگ، ما هشت نفر کوشیدیم تا در را برگردانیم نتوانستیم.<ref>السیرة النبویه، ابن هشام، ج ۳، ص ۳۳۵؛ سبل الهدى، ج ۵، ص ۲۰۰؛ عیون التواریخ، ج ۱، ص ۲۶۷</ref>
  
نتيجه شورا اين بود که زنان و کودکان را در يکي از دژ ها، و ذخائر غذائي را در دژ ديگر جاي دهند و دليران و جنگاوران هر قلعه با سنگ و تير از بالا دفاع کنند و قهرمانان هر دژ در مواقع خاصي از دژ بيرون آيند و در بيرون دژ با دليران اسلام بجنگند. دلاوران يهود از اين نقشه تا آخر نبرد دست  برنداشته، از اين جهت، توانستند مدت يک ماه در برابر ارتش نيرومند اسلام مقاومت کنند، به طوري که گاهي براي تسخير يک دژ ده روز تلاش انجام می گرفت و نتيجه اي به دست نمی آمد.
+
[[شیخ مفید]] در [[الارشاد|ارشاد]] می نویسد: «چون مرحب کشته شد همراهیان او بزودى وارد حصار شده و در را بروى او بستند. على (ع) خود را بدر رسانیده و با اندک کوششى در را گشود و چون بیشتر از مسلمانان نمی توانستند از خندق عبور کنند على (ع) در را مانند پلى بر روى خندق قرار داد و مسلمانان از روى آن گذشتند و وارد قلعه شده و غنیمتهاى بسیارى نصیبشان شد. چون از قلعه بازگشتند امیرالمؤمنین در قلعه را که بیست نفر مرد مى‌بستند بدست گرفته و چندین ذراع دورتر از خیبر بزمین افکند.<ref>ترجمه الإرشاد، ص:۱۱۴</ref>
  
'''<I>سنگر هاي يهود فرو می ريزد</I>'''
+
از سخنی که امام علی علیه السلام در نامه اش به [[سهل بن حنیف]] در این باره می نویسد معلوم می گردد که آن حضرت این کار را با نیرویی غیبی و ملکوتی انجام دادند: «و الله ماقلعت باب خیبر و رمیت به خلف ظهری أربعین ذراعا بقوة جسدیة و لاحرکة غذائیة لکنی أیدت بقوة ملکوتیة ونفس بنور ربها مضیئة».<ref>امالی شیخ صدوق، ص۵۱۴</ref> به خدا قسم من با قوه جسمانی و نیرویی که از غذا خوردن فراهم آمده باشد درب خیبر را از جا در نیاوردم و آن را چهل ذراع پشت سرم نیانداختم، بلکه این کار را با نیروی ملکوتی و نفسی که به نور پروردگارش روشنی یافته بود انجام دادم.
  
نقطه اي را که از نظر اصول نظامي چندان حائز اهميت نبود، و سربازان يهود کاملا بر آن جا تسلط داشتند، و حاجب و مانعي از هدف گيري و تيراندازي دشمن و سنگ باران کردن مرکز اردوي اسلام نبود. روي اين جهت، يکي از دلاوران کارآزموده اسلام، به نام «[[حباب بن منذر]]»، حضور پيامبر رسيد و چنين گفت: اگر شما به فرمان خدا در اين نقطه فرود آمده ايد، من کوچکترين اعتراضي بر اين مطلب ندارم. زيرا دستور خداوند بالاتر از هر گونه نظر و پيش  بيني ما است، ولي اگر فرود در اين نقطه يک امر عرفي و عادي است، بطوري که افسران می توانند در آن اظهار نظر کنند، در اين صورت ناچارم بگويم که اين نقطه، چشم انداز دشمن است، و در نزديکي دژ «نسطاة» قرار گرفته، و تيراندازان دژ بر اثر نبودن نخل و خانه، می توانند قلب لشکر را هدف گيري کنند.
+
سپس سپاه اسلام به سراغ قلعه ‌هاى کتیبه، وطیح و سلالم رفتند. دو قلعه اخیر از آن بنى الحقیق و به همراه قلعه قموص در شمار قلعه‌هاى کتیبه بوده است. زمانى که سپاه اسلام آماده حمله به قلعه ‌هاى سلالم و وطیح شد و ساکنان مطمئن به شکست شدند، درخواست صلح کردند. آنان همه چیز خویش را تسلیم کرده و امنیت یافتند.<ref>طبقات الکبرى، ج ۲، ص ۱۰۶،[ و حصون الکتیبه منها: القموص، و الوطیح والسلالم.]</ref>
  
پيامبر با استفاده از يکي از اصول بزرگ اسلام (اصل مشاوره) و احترام به افکار ديگران چنين فرمود: اگر شما نقطه بهتري را معرفي نمائيد، آن جا را اردوگاه خود قرار می دهيم. «حباب»، پس از بررسي اراضي خيبر، نقطه اي را تعيين نمود، که در پشت نخل  ها قرار گرفته بود. در نتيجه، ستاد جنگ به آن جا انتقال يافت، و در طول مدت تسخير خيبر، هر روز افسران و پيامبر از آن جا بسوي دژها می آمدند و شبان گاه به ستاد ارتش باز می گشتند.<ref>«سيره حلبي»، ج 3/39.</ref>
+
===تسلیم شدن اهالی فدک===
 +
[[پرونده:Fadak.jpg|بندانگشتی|منطقه فدک]]
 +
«[[فدک]]» یکى از مراکز یهودیان بود که با منطقه خیبر اندکى فاصله داشت. منطقه مزبور که اکنون سرزمینى آباد و «حائط» نامیده مى‌ شود،<ref> المعالم الاثیره، ص ۲۱۵</ref> در سمت جنوبى منطقه خیبر قرار دارد.
  
درباره جزئيات نبرد خيبر نمی توان نظر قاطع ابراز کرد، ولي از مجموع کتاب هاي تاريخ و سيره چنين استفاده می شود که سربازان اسلام، دژها را يک يک محاصره می کردند، و کوشش می نمودند که ارتباط دژ محاصره شده را از دژهاي ديگر قطع نمايند، و پس از گشودن آن دژ، به محاصره دژ ديگر می پرداختند. دژهائي که با يکديگر ارتباط زيرزميني داشتند و يا رزمندگان و دلاوران آن ها به دفاع سرسختانه بر می خاستند، گشودن آن ها به کندي صورت می گرفت، ولي دژ هائي که رعب و ترس بر فرماندهان آن ها مستولي گشته، و يا روابط آن ها با خارج به کلي بريده شده بود، تسلط بر آن ها به آساني انجام می گرفت و قتل و خونريزي کمتر اتفاق می افتاد و کار به سرعت زياد پيش می رفت.
+
رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) همزمان جنگ با خیبریان، کسانى را به فدک فرستاد تا آنها را به [[اسلام]] دعوت کند. آنان قدرى صبر کردند تا سرنوشت خیبر را بدانند و پس از آن بود که بدون هیچگونه درگیرى با رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) مصالحه کردند.
 +
===کشته شدگان در خیبر===
 +
در جنگ خیبر پانزده یا هجده تن از مسلمانان به [[شهادت]] رسیدند. از یهودیان نیز ۹۳ مرد کشته شدند.<ref> صلاح تجانی، ص ۶۰-۶۱، ۹۴</ref>
  
به عقيده گروهي از تاريخ  نويسان، نخستين دژي که از خيبر پس از رنج هاي فراوان، به دست ارتش اسلام افتاد، دژ «ناعم» بود. گشودن اين دژ به قيمت کشته شدن يکي از سرداران بزرگ اسلام، به نام «[[محمود بن مسلمة انصاري ]]» و زخمي گشتن پنجاه تن از سربازان اسلام تمام شد.  
+
===تقسیم غنایم بدست آمده===
 +
پس از خاتمه جنگ غنایم به دست آمده از جنگ میان مسلمانان تقسیم شده و [[خمس|خُمْس]] آن براى [[پیامبر|پیامبر]] (صلى الله علیه و آله و سلم) باقى ماند. [[یهود|یهودیان]] خیبر بر اساس قراردادى پذیرفتند تا بر روى زمین کار کرده و به نخلها برسند. بدین ترتیب منطقه مزبور در دست خیبریان باقى مانده و سالانه موظف شدند تا مقدارى از محصول خود را به مدینه بفرستند. پس از آن که طبق قرارداد مزبور نیمى از محصول در اختیار یهود قرار گرفت، برخى از مسلمانان به زراعت و سبزى کارى آنان تجاوز مى ‌کردند، یهودیان به حضرت شکایت کردند، آن حضرت مردم را جمع کرده فرمودند: ما به جان و مال اینان پناه داده و معاهده بسته‌ ایم، همینطور در مورد زمینها نیز با آنان معاهده داریم و نمى‌ توانیم بیش از حقى که داریم از آنان بگیریم، به دنبال آن مسلمانان مجبور شدند تا براى گرفتن هر چیزى پول پرداخت کنند.
  
افسر مزبور به وسيله سنگ بزرگي که از بالا پرتاب کرده بودند، کشته شد، و همان لحظه جان سپرد و بنا به نقل ابن  اثير، در «[[اسدالغابه ]]» <ref> «اسد الغابه»، ج 4/334.</ref> پس از سه روز جان سپرد و پنجاه سرباز زخمي براي پانسمان به نقطه اي که در لشکرگاه براي اين کار اختصاص داده شده بود، انتقال يافتند و همگي پانسمان شدند. <ref> «سيره حلبي»، ج 3/40.</ref>
+
دو فرزند ابى الحقیق نیز که بسیارى از اموال خویش را پنهان کرده و على رغم چند بار درخواست پیامبر (صلى الله علیه و آله) و اظهار رفع امنیت از آنها در صورت یافتن اموالشان، قسم یاد کرده بودند که چیزى ندارند، وقتى‌ اموال آنها -شامل پوستى از شتر مملو از جواهرات- یافته شد کشته شدند. در اصل اینان از سران یهود بودند که سالها در کار تحریک اعراب و یهود بر ضد اسلام فعالیت کرده بودند.<ref> المغازى، ج ۲، ص ۶۹۱</ref>
 
همچنين، دسته اي از زنان «[[بني الغفار]]» که به اجازه پيامبر به خيبر آمده بودند، در ياري مسلمانان، و پانسمان مجروحان و سائر خدماتي که براي زن در اردوگاه مشروع بود، فداکاري و جانبازي عجيبي از خود نشان می دادند. <ref> «سيره ابن هشام»، ج 3/342.</ref>
 
 
 
شوراي نظامي تصويب نمود که پس از فتح دژ «ناعم»، سربازان متوجه قلعه «قموص» شوند و رياست اين دژ با فرزندان «[[ابي الحقيق ]]» بود. اين دژ بافداکاري سربازان اسلام گشوده شد، و «صفيه»، «[[دختر حيي بن اخطب]]» که بعدها در رديف زنان پيامبر قرار گرفت، اسير گرديد.
 
 
 
اين دو پيروزي بزرگ روحيه سربازان اسلام را تقويت کرد، و رعب و وحشت  بر قلوب يهوديان مستولي گشت. ولي مسلمانان از نظر مواد غذائي در مضيقه عجيبي قرار گرفته بودند، بطوري که براي رفع گرسنگي، از گوشت  برخي از حيوانات که خوردن گوشت آن ها مکروه است استفاده می نمودند. و دژي که مواد غذائي فراواني در آن جا بود، هنوز به دست مسلمانان نيافتاده بود.
 
 
 
'''<I>پرهيزکاري در عين گرفتاري</I>'''
 
 
 
در اين حالت که گرسنگي شديد، بر مسلمانان مستولي گرديده بود و آنان با خوردن گوشت  حيواناتي که خوردن آن ها [[مکروه]] است، گرسنگي را برطرف می کردند، چوپان سياه چهره اي که براي يهوديان گله  داري می کرد، حضور پيامبر شرفياب گرديد و درخواست نمود که حقيقت اسلام را بر او عرضه بدارد. او در همان جلسه بر اثر سخنان نافذ پيامبر ايمان آورد، و گفت: اين گوسفندان همگي در دست من امانت است، و اکنون که رابطه من با صاحبان گوسفندان بريده شد، تکليف من چيست؟!
 
 
 
پيامبر در برابر ديدگان صدها سرباز گرسنه، باکمال صراحت فرمود: «در آئين ما خيانت  به امانت  يکي از بزرگترين جرم ها است. بر تو لازم است همه گوسفندان را تا در قلعه ببري و همه را به دست صاحبان شان برساني». او دستور پيامبر را اطاعت نمود و بلافاصله در جنگ شرکت کرد و در راه اسلام جام شهادت نوشيد.<ref> «سيره ابن هشام»، ج 3/345.</ref>
 
 
 
آري، پيامبر نه تنها در دوران جواني، لقب «امين» گرفته بود، بلکه در تمام حالات امين و درست کار بود. در تمام دوران محاصره، رفت و آمد گله  هاي قلعه، در صبح و عصر، کاملا آزاد بود، و يک نفر از مسلمانان در فکر ربودن گوسفندان دشمن نبود. زيرا آنان در پرتو تعاليم عالي رهبر خود، امين و درست کار بار آمده بودند.
 
 
 
تنها يک روز که گرسنگي شديدي بر همه آن ها غالب گرديده بود، دستور داد، دو راس گوسفند از گله بگيرند، و باقيمانده را رها کنند، تا آزادانه وارد دژ شوند، و اگر اضطرار شديد در کار نبود، هرگز دست  به چنين کار نمي زد. از اين رو، هر موقع شکايت  سربازان خود را از گرسنگي می شنيد، دست  به دعا بلند می کرد و می گفت: بارالها! دژي که مرکز غذا است، به روي سربازان بگشا و هرگز اجازه نمی داد، بدون فتح و پيروزي به اموال مردم دست برد زنند.<ref> «سيره ابن هشام»، ج 3/346 و 350.</ref>
 
 
 
با در نظر گرفتن اين مراتب، غرض  ورزي گروهي از خاورشناسان تاريخ معاصر روشن می گردد. آنان براي کوچک کردن اهداف عالي اسلام، سعي می کنند اثبات کنند که نبردهاي اسلام براي غارت گري و گردآوردن غنائم بوده و سربازان اسلام در موقع جنگ و نبرد خود را ملزم به اجراء اصول [[عدالت]] نمی دانسته اند. ولي جريان فوق و امثال آن که در صفحات تاريخ ثبت گرديده است، گواه گويايي بر [[دروغ ]] پردازي آنان می باشد. زيرا پيامبر در سخت  ترين لحظات، لحظاتي که سربازان فداکار وي با مرگ و گرسنگي دست  به گريبان بودند، اجازه نمی دهد چوپان گله به صاحبان يهودي خود خيانت ورزد، در صورتي که می توانست همه آن ها را يک جا مصادره کند.
 
 
 
'''<I>دژ ها يکي پس از ديگري گشوده می شود</I>'''
 
  
پس از فتح قلعه هاي مزبور، سپاهيان اسلام به طرف دژ هاي «وطيح» و «سلالم» يورش آوردند. ولي مسلمانان بامقاومت  سرسختانه يهود، در بيرون قلعه روبرو شدند. از اين رو، سربازان دلير اسلام با جانبازي و فداکاري و دادن تلفات سنگين - که سيره نويس بزرگ اسلام «[[ابن هشام ]]» آن ها را در ستون مخصوص گرد آورده است - نتوانستند پيروز شوند و بيش از ده روز با جنگاوران يهود، دست و پنجه نرم کرده، و هر روز بدون نتيجه به لشکرگاه باز می گشتند.
+
همچنین بخشی از اموال خیبر که با جنگ به دست آمده بود بین مسلمانان به این صورت تقسیم شد که [[خمس]] آن جدا شده و چهار پنجم آن میان شرکت کنندگان در [[صلح حدیبیه|حدیبیه]] و همچنین [[جعفر بن ابی طالب]] و کسانی که با او در [[حبشه]] بودند تقسیم شد.<ref>فتوح البلدان،ج ۱ ص ۲۸-۳۲ ، اموال ابوعبید ص ۵۶</ref>
  
در يکي از روز ها، «ابي بکر» مامور فتح گرديد و با پرچم سفيد تا لب دژ آمد. مسلمانان نيز به فرماندهي او حرکت کردند، ولي پس از مدتي بدون نتيجه بازگشتند و فرمانده و سپاه هر کدام گناه را به گردن يکديگر انداخته و همديگر را به فرار متهم نمودند.
+
پیامبر (صلی الله علیه و آله) از قلعه های هشت گانه خیبر، قلعه های کتیبه و سلالم و وطیحرا مالک گردید. کتیبه را به جای خمس اموالی که با جنگ به دست آمده بود، گرفتند و سلالم و وطیح را نیز که جز «ما أفاءالله» بودند، و به صلح به دست آمده بودند، صاحب شدند.<ref>احکام سلطانیه ماوردی ص ۱۷۱ ،احکام سلطانیه ابویعلی ص ۱۸۳-۱۸۵ ، اموال ابوعبید ص ۵۶</ref>
  
روز ديگر فرماندهي لشکر به عهده «عمر» واگذار شد. او نيز داستان دوست  خود را تکرار نمود و بنا به نقل طبري، <ref> «تاريخ طبري»، ج 2/300.</ref> پس از بازگشت از صحنه نبرد، با توصيف دلاوري و شجاعت فوق العاده رئيس دژ «مرحب»، ياران پيامبر را مرعوب می ساخت.  
+
آن حضرت سهم قابل توجهى از غنایم کتیبه را در اختیار فرزندان [[عبدالمطلب]] قرار داد.<ref> طبقات الکبرى، ج ۲، ص ۱۰۸</ref> به نقل واقدى، جُبَیر بن مطعم و [[عثمان]] نزد آن حضرت آمدند و از این که به فرزندان عبدالمطلب این اندازه داده شده، گله کردند.
 +
حضرت فرمود: فرزندان عبدالمطلب نه در [[جاهلیت]] و نه در [[اسلام]] از من جدا نشدند، آنان در [[شعب ابوطالب|شعب ابى طالب‌]] همراه من بودند.<ref> المصنف، ابن ابى شیبه، ج ۷، ص ۳۹۳؛ المغازى، ج ۲، ص ۶۹۶؛ البدایة والنهایه، ج ۴، ص ۲۰۰</ref>
 +
اموال کتیبه بنا به تقسیم رسول خدا (صلى الله علیه و آله) در اختیار [[بنى هاشم]] بوده و بعدها، [[عمر بن خطاب|عمر]] حاضر شد تا از درآمد آن به یتیمان آنان بدهد. [[ابن عباس]] مى‌گوید: ما نپذیرفتیم و گفتیم: تنها در صورتى که همه آن به ما واگذار شود قبول خواهیم کرد.<ref> المغازى، ج ۲، ص ۶۹۷</ref> در اصل بنى هاشم این اموال را سهم قطعى خویش مى‌ دانستند. زمانى که نجده خارجى از ابن عباس درباره خمس سؤال کرد او گفت: ما این اموال را حق خود مى ‌دانیم، اما قوم ما از دادن آن به ما ابا کردند و ما صبر کردیم.<ref> احکام القرآن، جصاص، ج ۳، ص ۷۸</ref>
  
اين وضع، پيامبر و سرداران اسلام را سخت ناراحت کرده بود. در اين لحظات پيامبر، افسران و دلاوران ارتش را گرد آورد، و جمله ارزنده زير را که در صفحات تاريخ ضبط است، فرمود: «لاعطين الراية غدا رجلا يحب الله و رسوله و يحبه الله و رسوله يفتح الله علي يديه ليس بفرار».<ref>«[[مجمع البيان]]»، ج 9/120، «سيره حلبي»، ج 2/43، «ج 2/43، «سيره ابن هشام»، ج 3/349.</ref>
+
از آنجا که منطقه [[فدک]] بدون جنگ در اختیار مسلمانان قرار گرفت، «خالصه» رسول خدا (صلى الله علیه و آله) گردید.<ref> السیرة النبویه، ابن هشام، ج ۳، ص ۳۵۳</ref> پس از رحلت پیامبر (صلى الله علیه و آله) [[فاطمه]] (علیها السلام) به استناد شهادت‌ [[ام ایمن]]، [[على بن ابى طالب]] (علیه السلام) و فرزندانش بر این که فدک به آن حضرت واگذار شده از [[ابوبکر]] خواست تا آن را به وى باز پس دهد، اما ابوبکر نپذیرفت. این مشکل تا قرنها میان خلفا و [[علویان]] وجود داشت و [[مأمون]] با استناد به شهادت افراد مذکور، فقیهان عصر خویش را به دادن رأى به ملکیت فدک از سوى علویان تحریض کرد.<ref> تاریخ الیعقوبى، ج ۲، ص ۴۶۹؛ یاقوت حموى از آنچه بر فدک رفته آورده و اشاره به دستور مأمون براى بازگرداندن آن به اولاد فاطمه علیها السلام کرده است. نک: معجم البلدان، ج ۴، ص ۲۴۰؛ براى آگاهى‌هاى بیشتر به کتاب شهید صدر تحت عنوان «فدک در تاریخ» مراجعه فرمایید. و نیز نک: الاجهاد والنص، ص ۳۵؛ مکاتیب الرسول، ج ۲، صص ۵۸۰- ۵۷۸</ref>
 
+
===سوءقصد به جان رسول خدا===
اين پرچم را فردا به دست کسي می دهم که خدا و پيامبر را دوست دارد و خدا و پيامبر او را دوست می دارند و خداوند اين دژ را به دست او می گشايد. او مردي است که هرگز پشت  به دشمن نکرده و از صحنه نبرد فرار نمی کند و بنا به نقل [[طبرسي]] و حلبي چنين فرمود: کرار غير فرار، يعني به سوي دشمن حمله کرده، و هرگز فرار نمی کند.<ref> مورخ بزرگ اسلام، ابن ابي الحديد از سرگذشت فرار اين دو سردار، سخت متاثر گشته و در قصيده معروف خود چنين می گويد: و ما انس لا انس اللذين تقدما و فرهما و الفر، قد علما. خوب اگر همه چيز را فراموش کنم که هرگز سرگذشت اين دو سردار را فراموش نخواهم کرد، زيرا آنان شمشير به دست گرفته و به سوي دشمن رفتند و با اين که می دانستند فرار از جهاد حرام است، پشت  به دشمن کرده فرار نمودند. و للراية العظمي و قد ذهبابها ملابس ذل فوقها، و جلابيب. آن ها پرچم بزرگ را به سوي دشمن بردند، ولي در عالم معني پرده هائي از ذلت و خواري آن را پوشانيده بود. شلهما من آل موسي شمر دل طويل نجاد السيف، اجيد يعبوب. يک جوان تندرو از فرزندان موسي آنان را طرد می کرد، جوان بلند بالا که بر اسب تندرو سوار بود.</ref>
+
چون رسول خدا (ص) خیبر را فتح کرد، زینب دختر حارث شروع به پرس و جو کرد که محمد کدام قسمت گوسفند را بیشتر دوست دارد؟ گفتند: شانه و سردست را.
 
+
زینب بزى را کشت، و سپس زهر کشنده تب آورى را که با مشورت [[یهود]] فراهم آورده بود به تمام گوشت و مخصوصا شانه و سردست آن زد و آن را مسموم کرد. چون غروب شد و رسول خدا (ص) به منزل خود آمد، متوجه شد که زینب کنار بارها نشسته است. از او پرسید: کارى دارى؟ او گفت: اى ابو القاسم، هدیه‌اى برایت آورده‌ام. (اگر چیزى را به پیامبر (ص) هدیه مى‌کردند از آن مى‌ خوردند و اگر [[صدقه]] بود، از آن نمى‌ خوردند.) پیامبر (ص) دستور فرمود تا هدیه او را گرفتند و در برابر آن حضرت نهادند. آنگاه فرمود: نزدیک بیایید و شام بخورید! یاران آن حضرت که حاضر بودند نشستند و شروع به خوردن کردند. پیامبر (ص) از گوشت بازو خوردند، و بشر بن براء هم استخوانى را برداشت. پیامبر (ص) از آن احساس لرزشى کردند و بشر هم لرزید. همین که پیامبر (ص) و بشر لقمه ‌هاى خود را خوردند، پیامبر (ص) به یاران خود فرمود: از خوردن این گوشت دست بردارید که این بازو به من خبر مى ‌دهد که مسموم است. رسول خدا (ص) زینب را فرا خواندند و پرسیدند: شانه و بازوى گوسفند را مسموم کرده بودى؟ گفت: چه کسى به تو خبر داد؟ فرمود: خود گوشت. گفت: آرى. پیامبر (ص) فرمود: چه چیزى تو را به این کار واداشت؟ گفت: پدر و عمو و همسرم را کشتى و بر قوم من رساندى آنچه رساندى، گفتم اگر پیامبر باشد که خود گوشت به او خبر مى‌دهد که چه کرده‌ام، و اگر پادشاه باشد از او خلاص مى‌ شویم.
اين جمله که حاکي از فضيلت و برتري معنوي و شهامت آن سرداري است که مقدر بود فتح و پيروزي به دست او صورت بگيرد، غريوي از شادي توام با اضطراب و دلهره در ميان ارتش و سرداران سپاه برانگيخت. هر فردي آرزو می کرد <ref> هنگامي که علي در خيمه سخن فوق را از پيامبر شنيد، با دلي پر از شوق چنين گفت: اللهم لا معطي لما منعت و لا مانع لما اعطيت - «سيره حلبي»، ج 3/41.</ref> که اين مدال بزرگ نظامي نصيب وي گردد، و اين قرعه به نام او افتد.
 
 
 
سياهي شب همه جا را فرا گرفت. سربازان اسلام به خوابگاه خود رفتند. نگهبانان در مواضع مرتفع، مراقب اوضاع دشمن بودند. آفتاب با طلوع خود، سينه افق را شکافت، خورشيد با اشعه طلائي خود دشت و دمن را روشن ساخت. سرداران گرد پيامبر آمده و دو سردار شکست  خورده، با گردن هاي کشيده متوجه دستور پيامبر شده و می خواستند هر چه زودتر بفهمند که اين پرچم پرافتخار به دست چه کسي داده خواهد شد. <ref> عبارت تاريخ طبري در اين بحث چنين است: فتطاول ابوبکر و عمر.</ref>
 
 
 
سکوت پرانتظار مردم، با جمله پيامبر که فرمود: «علي کجا است؟!» در هم شکست. در پاسخ او گفته شد که او دچار درد چشم است، و در گوشه اي استراحت نموده است. پيامبر فرمود او را بياوريد.
 
 
 
طبري می گويد: علي را بر شتر سوار نموده و در برابر خيمه پيامبر فرود آوردند. اين جمله حاکي است که عارضه چشم به قدري سخت  بوده که سردار را از پاي درآورده بود. پيامبر دستي بر ديدگان او کشيد، و در حق او دعا نمود. اين عمل و آن دعا، مانند دم مسيحائي، آن چنان اثر نيک در ديدگان او گذارد که سردار نامي اسلام تا پايان عمر به درد چشم مبتلا نگرديد.
 
 
 
پيامبر به علي دستور پيش روي داد. هم چنين، يادآور شد که قبل از جنگ نمايندگاني را به سوي سران دژ اعزام بدارد و آن ها را به آئين اسلام دعوت نمايد. اگر آن را نپذيرفتند، آن ها را به وظايف خويش تحت لواي حکومت اسلام آشنا سازد که بايد خلع سلاح شوند و با پرداخت جزيه در سايه حکومت اسلامي آزادانه زندگي کنند.<ref> «بحار»، ج 21/28.</ref> و اگر به هيچ کدام گردن ننهادند، با آنان بجنگد.
 
 
 
جمله زير، آخرين جمله اي بود که مقام فرماندهي بدرقه راه علي ساخت و گفت: «لئن يهدي الله بک رجلا واحدا خير من ان يکون لک حمر النعم»: هرگاه خداوند يک فرد را به وسيله تو هدايت کند، بهتر از اين است که شتران سرخ موي مال تو باشد و آن ها را در راه خدا صرف کني.<ref> «صحيح مسلم»، ج 5/195، «صحيح بخاري»، ج 5/22 و 23.</ref>
 
 
 
آري، پيامبر عالي قدر در بحبوحه جنگ، باز در فکر راهنمائي مردم بوده و همين، می رساند که تمام اين نبردها براي هدايت مردم بوده است.
 
 
 
'''<I>پيروزي بزرگ در خيبر</I>'''
 
 
 
هنگامي که اميرمؤمنان علیه السلام، از ناحيه پيامبر مامور شد که دژهاي «وطيح» و «سلالم» را بگشايد (دژهائي که دو فرمانده قبلي موفق به گشودن آن ها نشده بودند، و با فرار خود ضربه جبران  ناپذيري بر حيثيت ارتش اسلام زده بودند) زره محکمي بر تن کرد و شمشير مخصوص خود، «[[ذوالفقار]]» را حمايل نموده، «هروله» کنان و با شهامت  خاصي که شايسته قهرمانان ويژه ميدان هاي جنگي است، بسوي دژ حرکت کرد و پرچم اسلام را که پيامبر به دست او داده بود، در نزديکي خيبر بر زمين نصب نمود.
 
 
 
در اين لحظه در خيبر باز گرديد، و دلاوران يهود از آن بيرون ريختند. نخست  برادر «مرحب» به نام «[[حارث]]»، جلو آمد هيبت نعره او آن چنان مهيب بود که سربازاني که پشت  سر علي علیه السلام بودند، بي اختيار عقب رفتند ولي علي مانند کوه پاي بر جا ماند. لحظه اي نگذشت که جسد مجروح «حارث»، به روي خاک افتاد و جان سپرد.
 
 
 
مرگ برادر، «مرحب» را سخت غمگين و متاثر ساخت. او براي گرفتن انتقام برادر در حالي که غرق سلاح بود، و زره يماني بر تن و کلاهي که از سنگ مخصوص تراشيده بود بر سر داشت، در حالي که «کلاه خود» را روي آن قرار داده بود، جلو آمد و به رسم قهرمانان عرب رجز زير را می خواند: قد علمت  خيبر اني مرحب شاکي السلاح بطل مجرب؛ در و ديوار خيبر گواهي می دهد که من مرحبم، قهرماني کارآزموده و مجهز با سلاح جنگي هستم.
 
 
 
ان غلب الدهر فاني اغلب و القرن عندي بالدماء مخضب<ref> ابن هشام، در سيره خود، رجز «مرحب» را به گونه ديگر نقل کرده است.</ref>؛ اگر روزگار پيروز است، من نيز پيروزم، قهرماناني که در صحنه  هاي جنگ با من روبرو می شوند، با خون خويشتن رنگين می گردند.
 
 
 
علي نيز رجزي در برابر او سرود، و شخصيت نظامي و نيروي بازوان خود را به رخ دشمن کشيد و چنين گفت: انا الذي سمتني امي حيدرة ضرغام آجام و ليث قسورة: من همان کسي هستم که مادرم مرا حيدر (شير) خوانده، مرد دلاور و شير بيشه ها هستم.
 
 
 
عبل الذراعين غليظ القصره کليث غابات کريه المنظرة: بازوان قوي و گردن نيرومند دارم، در ميدان نبرد مانند شير بيشه  ها صاحب منظري مهيب هستم.
 
 
 
رجزهاي دو قهرمان پايان يافت. صداي ضربات شمشير و نيزه هاي دو قهرمان اسلام و يهود، وحشت عجيبي در دل ناظران پديد آورد. ناگهان شمشير برنده و کوبنده قهرمان اسلام، بر فرق مرحب فرود آمد و سپر و کلاه خود و سنگ و سر را تا دندان دو نيم ساخت.
 
 
 
اين ضربت آنچنان سهمگين بود که برخي از دلاوران يهود که پشت  سر مرحب ايستاده بودند، پا به فرار گذارده به دژ پناهنده شدند. و عده اي که فرار نکردند، با علي تن به تن جنگيده و کشته شدند. علي يهوديان فراري را تا در حصار تعقيب نمود.
 
 
 
در اين کشمکش، يک نفر از جنگ جويان يهود با شمشير بر سپر علي زد و سپر از دست وي افتاد. علي فورا متوجه در دژ گرديد، و آن را از جاي خود کند، و تا پايان کارزار به جاي سپر به کار برد. پس از آن که آن را بروي زمين افکند، هشت نفر از نيرومندترين سربازان اسلام از آن جمله [[ابورافع]]، سعي کردند که آن را از اين رو به آن رو کنند، نتوانستند. <ref> «تاريخ طبري»، ج 2/94، «سيره ابن هشام»، ج 3/349.</ref> در نتيجه قلعه اي که مسلمانان ده روز پشت آن معطل شده بودند، در مدت کوتاهي گشوده شد.
 
 
 
يعقوبي، در تاريخ خود <ref> ج 2/46.</ref> می نويسد: در حصار از سنگ و طول آن چهار ذرع و پهناي آن دو ذرع بود.
 
 
 
[[شيخ مفيد]]، در ارشاد <ref> «ارشاد» /59.</ref> به سند خاصي از اميرمؤمنان، سرگذشت کندن در خيبر را چنين نقل می کند: من در خيبر را کنده به جاي سپر به کار بردم و پس از پايان نبرد آن را مانند پل به روي خندقي که يهوديان کنده بودند، قرار دادم. سپس آن را ميان خندق پرتاب کردم مردي پرسيد آيا سنگيني آن را احساس نمودي؟ گفتم: به همان اندازه سنگيني که از سپر خود احساس می کردم.
 
 
 
نويسندگان سيره مطالب شگفت  انگيزي درباره کندن باب خيبر و خصوصيات آن و رشادت  هاي علي علیه السلام که در فتح اين دژ انجام داده، نوشته  اند. اين حوادث، هرگز با قدرت هاي معمولي بشري وفق نمی دهد. اميرمؤمنان، خود در اين باره توضيح داده و شک و ترديد را از بين برده است. آن حضرت در پاسخ شخصي چنين فرمود: «ما قلعتها بقوة بشرية و لکن قلعتها بقوة الهية و نفس بلقاء ربها مطمئنة رضية». <ref> «بحار»، ج 21/21.</ref>؛ من هرگز آن در را با نيروي بشري از جاي نکندم، بلکه در پرتو نيروي خداداد و با ايماني راسخ به روز باز پسين اين کار را انجام دادم.
 
 
 
'''<I>تحريف حقايق</I>'''
 
 
 
اگر از حق نگذريم، بايد بگوئيم «[[ابن هشام ]]»، در سيره خود و «[[ابو جعفر طبري ]]»، در تاريخ خويش، مشروح مبارزه علي علیه السلام را در خيبر آورده و جزئيات جريان را مو به مو تشريح نموده اند، ولي در پايان بحث احتمال موهومي را - که قتل مرحب وسيله [[محمد بن مسلمه]] بود - ذکر کرده و می گويند: برخي معتقدند که مرحب، به وسيله محمد بن مسلمه کشته شد، زيرا او براي گرفتن انتقام برادر خود که در فتح دژ «ناعم» وسيله يهوديان کشته شده بود، از طرف پيامبر ماموريت  يافت، و در اين کار نيز موفق گرديد.
 
 
 
اين احتمال آن چنان بي  پايه است که هرگز با تاريخ مسلم و متواتر اسلام نمی تواند برابري کند. علاوه بر اين، اين افسانه تاريخي يک سلسله اشکالاتي دارد که از نظر خوانندگان می گذرانيم:
 
 
 
* 1- [[طبري]] و ابن هشام، اين افسانه تاريخي را از صحابي بزرگ [[جابر بن عبدالله]] نقل کرده  اند <ref> «سيره ابن هشام»، ج 3/348.</ref> و ناقل اين داستان اين مطلب خلاف را از زبان اين مرد بزرگ نقل کرده، در صورتي که جابر در تمام غزوات افتخار رکاب پيامبر را داشته، جز در اين غزوه، که توفيق شرکت در آن را نيافت.
 
 
 
* 2- محمد بن مسلمه آن چنان شجاع و دلاور نبود که فاتح خيبر گردد و در طول تاريخ خود، نمونه بارزي از شجاعت ندارد تنها او در سال سوم هجرت، از طرف پيامبر مامور شد [[کعب بن الاشرف يهودي]] را - که پس از [[جنگ بدر]]، مشرکان را براي تجديد جنگ با مسلمانان تحريک می کرد - به قتل برساند. او از ترس، سه شبانه روز آب و غذا نخورد، و وحشت او مورد اعتراض پيامبر قرار گرفت، و او در پاسخ گفت: نمی دانم آيا در اين قسمت موفقيت  به دست  خواهم آورد يا نه؟ پيامبر پس از مشاهده اين وضع، چهار نفر همراه او فرستاد که با کمک آن ها شر کعب را که خواهان تجديد جنگ ميان مسلمانان و مشرکان بود، قطع کند. آنان در نيمه شب با نقشه خاصي، دشمن خدا را کشتند، ولي محمد بن مسلمه از کثرت ترس و وحشت، يکي از ياران خود را مجروح ساخت. <ref> «سيره ابن هشام»، ج 2/65.</ref> بطور مسلم، صاحب چنين روحيه اي نمی تواند دلاوران خيبر را عقب زند.
 
 
 
* 3- فاتح خيبر نه تنها با مرحب دست و پنجه نرم کرد و او را مقتول ساخت، بلکه پس از کشته شدن مرحب، عده  اي فرار کرده و عده ديگر يک يک به ميدان نبرد آمده و تن به تن با او نبرد کرده اند. اينک نام دلاوران يهود که پس از کشته شدن مرحب با علي به جنگ برخاسته اند:
 
 
 
# [[داود بن قابوس]]
 
# [[ربيع بن ابي الحقيق]]
 
# [[ابوالبائت]]
 
# [[مرة بن مروان]]
 
# [[ياسر خيبري]]
 
# [[ضجيج  خيبري]]
 
 
 
همه اين شش تن، از ابطال و دلاوران يهود در بيرون خيبر بودند و بزرگترين سد و مانع در برابر گشودن دژهاي دشمن شمرده می شدند. اينان در حالي که رجز می خواندند و مبارز می طلبيدند، به دست قهرمان بزرگ اسلام اميرمؤمنان از پاي درآمدند. داوري کنيد آيا با اين وضع فاتح خيبر و کشنده مرحب کيست؟
 
 
 
اگر کشنده مرحب، محمد بن مسلمه بود، او نمی توانست پس از کشتن مرحب به سوي لشکرگاه اسلام برگردد و وجود اين دلاوران را در پشت  سر مرحب ناديده بگيرد بلکه بايد با اين ها نبرد کند، در صورتي که به اتفاق تمام تواريخ اين افراد فقط با علي مبارزه کرده و به دست او از پاي درآمدند.
 
 
 
* 4- اين افسانه تاريخي با حديث متواتري که از پيامبر نقل شده مخالف است، زيرا او درباره علي فرمود: «يفتح الله علي يديه»، يعني اين پرچم را به دست کسي می دهم که فتح و پيروزي به دست او صورت می گيرد، و فرداي آن روز پرچم فتح را به دست او سپرد. از طرف ديگر، يکي از بزرگترين موانع پيروزي، وجود مرحب خيبري بود که شجاعت او دو فرمانده اسلام را مجبور به فرار نمود. اگر کشنده مرحب، محمد بن مسلمه باشد، پيامبر بايد اين جمله را درباره او بفرمايد نه درباره علي.
 
 
 
«حلبي»، سيره نويس معروف می گويد:<ref> «سيره حلبي»، ج 3/44.</ref> در اين که مرحب به دست علي علیه السلام از پاي درآمد، شکي نيست. همچنين «[[ابن اثير]]» می گويد: سيره  نويسان و محدثان علي علیه السلام را کشنده مرحب می دانند و روايات متواتر در اين باره نقل شده است.
 
 
 
«طبري» در تاريخ و «ابن هشام» در سيره خود، اندکي دچار آشفتگي شده و جريان شکست و بازگشت دو فرماندهي را که پيش از علي علیه السلام، ماموريت فتح دژهاي يهود يافته بودند، طوري نوشته اند که هرگز با مفهوم جمله  اي که پيامبر اسلام درباره علي فرمود، تطبيق نمی کند.
 
 
 
پيامبر در اين باره چنين فرمود: «و ليس بفرار»، يعني او فرماندهي است که هرگز فرار نمی کند. مفاد و مفهوم اين جمله اين است که علي بسان دو فرمانده گذشته نيست و هرگز او فرار نخواهد کرد، يعني آن دو فرمانده قبلي پا به فرار گذارده و سنگر را خالي کرده بودند. در صورتي که دو نويسنده نام برده، اين نکته را تذکر نداده اند و جريان بازگشت آنان را طوري نوشته اند که آن دو کاملا انجام وظيفه نمودند، ولي موفق به فتح نشدند. <ref> «سيره ابن هشام»، ج 3/349.</ref>
 
 
 
'''<I>سه نقطه درخشان در زندگي علي علیه السلام</I>'''
 
 
 
در اين جا مطلب را با ذکر سه فضيلت درباره فاتح خيبر به پايان می رسانيم: روزي [[معاويه]] به [[سعد وقاص]] اعتراض نمود که چرا به علي ناسزا نمی گوئي؟ او در پاسخ وي چنين گفت: من هر موقع به ياد سه فضيلت از فضائل علي می افتم، آرزو می کنم اي کاش من يکي از اين سه فضيلت را داشتم:
 
 
 
1- روزي که پيامبر او را در [[مدينه]] جانشين خود قرار داد و خود به [[جنگ تبوك]] رفت و به علي چنين گفت: تو نسبت  به من همان منصب را داري که [[هارون]] نسبت  به موسي داشت، جز اين که پس از من پيامبري نخواهد آمد.
 
 
 
2- روز خيبر فرمود: فردا پرچم را به دست کسي می دهم که خدا و پيامبر او را دوست دارند. افسران و فرماندهان عالي قدر اسلام در آرزوي نيل به چنين مقامي بودند. فرداي آن روز، پيامبر علي را خواست و پرچم را به او داد و خدا در پرتو جانبازي علي پيروزي بزرگي نصيب ما نمود.
 
 
 
3- روزي که قرار شد پيامبر با سران [[نجران]] به [[مباهله]] بپردازد، پيامبر دست علي و فاطمه و حسن و حسين را گرفت و گفت: «اللهم هؤلاء اهلي». <ref> «صحيح مسلم»، ج 7/120.</ref>
 
 
 
'''<I>عوامل پيروزي</I>'''
 
 
 
دژهاي خيبر فتح شد و يهوديان با شرايط خاصي در برابر ارتش اسلام سر تسليم فرود آوردند. ولي بايد ديد که عوامل پيروزي چه بوده است؟! و نکات برجسته اين بخش همين است. پيروزي فوق  العاده مسلمانان در اين نبرد، در گرو عواملي بود که اکنون به طور اجمال به آن ها اشاره می شود و بعدا به شرح آن ها می پردازيم:
 
 
 
# نقشه و تاکتيک نظامي.
 
# کسب اطلاعات و تحصيل اسرار داخلي دشمن.
 
# جانبازي و فداکاري همه جانبه اميرمؤمنان. اينک ما هر سه قسمت را مورد بررسي قرار می دهيم:
 
 
 
'''1- نقشه و تاکتيک نظامي'''
 
 
 
ارتش اسلام در نقطه  اي فرود آمد، که روابط يهوديان را با دوستان آنان ([[قبائل غطفان]]) قطع نمود. به طور کلي در ميان تيره  هاي غطفان مردان شمشيرزن و بي  پروا فراوان بود، و اگر آن ها به کمک يهوديان شتافته و دست  به دست هم داده بودند، فتح دژهاي خيبر غير ممکن بود. قبيله «غطفان»، وقتي از حرکت ارتش اسلام آگاهي يافتند، با تجهيزات کافي براي نجات متحدان خود حرکت کردند، ولي هنوز چيزي راه نپيموده بودند، که در ميان آنان شايع شد که ياران محمد صلی الله علیه و آله از يک راه انحرافي متوجه سرزمين آن ها شده اند. اين شايعه به قدري قوت گرفت که آنان از نيمه راه بازگشتند، و تا پايان فتح خيبر از جايگاه خود حرکت نکردند.
 
 
 
تاريخ  نويسان، اين شايعه را معلول نداي غيبي می دانند، ولي هيچ بعيد نيست که اين شايعه از ناحيه مسلمانان تيره  هاي غطفان درست  شده، و طراحان اين شايعه مسلمانان واقعي تيره  هاي غطفان بوده باشند که به دستور پيامبر مامور بودند در لباس کفر، ميان قبائل خود به سر ببرند. آنان به قدري در طرح اين نقشه ماهر بودند که نگذاشتند ستون هاي تيره  هاي «غطفان» به سوي متحدان خود حرکت نمايند، و اين مطلب در جنگ احزاب سابقه دارد، زيرا در پرتو شايعه  سازي يک مسلمان غطفاني، به نام «[[نعيم بن مسعود]]» آتش کفر متفرق شده و دست از حمايت  يهوديان برداشتند.
 
 
 
'''2- کسب اطلاعات'''
 
 
 
پيامبر اسلام در نبردها به کسب اطلاعات اهميت فراوان می داد، و پيش از محاصره خيبر بيست تن از پيشتازان جنگ را به سرپرستي «[[عباد بن بشير]]»، بسوي خيبر روانه ساخت. آنان با يک نفر از يهوديان در نزديکي خيبر روبرو شدند. عباد پس از مذاکره با او دريافت که وي از کارآگاهان يهود است. فورا دستور داد او را دستگير کرده به حضور پيامبر بردند. او وقتي به مرگ تهديد شد، همه اسرار يهوديان خيبر را بيرون ريخت. در نتيجه، معلوم شد که خيبريان پس از گزارش رهبر منافقان، «[[عبدالله بن سلول ]]» روحيه خود را سخت  باخته اند، و هنوز از قبيله غطفان کمکي به آن ها نرسيده است.
 
 
 
نمونه ديگر از کسب اطلاعات: در ششمين شب جنگ، پاسداران ارتش اسلام يک نفر يهودي را دستگير کرده خدمت پيامبر آوردند. پيامبر اوضاع و احوال يهوديان را از وي پرسيد. وي گفت: اگر تامين جاني دارم، بگويم. او پس از اخذ «تامين» چنين گفت:  
 
 
 
امشب دلاوران خيبر از دژ «نسطاة» به دژ «شق» انتقال می يابند، تا از آن جا از خود دفاع کنند. شما اي اباالقاسم (کنيه پيامبر است) فردا دژ نسطاة را فتح می نمائي (پيامبر فرمود ان شاءالله)، در زيرزمين هاي آن جا مقادير زيادي منجنيق، ارابه جنگي، زره و شمشير موجود است و شما می توانيد بااستفاده از اين وسائل، دژ «شق» را سنگ باران کنيد. <ref> «سيره حلبي»، ج 3/41.</ref>
 
 
پيامبر، اگر چه از اين وسائل تخريبي استفاده نکرد، ولي اطلاعاتي که اين فرد دستگير شده در اختيار او گذارد، جالب بود. زيرا نقطه حمله فردا را روشن ساخت، و معلوم شد که فتح دژ «نسطاة»، نيروي بيشتري نخواهد برد و در گشودن دژ «شق»، بايد احتياط بيشتري بکار برد.
 
 
 
باز نمونه ديگر: در گشودن يکي از قلعه  ها پس از سه روز معطلي، شخصي از يهوديان - شايد براي استخلاص جان خود بود که - شرفياب خدمت پيامبر گرديده و چنين گفت: اگر يک ماه در اين نقطه توقف کني، هرگز دست  بر آن ها نخواهي يافت، ولي من مجراي آب اين قلعه را نشان می دهم، و شما می توانيد آب را به روي آن ها ببنديد. پيامبر با بستن آب به روي دشمن موافقت نکرد، و گفت من هرگز آب را بر روي کسي نمی بندم تا از تشنگي بميرند، ولي دستور داد براي تضعيف روحيه دشمن بطور موقت آب را ببندند. بستن آب آن چنان آنان را مرعوب ساخت، که بلافاصله پس از جنگ کوتاهي تسليم شدند. <ref> همان مدرک/47.</ref>
 
 
 
'''3- فداکاري اميرمؤمنان علیه السلام'''
 
 
 
ما مشروح فداکاري آن حضرت را به طور اجمال نوشتيم و اکنون جمله  اي از خود آن حضرت نقل می نمائيم: «ما در برابر ارتش بزرگ يهود و دژهاي آهنين آن ها قرار گرفتيم. دلاوران آن ها هر روز از دژها بيرون آمده مبارز می طلبيدند، و گروهي را می کشتند. در اين لحظه، پيامبر خدا به من دستور داد تا برخيزم و به سوي دژ بروم. من با قهرمانان آن ها روبرو شدم، گروهي را کشته و گروهي را عقب راندم. آنان به دژ پناهنده شدند و در را بستند. من در دژ را کنده و تنها وارد شدم، و کسي در برابر من مقاومت نکرد و من در اين راه کمکي جز خدا نداشتم».<ref> «خصال»، ج 2/16.</ref>
 
 
 
'''<I>مهر و عاطفه در صحنه نبرد</I>'''
 
 
 
هنگامي که دژ «قموص» گشوده شد، «صفيه» دختر [[حيي ابن اخطب]] با زن ديگري اسير گرديدند. «[[بلال ]]»، اين دو نفر را از کنار کشتگان يهود عبور داد و خدمت پيامبر آورد.
 
 
 
پيامبر از جريان آگاه گرديد، از جاي برخاست و عبا بر سر «صفيه» افکند و از او احترام کرد و براي استراحت او نقطه اي را در لشکرگاه معين کرد، سپس با لحن تند به بلال گفت: «مگر مهر و عاطفه از دل تو رخت  بربسته که اين دو زن را از کنار اجساد عزيزان خود عبور دادي»؟! حتي به همين اندازه اکتفا نکرد، «صفيه» را از ميان اسيران به خود اختصاص داد، و رسما در رديف زنان خود درآورد، و از اين طريق شکست روحي او را جبران نمود. اخلاق و عواطف پيامبر اثر بسيار نيکي در روان «صفيه» گذارد، که بعدها در زمره زنان علاقمند و باوفاي پيامبر درآمد، و در موقع احتضار پيامبر بيش از زنان ديگر اشگ می ريخت. <ref> «تاريخ طبري»، ج 3/302.</ref>
 
 
 
[[کنانة بن ربيع]] به قتل می رسد: از موقعي که يهوديان «بني النضير»، از مدينه رانده شدند و در خيبر سکني گزيدند، صندوق تعاوني مشترکي براي امور همگاني و هزينه هاي جنگي و پرداخت  خون بهاي کساني که به دست افراد قبيله «بني النضير» کشته می شدند تشکيل داده بودند. گزارش هاي رسيده به پيامبر حاکي بود که اين اموال در اختيار «کنانه»، شوهر «صفيه» است.
 
 
 
پيامبر «کنانه» را احضار نمود و خواستار تعيين جايگاه اين صندوق گرديد. او اصل مطلب را انکار کرد و گفت هرگز از چنين امري آگاهي ندارم. دستور توقيف «کنانه» صادر گرديد و قرار شد در اين باره اطلاعات بيشتري بدست آورند. تحقيقات ماموران براي پيدا کردن جاي اين اموال آغاز گرديد. سرانجام يک نفر گفت من فکر می کنم که جاي اين گنج فلان نقطه خاص (خرابه) باشد، زيرا من در ايام جنگ و پس از آن، شاهد رفت و آمد زياد «کنانه» به اين نقطه بودم.
 
 
 
پيامبر بار ديگر کنانه را خواست و گفت: می گويند جاي صندوق در فلان نقطه است، اگر در آن جا گنج  به دست آيد، شما کشته خواهي شد. او باز خود را به بي  اطلاعي زد. به دستور پيامبر حفاري در آن آغاز گرديد، و گنج «بني النضير» به دست  سربازان اسلام افتاد. اکنون بايد کنانه به سزاي اعمال خود برسد، او علاوه بر جرم کتمان چنين امري، يکي از افسران اسلام را ناجوانمردانه ترور کرده بود. يعني سنگ بزرگي را غافلگيرانه بر سر «[[محمود بن مسلمه ]]» افکنده و او را کشته بود. پيامبر براي اخذ انتقام و ادب کردن سائر يهوديان - که بار ديگر با حکومت اسلامي از در حيله و تزوير و [[دروغ]] وارد نشوند - او را به دست  برادر مقتول داد، و برادر مقتول، «کنانه» را به انتقام برادر خويش کشت. <ref> «سيره ابن هشام»، ج 3/337، «بحار»، ج 21/33.</ref> «کنانه» آخرين فردي بود که به جرم ترور يک سردار بزرگ به قتل رسيد.
 
 
 
غنائم جنگي تقسيم می شود: پس از گشودن دژهاي دشمن و خلع سلاح عمومي و گردآوري غنائم، پيامبر دستور داد که همه غنائم در نقطه خاصي جمع  آوري شود. يک نفر به دستور پيامبر در ميان سربازان اسلام ندا داد که: بر هر فرد مسلماني لازم است هر چه از غنائم به دست آورده - حتي نخ و سوزن را - به [[بيت المال]] بازگرداند، زيرا خيانت مايه ننگ است و [[روز رستاخيز]] آتش بر جانش می شود. <ref> ردوا الخياط و المخيط فان الغلول عار و شنار و نار يوم القيامة.</ref>
 
 
 
پيشوايان حقيقي اسلام در مساله امانت فوق  العاده سخت گيري نموده، حتي بازگردانيدن امانت را يکي از علائم ايمان دانسته و خيانت را از علائم نفاق شمرده اند. <ref> «وسائل الشيعة»، باب جهاد نفس، حديث 4.</ref> از اين جهت، روزي که از ميان باقيمانده اموال يک سرباز، اموال دزدي به دست آمد، پيامبر بر جنازه او [[نماز]] نخواند. تفصيل جريان چنين است: روز حرکت از سرزمين خيبر، ناگهان بر غلامي که مامور بستن کجاوه هاي پيامبر بود، تيري اصابت کرد و همان دم جان سپرد. ماموران به جستجو پرداختند، تحقيقات آن ها به جائي نرسيد، همگي گفتند: بهشت  بر او گوارا باشد. ولي پيامبر فرمود: من با شما در اين جريان هم عقيده نيستم، زيرا عبائي که بر تن او است از غنائم است و او آن را به خيانت  برده و روز رستاخيز به صورت آتش او را احاطه خواهد کرد. در اين لحظه يک نفر از ياران پيامبر گفت من دو بند کفش از غنائم بدون اجازه برداشته ام، پيامبر فرمود: آن را برگردان و گرنه روز رستاخيز به صورت آتش در پاي تو قرار می گيرد. <ref> «سيره ابن هشام»، ج 3/339.</ref>
 
 
 
اين رويداد نيز، غرض  ورزي گروهي از خاورشناسان را آشکار می سازد، زيرا آنان نبردهاي اسلام را غارت گري قلمداد نموده و از اهداف معنوي آن چشم پوشيده  اند، و حال آن که چنين نظم و انضباطي در يک ملت غارت گر و يغماگر قابل تصور نيست. رهبر يک ملت  يغماگر، هرگز نمی تواند رد امانت را نشانه ايمان بشمارد، و آن چنان سربازان خود را تربيت کند که آن را از بردن يک بند کفش از بيت المال باز دارد.
 
 
 
'''<I>کارواني از سرزمين خاطره  ها</I>'''
 
 
 
پيش از آن که پيامبر عازم خيبر شود، «[[عمرو بن اميه ]]» را به دربار [[نجاشي]] فرستاده بود. هدف از اعزام سفير به دربار [[حبشه]] اين بود که پيام پيامبر را به شاه حبشه برساند و از او بخواهد که وسائل حرکت کليه مسلمانان مقيم حبشه را فراهم آورد. نجاشي دو کشتي براي حرکت آن ها ترتيب داد و کشتي مهاجران در سواحل نزديک مدينه لنگر انداخت.
 
 
 
مسلمانان مهاجر آگاه شدند که پيامبر رهسپار سرزمين خيبر شده، آنان نيز بي  درنگ به سرزمين خيبر آمدند. مسافران حبشه موقعي رسيدند که مسلمانان تمام دژها را فتح کرده بودند. پيامبر اکرم 16 گام به استقبال [[جعفر بن ابيطالب]] رفت و پيشاني او را بوسيد و فرمود نمی دانم به کدام بيشتر خوشحال شوم، از اين که پس از ساليان درازي، موفق به ملاقات شما شده ام، يا از اين که خداوند به وسيله برادر تو علي علیه السلام دژهاي يهود را به روي ما گشود. <ref> بايهما اشد سرورا؟ بقدومک يا جعفر ام بفتح الله علي يد اخيک خيبر.</ref>
 
 
سپس فرمود: می خواهم امروز به تو چيزي را هديه کنم. مردم تصور کردند که اين هديه از قماش هداياي مردم مادي است، يعني طلا و نقره است. ناگهان پيامبر سکوت خود را در هم شکست و نماز مخصوصي را که بعدها به نام [[نماز جعفر طيار]] معروف گرديد، تعليم جعفر نمود. <ref> «خصال»، ج 2/86، «فروع کافي»، ج 1/129.</ref>
 
 
آمار تلفات: تلفات مسلمانان در اين نبرد از 20 نفر تجاوز ننمود، ولي تلفات يهوديان زيادتر بود و اسامي 93 نفر از آن ها در تاريخ ضبط شده است. <ref> «بحار»، ج 21/32.</ref>
 
 
 
'''گذشت در هنگام پيروزي'''
 
 
 
مردان الهي و جوانمردان بزرگ جهان، به هنگام فتح و پيروزي، با دشمن ناتوان و رنجور، با کمال لطف و محبت معامله می نمايند. اغماض و گذشت آنان بر سر دشمن، سايه می افکند و از لحظه اي که دشمن تسليم می شود، از در عطوفت وارد شده، انتقام  جوئي و کينه  توزي را کنار می گذارند.
 
 
 
پيشواي بزرگ مسلمانان پس از [[فتح خيبر]]، بال هاي عطوفت  خود را بر سر مردم خيبر گشود، (مردمي که با صرف هزينه  هاي زياد، اعراب بت  پرست را بر ضد او شورانيده و مدينه را مورد تهاجم و در آستانه سقوط قرار داده بودند) و تقاضاي يهوديان خيبر را، مبني بر اين که آنان در سرزمين خيبر سکني گزينند، و اراضي و نخل هاي خيبر در اختيار آن ها باشد و نيمي از درآمد را به مسلمانان بپردازند، پذيرفت.<ref> «سيره ابن هشام»، ج 1/337.</ref> حتي به نقل [[ابن هشام]] <ref> همان مدرک/356.</ref>، مطلب ياد شده را خود پيامبر پيشنهاد کرد، و دست  يهود را در امور کشاورزي و غرس نهال و پرورش درختان بازگذارد.
 
 
 
پيامبر می توانست  خون همه آن ها را بريزد و يا آنان را از سرزمين خيبر براند، و يا مجبورشان سازد که [[آئين اسلام]] را بپذيرند. اما برخلاف پندار يک مشت  خاورشناس مغرض و سربازان علمي استعمار، که تصور می کنند: «آئين اسلام، آئين زور و شمشير است، و مسلمانان به زور سر نيزه ملل مغلوب را وادار کردند که آئين اسلام را بپذيرند»، هرگز چنين کاري نکرد، بلکه آنان را در اقامه شعائر ديني خود و اصول و فروع مذهب خويش آزاد گذارد.
 
 
 
اگر پيامبر با يهود خيبر نبرد کرد، از اين نظر بود که: خيبر و ساکنان آن، کانون خطري براي اسلام و آئين [[توحيد]] بودند، و پيوسته با مشرکان در براندازي حکومت نوبنياد اسلام همکاري می کردند. روي اين نظر، پيامبر ناچار بود با آن ها نبرد کند و همه آن ها را خلع سلاح نمايد، تا زير حکومت اسلامي، با کمال آزادي به امور کشاورزي و اقامه شعائر مذهبي خود بپردازند. در غير اين صورت، زندگي براي مسلمانان مشکل بود، و پيشرفت آئين اسلام متوقف می گرديد.
 
 
 
اگر از يهوديان جزيه گرفت، براي اين بود که آنان از امنيت  حکومت اسلامي بهره  مند بودند و حفظ جان و مال آن ها براي مسلمانان لازم بود. و طبق محاسبات دقيق، مقدار مالياتي که هر مسلمان موظف بود، به حکومت اسلامي بپردازد، بيشتر از جزيه  اي بود که دولت اسلام از ملت  هاي يهود و نصاري می گرفت.
 
 
 
مسلمانان بايد [[خمس]] و [[زکات]] بدهند و گاهي از اصل اموال خود نيازمندي هاي دولت اسلامي را برطرف سازند و در برابر آن يهود و مسيحياني که زير لواي اسلام زندگي می کنند، و از حقوق فردي و اجتماعي بهره مند می شوند، بايد در برابر اين حقوق مانند سائر مسلمانان مبلغي تحت عنوان جزيه بپردازند، و حساب «جزيه» اسلامي از «باج گرفتن» جدا است.
 
 
 
نماينده اي که هر سال از طرف پيامبر براي ارزيابي محصول خيبر و تنصيف آن معين می شد، فردي ارزنده و دادگر بود، که [[عدالت]] و دادگستري او مورد اعجاب يهود قرار می گرفت. اين شخص، «[[عبدالله رواحه ]]» بود که بعدها در [[جنگ موته ]] کشته شد. او سهميه مسلمانان را از محصول خيبر تخمين می زد. و گاهي يهود تصور می کردند که او در حدس خود اشتباه کرده و زياد تخمين زده است. او در پاسخ آن ها می گفت: من حاضرم قيمت تعيين شده را به شما بپردازم، و باقيمانده، مال مسلمانان باشد. يهود در برابر اين دادگري می گفتند: بهذا قامت السموات و الارض: در سايه اين گونه عدل و داد، آسمان ها و زمين استوار گرديده است. <ref> «سيره ابن هشام»، ج 2/354، «فروع کافي»، ج 1/405.</ref>
 
 
 
در اثناء گردآوري غنائم جنگ، قطعه  اي از [[تورات]] به دست مسلمانان افتاد. يهوديان از پيامبر درخواست نمودند که آن قطعه را به خود آن ها بازگرداند. پيامبر به مسؤل بيت المال دستور داد که آن را رد کند.
 
 
 
'''<I>رفتار لجوجانه يهود</I>'''
 
 
 
در برابر اين عواطف سرشار، يهود از خودسري و خيانت  خود دست  برنداشته و در کمين پيامبر و ياران او نشسته و نقشه  هائي می کشيدند. اينک به دو نمونه از رفتار يهود اشاره مي نمائيم:
 
 
 
* 1- گروهي، زن يکي از اشراف يهود را به نام «زينب» فريب دادند که پيامبر را از طريق غذا مسموم سازد. نقشه وي از اين قرار بود که آن زن، کسي را خدمت  يکي از ياران پيامبر فرستاد و از او پرسيد که پيامبر اسلام کدام عضو از گوسفند را دوست می دارد.
 
 
 
او در پاسخ گفت: ذراع گوسفند مطبوع ترين عضو براي او است. زينب، گوسفندي را بريان کرد و آن را مسموم ساخت، و بيش از همه در ذراع آن سم داخل نمود و به عنوان هديه خدمت پيامبر فرستاد.
 
 
 
پيامبر نخستين لقمه اي را که به دهان خود گذارد، احساس کرد که مسموم است. فورا آن را از دهان درآورد، ولي هم غذاي او، «[[بشر بن براء معرور]]» که از روي غفلت چند لقمه از آن خورده بود، پس از مدتي بر اثر سم درگذشت. پيامبر دستور داد که زينب را احضار کنند. سپس به او گفت: چرا چنين جفائي را بر من روا داشتي؟! وي در پاسخ به عذر کودکانه اي متمسک شد و گفت تو اوضاع قبيله ما را بر هم زدي، من با خود فکر کردم که اگر فرمانروا باشي، باخوردن اين سم از بين خواهي رفت، و اگر پيامبر خدا باشي قطعا از آن اطلاع يافته و از خوردن آن خودداري خواهي نمود.
 
 
 
پيامبر از سر تقصير او درگذشت، و گروهي را که او را به اين کار وادار کرده بودند تعقيب ننمود. بدون شک اگر چنين حادثه اي براي غير پيامبر از فرمانروايان ديگر رخ داده بود، زمين را با خون آنان رنگين می ساختند و دسته اي را به حبس هاي طولاني محکوم می نمودند. <ref> معروف اينست که پيامبر در کسالت وفات خود می فرمود: اين بيماري از آثار غذاي مسمومي است که آن زن يهودي پس از فتح براي من آورد. اگر چه پيامبر اولين لقمه را بيرون انداخت، ولي آن زهر خطرناک با آب دهان پيامبر کمي مخلوط شد و روي دستگاه هاي بدن آن حضرت اثر خود را گذارد.</ref>
 
 
اين سوء قصد، که از طرف يک زن يهودي صورت گرفت، بسياري از ياران پيامبر را نسبت  به «صفيه» يهودي که در شمار زنان پيامبر درآمده بود، بدگمان ساخت. آنان چنين می پنداشتند که وي ممکن است  شبانه به جان پيامبر آسيب برساند. از اين رو، [[ابوايوب انصاري]] در خيبر و اثناء راه، حفاظت  خيمه پيامبر را بر عهده داشت، و خود پيامبر از اين دلسوزي آگاه نبود. بامدادان، که پيامبر از خيمه بيرون آمد، ديد، ابوايوب با شمشير کشيده دور خيمه قدم می زند.  
 
 
 
علت را پرسيد او گفت هنوز آثار عصبيت و کفر از دل اين زن (صفيه) که اکنون در شمار همسران شما است، بيرون نرفته و از سوء قصد او مطمئن نبودم. از اين جهت، شب را تا به صبح گرد اين خيمه قدم می زدم که جان شما را حفاظت نمايم. پيامبر از عواطف دوست ديرينه خود خوشحال شد و در حق وي دعا کرد.<ref> «سيره ابن هشام»، ج 2/339- 340، «بحار»، ج 21/6.</ref>
 
 
 
2- نمونه ديگر از جفا و ستم يهود، در برابر محبت هاي بزرگ پيامبر اين است که: در يکي از سال ها «[[عبدالله بن سهل ]]»، از طرف پيامبر ماموريت  يافت که محصول خيبر را به مدينه انتقال دهد. او موقعي که انجام وظيفه می کرد، مورد حمله دسته ناشناسي از يهود قرار گرفت. در اين حمله، او از ناحيه گردن سخت آسيب ديد، و با گردن شکسته به روي زمين افتاد و جان سپرد. دسته مهاجم جسد او را در ميان چشمه اي افکندند، سران قوم يهود عده اي را خدمت پيامبر فرستادند و او را از مرگ مرموز نماينده اش آگاه ساختند.
 
 
 
برادر مقتول «[[عبدالرحمن بن سهل ]]»، با پسر عموهاي خود خدمت پيامبر رسيدند، و جريان را به عرض وي رسانيدند. برادر مقتول خواست آغاز به سخن کند. از آن جا که سن او از سائر حضار کمتر بود، پيامبر به يکي از دستورات اجتماعي اسلام اشاره کرد و فرمود:  
 
 
 
کبر کبر يعني اجازه بده افراد بزرگتر از شما سخن بگويند. سرانجام پيامبر فرمود: اگر قاتل «عبدالله» را می شناسيد و می توانيد سوگند ياد کنيد که او قاتل است، من او را گرفته در اختيار شما می گذارم، آنان از در تقوي و پرهيزگاري وارد شده و در حال خشم حقيقت را زير پا ننهادند، و گفتند: ما هرگز قاتل را نمی شناسيم.
 
 
 
پيامبر فرمود: حاضريد ملت  يهود سوگند ياد کنند که ما هرگز او را نکشته ايم، و قاتل او را نمی شناسيم تا در سايه اين قسم، ذمه آنان از خون عبدالله بري شود؟ آنان گفتند عهد و پيمان و قسم ملت  يهود، پيش ما اعتبار ندارد. پيامبر در اين صورت دستور داد نامه اي به سران يهود نوشته شود که جسد کشته مسلماني در سرزمين شما پيدا شده است، بايد ديه آن را بپردازيد. آنان در پاسخ نامه پيامبر سوگند ياد کردند که هرگز دست ما به خون وي آلوده نيست و از قاتل وي نيز اطلاع نداريم. پيامبر ديد کار به بن  بست رسيده، براي اين که خونريزي مجدد راه نيافتد، خود شخصا ديه عبدالله را پرداخت.<ref> «سيره ابن هشام»، ج 3/369- 370.</ref>
 
 
و بار ديگر از اين راه به ملت  يهود اعلام نمود، که او يک مرد ماجراجو و جنگ جو نيست. اگر او سياست مداري معمولي بود، جريان «عبدالله» را دستاويز خويش قرار داده و به زندگي گروهي از آنان خاتمه می داد. و - همان طوري که قرآن معرفي می نمايد - پيامبر رحمت و مظهر لطف خدا است، تا مجبور نشود و کارد به استخوان نرسد، دست  به قبضه شمشير نمی برد.<ref> تجاوز يهود منحصر به اين ها نبود. آنان، گاه گاهي با نقشه هاي مختلفي به مسلمانان آسيب می رساندند، اين که در دوران خلافت عمر، فرزند او عبدالله که با گروهي براي بستن قرارداد به خيبر رفته بود، از ناحيه يهود آسيب ديد. خليفه وقت از جريان آگاه گرديد، و در فکر چاره برآمد. سپس به استناد حديثي که بعضي از پيامبر نقل کرده بودند، به اصحاب پيامبر گفت: هر کسي طلبي از مردم خيبر دارد، بگيرد، زيرا من دستور خواهم داد، که آنان اين سرزمين را ترک گويند. چيزي نگذشت که يهود خيبر به جرم تجاوزهاي مکرر از خيبر رانده شده و شبه جزيره را ترک گفتند.</ref>
 
 
 
'''<I>دروغ مصلحت  آميز</I>'''
 
 
 
بازرگاني به نام «[[حجاج بن علاط ]]»، در سرزمين خيبر حاضر بود، که با مردم [[مکه]] داد و ستد داشت. عظمت چشم گير اسلام و رفتار عطوفانه پيامبر با اين ملت لجوج، قلب او را روشن ساخت. از اين رو، خدمت پيامبر رسيد و اسلام آورد. سپس براي گردآوري مطالبات خود از مردم مکه، نقشه زيرکانه اي کشيد.
 
 
 
او از دروازه مکه وارد شد، ديد سران قريش در انتظار خبرند، و از جريان خيبر سخت نگران می باشند. همگي دور شتر او را گرفته، و با بي صبري هر چه تمام تر از اوضاع «محمد» سؤال می کردند. او در پاسخ آن ها گفت: «محمد» شکستي خورد که مانند آن را نشنيده ايد و ياران او کشته و يا دستگير شدند، و خود او دستگير شده و سران يهود تصميم دارند که او را به مکه آورند و در برابر ديدگان قريش اعدام نمايند. اين گزارش دروغ آن چنان آن ها را خوش حال ساخت، که از فرط سرور در پوست نمی گنجيدند. سپس رو به مردم کرد و گفت: در برابر اين بشارت خواهش می کنم هر چه زودتر مطالبات مرا بدهيد تا من، پيش از سوداگران ديگر به سرزمين خيبر روم، و اسيران را خريداري کنم. مردم فريب خورده که دست از پا نمی شناختند، در مدت کمي تمام مطالبات او را پرداختند.
 
 
 
انتشار اين خبر عباس عموي پيامبر را ناراحت  ساخت. او خواست  با «حجاج» ملاقات کند. اما وي با اشاره چشم و ابرو، به عباس رسانيد که حقيقت را بعدا به او خواهد گفت. حجاج در آخرين لحظات حرکت، با عموي پيامبر مخفيانه ملاقات کرد و گفت من اسلام آورده ام و اين نقشه براي اين بود که طلب هاي خود را گرد آورم، و خبر صحيح اين است که: روزي که من از خيبر حرکت کردم، تمام دژهاي خيبر به دست مسلمانان افتاده بود، و «صفيه» دختر پيشواي آن ها، حيي بن اخطب اسير گرديد، و در رديف زنان پيامبر قرار گرفت و اين مطلب را سه روز پس از حرکت من انتشار بده.
 
 
 
سه روز بعد، عباس بهترين لباس خود را پوشيد، و با گران ترين عطرها خود را خوشبو ساخت، و عصا به دست گرفته وارد مسجد شد، و شروع به [[طواف]] [[کعبه]] نمود. [[قريش]] از تظاهر عباس به فرح و سرور در تعجب فرو ماندند، زيرا در برابر اين مصيبت  بزرگي که به برادرزاده اش وارد آمده، بايد لباس عزا بر تن کند. او تعجب آنان را با گفتار زير از بين برده گفت: گزارشي که «حجاج» به شما داد، نقشه زيرکانه اي بود که مطالبات خود را از شما وصول کند. او اسلام آورده و موقعي از خيبر حرکت نموده بود، که بزرگترين پيروزي نصيب «محمد» شده و يهوديان خلع سلاح شده، گروهي از آن ها کشته و دسته اي اسير گرديده بودند. سران قريش از شنيدن اين خبر بيش از حد ملول گشتند و چيزي نگذشت که خبر فتح و پيروزي مسلمانان به گوش آنان رسيد. <ref> «بحار»، ج 21/34.</ref>
 
  
 +
گویند: مادر بشر بن براء مى ‌گفت: در مرضى که منجر به مرگ پیامبر (ص) شد، به دیدنش رفتم. رسول خدا (ص) تب شدیدى داشت، دستش را گرفتم و گفتم: چنین تب شدیدى در هیچ کس ندیده ‌ام. پیامبر (ص) فرمود: ... مردم مى ‌پندارند که من گرفتار ذات الجنب شده‌ام، و حال آنکه چنین نیست و خداوند آن بیمارى را بر من مسلط نکرده است، و این ریشخندى شیطانى است. این اثر لقمه ‌اى است که من و پسرت خوردیم، از آن روز بیمارى در من ریشه دوانده است تاکنون که پاره شدن رگ قلبم نزدیک شده است. بنابر این رسول خدا از دنیا رفت، در حالى که شهید بود.<ref>مغازى/ترجمه، ص:۵۱۶-۵۱۸</ref>
 +
==بازگشت مهاجران حبشه==
 +
پس از اینکه خیبر فتح شد، مسلمانانى که همراه [[جعفر بن ابی طالب|جعفر بن ابى طالب]] با دو کشتى از پیش نجاشى در [[حبشه]] حرکت کرده بودند، به [[مدینه]] رسیدند. همینکه پیامبر (ص) جعفر را دیدند فرمودند: نمى ‌دانم از فتح خیبر خوشحال ترم یا از آمدن جعفر! سپس او را در آغوش کشیدند و میان دو چشمش را بوسیدند.<ref>المغازى/ترجمه، ص:۵۲۱</ref>
  
 
==پانویس==
 
==پانویس==
<references/>
+
<references />
  
 
==منابع==
 
==منابع==
*جعفر سبحانی، فروغ هدایت، جلد 2.
 
*[http://www.pajoohe.com/fa/index.php?Page=definition&UID=10475 پژوهشکده باقرالعلوم علیه السلام]، بازیابی: 12 بهمن ماه 1392.
 
  
[[Category:حضرت علی در جنگ های صدر اسلام]]
+
*مغازى، تاریخ جنگهاى پیامبر(ص)، محمد بن عمر واقدى، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، مرکز نشر دانشگاهى، ۱۳۶۹ش.
 +
*الصحیح من سیرة النبی الأعظم، جعفر مرتضى العاملى‌، دار الحدیث‌،قم،۱۴۲۶.
 +
*سیره رسول خدا صلى الله علیه و آله وسلم، رسول جعفریان، انتشارات دلیل ما، قم، ۱۳۸۳ش‌.
 +
*الارشاد/ ترجمه، شیخ مفید/ مترجم محمدباقر ساعدى خراسانى، انتشارات اسلامیة، تهران،۱۳۸۰ش.
 +
*زندگانى محمد(ص) پیامبر اسلام، ابن هشام، ترجمه سید هاشم رسولى، انتشارات کتابچى، چ پنجم ، ۱۳۷۵ش.
 +
*محمد ابراهیم آیتی، تاریخ پیامبر اسلام.
 +
*ترجمه معالم المدرستین، علامه مرتضی عسکری(ره)، دانشکده اصول دین، جلد دوم.
  
 +
{{غزوات پیامبر اکرم}}
 +
{{شناختنامه رسول خدا (ص)}}
 +
[[رده:سال ۷ هجری قمری]]
 
[[رده:جنگ های صدر اسلام]]
 
[[رده:جنگ های صدر اسلام]]
 
[[رده:غزوات پیامبر اکرم]]
 
[[رده:غزوات پیامبر اکرم]]
 +
[[رده: مقاله های مهم]]
 +
 +
{{سنجش کیفی
 +
|سنجش=شده
 +
|شناسه= خوب
 +
|عنوان بندی مناسب= خوب
 +
|کفایت منابع و پی نوشت ها= خوب
 +
|رعایت سطح مخاطب عام= خوب
 +
|رعایت ادبیات دانشنامه ای= خوب
 +
|جامعیت= خوب
 +
|رعایت اختصار= خوب
 +
|سیر منطقی= خوب
 +
|کیفیت پژوهش= خوب
 +
|رده= دارد
 +
}}

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۱ اوت ۲۰۲۲، ساعت ۱۱:۴۲


«غزوه خیبر» آخرین رویارویی بین مسلمانان و یهودیان در زمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است که در محرم سال هفتم هجری در منطقه خیبر اتفاق افتاد. در این غزوه مسلمانان غنایم قابل توجهی بدست آورند، از جمله منطقه فدک و چند قلعه دیگر که خالصه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) شد. این غزوه نیز مانند سایر غزوات دیگر، صحنه دلاوری های امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (علیه السلام) بود.

غزوه خیبر
۲۵۰px
زمان محرّم یا صفر سال هفتم‌
مکان منطقه خیبر در ۱۶۵ کیلومتری شمال مدینه
غزوه قبلی غزوه حدیبیه
غزوه بعدی فتح مکه
علت غزوه به دلیل تحریک ها، آزار و اذیت هایی که یهودیان علیه اسلام انجام می دادند رسول خدا(ص) تصمیم گرفتند تا برای همیشه ریشه آنها را برکنند.
نتیجه فتح خیبر و قلعه های آن
دوطرف درگیری و تعداد آنها
مسلمانان

۱۴۰۰ مرد جنگی

یهودیان خیبر
فرماندهان
رسول خدا(ص) مرحب
پرچم داران
امام علی(ع) و سعد بن عباده ـــ
تلفات
شهادت ۱۵ تا ۱۸ نفر کشته شدن ۹۳ نفر
آیات مرتبط با این غزوه: آیه ۱۵ سوره فتح و آیه ۹۴ سوره نساء


تاریخ وقوع غزوه خیبر

ابن اسحاق مى‌ گوید: رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله) پس از بازگشت از «حدیبیه» ماه ذى الحجّه و چند روزى از محرّم را در مدینه ماند، و حجّ آن سال را مشرکین برگزار کردند، سپس در همان ماه محرّم رهسپار «خیبر» شد.[۱]

در حالی که واقدی گوید: پیامبر اکرم (صلّى اللّه علیه و آله) در ماه ذى الحجه سال ششم از حدیبیه به مدینه مراجعت فرمود، و تمام آن ماه و محرم را در مدینه اقامت کرد، و در صفر سال هفتم، و هم گفته شده است که در آغاز ربیع الاول آن سال عازم خیبر شدند.[۲]

موقعیت جغرافیایی خیبر

خَیبر منطقه‌اى حاصلخیز، با آب و آبادانى فراوان، از بهترین مناطق حجاز است. بیشترین محصول آن خرما بوده و وفور این محصول تا اندازه‌اى بود که بردن خرما به خیبر مورد طعنه بوده است. منطقه مزبور در حدود ۱۶۵ کیلومترى شمال مدینه -در راه شام- قرار داشته و مرکز فعلى آن شهر «الشُرَیف» است.[۳] در آن زمان که یهودیان به جزیرة العرب آمدند، بخشى نیز در خیبر سکونت گزیدند و به دلیل امکانات اقتصادى آن، به صورت یک قدرت بسیار قوى درآمدند. آنان قلعه‌ هاى مستحکمى ساخته و با حفظ ذخیره‌ هاى خوراکى و سلاح فراوان، خود را به صورت قدرتى شکست ناپذیر و مقاوم در آورده بودند. این منطقه، بازار سالیانه‌اى داشت که در روزهاى نخست ربیع الاول برپا شده و عنوان آن «سوق نطات خیبر» بود. در نزدیکى آنها قبیله غطفان زندگى مى‌ کردند که از حامیان این بازار بوده و وسائل امنیت کسانى که به بازار مى‌ آمدند را فراهم مى ‌کردند.[۴]

یهودیان در خیبر دارای هشت حصن (دژ یا قلعه) بودند که عبارتند بود از: ناعم، قموص، کتیبه، نطاة، شق، وطیح، سلالم، صعب.[۵]

علت وقوع غزوه خیبر

موقعیت جغرافیایی خیبر

پس از صلح حدیبیه، یهودیان در وضع دشوارترى قرار گرفتند، زیرا امکان استفاده از نیروى قریش و یا همپیمانان آن را نداشتند. با این حال، برخى قبایل عرب که در اطراف خیبر بودند، در دشمنى با اسلام با آنان هم داستان بودند، و در این وقت مذاکراتى میان آنان و خیبریان در جریان بود. یهودیان خیبر در دو نوبت تصمیم به حمله به مدینه را داشتند:

  1. هم پیمان شدن با قبیله بنى سعد که در اطراف خیبر سکونت داشت: به روایت واقدى، رسول خدا صلى الله علیه و آله از همراهى آنان با اهل خیبر آگاهى یافت و شنید که آنان قصد کمک به یهودیان را دارند. پس از آن در رمضان سال ششم، امام على علیه السلام را همراه یکصد نفر بدان سوى فرستاد. آنها در منطقه هَمَج که چاهى در میان خیبر و فدک بود به جاسوسى از قبیله مذکور برخوردند. او براى حفظ جان خود مجبور شد تا مسلمانان را تا محل چراگاه بنى سعد هدایت کند. مسلمانان بر شتران و گوسفندان یورش برده، شمار زیادى از آنها را -شامل پانصد شتر و هزار گوسفند- به غنیمت گرفتند. چوپانان فرارى خبر هجوم مسلمانان را به بنى سعد رسانده و بدین ترتیب جمعیت آنان متفرق گردید.[۶]
  2. هم پیمان شدن با قبیله غطفان: اقدام دیگر مسلمانان در خیبر، اعزام یک گروه سه نفره براى بدست آوردن آگاهى از وضعیت خیبر بود. رسول خدا (صلى الله علیه و آله) عبدالله بن رواحه را همراه دو نفر دیگر به خیبر فرستاد و آنان توانستند در اقامت سه روزه خود آگاهى ‌هایى بدست آوردند. در آن زمان یسیر یا اسیر بن رزام کوشید تا با تحریک قبیله غَطَفان که مسکنشان در همان نزدیکى خیبر بود، جنگى را بر مدینه تحمیل کند. زمانى که این خبر به پیامبر (صلى الله علیه و آله) رسید، آن حضرت عبدالله بن رواحه را همراه سى نفر به سوى خیبر فرستاد. آنان با گرفتن تأمین نزد اسَیر رفته و اظهار کردند که اگر نزد رسول خدا (صلى الله علیه و آله) آید او را حاکم خیبر خواهد کرد. اسیر با وجود مخالفت برخى از یهودیان پذیرفت و همراه گروهى از یهود عازم مدینه شد. پس از آنکه چندى از خیبر دور شدند، اسیر پشیمان شد. عبدالله بن انیس که مراقب او بود، به محض دیدن آثار ندامت در وى، شمشیرش را کشید و بر وى حمله کرد. مسلمانان دیگر نیز نبرد را آغاز کردند. پس از خاتمه درگیرى، تنها یک یهودى توانست بگریزد. بدین ترتیب یکى دیگر از رهبران یهود به قتل رسید.[۷]

پس از امضاى معاهده صلح، رسول خدا صلى الله علیه و آله با آرامش بیشترى به کار یهودیان خیبر که پشتوانه یهودیان مدینه در طول سالهاى پیش از آن بودند، پرداخت. یهودیان خیبر گمان نمى‌ کردند که پیامبر (ص) به جنگ ایشان اقدام فرماید، چه حصارهاى بسیار بلند و اسلحه فراوان و عده زیادى داشتند.

وقایع مرتبط با غزوه خیبر

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به قول ابن هشام: «نمیلة بن عبداللّه لیثى» و به قول صاحب طبقات و واقدی: «سباع بن عرفطه غفارى» یا ابوذر را در مدینه جانشین خود فرمود.[۸] البته به نظر می رسد که سباع بن عرفطه درست تر باشد.

در این جنگ پرچم (لواء) اسلام در دستان على بن ابى طالب (علیه السلام) بود و دو رایت، یکى در دست حباب بن منذر و دیگرى در اختیار سعد بن عباده قرار داشت.[۹] چون مردم براى شرکت در جنگ خیبر آماده شدند، این مسأله بر یهودیانى که در مدینه بودند و با پیامبر (ص) معاهده داشتند، گران آمد، و دانستند همینکه مسلمانان به خیبر برسند، خداوند خیبر را هم نابود خواهد فرمود، همان طور که یهود بنى قینقاع و بنی نضیر و بنى قريظه را نابود فرمود. واقدی می گوید: همینکه مسلمانان آماده حرکت شدند، هر کس از یهودیان که طلبى از مردم مدینه داشت، اصرار در وصول آن مى ‌کرد.[۱۰]

افراد حاضر در سپاه

طبق سرشمارى زید بن ثابت در پایان جنگ، مسلمانان یک هزار و چهار نفر بودند که دویست اسب سوار میانشان بود.[۱۱] در این سپاه، بیست نفر از زنان مسلمان جهت کمک به مجروحان جنگ، آن حضرت را همراهى مى‌ کردند.[۱۲] همچنین پیامبر اسلام(ص) از أمّهات مؤمنین، ام سلمه را با خود به همراه برد.[۱۳] از دیگر زنان همراه پیامبر می توان به صفيه دختر عبدالمطلب، و امّ أیمن‌ نیز اشاره کرد.[۱۴]

کسانى هم که در حدیبیه از شرکت در جنگ خوددارى کرده بودند، به امید غنیمت، خواستند همراه آن حضرت حرکت کنند و گفتند همراه شما بیرون مى‌آییم. در حالى که نه تنها از شرکت در حدیبیه خوددارى کرده بودند، بلکه شایعه ‌پراکنى هم مى ‌کردند. در این موقع مى‌ گفتند که خیبر مهمترین روستاى حجاز از لحاظ خوراک و گوشت و اموال است، و ما حتما همراه شما خواهیم آمد. پیامبر (ص) فرمود: اگر با من مى‌ آیید فقط باید نیت شما جهاد باشد، و اگر مقصودتان غنیمت است نباید بیایید. و به همین منظور دستور فرمود جارچى جار بزند کسى که همراه ما مى ‌آید فقط باید رغبت به جهاد داشته باشد، و کسانى که قصد غنیمت دارند، نیایند.[۱۵]

مسیر حرکت به سمت خیبر

رسول خدا (صلى الله علیه و آله) با استفاده از دو راهنما از قبیله اشجع، راه خیبر را در پیش گرفت، و از آنان خواست تا مسیرى را برگزینند که سپاه اسلام را در منطقه‌اى حد فاصل شام و خیبر قرار دهد. دلیل این امر آن بود که رسول خدا صلى الله علیه و آله خواست تا میان قبیله غَطَفان -که همپیمانان یهودیان خیبر بودند- و قلعه ‌هاى خیبر مستقر شود و اجازه ورود آنان را به قلعه‌ ها ندهد. چنانکه گفته شده خیبریان براى حمایت غَطَفانى ‌ها به آنان قول دادند تا در صورت شرکت‌شان در جنگ، نیمى از محصول خرماى یک ساله خیبر را به آنان دهند. آنها پس از شنیدن خبر حمله آماده شده و مرحله ‌اى نیز جلو آمدند، اما از آنجا که براى خانواده ‌هاى خود احساس خطر کردند بازگشتند. در نقل واقدى آمده -البته در یک روایت- که عُیینه با سپاهش تا داخل یکى از قلعه ‌ها نیز آمده بود و در آنجا سعد بن عباده وى را صدا کرده با او سخن گفت و پیشنهاد دادن خرماى یک سال خیبر را پس از فتح به او داد تا آنجا را ترک کند. عیینه نپذیرفت. رسول خدا صلى الله علیه و آله سپاه اسلام را به سوى قلعه ‌اى که غطفانى ‌ها در آن بودند هدایت کرده و در آنجا بود که آنها ناگهان براى خانواده خویش احساس خطر کردند و منطقه را ترک نمودند.[۱۶]

مسلمانان در طى مسیر، به یکى از عوامل جاسوسى یهود برخوردند. او در ابتدا گفت: یهودیان خیبر همه آماده و مسلحند و ذخیره غذایى چند سال را در داخل قلعه‌ ها آماده کرده و کسانى را در پى غطفان فرستاده و آنها نیز به خیبر آمده‌اند. اما پس از بازجویى بیشتر اعتراف کرد که این اخبار را مخصوصاً به دستور یهودیان این گونه بازگو کرده تا مسلمانان را به هراس اندازد. برعکس، اهل خیبر از آمدن سپاه اسلام سخت وحشت کرده‌ اند.[۱۷]

وقتى رسول خدا (صلى الله علیه و آله) به خیبر رسید، یهود براى کار از قلعه ‌ها خارج مى ‌شدند که یکباره چشمشان به سپاه اسلام افتاد. واقدی می نویسد: زمانی که رسول خدا (ص) به منطقه خیبر فرود آمد، یهودیان حصارهاى خود را بدون توجه گشودند و در حالى که بیل و ماله و تیشه همراه داشتند، براى کار روزانه بیرون آمدند. و چون متوجه شدند که رسول خدا (ص) در میدانى در آنجا فرود آمده ‌اند، فریاد کشیدند و وحشت‌زده گریختند و وارد حصارهاى خود شدند. پیامبر (ص) شروع به تکبیر گفتن فرمود.[۱۸]

این نشان مى ‌دهد که آنها آگاهى از آمدن سپاه نداشته و رسول خدا (صلى الله علیه و آله) به دقت خبر حرکت سپاه را پنهان نگاه داشته است.

فتح قلعه‌هاى خیبر

موقعیت قلعه‌های خیبر

خیبر منطقه وسیعى بود که نخلستانهاى بیشمارى داشت. در آن منطقه وسیع قلعه ‌هاى چندى با فاصله از یکدیگر بود که آنها را حصن مى ‌نامیدند. برخى از آنها به اندازه‌اى وسیع بودند که چند قلعه کوچکتر را در خود جاى داده بود. می توان گفت که گاه مجموعه چند حصن یک حصن بزرگ را تشکیل مى‌ داد.[۱۹] «نطات» نامى است که بر چند قلعه شامل قلعه ناعم، حصن صعب بن معاذ و قلعة الزبیر اطلاق مى‌ شد.[۲۰] منطقه نطات در نخستین مرحله مورد حمله مسلمانان قرار گرفت.

فتح قلعه ناعم:

حمله به اولین قلعه یهودیان بسیار سخت و طاقت فرسا بود و مشکلاتی را برای مسلمانان ایجاد کرد که منجر به کشته شدن یکی از مسلمانان و زخمی شدن تعدادی از مسلمانان منجر شد. تا اینکه مسلمانان در یک گشت شبانه یک یهودی را دستگیر کردند. این اولین قلعه از مجموعه قلعه های نطات است که به دست امیرالمؤمنین علی (ع) گشوده شد.[۲۱]

فتح قلعه صعب بن معاذ:

بیشتر مواد غذایی و اموال و سلاح های یهودیان در این قلعه قرار داشته است. در بازجویی از یک یهودی او به رسول خدا(صلی الله علیه و آله) می گوید: در این حصار سلاح و خوار و بار بسیار، و گوشت فراوان است، و هم ابزارهاى جنگى براى گشودن حصارها که در جنگهاى داخلى میان خودشان به کار مى‌رود در همین حصار است، که آنها را در خانه‌اى در زیر زمین پنهان کرده‌اند. پیامبر (ص) فرمود: آن وسایل چیست؟ گفت: یک منجنیق باز، و دو زره پوش، و مقدارى هم زره و کلاهخود و شمشیر، امیدوارم فردا که وارد این حصار مى‌شوى به آن خانه هم دستیابى‌.[۲۲]

فتح قلعه شق:

پس از تغییر محل لشکرگاه، مسلمانان به سوى «شقّ» رفته‌اند که خود حصون چندى داشته است. اولین آنها حصن ابىّ بوده است. در آنجا چند نفر از یهودیان مبارز خواستند که حباب بن منذر و ابودجانه به جنگ آنان رفته به هلاکتشان رساندند. پس از آن سپاه اسلام بر قلعه مزبور هجوم برد و یهودیان به سمت حصن نزار که در ناحیه دیگر از «شق» بود گریخته و در را محکم بستند.[۲۳] از اینان به عنوان «اشد اهل الشقّ» یاد شده که مقاومت سختى مى‌ کردند و بالاخره پس از نبردى سخت شکست خوردند.

فتح قلعه نزار:

صفیه دختر حیى بن اخطب که پس از اسارت آزاد شده و سپس به همسرى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم درآمد، در این قلعه به اسارت گرفته شد. دلیل آنکه صفیه و چند نفر دیگر تنها اسیران در حصن نزار بودند، آن بود که یهودیان زن و فرزندان را از نطات بیرون کرده، آنجا را تنها براى جنگ اختصاص دادند. پس از تخلیه کامل نطات، زنان و فرزندان را به کتیبه منتقل کردند. در این میان بنى الحقیق چند زن و بچه را که از جمله آنان صفیه بود به نزار منتقل کردند، زیرا گمان مى‌کردند آنجا بسیار مستحکم است. به همین دلیل، تنها آنان به اسارت درآمدند. [۲۴]

رشادت‌های حضرت علی در خیبر

بیشتر مردان یهود در قلعه قموص قرار داشتند که محکم ترین این قلعه ها بود.[۲۵] یهودیان در آن روز مسلمانان را تیر باران کردند و یاران رسول خدا (ص) خود را سپر آن حضرت قرار دادند. در آن روز بر تن رسول خدا (ص) دو زره بود و روپوشى و کلاهخودى و بر اسبى به نام ظرب (سنگ بر آمده) سوار بود، و نیزه و سپر در دست داشت و یاران گرد آن حضرت را فرا گرفته بودند.

رسول خدا صلى الله علیه و آله صبحگاهان فرماندهى را به ابوبکر سپرد. اما حصن مزبور تا شب گشوده نشد. فرداى آن روز، رایت در دستان عمر قرار گرفت و باز گشوده نشد. شب روز سوم رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: «لَاعْطِینَّ الرایةَ غداً رَجُلًا یحبُّ اللَّهَ و رَسُولَهُ و یحِبُّه اللّه و رَسُولُه»؛[۲۶] فردا پرچم را به کسی می دهم که خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش نیز او را دوست دارند.

چون پیامبر (ص) شب را به صبح آوردند، کسى را پى على (ع) فرستادند، و او در حالى که چشم درد داشت، به حضور پیامبر (ص) آمد و گفت: من نه دشت را مى‌بینم و نه کوه را. پیامبر (ص) فرمودند: چشمت را بگشا. و او چشمهایش را گشود، و رسول خدا (ص) آب دهان خود را بر چشمهاى او انداخت. على (ع) مى‌گفت: پس از آن هرگز چشم درد نگرفتم. آنگاه رسول خدا (ص) پرچم را به على (ع) دادند و براى او و یارانش دعا فرمودند که پیروز شوند.[۲۷] نقل شده پیامبر خطاب به امام چنین فرمود: «پروردگارا على را از شدت گرمى و سردى نگهدارى فرما -و پرچم سپید رنگ را باو داده فرمود:- پرچم را بگیر به میدان برو که جبرئیل با تو و نصرت خدا پیشاپیش تو و رعب و ترس در دل دشمنان تو افتاده. بدان اى على یهودیان در کتاب خود خوانده‌اند کسى که آنان را به هلاکت می رساند دلاوریست بنام "ایلیا"، چون با آنان برابر شدى بگو نام من "على" است که آنان از برکت این نام ذلیل خواهند شد».[۲۸]

کشته شدن مرحب توسط امیرالمؤمنین:

نخستین کسى که از یهودیان همراه با تکاوران خود بر مسلمانان حمله کرد، حارث برادر مرحب بود. مسلمانان به هزیمت رفتند و على (ع) به تنهایى پایدارى فرمود، و ضرباتى به یکدیگر زدند و على (ع) او را کشت. یاران حارث به سوى حصار گریختند و وارد آن شدند و در را بستند و مسلمانان به جاى خود برگشتند.[۲۹]

پس از آن مرحب یهودی بیرون آمده زره آهنین بر سر گذارده و سنگ گرانبارى را سوراخ کرده مانند کلاه خود بر روى آن نهاده و چنین رجز می خواند: من مرحبم و خیبر هم بدین معنى معترف است و همان کسم که تیغ برانم مردان را بحیرت انداخته و کار آزموده شده‌ام.

امام على (ع) در پاسخ او فرمودند: «منم آن کسى که مادرم مرا حیدر نامیده و مانند شیران درنده بیشه شجاعتم، شما را مانند سندره (که نام کیالى بوده) به پیمانه شمشیر مى‌سنجم و با نیزه دلاورى بزرگان کفار را نابود می سازم.»

هنگامى که امیر المؤمنین (ع) فرمود من على بن ابى طالبم، یکى از علماء یهود گفت سوگند به تورات موسى مغلوب شدیم و همان وقت چنان ترسى در دلهاشان افتاد که نتوانستند بجاى خود آرام بگیرند.

على (ع) گوید دو ضربت میان ما رد و بدل شد و چنان ضربتى بسر او وارد آوردم که مغفر آهنین و کلاه خود سنگى او را شکافته و سر او را دو نیم نموده ضرب شمشیر بدندانهاى او اصابت کرد همان جا بزمین افتاد.[۳۰]

کندن در قلعه توسط امیرالمؤمنین:

ابن اسحاق از ابورافع نقل مى‌ کند که من در کنار على (ع) بودم که با یک یهودى درگیر شد و سپر از دستش افتاد. آن حضرت درِ حِصن برداشت و تا پایان نبرد، به عنوان سپر از آن بهره گرفت. ابورافع مى ‌گوید: پس از جنگ، ما هشت نفر کوشیدیم تا در را برگردانیم نتوانستیم.[۳۱]

شیخ مفید در ارشاد می نویسد: «چون مرحب کشته شد همراهیان او بزودى وارد حصار شده و در را بروى او بستند. على (ع) خود را بدر رسانیده و با اندک کوششى در را گشود و چون بیشتر از مسلمانان نمی توانستند از خندق عبور کنند على (ع) در را مانند پلى بر روى خندق قرار داد و مسلمانان از روى آن گذشتند و وارد قلعه شده و غنیمتهاى بسیارى نصیبشان شد. چون از قلعه بازگشتند امیرالمؤمنین در قلعه را که بیست نفر مرد مى‌بستند بدست گرفته و چندین ذراع دورتر از خیبر بزمین افکند.[۳۲]

از سخنی که امام علی علیه السلام در نامه اش به سهل بن حنیف در این باره می نویسد معلوم می گردد که آن حضرت این کار را با نیرویی غیبی و ملکوتی انجام دادند: «و الله ماقلعت باب خیبر و رمیت به خلف ظهری أربعین ذراعا بقوة جسدیة و لاحرکة غذائیة لکنی أیدت بقوة ملکوتیة ونفس بنور ربها مضیئة».[۳۳] به خدا قسم من با قوه جسمانی و نیرویی که از غذا خوردن فراهم آمده باشد درب خیبر را از جا در نیاوردم و آن را چهل ذراع پشت سرم نیانداختم، بلکه این کار را با نیروی ملکوتی و نفسی که به نور پروردگارش روشنی یافته بود انجام دادم.

سپس سپاه اسلام به سراغ قلعه ‌هاى کتیبه، وطیح و سلالم رفتند. دو قلعه اخیر از آن بنى الحقیق و به همراه قلعه قموص در شمار قلعه‌هاى کتیبه بوده است. زمانى که سپاه اسلام آماده حمله به قلعه ‌هاى سلالم و وطیح شد و ساکنان مطمئن به شکست شدند، درخواست صلح کردند. آنان همه چیز خویش را تسلیم کرده و امنیت یافتند.[۳۴]

تسلیم شدن اهالی فدک

منطقه فدک

«فدک» یکى از مراکز یهودیان بود که با منطقه خیبر اندکى فاصله داشت. منطقه مزبور که اکنون سرزمینى آباد و «حائط» نامیده مى‌ شود،[۳۵] در سمت جنوبى منطقه خیبر قرار دارد.

رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) همزمان جنگ با خیبریان، کسانى را به فدک فرستاد تا آنها را به اسلام دعوت کند. آنان قدرى صبر کردند تا سرنوشت خیبر را بدانند و پس از آن بود که بدون هیچگونه درگیرى با رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) مصالحه کردند.

کشته شدگان در خیبر

در جنگ خیبر پانزده یا هجده تن از مسلمانان به شهادت رسیدند. از یهودیان نیز ۹۳ مرد کشته شدند.[۳۶]

تقسیم غنایم بدست آمده

پس از خاتمه جنگ غنایم به دست آمده از جنگ میان مسلمانان تقسیم شده و خُمْس آن براى پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) باقى ماند. یهودیان خیبر بر اساس قراردادى پذیرفتند تا بر روى زمین کار کرده و به نخلها برسند. بدین ترتیب منطقه مزبور در دست خیبریان باقى مانده و سالانه موظف شدند تا مقدارى از محصول خود را به مدینه بفرستند. پس از آن که طبق قرارداد مزبور نیمى از محصول در اختیار یهود قرار گرفت، برخى از مسلمانان به زراعت و سبزى کارى آنان تجاوز مى ‌کردند، یهودیان به حضرت شکایت کردند، آن حضرت مردم را جمع کرده فرمودند: ما به جان و مال اینان پناه داده و معاهده بسته‌ ایم، همینطور در مورد زمینها نیز با آنان معاهده داریم و نمى‌ توانیم بیش از حقى که داریم از آنان بگیریم، به دنبال آن مسلمانان مجبور شدند تا براى گرفتن هر چیزى پول پرداخت کنند.

دو فرزند ابى الحقیق نیز که بسیارى از اموال خویش را پنهان کرده و على رغم چند بار درخواست پیامبر (صلى الله علیه و آله) و اظهار رفع امنیت از آنها در صورت یافتن اموالشان، قسم یاد کرده بودند که چیزى ندارند، وقتى‌ اموال آنها -شامل پوستى از شتر مملو از جواهرات- یافته شد کشته شدند. در اصل اینان از سران یهود بودند که سالها در کار تحریک اعراب و یهود بر ضد اسلام فعالیت کرده بودند.[۳۷]

همچنین بخشی از اموال خیبر که با جنگ به دست آمده بود بین مسلمانان به این صورت تقسیم شد که خمس آن جدا شده و چهار پنجم آن میان شرکت کنندگان در حدیبیه و همچنین جعفر بن ابی طالب و کسانی که با او در حبشه بودند تقسیم شد.[۳۸]

پیامبر (صلی الله علیه و آله) از قلعه های هشت گانه خیبر، قلعه های کتیبه و سلالم و وطیحرا مالک گردید. کتیبه را به جای خمس اموالی که با جنگ به دست آمده بود، گرفتند و سلالم و وطیح را نیز که جز «ما أفاءالله» بودند، و به صلح به دست آمده بودند، صاحب شدند.[۳۹]

آن حضرت سهم قابل توجهى از غنایم کتیبه را در اختیار فرزندان عبدالمطلب قرار داد.[۴۰] به نقل واقدى، جُبَیر بن مطعم و عثمان نزد آن حضرت آمدند و از این که به فرزندان عبدالمطلب این اندازه داده شده، گله کردند. حضرت فرمود: فرزندان عبدالمطلب نه در جاهلیت و نه در اسلام از من جدا نشدند، آنان در شعب ابى طالب‌ همراه من بودند.[۴۱] اموال کتیبه بنا به تقسیم رسول خدا (صلى الله علیه و آله) در اختیار بنى هاشم بوده و بعدها، عمر حاضر شد تا از درآمد آن به یتیمان آنان بدهد. ابن عباس مى‌گوید: ما نپذیرفتیم و گفتیم: تنها در صورتى که همه آن به ما واگذار شود قبول خواهیم کرد.[۴۲] در اصل بنى هاشم این اموال را سهم قطعى خویش مى‌ دانستند. زمانى که نجده خارجى از ابن عباس درباره خمس سؤال کرد او گفت: ما این اموال را حق خود مى ‌دانیم، اما قوم ما از دادن آن به ما ابا کردند و ما صبر کردیم.[۴۳]

از آنجا که منطقه فدک بدون جنگ در اختیار مسلمانان قرار گرفت، «خالصه» رسول خدا (صلى الله علیه و آله) گردید.[۴۴] پس از رحلت پیامبر (صلى الله علیه و آله) فاطمه (علیها السلام) به استناد شهادت‌ ام ایمن، على بن ابى طالب (علیه السلام) و فرزندانش بر این که فدک به آن حضرت واگذار شده از ابوبکر خواست تا آن را به وى باز پس دهد، اما ابوبکر نپذیرفت. این مشکل تا قرنها میان خلفا و علویان وجود داشت و مأمون با استناد به شهادت افراد مذکور، فقیهان عصر خویش را به دادن رأى به ملکیت فدک از سوى علویان تحریض کرد.[۴۵]

سوءقصد به جان رسول خدا

چون رسول خدا (ص) خیبر را فتح کرد، زینب دختر حارث شروع به پرس و جو کرد که محمد کدام قسمت گوسفند را بیشتر دوست دارد؟ گفتند: شانه و سردست را. زینب بزى را کشت، و سپس زهر کشنده تب آورى را که با مشورت یهود فراهم آورده بود به تمام گوشت و مخصوصا شانه و سردست آن زد و آن را مسموم کرد. چون غروب شد و رسول خدا (ص) به منزل خود آمد، متوجه شد که زینب کنار بارها نشسته است. از او پرسید: کارى دارى؟ او گفت: اى ابو القاسم، هدیه‌اى برایت آورده‌ام. (اگر چیزى را به پیامبر (ص) هدیه مى‌کردند از آن مى‌ خوردند و اگر صدقه بود، از آن نمى‌ خوردند.) پیامبر (ص) دستور فرمود تا هدیه او را گرفتند و در برابر آن حضرت نهادند. آنگاه فرمود: نزدیک بیایید و شام بخورید! یاران آن حضرت که حاضر بودند نشستند و شروع به خوردن کردند. پیامبر (ص) از گوشت بازو خوردند، و بشر بن براء هم استخوانى را برداشت. پیامبر (ص) از آن احساس لرزشى کردند و بشر هم لرزید. همین که پیامبر (ص) و بشر لقمه ‌هاى خود را خوردند، پیامبر (ص) به یاران خود فرمود: از خوردن این گوشت دست بردارید که این بازو به من خبر مى ‌دهد که مسموم است. رسول خدا (ص) زینب را فرا خواندند و پرسیدند: شانه و بازوى گوسفند را مسموم کرده بودى؟ گفت: چه کسى به تو خبر داد؟ فرمود: خود گوشت. گفت: آرى. پیامبر (ص) فرمود: چه چیزى تو را به این کار واداشت؟ گفت: پدر و عمو و همسرم را کشتى و بر قوم من رساندى آنچه رساندى، گفتم اگر پیامبر باشد که خود گوشت به او خبر مى‌دهد که چه کرده‌ام، و اگر پادشاه باشد از او خلاص مى‌ شویم.

گویند: مادر بشر بن براء مى ‌گفت: در مرضى که منجر به مرگ پیامبر (ص) شد، به دیدنش رفتم. رسول خدا (ص) تب شدیدى داشت، دستش را گرفتم و گفتم: چنین تب شدیدى در هیچ کس ندیده ‌ام. پیامبر (ص) فرمود: ... مردم مى ‌پندارند که من گرفتار ذات الجنب شده‌ام، و حال آنکه چنین نیست و خداوند آن بیمارى را بر من مسلط نکرده است، و این ریشخندى شیطانى است. این اثر لقمه ‌اى است که من و پسرت خوردیم، از آن روز بیمارى در من ریشه دوانده است تاکنون که پاره شدن رگ قلبم نزدیک شده است. بنابر این رسول خدا از دنیا رفت، در حالى که شهید بود.[۴۶]

بازگشت مهاجران حبشه

پس از اینکه خیبر فتح شد، مسلمانانى که همراه جعفر بن ابى طالب با دو کشتى از پیش نجاشى در حبشه حرکت کرده بودند، به مدینه رسیدند. همینکه پیامبر (ص) جعفر را دیدند فرمودند: نمى ‌دانم از فتح خیبر خوشحال ترم یا از آمدن جعفر! سپس او را در آغوش کشیدند و میان دو چشمش را بوسیدند.[۴۷]

پانویس

  1. سیرت ‌رسول‌ الله/ ترجمه سیره ابن اسحاق،ج‌۲،ص:۸۲۰
  2. مغازى/ترجمه، ص:۴۸۲
  3. معجم المعالم الجغرافیه فى السیرة النبویه، ص ۱۱۸. میان مدینه و الشریف ۱۶۳ کیلومتر فاصله است.
  4. فى شمال غرب الجزیره، حمد جاسر، ص ۲۳۶
  5. الصحیح من السیرة النبی الأعظم، مرتضى العاملی ،ج‌۱۷،ص:۷۱
  6. المغازى، ج ۲، صص ۵۶۳- ۵۶۲؛ سبل الهدى والرشاد، ج ۶، صص ۱۵۵- ۱۵۴
  7. ا المغازى، ج ۲، صص ۵۶۸- ۵۵۶؛ السیرة النبویه، ابن هشام، ج ۳ ص ۶۱۸؛ سبل الهدى والرشاد، ج ۶، صص ۱۷۷- ۱۷۶
  8. المغازى/ترجمه، ص:۴۸۴
  9. . طبقات الکبرى، ج ۲، ص ۱۰۶؛ سبل الهدى والرشاد، ج ۵، ص ۱۸۷
  10. مغازى، ترجمه، ص:۴۸۲
  11. المغازى، ج ۲، ص ۶۸۹
  12. السیرة النبویه، ابن هشام، ج ۳، ص ۳۴۲؛ المغازى، ج ۲، صص ۶۸۵- ۶۸۴
  13. الصحیح من السیرة النبی الأعظم، مرتضى العاملی ،ج‌۱۷،ص:۸۱
  14. مغازى/ترجمه، ص:۵۲۲
  15. مغازى/ترجمه، ص:۴۸۳
  16. السیرة النبویه، ابن هشام، ج ۳، ص ۳۳۰؛ المغازى، ج ۲، ص ۶۵۰
  17. المغازى، ج ۲، صص ۶۴۱- ۶۴۰
  18. المغازى/ترجمه، ص:۴۸۹
  19. المغازى، ج ۲، ص ۶۶۴
  20. . المغازى، ج ۲، صص ۶۴۸، ۶۵۸؛ شامى از حصن صعب چنین یاد کرده: حصن صعب بن معاذبن نطاة؛ نک: سبل الهدى، ج ۵، ص ۱۸۹
  21. الصحیح من السیرة النبی الأعظم، مرتضى العاملی ،ج‌۱۷،ص:۱۶۳
  22. المغازى، ترجمه، ص:۴۹۳
  23. المغازى، ج ۲، ص ۶۶۸
  24. المغازى، ج ۲، ص ۶۶۸
  25. الصحیح من السیرة النبی الأعظم، مرتضى العاملی ،ج‌۱۷،ص:۲۱۸
  26. این سخن پیامبر صلى الله علیه و آله درباره آن حضرت حتى مورد انکار ناصبى‌ترین افراد قرار نگرفته و از صدها طریق روایى، گزارش شده است. به نقل طبقات (ج ۲، ص ۱۱۰) عمر پس از شنیدن این سخن گفت: تا آن زمان امارت را دوست نداشتم، اما با این سخن علاقمند شدم تا فرماندهى به من واگذار شود. در نقل ابن ابى شبیه آمده که رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: کسى را خواهم فرستاد که: حتى یفتح الله له، لیس بفرّار؛ (نک: المصنف، ج ۷، ص ۳۹۶)؛ شاید کنایه از فرار دیگران باشد.
  27. مغازى/ترجمه، ص:۴۹۸
  28. ترجمه الإرشاد، ص:۱۱۳
  29. مغازى/ترجمه، ص:۴۹۸
  30. ترجمه الإرشاد ،ص:۱۱۳-۱۱۴
  31. السیرة النبویه، ابن هشام، ج ۳، ص ۳۳۵؛ سبل الهدى، ج ۵، ص ۲۰۰؛ عیون التواریخ، ج ۱، ص ۲۶۷
  32. ترجمه الإرشاد، ص:۱۱۴
  33. امالی شیخ صدوق، ص۵۱۴
  34. طبقات الکبرى، ج ۲، ص ۱۰۶،[ و حصون الکتیبه منها: القموص، و الوطیح والسلالم.]
  35. المعالم الاثیره، ص ۲۱۵
  36. صلاح تجانی، ص ۶۰-۶۱، ۹۴
  37. المغازى، ج ۲، ص ۶۹۱
  38. فتوح البلدان،ج ۱ ص ۲۸-۳۲ ، اموال ابوعبید ص ۵۶
  39. احکام سلطانیه ماوردی ص ۱۷۱ ،احکام سلطانیه ابویعلی ص ۱۸۳-۱۸۵ ، اموال ابوعبید ص ۵۶
  40. طبقات الکبرى، ج ۲، ص ۱۰۸
  41. المصنف، ابن ابى شیبه، ج ۷، ص ۳۹۳؛ المغازى، ج ۲، ص ۶۹۶؛ البدایة والنهایه، ج ۴، ص ۲۰۰
  42. المغازى، ج ۲، ص ۶۹۷
  43. احکام القرآن، جصاص، ج ۳، ص ۷۸
  44. السیرة النبویه، ابن هشام، ج ۳، ص ۳۵۳
  45. تاریخ الیعقوبى، ج ۲، ص ۴۶۹؛ یاقوت حموى از آنچه بر فدک رفته آورده و اشاره به دستور مأمون براى بازگرداندن آن به اولاد فاطمه علیها السلام کرده است. نک: معجم البلدان، ج ۴، ص ۲۴۰؛ براى آگاهى‌هاى بیشتر به کتاب شهید صدر تحت عنوان «فدک در تاریخ» مراجعه فرمایید. و نیز نک: الاجهاد والنص، ص ۳۵؛ مکاتیب الرسول، ج ۲، صص ۵۸۰- ۵۷۸
  46. مغازى/ترجمه، ص:۵۱۶-۵۱۸
  47. المغازى/ترجمه، ص:۵۲۱

منابع

  • مغازى، تاریخ جنگهاى پیامبر(ص)، محمد بن عمر واقدى، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، مرکز نشر دانشگاهى، ۱۳۶۹ش.
  • الصحیح من سیرة النبی الأعظم، جعفر مرتضى العاملى‌، دار الحدیث‌،قم،۱۴۲۶.
  • سیره رسول خدا صلى الله علیه و آله وسلم، رسول جعفریان، انتشارات دلیل ما، قم، ۱۳۸۳ش‌.
  • الارشاد/ ترجمه، شیخ مفید/ مترجم محمدباقر ساعدى خراسانى، انتشارات اسلامیة، تهران،۱۳۸۰ش.
  • زندگانى محمد(ص) پیامبر اسلام، ابن هشام، ترجمه سید هاشم رسولى، انتشارات کتابچى، چ پنجم ، ۱۳۷۵ش.
  • محمد ابراهیم آیتی، تاریخ پیامبر اسلام.
  • ترجمه معالم المدرستین، علامه مرتضی عسکری(ره)، دانشکده اصول دین، جلد دوم.
غزوات پیامبر اکرم (ص)
2 هجری غزوه ودّان * غزوه بواط * غزوه عشيره‌ * غزوه كدر * غزوه بنى قينقاع * غزوه سويق‌
3 هجری غزوه بدر * غزوه غطفان‌ * غزوه احد * غزوه حمراء الأسد
4 هجری غزوه بنى نضير * غزوه ذات الرقاع * غزوه بدر الموعد
5 هجری غزوه دومة الجندل‌ * غزوه خندق یا احزاب * غزوه بنى قريظه‌
6 هجری غزوه بنى لحيان * غزوه ذى قرد * غزوه بنى مصطلق * غزوه حديبيه
7 هجری غزوه خيبر
8 هجری غزوه فتح مكه‌ * غزوه حنين * غزوه طائف‌
9 هجری غزوه تبوك‌
حضرت محمد (صلی الله علیه و آله)
رحمة للعالمین.jpg
رویدادهای مهم زندگی
حمله اصحاب فیل به مکهسفر پیامبر اکرم به شامازدواج با حضرت خدیجه کبری (س) • گذاشتن سنگ حجرالاسود در جای خویش • مبعثمعراجولادت حضرت فاطمه سلام الله علیهارفتن به شعب ابی طالبعام الحزنسفر به طائفهجرت به مدینهازدواج حضرت علی (ع) و حضرت فاطمه (س)غزوه بدرغزوه احدغزوه احزابصلح حدیبیهغزوه خیبرسریه ذات السلاسل فتح مکهغزوه حنینغزوه تبوکغدیر خم
بستگان
امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (ع) •عبدالله بن عبدالمطلب(س) • عبدالمطلبابوطالب(ع) • حمزه بن عبدالمطلب(ع) • عباس بن عبدالمطلبابولهبجعفر طیارآمنه(س) • فاطمه بنت اسد(س) • خدیجه کبری(س) • حضرت زهرا(س) • امام حسن(ع) • امام حسین(ع) • حضرت زینب(س)
اصحاب
سلمان فارسیعمار بن یاسرابوذرمقدادابوسلمه مخزومیزيد بن حارثهعثمان بن مظعونمصعب بن عمیرابوبکرطلحهزبیرعثمان بن عفانعمر بن خطابسعد بن ابی وقاصعبدالله بن مسعوداسعد بن زرارهسعد بن معاذسعد بن عبادهعثمان بن حنیفسهل بن حنیفابو ایوب انصاری حذیفة بن یمانخالد بن سعيدخزیمة بن ثابتعبدالله بن رواحهاویس قرنیعبدالله بن مسعود بلال حبشی
مکان های مرتبط
مکهمدینهغار حراکعبهشعب ابوطالبغدیر خمفدکبقیعغار ثورمسجد قبامسجد النبیمسجد الحرام