شناسه ناقص است
مقاله مورد سنجش قرار گرفته است

عرفان اسلامی: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
(تاریخچه عرفان و تصوف)
 
(۲ نسخهٔ میانیِ همین کاربر نمایش داده نشده است)
سطر ۱: سطر ۱:
 
{{خوب}}
 
{{خوب}}
 
{{منبع الکترونیکی پایگاه معتبر}}
 
{{منبع الکترونیکی پایگاه معتبر}}
در میان [[علوم اسلامی]]، دانشی به نام [[عرفان]] وجود دارد که به دلیل دوری از دسترس عامه مردم و بلکه بسیاری از اهل علم همیشه در هاله‌ای از ابهام بوده و پیچیده است. و شاید مهمترین عامل در این عدم وضوح، به جز غامض بودن مفاهیم و اصطلاحات عرفانی، وجود فرقه‌های فراوانی به نام [[تصوف|صوفی]] باشد که به تعبیری وجهه فرهنگی و اجتماعی عرفان می‌باشند.<ref>. مطهری، مرتضی، آشنایی با علوم اسلامی، (کلام، احکام، عرفان، حکمت عملی)، انتشارات صدرا، تهران، 1376، چ 19، ص 83.</ref> بزرگان صوفیه و اندیشه [[تصوف]]، در میان دو گونه برداشت متضاد زیسته و بالیده‌اند، چنان که از یک سو برای ایشان کراماتی در حد افسانه‌ها و اساطیر نقل شده و از سوی دیگر، تیغ‌های ملامت و تیرهای طعنه و [[تکفیر]]، ‌هیچ گاه اینان را رها نکرده‌ است.
+
در میان [[علوم اسلامی]]، دانشی به نام [[عرفان]] وجود دارد که به دلیل دوری از دسترس عامه مردم و بلکه بسیاری از اهل علم همیشه در هاله‌ای از ابهام بوده و پیچیده است. و شاید مهمترین عامل در این عدم وضوح، به جز غامض بودن مفاهیم و اصطلاحات عرفانی، وجود فرقه‌های فراوانی به نام [[تصوف|صوفی]] باشد که به تعبیری وجهه فرهنگی و اجتماعی عرفان می‌باشند.<ref>. مطهری، مرتضی، آشنایی با علوم اسلامی، (کلام، احکام، عرفان، حکمت عملی)، انتشارات صدرا، تهران، ۱۳۷۶، چ ۱۹، ص ۸۳.</ref> بزرگان صوفیه و اندیشه [[تصوف]]، در میان دو گونه برداشت متضاد زیسته و بالیده‌اند، چنان که از یک سو برای ایشان کراماتی در حد افسانه‌ها و اساطیر نقل شده و از سوی دیگر، ملامت و طعنه و [[تکفیر]]، ‌هیچ گاه اینان را رها نکرده‌ است. همت ما در این نوشتار کوتاه شناخت بیشتر عرفان نظری است که جنبه علمی و مکتوب بیشتری دارد و البته در ادامه اشاره‌ای نیز به عرفان عملی خواهد رفت.
 +
==تاریخچه عرفان و تصوف==
 +
[[تصوف]] جزو ابداعات مسلمین نیست و در میان اقوام پیشین، مثل [[مسیحیت|نصارا]] و [[بت پرستی|وثنیه]] و برهمایی‌ها و بودایی‌ها نیز وجود داشته و دارد. و این ریشه‌داری در تاریخ نیز ناشی از تأثیری است که دین [[فطرت|فطری]] بر [[انسان]] دارد و آدمی را به سوی [[زهد]] و از آن جا به معرفت [[نفس]] رهنمون می‌شود.<sup>[[عرفان اسلامی#cite%۲۰note-۳|[۱]]]</sup> در میان مسلمین نیز [[عرفان]] و تصوف، در عهد خلفا، به لباس زهد حضور دارد.<sup>[[عرفان اسلامی#cite%۲۰note-۴|[۲]]]</sup> و لذا می‌توان گفت که تصوف اسلامی ریشه در خود [[اسلام]] دارد.<sup>[[عرفان اسلامی#cite%۲۰note-۵|[۳]]]</sup>
  
همت ما در این نوشتار کوتاه شناخت بیشتر عرفان نظری است که جنبه علمی و مکتوب بیشتری دارد و البته در ادامه اشاره‌ای نیز به عرفان عملی خواهد رفت. قبل از ورود به بحث تذکر این نکته لازم است که هر چند در نوشته‌ها و مکتوبات اهل عرفان، عرفان و تصوف مترادف با هم آمده‌اند ولی باید حساب کسانی را که آگاهانه در مسیر [[تصوف]] به سود جویی پرداخته و یا ناآگاهانه عقاید باطل، و خلاف [[شریعت]] الهی را رواج داده‌اند از حساب اهل عرفان حقیقی جدا کرد. چنان که خود [[ملاصدرا]] نیز کتابی جداگانه در ردّ این گونه مدعیان تصوف و [[عارف]] نمایان نوشته است.<ref>. ر.ک: یثربی، سید یحیی، فلسفه عرفان، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی قم، 1377، چ چهارم، ص 198 ـ 199.</ref>
+
مشهور است که به دلیل پوشیدن لباسهای پشمینه، عده‌ای را صوفی می‌خواندند، چنان که در قرن دوم هجری عده‌ای از زهّاد و عبّاد زمان، لباس پشمینه می‌پوشیدند و به این لباس معروف بودند. به همین جهت است که تا نیمه قرن دوم کلمه صوفی رواجی ندارد. و اولین کسی که به این اسم نامیده شده است ابو هاشم کوفی (م ۱۶۰) است. در زمان [[مأمون عباسی]] نیز کسانی مشهور به صوفی بوده‌اند. تا این زمان، [[تصوف]]، [[زهد]] به همراه خوف و خشیت است، ولی با ظهور رابعه عدویه، عشق و محبت نیز به این مجموعه افزوده می‌شود. در این دوران، در [[خراسان]]، به دلیل خاموشی کانون [[ابومسلم خراسانى|ابومسلم]] و شکست جاه طلبی‌های ارضاء نشده خراسانیان و نیز مجاورت با حوزه فعالیت سیاحان و زائران بودایی، صوفیه خراسان شکل می‌گیرد.
==تاریخچه==
+
 
[[تصوف]] جزو ابداعات مسلمین نیست و در میان اقوام پیشین، مثل [[نصاری|نصارا]] و [[وثنیه]] و [[برهمایی]]‌ها و [[بودایی]]‌ها نیز وجود داشته و دارد. و این ریشه‌داری در تاریخ نیز ناشی از تأثیری است که دین [[فطرت|فطری]] بر [[انسان]] دارد و آدمی را به سوی [[زهد]] و از آن جا به معرفت [[نفس]] رهنمون می‌شود.<ref>[http://lib.eshia.ir/12016/6/193/كالنصارى ر.ک: طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان، انتشارات اسماعیلیان، قم، 1371، چ پنجم، ج 6، ص 193.] </ref> در میان مسلمین نیز [[عرفان]] و تصوف، در عهد خلفا، به لباس زهد حضور دارد.<ref>[http://lib.eshia.ir/12016/5/281/التصوف ر.ک: طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان، ج 5، ص 281.] </ref> و لذا می‌توان گفت که تصوف اسلامی ریشه در خود [[اسلام]] دارد.<ref>. ر.ک: زرین کوب، عبدالحسین، ارزش میراث صوفیه، امیر کبیر، تهران، 1373، چ 7، ص 13.</ref>
+
صوفیه در مناطق مختلف بلاد اسلامی با زیاده روی در ریاضت و رجوع به باطن و ترک ظاهر [[شریعت]] و نیز سخن از محبت گفتن، متشرعه را علیه خود برانگیختند و به تدریج با ظهور صحبت از وحدت و اتحاد وجود، این مخالفت‌ها بیشتر شد، و لذا مجبور به تأویل سخنان خود و نیز [[آیات]] و [[حدیث|روایات]] شدند. در [[بغداد]]، به جهت رونق [[فلسفه]] و [[کلام]]، [[تصوف]] مبادی خود را تنقیح کرده و با فلسفه نو افلاطونیان آشنا شد و عقاید جدیدی در میان ایشان رایج گردید. اولین صوفی که اثری از او باقی مانده است،‌ حارث بن اسد محاسبی (۱۶۵ ـ ۲۴۳) است با دو کتاب به نام‌های الرعایة لحقوق الله، و الوصایا. در سال ۳۰۹ [[حسین بن منصور حلاج]] به دلیل عقاید و گفتارش محکوم به مرگ شد. پس از او عده‌ای از صوفیه از روی احتیاط دم درکشیدند. در یک دسته بندی می‌توان گفت تصوف در تحول تاریخی خود پنج دوره را پشت سرنهاده است.
 +
 
 +
'''الف: مرحله زمینه‌ها'''
  
مشهور است که به دلیل پوشیدن لباسهای پشمینه، عده‌ای را صوفی می‌خواندند، چنان که در قرن دوم هجری عده‌ای از زهاد و عباد زمان، لباس پشمینه می‌پوشیدند و به این لباس معروف بودند. به همین جهت است که تا نیمه قرن دوم کلمه صوفی رواجی ندارد. و اولین کسی که به این اسم نامیده شده است [[ابو هاشم کوفی]] (م 160) است. در زمان [[مأمون عباسی]] نیز کسانی مشهور به [[صوفی]] بوده‌اند. تا این زمان، [[تصوف]]، [[زهد]] به همراه خوف و خشیت است، ولی با ظهور [[رابعه عدویه]]، [[عشق]] و محبت نیز به این مجموعه افزوده می‌شود. در این دوران، در [[خراسان]]، به دلیل خاموشی کانون [[ابومسلم خراسانى|ابومسلم]] و شکست جاه طلبی‌های ارضاء نشده خراسانیان و نیز مجاورت با حوزه فعالیت سیاحان و زائران [[بودایی]]، صوفیه خراسان شکل می‌گیرد. صوفیه در مناطق مختلف بلاد اسلامی با زیاده روی در [[ریاضت]] و رجوع به باطن و ترک ظاهر [[شریعت]] و نیز سخن از محبت گفتن، متشرعه را علیه خود برانگیختند و به تدریج با ظهور صحبت از وحدت و اتحاد وجود، این مخالفت‌ها بیشتر شد، و لذا مجبور به تأویل سخنان خود و نیز [[آیات]] و [[روایت|روایات]] شدند. در [[بغداد]]، به جهت رونق [[فلسفه]] و [[کلام]]، [[تصوف]] مبادی خود را تنقیح کرده و با فلسفه نو افلاطونیان آشنا شد و عقاید جدیدی در میان ایشان رایج گردید.
 
اولین صوفی که اثری از او باقی مانده است،‌ [[حارث بن اسد محاسبی]] (165 ـ 243) است با دو کتاب به نام‌های [[الرعایة لحقوق الله]]، و الوصایا. در سال 309 [[حسین بن منصور حلاج]] به دلیل عقاید و گفتارش محکوم به مرگ شد. پس از او عده‌ای از صوفیه از روی احتیاط دم درکشیدند. در یک دسته بندی می‌توان گفت تصوف در تحول تاریخی خود پنج دوره را پشت سرنهاده است.
 
===الف: مرحله زمینه‌ها===
 
 
در قرن اول هجری، نوعی [[زهد]] افراطی و اعراض از [[دنیا]] در میان برخی از افراد ظهور کرد. علت این امر، یکی زندگانی اختصاصی [[پیامبر اسلام|پیامبر]] و برخی از [[صحابه]] اوست، همانند [[اصحاب صفه]]، و دیگری دنیاطلبی و لذت جویی فراوان [[بنی امیه|امویان]] و [[حکومت بنی عباس|عباسیان]] و بالاخره برداشت خاص این افراد از آموزه‌هایی هم چون مبارزه با [[نفس]]، [[اخلاص]] و توجه به [[آخرت]] و... است که در [[قرآن]] و [[سنت|سنّت]] آمده است.
 
در قرن اول هجری، نوعی [[زهد]] افراطی و اعراض از [[دنیا]] در میان برخی از افراد ظهور کرد. علت این امر، یکی زندگانی اختصاصی [[پیامبر اسلام|پیامبر]] و برخی از [[صحابه]] اوست، همانند [[اصحاب صفه]]، و دیگری دنیاطلبی و لذت جویی فراوان [[بنی امیه|امویان]] و [[حکومت بنی عباس|عباسیان]] و بالاخره برداشت خاص این افراد از آموزه‌هایی هم چون مبارزه با [[نفس]]، [[اخلاص]] و توجه به [[آخرت]] و... است که در [[قرآن]] و [[سنت|سنّت]] آمده است.
===ب: مرحله جوانه‌ها===
 
در این دوره برخی از اصول و فروع [[تصوف]] مطرح شده است، این دوران از نیمه اول قرن دوم آغاز می‌شود. [[رابعه عدویه]] (م 135) [[شقیق بن ابراهیم بلخی]] (م 194) و [[عطیه بن عبدالرحمان دارانی]] (م 215) و [[ذو النون مصری]] (م 245) از عرفای این روزگار هستند.
 
===ج. مرحله رشد و رواج===
 
از اواخر قرن سوم آغاز می‌شود، و هر چند تصوف در این دوران مکتب کاملی نیست، ولی بیشتر محتوای عرفان، تقریبا به صورت کامل، رایج است. [[بایزید بسطامی]] (م بین 202 تا 264)، با قول به حلول و اتحاد وجود معروف است، و [[جنید بغدادی]] (م 297 یا 298) که او را شیخ الطائفه و شیخ المشایخ می‌خوانند در این دوره حضور دارد. وی در بیان آراء و مبادی [[تصوف]] اهتمام بسیاری به کار برد. [[سهل بن عبدالله تستری]] (م 283) و [[صاج]] (م 309) و [[شبلی]] (م 334) از مشاهیر این دوره‌اند.
 
===د. مرحله نظم و کمال===
 
در این دوره عرفان از هر دو جهت عملی و نظری، تکمیل شده و به صورت یک نظام فکری کامل در آمد. در [[خراسان]]، [[ابوسعیدابوالخیر|ابوسعید ابوالخیر]] (م 440) و [[ابوالقاسم قشیری|امام ابوالقاسم قشیری]] (م 445) و [[خواجه عبدالله انصاری]] (م 481) هستند که انصاری [[عرفان عملی]] را تدوینی نو کرد. در فارس ابوعبدالله محمد بن خفیف شیرازی (م 371) و پس از او شیخ ابواسحاق کازرونی (م 426) حضور دارند. [[ابو حامد محمد غزالی]] (م 505) صدای رسایی بود که در این دوران به دفاع از صوفیه برآمد. و دو کتاب معروف او، [[المنقذ من الضلال]] و [[احیاء علوم الدین]]، تأثیر فراوانی در ترویج [[تصوف]] داشتند. عرفان او با وجود رنگ نو افلاطونی، هم چنان [[اسلام|اسلامی]] و زاهدانه است، برادر او احمد غزالی (م 520) در کار تصوف عملی است و شاگردش [[عین القضاة همدانی]] (492 ـ 525) است. (صاحب کتابهای تمهیدات و [[زبدة الحقایق]]) نوشته‌های او سرانجامی هم چون [[منصور حلاج]] بر بالای دار و در درون آتش برای او رقم زد.
 
  
در دو قرن چهارم و پنجم، [[فارابی]] و اخوان الصفا سعی در نزدیکی [[عقل]] و [[شریعت]] داشتند و [[ابن سینا]] نیز حکمت شرقی خود را در کتاب [[الاشارات و التنبیهات]] مبنای تلفیق [[فلسفه]] و [[عرفان]] قرار داد. اهل تصوف نیز از این همه بهره بردند. در قرن 6 [[ابن فارض|ابن فارض مصری]] (546 ـ 632) و پس از او [[محیی الدین ابن عربی]] (م 638) می‌درخشند که [[عرفان نظری]]، در این نظام خود را مدیون اوست. او در آثارش همانند [[فتوحات مکیه (کتاب)|الفتوحات المکیه]] و [[فصوص الحکم]] و... عرفان را به نوعی فلسفه تبدیل می‌کند و [[وحدت وجود]] را به خوبی تقریر و تبیین می‌نماید و تصوف را تتبه، خالق و تخلق به اخلاق [[الله]] معرفی می‌کند.
+
'''ب: مرحله جوانه‌ها'''
===هـ. مرحله شرح و تعلیم===
+
 
در این مرحله آثار گذشتگان به طور مبسوط شرح و تفسیر شده است. از آغاز قرن هفتم این موج فراگیر می‌شود، [[محمد بن اسحاق صدرالدین قونوی|صدر الدین قونوی]] 677)، جلال الدین موسوی (604 ـ 672)، [[فخر الدین عراقی]] (688) ، [[سعید الدین فرغانی]] (م حدود 700) با اثر بزرگ خود به نام [[مشارق الدراری]]، [[عبدالرزاق کاشانی]] (م 736) و داود بن محمود بن محمد رومی قیصری 751) شارح بزرگ [[فصوص الحکم ابن عربی (کتاب)|فصوص الحکم]] [[ابن عربی]] در ترویج [[عرفان نظری]] نقش اساسی دارند. [[سید حیدر آملی]] (م 787) عارف نامدار [[شیعه|شیعی]] نیز از بزرگان این عصر می‌باشد، بسیاری از آثار بزرگ [[تصوف]] و عرفان نظری و [[عرفان عملی]] در این دوره نگاشته شده است. [[تمهید القواعد]] از [[ابن ترکه|صائن الدین علی ابن محمد الترکه اصفهانی]] (م 835)، [[نفحات الانس]] از [[جامی|عبدالرحمان جامی]] (812 ـ 898) [[گلشن راز]] [[شیخ محمود شبستری]] (م حدود 720)، [[الانسان الکامل]] از [[عزیز الدین نسفی]] و... .
+
در این دوره برخی از اصول و فروع [[تصوف]] مطرح شده است، این دوران از نیمه اول قرن دوم آغاز می‌شود. رابعه عدویه ۱۳۵) [[شقیق بلخی|شقیق بن ابراهیم بلخی]] (م ۱۹۴) و عطیه بن عبدالرحمان دارانی ۲۱۵) و [[ذو النون مصری]] (م ۲۴۵) از عرفای این روزگار هستند.
 +
 
 +
'''ج. مرحله رشد و رواج'''
  
از قرن دهم هجری، به بعد عرفان به شکل دیگری در می‌آید. بزرگان صوفیه، برجستگی گذشتگان را ندارند و نیز عرفایی یافت می‌شوند که داخل در سلسله‌های رسمی تصوف نیستند، [[ملاصدرا|صدر المتالهین شیرازی]] (م 1050)، [[فیض کاشانی]] (1091)، [[قاضی سعید قمی]] (1103) و نیز افرادی از میان فقهای [[شیعه]] که اهل [[سیر و سلوک|سیر و سلوک عملی]] بوده و به مقامات عرفانی رسیده‌اند ولی به طور رسمی وارد عرفان و تصوف نشده‌اند. همانند [[سید محمد مهدی بحرالعلوم|سید مهدی بحر العلوم]] (م 1212) [[میرزا جواد آقا ملکی تبریزی]] (1333 ش) و [[علامه طباطبايى|علامه سید محمد حسین طباطبایی]] (م 1360 ش). <ref>. ر.ک: زرین كوب، عبدالحسین، ارزش میراث صوفیه، از ص 35 ـ 114؛ و نیز یثربی، سید یحیی، عرفان نظری، دفتر تبلیغات اسلامی قم، 1374، چ 2، صص 113 ـ 194.</ref>
+
از اواخر قرن سوم آغاز می‌شود، و هر چند تصوف در این دوران مکتب کاملی نیست، ولی بیشتر محتوای عرفان، تقریبا به صورت کامل، رایج است. [[بایزید بسطامی]] (م بین ۲۰۲ تا ۲۶۴)، با قول به حلول و اتحاد وجود معروف است، و [[جنید بغدادی]] (م ۲۹۷ یا ۲۹۸) که او را شیخ الطائفه و شیخ المشایخ می‌خوانند در این دوره حضور دارد. وی در بیان آراء و مبادی تصوف اهتمام بسیاری به کار برد. [[سهل بن عبدالله تستری]] (م ۲۸۳) و [[شبلی]] (م ۳۳۴) از مشاهیر این دوره‌اند.
 +
 
 +
'''د. مرحله نظم و کمال'''
 +
 
 +
در این دوره عرفان از هر دو جهت عملی و نظری، تکمیل شده و به صورت یک نظام فکری کامل در آمد. در [[خراسان]]، [[ابوسعیدابوالخیر|ابوسعید ابوالخیر]] (م ۴۴۰) و [[ابوالقاسم قشیری|ابوالقاسم قشیری]] (م ۴۴۵) و [[خواجه عبدالله انصاری]] (م ۴۸۱) هستند که انصاری عرفان عملی را تدوینی نو کرد. در فارس ابوعبدالله محمد بن خفیف شیرازی (م ۳۷۱) و پس از او شیخ ابواسحاق کازرونی (م ۴۲۶) حضور دارند. [[ابوحامد محمد غزالی|ابو حامد محمد غزالی]] (م ۵۰۵) صدای رسایی بود که در این دوران به دفاع از صوفیه برآمد. و دو کتاب معروف او، المنقذ من الضلال و [[احیاء علوم الدین (کتاب)|احیاء علوم الدین]]، تأثیر فراوانی در ترویج [[تصوف]] داشتند. عرفان او با وجود رنگ نو افلاطونی، هم چنان [[اسلام|اسلامی]] و زاهدانه است، برادر او احمد غزالی (م ۵۲۰) در کار تصوف عملی است و شاگردش [[عین القضاة همدانی]] (۴۹۲ ـ ۵۲۵) است. (صاحب کتابهای تمهیدات و زبدة الحقایق) نوشته‌های او سرانجامی هم چون [[حسین بن منصور حلاج|منصور حلاج]] بر بالای دار و در درون آتش برای او رقم زد.
 +
 
 +
در دو قرن چهارم و پنجم، [[فارابی]] و اخوان الصفا سعی در نزدیکی [[عقل]] و [[شریعت]] داشتند و [[ابن سینا]] نیز حکمت شرقی خود را در کتاب [[اشارات و تنبیهات (کتاب)|الاشارات و التنبیهات]] مبنای تلفیق [[فلسفه]] و [[عرفان]] قرار داد. اهل تصوف نیز از این همه بهره بردند. در قرن ۶ [[ابن فارض|ابن فارض مصری]] (۵۴۶ ـ ۶۳۲) و پس از او [[محیی الدین ابن عربی]] (م ۶۳۸) می‌درخشند که عرفان نظری، در این نظام خود را مدیون اوست. او در آثارش همانند [[فتوحات مکیه (کتاب)|الفتوحات المکیه]] و [[فصوص الحکم]] و... عرفان را به نوعی فلسفه تبدیل می‌کند و وحدت وجود را به خوبی تقریر و تبیین می‌نماید و تصوف را تتبه، خالق و تخلق به اخلاق [[الله]] معرفی می‌کند.
 +
 
 +
'''هـ. مرحله شرح و تعلیم'''
 +
 
 +
در این مرحله آثار گذشتگان به طور مبسوط شرح و تفسیر شده است. از آغاز قرن هفتم این موج فراگیر می‌شود، [[محمد بن اسحاق صدرالدین قونوی|صدر الدین قونوی]] (م ۶۷۷)، جلال الدین موسوی (۶۰۴ ـ ۶۷۲)، [[فخر الدین عراقی]] (۶۸۸)، سعید الدین فرغانی (م حدود ۷۰۰) با اثر بزرگ خود به نام مشارق الدراری، [[ملا عبدالرزاق کاشانی|عبدالرزاق کاشانی]] (م ۷۳۶) و داود بن محمود بن محمد رومی قیصری (م ۷۵۱) شارح بزرگ [[فصوص الحکم ابن عربی (کتاب)|فصوص الحکم]] [[ابن عربی]] در ترویج عرفان نظری نقش اساسی دارند. [[سید حیدر آملی]] (م ۷۸۷) عارف نامدار [[شیعه|شیعی]] نیز از بزرگان این عصر می‌باشد، بسیاری از آثار بزرگ [[تصوف]] و عرفان نظری و عرفان عملی در این دوره نگاشته شده است. [[تمهید القواعد]] از [[ابن ترکه|صائن الدین علی ابن محمد الترکه اصفهانی]] (م ۸۳۵)، نفحات الانس از [[جامی|عبدالرحمان جامی]] (۸۱۲ ـ ۸۹۸) [[گلشن راز]] [[شیخ محمود شبستری]] (م حدود ۷۲۰)، الانسان الکامل از عزیز الدین نسفی و... .
 +
 
 +
از قرن دهم هجری، به بعد عرفان به شکل دیگری در می‌آید. بزرگان صوفیه، برجستگی گذشتگان را ندارند و نیز عرفایی یافت می‌شوند که داخل در سلسله‌های رسمی تصوف نیستند، [[ملاصدرا|صدر المتالهین شیرازی]] (م ۱۰۵۰)، [[فیض کاشانی]] (۱۰۹۱)، [[قاضی سعید قمی]] (۱۱۰۳) و نیز افرادی از میان فقهای [[شیعه]] که اهل [[سیر و سلوک|سیر و سلوک]] عملی بوده و به مقامات عرفانی رسیده‌اند ولی به طور رسمی وارد عرفان و تصوف نشده‌اند. همانند [[سید محمد مهدی بحرالعلوم|سید مهدی بحر العلوم]] (م ۱۲۱۲) [[میرزا جواد آقا ملکی تبریزی]] (۱۳۳۳ ش) و [[علامه طباطبایى|علامه سید محمد حسین طباطبایی]] (م ۱۳۶۰ ش). <sup>[[عرفان اسلامی#cite%۲۰note-۶|[۴]]]</sup>
 +
 
 +
مرحوم [[مرتضی مطهری|استاد شهید مطهری]]، طبقه بندی عرفا را بر اساس دوران زندگی آنها تا قرن ۹ ذکرکرده‌اند،<sup>[[عرفان اسلامی#cite%۲۰note-۷|[۵]]]</sup> که می‌توان مراجعه کرد.
  
مرحوم [[مرتضی مطهری|استاد شهید مطهری]]، طبقه بندی عرفا را بر اساس دوران زندگی آنها تا قرن 9 ذکرکرده‌اند،<ref>. ر.ک: مطهری، آشنایی با علوم اسلامی، ص 108 ـ 141.</ref> که می‌توان مراجعه کرد.
 
 
==موضوع عرفان==
 
==موضوع عرفان==
نویسنده [[تمهید القواعد]] لازم می‌داند که موضوع این علم به لحاظ مفهومی عام‌تر از تمام موضوعات باشد و از جهت حیطه و گستره. اتم از دیگر موضوعات و علوم باشد و نیز آشکارترین معنا برای انسان و ابتدایی‌ترین تصور و تعقل باشد. و تمامی این صفات را در کلمه وجود مطلق گرد آمده می‌بیند. <ref>. ر.ک: صائن الدین علی الترکه: تمهید القواعد، به تصحیح حسن حسن زاده آملی، انتشارات الف لام میم، قم، 1381، ص 13 ـ 25.</ref> [[قیصری]] نیز موضوع علم را ذات احدیث و نصرت ازلی و صفات سرمدی او می‌داند. <ref>. یثربی، عرفان نظری، ص 217؛ و برنجکار، آشنایی با علوم اسلامی، ص 142.</ref> شاید بتوان گفت از آن جا که در بینش [[عرفا]]، وجود و موجود حقیقی همان ذات احدی و صفات و نعوت اوست و به جز او، در دیار هستی، حقیقتی نیست، پس بحث از ذات حضرت حق بحث از تمام عالم هستی است و لذا هرچند تعبیر قیصری با تعبیر ابن ترکه تفاوت دارد ولی مراد هر دو یکی است. <ref>. یثربی، عرفان نظری، ص 217 و 218.</ref>
+
[[ابن ترکه]] نویسنده [[تمهید القواعد]] لازم می‌داند که موضوع این علم به لحاظ مفهومی عام‌تر از تمام موضوعات باشد و از جهت حیطه و گستره، اتم از دیگر موضوعات و علوم باشد و نیز آشکارترین معنا برای [[انسان]] و ابتدایی‌ترین تصور و تعقل باشد. و تمامی این صفات را در کلمه وجود مطلق گرد آمده می‌بیند.<ref>. ر.ک: صائن الدین علی الترکه: تمهید القواعد، به تصحیح حسن حسن زاده آملی، انتشارات الف لام میم، قم، ۱۳۸۱، ص ۱۳ ـ ۲۵.</ref> قیصری نیز موضوع این علم را ذات احدیت و نصرت ازلی و صفات سرمدی او می‌داند.<ref>. یثربی، عرفان نظری، ص ۲۱۷؛ و برنجکار، آشنایی با علوم اسلامی، ص ۱۴۲.</ref>  
 +
 
 +
شاید بتوان گفت از آن جا که در بینش عرفا، وجود و موجود حقیقی همان ذات احدی و صفات و نعوت اوست و به جز او در دیار هستی، حقیقتی نیست، پس بحث از ذات حضرت حق بحث از تمام عالم هستی است و لذا هرچند تعبیر قیصری با تعبیر ابن ترکه تفاوت دارد ولی مراد هر دو یکی است.<ref>. یثربی، عرفان نظری، ص ۲۱۷ و ۲۱۸.</ref>
 
==مشخصات عرفان==
 
==مشخصات عرفان==
[[قیصری]] می‌گوید مسائل عرفان عبارتند از چگونگی صدور کثرت از حضرت حق و چگونگی بازگشت این کثرت‌ها به او و بیان مظاهر اسماء الهی و نعوت ربانی و کیفیت بازگشت اهل الله به سوی او و نحوه سلوک و مجاهدات و ریاضات [[اهل الله]] و بیان نتایج دنیوی و اخروی یکایک اعمال و افعال و اذکار به گونه‌ای که در عالم حقیقت و واقع‌، ثابت است. <ref>. یثربی، عرفان نظری، ص 218.</ref>
+
قیصری می‌گوید مسائل عرفان عبارتند از چگونگی صدور کثرت از حضرت حق و چگونگی بازگشت این کثرت‌ها به او و بیان مظاهر اسماء الهی و نعوت ربانی و کیفیت بازگشت اهل الله به سوی او و نحوه سلوک و مجاهدات و ریاضات اهل الله و بیان نتایج دنیوی و اخروی یکایک اعمال و افعال و اذکار به گونه‌ای که در عالم حقیقت و واقع‌، ثابت است.<ref>. یثربی، عرفان نظری، ص ۲۱۸.</ref>
همین مطلب را ابن ترکه در [[تمهید القواعد]] با عبارتی موجز بیان کرده است. <ref>. ر.ک: صائن الدین ابن ترکه: تمهید القواعد، به تصحیح حسن حسن زاده آملی، ص 26.</ref>
+
همین مطلب را ابن ترکه در [[تمهید القواعد]] با عبارتی موجز بیان کرده است.<ref>. ر.ک: صائن الدین ابن ترکه: تمهید القواعد، به تصحیح حسن حسن زاده آملی، ص ۲۶.</ref>
در عرفان علم تنها کافی نیست. و عمل اساس کار است و علم محصول عمل محسوب می‌شود و لذا عرفان به [[عرفان عملی]] و [[عرفان نظری]] تقسیم می‌شود. عرفان جهان خارج را واقعی دانسته و برای آن وحدتی حقیقی قائل است که هم دارای ظاهر است و هم باطن و باطن آن حقیقت محض است. [[عرفا]] در عین پذیرش [[استدلال]] و [[علم حصولی]]، [[اصالت]] را به ارتباط حضوری و شهودی بین انسان و حقیقت می‌دهند. هدف [[عارف]] رسیدن به حقیقت واحد عینی و اتحاد با آن و فناء در آن است. و بقای انسان را در همین وصول و اتحاد می‌بیند. و البته در این راه [[ریاضت]] و مجاهده است که انسان را به هدف می‌رساند. عشق جزو مسائل اساسی عرفان است. <ref>. ر.ک: یثربی، سید یحیی، فلسفه عرفان، دفتر تبلیغات اسلامی قم، 1377، چ چهارم، ص 33 ـ 62.</ref> [[عشق]] از تمام مخلوقات سریان می‌کند، در ذات حق نیز [[عشق]] است که تجلی می‌کند و عالم خلق می‌شود. محور [[جهان بینی عرفانی]] [[وحدت وجود]] است و خلق جهان نیز با تجلی واحد صورت می‌گیرد. عالم به بهترین وجه ممکن خلق شده است ([[نظام احسن]]). انسان جزو مهمترین [[مباحث عرفان]] است. انسان مظهر تام و تمام خداست. عالم کبیر است و در مقابل جهان، انسان صغیر است. آدمی پیش از جهان موطنی دارد که اصل اوست و به آن جا بازگشت خواهد کرد و لذا دراین جهان به شدت احساس غربت می‌کند. <ref>. ر.ک: مطهری، مرتضی، عرفان حافظ، ص 83 ـ 131.</ref>
+
 
[[عرفا]] برای بیان اغراض خود از اصطلاحات خاصی استفاده می‌کنند که بیشتر حالت رازگونه دارند و تلاش می‌کنند معارف آنها در میان عامه رواج نیابد، همانند وقت، حال، مقام، قبض و بسط، جمع و فرق، غیبت و حضور، ذوق، شرب، سکر، محو و محق و محو، خواطر، <ref>. ر.ک: مطهری، مرتضی، آشنایی با علوم اسلامی، ص 161 ـ 173؛ و عرفان حافظ، ص 12.</ref> هویه و حقیقه الحقایق، احدیث و عماء، محبوبین و محبین، وجد و شهود و عیان و مکاشفه و تلوین و تمکین. <ref>. ر.ک: یثربی، سید یحیی،‌عرفان نظری، ص 239 ـ 266.</ref>
+
در عرفان علم تنها کافی نیست و عمل اساس کار است و علم محصول عمل محسوب می‌شود و لذا عرفان به عرفان عملی و عرفان نظری تقسیم می‌شود. عرفان، جهان خارج را واقعی دانسته و برای آن وحدتی حقیقی قائل است که هم دارای ظاهر است و هم باطن و باطن آن حقیقت محض است. عرفا در عین پذیرش استدلال و علم حصولی، اصالت را به ارتباط حضوری و شهودی بین [[انسان]] و حقیقت می‌دهند. هدف [[عارف]] رسیدن به حقیقت واحد عینی و اتحاد با آن و فناء در آن است. و بقای انسان را در همین وصول و اتحاد می‌بیند. و البته در این راه ریاضت و مجاهده است که انسان را به هدف می‌رساند.  
 +
 
 +
عشق جزو مسائل اساسی عرفان است.<ref>. ر.ک: یثربی، سید یحیی، فلسفه عرفان، دفتر تبلیغات اسلامی قم، ۱۳۷۷، چ چهارم، ص ۳۳ ـ ۶۲.</ref> عشق از تمام مخلوقات سریان می‌کند، در ذات حق نیز عشق است که تجلی می‌کند و عالم خلق می‌شود. محور جهان بینی عرفانی وحدت وجود است و خلق جهان نیز با تجلی واحد صورت می‌گیرد. عالم به بهترین وجه ممکن خلق شده است (نظام احسن). [[انسان]] جزو مهمترین مباحث عرفان است. انسان مظهر تام و تمام خداست. عالم کبیر است و در مقابل جهان، انسان صغیر است. آدمی پیش از جهان موطنی دارد که اصل اوست و به آن جا بازگشت خواهد کرد و لذا در این جهان به شدت احساس غربت می‌کند.<ref>. ر.ک: مطهری، مرتضی، عرفان حافظ، ص ۸۳ ـ ۱۳۱.</ref>
 +
 
 +
عرفا برای بیان اغراض خود از اصطلاحات خاصی استفاده می‌کنند که بیشتر حالت رازگونه دارند و تلاش می‌کنند معارف آنها در میان عامه رواج نیابد، همانند: وقت، حال، مقام، قبض و بسط، جمع و فرق، غیبت و حضور، ذوق، شرب، سکر، محو و محق و محو، خواطر،<ref>. ر.ک: مطهری، مرتضی، آشنایی با علوم اسلامی، ص ۱۶۱ ـ ۱۷۳؛ و عرفان حافظ، ص ۱۲.</ref> هویة و حقیقة الحقایق، احدیت و عماء، محبوبین و محبین، وجد و شهود و عیان و مکاشفه و تلوین و تمکین.<ref>. ر.ک: یثربی، سید یحیی،‌عرفان نظری، ص ۲۳۹ ـ ۲۶۶.</ref>
 
==تفاوت عرفان و فلسفه==
 
==تفاوت عرفان و فلسفه==
[[فیلسوف]] در استدلالات خود تنها به مبادی و اصول عقلی تکیه می‌کند. و ابزار کار او [[عقل]] و [[منطق]] و [[استدلال]] است ولی عارف مبادی و اصول کشفی و شهودی را مایه [[استدلال]] قرار می‌دهد و آن را به زبان عقل توضیح می‌دهد. ولذا ابزار کار او، دل، و مجاهده و تصفیه و تهذیب و حرکت در باطن است. [[فیلسوف]] می‌خواهد جهان را به صورت کامل بفهمد ‌و همین را کمال انسان می‌داند و عارف تلاش می‌کند به کنه و حقیقت هستی که خداست برسد، در نظر [[فیلسوف]] غیر خدا هم [[اصالت]] دارد و تفاوت ماسوا با خدا در [[وجوب]] و [[امکان]] است ولی در نظر [[عارف]] غیر خدا هیچ نیست و هر چه هست اسماء و صفات و تجلیات خداست نه اموری در برابر او. <ref>. ر.ک: مطهری، آشنایی با علوم اسلامی، ص 89 ـ 91.</ref>
+
 
موضوع [[فلسفه]] موجود است ولی موضوع ‌عرفان موجود حقیقی است که آن را منحصر در خدا می‌داند، و شاید نکته اصلی تفاوت هم این باشد که [[فیلسوف]] از پیش نتیجه کار [[فلسفه]] ورزی خود را نمی‌داند ولی [[عارف]] درصدد است آن چه را یافته و [[شهود]] کرده است با مبادی عقلی توجیه و تفسیر کند. <ref>. ر.ک: برنجکار، آشنایی با علوم اسلامی، ص 142 ـ 143.</ref>
+
*فیلسوف در استدلالات خود تنها به مبادی و اصول عقلی تکیه می‌کند و ابزار کار او [[عقل]] و [[منطق]] و استدلال است، ولی عارف مبادی و اصول کشفی و شهودی را مایه استدلال قرار می‌دهد و آن را به زبان عقل توضیح می‌دهد. ولذا ابزار کار او، دل، و مجاهده و تصفیه و [[تهذیب نفس|تهذیب]] و حرکت در باطن است.
 +
*فیلسوف می‌خواهد جهان را به صورت کامل بفهمد ‌و همین را کمال [[انسان]] می‌داند، و عارف تلاش می‌کند به کنه و حقیقت هستی که [[الله|خدا]] است برسد.
 +
*در نظر فیلسوف غیر خدا هم اصالت دارد و تفاوت ماسوا با خدا در وجوب و امکان است، ولی در نظر [[عارف]] غیر خدا هیچ نیست و هر چه هست اسماء و صفات و تجلیات خداست نه اموری در برابر او.<ref>. ر.ک: مطهری، آشنایی با علوم اسلامی، ص ۸۹ ـ ۹۱.</ref>
 +
*موضوع [[فلسفه]] موجود است، ولی موضوع ‌عرفان موجود حقیقی است که آن را منحصر در خدا می‌داند، و شاید نکته اصلی تفاوت هم این باشد که فیلسوف از پیش نتیجه کار فلسفه ورزی خود را نمی‌داند، ولی عارف درصدد است آن چه را یافته و شهود کرده است با مبادی عقلی توجیه و تفسیر کند.<ref>. ر.ک: برنجکار، آشنایی با علوم اسلامی، ص ۱۴۲ ـ ۱۴۳.</ref>
 +
 
 
==جایگاه عرفان در قرآن و سنت==
 
==جایگاه عرفان در قرآن و سنت==
چنان که گفته شد مراحل آغازین عرفان، برگرفته از آموزه‌های دینی هم چون [[زهد]]، [[توکل]]، [[‌اخلاص]] و... می‌باشد و نیز چنان که در تاریخچه آمد [[عرفا]]ی فراوانی سعی در نزدیکی عرفان با [[شریعت]] داشتند و هر چند درباره توفیق یا عدم توفیق ایشان بحث کرد ولی آن چه قطعی است این است که بسیاری از مسائل و مباحث عرفانی دقیقاً از متن [[دین اسلام]] برداشت شده‌اند. [[آیات]] بلند [[قرآن کریم]] درباره [[توحید]]، برداشت‌های ابتدایی و ساده از [[توحید]] را به کناری می‌نهد و ما را به فهم [[عرفا]] از توحید نزدیک می‌کند. همانند: «أینما تولّوا فثم وجه الله» <ref>[http://lib.eshia.ir/17001/1/18/وَلِلّهِ سوره بقره،آیه115.]</ref> به هر طرف رو کنید چهره [[خدا]] آن جاست. «نحن اقرب الیه منکم» <ref>[http://lib.eshia.ir/17001/1/537/وَنَحْنُ سوره واقعه،آیه85.]</ref> از شما به او (میت) نزدیک‌تریم، «هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن» <ref>[http://lib.eshia.ir/17001/1/537/الْأَوَّلُ سوره حدید،آیه3.]</ref> و [[آیات]] دیگر. در مورد [[سیر و سلوک]] و طی مراحل قرب حق تا آخرین منازل، کافی است به [[آیات]] درباره «[[لقاء الله]]» و «[[رضوان الله]]» و یا [[آیات]] مربوط به [[وحی]] و [[الهام]] و [[مکالمه ملائکه]] با غیر [[پیامبران]] و داستان [[معراج پیامبر]] رجوع کنیم. در [[قرآن]] سخن از [[علم لدنی]] و افاضی آمده است. و از [[تسبیح]] ذرات جهان سخن رفته است. و این همه به جز [[روایات]] و خطبه ادعیه است. دعای کبیر، [[دعای ابوحمزه]]، [[مناجات شعبانیه]]، دعاهای [[صحیفه سجادیه]] و بالاخره [[دعای عرفه امام حسین]] ـ علیه السّلام ـ . در [[حدیث قرب نوافل]] نیز آمده است که بنده در اثر [[عبادت]] به مقامی می‌رسد که خداوند گوش و چشم و لسان و دست آن بنده می‌شود. که با آنها می‌بیند و می‌شنود و سخن می‌گوید. <ref>[http://lib.eshia.ir/11005/2/352/7 ر.ک: کلینی، محمد بن یعقوب، الاصول من الکافی، دار الکتب الاسلامیه، تهران، 1365، چ چهارم، ج 2، ص 352، حدیث 7 و 8.] </ref> آیاتی که از محبت خدا و بندگان سخن به میان می‌آورند نیز از ریشه‌های مباحث عرفانی است. <ref>. مانند [http://lib.eshia.ir/17001/1/54/كُنتُمْ سوره آل عمران،آیه31.]، [http://lib.eshia.ir/17001/1/117/لَوْمَةَ سوره مائده،آیه54.]، [http://lib.eshia.ir/17001/1/25/وَمِنَ سوره بقره،آیه165.] </ref> <ref>. ر.ک: مطهری، آشنایی با علوم اسلامی، ص 100 ـ 108.</ref>
+
چنان که گفته شد مراحل آغازین عرفان، برگرفته از آموزه‌های دینی هم چون [[زهد]]، [[توکل]]، [[اخلاص|‌اخلاص]] و... می‌باشد و نیز چنان که در تاریخچه آمد، عرفای فراوانی سعی در نزدیکی عرفان با [[شریعت]] داشتند و هر چند درباره توفیق یا عدم توفیق ایشان می توان بحث کرد، ولی آن چه قطعی است این است که بسیاری از مسائل و مباحث عرفانی دقیقاً از متن [[دین اسلام]] برداشت شده‌اند. [[آیه|آیات]] بلند [[قرآن کریم]] درباره [[توحید]]، برداشت‌های ابتدایی و ساده از توحید را به کناری می‌نهد و ما را به فهم عرفا از توحید نزدیک می‌کند، همانند: «أینما تولّوا فثم وجه الله»،<ref>[http://lib.eshia.ir/۱۷۰۰۱/۱/۱۸/وَلِلّهِ سوره بقره،آیه۱۱۵.]</ref> به هر طرف رو کنید چهره [[خدا]] آن جاست. «نحن اقرب الیه منکم»<ref>[http://lib.eshia.ir/۱۷۰۰۱/۱/۵۳۷/وَنَحْنُ سوره واقعه،آیه۸۵.]</ref> از شما به او (میت) نزدیک‌تریم، «هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن»<ref>[http://lib.eshia.ir/۱۷۰۰۱/۱/۵۳۷/الْأَوَّلُ سوره حدید،آیه۳.]</ref> و آیات دیگر.  
و نیز می‌توان به [[احادیث]] فراوانی که درباره [[معرفت نفس]] و ارتباط آن با [[شناخت خدا]] آمده است اشاره نمود. <ref>. ر.ک: ری شهری، محمد، میزان الحکمه، مؤسسه دار الحدیث، بیروت لبنان، 1419، ج 5، ص 1876، 1883. </ref> <ref>[http://lib.eshia.ir/12016/6/162/(بيان) برای مطالعه بیشتر درباره این روایات و تفسیر آنها ر.ک: طباطبایی، سید محمد حسین (علامه)، طباطبایی، المیزان، مؤسسه اسماعیلیان قم، 1371، ج 6، ص 162 ـ 194 که تفسیر آیه 105 از سوره مائده می‌باشد.]</ref>
 
  
==عرفان اسلامی در مقایسه با سایر مکاتب عرفانی==
+
در مورد [[سیر و سلوک]] و طی مراحل قرب حق تا آخرین منازل، کافی است به آیات درباره «لقاء الله» و «رضوان الله» و یا آیات مربوط به [[وحی]] و الهام و مکالمه [[فرشتگان|ملائکه]] با غیر [[پیامبران]] و داستان [[معراج|معراج پیامبر]] رجوع کنیم. در [[قرآن]] سخن از [[علم لدنی]] و افاضی آمده است و از [[تسبیح]] ذرات جهان سخن رفته است. و این همه به جز [[حدیث|روایات]] و خطبه [[دعا|ادعیه]] است؛ [[دعای جوشن کبیر]]، [[دعای ابوحمزه]]، [[مناجات شعبانیه]]، دعاهای [[صحیفه سجادیه]] و بالاخره [[دعای عرفه]] [[امام حسین علیه السلام|امام حسین]] علیه السّلام. در [[حدیث قرب نوافل]] نیز آمده است که بنده در اثر [[عبادت]] به مقامی می‌رسد که خداوند گوش و چشم و لسان و دست آن بنده می‌شود، که با آنها می‌بیند و می‌شنود و سخن می‌گوید.<ref>[http://lib.eshia.ir/۱۱۰۰۵/۲/۳۵۲/۷ ر.ک: کلینی، محمد بن یعقوب، الاصول من الکافی، دار الکتب الاسلامیه، تهران، ۱۳۶۵، چ چهارم، ج ۲، ص ۳۵۲، حدیث ۷ و ۸.] </ref> آیاتی که از محبت خدا و بندگان سخن به میان می‌آورند نیز از ریشه‌های مباحث عرفانی است.<ref>. مانند [http://lib.eshia.ir/۱۷۰۰۱/۱/۵۴/کنتُمْ سوره آل عمران،آیه۳۱.]، [http://lib.eshia.ir/۱۷۰۰۱/۱/۱۱۷/لَوْمَةَ سوره مائده،آیه۵۴.]، [http://lib.eshia.ir/۱۷۰۰۱/۱/۲۵/وَمِنَ سوره بقره،آیه۱۶۵.] </ref> <ref>. ر.ک: مطهری، آشنایی با علوم اسلامی، ص ۱۰۰ ـ ۱۰۸.</ref>
از آن جا که [[قرآن]] و [[سنت]] جزو منابع عرفان اسلامی هستند، ‌بدیهی است که عرفان اسلامی برتری خاصّی نسبت به سایر مکاتب داشته باشد که این نکته با نظری اجمالی، به برخی از [[مکاتب عرفانی]] روشنی بیشتری خواهد یافت. هر چند [[عرفای مسلمان]] از تمامی این مکاتب بهره‌ برده‌اند ولی آن چه باعث مزیت و رجحان ایشان است، آموزه‌های دین [[اسلام]] می‌باشد.
+
و نیز می‌توان به [[احادیث]] فراوانی که درباره معرفت [[نفس]] و ارتباط آن با شناخت خدا آمده است اشاره نمود.<ref>. ر.ک: ری شهری، محمد، میزان الحکمه، مؤسسه دار الحدیث، بیروت لبنان، ۱۴۱۹، ج ۵، ص ۱۸۷۶، ۱۸۸۳. </ref> <ref>[http://lib.eshia.ir/۱۲۰۱۶/۶/۱۶۲/(بیان) برای مطالعه بیشتر درباره این روایات و تفسیر آنها ر.ک: طباطبایی، سید محمد حسین (علامه)، طباطبایی، المیزان، مؤسسه اسماعیلیان قم، ۱۳۷۱، ج ۶، ص ۱۶۲ ـ ۱۹۴ که تفسیر آیه ۱۰۵ از سوره مائده می‌باشد.]</ref>
[[صوفیان]] و [[عرفای مسلمان]] برخلاف [[راهبان مسیحی]]، [[ازدواج]] کرده و صاحب زن و فرزند بوده‌اند و به تعبیر دیگر در جامعه حضور داشته‌اند و نیز پیروان سایر [[مذاهب]] و [[ادیان]] را به آسانی تحمل می‌کردند، [[عشق]] در [[عرفان مسیحی]] منحصر به اقنوم دوم از اقانیم ثلاثه است که [[حضرت مسیح]] می‌باشد ولی [[عشق]] در [[اسلام]] طریق و وسیله‌ای است که [[عارف]] را به اتحاد و فنا و [[ذات حق]] می‌رساند.
 
در قیاس با تعالیم [[هندیان]]، نیز می‌بینیم که موضوع خدا و بقای [[نفس]] و زندگی اخروی در آن مکاتب مورد تأکید نیست. بودائی‌‌ها فقط تربیت اخلاقی و تصفیه باطن را در نظردارند و در واقع صرفاً خویشتن‌سازی است ولی [[عارف]] در پی رسیدن به خداست. هدف [[ریاضت]]‌های هندی رهایی از بدبختی‌های زندگی است چرا که زندگی را شوم می‌دانند، ولی در تصوف اسلامی، زندگی را مقدمه اهداف والای خود می‌دانند و بهره‌وری از غرایز را پس از طی مراحلی، مخالفت تعالیم روحی نمی‌دانند و در تعالیم هندی فنا آخرین هدف است در حالی که در عرفان اسلامی فناء پایه‌ای برای «[[بقاء بالله]]» است و در تصوف اسلامی به جز مواردی اندک سخن از فنای صفت است، در حالی که در بودایی نفی ذات مراد است و بالاخره در آموزه‌هایی هندیان بر سر [[عشق]] و عواطف، پا نهاده‌اند و به انهدام کامل وجود روانی و ذهنی رسیده‌اند.
 
  
در مقایسه با [[افلاطونیان]] نیز علیرغم شباهت‌های فراوان به امید اعتقاد آنها به خدایان متعدد و عقیده به [[تناسخ]] اختلاف در تفسیر [[وحدت وجود]] و مخالفت آنان با مذهب، برتری عرفان اسلامی مشهود است.
+
==مقایسه عرفان اسلامی با سایر مکاتب عرفانی==
 +
از آن جا که [[قرآن]] و [[سنت]] جزو منابع عرفان [[اسلام|اسلامی]] هستند، ‌بدیهی است که عرفان اسلامی برتری خاصّی نسبت به سایر مکاتب داشته باشد که این نکته با نظری اجمالی، به برخی از مکاتب عرفانی روشنی بیشتری خواهد یافت. هر چند عرفای مسلمان از تمامی این مکاتب بهره‌ برده‌اند ولی آن چه باعث مزیت و رجحان ایشان است، آموزه‌های دین [[اسلام]] می‌باشد.
 +
صوفیان و عرفای مسلمان برخلاف راهبان [[مسیحیت|مسیحی]]، [[ازدواج]] کرده و صاحب زن و فرزند بوده‌اند و به تعبیر دیگر در جامعه حضور داشته‌اند، و نیز پیروان سایر مذاهب و ادیان را به آسانی تحمل می‌کردند. عشق در عرفان مسیحی منحصر به اقنوم دوم از اقانیم ثلاثه است که [[حضرت مسیح]] می‌باشد، ولی عشق در [[اسلام]] طریق و وسیله‌ای است که [[عارف]] را به اتحاد و فنا در ذات حق می‌رساند.
  
برخی از تفاوت‌هایی که در بالا ذکر شد در مقایسه میان عرفان اسلامی با باورهای [[گنوسی]]، آیین‌های چینی، و ادیان و مکاتب [[ایران باستان]] نیز به چشم می‌آیند. <ref>. ر.ک: یثربی، سید یحیی، عرفان نظری، ص 79 ـ 111.</ref>
+
در قیاس با تعالیم هندیان، نیز می‌بینیم که موضوع [[الله|خدا]] و بقای [[نفس]] و زندگی اخروی در آن مکاتب مورد تأکید نیست. بودائی‌‌ها فقط تربیت اخلاقی و تصفیه باطن را در نظر دارند و در واقع صرفاً خویشتن‌سازی است، ولی عارف در پی رسیدن به خداست. هدف ریاضت‌های هندی رهایی از بدبختی‌های زندگی است، چرا که زندگی را شوم می‌دانند، ولی در تصوف اسلامی، زندگی را مقدمه اهداف والای خود می‌دانند و بهره‌وری از [[غریزه|غرایز]] را پس از طی مراحلی، مخالفت تعالیم روحی نمی‌دانند. در تعالیم هندی فنا آخرین هدف است در حالی که در عرفان اسلامی فناء پایه‌ای برای «بقاء بالله» است و در تصوف اسلامی به جز مواردی اندک سخن از فنای صفت است، در حالی که در بودایی نفی ذات مراد است و بالاخره در آموزه‌هایی هندیان بر سر عشق و عواطف، پا نهاده‌اند و به انهدام کامل وجود روانی و ذهنی رسیده‌اند.
 +
 
 +
در مقایسه با افلاطونیان نیز علیرغم شباهت‌های فراوان به امید اعتقاد آنها به خدایان متعدد و عقیده به [[تناسخ]]، اختلاف در تفسیر [[وحدت وجود]] و مخالفت آنان با مذهب، برتری عرفان اسلامی مشهود است.
 +
 
 +
برخی از تفاوت‌هایی که در بالا ذکر شد در مقایسه میان عرفان اسلامی با باورهای گنوسی، آیین‌های چینی، و ادیان و مکاتب [[ایران]] باستان نیز به چشم می‌آیند.<ref>. ر.ک: یثربی، سید یحیی، عرفان نظری، ص ۷۹ ـ ۱۱۱.</ref>
 
==نتیجه==
 
==نتیجه==
با نظر به آن چه آمد، مشخص می‌شود که اولاً عرفان ریشه در [[فطرت]] و [[دین فطری]] دارد، و در میان اقوام و ادیان ‌دیگر نیز وجود دارد. ولی [[عرفای مسلمان]] با بهره‌گیری از آموزه‌های اسلام و همراه کردن اندیشه‌های خود با [[فلسفه]]، [[عرفان نظری]] و [[عرفان عملی]] را اغنای خاصی بخشیدند. و از قرن هفتم و با ظهور [[ابن عربی]] [[عرفان نظری]] تبدیل به یک علم منسجم شده است، ‌که در مقایسه با سایر [[مکاتب عرفانی]] از امتیازات ویژه‌ای برخوردار است. آخرین کلام این که دانش عرفان از آن جا که موضوعش به ذات و اسماء خداست و هدفش رسیدن به [[توحید]] می‌باشد، برترین علم شمرده شده است. و به گفته قیصری هر چند مقام و حکمت نیز از خداوند بحث می‌کنند ولی در آن دو علم از کیفیت وصول بنده به خدا بحث نمی‌شود. در حالی که هدف از تحصیل همه علوم و انجام طاعات همین یک نکته است. <ref>. ر.ک: یثربی، سید یحیی، عرفان نظری، ص 221.</ref>
+
با نظر به آن چه آمد، مشخص می‌شود که اولاً عرفان ریشه در [[فطرت]] و [[دین]] فطری دارد، و در میان اقوام و ادیان ‌دیگر نیز وجود دارد. ولی عرفای مسلمان با بهره‌گیری از آموزه‌های [[اسلام]] و همراه کردن اندیشه‌های خود با [[فلسفه]]، عرفان نظری و عرفان عملی را غنای خاصی بخشیدند و از قرن هفتم و با ظهور [[ابن عربی]] عرفان نظری تبدیل به یک علم منسجم شده است، ‌که در مقایسه با سایر مکاتب عرفانی از امتیازات ویژه‌ای برخوردار است. آخرین کلام این که دانش عرفان از آن جا که موضوعش به ذات و اسماء [[الله|خدا]] است و هدفش رسیدن به [[توحید]] می‌باشد، برترین علم شمرده شده است. و به گفته قیصری هر چند مقام و [[حکمت]] نیز از خداوند بحث می‌کنند، ولی در آن دو علم از کیفیت وصول بنده به خدا بحث نمی‌شود. در حالی که هدف از تحصیل همه علوم و انجام طاعات همین یک نکته است.<ref>. ر.ک: یثربی، سید یحیی، عرفان نظری، ص ۲۲۱.</ref>
 
==پانویس==
 
==پانویس==
 
{{پانویس}}
 
{{پانویس}}
==منبع==
+
==منابع==
[http://www.andisheqom.com/Files/olumeslamic.php?idVeiw=1896&level=4&subid=1896 سایت اندیشه قم]
+
* [http://www.andisheqom.com/Files/olumeslamic.php?idVeiw=1896&level=4&subid=1896 "عرفان اسلامی"، سایت اندیشه قم.]
 
 
 
[[رده:عرفان]]
 
[[رده:عرفان]]
[[رده:علم و هنر]]
+
[[رده:علوم]]
 
[[رده: مقاله های مهم]]
 
[[رده: مقاله های مهم]]
 
 
{{سنجش کیفی
 
{{سنجش کیفی
 
|سنجش=شده
 
|سنجش=شده

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۴ سپتامبر ۲۰۲۲، ساعت ۱۰:۳۹


این مدخل از دانشنامه هنوز نوشته نشده است.

Icon-computer.png
محتوای فعلی مقاله یکی از پایگاه های معتبر متناسب با عنوان است.

(احتمالا تصرف اندکی صورت گرفته است)

در میان علوم اسلامی، دانشی به نام عرفان وجود دارد که به دلیل دوری از دسترس عامه مردم و بلکه بسیاری از اهل علم همیشه در هاله‌ای از ابهام بوده و پیچیده است. و شاید مهمترین عامل در این عدم وضوح، به جز غامض بودن مفاهیم و اصطلاحات عرفانی، وجود فرقه‌های فراوانی به نام صوفی باشد که به تعبیری وجهه فرهنگی و اجتماعی عرفان می‌باشند.[۱] بزرگان صوفیه و اندیشه تصوف، در میان دو گونه برداشت متضاد زیسته و بالیده‌اند، چنان که از یک سو برای ایشان کراماتی در حد افسانه‌ها و اساطیر نقل شده و از سوی دیگر، ملامت و طعنه و تکفیر، ‌هیچ گاه اینان را رها نکرده‌ است. همت ما در این نوشتار کوتاه شناخت بیشتر عرفان نظری است که جنبه علمی و مکتوب بیشتری دارد و البته در ادامه اشاره‌ای نیز به عرفان عملی خواهد رفت.

تاریخچه عرفان و تصوف

تصوف جزو ابداعات مسلمین نیست و در میان اقوام پیشین، مثل نصارا و وثنیه و برهمایی‌ها و بودایی‌ها نیز وجود داشته و دارد. و این ریشه‌داری در تاریخ نیز ناشی از تأثیری است که دین فطری بر انسان دارد و آدمی را به سوی زهد و از آن جا به معرفت نفس رهنمون می‌شود.[۱] در میان مسلمین نیز عرفان و تصوف، در عهد خلفا، به لباس زهد حضور دارد.[۲] و لذا می‌توان گفت که تصوف اسلامی ریشه در خود اسلام دارد.[۳]

مشهور است که به دلیل پوشیدن لباسهای پشمینه، عده‌ای را صوفی می‌خواندند، چنان که در قرن دوم هجری عده‌ای از زهّاد و عبّاد زمان، لباس پشمینه می‌پوشیدند و به این لباس معروف بودند. به همین جهت است که تا نیمه قرن دوم کلمه صوفی رواجی ندارد. و اولین کسی که به این اسم نامیده شده است ابو هاشم کوفی (م ۱۶۰) است. در زمان مأمون عباسی نیز کسانی مشهور به صوفی بوده‌اند. تا این زمان، تصوف، زهد به همراه خوف و خشیت است، ولی با ظهور رابعه عدویه، عشق و محبت نیز به این مجموعه افزوده می‌شود. در این دوران، در خراسان، به دلیل خاموشی کانون ابومسلم و شکست جاه طلبی‌های ارضاء نشده خراسانیان و نیز مجاورت با حوزه فعالیت سیاحان و زائران بودایی، صوفیه خراسان شکل می‌گیرد.

صوفیه در مناطق مختلف بلاد اسلامی با زیاده روی در ریاضت و رجوع به باطن و ترک ظاهر شریعت و نیز سخن از محبت گفتن، متشرعه را علیه خود برانگیختند و به تدریج با ظهور صحبت از وحدت و اتحاد وجود، این مخالفت‌ها بیشتر شد، و لذا مجبور به تأویل سخنان خود و نیز آیات و روایات شدند. در بغداد، به جهت رونق فلسفه و کلام، تصوف مبادی خود را تنقیح کرده و با فلسفه نو افلاطونیان آشنا شد و عقاید جدیدی در میان ایشان رایج گردید. اولین صوفی که اثری از او باقی مانده است،‌ حارث بن اسد محاسبی (۱۶۵ ـ ۲۴۳) است با دو کتاب به نام‌های الرعایة لحقوق الله، و الوصایا. در سال ۳۰۹ حسین بن منصور حلاج به دلیل عقاید و گفتارش محکوم به مرگ شد. پس از او عده‌ای از صوفیه از روی احتیاط دم درکشیدند. در یک دسته بندی می‌توان گفت تصوف در تحول تاریخی خود پنج دوره را پشت سرنهاده است.

الف: مرحله زمینه‌ها

در قرن اول هجری، نوعی زهد افراطی و اعراض از دنیا در میان برخی از افراد ظهور کرد. علت این امر، یکی زندگانی اختصاصی پیامبر و برخی از صحابه اوست، همانند اصحاب صفه، و دیگری دنیاطلبی و لذت جویی فراوان امویان و عباسیان و بالاخره برداشت خاص این افراد از آموزه‌هایی هم چون مبارزه با نفس، اخلاص و توجه به آخرت و... است که در قرآن و سنّت آمده است.

ب: مرحله جوانه‌ها

در این دوره برخی از اصول و فروع تصوف مطرح شده است، این دوران از نیمه اول قرن دوم آغاز می‌شود. رابعه عدویه (م ۱۳۵) شقیق بن ابراهیم بلخی (م ۱۹۴) و عطیه بن عبدالرحمان دارانی (م ۲۱۵) و ذو النون مصری (م ۲۴۵) از عرفای این روزگار هستند.

ج. مرحله رشد و رواج

از اواخر قرن سوم آغاز می‌شود، و هر چند تصوف در این دوران مکتب کاملی نیست، ولی بیشتر محتوای عرفان، تقریبا به صورت کامل، رایج است. بایزید بسطامی (م بین ۲۰۲ تا ۲۶۴)، با قول به حلول و اتحاد وجود معروف است، و جنید بغدادی (م ۲۹۷ یا ۲۹۸) که او را شیخ الطائفه و شیخ المشایخ می‌خوانند در این دوره حضور دارد. وی در بیان آراء و مبادی تصوف اهتمام بسیاری به کار برد. سهل بن عبدالله تستری (م ۲۸۳) و شبلی (م ۳۳۴) از مشاهیر این دوره‌اند.

د. مرحله نظم و کمال

در این دوره عرفان از هر دو جهت عملی و نظری، تکمیل شده و به صورت یک نظام فکری کامل در آمد. در خراسان، ابوسعید ابوالخیر (م ۴۴۰) و ابوالقاسم قشیری (م ۴۴۵) و خواجه عبدالله انصاری (م ۴۸۱) هستند که انصاری عرفان عملی را تدوینی نو کرد. در فارس ابوعبدالله محمد بن خفیف شیرازی (م ۳۷۱) و پس از او شیخ ابواسحاق کازرونی (م ۴۲۶) حضور دارند. ابو حامد محمد غزالی (م ۵۰۵) صدای رسایی بود که در این دوران به دفاع از صوفیه برآمد. و دو کتاب معروف او، المنقذ من الضلال و احیاء علوم الدین، تأثیر فراوانی در ترویج تصوف داشتند. عرفان او با وجود رنگ نو افلاطونی، هم چنان اسلامی و زاهدانه است، برادر او احمد غزالی (م ۵۲۰) در کار تصوف عملی است و شاگردش عین القضاة همدانی (۴۹۲ ـ ۵۲۵) است. (صاحب کتابهای تمهیدات و زبدة الحقایق) نوشته‌های او سرانجامی هم چون منصور حلاج بر بالای دار و در درون آتش برای او رقم زد.

در دو قرن چهارم و پنجم، فارابی و اخوان الصفا سعی در نزدیکی عقل و شریعت داشتند و ابن سینا نیز حکمت شرقی خود را در کتاب الاشارات و التنبیهات مبنای تلفیق فلسفه و عرفان قرار داد. اهل تصوف نیز از این همه بهره بردند. در قرن ۶ ابن فارض مصری (۵۴۶ ـ ۶۳۲) و پس از او محیی الدین ابن عربی (م ۶۳۸) می‌درخشند که عرفان نظری، در این نظام خود را مدیون اوست. او در آثارش همانند الفتوحات المکیه و فصوص الحکم و... عرفان را به نوعی فلسفه تبدیل می‌کند و وحدت وجود را به خوبی تقریر و تبیین می‌نماید و تصوف را تتبه، خالق و تخلق به اخلاق الله معرفی می‌کند.

هـ. مرحله شرح و تعلیم

در این مرحله آثار گذشتگان به طور مبسوط شرح و تفسیر شده است. از آغاز قرن هفتم این موج فراگیر می‌شود، صدر الدین قونوی (م ۶۷۷)، جلال الدین موسوی (۶۰۴ ـ ۶۷۲)، فخر الدین عراقی (۶۸۸)، سعید الدین فرغانی (م حدود ۷۰۰) با اثر بزرگ خود به نام مشارق الدراری، عبدالرزاق کاشانی (م ۷۳۶) و داود بن محمود بن محمد رومی قیصری (م ۷۵۱) شارح بزرگ فصوص الحکم ابن عربی در ترویج عرفان نظری نقش اساسی دارند. سید حیدر آملی (م ۷۸۷) عارف نامدار شیعی نیز از بزرگان این عصر می‌باشد، بسیاری از آثار بزرگ تصوف و عرفان نظری و عرفان عملی در این دوره نگاشته شده است. تمهید القواعد از صائن الدین علی ابن محمد الترکه اصفهانی (م ۸۳۵)، نفحات الانس از عبدالرحمان جامی (۸۱۲ ـ ۸۹۸) گلشن راز شیخ محمود شبستری (م حدود ۷۲۰)، الانسان الکامل از عزیز الدین نسفی و... .

از قرن دهم هجری، به بعد عرفان به شکل دیگری در می‌آید. بزرگان صوفیه، برجستگی گذشتگان را ندارند و نیز عرفایی یافت می‌شوند که داخل در سلسله‌های رسمی تصوف نیستند، صدر المتالهین شیرازی (م ۱۰۵۰)، فیض کاشانی (۱۰۹۱)، قاضی سعید قمی (۱۱۰۳) و نیز افرادی از میان فقهای شیعه که اهل سیر و سلوک عملی بوده و به مقامات عرفانی رسیده‌اند ولی به طور رسمی وارد عرفان و تصوف نشده‌اند. همانند سید مهدی بحر العلوم (م ۱۲۱۲) میرزا جواد آقا ملکی تبریزی (۱۳۳۳ ش) و علامه سید محمد حسین طباطبایی (م ۱۳۶۰ ش). [۴]

مرحوم استاد شهید مطهری، طبقه بندی عرفا را بر اساس دوران زندگی آنها تا قرن ۹ ذکرکرده‌اند،[۵] که می‌توان مراجعه کرد.

موضوع عرفان

ابن ترکه نویسنده تمهید القواعد لازم می‌داند که موضوع این علم به لحاظ مفهومی عام‌تر از تمام موضوعات باشد و از جهت حیطه و گستره، اتم از دیگر موضوعات و علوم باشد و نیز آشکارترین معنا برای انسان و ابتدایی‌ترین تصور و تعقل باشد. و تمامی این صفات را در کلمه وجود مطلق گرد آمده می‌بیند.[۲] قیصری نیز موضوع این علم را ذات احدیت و نصرت ازلی و صفات سرمدی او می‌داند.[۳]

شاید بتوان گفت از آن جا که در بینش عرفا، وجود و موجود حقیقی همان ذات احدی و صفات و نعوت اوست و به جز او در دیار هستی، حقیقتی نیست، پس بحث از ذات حضرت حق بحث از تمام عالم هستی است و لذا هرچند تعبیر قیصری با تعبیر ابن ترکه تفاوت دارد ولی مراد هر دو یکی است.[۴]

مشخصات عرفان

قیصری می‌گوید مسائل عرفان عبارتند از چگونگی صدور کثرت از حضرت حق و چگونگی بازگشت این کثرت‌ها به او و بیان مظاهر اسماء الهی و نعوت ربانی و کیفیت بازگشت اهل الله به سوی او و نحوه سلوک و مجاهدات و ریاضات اهل الله و بیان نتایج دنیوی و اخروی یکایک اعمال و افعال و اذکار به گونه‌ای که در عالم حقیقت و واقع‌، ثابت است.[۵] همین مطلب را ابن ترکه در تمهید القواعد با عبارتی موجز بیان کرده است.[۶]

در عرفان علم تنها کافی نیست و عمل اساس کار است و علم محصول عمل محسوب می‌شود و لذا عرفان به عرفان عملی و عرفان نظری تقسیم می‌شود. عرفان، جهان خارج را واقعی دانسته و برای آن وحدتی حقیقی قائل است که هم دارای ظاهر است و هم باطن و باطن آن حقیقت محض است. عرفا در عین پذیرش استدلال و علم حصولی، اصالت را به ارتباط حضوری و شهودی بین انسان و حقیقت می‌دهند. هدف عارف رسیدن به حقیقت واحد عینی و اتحاد با آن و فناء در آن است. و بقای انسان را در همین وصول و اتحاد می‌بیند. و البته در این راه ریاضت و مجاهده است که انسان را به هدف می‌رساند.

عشق جزو مسائل اساسی عرفان است.[۷] عشق از تمام مخلوقات سریان می‌کند، در ذات حق نیز عشق است که تجلی می‌کند و عالم خلق می‌شود. محور جهان بینی عرفانی وحدت وجود است و خلق جهان نیز با تجلی واحد صورت می‌گیرد. عالم به بهترین وجه ممکن خلق شده است (نظام احسن). انسان جزو مهمترین مباحث عرفان است. انسان مظهر تام و تمام خداست. عالم کبیر است و در مقابل جهان، انسان صغیر است. آدمی پیش از جهان موطنی دارد که اصل اوست و به آن جا بازگشت خواهد کرد و لذا در این جهان به شدت احساس غربت می‌کند.[۸]

عرفا برای بیان اغراض خود از اصطلاحات خاصی استفاده می‌کنند که بیشتر حالت رازگونه دارند و تلاش می‌کنند معارف آنها در میان عامه رواج نیابد، همانند: وقت، حال، مقام، قبض و بسط، جمع و فرق، غیبت و حضور، ذوق، شرب، سکر، محو و محق و محو، خواطر،[۹] هویة و حقیقة الحقایق، احدیت و عماء، محبوبین و محبین، وجد و شهود و عیان و مکاشفه و تلوین و تمکین.[۱۰]

تفاوت عرفان و فلسفه

  • فیلسوف در استدلالات خود تنها به مبادی و اصول عقلی تکیه می‌کند و ابزار کار او عقل و منطق و استدلال است، ولی عارف مبادی و اصول کشفی و شهودی را مایه استدلال قرار می‌دهد و آن را به زبان عقل توضیح می‌دهد. ولذا ابزار کار او، دل، و مجاهده و تصفیه و تهذیب و حرکت در باطن است.
  • فیلسوف می‌خواهد جهان را به صورت کامل بفهمد ‌و همین را کمال انسان می‌داند، و عارف تلاش می‌کند به کنه و حقیقت هستی که خدا است برسد.
  • در نظر فیلسوف غیر خدا هم اصالت دارد و تفاوت ماسوا با خدا در وجوب و امکان است، ولی در نظر عارف غیر خدا هیچ نیست و هر چه هست اسماء و صفات و تجلیات خداست نه اموری در برابر او.[۱۱]
  • موضوع فلسفه موجود است، ولی موضوع ‌عرفان موجود حقیقی است که آن را منحصر در خدا می‌داند، و شاید نکته اصلی تفاوت هم این باشد که فیلسوف از پیش نتیجه کار فلسفه ورزی خود را نمی‌داند، ولی عارف درصدد است آن چه را یافته و شهود کرده است با مبادی عقلی توجیه و تفسیر کند.[۱۲]

جایگاه عرفان در قرآن و سنت

چنان که گفته شد مراحل آغازین عرفان، برگرفته از آموزه‌های دینی هم چون زهد، توکل، ‌اخلاص و... می‌باشد و نیز چنان که در تاریخچه آمد، عرفای فراوانی سعی در نزدیکی عرفان با شریعت داشتند و هر چند درباره توفیق یا عدم توفیق ایشان می توان بحث کرد، ولی آن چه قطعی است این است که بسیاری از مسائل و مباحث عرفانی دقیقاً از متن دین اسلام برداشت شده‌اند. آیات بلند قرآن کریم درباره توحید، برداشت‌های ابتدایی و ساده از توحید را به کناری می‌نهد و ما را به فهم عرفا از توحید نزدیک می‌کند، همانند: «أینما تولّوا فثم وجه الله»،[۱۳] به هر طرف رو کنید چهره خدا آن جاست. «نحن اقرب الیه منکم»[۱۴] از شما به او (میت) نزدیک‌تریم، «هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن»[۱۵] و آیات دیگر.

در مورد سیر و سلوک و طی مراحل قرب حق تا آخرین منازل، کافی است به آیات درباره «لقاء الله» و «رضوان الله» و یا آیات مربوط به وحی و الهام و مکالمه ملائکه با غیر پیامبران و داستان معراج پیامبر رجوع کنیم. در قرآن سخن از علم لدنی و افاضی آمده است و از تسبیح ذرات جهان سخن رفته است. و این همه به جز روایات و خطبه ادعیه است؛ دعای جوشن کبیر، دعای ابوحمزه، مناجات شعبانیه، دعاهای صحیفه سجادیه و بالاخره دعای عرفه امام حسین علیه السّلام. در حدیث قرب نوافل نیز آمده است که بنده در اثر عبادت به مقامی می‌رسد که خداوند گوش و چشم و لسان و دست آن بنده می‌شود، که با آنها می‌بیند و می‌شنود و سخن می‌گوید.[۱۶] آیاتی که از محبت خدا و بندگان سخن به میان می‌آورند نیز از ریشه‌های مباحث عرفانی است.[۱۷] [۱۸] و نیز می‌توان به احادیث فراوانی که درباره معرفت نفس و ارتباط آن با شناخت خدا آمده است اشاره نمود.[۱۹] [۲۰]

مقایسه عرفان اسلامی با سایر مکاتب عرفانی

از آن جا که قرآن و سنت جزو منابع عرفان اسلامی هستند، ‌بدیهی است که عرفان اسلامی برتری خاصّی نسبت به سایر مکاتب داشته باشد که این نکته با نظری اجمالی، به برخی از مکاتب عرفانی روشنی بیشتری خواهد یافت. هر چند عرفای مسلمان از تمامی این مکاتب بهره‌ برده‌اند ولی آن چه باعث مزیت و رجحان ایشان است، آموزه‌های دین اسلام می‌باشد. صوفیان و عرفای مسلمان برخلاف راهبان مسیحی، ازدواج کرده و صاحب زن و فرزند بوده‌اند و به تعبیر دیگر در جامعه حضور داشته‌اند، و نیز پیروان سایر مذاهب و ادیان را به آسانی تحمل می‌کردند. عشق در عرفان مسیحی منحصر به اقنوم دوم از اقانیم ثلاثه است که حضرت مسیح می‌باشد، ولی عشق در اسلام طریق و وسیله‌ای است که عارف را به اتحاد و فنا در ذات حق می‌رساند.

در قیاس با تعالیم هندیان، نیز می‌بینیم که موضوع خدا و بقای نفس و زندگی اخروی در آن مکاتب مورد تأکید نیست. بودائی‌‌ها فقط تربیت اخلاقی و تصفیه باطن را در نظر دارند و در واقع صرفاً خویشتن‌سازی است، ولی عارف در پی رسیدن به خداست. هدف ریاضت‌های هندی رهایی از بدبختی‌های زندگی است، چرا که زندگی را شوم می‌دانند، ولی در تصوف اسلامی، زندگی را مقدمه اهداف والای خود می‌دانند و بهره‌وری از غرایز را پس از طی مراحلی، مخالفت تعالیم روحی نمی‌دانند. در تعالیم هندی فنا آخرین هدف است در حالی که در عرفان اسلامی فناء پایه‌ای برای «بقاء بالله» است و در تصوف اسلامی به جز مواردی اندک سخن از فنای صفت است، در حالی که در بودایی نفی ذات مراد است و بالاخره در آموزه‌هایی هندیان بر سر عشق و عواطف، پا نهاده‌اند و به انهدام کامل وجود روانی و ذهنی رسیده‌اند.

در مقایسه با افلاطونیان نیز علیرغم شباهت‌های فراوان به امید اعتقاد آنها به خدایان متعدد و عقیده به تناسخ، اختلاف در تفسیر وحدت وجود و مخالفت آنان با مذهب، برتری عرفان اسلامی مشهود است.

برخی از تفاوت‌هایی که در بالا ذکر شد در مقایسه میان عرفان اسلامی با باورهای گنوسی، آیین‌های چینی، و ادیان و مکاتب ایران باستان نیز به چشم می‌آیند.[۲۱]

نتیجه

با نظر به آن چه آمد، مشخص می‌شود که اولاً عرفان ریشه در فطرت و دین فطری دارد، و در میان اقوام و ادیان ‌دیگر نیز وجود دارد. ولی عرفای مسلمان با بهره‌گیری از آموزه‌های اسلام و همراه کردن اندیشه‌های خود با فلسفه، عرفان نظری و عرفان عملی را غنای خاصی بخشیدند و از قرن هفتم و با ظهور ابن عربی عرفان نظری تبدیل به یک علم منسجم شده است، ‌که در مقایسه با سایر مکاتب عرفانی از امتیازات ویژه‌ای برخوردار است. آخرین کلام این که دانش عرفان از آن جا که موضوعش به ذات و اسماء خدا است و هدفش رسیدن به توحید می‌باشد، برترین علم شمرده شده است. و به گفته قیصری هر چند مقام و حکمت نیز از خداوند بحث می‌کنند، ولی در آن دو علم از کیفیت وصول بنده به خدا بحث نمی‌شود. در حالی که هدف از تحصیل همه علوم و انجام طاعات همین یک نکته است.[۲۲]

پانویس

  1. . مطهری، مرتضی، آشنایی با علوم اسلامی، (کلام، احکام، عرفان، حکمت عملی)، انتشارات صدرا، تهران، ۱۳۷۶، چ ۱۹، ص ۸۳.
  2. . ر.ک: صائن الدین علی الترکه: تمهید القواعد، به تصحیح حسن حسن زاده آملی، انتشارات الف لام میم، قم، ۱۳۸۱، ص ۱۳ ـ ۲۵.
  3. . یثربی، عرفان نظری، ص ۲۱۷؛ و برنجکار، آشنایی با علوم اسلامی، ص ۱۴۲.
  4. . یثربی، عرفان نظری، ص ۲۱۷ و ۲۱۸.
  5. . یثربی، عرفان نظری، ص ۲۱۸.
  6. . ر.ک: صائن الدین ابن ترکه: تمهید القواعد، به تصحیح حسن حسن زاده آملی، ص ۲۶.
  7. . ر.ک: یثربی، سید یحیی، فلسفه عرفان، دفتر تبلیغات اسلامی قم، ۱۳۷۷، چ چهارم، ص ۳۳ ـ ۶۲.
  8. . ر.ک: مطهری، مرتضی، عرفان حافظ، ص ۸۳ ـ ۱۳۱.
  9. . ر.ک: مطهری، مرتضی، آشنایی با علوم اسلامی، ص ۱۶۱ ـ ۱۷۳؛ و عرفان حافظ، ص ۱۲.
  10. . ر.ک: یثربی، سید یحیی،‌عرفان نظری، ص ۲۳۹ ـ ۲۶۶.
  11. . ر.ک: مطهری، آشنایی با علوم اسلامی، ص ۸۹ ـ ۹۱.
  12. . ر.ک: برنجکار، آشنایی با علوم اسلامی، ص ۱۴۲ ـ ۱۴۳.
  13. سوره بقره،آیه۱۱۵.
  14. سوره واقعه،آیه۸۵.
  15. سوره حدید،آیه۳.
  16. ر.ک: کلینی، محمد بن یعقوب، الاصول من الکافی، دار الکتب الاسلامیه، تهران، ۱۳۶۵، چ چهارم، ج ۲، ص ۳۵۲، حدیث ۷ و ۸.
  17. . مانند سوره آل عمران،آیه۳۱.، سوره مائده،آیه۵۴.، سوره بقره،آیه۱۶۵.
  18. . ر.ک: مطهری، آشنایی با علوم اسلامی، ص ۱۰۰ ـ ۱۰۸.
  19. . ر.ک: ری شهری، محمد، میزان الحکمه، مؤسسه دار الحدیث، بیروت لبنان، ۱۴۱۹، ج ۵، ص ۱۸۷۶، ۱۸۸۳.
  20. برای مطالعه بیشتر درباره این روایات و تفسیر آنها ر.ک: طباطبایی، سید محمد حسین (علامه)، طباطبایی، المیزان، مؤسسه اسماعیلیان قم، ۱۳۷۱، ج ۶، ص ۱۶۲ ـ ۱۹۴ که تفسیر آیه ۱۰۵ از سوره مائده می‌باشد.
  21. . ر.ک: یثربی، سید یحیی، عرفان نظری، ص ۷۹ ـ ۱۱۱.
  22. . ر.ک: یثربی، سید یحیی، عرفان نظری، ص ۲۲۱.

منابع