رعایت سطح مخاطب عام متوسط است
مختصر نویسی متوسط است
مقاله مورد سنجش قرار گرفته است

ابوسعید ابوالخیر

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
Icon-encycolopedia.jpg

این صفحه مدخلی از دائرة المعارف بزرگ اسلامی است

(احتمالا تصرف اندکی صورت گرفته است)

«فضل‌الله بن احمد میهنی» معروف به «ابوسعید ابوالخیر» (۳۵۷ـ۴۴۰ ق)، عارف، صوفی، ادیب و شاعر نامدار ایرانی مسلمان در قرن پنجم قمری و از شاگردان ابوالفضل سرخسی است. افکار و اقوال او همواره در میان اهل عرفان و در ادبیات عرفانی مؤثر بوده است. ابوسعید در زمان خود یکی از مشایخ دانشمند و آگاه به علوم رسمی مانند تفسیر، حدیث، فقه و ادب بود، اما از تألیف کتاب پرهیز داشت؛ با این وجود، مریدان او، اذکار و معارفی را که در گفتگو در مجالس خانقاهی بر زبان می‌آورده و یا املا می‌کرده است، تحریر می‌نموده‌اند.

ابوسعید.jpg
نام کامل ابوسعید فضل‌الله بن ابوالخیر میهنی
زادروز ۳۵۷ قمری
زادگاه میهنه، ابیورد
وفات ۴۴۰ قمری
مدفن میهنه

Line.png

اساتید

ابوالفضل سرخسی، ابوالعباس قصاب آملی، ابوالقاسم بشر یاسین، ابوعبدالله خضری،...

شاگردان

امام الحرمین جوینی، سلمان بن ناصر انصاری، ابوعبدالله فارسی، ابوسعد دوست دادا، عبدالصمد قلانسی سرخسی،...

آثار

مکاتبات، امالی،...

زندگی‌نامه

ابوسعید فضل الله بن احمد بن محمد بن ابراهیم میهنی، در اول محرم ۳۵۷ در میهنه (یا مهنه)، در میانه سرخس و ابیورد خراسان به دنیا آمد. این که برخی از مورخان او را به ابیورد منسوب داشته اند[۱] از آن روست که میهنه از نواحی و توابع ابیورد محسوب می شده است.[۲] نام او را «فضل» نیز می گفته اند.

ابوسعید در میهنه، در خانواده ای شافعی مذهب زاده شد.[۳] پدرش ابوالخیر احمد مردی با دیانت بود که به عطاری (داروفروشی) اشتغال داشت و اهالی میهنه او را بابو ابوالخیر می خواندند.[۴] وی ظاهراً تمکنی داشته و با صوفیان شهرش نشست و برخاست می کرده است.

نخستین آشنایی های ابوسعید با تصوف از طریق پدرش بود. در کودکی شبی به اصرار مادر و به همراهی پدر در مجلس صوفیان میهنه شرکت جست و با آداب صوفیانه در مجلس سماع آشنا شد و حتی ترانه ای را که فؤال در آن مجلس به تکرار می خواند ـ با آنکه به مفهوم عرفانی آن راه نمی برد ـ به حافظه سپرد.[۵] رابطه دوستانه پدرش با برخی از مشایخ صوفیه همچون ابوالقاسم بشر یاسین نیز در پرورش ذوق عرفانی او مؤثر افتاد.[۶] از این رو، روح عرفان طلب ابوسعید که از کودکی و نوجوانی با مایه های عرفانی و با سخنان پیرانی چون ابوالقاسم بشر یاسین آشنایی یافته بود و نیز فضای عارفانه سرخس با داشتن پیرانی چون لقمان سرخسی و ابوالفضل سرخسی، او را از عالم فقه و فقاهت و روایت اهل مدرسه دور کرد و از مجلس فقیه سرخسی به خانقاه پیر سرخسی کشاند.

اما اگر درست باشد که ابوسعید در حدود ۴۰ سالگی،‌ دوره مجاهده و سلوک را به پایان برده است،[۷] بی گمان نبایستی که مدت درازی در خانقاه سرخسی مانده باشد، زیرا پس از تحولی که از ذکر اسم جلاله نزد ابوالفضل حاصل کرده بود، به دستور او به میهنه بازگشته و در سرای پدر مدتی در تجرید گذرانده و به روش پیر سرخسی ذکر می گفته است.[۸]

نیز در همین اوقات به اسلوب خانقاهیان در میهنه خلوت و ریاضت داشته و گاهی مدتها در صحرا و بیابان و رباطهای ویران میهنه می گذرانده است،[۹] اما با این همه در همین دوره گاه گاهی نیز به خدمت درویشان و صوفیان میهنه اهتمام می کرده و خانقاهها و مساجد را نظافت می نموده و برای اطعام خانقاهیان «سؤال» می کرده و چون نقدینه بدست نمی آمده، دستار و کفش و جبّه خود را می فروخته است.[۱۰] نیز در همین دوره درباره نکات و اشارات صوفیه تأمل می کرده و هرگاه که نکته ای برای او پوشیده می مانده، به سرخس می رفته و از ابوالفضل مطلب خود را جویا می شده است.[۱۱]

این مدت ظاهراً چندان طولانی نبود، زیرا وی مجدداً به سرخس رفت و به قولی یک سال دیگر نزد ابوالفضل سرخسی سلوک کرد، تا آن که به اشارت او به نیشابور نزد ابوعبدالرحمن سلمی رفت[۱۲] اما از آنجا که ابوالفضل سرخسی در آخرین دهه سده چهارم، ۴ یا ۵ سالی قبل از ۴۰۰ق. درگذشته است،[۱۳] باید این سفر ابوسعید به نیشابور در اوسط دهه آخر سده چهارم صورت گرفته باشد. زیرا به تصریح محمد بن منور پس از آن که ابوسعید از دست سلمی خرقه گرفت[۱۴] و ظاهراً سلمی یادداشتی مبتنی بر این که تصوف خلق است، به خط خویش به او داد،[۱۵] وی به سرخس بازگشت و ابوالفضل را دیدار کرد و به دستور او به نیت ارشاد به میهنه رفت. اما با این همه با وجود آن که پیر سرخسی سلوک او را پایان یافته تلقی کرد، ابوسعید به ارشاد نپرداخت و به ریاضت و مجاهدت بیشتر اهتمام داشت.[۱۶] و هنگامی که پدر و مادرش درگذشتند،‌ وی باز هم به بیابانهای حوالی میهنه،‌ باورد، مرو و سرخس روی نهاد و نزدیک به ۷ سال به سلوک پرداخت و خلوت گزید و ریاضت کشید.[۱۷] در این دوره نیز تا هنگام درگذشت ابوالفضل سرخسی، ابوسعید گاه گاهی به جهت حل اشکال به نزد او به سرخس می رفت.

پس از درگذشت ابوالفضل در اواخر سده ۴ ق، ابوسعید برای دیدار ابوالعباس قصاب آملی، میهنه را به قصد آمل ترک گفت.[۱۸] اگر سخن جامی مبتنی بر این که ابوسعید در استراباد، ابوالحسن علی بن مثنّی (د۴۰۰ق) را ملاقات کرده و اخبار و اقوال ابوبکر شبلی را از او شنیده است[۱۹] درست باشد،‌ می توان گفت که این ملاقات در همین سفر صورت گرفته است.

ابوالعباس قصاب سومین شیخی است که در زندگی روحانی ابوسعید سهم بزرگ داشته است، تا آنجا که ابوسعید او را «شیخ» مطلق می خواند و نکته هایی را که از او شنیده و آموخته بود، تا پایان عمر همواره بر زبان می راند.[۲۰] ابوسعید به روایتی یک سال و به روایتی ضعیف تر دو سال و نیم در آمل در خانقاه ابوالعباس قصاب سپری کرد و خرقه گونه ای نیز از او فرایافت و به اشارت همو به میهنه بازگشت.[۲۱] در بازگشت او به میهنه مردمی بسیار گرد او جمع شدند.[۲۲] از این پس ابوسعید در خانقاهش در میهنه به ارشاد پرداخت و ظاهراً هیچ مسافرتی نکرد و فقط گهگاه بر اثر قبضی یا واردی، عزم زیارت تربت ابوالفضل سرخسی می کرد و با مریدان به سرخس می رفت.[۲۳]

چنین می نماید که ابوسعید در اوایل سده ۵ق. با شناختی که پیش از آن از نیشابور و مشایخی چون ابوعبدالرحمن سلمی داشته، زادگاهش را به قصد آنجا ترک گفته است.[۲۴] این که گفته اند که ابوسعید در حدود ۴۱۲ق. در نیشابور بوده است،[۲۵] بعید نمی نماید، اما از برخی اخبار که در اسرارالتوحید آمده است[۲۶] چنین برمی آید که وی در ۴۱۲ق. در میهنه بوده و پس از درگذشت ابوعبدالرحمن سلمی در آن سال، ابومسلم فارسی از نیشابور به میهنه آمده و ابوسعید را ملاقات کرده است.

از این رو گمان نمی رود که ابوسعید در زمان حیات سلمی و حتی مقارن درگذشت او به نیشابور وارد شده باشد. ظاهراً وی در اواخر ۴۱۲ق. یا اندکی پس از آن میهنه خارج شده و پیش از آن که به نیشابور برود، به طوس رفته و محمد معشوق طوسی را ملاقات کرده است.[۲۷] فضای صوفیانه طوس چند روزی ابوسعید را مشغول ساخت. وی چندی در خانقاه استاد ابواحمد اقامت کرد و به خواهش او و دیگر صوفیان طوس در آنجا مجلس گفت و مردم طوس نیز برای شنیدن سخنانش ازدحام می نمودند.[۲۸] دیدار و صحبت ابوسعید با ابوالقاسم کرّکانی هم می بایست در همین ایام در طوس صورت گرفته باشد.[۲۹] با این همه او بیش از چند روزی در طوس نماند و به سوی نیشابور شتافت.

وقتی که ابوسعید به نیشابور وارد شد،‌ شیخی می نمود بالای ۵۰ سال که البته آوازه او پیش از خودش به نیشابور رسیده بود. شاید در سفر نخست که برای اخذ خرقه از سلمی به آنجا رفته بود، دوستانی هم یافته بود. از این روی هنگامی که او با یاران و مریدانش وارد نیشابور شد، برخی از صوفیان آن شهر به استقبال او آمدند که از آن میان خواجه محمود مرید، مشهورتر بود و به قول ابوسعید «راهبرک نیک» بود که او و همسفرانش را به کوی عدنی کویان نیشابور راهنمایی کرد و در خانقاه ابوعلی طرسوسی مقام داد.[۳۰] مقارن ورود ابوسعید، نیشابور شهری بود که به رغم رواج آراء ملامتیان، ‌مشایخ صوفیه اش سلوکی متشرعانه داشتند و اهل مذهبش سختگیر بودند و اصحاب دیوانش محافظه کار.[۳۱] به هر روی ابوسعید یک روز پس از ورود، در خانقاه طرسوسی به مجلس گفتن پرداخت و آوازه او به سرعت در شهر فراگیر شد و بسیاری از مریدان دیگر خانقاهها را به مجلس او راغب و مشتاق ساخت تا جایی که مریدان شیخی متشرع چون ابوالقاسم قشیری، مجلس پیر میهنه را مغتنم می دانستند و با آنکه قشیری از این کار منعشان می کرد، برای درک مجالس ابوسعید به خانقاه او می رفتند.[۳۲]

البته پاره ای از افکار و روشهای خانقاهی ابوسعید نزد مشایخ صوفیه نیشابور خالی از غرابت نبود و انس او به سماع و برخی از گفتارها و رفتارهای او که با راه و رسم دیگر مشایخ خانقاههای نیشابور مغایر می نمود، اسباب نگرانی و بدبینی آنان به پیر میهنه ـ که تازه به محیط نیشابور آمده بود ـ می شد و حتی آنان را به داوری و انکار در حق او وامی داشت. ابوالقاسم قشیری ـ که گویا ابوسعید در نخستین مجلس خود در نیشابور بر یک سخن عارفانه او انتقاد کرده بود [۳۳] ـ با آنکه یک سال از اقامت ابوسعید در نیشابور می گذشت، در انکار او سخن می گفت.[۳۴] با این همه، نزدیک به ۷۰ تن از مریدان قشیری در این یک سال همواره به نزد ابوسعید می آمدند و از تعلیمات او در آداب خانقاهی و آراء عرفانی بهره می بردند.

سرانجام همین مریدان قشیری، او را به اصرار به مجلس ابوسعید بردند و وقتی که او توانایی ابوسعید را در خواندن ضمیر خویش دریافت، دیگر در انکار او چیزی نگفت[۳۵] و از آن پس میان آن دو رابطه ای دوستانه برقرار شد، تا جایی که ابوسعید، قشیری را ـ ظاهراً به لحاظ تسلط او بر علوم ظاهر ـ استاد می خواند[۳۶] و قشیری نیز ابوسعید را در تصوف و آداب خانقاهی برتر از خود می دانست و حتی خود را به او محتاج می یافت.[۳۷] علاوه بر قشیری، ابوعبدالله باکویه نیز راه و رسم خانقاهی ابوسعید را در نیشابور نمی پسندید و او را منکر بود و حتی نیشابوریان را به جهت رقص و سماع ابوسعید، بر او برمی آشفت و آنان را به دوری و اجتناب از او فرامی خواند.[۳۸]

با همه این مخالفت ها و انکارها، ابوسعید راه و روش خانقاهی و افکار و گفتارهای صوفیانه خود را، هنگام اقامت در نیشابور نه تنها تغییر نداد بلکه به سماع شور و شوق بیشتر نشان می داد و بر منبر، شعر و دوبیتی می خواند و از تفسیر قرآن و نشر اخبار ـ به عباراتی که نزد متشرعان و ارباب علوم ظاهر، معروف و معمول بود ـ احتراز می کرد.

این گونه رفتار غیرمتعارف،‌ بی شک فقها و اهل ظاهر را به مخالفت با او برمی انگیخت، به طوری که یکبار ابوبکر اسحاق کرّامی ـ رئیس کرامیان نیشابور ـ و قاضی صاعد حنفی را بر آن داشت تا به سلطان محمد غزنوی نامه ای نوشتند که در آن آمده بود: «اگر تدارک این نفرمایند، زود خواهد بود که فتنه ای عام ظاهر می شود».[۳۹] نیز گفته اند که روزی ابوسعید در نیشابور خواست که ابوالحسن تونی را که از زاهدان کرّامی بود،‌ دیدار کند اما وی به ابوسعید پیام فرستاد که به کلیسا رفتن برای تو سزاوارتر است تا به مسجد آمدن و در میان مسلمانان بودن.[۴۰]

با این همه، طرز سلوک و روش صوفیانه ابوسعید در نیشابور و گفته های شورانگیز و مجالس گرم و پر حال او، گروه بزرگی از مردم آن ناحیه را به سوی او جلب کرد و ذکر کرامت ها و فراستها و درون بینیهای او در همه جا شایع شد و چنان قبول عام و اعتباری یافت که ستیزه جویی و خصومت مشایخ و علمای شهر را فرونشاند و آنان را به دوستی و ارادت کشاند.[۴۱] تا جایی که محتسبان مغرور نیشابور نیز که به سبب سماع و بیت خوانی ابوسعید با او عناد می رزیدند،‌ به تدریج از در مصالحت و موافقت پیش آمدند و از گفته و کرده خود اظهار پشیمانی کردند[۴۲] و سرانجام حتی اصحاب دیوان، چون عمید خراسان اعتبار اجتماعی خود را بیشتر از توجه شیخ می دانستند تا از توجه سلطان.[۴۳] شهرت و اعتبار ابوسعید در زمان اقامتش در نیشابور به آن شهر محدود نماند و به سرعت نام او شهرهای دیگر خراسان را فراگرفت و سبب شد که مشایخ دیگر نواحی خراسان نیز برای دیدار او به نیشابور سفر کنند.

خواجه عبدالله انصاری با آنکه به لحاظ عقیده راسخش به اصول حنبلی، با ابوسعید موافق نمی نمود و حتی با تصوف عاشقانه وی مخالف می ورزید، دو بار به نیشابور آمد و از دیدار ابوسعید بهره ور شد.[۴۴]

ابوسعید بیشتر از ۱۰ سال بدین روش در نیشابور به سر برد و یک روز در حالی که در خانقاه سماع می کرد، فرزندش ابوطاهر سعید در وقت سماع، احرام حج گرفت و از پدر اجازت سفر خواست. ابوسعید نیز با او موافقت و همراهی کرد و هر چند مریدان و مشایخ نیشابور کوشیدند که ابوسعید را از این سفر بازدارند، سودمند نیفتاد[۴۵] و او به قصد گزاردن حج نیشابور را ترک گفت، اما وقتی که به نزدیکی خرقان رسید، تقاضای دیدار ابوالحسن خرقانی وی را به سوی آن شهر کشانید.

طبق گزارش مؤلف «نورالعلوم»، ابوالحسن چون از ورود ابوسعید به خرقان آگاه شد، فرزند خود احمد را با تنی چند از مریدان به استقبال او فرستاد. با آن که گزارش هایی که مریدان خرقانی و ابوسعید از دیدار آن دو داده اند، از بسیاری جهات قابل تطبیق است،[۴۶] لیکن در هر دو مورد آثار تکریم و دوستی مریدان نسبت به هر دو پیر روشن و آشکار است.

اگرچه ابوسعید از لحاظ سن از خرقانی جوانتر بوده و به همین جهت در این دیدار دست خرقانی را بوسیده است[۴۷] اما سکوت آشکار ابوسعید در محضر خرقانی که نزد صوفیان از باب رعایت ادب تلقی می شده است، در حقیقت برای شنیدن اسراری بوده که ابوالحسن بیان می کرده است چنانکه خود می گوید: «ما را از بهر استماع آورده اند».[۴۸] ابوسعید ۳ روز در خرقان ماند[۴۹] و از ادامه سفر حجاز به توصیه پیر خرقان منصرف شد و از راه بسطام قصد نیشابور کرد. در بسطام یک شبانه روز برای زیارت تربت بایزید بسطامی اقامت کرد.[۵۰]

سپس از بسطام به دامغان رفت و به قولی ۳ روز و به روایتی ۴۰ روز به اضطرار در آنجا ماندگار شد.[۵۱] در بازگشت از دامغان پس از عبور از بسطام، باز به خرقان رفت. این بار نیز خرقانی مریدان را به استقبال وی فرستاد و او را به خانقاه خود دعوت کرد. ابوسعید ۳ روز دیگر در خرقان ماند و روز چهارم به بدرقه و راهنمایی مریدان ابوالحسن از طریق جاجرم به سوی نیشابور رهسپار شد.[۵۲]

پس از بازگشت به نیشابور چند سال دیگر در آن شهر اقامت داشت. در این شهر چند تن از فرزندان و نوادگان او پرورش یافته بودند. [۵۳] از برخی روایات زندگی نامه ابوسعید برمی آید که او در آخرین سالهای اقامت در نیشابور به پیری رسیده بوده است.[۵۴] نیز از سخنان محمد بن منور استنباط می شود که ابوسعید در حدود ۴۳۰ق. یا اندکی پس از آن نیشابور را ترک کرده و به میهنه بازگشته است.[۵۵] ظاهراً وی می خواسته است که سالهای آخر عمر را در شهر و دیار اصلی خود و فارغ از تنگدلی های غربت بگذراند.[۵۶] ابوسعید خانقاه خود را بی آنکه در آنجا جانشینی بگمارد،‌ رها کرد و با جمعی از مریدان به سوی زادگاهش روانه شد. هنوز مسافت دارزی از راه را طی نکرده بود که از اسب فروافتاد و رانش سخت آسیب دید. مریدان او را بر روی دوش به طوس رساندند و از طوس نیز به اشاره استاد ابوبکر طوسی، شاگردان او ابوسعید را بر محفّه ای گذاردند و به میهنه بردند.[۵۷]

در میهنه نیز طرز سلوک و رفتار ابوسعید با مریدان و همشهریانش همانگونه بود که در نیشابور بود. در خانقاه به همان شیوه مجلس می گفت و انبوه مردم، از مریدان و اهالی شهر گرفته تا رئیس میهنه در مجالس او شرکت می کردند.[۵۸] در این ایام آوازه او حتی به گوش مشایخ حجاز نیز رسیده بود و آنان برای آگاهی یافتن از احوال و اقوال او کسانی را به خراسان گسیل می داشتند.[۵۹] ابن حزم اندلسی، همعصر او در دورترین نواحی غرب جهان اسلام،‌ از رفتار و طرز سلوک او سخن می گوید.[۶۰]

خانقاه او در میهنه محلی بود که از نقاط مختلف خراسان و ماوراءالنهر اهل عرفان و مریدان و مشایخ را به خود جلب می کرد و گروهی از مریدان او نیز که در نیشابور مانده بودند، برای دیدار او به میهنه می آمدند.[۶۱]

ابوسعید آخرین مجلس را در ۲۷ رجب ۴۴۰ ق. برگذار کرد. در این مجلس ابوطاهر سعید را جانشین خود قرار داد و درباره چگونگی مراسم تشییع جنازه خود به مریدان سفارش کرد.[۶۲] بعد از آن به مدت یک هفته زنده بود و در حدود ۸۳ سالگی در ۴ شعبان همان سال درگذشت.[۶۳] جنازه او را فردای آن روز در سرای خودش دفن کردند. در تشییع جنازه او اهالی میهنه چنان ازدحام کرده بودند که تابوت او نیمی از روز به سبب انبوهی عزاداران دفن نشد تا آن که رئیس میهنه به وسیله عسسان راه را گشود و جنازه به خاک سپرده شد.[۶۴]

بعد از درگذشت ابوسعید، ابوبکر واعظ سرخسی در رثای او شعر گفت[۶۵] و ابوالقاسم قشیری در نیشابور چون خبر وفاتش را شنید،‌ به خانقاه کوی عدنی کویان رفت و به ماتم نشست و پس از چندی برای زیارت تربت او به میهنه آمد.[۶۶] مزار او ـ که ظاهراً در سده ۶ ق. «مشهد مقدس» خوانده می شد؛[۶۷] ـ از همان روزگار محل زیارت شده بود، چنانکه ابوالفضل شامی از بیت المقدس و هجویری غزنوی از آن سوی غزنه به زیارت خاک او به میهنه آمدند.[۶۸] صوفیه نیز در آنجا مراسم خانقاهی برگزار می کردند و مجالس سماع برپا می داشتند.[۶۹]

با این همه در حدود ۱۰۰ سال پس از درگذشت ابوسعید، به هنگام حمله غز، مزار او ویران شد و یادگارهایی که از او برجای مانده بود، به غارت رفت ولی در نیمه دوم سده ۶ ق. سلطان سنجر سلجوقی وسایلی در اختیار نوه او محمد بن منور میهنی گذارد تا مزار ابوسعید را تعمیر و بازسازی کند. محمد بن منور نزدیک به ۵۰ تن از خاندان پیر میهنه را که در حمله غز به عراق و نواحی دیگر ایران کوچیده بودند،‌ دوباره در آنجا گرد آورد و مزار بوسعید مجدداً رونق گرفت، اما دیری نپایید که حمله دوم غز روی داد و این بار مزار بیش از بار اول ویران شد.[۷۰]

با این همه، تربت ابوسعید حرمت و شهرت خود را همچنان حفظ کرد. در اواخر سده ۷ق. غازان خان مغول به زیارت آنجا رفت.[۷۱] در عصر تیموریان نیز تربت او مورد تکریم و احترام امیران و شاهزادگان بود.[۷۲] در نیمه نخست سده ۱۰ق. مزار ابوسعید صندوق و قبه ای داشته که فضل الله بن روزبهان از آن یاد کرده است.[۷۳] در سده ۱۱ق. نیز بر مزار او یکی از کتابهای «مقامات» ابوسعید موجود بوده که سیستانی[۷۴] در هنگام زیارت آن محل، آن را مطالعه کرده است. اکنون مزار ابوسعید در قلمرو ترکمنستان واقع شده و مشهور به «مانه بابا» است.[۷۵]

شهرت ابوسعید پس از درگذشت او سراسر سرزمینهای ایرانی و فارسی زبان را فراگرفت و حتی چنانکه اشاره شد، به دورترین نقاط جهان اسلام نیز رسید، چنانکه جامه او که به وسیله یکی از مریدانش ـ ابونصر شروانی ـ به شروان برده شده بود، به عنوان دافع بلاها و مصیبتهای همگانی شناخته می شد و آن را «تریاک مجرب» می نامیدند.[۷۶]

تحصیل و اساتید

ابوسعید ابوالخیر در کودکی قرائت قرآن را نزد ابومحمد عنازی فراگرفت و سپس به توصیه پدر، نزد مفتی و ادیب مشهور عصر، استاد ابوسعید عنازی به آموختن لغت و ادب پرداخت. در این احوال گهگاه ابوالقاسم بشر یاسین را می دید و دیدار او برایش جاذبه ای خاص داشت.[۷۷]

وی نخستین تعلیمات صوفیانه را در اوان کودکی و نوجوانی از بشر یاسین فراگرفت و اینکه خود گفته است که «مسلمانی» را از بشر یاسین آموخته،[۷۸] حاکی از تأثیر پذیرفتن عمیق از سخنان و تعلیمات اوست. از زندگی نامه های ابوسعید چنین برمی آید که او تا پس از ۱۷ سالگی در میهنه بوده و پس از درگذشت بشر یاسین در ۳۸۰ق، به گورستان میهنه بر سر مزار وی می رفته است.[۷۹]

ابوسعید در میهنه مقدمات معارف دینی و عرفانی را فراگرفته و ادب عربی را نیز تا آنجا آموخته بود که به قولی ۳۰۰۰۰ بیت از اشعار جاهلی، در یاد داشت.[۸۰] در این احوال زادگاه خود را به قصد مرو ترک گفت تا فقه بیاموزد. در مرو نخست نزد ابوعبدالله خضری فقه شافعی خواند و ۵ سال در خدمت او بسر برد و متَّفَق و مختلف فقه را از او آموخت. البته خضری از «علم طریقت» نیز آگاه بود و ابوسعید از دانش عرفانی او نیز بهره ور شد.[۸۱]

پس از درگذشت ابوعبدالله خضری، ابوسعید نزد فقیه مشهور مرو ابوبکر قفّال مروزی (د ۴۱۷ق) تحصیل فقه را ادامه داد و ۵ سال نیز در مجلس درس وی حاضر می شد. چند تن از محدثان و فقیهان بزرگ آن عصر چون ابومحمد جوینی، ابوعلی سنجی و ناصر مروزی در این دوران همدرس او بودند.[۸۲]

ابوسعید در مرو مجلس برخی از محدثان مشهور آنجا را نیز درک کرده بود،‌ چنانکه نقل کرده اند که صحیح بخاری را از ابوعلی محمد شبویی مروزی شنیده است.[۸۳]

ظاهراً ابوسعید در حدود ۳۰ سالگی به قصد درک مجلس درس فقیه سرخسی، ابوعلی احمد زاهر (د ۳۸۹ق)،‌ به سرخس رفت[۸۴] و نزد او تفسیر، اصول و حدیث آموخت و چون فقیه سرخسی در وی استعداد فوق العاده دید، درس سه روزه را در یک روز به او می آموخت.[۸۵]

اما چنانکه گفته شد، آشنایی ابوسعید با لقمان سرخسی و دیدارش با ابوالفضل سرخسی و گذراندن شبی در خانقاه او و شنیدن سخنانش در باب حقیقت اسم جلاله، روح او را صید پیر سرخسی ساخت و هر چند فردای آن شب به مدرسه بازگشت، اما شور و غوغایی که بر اثر گفتار پیرانه ابوالفضل در او پیدا شده بود، او را از مدرسه به خانقاه سرخسی کشید.[۸۶] از پیران سه گانه ای که در ارشاد و تربیت روحی ابوسعید سهم داشته اند، بی شک ابوالفضل سرخسی پس از بشر یاسین و پیش از قصاب آملی، بیش از دیگران بر او تأثیر نهاده بود.[۸۷] اینکه ابوسعید، ابوالفضل را «پیر» می خوانده و زیارت مزار او را همچون سفر حج می دانسته است،[۸۸] از تأثیر شگرف ابوالفضل بر دل و جان او خبر می دهد.

شاگردان و مریدان

مریدان و شاگردان ابوسعید هم در انتقال میراث عرفانی و علمی وی سهمی بزرگ داشته اند. وی بیرون از حوزه معارف خانقاهی نیز شاگردانی تربیت کرد، از جمله امام الحرمین جوینی، ابوالقاسم سلمان بن ناصر انصاری، حسن بن ابی طاهر جیلی، عبدالغفار شیرویی و ابوعبدالله فارسی که از دانشمندان و محدثان بنام بوده، از او روایت کرده اند.[۸۹]

از میان مریدان او عبدالصمد بن حسن قلانسی سرخسی، حسن مؤدب، احمد بن علی طریثیثی، ابونصر شروانی، احمد بن محمد میهنی مشهور به بابوفله و ابوسعد دوست دادا که از شهرتی بیشتر برخودارند، کسانی بودند که در انتقال میراث عرفانی ابوسعید کوشش داشته اند. ابونصر شروانی ـ که از تجّار عصر بود و پس از ارادت یافتن به ابوسعید همه ثروتش را در راه او صرف کرد ـ در پایان عمر او به عنوان خلیفه اش، معارف ابوسعید را به نواحی شروان منتقل کرد.[۹۰] بابوفله از جانب او خانقاه ابوالفضل را در سرخس دایر نگاه داشت.[۹۱] عبدالصمد قلانسی یکی از ناقلان احوال و اقوال اوست[۹۲] و ابوسعید دوست دادا (د ۴۷۹ ق) نیز میراث خانقاهی ابوسعید را به بغداد برد و در آنجا خانقاهی بنا نهاد.[۹۳]

افکار و اقوال ابوسعید

تأثیر افکار و اقوال ابوسعید در طی سده های گذشته همواره در میان اهل عرفان و در ادبیات عرفانی ایران مشهور بوده است. روشن ترین خصیصه عرفان ابوسعید هماهنگی آن با زندگی است، چنانکه می توان گفت که او با عرفان زندگی نمی کرده است بلکه عرفان جوهر حیات او بوده و به تعبیر دیگر، عرفانی می زیسته است.

در همه حالات و سخنان او و هم در جمیع روایات و حکایات مربوط به او به ندرت می توان به موضوعی برخورد که وی به روش اصحاب عرفان بحثی نظری مطرح کرده باشد. او هر چه می کرده و هر چه می گفته است، از تفسیر و حدیث و آداب خانقاهی، همه را با واقعیت هایی که در زندگی روزانه اهل خانقاه روی می داده. در خور تطبیق می دانسته است. از این روست که بیشتر اخبار مربوط به احوال و سیر و سلوک او به قصد و حکایت می ماند.[۹۴] وی مباحث عرفانی، تعلیمات اخلاقی و آداب خانقاهی را غالباً به اقتضای موقع و مقام در بستر کنش و رفتار و داستان وار عرضه می کند.

بیشتر نکاتی که در نوشته های صوفیان معاصر ابوسعید در قالب تغییرات و اصطلاحات عرفان نظری مطرح شده است از جمله، در شیوه بیان رفتاری ابوسعید به صورت قصه ای در متن زندگانی روزانه انعکاس می یابد.[۹۵] عرفان در نظر ابوسعید رابطه ای است قلبی که بنده با خداوند برقرار می دارد[۹۶] و این رابطه هنگامی تحقق می یابد که در قلب بنده چیزی جز اخلاص و صدق نباشد. وی تصوف را عین اسلام و آن را مستلزم قربان کردن نفس می داند.[۹۷]

قربان کردن نفس در حقیقت گذشتن از خودی خود است و کسی که از خودی خود نرهد، نه به عرفان نسبتی دارد نه به اسلام.[۹۸] نفس خاستگاه «منی» است که البته «درخت لعنت» است[۹۹] و میان خالق و خلق جز آن حجابی نیست.[۱۰۰] ابوسعید «دوزخ» را در جایی می دیده است که «تو» و «من» و «ما» در آن باشد.[۱۰۱] سماحت و وسعت مشرب از خصوصیات برجسته خلق و خوی او بود.[۱۰۲]

او در فروع، مذهب شافعی داشت[۱۰۳] اما وقتی دید که صوفیان خانقاه و از صلوات گفتن بر آل رسول صلی الله علیه و آله در تشهد اول و در قنوت خودداری کردند، پیش نماز خانقاه را ملامت کرد و گفت که «ما در موکبی نرویم که آل محمد در آنجا نباشد».[۱۰۴] وی با رفق و سماحت خود ترسایان و جهودان را به اسلام خوشبین و برای قبول این دین مستعد و مهیا می کرد.[۱۰۵]

ابوسعید با ارباب زر و زور و صاحبان مقامات دیوانی سر سازش نداشت و آنان را همواره به رعایت حق مردم و اجتناب از ظلم و تعدی فرامی خواند.[۱۰۶] با آن که این گونه اشخاص در بزرگداشت او کوتاهی نمی کرده اند[۱۰۷] و بعضی از آنان او را به مثابه پدر و بزرگ خویش می خوانده اند و به وی ارادت می ورزیده اند، با این همه شیخ میهنه ارادت آنان را آنگاه در خور قبول می دیده است که دستور جور لشکر را از مردم کوتاه دارند و عدل پیشه کنند.[۱۰۸]

ابوسعید تا پایان عمر سیره و رفتار پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را تقلید و تتبع می کرد. در پاپان عمر که حتی یک دندان در دهانش نبود، برای حفظ حرمت سنت نبوی خلال به همراه داشت[۱۰۹] و حتی گاهی دیدار کسانی را که در حفظ ادبی از آداب نبوی تقصیر می کرده اند، برمی تافت.[۱۱۰] اما با این همه، برخی او را به بدعت متهم می کردند[۱۱۱] و بر او ایراد می گرفتند که پیران دیگر بر اثر مجاهدت نحیف و ضعیف شده اند و گردن تو در «زه پیراهن» نمی آید و دیگر مشایخ حج کرده اند و تو نکرده ای.[۱۱۲]

ابوسعید زندگی را با فراخی و تمکن می گذرانده و لباس او خرقه ای کهنه و ژنده نبوده است.[۱۱۳] در نیشابور وقتی که از خانقاه بیرون می رفت، انبوهی از مریدان و خدم و حشم در پی او روان می شدند.[۱۱۴] در خانقاه او نیز سفره ای رنگین گسترده می شده است.[۱۱۵] این روش زندگی، نه تنها مورد لعن و تعریض مشایخ صوفیه قرار می گرفته است،[۱۱۶] بلکه علما و عوام نیز بدان به دیده انکار می نگریستند و آن را با احوال و شرایط زندگی صوفیانه ناسازگار می دانستند.[۱۱۷] اما سلطان وار زیستن شیخ میهنه بر اساس نظریه او درباره فقر و غنا بوده است. او اولیا را پادشاهان حقیقی می دانسته[۱۱۸] و بر آن بوده که غنا صفت خداوند است و فقر بر او روا نیست.

عارف نیز که تخلّق به اخلاق و صفات الهی وجهه اوست، نباید به صفتی تخلق یابد که صفت خدا نیست. آیا کسی که در مشاهده حق بسر می برد، اسم فقر بر او واقع می شود؟ این سؤالی است در ردّ فقر ظاهری که ابوسعید در تفسیر فقر مطرح داشته است.[۱۱۹] اما فقر حقیقی در نظر او سرّی است باطنی که سالک را از دنیا بی نیاز و به درگاه حق محتاج و نیازمند می دارد. او ظاهر ژنده و دریوزگی در فقر نمی داند، چنانکه یک بار در مجلس او شخصی به دریوزگی برخاست و خود را «فقر» خواند، اما شیخ او را به گدایی منسوب داشت، نه به فقر.[۱۲۰]

کرامت نیز در جهان بینی عرفانی ابوسعید نه بر آب رفتن است، نه بر هوا پریدن و نه طی الارض کردن.[۱۲۱] کراماتی که به او نسبت داده یا از او نقل کرده اند، همگی از نوع فراست و آگاهی از ضمیر دیگران بوده است.[۱۲۲] وی به این خاصیت در تاریخ تصوف مثل شده است زیرا که سرتاسر زندگی خانقاهی او پر است از ضمیر خوانی ها و فراستهایی که منکران را در حق او به اقرار و قبول وامی داشته است.[۱۲۳] بیشتر مشایخ صوفیه او را به این صفت ممتاز دانسته و از او با عنوانهای «آگاه بر همه سینه ها»، «فارس غیوب» و «جاسوس و یا حارس القلوب»[۱۲۴] و حتی «مشرق الضمائر»[۱۲۵] یاد کرده اند.

عشق و وجد و سماع به روش و بینش عرفانی ابوسعید در میان میراث مشایخ معاصرش جایگاهی ممتاز بخشیده است. عشق نزد ابوسعید «شبکه» ای است از شبکه های حق، شبکه ای که در آن بنده از همه چیز خود جدا و به حق وابسته می شود.[۱۲۶] وی در اقلیم عرفان عاشقانه نقطه مقابل عارفانی متشرع، همچون شهاب الدین سهروردی (د ۶۳۲ق)، قرار می گرفته[۱۲۷] و نسبت به عارفان اهل سکر توجه و تعلق خاطری خاص داشته است. او منصور حلاج را عاشقی می دانست که در شرق و غرب همانند نداشته است.[۱۲۸] از نظر پیر میهنه در باب عشق مؤید نظریه وحدت شهود است، چنانکه او عشق خدا را به بنده در حقیقت عشق حق به خودش تعبیر می کرده و این نکته را در تفسیر کریمه «یُحِبّهُم وَ یُحِبُّونَهُ» (سوره مائده/۵۴)، با این عبارت باز گفته است: «...یحبهم فانه لایحب الا نفسه».[۱۲۹]

توجه ابوسعید به عشق، انگیزه سماع و پایکوبیهای خانقاهی را در او بیدار می داشت و انس او به سماع تا جایی بود که از مریدان خواسته بود، جنازه اش را با اقوال و ابیاتی در خور سماع تشییع کنند.[۱۳۰] شاید در تاریخ تصوف پیش از عصر ابوسعید، انس و الفتی را که او به سماع داشت در کس دیگری نتوان سراغ گرفت. شدت دلبستگی او را به سماع در برخی روایاتی که از احوال او نقل کرده اند، می توان دید.[۱۳۱]

ابوسعید اندیشه شاد زیستن را از نوجوانی از بشر یاسین آموخته بود که می گفت «مرد باید که جگرخواره و خندان بود».[۱۳۲] این که عطار نیشابوری نام و گفتار ابوسعید را مایه خوشی وقت و شادی دل صوفیان شمرده است،[۱۳۳] هم از تعلق باطن او به شادی حکایت دارد.

زبان ابوسعید زبان گفتگوی روزانه مردم است[۱۳۴] و در عین حال به زبان جوانمردان نزدیک است. شاید یکی از دلایل گیرایی مجالس وعظ او در همین نکته نهفته باشد که وی از ساختار زبانی عامه مردم بهره می برده و از مثال رایج در میان آنان استفاده می کرده است.[۱۳۵] وی گاهی با کنایه و ایما و غیرمستقیم مقصود خود را بیان می کند و گاه نکته های دقیق عرفانی را به قصه و افسانه درمی آمیزد.[۱۳۶] در بسیاری از سخنان او تناسب لفظی و نوعی وزن و آهنگ یافت می شود.[۱۳۷] این ویژگی یکی از عوامل عمده شهرت و انتشار پاره ای از سخنان او شده است تا جایی که برخی از اقوال وی به کلمات قصار و مثل سائر همانند گردیده.[۱۳۸]

شوق وافر ابوسعید به شعر و بیت خوانی در موارد مختلف و نیز در مجالس سماع زبان او را اسلوبی خاص بخشیده است و اگرچه او را نخستین شاعر پارسی گوی در قلمرو تصوف نمی توان به شمار آورد،[۱۳۹] لیکن بی شک وی یکی از بزرگترین مشایخ تصوف ایران است که شعر و مضامین عاشقانه را به حوزه عرفان کشانده است. رباعیات و ابیات عاشقانه ای که وی در مجالس سماع می خواند، مشحون از تغییرات و اصطلاحات زبان عاشقان چون بت، گبر، زنّار و یار بود،[۱۴۰] که از این لحاظ مورد اعتراض دیگر مشایخ قرار می گرفت.[۱۴۱] اما این گونه بیان و تعبیر در این دوران، اساس تکوین مجموعه ای از اصطلاحات صوفیانه و سمبولیسم زبان شعر و ادب عرفانی شد که در ادوار بعد در آثار کسانی چون سنائی، عطار، مولوی و... به کمال خود رسید. در اسناد معتبری که درباره احوال ابوسعید پرداخته شده به شاعر بودن او اشارتی نرفته است[۱۴۲] و ابو روح[۱۴۳] نسبت شعر و شاعری به او را حتی از قول خود او رد کرده است. وی آوردن شماری بسیار از رباعیات و دیگر انواع شعر و نام او از اندکی بعد از وفات او شروع شده چنانکه هجویری بیتی به نام او در کشف المحجوب ثبت کرده است.[۱۴۴]

از اشاره ای در کتاب محمد بن منور[۱۴۵] می توان استنباط کرد که صوفیان سده ۶ق. بسیاری از رباعیات عاشقانه عارفانه را به نام ابوسعید می شناخته اند، صوفیان سده های میانه نیز او را سراینده برخی از رباعیات می شمرده و به پاره ای از آنها در آثار خود استناد می کرده اند.[۱۴۶] و از سده ۹ق. به بعد نام او در تذکره های شاعران ثبت می شود و از رباعی سرایان به شمار می رود.[۱۴۷] در همین دوره و شاید پیش تر از آن رباعیات عرفانی فراوانی ساخته شد و به نام او رواج و انتشار یافت، چنانکه شمار رباعیهای منسوب به او از ۷۰۰ درگذشته است.[۱۴۸]

زندگانی روحی و عاطفی ابوسعید با شعر آمیخته بود. از کودکی شعر شنیده و شعر حفظ کرده بود،[۱۴۹] آیات قرآنی را با شعر قابل تفسیر می دید.[۱۵۰] ناگواری مرگ فرزندش را با شعر تحمل کرده بود[۱۵۱] و وصیت می کرد که جنازه او را با شعر تشییع کنند. کتبیه مرقدش را نیز با شعر منقش سازند.[۱۵۲] این انس و الفت به شعر، سخن ابوروح[۱۵۳] را که شاعری ابوسعید را منکر شده، اندکی در خور تردید می سازد. از این که ابوسعید بر پاره ای از اشعار، نقادانه خرده می گرفته و آنها را با تغییرات و اصلاحات خود پسندیده تر می ساخته است،[۱۵۴] چنین برمی آید که وی به قواعد و اصول شاعری وقوف داشته و ذوق و توانایی خود را در این زمینه بکار می برده است. بنابراین بعید نیست که علاوه بر یک تک بیت و یک رباعی که از او نقل کرده اند[۱۵۵] اشعار دیگری نیز سروده باشد.

پیش از ابوسعید نیز در خانقاههای خراسان آداب و رسوم خانقاهی وجود داشته است، اما ظاهراً وی بر طبق نظر گاههای عرفانی خویش این آیین ها را به گونه ای دگرگون کرده بود که موجب مخالفت برخی از صوفیان و مشایخ معاصر او شده بود.[۱۵۶] این که زکریا قزوینی در «آثار البلاد» وضع طریقه تصوف و تأسیس خانقاه و ترتیب سفره و آداب صوفیه را در خراسان کاملاً به او نسبت می دهد،[۱۵۷] ظاهراً مقصودش رواج و انتشار روش و قواعد خانقاهی اوست که پس از او در خراسان برجای ماند. بسیاری از آداب و قواعد خانقاهی که ابوسعید بنیاد نهاد[۱۵۸] پس از او به صورت رسمها و روشهای معمول در خانقاهها درآمد و از همین رو بیشتر آداب خانقاهی را در سده های میانه به او منسوب داشته اند.[۱۵۹]

ابوسعید همچنانکه در دوران حیات مورد تکریم همگان بود و آوازه اش به نقاط دور دست رسید، پس از مرگ نیز در میان صوفیه به عنوان نمونه اعلی و فرد اکمل شناخته شد. اوصاف و القابی چون شیخ المشایخ، شاهنشاه محبّان، ملک الملوک صوفیان، نازنین مملکت، زعیم صوفیه، شیخ میهنه و حتی سلطان طریقت که مؤلفان در دوره های بعد ـ از صوفیه و غیرصوفیه ـ به او داده اند[۱۶۰] و نیز اشارات فراوانی که در نوشته ها به احوال و اقوال و کرامات او رفته، همگی مؤید این مطلب است.

در ابیات عرفانی فارسی از احوال و اخبار ابوسعید شاید بیش از هر کس دیگری داستان ساخته شد، چنانکه بسیاری از حکایات منظومه های عطار درباره کارها و گفته های اوست.[۱۶۱] اعتبار میراث عرفانی ابوسعید در میان صوفیان به اندازه ای بود که بسیاری از مشایخ صوفیه هر یک به نوعی خود را بدو نسبت می دادند. عطار خود را «مست جام محبت بوسعیدی» می شناخته و دولت عرفانش را برخاسته از دم بوسعید می دانسته است.[۱۶۲] نیز وقوف از کیفیت «شراب شیخ جام» را آنگاه ممکن می دیده است که مشرب بوسعیدی حاصل شود. اینکه مریدان شیخ احمد جام نیز خرقه شیخ خود را به ابوسعید می رساندند،[۱۶۳] از اعتبار و تأثیرات میراث عرفانی پیر میهنه حکایت دارد. از این رو اگر در حق وی گفته اند که بیشتر مشایخ صوفیه پیرو او بوده اند[۱۶۴] سخنی به گزاف نگفته اند.

در سده ۶ق. بنابر روایاتی، ابو سعید در مقابل ابن سینا قرار داده شد و در پی آن گفته شد که ابن سینا با او ملاقات داشته و نیز بین آن دو حتی پیش از ملاقات، مکاتباتی صورت گرفته است.[۱۶۵] در تمهیدات عین القضاة همدانی آمده است که ابوسعید در طریق سلوک از ابوعلی سینا دلالت خواسته و ابوعلی او را به «دخول در کفر حقیقی و خروج از اسلام مجازی» فراخوانده است.[۱۶۶] درباره ملاقات ابن سینا و ابوسعید و رویارویی عرفان و شهود با علم و فلسفه نیز روایتی آمده است که در آن دانش ابن سینا فروتر از عرفان پیر میهنه تصور گردیده و حاصل ملاقات چنان است که ابن سینا به ابوسعید ارادت حاصل می کند و پس از آن در آثار خود ذوق و پسند ارباب عرفان را مورد تأیید و تأکید قرار می دهد.[۱۶۷]

در میان محققان معاصر درباره این ملاقات، اختلاف نظر وجود دارد به طوری که بعضی آن را تأیید و عده ای در باب آن اظهار تردید کرده اند.[۱۶۸] به نظر می رسد که مسأله ملاقات ابن سینا با ابوسعید ظاهراً پیش از حدود ۵۵۰ق. مطرح نبوده است و اگر هم کسانی درباره این ملاقات چیزی می گفته اند، چون واقعیت تاریخی نداشته، مورد اعتنای ابوروح قرار نگرفته است. باید دانست همچنانکه اسناد کهن و اقوال و حکایات متقن درباره ابوسعید چنین ملاقاتی را نشان نمی دهند، سرگذشت نامه ابن سینا و اسناد کهن درباره او نیز مسافرتش را به نیشابور و میهنه و ملاقاتش را با ابوسعید تأیید نمی کنند.[۱۶۹]

آثار ابوسعید

با آنکه ابوسعید در زمان خود یکی از مشایخ دانشمند و آگاه به علوم رسمی از قبیل‌ تفسیر، حدیث، فقه و ادب بوده است،[۱۷۰] از تصنیف کتاب و رساله پرهیز داشته و جستن حق را با «مداد و کاغذ» ناممکن می دانسته است.[۱۷۱] از همین روی بود که پس از گرایش به تصوف، کتابها و تعلیقه هایش را که در حلقه درس استادان مرو فراهم کرده بود، دفن کرد و بر سر آنها درخت مورد کاشت.[۱۷۲] اما با این همه، ادعیه، اذکار، نکات و فوایدی را که در گفتگو در مجالس خانقاهی بر زبان می آورده و یا املا می کرده است، کاتبان خاص و مریدان او تحریر می نموده اند.[۱۷۳]

وی مکاتباتی نیز با مشایخ معاصر و دوستان و یاران خود داشته که ظاهراً به دست خودش کتابت می شده است[۱۷۴] از این رو با آنکه ابوسعید خود اثری مدون تصنیف نکرده، مقداری از مکاتبات و امالی و اقوال او در دست است. از آثار مسلم پیر میهنه، یک رباعی و یک تک بیت است که به تصریح محمد بن منور،[۱۷۵] و ضبط محمود غجدوانی[۱۷۶] از سروده های خود او شناخته شده است.

اشعاری هم که در مجالس خانقاهی بر زبان او رفته است[۱۷۷]، بی گمان نمودار ذوق و بینش عرفانی اوست و ظاهراً از تصرفات شعر شناسانه او نباید برکناره مانده باشد. سخنان و نکات و اشارات او نیز در آثار محقق وی محسوب تواند بود. دعوات و وصیتهایی هم از پیر میهنه نقل کرده اند[۱۷۸] که در انتساب بعضی از آنها به او، نباید تردید کرد.

اثری که به نام «ذکر سلطان ابی سعید» فراهم شده و نسخه ای از آن به تاریخ ۸۷۷ق. موجود است[۱۷۹]، شاید یکی از همین دعوات باشد. اما یکی از امالی مسلم ابوسعید فصلی است درباره رسوم و آداب خانقاهیان که به تصریح محمد بن منور، پیر میهنه آن را املا و ابوبکر مودّب تحریر کرده است. متن املای ابوسعید را محمد بن منور ضبط کرده است.[۱۸۰]

از جمله دیگر آثار مسلم ابوسعید نامه ها و مکتوبات اوست که به فرزندان مشایخ و بزرگان روزگار خود نوشته است. ساختار این نامه ها حکایت از آن دارد که بعضی از آنها را او خود نوشته است. نصّ پاره ای از نامه های او در جایی نقل نشده است، چنانکه از مکتوبات وی و شیخ ابوالسحاق کازرونی[۱۸۱] نسخه ای در دست نیست. اما نامه هایی که نصّ آنها در زندگی نامه های او آمده، به این قرار است:

  1. جواب نامه ابوسلیمان داوود، مشهور به سلطان چغری که بدست رئیس میهنه برای ابوسعید فرستاد بود.
  2. نامه ای به ابوطاهر سعید
  3. نامه ای به قاضی حسین مرورودی
  4. جواب نامه ای به فرزندان
  5. نامه ای به ابوبکر خطیب مروزی.[۱۸۲]

آثار منسوب به ابوسعید:

میراث عرفانی ابوسعید و آوازه گسترده او در سده های پس از سده ۵ق، موجب انتساب پاره ای از آثار به او شد:

  1. رباعیات؛ به رغم تصریح ابوروح[۱۸۳] و محمدبن منور[۱۸۴] که شعر گفتن ابوسعید را منکر شده اند، در اواخر سده ۵ و اوایل سده ۶ق. کسانی اشعاری از او نقل کرده اند.[۱۸۵] و خانقاهایان می پنداشته اند ابیاتی که پیر میهنه در مجالس بر زبان آورده است، از سروده های خود اوست.[۱۸۶] از جمله رباعیات منسوب به ابوسعید که از آثار مسلم او پنداشته شده، رباعی ای است که به سبب وجود کلمه «حورا» در صدر بیت نخست آن به حورائیه شهرت یافته است.[۱۸۷] از اواخر سده ۸ق. تا سده ۱۰ق. این رباعی را بارها شرح کرده اند و در نسبت آن به ابوسعید نیز هیچ گونه تردیدی روا نداشته اند.[۱۸۸]
  2. مقامات اربعین؛ رساله ای است کوتاه در ۴۰ مقام صوفیه از تألیفات ابوعبدالله محمد حموی جوینی (د ۵۳۰ق) که در سده ۸ق. توسط امیرسیدعلی همدانی ظاهراً به فارسی تلخیص شده است. برخی از نسخ این رساله به نام ابوسعید نیز منتشر گردیده است[۱۸۹] ولی همچنانکه گفته اند، این رساله از او نیست.[۱۹۰]
  3. علاوه بر این دو اثر، نسخه ای از یک نامه که به غیاث الدین محمد یزدی نوشته شده است[۱۹۱] و رساله ای به نام مناجات ابوسعید که در ۱۸۶۲م. منتشر شده و نیز رساله ای به عنوان اصطلاحات صوفیان،[۱۹۲] به او نسبت داده اند.

آثار مربوط به ابوسعید:

از زمان حیات ابوسعید، عده ای از خانقاهیان در پی گردآوردن اقوال و حالات و حکایات مربوط به زندگی او بوده اند.[۱۹۳] پس از وفات وی نیز مریدان و فرزندان او بسیاری از این گونه نکات و مطالب و اخبار را به صورت «مجلس» های خانقاهی به تحریر آورده بودند.[۱۹۴] ولی بسیاری از اخبار زندگی و اقوال او در خاطره فرزندان و مریدان محفوظ بوده و سینه به سینه نقل می شده است. این نوشته های پراکنده و روایت ها و حکایتها و محفوظات اصحاب پیر میهنه پایه و اساس آثاری را فراهم آورد که هم از لحاظ شرح احوال و آراء ابوسعید و هم از لحاظ مطالعات تاریخی و اوضاع و احوال اجتماعی و خانقاهی آن کتاب است که به قلم دو تن از نوادگان ابوسعید نوشته شده و به سبب نزدیک بودن زمان تألیف آنها به عصر ابوسعید و نیز نسبت و قرابت نویسندگان با شخص او، از اعتبار و ارزش خاص برخوردارند:

  1. حالات و سخنان ابوسعید؛ رساله ای است کوتاه از ابوروح لطف الله بن سعد میهنی (د ۵۴۱ق) که به ۳ واسطه اقوال و احوال پیر میهنه را در دست داشته است. او پیش از حمله غز به میهنه یا به تعبیر محمدبن منور[۱۹۵] در «عهد استقامت» در میهنه بوده و درباره ابوسعید مطالعاتی گسترده داشته و بر اثر خواهش طالبان و دوستداران[۱۹۶] ظاهراً در حدود ۵۳۶ق. این کتاب را تدوین کرده است. از آنجا که او خود مردی محدث بوده و با موازین توثیق حدیث و خبر آشنا[۱۹۷] و نیز از آنجا که با تصوف و اصول و مبانی آن نیز آشنایی داشته است، گفته هایش در بسیاری از موارد قابل اعتماد و استناد است، خاصه که او در روایات و اخباری که مریدان از این گونه روایات را هم روشن داشته است.[۱۹۸]
  2. اسرارالتوحید فی مقامات الشیخ ابی سعید؛ از محمد بن منور میهنی که حالات، سخنان، حکایات و اخبار مربوط به پیر میهنه را در ۳ باب فراهم آورده است. او حالات و سخنان ابوسعید را اساس و پایه تألیف خود قرار داده اما با تکیه بر آنچه از گفته های مریدان ابوسعید همچون خواجه حسن مؤدب خواجه ابوالفتح شنیده است و با افزودن حکایت ها و روایت هایی که نقل می شده، اشارات مؤلف حالات و سخنان را گسترش داده است.[۱۹۹] البته با آن که محمد بن منور در تهذیب اخبار و حکایات اهتمام فراوان داشته[۲۰۰] و از آوردن اخباری که محقّق نمی نموده، اجتناب کرده است[۲۰۱] و پاره ای از حکایات را هم که ضعیف می یافته، به دو روایت آورده است.[۲۰۲] با این همه لغزشهای تاریخی و نیز هواخواهی نسبت به ابوسعید در کتاب او چشمگیر است و به قیاس با حالات و سخنان ابوسعید اعتبار علمی آن کمتر. از اشاراتی که در این کتاب آمده است، چنین برمی آید که تاریخ تألیف آن حدود ۵۷۴ق. بوده است، زیرا به تصریح مؤلف، حمله غزان که موجب ویرانی میهنه و غریب افتادن مزار شیخ شده بود، ۱۰۰ سال بعد از وفات او، یعنی در ۵۴۰ق. اتفاق افتاد و نویسنده ۳۴ سال بعد از آن، یعنی در ۵۷۴ق. مشغول تحریر آخرین فصل کتاب بوده است.[۲۰۳]

پانویس

  1. نک‌: فصیح، مجمل فصیحی، ج۲، ص۱۶۷.
  2. نک‌: مقدسی، احسن التقاسیم، ص۳۲۱.
  3. محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۱۶؛ ابوروح، حالات و سخنان ابوسعید، ص۴۰.
  4. محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۱۵ـ ۱۶؛ نیز نک‌: عطار، تذکر، ۸۰۰.
  5. محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۱۶.
  6. محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۱۷؛ عطار، تذکر، ۸۰۲.
  7. نک‌: محمد بن منور،‌ اسرار التوحید، ج۱، ص۵۰ـ۵۱؛ مایر،‌ Abu Sa?, ص۵۱,۵۲.
  8. ابوروح، حالات و سخنان ابوسعید، ص۴۱؛ محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۲۶.
  9. ابوروح، حالات و سخنان ابوسعید، ص۵۰ـ۵۱؛ محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۲۷ ـ ۲۹؛ قس: عطار،‌ تذکر، ۸۰۳؛ نوربخش،‌ سلسلـة الاولیاء، ص۱۲ـ۱۳؛ مایر،‌ Abu Sa?, ص۶۹.
  10. محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۳۱ـ۳۲.
  11. محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۳۲.
  12. محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۳۲؛ نیز نک‌: سبکی، طبقات الشافعی الکبری، ج۵، ص۳۰۷؛ عطار،‌ تذکر، ص۸۰۴.
  13. نک‌: ه‌د، ابوالفضل سرخسی.
  14. محمد بن منور، اسرار التوحید، ص۱، ج۳۳.
  15. نک‌: سبکی، طبقات الشافعی الکبری، ج۵، ص۳۰۸، حاشیه، به نقل از طبقات الوسطی.
  16. نک‌: محمد بن منور،‌ اسرار التوحید، ج۱، ص۳۳ـ۳۵.
  17. محمد بن منور،‌ اسرار التوحید، ج۱، ص۳۶.
  18. محمد بن منور،‌ اسرار التوحید، ج۱، ص۳۸.
  19. محمد بن منور،‌ اسرار التوحید، ص۳۲۳؛ نیز نک‌: مایر،‌Abu Sa?, ص۵۲.
  20. نک‌: محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۳۸، ۲۸۱، ۲۹۵.
  21. ابوروح، حالات و سخنان ابوسعید، ص۴۳؛ محمد بن منور،‌ اسرار التوحید، ج۱، ص۴۴ـ۴۹.
  22. محمد بن منور،‌ اسرار التوحید، ج۱، ص۳۵،‌ ۴۹.
  23. نک‌: ابوروح، حالات و سخنان ابوسعید، ص۴۴؛ محمد بن منور،‌ اسرار التوحید، ج۱، ص۵۲ـ۵۳.
  24. ابوروح، حالات و سخنان ابوسعید، ص۵۸؛ محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۵۷.
  25. برتلس، تصوف، ص۳۸۰.
  26. محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۱۲۸ـ۱۲۹.
  27. محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۵۸؛ جامی، نفحات الانس، ص۳۱۴؛ نیز نک‌: عین القضاء،‌ نامه ها، ج۱، ص۶۳.
  28. محمد بن منور،‌ اسرار التوحید، ج۱، ص۵۷ـ۵۸.
  29. محمد بن منور،‌ اسرار التوحید، ج۱، ص۶۰؛ نیز نک‌: جامی،‌ نفحات الانس، ص۳۱۲ـ۳۱۳.
  30. محمد بن منور،‌ اسرار التوحید، ج۱، ص۶۱.
  31. قس: باسورث، تاریخ غزنویان، ج۱، ص۱۹۲.
  32. عطار،‌ تذکر، ص۸۱۰ـ۸۱۱؛ نک‌: محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۶۱ـ۶۲.
  33. نک‌: محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۶۱ـ۶۲.
  34. محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۷۵.
  35. محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۷۵ـ۷۷.
  36. محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۷۹.
  37. محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۸۳.
  38. نک‌ محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۸۳ـ۸۵.
  39. محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۶۸ـ۶۹؛ ابوروح، حالات و سخنان ابوسعید، ص۵۸ـ۶۱.
  40. محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۹۳.
  41. نک‌ : محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۹۳ـ۹۴.
  42. نک‌: محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۱۲۶ـ۱۲۷.
  43. محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۸۸ـ۸۹.
  44. محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۲۳۰؛ جامی،‌ نفحات الانس، ص۳۵۰ـ۳۵۱؛ نیز نک‌: بورکوری، ۹۱،‌ ۹۸ـ۹۹.
  45. محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۱۳۵.
  46. نک‌: محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۱۳۵ـ۱۴۵؛ قس: «نورالعلوم»، نصوف و ادبیات تصوف، ص۳۵۸ـ۳۶۰،‌ ۳۶۳ـ۳۶۴.
  47. محمد بن منور، اسرار التوحید، ص۳۵۹.
  48. نک‌: هجویری، کشف المحجوب، ص۲۰۴ـ۲۰۵؛ اسفراینی، کاشف الاسرار، ص۱۳۸.
  49. هجویری، کشف المحجوب، ص۲۰۴ـ۲۰۵؛ اسفراینی، کاشف الاسرار، ص۱۳۸.
  50. محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۱۳۸ـ۱۳۹.
  51. نک‌: محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۱۳۸ـ۱۳۹؛ «نورالعلوم»، نصوف و ادبیات تصوف، ص۳۵۸ـ۳۶۰،‌ ۳۶۳ـ۳۶۴.
  52. محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۱۴۲ـ۱۴۵.
  53. محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۱۴۶.
  54. نک‌: محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۸۶.
  55. محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۱۴۶.
  56. نک‌: محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۱۴۶.
  57. محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۱۴۹ـ۱۵۰.
  58. نک‌: ابوروح، حالات و سخنان ابوسعید، ص۵۲ـ۵۴، ۶۴ـ۶۶، ۸۶؛ محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۱۸۵.
  59. نک‌: محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۱۵۳.
  60. نک‌: محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۱۵۳.
  61. محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۱۶۰ـ۱۶۲، ۱۶۴، ۱۸۰.
  62. ابوروح، حالات و سخنان ابوسعید، ص۸۸ـ۸۹؛ محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۳۴۵ـ۳۴۷.
  63. صریفینی، تاریخ نیسابور، ص۶۲۳؛ سمعانی، عبدالکریم، الانساب، ج۱۲، ص۵۳۸؛ سبکی، طبقات الشافعی الکبری، ج۵، ص۳۰۷؛ ابوروح، حالات و سخنان ابوسعید، ص۸۹ـ۹۰؛ محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۵۴.
  64. ابوروح، حالات و سخنان ابوسعید، ص۹۰؛ محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۳۴۷ـ۳۴۸، ۳۶۰ـ۳۶۱.
  65. نک‌: محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۱۰۵ـ۱۰۶.
  66. محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۳۶۱ـ۳۶۲.
  67. ابوروح، حالات و سخنان ابوسعید، ص۹۰؛ محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۳۴۱.
  68. نک‌: محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۳۶۸ـ۳۶۹؛ هجویری، کشف المحجوب، ص۳۰۱؛ جامی، نفحات الانس، ص۳۲۲.
  69. محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۳۴۱ـ۳۴۲، ۳۵۶.
  70. محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۳۴۹ـ۳۵۱.
  71. رشیدالدین، تاریخ مبارک غازانی، ص۲۰۸.
  72. نک‌: میرخواند، روضـة الصفا، ج۶، ص۶۹۱، ۷۰۲.
  73. فضل الله بن روزبهان، مهمانخانة بخارا، ص۳۲۷ـ۳۲۸.
  74. سیستانی، احیاء الملوک، ص۴۶۸.
  75. نک‌: نفیسی، سرچشمه، ص۲۲۵ـ۲۲۶.
  76. نک‌: محمد بن منور، اسرارالتوحید، ج۱، ص۱۳۴.
  77. نک‌: ابوروح،‌ حالات و سخنان ابوسعید، ۳۸؛ محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۱۷ـ۱۸.
  78. نک‌: محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۱۸؛ ابوروح،‌ حالات و سخنان ابوسعید، ص۳۸
  79. محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۹۱.
  80. نک‌: ابوروح،‌ حالات و سخنان ابوسعید، ص۳۸؛ محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۲۰.
  81. ابوروح،‌ حالات و سخنان ابوسعید، ص۳۸ـ۳۹؛ محمد بن منور،‌ اسرار التوحید، ج۱، ص۲۰، ۲۳.
  82. ابوروح، حالات و سخنان ابوسعید، ص۳۹؛ محمد بن منور،‌ اسرار التوحید، ج۱، ص۲۳؛ عطار،‌ تذکر، ۸۰۲؛ نیز نک‌: مایر، Abu Sa?, ص۴۹-۵۲.
  83. جامی،‌ نفحات الانس، ص۲۹۹؛ نک‌: ابن قاضی شهبه، طبقات الشافعی، ج۱، ص۱۵۰.
  84. نک‌: صریفینی، تاریخ نیسابور، ص۶۲۳؛ سمعانی، عبدالکریم، الانساب، ج۱۲، ص۵۳۸؛ سبکی، طبقات الشافعی الکبری، ج۵، ص۳۰۶؛ ذهبی، تاریخ الاسلام، ج۱۱، ص۳۵۰؛ قس: نیکلسون،‌ p۶, Studies in Islamic Mysticism,
  85. ابوروح، حالات و سخنان ابوسعید، ص۳۹؛ محمد بن منور،‌ اسرار التوحید، ج۱، ص۲۳ـ۲۴،‌ ۱۲۹؛ هجویری،‌ کشف المحجوب، ص۲۰۶
  86. ابوروح، حالات و سخنان ابوسعید، ص۴۰ـ۴۱؛ محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۲۴ـ۲۵.
  87. قس: هجویری،‌ کشف المحجوب، ص۲۰۶ـ۲۰۷.
  88. نک‌: محمد بن منور،‌ اسرار التوحید، ج۱، ص۳۸، ۵۲ـ۵۳؛ جامی،‌ نفحات الانس، ص۲۹۰.
  89. سبکی، طبقات الشافعی الکبری، ج۵، ص۳۰۶؛ صریفینی، تاریخ نیسابور، ص۶۲۳؛ سمعانی، عبدالکریم، الانساب، ج۱۱۲، ص۵۳۸؛ سمعانی، التحیر، ج۲، ص۲۳.
  90. محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۱۳۲ـ۱۳۴.
  91. نک‌ : محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۳۷۵.
  92. محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۳۲، ۱۰۶.
  93. محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۳۵۶ـ۳۶۰؛ ابن جوزی، المنظم، ج۹، ص۱۱.
  94. نک‌: محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۲۰۵ـ۲۰۶، ۲۰۸.
  95. محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۲۱۱؛ نیز نک‌: عطار، مصیبت نامه، ص۱۴۵.
  96. هجویری، کشف المحجوب، ص۲۰۷.
  97. محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۲۸۵؛ نیز نک‌: ابوروح، حالات و سخنان ابوسعید، ص۷۹.
  98. محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۲۸۵، ۲۸۶.
  99. محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۳۰۴.
  100. محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۲۸۷.
  101. محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۲۰۵.
  102. نک‌ : عطار، الهی نامه، ص۴۶ـ۴۷، منطق الطیر، ص۲۵۹؛ نیز نک‌: محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۲۶۸، جم‌.
  103. محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۲۱۳.
  104. محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۲۰۴؛ قس: قزوینی رازی، بعدالجلیل، ص۲۱۳.
  105. نک‌: محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۱۳۰‌ـ۱۳۲؛ عین القضا، تمهیدات، ص۲۸۵؛ ابن جوزی، تلبیس، ص۳۴۰.
  106. نک‌: محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۱۶ـ۱۷، مایر، ۲۵۵p,?Abu Sa
  107. نک‌ : ۳۱۹p,?Abu Sa
  108. نک‌: محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۲۳۳، ۳۳۸ـ۳۳۹؛ ابوروح، حالات و سخنان ابوسعید، ص۸۶ـ۸۷.
  109. محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۱۱۴.
  110. نک‌: جامی، نفحات، ص۶؛ حصارکی، طریق الارشاد، ص۱۷۴.
  111. نک‌: ابن حزم، الفصل، ج۴، ص۱۸۸؛ ذهبی، تاریخ الاسلام، ج۱۱، ص۳۵۰.
  112. محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۲۶۴.
  113. نک‌: هجویری، کشف المحجوب، ص۲۰۷؛ محمدبن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۸۵ـ۸۶.
  114. جامی، نفحات، ص۳۷۳؛ نیز نک‌: بارتولد، ترکستان نامه، ج۱، ص۶۵۲؛ باسورث، تاریخ غزنویان، ج۱، ص۱۹۲ـ۱۹۳.
  115. محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۶۹ـ۷۰، ۸۲، ۱۳۸.
  116. نک‌ : محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۸۵ـ۸۶.
  117. محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۱۳۸، ۱۵۰، ۱۶۴.
  118. جامی، نفحات، ص۳۱۳.
  119. نک‌: هجویری، کشف المحجوب، ص۲۴؛ محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۱۳۸.
  120. محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۲۶۹.
  121. محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۱۹۹.
  122. نک‌: صریفینی، تاریخ نیسابور، ص۶۲۳؛ هجویری، کشف المحجوب، ص۲۰۶؛ عطار، تذکر، ص۸۰۰؛ جامی، هفت اورنگ، ص۱۵۲ـ۱۵۳.
  123. نک‌: ابوروح، حالات و سخنان ابوسعید، ص۶۱؛ محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۵۷ به بعد.
  124. نک‌: محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۱۳۷؛ روزبهان، شرح شطحیات، ص۴۴.
  125. نک‌: عبدالرزاق، اصطلاحات الصوفی، ص۸۵.
  126. محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۳۱۰؛ قس: ژنده پیل، انس التائبین، ص۲۱۰؛ ادهم، کدو مطبخ قلندری، ص۶۹ـ۷۰.
  127. نک‌: شمس، مقالات، ج۱، ص۳۳۷.
  128. محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۷۲.
  129. نک‌: غزالی، احیاء علوم الدین، ج۴، ص۳۲۸؛ ابن دباغ، مشارق انوار القلوب، ص۶۵؛ سمعانی، احمد، الانساب، ص۱۶۴ـ۱۶۵؛ فیض، المحجة البیضاء، ج۷، ص۱۵۳، ج۸، ص۶۵.
  130. ابوروح، حالات و سخنان ابوسعید، ص۹۹؛ علاءالدوله، مصنفات فارسی، ص۱۶۷ـ۱۶۸؛ نیز نک‌: باخرزی، اوراد الحباب، ص۲۶۶؛ داراشکوه، سکین*الاولیاء، ص۷۲.
  131. محمدبن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۲۲۶، ۲۸۴.
  132. محمدبن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۲۰۳؛ ابوروح، حالات و سخنان ابوسعید، ص۷۹.
  133. عطار، تذکره، ص۸۰۰
  134. نک‌: محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۱۱۶، ۱۲۴.
  135. نک‌: عطار، تذکر، ص۴۷۹.
  136. نک‌: محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۲۷۶، ۲۷۷.
  137. نک‌: محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۱۹۳، ۲۱۰، جم‌.
  138. نک‌ ک محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۲۱۶، ۲۸۵، ۳۰۳، ۳۱۳.
  139. قس: براون، تاریخ ادبیات ایران، ص۳۹۵؛ ریپکا، تاریخ ادبیات ایران، ۳۵۵؛ نیکلسون، مطالعات در عرفان اسلامی، ص۴۸، آریری، ادبیات کلاسیک فارسی، ص۷۱.
  140. نک‌ : محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۷۶.
  141. نک‌: باخرزی، اوراد الحباب، ص۲۰۹ـ۲۱۰.
  142. نک‌: شفیعی، صورخیال، ص۵۸۲.
  143. ابوروح، حالات و سخنان ابوسعید، ص۷۹؛ و محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۲۰۲ـ۲۰۳.
  144. هجویری، کشف المحجوب، ص۳۲۲.
  145. محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۲۰۲ـ۲۰۳.
  146. نک‌ ک علاءالدوله، مصنفات فارسی، ص۱۷۴ـ۱۷۵؛ دایه، ص۳۵ـ۳۶؛ شروانی، نزه* المجالس، ص۱۱۹.
  147. نک‌ : علیشیر، مجالس النفائس، ص۳۱۷ـ۳۱۸؛ خواند میرؤ، حبیب السیر، ج۲، ص۳۱۰؛ رازی، هفت اقلیم، ج۲، ص۲۳ـ۲۵؛ آذر، آتشکدة آذر، ص۱۳۶؛ هدایت، مجمع الفصحاء، ص۱۴۳.
  148. نک‌: نفیسی، تاریخ، ص۶۲.
  149. نک‌ : محمدبن منور، اسرارالتوحید، ج۱، ص۱۶، ۱۴۲
  150. نک‌: محمدبن منور، اسرارالتوحید، ج۱، ص۲۷۰، ۲۷۱؛ نیز نک‌: باخرزی، اوراد الحباب، ص۲۰۶.
  151. نک‌: فصیح، مجمل فصیحی، ج۲، ص۱۶۷.
  152. ابوروح، حالات و سخنان ابوسعید، ص۹۹؛ محمد بن منور، اسرارالتوحید، ج۱، ص۳۴۶ـ۳۴۷؛ نیز نک‌: جامی، نفحات، ص۳۰۹.
  153. ابوروح، حالات و سخنان ابوسعید، ص ۷۹؛ و محمد بن منور، اسرارالتوحید، ج۱، ص۲۰۲ ـ ۲۰۳.
  154. نک‌: محمد بن منور، اسرارالتوحید، ج۱، ص۳۳۰، ۳۳۴.
  155. نک‌: محمد بن منور، اسرارالتوحید، ج۱، ص۲۰۲ـ۲۰۳، ۳۲۹، ۳۶۲؛ نیز، غجدوانی، مفتاح الطالبین، ص۱۵۸.
  156. نک‌: محمد بن منور، اسرارالتوحید، ج۱، ص۳۳، ۲۰۷؛ نیز نک‌: سعید فرغانین، مناهج العابد الی العماد، ص۱۸۳، ۲۲۱؛ نیکلسون، مطالعات در عرفان اسلامی، ص۴۶.
  157. زکریا بن محمد، آثارالبلاد، ص۳۶۱.
  158. نک‌: محمد بن منور، اسرارالتوحید، ج۱، ص۳۱۵ـ۳۱۶؛ علاءالدوله،‌ مصنفات فارسی، ص۲۸۶ـ۲۸۷.
  159. نک‌: قزوینی، بعدالجلیل، ص۲۱۳
  160. نک‌: هجویری، کشف المحجوب، ص۲۴، ۲۰۶؛ عطار، تذکر، ص۸۰۰، الهی نامه، ص۱۰۰؛ روزبهان، شرح شطحیات، ص۴۴؛ جامی، هفت اورنگ، ص۱۵۲، ۱۵۷؛ نیز نک‌: دولتشاه، تذکرة الشعراء، ص۶۸؛ علیشیر، مجالس النفائس، ص۳۱۷.
  161. از جمله نک‌: عطار، الهی نامه، ص۴۶، جم‌، مصیبت نامه، ص۷۱، جم‌ ، منطق الطیر، ص۱۳۶، ۱۸۴، ۲۵۷، ۲۵۹.
  162. عطار، دیوان، ص۲۱۸، ۷۹۲.
  163. نک‌: غزنوی، مقامات ژنده پیل، ص۱۹۳؛ جامی، نفحات، ص۴۹۷.
  164. نک‌: قزوینی، بعدالجلیل، ص۲۱۳؛ رایس، صوفیان فارس، ص۳۳.
  165. محمد بن منور، اسرارالتوحید، ج۱، ص۱۹۴.
  166. عین القضاة همدانی، تمهیدات، ص۳۴۹ـ۳۵۰؛ نیز نک‌: ه‌د، ج۴، ص۴۲.
  167. نک‌: محمد بن منور، اسرارالتوحید، ج۱، ص۱۹۴ـ۱۹۵.
  168. نک‌: بارتولد، ترکستان نامه، ج۱، ص۶۵۲؛ برتلس، رباعیات ابن سینا، ص۱۲ـ۱۳؛ نفیسی، تعلیقات، ص۱۱؛ شفیعی، مقدمه، ج۱، ص۴۳ـ۴۶.
  169. نک‌: جوزجانی، سیرة الشیخ الرئیس، ص۴۲.
  170. عطار، تذکر، ص۸۰۰؛ نیز نک‌: روزبهان‌، شرح شطحیات، ص۴۴.
  171. نک‌: محمد بن منور، اسرارالتوحید، ج۱، ص۲۴۳، نیز ج۱، ص۱۸۷.
  172. محمد بن منور، اسرارالتوحید، ج۱، ص۴۳ـ۴۴.
  173. نک‌: ابوروح، حالات و سخنان ابوسعید، ص۸۱، ۸۸؛ محمد بن منور، اسرارالتوحید، ج۱، ص۱۳۶ـ۳۱۷، ۳۱۹ـ۳۲۳.
  174. محمد بن منور، اسرارالتوحید، ج۱، ص۳۲۵ ـ ۳۲۸.
  175. اسرارالتوحید، ج۱، ص۲۰۲ـ ۲۰۳.
  176. محمود غجدوانی، مفتاح الطالبین، ص ۱۵۸
  177. محمد بن منور،اسرارالتوحید، ج۱، ص۳۲۹ـ۳۳۴
  178. نک‌ : ابوروح، حالات و سخنان ابوسعید، ص۸۵ به بعد؛ محمدبن منور، اسرارالتوحید، ج۱، ص۳۲۰ به بعد
  179. مرکزی، طرائق الحائق، ص۴۹۲
  180. نک‌ : مرکزی، طرائق الحائق، ج۱، ص۳۱۶ ـ ۳۱۷.
  181. زرکوب، شیرازنامه، ص۱۴۶.
  182. محمد بن منور، اسرارالتوحید، ج۱، ص۳۲۵ـ۳۲۷؛ نیز نک‌ : ابوروح، حالات و سخنان ابوسعید، ص۹۹.
  183. ابوروح، حالات و سخنان ابوسعید، ص۷۹.
  184. ابوروح، حالات و سخنان ابوسعید، ج۱، ص۲۰۳
  185. نک‌ : هجویری، کشف المحجوب، ص۳۲۲؛ میبدی، کشف الاسرار وعدة الابرار،ج۱، ص۴۸۱.
  186. نک‌ : محمدبن منور، اسرارالتوحید، ج۱، ص۲۰۲.
  187. محمدبن منور، اسرارالتوحید، ج۱، ص۲۷۵.
  188. نک‌: نفیسی، تاریخ. ص۷۹۵، تعلیقات، ص۱۲۵ ـ۱۴۲؛ شفیعی، مقدمه، ج۱، ص۱۲۰ ـ ۱۲۲
  189. نک‌: دامادی، مقامات اربعین، ص۵۸ـ۶۲
  190. نک‌ : مایر،Abu Sa? ۳۹-۳۶؛ریاض، احوال و آثار و اشعار میرسید علی همدانی، ۱۳۶؛ شفیعی، مقدمه، ج۱، ص۱۱۵ ـ ۱۱۹.
  191. نک‌: دانش پژوه، فهرست کتابهای خطی کتابخانة مجلس سنا، ج۱، ص۳۱۱
  192. منزوی، خطی مشترک، ج۳، ص۱۲۶۹
  193. نک‌: محمد بن منور، اسرارالتوحید، ج۱، ص۱۸۷.
  194. نک‌: ابوروح، حالات و سخنان ابوسعید، ص۸۱، ۸۸.
  195. محمدبن منور، اسرارالتوحید، ج۱، ص۶
  196. نک‌: ابوروح، حالات و سخنان ابوسعید، ص۳۵.
  197. نک‌: محمدبن منور، اسرارالتوحید، ج۱، ص۳۷۸ ـ ۳۷۹.
  198. مثلاً نک‌: ابوروح، حالات و سخنان ابوسعید، ص ۵۰.
  199. نک‌: محمدبن منور، اسرارالتوحید، ج۱، ص۳ ـ ۴،۹.
  200. نک‌ : محمدبن منور، اسرارالتوحید، ج۱، ص۱۸۹.
  201. محمدبن منور، اسرارالتوحید، ج۱، ص۳۶۸
  202. نک‌ :محمدبن منور، اسرارالتوحید، ج۱، ص۳۷۲ ـ ۳۷۳
  203. نک‌ : محمدبن منور، اسرارالتوحید، ج۱، ص۳۴۲؛ شفیعی، مقدمه، ج۱، ص۱۶۷ ـ ۱۶۸

منابع

  • "ابوسعید ابوالخیر"، دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، نجیب مایل هروی، ج۵.