مقاله مورد سنجش قرار گرفته است

جنگ نهروان: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
جز (7پروژه: رتبه بندی، اولویت بندی ، سنجش کیفی)
 
(۶ نسخه‌ٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشده)
سطر ۱: سطر ۱:
{{ضعیف}}
+
{{خوب}}
 +
'''جنگ نهروان''' جنگی است که در منطقه نهروان در نزدیکی [[بغداد]] میان سپاه [[امام علی علیه السلام]] و گروه [[خوارج]] رخ داد.
  
پس از آن كه [[امام علی]] عليه السلام در اواخر صفر سال 38 از صفين به [[كوفه]] مراجعت فرمود تا روز [[شهادت]] آن حضرت مدت دو سال و چند ماه فاصله بود ولى اين مدت كوتاه به قدرى در آزردگى خاطر مبارك على عليه السلام مؤثر واقع شد كه شرح آن قابل تقرير نمي باشد، شكست هاى پى در پى از همه طرف روح آن بزرگوار را آزرده و قلبش را رنجه كرد.
+
در [[جنگ صفین|جنگ صفّین]] آنهایی که «[[حکمیت]]» را به [[امام علی]](علیه السلام) تحمیل کرده بودند، پشیمان شده آن را [[کفر]] پنداشتند و به امام اصرار کردند که [[توبه]] کند وگرنه به نبرد با آن حضرت بر مى‌خیزند. این افراد لجوج و متعصّب که حدود دوازده هزار نفر بودند و به «[[خوارج]]» معروف شدند، در منطقه «نهروان» در مقابل لشکر امام علی قرار گرفتند. با نصایح و مذاکرات مکرّر امام، هشت هزار نفر آنان برگشتند و چهار هزار نفر باقی‌مانده - جز نه نفر که فرار کردند - در مدّت کوتاهی کشته شدند.
  
تأثر و رنج على علیه السلام از [[معاويه]] و حيله  گري هاى [[عمرو بن عاص]] نبود بلكه رنج و تأسف او از بي وفائى و احمقى و خونسردى لشگريان خود بود و مي فرمود: من از بيگانه گان هرگز ننالم  × كه با من هر چه كرد آن آشنا كرد.
+
==زمان و مکان جنگ نهروان==
 +
نزدیک به یک سال از ماجراى [[جنگ صفین|صِفّین]] مى گذشت و هنوز شعله هاى جنگ خونین صفین، یکسره خاموش نشده بود که آتش جنگ داخلی، و این بار از درون سپاه [[امام علی علیه السلام|امام علی]](علیه السلام)، به سر دستگى مسلمانان افراطى، شعله ور گشت و بدین سان، امام علی(علیه السلام)، از آغازِ به دست گیرى زمام قدرت سیاسى، هر سال با یک جنگ رویارو شد.
  
على عليه السلام به قدرى از لاقيدى و بي شرمى كوفى ها متأثر بود كه چند مرتبه آرزوى [[مرگ]] نمود تا بلكه از شر اين قوم متلون و سست عنصر رهائى يابد، در يكى از خطبه هاى خود ضمن مذمت اصحابش فرمايد: «و الله ان جائنى الموت و لياتينى فليفرقن بينى و بينكم لتجدننى لصحبتكم قاليا» / به خدا سوگند اگر مرگ به سراغ من آيد و البته خواهد آمد و ميان من و شما تفرقه و جدائى اندازد مرا خواهيد ديد كه نسبت به مصاحبت شما بغض و كراهت دارم.
+
گر چه زمان وقوع جنگ نهروان به طور دقیق معلوم نیست. چرا که برخى از تاریخنگاران، زمان وقوع آن را در ماه [[صفر]] سال ۳۷ هجرى و بعضى سال ۳۸ هجرى و دسته اى هم سال ۳۹ هجرى دانسته اند.
  
پيشنهاد عمروعاص در صفين موقع بلند كردن قرآن ها با نيزه درباره حكميت ميان متخاصمين اختلاف بزرگى در ميان عساكر عراق بوجود آورد كه مي توان آن را علت العلل شكست هاى بعدى على عليه السلام دانست.
+
اما به نظر مى رسد که سال ۳۸ هجرى به صحّت نزدیک تر باشد. چرا که بسیارى از سیره نگاران، بر همین قول اند. و از این گذشته، جُستار دقیق در سیر وقایع دوران حکومت امام على(علیه السلام) نیز این رأى را تأیید مى کند؛ زیرا جنگ صفین در سال ۳۷ هجری قمری رخ داد و با توجه به اینکه این جنگ یک سال پس از آن اتفاق افتاده است، این قول را تأیید می کند.<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص ۵؛ الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص ۴۰۶؛ تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۱۹۳؛ کشف الغمّة، ج ۱، ص ۲۶۷.</ref>
  
اختلاف على عليه السلام و معاويه در امر خلافت به حكميت رجوع شد و عليرغم عقيده على عليه السلام از طرف آن حضرت [[ابوموسى اشعرى]] انتخاب گرديد، ولى پس از عقد قرار داد صلح گروهى از سپاه على عليه السلام گفتند تكليف كشته شدگان چيست؟ و به آن حضرت اعتراض كردند كه ما حكم خدا را خواستيم نه حكميت ابوموسى و عمروعاص را حتى چند نفرى به مخالفت هر دو سپاه برخاستند.
+
انساب الاشراف گفته است خوارج در روز نهم ماه صفر به سپاه امام حمله کردند.<ref> أنساب  الاشراف، ص 282.</ref>
  
اين قبيل اشخاص را عقيده بر اين بود كه على عليه السلام و معاويه هر دو باطلند و حكم مخصوص خدا است و در نتيجه اين عقيده و فكر موقع مراجعت از صفين به كوفه در حدود دوازده هزار تن از سپاه على عليه السلام جدا شده و با بقيه سپاهيان آن حضرت مشاجره كرده و همديگر را تكفير مي نمودند و پس از ورود به كوفه اين گروه تحت فرماندهى [[عبدالله بن وهب]] بحر ورا رفته و از سپاهيان على عليه السلام كناره  گيرى نمودند!
+
مکان جنگ با «[[خوارج]]» در جایى به نام «نهروان» رخ داد که منطقه اى گسترده میان [[بغداد]] و [[واسط]] بود و در چهار فرسخى شرق بغداد قرار داشت.<ref>معجم البلدان، ج ۵، ص ۳۲۵؛ مجمع البحرین، ج ۳، ص ۱۶۸۹.</ref>
  
شعار اين عده كه خوارج ناميده مي شدند اين بود كه: لا حكم الا لله. اين گروه به ظاهر عباد و زاهد بودند و پيشانى آن ها از كثرت سجود پينه بسته بود ولى در اثر حماقت و اشتباه نمي دانستند كه چه مي كنند، على عليه السلام درباره آنان فرمود اين ها حق را در ظلمات باطل مي جويند!
+
==زمینه‌های جنگ نهروان==
 +
پیشنهاد [[عمروعاص]] در «[[جنگ صفین|صفین]]» موقع بلند کردن [[قرآن|قرآن‌ها]] بر سر نیزه درباره «حکمیّت» میان متخاصمین، اختلاف بزرگى در میان لشکر [[عراق]] بوجود آورد. گروه «[[خوارج]]» از درون جنگ صفّین و داستان حکمیت آشکار شدند و این یکى از پیامدهاى دردناک آن جنگ ویرانگر و خانمان سوز بود. گروهى که حکمیّت را نخست پذیرفته بودند و بعد پشیمان شدند و آن را بر خلاف قرآن دانسته و [[کفر]] مى پنداشتند، وقاحت و بى شرمى را به جایى رساندند که به [[امام علی]](علیه السلام) اصرار کردند که توبه نمایند وگرنه به نبرد با آن حضرت بر مى خیزند! حضرت على(علیه السلام) که اختلاف شدید را در داخل لشکر ملاحظه کرد (و مشاهده نمود که [[منافقان]] پیوسته این آتش را دامن مى زنند) دستور مراجعت به «[[کوفه]]» را صادر فرمود.
  
اين گروه نمي دانستند قرآن كه آن ها حكومت آن را خواهانند از كاغذ و مركب به وجود آمده است كس ديگرى كه احاطه كامل به احكام آن داشته باشد لازم است تا حكم خدا را از آن استخراج كند، به عقيده مسلمين عراق آن كس على عليه السلام بود كه در واقع قرآن ناطق به شمار مي رفت ولى معاويه و طرفدارانش زير بار نمي رفتند و در نتيجه عمروعاص و ابوموسى را براى اين كار انتخاب كردند كه هيچ يك چنين صلاحيتى را نداشتند. على عليه السلام عبدالله بن عباس را به سوى آن ها فرستاد تا آن ها را متوجه خبط و اشتباه شان سازد ولى آن فرقه گمراه از رأى و عقيده خود منصرف نشدند و مهمترين ايراد و اعتراض آن ها اين بود كه چرا على با شاميان جنگيد ولى از غارت اموال آن ها جلوگيرى نمود؟ و ثانيا ما حكميت قرآن را خواسته بوديم چرا به حكميت ابوموسى و عمروعاص تن داد؟ ثالثا در صلح نامه چرا نام خود را با اميرالمؤمنين شروع نكرد و اين امر مي رساند كه خود على نيز به خلافت خود يقين نداشت و در اين صورت تكليف قربانيان اين جنگ چه خواهد بود؟
+
در «کوفه» دوازده هزار نفر از افراد لجوج و متعصّب، از مردم جدا شدند و تحت فرماندهى عبدالله بن وهب به «[[حروراء]]» که قریه اى در دو میلى «کوفه» بود رفتند و به همین دلیل این گروه از خوارج، «حروریّه» نامیده شدند. سرانجام در سرزمین «نهروان» که در نزدیکى حروراء بود آماده جنگ شدند. عجب این که، در این نبرد شوم، در صفوف خوارج، بعضى از یاران دیرینه امام دیده مى شدند؛ و نیز گروهى که از عبادت، پیشانى آنان پینه بسته بود و آهنگ [[تلاوت قرآن]] آنان در همه جا پیچیده بود قرار داشتند.
  
على عليه السلام خود به سوى آن ها رفت و آنان را نصيحت كرد و فرمود من هم مثل شما خواهان اجراى حكم قرآن هستم و براى همين منظور با معاويه جنگ مي كردم و خود شما ديديد كه من با متاركه جنگ و انتخاب ابوموسى به حكميت مخالف بودم ولى در اثر فشار و اصرار خود شما جنگ خاتمه يافت و ابوموسى را هم عليرغم عقيده من خودتان براى حكميت انتخاب كرديد و اكنون هم ما بر سر رأى اولى هستيم و در صدد حمله مجدد به شام مي باشيم پس شما هم ما را كمك كنيد.
+
عقیده این اشخاص بر این بود که على علیه السلام و [[معاویه]] هر دو باطلند و حکم مخصوص خدا است و شعارشان «لا حکمَ الّا لله» بود. على علیه السلام درباره آنان فرمود این ها [[حق]] را در ظلمات [[باطل]] می جویند! آنها در حقیقت عابدان خشک و نادانى بودند که به خاطر افراط آنها در چسبیدن به ظواهر دین و بى اعتنایى به حقیقت آن، «[[مارقین]]» نامیده شدند.
  
خوارج در پاسخ گفتند تو و ما [[كافر]] شده بوديم ما توبه كرديم ولى تو به همان حال باقى مانده  اى اول بايد تو هم [[توبه]] كنى آن گاه ما هم مجددا تو را يارى مي كنيم!!!
+
على علیه السلام، [[عبدالله بن عباس]] را به سوى آن ها فرستاد تا آن ها را متوجه اشتباهشان سازد ولى آن فرقه گمراه از رأى و عقیده خود منصرف نشدند. مهمترین ایراد و اعتراض آن ها این بود که چرا على با شامیان جنگید ولى از غارت اموال آن ها جلوگیرى نمود؟ و ثانیا ما حکمیت قرآن را خواسته بودیم چرا به حکمیت [[ابوموسی اشعری|ابوموسى]] و [[عمروعاص]] تن داد؟ ثالثا در صلح نامه چرا نام خود را با امیرالمؤمنین شروع نکرد و این امر می رساند که خود على نیز به خلافت خود یقین نداشت و در این صورت تکلیف قربانیان این جنگ چه خواهد بود؟
  
اين گروه به همه بد مي گفتند و شعارشان فقط تلاوت آيه: «و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الكافرون.»<ref>[[سوره مائده]] آيه 44.</ref> بود اما نمي دانستند آن كس كه بما انزل الله بايد حكم كند على عليه السلام است.
+
على علیه السلام خود به سوى آن ها رفت و آنان را نصیحت کرد و فرمود من هم مثل شما خواهان اجراى حکم قرآن هستم و براى همین منظور با معاویه جنگ می کردم و خود شما دیدید که من با متارکه جنگ و انتخاب ابوموسى به حکمیت مخالف بودم، ولى در اثر فشار و اصرار خود شما جنگ خاتمه یافت و ابوموسى را هم علیرغم عقیده من خودتان براى حکمیت انتخاب کردید و اکنون هم ما بر سر رأى اولى هستیم و در صدد حمله مجدد به [[شام]] می باشیم پس شما هم ما را کمک کنید. خوارج در پاسخ گفتند تو و ما کافر شده بودیم؛ ما [[توبه]] کردیم ولى تو به همان حال باقى مانده اى، اول باید تو هم توبه کنى، آن گاه ما هم مجددا تو را یارى می کنیم!
  
چون على عليه السلام از هدايت آن ها مأيوس شد چشم از كمك و يارى آن ها پوشيد و در صدد تهيه سپاه به منظور حمله به شام برآمد. در خلال اين مدت حوادث ديگر نيز رخ داد كه هر يك به نوبه خود باعث شكست عراقي ها و موجب تأسف و اندوه على عليه السلام گرديد.
+
==نبرد امام با خوارج==
 +
چون صف دو سپاه در نهروان آرایش نظامى گرفتند، [[امام علی علیه السلام|امیر مؤمنان]] (علیه السلام)، میان دو صف آمد و فرمود: «اى جماعتى که رسمِ ستیزه و گمراهى به شورشتان وا داشته و خواهش نفس و انحراف، از حق دورتان کرده است! همانا بیمتان مى دهم که بر کناره این نهر بى جان بیافتید، بى آن که از پروردگارتان دلیلى روشن و حجّتى آشکار داشته باشید...». خطیبِ [[خوارج]] گفت: اى على! ما یکپارچه به تو اعلان جنگ مى کنیم، که همانا خداوند، خیانت پیشگان را دوست نمى دارد. على(علیه السلام) فرمود: «آن چنان تندبادى شما را فراگیرد که از شما [جز ده تن] هیچ کس باقى نمانَد!...».<ref>الأخبار الموفّقیات، ص ۳۲۵ ح ۱۸۱.</ref>
  
معاويه كه از رأى حكميت دلى شادان و خاطرى خرسند داشت روز به روز در تحكيم موقعيت خود كوشش مي كرد و قلمرو حكومتش را توسعه مي داد و چون از اوضاع عراق و اختلاف و پراكندگى سپاهيان على عليه السلام اطلاع حاصل كرد درصدد بر آمد كه زمينه را براى حمله به عراق نيز آماده نمايد!
+
[[محمد بن جریر طبری|طبری]] در تاریخ خود می نویسد: آن گاه على(علیه السلام)، پرچم اَمان را به دست [[ابو ایوب انصاری|ابو ایوب انصاری]] داد و فرمود: هر یک از شما که دست به قتل نزده و متعرّضِ [افراد بی گناه] نشده باشد اگر زیر این پرچم آید، در امان است؛ و هر که از شما به [[کوفه]] یا [[مدائن]] روان شود و از این جماعت جدا گردد نیز در امان است... و ما را نیازى به ریختن خون شما نیست. آن گاه فَروَة بن نوفل اشجعى گفت: به خدا سوگند، نمى دانم چرا با على مى جنگیم. جز این نمى اندیشم که بازگردم تا در جنگ با او یا دنباله روى از وى، بصیرت یابم. سپس با پانصد سوار به علی(علیه السلام) پیوست و جماعتى دیگر هم برون آمده، و به کوفه رهسپار شدند. و نزدیک به یکصد تن دیگر هم به على(علیه السلام) پیوستند آن گاه خوارج، به سوى یارانِ امام علی(علیه السلام) تیر انداختند... .<ref>تاریخ طبری، ج ۵، ص ۸۶؛ الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص ۴۰۵؛ أنساب الأشراف، ج ۳، ص ۱۴۶؛ الإمامة والسیاسة، ج ۱، ص ۱۶۹.</ref>
  
[[ضحاك بن قيس]] را با عده اى در حدود چهار هزار نفر مأموريت داد كه دستبردى به خاك عراق بزند و تا جائي كه مقدور باشد از مردم عراق كشته و اموالشان را چپاول نمايد و چنان چه به حمله متقابله برخورد نمايد عقب نشينى كرده و خود را به شام رساند و مقصود معاويه از اين عمل ترسانيدن عراقي ها و نشان دادن ضرب شست به آنها بود كه در آتيه به فكر حمله به شام نيفتند!
+
و بعد از آن که امام از هدایت باقیمانده آن گروه لجوج و خشک و نادان مأیوس شد، چاره اى جز جنگ نمى دید؛ امّا در عین حال فرمود: «تا آنها آغاز به جنگ نکنند شما آغاز نکنید»؛ او مى خواست هرگز آغازگر جنگ نباشد. سرانجام «خوارج» حمله را شروع کردند که با عکس العمل شدید و دفاع کوبنده لشکر امام روبه رو شدند. در مدّت کوتاهى تمام چهار هزار نفر ـ جز نه نفر که فرار نمودند ـ کشته شدند و از سپاه امام بیش از نه نفر کشته نشدند و صدق کلام آن حضرت که قبلا فرموده بود: «از این مهلکه از آن ها ده نفر رهایى نمى یابند و از شما هم ده نفر کشته نمى شوند»<ref>نهج البلاغه، خطبه ۵۹.</ref> آشکار شد. از جمله فراریان خوارج، [[ابن ملجم مرادی|عبدالرحمن بن ملجم]] از قبیله مراد بود که به [[مکه|مکه]] گریخت.
  
ضحاك كه مردى پليد و خونخوار بود دستور معاويه را به طور كامل اجرا نمود و خود را به مرز عراق رسانيد و به قتل غارت مشغول گرديد از جمله [[عمرو بن عميس]] (برادرزاده [[عبدالله بن مسعود]]) را كشته و گروهى از همراهان او را گردن زد چون اين خبر در كوفه به على عليه السلام رسيد در حالي كه از شدت خشم بر خود مي لرزيد بالاى منبر رفت و مردم سست عنصر و بي حال كوفه را مخاطب ساخته و فرمود: اى اهل كوفه اگر در راه خدا كار مي كنيد به سوى عمرو بن عميس بشتابيد كه از هم كيشان شما گروهى كشته شده و جمعى نيز مجروح گشته  اند، برويد با دشمنان پيكار كنيد و بيگانه را از حريم ديار خود بازگردانيد (چون از مردم ضعف و سستى ديد فرمود) اى گروه سست پيمان و بى حميت دوست داشتم كه به جاى هشت تن از شما يك تن از لشگريان معاويه را داشتم، به خدا سوگند حاضر به ملاقات پروردگارم (مرگ) هستم تا براى هميشه از ديدار شما آسوده باشم، به من خبر رسيده است كه معاويه ضحاك بن قيس را براى قتل و غارت فرستاده و آن خونخوار فرو مايه هم عده  اى از برادران شما را كشته و اموالشان را نيز تاراج كرده است در حالي كه شما در خانه  هاى خود نشسته و براى دفاع از حريم خانه خود از جاى حركت نمي كنيد!<ref>[[ارشاد مفيد]] جلد 1 باب سيم فصل 38 با تلخيص و نقل به معنى.</ref>
+
==پیشگویی‌های امام در جنگ نهروان==
 +
در منابع تاریخی آمده است: [[امام علی]](علیه السلام)، در بیان رویدادهای آینده جنگ با [[خوارج]]، به یارانش از وقوع سه واقعه خبر داد که در ادامه به این سه واقعه اشاره می شود.
  
على عليه السلام [[حجر بن عدى]] را به تعقيب ضحاك فرستاد، ضحاك چندى در برابر حملات كوفيان مقاومت نمود ولى پس از آن كه نوزده نفر از سربازانش كشته شدند شبانه فرار كرده و راه شام در پيش گرفت. همچنين [[بسر بن ارطاة]] (همان فرد پليدى كه در [[جنگ صفین]] به پيروى از عمروعاص با نمايان ساختن عورت خود از دم شمشير على عليه السلام جان سالم بدر برد) به دستور معاويه با گروه كثيرى به [[حجاز]] و يمن يورش برد و ضمن كشتن جمعى از شيعيان على عليه السلام و غارت اموال آنان به شام بازگشت، در آن موقع [[عبيدالله بن عباس]] از جانب على عليه السلام والى يمن بود چون احساس كرد در برابر بسر ياراى مقاومت ندارد عمرو بن ارا كه را به جاى خود گذاشت و خود از يمن خارج شد و رو بسوى كوفه نهاد، بسر پس از وارد شدن به يمن شروع به قتل و غارت نمود و عمرو بن ارا كه را نيز به قتل رسانده و دو طفل خردسال عبيدالله را سر بريد بطوري كه مادرشان از مشاهده آن حال اختلال حواس پيدا نمود و ديوانه شد.
+
الف. در کتاب [[الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد (کتاب)|الارشاد]] ـ به نقل از جُنْدَب بن عبدالله اَزْدى ـ آمده، که وی گفته است: در [[جنگ جمل]] و [[جنگ صفین|صِفّین]] با على(علیه السلام) همراه بودم و در نبرد با کسانى که وى با ایشان جنگید، تردید نورزیدم. امّا وقتى در نهروان فرود آمدیم، تردید در من راه یافت و گفتم: قاریان و برگزیدگانِ خود را مى کشیم؟ این، کارى بس گران است! تا اینکه از صف ها جدا شدم... و دور از لشکر در سایه ای نشستم. امیر مؤمنان على(علیه السلام) نزد من آمد... در این حال، سوارى پیش آمد که در جستجوى امیر مؤمنان(علیه السلام) بود. او گفت: اى امیر مؤمنان! آن جماعت (خوارج) از نهر عبور کردند. على(علیه السلام) فرمود: «نه! هر گز عبور نخواهند کرد». گفت: چرا؛ به خدا سوگند، عبور کردند. على(علیه السلام) فرمود: «نه! چنین نکرده اند».
  
چون على عليه السلام از قتل و غارت بسر خبر يافت ضمن نكوهش كوفيان [[حارثة بن قدامه]] را كه خود نيز داوطلب بود با دو هزار سوار به مقابله بسر فرستاد، بسر وقتى شنيد [[حارثة]] به تعقيب او مي آيد از ترس حارثه فرار كرد و خود را به شام رسانيد.<ref> [[ناسخ التواريخ]] كتاب خوارج ص 643.</ref>
+
باز شخص دیگرى آمد و گفت: اى امیر مؤمنان! آنان از پل عبور کردند. على(علیه السلام) فرمود: «نه! عبور نکرده اند». گفت: به خدا سوگند، نزدت نیامدم، مگر آن گاه که پرچم ها و بارها یشان را در آن سو دیدم. امیر مومنان على(علیه السلام) فرمود: «به خدا سوگند، آنان از نهر عبور نکرده اند و هرگز عبور نخواهند کرد و این سوى آب، هلاک خواهند گشت. سوگند به آن که دانه را شکافید و جنبنده را آفرید، ایشان هرگز به اَثْلاث و قصر بَوازن نخواهند رسید، جز آن که خداوند، آنان را بکشد. و هر که دروغ ببندد، ناکام است!»...
  
و باز معاويه يكى ديگر از سرداران خود را به نام [[سفيان بن عوف]] با شش هزار نفر جهت قتل و غارت و توليد آشوب به عراق فرستاد و سفيان وارد شهر انبار (از شهرهاى قديمى عراق) شد و [[حسان بن حسان بكرى]] حاكم آن جا را كشته و مشغول قتل و غارت گرديد حتى بعضى از لشگريانش زر و زيور زن ها را نيز از دست و گردن آن ها گشوده و به يغما بردند، و همه اين گرفتاري ها نتيجه عدم توجه كوفيان به دستورات على عليه السلام بود و چون آن حضرت از اين قضيه آگاهى يافت فراز منبر رفت و ضمن ايراد خطبه  اى چنين فرمود:
+
آن گاه علی(علیه السلام) حرکت کرد و من هم با وى حرکت کردم... چون به نزدیک خوارج رسیدیم و پرچم ها و بارها را، چنان که علی(علیه السلام) فرموده بود یافتم، على(علیه السلام) پشت گردنم را گرفت و مرا مقدارى پیش راند آن گاه فرمود: «اى برادر اَزدى! آیا حقیقت برایت روشن شد؟». گفتم: آرى، اى امیر مؤمنان! علی(علیه السلام) فرمود: «پس این تو و این دشمنت...».<ref>الإرشاد، ج ۱، ص ۳۱۷؛ إعلام الورى، ج ۱، ص ۳۳۹؛ الکافی، ج ۱، ص ۳۴۵، ح ۲؛ المناقب لابن شهر آشوب، ج ۲، ص ۲۶۸؛ الکامل فی التاریخ، ج ۲ ص ۴۰۵؛ نهج البلاغه، خطبه ۵۹؛ کشف الغمّة، ج ۱، ص ۲۶۷.</ref>
  
به من خبر رسيده است كه به دستور معاويه به شهر انبار شبيخون زده  اند و حاكم آن جا را كشته و سواران شما را از حدود آن شهر دور گردانيده  اند و يكى از لشگريان آن ها بر يك زن مسلمان و يك زن كافره ذميه وارد شده و خلخال و دست  بند و گردن  بند و گوشواره  هاى او را در آورده است و آن زن به علت اين كه نمي توانسته او را از خود دور كند گريه و زارى كرده و از خويشان خود كمك طلبيده است، و دشمنان با غنيمت  و دارائى بسيار به شام بازگشته اند، اگر مرد مسلمانى از شنيدن اين واقعه در اثر حزن و اندوه بميرد بر او ملامت نيست بلكه به نزد من هم به مردن سزاوار است.
+
ب. در کتاب مسند [[احمد بن حنبل|ابن حنبل]] و دیگر کتب روایی و تاریخی [[اهل سنت]] آمده است: آن گاه که خوارج نهروان کشته شدند، گویا افراد از کشتن خوارج، اضطرابى در جان خویش احساس مى کردند. على(علیه السلام) فرمود: «اى مردم! همانا [[پیامبر خدا]](صلی الله علیه و آله) با ما درباره اقوامى سخن گفت که از دین بیرون مى روند، همانند تیرى که از هدف بیرون رود و هرگز به آن باز نمى گردند ([[مارقین]])... و نشانِ آن، این است که در میان آنان، مردى است سیاه با دستى ناقص که یکى از دستانش همانند پستان زن است؛ برآمدگىِ دستش به برآمدگى پستان زن شباهت دارد و پیرامونش هفت موى رُسته است. پس او را بجویید، که همانا من یقین دارم وى در میان ایشان است».
  
وقتي كه شما را در تابستان به جنگ دشمنان خواندم گفتيد حالا هوا گرم است ما را مهلت ده تا شدت گرما شكسته شود و چون در زمستان دعوت نمودم گفتيد اين روزها هوا سرد است و به ما مهلت ده تا سرما برطرف گردد، شما كه عذر و بهانه آورده از گرما و سرما فرار مي كنيد به خدا سوگند در ميدان جنگ از شمشير زودتر فرار خواهيد نمود! يا اشباه الرجال و لا رجالاى مرد نماهاى نامرد و اى كساني كه عقل شما مانند عقل بچه  ها و فكرتان چون انديشه زن هاى تازه به حجله رفته است!
+
یاران نگاه کردند و نشانى از آن مرد نیافتند. على(علیه السلام) فرمود: «باز گردید و نظر اندازید! به خدا سوگند، من نه دروغ گفته ام و نه به من دروغ گفته شده». سپس تعداد بیشتری به جستجوی او پرداختند تا اینکه او را در گودالی کنار نهر یافتند. او را بیرون آوردند و دست و چهره او را آن چنان که علی(علیه السلام) خبر داده بود مشاهده کردند. او را آوردند و در مقابل على(علیه السلام) گذاشتند. على(علیه السلام) [[تکبیر|تکبیر]] برآورد و گفت: «الله اکبر! خدا و پیامبرش راست گفته اند». مردم، هم تکبیر برآوردند و شادمان گشتند و آنچه احساس مى کردند، از ایشان رخت بر بست.<ref>مسند ابن حنبل، ج ۱، ص ۱۹۱، ح ۶۷۲؛ تاریخ الطبری، ج ۵، ص ۸۸؛ الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص ۴۰۷.</ref>
  
اى كاش شما را نمي ديدم و نمي شناختم كه نتيجه شناختن شما پشيمانى و غم و اندوه مي باشد.
+
ج. پیش از شروع جنگ، على علیه السلام فرمود که از تمام این خوارج کمتر از ده نفر زنده خواهند ماند، همچنان که از شما کمتر از ده نفر شهید خواهند شد و این فرمایش امام یکى از کرامات آن حضرت است که پیش از وقوع حادثه از کیفیت آن خبر داده و جریان امر کاملا صحیح و منطبق با واقعیت بوده است! زیرا از آن گروه گمراه نه نفر فرار کردند و کمتر از ده نفر هم از سپاه على علیه السلام به درجه [[شهادت در راه خدا|شهادت]] نائل آمده بودند. [[مسعودی]] در [[مروج الذهب (کتاب)|مروج الذّهب]] می نویسد: از سپاه على(علیه السلام)، کسانى که کشته شدند، نُه تن بودند و از خوارج، جز ده تن زنده نماندند.<ref>مروج الذهب، ج ۲، ص ۴۱۷.</ref>
 
+
==پانویس==
قاتلكم الله لقد ملاتم قلبى قيحا و شحنتم صدرى غيظا و جرعتمونى نعب التهمام انفاسا. / خداوند شما را بكشد كه دل مرا بسيار چركين كرده و سينه  ام را از خشم آكنده ساختيد و در هر نفس جام غم و اندوه را پياپى جرعه جرعه در گلويم ريختيد و به سبب نافرمانى، رأى و تدبيرم را تباه ساختيد.<ref>[[نهج البلاغه]] از خطبه 27.</ref>
+
<references />
 
+
==منابع==
علاوه بر اين قضايا، حوادث ديگرى هم به شرح زير رخ داد كه باعث شكست عراقي ها و موجب اندوه و رنج على عليه السلام گرديد: قيس بن سعد كه در اوائل خلافت على عليه السلام به حكومت مصر منصوب شده بود در جنگ صفين براى فرماندهى يكى از واحدهاى رزمى احضار گرديده و به جاى وى [[محمد بن ابى بكر]] عازم [[مصر]] شده بود.
 
 
 
محمد در مصر مشغول حل و فصل امور بود كه معاويه از كار حكميت فراغت يافت و چون حكومت مصر را به عمروعاص وعده داده بود ناچار در صدد اشغال آن كشور برآمد. براى اين منظور عده اى را به فرماندهى [[معاوية بن خديج]] براى حمله به مصر روانه ساخت، عمروعاص نيز مانند سابق حيله و نيرنگ خود را به كار برد و در داخل آن كشور مردم را عليه محمد شورانيد.
 
 
 
محمد در برابر معاويه شكست خورد و قضايا را به على عليه السلام اطلاع داد و از وى كمك خواست.
 
 
 
على عليه السلام [[مالك اشتر]] را كه حاكم ايالت جزيره بود احضار نمود و سپس او را روانه مصر ساخت و محمد را نزد خود خواند تا كار ديگرى به او رجوع فرمايد زيرا مصر حاكمى مثل مالك مي خواست تا نيرنگ  هاى معاويه و عمروعاص را با شمشير پاسخ دهد.
 
  
مالك اشتر در [[ذی القعده]] سال 38 از كوفه خارج شد و راه مصر را در پيش گرفت، در بين راه مردى پست فطرت با وضع رقت بارى خود را به حضور مالك رسانيد، مالك اشتر كه به پيروى از على عليه السلام هميشه غريب نواز و نسبت به فقرا متفقد بود پرسيد كيستى و از كجا مي آئى؟
+
*"ماجرای جنگ نهروان"، [https://makarem.ir/main.aspx?typeinfo=42&lid=0&catid=27643&mid=321481#15486801 پایگاه اطلاع رسانی آیت الله مکارم شیرازی].
 
+
*[[دانشنامه امیرالمومنین علیه السلام (کتاب)|دانشنامه امیرالمؤمنین]]، محمد محمدی ری شهری، ج۶ ص ۴۷۳-۴۸۹.
آن مرد گفت اسمم نافع است و در مدينه غلام عمر بن خطاب بودم و اكنون آزاد هستم و چون در [[مدينه]] به من سخت مي گذشت لذا از آن شهر خارج شده  ام و خيال رفتن به مصر را دارم تا در آن جا كارى پيدا كنم!<ref>نافع غلام عثمان بود براى اين كه مالك او را نشناسد خود را غلام عمر معرفى كرد.</ref>
 
 
 
مالك گفت اگر مايل باشى و نزد من بمانى من پوشاك و خوراك تو را تأمين مي كنم، نافع گفت چه سعادتى بهتر از اين البته كه مي مانم، مالك اين مرد را نيز جزو لشگريانش همراه خود برد.
 
 
 
پس از طى مسافتى به [[شهر قلزم]] رسيدند كه تا مصر سه روز راه فاصله داشت، شب را در آن جا بيتوته نموده و صبح كه به راه افتادند نافع بد طينت يك ليوان شربت از عسل درست كرد و مقدارى سم در آن ريخت و پيش مالك برد.
 
 
 
مالك كه در اين چند روز خدمتگزارى اين غلام را بي شائبه ديده بود ليوان شربت را سركشيد و لشگريانش را حركت داد و پس از چند ساعت راه  پيمائى آثار انقلاب در قيافه مالك نمايان شد و رفته رفته حالش بهم خورد و از پشت زين بر زمين افتاد.
 
 
 
لشگريان مالك پيش دويدند و به درمانش پرداختند اما سمى كه در شربت ريخته شده بود اثر خود را بخشيد و همراهان او را متوجه قضيه نمود و هر چه دنبال نافع گشتند او را پيدا نكردند، مالك پس از چند لحظه ديده از جهان فرو بست و به سراى جاويدان شتافت و اطرافيانش با جنازه مالك به قلزم مراجعت نمودند.
 
 
 
نافع پس از خوراندن شربت به مالك از قلزم فرار كرده و پيش معاويه رفته بود هنگامي كه اين خبر به معاويه رسيد بسيار خوشحال و مسرور شد و شاميان را نويد داد كه ديگر حمله على به شما عملى نخواهد شد زيرا پشت و پناه على عليه السلام مالك بود و نافع را نيز بسيار نوازش كرد و مردم شام را كه از شمشير مالك داغى بر دل و كينه اى در خاطر داشتند اجازت داد تا آن روز را جشن گيرند.
 
 
 
از آن سو چون اين خبر به گوش على عليه السلام رسيد بسيار متأثر و اندوهگين شد بطوري كه از ته دل گريه را سر داد و فرمود مرگ مالك اشتر فاجعه بزرگى است ديگر نظير مالك را نخواهيم ديد مالك مانند شيرى بود كه از صداى او زهره دشمنان آب مي شد و هم چنان كه ملول و محزون بود فرمود: مالك و ما مالك لو كان جبلا لكان فندا لا يرتقيه الحافر و لا يرقى عليه الطائر اما و الله هلاكه قد اعز اهل المغرب و اذل اهل المشرق لا ارى مثله بعده ابدا.
 
 
 
مالك چه كسى بود مالك اگر كوهى بود كوه بزرگ و بلندى بود كه نه رونده اى به قله آن مي توانست پاى نهد و نه پرنده اى مي توانست بر فراز آن پرواز كند، سوگند به خدا كه شهادت او اهل شام و مغرب را عزيز كرد و مردم عراق و مشرق را خوار نمود و از اين پس مانند مالك را هرگز نخواهيم ديد.<ref>ناسخ التواريخ كتاب خوارج ص 521.</ref>
 
 
 
على عليه السلام مجددا حكومت مصر را به محمد بن ابى بكر سپرد و او را از جريان شهادت مالك آگاه گردانيد، ولى معاويه و عمروعاص دست از كينه توزى و نيرنگ بازى بر نمي داشتند و چند مرتبه بوسيله نامه محمد را تطميع و تهديد كردند و هر دفعه محمد به آن ها صريحا جواب منفى داد و فداكارى و خلوص خود را نسبت به على عليه السلام بدان ها گوش زد كرد. معاويه چون از تطميع محمد مأيوس شد در صدد ايذاء او بر آمد و به مكر و فسون عمروعاص توانست مردم مصر را عليه محمد بشوراند.
 
 
 
محمد اوضاع آشفته مصر را در اثر تحريكات معاويه به اطلاع على عليه السلام رسانيد و آن حضرت عين نامه او را در مسجد به اهل كوفه قرائت فرموده و بار ديگر آن ها را به سستى و لاقيدى مذمت كرد و تمام اين شكست  ها را كه پى در پى اتفاق مي افتاد نتيجه بى حالى و بي غيرتى كوفى  ها دانست و پس از مذمت آن ها دو هزار نفر به فرماندهى [[مالك بن كعب]] به كمك محمد فرستاد ولى محمد در خلال اين مدت با عده معدودى كه طرفدار او بودند با [[معاوية بن خديج]] سرگرم رزم بود و بالاخره اطرافيانش شكست خوردند و خود نيز به درجه شهادت رسيد.
 
 
 
على عليه السلام هنوز براى شهادت مالك اشتر عزادار و اندوهگين بود كه خبر سقوط مصر و شهادت محمد به حضرتش رسيد اين خبر آن بزرگوار را بيش از پيش در غم و اندوه فرو برد و با چشمان اشگ آلود فرمود: همان قدر كه مردم نانجيب شام از شهادت مالك و محمد خرسند هستند اندوه و تأسف ما در اين ماجرا بيشتر از شادى آن ها است.
 
 
 
بارى نظير اين گونه اتفاقات پى در پى در گوشه و كنار رخ مي داد و هر يك به نوبه خود موجب حسرت و اندوه مي گشت من جمله حاكم بصره نيز به دسايس معاويه از اطاعت على عليه السلام سرپيچى كرده و براى تسخير مكه نيرو مي فرستاد.
 
 
 
روز به روز اوضاع مسلمين حقيقى كه تعداد آن ها خيلى كم بود وخيم تر مي شد و نصايح على عليه السلام نيز براى تحريك آن ها به منظور دفاع از شهرها و خاموش كردن اين آشفتگى  ها مؤثر واقع نمي گرديد.
 
 
 
پس از مراجعت از صفين قريب دو سال اين نابساماني ها ادامه داشت تا اين كه در سال چهلم هجرت على عليه السلام با ايراد چند خطابه آتشين كه حاكى از التهاب درون و اندوه خاطر او بود مردم افسرده و سست عهد كوفه را مجددا به جنبش آورد و فرماندهان و سرداران نيز با اين كه به مرور زمان خوى سلحشورى را كم كم از دست داده بودند در مقابل تهييج و تحريض على عليه السلام كه خود فرماندهى كل را به عهده داشت از جاى برخواستند و مردم را براى يك حمله قطعى و نهائى به متصرفات معاويه بسيج كردند.
 
 
 
عده اى كه بسيج شده بود در حدود بيست هزار بود كه به فرمان على عليه السلام در نخيله اردو زده و براى بازديد آن حضرت حاضر شدند، على عليه السلام به فرمانداران و حكام خود نيز دستور كتبى داد كه قشون ولايات را تجهيز كنند و براى حركت به سوى شام به [[نخيله]] اعزام دارند و پيش از حركت از كوفه طرح كلى راه پيمائى و جزئيات آن همچنين اجراى قطعى و دقيق آن ها به صورت چند دستور نظامى و ادارى به عموم فرماندهان زير دست ابلاغ گرديد.
 
 
 
ولى در اين موقع حادثه ديگرى رخ داد كه مسير تاريخ مسلمين را عوض نمود و اجراى نقشه آنان را عقيم گردانيد. فرقه خوارج كه به شرح حال آن ها سابقا اشاره گرديد به فرماندهى [[عبدالله بن وهب راسبى]] فتنه و فساد راه انداختند و همان عقيده سابق خود را مجددا تكرار كردند.
 
 
 
موضوع فتنه خوارج در شوراى نظامى كه از فرماندهان سپاه على عليه السلام در حضور آن حضرت تشكيل يافته بود مطرح گرديد و چنين نتيجه گرفته شد كه اگر سپاه على عليه السلام به منظور حمله به شام از كوفه خارج شود مسلما گروه خوارج آن شهر را اشغال خواهند نمود و در اين صورت سپاهيان على عليه السلام بايد در دو جبهه داخل و خارج به جنگ و قتال برخيزند پس مصلحت در آنست كه پيش از حركت به شام ابتدا كار را با خوارج يكسره كنند و سپس با خاطرى آسوده به سوى شام رهسپار شوند.
 
 
 
از آن جائي كه على عليه السلام هميشه از خونريزى و كشتار امتناع مي كرد براى آخرين بار به وسيله نامه  اى خوارج را نصيحت كرد آن ها را براى احقاق حق و مبارزه با معاويه به كمك خود دعوت فرمود.
 
 
 
عبدالله راسبى نامه على عليه السلام را خواند و شفاها به حامل نامه گفت كه از قول ما به على بگو تو كافرى اول بايد توبه كنى آن گاه ما را به كمك خود دعوت كنى!!سپس دستور داد كه تمام خوارج به سوى [[نهروان]] عزيمت كنند.
 
 
 
تجمع اين عده در نهروان به صورت يك پادگان درآمد و طرفداران اين عقيده نيز از اطراف بدان جا آمده و روز به روز بر تعدادشان افزوده گرديد به طورى كه بالغ بر دوازده هزار نفر فرقه آن ها را تشكيل مي داد.
 
 
 
على عليه السلام نيز از پادگان نخيله كه قصد عزيمت به شام را داشت مسير خود را عوض كرده به نهروان آمد.
 
 
 
موقعي كه على عليه السلام با سپاهيان خود به نهروان رسيد فرقه خوارج هماهنگ شده و گفتند: لا حكم الا لله و لو كره المشركون.
 
 
 
على عليه السلام در عين حال كه با اين جماعت خشمگين بود نسبت به آن ها اظهار تأسف و دلسوزى هم مي كرد زيرا آن ها در عقيده اى كه داشتند اشتباه مي كردند و متوجه آن اشتباه هم نمي شدند.
 
 
 
على عليه السلام در مقابل صفوف خوارج ايستاد و براى اتمام حجت با فرمانده آن ها عبدالله راسبى صحبت كرد و سپس تمام خوارج را مخاطب ساخته و با منطق قوى و كلام شيوا آن ها را به اشتباه شان معترف ساخت و حقانيت خود را ثابت نمود در اين حال هم همه خوارج بلند شد و التماس توبه نمودند على عليه السلام فرمود پرچم سفيدى در كنار نهروان بزنند و توبه كنندگان خوارج زير آن جمع گردند.
 
 
 
تقريبا دو ثلث خوارج به ظاهر توبه نموده و در كنار پرچم سفيد قرار گرفتند، على عليه السلام نيز آن ها را از جنگ معاف فرمود ولى بقيه خوارج كه چهار هزار نفر بودند به فرماندهى عبدالله بن وهب راسبى جدا سر قول خود ايستادگى كردند على عليه السلام نيز ناچار با آن ها به پيكار و قتال پرداخت.
 
 
 
پيش از شروع جنگ براى تقويت روحيه مسلمين كه در اثر مرور زمان و قتل و غارت چريك هاى معاويه پايه ايمان و جنگجوئى آن ها ضعيف شده بود على عليه السلام فرمود كه از تمام اين [[خوارج]] كمتر از ده نفر زنده خواهند ماند هم چنان كه از شما كمتر از ده نفر شهيد خواهند شد و اين فرمايش امام يكى از معجزات آن حضرت  است كه پيش از وقوع حادثه از كيفيت آن خبر داده و جريان امر كاملا صحيح و منطبق با واقعيت بوده است!
 
 
 
بارى جنگ شروع شد و طولى نكشيد كه آن گروه گمراه مقتول و نه نفر نيز از آنان فرار كردند و هفت نفر هم از سپاه على عليه السلام به درجه شهادت نائل آمده بودند و بدين ترتيب پيش بينى آن حضرت صد در صد صورت واقع به خود گرفت و پس از خاتمه جنگ به كوفه مراجعت نمودند، از جمله فراريان خوارج [[عبدالرحمن بن ملجم]] از [[قبيله مراد]] بود كه به مكه گريخته بود.<ref>[[ابن ملجم مرادى]] گمنام بود هنگامي كه على عليه السلام كوفيان را براى جنگ صفين بسيج مي كرد چشمش به وى افتاد و طبق علائمى كه درباره قاتل خود از پيغمبر صلى الله عليه و آله شنيده بود او را شناخت و فرمود: تو عبدالرحمن بن ملجم هستى؟ عرض كرد: بلى يا اميرالمؤمنين! على عليه السلام رو به حاضرين كرد و يك مصرع از شعر [[عمرو بن معدي كرب]] را خواند: اريد حياته (حبائه) و يريد قتلى! يعنى من حيات او (يا عطيه براى او) مي خواهم و او قتل مرا مي خواهد! عرض كردند دستور فرمائيد او را بكشيم، على عليه السلام فرمود مگر مي شود قبل از جنايت قصاص كرد؟</ref>
 
 
 
==پانویس==
 
<references/> 
 
  
 +
==مطالب مرتبط==
  
 +
*[[خوارج]]
 +
*[[مارقین]]
 +
*[[حروراء]]
 
{{شناختنامه امام علی (ع)}}
 
{{شناختنامه امام علی (ع)}}
 
 
[[رده:جنگ های امام علی علیه السلام]]
 
[[رده:جنگ های امام علی علیه السلام]]
 
[[رده: مقاله های مهم]]
 
[[رده: مقاله های مهم]]
 
 
{{سنجش کیفی
 
{{سنجش کیفی
 
|سنجش=شده
 
|سنجش=شده
 
|شناسه= خوب
 
|شناسه= خوب
|عنوان بندی مناسب= ضعیف
+
|عنوان بندی مناسب= خوب
|کفایت منابع و پی نوشت ها= متوسط
+
|کفایت منابع و پی نوشت ها= خوب
 
|رعایت سطح مخاطب عام= خوب
 
|رعایت سطح مخاطب عام= خوب
|رعایت ادبیات دانشنامه ای= ضعیف
+
|رعایت ادبیات دانشنامه ای= خوب
|جامعیت= متوسط
+
|جامعیت= خوب
 
|رعایت اختصار= خوب
 
|رعایت اختصار= خوب
|سیر منطقی= متوسط
+
|سیر منطقی= خوب
|کیفیت پژوهش= متوسط
+
|کیفیت پژوهش= خوب
 
|رده= دارد
 
|رده= دارد
 
}}
 
}}

نسخهٔ کنونی تا ‏۸ اوت ۲۰۲۴، ساعت ۱۲:۲۴

جنگ نهروان جنگی است که در منطقه نهروان در نزدیکی بغداد میان سپاه امام علی علیه السلام و گروه خوارج رخ داد.

در جنگ صفّین آنهایی که «حکمیت» را به امام علی(علیه السلام) تحمیل کرده بودند، پشیمان شده آن را کفر پنداشتند و به امام اصرار کردند که توبه کند وگرنه به نبرد با آن حضرت بر مى‌خیزند. این افراد لجوج و متعصّب که حدود دوازده هزار نفر بودند و به «خوارج» معروف شدند، در منطقه «نهروان» در مقابل لشکر امام علی قرار گرفتند. با نصایح و مذاکرات مکرّر امام، هشت هزار نفر آنان برگشتند و چهار هزار نفر باقی‌مانده - جز نه نفر که فرار کردند - در مدّت کوتاهی کشته شدند.

زمان و مکان جنگ نهروان

نزدیک به یک سال از ماجراى صِفّین مى گذشت و هنوز شعله هاى جنگ خونین صفین، یکسره خاموش نشده بود که آتش جنگ داخلی، و این بار از درون سپاه امام علی(علیه السلام)، به سر دستگى مسلمانان افراطى، شعله ور گشت و بدین سان، امام علی(علیه السلام)، از آغازِ به دست گیرى زمام قدرت سیاسى، هر سال با یک جنگ رویارو شد.

گر چه زمان وقوع جنگ نهروان به طور دقیق معلوم نیست. چرا که برخى از تاریخنگاران، زمان وقوع آن را در ماه صفر سال ۳۷ هجرى و بعضى سال ۳۸ هجرى و دسته اى هم سال ۳۹ هجرى دانسته اند.

اما به نظر مى رسد که سال ۳۸ هجرى به صحّت نزدیک تر باشد. چرا که بسیارى از سیره نگاران، بر همین قول اند. و از این گذشته، جُستار دقیق در سیر وقایع دوران حکومت امام على(علیه السلام) نیز این رأى را تأیید مى کند؛ زیرا جنگ صفین در سال ۳۷ هجری قمری رخ داد و با توجه به اینکه این جنگ یک سال پس از آن اتفاق افتاده است، این قول را تأیید می کند.[۱]

انساب الاشراف گفته است خوارج در روز نهم ماه صفر به سپاه امام حمله کردند.[۲]

مکان جنگ با «خوارج» در جایى به نام «نهروان» رخ داد که منطقه اى گسترده میان بغداد و واسط بود و در چهار فرسخى شرق بغداد قرار داشت.[۳]

زمینه‌های جنگ نهروان

پیشنهاد عمروعاص در «صفین» موقع بلند کردن قرآن‌ها بر سر نیزه درباره «حکمیّت» میان متخاصمین، اختلاف بزرگى در میان لشکر عراق بوجود آورد. گروه «خوارج» از درون جنگ صفّین و داستان حکمیت آشکار شدند و این یکى از پیامدهاى دردناک آن جنگ ویرانگر و خانمان سوز بود. گروهى که حکمیّت را نخست پذیرفته بودند و بعد پشیمان شدند و آن را بر خلاف قرآن دانسته و کفر مى پنداشتند، وقاحت و بى شرمى را به جایى رساندند که به امام علی(علیه السلام) اصرار کردند که توبه نمایند وگرنه به نبرد با آن حضرت بر مى خیزند! حضرت على(علیه السلام) که اختلاف شدید را در داخل لشکر ملاحظه کرد (و مشاهده نمود که منافقان پیوسته این آتش را دامن مى زنند) دستور مراجعت به «کوفه» را صادر فرمود.

در «کوفه» دوازده هزار نفر از افراد لجوج و متعصّب، از مردم جدا شدند و تحت فرماندهى عبدالله بن وهب به «حروراء» که قریه اى در دو میلى «کوفه» بود رفتند و به همین دلیل این گروه از خوارج، «حروریّه» نامیده شدند. سرانجام در سرزمین «نهروان» که در نزدیکى حروراء بود آماده جنگ شدند. عجب این که، در این نبرد شوم، در صفوف خوارج، بعضى از یاران دیرینه امام دیده مى شدند؛ و نیز گروهى که از عبادت، پیشانى آنان پینه بسته بود و آهنگ تلاوت قرآن آنان در همه جا پیچیده بود قرار داشتند.

عقیده این اشخاص بر این بود که على علیه السلام و معاویه هر دو باطلند و حکم مخصوص خدا است و شعارشان «لا حکمَ الّا لله» بود. على علیه السلام درباره آنان فرمود این ها حق را در ظلمات باطل می جویند! آنها در حقیقت عابدان خشک و نادانى بودند که به خاطر افراط آنها در چسبیدن به ظواهر دین و بى اعتنایى به حقیقت آن، «مارقین» نامیده شدند.

على علیه السلام، عبدالله بن عباس را به سوى آن ها فرستاد تا آن ها را متوجه اشتباهشان سازد ولى آن فرقه گمراه از رأى و عقیده خود منصرف نشدند. مهمترین ایراد و اعتراض آن ها این بود که چرا على با شامیان جنگید ولى از غارت اموال آن ها جلوگیرى نمود؟ و ثانیا ما حکمیت قرآن را خواسته بودیم چرا به حکمیت ابوموسى و عمروعاص تن داد؟ ثالثا در صلح نامه چرا نام خود را با امیرالمؤمنین شروع نکرد و این امر می رساند که خود على نیز به خلافت خود یقین نداشت و در این صورت تکلیف قربانیان این جنگ چه خواهد بود؟

على علیه السلام خود به سوى آن ها رفت و آنان را نصیحت کرد و فرمود من هم مثل شما خواهان اجراى حکم قرآن هستم و براى همین منظور با معاویه جنگ می کردم و خود شما دیدید که من با متارکه جنگ و انتخاب ابوموسى به حکمیت مخالف بودم، ولى در اثر فشار و اصرار خود شما جنگ خاتمه یافت و ابوموسى را هم علیرغم عقیده من خودتان براى حکمیت انتخاب کردید و اکنون هم ما بر سر رأى اولى هستیم و در صدد حمله مجدد به شام می باشیم پس شما هم ما را کمک کنید. خوارج در پاسخ گفتند تو و ما کافر شده بودیم؛ ما توبه کردیم ولى تو به همان حال باقى مانده اى، اول باید تو هم توبه کنى، آن گاه ما هم مجددا تو را یارى می کنیم!

نبرد امام با خوارج

چون صف دو سپاه در نهروان آرایش نظامى گرفتند، امیر مؤمنان (علیه السلام)، میان دو صف آمد و فرمود: «اى جماعتى که رسمِ ستیزه و گمراهى به شورشتان وا داشته و خواهش نفس و انحراف، از حق دورتان کرده است! همانا بیمتان مى دهم که بر کناره این نهر بى جان بیافتید، بى آن که از پروردگارتان دلیلى روشن و حجّتى آشکار داشته باشید...». خطیبِ خوارج گفت: اى على! ما یکپارچه به تو اعلان جنگ مى کنیم، که همانا خداوند، خیانت پیشگان را دوست نمى دارد. على(علیه السلام) فرمود: «آن چنان تندبادى شما را فراگیرد که از شما [جز ده تن] هیچ کس باقى نمانَد!...».[۴]

طبری در تاریخ خود می نویسد: آن گاه على(علیه السلام)، پرچم اَمان را به دست ابو ایوب انصاری داد و فرمود: هر یک از شما که دست به قتل نزده و متعرّضِ [افراد بی گناه] نشده باشد اگر زیر این پرچم آید، در امان است؛ و هر که از شما به کوفه یا مدائن روان شود و از این جماعت جدا گردد نیز در امان است... و ما را نیازى به ریختن خون شما نیست. آن گاه فَروَة بن نوفل اشجعى گفت: به خدا سوگند، نمى دانم چرا با على مى جنگیم. جز این نمى اندیشم که بازگردم تا در جنگ با او یا دنباله روى از وى، بصیرت یابم. سپس با پانصد سوار به علی(علیه السلام) پیوست و جماعتى دیگر هم برون آمده، و به کوفه رهسپار شدند. و نزدیک به یکصد تن دیگر هم به على(علیه السلام) پیوستند آن گاه خوارج، به سوى یارانِ امام علی(علیه السلام) تیر انداختند... .[۵]

و بعد از آن که امام از هدایت باقیمانده آن گروه لجوج و خشک و نادان مأیوس شد، چاره اى جز جنگ نمى دید؛ امّا در عین حال فرمود: «تا آنها آغاز به جنگ نکنند شما آغاز نکنید»؛ او مى خواست هرگز آغازگر جنگ نباشد. سرانجام «خوارج» حمله را شروع کردند که با عکس العمل شدید و دفاع کوبنده لشکر امام روبه رو شدند. در مدّت کوتاهى تمام چهار هزار نفر ـ جز نه نفر که فرار نمودند ـ کشته شدند و از سپاه امام بیش از نه نفر کشته نشدند و صدق کلام آن حضرت که قبلا فرموده بود: «از این مهلکه از آن ها ده نفر رهایى نمى یابند و از شما هم ده نفر کشته نمى شوند»[۶] آشکار شد. از جمله فراریان خوارج، عبدالرحمن بن ملجم از قبیله مراد بود که به مکه گریخت.

پیشگویی‌های امام در جنگ نهروان

در منابع تاریخی آمده است: امام علی(علیه السلام)، در بیان رویدادهای آینده جنگ با خوارج، به یارانش از وقوع سه واقعه خبر داد که در ادامه به این سه واقعه اشاره می شود.

الف. در کتاب الارشاد ـ به نقل از جُنْدَب بن عبدالله اَزْدى ـ آمده، که وی گفته است: در جنگ جمل و صِفّین با على(علیه السلام) همراه بودم و در نبرد با کسانى که وى با ایشان جنگید، تردید نورزیدم. امّا وقتى در نهروان فرود آمدیم، تردید در من راه یافت و گفتم: قاریان و برگزیدگانِ خود را مى کشیم؟ این، کارى بس گران است! تا اینکه از صف ها جدا شدم... و دور از لشکر در سایه ای نشستم. امیر مؤمنان على(علیه السلام) نزد من آمد... در این حال، سوارى پیش آمد که در جستجوى امیر مؤمنان(علیه السلام) بود. او گفت: اى امیر مؤمنان! آن جماعت (خوارج) از نهر عبور کردند. على(علیه السلام) فرمود: «نه! هر گز عبور نخواهند کرد». گفت: چرا؛ به خدا سوگند، عبور کردند. على(علیه السلام) فرمود: «نه! چنین نکرده اند».

باز شخص دیگرى آمد و گفت: اى امیر مؤمنان! آنان از پل عبور کردند. على(علیه السلام) فرمود: «نه! عبور نکرده اند». گفت: به خدا سوگند، نزدت نیامدم، مگر آن گاه که پرچم ها و بارها یشان را در آن سو دیدم. امیر مومنان على(علیه السلام) فرمود: «به خدا سوگند، آنان از نهر عبور نکرده اند و هرگز عبور نخواهند کرد و این سوى آب، هلاک خواهند گشت. سوگند به آن که دانه را شکافید و جنبنده را آفرید، ایشان هرگز به اَثْلاث و قصر بَوازن نخواهند رسید، جز آن که خداوند، آنان را بکشد. و هر که دروغ ببندد، ناکام است!»...

آن گاه علی(علیه السلام) حرکت کرد و من هم با وى حرکت کردم... چون به نزدیک خوارج رسیدیم و پرچم ها و بارها را، چنان که علی(علیه السلام) فرموده بود یافتم، على(علیه السلام) پشت گردنم را گرفت و مرا مقدارى پیش راند آن گاه فرمود: «اى برادر اَزدى! آیا حقیقت برایت روشن شد؟». گفتم: آرى، اى امیر مؤمنان! علی(علیه السلام) فرمود: «پس این تو و این دشمنت...».[۷]

ب. در کتاب مسند ابن حنبل و دیگر کتب روایی و تاریخی اهل سنت آمده است: آن گاه که خوارج نهروان کشته شدند، گویا افراد از کشتن خوارج، اضطرابى در جان خویش احساس مى کردند. على(علیه السلام) فرمود: «اى مردم! همانا پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) با ما درباره اقوامى سخن گفت که از دین بیرون مى روند، همانند تیرى که از هدف بیرون رود و هرگز به آن باز نمى گردند (مارقین)... و نشانِ آن، این است که در میان آنان، مردى است سیاه با دستى ناقص که یکى از دستانش همانند پستان زن است؛ برآمدگىِ دستش به برآمدگى پستان زن شباهت دارد و پیرامونش هفت موى رُسته است. پس او را بجویید، که همانا من یقین دارم وى در میان ایشان است».

یاران نگاه کردند و نشانى از آن مرد نیافتند. على(علیه السلام) فرمود: «باز گردید و نظر اندازید! به خدا سوگند، من نه دروغ گفته ام و نه به من دروغ گفته شده». سپس تعداد بیشتری به جستجوی او پرداختند تا اینکه او را در گودالی کنار نهر یافتند. او را بیرون آوردند و دست و چهره او را آن چنان که علی(علیه السلام) خبر داده بود مشاهده کردند. او را آوردند و در مقابل على(علیه السلام) گذاشتند. على(علیه السلام) تکبیر برآورد و گفت: «الله اکبر! خدا و پیامبرش راست گفته اند». مردم، هم تکبیر برآوردند و شادمان گشتند و آنچه احساس مى کردند، از ایشان رخت بر بست.[۸]

ج. پیش از شروع جنگ، على علیه السلام فرمود که از تمام این خوارج کمتر از ده نفر زنده خواهند ماند، همچنان که از شما کمتر از ده نفر شهید خواهند شد و این فرمایش امام یکى از کرامات آن حضرت است که پیش از وقوع حادثه از کیفیت آن خبر داده و جریان امر کاملا صحیح و منطبق با واقعیت بوده است! زیرا از آن گروه گمراه نه نفر فرار کردند و کمتر از ده نفر هم از سپاه على علیه السلام به درجه شهادت نائل آمده بودند. مسعودی در مروج الذّهب می نویسد: از سپاه على(علیه السلام)، کسانى که کشته شدند، نُه تن بودند و از خوارج، جز ده تن زنده نماندند.[۹]

پانویس

  1. تاریخ طبری، ج۵، ص ۵؛ الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص ۴۰۶؛ تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۱۹۳؛ کشف الغمّة، ج ۱، ص ۲۶۷.
  2. أنساب الاشراف، ص 282.
  3. معجم البلدان، ج ۵، ص ۳۲۵؛ مجمع البحرین، ج ۳، ص ۱۶۸۹.
  4. الأخبار الموفّقیات، ص ۳۲۵ ح ۱۸۱.
  5. تاریخ طبری، ج ۵، ص ۸۶؛ الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص ۴۰۵؛ أنساب الأشراف، ج ۳، ص ۱۴۶؛ الإمامة والسیاسة، ج ۱، ص ۱۶۹.
  6. نهج البلاغه، خطبه ۵۹.
  7. الإرشاد، ج ۱، ص ۳۱۷؛ إعلام الورى، ج ۱، ص ۳۳۹؛ الکافی، ج ۱، ص ۳۴۵، ح ۲؛ المناقب لابن شهر آشوب، ج ۲، ص ۲۶۸؛ الکامل فی التاریخ، ج ۲ ص ۴۰۵؛ نهج البلاغه، خطبه ۵۹؛ کشف الغمّة، ج ۱، ص ۲۶۷.
  8. مسند ابن حنبل، ج ۱، ص ۱۹۱، ح ۶۷۲؛ تاریخ الطبری، ج ۵، ص ۸۸؛ الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص ۴۰۷.
  9. مروج الذهب، ج ۲، ص ۴۱۷.

منابع

مطالب مرتبط