نامه‌های بین امام حسین علیه‌السلام و معاویه: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
 
(۹ نسخه‌ٔ میانی ویرایش شده توسط ۴ کاربر نشان داده نشده)
سطر ۱: سطر ۱:
 
{{بخشی از یک کتاب}}
 
{{بخشی از یک کتاب}}
 +
در منابع تاریخی، از نگارش و ارسال نامه‌هایی بین [[امام حسین]] علیه‌السلام و [[معاويه]] در موضوعات مختلف سخن به میان آمده است، که در اینجا به دو مورد اشاره می‌شود.
  
 +
'''الف).''' [[ابن قتیبه دینوری]] در کتاب «الامامة والسیاسة» و [[ابوعمرو کشی|ابوعمرو کشى]] در کتاب «[[رجال کشی (کتاب)|الرجال]]» خود، آورده اند:
  
'''کلیدواژه: معاویه، امام حسین علیه السلام، نامه های امام حسین به معاویه، نامه های معاویه به امام حسین علیه السلام'''
+
[[مروان بن حکم]] هنگامی که از طرف [[معاویه]] حاکم [[مدینه]] بود، نامه اى خطاب به معاویه به این شرح ارسال داشت: «چنان که عمرو بن عثمان به من اطلاع داده، گویا عده اى از مردان اهل [[عراق]] و گروهى از بزرگان [[حجاز]] با [[امام حسین علیه السلام|حسین بن على]] در رفت و آمد هستند، و من هرگز در این مورد در امان نخواهم بود. با تحقیق و بررسى براى من معلوم گردیده که وى در این اندیشه است که با حکومت مخالفت ورزد. از نظر خود در این مورد مرا مطلع ساز».
  
ابن قتيبه در كتاب، [[الامامة والسياسة]]، و كشى در كتاب، [[الرجال]]، آورده اند: [[مروان بن حكم]] در حالى كه از طرف [[معاويه]] حاكم [[مدينه]] بود، نامه اى خطاب به معاويه به اين شرح ارسال داشت.  
+
پس معاویه در پاسخ مروان نامه اى به این شرح برایش ارسال داشت: «نامه تو را دریافت کردم و از امر حسین بن على در این مورد اطلاع یافتم. من به تو سفارش مى کنم که هرگز در هیچ امرى وى را مورد اعتراض قرار ندهى. تا آن گاه که او با تو کارى نداشته و بر حکومت ما اعتراضى نکند تو نیز از این امر خوددارى کن، و تا موقعى که او بر [[بیعت]] خود با ما پایبند باشد و بر حکومت ما اعتراضى نکند تصمیم نداریم که به آزار او بپردازیم. از این رو مراقب اعمال او باش و در عین حال سعى کن که بین تو و او نزاعى پیش نیاید.»
  
اما بعد، چنان كه عمرو بن عثمان به من اطلاع داده، گويا عده اى از مردان اهل [[عراق]] و گروهى از بزرگان [[حجاز]] با حسين بن على در رفت و آمد هستند، و من هرگز در اين مورد در امان نخواهم بود. با تحقيق و بررسى براى من معلوم گرديده كه وى در اين انديشه است كه با حكومت مخالفت ورزد. از نظر خود در اين مورد مرا مطلع ساز.
+
سپس معاویه نامه اى به حضور [[امام حسین علیه السلام|امام حسین]] علیه السلام ارسال داشت و گفت:
  
پس معاويه در پاسخ مروان نامه اى به اين شرح برايش ارسال داشت. نامه تو را دريافت كردم و از امر حسين بن على در اين مورد اطلاع يافتم. من به تو سفارش مى كنم كه هرگز در هيچ امرى وى را مورد اعتراض قرار ندهى. تا آن گاه كه او با تو كارى نداشته و بر حكومت ما اعتراضى نكند تو نيز از اين امر خوددارى كن، و تا موقعى كه او بر [[بيعت]] خود با ما پايبند باشد و بر حكومت ما اعتراضى نكند تصميم نداريم كه به آزار او بپردازيم. از اين رو مراقب اعمال او باش و در عين حال سعى كن كه بين تو و او نزاعى پيش نيايد.
+
«اما بعد، از شما گزارش هایى به من مى رسد، که چنانچه درست باشد، هرگز سزاوار نیست به شما نسبت داده شود، و من تو را از این امر بر حذر مى  دارم. به خدا سوگند، آن کس که پیمانى را امضا مى کند و قرارى را به میان مى گذارد، شایسته است به پیمان و قرار خود پایدار بماند و در میان مردم از لحاظ شرافت و بزرگوارى و وفاى به عهد و پیمان چه کسى را بالاتر از تو مى توان یافت. مقام و منزلت تو در نزد خداوند، سزاوار آن است که در پیمان ها ثابت و استوار و به عهد خدا وفادار باشى. پس بدان هر موقع که بر ضد من اقدام کنى، من نیز تو را انکار خواهم کرد و از هر راهى به من حمله آورید، از همان راه تو را هدف حمله خود قرار خواهم داد. از این رو از ایجاد اختلاف و آشوب در میان این امت بپرهیز و زنهار، مگذار که با دست تو جنگى به وجود آید و خونى ریخته شود. تو که مردم را به خوبى آزمایش کرده اى، بنابراین درباره خودت و [[دین]] و [[امت]] [[پیامبر اسلام|محمد]] (صلی الله علیه و آله) بیندیش و از فتنه ها اجتناب کن، و به گفتار سفها و مردم جاهلى که فتنه و آشوب را دوست مى دارند گوش مدار».
  
معاويه نامه  اى به حضور امام علیه السلام ارسال داشت و گفت: «اما بعد، از شما گزارش هايى به من مى رسد، كه چنانچه درست باشد، هرگز سزاوار نيست به شما نسبت داده شود، و من تو را از اين امر بر حذر مى  دارم. به خدا سوگند، آن كس كه پيمانى را امضا مى كند، و قرارى را به ميان مى گذارد شايسته است به پيمان و قرار خود پايدار بماند، و در ميان مردم از لحاظ شرافت و بزرگوارى و وفاى به عهد و پيمان چه كسى را بالاتر از تو مى توان يافت. مقام و منزلت تو در نزد خداوند، سزاوار آن است كه در پيمان ها ثابت و استوار و به عهد خدا وفادار باشى. پس بدان هر موقع كه بر ضد من اقدام كنى، من نيز تو را انكار خواهم كرد و از هر راهى به من حمله آوريد، از همان راه تو را هدف حمله خود قرار خواهم داد. از اين رو از ايجاد اختلاف و آشوب در ميان اين امت بپرهيز و زنهار، مگذار كه با دست تو جنگى به وجود آيد و خونى ريخته شود. تو كه مردم را به خوبى آزمايش كرده اى، بنابراين درباره خودت و [[دين]] و [[امت]] محمد صلی الله علیه و آله بينديش و از فتنه ها اجتناب كن، و به گفتار سفها و مردم جاهلى كه فتنه و آشوب را دوست مى دارند گوش مدار».
+
[[امام حسین]] علیه السلام پس از دریافت نامه معاویه، در پاسخ، نامه اى به این شرح براى او ارسال داشت:
  
همين كه [[امام حسين]] علیه السلام نامه معاويه را دريافت كرد در پاسخ نامه اى به اين شرح براى معاويه ارسال داشت.
+
«اما بعد، نامه ات به دستم رسید. نوشته بودى که درباره ما گزارشات نامطلوبى دریافت کرده اى و گفته اى که به نظر تو این گونه اعمال را براى من سزاوار نمى دانى. و یادآورى کرده اى که تنها خداى تعالى مردم را به نیکی ها راهنمایى کرده و پشتیبان نیکى است. اما باید بدانى که این گزارش هاى نامطلوب و ناروا را مردمى دروغگو و فرومایه به تو مى فرستند. همان مردمان تملق پیشه و [[سخن چینی|سخن چین]] که میان مردم تفرقه و جدایى مى افکنند، این گمراهان فتنه گر براى تو [[دروغ]] گفته اند. نه مى خواستم تدارک جنگى با تو ببینم و نه در فکر قیامى علیه تو بودم. اما نه چنان پندارى که من از سکوت خود خوشنودم، بلکه در برابر حکومت [[باطل]] تو و ترک قیام و [[جهاد]] با تو از خداى خود بیم دارم. به هر حال هیچ گونه عذرى براى من باقى نمانده، و بایستى این حقیقت را براى تو و یارانت که حزب ستمکاران و دوستداران شیاطینند بازگو کنم. آیا تو قاتل [[حجر بن عدى]] برادر کنده و یاران نمازگزار او که خداى را پرستش مى کردند نیستى؟ ایشان با ستمکارى و [[بدعت]] هاى ناپسند مخالف بودند و [[امر به معروف و نهى از منکر]] مى کردند، و در راه [[حق]] از سرزنش و ملامت هراسى نداشتند. اما تو با شمشیر ستم و [[کینه|کینه]] ایشان را کشتى بعد از آن که پیمان هاى محکم و استوار با آنان بستى و امان دادى. تو از خدا نترسیدى و پیمان او را سست شمردى و در کمال جرأت و جسارت آنان را به قتل رساندى؟ آیا تو قاتل [[عمرو بن حمق]] یار و مصاحب [[رسول خدا]] صلی الله علیه و آله، آن بنده صالح که کثرت [[عبادت]] او را فرسوده و پیکرش را نحیف و رنگ از رخسارش برده بود نیستى؟ در حالى که امانش دادى و چنان عهد و پیمان ها برایش بستى که اگر براى بزهاى وحشى بسته مى شد از قله کوه ها به زیر مى آمدند.  
  
«اما بعد، نامه ات به دستم رسيد. نوشته بودى كه درباره ما گزارشات نامطلوبى دريافت كرده اى و گفته اى كه به نظر تو اين گونه اعمال را براى من سزاوار نمى دانى. و يادآورى كرده اى كه تنها خداى تعالى مردم را به نيكي ها راهنمايى كرده و پشتيبان نيكى است. اما بايد بدانى كه اين گزارش هاى نامطلوب و ناروا را مردمى دروغگو و كرنشكار و فرومايه به تو مى فرستند. همان مردمان تملق پيشه و سخن چين كه ميان مردم تفرقه و جدايى مى افكنند، اين گمراهان فتنه گر براى تو [[دروغ]] گفته اند. نه مى خواستم تدارك جنگى با تو ببينم و نه در فكر قيامى عليه تو بودم. اما نه چنان پندارى كه من از سكوت خود خوشنودم، بلكه در برابر حكومت [[باطل]] تو و ترك قيام و [[جهاد]] با تو از خداى خود بيم دارم. به هر حال هيچ گونه عذرى براى من باقى نمانده، و بايستى اين حقيقت را براى تو و يارانت كه حزب ستمكاران و دوستداران شياطينند بازگو كنم.  
+
اى معاویه آیا تو ادعا نکردى که [[زیاد بن ابیه|زیاد]] پسر سمیه که در فراش عبید از [[قبیله ثقیف]] به دنیا آمده فرزند پدر تو است؟ گمان بردى که او پسر [[ابوسفیان]] است و او را برادر خود خواندى در حالى که [[پیامبر اسلام|پیغمبر]] صلی الله علیه و آله فرموده است که هر طفل نوزادى متعلق به همان خانه و فراشى است که به دنیا مى آید و زناکار را جز سنگباران نصیبى نباشد. و تو عملا [[سنت]] رسول خدا صلی الله علیه و آله را ترک گفتى و از روى گمراهى مطابق هوا و هوس خویش گام برداشتى. آنگاه زیاد را بر اهل [[اسلام]] مسلط ساختى تا مردم را بکشد و دست و پا و گوش آنان را قطع کند و چشم ها را از حدقه بیرون آورد و مردم را بر درختان خرما به دار آویزد. رفتارت آن چنان وحشیانه و ناهنجار است که گویى اصلا از این [[امت]] نیستى و این امت را با تو ربطى نیست. مگر تو قاتل حضرمیین آن مرد با [[ایمان]] نیستى که همین زیاد درباره او شرحى به تو نوشت و گفت حضرمیین پیرو [[امام علی علیه السلام|على بن ابى طالب]] (علیه السلام) است و تو پاسخ دادى هر کس را که بر دین على است بکشد. او نیز فرمان تو را اطاعت کرد و دوستداران على را کشت و جسد مطهرشان را مثله کرد. مگر [[دین|دین]] على همان دین پسر عمش رسول الله صلی الله علیه وآله نیست، که امروزه تو به نام همین دین بر جاى پیامبر تکیه زده اى؟ اگر دین على و دین پیامبر نبود، شرافت تو و پدرانت در همان زحمات طاقت فرساى بیابانگردى و کوچ هاى زمستانى و تابستانى بود.
  
آيا تو قاتل [[حجر بن عدى]] برادر كنده و ياران نمازگزار او كه خداى را پرستش مى كردند نيستى؟ ايشان با ستمكارى و بدعت هاى ناپسند مخالف بودند و [[امر به معروف و نهى از منكر]] مى كردند، و در راه [[حق]] از سرزنش و ملامت هراسى نداشتند. اما تو با شمشير ستم و كينه ايشان را كشتى بعد از آن كه پيمان هاى محكم و استوار با آنان بستى و امان دادى. تو از خدا نترسيدى و پيمان او را سست شمردى و در كمال جرأت و جسارت آنان را به قتل رساندى؟ آيا تو قاتل عمرو بن حمق يار و مصاحب [[رسول خدا]] صلی الله علیه و آله، آن بنده صالح كه كثرت [[عبادت]] او را فرسوده و پيكرش را نحيف و رنگ از رخسارش برده بود نيستى؟ در حالى كه امانش دادى و چنان عهد و پيمان ها برايش بستى كه اگر براى بزهاى وحشى بسته مى شد از قله كوه ها به زير مى آمدند.
+
به هر حال آن چه باید بگویم، گفتم. پس تو به خود و به دین خود و بر امت محمد صلی الله علیه وآله بنگر. آگاه باش که کشانیدن این مردم به [[فتنه]] و فساد، خود بزرگترین [[گناه]] و سرپیچى از اوامر الهى است. و من فتنه اى را بزرگتر از این که تو بر این مردم حکومت کنى نمى بینم، و بزرگترین وظیفه اى که در برابر دین و امت محمد صلی الله علیه و آله دارم این است که کار تو را آشکار کنم. پس اگر چنین کردم نزدیکى به خداست و اگر قصور کنم، از کوتاهى و قصور خود در پیشگاه الهى [[استغفار]]، و استمداد مى کنم که مرا ارشاد و رهبرى فرماید تا در کار و مهم خود موفق گردم.
  
اى معاويه آيا تو ادعا نكردى كه زياد پسر سميه كه در فراش عبيد از [[قبیله ثقیف]] به دنيا آمده فرزند پدر تو است؟ گمان بردى كه او پسر [[ابوسفيان]] است و او را برادر خود خواندى در حالى كه پيغمبر صلی الله علیه و آله فرموده است كه هر طفل نوزادى متعلق به همان خانه و فراشى است كه به دنيا مى آيد و زناكار را جز سنگباران نصيبى نباشد. و تو عملا سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله را ترك گفتى و از روى گمراهى مطابق هوا و هوس خويش گام برداشتى. آنگاه زياد را بر اهل [[اسلام]] مسلط ساختى تا مردم را بكشد و دست و پا و گوش آنان را قطع كند و چشم ها را از حدقه بيرون آورد و مردم را بر درختان خرما به دار آويزد.
+
و نیز در نامه ات گوشزد کرده اى که اگر من برخیزم، تو هم برخواهى خواست. هر نقشه و حیله اى دارى بکار بند. اما آگاه باش که ضربات تو بر وجود من کارگر نیست، و [[مکر|مکر]] و حیله هاى تو بر من زیانى نیست و بر هیچ کس هم جز بر خودت ضرر نخواهى زد. تو بر مرکب جهل و نادانى سوار شده اى.  
  
رفتارت آن چنان وحشيانه و ناهنجار است كه گويى اصلا از اين امت نيستى و اين امت را با تو ربطى نيست. مگر تو قاتل حضرميين آن مرد با[[ايمان]] نيستى كه همين زياد درباره او شرحى به تو نوشت و گفت حضرميين پيرو على بن ابى طالب علیه السلام است و تو پاسخ دادى هر كس را كه بر دين على است بكشد. او نيز فرمان تو را اطاعت كرد و دوستداران على را كشت. و جسد مطهرشان را مثله كرد.
+
از عهد بستن و عهد شکستن یاد کرده اى. بدان که خصلت [[پیمان شکنی|پیمان شکنى]] و نقض عهد شیوه خاص توست. آن عهدها و پیمانها که با ما بستى به کدامین عهدت پایبند ماندى؟ تو امان ها دادى و هم خود امان نامه خود را به زیر پاى افکندى، و با کشتن این پاکمردان پیمان خود را شکستى و سوگندها و عهدها را زیر پا گذاشتى. بى آنکه این افراد با کسى سر جنگ داشته و یا کسى را کشته باشند آنان را بکشتى. آن ها کشته شدند، بى آن که کسى را کشته باشند. تنها گناهشان این بود که فضایل و [[حق]] ما را به عظمت یاد مى  کردند. تو آنان را از بیم آن که شورش و انقلاب کنند بکشتى، و در ریختن خون این مردان خدا چه زود شتاب کردى. چه بسا اگر آنان را نمى کشتى پیش از آن که انقلابشان به ثمر برسد، مرگ تو مى رسید و یا آن ها پیش از آن که دست بکارى بزنند خود به خود به مرگ طبیعى مى مردند. اى معاویه تو را به [[قصاص]] بشارت مى دهم، و یقین داشته باش که حساب و کتاب در کار است و خداوند بزرگ هیچ امر کوچک و بزرگى را بدون حساب نخواهد گذاشت. مردم بى گناه را [[تهمت]] زدى و بکشتن دادى و پاره اى از ایشان را از خانه هاى خود دور ساختى و به دیار غربت فرستادى و از مردم براى پسرت ([[یزید بن معاویه|یزید]]) که جوانى [[شراب خواری|شراب خوار]] و سگ باز بود به زور [[بیعت]] گرفتى. اما بدان که خداوند از این جنایات آگاه است، و فجایع تو را فراموش نخواهد کرد. چنان مى بینم که در تمام این احوال جز بر خودت هیچ کس را ضرر نرسانده اى و خود را به هلاکت مى افکنى. دین خود را از دست داده اى و به امت [[اسلام]] خیانت ورزیده اى و در [[امانت]] خیانت روا داشتى. از فرومایگان و سفیهان سخن شنیدى و به دلخواه آنان مردان پارسا و متقى را بیازردى. والسلام».
  
مگر دين على همان دين پسر عمش رسول الله صلی الله علیه و آله نيست، كه امروزه تو به نام همين دين بر جاى پيامبر صلی الله علیه و آله تكيه زده اى؟ اگر دين على و دين پيامبر نبود شرافت تو و پدرانت در همان زحمات طاقت فرساى بيابانگردى و كوچ هاى زمستانى و تابستانى بود.
+
[[ابوعمرو کشی]] مى گوید: معاویه که با خواندن نامه [[امام حسین]] علیه السلام در اندیشه فرو رفته بود گفت: از نامه او چنین برمى آید که وى [[حقد]] و کینه شدیدى در دل دارد و من تاکنون نمى دانستم. پسرش [[یزید بن معاویه|یزید]] رو کرد به او و گفت: چرا وى را پاسخ نمى گویى، و ادامه داده گفت: نامه او را طورى بنویس که موجب تحقیر وى گردد و اعمال ناپسند پدرش را نیز براى او بیان کن.
  
به هر حال آن چه بايد بگويم گفتم. پس تو به خود و به [[دين]] خود و بر [[امت]] محمد صلی الله علیه و آله بنگر. آگاه باش كه كشانيدن اين مردم به [[فتنه]] و فساد، خود بزرگترين [[گناه]] و سرپيچى از [[اوامر الهى]] است. و من فتنه اى را بزرگتر از اين كه تو بر اين مردم حكومت كنى نمى بينم، و بزرگترين وظيفه اى كه در برابر دين و امت محمد صلی الله علیه و آله دارم اين است كه كار تو را آشكار كنم. پس اگر چنين كردم نزديكى به خداست و اگر قصور كنم، از كوتاهى و قصور خود در پيشگاه الهى [[استغفار]]، و استمداد مى كنم كه مرا ارشاد و رهبرى فرمايد تا در كار و مهم خود موفق گردم.
+
در این اثنا عبدالله بن [[عمرو بن عاص]] نیز وارد شد. معاویه نامه را به دست عبدالله سپرد و گفت: مى دانى، حسین بن على براى من چه نوشته است؟ بگیر و بخوان. عبدالله بن عمرو بن عاص نیز پس از مطالعه نامه جهت خوشایند معاویه رو کرد به او و گفت: پس چرا نامه تحقیر آمیزى براى او نمى نویسى؟
  
و نيز در نامه ات گوشزد كرده اى كه اگر من برخيزم، تو هم برخواهى خواست. هر نقشه و حيله اى دارى بكار بند. اما آگاه باش كه ضربات تو بر وجود من كارگر نيست، و مكر و حيله هاى تو بر من زيانى نيست و بر هيچ كس هم جز بر خودت ضرر نخواهى زد. تو بر مركب جهل و نادانى سوار شده اى. از عهد بستن و عهد شكستن ياد كرده اى. بدان كه خصلت پيمان شكنى و نقض عهد شيوه خاص توست. آن عهدها و پيمانها كه با ما بستى به كدامين عهدت پايبند ماندى؟ تو امان ها دادى و هم خويشتن امان نامه خود را به زير پاى افكندى، و با كشتن اين پاكمردان پيمان خود را شكستى و سوگندها و عهدها را زير پا گذاشتى. بى آنكه اين افراد با كسى سر جنگ داشته و يا كسى را كشته باشند آنان را بكشتى. آن ها كشته شدند، بى آن كه كسى را كشته باشند. تنها گناهشان اين بود كه فضايل و [[حق]] ما را به عظمت ياد مى  كردند. تو آنان را از بيم آن كه شورش و انقلاب كنند بكشتى، و در ريختن خون اين مردان خدا چه زود شتاب كردى. چه بسا اگر آنان را نمى كشتى پيش از آن كه انقلابشان به ثمر برسد، [[مرگ]] تو مى رسيد و يا آن ها پيش از آن كه دست بكارى بزنند خود به خود به مرگ طبيعى مى مردند. اى معاويه تو را به [[قصاص]] بشارت مى دهم، و يقين داشته باش كه حساب و كتاب در كار است و خداوند بزرگ هيچ امر كوچك و بزرگى را بدون حساب نخواهد گذاشت.
+
در این جا یزید به پدرش گفت: ملاحظه کردید که نظر عبدالله نیز همان است که من گفتم. معاویه خنده اى سر داد و گفت، شما هر دو اشتباه کرده اید. آیا درست است که من [[امام علی علیه السلام|على]] را مورد انتقاد و سرزنش قرار دهم؟ من هرگز این کار را صحیح نمى دانم. به نظر من سزاوار نیست که به این چنین اعمال دست زنم و به ناحق به سرزنش و [[عیب جویی کردن|عیب جویى]] کسى بپردازم و اعمالى را انجام دهم که خوشایند مردم نیست. من به این حقیقت واقف شده ام که چنانچه کارى ناصحیح انجام دهم بدون تردید مردم آن را تکذیب و از تأیید آن خوددارى مى کنند، و درباره [[امام حسین علیه السلام|حسین بن على]] نیز تاکنون چنین بوده و به خدا [[سوگند]] هیچ گونه موضعى براى انتقاد و عیب جویى او نمى یابم. اما در این فکر بودم که در ضمن نامه اى وى را مورد ارعاب و تهدید قرار دهم و از این اندیشه نیز منصرف گشتم.
  
مردم بى گناه را [[تهمت]] زدى و بكشتن دادى و پاره اى از ايشان را از خانه هاى خود دور ساختى و به ديار غربت فرستادى و از مردم براى پسرت كه جوانى شراب خوار و سگ باز بود به زور [[بيعت]] گرفتى. اما بدان كه خداوند از اين جنايات آگاه است، و فجايع تو را فراموش نخواهد كرد. چنان مى بينم كه در تمام اين احوال جز بر خودت هيچ كس را ضرر نرسانده اى و خود را به هلاكت مى افكنى. دين خود را از دست داده اى و به امت [[اسلام]] خيانت ورزيده اى و در امانت خيانت روا داشتى. از فرومايگان و سفيهان سخن شنيدى و به دلخواه آنان مردان پارسا و متقى را بيازردى. والسلام».
+
'''ب).''' معاویه در [[مدینه|مدینه]] جاسوسى داشت که هر اتفاقى در میان مردم رخ مى داد به اطلاع وى مى رسانید. روزى براى معاویه نوشت، که [[امام حسین علیه السلام|حسین بن على]] یکى از کنیزان خود را پس از این که وى را آزاد ساخته به [[ازدواج]] خود درآورده است. معاویه بى درنگ نامه اى براى امام حسین علیه السلام به این شرح ارسال داشت:
  
كشى مى گويد: معاويه كه با خواندن نامه [[امام حسين]] علیه السلام در انديشه فرو رفته بود گفت: از نامه او چنين برمى آيد كه وى حقد و كينه شديدى در دل دارد و من تاكنون نمى دانستم. پسرش يزيد رو كرد به او و گفت: چرا وى را پاسخ نمى گويى، و ادامه داده گفت: نامه او را طورى بنويس كه موجب تحقير وى گردد و اعمال ناپسند پدرش را نيز براى او بيان كن.
+
«از معاویه به حسین بن على، اما بعد، براى من گزارش کرده اند که با یکى از کنیزان خود ازدواج کرده اید، در حالى که در میان [[قریش|قریش]] افرادى همردیف شما بوده اند که براى همسرى مناسب تر، و براى آوردن فرزند و دامادى شما شایسته تر بودند. پس بدین ترتیب موقعیت و منزلت خود را فراموش کرده و براى پاکى و صلاحیت فرزند توجه نکرده اید».
  
در اين اثنا عبدالله بن [[عمرو بن عاص]] نيز وارد شد. معاويه نامه را به دست عبدالله سپرد و گفت: مى دانى، حسين بن على براى من چه نوشته است؟ بگير و بخوان. عبدالله بن عمرو بن عاص نيز پس از مطالعه نامه جهت خوشايند معاويه رو كرد به او و گفت: پس چرا نامه تحقير آميزى براى او نمى نويسى.
+
آنگاه امام حسین علیه السلام در نامه اى پاسخ معاویه را چنین نوشت:  
  
در اين جا يزيد به پدرش گفت: ملاحظه كرديد كه نظر عبدالله نيز همان است كه من گفتم. معاويه خنده اى سر داد و گفت، شما هر دو اشتباه كرده ايد. آيا درست است كه من على را مورد انتقاد و سرزنش قرار دهم؟ من هرگز اين كار را صحيح نمى دانم. به نظر من سزاوار نيست كه به اين چنين اعمال دست زنم و به ناحق به سرزنش و [[عيب جويى]] كسى بپردازم و اعمالى را انجام دهم كه خوشايند مردم نيست. من به اين حقيقت واقف شده ام كه چنانچه كارى ناصحيح انجام دهم بدون ترديد مردم آن را تكذيب و از تأييد آن خوددارى مى كنند، و درباره حسين بن على نيز تاكنون چنين بوده و به خدا [[سوگند]] هيچ گونه موضعى براى انتقاد و عيب جويى او نمى يابم. اما در اين فكر بودم كه در ضمن نامه اى وى را مورد ارعاب و تهديد قرار دهم و از اين انديشه نيز منصرف گشتم.
+
«اما بعد، نامه تو را ملاحظه کردم. مرا مورد انتقاد و سرزنش قرار داده اى به این عذر که کنیز خود را به همسرى انتخاب، و از [[ازدواج]] با افراد هم طراز خود از قریش خوددارى کرده ام. اما بدان، که از لحاظ شرف و بزرگوارى و نسب هیچ کس به پایه [[پیامبر اسلام|رسول الله]] صلی الله علیه وآله نخواهد رسید. او کنیز و ملک شخصى من بوده است. وى را آزاد کردم و به این وسیله به [[ثواب]] و پاداش خداوند دست یافتم. و سپس مطابق [[سنت]] پیامبر او را به خود بازگردانیدم. بایستى بدانى که [[اسلام]] این گونه صفات پست و نژادپرستى و نقایص را برطرف ساخته و امرى ناپسند دانسته است. از این رو براى هر مرد مسلمانى این گونه اعمال مورد سرزنش و انتقاد نخواهد بود و تنها ملامت و سرزنش به وقتى است که شخص مرتکب [[گناه]] گردد و یا به اعمالى که مربوط به دوران [[جاهلیت|جاهلیت]] است دست بزند».  
 
 
معاويه در مدينه جاسوسى داشت كه هر اتفاقى در ميان مردم رخ مى داد به اطلاع وى مى رسانيد. روزى براى معاويه نوشت، كه حسين بن على يكى از كنيزان خود را پس از اين كه وى را آزاد ساخته به [[ازدواج]] خود درآورده است. معاويه بى درنگ نامه اى براى امام حسين علیه السلام به اين شرح ارسال داشت.
 
 
 
«از معاويه به حسين بن على، اما بعد، براى من گزارش كرده اند كه با يكى از كنيزان خود ازدواج كرده ايد، در حالى كه در ميان قريش افرادى همرديف شما بوده اند كه براى همسرى مناسب تر، و براى آوردن فرزند و دامادى شما شايسته تر بودند. پس بدين ترتيب موقعيت و منزلت خود را فراموش كرده و براى پاكى و صلاحيت فرزند توجه نكرده ايد».
 
 
 
آنگاه امام حسين علیه السلام در نامه اى پاسخ معاويه را چنين نوشت: «اما بعد، نامه تو را ملاحظه كردم. مرا مورد انتقاد و سرزنش قرار داده اى به اين عذر كه كنيز خود را به همسرى انتخاب، و از [[ازدواج]] با افراد هم طراز خود از [[قريش]] خوددارى كرده ام. اما بدان كه از لحاظ شرف و بزرگوارى و نسب هيچ كس به پايه رسول الله صلی الله علیه و آله نخواهد رسيد. او كنيز و ملك شخصى من بوده است. وى را آزاد كردم و به اين وسيله به ثواب و پاداش خداوند دست يافتم. و سپس مطابق سنت پيامبر صلی الله علیه و آله او را به خود بازگردانيدم.  
 
 
 
بايستى بدانى كه [[اسلام]] اين گونه صفات پست و نژادپرستى و نقايص را برطرف ساخته و امرى ناپسند دانسته است. از اين رو براى هر مرد مسلمانى اين گونه اعمال مورد سرزنش و انتقاد نخواهد بود و تنها ملامت و سرزنش به وقتى است كه شخص مرتكب [[گناه]] گردد و يا به اعمالى كه مربوط به [[دوران جاهليت]] است دست بزند».
 
 
 
همين كه معاويه نامه حسين بن على را خواند آن را در دست يزيد قرار داد. يزيد پس از قرائت نامه رو كرد به پدرش و گفت: ببين تا چه اندازه حسين بر تو فخر و مباهات كرده است. معاويه گفت: خير، چنين نيست. بلكه اين زبان گوياى [[بنى هاشم]] است و چنان تند و برنده است كه گويى سنگ را مى شكافد، و آب دريا را به طرف خود مى كشاند.
 
  
 +
همین که معاویه نامه حسین بن على را خواند، آن را در دست [[یزید بن معاویه|یزید]] قرار داد. یزید پس از قرائت نامه رو کرد به پدرش و گفت: ببین تا چه اندازه حسین بر تو فخر و مباهات کرده است. معاویه گفت: خیر، چنین نیست. بلکه این زبان گویاى [[بنى هاشم]] است و چنان تند و برنده است که گویى سنگ را مى شکافد، و آب دریا را به طرف خود مى کشاند.
 
==منابع==
 
==منابع==
* سيد محسن امين/ ترجمه: على حجتى كرمانى، سيره معصومان، جلد4، صفحه87.
+
*سیره معصومان، [[سید محسن امین|سید محسن امین]]، ترجمه: على حجتى کرمانى، جلد۴، صفحه۸۷.
 
+
{{حدیث}}
 +
{{شناختنامه امام حسین (ع)}}
 +
[[رده: امام حسین علیه السلام]]
 
[[رده:وقایع دوران امامت امام حسین علیه السلام]]
 
[[رده:وقایع دوران امامت امام حسین علیه السلام]]
 
[[رده:نامه های ائمه علیهم السلام]]
 
[[رده:نامه های ائمه علیهم السلام]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۹ نوامبر ۲۰۲۴، ساعت ۰۷:۳۸

این مدخل از دانشنامه هنوز نوشته نشده است.

Icon book.jpg

محتوای فعلی بخشی از یک کتاب متناسب با عنوان است.

(احتمالا تصرف اندکی صورت گرفته است)

در منابع تاریخی، از نگارش و ارسال نامه‌هایی بین امام حسین علیه‌السلام و معاويه در موضوعات مختلف سخن به میان آمده است، که در اینجا به دو مورد اشاره می‌شود.

الف). ابن قتیبه دینوری در کتاب «الامامة والسیاسة» و ابوعمرو کشى در کتاب «الرجال» خود، آورده اند:

مروان بن حکم هنگامی که از طرف معاویه حاکم مدینه بود، نامه اى خطاب به معاویه به این شرح ارسال داشت: «چنان که عمرو بن عثمان به من اطلاع داده، گویا عده اى از مردان اهل عراق و گروهى از بزرگان حجاز با حسین بن على در رفت و آمد هستند، و من هرگز در این مورد در امان نخواهم بود. با تحقیق و بررسى براى من معلوم گردیده که وى در این اندیشه است که با حکومت مخالفت ورزد. از نظر خود در این مورد مرا مطلع ساز».

پس معاویه در پاسخ مروان نامه اى به این شرح برایش ارسال داشت: «نامه تو را دریافت کردم و از امر حسین بن على در این مورد اطلاع یافتم. من به تو سفارش مى کنم که هرگز در هیچ امرى وى را مورد اعتراض قرار ندهى. تا آن گاه که او با تو کارى نداشته و بر حکومت ما اعتراضى نکند تو نیز از این امر خوددارى کن، و تا موقعى که او بر بیعت خود با ما پایبند باشد و بر حکومت ما اعتراضى نکند تصمیم نداریم که به آزار او بپردازیم. از این رو مراقب اعمال او باش و در عین حال سعى کن که بین تو و او نزاعى پیش نیاید.»

سپس معاویه نامه اى به حضور امام حسین علیه السلام ارسال داشت و گفت:

«اما بعد، از شما گزارش هایى به من مى رسد، که چنانچه درست باشد، هرگز سزاوار نیست به شما نسبت داده شود، و من تو را از این امر بر حذر مى دارم. به خدا سوگند، آن کس که پیمانى را امضا مى کند و قرارى را به میان مى گذارد، شایسته است به پیمان و قرار خود پایدار بماند و در میان مردم از لحاظ شرافت و بزرگوارى و وفاى به عهد و پیمان چه کسى را بالاتر از تو مى توان یافت. مقام و منزلت تو در نزد خداوند، سزاوار آن است که در پیمان ها ثابت و استوار و به عهد خدا وفادار باشى. پس بدان هر موقع که بر ضد من اقدام کنى، من نیز تو را انکار خواهم کرد و از هر راهى به من حمله آورید، از همان راه تو را هدف حمله خود قرار خواهم داد. از این رو از ایجاد اختلاف و آشوب در میان این امت بپرهیز و زنهار، مگذار که با دست تو جنگى به وجود آید و خونى ریخته شود. تو که مردم را به خوبى آزمایش کرده اى، بنابراین درباره خودت و دین و امت محمد (صلی الله علیه و آله) بیندیش و از فتنه ها اجتناب کن، و به گفتار سفها و مردم جاهلى که فتنه و آشوب را دوست مى دارند گوش مدار».

امام حسین علیه السلام پس از دریافت نامه معاویه، در پاسخ، نامه اى به این شرح براى او ارسال داشت:

«اما بعد، نامه ات به دستم رسید. نوشته بودى که درباره ما گزارشات نامطلوبى دریافت کرده اى و گفته اى که به نظر تو این گونه اعمال را براى من سزاوار نمى دانى. و یادآورى کرده اى که تنها خداى تعالى مردم را به نیکی ها راهنمایى کرده و پشتیبان نیکى است. اما باید بدانى که این گزارش هاى نامطلوب و ناروا را مردمى دروغگو و فرومایه به تو مى فرستند. همان مردمان تملق پیشه و سخن چین که میان مردم تفرقه و جدایى مى افکنند، این گمراهان فتنه گر براى تو دروغ گفته اند. نه مى خواستم تدارک جنگى با تو ببینم و نه در فکر قیامى علیه تو بودم. اما نه چنان پندارى که من از سکوت خود خوشنودم، بلکه در برابر حکومت باطل تو و ترک قیام و جهاد با تو از خداى خود بیم دارم. به هر حال هیچ گونه عذرى براى من باقى نمانده، و بایستى این حقیقت را براى تو و یارانت که حزب ستمکاران و دوستداران شیاطینند بازگو کنم. آیا تو قاتل حجر بن عدى برادر کنده و یاران نمازگزار او که خداى را پرستش مى کردند نیستى؟ ایشان با ستمکارى و بدعت هاى ناپسند مخالف بودند و امر به معروف و نهى از منکر مى کردند، و در راه حق از سرزنش و ملامت هراسى نداشتند. اما تو با شمشیر ستم و کینه ایشان را کشتى بعد از آن که پیمان هاى محکم و استوار با آنان بستى و امان دادى. تو از خدا نترسیدى و پیمان او را سست شمردى و در کمال جرأت و جسارت آنان را به قتل رساندى؟ آیا تو قاتل عمرو بن حمق یار و مصاحب رسول خدا صلی الله علیه و آله، آن بنده صالح که کثرت عبادت او را فرسوده و پیکرش را نحیف و رنگ از رخسارش برده بود نیستى؟ در حالى که امانش دادى و چنان عهد و پیمان ها برایش بستى که اگر براى بزهاى وحشى بسته مى شد از قله کوه ها به زیر مى آمدند.

اى معاویه آیا تو ادعا نکردى که زیاد پسر سمیه که در فراش عبید از قبیله ثقیف به دنیا آمده فرزند پدر تو است؟ گمان بردى که او پسر ابوسفیان است و او را برادر خود خواندى در حالى که پیغمبر صلی الله علیه و آله فرموده است که هر طفل نوزادى متعلق به همان خانه و فراشى است که به دنیا مى آید و زناکار را جز سنگباران نصیبى نباشد. و تو عملا سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله را ترک گفتى و از روى گمراهى مطابق هوا و هوس خویش گام برداشتى. آنگاه زیاد را بر اهل اسلام مسلط ساختى تا مردم را بکشد و دست و پا و گوش آنان را قطع کند و چشم ها را از حدقه بیرون آورد و مردم را بر درختان خرما به دار آویزد. رفتارت آن چنان وحشیانه و ناهنجار است که گویى اصلا از این امت نیستى و این امت را با تو ربطى نیست. مگر تو قاتل حضرمیین آن مرد با ایمان نیستى که همین زیاد درباره او شرحى به تو نوشت و گفت حضرمیین پیرو على بن ابى طالب (علیه السلام) است و تو پاسخ دادى هر کس را که بر دین على است بکشد. او نیز فرمان تو را اطاعت کرد و دوستداران على را کشت و جسد مطهرشان را مثله کرد. مگر دین على همان دین پسر عمش رسول الله صلی الله علیه وآله نیست، که امروزه تو به نام همین دین بر جاى پیامبر تکیه زده اى؟ اگر دین على و دین پیامبر نبود، شرافت تو و پدرانت در همان زحمات طاقت فرساى بیابانگردى و کوچ هاى زمستانى و تابستانى بود.

به هر حال آن چه باید بگویم، گفتم. پس تو به خود و به دین خود و بر امت محمد صلی الله علیه وآله بنگر. آگاه باش که کشانیدن این مردم به فتنه و فساد، خود بزرگترین گناه و سرپیچى از اوامر الهى است. و من فتنه اى را بزرگتر از این که تو بر این مردم حکومت کنى نمى بینم، و بزرگترین وظیفه اى که در برابر دین و امت محمد صلی الله علیه و آله دارم این است که کار تو را آشکار کنم. پس اگر چنین کردم نزدیکى به خداست و اگر قصور کنم، از کوتاهى و قصور خود در پیشگاه الهى استغفار، و استمداد مى کنم که مرا ارشاد و رهبرى فرماید تا در کار و مهم خود موفق گردم.

و نیز در نامه ات گوشزد کرده اى که اگر من برخیزم، تو هم برخواهى خواست. هر نقشه و حیله اى دارى بکار بند. اما آگاه باش که ضربات تو بر وجود من کارگر نیست، و مکر و حیله هاى تو بر من زیانى نیست و بر هیچ کس هم جز بر خودت ضرر نخواهى زد. تو بر مرکب جهل و نادانى سوار شده اى.

از عهد بستن و عهد شکستن یاد کرده اى. بدان که خصلت پیمان شکنى و نقض عهد شیوه خاص توست. آن عهدها و پیمانها که با ما بستى به کدامین عهدت پایبند ماندى؟ تو امان ها دادى و هم خود امان نامه خود را به زیر پاى افکندى، و با کشتن این پاکمردان پیمان خود را شکستى و سوگندها و عهدها را زیر پا گذاشتى. بى آنکه این افراد با کسى سر جنگ داشته و یا کسى را کشته باشند آنان را بکشتى. آن ها کشته شدند، بى آن که کسى را کشته باشند. تنها گناهشان این بود که فضایل و حق ما را به عظمت یاد مى کردند. تو آنان را از بیم آن که شورش و انقلاب کنند بکشتى، و در ریختن خون این مردان خدا چه زود شتاب کردى. چه بسا اگر آنان را نمى کشتى پیش از آن که انقلابشان به ثمر برسد، مرگ تو مى رسید و یا آن ها پیش از آن که دست بکارى بزنند خود به خود به مرگ طبیعى مى مردند. اى معاویه تو را به قصاص بشارت مى دهم، و یقین داشته باش که حساب و کتاب در کار است و خداوند بزرگ هیچ امر کوچک و بزرگى را بدون حساب نخواهد گذاشت. مردم بى گناه را تهمت زدى و بکشتن دادى و پاره اى از ایشان را از خانه هاى خود دور ساختى و به دیار غربت فرستادى و از مردم براى پسرت (یزید) که جوانى شراب خوار و سگ باز بود به زور بیعت گرفتى. اما بدان که خداوند از این جنایات آگاه است، و فجایع تو را فراموش نخواهد کرد. چنان مى بینم که در تمام این احوال جز بر خودت هیچ کس را ضرر نرسانده اى و خود را به هلاکت مى افکنى. دین خود را از دست داده اى و به امت اسلام خیانت ورزیده اى و در امانت خیانت روا داشتى. از فرومایگان و سفیهان سخن شنیدى و به دلخواه آنان مردان پارسا و متقى را بیازردى. والسلام».

ابوعمرو کشی مى گوید: معاویه که با خواندن نامه امام حسین علیه السلام در اندیشه فرو رفته بود گفت: از نامه او چنین برمى آید که وى حقد و کینه شدیدى در دل دارد و من تاکنون نمى دانستم. پسرش یزید رو کرد به او و گفت: چرا وى را پاسخ نمى گویى، و ادامه داده گفت: نامه او را طورى بنویس که موجب تحقیر وى گردد و اعمال ناپسند پدرش را نیز براى او بیان کن.

در این اثنا عبدالله بن عمرو بن عاص نیز وارد شد. معاویه نامه را به دست عبدالله سپرد و گفت: مى دانى، حسین بن على براى من چه نوشته است؟ بگیر و بخوان. عبدالله بن عمرو بن عاص نیز پس از مطالعه نامه جهت خوشایند معاویه رو کرد به او و گفت: پس چرا نامه تحقیر آمیزى براى او نمى نویسى؟

در این جا یزید به پدرش گفت: ملاحظه کردید که نظر عبدالله نیز همان است که من گفتم. معاویه خنده اى سر داد و گفت، شما هر دو اشتباه کرده اید. آیا درست است که من على را مورد انتقاد و سرزنش قرار دهم؟ من هرگز این کار را صحیح نمى دانم. به نظر من سزاوار نیست که به این چنین اعمال دست زنم و به ناحق به سرزنش و عیب جویى کسى بپردازم و اعمالى را انجام دهم که خوشایند مردم نیست. من به این حقیقت واقف شده ام که چنانچه کارى ناصحیح انجام دهم بدون تردید مردم آن را تکذیب و از تأیید آن خوددارى مى کنند، و درباره حسین بن على نیز تاکنون چنین بوده و به خدا سوگند هیچ گونه موضعى براى انتقاد و عیب جویى او نمى یابم. اما در این فکر بودم که در ضمن نامه اى وى را مورد ارعاب و تهدید قرار دهم و از این اندیشه نیز منصرف گشتم.

ب). معاویه در مدینه جاسوسى داشت که هر اتفاقى در میان مردم رخ مى داد به اطلاع وى مى رسانید. روزى براى معاویه نوشت، که حسین بن على یکى از کنیزان خود را پس از این که وى را آزاد ساخته به ازدواج خود درآورده است. معاویه بى درنگ نامه اى براى امام حسین علیه السلام به این شرح ارسال داشت:

«از معاویه به حسین بن على، اما بعد، براى من گزارش کرده اند که با یکى از کنیزان خود ازدواج کرده اید، در حالى که در میان قریش افرادى همردیف شما بوده اند که براى همسرى مناسب تر، و براى آوردن فرزند و دامادى شما شایسته تر بودند. پس بدین ترتیب موقعیت و منزلت خود را فراموش کرده و براى پاکى و صلاحیت فرزند توجه نکرده اید».

آنگاه امام حسین علیه السلام در نامه اى پاسخ معاویه را چنین نوشت:

«اما بعد، نامه تو را ملاحظه کردم. مرا مورد انتقاد و سرزنش قرار داده اى به این عذر که کنیز خود را به همسرى انتخاب، و از ازدواج با افراد هم طراز خود از قریش خوددارى کرده ام. اما بدان، که از لحاظ شرف و بزرگوارى و نسب هیچ کس به پایه رسول الله صلی الله علیه وآله نخواهد رسید. او کنیز و ملک شخصى من بوده است. وى را آزاد کردم و به این وسیله به ثواب و پاداش خداوند دست یافتم. و سپس مطابق سنت پیامبر او را به خود بازگردانیدم. بایستى بدانى که اسلام این گونه صفات پست و نژادپرستى و نقایص را برطرف ساخته و امرى ناپسند دانسته است. از این رو براى هر مرد مسلمانى این گونه اعمال مورد سرزنش و انتقاد نخواهد بود و تنها ملامت و سرزنش به وقتى است که شخص مرتکب گناه گردد و یا به اعمالى که مربوط به دوران جاهلیت است دست بزند».

همین که معاویه نامه حسین بن على را خواند، آن را در دست یزید قرار داد. یزید پس از قرائت نامه رو کرد به پدرش و گفت: ببین تا چه اندازه حسین بر تو فخر و مباهات کرده است. معاویه گفت: خیر، چنین نیست. بلکه این زبان گویاى بنى هاشم است و چنان تند و برنده است که گویى سنگ را مى شکافد، و آب دریا را به طرف خود مى کشاند.

منابع

  • سیره معصومان، سید محسن امین، ترجمه: على حجتى کرمانى، جلد۴، صفحه۸۷.