ملاقات های امام حسین علیه السلام از مدینه تا کربلا
حضرت ابا عبداللّه الحسین علیه السلام برای قیام جاودانه کربلا، علاوه بر زمینه سازی چندین ساله دوران گذشته، از آغاز حرکت خویش نیز دست به فعالیت های گسترده ای زد: وداع جانسوز با قبر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و افراد مختلف، نوشتن وصیت نامه و نیز نگارش نامه های بسیار برای قبیله ها و افراد مختلف، ماندن در مکه از ماه مبارک شعبان تا هشتم ماه مبارک ذی الحجه. از دیگر فعالیت های حضرت، ملاقات هایی است که از زمان آغاز حرکت از شهر مدینه تا کربلا داشته. این مجموعه ملاقات ها، نشان دهنده تلاش حضرت برای هدایت انسانها، بیان اهداف بلند قیام، دفاع جانانه از حقیقت اسلام، برخورد شدید با یزید و یزیدیان و اتمام حجت برای شکاکان و دودلان می باشد. آنچه پیش رو دارید، بیان مهمترین ملاقات های آن حضرت در مدینه، مکه و ملاقات هایی که در مسیر راه کوفه تا کربلا و در خود کربلا با افراد مختلف داشته اند.
محتویات
الف. ملاقاتهای مدینه
- ۱. ملاقات با ولید بن عتبه:
پس از درگذشت معاویه، یزید طی نامه ای به ولید بن عتبه، حاکم مدینه دستور داد که حسین بن علی علیه السلام و عبداللّه بن زبیر را احضار کند و از آنها برای خلافتش بیعت بگیرد و اگر از بیعت سرپیچی کردند، سرِ آنها را از بدن جدا کرده برای او به دمشق بفرستد و از مردم مدینه نیز بیعت بگیرد و اگر کسی نپذیرفت، حکمی را که بیان شد درباره آنها اجرا کند.[۱]
ولید بعد از آگاهی از محتوی نامه، شبانه مروان بن حکم - حاکم پیشین مدینه - را احضار کرد و از او درباره نامه یزید نظرخواهی کرد. مروان گفت: هم اکنون آنها را احضار کن و از آنها برای یزید بیعت بگیر! اگر پذیرفتند، دست از آنها بردار و اگر خودداری کردند، سر از بدن آنها جدا کن، قبل از آن که از مرگ معاویه آگاه شوند و علیه یزید قیام نمایند. ولید فوراً عبداللّه بن عمرو بن عثمان را به سراغ حسین علیه السلام و ابن زبیر فرستاد و آنها را نزد خود فراخواند. در حالی که امام حسین علیه السلام و ابن زبیر در مسجد نشسته بودند، پیک ولید پیام را ابلاغ نمود.
امام حسین علیه السلام فرمود: گمان می کنم که معاویه رهسپار دیار آخرت شده است؛ [زیرا من در خواب دیدم که منبر معاویه واژگون و خانه او در آتش می سوزد.][۲] و یزید ما را برای بیعت فراخوانده است. حضرت با جمعی از جوانان هاشمی به سمت دارالاماره مدینه حرکت کردند و به آنها فرمودند: من داخل می شوم و هنگامی که شما را فراخواندم یا صدای فریاد مرا شنیدید، وارد دارالاماره شوید.[۳]
حضرت وارد شدند، در حالی که مروان بن حکم نیز نزد او بود. ولید نامه یزید را برای امام حسین علیه السلام قرائت کرد. حضرت فرمودند:«ما کنْتُ اُبایعُ لِیزِیدَ؛ من هرگز با یزید بیعت نخواهم کرد». مروان گفت: با امیرالمؤمنین بیعت کن! امام حسین علیه السلام فرمودند: وای بر تو که سخن به گزاف گفتی! چه کسی یزید را بر مؤمنین امیر کرده است؟[۴]
- ۲. مروان:
فردای آن روز، امام حسین علیه السلام در بین راه با مروان بن حکم ملاقات کرد. مروان گفت: من شما را نصیحت می کنم به شرطی که بپذیری! حضرت فرمود: نصیحت تو چیست؟ گفت: من شما را امر می کنم که با امیرالمؤمنین یزید بیعت کنی که این بیعت به نفع دین و دنیای شما است.
حضرت با ناراحتی فرمود: «اِنَّا لِلَّهِ وَ اِنَّا اِلَیهِ راجِعُون» و ادامه داد: «عَلَی الْاِسْلامِ السَّلامُ اِذْ بُلِیتِ الْاُمَّه بِراعٍ مِثْلَ یزِیدَ وَیحَک یا مَرْوانَ اَتَاْمُرُنِی بِبَیعَه یزِیدَ وَهُوَ رَجُلٌ فاسِقٌ؛ فاتحه اسلام را باید خواند آن زمانی که امت گرفتار امیری چون یزید گردد. وای بر تو ای مروان آیا مرا به بیعت یزید فرمان می دهی، در حالی که او مرد فاسقی است!».
سپس فرمود: این سخن ناروا و بیهوده را چرا می گویی؟ من تو را بر این گفتار ملامت نمی کنم؛ زیرا تو همان کسی هستی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله تو را هنگامی که هنوز در صلب پدرت حکم بن العاص بودی لعنت کرد. آنگاه فرمود: دور شو ای دشمن خدا! ما اهل بیت رسول خدا هستیم و حق با ما و در میان ما است و زبان ما جز به حق سخن نمی گوید. من خود از پیامبر خدا شنیدم که می فرمود: «خلافت بر فرزندان ابوسفیان و فرزندزادگان آنها حرام است» و فرمود: «اگر معاویه را بر فراز منبر من دیدید، بی درنگ شکم او را پاره کنید». به خدا سوگند که مردم مدینه او را بر فراز منبر جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله مشاهده کردند؛ ولی به آنچه مأمور شدند، عمل نکردند».
در این هنگام بود که مروان از روی خشم فریاد برآورد: «هرگز تو را رها نمی کنم، مگر اینکه با یزید بیعت کنی! شما فرزندان علی کینه آل ابوسفیان را در سینه دارید و جا دارد که با آنها دشمنی کنید و آنها [نیز] با شما دشمنی ورزند».
امام حسین علیه السلام در جواب فرمود: «دور شو ای پلید که ما از اهل بیت طهارتیم و خداوند درباره ما به پیامبرش وحی کرده است که «إِنَّمَا یرِیدُاللَّهُ لِیذْهِبَ عَنکمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیتِ وَ یطَهِّرَکمْ تَطْهِیرًا»؛[۵] خداوند می خواهد پلیدی و گناه را از شما اهل بیت دور کند و کاملاً شما را پاک سازد.
با این بیان، دیگر برای مروان قدرت سخن باقی نماند. امام افزود: «ای پسر زرقاء! به خاطر آنچه که از رسول خدا ناخشنودی، تو را بشارت [و خبر] می دهم به عذاب دردناک الهی روزی که نزد خدا خواهی رفت و جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله درباره من و یزید از تو پرسش خواهد کرد».[۶]
در این ملاقات امام حسین علیه السلام حقیقت و پستی مروان و آل ابوسفیان را به او معرفی کرد و حقیقت و حقانیت خویش و اهل بیت را به اثبات رساند و با قاطعیت تمام با این مرد جسور برخورد نمود. در پی این ملاقات ها بود که یزید بلافاصله ولید را از فرمانداری مدینه عزل نمود و مروان بن حکم را به جای او برگزید.[۷]
- ۳. محمّد بن حنفیه[۸]:
محمد بن حنفیه، قبل از حرکت امام حسین علیه السلام به ملاقات او آمد و گفت: «ای برادر! تو محبوب ترین مردم نزد منی و من از هیچ کس نصیحتم را دریغ نمی دارم، تا چه رسد به شما... از بیعت با یزید کناره گیر و از سکونت در شهرها تا می توانی پرهیز کن. سپس نمایندگان خود را به سوی شهرها اعزام کن و [به این وسیله] آنها را به سوی خودت دعوت کن؛ اگر تو را اجابت کردند و به بیعت با تو تن دادند، خدا را بر این نعمت شکر کن و اگر با دیگری بیعت کردند، این انتخاب بد به هیچ وجه مزیت و موقعیت تو را به دست فراموشی نخواهد سپرد...».
امام حسین علیه السلام فرمود: «برادر! به کجا روم؟» محمّد گفت: «به سوی مکه حرکت کن. اگر آن شهر را مناسب اقامت دیدی، در آنجا بمان و اگر احساس کردی که مکه نیز جای امنی برای تو نیست، به بیابانها و کوهها رو کن و همیشه از نقطه ای به نقطه ای در حرکت باش تا آنکه سرانجام کار را دریابی».
امام حسین علیه السلام در پاسخ فرمود: «ای برادر! تو نصیحت ملاطفت آمیز خود را از من دریغ نداشتی. امیدوارم که پیشنهاد تو مقبول و پسندیده باشد».[۹] و اضافه فرمود: «یا اَخِی وَاللَّهِ لَوْ لَمْ یکنْ مَلْجَاٌ وَلا ماْوی لا بایعْتُ یزِیدَ بْنَ مُعاوِیه؛ ای برادر! به خدا قسم اگر [در دنیا] پناهگاه و محل سکونتی نداشته باشم، هرگز با یزید بن معاویه بیعت نخواهم کرد». محمّد گریست، امام از او تشکر کرد و فرمود: «ای برادر! خداوند تو را جزای خیر دهد که از سر خیر[خواهی] پیشنهاد کردی. من قصد عزیمت به مکه را دارم و خود و برادرانم و فرزندان آنها و پیروان من نیز بر این رأی اند و اما تو ای برادر! پس می توانی در مدینه بمانی و گزارش های لازم را از اخباری که می شنوی برایم بفرستی و چیزی از نظر من پنهان نگاه نداری».[۱۰]
محمّد بن حنفیه ملاقاتی نیز در مکه با امام حسین علیه السلام دارد که در آن ملاقات چنین عرض می کند: «ای برادر! تو مردم کوفه را خوب می شناسی و می دانی که با پدر و برادرت چه کردند و من می ترسم که سرنوشت شما نیز همان سرنوشت گذشتگان بشود. اگر مصلحت بدانی، در مکه بمان که هم جانت سالم می ماند و هم عزت و احترامت محفوظ است».
حضرت فرمود: «خوف این را دارم که یزید به طور ناگهانی مرا بکشد و من همان کسی باشم که با کشته شدنش حرمت حرم شکسته می شود».[۱۱]
محمّد گفت: «پس به اطراف یمن بروید که مناطق امنی است». حضرت فرمود: «در گفته شما تأمّل می کنم». ولی فردای آن روز حضرت به سوی کوفه حرکت کرد. محمّد گفت: «چه شد که در حرکت عجله می کنی؟»
حضرت فرمود: بعد از رفتن تو، پیامبر را در خواب دیدم که فرمود: «یا حُسَینُ اُخْرُجْ فَاِنَّ اللَّهَ قَدْ شاءَ اَنْ یراک قَتِیلاً؛ ای حسین! بیرون برو که خداوند خواسته تو را کشته ببیند». محمّد کلمه استرجاع را بر زبان آورد و گفت: «اکنون که عازم هستی، پس چرا زنان را با خودت می بری؟» فرمود: «اِنَّ اللَّهَ قَدْ شاءَ اَنْ یراهُنَّ سَبایا؛ خدا خواسته که آنها را اسیر ببیند».[۱۲]
بردن اهل حرم دستور بود و سرّ غیب ور نه این بی حرمتی را کی روا دارد حسین
- ۴. عبداللّه بن مطیع:
عبداللّه بن مطیع، امام حسین علیه السلام را در بین راه مدینه به مکه ملاقات کرد و به ایشان عرض کرد: «جانم به فدای تو باد! عزم کجا داری؟» امام حسین علیه السلام فرمود: «در حال حاضر قصد رفتن به مکه را دارم و از خدای متعال طلب خیر می کنم».
عبداللّه عرض کرد: «به فدایت گردم! از خدا برای شما طلب خیر می کنم، مبادا از مکه به سوی کوفه حرکت کنی؛ چرا که کوفه همان شهر بدخاطره ای است که پدرت را در آنجا کشتند و برادرت امام حسن مجتبی علیه السلام را در چنگ دشمن رها کردند و خود نیز با او از در نیرنگ درآمدند و او را زخم کاری زدند که نزدیک بود، او نیز کشته شود. در حرم و خانه خدا بمان؛ زیرا تو بزرگِ نژاد عربی و از مردم حجاز کسی نیست که با تو در رتبه و مقام برابر باشد. در آنجا بمان تا مردم از اطراف به گرد تو جمع گردند. بخدا سوگند که بعد از تو ما را به زنجیر بردگی می کشند».[۱۳]
قابل یادآوری است که مورخان دیگر همچون شیخ مفید، زمان به وقوع پیوستن این ملاقات را هنگام آمدن از مکه به سوی عراق می دانند و برخی نیز احتمال داده اند که دو ملاقات با دو نفر متفاوت بوده است؛ هنگام رفتن به مکه با عبداللّه بن مطیع و هنگام رفتن به عراق با عبداللّه بن ابی مطیع.[۱۴]
ب. ملاقات های مکه:
کاروان امام حسین علیه السلام روز جمعه، سوم ماه مبارک شعبان وارد مکه شد. حضرت تا هشتم ماه ذی الحجه در آنجا باقی ماند. در این مدت، ملاقاتهای مختلفی داشته اند که به اهم آنها اشاره می شود:
- ۱. گروهی از مردم و عبداللّه بن زبیر:
با ورود امام به مکه، مردم و کسانی که برای حج به مکه مشرف شده بودند، به محضر آن حضرت می رسیدند، از جمله عبدالله بن زبیر که در جوار کعبه اقامت گزیده و سرگرم نماز و طواف بود، هر روز یا دو روز یک بار به محضر آن حضرت می آمد. وی در اضطراب شدیدی بسر می برد؛ زیرا به خوبی می دانست که امام حسین تا زمانی که در مکه شرف حضور داشته باشد، اهل حجاز با او بیعت نخواهند کرد؛ زیرا امام حسین علیه السلام دارای موقعیت خاص اجتماعی بود و مردم بیشتر از او اطاعت می کردند.[۱۵]
هدف از تظاهر عبداللّه به عبادت، به دام انداختن افراد بود. امام علی علیه السلام درباره او فرمود: «ینْصِبُ حِبالَه الدِّینِ لِاصْطِفاءِ الدُّنْیا؛[۱۶] دام دینی می گستراند تا دنیا را بدست آورد».
با این حال ابن زبیر به امام حسین علیه السلام پیشنهاد کرد که در مکه اقامت کند تا او با امام بیعت نموده، مردم نیز با امام بیعت نمایند. این کار بدین جهت بود که از خود رفع تهمت کند و مردم این پیشنهاد را به عنوان حسن نیت و خیرخواهی او تلقی کنند.[۱۷]
حضرت فرمود: «یابْنَ زُبَیر لَئِنْ اُدْفَنُ بِشاطِیء الْفُراتِ اَحَبُّ اِلَی مِنْ اَنْ اَدْفَنَ بِفِناءِ الْکعْبَه؛ پسر زبیر! اگر در کنار رود فرات دفن شوم، برایم بهتر است از این که در آستانه کعبه به خاک سپرده شوم». و در ادامه فرمود: «اِنَّ اَبِی حَدَّثَنِی اَنَّ بِها کبْشاً یسْتَحِلُّ حُرْمَتَها فَما اُحِبُّ اَنْ اَکونَ ذلِک الْکبْشُ؛[۱۸] پدرم به من خبر داد که در مکه قوچی کشته می شود که به وسیله او حرمت خانه خدا شکسته می گردد و من دوست ندارم (هتک حرمت الهی با کشته شدن من باشد و) آن قوچ باشم».
در نقل دیگر آمده هنگامی که عبداللّه متوجه شد امام حسین علیه السلام عازم کوفه است، به ملاقات امام آمد و گفت: «چه تصمیمی دارید؟ به خدا سوگند که من از عدم مبارزه و جهاد علیه بنی امیه به خاطر ستم هایی که بر بندگان صالح خدا روا می دارند، بسیار بیمناکم و از عذاب الهی می ترسم!» امام حسین علیه السلام فرمود: «تصمیم دارم به کوفه بروم.» عبداللّه گفت: «خدا تو را موفق بدارد؛ اگر من هم یارانی همانند انصار و یاران تو داشتم، از رفتن به آن دیار امتناع نمی کردم».
ابن زبیر با این که قلباً از رفتن امام حسین علیه السلام به کوفه خوشحال بود؛ ولی برای حفظ ظاهر و رفع اتهامات احتمالی گفت: «اگر شما در همین جا بمانید و ما و مردم حجاز را به بیعت با خود فراخوانید، به سوی تو خواهیم شتافت و با تو بیعت خواهیم کرد؛ چرا که تو را به امر خلافت سزاوارتر از یزید و پدر یزید [معاویه] می دانیم».[۱۹]
شاهد این ظاهرسازی، سخنان عبداللّه بن عباس است که دست بر شانه ابن زبیر گذاشت و گفت: «ای پسر زبیر! فضا برای تو باز شد و حسین به سوی عراق کوچ کرد» و در ادامه گفت: «چرا خود را نامزد خلافت نموده ای؟» گفت: به جهت شرافتم. ابن عباس گفت: «به چه چیز شرافت پیدا کرده ای؟ اگر برای تو شرافتی باشد، از ناحیه ما است و ما از تو شریف تریم...».[۲۰]
این ملاقاتها ماهیت اصلی زبیر را رو کرد و نشان داد که نامزدی خلافت با درخواست بیعت با امام حسین علیه السلام و ماندن در مکه سازگاری ندارد.
- ۲. عبداللّه بن عمر:
عبدالله بن عمر وقتی از جریان حرکت امام حسین علیه السلام به سوی کوفه باخبر شد، محضر آن حضرت رسید و از ایشان خواست که با گمراهان سازش کند. همچنین او را از جنگ و کشته شدن برحذر داشت.
امام علیه السلام در پاسخ او فرمود: «ای ابا عبدالرحمن! مگر نمی دانی که یک نمونه ناچیز بودن دنیا در نزد خدای تعالی این است که سر یحیی بن زکریا به عنوان هدیه نزد زنی بدکاره از بنی اسرائیل فرستاده شد؟ آیا نمی دانی که بنی اسرائیل از طلوع فجر تا طلوع آفتاب هفتاد پیامبر خدا را می کشتند و بعد مثل این که هیچ اتفاقی نیفتاده و حرکت ناروایی رخ نداده است، در بازارها نشسته و مشغول خرید و فروش می شدند؟ خداوند در کیفر آنان شتاب نکرد و به موقع از آنها انتقام گرفت. ای ابا عبدالرحمن! از خدا بترس و از یاری من روی برمگردان».[۲۱]
جالب است بدانید همین عبداللّه با حَجّاج جنایتکار به عنوان نماینده عبدالملک مروان بیعت کرد؛ امّا حاضر نشد با امام معصوم بیعت نماید؛ لذا در لحظه مرگ گفت: «بر هیچ چیز دنیا تأسف نمی خورم، مگر بر این که با فئه باغیه (معاویه و اهل شام) نجنگیدم و علی را در این امر یاری نکردم».[۲۲]
عبداللّه وقتی از شهادت امام حسین علیه السلام آگاه شد، نامه ای با این مضمون برای یزید نوشت: «سوگواری عظیم و بزرگ است و مصیبت سترگ و در اسلام حادثه بزرگی پیش آمد. هیچ روزی مانند روز حسین علیه السلام نیست».
یزید در پاسخ نوشت: «ای احمق! اگر ما بر حق هستیم، پس از حق خود دفاع کرده ایم و اگر هم بر حق نیستیم، پدرت (عمر) اول کسی بود که این اساس را بنا گذاشت».[۲۳]
- ۳. عبداللّه بن عباس:
آنگاه که هجرت حضرت از مکه به سمت عراق قطعی شده بود، عبدالله بن عباس به ملاقات امام حسین علیه السلام آمد و امام را سوگند داد که در مکه بماند. وی اهالی کوفه را مذمّت نمود و به حضرت عرض کرد: شما نزد کسانی می روید که پدرتان را کشته و برادرتان را مجروح ساخته اند و مسلّماً با شما چنین رفتار خواهند کرد.
امام در جواب ابن عباس فرمود: «یا ابْنَ عَمّ انِّی وَاللَّهِ لَاَعْلَمُ اَنَّک ناصِحٌ مُشْفِقٌ وَلکنِّی اَزْمَعْتُ وَاَجْمَعْتُ عَلَی الْمَسِیرِ؛[۲۴] ای پسرعمو! به خدا قسم می دانم تو نصیحتگر دلسوزی هستی؛ ولی من تصمیم گرفته ام که [به سوی عراق] بروم».
در منابع مختلف جوابهای متفاوتی از امام حسین علیه السلام نقل شده است که موارد زیر از آن جمله اند:
- اینها نامه های اهالی کوفه است که برای من فرستاده اند و این نامه مسلم بن عقیل است مبنی بر این که مردم کوفه با من بیعت کرده اند.[۲۵]
- پیامبر خدا مرا امر [به خروج] کرده است و من هم آن را انجام می دهم.[۲۶]
- در بیرون مکه و حرم کشته شوم، بهتر از آن است که در داخل حرم کشته شوم.[۲۷]
ابن عباس برای نجات حضرت پیشنهاد داد که به یمن بروند و گفت: در یمن قلعه های استواری است و برای پدرت در آنجا شیعیانی است.[۲۸]
ولی امام حسین علیه السلام از تصمیم خویش برنگشت. ابن عباس گفت: اگر تصمیم شما قطعی است، اهل بیت و فرزندان خود را به همراه نبرید. می ترسم شما را به قتل برسانند و آنان نظاره گر این صحنه فجیع باشند؛ ولی امام علیه السلام بردن اهل بیت را نیز به اراده الهی مستند نمود.
هنگامی که باز مخالفت امام را با پیشنهاد خود احساس کرد، از روی ناامیدی گفت: چشم ابن زبیر را روشن ساختی که خود به پای خود از مکه بیرون می روی و حجاز را جولانگاه او قرار می دهی؛ چرا که ابن زبیر کسی است که با وجود تو کسی به او اعتنا نمی کند.[۲۹]
- ۴. یحیی بن سعید با جماعتی:
عمرو بن سعید بن العاص برادرش یحیی بن سعید را با جماعتی فرستاد تا امام حسین علیه السلام را از رفتن به عراق بازدارد؛ اما موفق نشدند و حتی کار به مشاجره لفظی و درگیری با تازیانه انجامید که مقاومت یاران حضرت مانع موفقیت آنها گردید.
آن گروه گفتند: ای حسین! آیا تقوای الهی را پیشه نمیسازی و از جماعت بیرون رفته و بین امت را جدایی می افکنی؟ امام در جواب آنها این آیه را قرائت کرد: «لِی عَمَلِی وَلَکمْ عَمَلُکمْ أَنتُم بَرِیونَ مِمَّآ أَعْمَلُ وَ أَنَا بَرِیءٌ مِّمَّا تَعْمَلُونَ»؛[۳۰] عمل من برای خودم و عمل شما از آن شما است. شما از آنچه من می کنم بیزارید و من نیز از اعمال شما بیزاری می جویم.
- ۵. جمعی از طرفداران یزید:
گروهی نیز به این هدف که حضرت را از رفتن به عراق بازدارند و در واقع مأمور مخفی امویان بودند، به ملاقات آن حضرت آمدند و او را با عبارات زننده از رفتن به عراق نهی کردند که به دو مورد اشاره می شود:
- ابو سعید خدری به امام حسین علیه السلام گفت: اِتَّقِ اللَّهَ فِی نَفْسِک وَاَلْزِمْ بَیتَک فَلا تَخْرُجُ عَلی اِمامِک؛[۳۱] از خدا بترس و ملازم خانه خود باش و بر علیه پیشوای خود شورش نکن!
- عمره دختر عبدالرحمن بن سعد بن زراره انصاری نیز امام حسین علیه السلام را ملاقات کرد و او را به طاعت از جماعت امر نمود و هشدار داد که به قتلگاه خود می رود.[۳۲]
ج. ملاقات های مسیر راه مکه تا کربلا:
- ۱. فرزدق شاعر:
در «صفاح» فرزدق فرزند غالب بن صعصعه، شاعر معروف به ملاقات امام شتافت و عرض کرد: هر چه از خدا می خواهید، خداوند به شما عطا کند.
امام حسین علیه السلام فرمود: برای من از اوضاع مردم عراق بگو! عرض کرد: از مرد آگاهی سؤال فرمودی. دلهای مردم با شما است و شمشیرهای آنان با بنی امیه.[۳۳]
امام حسین علیه السلام به او فرمود: «ما اَشُک فِی اَنَّک صادِقٌ، النَّاسُ عَبِیدُ الدُّنیا وَالدِّینُ لَعِقٌ عَلی اَلْسِنَتِهِمْ یحُوطُونُهُ ما دَرَّتْ بِهِ مَعایشَهُمْ فَاِذا اسْتَنْبِطُوا قَلَّ الدَّیانُونَ؛[۳۴] تردیدی ندارم که تو راستگو هستی. مردم بنده دنیایند و دین تنها بر زبانشان جاری است. از آن سخن می گویند تا وقتی که معیشتشان بگذرد؛ اما در وقت سختی دیندار [واقعی] اندک است».
- ۲. عبداللّه بن جعفر:
عبدالله بن جعفر نزد عمرو بن سعید - حاکم مکه - رفت و برای امام حسین علیه السلام امان نامه گرفت و آن را به همراه نامه ای توسط برادر عمرو بن سعید به خدمت امام فرستاد. خود نیز در منزل «ذات عرق» به ملاقات امام حسین علیه السلام آمد و امان نامه را برای ایشان تقدیم کرد.
در امان نامه آمده بود که: دست از شقاق بردار! من می توانم از یزید برایت بیعت بگیرم. امام به او نوشت: «کسی که به خدا و عمل صالح دعوت می کند، دعوتش به شقاق نیست! بهترین امان هم امان الهی است».[۳۵]
حضرت از مراجعت به مکه امتناع ورزیده، فرمود: «رسول خدا را در خواب دیدم که مرا فرمان داد تا به حرکت خود ادامه دهم و من چیزی را که رسول خدا فرمان داده است، انجام خواهم داد».
سپس امام حسین علیه السلام جواب نامه عمرو بن سعید را نوشت و عبداللّه جعفر همراه یحیی بن سعید از امام جدا شدند؛ اما دو فرزند عبداللّه، عون و محمّد ماندند و عبداللّه به آن دو سفارش کرد تا در ملازمت امام باشند؛ ولی خود عذرخواهی نمود و بازگشت.[۳۶]
- ۳. بشر بن غالب:
روز دوشنبه، چهاردهم ذی الحجه امام حسین علیه السلام وارد «ذات عرق» شدند و با مردی از قبیله بنی اسد به نام بشر بن غالب ملاقات نمود و از اوضاع مردم کوفه پرسید. او در جواب [همان پاسخ فرزدق را] گفت: «دلها با شما و شمشیرها با بنی امیه». امام فرمود: «راست گفتی ای برادر اسدی».
بشر از امام درباره این آیه پرسید: «یوْمَ نَدْعُوا کلُّ اُناسٍ بِاِمامِهِمْ»؛[۳۷] روزی که هر کس با امامش خوانده می شود.
حضرت فرمود: «هُمْ اِمامانِ اِمامٌ هُدی دَعا اِلی هُدی وَاِمامٌ ضَلالَه دَعا اِلی ضَلالَه فَهُدی مَنْ اَجابَهُ اِلَی الْجَنَّه وَمَنْ اَجابَهُ اِلَی الضَّلالَه دَخَلَ النَّار؛[۳۸] دو دسته امام وجود دارد: امام هدایت که [مردم را] به هدایت می خواند و امام گمراهی که به ضلالت دعوت می کند. کسی که امام هدایت را پیروی کند، به بهشت می رود و کسی که امام ضلالت را پیروی کند، داخل در جهنم خواهد شد».
بشر با امام همراه نشد. بعدها او را دیدند که بر سر قبر امام حسین علیه السلام گریه می کند و از این که او را یاری نکرده است، پشیمان است.[۳۹]
- ۴. ابوهره:
در منطقه ثعلبیه، فردی به نام ابوهرّه ازدی با امام ملاقات کرد و علت سفر حضرت را جویا شد. امام حسین علیه السلام در جواب فرمود: «امویان مالم را گرفتند، صبر کردم. دشنامم دادند، تحمل نمودم. خواستند خونم را بریزند، فرار کردم. ای ابوهرّه! بدان که من بدست فرقه ای یاغی کشته خواهم شد و خداوند لباس مذلّت را به طور کامل به تن آنان خواهد پوشاند و شمشیر برنده بر آنان حاکم خواهد کرد. کسی که آنان را ذلیل سازد».[۴۰]
- ۵. زهیر بن قین:
روز ۲۱ ذی الحجه، امام حسین علیه السلام به منطقه «زرود» وارد شدند. در نزدیکی اردوی امام، زهیر بن قین بجلی خیمه هایی برپا کرده بود که به همراه خانواده و برخی اطرافیانش در حال بازگشت از حج به سوی کوفه بودند. او فردی عثمانی بود و با خاندان حسین علیه السلام میانه ای نداشت. امام به دنبال وی فرستاد؛ ولی او حاضر به ملاقات با امام حسین علیه السلام نشد. همسرش دیلم (و یا دُلهم) که دختر عمرو بود، گفت: سبحان اللّه، فرزند پیامبر تو را فراخوانده و کسی را به دنبالت فرستاده و تو از رفتن خودداری می کنی!
زهیر از جای برخاست و به سوی امام رفت. طولی نکشید که مراجعت نمود، در حالی که چهره اش می درخشید و مسرور بود و یک باره دگرگون شد. وی همسرش را همراه برادرزنش فرستاد و مهریه او را پرداخت و گفت: اِنِّی قَدْ وَطَّنْتُ نَفْسِی عَلَی الْمَوْتِ مَعَ الْحُسَین؛ من جان خود را برای کشته شدن در راه امام حسین علیه السلام آماده کرده ام. و به همراهانش گفت: هر کسی از شما دوست دارد، با من بیاید و اِلّا این آخرین دیدار ما است و بعد حدیثی را نقل کرد که ما در «بلنجر» [شهری است در نواحی دریای خزر] می جنگیدیم، خداوند ما را پیروز کرد و غنایمی را بدست آوردیم. سلمان باهلی (یا سلمان فارسی) به ما گفت: اِذا اَدْرَکتُمْ سَید شَبابِ آلِ مُحَمَّدٍ فَکونُوا اَشَدُّ فَرَحاً بِقِتالِکمْ مِمَّا اَصَبْتُمُ الْیوْمَ مِنَ الْغَنائِمِ؛[۴۱] زمانی که محضر سید شباب آل محمد صلی الله علیه و آله را درک کردید، به جنگ نمودن در کنار او [و یاری نمودن او] بیشتر شاد باشید، از آنچه امروز از غنائم بدست آورده اید.
- ۶. مرد نصرانی:
در برخی مقاتل نقل شده است که چون امام حسین علیه السلام به «ثعلبیه» رسید، مردی نصرانی به همراه مادرش نزد آن حضرت آمدند و اسلام آوردند و همراه او رهسپار کربلا شدند.[۴۲] شاید این مرد همان وهب باشد که در برخی مقاتل ذکر شده است.
- ۷. حرّ ریاحی:
روز یکشنبه، بیست و هفتم ذی الحجه، امام وارد منزل ذو حُسَمْ شد. در این روز حر بن یزید ریاحی با هزار نفر سر راه ایشان قرار گرفت. لشکریان حرّ تشنه بودند؛ بنابراین حضرت دستور داد که به آنها و اسبهایشان آب دادند و خود نیز در این امر شرکت جُست و برخی از افراد، از جمله علی بن طعان و اسبش را آب داد. هنگام ظهر حضرت خطبه مختصری ایراد نمود و فرمود: «من به سوی شما نیامدم تا این که نامه های شما به من رسید و فرستادگان شما نزد من آمدند و از من خواستند که به نزد شما آیم... پس اگر بر سر پیمان خود هستید، به شهر شما می آیم و اگر آمدنم را ناخوش می دارید، من بازگردم. حرّ در مقابل امام سکوت کرد و حضرت دستور داد حجّاج بن مسروق، اذان و اقامه را بگوید؛ سپس به حرّ فرمود: تو با اصحاب خود نماز می گذاری؟ عرض کرد: خیر، ما به شما اقتدا می کنیم. نماز ظهر اقامه شد و هر کس به جایگاه خود بازگشت. پس از آن، حضرت مجدداً از دعوت کوفیان و نامه های آنها سخن به میان آورد. حرّ پاسخ داد: ما از جمله نویسندگان نامه ها نبودیم و مأموریت داریم به محض روبرو شدن، شما را نزد عبیدالله بن زیاد ببریم.
خوارزمی گوید: امام حسین علیه السلام لبخندی زد و فرمود: «اَلْمَوْتُ اَدْنی اِلَیک مِنْ ذلِک؛[۴۳] مرگ به تو از این پیشنهاد نزدیکتر است». پس حضرت و همراهانش تصمیم برگشت گرفتند؛ اما حرّ و لشکریانش مانع آنها شدند. حضرت فرمود: مادرت به عزایت بگرید! چه می خواهی؟ حرّ گفت: اگر غیر از شما چنین سخنی گفته بود، درنمی گذشتم؛ ولی به خدا سوگند که نمی توانم نام مادر شما را جز به نیکی ببرم.[۴۴]
سپس گفت: من مأمور به جنگ نیستم؛ ولی مأمورم از شما جدا نگردم تا شما را به کوفه ببرم؛ پس اگر شما از آمدن خودداری می کنید، راهی را انتخاب کنید که به کوفه ختم و به مدینه پایان نیابد تا دستوری از ابن زیاد برسد و شما هم نامه برای یزید بنویسید تا شاید این امر به عافیت و صلح منتهی گردد که در نزد من بهتر از آن است که به جنگ و ستیز با شما آلوده شوم.
امام در منزل «ذوحُسَمْ» در بخشی از خطبه خود خطاب به لشکریان حُر فرمود: «اَنَّهُ قَدْ نَزَلَ مِنَ الْاَمْرِ ما قَدْ تَرَوْنَ... اَلا تَرَوْنَ اَنَّ الْحَقَّ لایعْمَلُ بِهِ وَاَنَّ الْباطِلَ لایتَناهی عَنْهُ لِیرْغَبَ الْمُؤْمِنُ فِی لِقاءِاللَّهِ مُحِقّاً فَاِنِّی لااَرَی الْمَوْتَ اِلَّا شَهادَه وَلَا الْحَیاه مَعَ الظَّالِمِینَ اِلَّا بَرَماً؛[۴۵] آنچه را که روی داده و پیش آمده می بینید. مگر نمی بینید که به حق عمل نمی شود و از باطل دوری نمی شود؟ مؤمن باید [در این حال] راغب لقای حق باشد. من مرگ را جز شهادت نمی یابم و زندگانی با ستمگران را غیر از ننگ و عار نمی دانم».
حرّ امام حسین علیه السلام را از کشته شدن ترساند، حضرت فرمود: «اَفَبِالْمَوْتِ تُخَوِّفُنِی؟ هَیهات طاشَ سَهْمُک وَخابَ ظَنُّک؛ مرا از مرگ می ترسانی! هرگز، تیرت به خطا رفت و گمانت واهی است.» آنگاه اشعاری را در مدح شهادت خواند که یکی از آنها این است:
سَاَمْضِی وَما بِالْمَوْتِ عارٌ عَلَی الْفَتی اِذا ما نَوی حَقّاً وَجاهَدَ مُسْلِماً[۴۶]
من می روم و مرگ برای جوانمرد ننگ نیست، به این شرط که برای خدا باشد و خالصانه بکوشد.
در منزل اَلْبِیضَه نیز حضرت خطاب به حُر و یارانش فرمود: «اَیهَا النَّاسُ اِنَّ رَسُولَ اللَّه قالَ مَنْ رَای سُلْطاناً جائِراً مُسْتَحِلّاً لِحَرامِ اللَّهِ ناکثاً عَهْدَهُ مُخالِفاً لِسُنَّه رَسُولِ اللَّهِ یعْمَلُ فِی عِبادِاللَّهِ بِالْاِثْمِ وَالْعُدْوانِ فَلَمْ یغَیرْ عَلَیهِ بِفِعْلٍ وَلا قَوْلٍ کانَ حَقّاً عَلَی اللَّهِ اَنْ یدْخِلَهُ مُدْخَلَهُ؛[۴۷] ای مردم! رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: هر کس سلطان ستم پیشه ای را که محرّمات الهی را حلال و پیمان خداوندی را شکسته و با سنّت رسول خدا مخالفت کرده و ستم بر بندگان خدا روا داشته ببیند و با رفتار و گفتار علیه او بر نخیزد، بر خداوند است که او را در عذاب داخل کند».
- ۸. چهار سوار:
۲۸ ذی الحجه چهار سوار به نامهای نافع بن هلال، مجمع بن عبداللّه، عمرو بن خالد و طَرِمّاح بر امام حسین علیه السلام وارد شدند. حرّ گفت: این چند تن از مردم کوفه اند. من آنها را بازداشت کرده و یا به کوفه برمی گردانم.
امام حسین علیه السلام فرمود: «من اجازه چنین کاری را نمی دهم و از آنان محافظت می کنم؛ زیرا اینها یاران من هستند، همانند اصحابی که از مدینه با من آمده اند؛ پس اگر بر آن پیمانی که با من بستی استواری، آنها را رها کن؛ وگرنه با تو می جنگم»، و حر از بازداشت آنها صرفنظر کرد.
امام حسین از آنها پرسید که از کوفه چه خبر دارید؟ مجمع گفت: «به اشراف کوفه رشوه هایی گزاف داده اند و چشم مال پرست آنها را پر کرده اند تا دلهای آنان را نسبت به بنی امیه نرم کنند و اینک یکدل و یک زبان با تو دشمنی می ورزند؛ اما سایر مردم دلشان با تو است؛ ولی فردا شمشیرهایشان به روی تو کشیده خواهد شد. حضرت در این منزل از شهادت قیس بن مسهر صیداوی اطلاع یافت و اشک در چشمانش حلقه زد و بعد از تلاوت آیه «فَمِنْهُمْ مَنْ قَضی نَحْبَهُ»؛[۴۸] فرمود: «اَللَّهُمَّ اجْعَلْ لَنا وَلِشِیعَتِنا مَنْزِلاً کرِیماً عِنْدَک وَاَجْمَعْ بَینَنا وَاِیاهُمْ فِی مُسْتَقَرِّ رَحْمَتِک؛[۴۹] خدایا [بهشت را] برای ما و شیعیان ما منزل کریم در نزد خودت قرار بده و ما و آنها را در سرای رحمتت جمع کن».
- ۹. عبیداللّه بن حرّ:
در قصر بنی مقاتل، حضرت امام حسین علیه السلام حجّاج بن مسروق را نزد عبیدالله بن حرّ جعفی فرستاد. عبیداللّه پرسید: ای حجّاج بن مسروق چه پیامی آورده ای؟ گفت: هدیه و کرامتی اگر پذیرا باشی! این حسین است که تو را به یاری خود خوانده است. اگر او را یاری کنی، مأجور خواهی بود و اگر کشته گردی به فیض شهادت نائل خواهی آمد.
عبیداللّه گفت: به خدا سوگند! از کوفه خارج نشدم، مگر این که دیدم جماعت کثیری به قصد جنگیدن با حسین بیرون می آیند و شیعیان او را مخذول ساخته، فهمیدم که حسین کشته خواهد شد و چون من قدرت بر یاری او را ندارم، مایل نیستم نه او مرا ببیند و نه من او را.
حجّاج بن مسروق نزد امام بازگشت و پاسخ عبیداللّه بن حرّ را به عرض امام رساند.
آن حضرت با عده ای از اهل بیت و یارانش برخاست و به خیمه عبیداللّه بن حر رفت و در قسمت بالای مجلس در جایی که برای او تهیه شده بود، نشست.
عبیداللّه بن حر می گوید: من در طول عمرم هرگز کسی را همانند حسین علیه السلام ندیدم. وقتی نگاهم به او افتاد در آن لحظه که به سوی خیمه ام می آمد، آن منظره و هیئت گیرایی داشت که در هیچ چیزی آن جاذبه وجود نداشت و چنان رِقّتی در من پدیدار شد که تاکنون هرگز نسبت به کسی در من این گونه رقّت پیدا نشده بود. آن لحظه ای که مشاهده نمودم امام حسین علیه السلام راه می رفت و کودکان [و جوانان] پروانه وار گرد شمع وجودش حرکت می کردند، به محاسنش نظر کردم همانند بال غراب سیاه بود. عرض کردم: آیا این رنگ سیاهی موی شما است یا اثر خضاب است؟ فرمود: «ای پسر حُر! پیری ام فرا رسید.» متوجه شدم که اثر خضاب است.
آنگاه امام حسین علیه السلام فرمود: «ای پسر حُر! اهل شهر شما به من نامه نوشتند که به یاری من هماهنگ اند و از من خواستند تا نزد آنها بیایم؛ ولی به آنچه وعده داده بودند، وفا نکردند. و تو [نیز] دارای گناهان زیادی هستی[۵۰] آیا نمی خواهی به وسیله توبه آن اعمال ناشایسته را از بین ببری؟»
عبیداللّه گفت: «چگونه جبران آن همه گناه ممکن است ای پسر پیامبر!» حضرت فرمود: «فرزند دختر پیامبرت را یاری کن!»
عبید اللّه گفت: «به خدا سوگند! من می دانم کسی که از تو پیروی کند، در روز قیامت سعادتمند خواهد شد؛ ولی نصرت من تو را در قتال با دشمن بی نیاز نمی کند و در کوفه برای شما یاوری نیست و من [نیز] چنین نکنم؛ زیرا نفسم به مرگ راضی نمی شود؛[۵۱] ولی اسبم به نام «ملحقه» و شمشیرم را در اختیار شما قرار می دهم».
حضرت فرمود: «ما جِئْناک لِفَرَسِک وَسَیفِک اِنَّما اَتَیناک لِنَسْأَلَک النُّصَرَه؛ ما برای اسب و شمشیرت به نزد تو نیامدیم. ما آمدیم که [تو راه سعادت را انتخاب کنی و] از تو یاری بخواهیم». آنگاه فرمود: «حال که ما را یاری نمی کنی، به اسب و شمشیرت نیازی نیست و ما گمراهان را به یاری خویش نطلبیم؛ ولی تو را نصیحت می کنم، اگر می توانی به جایی برو که فریاد ما را نشنوی و مقاتله ما را نظاره گر نباشی. از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که فرمود: «مَنْ سَمِعَ واعِیه اَهْلَ بَیتِی وَلَمْ ینْصُرْهُمْ عَلی حَقِّهِمْ اَکبَّهُ اللَّهُ عَلی وَجْهِهِ فِی النَّارِ؛ هر کس بانگ اهل بیت من را بشنود و بر گرفتن حقشان یاری نکند، خدا او را به روی در آتش می افکند».
بعدها عبیداللّه بن حرّ اشعاری در ندامت و پشیمانی از عدم حمایت از امام حسین علیه السلام سرود و در حالی که از ابن زیاد خشمگین بود کوفه را به قصد جبل ترک کرد.[۵۲]
- ۱۰. عمرو بن قیس:
عمرو بن قیس مشرقی با پسرعمویش «در قصر بنی مقاتل» بر امام حسین علیه السلام وارد شدند. بعد از سلام از امام علیه السلام پرسیدند: «این سیاهی که در محاسن شما می بینیم، از خضاب است یا رنگ موی شما است؟» حضرت فرمود: «خضاب است، موی ما بنی هاشم زود سفید می شود». آنگاه پرسید: «آیا به یاری من می آیی؟»
عمرو گفت: «من مرد عائله مندی هستم و مال بسیاری از مردم نزد من است و نمی دانم کار به کجا می انجامد و خوش ندارم امانت مردم از بین برود». البته پسرعموی او نیز همین پاسخ را داد.
امام علیه السلام فرمود: «پس از اینجا بروید که هر کس فریاد ما را بشنود و یا ما را ببیند و لبیک نگوید و به فریاد ما برنخیزد، بر خداوند است که او را با صورت در آتش اندازد».[۵۳]
- ۱۱. عمر سعد:
امام حسین علیه السلام شخصی به نام عمرو بن قرظه انصاری را نزد عمر بن سعد فرستاد و از او خواست که شب هنگام در فاصله دو سپاه با هم ملاقاتی داشته باشند. عمر سعد پذیرفت. شب هنگام، امام حسین با بیست نفر از یارانش و عمر بن سعد با بیست نفر از سپاهیانش در محل موعود حضور یافتند. امام حسین علیه السلام به همراهان خود دستور داد تا برگردند و فقط برادرش عباس و فرزندش علی اکبر را در نزد خود نگاه داشت. عمر بن سعد نیز به جز فرزندش حفص و غلامش، به بقیه همراهان دستور بازگشت داد.
در ابتدا امام حسین علیه السلام فرمود: «ای پسر سعد! آیا با من مقاتله می کنی و از خدایی که بازگشت تو به سوی او است، هراسی نداری؟ من فرزند کسی هستم که تو بهتر می دانی [و می شناسی]. آیا این گروه را رها نمی کنی تا با ما باشی و این موجب نزدیکی تو به خداوند می شود؟»
عمر بن سعد گفت: «اگر از این گروه جدا شوم، می ترسم که خانه ام را خراب کنند!» حضرت فرمود: «من خانه ات را [دو باره] می سازم». عمر گفت: «من بیمناکم که املاکم را از من بگیرند!» حضرت فرمود: «من از اموالی که در حجاز دارم، بهتر از آن به تو خواهم داد». و به نقل دیگری حضرت فرمود: که من «بغینجه» را به تو خواهم داد و آن مزرعه بسیار بزرگی بود که نخلهای زیاد و زراعت کثیری داشت و معاویه حاضر شد آن را به یک میلیون دینار خریداری کند؛ ولی امام آن را به او نفروخت. عمر بن سعد گفت: «من در کوفه بر جان افراد خانواده ام از خشم ابن زیاد بیمناکم و می ترسم که آنها را از دم شمشیر بگذراند!»
امام حسین علیه السلام هنگامی که مشاهده کرد عمر بن سعد از تصمیم خود بازنمی گردد، از جای برخاست و فرمود: «تو را چه می شود؟ خداوند جان تو را بزودی در بسترت بگیرد و تو را در روز قیامت نیامرزد. به خدا سوگند من می دانم از گندم عراق جز به مقدار اندک نخواهی خورد!» عمر بن سعد با تمسخر گفت: «جو ما را بس است».[۵۴]
برخی نیز نوشته اند که امام حسین به عمر بن سعد فرمود: مرا می کشی و گمان می کنی که عبیداللّه ولایت ری و گرگان را به تو خواهد داد! به خدا سوگند که گوارای تو نخواهد بود و این عهدی است که با من بسته شده است و تو هرگز به این آرزوی دیرینه خود نخواهی رسید! پس هر کاری که می توانی انجام ده که بعد از من روی شادی را در دنیا و آخرت نخواهی دید و می بینم که سر تو را در کوفه بر سر نی می گردانند و کودکان سر تو را هدف قرار داده، به طرف آن سنگ پرتاب می کنند.[۵۵]
بنابر آنچه مرور کردیم امام حسین علیه السلام در ملاقاتهای خویش، هم اهداف قیام خویش را که اصلاح امت و بیعت نکردن با یزید و اجابت دعوت کوفیان بود، تبیین کرد و هم با استقامت و جدّیت تمام در مقابل طرفداران یزید همچون مروان بن حکم ایستاد و هم عده ای نظیر زهیر بن قین و حر بن یزید ریاحی را هدایت نمود و بر جمع دیگر همچون: عبداللّه بن عمر، عبیداللّه بن حر جعفی و عمر بن سعد اتمام حجّت کرد. برخی ملاقات ها نیز جنبه کسب اطلاعات از اوضاع کوفه و مخالفان داشته و در یک کلام می توان گفت: حضرت برای تبیین اهداف و هدایت افراد و اتمام حجّت از هیچ کوششی دریغ نورزید.
پانویس
- ↑ ر.ک: تاریخ یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، بیروت، دار صادر، ج۲، ص۲۴۱؛ نفس المهموم، شیخ عباس قمی، قم، بصیرتی، ص۶۶؛ انساب الاشراف، بلاذری، بیروت، دارالتعارف، ج۳، ص۱۵۵.
- ↑ ر.ک: مثیرالاحزان، ابن نما حلّی، قم، مؤسسه امام مهدی، ص۲۴.
- ↑ کامل ابن اثیر، بیروت، دار صادر، ج۴، ص۱۴؛ مقتل الحسین، مقرّم، بیروت، دارالکتاب، ص۱۲۹.
- ↑ ر.ک: مناقب ابن شهر آشوب، قم، انتشارات علامه، ج۴، ص۸۸؛ ارشاد شیخ مفید، قم، آل البیت، ج۲، ص۳۳.
- ↑ سوره احزاب/۳۳.
- ↑ ر.ک: الفتوح، ابن اعثم، بیروت، دارالندوه، ج۵، ص۲۴؛ حیاه الامام الحسین، ج۲، ص۲۵۶؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج۴، ص۸۸.
- ↑ مناقب ابن شهرآشوب، ج۴، ص۸۸.
- ↑ حنفیه، لقب مادر او است. نام مادرش خوله بود و پدر بزرگوارش امیرمؤمنان علی علیه السلام است.
- ↑ ر.ک: ارشاد شیخ مفید، ج۲، ص۳۴.
- ↑ ر.ک: بحارالانوار، محمّدباقر مجلسی، بیروت، مؤسسه الوفاء، ج۴۴، ص۳۲۹.
- ↑ کلام امام علیه السلام اشاره به عبداللّه بن زبیر دارد که با کشته شدنش، حرمت خامه خدا هتک شد.
- ↑ ر.ک: لهوف، سید بن طاووس، قم، انتشارات داوری، ص۲۷.
- ↑ ر.ک: کامل ابن اثیر، ج۴، ص۱۹.
- ↑ ر.ک:الامام الحسین و اصحابه، فضلعلی قزوینی، قم، باقری، ص ۱۶۳.
- ↑ ر.ک: ارشاد مفید، ج۲، ص۳۵.
- ↑ ر.ک: حیاه الحسین علیه السلام، دمیری، قم، منشورات رضی، ج۲، ص۳۱۰؛ قصّه کربلا، ص۸۱-۸۲.
- ↑ قصّه کربلا، ص۱۵۷.
- ↑ کامل الزیارات، ابن قولویه، نجف، مرتضویه، باب ۲۳، ص۷۲.
- ↑ ر.ک: نفس المهموم، ص۱۶۷؛ قصه کربلا، ص۱۵۸.
- ↑ ر.ک: شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۲۰، ص۱۳۴؛ قصه کربلا، ص۱۵۸؛ تأمّلی در نهضت عاشورا، رسول جعفریان، نشر مورّخ، قم، ۱۳۸۶، ص۷۵.
- ↑ ر.ک: بحارالانوار، ج۴۴، ص۳۶۵؛ قصه کربلا، ص۱۵۶؛ امالی شیخ صدوق، مجلس۳۰، ح۱.
- ↑ ر.ک: الاستیعاب، ابن عبدالبر، قاهره، الفجاله، ج۳، ص۹۵۰.
- ↑ ر.ک: بحارالانوار، ج۴۵، ص۳۲۸.
- ↑ تاریخ طبری، جریر طبری، بیروت، دار سویدان، ج۵، ص۳۸۴.
- ↑ ر.ک: قصه کربلا، ص۱۵؛ تجارب الامم، مسکویه رازی، تهران، سروش، ج۲، ص۵۶.
- ↑ ر.ک: مقتل الحسین، خوارزمی، قم، دار انوارالهدی، ج۱، ص۱۹۲-۱۹۳.
- ↑ ر.ک: معجم الکبیر، طبرانی، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ج۳، ص۱۲۸.
- ↑ ر.ک: البدایه والنهایه، ابن کثیر دمشقی، دارالکتب، ۱۴۰۷ ق، ج۸، ص۱۶۰؛ تأمّلی در نهضت عاشورا، ص۷۵.
- ↑ تجارب الامم، ص۵۶؛ قصه کربلا، ص۱۵۵.
- ↑ سوره یونس/۴۱.
- ↑ ترجمه الامام الحسین من تاریخ دمشق، ابن عساکر، تحقیق علامه محمودی، بیروت، ص۵۷.
- ↑ ر.ک: همان، ص۵۸.
- ↑ قُلُوبُ الناسِ مَعَک وَسُیوفُهُمْ مَعَ بَنِی اُمَیه.
- ↑ بُغیه الطالب، عمر بن احمد، بیروت، دارالفکر، ج۶، ص۲۶۱۴؛ تأمّلی در نهضت عاشورا، ص۷۸؛ کامل ابن اثیر، ج۴، ص۴۰؛ العقد الفرید، ج۴، ص۱۷۱.
- ↑ تأمّلی در نهضت عاشورا، ص۷۶.
- ↑ ر.ک: ابصارالعین، محمّد سماوی، قم، بصیرتی، ص۳۹؛ الامام حسین و اصحابه، فضلعلی قزوینی، قم، باقری، ص۶۴؛ قصه کربلا، ص۱۶۹.
- ↑ سوره اسراء/۷۱.
- ↑ الفتوح، ترجمه محمّد بن احمد هروی، تهران، انتشارات آموزش انقلاب اسلامی، ۱۳۷۲ ش، ج۵، ص۱۲۰.
- ↑ ر.ک: ترجمه الحسین، ص۸۸؛ مثیرالاحزان، ص۴۲؛ قصه کربلا، ص۱۷۰.
- ↑ ر.ک: الفتوح، ج۵، ص۱۲۳، و با اختلافی در البدایه والنهایه، ج۸، ص۱۸۳، و بحارالانوار، ج۴۴، ص۳۶۸ آمده.
- ↑ حیاه الامام الحسین علیه السلام، ج۳، ص۶۶؛ ارشاد مفید، ج۲، ص۷۳؛ قصه کربلا، ص۱۷۹؛ الاستیعاب، ج۲، ص۶۳۲؛ تأمّلی در نهضت عاشورا، ص۸۴-۸۵.
- ↑ ر.ک: الامام الحسین و اصحابه، ص۱۷۰.
- ↑ مقتل الحسین، خوارزمی، قم، مکتبه المفید، ج۱، ص۲۳۳.
- ↑ حُر در جواب امام ادب را مراعات کرد. همین مراعات ادب و اقتدا کردن به آن حضرت و اعتقاد به شفاعت جدّ او و سخنان امام حسین علیه السلام، مجموعاً زمینه هدایت او را فراهم کرد.
- ↑ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۰۳.
- ↑ کامل ابن اثیر، ج۴، ص۴۸؛ قصه کربلا، ص۱۹۶.
- ↑ مقتل الحسین، مقرم، ص۱۸۴.
- ↑ سوره احزاب/۲۳.
- ↑ کامل ابن اثیر، ج۴، ص۴۹؛ الفتوح، ج۵، ص۱۴۷.
- ↑ عبیداللّه بن حر در گذشته از هواداران عثمان بود و در جنگ صفین نیز جزء سپاه معاویه بود و بعد از شهادت امیرمؤمنان علیه السلام، ساکن کوفه شد. (وسیله الدارین، موسوی، بیروت، مؤسسه الاعلمی، ص۶۷)
- ↑ مقایسه بین برخورد زهیر با دعوت امام حسین علیه السلام و برخورد عبیداللّه بن حر که هر دو عثمانی بودند، می رساند که انتخاب سعادت به دست خود انسان است، منتهی همّت مردانه می خواهد.
- ↑ مقتل الحسین، مقرّم، ص۱۸۹، الفتوح، ج۵، ص۱۳۱-۱۳۳؛ تأمّلی در نهضت عاشورا، همان، ص۸۹.
- ↑ ر.ک: ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، شیخ صدوق، تهران، مکتبه الصدوق، ص۳۰۸؛ قصه کربلا، ص۲۰۶.
- ↑ ر.ک: بحارالانوار، ج۴۴، ص۳۸۸.
- ↑ ر.ک: سفینه البحار، ج۲، ص۲۷۰؛ قصه کربلا، ص۲۳۵-۲۳۶.
منابع
- سید جواد حسینی، ملاقات های امام حسین علیه الیلام از مدینه تا کربلا، مجله مبلغان، دی و بهمن 1387، شماره 111.