حلف الفضول
«حلف الفضول»، اشاره به عهد و پیمانی دارد که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) قبل از بعثت با عدهای از جوانان مکه در خانه عبدالله بن جدعان بسته بودند. کسانی که این پیمان را بستند سوگند یاد کردند تا ستمدیدگان و افراد غریبهای را که وارد شهر میشوند و مورد ستم زورمندان واقع میشوند یاری کنند. «حلفالفضول»، پس از ظهور اسلام نیز محترم شمرده شد.
جریان پیمان حلفالفضول
قبل از اسلام در میان اعراب و سران برخی از قبائل، پیمان هائی بسته شده بود که به «احلاف» مشهور است و هدف از این پیمان ها عموما جلوگیری از بی نظمی و اغتشاش و مقاومت در برابر دشمنان قریش و حمایت از خانه کعبه و ... بود. از جمله آنها «حلف المطیبین» و «حلف اللعقة» است که در سبب نامگذاری آنها نیز به این نام ها سخنانی گفته اند.[۱]
یکی از این پیمان ها که طبق روایات رسیده، اسلام نیز آن را امضاء کرده و به عنوان پیمان مقدسی از آن یاد شده «حلف الفضول» است که برای جلوگیری از ظلم و تعدی زورگویان و به منظور دفاع از ستمدیدگان بسته شد، و چون این پیمان در هدف، مشابه پیمان دیگری بوده که سال ها قبل از آن بوسیله «جرهمیان» بسته شد و انعقاد آن بوسیله چند نفر بوده که نام همگی آنها «فضل» یا فضیل بوده (یعنی فضل بن فضاله و فضل بن وداعه و فضیل بن حارث و یا به گفته بعضی: فضل بن قضاعه و فضل بن مشاعه و فضل بن بضاعه)،[۲] بدین جهت به این پیمان نیز «حلف الفضول» گفتند. برخی نیز در وجه تسمیه و این نامگذاری وجوه دیگری گفته اند.[۳]
پیمان مزبور پس از جنگ های فجار، در بیست سالگی رسول خدا صلی الله علیه و آله و در خانه عبدالله بن جدعان انجام پذیرفت،[۴] و از رسول خدا روایت شده که پس از بعثت می فرمود: لقد شهدتُ فی دار عبدالله بن جدعان حلفاً ما احبّ انّ لی به حُمر النعم ولو ادعی به فی الاسلام لأجبتُ:[۵] به راستی که در خانه عبدالله بن جدعان شاهد پیمانی بودم که خوش ندارم آن را با هیچ چیز دیگر مبادله کنم، و اگر در اسلام نیز مرا بدان دعوت کنند اجابت خواهم کرد و می پذیرم.
و ماجرا - چنانچه گفته اند - از این جا شروع شد که مردی از قبیله «زبید» و یا قبائل دیگر حجاز[۶] به مکه آمد و مالی را به عاص بن وائل سهمی (پدر عمرو عاص) فروخت، و هنگامی که به سراغ پول آن رفت عاص بن وائل از پرداخت آن خودداری کرد و مرد زبیدی را از نزد خود راند.
مرد زبیدی به نزد جمعی از سران قریش رفت - و به گفته برخی به نزد افرادی که پیمان «لعقه» را منعقد کرده بودند رفت - و از آنها برای گرفتن حق خود استمداد کرد، ولی آنها پاسخی به او نداده و حاضر به گرفتن حق او نشدند.
مرد زبیدی که چنان دید بر فراز کوه ابوقبیس - که مشرف به شهر مکه و خانه کعبه بود - رفت و بوسیله این دو بیت فریاد مظلومانه و ستمی را که به او شده بود به گوش مردم مکه و اشراف شهر رسانده چنین گفت:
یا آل فهر لمظلوم بضاعته * ببطن مکة نائی الدار والقفرو
محرم اشعث لم یقض عمرته * یا للرجال و بین الحجر والحجر
ان الحرام لمن تمت کرامته * و لاحرام لثوب الفاجر الغدر
یعنی: ای خاندان «فهر»[۷] برسید به داد ستمدیده ای که در وسط شهر مکه کالایش را به ستم برده اند و دستش از خانه و کسان دور است، و ای مردان برسید به داد محرمی ژولیده که هنوز عمره اش را بجای نیاورده و میان حجر اسماعیل و حجرالاسود گرفتار است. به راستی که حرمت و احترام برای آن کسی است که در بزرگواری تمام باشد، و دو جامه فریب کار احترامی ندارد.
و بر طبق نقل دیگری شخصی که کالای او را خریده و پولش را نداده بود امیة بن خلف بود و شعری که گفت این بود:
یا لقصی کیف هذا فی الحرم؟ * و حرمة البیت و اخلاق الکرم؟ * اظلم لایمنع منی من ظلم
یعنی: ای خاندان «قصی» این چه ناامنی و زندگی ظالمانه ای است در حرم امن خدا؟ و این چه حرمتی است که برای خانه خدا نگاه داشته اید و چه اخلاق پسندیده ای؟ که به من ستم می شود و کسی نیست که از من دفع ظلم کرده و جلوی ستم را بگیرد؟
و به هر صورت، گفته اند: این فریاد مظلومانه که در شهر مکه طنین افکند، زبیر بن عبدالمطلب - عموی رسول خدا صلی الله علیه و آله - از جا حرکت کرده گفت: این فریاد را نمی توان نشنیده گرفت، و به سراغ بزرگان قبائل قریش رفت، و توانست قبائل زیر یعنی بنی هاشم و بنی زهره و بنی تیم بن مره و بنی حارث بن فهر را با خود همراه کند و در خانه عبدالله بن جدعان[۸] اجتماع کرده و در آن جا پیمان «حلف الفضول» را منعقد ساخته، و دست های خود را به نشانه تعهد در برابر پیمان در آب زمزم فرو بردند و به مضمون زیر پیمان بستند که: لایظلم غریب و لاغیره، و لئن یؤخذ للمظلوم من الظالم: نباید به هیچ شخص غریب یا غیرغریبی ستم شود، و باید حق مظلوم از ظالم گرفته شود! و به دنبال این پیمان به نزد عاص بن وائل رفته، و حق مرد زبیدی را از او گرفته و به آن مرد دادند.
حلفالفضول در مسیر تاریخ
از آن جا که این پیمان مقدس در آن روز توانست جلوی ظلم یک زورگو را در مکه بگیرد، و در روزهای بعد از آن نیز در مسیر تاریخ قریش باز هم توانست جلوی ظلم های دیگری را نظیر آن چه گذشت بگیرد و موجب قداست این پیمان شود، تحریف کنندگان تاریخ اسلام یعنی بنی امیه که پیوسته می کوشیدند برای خود آبروئی تحصیل کنند، و به خاطر امکاناتی که در دست داشتند و حدود هشتاد سال خلافت اسلامی را به غصب و زور تصاحب کرده و بلندگوی اسلام اموی بودند و به خاطر نداشتن ایمان از انجام هیچ جنایتی برای رسیدن به هدف خود یعنی ریاست و حکومت و بدنام کردن رقبای خود یعنی بنی هاشم پروا نداشتند، در اینجا نیز جیره خواران خود یعنی امثال ابوهریره را وادار کرده تا با جعل حدیث، نام بنی امیه و ابوسفیان را نیز جزء شرکت کنندگان و بلکه پرچم داران این پیمان ذکر کنند و بدین وسیله این ستمکاران معروف تاریخ را حامیان مظلوم و دشمنان ظالم معرفی کنند.
اما کاربرد این پیمان مقدس و اهمیت آن به قدری بود که پس از انعقاد آن نیز در طول تاریخ بارها مورد استفاده قرار گرفت و جلوی تجاوز و تعدی ستمگران و زورگویان را می گرفت. از آن جمله داستان های زیر قابل توجه است:
۱- مورخین با اندک اختلافی نقل کرده اند که مردی از قبیله خثعم به منظور انجام حج به مکه آمد و دختر زیبای خود را نیز که نامش «قتول» بود به همراه خود به مکه آورد. نبیه بن حجاج - یکی از سرکردگان قریش - دختر او را ربود و به نزد خود برد. مرد خثعمی برای بازگرفتن دختر خود از مردم مکه استمداد کرد، بدو گفتند: تنها راه چاره این است که از حلف الفضول و اعضای آن کمک بگیری! آن مرد به کنار خانه کعبه رفته و با فریاد بلند اعضای حلف الفضول را به کمک طلبید، و آن ها نیز با شمشیرهای برهنه نزد او گردآمده و آمادگی خود را برای رفع ظلم از وی اعلام کردند، و آن مرد داستان ربودن دخترش را نقل کرده و همگی به نزد نبیه آمدند، و نبیه که چنان دید از آن ها خواست تا یک شب به او مهلت دهند، ولی آن ها یک لحظه هم به او مهلت ندادند، و پیش از آن که دست نبیه بن حجاج به آن دختر برسد، دختر را از وی گرفته و به پدرش سپردند.[۹]
۲- ابن هشام و دیگران به سندهای مختلف روایت کرده اند که میان امام حسین علیه السلام و ولید بن عتبه اموی که از سوی معاویه در مدینه حکومت داشت، نزاعی درگرفت و مورد نزاع مالی بود که متعلق به امام حسین علیه السلام بود و ولید آن را به زور غصب کرده بود. امام علیه السلام بدو فرمود: به خدای یکتا سوگند می خورم که اگر حق مرا ندهی شمشیر خود را برمی گیرم و در مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله می ایستم و مردم را به «حلف الفضول» دعوت می کنم...! این خبر به گوش مردم رسید و عبدالله بن زبیر و مسور بن مخرمه زهری و عبدالرحمان عثمان تیمی و برخی دیگر از غیرتمندان به حمایت از امام علیه السلام و دفاع از پیمان «حلف الفضول» برخاسته و آمادگی خود را برای این کار اعلام کردند، که چون خبر به گوش ولید بن عتبه رسید دست از ظلم و ستم برداشته و حق امام علیه السلام را به آن حضرت باز پس داد.[۱۰]
پانویس
- ↑ برای اطلاع بیشتر به تاریخ یعقوبی، ج ۲ ص ۱۰ و سیره ابن هشام، ج ۱، ص ۱۳۵.
- ↑ سیره المصطفی، ص ۲۸.
- ↑ به پاورقی سیره ابن هشام، ج ۱ ص ۱۳۳ و تاریخ یعقوبی ج ۲ ص ۱۱ و سیره حلبیه، ج ۱، ص ۱۵۶ مراجعه شود.
- ↑ طبقات ابن سعد، ج ۱، ص ۱۲۸، تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۱۰.
- ↑ سیره ابن هشام، ج ۱، ص ۱۳۴.
- ↑ در مروج الذهب و البدایه والنهایة «رجلا من زبید» آمده ولی در تاریخ یعقوبی دو قول دیگر ذکر شده، یکی آن که آن مرد مردی از بنی لبید بن خزیمه بود و دیگر آن که وی مردی از قیس بن شیبه بوده است.
- ↑ «فهر» و «قصی» که در شعر بعدی آمده نام دو تن از اجداد قریش و قبائل مکه است.
- ↑ عبدالله بن جدعان چنانچه در سیره قاضی دحلان (حاشیه سیره حلبیه، ج ۱ ص ۹۹-۱۰۱) آمده مرد سخاوتمند و باثروتی بوده که هر روز جمع زیادی را برای اطعام در خانه خود گرد می آورد، و داستانی هم در آن جا برای ثروتمند شدن عبدالله نقل کرده که بی شباهت به افسانه نیست، والله اعلم.
- ↑ سیرة المصطفی، ص ۵۲؛ سیره الحلبیه ج ۱ ص ۱۵۷.
- ↑ سیرة ابن هشام، ج ۱ ص ۱۳۴؛ سیره حلبیه، ج ۱، ص ۱۵۷؛ الصحیح من السیرة، ج ۱، ص ۱۰۰.
منابع
- رسولى محلاتى، درس هایى از تاریخ تحلیلى اسلام، ج ۱، ص ۳۰۹.
- دانشنامه پژوهه، "حلف الفضول"، بازیابی: ۱۴ بهمن ۱۳۹۲.