مکاتبه امام حسن علیه السلام و معاویه: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
جز
(ویرایش)
 
(۵ نسخه‌ٔ میانی ویرایش شده توسط ۳ کاربر نشان داده نشده)
سطر ۱: سطر ۱:
 
{{بخشی از یک کتاب}}
 
{{بخشی از یک کتاب}}
  
 +
پس از شهادت [[امام علی علیه السلام|حضرت علی]] علیه السلام در ماه [[رمضان]] سال ۴۰ هجری، عصر [[امامت]] و دوران حکومت [[امام حسن]] علیه السلام آغاز گردید و این در حالی بود که [[معاویه|معاویه بن ابی سفیان]] در [[شام]] مدعی [[خلافت]] بود و حاضر به [[بیعت]] با امام حسن علیه السلام به عنوان حاکم جامعه اسلامی نبود.
  
 +
فضل الله کمپانی می نویسد: تمامی ایالات اسلامی بیعت امام حسن علیه السلام را پذیرفتند، مگر شام که تحت نفوذ و سلطه [[معاویه]] بود. معاویه به همان روش سابق خود که در مورد [[امام علی]] علیه السلام داشت باقی بود. از این رو با امام حسن علیه السلام از در ستیزه جویی در آمد.<ref> کمیانی، فضل الله؛ حسن کیت، تهران، مؤسسه انتشارات فراهانی، چاپ سوم، بی‌تا، ص ۸۱.</ref> معاویه سعی کرد با حیله و نیرنگ، در کار امام حسن علیه السلام کارشکنی و خلل ایجاد کند. در همین زمان دو نفر از جاسوسان وی، یکی در [[کوفه|کوفه]] و دیگری در [[بصره]] توسط یاران امام علیه السلام دستگیر و سپس اعدام شدند.<ref> همان، ص ۸۵.</ref>
  
 +
امام حسن علیه السلام که خواستار اتحاد جامعه اسلامی بود، باب مکاتبه با معاویه را باز نمود تا در صورت امکان او را راهنمایی و هدایت کرده و از عواقب سوء تفرقه و خونریزی بر حذر نماید...<ref> همان، ص ۸۶-۸۵.</ref> سرانجام مکاتبات امام حسن علیه السلام و معاویه این شد که معاویه به نمایندگان آن حضرت گفت: میان ما و شما شمشیر داوری خواهد کرد. سپس به فرمانداران خویش دستور داد خود را برای جنگ مهیا و مجهز سازند. در اندک زمانی ۶۰ هزار نفر سواره و پیاده نزد وی جمع شدند.<ref> همان، ص ۱۰۸، ۱۰۴.</ref>
  
 +
[[ابن خلدون]] می ‌نویسد: «معاویه با سپاهی از شام به جانب کوفه آمد. امام حسن علیه السلام نیز با سپاه خود برای مقابله با آنان بیرون آمد».<ref> ابن خلدون، عبدالرحمن؛ العبر، ترجمه عبدالمحمد آیتی، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، ۱۳۶۳، چاپ اول، ج۱، ص ۶۴۱.</ref> امام حسن علیه السلام عبیدالله بن عباس را با ۱۲ هزار نفر برای نبرد با معاویه اعزام کرد. و [[قیس بن سعد|قیس بن سعد بن عباده انصاری]] را همراه وی ساخت.<ref> یعقوبی، ابن واضح؛ تاریخ یعقوبی: ترجمه محمدابراهیم آیتی؛ تهران، علمی و فرهنگی، ۱۳۸۲، ج۲، ص ۱۴۱.</ref>
  
پس از شهادت حضرت علي علیه السلام در ماه [[رمضان]] سال 40 هجري، عصر [[امامت]] و دوران حكومت [[امام حسن]] علیه السلام آغاز گرديد و اين در حالي بود که [[معاویه]] بن ابي سفيان در شام مدعي خلافت بود و حاضر به [[بيعت]] با امام حسن علیه السلام به عنوان حاكم جامعه اسلامي نبود.
+
== عوامل و زمینه‌های صلح ==
 +
'''<I>۱- عدم تمایل مردم به جنگ</I>'''
  
[[فضل الله کمپاني]] مي نويسد: تمامي ايالات اسلامي بيعت امام حسن علیه السلام را پذيرفتند، مگر [[شام]] که تحت نفوذ و سلطه [[معاويه]] بود. معاويه به همان روش سابق خود که در مورد [[امام علی]] علیه السلام داشت باقي بود. از اين رو با امام حسن علیه السلام از در ستيزه جويي در آمد.<ref> كمياني، فضل الله؛ حسن كيت، تهران، مؤسسه انتشارات فراهاني، چاپ سوم، بي‌تا، ص 81.</ref>
+
از منابع تاریخی بر می ‌آید که مردم [[کوفه|کوفه]] چندان تمایلی به جنگ با معاویه نداشته و برای حفظ جان خویش خواستار صلح بودند. به نظر می ‌رسد تنها عده محدودی از یاران حضرت خواستار جنگ با معاویه بوده‌اند.  
  
معاويه سعي كرد با حيله و نيرنگ، در كار امام حسن علیه السلام كارشكني و خلل ايجاد كند. در همين زمان دو نفر از جاسوسان وي، يكي در كوفه و ديگري در بصره توسط ياران امام علیه السلام دستگير و سپس اعدام شدند.<ref> همان، ص 85.</ref>  
+
ابن خلدون می نویسد: «ایشان به یاران خویش فرمود: معاویه ما را به چیزی دعوت می کند که در آن نه عزت است و نه [[عدالت]]. اگر شما خواستار [[مرگ]] (در راه خدا) باشید، دعوتش را به او باز می گردانیم. مردم از اطراف، ندا سر دادند و خواستار صلح شدند».<ref> ابن خلدون.</ref>
  
امام حسن علیه السلام كه خواستار اتحاد جامعه اسلامي بود، باب مكاتبه با معاويه را باز نمود تا در صورت امكان او را راهنمايي و هدايت كرده و از عواقب سود تفرقه و خونريزي بر حذر نمايد...<ref> همان، ص 86-85.</ref>
+
در منابع آمده که معاویه یک میلیون درهم نزد عبیدالله بن عباس فرستاد. عبیدالله با هشت هزار نفر از همراهانش نزد معاویه رفتند.<ref> یعقوبی، ابن واضح؛ پیشین، ج۲، ص ۱۴۲-۱۴۱.</ref>
  
سرانجام مكاتبات امام حسن علیه السلام و معاويه اين شد كه معاويه به نمايندگان آن حضرت گفت: ميان ما و شما شمشير داوري خواهد كرد. سپس به فرمانداران خويش دستور داد خود را براي جنگ مهيا و مجهز سازند. در اندك زماني 60 هزار نفر سواره و پياده نزد وي جمع شدند.<ref> همان، ص 108، 104.</ref>  
+
'''<I>۲- توطئه‌ها و فریب افکار عمومی توسط معاویه</I>'''
  
[[ابن خلدون]] مي ‌نويسد: «معاويه با سپاهي از شام به جانب كوفه آمد امام حسن علیه السلام نيز با سپاه خود براي مقابله با آنان بيرون آمد».<ref> [[ابن خلدون]]، عبدالرحمن؛ العبر، ترجمه عبدالمحمد آيتي، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، 1363، چاپ اول، ج1، ص 641.</ref>
+
معاویه کسانی را پنهانی میان لشکر امام حسن علیه السلام می ‌فرستاد که می ‌گفتند؛ حسن با معاویه [[صلح امام حسن علیه السلام|صلح]] کرد و پیشنهاد او را پذیرفت و به همین جهت نظم لشکر به هم خورد.<ref> همان.</ref>
  
امام حسن علیه السلام عبيدالله بن عباس را با 12 هزار نفر براي نبرد با معاويه اعزام كرد. و [[قيس بن سعد بن عباده انصاري]] را همراه وي ساخت.<ref> يعقوبي، ابن واضح؛ تاريخ يعقوبي: ترجمه محمدابراهيم آيتي؛ تهران، علمي و فرهنگي، 1382، ج2، ص 141.</ref>
+
'''<I>۳- وجود عده‌ای از خوارج در سپاه امام حسن علیه السلام</I>'''
  
'''عوامل و زمينه هاي صلح'''
+
امام حسن علیه السلام به هر قیمتی خواستار جنگ با معاویه بودند و هجوم [[خوارج]] به خیمه امام حسن علیه السلام و غارت خیمه حضرت و مجروح ساختن ایشان، موجبات پراکندگی هر چه بیشتر یاران آن حضرت را فراهم ساخت.<ref> همان.</ref>
  
'''<I>1- عدم تمايل مردم به جنگ</I>'''
+
[[ابن اعثم کوفی]] می ‌نویسد: جراح بن سنان، ضربتی به ران حضرت زد. امام حسن علیه السلام از اسب افتاد و بی هوش شد.<ref> کوفی، ابن اعثم؛ الفتوح، ترجمه محمد بن احمد مستوفی هروی، تهران، آموزش و انقلاب اسلامی، ۱۳۷۲، ص ۷۶۲-۷۶۱.</ref>
  
از منابع تاريخي بر مي ‌آيد كه مردم كوفه چندان تمايلي به جنگ با معاويه نداشته و براي حفظ جان خويش خواستار صلح بودند. به نظر مي ‌رسد تنها عده محدودي از ياران حضرت خواستار جنگ با معاويه بوده‌اند.  
+
== برخی مکاتبات امام حسن با معاویه و ماجرای صلح ==
 +
وقتی امام حسن علیه السلام دید نیرویی ندارد و یارانش پایداری نکرده و از گرد او پراکنده گشته‌اند، با معاویه صلح کرد و بالای منبر رفت و فرمود: «ای مردم همانا خدا شما را به اول ما هدایت کرد و خون ‌های شما را به آخر ما حفظ کرد...».<ref> یعقوبی، ابن واضح؛ پیشین، ص ۱۴۲.</ref>
  
ابن خلدون مي نويسد: «ايشان به ياران خويش فرمود: معاويه ما را به چيزي دعوت مي کند که در آن نه عزت است و نه [[عدالت]]. شما خواستار [[مرگ]] (در راه خدا) باشيد، دعوتش را به او باز مي گردانيم. مردم از اطراف، ندا سر دادند و خواستار صلح شدند».<ref> ابن خلدون.</ref>
+
سپس حضرت، عبدالله بن حارث را نزد معاویه فرستاد و به او گفت به معاویه بگو که من در این کار اندیشه کرده‌ام اگر تو با بندگان خدای تعالی زندگانی نیکو خواهی کرد و ایشان را بر جان و مال و فرزند ایمن خواهی داشت و به اوامر و نواهی خدای تعالی و سنن [[پیامبر اسلام|محمد]] صلی الله علیه و آله قیام خواهی نمود، این کار را به تو سپارم و با تو صلح کنم.<ref> کوفی، ابن اعثم؛ پیشین، ص ۷۶۴.</ref>
  
به نظر مي رسد تنها عده معدودي از ياران حضرت خواستار جنگ با معاويه بوده اند. در منابع آمده که معاويه يك ميليون درهم نزد عبيدالله بن عباس فرستاد. عبيدالله با هشت هزار نفر از همراهانش نزد معاويه رفتند.<ref> يعقوبي، ابن واضح؛ پيشين، ج2، ص 142-141.</ref>
+
معاویه تمام شرایط را پذیرفت. امام حسن علیه السلام در صلح نامه نوشت: «این مصالحه‌ای است میان حسن بن علی علیه السلام و معاویة بن ابی سفیان، بر آن قرار با او صلح می ‌کند و امر خلافت را به او وامی‌گذارد که چون وفات او نزدیک شود هیچ کسی را به ولیعهدی منصوب نکند و کار خلافت را به شورا واگذارد. مسلمانان و خصوصاً شیعیان [[امام علی علیه السلام|علی]] علیه السلام هر کجا باشند، از دست او ایمن باشند. معاویه قسم یاد کرد و قبول کرد که به این عهد و شرط وفا کند و هیچ مکر و کیدی نداشته باشد».<ref> همان، ص ۷۶۶-۷۶۵.</ref>  
  
'''<I>2- توطئه‌ها و فريب افكار عمومي توسط معاویه</I>'''
+
[[شهید مطهری]] می‌ نویسد: که اگر امام حسن علیه السلام با این شرایط، صلح را قبول نمی ‌کرد، امروز در مقابل تاریخ محکوم بود. قبول کرد و تاریخ، آن طرف (معاویه) را محکوم کرد.<ref> مطهری، مرتضی؛ سیری در سیره ائمه اطهار، تهران، صدرا، ۱۳۸۴، چاپ ۲۷، ص ۸۵.</ref>  
  
معاويه كساني را پنهاني ميان لشكر امام حسن علیه السلام مي ‌فرستاد كه مي ‌گفتند؛ حسن با معاويه صلح كرد و پيشنهاد او را پذيرفت و به همين جهت نظم لشكر به هم خورد.<ref> همان.</ref>
+
[[صلح امام حسن]] علیه السلام، زمینه را برای قیام [[امام حسین]] علیه السلام فراهم کرد. لازم بود امام حسن علیه السلام یک مدتی کناره‌ گیری کند تا ماهیت [[بنی امیه|اموی]] ‌ها که بر مردم مخفی و مستور بود آشکار شود، تا قیامی که بنا بود بعدا انجام گیرد از نظر تاریخ قیام موجهی باشد.<ref> همان، ص ۸۶.</ref>
  
'''<I>3- وجود عده‌اي از خوارج در سپاه امام حسن علیه السلام</I>'''
+
صلح امام حسن علیه السلام با معاویه در ماه [[ربیع‌ الاول]] سال ۴۱ هجری صورت گرفت.<ref> مسعودی، علی بن حسین؛ التنبیه والاشراف، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، علمی و فرهنگی، ۱۳۶۵، ص ۲۷۸.</ref> بعضی گفته‌اند صلح در [[ماه جمادی الثانی|جمادی ‌الثانی]] یا اول سال ۴۱ هجری بوده است. [[مسعودی]] پس از نقل این قول می ‌نویسد: گفته اول (ماه ربیع الاول) به نظر ما معروف تر و درست‌تر است.<ref> همان.</ref> [[حاج شیخ عباس قمی|شیخ عباس قمی]] می ‌نویسد: روز ۲۶ ماه ربیع الاول سال ۴۱ هجری امام حسن علیه السلام با معاویه صلح کرد.<ref> قمی، شیخ عباس؛ وقایع الایام، قم، صبح پیروزی، ۱۳۸۵، ص ۲۸۷.</ref>
  
امام حسن علیه السلام به هر قيمتي خواستار جنگ با معاويه بودند و هجوم آن ‌ها به خيمه امام حسن علیه السلام و غارت خيمه حضرت و مجروح ساختن ايشان، موجبات پراكندگي هر چه بيشتر ياران آن حضرت را فراهم ساخت.<ref> همان.</ref>
+
[[علامه مجلسى|علامه مجلسی]] می گوید: بدان که بعد از ثبوت [[عصمت]] و جلالت [[ائمه اطهار|ائمه]] هدى علیهما السّلام باید که آن چه از ایشان واقع شود مؤمنان تسلیم و انقیاد نمایند و در مقام شبهه و اعتراض درنیایند؛ زیرا که آن چه ایشان مى کنند از جانب خداوند عالمیان است و اعتراض بر ایشان اعتراض بر خدا است؛ چه به روایت معتبر رسیده که حق تعالى صحیفه اى از آسمان براى حضرت رسالت صلى اللّه علیه و آله و سلّم فرستاده و بر آن صحیفه دوازده مُهر بود، هر امامى مُهر خود را برمى داشت و به آن چه در تحت آن مهر نوشته بود عمل مى کرد، چگونه روا باشد به عقل ناقص خود اعتراض کردن بر گروهى که حجّت هاى خداوند عالمیانند در زمین، گفته ایشان گفته خداست و کرده ایشان کرده خداست.<ref> جلاءالعیون، علاّمه مجلسى ص ۴۲۸.</ref>
  
[[ابن اعثم كوفي]] مي ‌نويسد: [[جراح بن سنان]]، ضربتي به ران حضرت زد. امام حسن علیه السلام از اسب افتاد و بي هوش شد.<ref> كوفي، ابن اعثم؛ الفتوح، ترجمه محمد بن احمد مستوفي هروي، تهران، آموزش و انقلاب اسلامي، 1372، ص 762-761.</ref>
+
[[شیخ صدوق]] و [[شیخ مفید|مفید]] و دیگران روایت کرده اند که بعد از شهادت [[امیرالمؤمنین]] علیه السلام حضرت امام حسن علیه السّلام بر منبر برآمد، خطبه بلیغى مشتمل بر معارف ربّانى و حقایق سبحانى ادا نمود فرمود که مائیم حزب اللّه که غالبیم، مائیم [[عترت]] رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم که از همه کس به آن حضرت نزدیک تریم، مائیم [[اهل البیت|اهل بیت]] رسالت که از گناه و بدی ها معصوم و مطهریم، مائیم از دو چیز بزرگ که حضرت رسالت صلى اللّه علیه و آله و سلّم به جاى خود در میان امّت گذاشت و فرمود که: اِنّى تارِک فیکمُ الثِّقْلَین کتابَ اللّهِ وَ عِتْرَتى. مائیم که حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم ما را جفت کتاب خدا گردانید و علم تنزیل و [[تأویل|تاویل]] قرآن را به ما داد و در [[قرآن]] به یقین سخن مى گوئیم و به ظنّ و گمان تاویل آیات آن نمى کنیم؛ پس اطاعت کنید ما را که اطاعت ما از جانب خدا بر شما واجب شده است و اطاعت ما را به اطاعت خود و رسول خود مقرون گردانیده است و فرموده است: {{متن قرآن|«یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُواْ أَطِیعُواْ اللّهَ وَأَطِیعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِی الأَمْرِ مِنکمْ»}}.<ref> [[سوره نساء]] (۴)، آیه ۵۹.</ref>
  
وقتي امام حسن علیه السلام ديد نيرويي ندارد و يارانش پايداري نكرده و از گرد او پراكنده گشته‌اند، با معاويه صلح كرد و بالاي منبر رفت و فرمود: «اي مردم همانا خدا شما را به اول ما هدايت كرد و خون ‌هاي شما را به آخر ما حفظ كرد...».<ref> يعقوبي، ابن واضح؛ پيشين، ص 142.</ref>
+
سپس حضرت فرمود که در این شب مردى از دنیا برفت که پیشینیان بر او سبقت نگرفتند به عمل خیرى، و به او نمى توانند رسید بندگان در هیچ سعادتى، به تحقیق که جهاد مى کرد با حضرت رسالت صلى اللّه علیه و آله و سلّم و جان خود را فداى او مى کرد و حضرت او را با رایت خود به هر طرف که مى فرستاد، [[جبرئیل]] از جانب راست و [[میکائیل]] از جانب چپ او بود، برنمى گشت تا حق تعالى فتح مى کرد بر دست او، و در شبى به عالم بقا رحلت کرد که [[حضرت عیسی علیه السلام|حضرت عیسى]] در آن شب به آسمان رفت و در آن شب [[یوشع بن نون]] وصىّ [[حضرت موسی علیه السلام|حضرت موسى]] از دنیا رفت، از طلا و نقره از او نماند مگر هفتصد درهم که از بخشش هاى او زیاد آمده بود و مى خواست که خادمى از براى اهل خود بخرد؛ پس گریه در گلوى آن حضرت گرفت و خروش از مردم برآمد، پس فرمود: که منم فرزند بشیر، منم فرزند نذیر، منم فرزند دعوت کننده به سوى خدا، منم فرزند سراج منیر، منم از اهل بیتى که حق تعالى در کتاب خود مودّت ایشان را واجب گردانیده است، فرموده است که: {{متن قرآن|«قُلْ لا اَسْئَلُکمْ عَلَیهِ اَجْرا إلا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبى وَ مَنْ یقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فیها حُسْنا»}}.<ref> [[سوره شورى]] (۴۲)، آیه ۲۳.</ref>
  
سپس حضرت، عبدالله بن حارث را نزد معاويه فرستاد و به او گفت به معاويه بگو که من در اين كار انديشه كرده‌ام اگر تو با بندگان خداي تعالي زندگاني نيكو خواهي كرد و ايشان را بر جان و مال و فرزند ايمن خواهي داشت و به اوامر و نواهي خداي تعالي و سنن محمد صلی الله علیه و آله قيام خواهي نمود، اين كار را به تو سپارم و با تو صلح كنم.<ref> كوفي، ابن اعثم؛ پيشين، ص 764.</ref>
+
حسنه اى که حق تعالى در این آیه فرمود محبّت ما است، پس حضرت بر منبر نشست و [[ابن عباس|عبدالله بن عباس]] برخاست و گفت: اى گروه مردمان! این فرزند پیغمبر شما است و وصى امام شما است، با او [[بیعت]] کنید؛ پس ‍ مردم اجابت او کردند و گفتند: چه بسیار محبوب است او به سوى ما، چه بسیار واجب است حق او بر ما؛ و مبادرت نمودند و با آن حضرت بیعت به خلافت کردند. آن حضرت با ایشان شرط کرد که با هر که من صلحم شما صلح کنید و با هر که من جنگ کنم شما جنگ کنید، ایشان قبول کردند و این واقعه در روز جمعه بیست و یکم ماه مبارک [[ماه رمضان|رمضان]] بود در سال چهلم هجرت و عمر شریف آن حضرت به سى و هفت سال رسیده بود، پس حضرت امام حسن علیه السّلام از منبر به زیر آمد و عُمّال خود را به اطراف و نواحى فرستاد و حُکام و اُمراء در هر محل نصب کرد و عبداللّه بن عبّاس را به [[بصره]] فرستاد.<ref> جلاءالعیون، ص ۴۲۹ و ۴۳۰، ارشاد شیخ مفید، ۲/۷ - ۹.</ref>
  
معاويه تمام شرايط را پذيرفت. امام حسن علیه السلام در صلح نامه نوشت: «اين مصالحه‌اي است ميان حسن بن علي علیه السلام و معاوية بن ابي سفيان، بر آن قرار با او صلح مي ‌كند و امر خلافت را به او وامي‌گذارد كه چون وفات او نزديك شود هيچ كسي را به وليعهدي منصوب نكند و كار خلافت را به شورا واگذارد.  
+
و موافق روایت [[شیخ مفید]] و دیگران از محدّثین عِظام، چون خبر شهادت حضرت امیرالمؤمنین علیه السّلام و بیعت کردن مردم با حضرت امام حسن علیه السّلام به معاویه رسید دو جاسوس فرستاد یکى از مردم بنى القین به سوى بصره و دیگر از قبیله حِمْیر به سوى کوفه که آن چه واقع شود به او بنویسند و امر خلافت را بر امام حسن علیه السّلام فاسد گردانند.  
  
مسلمانان و خصوصاً شيعيان علي علیه السلام هر كجا باشند، از دست او ايمن باشند. معاويه قسم ياد كرد و قبول كرد كه به اين عهد و شرط وفا كند و هيچ مكر و كيدي نداشته باشد».<ref> همان، ص 766-765.</ref>
+
چون حضرت امام حسن علیه السّلام بر این امر مطّلع شد، جاسوس حمیرى را طلبید و گردن زد و مکتوبى فرستاد به بصره که آن جاسوس قینى را نیز پیدا نموده گردن زنند و نامه به معاویه نوشت و در آن نامه درج فرمود که جواسیس مى فرستى و مکرها و حیله ها برمى انگیزى، گمان دارم که اراده جنگ دارى، اگر چنین است من نیز مهیاى آن هستم.
  
[[شهيد مطهري]] مي‌ نويسد: که اگر امام حسن علیه السلام با اين شرايط، صلح را قبول نمي ‌كرد، امروز در مقابل تاريخ محكوم بود. قبول كرد و تاريخ، آن طرف (معاويه) را محكوم كرد.<ref> مطهري، مرتضي؛ سيري در سيره [[ائمه اطهار]]، تهران، صدرا، 1384، چاپ 27، ص 85.</ref>
+
چون نامه به معاویه رسید جواب هاى ناملایم نوشت و به خدمت حضرت فرستاد و پیوسته بین آن حضرت و معاویه کار به مکاتبه و مراسله مى گذشت تا آن که معاویه لشکر گرانى برداشت و متوجّه [[عراق]] شد و جاسوسى چند به کوفه فرستاد به نزد جمعى از [[منافقان]] و [[خوارج|خارجیان]] که در میان اصحاب حضرت امام حسن علیه السّلام بودند و از ترس ‍ شمشیر حضرت امیرالمؤمنین علیه السّلام به جبر اطاعت مى کردند مثل عمرو بن حریث و [[اَشْعَث‌ بن‌ قَيس|اشعث بن قیس]] و [[شبث بن ربعی|شَبَث بن رِبعى]] و امثال ایشان از منافقان و خارجیان و به هر یک از ایشان نوشت که اگر حسن علیه السّلام را به قتل رسانى، من دویست هزار درهم به تو مى دهم و یک دختر خود را به تو تزویج مى نمایم و لشکرى از لشکرهاى شام را تابع تو مى کنم و به این حیله ها اکثر منافقان را به جانب خود مایل گردانیده از آن حضرت منحرف ساخت، حتّى آن که حضرت زرهى در زیر جامه هاى خو مى پوشید براى محافظت خود از شر ایشان و به [[نماز]] حاضر مى شد.
  
[[صلح امام حسن]] علیه السلام، زمينه را براي قيام [[امام حسين]] علیه السلام فراهم كرد. لازم بود امام حسن علیه السلام يك مدتي كناره‌ گيري كند تا ماهيت اموي ‌ها كه بر مردم مخفي و مستور بود آشكار شود، تا قيامي كه بنا بود بعدا انجام گيرد از نظر تاريخ قيام موجهي باشد.<ref> همان، ص 86.</ref>
+
روزى در اثناى نماز، یکى از آن خارجیان تیرى انداخت به جانب آن حضرت، چون زره پوشیده بود اثرى در آن حضرت نکرد، آن منافقان نامه ها به سوى معاویه نوشتند پنهان از آن حضرت و اظهار موافقت با او نمودند، پس خبر حرکت کردن معاویه به جانب عراق به سمع شریف حضرت حسن علیه السّلام رسید، بر منبر آمد حمد و ثناى الهى ادا کرد و ایشان را به جنگ با معاویه دعوت نمود، هیچ یک از اصحاب آن حضرت جواب نگفتند!
  
صلح امام حسن علیه السلام با معاويه در ماه [[ربیع‌ الاول]] سال 41 هجري صورت گرفت.<ref> مسعودي، علي بن حسين؛ [[التبيه والاشراف]]، ترجمه ابوالقاسم پاينده، تهران، علمي و فرهنگي، 1365، ص 278.</ref> بعضي گفته‌اند صلح در [[جمادی ‌الثانی]] يا اول سال 41 هجري بوده است. مسعودي پس از نقل اين قول مي ‌نويسد: گفته اول (ماه ربيع الاول) به نظر ما معروف تر و درست‌تر است.<ref> همان.</ref>
+
پس [[عدى بن حاتم طائى|عدى بن حاتم]] از زیر منبر برخاست و گفت: سبحان اللّه! چه بد گروهى هستید شما، امام شما و فرزند پیغمبر شما، شما را به سوى [[جهاد]] دعوت مى کند اجابت او نمى کنید! کجا رفتند شجاعان شما؟ آیا از غضب حق تعالى نمى ترسید، از ننگ و عار پروا نمى کنید؟
  
شيخ عباس قمي مي ‌نويسد: روز 26 ماه ربيع الاول سال 41 هجري امام حسن علیه السلام با معاويه صلح كرد.<ref> قمي، شيخ عباس؛ وقايع الايام، قم، صبح پيروزي، 1385، ص 287.</ref>
+
پس جماعت دیگر برخاستند با او موافقت کردند، حضرت فرمود: اگر راست مى گوئید به سوى [[نخیله|نخیله]] که لشکرگاه من آن جا است بیرون روید و مى دانم که وفا به گفته خود نخواهید کرد، چنان چه وفا نکردید براى کسى که از من بهتر بود و چگونه اعتماد کنم بر گفته هاى شما و حال آن که دیدم که با پدرم چه کردید!
  
'''<I>فصل سوّم: در بيان بعضى از احوال امام حسن علیه السلام و صلح آن حضرت با معاويه</I>'''
+
پس از منبر به زیر آمد سوار شد و متوجّه لشکرگاه گردید، چون به آن جا رسید اکثر آن ها که اظهار اطاعت کرده بودند وفا نکردند و حاضر نشدند؛ پس حضرت [[خطبه]] خواند و فرمود: که مرا فریب دادید چنان چه امام پیش از من را فریب دادید، ندانم که بعد از من با کدام امام مقاتله خواهید کرد؟ آیا جهاد خواهید کرد با کسى که هرگز ایمان به خدا و رسول نیاورده است و از ترس شمشیر ایمان اظهار کرده است؟
  
بعد از شهادت حضرت اميرالمؤمنين عليه السّلام و سبب صلح كردن آن حضرت با معاويه: بدان كه بعد از ثبوت عِصْمت و جلالت ائمه هدى عليهما السّلام بايد كه آن چه از ايشان واقع شود مؤمنان تسليم و انقياد نمايند و در مقام شبهه و اعتراض درنيايند؛ زيرا كه آن چه ايشان مى كنند از جانب خداوند عالميان است و اعتراض بر ايشان اعتراض بر خدا است؛ چه به روايت معتبر رسيده كه حق تعالى صحيفه اى از آسمان براى حضرت رسالت صلى اللّه عليه و آله و سلّم فرستاده و بر آن صحيفه دوازده مُهر بود، هر امامى مُهر خود را برمى داشت و به آن چه در تحت آن مهر نوشته بود عمل مى كرد، چگونه روا باشد به عقل ناقص خود اعتراض كردن بر گروهى كه حجّت هاى خداوند عالميانند در زمين، گفته ايشان گفته خداست و كرده ايشان كرده خداست.<ref> [[جلاءالعيون]]، [[علاّمه مجلسى]] ص 428.</ref>
+
پس از منبر به زیر آمد و مردى از قبیله کنده را که «حکم» نام داشت با چهار هزار کس بر سر راه معاویه فرستاد و امر کرد که در منزل «انبار» توقف کند تا فرمان حضرت به او رسد، چون به انبار رسید، معاویه مطّلع شد، پیکى به نزد او فرستاد و نامه نوشت که اگر بیائى به سوى من، ولایتى از ولایات شام را به تو مى دهم و پانصد هزار درهم براى او فرستاد. آن ملعون چون زر را دید و حکومت را شنید دین را به دنیا فروخت، زر را بگرفت و با دویست نفر از خویشان و مخصوصان خود رو از حضرت گردانید و به معاویه ملحق شد؛ 
  
[[شيخ صدوق]] و مفيد و ديگران روايت كرده اند كه بعد از شهادت [[اميرالمؤمنين]] عليه السلام حضرت امام حسن عليه السّلام بر منبر برآمد، خطبه بليغى مشتمل بر معارف ربّانى و حقايق سبحانى ادا نمود فرمود كه مائيم حزب اللّه كه غالبيم، مائيم عترت رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم كه از همه كس به آن حضرت نزديك تريم، مائيم اهل بيت رسالت كه از گناه و بدي ها معصوم و مطهريم، مائيم از دو چيز بزرگ كه حضرت رسالت صلى اللّه عليه و آله و سلّم به جاى خود در ميان امّت گذاشت و فرمود كه: اِنّى تارِكٌ فيكُمُ الثِّقْلَيْن كِتابَ اللّهِ وَ عِتْرَتى. مائيم كه حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم ما را جفت كتاب خدا گردانيد و علم تنزيل و تاويل قرآن را به ما داد و در قرآن به يقين سخن مى گوئيم و به ظنّ و گمان تاويل آيات آن نمى كنيم؛ پس اطاعت كنيد ما را كه اطاعت ما از جانب خدا بر شما واجب شده است و اطاعت ما را به اطاعت خود و رسول خود مقرون گردانيده است و فرموده است: {{متن قرآن|«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِي الأَمْرِ مِنكُمْ»}}.<ref> [[سوره نساء]] (4)، آيه 59.</ref>
+
چون این خبر به حضرت رسید خطبه خواند و فرمود که این مرد کنْدى با من مکر کرد و به نزد معاویه رفت و من مکرّر گفتم به شما که عهد شما را وفائى نیست، همه شما بنده دنیائید، اکنون مرد دیگر را مى فرستم و مى دانم که او نیز چنین خواهد کرد، پس مردى را از قبیله بنى مراد پیش طلبید و فرمود: طریق (انبار) پیش دار و با چهار هزار کس برو در (انبار) مى باش ‍ و در محضر جماعت مردم از او عهدها و پیمان ها گرفت که غدر و مکر نکند، او سوگندها یاد کرد که چنین نکند. با این همه چون او روانه شد امام حسن علیه السّلام فرمود: که زود باشد او نیز غدر کند و چنان بود که آن جناب فرمود. چون به (انبار) رسید و معاویه از آمدن او آگاه شد، رسولان و نامه ها به سوى او فرستاد و پنج هزار درهم براى او بفرستاد و وعده حکومت هر ولایت که خواهد به او نوشت پس آن مرد نیز از حضرت برگشت و به سوى معاویه شتاب نمود؛ چون خبر او نیز به حضرت رسید باز خطبه خواند و فرمود که مکرّر گفتم به شما که شما را وفائى نیست اینک آن مرد مُرادى نیز با من مکر کرد و به نزد معاویه رفت.<ref> جلاءالعیون، علامه مجلسى ص ۴۳۰ - ۴۳۲. </ref>  
  
پس حضرت فرمود كه در اين شب مردى از دنيا برفت كه پيشينيان بر او سبقت نگرفتند به عمل خيرى، و به او نمى توانند رسيد بندگان در هيچ سعادتى، به تحقيق كه جهاد مى كرد با حضرت رسالت صلى اللّه عليه و آله و سلّم و جان خود را فداى او مى كرد و حضرت او را با رايت خود به هر طرف كه مى فرستاد، [[جبرئيل]] از جانب راست و [[ميكائيل]] از جانب چپ او بود، برنمى گشت تا حق تعالى فتح مى كرد بر دست او، و در شبى به عالم بقا رحلت كرد كه حضرت عيسى در آن شب به آسمان رفت و در آن شب [[يوشع بن نون]] وصىّ حضرت موسى از دنيا رفت، از طلا و نقره از او نماند مگر هفتصد درهم كه از بخشش هاى او زياد آمده بود و مى خواست كه خادمى از براى اهل خود بخرد؛ پس گريه در گلوى آن حضرت گرفت و خروش از مردم برآمد، پس فرمود: كه منم فرزند بشير، منم فرزند نذير، منم فرزند دعوت كننده به سوى خدا، منم فرزند سراج منير، منم از اهل بيتى كه حق تعالى در كتاب خود مودّت ايشان را واجب گردانيده است، فرموده است كه: {{متن قرآن|«قُلْ لا اَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ اَجْرا إلا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبى وَ مَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فيها حُسْنا»}}.<ref> [[سوره شورى]] (42)، آيه 23.</ref>
+
بالجمله؛ چون حضرت امام حسن علیه السّلام تصمیم عزم فرمود که از کوفه به جنگ معاویه بیرون شود مُغیرة بن نَوْفل بن الحارث بن عبدالمطلب را در کوفه به نیابت خویش بازداشت و نخیله را لشکرگاه خود قرار داد و فرمان کرد مغیره را که مردم را انگیزش دهد تا به لشکر آن حضرت پیوسته شوند و مردم اِعْداد کار کرده فوج از پس فوج روان شد و امام حسن علیه السّلام از نخیله کوچ داده تا به دیر عبدالرحمن رسید و در آن جا سه روز اقامت فرمود تا سپاه جمع شد این وقت عرض لشکر داده شد چهل هزار نفر سواره و پیاده به شمار رفت، پس حضرت، عبیداللّه بن عبّاس را با [[قیس بن سعد]] و دوازده هزار کس از دیر عبدالرحمن به جنگ معاویه فرستاد و فرمود: که عبیداللّه امیر لشکر باشد و اگر او را عارضه اى رو دهد، قیس بن سعد امیر باشد و اگر او را نیز عارضه رو دهد، سعید پسر قیس امیر باشد؛ پس عبیداللّه را وصیت فرمود که از مصحلت قیس ‍ بن سعد و سعید بن قیس بیرون نرود و خود از آن جا بار کرد و به ساباط [[مداین]] تشریف برد و در آن جا خواست که اصحاب خود را امتحان کند و کفر و نفاق و بى وفائى آن منافقان را بر عالمیان ظاهر گرداند، پس مردم را جمع کرد و حمد و ثناى الهى به جاى آورد پس فرمود:
  
حسنه اى كه حق تعالى در اين آيه فرمود محبّت ما است، پس حضرت بر منبر نشست و عبدالله بن عباس برخاست و گفت: اى گروه مردمان! اين فرزند پيغمبر شما است و وصى امام شما است، با او بيعت كنيد؛ پس ‍ مردم اجابت او كردند و گفتند: چه بسيار محبوب است او به سوى ما، چه بسيار واجب است حق او بر ما؛ و مبادرت نمودند و با آن حضرت بيعت به خلافت كردند، آن حضرت با ايشان شرط كرد كه با هر كه من صلحم شما صلح كنيد و با هر كه من جنگ كنم شما جنگ كنيد، ايشان قبول كردند و اين واقعه در روز جمعه بيست و يكم ماه مبارك رمضان بود در سال چهلم هجرت و عمر شريف آن حضرت به سى و هفت سال رسيده بود، پس حضرت امام حسن عليه السّلام از منبر به زير آمد و عُمّال خود را به اطراف و نواحى فرستاد و حُكّام و اُمراء در هر محل نصب كرد و عبداللّه بن عبّاس را به [[بصره]] فرستاد.<ref> جلاءالعيون، ص 429 و 430، ارشاد [[شيخ مفيد]] 2/7 - 9.</ref>
+
به خدا سوگند که من به حمداللّه و المنّة امیدم آن است که خیرخواه ترین خلق باشم از براى خلق او و کینه از هیچ مسلمانى در دل ندارم و اراده بدى نسبت به کسى به خاطر نمى گذرانم، هان اى مردم! آن چه شما مکروه مى دارید در جماعت و اجتماع مسلمانان، این بهتر است از براى شما از آن چه دوست مى دارید از پراکندگى و تفرّق و آن چه من صلاح شما را در آن مى بینم، نیکوتر است از آن چه شما صلاح خود در آن مى دانید، پس مخالفت امر من مکنید و رایى که من براى شما اختیار کنم بر من ردّ مکنید، حق تعالى ما و شما را بیامرزد و به هر چه موجب محبّت و خشنودى اوست هدایت نماید.
  
و موافق روايت [[شيخ مفيد]] و ديگران از محدّثين عِظام، چون خبر شهادت حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام و بيعت كردن مردم با حضرت امام حسن عليه السّلام به معاويه رسيد دو جاسوس فرستاد يكى از مردم [[بنى القين]] به سوى بصره و ديگر از [[قبيله حِمْيَر]] به سوى كوفه كه آن چه واقع شود به او بنويسند و امر خلافت را بر امام حسن عليه السّلام فاسد گردانند.  
+
و چون این خطبه به پایان برد از منبر فرود آمد، آن منافقان که این سخنان را از آن حضرت شنیدند به یکدیگر نظر کردند و گفتند: از کلمات حسن علیه السّلام معلوم مى شود که مى خواهد با معاویه صلح کند و خلافت را به او گذارد، پس آن منافقان که گروهى از ایشان در باطن مذهب خوارج داشتند برخاستند و گفتند: کفَرَ وَاللّهِ الرَجُّل؛ به خدا قسم که این مرد کافر شد! پس بر آن حضرت بشوریدند و به خیمه آن جناب ریختند و اسباب و هر چه یافتند غارت کردند حتّى مصلاى آن جناب را از زیر پایش کشیدند و عبدالرحمن بن عبدالله ازدى پیش تاخت و رداى آن حضرت را از دوشش بکشید و ببرد، آن حضرت متقلّد السیف بنشست و رداء بر دوش ‍ مبارک نداشت، پس اسب خود را طلبید و سوار شد و اهل بیت آن جناب با قلیلى از شیعیان دور آن حضرت را گرفتند و دشمنان را از آن حضرت دفع مى کردند و آن جناب طریق مدائن پیش داشت، چون خواست از تاریکی هاى ساباط مداین عبور کند ملعونى از [[قبيله بنى اسد]] که او را جراح بن سنان مى گفتند ناگهان بیامد و لجام مرکب آن حضرت را گرفت و گفت: اى حسن! کافر شدى چنان که پدرت کافر شد و مِغْوَلى در دست داشت -که ظاهراً مراد آن تیغ در میان عصا باشد- و بر ران آن حضرت زد.
  
چون حضرت امام حسن عليه السّلام بر اين امر مطّلع شد، جاسوس حميرى را طلبيد و گردن زد و مكتوبى فرستاد به بصره كه آن جاسوس قينى را نيز پيدا نموده گردن زنند و نامه به معاويه نوشت و در آن نامه درج فرمود كه جواسيس مى فرستى و مكرها و حيله ها برمى انگيزى، گمان دارم كه اراده جنگ دارى، اگر چنين است من نيز مهياى آن هستم.
+
و به قولى خنجرى مسموم بر ران مبارکش زد که تا استخوان بشکافت، پس ‍ حضرت از هول درد، دست به گردن او افکند و هر دو بر زمین افتادند، پس شیعیان و موالیان، آن ظالم را بکشتند و آن حضرت را برداشتند و در سریرى گذاشتند به مدائن به خانه سعد بن مسعود ثَقَفى بردند و این سعد از جانب آن حضرت و از پیش از جانب امیرالمؤمنین علیه السّلام والى مدائن بود و عموى [[مختار ثقفی|مختار]] بود، پس مختار به نزد عمّ خود آمد و گفت: بیا حسن علیه السّلام را به دست معاویه دهیم شاید معاویه ولایت عراق را به ما دهد، سعد گفت: واى بر تو! خدا قبیح کند روى تو را و راى تو را، من از جانب او و از پیش، از جانب پدر او والى بودم و حقّ نعمت ایشان را فراموش کنم!؟ فرزند رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم را به دست معاویه بدهم!؟ شیعیان که چنین سخن را از مختار شنیدند خواستند او را به قتل رسانند، آخر به شفاعت عمّ او از تقصیر مختار گذشتند؛ پس سعد جرّاحى آورد و جراحت آن حضرت را به اصلاح آورد.  
  
چون نامه به معاويه رسيد جواب هاى ناملايم نوشت و به خدمت حضرت فرستاد و پيوسته بين آن حضرت و معاويه كار به مكاتبه و مراسله مى گذشت تا آن كه معاويه لشكرگرانى برداشت و متوجّه [[عراق]] شد و جاسوسى چند به كوفه فرستاد به نزد جمعى از [[منافقان]] و خارجيان كه در ميان اصحاب حضرت امام حسن عليه السّلام بودند و از ترس ‍ شمشير حضرت اميرالمؤمنين عليه السّلام به جبر اطاعت مى كردند مثل عمرو بن حريث و اشعث بن قيس و شَبَث بن رِبعى و امثال ايشان از منافقان و خارجيان و به هر يك از ايشان نوشت كه اگر حسن عليه السّلام را به قتل رسانى، من دويست هزار درهم به تو مى دهم و يك دختر خود را به تو تزويج مى نمايم.
+
و امّا بى وفائى اصحاب آن حضرت به مرتبه اى رسید که اکثر رؤساى لشکرش به معاویه نوشتند که ما مطیع و منقاد توئیم زود متوجه عراق شو چون نزدیک شوى ما حسن علیه السّلام را گرفته به تو تسلیم مى کنیم و خبر این مطالب به حضرت امام حسن علیه السّلام مى رسید و هم کاغذ قیس بن سعد که با عبیداللّه بن عبّاس به جنگ معاویه رفته بود به آن حضرت رسید مشتمل بر این فقرات: که چون عبیداللّه در قریه حبوبیه که در ازاء اراضى مِسْکن<ref>مِسْکن به کسر میم، موضعى است بر نهر دُجیل نزدیک بادانا چنان چه خطیب در تاریخ ذکر کرده و در آن مکان قتال واقع شد مابین لشکر عبدالملک بن مروان و مصعب بن زبیر و در آن جا واقع شده قبر مصعب و ابراهیم بن اشتر نَخَعى چنانچه سبط ابن الجوزى در تذکره گفته و دُجیل قریه اى است قریب به بلد که در یک منزلى سامرة است و آن قریه در زمان ما به همین نام معروف است و قبر ابراهیم بن اشتر در سر راه سامره است در اراضى دجیل واقع است. شیخ عباس قمى رحمه اللّه.</ref> است متقابل لشکرگاه معاویه لشکرگاه کرد و فرود آمد، معاویه رسولى به نزد عبیداللّه فرستاد و او را به جانب خود طلبید و بر ذمّت نهاد که هزار هزار درهم به او بدهد و نصف آن را مُعَجّلاً و نقد به او تسلیم کند و نصف دیگر را بعد از داخل شدن به کوفه به او برساند؛ پس در همان شب عبیداللّه از لشکرگاه خود گریخت و به لشکر گاه معاویه رفت، چون صبح شد لشکر، امیر خود را در خیمه نیافتند پس با قیس بن سعد نماز صبح کردند، او براى مردم خطبه خواند و گفت: اگر این خائن بر امام خود خیانت کرد شما خیانت نکنید و از غضب خدا و رسول اندیشه نمائید و با دشمنان خدا جنگ نمائید، ایشان به ظاهر قبول کردند و هر شب جمعى از ایشان مى گریختند و به لشکر معاویه ملحق مى شدند.
  
و لشكرى از لشكرهاى شام را تابع تو مى كنم و به اين حيله ها اكثر منافقان را به جانب خود مايل گردانيده از آن حضرت منحرف ساخت، حتّى آن كه حضرت زرهى در زير جامه هاى خو مى پوشيد براى محافظت خود از شر ايشان و به [[نماز]] حاضر مى شد.
+
پس بالکلّیه مکنون ضمیر مردم و بى وفائى ایشان بر حضرت امام حسن علیه السّلام ظاهر شد و دانست که اکثر مردم بر طریق نفاق اند و جمعى که شیعه خاص و مؤمن اند قلیل اند که مقاومت لشکرهاى شام را ندارند و هم معاویه نامه در باب صلح و سازش براى آن حضرت نوشت و نامه هاى منافقان آن حضرت را که به او نوشته بودند و اظهار اطاعت و انقیاد او کرده بودند با نامه خود به نزد آن حضرت فرستاد و در نامه نوشت که اصحاب تو با پدرت موافقت نکردند و با تو نیز موافقت نخواهند کرد، اینک نامه هاى ایشان است که براى تو فرستادم؛ امام حسن علیه السّلام چون آن نامه ها را دید دانست که معاویه به طلب صلح شده، ناچار در مصالحه با معاویه اقدام فرمود با شروط بسیارى که معاویه بر خود قرار داده بود و اگر چه امام حسن علیه السّلام مى دانست که سخنان او جز کذب و دروغ فروغى ندارد لکن چاره نداشت؛ زیرا که از آن مردان که به یارى او جمع شده بودند جز معدودى تمام بر طریق نفاق بودند و اگر کار به جنگ مى رفت در اوّل حمله، آن قلیل شیعه خونشان ریخته مى شد و یک تن به سلامت نمى ماند.
  
روزى در اثناى نماز، يكى از آن خارجيان تيرى انداخت به جانب آن حضرت، چون زره پوشيده بود اثرى در آن حضرت نكرد، آن منافقان نامه ها به سوى معاويه نوشتند پنهان از آن حضرت و اظهار موافقت با او نمودند، پس خبر حركت كردن معاويه به جانب عراق به سمع شريف حضرت حسن عليه السّلام رسيد، بر منبر آمد حمد و ثناى الهى ادا كرد و ايشان را به جنگ با معاويه دعوت نمود، هيچ يك از اصحاب آن حضرت جواب نگفتند!  
+
[[علامه مجلسى]] رحمه اللّه در «[[جلاءالعيون (کتاب)|جلاء العیون]]» فرمود که چون نامه معاویه به امام حسن علیه السّلام رسید و حضرت نامه معاویه و نامه هاى منافقان اصحاب خود را خواند و بر گریختن عبیداللّه و سستى لشکر او و نفاق لشکر خود مطّلع گردید باز براى اتمام حجّت برایشان فرمود: مى دانم که شما با من در مقام مکرید و لیکن حجّت خود را بر شما تمام مى کنم، فردا در فلان موضع جمع شوید و نقض بیعت نکنید و از عقوبات الهى بترسید. پس ده روز در مقام آن موضع توقّف فرمود، زیاده از چهار هزار کس بر سر آن حضرت جمع نشدند، پس حضرت بر منبر برآمد فرمود: که عجب دارم از گروهى که نه حیا دارند و نه دین، واى بر شما! به خدا سوگند که معاویه وفا نخواهد کرد به آن چه ضامن شده است از براى شما در کشتن من، مى خواستم براى شما دین حق را برپا دارم یارى من نکردید من عبادت خدا را تنها مى توانم کرد ولیکن به خدا سوگند که چون من امر را به معاویه بگذارم شما در دولت [[بنی امیه|بنى امیه]] هرگز فرح و شادى نخواهید دید و انواع عذاب ها بر شما وارد خواهند ساخت و گویا مى بینم فرزندان شما را که بر در خانه هاى فرزندان ایشان ایستاده باشند آب و طعام طلبند و به ایشان ندهند، به خدا سوگند که اگر یاورى مى داشتم کار را به معاویه نمى گذاشتم؛ زیرا که به خدا و رسول سوگند یاد مى کنم که خلافت بر بنى امیه [[حرام]] است، پس اُفّ باد بر شما اى بندگان دنیا! به زودى وَبال اعمال خود را خواهید یافت.
  
پس [[عدى بن حاتم]] از زير منبر برخاست و گفت: سبحان اللّه! چه بد گروهى هستيد شما، امام شما و فرزند پيغمبر شما، شما را به سوى جهاد دعوت مى كند اجابت او نمى كنيد! كجا رفتند شجاعان شما؟ آيا از غضب حق تعالى نمى ترسيد، از ننگ و عار پروا نمى كنيد؟
+
چون حضرت از اصحاب خود مایوس گردید در جواب معاویه نوشت که: من مى خواستم حق را زنده گردانم و باطل را بمیرانم و کتاب خدا و [[سنت]] پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم را جارى گردانم، مردم با من موافقت نکردند اکنون با تو صلح مى کنم به شرطى چند که مى دانم به آن شرط ها وفا نخواهى کرد، شاد مباش به این پادشاهى که براى تو میسّر شد به زودى پشیمان خواهى شد چنان چه دیگران که غصب [[خلافت]] کردند پشیمان شده اند و پشیمانى بر ایشان سودى نمى بخشد، پس پسر عمّ خود عبدالله بن الحارث <ref>هو عبداللّه بن الحرث بن نوفل بن الحرث عبدالمطلب، شیخ عباس قمى. </ref> را فرستاد به نزد معاویه که عهدها و پیمان ها از او بگیرد و نامه صلح را بنویسد.
  
پس جماعت ديگر برخاستند با او موافقت كردند، حضرت فرمود: اگر راست مى گوئيد به سوى نخيله كه لشكرگاه من آن جا است بيرون رويد و مى دانم كه وفا به گفته خود نخواهيد كرد چنان چه وفا نكرديد براى كسى كه از من بهتر بود و چگونه اعتماد كنم بر گفته هاى شما و حال آن كه ديدم كه با پدرم چه كرديد!
+
نامه را چنین نوشتند: «بسم اللّه الرّحمن الرحیم، صُلح کرد حسن بن على بن ابى طالب علیه السّلام با معاویة بن ابى سفیان که متعرّض او نگردد به شرط آن که او عمل کند در میان مردم به کتاب خدا و سنّت رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم و سیرت خلفاى شایسته به شرط آن که بعد از خود احدى را بر این امر تعیین ننماید و مردم در هر جاى عالم که باشند از [[شام]] و [[عراق]] و [[حجاز]] و [[یمن]]، از شرّ او ایمن باشند و اصحاب على بن ابى طالب علیه السّلام و شیعیان او ایمن باشند بر جان ها و مال ها و زنان و اولاد خود از معاویه و به این شرط ها عهد و پیمان خدا گرفته شد و برآن که براى حسن بن على علیهما السّلام و برادرش [[امام حسین علیه السلام|حسین]] علیه السّلام و سایر اهل بیت و خویشان رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم مکرى نیندیشد و در آشکار و پنهان ضررى به ایشان نرساند و احدى از ایشان را در افقى از آفاق زمین نترساند و آنکه سَبْ امیرالمؤمنین علیه السّلام نکنند و در [[قنوت]] نماز ناسزا به آن حضرت و شیعیان او نگویند چنان چه مى کردند». <ref> جلاءالعیون، علامه مجلسى ص ۴۳۵. </ref>
  
پس از منبر به زير آمد سوار شد و متوجّه لشكرگاه گرديد، چون به آن جا رسيد اكثر آن ها كه اظهار اطاعت كرده بودند وفا نكردند و حاضر نشدند؛ پس حضرت خطبه خواند و فرمود: كه مرا فريب داديد چنان چه امام پيش از من را فريب داديد، ندانم كه بعد از من با كدام امام مقاتله خواهيد كرد؟ آيا جهاد خواهيد كرد با كسى كه هرگز ايمان به خدا و رسول نياورده است و از ترس شمشير ايمان اظهار كرده است؟
+
چون نامه نوشته شد خدا و رسول را بدان گواه گرفتند و شهادت عبداللّه بن الحارث و عمرو بن ابى سلمه و عبدالله بن عامر و عبدالرحمن بن سمره <ref> هو عبدالرحمن بن سمرة بن حبیب بن عبدالشمس بن عبدمناف بن قصى یکنّى ابا سعید، اسلَم یوم الفتح وَ سَکن البصرة و استعمله عبدالله بن عامر لَمّا کانَ امیرا على البصرة و توفى بالبصرة سنة خمسین و قیل سنة احدى و خمسین و کان متواضعا. شیخ عباس قمى رحمه اللّه. </ref> و دیگران را بر آن نامه نوشتند چون صلح منعقد شد معاویه متوجّه کوفه گردید تا آن که روز جمعه به نخیله فرود آمد و در آن جا نماز کرد و خطبه خواند و در آخر خطبه اش گفت که من با شما قتال نکردم براى آن که [[نماز]] کنید یا [[روزه]] بگیرید یا [[زکات]] بدهید ولیکن با شما قتال کردم که امارت بر شما به هم رسانم خدا به من داد هر چند شما نمى خواستید و شرطى چند با حسن علیه السّلام کرده ام همه در زیر پاى من است به هیچ یک از آن ها وفا نخواهم کرد!؟
  
پس از منبر به زير آمد و مردى از [[قبيله كنده]] را كه ((حكم)) نام داشت با چهار هزار كس بر سر راه معاويه فرستاد و امر كرد كه در منزل (انبار) توقف كند تا فرمان حضرت به او رسد، چون به (انبار) رسيد، معاويه مطّلع شد پيكى به نزد او فرستاد و نامه نوشت كه اگر بيائى به سوى من، ولايتى از ولايات شام را به تو مى دهم و پانصد هزار درهم براى او فرستاد.  
+
پس داخل کوفه شد و بعد از چند روز که در کوفه ماند به مسجد آمد، حضرت امام حسن علیه السّلام را بر منبر فرستاد و گفت: بگو براى مردم که خلافت حق من است، چون حضرت بر منبر آمد، حمد و ثناى الهى ادا کرد و درود بر حضرت رسالت پناهى و اهل بیت او فرستاد و فرمود: ایها الناس! بدانید که بهترین زیرکى ها [[تقوا|تقوى]] و پرهیزکارى است بدترین حماقت ها فجور و [[معصیت]] الهى است، ایها الناس! اگر طلب کنید در میان جابلقا و جابلسا مردى را که جدّش رسول خدا باشد نخواهید یافت به غیر از من و برادرم حسین، خدا شما را به محمّد صلى اللّه علیه و آله و سلّم هدایت کرد، شما دست از اهل بیت او برداشتید؛ به درستى که معاویه با من منازعه کرد در امرى که مخصوص من بود و من سزاوار آن بودم، چو یاورى نیافتم دست از آن برداشتم از براى صلاح این امّت و حفظ جان هاى ایشان، شما با من بیعت کرده بودید که من با هر که صلح کنم صلح کنید و با هر که جنگ کنم شما با او جنگ کنید، من مصلحت امّت را در این دیدم که با او صلح کنم و حفظ خون ها را بهتر از ریختن خون دانستم، غرض صلاح شما بود و آن چه من کردم حجّتى است بر هر که مرتکب این امر مى شود، این فتنه اى است براى مسلمانان و تمتّع قلیلى است براى منافقان تا وقتى که حق تعالى غلبه حق را خواهد و اسباب آن را میسر گرداند.
  
آن ملعون چون زر را ديد و حكومت را شنيد دين را به دنيا فروخت، زر را بگرفت و با دويست نفر از خويشان و مخصوصان خود رو از حضرت گردانيد و به معاويه ملحق شد؛ چون اين خبر به حضرت رسيد خطبه خواند و فرمود كه اين مرد كِنْدى با من مكر كرد و به نزد معاويه رفت و من مكرّر گفتم به شما كه عهد شما را وفائى نيست، همه شما بنده دنيائيد، اكنون مرد ديگر را مى فرستم و مى دانم كه او نيز چنين خواهد كرد، پس مردى را از [[قبيله بنى مراد]] پيش طلبيد و فرمود: طريق (انبار) پيش دار و با چهار هزار كس برو در (انبار) مى باش و در محضر جماعت مردم از او عهدها و پيمان ها گرفت كه غدر و مكر نكند، او سوگندها ياد كرد كه چنين نكند. با اين همه چون او روانه شد امام حسن عليه السّلام فرمود: كه زود باشد او نيز غدر كند و چنان بود كه آن جناب فرمود. چون به (انبار) رسيد و معاويه از آمدن او آگاه شد، رسولان و نامه ها به سوى او فرستاد و پنج هزار درهم براى او بفرستاد و وعده حكومت هر ولايت كه خواهد به او نوشت پس آن مرد نيز از حضرت برگشت و به سوى معاويه شتاب نمود؛ چون خبر او نيز به حضرت رسيد باز خطبه خواند و فرمود كه مكرّر گفتم به شما كه شما را وفائى نيست اينك آن مرد مُرادى نيز با من مكر كرد و به نزد معاويه رفت.<ref> جلاءالعيون، علامه مجلسى ص 430 - 432. مِسْكَن به كسر ميم، موضعى است بر نهر دُجيل نزديك بادانا چنان چه خطيب در تاريخ ذكر كرده و در آن مكان قتال واقع شد مابين لشكر عبدالملك بن مروان و مصعب بن زبير و در آن جا واقع شده قبر مصعب و ابراهيم بن اشتر نَخَعى چنانچه سبط ابن الجوزى در تذكره گفته و دُجيل قريه اى است قريب به بلد كه در يك منزلى سامرة است و آن قريه در زمان ما به همين نام معروف است و قبر ابراهيم بن اشتر در سر راه [[سامره]] است در اراضى دجيل واقع است. [[شيخ عباس قمى]] رحمه اللّه.</ref>
+
پس معاویه برخاست و خطبه خواند و ناسزا به حضرت [[امیرالمومنین|امیرالمؤمنین]] علیه السّلام گفت، حضرت [[امام حسین علیه السلام|امام حسین]] علیه السّلام برخاست که معترض جواب او گردد حضرت [[امام حسن علیه السلام|امام حسن]] علیه السّلام دست او را گرفت و او را نشانید و خود برخاست فرمود: اى آن کسى که على علیه السّلام را یاد مى کنى و به من ناسزا مى گوئى، منم حسن، پدرم على بن ابى طالب علیه السّلام است؛ توئى معاویه و پدرت صَخْر است؛ مادر من [[حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها|فاطمه]] علیهاالسّلام است و مادر تو هند است؛ جدّ من [[پیامبر اسلام|رسول خدا]] صلى اللّه علیه و آله و سلّم و جدّ تو حَرْب است؛ جدّه من [[خدیجه کبری|خدیجه]] است و جده تو فتیله؛ پس خدا لعنت کند هر که از من و تو گمنام تر باشد و حسبش پست تر و کفرش قدیم تر و نفاقش بیشتر باشد و حقّش بر [[اسلام]] و اهل اسلام کمتر باشد، پس اهل مجلس همه خروش برآوردند و گفتند: آمین.<ref> یقول مؤلف الکتاب: وَ اَنَا اءقُولُ آمینَ ثُمَ آمینَ ثمّ آمین وَ یرْحمُ اللّهُ عَبْدا قالَ آمینا. شیخ عباس قمى رحمه اللّه.</ref> <ref> جلاءالعیون، ص ۴۳۶، بحارالانوار، ۴۴/۴۹.</ref>
  
بالجمله؛ چون حضرت امام حسن عليه السّلام تصميم عزم فرمود كه از كوفه به جنگ معاويه بيرون شود مُغيرة بن نَوْفل بن الحارث بن عبدالمطلب را در كوفه به نيابت خويش بازداشت و نخيله را لشكرگاه خود قرار داد و فرمان كرد مغيره را كه مردم را انگيزش دهد تا به لشكر آن حضرت پيوسته شوند و مردم اِعْداد كار كرده فوج از پس فوج روان شد و امام حسن عليه السّلام از نخيله كوچ داده تا به دير عبدالرحمن رسيد و در آن جا سه روز اقامت فرمود تا سپاه جمع شد اين وقت عرض لشكر داده شد چهل هزار نفر سواره و پياده به شمار رفت، پس حضرت، عبيداللّه بن عبّاس را با قيس بن سعد و دوازده هزار كس از دير عبدالرحمن به جنگ معاويه فرستاد و فرمود:
+
و روایت شده که چون صلح میان معاویه و حضرت امام حسن علیه السّلام منعقد شد، معاویه حضرت امام حسین علیه السّلام را تکلیف بیعت کرد، حضرت امام حسن علیه السّلام به معاویه فرمود که او را کارى مدار که بیعت نمى کند تا کشته شود و او کشته نمى شود تا همه اهل بیت او کشته شوند و اهل بیت او کشته نمى شوند تا اهل شام را نکشند، پس قیس بن سعد را طلبید که بیعت کند و او مردى بود بسیار قوى و تنومند و بلند قامت چون بر اسب بلند سوار مى شد پاى او بر زمین مى کشید، پس قیس بن سعد گفت: که من سوگند یاد کرده ام که او را ملاقات نکنم مگر آن که میان من و او نیزه و شمشیر باشد. معاویه براى ابراء قسم او نیزه و شمشیر حاضر کرد و او را طلبید، او با چهار هزار کس به کنارى رفته بود و با معاویه در مقام مخالفت بود، چون دید که حضرت صلح کرد مضطرب شد به مجلس معاویه درآمد و متوجّه حضرت امام حسین علیه السّلام شد و از آن جناب پرسید که بیعت بکنم؟ حضرت اشاره به حضرت امام حسن علیه السّلام کرد و فرمود: که او امام من است و اختیار با اوست و هر چند مى گفتند دست دراز نمى کرد تا آن که معاویه از کرسى به زیر آمد دست بر دست او گذاشت و به روایتى دیگر بعد از آن که حضرت امام حسن علیه السّلام او را امر کرد بیعت کرد.<ref> جلاءالعیون، ص ۴۳۷.</ref>
  
كه عبيداللّه امير لشكر باشد و اگر او را عارضه اى رو دهد، قيس بن سعد امير باشد و اگر او را نيز عارضه رو دهد، سعيد پسر قيس امير باشد؛ پس عبيداللّه را وصيّت فرمود كه از مصحلت قيس ‍ بن سعد و سعيد بن قيس بيرون نرود و خود از آن جا بار كرد و به ساباط مداين تشريف برد و در آن جا خواست كه اصحاب خود را امتحان كند و كفر و نفاق و بى وفائى آن منافقان را بر عالميان ظاهر گرداند، پس مردم را جمع كرد و حمد و ثناى الهى به جاى آورد پس فرمود:
+
[[ابومنصور طبرسی|طبرسى]] در [[الاحتجاج (کتاب)|احتجاج]] روایت کرده که چون حضرت امام حسن علیه السّلام با معاویه صلح کرد مردم به خدمت آن حضرت آمدند، بعضى ملامت کردند او را به بیعت معاویه، حضرت فرمود: واى بر شما! نمى دانید که من چکار کرده ام براى شما، به خدا سوگند که آن چه کرده ام بهتر است از براى شیعیان من از آن چه آفتاب بر آن طلوع مى کند، آیا نمى دانید که من واجب الاطاعة شمایم و یکى از بهترین جوانان بهشتم به نصّ حضرت رسالت صلى اللّه علیه و آله و سلّم؟ گفتند: بلى. پس فرمود: آیا نمى دانید که آن چه [[حضرت خضر]] کرد موجب غضب [[حضرت موسى]] شد، چون وجه حکمت بر او مخفى بود و آن چه خضر کرده بود نزد حق تعالى عین حکمت و صواب بود؟ آیا نمى دانید که هیچ یک از ما نیست مگر آن که در گردن او بیعتى از خلیفه جورى که در زمان اوست واقع مى شود مگر قائم ما علیه السّلام که [[حضرت عیسى]] علیه السّلام در عقب او نماز خواهد کرد؟...<ref> احتجاج ۲/۶۷، بحارالانوار ۴۴/۱۹.</ref>
  
به خدا سوگند كه من به حمداللّه و المنّة اميدم آن است كه خيرخواه ترين خلق باشم از براى خلق او و كينه از هيچ مسلمانى در دل ندارم و اراده بدى نسبت به كسى به خاطر نمى گذرانم، هان اى مردم! آن چه شما [[مكروه]] مى داريد در جماعت و اجتماع مسلمانان، اين بهتر است از براى شما از آن چه دوست مى داريد از پراكندگى و تفرّق و آن چه من صلاح شما را در آن مى بينم، نيكوتر است از آن چه شما صلاح خود در آن مى دانيد، پس مخالفت امر من مكنيد و رايى كه من براى شما اختيار كنم بر من ردّ مكنيد، حق تعالى ما و شما را بيامرزد و به هر چه موجب محبّت و خشنودى اوست هدايت نمايد.
+
==پانویس==
 
+
<references />
و چون اين خطبه به پاى برد از منبر فرود آمد، آن منافقان كه اين سخنان را از آن حضرت شنيدند به يكديگر نظر كردند و گفتند: از كلمات حسن عليه السّلام معلوم مى شود كه مى خواهد با معاويه صلح كند و خلافت را به او گذارد، پس آن منافقان كه گروهى از ايشان در باطن مذهب خوارج داشتند بر خاستند و گفتند: كَفَرَ وَاللّهِ الرَجُّل؛ به خدا قسم كه اين مرد كافر شد! پس بر آن حضرت بشوريدند و به خيمه آن جناب ريختند و اسباب و هر چه يافتند غارت كردند حتّى مصلاى آن جناب را از زير پايش كشيدند و [[عبدالرحمن بن عبدالله ازدى]] پيش تاخت و رداى آن حضرت را از دوشش بكشيد و ببرد، آن حضرت متقلّد السيف بنشست و رداء بر دوش ‍ مبارك نداشت، پس اسب خود را طلبيد و سوار شد و اهل بيت آن جناب با قليلى از شيعيان دور آن حضرت را گرفتند و دشمنان را از آن حضرت دفع مى كردند و آن جناب طريق مدائن پيش داشت، چون خواست از تاريكي هاى ساباط مداين عبور كند ملعونى از [[قبيله بنى اسد]] كه او را [[جراح بن سنان]] مى گفتند ناگهان بيامد و لجام مركب آن حضرت را گرفت و گفت: اى حسن! كافر شدى چنان كه پدرت كافر شد و مِغْوَلى در دست داشت كه ظاهراً مراد آن تيغ در ميان عصا باشد بر ران آن حضرت زد.
+
==منابع==
 
 
و به قولى خنجرى مسموم بر ران مباركش زد كه تا استخوان بشكافت، پس ‍ حضرت از هول درد، دست به گردن او افكند و هر دو بر زمين افتادند، پس شيعيان و مواليان، آن ظالم را بكشتند و آن حضرت را برداشتند و در سريرى گذاشتند به مدائن به خانه [[سعد بن مسعود ثَقَفى]] بردند و اين سعد از جانب آن حضرت و از پيش از جانب اميرالمؤمنين عليه السّلام والى مدائن بود و عموى مختار بود، پس مختار به نزد عمّ خود آمد و گفت: بيا حسن عليه السّلام را به دست معاويه دهيم شايد معاويه ولايت عراق را به ما دهد، سعد گفت: واى بر تو! خدا قبيح كند روى تو را و راى تو را، من از جانب او و از پيش، از جانب پدر او والى بودم و حقّ نعمت ايشان را فراموش كنم!؟ فرزند رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم را به دست معاويه بدهم!؟
 
 
 
شيعيان كه چنين سخن را از مختار شنيدند خواستند او را به قتل رسانند، آخر به شفاعت عمّ او از تقصير مختار گذشتند؛ پس سعد جرّاحى آورد و جراحت آن حضرت را به اصلاح آورد. و امّا بى وفائى اصحاب آن حضرت به مرتبه اى رسيد كه اكثر رؤساى لشكرش به معاويه نوشتند كه ما مطيع و منقاد توئيم زود متوجه عراق شو چون نزديك شوى ما حسن عليه السّلام را گرفته به تو تسليم مى كنيم و خبر اين مطالب به حضرت امام حسن عليه السّلام مى رسيد و هم كاغذ قيس بن سعد كه با عبيداللّه بن عبّاس به جنگ معاويه رفته بود به آن حضرت رسيد مشتمل بر اين فقرات: كه چون عبيداللّه در قريه حبوبيه كه در ازاء اراضى مِسْكَن است متقابل لشكرگاه معاويه لشكرگاه كرد و فرود آمد، معاويه رسولى به نزد عبيداللّه فرستاد و او را به جانب خود طلبيد و بر ذمّت نهاد كه هزار هزار درهم به او بدهد و نصف آن را مُعَجّلاً و نقد به او تسليم كند و نصف ديگر را بعد از داخل شدن به كوفه به او برساند؛ پس در همان شب عبيداللّه از لشكرگاه خود گريخت و به لشكر گاه معاويه رفت، چون صبح شد لشكر، امير خود را در خيمه نيافتند پس با قيس بن سعد نماز صبح كردند، او براى مردم خطبه خواند و گفت: اگر اين خائن بر امام خود خيانت كرد شما خيانت نكنيد و از غضب خدا و رسول انديشه نمائيد و با دشمنان خدا جنگ نمائيد، ايشان به ظاهر قبول كردند و هر شب جمعى از ايشان مى گريختند و به لشكر معاويه ملحق مى شدند.
 
 
 
پس بالكلّيه مكنون ضمير مردم و بى وفائى ايشان بر حضرت امام حسن عليه السّلام ظاهر شد و دانست كه اكثر مردم بر طريق نفاق اند و جمعى كه شيعه خاص و مؤمن اند قليل اند كه مقاومت لشكرهاى شام را ندارند و هم معاويه نامه در باب صلح و سازش براى آن حضرت نوشت و نامه هاى منافقان آن حضرت را كه به او نوشته بودند و اظهار اطاعت و انقياد او كرده بودند با نامه خود به نزد آن حضرت فرستاد و در نامه نوشت كه اصحاب تو با پدرت موافقت نكردند و با تو نيز موافقت نخواهند كرد، اينك نامه هاى ايشان است كه براى تو فرستادم؛ امام حسن عليه السّلام چون آن نامه ها را ديد دانست كه معاويه به طلب صلح شده، ناچار در مصالحه با معاويه اقدام فرمود با شروط بسيارى كه معاويه بر خود قرار داده بود و اگر چه امام حسن عليه السّلام مى دانست كه سخنان او جز كذب و دروغ فروغى ندارد لكن چاره نداشت؛ زيرا كه از آن مردان كه به يارى او جمع شده بودند جز معدودى تمام بر طريق نفاق بودند و اگر كار به جنگ مى رفت در اوّل حمله، آن قليل شيعه خونشان ريخته مى شد و يك تن به سلامت نمى ماند.
 
  
[[علامه مجلسى]] رحمه اللّه در (جلاء العيون) فرمود كه چون نامه معاويه به امام حسن عليه السّلام رسيد و حضرت نامه معاويه و نامه هاى منافقان اصحاب خود را خواند و بر گريختن عبيداللّه و سستى لشكر او و نفاق لشكر خود مطّلع گرديد باز براى اتمام حجّت برايشان فرمود: مى دانم كه شما با من در مقام مكريد و ليكن حجّت خود را بر شما تمام مى كنم، فردا در فلان موضع جمع شويد و نقض بيعت نكنيد و از عقوبات الهى بترسيد. پس ده روز در مقام آن موضع توقّف فرمود، زياده از چهار هزار كس بر سر آن حضرت جمع نشدند، پس حضرت بر منبر برآمد فرمود: كه عجب دارم از گروهى كه نه حيا دارند و نه دين، واى بر شما! به خدا سوگند كه معاويه وفا نخواهد كرد به آن چه ضامن شده است از براى شما در كشتن من، مى خواستم براى شما دين حق را برپا دارم يارى من نكرديد من عبادت خدا را تنها مى توانم كرد وليكن به خدا سوگند كه چون من امر را به معاويه بگذارم شما در دولت بنى اميّه هرگز فرح و شادى نخواهيد ديد و انواع عذاب ها بر شما وارد خواهند ساخت و گويا مى بينم فرزندان شما را كه بر در خانه هاى فرزندان ايشان ايستاده باشند آب و طعام طلبند و به ايشان ندهند، به خدا سوگند كه اگر ياورى مى داشتم كار را به معاويه نمى گذاشتم؛ زيرا كه به خدا و رسول سوگند ياد مى كنم كه خلافت بر بنى اميّه [[حرام]] است، پس اُفّ باد بر شما اى بندگان دنيا! به زودى وَبال اعمال خود را خواهيد يافت؛ چون حضرت از اصحاب خود مايوس گرديد در جواب معاويه نوشت که:
+
* یدالله حاجی زاده، صلح امام حسن علیه السلام.
 +
{{شناختنامه امام حسن (ع) }}{{حدیث}}
  
من مى خواستم حق را زنده گردانم و باطل را بميرانم و كتاب خدا و سنت پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم را جارى گردانم، مردم با من موافقت نكردند اكنون با تو صلح مى كنم به شرطى چند كه مى دانم به آن شرط ها وفا نخواهى كرد، شاد مباش به اين پادشاهى كه براى تو ميسّر شد به زودى پشيمان خواهى شد چنان چه ديگران كه غصب خلافت كردند پشيمان شده اند و پشيمانى بر ايشان سودى نمى بخشد، پس پسر عمّ خود عبدالله بن الحارث <ref>هو عبداللّه بن الحرث بن نوفل بن الحرث [[عبدالمطلب]]، شيخ عباس قمى. </ref> را فرستاد به نزد معاويه كه عهدها و پيمان ها از او بگيرد و نامه صلح را بنويسد.
+
[[رده:وقایع دوران امامت امام حسن علیه السلام]]
 
+
[[رده:نامه های ائمه علیهم السلام]]
نامه را چنين نوشتند:
 
 
 
بسم اللّه الرّحمن الرحيم
 
 
 
«صُلح كرد حسن بن على بن ابى طالب عليه السّلام با معاوية بن ابى سفيان كه متعرّض او نگردد به شرط آن كه او عمل كند در ميان مردم به كتاب خدا و سنّت رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم و سيرت خلفاى شايسته به شرط آن كه بعد از خود احدى را بر اين امر تعيين ننمايد و مردم در هر جاى عالم كه باشند از [[شام]] و [[عراق]] و [[حجاز]] و [[يمن]]، از شرّ او ايمن باشند و اصحاب على بن ابى طالب عليه السّلام و شيعيان او ايمن باشند بر جان ها و مال ها و زنان و اولاد خود از معاويه و به اين شرط ها عهد و پيمان خدا گرفته شد و برآن كه براى حسن بن على عليهما السّلام و برادرش حسين عليه السّلام و ساير اهل بيت و خويشان رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم مكرى نينديشد و در آشكار و پنهان ضررى به ايشان نرساند و احدى از ايشان را در افقى از آفاق زمين نترساند و آنكه سَبْ اميرالمؤ منين عليه السّلام نكنند و در [[قنوت]] نماز ناسزا به آن حضرت و شيعيان او نگويند چنان چه مى كردند». <ref> جلاءالعيون، [[علامه مجلسى]] ص 435. </ref>
 
 
 
چون نامه نوشته شد خدا و رسول را بدان گواه گرفتند و شهادت عبداللّه بن الحارث و عمرو بن ابى سلمه و عبدالله بن عامر و عبدالرحمن بن سمره <ref> هو عبدالرحمن بن سمرة بن حبيب بن عبدالشمس بن [[عبدمناف]] بن قصى يُكَنّى ابا سعيد، اسلَم يوم الفتح وَ سَكَن البصرة و استعمله عبدالله بن عامر لَمّا كانَ اميرا على البصرة و توفى بالبصرة سنة خمسين و قيل سنة احدى و خمسين و كان متواضعا. شيخ عباس قمى رحمه اللّه. </ref> و ديگران را بر آن نامه نوشتند چون صلح منعقد شد معاويه متوجّه كوفه گرديد تا آن كه روز جمعه به نخيله فرود آمد و در آن جا نماز كرد و خطبه خواند و در آخر خطبه اش گفت كه من با شما قتال نكردم براى آن كه [[نماز]] كنيد يا روزه بگيريد يا [[زكات]] بدهيد وليكن با شما قتال كردم كه امارت بر شما به هم رسانم خدا به من داد هر چند شما نمى خواستيد و شرطى چند با حسن عليه السّلام كرده ام همه در زير پاى من است به هيچ يك از آن ها وفا نخواهم كرد!؟
 
 
 
پس داخل كوفه شد وبعد از چند روز كه در كوفه ماند به مسجد آمد، حضرت امام حسن عليه السّلام را بر منبر فرستاد و گفت: بگو براى مردم كه خلافت حق من است، چون حضرت بر منبر آمد، حمد و ثناى الهى ادا كرد و دُرود بر حضرت رسالت پناهى و اهل بيت او فرستاد و فرمود: ايّها الناس! بدانيد كه بهترين زيركى ها تقوى و پرهيزكارى است بدترين حماقت ها فجور و مَعصيت الهى است، ايّها الناس! اگر طلب كنيد در ميان جابلقا و جابلسا مردى را كه جدّش رسول خدا باشد نخواهيد يافت به غير از من و برادرم حسين، خدا شما را به محمّد صلى اللّه عليه و آله و سلّم هدايت كرد، شما دست از اهل بيت او برداشتيد؛ به درستى كه معاويه با من منازعه كرد در امرى كه مخصوص من بود و من سزاوار آن بودم، چو ياورى نيافتم دست از آن برداشتم از براى صلاح اين امّت و حفظ جان هاى ايشان، شما با من بيعت كرده بوديد كه من با هر كه صلح كنم صلح كنيد و با هر كه جنگ كنم شما با او جنگ كنيد، من مصلحت امّت را در اين ديدم كه با او صلح كنم و حفظ خون ها را بهتر از ريختن خون دانستم، غرض صلاح شما بود و آن چه من كردم حجّتى است بر هر كه مرتكب اين امر مى شود، اين فتنه اى است براى مسلمانان و تمتّع قليلى است براى منافقان تا وقتى كه حق تعالى غلبه حق را خواهد و اسباب آن را ميسر گرداند.
 
 
 
پس معاويه برخاست و خطبه خواند و ناسزا به حضرت اميرالمؤمنين عليه السّلام گفت، حضرت امام حسين عليه السّلام برخاست كه معترض ‍ جواب او گردد حضرت امام حسن عليه السّلام دست او را گرفت و او را نشانيد و خود برخاست فرمود: اى آن كسى كه على عليه السّلام را ياد مى كنى و به من ناسزا مى گوئى، منم حسن، پدرم على بن ابى طالب عليه السّلام است؛ توئى معاويه و پدرت صَخْر است؛ مادر من فاطمه عليهاالسّلام است و مادر تو هند است؛ جدّ من رسول خدا است صلى اللّه عليه و آله و سلّم و جدّ تو حَرْب است؛ جدّه من خديجه است و جده تو فتيله؛ پس خدا لعنت كند هر كه از من و تو گمنام تر باشد و حسبش پست تر و كفرش قديم تر و نفاقش بيشتر باشد و حقّش بر اسلام و اهل اسلام كمتر باشد، پس اهل مجلس همه خروش برآوردند و گفتند: آمين.<ref> يقول مؤلف الكتاب: وَ اَنَا اءقُولُ آمينَ ثُمَ آمينَ ثمّ آمين وَ يَرْحمُ اللّهُ عَبْدا قالَ آمينا. شيخ عباس قمى رحمه اللّه.</ref> <ref> جلاءالعيون، ص 436، [[بحارالانوار]] 44/49.</ref>
 
 
 
و روايت شده كه چون صلح ميان معاويه و حضرت امام حسن عليه السّلام منعقد شد، معاويه حضرت امام حسين عليه السّلام را تكليف بيعت كرد، حضرت امام حسن عليه السّلام به معاويه فرمود كه او را كارى مدار كه بيعت نمى كند تا كشته شود و او كشته نمى شود تا همه اهل بيت او كشته شوند و اهل بيت او كشته نمى شوند تا اهل شام را نكشند، پس قيس بن سعد را طلبيد كه بيعت كند و او مردى بود بسيار قوى و تنومند و بلند قامت چون بر اسب بلند سوار مى شد پاى او بر زمين مى كشيد، پس قيس بن سعد گفت: كه من سوگند ياد كرده ام كه او را ملاقات نكنم مگر آن كه ميان من و او نيزه و شمشير باشد. معاويه براى ابراء قسم او نيزه و شمشير حاضر كرد و او را طلبيد، او با چهار هزار كس به كنارى رفته بود و با معاويه در مقام مخالفت بود، چون ديد كه حضرت صلح كرد مضطرب شد به مجلس معاويه درآمد و متوجّه حضرت امام حسين عليه السّلام شد و از آن جناب پرسيد كه بيعت بكنم؟ حضرت اشاره به حضرت امام حسن عليه السّلام كرد و فرمود: كه او امام من است و اختيار با اوست و هر چند مى گفتند دست دراز نمى كرد تا آن كه معاويه از كرسى به زير آمد دست بر دست او گذاشت و به روايتى ديگر بعد از آن كه حضرت امام حسن عليه السّلام او را امر كرد بيعت كرد.، <ref> جلاءالعيون، ص 437.</ref>
 
 
 
[[شيخ طبرسى]] در [[احتجاج]] روايت كرده كه چون حضرت امام حسن عليه السّلام با معاويه صلح كرد مردم به خدمت آن حضرت آمدند بعضى ملامت كردند او را به بيعت معاويه، حضرت فرمود: واى بر شما! نمى دانيد كه من چكار كرده ام براى شما، به خدا سوگند كه آن چه كرده ام بهتر است از براى شيعيان من از آن چه آفتاب بر آن طلوع مى كند، آيا نمى دانيد كه من واجب الاطاعة شمايم و يكى از بهترين جوانان بهشتم به نصّ حضرت رسالت صلى اللّه عليه و آله و سلّم؟ گفتند: بلى.
 
 
 
پس فرمود: آيا نمى دانيد كه آن چه [[حضرت خضر]] كرد موجب غضب [[حضرت موسى]] شد، چون وجه حكمت بر او مخفى بود و آن چه خضر كرده بود نزد حق تعالى عين حكمت و صواب بود؟ آيا نمى دانيد كه هيچ يك از ما نيست مگر آن كه در گردن او بيعتى از خليفه جورى كه در زمان اوست واقع مى شود مگر قائم ما عليه السّلام كه [[حضرت عيسى]] عليه السّلام در عقب او نماز خواهد كرد؟...<ref> احتجاج 2/67، بحارالانوار 44/19.</ref>
 
 
 
==پانویس==
 
<references/>
 
 
 
==منابع==
 
يدالله حاجي زاده، صلح امام حسن عليه السلام.
 

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۵ سپتامبر ۲۰۱۹، ساعت ۱۱:۴۴

این مدخل از دانشنامه هنوز نوشته نشده است.

Icon book.jpg

محتوای فعلی بخشی از یک کتاب متناسب با عنوان است.

(احتمالا تصرف اندکی صورت گرفته است)


پس از شهادت حضرت علی علیه السلام در ماه رمضان سال ۴۰ هجری، عصر امامت و دوران حکومت امام حسن علیه السلام آغاز گردید و این در حالی بود که معاویه بن ابی سفیان در شام مدعی خلافت بود و حاضر به بیعت با امام حسن علیه السلام به عنوان حاکم جامعه اسلامی نبود.

فضل الله کمپانی می نویسد: تمامی ایالات اسلامی بیعت امام حسن علیه السلام را پذیرفتند، مگر شام که تحت نفوذ و سلطه معاویه بود. معاویه به همان روش سابق خود که در مورد امام علی علیه السلام داشت باقی بود. از این رو با امام حسن علیه السلام از در ستیزه جویی در آمد.[۱] معاویه سعی کرد با حیله و نیرنگ، در کار امام حسن علیه السلام کارشکنی و خلل ایجاد کند. در همین زمان دو نفر از جاسوسان وی، یکی در کوفه و دیگری در بصره توسط یاران امام علیه السلام دستگیر و سپس اعدام شدند.[۲]

امام حسن علیه السلام که خواستار اتحاد جامعه اسلامی بود، باب مکاتبه با معاویه را باز نمود تا در صورت امکان او را راهنمایی و هدایت کرده و از عواقب سوء تفرقه و خونریزی بر حذر نماید...[۳] سرانجام مکاتبات امام حسن علیه السلام و معاویه این شد که معاویه به نمایندگان آن حضرت گفت: میان ما و شما شمشیر داوری خواهد کرد. سپس به فرمانداران خویش دستور داد خود را برای جنگ مهیا و مجهز سازند. در اندک زمانی ۶۰ هزار نفر سواره و پیاده نزد وی جمع شدند.[۴]

ابن خلدون می ‌نویسد: «معاویه با سپاهی از شام به جانب کوفه آمد. امام حسن علیه السلام نیز با سپاه خود برای مقابله با آنان بیرون آمد».[۵] امام حسن علیه السلام عبیدالله بن عباس را با ۱۲ هزار نفر برای نبرد با معاویه اعزام کرد. و قیس بن سعد بن عباده انصاری را همراه وی ساخت.[۶]

عوامل و زمینه‌های صلح

۱- عدم تمایل مردم به جنگ

از منابع تاریخی بر می ‌آید که مردم کوفه چندان تمایلی به جنگ با معاویه نداشته و برای حفظ جان خویش خواستار صلح بودند. به نظر می ‌رسد تنها عده محدودی از یاران حضرت خواستار جنگ با معاویه بوده‌اند.

ابن خلدون می نویسد: «ایشان به یاران خویش فرمود: معاویه ما را به چیزی دعوت می کند که در آن نه عزت است و نه عدالت. اگر شما خواستار مرگ (در راه خدا) باشید، دعوتش را به او باز می گردانیم. مردم از اطراف، ندا سر دادند و خواستار صلح شدند».[۷]

در منابع آمده که معاویه یک میلیون درهم نزد عبیدالله بن عباس فرستاد. عبیدالله با هشت هزار نفر از همراهانش نزد معاویه رفتند.[۸]

۲- توطئه‌ها و فریب افکار عمومی توسط معاویه

معاویه کسانی را پنهانی میان لشکر امام حسن علیه السلام می ‌فرستاد که می ‌گفتند؛ حسن با معاویه صلح کرد و پیشنهاد او را پذیرفت و به همین جهت نظم لشکر به هم خورد.[۹]

۳- وجود عده‌ای از خوارج در سپاه امام حسن علیه السلام

امام حسن علیه السلام به هر قیمتی خواستار جنگ با معاویه بودند و هجوم خوارج به خیمه امام حسن علیه السلام و غارت خیمه حضرت و مجروح ساختن ایشان، موجبات پراکندگی هر چه بیشتر یاران آن حضرت را فراهم ساخت.[۱۰]

ابن اعثم کوفی می ‌نویسد: جراح بن سنان، ضربتی به ران حضرت زد. امام حسن علیه السلام از اسب افتاد و بی هوش شد.[۱۱]

برخی مکاتبات امام حسن با معاویه و ماجرای صلح

وقتی امام حسن علیه السلام دید نیرویی ندارد و یارانش پایداری نکرده و از گرد او پراکنده گشته‌اند، با معاویه صلح کرد و بالای منبر رفت و فرمود: «ای مردم همانا خدا شما را به اول ما هدایت کرد و خون ‌های شما را به آخر ما حفظ کرد...».[۱۲]

سپس حضرت، عبدالله بن حارث را نزد معاویه فرستاد و به او گفت به معاویه بگو که من در این کار اندیشه کرده‌ام اگر تو با بندگان خدای تعالی زندگانی نیکو خواهی کرد و ایشان را بر جان و مال و فرزند ایمن خواهی داشت و به اوامر و نواهی خدای تعالی و سنن محمد صلی الله علیه و آله قیام خواهی نمود، این کار را به تو سپارم و با تو صلح کنم.[۱۳]

معاویه تمام شرایط را پذیرفت. امام حسن علیه السلام در صلح نامه نوشت: «این مصالحه‌ای است میان حسن بن علی علیه السلام و معاویة بن ابی سفیان، بر آن قرار با او صلح می ‌کند و امر خلافت را به او وامی‌گذارد که چون وفات او نزدیک شود هیچ کسی را به ولیعهدی منصوب نکند و کار خلافت را به شورا واگذارد. مسلمانان و خصوصاً شیعیان علی علیه السلام هر کجا باشند، از دست او ایمن باشند. معاویه قسم یاد کرد و قبول کرد که به این عهد و شرط وفا کند و هیچ مکر و کیدی نداشته باشد».[۱۴]

شهید مطهری می‌ نویسد: که اگر امام حسن علیه السلام با این شرایط، صلح را قبول نمی ‌کرد، امروز در مقابل تاریخ محکوم بود. قبول کرد و تاریخ، آن طرف (معاویه) را محکوم کرد.[۱۵]

صلح امام حسن علیه السلام، زمینه را برای قیام امام حسین علیه السلام فراهم کرد. لازم بود امام حسن علیه السلام یک مدتی کناره‌ گیری کند تا ماهیت اموی ‌ها که بر مردم مخفی و مستور بود آشکار شود، تا قیامی که بنا بود بعدا انجام گیرد از نظر تاریخ قیام موجهی باشد.[۱۶]

صلح امام حسن علیه السلام با معاویه در ماه ربیع‌ الاول سال ۴۱ هجری صورت گرفت.[۱۷] بعضی گفته‌اند صلح در جمادی ‌الثانی یا اول سال ۴۱ هجری بوده است. مسعودی پس از نقل این قول می ‌نویسد: گفته اول (ماه ربیع الاول) به نظر ما معروف تر و درست‌تر است.[۱۸] شیخ عباس قمی می ‌نویسد: روز ۲۶ ماه ربیع الاول سال ۴۱ هجری امام حسن علیه السلام با معاویه صلح کرد.[۱۹]

علامه مجلسی می گوید: بدان که بعد از ثبوت عصمت و جلالت ائمه هدى علیهما السّلام باید که آن چه از ایشان واقع شود مؤمنان تسلیم و انقیاد نمایند و در مقام شبهه و اعتراض درنیایند؛ زیرا که آن چه ایشان مى کنند از جانب خداوند عالمیان است و اعتراض بر ایشان اعتراض بر خدا است؛ چه به روایت معتبر رسیده که حق تعالى صحیفه اى از آسمان براى حضرت رسالت صلى اللّه علیه و آله و سلّم فرستاده و بر آن صحیفه دوازده مُهر بود، هر امامى مُهر خود را برمى داشت و به آن چه در تحت آن مهر نوشته بود عمل مى کرد، چگونه روا باشد به عقل ناقص خود اعتراض کردن بر گروهى که حجّت هاى خداوند عالمیانند در زمین، گفته ایشان گفته خداست و کرده ایشان کرده خداست.[۲۰]

شیخ صدوق و مفید و دیگران روایت کرده اند که بعد از شهادت امیرالمؤمنین علیه السلام حضرت امام حسن علیه السّلام بر منبر برآمد، خطبه بلیغى مشتمل بر معارف ربّانى و حقایق سبحانى ادا نمود فرمود که مائیم حزب اللّه که غالبیم، مائیم عترت رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم که از همه کس به آن حضرت نزدیک تریم، مائیم اهل بیت رسالت که از گناه و بدی ها معصوم و مطهریم، مائیم از دو چیز بزرگ که حضرت رسالت صلى اللّه علیه و آله و سلّم به جاى خود در میان امّت گذاشت و فرمود که: اِنّى تارِک فیکمُ الثِّقْلَین کتابَ اللّهِ وَ عِتْرَتى. مائیم که حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم ما را جفت کتاب خدا گردانید و علم تنزیل و تاویل قرآن را به ما داد و در قرآن به یقین سخن مى گوئیم و به ظنّ و گمان تاویل آیات آن نمى کنیم؛ پس اطاعت کنید ما را که اطاعت ما از جانب خدا بر شما واجب شده است و اطاعت ما را به اطاعت خود و رسول خود مقرون گردانیده است و فرموده است: «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُواْ أَطِیعُواْ اللّهَ وَأَطِیعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِی الأَمْرِ مِنکمْ».[۲۱]

سپس حضرت فرمود که در این شب مردى از دنیا برفت که پیشینیان بر او سبقت نگرفتند به عمل خیرى، و به او نمى توانند رسید بندگان در هیچ سعادتى، به تحقیق که جهاد مى کرد با حضرت رسالت صلى اللّه علیه و آله و سلّم و جان خود را فداى او مى کرد و حضرت او را با رایت خود به هر طرف که مى فرستاد، جبرئیل از جانب راست و میکائیل از جانب چپ او بود، برنمى گشت تا حق تعالى فتح مى کرد بر دست او، و در شبى به عالم بقا رحلت کرد که حضرت عیسى در آن شب به آسمان رفت و در آن شب یوشع بن نون وصىّ حضرت موسى از دنیا رفت، از طلا و نقره از او نماند مگر هفتصد درهم که از بخشش هاى او زیاد آمده بود و مى خواست که خادمى از براى اهل خود بخرد؛ پس گریه در گلوى آن حضرت گرفت و خروش از مردم برآمد، پس فرمود: که منم فرزند بشیر، منم فرزند نذیر، منم فرزند دعوت کننده به سوى خدا، منم فرزند سراج منیر، منم از اهل بیتى که حق تعالى در کتاب خود مودّت ایشان را واجب گردانیده است، فرموده است که: «قُلْ لا اَسْئَلُکمْ عَلَیهِ اَجْرا إلا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبى وَ مَنْ یقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فیها حُسْنا».[۲۲]

حسنه اى که حق تعالى در این آیه فرمود محبّت ما است، پس حضرت بر منبر نشست و عبدالله بن عباس برخاست و گفت: اى گروه مردمان! این فرزند پیغمبر شما است و وصى امام شما است، با او بیعت کنید؛ پس ‍ مردم اجابت او کردند و گفتند: چه بسیار محبوب است او به سوى ما، چه بسیار واجب است حق او بر ما؛ و مبادرت نمودند و با آن حضرت بیعت به خلافت کردند. آن حضرت با ایشان شرط کرد که با هر که من صلحم شما صلح کنید و با هر که من جنگ کنم شما جنگ کنید، ایشان قبول کردند و این واقعه در روز جمعه بیست و یکم ماه مبارک رمضان بود در سال چهلم هجرت و عمر شریف آن حضرت به سى و هفت سال رسیده بود، پس حضرت امام حسن علیه السّلام از منبر به زیر آمد و عُمّال خود را به اطراف و نواحى فرستاد و حُکام و اُمراء در هر محل نصب کرد و عبداللّه بن عبّاس را به بصره فرستاد.[۲۳]

و موافق روایت شیخ مفید و دیگران از محدّثین عِظام، چون خبر شهادت حضرت امیرالمؤمنین علیه السّلام و بیعت کردن مردم با حضرت امام حسن علیه السّلام به معاویه رسید دو جاسوس فرستاد یکى از مردم بنى القین به سوى بصره و دیگر از قبیله حِمْیر به سوى کوفه که آن چه واقع شود به او بنویسند و امر خلافت را بر امام حسن علیه السّلام فاسد گردانند.

چون حضرت امام حسن علیه السّلام بر این امر مطّلع شد، جاسوس حمیرى را طلبید و گردن زد و مکتوبى فرستاد به بصره که آن جاسوس قینى را نیز پیدا نموده گردن زنند و نامه به معاویه نوشت و در آن نامه درج فرمود که جواسیس مى فرستى و مکرها و حیله ها برمى انگیزى، گمان دارم که اراده جنگ دارى، اگر چنین است من نیز مهیاى آن هستم.

چون نامه به معاویه رسید جواب هاى ناملایم نوشت و به خدمت حضرت فرستاد و پیوسته بین آن حضرت و معاویه کار به مکاتبه و مراسله مى گذشت تا آن که معاویه لشکر گرانى برداشت و متوجّه عراق شد و جاسوسى چند به کوفه فرستاد به نزد جمعى از منافقان و خارجیان که در میان اصحاب حضرت امام حسن علیه السّلام بودند و از ترس ‍ شمشیر حضرت امیرالمؤمنین علیه السّلام به جبر اطاعت مى کردند مثل عمرو بن حریث و اشعث بن قیس و شَبَث بن رِبعى و امثال ایشان از منافقان و خارجیان و به هر یک از ایشان نوشت که اگر حسن علیه السّلام را به قتل رسانى، من دویست هزار درهم به تو مى دهم و یک دختر خود را به تو تزویج مى نمایم و لشکرى از لشکرهاى شام را تابع تو مى کنم و به این حیله ها اکثر منافقان را به جانب خود مایل گردانیده از آن حضرت منحرف ساخت، حتّى آن که حضرت زرهى در زیر جامه هاى خو مى پوشید براى محافظت خود از شر ایشان و به نماز حاضر مى شد.

روزى در اثناى نماز، یکى از آن خارجیان تیرى انداخت به جانب آن حضرت، چون زره پوشیده بود اثرى در آن حضرت نکرد، آن منافقان نامه ها به سوى معاویه نوشتند پنهان از آن حضرت و اظهار موافقت با او نمودند، پس خبر حرکت کردن معاویه به جانب عراق به سمع شریف حضرت حسن علیه السّلام رسید، بر منبر آمد حمد و ثناى الهى ادا کرد و ایشان را به جنگ با معاویه دعوت نمود، هیچ یک از اصحاب آن حضرت جواب نگفتند!

پس عدى بن حاتم از زیر منبر برخاست و گفت: سبحان اللّه! چه بد گروهى هستید شما، امام شما و فرزند پیغمبر شما، شما را به سوى جهاد دعوت مى کند اجابت او نمى کنید! کجا رفتند شجاعان شما؟ آیا از غضب حق تعالى نمى ترسید، از ننگ و عار پروا نمى کنید؟

پس جماعت دیگر برخاستند با او موافقت کردند، حضرت فرمود: اگر راست مى گوئید به سوى نخیله که لشکرگاه من آن جا است بیرون روید و مى دانم که وفا به گفته خود نخواهید کرد، چنان چه وفا نکردید براى کسى که از من بهتر بود و چگونه اعتماد کنم بر گفته هاى شما و حال آن که دیدم که با پدرم چه کردید!

پس از منبر به زیر آمد سوار شد و متوجّه لشکرگاه گردید، چون به آن جا رسید اکثر آن ها که اظهار اطاعت کرده بودند وفا نکردند و حاضر نشدند؛ پس حضرت خطبه خواند و فرمود: که مرا فریب دادید چنان چه امام پیش از من را فریب دادید، ندانم که بعد از من با کدام امام مقاتله خواهید کرد؟ آیا جهاد خواهید کرد با کسى که هرگز ایمان به خدا و رسول نیاورده است و از ترس شمشیر ایمان اظهار کرده است؟

پس از منبر به زیر آمد و مردى از قبیله کنده را که «حکم» نام داشت با چهار هزار کس بر سر راه معاویه فرستاد و امر کرد که در منزل «انبار» توقف کند تا فرمان حضرت به او رسد، چون به انبار رسید، معاویه مطّلع شد، پیکى به نزد او فرستاد و نامه نوشت که اگر بیائى به سوى من، ولایتى از ولایات شام را به تو مى دهم و پانصد هزار درهم براى او فرستاد. آن ملعون چون زر را دید و حکومت را شنید دین را به دنیا فروخت، زر را بگرفت و با دویست نفر از خویشان و مخصوصان خود رو از حضرت گردانید و به معاویه ملحق شد؛

چون این خبر به حضرت رسید خطبه خواند و فرمود که این مرد کنْدى با من مکر کرد و به نزد معاویه رفت و من مکرّر گفتم به شما که عهد شما را وفائى نیست، همه شما بنده دنیائید، اکنون مرد دیگر را مى فرستم و مى دانم که او نیز چنین خواهد کرد، پس مردى را از قبیله بنى مراد پیش طلبید و فرمود: طریق (انبار) پیش دار و با چهار هزار کس برو در (انبار) مى باش ‍ و در محضر جماعت مردم از او عهدها و پیمان ها گرفت که غدر و مکر نکند، او سوگندها یاد کرد که چنین نکند. با این همه چون او روانه شد امام حسن علیه السّلام فرمود: که زود باشد او نیز غدر کند و چنان بود که آن جناب فرمود. چون به (انبار) رسید و معاویه از آمدن او آگاه شد، رسولان و نامه ها به سوى او فرستاد و پنج هزار درهم براى او بفرستاد و وعده حکومت هر ولایت که خواهد به او نوشت پس آن مرد نیز از حضرت برگشت و به سوى معاویه شتاب نمود؛ چون خبر او نیز به حضرت رسید باز خطبه خواند و فرمود که مکرّر گفتم به شما که شما را وفائى نیست اینک آن مرد مُرادى نیز با من مکر کرد و به نزد معاویه رفت.[۲۴]

بالجمله؛ چون حضرت امام حسن علیه السّلام تصمیم عزم فرمود که از کوفه به جنگ معاویه بیرون شود مُغیرة بن نَوْفل بن الحارث بن عبدالمطلب را در کوفه به نیابت خویش بازداشت و نخیله را لشکرگاه خود قرار داد و فرمان کرد مغیره را که مردم را انگیزش دهد تا به لشکر آن حضرت پیوسته شوند و مردم اِعْداد کار کرده فوج از پس فوج روان شد و امام حسن علیه السّلام از نخیله کوچ داده تا به دیر عبدالرحمن رسید و در آن جا سه روز اقامت فرمود تا سپاه جمع شد این وقت عرض لشکر داده شد چهل هزار نفر سواره و پیاده به شمار رفت، پس حضرت، عبیداللّه بن عبّاس را با قیس بن سعد و دوازده هزار کس از دیر عبدالرحمن به جنگ معاویه فرستاد و فرمود: که عبیداللّه امیر لشکر باشد و اگر او را عارضه اى رو دهد، قیس بن سعد امیر باشد و اگر او را نیز عارضه رو دهد، سعید پسر قیس امیر باشد؛ پس عبیداللّه را وصیت فرمود که از مصحلت قیس ‍ بن سعد و سعید بن قیس بیرون نرود و خود از آن جا بار کرد و به ساباط مداین تشریف برد و در آن جا خواست که اصحاب خود را امتحان کند و کفر و نفاق و بى وفائى آن منافقان را بر عالمیان ظاهر گرداند، پس مردم را جمع کرد و حمد و ثناى الهى به جاى آورد پس فرمود:

به خدا سوگند که من به حمداللّه و المنّة امیدم آن است که خیرخواه ترین خلق باشم از براى خلق او و کینه از هیچ مسلمانى در دل ندارم و اراده بدى نسبت به کسى به خاطر نمى گذرانم، هان اى مردم! آن چه شما مکروه مى دارید در جماعت و اجتماع مسلمانان، این بهتر است از براى شما از آن چه دوست مى دارید از پراکندگى و تفرّق و آن چه من صلاح شما را در آن مى بینم، نیکوتر است از آن چه شما صلاح خود در آن مى دانید، پس مخالفت امر من مکنید و رایى که من براى شما اختیار کنم بر من ردّ مکنید، حق تعالى ما و شما را بیامرزد و به هر چه موجب محبّت و خشنودى اوست هدایت نماید.

و چون این خطبه به پایان برد از منبر فرود آمد، آن منافقان که این سخنان را از آن حضرت شنیدند به یکدیگر نظر کردند و گفتند: از کلمات حسن علیه السّلام معلوم مى شود که مى خواهد با معاویه صلح کند و خلافت را به او گذارد، پس آن منافقان که گروهى از ایشان در باطن مذهب خوارج داشتند برخاستند و گفتند: کفَرَ وَاللّهِ الرَجُّل؛ به خدا قسم که این مرد کافر شد! پس بر آن حضرت بشوریدند و به خیمه آن جناب ریختند و اسباب و هر چه یافتند غارت کردند حتّى مصلاى آن جناب را از زیر پایش کشیدند و عبدالرحمن بن عبدالله ازدى پیش تاخت و رداى آن حضرت را از دوشش بکشید و ببرد، آن حضرت متقلّد السیف بنشست و رداء بر دوش ‍ مبارک نداشت، پس اسب خود را طلبید و سوار شد و اهل بیت آن جناب با قلیلى از شیعیان دور آن حضرت را گرفتند و دشمنان را از آن حضرت دفع مى کردند و آن جناب طریق مدائن پیش داشت، چون خواست از تاریکی هاى ساباط مداین عبور کند ملعونى از قبيله بنى اسد که او را جراح بن سنان مى گفتند ناگهان بیامد و لجام مرکب آن حضرت را گرفت و گفت: اى حسن! کافر شدى چنان که پدرت کافر شد و مِغْوَلى در دست داشت -که ظاهراً مراد آن تیغ در میان عصا باشد- و بر ران آن حضرت زد.

و به قولى خنجرى مسموم بر ران مبارکش زد که تا استخوان بشکافت، پس ‍ حضرت از هول درد، دست به گردن او افکند و هر دو بر زمین افتادند، پس شیعیان و موالیان، آن ظالم را بکشتند و آن حضرت را برداشتند و در سریرى گذاشتند به مدائن به خانه سعد بن مسعود ثَقَفى بردند و این سعد از جانب آن حضرت و از پیش از جانب امیرالمؤمنین علیه السّلام والى مدائن بود و عموى مختار بود، پس مختار به نزد عمّ خود آمد و گفت: بیا حسن علیه السّلام را به دست معاویه دهیم شاید معاویه ولایت عراق را به ما دهد، سعد گفت: واى بر تو! خدا قبیح کند روى تو را و راى تو را، من از جانب او و از پیش، از جانب پدر او والى بودم و حقّ نعمت ایشان را فراموش کنم!؟ فرزند رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم را به دست معاویه بدهم!؟ شیعیان که چنین سخن را از مختار شنیدند خواستند او را به قتل رسانند، آخر به شفاعت عمّ او از تقصیر مختار گذشتند؛ پس سعد جرّاحى آورد و جراحت آن حضرت را به اصلاح آورد.

و امّا بى وفائى اصحاب آن حضرت به مرتبه اى رسید که اکثر رؤساى لشکرش به معاویه نوشتند که ما مطیع و منقاد توئیم زود متوجه عراق شو چون نزدیک شوى ما حسن علیه السّلام را گرفته به تو تسلیم مى کنیم و خبر این مطالب به حضرت امام حسن علیه السّلام مى رسید و هم کاغذ قیس بن سعد که با عبیداللّه بن عبّاس به جنگ معاویه رفته بود به آن حضرت رسید مشتمل بر این فقرات: که چون عبیداللّه در قریه حبوبیه که در ازاء اراضى مِسْکن[۲۵] است متقابل لشکرگاه معاویه لشکرگاه کرد و فرود آمد، معاویه رسولى به نزد عبیداللّه فرستاد و او را به جانب خود طلبید و بر ذمّت نهاد که هزار هزار درهم به او بدهد و نصف آن را مُعَجّلاً و نقد به او تسلیم کند و نصف دیگر را بعد از داخل شدن به کوفه به او برساند؛ پس در همان شب عبیداللّه از لشکرگاه خود گریخت و به لشکر گاه معاویه رفت، چون صبح شد لشکر، امیر خود را در خیمه نیافتند پس با قیس بن سعد نماز صبح کردند، او براى مردم خطبه خواند و گفت: اگر این خائن بر امام خود خیانت کرد شما خیانت نکنید و از غضب خدا و رسول اندیشه نمائید و با دشمنان خدا جنگ نمائید، ایشان به ظاهر قبول کردند و هر شب جمعى از ایشان مى گریختند و به لشکر معاویه ملحق مى شدند.

پس بالکلّیه مکنون ضمیر مردم و بى وفائى ایشان بر حضرت امام حسن علیه السّلام ظاهر شد و دانست که اکثر مردم بر طریق نفاق اند و جمعى که شیعه خاص و مؤمن اند قلیل اند که مقاومت لشکرهاى شام را ندارند و هم معاویه نامه در باب صلح و سازش براى آن حضرت نوشت و نامه هاى منافقان آن حضرت را که به او نوشته بودند و اظهار اطاعت و انقیاد او کرده بودند با نامه خود به نزد آن حضرت فرستاد و در نامه نوشت که اصحاب تو با پدرت موافقت نکردند و با تو نیز موافقت نخواهند کرد، اینک نامه هاى ایشان است که براى تو فرستادم؛ امام حسن علیه السّلام چون آن نامه ها را دید دانست که معاویه به طلب صلح شده، ناچار در مصالحه با معاویه اقدام فرمود با شروط بسیارى که معاویه بر خود قرار داده بود و اگر چه امام حسن علیه السّلام مى دانست که سخنان او جز کذب و دروغ فروغى ندارد لکن چاره نداشت؛ زیرا که از آن مردان که به یارى او جمع شده بودند جز معدودى تمام بر طریق نفاق بودند و اگر کار به جنگ مى رفت در اوّل حمله، آن قلیل شیعه خونشان ریخته مى شد و یک تن به سلامت نمى ماند.

علامه مجلسى رحمه اللّه در «جلاء العیون» فرمود که چون نامه معاویه به امام حسن علیه السّلام رسید و حضرت نامه معاویه و نامه هاى منافقان اصحاب خود را خواند و بر گریختن عبیداللّه و سستى لشکر او و نفاق لشکر خود مطّلع گردید باز براى اتمام حجّت برایشان فرمود: مى دانم که شما با من در مقام مکرید و لیکن حجّت خود را بر شما تمام مى کنم، فردا در فلان موضع جمع شوید و نقض بیعت نکنید و از عقوبات الهى بترسید. پس ده روز در مقام آن موضع توقّف فرمود، زیاده از چهار هزار کس بر سر آن حضرت جمع نشدند، پس حضرت بر منبر برآمد فرمود: که عجب دارم از گروهى که نه حیا دارند و نه دین، واى بر شما! به خدا سوگند که معاویه وفا نخواهد کرد به آن چه ضامن شده است از براى شما در کشتن من، مى خواستم براى شما دین حق را برپا دارم یارى من نکردید من عبادت خدا را تنها مى توانم کرد ولیکن به خدا سوگند که چون من امر را به معاویه بگذارم شما در دولت بنى امیه هرگز فرح و شادى نخواهید دید و انواع عذاب ها بر شما وارد خواهند ساخت و گویا مى بینم فرزندان شما را که بر در خانه هاى فرزندان ایشان ایستاده باشند آب و طعام طلبند و به ایشان ندهند، به خدا سوگند که اگر یاورى مى داشتم کار را به معاویه نمى گذاشتم؛ زیرا که به خدا و رسول سوگند یاد مى کنم که خلافت بر بنى امیه حرام است، پس اُفّ باد بر شما اى بندگان دنیا! به زودى وَبال اعمال خود را خواهید یافت.

چون حضرت از اصحاب خود مایوس گردید در جواب معاویه نوشت که: من مى خواستم حق را زنده گردانم و باطل را بمیرانم و کتاب خدا و سنت پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم را جارى گردانم، مردم با من موافقت نکردند اکنون با تو صلح مى کنم به شرطى چند که مى دانم به آن شرط ها وفا نخواهى کرد، شاد مباش به این پادشاهى که براى تو میسّر شد به زودى پشیمان خواهى شد چنان چه دیگران که غصب خلافت کردند پشیمان شده اند و پشیمانى بر ایشان سودى نمى بخشد، پس پسر عمّ خود عبدالله بن الحارث [۲۶] را فرستاد به نزد معاویه که عهدها و پیمان ها از او بگیرد و نامه صلح را بنویسد.

نامه را چنین نوشتند: «بسم اللّه الرّحمن الرحیم، صُلح کرد حسن بن على بن ابى طالب علیه السّلام با معاویة بن ابى سفیان که متعرّض او نگردد به شرط آن که او عمل کند در میان مردم به کتاب خدا و سنّت رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم و سیرت خلفاى شایسته به شرط آن که بعد از خود احدى را بر این امر تعیین ننماید و مردم در هر جاى عالم که باشند از شام و عراق و حجاز و یمن، از شرّ او ایمن باشند و اصحاب على بن ابى طالب علیه السّلام و شیعیان او ایمن باشند بر جان ها و مال ها و زنان و اولاد خود از معاویه و به این شرط ها عهد و پیمان خدا گرفته شد و برآن که براى حسن بن على علیهما السّلام و برادرش حسین علیه السّلام و سایر اهل بیت و خویشان رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم مکرى نیندیشد و در آشکار و پنهان ضررى به ایشان نرساند و احدى از ایشان را در افقى از آفاق زمین نترساند و آنکه سَبْ امیرالمؤمنین علیه السّلام نکنند و در قنوت نماز ناسزا به آن حضرت و شیعیان او نگویند چنان چه مى کردند». [۲۷]

چون نامه نوشته شد خدا و رسول را بدان گواه گرفتند و شهادت عبداللّه بن الحارث و عمرو بن ابى سلمه و عبدالله بن عامر و عبدالرحمن بن سمره [۲۸] و دیگران را بر آن نامه نوشتند چون صلح منعقد شد معاویه متوجّه کوفه گردید تا آن که روز جمعه به نخیله فرود آمد و در آن جا نماز کرد و خطبه خواند و در آخر خطبه اش گفت که من با شما قتال نکردم براى آن که نماز کنید یا روزه بگیرید یا زکات بدهید ولیکن با شما قتال کردم که امارت بر شما به هم رسانم خدا به من داد هر چند شما نمى خواستید و شرطى چند با حسن علیه السّلام کرده ام همه در زیر پاى من است به هیچ یک از آن ها وفا نخواهم کرد!؟

پس داخل کوفه شد و بعد از چند روز که در کوفه ماند به مسجد آمد، حضرت امام حسن علیه السّلام را بر منبر فرستاد و گفت: بگو براى مردم که خلافت حق من است، چون حضرت بر منبر آمد، حمد و ثناى الهى ادا کرد و درود بر حضرت رسالت پناهى و اهل بیت او فرستاد و فرمود: ایها الناس! بدانید که بهترین زیرکى ها تقوى و پرهیزکارى است بدترین حماقت ها فجور و معصیت الهى است، ایها الناس! اگر طلب کنید در میان جابلقا و جابلسا مردى را که جدّش رسول خدا باشد نخواهید یافت به غیر از من و برادرم حسین، خدا شما را به محمّد صلى اللّه علیه و آله و سلّم هدایت کرد، شما دست از اهل بیت او برداشتید؛ به درستى که معاویه با من منازعه کرد در امرى که مخصوص من بود و من سزاوار آن بودم، چو یاورى نیافتم دست از آن برداشتم از براى صلاح این امّت و حفظ جان هاى ایشان، شما با من بیعت کرده بودید که من با هر که صلح کنم صلح کنید و با هر که جنگ کنم شما با او جنگ کنید، من مصلحت امّت را در این دیدم که با او صلح کنم و حفظ خون ها را بهتر از ریختن خون دانستم، غرض صلاح شما بود و آن چه من کردم حجّتى است بر هر که مرتکب این امر مى شود، این فتنه اى است براى مسلمانان و تمتّع قلیلى است براى منافقان تا وقتى که حق تعالى غلبه حق را خواهد و اسباب آن را میسر گرداند.

پس معاویه برخاست و خطبه خواند و ناسزا به حضرت امیرالمؤمنین علیه السّلام گفت، حضرت امام حسین علیه السّلام برخاست که معترض ‍ جواب او گردد حضرت امام حسن علیه السّلام دست او را گرفت و او را نشانید و خود برخاست فرمود: اى آن کسى که على علیه السّلام را یاد مى کنى و به من ناسزا مى گوئى، منم حسن، پدرم على بن ابى طالب علیه السّلام است؛ توئى معاویه و پدرت صَخْر است؛ مادر من فاطمه علیهاالسّلام است و مادر تو هند است؛ جدّ من رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم و جدّ تو حَرْب است؛ جدّه من خدیجه است و جده تو فتیله؛ پس خدا لعنت کند هر که از من و تو گمنام تر باشد و حسبش پست تر و کفرش قدیم تر و نفاقش بیشتر باشد و حقّش بر اسلام و اهل اسلام کمتر باشد، پس اهل مجلس همه خروش برآوردند و گفتند: آمین.[۲۹] [۳۰]

و روایت شده که چون صلح میان معاویه و حضرت امام حسن علیه السّلام منعقد شد، معاویه حضرت امام حسین علیه السّلام را تکلیف بیعت کرد، حضرت امام حسن علیه السّلام به معاویه فرمود که او را کارى مدار که بیعت نمى کند تا کشته شود و او کشته نمى شود تا همه اهل بیت او کشته شوند و اهل بیت او کشته نمى شوند تا اهل شام را نکشند، پس قیس بن سعد را طلبید که بیعت کند و او مردى بود بسیار قوى و تنومند و بلند قامت چون بر اسب بلند سوار مى شد پاى او بر زمین مى کشید، پس قیس بن سعد گفت: که من سوگند یاد کرده ام که او را ملاقات نکنم مگر آن که میان من و او نیزه و شمشیر باشد. معاویه براى ابراء قسم او نیزه و شمشیر حاضر کرد و او را طلبید، او با چهار هزار کس به کنارى رفته بود و با معاویه در مقام مخالفت بود، چون دید که حضرت صلح کرد مضطرب شد به مجلس معاویه درآمد و متوجّه حضرت امام حسین علیه السّلام شد و از آن جناب پرسید که بیعت بکنم؟ حضرت اشاره به حضرت امام حسن علیه السّلام کرد و فرمود: که او امام من است و اختیار با اوست و هر چند مى گفتند دست دراز نمى کرد تا آن که معاویه از کرسى به زیر آمد دست بر دست او گذاشت و به روایتى دیگر بعد از آن که حضرت امام حسن علیه السّلام او را امر کرد بیعت کرد.[۳۱]

طبرسى در احتجاج روایت کرده که چون حضرت امام حسن علیه السّلام با معاویه صلح کرد مردم به خدمت آن حضرت آمدند، بعضى ملامت کردند او را به بیعت معاویه، حضرت فرمود: واى بر شما! نمى دانید که من چکار کرده ام براى شما، به خدا سوگند که آن چه کرده ام بهتر است از براى شیعیان من از آن چه آفتاب بر آن طلوع مى کند، آیا نمى دانید که من واجب الاطاعة شمایم و یکى از بهترین جوانان بهشتم به نصّ حضرت رسالت صلى اللّه علیه و آله و سلّم؟ گفتند: بلى. پس فرمود: آیا نمى دانید که آن چه حضرت خضر کرد موجب غضب حضرت موسى شد، چون وجه حکمت بر او مخفى بود و آن چه خضر کرده بود نزد حق تعالى عین حکمت و صواب بود؟ آیا نمى دانید که هیچ یک از ما نیست مگر آن که در گردن او بیعتى از خلیفه جورى که در زمان اوست واقع مى شود مگر قائم ما علیه السّلام که حضرت عیسى علیه السّلام در عقب او نماز خواهد کرد؟...[۳۲]

پانویس

  1. کمیانی، فضل الله؛ حسن کیت، تهران، مؤسسه انتشارات فراهانی، چاپ سوم، بی‌تا، ص ۸۱.
  2. همان، ص ۸۵.
  3. همان، ص ۸۶-۸۵.
  4. همان، ص ۱۰۸، ۱۰۴.
  5. ابن خلدون، عبدالرحمن؛ العبر، ترجمه عبدالمحمد آیتی، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، ۱۳۶۳، چاپ اول، ج۱، ص ۶۴۱.
  6. یعقوبی، ابن واضح؛ تاریخ یعقوبی: ترجمه محمدابراهیم آیتی؛ تهران، علمی و فرهنگی، ۱۳۸۲، ج۲، ص ۱۴۱.
  7. ابن خلدون.
  8. یعقوبی، ابن واضح؛ پیشین، ج۲، ص ۱۴۲-۱۴۱.
  9. همان.
  10. همان.
  11. کوفی، ابن اعثم؛ الفتوح، ترجمه محمد بن احمد مستوفی هروی، تهران، آموزش و انقلاب اسلامی، ۱۳۷۲، ص ۷۶۲-۷۶۱.
  12. یعقوبی، ابن واضح؛ پیشین، ص ۱۴۲.
  13. کوفی، ابن اعثم؛ پیشین، ص ۷۶۴.
  14. همان، ص ۷۶۶-۷۶۵.
  15. مطهری، مرتضی؛ سیری در سیره ائمه اطهار، تهران، صدرا، ۱۳۸۴، چاپ ۲۷، ص ۸۵.
  16. همان، ص ۸۶.
  17. مسعودی، علی بن حسین؛ التنبیه والاشراف، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، علمی و فرهنگی، ۱۳۶۵، ص ۲۷۸.
  18. همان.
  19. قمی، شیخ عباس؛ وقایع الایام، قم، صبح پیروزی، ۱۳۸۵، ص ۲۸۷.
  20. جلاءالعیون، علاّمه مجلسى ص ۴۲۸.
  21. سوره نساء (۴)، آیه ۵۹.
  22. سوره شورى (۴۲)، آیه ۲۳.
  23. جلاءالعیون، ص ۴۲۹ و ۴۳۰، ارشاد شیخ مفید، ۲/۷ - ۹.
  24. جلاءالعیون، علامه مجلسى ص ۴۳۰ - ۴۳۲.
  25. مِسْکن به کسر میم، موضعى است بر نهر دُجیل نزدیک بادانا چنان چه خطیب در تاریخ ذکر کرده و در آن مکان قتال واقع شد مابین لشکر عبدالملک بن مروان و مصعب بن زبیر و در آن جا واقع شده قبر مصعب و ابراهیم بن اشتر نَخَعى چنانچه سبط ابن الجوزى در تذکره گفته و دُجیل قریه اى است قریب به بلد که در یک منزلى سامرة است و آن قریه در زمان ما به همین نام معروف است و قبر ابراهیم بن اشتر در سر راه سامره است در اراضى دجیل واقع است. شیخ عباس قمى رحمه اللّه.
  26. هو عبداللّه بن الحرث بن نوفل بن الحرث عبدالمطلب، شیخ عباس قمى.
  27. جلاءالعیون، علامه مجلسى ص ۴۳۵.
  28. هو عبدالرحمن بن سمرة بن حبیب بن عبدالشمس بن عبدمناف بن قصى یکنّى ابا سعید، اسلَم یوم الفتح وَ سَکن البصرة و استعمله عبدالله بن عامر لَمّا کانَ امیرا على البصرة و توفى بالبصرة سنة خمسین و قیل سنة احدى و خمسین و کان متواضعا. شیخ عباس قمى رحمه اللّه.
  29. یقول مؤلف الکتاب: وَ اَنَا اءقُولُ آمینَ ثُمَ آمینَ ثمّ آمین وَ یرْحمُ اللّهُ عَبْدا قالَ آمینا. شیخ عباس قمى رحمه اللّه.
  30. جلاءالعیون، ص ۴۳۶، بحارالانوار، ۴۴/۴۹.
  31. جلاءالعیون، ص ۴۳۷.
  32. احتجاج ۲/۶۷، بحارالانوار ۴۴/۱۹.

منابع

  • یدالله حاجی زاده، صلح امام حسن علیه السلام.