تصوف: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
سطر ۱: سطر ۱:
{{منبع الکترونیکی پایگاه معتبر}}
+
{{منبع الکترونیکی پایگاه معتبر}}«تصوّف» فرقه‌ای است که بعد از قرن دوم هجری بر مبنای افراط در [[زهد]] اسلامی و با پیروی از ریاضت‌های ادیان گذشته به وجود آمد، که با برخی معیارهای روشن و عقل‌پسند [[قرآن]] و [[سنت]] [[پیامبر اسلام|پیامبر اکرم]] و [[ائمه]] علیهم‌السلام مغایرت داشت. صوفیه، با زیاده‌روی در ریاضت و رجوع به باطن و ترک ظاهر [[شریعت]]، متشرعه را علیه خود برانگیختند. ریشه نداشتن در دین اسلام، بطلان بعضی از عقاید و اعمال و وجود [[احادیث|احادیثی]] در مذمت تصوّف، از جمله دلایل انحراف این مکتب شمرده شده است.
  
 
==تعریف تصوف==
 
==تعریف تصوف==
واژه «تصوّف» به احتمال زیاد از واژه «صوف» گرفته شده است، به معني «پشمينه پوشي» که به عنوان نمادي از زندگي سخت و دوري از تن پروري و لذت پرستي مي باشد. وجه تسميه زهّاد و مرتاضين قرون اول [[اسلام]] به «صوفي» آن است كه لباس پشمينه خشني مي پوشيدند؛ نيز لغت «تصوّف» مصدر باب تفعّل و معناي آن پشمينه پوشيدن است، همان طور كه «تقمّص» به معني پيراهن پوشيدن است.<ref>قاسم غني، تاريخ تصوف در اسلام، ص 45.</ref>
+
واژه «تصوّف» به احتمال زیاد از واژه «صوف» گرفته شده است، به معنی «پشمینه پوشی» که به عنوان نمادی از زندگی سخت و دوری از تن پروری و لذت پرستی می باشد. وجه تسمیه زهّاد و مرتاضین قرون اول [[اسلام]] به «صوفی» آن است که لباس پشمینه خشنی می پوشیدند؛ نیز لغت «تصوّف» مصدر باب تفعّل و معنای آن پشمینه پوشیدن است، همان طور که «تقمّص» به معنی پیراهن پوشیدن است.<ref>قاسم غنی، تاریخ تصوف در اسلام، ص ۴۵.</ref>
  
درباره معني «تصوف» و اين كه به چه كسي «صوفي» مي گويند، يك تعريف جامع كه طريقه و روش صوفيه را كه در برگرفته و مورد قبول همگان باشد، يافت نمي گردد.
+
درباره معنی «تصوف» و این که به چه کسی «صوفی» می گویند، یک تعریف جامع که طریقه و روش صوفیه را که در برگرفته و مورد قبول همگان باشد، یافت نمی گردد.
البته مشايخ صوفيه صدها تعريف براي تصوف و معني «صوفي» ذكر كرده اند و از هر كدام از اقطاب و رؤساي اين فرقه چند تعريف درباره تصوف نقل شده است; از اين مطلب آشكار مي گردد كه تا چه اندازه تباين و اختلاف در فروع نظريه تصوف وجود دارد. با وجود همه اين تعريفات، تا به حال نتوانسته اند يك تعريف جامع براي «تصوف» بيان كنند و خود اين همه اختلاف و مغايرت كه در تعاريف آن ها وجود دارد، كاشف از اين است كه هر كدام، مفهوم جداگانه اي براي تصوف و صوفي قائل بوده اند<ref>علي دشتي، در ديار صوفيان، چاپ جاويدان، ص 9.</ref> و لذا بايد گفت: تصوف يك مذهب خاص و منظم و محدود نيست. بلكه يك طريقه التقاطي است كه از به هم آميخن عقايد و افكار گوناگون به وجود آمده است. به همين جهت حد و حصاري ندارد و در طي قرون و اعصار با مقتضيات و شرايط و افكار هر دوره تغيير شكل مي دهد.<ref>عميد زنجاني، تاريخ تصوف، ص159.</ref>
+
البته مشایخ صوفیه صدها تعریف برای تصوف و معنی «صوفی» ذکر کرده اند و از هر کدام از اقطاب و رؤسای این فرقه چند تعریف درباره تصوف نقل شده است; از این مطلب آشکار می گردد که تا چه اندازه تباین و اختلاف در فروع نظریه تصوف وجود دارد. با وجود همه این تعریفات، تا به حال نتوانسته اند یک تعریف جامع برای «تصوف» بیان کنند و خود این همه اختلاف و مغایرت که در تعاریف آن ها وجود دارد، کاشف از این است که هر کدام، مفهوم جداگانه ای برای تصوف و صوفی قائل بوده اند<ref>علی دشتی، در دیار صوفیان، چاپ جاویدان، ص ۹.</ref> و لذا باید گفت: تصوف یک مذهب خاص و منظم و محدود نیست. بلکه یک طریقه التقاطی است که از به هم آمیخن عقاید و افکار گوناگون به وجود آمده است. به همین جهت حد و حصاری ندارد و در طی قرون و اعصار با مقتضیات و شرایط و افکار هر دوره تغییر شکل می دهد.<ref>عمید زنجانی، تاریخ تصوف، ص۱۵۹.</ref>
 
==تاریخچه عرفان و تصوف==
 
==تاریخچه عرفان و تصوف==
[[تصوف]] جزو ابداعات مسلمین نیست و در میان اقوام پیشین، مثل [[مسیحیت|نصارا]] و [[بت پرستی|وثنیه]] و برهمایی‌ها و بودایی‌ها نیز وجود داشته و دارد. و این ریشه‌داری در تاریخ نیز ناشی از تأثیری است که دین [[فطرت|فطری]] بر [[انسان]] دارد و آدمی را به سوی [[زهد]] و از آن جا به معرفت [[نفس]] رهنمون می‌شود.<sup>[[عرفان اسلامی#cite note-3|[۱]]]</sup> در میان مسلمین نیز [[عرفان]] و تصوف، در عهد خلفا، به لباس زهد حضور دارد.<sup>[[عرفان اسلامی#cite note-4|[۲]]]</sup> و لذا می‌توان گفت که تصوف اسلامی ریشه در خود [[اسلام]] دارد.<sup>[[عرفان اسلامی#cite note-5|[۳]]]</sup>
+
[[تصوف]] جزو ابداعات مسلمین نیست و در میان اقوام پیشین، مثل [[مسیحیت|نصارا]] و [[بت پرستی|وثنیه]] و برهمایی‌ها و بودایی‌ها نیز وجود داشته و دارد. و این ریشه‌داری در تاریخ نیز ناشی از تأثیری است که دین [[فطرت|فطری]] بر [[انسان]] دارد و آدمی را به سوی [[زهد]] و از آن جا به معرفت [[نفس]] رهنمون می‌شود.<sup>[[عرفان اسلامی#cite note-۳|[۱]]]</sup> در میان مسلمین نیز [[عرفان]] و تصوف، در عهد خلفا، به لباس زهد حضور دارد.<sup>[[عرفان اسلامی#cite note-۴|[۲]]]</sup>  
  
مشهور است که به دلیل پوشیدن لباسهای پشمینه، عده‌ای را صوفی می‌خواندند، چنان که در قرن دوم هجری عده‌ای از زهّاد و عبّاد زمان، لباس پشمینه می‌پوشیدند و به این لباس معروف بودند. به همین جهت است که تا نیمه قرن دوم کلمه صوفی رواجی ندارد. و اولین کسی که به این اسم نامیده شده است ابو هاشم کوفی (م ۱۶۰) است. در زمان [[مأمون عباسی]] نیز کسانی مشهور به صوفی بوده‌اند. تا این زمان، [[تصوف]]، [[زهد]] به همراه خوف و خشیت است، ولی با ظهور رابعه عدویه، عشق و محبت نیز به این مجموعه افزوده می‌شود. در این دوران، در [[خراسان]]، به دلیل خاموشی کانون [[ابومسلم خراسانى|ابومسلم]] و شکست جاه طلبی‌های ارضاء نشده خراسانیان و نیز مجاورت با حوزه فعالیت سیاحان و زائران بودایی، صوفیه خراسان شکل می‌گیرد.
+
مشهور است که به دلیل پوشیدن لباسهای پشمینه، عده‌ای را صوفی می‌خواندند، چنان که در قرن دوم هجری عده‌ای از زهّاد و عبّاد زمان، لباس پشمینه می‌پوشیدند و به این لباس معروف بودند. به همین جهت است که تا نیمه قرن دوم کلمه صوفی رواجی ندارد. اولین کسی که به این اسم نامیده شده است ابوهاشم کوفی (م، ۱۶۰) است. در زمان [[مأمون عباسی]] نیز کسانی مشهور به صوفی بوده‌اند. تا این زمان، تصوف، [[زهد]] به همراه خوف و خشیت است، ولی با ظهور رابعه عدویه، عشق و محبت نیز به این مجموعه افزوده می‌شود. در این دوران، در [[خراسان]]، به دلیل خاموشی کانون [[ابومسلم خراسانى|ابومسلم]] و شکست جاه طلبی‌های ارضاء نشده خراسانیان و نیز مجاورت با حوزه فعالیت سیاحان و زائران بودایی، صوفیه خراسان شکل می‌گیرد.
  
 
صوفیه در مناطق مختلف بلاد اسلامی با زیاده روی در ریاضت و رجوع به باطن و ترک ظاهر [[شریعت]] و نیز سخن از محبت گفتن، متشرعه را علیه خود برانگیختند و به تدریج با ظهور صحبت از وحدت و اتحاد وجود، این مخالفت‌ها بیشتر شد، و لذا مجبور به تأویل سخنان خود و نیز [[آیات]] و [[حدیث|روایات]] شدند. در [[بغداد]]، به جهت رونق [[فلسفه]] و [[کلام]]، تصوف مبادی خود را تنقیح کرده و با فلسفه نو افلاطونیان آشنا شد و عقاید جدیدی در میان ایشان رایج گردید. اولین صوفی که اثری از او باقی مانده است،‌ حارث بن اسد محاسبی (۱۶۵ ـ ۲۴۳) است با دو کتاب به نام‌های الرعایة لحقوق الله، و الوصایا. در سال ۳۰۹ [[حسین بن منصور حلاج]] به دلیل عقاید و گفتارش محکوم به مرگ شد. پس از او عده‌ای از صوفیه از روی احتیاط دم درکشیدند. در یک دسته بندی می‌توان گفت تصوف در تحول تاریخی خود پنج دوره را پشت سرنهاده است.
 
صوفیه در مناطق مختلف بلاد اسلامی با زیاده روی در ریاضت و رجوع به باطن و ترک ظاهر [[شریعت]] و نیز سخن از محبت گفتن، متشرعه را علیه خود برانگیختند و به تدریج با ظهور صحبت از وحدت و اتحاد وجود، این مخالفت‌ها بیشتر شد، و لذا مجبور به تأویل سخنان خود و نیز [[آیات]] و [[حدیث|روایات]] شدند. در [[بغداد]]، به جهت رونق [[فلسفه]] و [[کلام]]، تصوف مبادی خود را تنقیح کرده و با فلسفه نو افلاطونیان آشنا شد و عقاید جدیدی در میان ایشان رایج گردید. اولین صوفی که اثری از او باقی مانده است،‌ حارث بن اسد محاسبی (۱۶۵ ـ ۲۴۳) است با دو کتاب به نام‌های الرعایة لحقوق الله، و الوصایا. در سال ۳۰۹ [[حسین بن منصور حلاج]] به دلیل عقاید و گفتارش محکوم به مرگ شد. پس از او عده‌ای از صوفیه از روی احتیاط دم درکشیدند. در یک دسته بندی می‌توان گفت تصوف در تحول تاریخی خود پنج دوره را پشت سرنهاده است.
سطر ۱۹: سطر ۱۹:
 
'''ب: مرحله جوانه‌ها'''
 
'''ب: مرحله جوانه‌ها'''
  
در این دوره برخی از اصول و فروع [[تصوف]] مطرح شده است، این دوران از نیمه اول قرن دوم آغاز می‌شود. رابعه عدویه (م ۱۳۵) [[شقیق بلخی|شقیق بن ابراهیم بلخی]] (م ۱۹۴) و [[ذوالنون مصری]] (م ۲۴۵) از عرفای این روزگار هستند.
+
در این دوره برخی از اصول و فروع تصوف مطرح شده است، این دوران از نیمه اول قرن دوم آغاز می‌شود. رابعه عدویه (م، ۱۳۵) [[شقیق بلخی|شقیق بن ابراهیم بلخی]] (م، ۱۹۴) و [[ذوالنون مصری]] (م، ۲۴۵) از عرفای این روزگار هستند.
  
 
'''ج. مرحله رشد و رواج'''
 
'''ج. مرحله رشد و رواج'''
  
از اواخر قرن سوم آغاز می‌شود، و هر چند تصوف در این دوران مکتب کاملی نیست، ولی بیشتر محتوای عرفان، تقریبا به صورت کامل، رایج است. [[بایزید بسطامی]] (م بین ۲۰۲ تا ۲۶۴)، با قول به حلول و اتحاد وجود معروف است، و [[جنید بغدادی]] (م ۲۹۷ یا ۲۹۸) که او را شیخ الطائفه و شیخ المشایخ می‌خوانند در این دوره حضور دارد. وی در بیان آراء و مبادی [[تصوف]] اهتمام بسیاری به کار برد. [[سهل بن عبدالله تستری]] (م ۲۸۳) و شبلی (م ۳۳۴) از مشاهیر این دوره‌اند.
+
از اواخر قرن سوم آغاز می‌شود، و هر چند تصوف در این دوران مکتب کاملی نیست، ولی بیشتر محتوای عرفان، تقریبا به صورت کامل، رایج است. [[بایزید بسطامی]] (م، بین ۲۰۲ تا ۲۶۴)، با قول به حلول و اتحاد وجود معروف است، و [[جنید بغدادی]] (م، ۲۹۷ یا ۲۹۸) که او را شیخ الطائفه و شیخ المشایخ می‌خوانند در این دوره حضور دارد. وی در بیان آراء و مبادی تصوف اهتمام بسیاری به کار برد. [[سهل بن عبدالله تستری]] (م، ۲۸۳) و شبلی (م، ۳۳۴) از مشاهیر این دوره‌اند.
  
 
'''د. مرحله نظم و کمال'''
 
'''د. مرحله نظم و کمال'''
سطر ۳۳: سطر ۳۳:
 
'''هـ. مرحله شرح و تعلیم'''
 
'''هـ. مرحله شرح و تعلیم'''
  
در این مرحله آثار گذشتگان به طور مبسوط شرح و تفسیر شده است. از آغاز قرن هفتم این موج فراگیر می‌شود، [[محمد بن اسحاق صدرالدین قونوی|صدر الدین قونوی]] (م ۶۷۷)، جلال الدین موسوی (۶۰۴ ـ ۶۷۲)، [[فخر الدین عراقی]] (۶۸۸) ، سعید الدین فرغانی (م حدود ۷۰۰) با اثر بزرگ خود به نام مشارق الدراری، [[ملا عبدالرزاق کاشانی|عبدالرزاق کاشانی]] (م ۷۳۶) و داود بن محمود بن محمد رومی قیصری (م ۷۵۱) شارح بزرگ [[فصوص الحکم ابن عربی (کتاب)|فصوص الحکم]] [[ابن عربی]] در ترویج عرفان نظری نقش اساسی دارند. [[سید حیدر آملی]] (م ۷۸۷) عارف نامدار [[شیعه|شیعی]] نیز از بزرگان این عصر می‌باشد، بسیاری از آثار بزرگ [[تصوف]] و عرفان نظری و عرفان عملی در این دوره نگاشته شده است. [[تمهید القواعد]] از [[ابن ترکه|صائن الدین علی ابن محمد الترکه اصفهانی]] (م ۸۳۵)، نفحات الانس از [[جامی|عبدالرحمان جامی]] (۸۱۲ ـ ۸۹۸) [[گلشن راز]] [[شیخ محمود شبستری]] (م حدود ۷۲۰)، الانسان الکامل از عزیز الدین نسفی و... .
+
در این مرحله آثار گذشتگان به طور مبسوط شرح و تفسیر شده است. از آغاز قرن هفتم این موج فراگیر می‌شود، [[محمد بن اسحاق صدرالدین قونوی|صدر الدین قونوی]] (م ۶۷۷)، جلال الدین موسوی (۶۰۴ ـ ۶۷۲)، [[فخر الدین عراقی]] (۶۸۸) ، سعید الدین فرغانی (م حدود ۷۰۰) با اثر بزرگ خود به نام مشارق الدراری، [[ملا عبدالرزاق کاشانی|عبدالرزاق کاشانی]] (م ۷۳۶) و داود بن محمود بن محمد رومی قیصری (م ۷۵۱) شارح بزرگ [[فصوص الحکم ابن عربی (کتاب)|فصوص الحکم]] [[ابن عربی]] در ترویج عرفان نظری نقش اساسی دارند. [[سید حیدر آملی]] (م ۷۸۷) عارف نامدار [[شیعه|شیعی]] نیز از بزرگان این عصر می‌باشد، بسیاری از آثار بزرگ تصوف و عرفان نظری و عرفان عملی در این دوره نگاشته شده است. [[تمهید القواعد]] از [[ابن ترکه|صائن الدین علی ابن محمد الترکه اصفهانی]] (م ۸۳۵)، نفحات الانس از [[جامی|عبدالرحمان جامی]] (۸۱۲ ـ ۸۹۸) [[گلشن راز]] [[شیخ محمود شبستری]] (م حدود ۷۲۰)، الانسان الکامل از عزیز الدین نسفی و... .
  
از قرن دهم هجری به بعد، [[عرفان]] به شکل دیگری در می‌آید. بزرگان صوفیه، برجستگی گذشتگان را ندارند و نیز عرفایی یافت می‌شوند که داخل در سلسله‌های رسمی تصوف نیستند، [[ملاصدرا|صدر المتالهین شیرازی]] (م ۱۰۵۰)، [[فیض کاشانی]] (۱۰۹۱)، [[قاضی سعید قمی]] (۱۱۰۳) و نیز افرادی از میان فقهای [[شیعه]] که اهل [[سیر و سلوک]] عملی بوده و به مقامات عرفانی رسیده‌اند ولی به طور رسمی وارد عرفان و تصوف نشده‌اند. همانند [[سید محمد مهدی بحرالعلوم|سید مهدی بحر العلوم]] (م ۱۲۱۲) [[میرزا جواد آقا ملکی تبریزی]] (۱۳۳۳ ش) و [[علامه طباطبايى|علامه سید محمد حسین طباطبایی]] (م ۱۳۶۰ ش). <sup>[[عرفان اسلامی#cite note-6|[۴]]]</sup>
+
از قرن دهم هجری به بعد، [[عرفان]] به شکل دیگری در می‌آید. بزرگان صوفیه، برجستگی گذشتگان را ندارند و نیز عرفایی یافت می‌شوند که داخل در سلسله‌های رسمی تصوف نیستند، [[ملاصدرا|صدر المتالهین شیرازی]] (م ۱۰۵۰)، [[فیض کاشانی]] (۱۰۹۱)، [[قاضی سعید قمی]] (۱۱۰۳) و نیز افرادی از میان فقهای [[شیعه]] که اهل [[سیر و سلوک]] عملی بوده و به مقامات عرفانی رسیده‌اند ولی به طور رسمی وارد عرفان و تصوف نشده‌اند. همانند [[سید محمد مهدی بحرالعلوم|سید مهدی بحر العلوم]] (م ۱۲۱۲) [[میرزا جواد آقا ملکی تبریزی]] (۱۳۳۳ ش) و [[علامه طباطبایى|علامه سید محمد حسین طباطبایی]] (م ۱۳۶۰ ش). <sup>[[عرفان اسلامی#cite note-۶|[۴]]]</sup>
 
==دلایل انحراف تصوف==
 
==دلایل انحراف تصوف==
دراويش و صوفي‌ها افرادي هستند كه بعد از قرن دوم هجري قمري[1] بر مبناي افراط در زهد اسلامي و با پيروي از رياضت‌هاي طاقت‌فرساي اديان قديم هندي، بودائي، نصراني و روش نوافلاطوني، اساس فرقه‌اي را مخالف و مغاير با معيارهاي روشن و عقل‌پسند قرآن و شرع مقدس اسلام و سنت و روش عملي پيامبر اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ  معصومين ـ عليهم السّلام ـ به نام تصوف و صوفي‌گري در جامعه اسلامي بنا نهادند.[2]
+
دراویش و صوفی‌ها افرادی هستند که بعد از قرن دوم هجری قمری بر مبنای افراط در [[زهد]] اسلامی و با پیروی از ریاضت‌های طاقت‌فرسای ادیان قدیم هندی، بودائی، نصرانی و روش نوافلاطونی، اساس فرقه‌ای را مخالف و مغایر با معیارهای روشن و عقل‌پسند [[قرآن]] و [[شرع]] مقدس [[اسلام]] و [[سنت]] و روش عملی [[پیامبر اسلام|پیامبر اسلام]] صلّی الله علیه و آله و [[ائمه]] علیهم السّلام به نام تصوف و صوفی‌گری در جامعه اسلامی بنا نهادند.<ref>زین العابدین کیانی نژاد، سیر عرفان در اسلام، ص ۴۶.</ref>
  
اين كار آنان كه در صدر اسلام توسط برخي از افراد برجسته صوفيه مانند ابو هاشم كوفي، معروف كرخي، جنيد بغدادي، رابعه عدويه، حسن بصري، ابراهيم ادهم و امثال آنان به عنوان يك بدعت بزرگ به وجود آمد، رفته رفته منشأ ايجاد سلسله‌هاي مختلف و متعدد با راه و روش‌هاي خاصي گرديد. بستر اين سلسله‌ها در ابتداء مذهب اهل سنت بوده و در دوران حكومت صفويان به تبع اينكه سنّيان ايراني شيعه شدند. تصوف وارد جامعه شيعي ايران گرديد و به تدريج توأم با نوسانات سياسي و فكري موجبات ايجاد سلسله‌هاي صوفي‌گري را در جامعه تشيّع به وجود آورد.
+
این کار آنان که در صدر اسلام توسط برخی از افراد برجسته صوفیه مانند ابوهاشم کوفی، معروف کرخی، جنید بغدادی، رابعه عدویه و امثال آنان به عنوان یک [[بدعت]] بزرگ به وجود آمد، رفته رفته منشأ ایجاد سلسله‌های مختلف و متعدد با راه و روش‌های خاصی گردید. بستر این سلسله‌ها در ابتداء مذهب [[اهل سنت]] بوده و در دوران حکومت [[صفویه|صفویان]] به تبع اینکه سنّیان ایرانی [[شیعه|شیعه]] شدند، تصوف وارد جامعه شیعی [[ایران]] گردید و به تدریج توأم با نوسانات سیاسی و فکری موجبات ایجاد سلسله‌های صوفی‌گری را در جامعه تشیع به وجود آورد.
  
هيچ يك از فرقه ها و سلسله هاي صوفيه به ظاهر منكر خدا و پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ نيستند و نيز فرقه هاي صوفيه شيعي ائمه ـ عليهم السّلام ـ را انكار نمي كنند لكن برخي از عقايد و اعمال آنان ملازم با اموري است كه با شرك و نفي شريعت و نفي امامت امامان سازگار مي باشند به همين علت گروه هاي صوفيه از طرف فقهاء شيعي و سنّي از ميان جامعه اسلامي مورد طرد قرار گرفته و اهل بدعت شمرده شده اند. بنا برابن هيچ يک از فرقه هاي تصوف مورد تاييد تشيع نمي باشد. و علت آن انحرافاتي است که اصول مکتب تصوف را تشکيل مي دهد که در ذيل به برخي ازين انحرافات اعتقادي و عملي تصوف که تمام فرقه هاي صوفيه در آن ها مشترک اند اشاره مي شود:
+
هیچ یک از فرقه ها و سلسله های صوفیه به ظاهر منکر [[خدا]] و [[پیامبر اسلام|پیامبر]] صلّی الله علیه و آله نیستند و نیز فرقه های صوفیه شیعی [[ائمه]] علیهم السّلام را انکار نمی کنند، لکن برخی از عقاید و اعمال آنان ملازم با اموری است که با [[شرک|شرک]] و نفی [[شریعت]] و نفی [[امامت]] امامان سازگار می باشند. به همین علت گروه های صوفیه از طرف فقهاء شیعی و سنّی از میان جامعه اسلامی مورد طرد قرار گرفته و اهل [[بدعت]] شمرده شده اند. بنابرابن هیچ یک از فرقه های تصوف مورد تایید تشیع نمی باشد و علت آن انحرافاتی است که اصول مکتب تصوف را تشکیل می دهد که در ذیل به برخی ازین انحرافات اعتقادی و عملی تصوف که تمام فرقه های صوفیه در آنها مشترک اند اشاره می شود:
  
1- مكتب تصوف و فرقه‌هاي صوفيه كه امروز در ميان برخي از جوامع اسلامي رايج است برخاسته از دين اسلام نمي‌باشد. زيرا نه در قرآن كريم و نه در متون روايي معتبر هيچ پايگاه و ريشه‌اي براي تصوف و فرقه‌هاي آن وجود ندارد لذا تصوف با آمدن اسلام در ميان مسلمين نيامده است. از ديدگاه تاريخي نيز اين نتيجه بدست مي‌آيد كه تا زمان حكومت عباسي‌ها اثري از صوفيه و تصوف و فرقه‌ها و اقطاب آن در ميان مسلمين به چشم نمي‌خورد و همة محققين بر اين مطلب اتفاق نظر دارند.
+
۱- مکتب تصوف و فرقه‌های صوفیه که امروز در میان برخی از جوامع اسلامی رایج است، برخاسته از دین [[اسلام]] نمی‌باشد. زیرا نه در [[قرآن کریم]] و نه در متون روایی معتبر هیچ پایگاه و ریشه‌ای برای تصوف و فرقه‌های آن وجود ندارد لذا تصوف با آمدن اسلام در میان مسلمین نیامده است.  
  
كيوان سميعي مي‌گويد در زمان پيغمبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ كسي بنام متصوفه وجود نداشته و از زمان امام صادق ـ عليه السّلام ـ به بعد مردمي بنام متصوفه و صوفي پديد آمدند. و در قرن دوم قمري با عمل ظهور مي‌كند و در قرن سوم با علم كلام و فلسفه تلاقي نموده و چندي بعد با عمل و علم وارد خانقاه‌ها و محافل صوفيان مي‌شود تا در قرن هفتم به عرفان علمي مي‌رسد و محي الدين عربي اندلسي (م. 638ق) و صدر الدين قونوي پسر زن و شاگرد محي الدين را به وجود مي‌آورد.[3]
+
[[علامه طباطبایى|علامه طباطبائی]] درباره پیدایش تصوف چنین می‌فرماید: تصوف مقارن با انتشار بحث [[فلسفه|فلسفی]] در زمان [[عباسیان]] ظهور نمود.<ref>محمد حسین طباطبائی، المیزان، ج۱ ص۲۵.</ref> و برای آن ریشه‌ای در عهد خلفاء در لباس زهد وجود داشته است. و سپس به شکل متصوفه در اوائل عهد بنی عباس توسط ظهور مردانی از صوفیه مثل بایزید، جنید، شبلی و معروف کرخی و غیر آنان پدیدار شدند. این قوم زمانی که ادعای کرامات کردند و مطالبی را که با ظواهر [[دین]] و حکم [[عقل]] متناقض بودند به زبان آوردند و ادعا می‌کردند که بر این معانی صحیح فهم اهل ظاهر نمی‌رسد، بر فقها و عامه مسلمین گران تمام شد و آنان را انکار نمودند و از آنها تبرئه جسته و مورد تکفیرشان قرار دادند و با حبس، شلاق، کشتن، دار آویختن و تبعید نمودن از آنان دوری جستند. صوفیه در قرن ششم و هفتم به اوج خودشان رسیده و پس از آن به سوی انحطاط گرائیده و مردم از آنان اعراض نمودند.<ref>همان، ج ۵، ص ۲۸۱-۲۸۲.</ref>
  
دكتر قاسم غني مي‌گويد: بعد از حكومت امويان در راستاي انشقاق مسلمين به فرقه‌هاي گوناگون دسته مخصوصي بنام صوفيه و متصوفه پيدا شدند و در حدود سال 200 ق اين نام‌ها شايع و معروف گشت. پس قدر مسلم اين است كه در دوره صحابه و تابعين اين فرقه وجود نداشته است بلكه از پديده‌هاي قرن دوم است.[4]
+
از آنچه که بیان گردید و نیز با رجوع به سایر کتبی که به این امر پرداخته‌اند به دست می‌آید که تصوف ربطی به اسلام ندارد، چون اگر ملازم با دین اسلام می‌بود، باید توسط شخص پیامبر صلّی الله علیه و آله و جانشینان معصومش تبیین می‌گردید همانطوریکه خود اسلام و مفاهیم دینی و اوامر و نواهی تا جزئی ترین مسائل آن به وسیله  آن حضرات بیان شده‌اند. امّا از تصوف و مبانی آن حتی به صورت کلی هم نام نبرده‌اند مگر در بعضی از روایات که در مقام نکوهش و مذمّت از  آن نام برده شده است.<ref>این روایات در رساله اثنا عشریه شیخ و عاملی جمع آوری شده است.</ref>
در نفحات الانس آمده است كه تا قرن دوم هجري از صوفي اسمي نبود و پس از ورود ملل مختلف، فرقه‌هاي گوناگون خصوصاً صوفيه در بين مسلمين پديدار شد و جاحظ اولين كسي است كه اين كلمه را در كتاب «البيان و التبيين» بكار برده و اولين كسي كه اين نام بر او اطلاق شد ابوهاشم كوفي است.[5]
+
امّا به رغم این واقعیت، همه فرقه‌های صوفیه مسلک تصوف را به اسلام و پیشوایان دین نسبت می‌دهند و هر کدام سلسله اقطاب‌شان را از راه‌های مختلف به ائمه معصومین یا پیامبر اسلام می‌رسانند و اصرار دارند که این پندارهای آنان را مردم بپذیرند.
ابن الجوزي[6] ابن خلدون[7] سيد اسدالله خاوري[8] و ديگران نيز به اين مطلب اذعان نموده‌اند.
 
  
علامه طباطبائي درباره پيدايش تصوف چنين مي‌فرمايد: تصوف مقارن با انتشار بحث فلسفي در زمان عباسيان ظهور نمود.[9] و براي آن ريشه‌اي در عهد خلفاء در لباس زهد وجود داشته است. و سپس به شكل متصوفه در اوائل عهد بني عباس توسط ظهور مرداني از صوفيه مثل بايزيد، جنيد، شبلي و معروف كرخي و غير آنان پديدار شدند. اين قوم زماني كه ادعاي كرامات كردند و مطالبي را كه با ظواهر دين و حكم عقل متناقض بودند به زبان آوردند و ادعا مي‌كردند كه بر اين معاني صحيح فهم اهل ظاهر نمي‌رسد، بر فقها و عامه مسلمين گران تمام شد و آنان را انكار نمودند و از آنها تبرئه جسته و مورد تكفيرشان قرار دادند و با حبس، شلاق، كشتن، دار آويختن و تبعيد نمودن از آنان دوري جستند. صوفيه در قرن ششم و هفتم به اوج خودشان رسيده و پس از آن به سوي انحطاط گرائيده و مردم از آنان اعراض نمودند.[10]
+
۲- التقاطی بودن مکتب تصوف یکی دیگر از دلایل انحراف آن می باشد. دکتر قاسم غنی در این مورد می‌گوید: واقع امر این است که تصوف طریقه مرکب و بسیار پیچ در پیچی است و منابع مختلف و متنوع داشته و از سرچشمه‌های متعدد آب خورده است. صوفیه از حیث مذاق و سلیقه التقاطی بوده و مانند مردمان متعصّب هیچ وقت پای خود را به یک جا نبسته‌اند. به این معنی که همین که رأی و عقیده‌ای را موافق با ذوق و حال خود یافته‌اند و منتسب به هر کس و هر جا بوده گرفته‌اند. مهمترین منابع غیر اسلامی تصوف عبارت‌اند از دیانت [[مسیحیت|مسیحیت]]، فلسفه نو افلاطونی و حکمت اشراق عرفانی قبل از اسلام و افکار و آراء بودایی.<ref>رجوع شود به تاریخ تصوف در اسلام، ج ۲، ص ۶۷ و ۶۸.</ref>
  
از آنچه كه بيان گرديد و نيز با رجوع به ساير كتبي كه به اين امر پرداخته‌اند به دست مي‌آيد كه تصوف ربطي به اسلام ندارد چون اگر ملازم با دين اسلام مي‌بود، بايد توسط شخص پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ و جانشينان معصومش تبيين مي‌گرديد همانطوريكه خود اسلام و مفاهيم ديني و اوامر و نواهي تا جزئي ترين مسائل آن به وسيله  آن حضرات ـ عليهم السّلام ـ بيان شده‌اند امّا از تصوف و مباني آن حتي به صورت كلي هم نام نبرده‌اند مگر در بعضي از روايات كه در مقام نكوهش و مذمّت از  آن نام برده شده است.[11]
+
۳- دلیل سوم انحراف تصوف در بطلان بعضی از عقاید و اعمال این مکتب نهفته است:
امّا به رغم اين واقعيت همة فرقه‌هاي صوفيه مسلك تصوف را به اسلام و پيشوايان دين نسبت مي‌دهند و هر كدام سلسله اقطاب‌شان را از راه‌هاي مختلف به ائمه معصومين ـ عليهم السّلام ـ و در نهايت به پيامبر معظم اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ مي‌رسانند و اصرار دارند كه اين پندارهاي آنان را مردم بپذيرند.
 
  
2-التقاطي بودن مکتب تصوف يکي ديگر از دلايل انحراف آن مي باشد . قاسم غني در اين مورد مي‌گويد: واقع امر اين است كه تصوف طريقه مركب و بسيار پيچ در پيچي است و منابع مختلف و متنوع داشته و از سرچشمه‌هاي متعدد آب خورده است. صوفيه از حيث مذاق و سليقه التقاطي بوده و مانند مردمان متعصّب هيچ وقت پاي خود را به يك جا نبسته‌اند. به اين معني كه همين كه رأي و عقيده‌اي را موافق با ذوق و حال خود يافته‌اند و منتسب به هر كس و هر جا بوده گرفته‌اند و هميشه لسان حال‌شان اين بوده كه:
+
* الف. وحدت وجود: دراویش و صوفیه معتقداند که کل عالم مساوی با [[خدا]] است و ذات احدیت به صورت مجرد از مظاهر خودش که همه مخلوقات باشد بالفعل تحقق ندارد و تمام موجودات به نحوی تجلی خداوند است.<ref>عبدالله جوادی آملی، رحیق مختوم، ۱/۲/۴۱ ـ ۴۹۲، قم،‌ نشر اسراء اول، ۱۳۷۵ ش.</ref> و بر همین اساس [[حسین بن منصور حلاج]] ادعای «انا الحق» نمود و به اعتقاد خودشان اسرار حقیقت را فاش کرد و متهم به زندیق و ملحد گردید.<ref>شیخ محمد لاهیجی،‌ شرح گلشن راز، ص ۳۱ ـ ۳۳</ref> بطلان این عقیدة صوفیه و دراویش هم از جهت برهان عقلی که منافات با توحید ذاتی خداوند دارد و همه از نظر شرعی که با تمام ادیان الهی در تضاد است، بر هیچ کسی پوشیده نیست.
 +
* ب. اتحاد و حلول: این عقیده صوفیه به این معنا است که خداوند در مخلوقات خود حلول می‌کند و برای همین معتقدند که خداوند در پیامبران و [[ائمه اطهار|امامان]] و اولیاء حلول نموده است.<ref>دهخدا، لغت‌نامه، ماده حلول.</ref>
 +
* ج. اعتقاد به ولایت اقطاب: دراویش در رابطه با مسئله [[ولایت]] عقیده ای خاص دارند. آنان در عین حالی که ولایات سه گانه (امامت دینی، زعامت سیاسی و ولایت تصرف) را نسبت به [[ائمه اطهار]] علیهم السّلام انکار می کنند، معتقد به ولایت اقطاب شان - که همان صوفی هایی است که به پندار آنان به حق واصل گردیده و عقلشان زایل و شریعت از آنان ساقط گشته است ـ می باشند. و این ولایت را که شبیه به ولایت تصرف می باشد به انحاء گوناگون تعریف کرده اند و می گویند ولی کسی است که از حال خود فانی و در مشاهده حق باقی است و خود از نفس خود خبر ندارد. و یا می گویند ولی کسی است که کامل و فانی و مضمحل در حق باشد. و برای ولایت مراتب و تقسیمات عجیب و غریب دارند،<ref>سید جعفر سجادی، فرهنگ اصطلاحات و تعبیرات عرفانی، ص ۷۹۱ و ۷۹۲.</ref> که کاملاً بیگانه از متون اسلامی و عقاید مسلمین می باشد. صوفیه راه رسیدن به این ولایت را برای همگان باز گذاشته اند و آن را اکتسابی دانسته و اراده خداوند را در آن دخیل نمی دانند و هیچ نوع انحصاری برای آن قائل نیستند و لذا می گویند «دست زن در دامن هرکو ولی است * خواه از نسل عمر و خواه از علی است.»<ref>شیخ محمد لاهیجی، شرح گلشن راز، ص ۲۷۳.</ref> منتهی راه رسیدن به این ولایت فقط سیر و سلوک صوفیانه می باشد و به وسیله آن به کمال رسیده و مقام قطبیت نصیب او می گردد. صوفیان ولایت ائمه علیهم السّلام را در ابعاد علمی، دینی، و رهبری سیاسی عملاً قبول ندارند، بلکه معتقد به یک نوع ولایت‌اند که در اثر ریاضت‌های صوفیانه و سیر و سلوک ممکن است برای هر کسی حاصل گردد.<ref>همان.</ref>
 +
* د. محوریت طریقت و حقیقت در برابر [[شریعت]] در مکتب تصوف دلیل دیگری بر انحراف این مکتب می باشد. شریعت همان [[احکام شرعی|احکام]] و دستورات الهی است که از طرف خداوند بر پیامبر اسلام صلّی الله علیه و آله برای هدایت و تکامل بشر به عنوان یک دین و قانون الهی نازل گردیده و همه مسلمین اعم از علماء فقهاء و عوام خودشان را پیرو این شریعت دانسته و اوامر و نواهی آن را باعث حصول کمال انسانی و لازم الاجرا می دانند و در این جهت هیچ تفاوتی بین افراد جامعه اسلامی وجود ندارد. اما متأسفانه دراویش و صوفیه در کنار شریعت اسلامی، پدیده هایی بنام طریقت و حقیقت اختراع کرده اند که شریعت را پوسته طریقت و طریقت را پوسته حقیقت می دانند و معتقدند که شریعت و طریقت هر دو وسائل رسیدن به حقیقت است. و مراد از طریقت آداب سیر و سلوکی است که خودشان ابداع کرده اند و مراد از حقیقت مرحله رسیدن به خداست. صوفیه معتقدند که وقتی انسان به مرحله حقیقت رسید در بحر وحدت الهی غرق و محو می شود و از این ‌حالت برای او بیخودی و زوال عقل حاصل می گردد و نمی تواند خود را از این غرقاب بیرون آورد. و به اتفاق همه علماء اسلام تکالیف شرعیه از کسی که عقل او زائل گشته است ساقط می باشد.<ref>همان، ص ۳۵۰.</ref> صوفیه به این ترتیب هم در کنار شریعت، طریقت را جعل کرده اند و هم به بهانه اینکه انسان وقتی به حقیقت رسید به خاطر زوال عقل، شرع را پامال نموده و کنار گذاشته اند. [[علامه طباطبایى|علامه طباطبایی]] می فرمایند: متصوفه از برای سیر و سلوک آداب و رسوم خاصی را که در شریعت وجود نداشت احداث کردند و پیوسته راه های جدیدی را بر آن افزودند و شرع را کنار گذاشتند تا اینکه به جایی رسیدند که شریعت را در یک طرف قرار دادند و طریقت را در طرف دیگر و کارشان به جایی رسید که در [[حرام|محرمات]] غوطه ور شدند و [[واجب|واجبات]] را ترک کردند و در نتیجه منتهی به گدایی و استعمال افیون و بنگ شدند که این حالت آخرین حالت تصوف است که عبارت از مقام فناء باشد.<ref>محمد حسین طباطبایی، المیزان، ۵/۳۸۲.</ref>
 +
* ه. سماع و رقص: انجام برنامه‌های نوازندگی و خوانندگی به سبک خاص صوفیانه یکی از کارهای مهم خانقاهی به شمار می‌آید. [[عبدالرحمان بن جوزی|ابن الجوزی]] در این زمینه چنین می‌گوید: تصوف طریقه‌ای است که از [[زهد]] شروع می‌شود و به سماع و رقص منتهی می‌گردد و از میان عوام‌ طالبان آخرت به آنها روی می‌آورند و طالبان دنیا به خاطر لهو و لعبی که در مجالس آنها می‌بینند به سوی آنها جذب می‌شوند. این طائفه وقتی که غناء و موسیقی را می‌شنوند به وجد می‌آیند و ... .<ref>جمال الدین ابن الجوزی، تلبیس ابلیس، ص ۱۶۱ و ۲۶۰.</ref>
 +
* و. عشق و تعشّق: صوفیان بر طبق این پندار که «المجاز قنطرة الحقیقه» عشق مجازی آن هم از نوع وضیع و حیوانی را از کمالات انسانی دانسته و سخت بر این امر پایبند هستند و دامنه این عشق را به عشق با پسران زیباروی گسترش داده به امید اینکه شاید به عشق حقیقی که عشق به خدا باشد برسند<ref>صدر الدین محمد شیرازی، اسفار، ۳ / ۱۷۱ و ۱۷۳.</ref> و یا ممکن است اصلاً خود همین عشق در نزد برخی از آنان موضوعیت داشته باشد. و ناگفته پیدا است که با انجام کارهای [[حرام]] و ضد اخلاقی، نه تنها تقرب الهی حاصل نمی‌گردد بلکه قطعاً موجبات دوری و ناخشنودی خدا را به دنبال خواهد داشت.
 +
* ز. ریاضت: یکی از کارهای خانقاهی صوفیه ریاضت‌های غیر مشروع و برگرفته از ریاضت‌های رایج بین مرتاضان هندی و بودائی و راهبان نصاری، می‌باشد. علامه طباطبایی می‌فرماید: مسئله ریاضت نفس امری نیست که مسلمانان آن را در قالب تصوف و [[عرفان]] اختراع کرده باشند، بلکه این عمل در بین امم گذشته مثل بودائیان، هندیان، نصاری و ... به خاطر آثار عجیب و غریبی که بر آن مترتب می‌گردد مرسوم بوده است.<ref>المیزان، ۶ / ۱۹۲ و ۱۹۳.</ref>
 +
* ح. دلیل چهارم [[حدیث|احادیثی]] است که در مذمت تصوف وارد شده، که اکثر آنها از نظر [[سند حدیث|سند]] صحیح و از حیث دلالت آشکار می‌باشند. نمونه‌هایی از آنها را ذکر می‌کنیم:
  
شاخ گل هر جا كه مي‌رويد گل است                         خم مُل هر جا كه مي‌جوشد مُل است
+
# در حدیقة الشیعه از [[امام رضا علیه السلام|امام رضا]] علیه السّلام روایت شده که فرمود: کسی که در نزد وی از صوفیان سخن به میان آید و این شخص آنها را با زبان و قلب انکار نکند از شیعیان ما نیست. اما اگر آنها را انکار کند (روش و مسلک آنها را باطل بداند) مانند کسی است که در کنار [[پیامبر اسلام|پیامبر]] صلی الله علیه و آله با کفّار به [[جهاد]] پرداخته است.<ref>حبیب الله هاشمی خوئی، شرح نهج البلاغه، ص ۱۶، ج ۱۴.</ref>
 +
# [[امام هادی]] علیه السّلام در [[مسجد النبی (ص)|مسجد النبی]] نشسته بود که گروهی از صوفیه وارد شدند. امام علیه السّلام به اطرافیان خود فرمود به آنها توجه نکنید... آن‌گاه اضافه کرده و فرمودند: همه صوفیان از مخالفین ما هستند و راه و مسلک آنها مغایر با راه و مسلک ما می‌باشد و اینها نصارا و مجوس این امت هستند.<ref>همان.</ref>
 +
# یکی از شیعیان به [[امام صادق]] علیه السّلام عرض کرد در زمان ما قومی به وجود آمده که آنها را صوفیه می‌نامند، در رابطه با آنها چه می‌فرمائید؟ امام علیه السّلام در جواب فرمودند:‌ آنها دشمنان ما هستند و کسی هم که رغبتی به آنها داشته باشد از آنهاست و با آنها محشور خواهد شد.<ref>همان، ص ۱۶.</ref>
 +
# از امام صادق علیه السّلام در رابطه با ابی‌هاشم صوفی کوفی سؤال شد، امام علیه السّلام فرمود: او عقیده فاسدی دارد، او کسی است که مذهب و مسلک تصوف را پایه‌گذاری کرده است.<ref>همان، ص۷.</ref>
 +
# [[پیامبر اسلام|پیامبر اکرم]] صلی الله علیه و آله در ضمن وصایای خود به جناب [[ابوذر]] فرمود: در آینده قومی خواهد آمد که در تابستان و زمستان لباس پشم می‌پوشند و با این کار خود را از دیگران برتر می‌دانند. که به اینها فرشتگان آسمانها و زمین لعنت می‌فرستند.
  
و مهمترين منابع غير اسلامي تصوف عبارت‌اند از ديانت مسيحيت، فلسفه نو افلاطوني و حكمت اشراق عرفاني قبل از اسلام و افكار و آراء بودايي.[12] و بر اين مطلب اكثر محققين و علما اسلامي اتفاق دارند كه در محل خودش بيان شده است.
 
 
3- دليل سوم انحراف تصوف در بطلان بعضي از عقايد و اعمال  اين مکتب نهفته است:
 
الف. وحدت وجود:
 
 
دراويش و صوفيه معتقداند كه كل عالم مساوي با خدا است و ذات احديت به صورت مجرد از مظاهر خودش كه همة مخلوقات باشد بالفعل تحقق ندارد و تمام موجودات به نحوي تجلي خداوند است.[13] و بر همين اساس حسين بن منصور حلاج ادعاي «انا الحق» نمود و به اعتقاد خودشان اسرار حقيقت را فاش كرد و متهم به زنديق و ملحد گرديد.[14] اشعار صوفيه پر از مطالبي است كه اعتقاد آنان را به وحدت وجود ثابت مي كند و به عنوان نمونه شعري از عطار نيشابوري را ذكر مي كنيم:
 
 
                  منم الله در عين كمالم                    منم الله در عين وصالم
 
                  من الله خود در خود بديدم              به خود گفتم كلام حق شنيدم[15]
 
 
بطلان اين عقيدة صوفيه و دراويش هم از جهت برهان عقلي كه منافات با توحيد ذاتي خداوند دارد و همه از نظر شرعي كه با تمام اديان الهي در تضاد است، بر هيچ كسي پوشيده نيست.
 
 
ب. اتحاد و حلول: اين عقيده صوفيه به اين معنا است كه خداوند در مخلوقات خود حلول مي‌كند و براي همين معتقدند كه خداوند در پيامبران و امامان و اولياء حلول نموده است.[16]
 
 
ج. اعتقاد به ولايت اقطاب: دراويش در رابطه با مسئلة ولايت عقيده اي خاص دارند. آنان در عين حالي كه ولايات سه گانه (امامت ديني، زعامت سياسي و ولايت تصرف را نسبت به ائمة اطهار ـ عليهم السّلام ـ انكار مي كنند)، معتقد به ولايت اقطاب شان- كه همان صوفي هايي است كه به پندار آنان به حق واصل گرديده و عقل شان زايل و شريعت از آنان ساقط گشته است ـ مي باشند. و اين ولايت را كه شبيه به ولايت تصرف مي باشد به انحاء گوناگون تعريف كرده اند و مي گويند ولي كسي است كه از حال خود فاني و در مشاهده حق باقي است و خود از نفس خود خبر ندارد. و يا مي گويند ولي كسي است كه كامل و فاني و مضمحل در حق باشد. و براي ولايت مراتب و تقسيمات عجيب و غريب دارند.[17] كه كاملاً بيگانه از متون اسلامي و عقايد مسلمين مي باشد صوفيه راه رسيدن به اين ولايت را براي همگان باز گذاشته اند و آن را اكتسابي دانسته و ارادة خداوند را در آن دخيل نمي دانند و هيچ نوع انحصاري براي آن قائل نيستند و لذا مي گويند «دست زن در دامن هركو ولي است + خواه از نسل عمر و خواه از علي است.»[18] منتهي راه رسيدن به اين ولايت فقط سير و سلوك صوفيانه مي باشد و به وسيلة آن به كمال رسيده و مقام قطبيت نصيب او مي گردد. صوفيان ولايت ائمه ـ عليهم السّلام ـ را در ابعاد علمي، ديني، و رهبري سياسي عملاً قبول ندارند بلكه معتقد به يك نوع ولايت‌اند كه در اثر رياضت‌هاي صوفيانه و سير و سلوك ممكن است براي هر كسي حاصل گردد.[19]
 
 
د. محوريت طريقت و حقيقت در برابر شريعت در مکتب تصوف دليل ديگري بر انحراف اين مکتب مي باشد. شريعت همان احكام و دستورات الهي است كه از طرف خداوند بر پيامبر اسلام ـ‌ صلّي الله عليه و آله ـ براي هدايت وتكامل بشر به عنوان يك دين و قانون الهي نازل گرديده و همة مسلمين اعم از علماء فقهاء و عوام خودشان را پيرو اين شريعت دانسته و اوامر و نواهي آن را باعث حصول كمال انساني و لازم الاجرا مي دانند و در اين جهت هيچ تفاوتي بين افراد جامعه اسلامي وجود ندارد.
 
اما متأسفانه دراويش و صوفيه در كنار شريعت اسلامي پديده هايي بنام طريقت و حقيقت اختراع كرده اند كه شريعت را پوستة طريقت و طريقت را پوستة حقيقت مي دانند. و معتقدند كه شريعت و طريقت هر دو وسائل رسيدن به حقيقت است. و مراد از طريقت آداب سير و سلوكي است كه خودشان ابداع كرده اند و مراد از حقيقت مرحله رسيدن به خداست. صوفيه معتقدند كه وقتي انسان به مرحله حقيقت رسيد در بحر وحدت الهي غرق و محو مي شود و از اين ‌حالت براي او بيخودي و زوال عقل حاصل مي گردد و نمي تواند خود را از اين غرقاب بيرون آورد. و به اتفاق همة علماء اسلام تكاليف شرعيه از كسي كه عقل او زائل گشته است ساقط مي باشد.[20] صوفيه به اين ترتيب هم در كنار شريعت طريقت را جعل كرده اند و هم به بهانه اينكه انسان وقتي به حقيقت رسيد به خاطر زوال عقل، شرع را پامال نموده و كنار گذاشته اند.
 
علامه طباطبايي مي فرمايند: متصوفه از براي سير و سلوك آداب و رسوم خاصي را كه در شريعت وجود نداشت احداث كردند و پيوسته راه هاي جديدي را بر آن افزودند و شرع را كنار گذاشتند تا اينكه به جايي رسيدند كه شريعت را در يك طرف قرار دادند و طريقت را در طرف ديگر و كارشان به جايي رسيد كه در محرمات غوطه ور شدند و واجبات را ترك كردند و در نتيجه منتهي به گدايي و استعمال افيون و بنگ شدند كه اين حالت آخرين حالت تصوف است كه عبارت از مقام فناء باشد.[21]
 
 
هـ . سماع و رقص: انجام برنامه‌هاي نوازندگي و خوانندگي به سبك خاص صوفيانه يكي از كارهاي مهم خانقاهي به شمار مي‌آيد. ابن الجوزي در اين زمينه چنين مي‌گويد: تصوف طريقه‌اي است كه از زهد شروع مي‌شود و به سماع و رقص منتهي مي‌گردد و از ميان عوام‌طالبان آخرت به آنها روي مي‌آورند و طالبان دنيا به خاطر لهو و لعبي كه در مجالس آنها مي‌بينند به سوي آنها جذب مي‌شوند. اين طائفه وقتي كه غناء و موسيقي را مي‌شنوند به وجد مي‌آيند و ...[22]
 
 
و. عشق و تعشّق: صوفيان بر طبق اين پندار كه «المجاز قنطرة الحقيقه» عشق مجازي آن هم از نوع وضيع و حيواني را از كمالات انساني دانسته و سخت بر اين امر پايبند هستند و دامنه اين عشق را به عشق با پسران زيباروي گسترش داده به اميد اينكه شايد به عشق حقيقي كه عشق به خدا باشد برسند[23] و يا ممكن است اصلاً خود همين عشق در نزد برخي از آنان موضوعيت داشته باشد. و ناگفته پيدا است كه با انجام كارهاي حرام و ضد اخلاقي نه تنها تقرب الهي حاصل نمي‌گردد بلكه قطعاً موجبات دوري و ناخشنودي خدا را به دنبال خواهد داشت.
 
 
زـ رياضت: يكي از كارهاي خانقاهي صوفيه رياضت‌هاي غير مشروع و برگرفته از رياضت‌هاي رايج بين مرتاضان هندي و بودائي و راهبان نصاري، مي‌باشد. علاّمه طباطبايي مي‌فرمايد : مسئله رياضت نفس امري نيست كه مسلمانان آن را در قالب تصوف و عرفان اختراع كرده باشند بلكه اين عمل در بين امم گذشته مثل بودائيان، هنديان، نصاري و ... به خاطر آثار عجيب و غريبي كه بر آن مترتب مي‌گردد مرسوم بوده است.[24]
 
 
4- دليل چهارم احاديثي است كه در مذمت تصوف وارد شده،که اكثر آنها از نظر سند صحيح و از حيث دلالت آشكار مي‌باشند. نمونه‌اي از آنها را ذكر مي‌كنيم:
 
 
الف . در حديقة الشيعه از امام رضا ـ عليه السّلام ـ روايت شده كه فرمود: كسي كه در نزد وي از صوفيان سخن به ميان آيد و اين شخص آنها را با زبان و قلب انكار نكند از شيعيان ما نيست. اما اگر آنها را انكار كند ـ روش و مسلك آنها را باطل بداند ـ مانند كسي است كه در كنار پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ با كفّار به جهاد پرداخته است.[25]
 
 
ب . امام هادي ـ عليه السّلام ـ در مسجد النبي ـ صلي الله عليه و آله ـ نشسته بود كه گروهي از صوفيه وارد شدند امام ـ عليه السّلام ـ به اطرافيان خود فرمود به آنها توجه نكنيد... آن‌گاه اضافه كرده و فرمودند: همة صوفيان از مخالفين ما هستند و راه و مسلك آنها مغاير با راه و مسلك ما مي‌باشد و اينها نصارا و مجوس اين امت هستند.[26]
 
 
ج . يكي از شيعيان به امام صادق ـ عليه السّلام ـ عرض كرد در زمان ما قومي به وجود آمده كه آنها را صوفيه مي‌نامند، در رابطه با آنها چه مي‌فرمائيد؟ امام ـ عليه السّلام ـ در جواب فرمودند:‌آنها دشمنان ما هستند و كسي هم كه رغبتي به آنها داشته باشد از آنهاست و با آنها محشور خواهد شد.[27]
 
 
د . از امام صادق ـ عليه السّلام ـ در رابطه با ابي‌هاشم صوفي كوفي سؤال شد، امام ـ عليه السّلام ـ فرمود: او جدّاً عقيدة فاسدي دارد، او كسي است كه مذهب و مسلك تصوف را پايه‌گذاري كرده است.[28]
 
 
ه . پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ در ضمن وصاياي خود به جناب ابوذر فرمود: در آينده قومي خواهد آمد كه در تابستان و زمستان لباس پشم مي‌پوشند و با اين كار خود را از ديگران برتر مي‌دانند. كه به اينها فرشتگان آسمانها و زمين لعنت مي‌فرستند.
 
 
با توجه به احاديثي كه ذكر گرديد و رواياتي كه با اين مضامين در كتب روائي ذكر شده است متصوفه مورد مذمت و نكوهش پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ و ائمه ـ عليهم السّلام ـ قرار گرفته‌اند .
 
از مجموع دلايلي که ذکر گرديد انحراف و بطلان مکتب تصوف بر هيچ مسلماني پوشيده نمي ماند .لذا اين راهي نيست که انسان را به کمالات معنوي رسانده و به خدا نزديک گرداند بلکه بهترين و تنها ترين راه کسب کمالات معنوي و تقرب به خدا دستورات شرعي و اخلاقي است که در قرآن و رهنمود هاي معصومين (ع) به مسلمانان سفارش گرديده اند.
 
 
[1] . قاسم غني، تاريخ تصوف در اسلام، ص 45.
 
[2] . نفحات الانس، مقدمه مصحح، ص 15.
 
[3] . عبارت عوارف المعارف سهروردي چنين است: «و اقوال المشايخ في ماهية التصوف تزيد علي الف قول، اقوال مشايخ صوفيه در تعريف تصوف بيش از هزار قول است».
 
[4] . مقدمه نفحات الانس، ص 16.
 
[5] . دشتي، علي، در ديار صوفيان، چاپ جاويدان، ص 9.
 
[6] . زنجاني، عميد، تاريخ تصوف، ص159.
 
 
پي نوشت ها:
 
[1] . دكتر غني، قاسم، تاريخ تصوف در اسلام، ص 19، انتشارات نوار، تهران، دوم، 1340 ش.
 
[2] . كياني نژاد، زين العابدين، سير عرفان در اسلام، ص 46، تهران، انتشارات اشراقي.
 
[3] . سميعي، كيوان، مقدمه مفاتيح الاعجاز، ص 70 و 71، تهران، انتشارات سعيدي، پنجم، 1371 ش.
 
[4] . دكتر قاسم غني، تاريخ تصوف در اسلام، ج2، ص 45 و 50، تهران، زوار، هشتم1380ش.
 
[5] . جامي، ملا عبدلرحمن، نفحات الانس، ص 15، كتابفروشي محمودي، بي تا.
 
[6] . ابن الجوزي عبدالرحمن، تلبيس ابليس، ص 199، بي جا و بي تا.
 
[7] . ابن خلدون، تاريخ ابن خلدون، 1/ 467، بيروت، دار احياء التراث العربي، چهارم، بي تا.
 
[8] . سيد اسد الله خاوري، ذهبيه تصوف علمي، آثار ادبي، ص 12، دانشگاه تهران، دوم، 1383 ش.
 
[9] . طباطبائي،محمد حسين، الميزان، 1/ 25 قم، دفتر نشر اسلامي، بي تا.
 
[10] . همان، ج 5، ص 281 و 282.
 
[11] . اين روايات در رساله اثنا عشريه شيخ و عاملي جمع آوري شده است.
 
[12] . رجوع شود به تاريخ تصوف در اسلام، ج 2، ص 67 و 68.
 
[13] . جوادي آملي، عبدالله، رحيق مختوم، 1/2/41 ـ 492، قم،‌نشر اسراء اول، 1375 ش.
 
[14] . لاهيجي،‌شيخ محمد،‌شرح گلشن راز، ص 31 ـ 33، انتشارات كتابفروشي محمدي،‌بي تا.
 
[15] . عطار، فريدالدين،‌تذكرة الاولياء، 1/173،‌تهران، دنياي كتاب، بي تا.
 
[16] . دهخدا، لغت‌نامه، ماده حلول.
 
[17] . سجادي، سيد جعفر، فرهنگ اصطلاحات و تعبيرات عرفاني، ص 791 و 792، كتابخانه طهوري، چهارم، 1378 ش.
 
[18] . لاهيجي، شيخ محمد، شرح گلشن راز، ص 273، كتابفروشي محمدي، بي تا و مولوي،‌جلال الدين
 
[19] . لاهيجي، شيخ محمد، شرح گلشن راز، ص 273، كتابفروشي محمدي، بي‌تا.
 
[20] . لاهيجي، شيخ محمد، شرح گفشن راز، ص 350، انتشارات كتابفروشي محمدي، بي تا.
 
[21] . طباطبايي، محمد حسين، الميزان، 5/382، قم: انتشارات جامعة مدرسين، بي تا.
 
[22] . ابن الجوزي، جمال الدين، تلبيس ابليس، ص 161 و 260، بيروت، دار الكتب العلميه، 1368 ق.
 
[23] . شيرازي، صدر الدين محمد، اسفار، 3 / 171 و 173، بيروت، دار احياء التراث العربي، سوم، (1981 م)
 
[24] . الميزان، 6 / 192 و 193.
 
[25]  . هاشمي خوئي، حبيب الله، ص 16، ج 14، ن مكتبة الاسلاميه، تهران.
 
[26]  . هاشمي خوئي، حبيب الله، ص 16، ج 14، شرح نهج البلاغه، چ 4، ن مكتبة الاسلاميه،‌ تهران.
 
[27]  . همان مصدر، ص 16.
 
[28]  . همان، ص 7.
 
 
==منابع==
 
==منابع==
  
*"تصوف چيست؟"، سایت اندیشه قم.
+
*[https://www.pasokh.org/fa/question/view/8625/%D8%AA%D8%B5%D9%88%D9%81-%DA%86%D9%8A%D8%B3%D8%AA-%D9%88-%D8%B5%D9%88%D9%81%D9%8A-%D8%A8%D9%87-%DA%86%D9%87-%D9%83%D8%B3%D9%8A-%D9%85%D9%8A-%DA%AF%D9%88%D9%8A%D9%86%D8%AF%D8%9F "تصوف چيست؟"، سایت اندیشه قم].
*"دلايل انحرافات تصوف چيست؟"
+
*[https://www.pasokh.org/fa/question/view/8724/%D8%AF%D9%84%D8%A7%D9%8A%D9%84-%D8%A7%D9%86%D8%AD%D8%B1%D8%A7%D9%81%D8%A7%D8%AA-%D8%AA%D8%B5%D9%88%D9%81-%DA%86%D9%8A%D8%B3%D8%AA%D8%9F "دلايل انحرافات تصوف چيست؟"، سایت اندیشه قم].
*"عرفان اسلامی"، سایت اندیشه قم.
+
*[https://pasokh.org/fa/Article/View/4045/%D8%B9%D8%B1%D9%81%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85%D9%8A/?SearchText=%D8%B9%D8%B1%D9%81%D8%A7%D9%86&LPhrase= "عرفان اسلامی"، سایت اندیشه قم].
 +
<references />

نسخهٔ ‏۱۴ سپتامبر ۲۰۲۲، ساعت ۰۸:۳۰

این مدخل از دانشنامه هنوز نوشته نشده است.

Icon-computer.png
محتوای فعلی مقاله یکی از پایگاه های معتبر متناسب با عنوان است.

(احتمالا تصرف اندکی صورت گرفته است)

«تصوّف» فرقه‌ای است که بعد از قرن دوم هجری بر مبنای افراط در زهد اسلامی و با پیروی از ریاضت‌های ادیان گذشته به وجود آمد، که با برخی معیارهای روشن و عقل‌پسند قرآن و سنت پیامبر اکرم و ائمه علیهم‌السلام مغایرت داشت. صوفیه، با زیاده‌روی در ریاضت و رجوع به باطن و ترک ظاهر شریعت، متشرعه را علیه خود برانگیختند. ریشه نداشتن در دین اسلام، بطلان بعضی از عقاید و اعمال و وجود احادیثی در مذمت تصوّف، از جمله دلایل انحراف این مکتب شمرده شده است.

تعریف تصوف

واژه «تصوّف» به احتمال زیاد از واژه «صوف» گرفته شده است، به معنی «پشمینه پوشی» که به عنوان نمادی از زندگی سخت و دوری از تن پروری و لذت پرستی می باشد. وجه تسمیه زهّاد و مرتاضین قرون اول اسلام به «صوفی» آن است که لباس پشمینه خشنی می پوشیدند؛ نیز لغت «تصوّف» مصدر باب تفعّل و معنای آن پشمینه پوشیدن است، همان طور که «تقمّص» به معنی پیراهن پوشیدن است.[۱]

درباره معنی «تصوف» و این که به چه کسی «صوفی» می گویند، یک تعریف جامع که طریقه و روش صوفیه را که در برگرفته و مورد قبول همگان باشد، یافت نمی گردد. البته مشایخ صوفیه صدها تعریف برای تصوف و معنی «صوفی» ذکر کرده اند و از هر کدام از اقطاب و رؤسای این فرقه چند تعریف درباره تصوف نقل شده است; از این مطلب آشکار می گردد که تا چه اندازه تباین و اختلاف در فروع نظریه تصوف وجود دارد. با وجود همه این تعریفات، تا به حال نتوانسته اند یک تعریف جامع برای «تصوف» بیان کنند و خود این همه اختلاف و مغایرت که در تعاریف آن ها وجود دارد، کاشف از این است که هر کدام، مفهوم جداگانه ای برای تصوف و صوفی قائل بوده اند[۲] و لذا باید گفت: تصوف یک مذهب خاص و منظم و محدود نیست. بلکه یک طریقه التقاطی است که از به هم آمیخن عقاید و افکار گوناگون به وجود آمده است. به همین جهت حد و حصاری ندارد و در طی قرون و اعصار با مقتضیات و شرایط و افکار هر دوره تغییر شکل می دهد.[۳]

تاریخچه عرفان و تصوف

تصوف جزو ابداعات مسلمین نیست و در میان اقوام پیشین، مثل نصارا و وثنیه و برهمایی‌ها و بودایی‌ها نیز وجود داشته و دارد. و این ریشه‌داری در تاریخ نیز ناشی از تأثیری است که دین فطری بر انسان دارد و آدمی را به سوی زهد و از آن جا به معرفت نفس رهنمون می‌شود.[۱] در میان مسلمین نیز عرفان و تصوف، در عهد خلفا، به لباس زهد حضور دارد.[۲]

مشهور است که به دلیل پوشیدن لباسهای پشمینه، عده‌ای را صوفی می‌خواندند، چنان که در قرن دوم هجری عده‌ای از زهّاد و عبّاد زمان، لباس پشمینه می‌پوشیدند و به این لباس معروف بودند. به همین جهت است که تا نیمه قرن دوم کلمه صوفی رواجی ندارد. اولین کسی که به این اسم نامیده شده است ابوهاشم کوفی (م، ۱۶۰) است. در زمان مأمون عباسی نیز کسانی مشهور به صوفی بوده‌اند. تا این زمان، تصوف، زهد به همراه خوف و خشیت است، ولی با ظهور رابعه عدویه، عشق و محبت نیز به این مجموعه افزوده می‌شود. در این دوران، در خراسان، به دلیل خاموشی کانون ابومسلم و شکست جاه طلبی‌های ارضاء نشده خراسانیان و نیز مجاورت با حوزه فعالیت سیاحان و زائران بودایی، صوفیه خراسان شکل می‌گیرد.

صوفیه در مناطق مختلف بلاد اسلامی با زیاده روی در ریاضت و رجوع به باطن و ترک ظاهر شریعت و نیز سخن از محبت گفتن، متشرعه را علیه خود برانگیختند و به تدریج با ظهور صحبت از وحدت و اتحاد وجود، این مخالفت‌ها بیشتر شد، و لذا مجبور به تأویل سخنان خود و نیز آیات و روایات شدند. در بغداد، به جهت رونق فلسفه و کلام، تصوف مبادی خود را تنقیح کرده و با فلسفه نو افلاطونیان آشنا شد و عقاید جدیدی در میان ایشان رایج گردید. اولین صوفی که اثری از او باقی مانده است،‌ حارث بن اسد محاسبی (۱۶۵ ـ ۲۴۳) است با دو کتاب به نام‌های الرعایة لحقوق الله، و الوصایا. در سال ۳۰۹ حسین بن منصور حلاج به دلیل عقاید و گفتارش محکوم به مرگ شد. پس از او عده‌ای از صوفیه از روی احتیاط دم درکشیدند. در یک دسته بندی می‌توان گفت تصوف در تحول تاریخی خود پنج دوره را پشت سرنهاده است.

الف: مرحله زمینه‌ها

در قرن اول هجری، نوعی زهد افراطی و اعراض از دنیا در میان برخی از افراد ظهور کرد. علت این امر، یکی زندگانی اختصاصی پیامبر و برخی از صحابه اوست، همانند اصحاب صفه، و دیگری دنیاطلبی و لذت جویی فراوان امویان و عباسیان و بالاخره برداشت خاص این افراد از آموزه‌هایی هم چون مبارزه با نفس، اخلاص و توجه به آخرت و... است که در قرآن و سنّت آمده است.

ب: مرحله جوانه‌ها

در این دوره برخی از اصول و فروع تصوف مطرح شده است، این دوران از نیمه اول قرن دوم آغاز می‌شود. رابعه عدویه (م، ۱۳۵) شقیق بن ابراهیم بلخی (م، ۱۹۴) و ذوالنون مصری (م، ۲۴۵) از عرفای این روزگار هستند.

ج. مرحله رشد و رواج

از اواخر قرن سوم آغاز می‌شود، و هر چند تصوف در این دوران مکتب کاملی نیست، ولی بیشتر محتوای عرفان، تقریبا به صورت کامل، رایج است. بایزید بسطامی (م، بین ۲۰۲ تا ۲۶۴)، با قول به حلول و اتحاد وجود معروف است، و جنید بغدادی (م، ۲۹۷ یا ۲۹۸) که او را شیخ الطائفه و شیخ المشایخ می‌خوانند در این دوره حضور دارد. وی در بیان آراء و مبادی تصوف اهتمام بسیاری به کار برد. سهل بن عبدالله تستری (م، ۲۸۳) و شبلی (م، ۳۳۴) از مشاهیر این دوره‌اند.

د. مرحله نظم و کمال

در این دوره عرفان از هر دو جهت عملی و نظری، تکمیل شده و به صورت یک نظام فکری کامل در آمد. در خراسان، ابوسعید ابوالخیر (م ۴۴۰) و ابوالقاسم قشیری (م ۴۴۵) و خواجه عبدالله انصاری (م ۴۸۱) هستند که انصاری عرفان عملی را تدوینی نو کرد. در فارس ابوعبدالله محمد بن خفیف شیرازی (م ۳۷۱) و پس از او شیخ ابواسحاق کازرونی (م ۴۲۶) حضور دارند. ابو حامد محمد غزالی (م ۵۰۵) صدای رسایی بود که در این دوران به دفاع از صوفیه برآمد. و دو کتاب معروف او، المنقذ من الضلال و احیاء علوم الدین، تأثیر فراوانی در ترویج تصوف داشتند. عرفان او با وجود رنگ نو افلاطونی، هم چنان اسلامی و زاهدانه است، برادر او احمد غزالی (م ۵۲۰) در کار تصوف عملی است و شاگردش عین القضاة همدانی (۴۹۲ ـ ۵۲۵) است. (صاحب کتابهای تمهیدات و زبدة الحقایق) نوشته‌های او سرانجامی هم چون منصور حلاج بر بالای دار و در درون آتش برای او رقم زد.

در دو قرن چهارم و پنجم، فارابی و اخوان الصفا سعی در نزدیکی عقل و شریعت داشتند و ابن سینا نیز حکمت شرقی خود را در کتاب الاشارات و التنبیهات مبنای تلفیق فلسفه و عرفان قرار داد. اهل تصوف نیز از این همه بهره بردند. در قرن ۶ ابن فارض مصری (۵۴۶ ـ ۶۳۲) و پس از او محیی الدین ابن عربی (م ۶۳۸) می‌درخشند که عرفان نظری، در این نظام خود را مدیون اوست. او در آثارش همانند الفتوحات المکیه و فصوص الحکم و... عرفان را به نوعی فلسفه تبدیل می‌کند و وحدت وجود را به خوبی تقریر و تبیین می‌نماید و تصوف را تتبه، خالق و تخلق به اخلاق الله معرفی می‌کند.

هـ. مرحله شرح و تعلیم

در این مرحله آثار گذشتگان به طور مبسوط شرح و تفسیر شده است. از آغاز قرن هفتم این موج فراگیر می‌شود، صدر الدین قونوی (م ۶۷۷)، جلال الدین موسوی (۶۰۴ ـ ۶۷۲)، فخر الدین عراقی (۶۸۸) ، سعید الدین فرغانی (م حدود ۷۰۰) با اثر بزرگ خود به نام مشارق الدراری، عبدالرزاق کاشانی (م ۷۳۶) و داود بن محمود بن محمد رومی قیصری (م ۷۵۱) شارح بزرگ فصوص الحکم ابن عربی در ترویج عرفان نظری نقش اساسی دارند. سید حیدر آملی (م ۷۸۷) عارف نامدار شیعی نیز از بزرگان این عصر می‌باشد، بسیاری از آثار بزرگ تصوف و عرفان نظری و عرفان عملی در این دوره نگاشته شده است. تمهید القواعد از صائن الدین علی ابن محمد الترکه اصفهانی (م ۸۳۵)، نفحات الانس از عبدالرحمان جامی (۸۱۲ ـ ۸۹۸) گلشن راز شیخ محمود شبستری (م حدود ۷۲۰)، الانسان الکامل از عزیز الدین نسفی و... .

از قرن دهم هجری به بعد، عرفان به شکل دیگری در می‌آید. بزرگان صوفیه، برجستگی گذشتگان را ندارند و نیز عرفایی یافت می‌شوند که داخل در سلسله‌های رسمی تصوف نیستند، صدر المتالهین شیرازی (م ۱۰۵۰)، فیض کاشانی (۱۰۹۱)، قاضی سعید قمی (۱۱۰۳) و نیز افرادی از میان فقهای شیعه که اهل سیر و سلوک عملی بوده و به مقامات عرفانی رسیده‌اند ولی به طور رسمی وارد عرفان و تصوف نشده‌اند. همانند سید مهدی بحر العلوم (م ۱۲۱۲) میرزا جواد آقا ملکی تبریزی (۱۳۳۳ ش) و علامه سید محمد حسین طباطبایی (م ۱۳۶۰ ش). [۴]

دلایل انحراف تصوف

دراویش و صوفی‌ها افرادی هستند که بعد از قرن دوم هجری قمری بر مبنای افراط در زهد اسلامی و با پیروی از ریاضت‌های طاقت‌فرسای ادیان قدیم هندی، بودائی، نصرانی و روش نوافلاطونی، اساس فرقه‌ای را مخالف و مغایر با معیارهای روشن و عقل‌پسند قرآن و شرع مقدس اسلام و سنت و روش عملی پیامبر اسلام صلّی الله علیه و آله و ائمه علیهم السّلام به نام تصوف و صوفی‌گری در جامعه اسلامی بنا نهادند.[۴]

این کار آنان که در صدر اسلام توسط برخی از افراد برجسته صوفیه مانند ابوهاشم کوفی، معروف کرخی، جنید بغدادی، رابعه عدویه و امثال آنان به عنوان یک بدعت بزرگ به وجود آمد، رفته رفته منشأ ایجاد سلسله‌های مختلف و متعدد با راه و روش‌های خاصی گردید. بستر این سلسله‌ها در ابتداء مذهب اهل سنت بوده و در دوران حکومت صفویان به تبع اینکه سنّیان ایرانی شیعه شدند، تصوف وارد جامعه شیعی ایران گردید و به تدریج توأم با نوسانات سیاسی و فکری موجبات ایجاد سلسله‌های صوفی‌گری را در جامعه تشیع به وجود آورد.

هیچ یک از فرقه ها و سلسله های صوفیه به ظاهر منکر خدا و پیامبر صلّی الله علیه و آله نیستند و نیز فرقه های صوفیه شیعی ائمه علیهم السّلام را انکار نمی کنند، لکن برخی از عقاید و اعمال آنان ملازم با اموری است که با شرک و نفی شریعت و نفی امامت امامان سازگار می باشند. به همین علت گروه های صوفیه از طرف فقهاء شیعی و سنّی از میان جامعه اسلامی مورد طرد قرار گرفته و اهل بدعت شمرده شده اند. بنابرابن هیچ یک از فرقه های تصوف مورد تایید تشیع نمی باشد و علت آن انحرافاتی است که اصول مکتب تصوف را تشکیل می دهد که در ذیل به برخی ازین انحرافات اعتقادی و عملی تصوف که تمام فرقه های صوفیه در آنها مشترک اند اشاره می شود:

۱- مکتب تصوف و فرقه‌های صوفیه که امروز در میان برخی از جوامع اسلامی رایج است، برخاسته از دین اسلام نمی‌باشد. زیرا نه در قرآن کریم و نه در متون روایی معتبر هیچ پایگاه و ریشه‌ای برای تصوف و فرقه‌های آن وجود ندارد لذا تصوف با آمدن اسلام در میان مسلمین نیامده است.

علامه طباطبائی درباره پیدایش تصوف چنین می‌فرماید: تصوف مقارن با انتشار بحث فلسفی در زمان عباسیان ظهور نمود.[۵] و برای آن ریشه‌ای در عهد خلفاء در لباس زهد وجود داشته است. و سپس به شکل متصوفه در اوائل عهد بنی عباس توسط ظهور مردانی از صوفیه مثل بایزید، جنید، شبلی و معروف کرخی و غیر آنان پدیدار شدند. این قوم زمانی که ادعای کرامات کردند و مطالبی را که با ظواهر دین و حکم عقل متناقض بودند به زبان آوردند و ادعا می‌کردند که بر این معانی صحیح فهم اهل ظاهر نمی‌رسد، بر فقها و عامه مسلمین گران تمام شد و آنان را انکار نمودند و از آنها تبرئه جسته و مورد تکفیرشان قرار دادند و با حبس، شلاق، کشتن، دار آویختن و تبعید نمودن از آنان دوری جستند. صوفیه در قرن ششم و هفتم به اوج خودشان رسیده و پس از آن به سوی انحطاط گرائیده و مردم از آنان اعراض نمودند.[۶]

از آنچه که بیان گردید و نیز با رجوع به سایر کتبی که به این امر پرداخته‌اند به دست می‌آید که تصوف ربطی به اسلام ندارد، چون اگر ملازم با دین اسلام می‌بود، باید توسط شخص پیامبر صلّی الله علیه و آله و جانشینان معصومش تبیین می‌گردید همانطوریکه خود اسلام و مفاهیم دینی و اوامر و نواهی تا جزئی ترین مسائل آن به وسیله آن حضرات بیان شده‌اند. امّا از تصوف و مبانی آن حتی به صورت کلی هم نام نبرده‌اند مگر در بعضی از روایات که در مقام نکوهش و مذمّت از آن نام برده شده است.[۷] امّا به رغم این واقعیت، همه فرقه‌های صوفیه مسلک تصوف را به اسلام و پیشوایان دین نسبت می‌دهند و هر کدام سلسله اقطاب‌شان را از راه‌های مختلف به ائمه معصومین یا پیامبر اسلام می‌رسانند و اصرار دارند که این پندارهای آنان را مردم بپذیرند.

۲- التقاطی بودن مکتب تصوف یکی دیگر از دلایل انحراف آن می باشد. دکتر قاسم غنی در این مورد می‌گوید: واقع امر این است که تصوف طریقه مرکب و بسیار پیچ در پیچی است و منابع مختلف و متنوع داشته و از سرچشمه‌های متعدد آب خورده است. صوفیه از حیث مذاق و سلیقه التقاطی بوده و مانند مردمان متعصّب هیچ وقت پای خود را به یک جا نبسته‌اند. به این معنی که همین که رأی و عقیده‌ای را موافق با ذوق و حال خود یافته‌اند و منتسب به هر کس و هر جا بوده گرفته‌اند. مهمترین منابع غیر اسلامی تصوف عبارت‌اند از دیانت مسیحیت، فلسفه نو افلاطونی و حکمت اشراق عرفانی قبل از اسلام و افکار و آراء بودایی.[۸]

۳- دلیل سوم انحراف تصوف در بطلان بعضی از عقاید و اعمال این مکتب نهفته است:

  • الف. وحدت وجود: دراویش و صوفیه معتقداند که کل عالم مساوی با خدا است و ذات احدیت به صورت مجرد از مظاهر خودش که همه مخلوقات باشد بالفعل تحقق ندارد و تمام موجودات به نحوی تجلی خداوند است.[۹] و بر همین اساس حسین بن منصور حلاج ادعای «انا الحق» نمود و به اعتقاد خودشان اسرار حقیقت را فاش کرد و متهم به زندیق و ملحد گردید.[۱۰] بطلان این عقیدة صوفیه و دراویش هم از جهت برهان عقلی که منافات با توحید ذاتی خداوند دارد و همه از نظر شرعی که با تمام ادیان الهی در تضاد است، بر هیچ کسی پوشیده نیست.
  • ب. اتحاد و حلول: این عقیده صوفیه به این معنا است که خداوند در مخلوقات خود حلول می‌کند و برای همین معتقدند که خداوند در پیامبران و امامان و اولیاء حلول نموده است.[۱۱]
  • ج. اعتقاد به ولایت اقطاب: دراویش در رابطه با مسئله ولایت عقیده ای خاص دارند. آنان در عین حالی که ولایات سه گانه (امامت دینی، زعامت سیاسی و ولایت تصرف) را نسبت به ائمه اطهار علیهم السّلام انکار می کنند، معتقد به ولایت اقطاب شان - که همان صوفی هایی است که به پندار آنان به حق واصل گردیده و عقلشان زایل و شریعت از آنان ساقط گشته است ـ می باشند. و این ولایت را که شبیه به ولایت تصرف می باشد به انحاء گوناگون تعریف کرده اند و می گویند ولی کسی است که از حال خود فانی و در مشاهده حق باقی است و خود از نفس خود خبر ندارد. و یا می گویند ولی کسی است که کامل و فانی و مضمحل در حق باشد. و برای ولایت مراتب و تقسیمات عجیب و غریب دارند،[۱۲] که کاملاً بیگانه از متون اسلامی و عقاید مسلمین می باشد. صوفیه راه رسیدن به این ولایت را برای همگان باز گذاشته اند و آن را اکتسابی دانسته و اراده خداوند را در آن دخیل نمی دانند و هیچ نوع انحصاری برای آن قائل نیستند و لذا می گویند «دست زن در دامن هرکو ولی است * خواه از نسل عمر و خواه از علی است.»[۱۳] منتهی راه رسیدن به این ولایت فقط سیر و سلوک صوفیانه می باشد و به وسیله آن به کمال رسیده و مقام قطبیت نصیب او می گردد. صوفیان ولایت ائمه علیهم السّلام را در ابعاد علمی، دینی، و رهبری سیاسی عملاً قبول ندارند، بلکه معتقد به یک نوع ولایت‌اند که در اثر ریاضت‌های صوفیانه و سیر و سلوک ممکن است برای هر کسی حاصل گردد.[۱۴]
  • د. محوریت طریقت و حقیقت در برابر شریعت در مکتب تصوف دلیل دیگری بر انحراف این مکتب می باشد. شریعت همان احکام و دستورات الهی است که از طرف خداوند بر پیامبر اسلام صلّی الله علیه و آله برای هدایت و تکامل بشر به عنوان یک دین و قانون الهی نازل گردیده و همه مسلمین اعم از علماء فقهاء و عوام خودشان را پیرو این شریعت دانسته و اوامر و نواهی آن را باعث حصول کمال انسانی و لازم الاجرا می دانند و در این جهت هیچ تفاوتی بین افراد جامعه اسلامی وجود ندارد. اما متأسفانه دراویش و صوفیه در کنار شریعت اسلامی، پدیده هایی بنام طریقت و حقیقت اختراع کرده اند که شریعت را پوسته طریقت و طریقت را پوسته حقیقت می دانند و معتقدند که شریعت و طریقت هر دو وسائل رسیدن به حقیقت است. و مراد از طریقت آداب سیر و سلوکی است که خودشان ابداع کرده اند و مراد از حقیقت مرحله رسیدن به خداست. صوفیه معتقدند که وقتی انسان به مرحله حقیقت رسید در بحر وحدت الهی غرق و محو می شود و از این ‌حالت برای او بیخودی و زوال عقل حاصل می گردد و نمی تواند خود را از این غرقاب بیرون آورد. و به اتفاق همه علماء اسلام تکالیف شرعیه از کسی که عقل او زائل گشته است ساقط می باشد.[۱۵] صوفیه به این ترتیب هم در کنار شریعت، طریقت را جعل کرده اند و هم به بهانه اینکه انسان وقتی به حقیقت رسید به خاطر زوال عقل، شرع را پامال نموده و کنار گذاشته اند. علامه طباطبایی می فرمایند: متصوفه از برای سیر و سلوک آداب و رسوم خاصی را که در شریعت وجود نداشت احداث کردند و پیوسته راه های جدیدی را بر آن افزودند و شرع را کنار گذاشتند تا اینکه به جایی رسیدند که شریعت را در یک طرف قرار دادند و طریقت را در طرف دیگر و کارشان به جایی رسید که در محرمات غوطه ور شدند و واجبات را ترک کردند و در نتیجه منتهی به گدایی و استعمال افیون و بنگ شدند که این حالت آخرین حالت تصوف است که عبارت از مقام فناء باشد.[۱۶]
  • ه. سماع و رقص: انجام برنامه‌های نوازندگی و خوانندگی به سبک خاص صوفیانه یکی از کارهای مهم خانقاهی به شمار می‌آید. ابن الجوزی در این زمینه چنین می‌گوید: تصوف طریقه‌ای است که از زهد شروع می‌شود و به سماع و رقص منتهی می‌گردد و از میان عوام‌ طالبان آخرت به آنها روی می‌آورند و طالبان دنیا به خاطر لهو و لعبی که در مجالس آنها می‌بینند به سوی آنها جذب می‌شوند. این طائفه وقتی که غناء و موسیقی را می‌شنوند به وجد می‌آیند و ... .[۱۷]
  • و. عشق و تعشّق: صوفیان بر طبق این پندار که «المجاز قنطرة الحقیقه» عشق مجازی آن هم از نوع وضیع و حیوانی را از کمالات انسانی دانسته و سخت بر این امر پایبند هستند و دامنه این عشق را به عشق با پسران زیباروی گسترش داده به امید اینکه شاید به عشق حقیقی که عشق به خدا باشد برسند[۱۸] و یا ممکن است اصلاً خود همین عشق در نزد برخی از آنان موضوعیت داشته باشد. و ناگفته پیدا است که با انجام کارهای حرام و ضد اخلاقی، نه تنها تقرب الهی حاصل نمی‌گردد بلکه قطعاً موجبات دوری و ناخشنودی خدا را به دنبال خواهد داشت.
  • ز. ریاضت: یکی از کارهای خانقاهی صوفیه ریاضت‌های غیر مشروع و برگرفته از ریاضت‌های رایج بین مرتاضان هندی و بودائی و راهبان نصاری، می‌باشد. علامه طباطبایی می‌فرماید: مسئله ریاضت نفس امری نیست که مسلمانان آن را در قالب تصوف و عرفان اختراع کرده باشند، بلکه این عمل در بین امم گذشته مثل بودائیان، هندیان، نصاری و ... به خاطر آثار عجیب و غریبی که بر آن مترتب می‌گردد مرسوم بوده است.[۱۹]
  • ح. دلیل چهارم احادیثی است که در مذمت تصوف وارد شده، که اکثر آنها از نظر سند صحیح و از حیث دلالت آشکار می‌باشند. نمونه‌هایی از آنها را ذکر می‌کنیم:
  1. در حدیقة الشیعه از امام رضا علیه السّلام روایت شده که فرمود: کسی که در نزد وی از صوفیان سخن به میان آید و این شخص آنها را با زبان و قلب انکار نکند از شیعیان ما نیست. اما اگر آنها را انکار کند (روش و مسلک آنها را باطل بداند) مانند کسی است که در کنار پیامبر صلی الله علیه و آله با کفّار به جهاد پرداخته است.[۲۰]
  2. امام هادی علیه السّلام در مسجد النبی نشسته بود که گروهی از صوفیه وارد شدند. امام علیه السّلام به اطرافیان خود فرمود به آنها توجه نکنید... آن‌گاه اضافه کرده و فرمودند: همه صوفیان از مخالفین ما هستند و راه و مسلک آنها مغایر با راه و مسلک ما می‌باشد و اینها نصارا و مجوس این امت هستند.[۲۱]
  3. یکی از شیعیان به امام صادق علیه السّلام عرض کرد در زمان ما قومی به وجود آمده که آنها را صوفیه می‌نامند، در رابطه با آنها چه می‌فرمائید؟ امام علیه السّلام در جواب فرمودند:‌ آنها دشمنان ما هستند و کسی هم که رغبتی به آنها داشته باشد از آنهاست و با آنها محشور خواهد شد.[۲۲]
  4. از امام صادق علیه السّلام در رابطه با ابی‌هاشم صوفی کوفی سؤال شد، امام علیه السّلام فرمود: او عقیده فاسدی دارد، او کسی است که مذهب و مسلک تصوف را پایه‌گذاری کرده است.[۲۳]
  5. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در ضمن وصایای خود به جناب ابوذر فرمود: در آینده قومی خواهد آمد که در تابستان و زمستان لباس پشم می‌پوشند و با این کار خود را از دیگران برتر می‌دانند. که به اینها فرشتگان آسمانها و زمین لعنت می‌فرستند.

منابع

  1. قاسم غنی، تاریخ تصوف در اسلام، ص ۴۵.
  2. علی دشتی، در دیار صوفیان، چاپ جاویدان، ص ۹.
  3. عمید زنجانی، تاریخ تصوف، ص۱۵۹.
  4. زین العابدین کیانی نژاد، سیر عرفان در اسلام، ص ۴۶.
  5. محمد حسین طباطبائی، المیزان، ج۱ ص۲۵.
  6. همان، ج ۵، ص ۲۸۱-۲۸۲.
  7. این روایات در رساله اثنا عشریه شیخ و عاملی جمع آوری شده است.
  8. رجوع شود به تاریخ تصوف در اسلام، ج ۲، ص ۶۷ و ۶۸.
  9. عبدالله جوادی آملی، رحیق مختوم، ۱/۲/۴۱ ـ ۴۹۲، قم،‌ نشر اسراء اول، ۱۳۷۵ ش.
  10. شیخ محمد لاهیجی،‌ شرح گلشن راز، ص ۳۱ ـ ۳۳
  11. دهخدا، لغت‌نامه، ماده حلول.
  12. سید جعفر سجادی، فرهنگ اصطلاحات و تعبیرات عرفانی، ص ۷۹۱ و ۷۹۲.
  13. شیخ محمد لاهیجی، شرح گلشن راز، ص ۲۷۳.
  14. همان.
  15. همان، ص ۳۵۰.
  16. محمد حسین طباطبایی، المیزان، ۵/۳۸۲.
  17. جمال الدین ابن الجوزی، تلبیس ابلیس، ص ۱۶۱ و ۲۶۰.
  18. صدر الدین محمد شیرازی، اسفار، ۳ / ۱۷۱ و ۱۷۳.
  19. المیزان، ۶ / ۱۹۲ و ۱۹۳.
  20. حبیب الله هاشمی خوئی، شرح نهج البلاغه، ص ۱۶، ج ۱۴.
  21. همان.
  22. همان، ص ۱۶.
  23. همان، ص۷.